بررسی منازعات ارضی به منزلۀ معیاری برای تحلیل جنگ¬های داخلی: جنگ¬سالاران، نظامیان امریکایی و قضات طالبان در ولایت

منازعات ارضی در ولایت کنر مدخل مهمی برای بررسی رویارویی میان جنگ­سالاران، نظامیان امریکایی و نیروهای طالبان به شمار می­آید. ”جنگ باید از منظر منازعات ارضی مطالعه شود.“ این مطلب را کریستوفر کرمر و پُل ریچارد در مقدمۀ شمارۀ ویژه مجلۀ تغییرات ارضی با موضوع ”ریشه‌های ارضی منازعات خشونت­آمیز“ بیان می‌کنند.[1] در واقع، مشاجرات بر سر میراث و تعیین حد و مرز اراضی معیار خوبی برای تحلیل دلایل سیاسی جنگ در جوامع روستایی محسوب می­شود­. روش مطالعاتی این مقاله برای بررسی پویایی جنگ در ولایت کنر تداوم­بخش مطالعات ژان–پی­یر شووُ و پُل ریچارد است که ”منازعات سازمان­یافته را مرتبط با نبردهای مادی می­دانستند که سازمان­های ارضی در آن دخیل بودند.“[2]

این دیدگاه ارضی برای ریشه­یابی جنگ امری ضروری است، زیرا اغلب تحقیقات در زمینۀ جنگ­های داخلی دارای ”دیدگاه شهری“ می­باشد.[3] در افغانستان از سال 2001 به بعد، همانند کشور موزامبیک در دهۀ هشتاد،[4] سیرالئون در دهۀ نود[5] یا کشور ساحل عاج در سال­های 2000،[6] بیشتر شهرها درمعرض دید ناظران قرار داشتند، در حالی که بخش عمده­ای از خشونت­ها در مناطق روستایی به وقوع می­پیوست.[7] کریستین جفری اذعان می‌کند که متأسفانه در شکل­گیری دیدگاه ما از جنگ داخلی و جنبش رنامو (Renamo) در موزامبیک محققان و روزنامه­نگارانی نقش داشته­اند که این مسئله را در ماپوتو (Maputo) و سایر شهرهای بزرگ این کشور بررسی کرده­اند، حال آنکه بیشتر شورش­ها در مناطق روستایی به وقوع پیوسته است.[8] همین دیدگاه شهری پژوهش­ها درحوزۀ جنگ افغانستان از سال 2001 بدین سو را نیز تحت تأثیر قرار داده است. قاطبۀ ناظرین در شهر کابل، شهرهای بزرگ و حتی پایگاه­های نظامی مستقر شده‌اند. غیبت آنان در مناطق روستایی، جایی که جنگ جریان دارد، نشان می­دهد که به­رغم سرمایه­های هنگفت اختصاص­یافته به تحقیق و کارشناسی در مورد جنگ در افغانستان، به علل اصلی گسترش و نفوذ طالبان در بین سال­های 2002 تا 2010 در پژوهش­ها توجه نشده است.

 تحلیل این جنگ داخلی در وهلۀ نخست نیازمند درک درگیری­های محلی در مناطق روستایی و به­خصوص منازعات ارضی است، چرا که درگیری میان طالبان، جنگ­سالاران و ائتلاف غرب در روستاها جریان دارد. پس از سه دهه جنگ داخلی در ولایت کنر، مانند سایر نقاط افغانستان، بازیگران سیاسی هنوز با افزایش درگیری­ها مواجه هستند. بر اساس بررسی­های مؤسسۀ صلح ایالات متحد امریکا در سال 2010، بیش از نیمی از منازعات ثبت­­شده در ولایت (55 درصد) دربارۀ مسائل مالکیت ارضی است.[9] برای مردم افغانستان که تقریباً همگی روستایی هستند، زمین منبع درآمد مهمی محسوب می­شود. مالکیت زمین در جامعۀ افاغنه معیار تعیین­کنندۀ جایگاه اجتماعی فرد است. نقش مهم آن از نظر پایگاه اجتماعی در حقیقت چالش بزرگی در روابط انسانی است.

بدین ترتیب، توجه به منازعات ارضی به عنوان معیار تحلیل جنگ داخلی امکان درک اختلافات مادی را فراهم می‌کند، بی­آنکه جنبه‌های نمادین این مناقشات نادیده گرفته شود. تعدی به حیثیت شخصی افراد یکی از دلایل اختلافات در ولایت کنر است. با این همه، برخلاف مسایل مربوط به ارث و تعیین حدود اراضی، توهین و تحقیر افراد به سختی قابل تشخیص و بررسی است. مناقشات ارضی موضوع شکایات، مذاکرات، دادرسی‌ها و روند حقوقی و سیاسی متنوع و گوناگونی است که همه منابع قابل دسترسی برای مطالعه و تحقیق است. علاوه بر این، ما آرشیو اسناد قضایی و شهادت­های دادرسی­های ولایت کنر را از قرن نوزدهم به بعد در اختیار داریم. این آرشیو امکان بررسی شیوه­های حل و فصل و رسیدگی به مسایل ارضی توسط جنگ­سالاران، نظامیان امریکایی و طالبان در تاریخ سیاسی افغانستان را فراهم می­کند. بررسی آرشیو محکمۀ اسلامی شهر اسدآباد در بین سال­های 1885 و 1890 نشان­دهندۀ این است که در آن عصر پایه و محور رسیدگی و حل منازعات ارضی در ولایت کنر چارچوبی هنجاری در همکاری دولت با نهادهای قضایی و مذهبی بوده است.[10] جنگ­سالاران، نظامیان امریکایی و نیروهای طالبان و مذهبی، که از سال 2001 بدین سو در ولایت کنر در رویارویی با هم قرار دارند، شاهد از بین رفتن این نظم هنجاری طی سالیان جنگ بودند. با وجود این، هر یک از این سه بازیگر به طرق مختلف مسئولیت این مناقشات را به عهده می­گیرند. مقایسۀ شیوه­های مختلف حل و فصل منازعات ارضی در این ولایت تحولات سیاسی از سال 2001 به بعد را روشن می­سازد و نشان می­دهد که چرا در سال 2012 نیروهای طالبان در مناطق روستایی حکومت می­کردند.

برای درک بهتر رابطۀ میان منازعات ارضی و جنگ داخلی افغانستان باید چند پرسش را مطرح کرد: نخست اینکه قبل از سالیان جنگ منازعات ارضی چگونه حل و فصل می­شد؟ پس از شرح ساختار ارضی، بالاخص خواهیم دید در مناطقی که وضعیت مالکیت ارضی نسبتاً مبهم و نامشخص بوده و دائماً منجر به اقامۀ دعوا می­شده، از طریق سیستم پیچیدۀ حقوقی دولتی و مکانیسم­های عرفی از بروز خشونت جلوگیری به عمل می­آمده است. دوم اینکه جنگ علیه قشون شوروی چه تأثیراتی بر این منازعات ارضی و حل آن گذاشته است؟ تهاجم ارتش سرخ باعث فروپاشی نهادهای دولتی، قضایی و نهادهای مذهبی در ولایت کنر و نظم هنجاری حاصل از آن شد. در شرایط درگیری­های شدید، تبعید گروه بزرگی از نفوس این کشور و بروز خشونت­های محلی منازعات ارضی را چندین برابر افزایش داد و این منازعات شکل ‌جمعی به خود گرفتند. سوم اینکه چگونه بازیگران سیاسی درگیر از سال 2001 به بعد، منازعات ارضی را حل و فصل می­نمودند؟ در ولایت کنر، جنگ­سالاران، نظامیان امریکایی و نیروهای طالبان استراتژی­های متمایزی را برای حل مناقشات ارضی دارای سطوح مختلف خشونت و سرکوب مستقیم آنها اتخاذ می­کردند. جنگ­سالاران به شکلی غیرمنسجم فقط به داوری منازعات مرتبط با تیول خودشان می­پرداختند و نظامیان امریکایی این منازعات را سیاسی می­­کردند و بدین ترتیب باعث تشدید خشونت­ها می­شدند. در مقابل، نیروهای طالبان نظام اداری مبتنی بر عدالت را پیاده می­کردند که منازعات را شخصی و غیرسیاسی می­ساخت. مقایسۀ این سه شیوۀ حل و فصل و رسیدگی دعاوی مبین سه شیوۀ حکومتی کاملاً متمایزاست. این مطالعۀ تطبیقی دلایل گسترش نفوذ طالبان از سال 2001 به بعد را علی­رغم حضور عاملین محلی و ارتش امریکا آشکار می­سازد. این تحولات حداقل در جامعۀ افغانستان بیان­کنندۀ کارآمدی چارچوب­هایی هنجاری می­باشد که نیروهای طالبان به­طور تدریجی در سراسر کشور برقرار کردند.

رسیدگی و حل منازعات ارضی در سالیان پیش از جنگ در ولایت کنر: برقراری تعادل میان ناپایداری مالکیت و مهار خشونت

ولایت کنر منطقۀ خرده­مالکان اراضی کوچک است. مالکیت زمین منبع اصلی سرمایه و درآمد زمیندارانی محسوب می­شود که زندگی­­شان کاملاً وابسته به زراعت است. ولایت کنر حدود 4 هزار کیلومترمربع مساحت دارد که ده درصد اراضی آن زراعی و بقیه پوشیده از کوه است. به دلیل کوهستانی بودن توپوگرافی این ولایت، اراضی زراعی کم و پراکنده بوده و میزان حاصل­دهی آنها نیز نسبت به میانگین سایر ولایات کشور پائین است.[11] به استثنای چندین هزار از اهالی مرکز این ولایت، شهر اسدآباد، تقریباً تمام نفوس ولایت کنر روستانشین هستند. شاهراه طویل مرکزی آن مسیر مبادله و حمل و نقل تولیدات تجاری روستاهای اطراف و کالاهای وارداتی از سایر ایالات است. کنر حدود 170 هزار جریب (34 هزار هکتار) زمین زراعی دارد که زندگی حدود 400 هزار نفر از ساکنان این ولایت به­طور مستقیم یا غیر مستقیم وابسته به این اراضی است.

برخلاف ولایاتی مانند قندهار یا مزار، اراضی وسیع در ولایت کنر بسیار کم است. عدم کیفیت خاک زراعی اراضی، مساحت کم و پراکندگی آنها مانع از انباشت سرمایه در این ولایت شده است. از این گذشته، تقسیم اراضی در این ولایت بر اساس نظام قضایی افغانستان صورت می­پذیرد که از شریعت [اسلامی] برگرفته شده است و قوانین مربوط به معاملات ارضی و میراث را در بر می­گیرد. هر زمانی که مردی از ولایت کنرموفق شود که علی­رغم توپوگرافی کوهستانی منطقه قطعه­زمین نسبتاً بزرگی را تملک کند، پس از مرگ وی اراضی و دارایی­­هایش میان وراث تقسیم و قطعه­قطعه می­شود.[12] فامیل­ها ­اراضی را میان خود به­طور نسبتاً مساوی تقسیم می­کنند و یک فامیل ده­نفری به­طور متوسط فقط مالک حدود یک هکتار زمین زراعی می­شود.

در چنین شرایطی، زمین زراعی پیش از هر چیز به مسئله­ای خصوصی در روابط همسایگان و خویشاوندان تبدیل می­شود. از اواخر قرن نوزدهم، این قطعه­­زمین‌های کوچک خُردسرمایه­هایی بود که ­میان افراد توزیع، خرید و فروش و دست به دست می­شد. اشرف غنی با بررسی آرشیو محکمۀ اسلامی شهر اسدآباد در بین سال­های 1885 و 1890 حداقل 236 مورد معاملۀ ارضی (خرید و فروش زمین) یافته که مطالعۀ آنها نشان­دهنده بازار بسیار گستردۀ خرید و فروش زمین در این سال­هاست.[13] اراضی زراعی در ولایت کنر به مثابه سرمایه­های سریعاً قابل تبدیل به پول ارزش خود را حفظ نموده است. این سرمایه‌ها به خانواده‌ها اجازه می‌دهد بر سختی­ها و مشکلات زندگی فائق آیند و مخارج مهم زندگی از جمله حفظ موقعیت اجتماعی و خرید نامزدهایی برای ازدواج پسران خود را تأمین کنند.

با این‌ حال، تملک زمین در ولایت کنر، به‌رغم اهمیت آن، مالکیتی شکننده و بی­ثبات است. تعداد کمی از زمینداران دارای مالکیت با اسناد رسمی و حقوقی هستند. علاوه بر این، حد و مرز ­اراضی در این اسناد تعیین نشده و به طور طبیعی در حافظۀ­ هر یک از زمینداران حفظ شده است. با توجه به نبودن دفتر ثبت املاک و عدم تعیین حد و مرز میان اراضی، مجموعۀ نظام مرزبندی (خط­­اندازی) بر پایۀ میزان دفاع شخصی افراد در مقابل همسایگانی که خواهان غصب زمین­اند استوار شده است. به بیان دیگر، دفاع مبتنی بر توافق طرفین شرط اساسی مالکیت زمین است. این توافق دو جانبه یا متقابل تضمین­کنندۀ حد و مرز میان قطعات کوچک زمین است. با این همه، گاهی اوقات تنش­های میان همسایگان بر سر مرزبندی ­اراضی تداوم می­یابد. در دهۀ هفتاد میلادی، ویتنی ازووی انسان­شناس می­نویسد که این فرایند در ولایت کنر همۀ روستاییان زمیندار را متأثر ساخته است:

تمامی اعضای یک اجتماع محلی به خوبی می­دانند که کدام زمین به چه کسی تعلق دارد. عدم وجود مرزبندی حقوقی اراضی و دفاتر رسمی ثبت املاک منشأ بروز مناقشات و تنش­هاست. همۀ زمینداران باید در مورد مساحت و حدود اراضی خود همواره بیدار و هوشیار باشند تا مانع از غصب آن شوند. تنها هوشیاری و جواب دندان­شکن به غاصبان زمین می­تواند از دست­اندازی چپاولگران جلوگیری کند.

مرزبندی­ها (خط­­اندازی­ها) نامعلوم و مبهم­اند، سدهای آبیاری چندان مستحکم نیستند. دزدیدن گوسفندان آسان است. زنان به دلیل جنسیتشان شدیداً آسیب­پذیرند. در عمل، تمام افراد تمایل به غصب اراضی دارند. بنابراین، بازدارندگی و دفاع از اراضی مسئله­ای ضروری است.[14]

مسئلۀ منازعه بر سر زمین برای طرفین درگیر از اهمیت بسیاری برخوردار است. اگر کسی در برابر همسایگان یا خویشاوندان غاصب و چپاولگر از خود ضعف نشان دهد، ­اراضی خود را در معرض تجاوزات بعدی قرار می­دهد. بنابراین، دفاع از اراضی و دارایی­ها و دادن جواب دندان­شکن به غاصبان امری ضروری است که مانع از دست­اندازی دوبارۀ متجاوزین می­شود. مناقشات ارضی، هرچند ملایم، می­تواند خیلی سریع افراد را تباه و طرفین را به تندوری و انتقام متقابل وا­دار کند.

خشونت­های مرتبط با زمین در محیطی متأثر از روابط پیچیده و مبهم اجتماعی اعمال می‌شود. تمام عملکرد شخصی یک فرد در ولایت کنر مبتنی بر شرف و افتخاری (ناموس) است که بر انتقال نام از پدر به پسر دلالت دارد.[15] شهرت (نام و نشان) و اعتبار هر فرد نقش مهمی را در تعلق وی به شبکه­های همبستگی قومی ایفا می­کند. این پیوندهای اجتماعی بر ضوابط و معیارهای محلی، خویشاوندی یا تجارب استوار است.[16] این روابط که خیلی زود شکل می­گیرد از استراتژی­های مهم فردی است. چراکه همین روابط به بهترین شکل حمایت از فرد در منازعات با رقیبانش را تضمین می­کند. در عین حال، تا حد زیادی خطر سیاسی و جمعی شدن مناقشات را نیز به همراه دارد. در برابر خطر همه‌گیر شدن خشونت، پیوستن افراد به شبکه­های همبستگی اجتماعی موجب تنظیم میزان اعمال زور می­شود. همان­طور که پی­یر سانلیور اظهار می­کند:

خشونت درفرهنگ مردم افغانستان نهادینه شده است و در تضاد با آن نیست. به عبارت دیگر، اعمال خشونت رویدادی روزمره، رایج و عادی محسوب می شود. شاید در اینجا یا جای دیگر خشونت رایج به حد افراطی رخ دهد، ولی اعمال آن اصلا غیرعادی نیست. حتی می‌توان از ارزش اجتماعی خشونت سخن گفت در شرایطی که اعمال آن در چارچوب قواعد سفت و سخت جامعۀ افغان در قیاس با سایر جوامع، نشان از شرافت و ناموسِ مرد آزاد و ایده‌آلی دارد که کارهایش را به درستی و براساس اخلاق دعوا اداره می‌کند.[17]

 پیت ریور اذعان می­کند که وقتی از چنین جوامعی سخن می­گوییم، آنها جوامعی بدوی، بدون قانون یا قانون­گریز به نظر می­آیند. درست است که گاهی در این جوامع خشونت­های شدیدی اعمال می­شود، اما اعمال خشونت نیز از قواعد خاصی پیروی می­کند که همانند قوانین بازی مقدس، دقیق و سخت است.[18]

پیش از سالیان جنگ، خشونت بخشی از زندگی روزمرۀ مردم بوده است. با این‌حال، خشونت­ورزی به این دلیل که عملکردی عادی پنداشته می­شده از قوانین خاصی تبعیت می­کرده است. همان اخلاق شرافت و افتخار که فرد را وادار به انتقام‌گیری می­کند، در قاعده­مندی شرایط و نحوۀ مناسب این انتقام­گیری نقش بسزایی دارد.[19] اصطلاح ”هرج­و­مرج نظام­یافته“ را چارلز لیندهولم انسان­شناس برای طایفه­های پشتون­ درۀ همجوار ولایت سوات پاکستان به کار برده است. به نظر می­رسد که کاربرد این اصطلاح در توصیف روابط اجتماعی مردم ولایت کنر نیز مناسب ­باشد.[20] افراد در اینجا خودمختارند و هیچ­ نهادی نمی­تواند مانع از اعمال زور توسط آنان شود، اما قواعد سفت و سخت سنتی حاکم شرایطی را برای اعمال خشونت ایجاب می­کند که افراد باید به آن احترام بگذارند.

افراد از هنجارهای حاکم پیروی می­کنند، زیرا آنها بر چارچوب نهادی استوار است که دولت را با طوائف و شخصیت­های برجستۀ اسلامی در محل پیوند می­دهد. عدم وجود قشربندی اجتماعی در ولایت کنر از طریق مالکیت ­اراضی زراعی کوچک موجب حفظ ارزش­هایی نظیر شکل­گیری روابط اجتماعی دوجانبه میان افراد و عدم وابستگی شده است که از جمله بنیادهای روابط قبیله‌ای به حساب می­آیند.[21] خودمختاری افراد و عدم وجود سلسله­مراتب اجتماعی باعث به وجود آمدن شالودۀ­ مستحکمی برای کارکرد ساختارهای قبیله­ای شده است. این نهادهای قبیله‌ای و مفهوم شرافت که از سنین نوجوانی در ذهن افراد جا می­افتد ضمانتی بر دستیابی به راه حلی فوری برای پایان بخشیدن به منازعات خشونت­بار است. افراد مذهبی، روحانیون یا افراد محترم و خانوادۀ سادات که منسوب به خانوادۀ حضرت محمد(ص) هستند، می­توانند در این مناقشات نقش میانجی را ایفا کنند. موقعیت اجتماعی آنان که متمایز از سایر شبکه­های اجتماعی است و احترامی که در میان جامعه به دلیل دانش مذهبی‌شان دارند، به قضاوت و میانجی­گری آنان اعتبار می­بخشد.[22] به­طور سنتی، خانوادۀ سادات در شرق افغانستان از مالکیت زمین­هایی در محدودۀ اراضی طوائف و قبیله­های درگیر برخوردارند. در نهایت امر، اگر وضعیت وخیم و خارج از کنترل قبایل شود، دولت که از مداخله در مناقشات تا حد امکان امتناع می­کند، وارد عمل می­شود و به عنوان داور نهایی از اعمال قدرت و قوۀ اجبار خود در حل موضوع استفاده می­کند. بررسی اسناد و مدارک ثبت­­شده در محاکم قضایی ولایت کنر میان سال­های 1885 و 1890 تأیید­کنندۀ قدمت این ساختارهای هنجاری است که تا دهۀ هفتاد میلادی نیز مورد استفاده قرار می­گرفته است: ”شکل قانون توسط دولت تعریف می­شود، اما محتوای آن را قضایا و منازعات محل تعیین می­کند.“  [23] محاکم اسلامی به قضایایی رسیدگی می­کند که قبایل موفق به حل و فصل آن نشده­اند. حل این منازعات در سطح محلی موجب تقویت موجودیت دولت و رئیس دهکده می­شد. ثبات ناپایدار میان مالکیت ارضی نامشخص به عنوان ریشۀ اصلی خطر بروز مناقشات گروهی و ساختاری هنجاری وابسته به دخالت دولت، اسلام و قبیله­ها برای جلوگیری از اعمال خشونت شاخصۀ اصلی ولایت کنر در سال­های پیش از جنگ است.

نقش جنگ در فروپاشی چارچوب نظام هنجاری: افزایش شدید و جمعی شدن مناقشات ارضی

دو دهه جنگ علیه قشون شوروی و سپس جنگ­های داخلی میان جنگ­سالاران باعث بر هم خوردن ثبات مالکیت ارضی و نظام هنجاری ناپایدار ولایت کنر شد. در میان سال­های 1980 و 1990، نبردها، جنگجویان تبعیدی و سپس بازگشت پناهندگان به این ولایت از عواملی بودند که موجبات افزایش چشمگیر مناقشات ارضی و فروپاشی فرایندهای مهار خشونت را فراهم آوردند.

زوال رژیم کمونیستی در نتیجۀ کودتای سال 1978، اتحاد جماهیر شوروی را در سال بعد مصمم به حمله به افغانستان کرد. موقعیت جغرافیایی استراتژیک ولایت کنر در جوار نواحی مرزی پاکستان ورود به شمال و شرق افغانستان را ممکن می­ساخت. در سال 1980 و دوباره در سال 1984، ارتش سرخ مجموعه­ای­ از عملیات تهاجمی دقیق و گاه دفعی را به منظور بستن مرز به انجام رساند. چهارپنجم از ساکنان ولایت کنر که درخارج از محور تحت کنترل شوروی، یعنی محور جلال­آباد – اسد­آباد زندگی می­کردند، به پاکستان مهاجرت کردند.[24] پس از عقب­نشینی ارتش سرخ در سال 1988 و بازگشت تدریجی پناهندگان، منازعات ارضی چندین برابر شد. فوت و مهاجرت مالکین اسبق اراضی مرزبندی و تعیین حدود میان اراضی در این ولایت را در وضعیتی نامعلوم و مبهم گذاشت. تعداد زیادی از افغان­ها قطعه­زمین­های کوچکی را به ارث بردند که در فقدان یا وفات همسایگان حدود مرزی نامشخصی داشتند. بازگشت تدریجی پناهندگان در دهۀ نود میلادی و وضیعت مبهم مرزبندی میان اراضی به اختلافات ارضی دامن زد.

تهاجم شوروی موجب فروپاشی نظام هنجاری شد که دولت، قبایل و اسلام را به ‌هم پیوند داده بود و روابط میان افراد را تنظیم می‌کرد. تمکین رژیم کمونیستی به اشغالگر خارجی و پراکندگی مناطق روستایی خارج از کنترل کابل موجب تضعیف اقتدار دولت شد. قبایلی که تلاش می­کردند رهبری و هدایت شورش­ها را در دست گیرند، در تهاجمات سال 1980 ارتش سرخ سرکوب شدند و سپس پاکستان مجبورشان کرد تا به عنوان پناهنده در کمپ­های تحت نظارت احزاب اسلام­گرای مخالف خود قرار گیرند.[25] احزاب اسلام­گرا با حمایت پاکستان به عنوان نمایندگان انحصاری مقاومت علیه اتحاد جماهیر شوروی در خارج شناخته شده و از کمک­های مالی و نظامی کشورهای غربی و کشورهای حاشیۀ خلیج فارس برخوردار شدند.

با این همه، احزاب اسلام­گرا فقط بر کمپ­های پناهندگان واقع در پاکستان و ایران کنترل قابل ملاحظه­ای داشتند. این احزاب که در خارج از کشور شکل ‌گرفته و در داخل افغانستان پایگاهی نداشتند، از انسجام کافی برخوردار نبودند و فقط بر مزدوران­ خشونت­طلب یا ”فرماندهان“ اتکا و در مقابل پیوستن آنها به جنبش برایشان آزوقه مهیا می­کردند. مقاومت در ایالت کنر بر منطق دوجانبه، یعنی بسیج حزبی و محلی، استوار بود. در حالی که فقط احزاب می­توانستند از منابع مادی برای خرید اسلحه استفاده کنند، جنگ­سالاران پیکارجویان محلی را برای جنگ به خدمت می­گرفتند. بدین ترتیب، جنگ­سالاران به بازیگران اصلی منازعات ارضی مبدل شدند.[26] از این منظر، ایالت کنر ایالتی استثنایی بود، زیرا یکی از این مزدوران محلی خشونت­طلب موسوم به مولوی حسین و مشهور به جمیل­الرحمن توانست که فعالیت احزاب را در این ولایت محدود کند. وی به عنوان فرماندۀ حزب اسلامی خود را سلفی معرفی نمود و موفق شد کمک­های مستقیم کویت و عربستان سعودی را دریافت کند. بدین ترتیب، جمیل­الرحمن از حزب اسلامی که کنترل خود را در ولایت کنر از دست داده بود فاصله گرفت. با خروج نیروهای اتحاد شوروی از این ولایت، جمیل­الرحمن حکومتی خودمختار را در آنجا اعلام نمود. مجموعۀ این حوادث غیرمنتظره در افغانستان نشان­دهندۀ وابستگی احزاب اسلام­گرا به جنگ­سالاران است. از ترس سرایت ایجاد حکومت­های خودمختار به سایر ولایات افغانستان، احزاب اسلام­گرا در عملیات مشترک بی­نظیری با هم متحد شدند و به حکومت خودمختار اسلامی ولایت کنر خاتمه دادند.[27]

با زوال یگانه جنبش محلی که توانسته بود ولایت کنر را متحد نماید، بار دیگر این ولایت میان قدرت­های کوچک محلی تقسیم شد. فرماندهان­ محلی هر یک کنترل دره، دهکده یا قسمتی از خیابان­های عمومی را در دست گرفتند و بر سر دستیابی به منابع طبیعی آن، به­خصوص زغال و سنگ­های معدنی، با یکدیگر درگیر شدند. طی جنگ­های داخلی، جنگ­سالاران به تنها قدرت­های سیاسی منطقه مبدل شدند. آنها عدالت را به­طور دلخواه و با توجه به منافع شخصی خود و فرمانده برقرار می­کردند.[28] هیچ­ نظام هنجاری نتوانست جایگزین ارزش­های هنجاری حاکم بر ولایت کنر در پیش از جنگ شود.

عدم وجود فرایندهای مهارخشونت موجب گسترش آن شد. سالیان جنگ دسترسی به سلاح را آسان ساخت و قاچاق چوب و سنگ­های معدنی، باندها و شبکه­های قاچاق وابسته به جنگ­سالاران را تقویت کرد. ساکنین باقیمانده در منطقه یا کسانی که پس از عقب­نشینی شوروی بازگشته بودند، تحت نفوذ این جنگ‌سالاران قرار گرفتند. شبکه‌های ارتباطی که سالیان جنگ شکل گرفته بود، چندین برابر شد و با اضافه شدن به روابط خانوادگی و همسایگی از پیش موجود، فضای اجتماعی را به ضرورت انتقام‌گیری و منازعه سوق داد. اما دیگر نهادهایی که پیش از جنگ انتقام­گیری­ها را حل و فصل می­کردند از بین رفته بودند. منازعات ارضی میان افراد خیلی زود جنبۀ عمومی پیدا می­کرد. هیچ­گونه فرایندی که متضمن ایجاد هماهنگی میان هدف منازعه و میزان اعمال خشونت باشد وجود ندارد. در این­گونه مناقشات، درگیری­ها برای حفظ منافع­ شخصی و اقتصادی به منازعات حاد سیاسی مبدل می­شد. فرایند سیاسی‌سازی این مناقشات باعث افزایش تعداد افراد درگیر در منازعات ارضی ­می­شد و به اعمال خشونت­آمیز شدت می­بخشید.

فرماندهان ­از این وضعیت برای از گود خارج کردن رقبای خود بهره می­بردند. آنها که پیوسته با هم رقابت می­کردند، این مناقشات محلی را در جهت منافع شخصی خود به منازعات و درگیری­های بین­ ولایات مبدل می‌کردند. شکاف­های عمیق و تجزیه­طلبی، که ولایت کنر همچنان با آن دست به گریبان است، به دوران جنگ داخلی بر می­گردد. همچنین، تنش و کشمکش­های فعلی میان ساکنان درۀ پیچ – که مربوط به قوم صافی­اند- و اهالی درۀ کورنگل از رقابت‌های میان باندهای قاچاق حاجی متین و رقیب وی در درۀ پیچ بر سر فروش چوب کورنگلی ناشی می­شود. به همین ترتیب، خصومت­های شخصی میان فرماندهان ملا رؤوف و ملک­زرین در ولایت کنر اولی به تنش و درگیری میان اقوام سالارزی و ماشوانی ختم شد. در نیمۀ دهه نود میلادی، ناامنی عمومی موجبات گسست جامعه را فراهم کرد. در نبود چارچوب نظام­بخشی که بتواند جایگزین ارکان نظام هنجاری حاکم در سالیان پیش از جنگ­ شود، اختلافات ارضی زمینه­ساز درگیری­های خشونت­آمیزی شد که به سرعت در همه­جا و میان همۀ بازیگران سیاسی گسترش یافت.

نقش فرماندهان محلی، سربازان امریکایی و قضات طالبان در حل و فصل مناقشات ارضی معاصر در ولایت کنر

وقتی که نیروهای طالبان در سال 1996 وارد ولایت کنر شدند با هیچ­گونه مقاومت جدی از جانب فرماندهان محلی مواجه نشدند. آنها انسجام و اتحاد میان خود را از دست داده بودند. بی‌طرفی و غیربومی بودن نیروهای طالبان در مقایسه با فرماندهان محلی به آنان اجازه داد تا بدون مقاومت در ولایت کنر مستقر شوند. به دلیل بی­طرفی و عدم وابستگی به فرماندهان محلی، همچنین برخورداری از مشروعیت مذهبی و برتری نظامی، نیروهای طالبان موفق شدند بیشتر پیکارجویان محلی درگیر جنگ را خلع سلاح کنند و با سیاست­زدایی از مناقشات ارضی به منازعات محلی و بین­الطوایفی در این ولایت خاتمه دهند.[29] بدین ترتیب، نیروهای طالبان طی پنج سال حکومتشان توانستند خشونت را مهار کنند. با این همه، در دوران حکومت طالبان منازعات ارضی ناشی از عدم تشخیص حد و مرز اراضی به قوت خود باقی ماند. زمانی که طالبان در سال 2001 به وسیلۀ عملیات نیروهای امریکایی و نیروهای ائتلاف شمال از قدرت کنار زده شدند، تعداد دعاوی و منازعات ارضی و سطح خشونت­های محلی ناشی از آن دوباره افزایش یافت.[30] بنا بر تحقیقات مؤسسۀ غیردولتی همکاری برای صلح و اتحاد افغانستان، میان سال­های 2005 و 2008، خشونت­ها و منازعات ارضی در سراسر افغانستان به هشت برابر افزایش یافت. این افزایش بسیار سریع­تر از افزایش تعداد جنگ‌ها رخ داد، اما در مجموع کاملاً منطبق با درک و انتظار مردم بود.[31]

طی ده سال آتی، رقابت برای کنترل ولایت کنر میان سه بازیگر جریان داشت: فرماندهان محلی، نظامیان امریکایی و نیروهای طالبان. هر یک از این بازیگران در حل و فصل منازعات ارضی استراتژی­های متمایزی را دنبال و سطوح مختلفی از خشونت را در این ولایت اعمال می­کرد. جنگ‌سالاران که از استقرار نهاد اداری مرکزی در ایالت ممانعت می­کردند، به مدیریت نامنسجم و داوری دلخواه خود بر دعاوی و منازعات ارضی ادامه می­دادند. همانند دهۀ نود میلادی، آنان مناقشات شخصی و منازعات سیاسی را با هم تلفیق می­کردند و به اعمال خشونت در سراسر جامعه دامن می­زدند. نظامیان امریکایی­ به­طور کورکورانه و اغلب ناخواسته با پارادایمی قبیله‌ای با این منازعات مواجه می­شدند که با شرایط افغانستان کنونی به هیچ عنوان همخوانی نداشت. آنان با وارد نمودن این منازعات در استراتژی­­های جنگی­شان از آنها معضلی سیاسی می­ساختند. بدین ترتیب، ارتش امریکا با عمومی و سیاسی کردن منازعات جاری زمینۀ رخ دادن درگیری­های جدید بیشتری را میان ساکنان ایالت کنر فراهم می­کرد. این شیوۀ حکومتی به روند عمومی شدن خشونت ناشی از بازگشت جنگ­سالاران سرعت می­بخشید. در مقابل، نیروهای طالبان از سیستم عدالت اجرایی و نهادینه­شده­ای استفاده می­کردند که با سیاست­زدایی از مناقشات ارضی آنها را شخصی می­کرد. باید خاطر نشان کرد که قضات طالبان در حل و فصل مناقشات از شیوه­های داوری بی­طرفانه­ای استفاده می­کردند که در دولت حاکمۀ سالیان پیش از جنگ داخلی افغانستان رایج بود. بنابراین، با در نظرگرفتن مناقشات ارضی به عنوان دعوی قضایی و نه سیاسی، نیروهای طالبان چارچوب هنجاری جدیدی را دوباره به وجود آوردند.

نقش فرماندهان محلی در حل و فصل، داوری و تمرکززدایی مناقشات ارضی

با سقوط دولت طالبان در ماه دسامبر سال 2001، فرماندهان محلی سابق از خالی­گاه قدرت استفاده نموده و تیول خود را در سراسر افغانستان باز پس گرفتند.[32] دو جنگ­سالار محلی، موسوم به ملک­زرین و جان­داد، در نخستین ماه­های سال 2002 بخش وسیعی از اراضی ولایت کنر را غصب نمودند. این فرماندهان محلی تمامی املاک رهاشدۀ حکومت شکست­­خوردۀ طالبان را تصرف کردند و به خاطر جلب حمایت طرفدارانشان میان آنها تقسیم نمودند. پیش از بر سر کار آمدن رژیم جدید، این دو فرمانده موقعیت استراتژیک جدیدی به دست آوردند، اما نمی­توانستند مانع از تسلط سایر فرماندهان نظیر کشمیرخان، محمود میران و حاجی متین بر اراضی ­و دره­های ولایت کنر شوند. نیروهای ویژۀ امریکایی به محض ورود به این ولایت به منظور مبارزه با نیروهای طالبان و اعضای شبکۀ القاعده به جمع­آوری اطلاعات علیه آنان توسط این فرماندهان محلی پرداختند. آن عده از جنگ­سالاران محلی که در مقابل ارائۀ اطلاعات به امریکایی­ها پول دریافت می­کردند، این پول­ها را برای بازسازی مجدد شبکه‌های­شان مصرف می­نمودند. از جملۀ آنها جنگ­سالاری موسوم به ملک زرین به یکی از متحدین اصلی امریکایی­ها در منطقه مبدل شد. همانند سایر نقاط کشور، رژیم جدید رئیس جمهوری حامد کرزای هرگز نمی­توانست در ولایات محلی قدرت خود را به­طور مستقیم اعمال نماید و ناگزیر به کمک فرماندهان اسبقی که قوانین دولت مرکزی را دور می‌زنند حکومت محلی را مستقر نمود. در سال 2002، رئیس جمهوری کرزای با انتصاب سیدفضل اکبر، از فرماندهان اسبق، به سمت والی ولایت کنر این شیوۀ مدیریت غیرمتمرکز امور محلی را به رسمیت شناخت. اکبر ائتلاف بزرگی از جنگ­سالاران و رقبای خویش را در ولایت کنر تشکیل داد و بدین ترتیب، عواید دولت میان این ائتلاف تقسیم می­شد. وی در سال 2005 استعفا نمود. افرادی که بعداً جانشین وی شدند توانایی رویاوریی با فرماندهان محلی را نداشتند.

بدین ترتیب، جنگ­سالاران در ولایت کنر حکومت را در دست گرفتند و از فضای رقابت‌های محلی و بی­ثباتی و شکاف­های سیاسی برای پیشبرد منافع شخصی خود استفاده کردند. قیاس ایالت کنر با تکیه بر نظریۀ کلاسیک ”وضعیت طبیعی“ هابز ما را به نتیجه­ای نمی­رساند، زیرا که تعارض در ولایت کنر به علت فقدان ­نهادها و روابط اجتماعی نیست. برعکس، علی­رغم مناقشات ارضی، فضای اجتماعی حاکم بر این ولایت مملو از روابط و شبکه­های به هم پیوستۀ اجتماعی است که نیازی به فرایندهای حل و فصل روابط در سطح محلی ندارد. در شرایط رقابتی شدید، جنگ داخلی هنجارهای تنظیم­کنندۀ روابط اجتماعی را متزلزل نموده و به دلیل فقدان نظام هنجاری، اعمال خشونت و خونخواهی که به­طور سنتی برای مهار خشونت به کار می­رفت، در شرایط کنونی به رقابت­های محلی دامن می­زد و جو ناامنی عمومی پایداری را حاکم می­کرد. جنگ­سالاران که به علت فضای ناامن سراسری به افراد قدرتمند مبدل شد­ند، برای تضمین بقای سیاسی خود، بدون وقفه دست به توزیع منابع و دارایی­ها می­زدند. فرماندهان سیاست میراثی غیرمتمرکز و متغیری را اعمال می­کردند که ویژگی اصلی آن قایل نشدن تفاوت میان دارایی­های خصوصی و عامه بود.[33] در میان سال­های دهه 1990 و سال­های 2000، منابع درآمدها تغییر نمود، اما سیستم دست­نخورده باقی ماند. این درآمدها چه از طریق فروش چوب و سنگ­های قیمتی به دست آمده باشد و چه از طریق فساد اداری و قرارداد با ارتش امریکا و جامعۀ بین­المللی، به منظور حفظ وفاداری افراد محلی میان آنها توزیع می­شد. فرماندهان شبکه­های همبستگی اجتماعی قبیله‌ای و قومی را تقویت می­کردند تا به موقع از آنها استفادۀ ابزاری کنند. به طوری که گلاتزر در اواخر سال­های دهه 1990 بیان می­کند:

[. . .] محرکین و سران منازعات از احساسات قومی، قبیله‌ای و آبرو و شرافت و ناموس مردم خود علیه رقیبان خویش به گونۀ ابزاری استفاده می­کنند. این احساسات مردم به اندازه آتش موشک ستینگر و گلولۀ کلاشنیکوف تأثیرگذار بود.[34]

فرماندهان با مخدوش کردن مرز میان اختلافات خصوصی و مبارزات سیاسی بار دیگر مناقشات ارضی را سیاسی می‌کردند. آنان عملاً در منازعات ارضی عدالت را به­طور مستقیم یا به واسطۀ افراد مذهبی نفوذی خودشان به نفع خود تغییر می­دادند. این عمل باعث عمومیت یافتن منازعات می­شد، زیرا تعداد زیادی از فرماندهان به خاطر منافع شخصی­ خود یا برای تأمین منافع شرکایشان درگیر این منازعات می­شدند. مداخلۀ آنها در منازعات ارضی موجب تشدید وضعیت می‌شد، زیرا آنان هم قاضی و هم طرف دعوی بودند. برای مثال، در سال 2010، در منازعه بر سر تقسیم جنگل میان گوجرها و نورستانی­ها در درۀ مارید کنر اولی، ملک زرین به عنوان میانجی بود. مداخلۀ ملک زرین باعث تشدید وضعیت شد و فقط با دخالت طالبان مسئله فیصله یافت.

نقش نظامیان امریکایی در سیاسی­سازی مناقشات ارضی

 از سال 2002، نیروهای ویژۀ امریکایی آغاز به ترک ولایت کنر نمودند. در اصل، نظامیان امریکایی در تعقیب اعضای شبکۀ القاعده و نیروهای طالبان مأموریت داشتند. آنها نباید در مسایل محلی مداخله می­نمودند. فعالیت­های آنها خارج از فرایند بازسازی دولت بود که توسط جامعۀ بین­المللی تعیین و پیگیری شد. نظامیان امریکایی در ولایت کنر برای مدت شش­ماه بدون نظارت مؤثر و به شیوۀ تقریباً غیررسمی فعالیت داشتند. امریکایی­ها با دیدگاهی پیش­داورانه نسبت به مردم افغانستان، ناشی از آرمان­گرایی و بزرگ­نمایی، وارد این کشور شدند. آنان متقاعد شده بودند که افغانستان کشور قبایل بوده و باید به مناقشات شخصی میان افراد با دید قومی و جمعی نگریست. آنان افغان­ها را به مثابه سرخ‌پوستان بومی امریکای لاتین تصور می‌نمودند. یک گروهان پست عملیاتی خود را قلعه Navajo نام‌گذاری می‌کند، در حالی که فرماندۀ این دسته، گروهبان Jim Gant رئیس یک قبیله را Sitting Bull می‌نامد. این افسر با استفاده از تجارب کاری خود در ولایت کنر در سال 2003 به کنایه می­نویسد: ”یک قبیله در یک زمان (One tribe at a time).“ در نوشته­های گانت از افغانستان به عنوان کشور قبیله‌ای تغییرناپذیر یاد شده است که در آن دولت وجود ندارد.[35] گانت تصور نادرستی از این کشور دارد. وی از بین رفتن نهادهای سنتی در دهه­های اخیر و تمایل ساکنان ولایت کنر به دولت را نادیده می­گیرد. این مسئله اساسی­ترین دلیل ظهور طالبان در بین سال­های 1994 تا 1996 و نیز بعد از سال 2002 می­باشد.

 چنین توصیفاتی از ساختار قبیله­ای جامعۀ افغان­ها باعث استقرار پایدار استراتژی همکاری­های محلی می‌شود، تعادل میان قوا را دگرگون می­سازد و موانع شکل­گیری نظام سیاسی پایدار را چند برابر می­کند. طرح استقرار شبه­نظامیان محلی تصویری از نتایج کاملاً دراماتیک این دیدگاه را به نمایش می­گذارد.[36] امریکایی‌ها با مسلح کردن افرادی که رئیس قبیله تصور می‌کردند، در واقع به جنگ‌سالاران یاری می­رساندند. به منظور ایجاد آرامش در ولایت کنر، نظامیان امریکایی به جنگ‌سالاران و مردم امکان می‌دادند تا دولت را نادیده بگیرند و خودشان اختلافاتشان را با خشونت حل و فصل کنند. برخلاف فرماندهان، سران قبایل از وجههۀ اجتماعی کافی به منظور بسیج کردن مردم برخوردار نبودند. ظرفیت مالی و نظامی امریکاییان امکان قابل ملاحظۀ مداخله در روابط میان قوای محلی را به آنها می‌داد. تنها تیم­های بازسازی ولایتی (PRT) ارتش امریکا در ولایت کنر در سال 2010 حدود 80 تا 90 میلیون دلار برای پروژه­های توسعۀ محلی در اختیار داشتند. این مبلغ، معادل یک­چهارم ­تا ­نیم تولید سالانه این ولایت، به­طور مستقیم به دست جنگ­سالارانی می­افتاد که برای امریکایی­ها اطلاعات را فراهم می کردند.

بدون هرگونه تجزیه و تحلیل جدی از وضعیت، ارتش امریکا به­طور ساده­لوحانه­ای درگیر منازعات ارضی می­شد. گروهبان گانت بیان می­کند که چگونه وی به یک جنگ­سالار کمک و حمایت او را جلب کرد:

مردم مناطق کوهستانی ­اراضی را تصاحب و تصرف کرده بودند که به اهالی مناطق هموار تعلق داشت. ملک اهالی مناطق هموار به من گفت که این اراضی را ”شاه افغانستان“ مدت­ها پیش به قبیلۀ وی داده بود و می­تواند اسنادشان را به من نشان دهد. من به وی گفتم که نیازی نیست که اسناد را به من نشان دهد. فقط گفته‌های وی برایم کافی است. [. . .] تصمیم گرفتم تا از او حمایت کنم. ”ملک، من همراه شما هستم. من و نیروهایم همراه شما با اهالی کوه­نشین صحبت خواهیم کرد. اگر آنان اراضی را به شما پس ندهند، ما به طرفداری شما جنگ خواهیم کرد.“[37]

گروهبان گانت بعداً به­طور مختصر می­افزاید که ”کافی است گفته شود که مشکل حل شده است.“ وی به ”دوست“ خود یاری رسانده تا زمین مورد مناقشه را تصرف کند. این عملکردهای جانبدارانه و کورکورانۀ نخبگان نیروهای امریکایی موجب انتقام­جویی­های شخصی می­شد.

استراتژی امریکایی­ها در نابودی نیروهای طالبان از طریق عملیات قتل شبانه، سیاست استفادۀ ابزاری از جنگ­سالاران را برای نیروهای ویژه که پیوسته افشاگری­های تأییدنشده دریافت می‌کردند، آسان می­نمود. بدین ترتیب، برای ساکنان ولایت کنر جاسوسی و خبرچینی به وسیله‌ای در دسترس برای سرکوب یکی علیه دیگری (همسایگان و اقارب) مبدل شد.[38] با جانبداری بی­وقفه از اختلافات محلی، نظامیان امریکایی موقعیت خود را مستحکم‌تر می‌کردند. این رفتارها باعث عدم محبوبیت بیشتر نظامیان امریکایی می­شد و به طرد عمومی آنها توسط مردم منطقه امروزه بسیار کمک کرد.[39]

نقش طالبان در برقراری نظام هنجاری حل و فصل مناقشات ارضی

برخلاف فرماندهان و نظامیان امریکایی، نیروهای طالبان در ولایت کنر نقش بازیگران خارج از ولایت رقیب با جنگ­سالاران و مردم را ایفا می­کردند. آنان برخلاف محاسبات استراتژیک مزدوران خشونت­طلب ولایت، با تکیه بر مشروعیت مذهبی نهادهای خود، با زبان فصیح و بلیغ آمیخته به اخلاق سخن می­گفتند و برای حل و فصل مناقشات ارضی از آنها سیاست­زدایی می­کردند. آنان هرگونه وابستگی گروهی و طائفه­ای در ولایت کنر را رد نموده و خود را به عنوان داوران و قضات بی­طرف معرفی می­کردند. برخلاف جانبداری­های نظامیان امریکایی و نفوذی که جنگ­سالاران در حکومت محلی و نهادهای دولتی داشتند، نیروهای طالبان ادعا می­کردند که تنها مرجع بی‌طرف در ولایت کنر هستند.

 آنان بی­طرفی خود را از طریق استقرار نهاد اداری فرادولتی دارای اسناد رسمی و قوانین داخلی به نمایش گذاشته­اند. این نهاد اداری بسیار سلسله­مراتبی و متمرکز بود. در هر ولسوالی یک ولسوال تعیین شد و هر ولسوال پاسخگوی اقدامات خود در مقابل والی ولایت بود. والی ولایت در مقابل کمیته­ای پاسخگو بود که مسئولیت شرق افغانستان را به عهده داشت و این کمیته در مقابل شورای اجرایی طالبان و شورای رهبری طالبان پاسخگو بود که در شهر کویته پاکستان استقرار داشت. نیروهای طالبان وظایف تمامی ادارات حکومتی محلی رژیم کرزای را، که آغشته به فساد و قوم­پرستی بودند، انجام می­دادند. آنان حاکمیت خود را بر زندگی روزمرۀ ساکنان مناطق روستایی ولایت کنر قوام بخشیدند: از مردم مالیات جمع‌آوری می­کردند، دارای نظام آموزشی مختص به خود بودند و بر سر اسناد و فرامین رسمی آنان عنوان امارت اسلامی افغانستان درج می­شد.[40]

نظام قضایی قلب ساختار حکومتی طالبان را تشکیل می­داد. در هر ولسوالی، قضات اسلامی به منظور رسیدگی به منازعات مردم منصوب می­شدند. مرجع اصلی قضایی محاکم طالبان شریعت، قرآن کریم و حدیث بود. شهادت ساکنان ولایت بی­نام بود، قضات آغشته به فساد نبودند و اقدامات و فیصله­های آنان به طرفداری از هیچ گروه اجتماعی یا قبیلۀ مشخصی نبود. طالبان نظام نظارتی قضات را از طریق کمیسیون قضایی در سطح منطقه اعمال می­کرد. در مواردی که به فیصلۀ قاضی اعتراض صورت می­گرفت، محاکم شورای کویته به قضایای استیناف رسیدگی می­کردند. فیصله­های قضات به صورت کتبی بود و به عنوان اسناد رسمی در مسایل مربوط به تقسیم میراث و تعیین حد و مرز اراضی اعتبار داشت. حل هر دعوا چند روز به طول می­انجامید. در صورت مشکل و پیچیده­ بودن مناقشه، حل آن چند هفته طول می­کشید. مردم ولایت کنر همواره از کندی کار محکمۀ شهر اسدآباد برای رسیدگی به قضایا شاکی بودند. علاوه بر این، طالبان به فیصله‌های قضات حکومت کرزای دوباره رسیدگی می­کرد، زیرا این فیصله­ها اکثراً مورد اختلاف بودند. طالبان تعداد زیادی از دعاوی مناقشات ارضی را حل می­کرد. دعاوی متعددی که در زمان طالبان فیصله یافت مورد پذیرش ادارۀ محلی بود. آنان در نبود دفتر ثبت املاک، اسناد بسیاری را توزیع کرد­ند. بنابراین، آنان یک محیط هنجاری را برقرار نمودند که در آن مالکیت در نزد یک مقام سیاسی تضمین و به رسمیت شناخته شد.

نیروهای طالبان تعادل را میان نظم سیاسی و مسئلۀ مالکیت ارضی به وجود آوردند. با ایجاد نظامی هنجاری، آنان به حکمرانان مؤثری در ولایت کنر مبدل شدند. اما برخلاف حکومت سلطنتی افغانستان پیش از جنگ­، که قبیله و مذهب در حل مناقشات ارضی نقش عمده داشت، ساختار سیاسی طالبان، نخبگان و شخصیت­های محترمی مانند روحانیون را از این روند قضایی خارج نمود. قضاوت قضات دارای مشروعیت دینی بود و همین مشروعیت به­طور سنتی در دولت افغانستان نقش عمده و اساسی را ایفا می­کرد. از اواخر قرن نوزدهم بدین سو، محاکم اسلامی و مذهب نقشی عمده­ای را در حل منازعات منطقه­ای داشت.[41] کارایی نظام قضایی طالبان از مشروعیت قوی آن در نزد مردم ناشی می­شد. قضات مانند مردم عادی زندگی می­کردند. آنان در روستاها و دره‌ها سکنی می­گزیدند و از طریق تلفن موبایل به راحتی قابل دسترس بودند. حضور نظامیان طالبان در روستاها و بلدیت آنان در مسایل محلی روستاها به آنان اجازه می­داد تا نقش سران قبایل را تضعیف نمایند. در مواردی هم خارج از چارچوب قضایی رسمی از قضات طالبان به منظور میانجیگر طلب کمک می‌شد. داشتن قاطعیت در قضاوت­های آنان موجب افزایش اعتبار داوری قضات طالبان می­شد؛ همان­طوری که قبلاً سران قبایل از این اعتبار برخوردار بودند. در حل منازعات ارضی، نیروهای طالبان در ولایت کنر از یک نظام هنجاری جدید استفاده می­کردند که طرفین دعوا می­توانستند نتایج اقدامات خویش را پیش­بینی کنند.

نتیجه­گیری

مقایسۀ شیوه­های حل و فصل مناقشات ارضی توسط فرماندهان محلی، نظامیان امریکایی و نیروهای طالبان در ولایت کنر تفاوت این سه شیوۀ حکومت­داری را نمایان می‌سازد. بررسی منازعات بر سر میراث و تعیین حد و مرز اراضی بهترین معیار برای تجزیه و تحلیل جنگ در این کشور است، زیرا در منازعات ارضی، بازیگران سیاسی به­طور مستقیم بر روابط اجتماعی تأثیرگذار هستند. مدیریت هر یک از آنان در مناقشۀ ارضی نقش تعیین­کننده و قاطعی در مبارزات یکی علیه دیگری دارد.

به این ترتیب، ضعیف شدن جنگ­سالاران، عدم پذیرش نیروهای آمریکایی توسط مردم ولایت کنر و نفوذ طالبان در محل به­طور گسترده ناشی از استراتژی­هایی بود که توسط هر یک از این بازیگران اعمال می­شد. این واقعیت در سایر نقاط افغانستان و جهان نیز وجود دارد. پیامد مجموعۀ این شرایط در یک جامعۀ زراعتی، جایی که منازعات ارضی نقش تعیین­کننده­ای در تحریکات محلی دارد، جنگ داخلی است. شیوه­های رسیدگی و حل و فصل دعاوی که توسط بازیگران سیاسی اعمال می­شود، تأثیری عمده بر توانایی ایجاد نهادها و اقتدار سیاسی آنان دارد.

ژان پی­یر شووه و پل ریچارد در نتیجه­گیری مطالعات خویش دربارۀ جنگ در سیرالئون و ساحل عاج می­افزایند که علل جنگ در این مناطق مربوط به مسایل زمین در ابعاد وسیع سیاسی، اقتصادی و اجتماعی آن می­شود. مسئلۀ ولایت کنر تائید­کنندۀ نتیجه‌گیری آنان می­باشد.[42]

آنها پیشنهاد می­کنند که به منظور آرام نمودن منازعات و ایجاد نظم توسط بازیگران سیاسی جنگ داخلی، برقراری نظامی قضایی و هنجاری ضرورت می­یابد که بتواند منازعات خصوصی و عامه را حل نموده و اعمال خشونت میان افراد و گروه­ها را مهار کند.[43]

[1]Christopher Cramer and Paul Richards, “Violence and war in agrarian perspective,” Journal of Agrarian Change, 11:3 (2011), 277-297, quote on 294.

[2]Jean-Pierre Chauveau and Paul Richards, “Les raciness agraires des insurrections oust-africaines. Une comparaison Cote d’Ivoire-Sierra Leone,” Politique Africaine, 111 (2008), 131-167, quote on 165.

[3]Stathis N. Kalyvas, The logic of violence in civil war (Cambridge : Cambridge University Press, 2006), 38-48.

[4]Christian Geffrey, La cause des armes au Mozambique: anthropologie d’une guerre civile (Paris: Karthala, 1990); Mark F. Chingono, 1996, The State, violence and development: the political economy of war in Mozambique, 1975-1992 (Aldershot: Avebury, 1996); Carolyn Nordstorm, A different kind of war story: the ethnography of political violence (Philadelphia: University of Pennsylvania Press, 1997).

[5]Richard Paul, Figthing for therainforest: war, youth & resources in Sierra Leon (London: James Currey, 1996); Peter Krijn and Richards Paul, “Rebellion and agrarian tensions in Sierra Leon,” Journal of Agrarian Change, 11:3 (2011), 377-395.

[6]Koffi S. Bobo and Jean-Pierre Chauveau, “La situation de guerre dans l’arene villageoise. Un exemple dans le Centre-Ouest ivoirien,” Politique Africaine, 89 (2003), 12-32.

[7] در اینجا، پیشنهاد ما در مورد جایی که جنگ داخلی در شهر جریان دارد نیست. با این حال، نظر شووه و ریچاردز می­تواند با نظریات آجورن آپادوری مرتبط باشد. مطالعات موجود، به­طور مثال، در مورد برازاویل یا بلفاست تأییدکنندۀ علاقه به این شیوه می­باشد.

[8]Geffrey, La cause des armes au Mozambique, 19.

[9]Noha Coburn , The politics of dispute resolution and continued instability in Afghanistan (Washington: USIP, 2011), 2.

[10]Ashraf Ghani, “Islam and state-building in a tribal society Afghanistan: 1880-1901,” Modern Asian Studies, 12:2 (1978), 269-284.

[11]Ashraf Ghani, Production and domination: Afghanistan, 1747-1901 (New York: Columbia University, 1984), 152.

[12]Ghani, Production and domination, 95-102.

[13]Ghani, Production and domination, 98-99.

[14]G. Whitney Azoy, Bozkachi : jeu et pouvoir en Afghanistan (Paris : Éditions Le Capucin, 2002), 48-50.

[15]David B. Edwards, Before Taliban: genealogies of the Afghan Jihad (Berkeley: University of California Press, 2002), 41.

[16]Pierre Centlivres, Un bazaar d’Asie centrale (Wiesbaden: L. Reichert, 1972), 158.

[17]Pierre Centlivres, “Violence légitime et violence illégitime: à propos des pratiques et des représentations dans la crise afghane,” L’Homme, 37:144 (1997), 51-67.

[18]Julian Pitt-Rivers, Anthropologie de l’honneur: La mésaventure de Sichern (Paris: Le Sycomore, 1983), 180.

[19] پی­یر سانلیور در مقالۀ خود در خصوص خشونت خاطر نشان می­کند که در زبان فارسی رایج در افغانستان دو واژۀ جداگانه معنی خشونت را تعریف می­کنند. یکی که اعمال زور فیزیکی و عمل خشونت است و دیگری ظلم که معنی ضمنی آن بی­حرمتی و هتک حرمت می­باشد. این تمایز در معنی لغات برای افغان­ها نشان­­دهندۀ  خشونت قابل قبولی است که باید از آن اطاعت نمود و خشونت غیر قابل قبولی که مورد پذیرش نیست. بنگرید به

Centlivres, “Violence légitime et violence illégitime,” 55-56.

[20]Charles Lindholm, “ Contemporary politics in a tribal society: Swat District, NWFP, Pakistan,” Asian Survey, 19:5 (1979), 485-505.

[21] براساس تقسیم‌بندی کلاسیک احمد، تا سال 1970 پشتونی‌های شرق حادثه‍‌­دیدۀ افغانستان، طبق اصول متأثر از ناموس (Nang)  متشکل می‌شدند. در حالی که در منطقۀ جنوب، تشکیلات پدرسالارانه مبتنی بر Qalang در مناطق مالکیت­‍‌های بزرگ زمین در اطراف قندهار و در شمال، در اطراف کندوز، مورد توجه است.

[22]Ghani, “Islam and state-building in a tribal society Afghanistan,” 269; Lindholm, “ Contemporary politics in a tribal society,” 489.

[23]Ashraf Ghani, “Disputes in a court of Sharia, Kunar Valley, Afghanistan, 1885-1890,” International Journal of Middle East Studies, 15:3 (1983), 353-367, quote on 353.

[24]William Maley,  The Afghanistan Wars (Londres: Pakgrave Macmillan, 2009), 89.

[25]Edwards, Before Taliban.

[26]Gilles Dorronsoro, La revolution afghan: des communist aux Taleban (Paris: Karthala, 2000).

[27]Dorronsoro, La revolution afghan, 253-355; Adam Baczko, Justice et politique dans la Kounar: la resolution des conflits par les commandants locaux, les militaries américains et les militants Taliban (Paris: EHESS, 2011), 44-52.

[28]Gilles Dorronsoro, “Désordre et légitimité du politique en Afghanistan,” Culture & Conflit, 24-25 (1997), 135-157.

[29]Dorronsoro, “Désordre et légitimité du politique en Afghanistan,” Gilles Dorronsoro, “Les Taleban ou la révolution des clercs,” Études, 39:6 (1999), 743-751.

[30]Gilles Dorronsoro, “Après les Taleban: fragmentation politique, hiérarchie communautaire et classes socials en Afghanistan,” Culture & Conflit, 44 (2001), 153-172.

[31]Christian Dennys and Idrees Zaman, Trends in local Afghan conflicts: synthesis paper (Kaboul: CPAU, 2009), 11-13.

[32]Antonio Giustozzi, Empire of mud: war and warlords in Afghanistan (New York: Columbia University, 2009).

[33]Patrick Chabal and Jean-Pascal Daloz, Africa Works: The Political Instrumentalization of Disorder (Oxford: James Currey, 1999); Jean- Feançois Medard, “L’État patrimonialisé,” Politique africanie, 38 (1990), 25-36; Giustozzi, Empire of mud.

[34]Bernt Glatzer, “Is Afghanistan on the brink of ethnic and tribal disintegration,” in Willam Maley (dir.), Fundamentalisme reborn: Afghanistan and the Taliban (New York: New York University Press, 1998), 190.

[35]Jim Gant, One tribe at a time: a strategy for success in Afghanistan (Los Angeles: Nine Sister Imports, 2009).

[36]David Kilcullen, The accidental guerrilla: fighting small wars in the midst of a big one (Oxford: Oxford University Press, 2009).

[37]Jim Gant, one tribe at a time: a strategy for success in Afghanistan (Los Angeles: Nine Sister Imports, 2009), 18.

[38] این وضعیت منحصر به افغانستان نمی­باشد. همان طوری که استاتیس کالیواس اظهار می­دارد، وی جنگ­های متعدد داخلی را بررسی نموده است. بنگرید به

Stathis N. Kalyvas, The logic of violence in civil war.

مثال مداخلۀ امریکا خلاف نظریۀ کالیواس را ثابت می­کند. وسیله­سازی وضعیت توسط افراد و سیاسی­سازی منافع شخصی افراد توسط طرفین جنگ در مقابل هم قرار ندارند. برعکس، در منطقۀ کنر، هر دوی این پدیده­ها در کنار هم ظاهر شده و به­طور متقابل عمل می­کنند.

[39]Adam Baczko, “ Les revers de la l’armée américaine dans la Guerre d’Afghanistan: le cas de la Kounar,” Politique Américaine, 19 (2012), 11-26.

[40]Antonio Giustozzi and Claudio Franco, The battle for schools: The Taleban and state education (Kaboul: Afghan Analysts Network, 2011).

[41]Ghani, “Disputes in a court of Sharia.”

[42]Jean-Pierre Chauveau and Paul Richards, “Les raciness agraires des insurrections oust-africaines,”  166-167.

[43] این مقاله بر اساس ملاقات­ها و مصاحبه­هایی فراهم شده است که در افغانستان، به­خصوص در منطقۀ کنر، صورت گرفت. مصاحبه­ها در جریان سه دوره در تابستان سال 2010، پاییز سال 2011 و تابستان 2011 صورت گرفته­اند. از ژیل دورونسورو، آماندین نانگونون و پاتریک بونه­ماسیون به خاطر نظراتشان دربارۀ نشر این مقاله تشکر می­کنم.