چه سبز و خرم بود، چه با صفا، دشت من! آینده‌ای بدون زمین در انتظار کوچی‌ها در منطقۀ دشت سبز

اروه نیکل دانش­آموختۀ اکول نرمال سوپریور پاریس و دانشگاه کرنل امریکا، بینادگذار و از مدیران مرکز مشاورۀ ساموئل هال در کابل است، شرکتی که عمدتاً در زمینۀ اجرای پژوهش و عرضۀ مشاوره درمسایل انسان­دوستانه و توسعه فعالیت می­کند. در شش سال گذشته، نیکل پژوهش­هایی را در افغانستان، پاکستان و ایران مدیریت کرده است که بر ارزیابی و برنامه­ریزی استراتژیک برای محدودۀ گسترده­ای از کنشگران غیرسیاسی متمرکز بوده­اند. علایق عمدۀ پژوهشی او شامل حوزه­های توسعۀ روستایی، منابع طبیعی، اجتماعات حاشیه­ای و سبک زندگی عشایری است.

یکی چند پرنده

بدون سایه

یک نگاه

یک لکه سیاه

خانه‌ای که به آن وارد نمی‌شوی

 Pierre Reverdy, “Nomade,” in La plus part du temps

ما از کابل از طریق سرک چاریکار که به خوبی آسفالت شده، از گرد راه به منطقه می رسیم. در روزهای آخر فصل تابستان هستیم، ولی هوا هنوز داغ است و باد گرمی می­وزد. گرد و خاک روی وسیله نقلیه (موتر) و لباس­های ما نشسته و حتی قشر ضخیمی از خاک شور نسخه‌ای از سِروِی (نظرسنجی) ارزیابی خطرات و آسیب­پذیری­های ملی (NRVA)[1] همراه ما را پوشانده بود.

 نه اینکه این نسخه سروی ارزیابی خطرات و آسیب پذیری­های ملی در روستا را که در دست ماست، همراه مهیجی برای این سفر بدانیم؛ نه، اما می‌تواند راهنمای مفیدی برای درک مفاهیم دسته­بندی­ها و تقسیمات نمادین (سمبولیک) در افغانستان ­باشد. در‌واقع آنچه مهم است نه ارقام و اعداد است که طبقه­بندی­ها و گونه­شناسی­هاست. این ارقام می­تواند کم­وبیش دقیق یا اصلاً اشتباه باشند، ولی پایه و اساس ضروری اسناد آماری را تشکیل می­دهند که مؤید مسئولیت و اخلاق آماری پژوهشگر مسایل زمین در افغانستان است، زیرا که رسمی و مورد تائید مرکز احصائیه، بانک جهانی یا اتحادیۀ اروپا می­باشند . جدول­های سروی (نظرسنجی) به ما چه می‌گویند؟ می‌گویند که باید در افغانستان سه اجتماع را ازهم تفکیک کرد: شهرنشینان، روستایی‌ها و کوچی­ها (در زبان فارسی، کوچی به کسی گفته می­شودکه همواره در حرکت می­باشد). و ما چه باید از این تقسیم‌بندی بفهمیم؟ اگر بنا بر نظریات ژوسف کسل (Joseph Kessel) یا رابرت بایرون (Robert Byron) به افغانستان بنگریم، پس در مورد کوچی­ها باید تسلیم نظریات کلاسیک داستانی باشیم که بنا بر آن، کوچی­ها آخرین قوم ایلیاتی (ایلاتی) هستند و وصله‌ای ناجور و ناسازگار میان مناطق شهری و مناطق روستایی. اگر در این مورد نگاهی عمیق‌تر داشته باشیم، خواهیم دید که کلمۀ کوچی نشان از ”نه تنها یک شیوۀ زندگی [مهاجرتی] دارد، بلکه یک شیوۀ تولید [دامپروری] است و نیز یک هویت فرهنگی.“[2] و بالاخره اگر به سه دهۀ اخیر نگاهی داشته باشیم، خواهیم دید که کلمۀ کوچی در شرق و شمال افغانستان به جای کلمۀ مالدار (مالک رمه) نشسته و در جنوب افغانستان جای کلمه پوینداه را گرفته است که به معنای پیشۀ شبانی بوده خواه مربوط به زندگی ایلی باشد یا نه. بنابراین، تقسیمات ثبت­شده که توسط مرکز آمار صورت گرفته است، بیشتر مربوط به تفاوت در شیوه، نوع زندگی و هویت اجتماعی– فرهنگی می­شود. کوچی­ها تنها از یک قوم مشخص نمی­باشند، و می‌توان کوچی­هایی از اقوام مختلف دید. برای نمونه تاجیک، عرب، قرقیز و ترکمن، ازبک هر چند قسمت عمده از مردمان کوچی متعلق به قوم پشتون باشند (بنا بر آخرین تحقیق ما 90 فی صد کوچی­ها از اقوام پشتون هستند، اما در منطقۀ ده سبز این رقم به 100 فی صد می‌رسد).[3]

جای عکس

شکل 1. جاده‌های جابه‌جایی کوچی‌ها در افغانستان.

Research Study on Kuchi Population and Movement in the Greater Kabul Development Project Area” (Samuel Hall Consulting, January 2012).

ارزیابی ملی چندین سکتور (منطقه) در مورد کوچی­­ها (NMAK) که در سال 2005 آغاز شد، اما دیگر ادامه پیدا نکرد، نفوس کوچی­ها را به دو و نیم میلیون نفر تخمین زده است. در سال 2005، بنا بر این ارقام 10 درصد از جمعیت کشور را کوچی­ها تشکیل می‌دادند که بخش عمدۀ آنها و به عبارتی 52 درصد کوچی­ها به خاطر دسترسی به چراگاه­ها به فواصل دور (خارج از مرزهای ایالتی) مهاجرت می­کنند، حدود 33 درصد آنها به فواصل نزدیک (داخل مرزهای ایالتی) مهاجرت می‌کنند یا به عبارتی زندگی نیمه­ایلیاتی دارند و بالاخره 15 درصد[4] کوچی­ها زندگی ثابت دارند که این نکتۀ اخیر از مهم­ترین مسایل زندگی کوچی در دوران معاصر می‌باشد. به عبارتی دیگر، دامپروری و زندگی در چراگاه به عنوان دو کلید اساسی مطالعۀ زندگی کوچی­ها هرچند ضروری باشد، اما دیگر برای دانستن واحد ناهماهنگ فرهنگ کوچی­ها کافی نیست. در واقع، کوچی­ها نقش اقتصادی و تجاری مهمی هم در سطح ملی و هم در سطح محلی بازی می­­کنند: آنان مسئول پرورش دو­سوم بز و گوسفندان در سطح کشور می­باشند که حدود 12 تا 15 درصد صادرات را تشکیل می­دهد. درسطح محلی، کوچی­ها در بازارهای محلی حیوانات، پوست، کود حیوانی و لبنیات با مردم مناطق و ولایاتی که زمین آنها را به صورت مقطعی اشغال می‌کنند داد و ستد دارند. اما از لحاظ تاریخی این مسئله بر علیه منافع قومی آنهاست: نوع زندگی سنتی آنان دستخوش تغییر و تحولات چهل سال اخیر گشته است. سوء استفاده­های فرصت­طلبانۀ سیاستمردان چپاولگر محلی، تأثیرات خشکسالی­ها و سیلاب­های پی‌در‌پی و کاهش علفچرها و به حاشیه رفتن اجتماعی– اقتصادی کوچی­ها همه و همه در زندگی آنان تأثیرات منفی داشته است. کوچی­ها به مرور زمان رمه‌هایشان را به خاطر خرید زمین‌ فروختند تا اسکان یافته و شیوۀ زندگی ایلاتی را رها نمایند؛ شیوۀ زندگی­ای که ضرورتاً موجب ایجاد تنش­های سیاسی با مردم همجوار شده است که نمونه­ای از آن را در ده سبز شاهد هستیم که در فاصلۀ 45 دقیقه از پایتخت قرار دارد و در ادامه به آن خواهیم پرداخت.

در 1999، شهر کابل دو میلیون نفر جمعیت داشت، اما با یک تخمین محتاطانه جمعیت فعلی این شهر در حدود چهار میلیون نفر می­باشد. بر اساس نظر سازمان پروژۀ انکشاف ده سبز و باریکاب (پلان شهر کابل جدید، Dehsabz-Barikab City Development Authority)، تا سال 2025 این شهر برای جمعیت حدود هفت تا هشت میلیون نفر پیش­بینی شده است. این پیش‌بینی آماری، که متدولوژی تهیۀ آن همچون آب رودخانۀ کابل کدر و گل‌آلود است، با فرض ایجاد ثبات سیاسی تهیه شده است که در آن نه جایی برای جنگ داخلی است و نه مهاجرت­ به سوی پاکستان یا ایران. بنابراین احتمالی است که محتمل به نظر نمی­رسد، اما برای اینکه به شرایط موجود در زمان حال بپردازیم باید به افزایش بی­برنامۀ جمعیت شهری با مشکلات هشداردهنده­ای همچون کاهش سطح آب­های زیرزمینی، آلودگی آب، هوا و خاک، توسعۀ وحشیانۀ کمپ‌های مهاجران داخلی در حاشیۀ شهرها، که از مناطق جنگی جنوب و شرق فرار می‌کنند، خشکسالی­ها یا سرازیر شدن سیلاب­ها که خانه­ها و مزارع را تخریب نموده‌اند نیز اشاره کنیم. این افزایش غیر قابل کنترل جمعیت تأثیرات مستقیمی داشته است بر صحت و سلامتی عامه، بر فقر اجتماعی و مشکلات اقتصادی که مردم نواحی حاشیۀ شهری با آن دسته و پنجه نرم می­کنند.

دقیقاً به خاطر مقابله با این افزایش غیر قابل کنترل جمعیت است که پروژۀ اعمار(ایجاد) ”شهر جدید کابل“ برنامه­ریزی گردیده است. این شهر جدید میان میدان هوایی (فرودگاه) نظامی بگرام و میدان هوایی بین­المللی کابل موقعیت دارد. در صورت تطبیق (اجرا) این پروژۀ شهرسازی، مساحت کابل را یک برابر و نیم افزایش می­دهد و شامل منطقۀ ده سبز و چندین روستا و ولسوالی­های همجوار آن مانند ولسوالی­های شکردره، میربچه کوت، قره­باغ و کلکان می­باشد. با بتونی کردن ناگزیر ”دره سبز“ که با هدف توسعۀ شهر کابل صورت خواهد گرفت، منطقه ”باریکاب،“ در شمال ده سبز به قلب زراعتی شهر جدید تبدیل خواهد شد که یک ساحۀ (منطقه) زراعتی با مساحت 33 کیلومتر مربع را شامل می شود و به این ترتیب، به نظر می­رسد کل پروژه به شکلی اساسی طرح شده است.

از سال 2001 بدین سو، رویای برنامه‌ریزان و انجینران (مهندسان) بین­المللی و در بحبوحۀ آشفتگی‌های افغان، دقیقه­ای برای تولید نقشۀ ”کیوتوی جدید“ متوقف نشده است. هرچند این نقشه­ها کاغذی گم­شده در وسط کویر باشد، اما به نظر می­رسد که این بار هم منابع مالی پروژه و هم خواست و ارادۀ سیاسی برای انجام دادن آن توانسته است حرکتی ایجاد کند. در مرکز جغرافیایی این پروژه ولسوالی ده سبز قرار دارد. ولسوالی ده سبز در شمال شرق کابل فعلی واقع می­باشد که با موتر (اتومبیل) حدود 40 دقیقه ازآن مسافه (فاصله) دارد. ولسوالی ده سبز حدود 50 هزار نفر نفوس دارد. یک بخش عمده از نفوس در مرکز منطقۀ تره خیل تمرکز یافته است. زمین­های ولسوالی ده سبز در تمام افغانستان مشهور می­باشد. بنا به گفتۀ راننده، گویی ده سبز مدت­های طولانی به عنوان انبار گندم پایتخت­نشینان قلمداد می­شده و میوه­جات و لبنیات آنها را تولید می­کرده است. اما این واقعیت امروزه، که کیلومترها مسافه ساحات وسیع بیابانی (صحرایی) روستاهای گلی، آبادی­ها و اردوگاه­ها را از هم جدا می­سازد، غیر قابل باور به نظر می­رسد. خشکسالی­ یکی از عوامل مهمی است که زمین­ها را به بیابان لم­یزرع تبدیل کرده است. نبود سیستم­های آبیاری نیز مهم می­باشد، به­طوری که رانندۀ من شاهد رشد ریگزارها و گسترش آن و پیشروی آن بر روی زمین­های کشاورزی بوده است. با تنزیل (کاهش) کشت و تولیدات زراعتی در ساحه، مردم محل تغییر شغل داده و به سایر فعالیت­های اقتصادی رو آورده­اند: بسیاری مصروف کار فصلی در مزارع در منطقۀ تره خیل می­باشند و برخی دیگر از مردم به منظور یافتن کار روزمزد در بخش­های ساختمان­سازی شهرکابل، که خیلی زیاد می­باشد، به این شهر مهاجرت نموده­اند. فامیل­های فقیرتر در حلقه­ای از پرداخت قرض­ها گیر مانده­اند و به منظور پرداخت قرض­هایشان در کوره­های خشت­پزی (آجرپزی) که در امتداد سرک عمومی چاریکار قرار دارند مصروف کار می­باشند.

دادن زندگی دوباره به ده سبز به نظر ممکن می­رسد. کافی است به این منظور بروشور پروژۀ اعمار شهر جدید کابل را مطالعه کرد. این پروژه در سه مرحله باید اجرا گردد که از سال 2010 آغاز و در سال 2025 خاتمه می­یابد:

پروژۀ اعمار شهر جدید باعث ایجاد صدها هزار شغل حرفوی و غیرحرفوی که به صورت مقطعی و دایمی می­باشند، اعمار 250 هزار خانه ، توسعه و رشد (انکشاف) زیرساخت­های کابل بزرگ و بالاخره کاهش آلودگی هوا از طریق تدابیر لازمۀ اکوسیستم خواهد شد.

باید نیز نگاهی کرد به سایت پروژه:

براساس ماستر پلان، سهم سکتور خصوصی در انکشاف شهر جدید در حدود 70 درصد می­باشد. همچنان سرمایه­گذاری­های دولت و دونرها در عرصه­های مختلفی مانند اعمار سرک­ها، انرژی، آب و غیره از طریق قراردادهای سکتور خصوصی پیش برده می­شود.

 و سرانجام باید در مقابل انسجام ملی این پروژه سر تعظیم فرود آورد:

 این پروژه بزرگ­ترین ابتکار در عرصۀ انکشاف شهری در افغانستان می­باشد که حمایت قوی حکومت افغان، پارلمان، سکتور خصوصی و جامعۀ مدنی را با خود دارد.

اما به­رغم تردیدهایی که چنین پروژه بلندپروازانه­ای می‌تواند در این محیط بی‌ثبات ایجاد کند، ما برای زیر سوال بردن درستی اساس پروژه به آنجا نرفته بودیم. ما برای شنیدن گپ­هایی که کوچی­ها می‌خواستند در مورد این موضوع بگویند و نیز به منظور شنیدن گروهی که کلام سیاسی آنها همچنان تصاحب شده است به آنجا رفته بودیم. باشندگان فعلی محل و برخی از گروه­های مردم که مصروف زندگی دامپروری، زراعت و به­طور پراکنده در صحرا زندگی دارند و نیز کوچی­هایی که به­طور سنتی از ساحات نیمه­صحرایی روستاهای ده سبز به عنوان علفچر برای چراندن بز وگوسفندانشان استفاده می­کنند ، همه و همه تحت تأثیر تطبیق پروژۀ کابل بزرگ قرار خواهند گرفت. نمایندگان قبایل تره خیل، احمدزی یا غلزی، که ما با آنان صحبت نمودیم، در مورد سرنوشت زمین­های ده سبز نیز حرفی برای گفتن دارند.

بر اساس ارقام شورای مستقل امور کوچی­ها، جمعیت این گروه در این ولسوالی در اوایل فصل بهار به 40 هزار نفر می­رسد که به­طور عموم به طرف ولایت همجوار لغمان و کشور پاکستان در آخر سال کوچ می­کنند. با این وجود، کوچی­ها بدون حامی سیاسی­اند تا از آن طریق بتوانند مشکلاتشان را به سمع مقامات برسانند. 10 کرسی نمایندگی، که قانون اساسی برای آنان در نظر گرفته است، کافی نیست. به­ویژه اینکه این نمایندگان یا وارد مصلحت­گرایی می­شوند یا اولویتشان ورود به بازی ائتلاف­های سیاسی است. بنابراین، سوال ما حول نظر کوچی­ها در رابطه با پروژۀ ده سبز همچنان به حال خود باقی می­ماند. با مراجعه به متون تاریخ می­بینیم که رویکرد به مقولۀ جمعیت کوچی­های افغانستان همیشه رویکردی سیاسی بوده است. بدون برگشت به تاریخ دورۀ حکومت عبدالرحمان­خان در قرن نوزدهم میلادی و با تمرکز بر تاریخ سال­های اخیر خواهیم دید که کلید درک رویکرد امروز به مقوله کوچی­ها در جامعۀ افغانستان در انقلاب 1978 و تحولات سیاسی پی در پی و عمیقی که تا سال 2001 به وقوع پیوست قرار دارد. حزب دموکراتیک خلق افغانستان (PDPA) با حمایت مسکو و از طریق انقلاب ثور قدرت را به دست می‌آورد و بلافاصله دست به اصلاحات اجتماعی و ارضی پر دامنه­ای می­زند که باعث رویارویی و برخوردهایی میان این حزب و زمینداران ثروتمند و قشر روحانی محافظه­کار می­شود. این درگیری­ها تا دوران جهاد تحت مدیریت مجاهدین که کشورهای قدرتمند غربی از نظر مالی آن را تمویل می­کردند ادامه می­یابد. اصلاحات اعلام­شده دراوایل سال­های 1980 به ضرر کوچی­ها بود، زیرا آنان اسناد ملکی و حق عبوری را که حدود 90 سال پیش برایشان داده شده بود از دست می­دادند. این اصلاحات ارضی، هم‌زمان با ظهور نیروهای مجاهدین قوم‌گرا و ”شوراها“  و برای نمونه شورای اتفاق، باعث محدود کردن و حتی ممنوعیت دسترسی کوچی‌ها به زمین و به علفچرها گشت.[5] با رسیدن طالبان بر اریکۀ قدرت در سپتامبر سال 1996 در کابل، کوچی­ها به صحنه باز می­گردند و در واقع بعد از مدت 20 سال، آنان در سال 1988 دوباره به ولایت بامیان و هزاره­جات برگشتند و ادعای حقشان را می­کنند.[6] آنان به تمامی ولایاتی که توسط طالبان‌ تصرف شده بود که به مانند کوچی­ها از قوم پشتون بودند و به شکایات آنان رسیدگی می‌کردند باز پس آمدند.. بعد از سقوط رژیم طالبان و در دولت انتقالی، نمایندگان اصلی ائتلاف شمال، که یک اتحاد تا حدودی نامتجانس و مسلح متشکل از اقلیت­های مختلف قومی سمت شمال و مناطق مرکزی کشور می­باشد، وارد حکومت شدند. به این ترتیب، زمان انتقام­گیری و حساب­گیری بالاخره فرا می­رسد و اقلیت­های قومی که به­ویژه در هزاره­جات به قدرت می­رسند امیدوارند با ممنوعیت یا محدودکردن دسترسی کوچی‌ها به علفچرهای مناطق مرکزی انتقام خود را از آنها به دلیل حمایتشان از طالبان بگیرند. این در حالی بود که میلیاردها دالر به منظور بازسازی و توسعه وارد کشور می­شد و در اولویت اول مردمی قرار داشتند که دارای زندگی شهری و ساکن (شهری یا روستایی) بودند و می­توانستند در عرصه­های صحت، معارف و سایر خدمات عامه از این کمک­ها بهره­مند ­شوند. نگاهی به برنامۀ سروی خطرات و آسیب­پذیری­های ملی نشان می­دهد که در سال 2008 حدود 54 درصد از جمعیت کوچی­ها زیر خط فقر زندگی می­نمودند، در حالی که رقم متوسط ملی حدود 30 درصد از کل نفوس کشوررا در زیر خط فقرنشان می­دهد.

کوچی­های اسکان­یافته، که دارای زندگی ثابت هستند، و نیز کوچی­های ایلاتی که در ده سبز به سر می­برند از این قانون مستثنی نیستند. در فصل خزان سال 2011، ما تحقیقی را بر روی تعداد 304 خانوادۀ کوچی انجام دادیم برای درک نمونه­های زندگی اجتماعی– اقتصادی فامیل­های مالدار و فامیل­هایی که زندگی ثابت اختیار نموده­اند، مسیرهای مهاجرت آنان، امکان مسکن­گزینی دایمی­شان، فصول سال که آنان از علفچرها استفاده می­نمایند، روابط آنان با سایر جمعیتی که دارای زندگی شهری و روستایی­اند و همچنین روابط آنان با متنفذین رسمی و غیررسمی. در عین زمان، 300 خانوادۀ غیرکوچی نیز مورد مصاحبه قرار گرفتند. هدف از این مصاحبه دانستن برداشت این مردم در مورد کوچی­ها و نیز بررسی تفاوت­هایی واقعی بود که میان کوچی­ها و سایر مردم وجود دارد. بدون شک گروپ­های انتخاب­شده در این تحقیق معرف کل جامعه افغانستان نمی­باشند، اما این مصاحبه­ها امکان این را می­دهد تا شرایط، مشکلات و بن­بست­های موجود مردم ده سبز را بهتر درک نماییم. در بخش مطالعات کمّی پژوهش، گروپ­هایی برای بحث و مشاجره میان افراد به راه انداختیم که در کل 9 گروپ را شامل می­شد و در این بحث حدود 56 نفر اشتراک نمودند. هدف ما از این برنامه آزاد کردن کلام بود و نیز تحریک اشتراک­کننده­ها جهت تکرار مکررات و مدام شکایاتی که بر علیه دیگران رایج هست که همان شکایات برعلیه حکومت، پلیس، ارتش، اهالی ساکن ساحات، هزاره­ها و غیره می­باشد. با این کار امیدوار بودیم که با برقراری گفت­وگو کلام زنان و مردان کوچی که از ده سبز عبور می­کنند به ما برسد.

سفر کوتاه از کابل به پایان خود نزدیک می­شود و گردوخاک باعث سستی اعضای بدنمان شده است. نسخۀ سروی خطرات و آسیب­پذیری­های ملی حال دیگر آرام در زیر کفنی آرمیده و بیدارش نباید کرد. وقت سر ظهر می­باشد و آفتاب هم به شدت می‌تابد و باعث کرختی حتی اراده­های آهنین می­شود. در انتظار ظهور زرتشتی هستم از خانه‌ای که کرولای (موتر) ما، ما را به سمتش هدایت می­کند که به جایش ابراهیم است که به طرف ما می­آید که مربوط به قبیلۀ تره خیل می­باشد که از اقوام کوچی پشتون است، مانند تمام خانواده­های بزرگ در ده سبز. بعد از جورپرسانی و سلام­علیک و بغل­کشی مروج، ابراهیم ما را دعوت می­کند که به دنبالش می­رویم. نان چاشت را همراه او در زیر یک درخت چنار که در فاصلۀ دو قدمی از خانه­اش قرار داشت و در کنار یک گروپ کوچک از کارگران لنگی به سر صرف می­کنیم. با قبول دعوت مؤدبانۀ میزبان، فرهاد و من بر روی دوشک­هایی که به نظر با بی­توجهی به زیر درخت انداخته باشند می­نشینیم. دوشک­ها که اساسی­ترین عنصر میزبانی و معاشرت افغانی است با تکه­ای (پارچه­ای) ضخیم آبی کم­رنگ ومندرس پوشیده شده و به سختی از رنگ خاک قابل تشخیص است. در اطراف ما بوته­هایی روییده که به نظر می­رسید حاصل پیوند درخت بید و زیتون وحشی باشند که در جایی در زیر درخت چنار به جستجوی سایه بودند. چای سبز هم از راه می­رسد، خستگی راه از تن بدر می­رود و گفت­وگو می‌تواند آغاز شود.

این سفر بعد از چند هفته از سفر اولی ما و به منظور شریک نمودن نتایج پژوهش خود و نیز اخذ نظریات سران کوچی­ها انجام می­شود. ارقامی که در نتیجۀ پژوهش خویش به دست آوردیم نشان از پویایی و شدت اسکان در میان مردم کوچی دارد. شهادت افرادی که در همین جریان با آنان مصاحبه کرده بودیم نیز آن را تأیید می‌کرد. یافته­های ما از معلومات جمع­آوری­شده نشان می­دهد که بیشتر از نصف جمعیت آماری ما، یعنی نیمی از 304 فامیل کوچی، شیوۀ زندگی خود و فامیلشان را زندگی ایلاتی بیان نموده­اند. این پاسخ در فصلی از سال که کنترل رفت­وآمدهای آنان به ولسوالی دشوار است، چیز زیادی به ما نمی‌آموزد. درعوض، مسئلۀ قابل تعمق این است که حدود 46 درصد از این کوچی­ها گفته­اند که اسکان اختیار نموده­اند و این انتخاب به تازگی و به صورت تدریجی انجام شده و به زندگی ایلاتی پایان داده­اند. کاهش زمین­های علفچر (چرا)، چه در سطح ملی و چه در سطح محلی، باعث گردیده تا کوچی­ها رفته­رفته به شیوۀ زندگی چندین صدساله­ خود که مالداری باشد پایان دهند. طبیعت مزمن و تکراری خشکسالی سال­های اخیر باعث فروش اجباری رمه شد در جایی که گوسفندان و میش‌ها نه فقط ضمانت، بلکه آخرین چارۀ‌ اقتصادی است برای مالدارانی که به دل کندن از گنجشان، که همان رمه و دامشان می­باشد، با دیدۀ اکراه و بیزاری می­نگرند. به این ترتیب، اندازه یک گله فقط نشانۀ ظاهری ثروت یک قبیله یا خانواده نیست، بلکه هم­زمان عامل مهمی است در تصمیم­گیری زمانی که باید به شیوۀ زندگی چادرنشینی و ایلاتی ادامه داد یا آن را رها کرد. داشتن تعداد چهل یا پنجاه رأس دام برای تجدید زندگی سالانۀ افراد از طریق مالداری و توجیه سرمایه­گذاری اقتصادی کافی نیست.[7]  قربانی کردن دام برای ادامه حیات هم موجودیت کوچی­ها را به خطر می­اندازد و عامل دیگری می­شود در مسیر اختیار کردن اسکان کوچی­ها، چه اجباری باشد و چه ارادی. همسایۀ ابراهیم، که او نیز عضو قبیلۀ تره خیل است، دربارۀ تجربۀ خودش از برگزیدن زندگی غیرایلاتی در دشت ده سبز چنین می­گوید:

اگر کوچی­ها چراگاه نداشته باشند، مانند یک اسکلت­ خواهند بود و یا مانند یک سراب برای انسان، زیرا ما دیگر هیچ منبع زراعتی، اقتصادی یا تجاری برای معیشت فامیل­های خویش نخواهیم داشت. ما برای ادامه حیات به غیر از گوسفندان دیگر چیزی نداریم و بدون چراگاه نمی­توانیم همۀ این 300 رأس گوسفند را تغذیه کنیم. تغذیۀ گوسفندان هزینه دارد که از پس آن بر نمی­آییم. برای این مقصود به زمین نیاز داریم که ما در حال حاضر به این زمین­ها دسترسی نداریم. ما گوسفندانی را که در اختیار داشتیم به فروش رسانیدیم و در اینجا به­طور دایمی مسکن­گزین شدیم. در اینجا اما مانند زندانی هستیم، زیرا که تمام آنچه می­دانیم، دانشی است که از پدرانمان آموخته­ایم و جز آن چیزی دیگر نمی­دانیم، که آن هم پرورش حیوانات غربی است در شرق.

اگر معدودی از خانواده‌ها بدون غبطه خوردن (نوستالژی) و برای دسترسی همچون دیگران به خدمات اجتماعی، بهداشتی و نزدیکی به بازار – چیزی که کوچی­ها از آن محروم‌اند- خود را با شیوۀ زندگی غیرایلاتی تطبیق داده باشند، اما مانند دیگران ناامید به آیندۀ اقتصادی خود هستند و از انزوای اجتماعی خود با ناراحتی حرف می­زنند. برای صدها و به زودی هزاران خانواده، اسکان گزیدن به معنای پایان رابطۀ اقتصادی با دام و زمین به منزلۀ یک واقعیت اقتصادی است. به عبارتی دیگر، اسکان یافتن با فروش حداقل قسمتی از دام مصادف می­شود که برای خرید زمینی و نیز برای ساختن خانه­ای حتی حقیر در وسط بیابان آغاز می‌شود. دسترسی به مالکیت املاک برای کسانی که دیر از زندگی ایلاتی دل کنده­اند با محرومیت‌های ناگزیر اجتماعی و فقر اقتصادی همراه است.

در ده سبز، کوچی­های مالدار نیز با مشکلاتی مواجه می­باشند که ناشی از مبدل شدن ساحات علفچر به ساحات رهایشی خودسر است. گسترش ساحات رهایشی خودسر در این منطقه قبل از آغاز پروژۀ اعمار کابل بزرگ شروع گردیده بود. کوره­های خشت­پزی به تدریج زمین­های علفچر را اشغال کردند و پارک­های صنعتی، خانه­های رهایشی و دیوارهای موجود فضای علفچر را به منظور استفادۀ حیوانات تنگ کردند. برای یک‌چهارم از فامیل­های کوچی، که ما با آنان مصاحبه داشتیم، تبدیل علفچرها و زمین­های کشاورزی به ساحه­های رهایشی از مهم­ترین دغدغه­های آنان به حساب می­آید و برای سه­چهارم خانواده‌های کوچی دسترسی به علفچرهای تابستانی از موانع بزرگ ادامۀ حیاتشان می­باشد. بالاخره دل کندن از زندگی ایلاتی و کوچی شرط بقاست برای 350 خانواده که بر اساس تصمیم­گیری جمعی در میان ساحات باریکاب و سر پل اسکان گرفته­اند و به این ترتیب به شیوۀ زندگی اجدادی و مهاجرت میان پاکستان و تاجیکستان که از لغمان و کاپیسا آغاز می­شده نقطۀ پایانی گذاشته­اند. برای پیرمردی از قبیلۀ خروطی که پُست نظارت خویش را رها نموده و برای پیوستن به ما به زیر درخت چنار آمده، این تغییر و تحولات دایرۀ شومی است:

 امروز ما باید حیوانات خویش را بسیار به دور از اینجا به چریدن ببریم. اکثر زمین‌های علفچر از بین رفته­اند. و اغلب مالکان جدید این زمین­ها دسترسی ما به این علفچرها را رد می‌نمایند. ما باید دائماً دورتر برویم برای یافتن مراتع جدید. اگر علفچر نیابیم، و از آنجا که امکان خرید علوفه نداریم، حیوانات ما لاغر و مریض می­شوند و ارزششان را از دست می­دهند.

در شرایط افزایش درخواست برای زمین و کمیاب شدن ساحات علفچر، منازعات و مناقشات با مردم محلی بر سر دستیابی به این ساحات افزایش یافته است. این مناقشات، در هزاره­جات، کوچی­ها و هزاره­­ها را به جان هم انداخته است و اقوام دیگر پشتون در ساحات دیگر چون ولایت غزنی اسلحه به دست گرفته­اند. مسئلۀ زمین و علفچر به مثابه آبشخور تنش و درگیری قومی را احتمالاً به زودی در ده سبز در دروازۀ­ شهر کابل میان کوچی­های مالدار و مردم محلی شاهد خواهیم بود. دسترسی به علفچرها به­طور سنتی برای کوچی­ها از طریق توافقات غیررسمی با مردم محل امکان­پذیر می­باشد که به جای فرمان شاه یا احکام حکومتی عمل می­کنند. فرامین توسط رهبران سیاسی کابل و به منظور تضمین علفچرها برای اقوام مالدار ابلاغ می­گردید. حتی اگر بنا بر نظر شورای مستقل امور کوچی­ها این فرامین دارای اعتبار و نفوذی صدها ساله باشند، اما به نظر می­رسد که کوچی­ها در منطقۀ ده سبز، بر اساس توافقات غیررسمی با مردمان روستاهای محل، کمپ­های موقتشان را در منطقه ایجاد نموده و علفچرها را مورد استفاده قرار می­دهند. اما به دلیل کمیاب شدن زمین در ده سبز این توافقات دوستانه میان مالداران کوچی­ و مردم محل بسیار شکننده می­نماید. در بازدید قبلی ما از محل، یکی از نمایندگان اقوام در ده سبز وضعیت رو به تحول را چنین بیان می­دارد:

ما کوچی­های مالدار در گذشته­ها هیچ­گونه مشکلی با مردمان ساکن محل نداشتیم. اما از یک سال به سال دیگر، هر یک از ما زمین­های خود را از دست می­دهیم. هر روز دیوارها یکی پی دیگر اعمار می­شوند و مردمان ساکن محل برای ما به بیگانگان مبدل می­شوند. یک روزی می­آید که ما با هم درگیر خواهیم شد.

با نابودی تدریجی چراگاه­ها، کوچی­های مالدار باید در جستجوی زمین­های جدید باشند تا مسیر مهاجرت خود را کوتاه کرده و با تملک یک قطعه­زمین چشم­انداز خود را محصور سازند. مگر این­طور نیست ابراهیم؟ بعد از لحظه­ای سکوت که حکایت از مخالفتش است و با احتیاطی که ضروری شیوۀ بیان است در جواب ما و برای تصحیح کردن می­گوید حتی این هم نیست. من هم مسلماً همۀ آنچه را همه دربارۀ مسایل و مشکلات مالکیت ارضی در افغانستان می­دانند، می­دانستم. در واقع، عدم ثبات حقوقی و قضایی در افغانستان، مهاجرت­های داخلی و به عبارتی روند جا­به­جا شدن در کشور، مهاجرت­ به سوی ایران و پاکستان و تغییرات متوالی سیاسی، همۀ این موارد سهم عظیمی در افزایش اسناد مالکیت داشته است. اما حکایت ده سبز داستان دیگری است. در سال 2006 میلادی، هر نوع تملک زمین در پروژۀ شهرسازی در ده سبز توسط فرمانی ممنوع اعلام شد، هرچند خرید و فروش غیرقانونی زمین­ها در این منطقه ادامه دارد. به عبارت دیگر، روند مسکن‌گزینی اکثراً با تصاحب یک سند خیالی و بدون اساس قانونی آغاز می­گردد. حکومت کابل به­طور منظم از طرف نمایندگان کوچی­ها، مردم ساکن محل یا مالداران مورد استجواب (بازخواست) قرار می­گیرد، اما هیچ مقام رسمی دولت دارای مشروعیت لازم نه برای میانجیگری است و نه برای استیفای قاطعانۀ حقوق مالداران که این مسئله هم شامل باریکاب می­شود و هم ده سبز. چند روز بعد از این که ابراهیم برای ما در مورد مشکلاتش توضیحاتی داد، ما با تعداد زیادی از کوچی­هایی که با خلوص نیت نمرات زمین خریده بودند، ملاقات نمودیم:

ما دار و ندار خود را برای خرید زمین از دلالان املاک در شهر فروخته‌ایم. حالا دولت به ما می‌گوید که این زمین‌ها وجود ندارد و ما فریب خورده­ایم، چون سواد نداریم. ما نمی‌دانیم حق با کیست، اما اینجا در انتظار خواهیم ماند و زمانی که طالبان باز پس آیند به یک حکم عادلانه دست خواهیم یافت.

اثرات تبعیضات اقتصادی- اجتماعی و سکوت سیاسی به­طور مکانیکی به خشونت منتهی می­شود.

وقتی نگرانی خود را با پیمانکاران بین‌المللی پروژۀ ده سبز، که یک آژانس انکشافی دولتی ژاپنی ا‌ست، در میان گذاشتیم پاسخ به همان اندازه شفاف بود که قاطعانه: کوچی‌ها عادت به کوچ و مهاجرت دارند و می‌توانند به جای دیگری بروند. بله، اما چگونه می‌توانند دام‌های خود را به بازار کابل برسانند؟ و جهت یادآوری باید بگویم که کوچی‌ها پرورش­دهندۀ نزدیک به 70 درصد از گوسفندان و بزهای کشور هستند. طرف صحبت ژاپنی ما در این مورد بسیار کلی پاسخ می­دهد: ”باید از خارج وارد کرد. چاره‌ای نیست.“ از آنجا که احساس می­کنم که مخاطبم دوباره با تکیه به پروژۀ استراتژیک کابل بزرگ اعتماد خود را باز می­یابد، طرح پرسش دیگری را ضروری می­دانم. آیا کشوری که جز محصولات کشاوزری چیزی تولید نمی‌کند و تقریباً هیچ صنعت واقعی ندارد، همۀ مواد مصرفی‌اش را وارد می‌کند و محصولی جز تریاک برای صادرات ندارد، باید کباب و پشم مورد نیازش را هم از خارج وارد کند؟

چه جمع­بندی می­توان داشت از حضور سرزدۀ ما نزد اهالی تره خیل؟ در وهلۀ نخست باید از رشد سریع پدیده­ای در پشت دروازه­های کابل و نیز دروازۀ شهرهای دیگر درافغانستان گفت. پدیده­ای که موضوعی است جدید که نه دارای زمین است و نه هویت: کوچی اسکان گزیده. بروس چاتوین (Bruce Chatwin) در نامه‌اش به تام مسچلر (Tom Maschler) از اهداف کوچی‌گری به مثابه آلترناتیوی یاد می­کند و با تأکید می­گوید:

شیوۀ واقعی زندگی کوچی‌گری و گله­داری – با رمه­هایی که مدام جا­به­جا می‌شوند و بدون کمترین تولید کشاورزی – را نباید مرحلۀ انتقالی به سوی تمدن قلمداد کرد، بلکه آلترناتیوی بوده در کنار آن؛ آلترناتیوی که در شرایط اصطکاک با آن از در رقابت در می­آید.

دربارۀ نمونۀ ما، مناطق اصطکاک میان کوچی­ها و دیگران همان هزاره‌جات یا ده سبز می­باشد که نشان می­دهد که نمی­توان انتظار ظهور دیالکتیکی حتی منطقی آن را داشت، چرا که آلترناتیو کوچی با دیگران در مقابلش و در نبود گفت­وگوی سیاسی به نزاع بر می­خیزد؛ نزاعی که در روند خود هر روز وخیم­تر می­شود. با مسکن‌گزینی، کوچی به موضوعی تبدیل می­شود که نه حقوقی دارد و نه صدایی و بدون داشتن محدودۀ سیاسی، اجتماعی یا حتی جغرافیایی که بتواند بر روی آن گفتمان خودش را بنا نهد. زیرا در واقع او در آن واحد هم تحت تسلط واقعیت‌های اقتصادی است، هم در حاشیه از نظر سیاسی، هم مطرود از نظر اجتماعی و هم به زودی محروم از مالکیت زمین­هایی که حتی اگر اغلب به کسی تعلق ندارد از آن او هرگز نخواهد شد. از این نظر، نقشه‌های کابل بزرگ جذاب است، زیرا که نشان از تصورات دارد، از اسطوره‌ها و ایدئولوژی‌هایی است که بر روابط سلطه‌جویانۀ فعلی حاکم است و نابرابری‌های آینده را آشکار می­سازد: جاده‌ای که کارگران را به سوی مراکز تولید آینده خواهد برد، انبارهایی که آب را از حوضچه‌های پنجشیر به شیرهای آب کابل منتقل می‌کند، مراکزی در حاشیۀ شهرها محصولات کشاورزی پایتخت را تولید خواهند کرد، توسعۀ مناطق مسکونی که شهرنشینان را از ”دیگر“ ساکنان جدا می‌کند و سرانجام مناطق استراتژیک اطراف پایگاه نظامی بگرام کامل­کنندۀ حلقه‌ای خواهد بود که در آن هیچ زمینی برای کوچی‌ها در نظر گرفته نشده است.

اما اگر کوچی‌ها نمی‌توانند جایی (زمین یا کاری) در جامعۀ جدید برای خود پیدا کنند، در میان دو مقولۀ آلترناتیو باقی خواهند ماند. به عبارتی ،در جایی میان زندگی ایلاتی که نمی‌تواند دیگر به راه خود ادامه دهد و بنا بر کلمات مورد استفادۀ چاتوین، ”تمدنی“ (civilisation) که نمی‌تواند آنها را در خود بپذیرد. وابستگی و انقیاد آنها به عنوان اسکان­گرفته­های جدید (néo-sédentarisé) بدون زمین، آنها را به عناصری مجازی، مانند جاتس‌ها، جوگی‌ها یا چوری فروش (صحرانشینان قدیمی پاکستانی) تبدیل خواهد کرد که فرزندانشان در شهرها گدایی می‌کنند و حق داشتن تذکره (کارت شناسایی افغان) ندارند، اما دارای حق خیالی رأی دادن هستند. در عین حال و در بسته بودن دو راه فوق­الذکر، راه سومی هم ممکن است پیش رو باشد: شورش‌ سیاسی در کنار گروه‌های اپوزیسیون مانند برخی از نیروهای طالبان که به تنها شیوۀ ابراز وجود و بقا تبدیل شده است. در حالی که گفت­وگوها در منطقۀ تره خیل به پایان می‌رسید، ابراهیم با بیان خود حسن ختام این بحث را که به جمع­بندی ما نزدیک است بیان می­کند:

در افغانستان، طالبان هرگز مورد علاقه نبودند، اما می‌دانستند چگونه با افراد ضعیف و فراموش­شده حرف بزنند. این چیزی است که غربی‌ها درک نمی‌کنند، اما طالبان می‌دانند چگونه با محرومان به­شمول زنان، ملاها و صحرانشینان حرف بزنند. هیچ­یک از این قشرها امروز جایی در کشور ندارند. دنیای مدرن آنها را فراموش کرده و آنها دیگر جای واقعی ندارند.

زنان، ملاها، و قبایل کوچی یقیناً مثلثی است غیرمنتظره که آیندۀ سیاسی کشور و فراتر از آن را رقم می­زند. چه سبز و خرم بود، چه باصفا، دشت من!

[1]National Risk Vulnerability Assessment, 2008.

[2]Frauke De Weijer, “National Multi-sectoral Assessment on Kuchi (NMAK),” Ministry of Rural Rehabilitation and Development (MRRD), Ministry of Frontiers and Tribal Affairs and the Central Statistics Office (CSO), May 2005.

[3]Hervé Nicolle , “Afghanistan Livestock Market Assessment,” PEACE Project, USAID, 2009.

[4]De Weijer, “National Multi-sectoral Assessment,” 8.

[5]Angelo Rasanayagam, “Afghanistan: A Modern History,” (London: I.B. Tauris & Co. Ltd, 2005), 131-132.

[6]Luke Hunt, “Taliban leads Afghan gypsies back home after 20 years,” Agence France Presse, 19 Juin 1999, www.reliefweb.int/node/48575

[7]Faruke de Weijer and D’Souza Anna, “Rising Food Prices and Declining Food Security: Evidence From Afghanistan,” Amber Waves, US Department of Agriculture, Economic Research Service, September 2011. Available at:

http://www.ers.usda.gov/AmberWaves/September11/Features/AfghanistanFoodSecurity.htm