چه سبز و خرم بود، چه با صفا، دشت من! آیندهای بدون زمین در انتظار کوچیها در منطقۀ دشت سبز
اروه نیکل دانشآموختۀ اکول نرمال سوپریور پاریس و دانشگاه کرنل امریکا، بینادگذار و از مدیران مرکز مشاورۀ ساموئل هال در کابل است، شرکتی که عمدتاً در زمینۀ اجرای پژوهش و عرضۀ مشاوره درمسایل انساندوستانه و توسعه فعالیت میکند. در شش سال گذشته، نیکل پژوهشهایی را در افغانستان، پاکستان و ایران مدیریت کرده است که بر ارزیابی و برنامهریزی استراتژیک برای محدودۀ گستردهای از کنشگران غیرسیاسی متمرکز بودهاند. علایق عمدۀ پژوهشی او شامل حوزههای توسعۀ روستایی، منابع طبیعی، اجتماعات حاشیهای و سبک زندگی عشایری است.
یکی چند پرنده
بدون سایه
یک نگاه
یک لکه سیاه
خانهای که به آن وارد نمیشوی
Pierre Reverdy, “Nomade,” in La plus part du temps
ما از کابل از طریق سرک چاریکار که به خوبی آسفالت شده، از گرد راه به منطقه می رسیم. در روزهای آخر فصل تابستان هستیم، ولی هوا هنوز داغ است و باد گرمی میوزد. گرد و خاک روی وسیله نقلیه (موتر) و لباسهای ما نشسته و حتی قشر ضخیمی از خاک شور نسخهای از سِروِی (نظرسنجی) ارزیابی خطرات و آسیبپذیریهای ملی (NRVA)[1] همراه ما را پوشانده بود.
نه اینکه این نسخه سروی ارزیابی خطرات و آسیب پذیریهای ملی در روستا را که در دست ماست، همراه مهیجی برای این سفر بدانیم؛ نه، اما میتواند راهنمای مفیدی برای درک مفاهیم دستهبندیها و تقسیمات نمادین (سمبولیک) در افغانستان باشد. درواقع آنچه مهم است نه ارقام و اعداد است که طبقهبندیها و گونهشناسیهاست. این ارقام میتواند کموبیش دقیق یا اصلاً اشتباه باشند، ولی پایه و اساس ضروری اسناد آماری را تشکیل میدهند که مؤید مسئولیت و اخلاق آماری پژوهشگر مسایل زمین در افغانستان است، زیرا که رسمی و مورد تائید مرکز احصائیه، بانک جهانی یا اتحادیۀ اروپا میباشند . جدولهای سروی (نظرسنجی) به ما چه میگویند؟ میگویند که باید در افغانستان سه اجتماع را ازهم تفکیک کرد: شهرنشینان، روستاییها و کوچیها (در زبان فارسی، کوچی به کسی گفته میشودکه همواره در حرکت میباشد). و ما چه باید از این تقسیمبندی بفهمیم؟ اگر بنا بر نظریات ژوسف کسل (Joseph Kessel) یا رابرت بایرون (Robert Byron) به افغانستان بنگریم، پس در مورد کوچیها باید تسلیم نظریات کلاسیک داستانی باشیم که بنا بر آن، کوچیها آخرین قوم ایلیاتی (ایلاتی) هستند و وصلهای ناجور و ناسازگار میان مناطق شهری و مناطق روستایی. اگر در این مورد نگاهی عمیقتر داشته باشیم، خواهیم دید که کلمۀ کوچی نشان از ”نه تنها یک شیوۀ زندگی [مهاجرتی] دارد، بلکه یک شیوۀ تولید [دامپروری] است و نیز یک هویت فرهنگی.“[2] و بالاخره اگر به سه دهۀ اخیر نگاهی داشته باشیم، خواهیم دید که کلمۀ کوچی در شرق و شمال افغانستان به جای کلمۀ مالدار (مالک رمه) نشسته و در جنوب افغانستان جای کلمه پوینداه را گرفته است که به معنای پیشۀ شبانی بوده خواه مربوط به زندگی ایلی باشد یا نه. بنابراین، تقسیمات ثبتشده که توسط مرکز آمار صورت گرفته است، بیشتر مربوط به تفاوت در شیوه، نوع زندگی و هویت اجتماعی– فرهنگی میشود. کوچیها تنها از یک قوم مشخص نمیباشند، و میتوان کوچیهایی از اقوام مختلف دید. برای نمونه تاجیک، عرب، قرقیز و ترکمن، ازبک هر چند قسمت عمده از مردمان کوچی متعلق به قوم پشتون باشند (بنا بر آخرین تحقیق ما 90 فی صد کوچیها از اقوام پشتون هستند، اما در منطقۀ ده سبز این رقم به 100 فی صد میرسد).[3]
جای عکس
شکل 1. جادههای جابهجایی کوچیها در افغانستان.
“Research Study on Kuchi Population and Movement in the Greater Kabul Development Project Area” (Samuel Hall Consulting, January 2012).
ارزیابی ملی چندین سکتور (منطقه) در مورد کوچیها (NMAK) که در سال 2005 آغاز شد، اما دیگر ادامه پیدا نکرد، نفوس کوچیها را به دو و نیم میلیون نفر تخمین زده است. در سال 2005، بنا بر این ارقام 10 درصد از جمعیت کشور را کوچیها تشکیل میدادند که بخش عمدۀ آنها و به عبارتی 52 درصد کوچیها به خاطر دسترسی به چراگاهها به فواصل دور (خارج از مرزهای ایالتی) مهاجرت میکنند، حدود 33 درصد آنها به فواصل نزدیک (داخل مرزهای ایالتی) مهاجرت میکنند یا به عبارتی زندگی نیمهایلیاتی دارند و بالاخره 15 درصد[4] کوچیها زندگی ثابت دارند که این نکتۀ اخیر از مهمترین مسایل زندگی کوچی در دوران معاصر میباشد. به عبارتی دیگر، دامپروری و زندگی در چراگاه به عنوان دو کلید اساسی مطالعۀ زندگی کوچیها هرچند ضروری باشد، اما دیگر برای دانستن واحد ناهماهنگ فرهنگ کوچیها کافی نیست. در واقع، کوچیها نقش اقتصادی و تجاری مهمی هم در سطح ملی و هم در سطح محلی بازی میکنند: آنان مسئول پرورش دوسوم بز و گوسفندان در سطح کشور میباشند که حدود 12 تا 15 درصد صادرات را تشکیل میدهد. درسطح محلی، کوچیها در بازارهای محلی حیوانات، پوست، کود حیوانی و لبنیات با مردم مناطق و ولایاتی که زمین آنها را به صورت مقطعی اشغال میکنند داد و ستد دارند. اما از لحاظ تاریخی این مسئله بر علیه منافع قومی آنهاست: نوع زندگی سنتی آنان دستخوش تغییر و تحولات چهل سال اخیر گشته است. سوء استفادههای فرصتطلبانۀ سیاستمردان چپاولگر محلی، تأثیرات خشکسالیها و سیلابهای پیدرپی و کاهش علفچرها و به حاشیه رفتن اجتماعی– اقتصادی کوچیها همه و همه در زندگی آنان تأثیرات منفی داشته است. کوچیها به مرور زمان رمههایشان را به خاطر خرید زمین فروختند تا اسکان یافته و شیوۀ زندگی ایلاتی را رها نمایند؛ شیوۀ زندگیای که ضرورتاً موجب ایجاد تنشهای سیاسی با مردم همجوار شده است که نمونهای از آن را در ده سبز شاهد هستیم که در فاصلۀ 45 دقیقه از پایتخت قرار دارد و در ادامه به آن خواهیم پرداخت.
در 1999، شهر کابل دو میلیون نفر جمعیت داشت، اما با یک تخمین محتاطانه جمعیت فعلی این شهر در حدود چهار میلیون نفر میباشد. بر اساس نظر سازمان پروژۀ انکشاف ده سبز و باریکاب (پلان شهر کابل جدید، Dehsabz-Barikab City Development Authority)، تا سال 2025 این شهر برای جمعیت حدود هفت تا هشت میلیون نفر پیشبینی شده است. این پیشبینی آماری، که متدولوژی تهیۀ آن همچون آب رودخانۀ کابل کدر و گلآلود است، با فرض ایجاد ثبات سیاسی تهیه شده است که در آن نه جایی برای جنگ داخلی است و نه مهاجرت به سوی پاکستان یا ایران. بنابراین احتمالی است که محتمل به نظر نمیرسد، اما برای اینکه به شرایط موجود در زمان حال بپردازیم باید به افزایش بیبرنامۀ جمعیت شهری با مشکلات هشداردهندهای همچون کاهش سطح آبهای زیرزمینی، آلودگی آب، هوا و خاک، توسعۀ وحشیانۀ کمپهای مهاجران داخلی در حاشیۀ شهرها، که از مناطق جنگی جنوب و شرق فرار میکنند، خشکسالیها یا سرازیر شدن سیلابها که خانهها و مزارع را تخریب نمودهاند نیز اشاره کنیم. این افزایش غیر قابل کنترل جمعیت تأثیرات مستقیمی داشته است بر صحت و سلامتی عامه، بر فقر اجتماعی و مشکلات اقتصادی که مردم نواحی حاشیۀ شهری با آن دسته و پنجه نرم میکنند.
دقیقاً به خاطر مقابله با این افزایش غیر قابل کنترل جمعیت است که پروژۀ اعمار(ایجاد) ”شهر جدید کابل“ برنامهریزی گردیده است. این شهر جدید میان میدان هوایی (فرودگاه) نظامی بگرام و میدان هوایی بینالمللی کابل موقعیت دارد. در صورت تطبیق (اجرا) این پروژۀ شهرسازی، مساحت کابل را یک برابر و نیم افزایش میدهد و شامل منطقۀ ده سبز و چندین روستا و ولسوالیهای همجوار آن مانند ولسوالیهای شکردره، میربچه کوت، قرهباغ و کلکان میباشد. با بتونی کردن ناگزیر ”دره سبز“ که با هدف توسعۀ شهر کابل صورت خواهد گرفت، منطقه ”باریکاب،“ در شمال ده سبز به قلب زراعتی شهر جدید تبدیل خواهد شد که یک ساحۀ (منطقه) زراعتی با مساحت 33 کیلومتر مربع را شامل می شود و به این ترتیب، به نظر میرسد کل پروژه به شکلی اساسی طرح شده است.
از سال 2001 بدین سو، رویای برنامهریزان و انجینران (مهندسان) بینالمللی و در بحبوحۀ آشفتگیهای افغان، دقیقهای برای تولید نقشۀ ”کیوتوی جدید“ متوقف نشده است. هرچند این نقشهها کاغذی گمشده در وسط کویر باشد، اما به نظر میرسد که این بار هم منابع مالی پروژه و هم خواست و ارادۀ سیاسی برای انجام دادن آن توانسته است حرکتی ایجاد کند. در مرکز جغرافیایی این پروژه ولسوالی ده سبز قرار دارد. ولسوالی ده سبز در شمال شرق کابل فعلی واقع میباشد که با موتر (اتومبیل) حدود 40 دقیقه ازآن مسافه (فاصله) دارد. ولسوالی ده سبز حدود 50 هزار نفر نفوس دارد. یک بخش عمده از نفوس در مرکز منطقۀ تره خیل تمرکز یافته است. زمینهای ولسوالی ده سبز در تمام افغانستان مشهور میباشد. بنا به گفتۀ راننده، گویی ده سبز مدتهای طولانی به عنوان انبار گندم پایتختنشینان قلمداد میشده و میوهجات و لبنیات آنها را تولید میکرده است. اما این واقعیت امروزه، که کیلومترها مسافه ساحات وسیع بیابانی (صحرایی) روستاهای گلی، آبادیها و اردوگاهها را از هم جدا میسازد، غیر قابل باور به نظر میرسد. خشکسالی یکی از عوامل مهمی است که زمینها را به بیابان لمیزرع تبدیل کرده است. نبود سیستمهای آبیاری نیز مهم میباشد، بهطوری که رانندۀ من شاهد رشد ریگزارها و گسترش آن و پیشروی آن بر روی زمینهای کشاورزی بوده است. با تنزیل (کاهش) کشت و تولیدات زراعتی در ساحه، مردم محل تغییر شغل داده و به سایر فعالیتهای اقتصادی رو آوردهاند: بسیاری مصروف کار فصلی در مزارع در منطقۀ تره خیل میباشند و برخی دیگر از مردم به منظور یافتن کار روزمزد در بخشهای ساختمانسازی شهرکابل، که خیلی زیاد میباشد، به این شهر مهاجرت نمودهاند. فامیلهای فقیرتر در حلقهای از پرداخت قرضها گیر ماندهاند و به منظور پرداخت قرضهایشان در کورههای خشتپزی (آجرپزی) که در امتداد سرک عمومی چاریکار قرار دارند مصروف کار میباشند.
دادن زندگی دوباره به ده سبز به نظر ممکن میرسد. کافی است به این منظور بروشور پروژۀ اعمار شهر جدید کابل را مطالعه کرد. این پروژه در سه مرحله باید اجرا گردد که از سال 2010 آغاز و در سال 2025 خاتمه مییابد:
پروژۀ اعمار شهر جدید باعث ایجاد صدها هزار شغل حرفوی و غیرحرفوی که به صورت مقطعی و دایمی میباشند، اعمار 250 هزار خانه ، توسعه و رشد (انکشاف) زیرساختهای کابل بزرگ و بالاخره کاهش آلودگی هوا از طریق تدابیر لازمۀ اکوسیستم خواهد شد.
باید نیز نگاهی کرد به سایت پروژه:
براساس ماستر پلان، سهم سکتور خصوصی در انکشاف شهر جدید در حدود 70 درصد میباشد. همچنان سرمایهگذاریهای دولت و دونرها در عرصههای مختلفی مانند اعمار سرکها، انرژی، آب و غیره از طریق قراردادهای سکتور خصوصی پیش برده میشود.
و سرانجام باید در مقابل انسجام ملی این پروژه سر تعظیم فرود آورد:
این پروژه بزرگترین ابتکار در عرصۀ انکشاف شهری در افغانستان میباشد که حمایت قوی حکومت افغان، پارلمان، سکتور خصوصی و جامعۀ مدنی را با خود دارد.
اما بهرغم تردیدهایی که چنین پروژه بلندپروازانهای میتواند در این محیط بیثبات ایجاد کند، ما برای زیر سوال بردن درستی اساس پروژه به آنجا نرفته بودیم. ما برای شنیدن گپهایی که کوچیها میخواستند در مورد این موضوع بگویند و نیز به منظور شنیدن گروهی که کلام سیاسی آنها همچنان تصاحب شده است به آنجا رفته بودیم. باشندگان فعلی محل و برخی از گروههای مردم که مصروف زندگی دامپروری، زراعت و بهطور پراکنده در صحرا زندگی دارند و نیز کوچیهایی که بهطور سنتی از ساحات نیمهصحرایی روستاهای ده سبز به عنوان علفچر برای چراندن بز وگوسفندانشان استفاده میکنند ، همه و همه تحت تأثیر تطبیق پروژۀ کابل بزرگ قرار خواهند گرفت. نمایندگان قبایل تره خیل، احمدزی یا غلزی، که ما با آنان صحبت نمودیم، در مورد سرنوشت زمینهای ده سبز نیز حرفی برای گفتن دارند.
بر اساس ارقام شورای مستقل امور کوچیها، جمعیت این گروه در این ولسوالی در اوایل فصل بهار به 40 هزار نفر میرسد که بهطور عموم به طرف ولایت همجوار لغمان و کشور پاکستان در آخر سال کوچ میکنند. با این وجود، کوچیها بدون حامی سیاسیاند تا از آن طریق بتوانند مشکلاتشان را به سمع مقامات برسانند. 10 کرسی نمایندگی، که قانون اساسی برای آنان در نظر گرفته است، کافی نیست. بهویژه اینکه این نمایندگان یا وارد مصلحتگرایی میشوند یا اولویتشان ورود به بازی ائتلافهای سیاسی است. بنابراین، سوال ما حول نظر کوچیها در رابطه با پروژۀ ده سبز همچنان به حال خود باقی میماند. با مراجعه به متون تاریخ میبینیم که رویکرد به مقولۀ جمعیت کوچیهای افغانستان همیشه رویکردی سیاسی بوده است. بدون برگشت به تاریخ دورۀ حکومت عبدالرحمانخان در قرن نوزدهم میلادی و با تمرکز بر تاریخ سالهای اخیر خواهیم دید که کلید درک رویکرد امروز به مقوله کوچیها در جامعۀ افغانستان در انقلاب 1978 و تحولات سیاسی پی در پی و عمیقی که تا سال 2001 به وقوع پیوست قرار دارد. حزب دموکراتیک خلق افغانستان (PDPA) با حمایت مسکو و از طریق انقلاب ثور قدرت را به دست میآورد و بلافاصله دست به اصلاحات اجتماعی و ارضی پر دامنهای میزند که باعث رویارویی و برخوردهایی میان این حزب و زمینداران ثروتمند و قشر روحانی محافظهکار میشود. این درگیریها تا دوران جهاد تحت مدیریت مجاهدین که کشورهای قدرتمند غربی از نظر مالی آن را تمویل میکردند ادامه مییابد. اصلاحات اعلامشده دراوایل سالهای 1980 به ضرر کوچیها بود، زیرا آنان اسناد ملکی و حق عبوری را که حدود 90 سال پیش برایشان داده شده بود از دست میدادند. این اصلاحات ارضی، همزمان با ظهور نیروهای مجاهدین قومگرا و ”شوراها“ و برای نمونه شورای اتفاق، باعث محدود کردن و حتی ممنوعیت دسترسی کوچیها به زمین و به علفچرها گشت.[5] با رسیدن طالبان بر اریکۀ قدرت در سپتامبر سال 1996 در کابل، کوچیها به صحنه باز میگردند و در واقع بعد از مدت 20 سال، آنان در سال 1988 دوباره به ولایت بامیان و هزارهجات برگشتند و ادعای حقشان را میکنند.[6] آنان به تمامی ولایاتی که توسط طالبان تصرف شده بود که به مانند کوچیها از قوم پشتون بودند و به شکایات آنان رسیدگی میکردند باز پس آمدند.. بعد از سقوط رژیم طالبان و در دولت انتقالی، نمایندگان اصلی ائتلاف شمال، که یک اتحاد تا حدودی نامتجانس و مسلح متشکل از اقلیتهای مختلف قومی سمت شمال و مناطق مرکزی کشور میباشد، وارد حکومت شدند. به این ترتیب، زمان انتقامگیری و حسابگیری بالاخره فرا میرسد و اقلیتهای قومی که بهویژه در هزارهجات به قدرت میرسند امیدوارند با ممنوعیت یا محدودکردن دسترسی کوچیها به علفچرهای مناطق مرکزی انتقام خود را از آنها به دلیل حمایتشان از طالبان بگیرند. این در حالی بود که میلیاردها دالر به منظور بازسازی و توسعه وارد کشور میشد و در اولویت اول مردمی قرار داشتند که دارای زندگی شهری و ساکن (شهری یا روستایی) بودند و میتوانستند در عرصههای صحت، معارف و سایر خدمات عامه از این کمکها بهرهمند شوند. نگاهی به برنامۀ سروی خطرات و آسیبپذیریهای ملی نشان میدهد که در سال 2008 حدود 54 درصد از جمعیت کوچیها زیر خط فقر زندگی مینمودند، در حالی که رقم متوسط ملی حدود 30 درصد از کل نفوس کشوررا در زیر خط فقرنشان میدهد.
کوچیهای اسکانیافته، که دارای زندگی ثابت هستند، و نیز کوچیهای ایلاتی که در ده سبز به سر میبرند از این قانون مستثنی نیستند. در فصل خزان سال 2011، ما تحقیقی را بر روی تعداد 304 خانوادۀ کوچی انجام دادیم برای درک نمونههای زندگی اجتماعی– اقتصادی فامیلهای مالدار و فامیلهایی که زندگی ثابت اختیار نمودهاند، مسیرهای مهاجرت آنان، امکان مسکنگزینی دایمیشان، فصول سال که آنان از علفچرها استفاده مینمایند، روابط آنان با سایر جمعیتی که دارای زندگی شهری و روستاییاند و همچنین روابط آنان با متنفذین رسمی و غیررسمی. در عین زمان، 300 خانوادۀ غیرکوچی نیز مورد مصاحبه قرار گرفتند. هدف از این مصاحبه دانستن برداشت این مردم در مورد کوچیها و نیز بررسی تفاوتهایی واقعی بود که میان کوچیها و سایر مردم وجود دارد. بدون شک گروپهای انتخابشده در این تحقیق معرف کل جامعه افغانستان نمیباشند، اما این مصاحبهها امکان این را میدهد تا شرایط، مشکلات و بنبستهای موجود مردم ده سبز را بهتر درک نماییم. در بخش مطالعات کمّی پژوهش، گروپهایی برای بحث و مشاجره میان افراد به راه انداختیم که در کل 9 گروپ را شامل میشد و در این بحث حدود 56 نفر اشتراک نمودند. هدف ما از این برنامه آزاد کردن کلام بود و نیز تحریک اشتراککنندهها جهت تکرار مکررات و مدام شکایاتی که بر علیه دیگران رایج هست که همان شکایات برعلیه حکومت، پلیس، ارتش، اهالی ساکن ساحات، هزارهها و غیره میباشد. با این کار امیدوار بودیم که با برقراری گفتوگو کلام زنان و مردان کوچی که از ده سبز عبور میکنند به ما برسد.
سفر کوتاه از کابل به پایان خود نزدیک میشود و گردوخاک باعث سستی اعضای بدنمان شده است. نسخۀ سروی خطرات و آسیبپذیریهای ملی حال دیگر آرام در زیر کفنی آرمیده و بیدارش نباید کرد. وقت سر ظهر میباشد و آفتاب هم به شدت میتابد و باعث کرختی حتی ارادههای آهنین میشود. در انتظار ظهور زرتشتی هستم از خانهای که کرولای (موتر) ما، ما را به سمتش هدایت میکند که به جایش ابراهیم است که به طرف ما میآید که مربوط به قبیلۀ تره خیل میباشد که از اقوام کوچی پشتون است، مانند تمام خانوادههای بزرگ در ده سبز. بعد از جورپرسانی و سلامعلیک و بغلکشی مروج، ابراهیم ما را دعوت میکند که به دنبالش میرویم. نان چاشت را همراه او در زیر یک درخت چنار که در فاصلۀ دو قدمی از خانهاش قرار داشت و در کنار یک گروپ کوچک از کارگران لنگی به سر صرف میکنیم. با قبول دعوت مؤدبانۀ میزبان، فرهاد و من بر روی دوشکهایی که به نظر با بیتوجهی به زیر درخت انداخته باشند مینشینیم. دوشکها که اساسیترین عنصر میزبانی و معاشرت افغانی است با تکهای (پارچهای) ضخیم آبی کمرنگ ومندرس پوشیده شده و به سختی از رنگ خاک قابل تشخیص است. در اطراف ما بوتههایی روییده که به نظر میرسید حاصل پیوند درخت بید و زیتون وحشی باشند که در جایی در زیر درخت چنار به جستجوی سایه بودند. چای سبز هم از راه میرسد، خستگی راه از تن بدر میرود و گفتوگو میتواند آغاز شود.
این سفر بعد از چند هفته از سفر اولی ما و به منظور شریک نمودن نتایج پژوهش خود و نیز اخذ نظریات سران کوچیها انجام میشود. ارقامی که در نتیجۀ پژوهش خویش به دست آوردیم نشان از پویایی و شدت اسکان در میان مردم کوچی دارد. شهادت افرادی که در همین جریان با آنان مصاحبه کرده بودیم نیز آن را تأیید میکرد. یافتههای ما از معلومات جمعآوریشده نشان میدهد که بیشتر از نصف جمعیت آماری ما، یعنی نیمی از 304 فامیل کوچی، شیوۀ زندگی خود و فامیلشان را زندگی ایلاتی بیان نمودهاند. این پاسخ در فصلی از سال که کنترل رفتوآمدهای آنان به ولسوالی دشوار است، چیز زیادی به ما نمیآموزد. درعوض، مسئلۀ قابل تعمق این است که حدود 46 درصد از این کوچیها گفتهاند که اسکان اختیار نمودهاند و این انتخاب به تازگی و به صورت تدریجی انجام شده و به زندگی ایلاتی پایان دادهاند. کاهش زمینهای علفچر (چرا)، چه در سطح ملی و چه در سطح محلی، باعث گردیده تا کوچیها رفتهرفته به شیوۀ زندگی چندین صدساله خود که مالداری باشد پایان دهند. طبیعت مزمن و تکراری خشکسالی سالهای اخیر باعث فروش اجباری رمه شد در جایی که گوسفندان و میشها نه فقط ضمانت، بلکه آخرین چارۀ اقتصادی است برای مالدارانی که به دل کندن از گنجشان، که همان رمه و دامشان میباشد، با دیدۀ اکراه و بیزاری مینگرند. به این ترتیب، اندازه یک گله فقط نشانۀ ظاهری ثروت یک قبیله یا خانواده نیست، بلکه همزمان عامل مهمی است در تصمیمگیری زمانی که باید به شیوۀ زندگی چادرنشینی و ایلاتی ادامه داد یا آن را رها کرد. داشتن تعداد چهل یا پنجاه رأس دام برای تجدید زندگی سالانۀ افراد از طریق مالداری و توجیه سرمایهگذاری اقتصادی کافی نیست.[7] قربانی کردن دام برای ادامه حیات هم موجودیت کوچیها را به خطر میاندازد و عامل دیگری میشود در مسیر اختیار کردن اسکان کوچیها، چه اجباری باشد و چه ارادی. همسایۀ ابراهیم، که او نیز عضو قبیلۀ تره خیل است، دربارۀ تجربۀ خودش از برگزیدن زندگی غیرایلاتی در دشت ده سبز چنین میگوید:
اگر کوچیها چراگاه نداشته باشند، مانند یک اسکلت خواهند بود و یا مانند یک سراب برای انسان، زیرا ما دیگر هیچ منبع زراعتی، اقتصادی یا تجاری برای معیشت فامیلهای خویش نخواهیم داشت. ما برای ادامه حیات به غیر از گوسفندان دیگر چیزی نداریم و بدون چراگاه نمیتوانیم همۀ این 300 رأس گوسفند را تغذیه کنیم. تغذیۀ گوسفندان هزینه دارد که از پس آن بر نمیآییم. برای این مقصود به زمین نیاز داریم که ما در حال حاضر به این زمینها دسترسی نداریم. ما گوسفندانی را که در اختیار داشتیم به فروش رسانیدیم و در اینجا بهطور دایمی مسکنگزین شدیم. در اینجا اما مانند زندانی هستیم، زیرا که تمام آنچه میدانیم، دانشی است که از پدرانمان آموختهایم و جز آن چیزی دیگر نمیدانیم، که آن هم پرورش حیوانات غربی است در شرق.
اگر معدودی از خانوادهها بدون غبطه خوردن (نوستالژی) و برای دسترسی همچون دیگران به خدمات اجتماعی، بهداشتی و نزدیکی به بازار – چیزی که کوچیها از آن محروماند- خود را با شیوۀ زندگی غیرایلاتی تطبیق داده باشند، اما مانند دیگران ناامید به آیندۀ اقتصادی خود هستند و از انزوای اجتماعی خود با ناراحتی حرف میزنند. برای صدها و به زودی هزاران خانواده، اسکان گزیدن به معنای پایان رابطۀ اقتصادی با دام و زمین به منزلۀ یک واقعیت اقتصادی است. به عبارتی دیگر، اسکان یافتن با فروش حداقل قسمتی از دام مصادف میشود که برای خرید زمینی و نیز برای ساختن خانهای حتی حقیر در وسط بیابان آغاز میشود. دسترسی به مالکیت املاک برای کسانی که دیر از زندگی ایلاتی دل کندهاند با محرومیتهای ناگزیر اجتماعی و فقر اقتصادی همراه است.
در ده سبز، کوچیهای مالدار نیز با مشکلاتی مواجه میباشند که ناشی از مبدل شدن ساحات علفچر به ساحات رهایشی خودسر است. گسترش ساحات رهایشی خودسر در این منطقه قبل از آغاز پروژۀ اعمار کابل بزرگ شروع گردیده بود. کورههای خشتپزی به تدریج زمینهای علفچر را اشغال کردند و پارکهای صنعتی، خانههای رهایشی و دیوارهای موجود فضای علفچر را به منظور استفادۀ حیوانات تنگ کردند. برای یکچهارم از فامیلهای کوچی، که ما با آنان مصاحبه داشتیم، تبدیل علفچرها و زمینهای کشاورزی به ساحههای رهایشی از مهمترین دغدغههای آنان به حساب میآید و برای سهچهارم خانوادههای کوچی دسترسی به علفچرهای تابستانی از موانع بزرگ ادامۀ حیاتشان میباشد. بالاخره دل کندن از زندگی ایلاتی و کوچی شرط بقاست برای 350 خانواده که بر اساس تصمیمگیری جمعی در میان ساحات باریکاب و سر پل اسکان گرفتهاند و به این ترتیب به شیوۀ زندگی اجدادی و مهاجرت میان پاکستان و تاجیکستان که از لغمان و کاپیسا آغاز میشده نقطۀ پایانی گذاشتهاند. برای پیرمردی از قبیلۀ خروطی که پُست نظارت خویش را رها نموده و برای پیوستن به ما به زیر درخت چنار آمده، این تغییر و تحولات دایرۀ شومی است:
امروز ما باید حیوانات خویش را بسیار به دور از اینجا به چریدن ببریم. اکثر زمینهای علفچر از بین رفتهاند. و اغلب مالکان جدید این زمینها دسترسی ما به این علفچرها را رد مینمایند. ما باید دائماً دورتر برویم برای یافتن مراتع جدید. اگر علفچر نیابیم، و از آنجا که امکان خرید علوفه نداریم، حیوانات ما لاغر و مریض میشوند و ارزششان را از دست میدهند.
در شرایط افزایش درخواست برای زمین و کمیاب شدن ساحات علفچر، منازعات و مناقشات با مردم محلی بر سر دستیابی به این ساحات افزایش یافته است. این مناقشات، در هزارهجات، کوچیها و هزارهها را به جان هم انداخته است و اقوام دیگر پشتون در ساحات دیگر چون ولایت غزنی اسلحه به دست گرفتهاند. مسئلۀ زمین و علفچر به مثابه آبشخور تنش و درگیری قومی را احتمالاً به زودی در ده سبز در دروازۀ شهر کابل میان کوچیهای مالدار و مردم محلی شاهد خواهیم بود. دسترسی به علفچرها بهطور سنتی برای کوچیها از طریق توافقات غیررسمی با مردم محل امکانپذیر میباشد که به جای فرمان شاه یا احکام حکومتی عمل میکنند. فرامین توسط رهبران سیاسی کابل و به منظور تضمین علفچرها برای اقوام مالدار ابلاغ میگردید. حتی اگر بنا بر نظر شورای مستقل امور کوچیها این فرامین دارای اعتبار و نفوذی صدها ساله باشند، اما به نظر میرسد که کوچیها در منطقۀ ده سبز، بر اساس توافقات غیررسمی با مردمان روستاهای محل، کمپهای موقتشان را در منطقه ایجاد نموده و علفچرها را مورد استفاده قرار میدهند. اما به دلیل کمیاب شدن زمین در ده سبز این توافقات دوستانه میان مالداران کوچی و مردم محل بسیار شکننده مینماید. در بازدید قبلی ما از محل، یکی از نمایندگان اقوام در ده سبز وضعیت رو به تحول را چنین بیان میدارد:
ما کوچیهای مالدار در گذشتهها هیچگونه مشکلی با مردمان ساکن محل نداشتیم. اما از یک سال به سال دیگر، هر یک از ما زمینهای خود را از دست میدهیم. هر روز دیوارها یکی پی دیگر اعمار میشوند و مردمان ساکن محل برای ما به بیگانگان مبدل میشوند. یک روزی میآید که ما با هم درگیر خواهیم شد.
با نابودی تدریجی چراگاهها، کوچیهای مالدار باید در جستجوی زمینهای جدید باشند تا مسیر مهاجرت خود را کوتاه کرده و با تملک یک قطعهزمین چشمانداز خود را محصور سازند. مگر اینطور نیست ابراهیم؟ بعد از لحظهای سکوت که حکایت از مخالفتش است و با احتیاطی که ضروری شیوۀ بیان است در جواب ما و برای تصحیح کردن میگوید حتی این هم نیست. من هم مسلماً همۀ آنچه را همه دربارۀ مسایل و مشکلات مالکیت ارضی در افغانستان میدانند، میدانستم. در واقع، عدم ثبات حقوقی و قضایی در افغانستان، مهاجرتهای داخلی و به عبارتی روند جابهجا شدن در کشور، مهاجرت به سوی ایران و پاکستان و تغییرات متوالی سیاسی، همۀ این موارد سهم عظیمی در افزایش اسناد مالکیت داشته است. اما حکایت ده سبز داستان دیگری است. در سال 2006 میلادی، هر نوع تملک زمین در پروژۀ شهرسازی در ده سبز توسط فرمانی ممنوع اعلام شد، هرچند خرید و فروش غیرقانونی زمینها در این منطقه ادامه دارد. به عبارت دیگر، روند مسکنگزینی اکثراً با تصاحب یک سند خیالی و بدون اساس قانونی آغاز میگردد. حکومت کابل بهطور منظم از طرف نمایندگان کوچیها، مردم ساکن محل یا مالداران مورد استجواب (بازخواست) قرار میگیرد، اما هیچ مقام رسمی دولت دارای مشروعیت لازم نه برای میانجیگری است و نه برای استیفای قاطعانۀ حقوق مالداران که این مسئله هم شامل باریکاب میشود و هم ده سبز. چند روز بعد از این که ابراهیم برای ما در مورد مشکلاتش توضیحاتی داد، ما با تعداد زیادی از کوچیهایی که با خلوص نیت نمرات زمین خریده بودند، ملاقات نمودیم:
ما دار و ندار خود را برای خرید زمین از دلالان املاک در شهر فروختهایم. حالا دولت به ما میگوید که این زمینها وجود ندارد و ما فریب خوردهایم، چون سواد نداریم. ما نمیدانیم حق با کیست، اما اینجا در انتظار خواهیم ماند و زمانی که طالبان باز پس آیند به یک حکم عادلانه دست خواهیم یافت.
اثرات تبعیضات اقتصادی- اجتماعی و سکوت سیاسی بهطور مکانیکی به خشونت منتهی میشود.
وقتی نگرانی خود را با پیمانکاران بینالمللی پروژۀ ده سبز، که یک آژانس انکشافی دولتی ژاپنی است، در میان گذاشتیم پاسخ به همان اندازه شفاف بود که قاطعانه: کوچیها عادت به کوچ و مهاجرت دارند و میتوانند به جای دیگری بروند. بله، اما چگونه میتوانند دامهای خود را به بازار کابل برسانند؟ و جهت یادآوری باید بگویم که کوچیها پرورشدهندۀ نزدیک به 70 درصد از گوسفندان و بزهای کشور هستند. طرف صحبت ژاپنی ما در این مورد بسیار کلی پاسخ میدهد: ”باید از خارج وارد کرد. چارهای نیست.“ از آنجا که احساس میکنم که مخاطبم دوباره با تکیه به پروژۀ استراتژیک کابل بزرگ اعتماد خود را باز مییابد، طرح پرسش دیگری را ضروری میدانم. آیا کشوری که جز محصولات کشاوزری چیزی تولید نمیکند و تقریباً هیچ صنعت واقعی ندارد، همۀ مواد مصرفیاش را وارد میکند و محصولی جز تریاک برای صادرات ندارد، باید کباب و پشم مورد نیازش را هم از خارج وارد کند؟
چه جمعبندی میتوان داشت از حضور سرزدۀ ما نزد اهالی تره خیل؟ در وهلۀ نخست باید از رشد سریع پدیدهای در پشت دروازههای کابل و نیز دروازۀ شهرهای دیگر درافغانستان گفت. پدیدهای که موضوعی است جدید که نه دارای زمین است و نه هویت: کوچی اسکان گزیده. بروس چاتوین (Bruce Chatwin) در نامهاش به تام مسچلر (Tom Maschler) از اهداف کوچیگری به مثابه آلترناتیوی یاد میکند و با تأکید میگوید:
شیوۀ واقعی زندگی کوچیگری و گلهداری – با رمههایی که مدام جابهجا میشوند و بدون کمترین تولید کشاورزی – را نباید مرحلۀ انتقالی به سوی تمدن قلمداد کرد، بلکه آلترناتیوی بوده در کنار آن؛ آلترناتیوی که در شرایط اصطکاک با آن از در رقابت در میآید.
دربارۀ نمونۀ ما، مناطق اصطکاک میان کوچیها و دیگران همان هزارهجات یا ده سبز میباشد که نشان میدهد که نمیتوان انتظار ظهور دیالکتیکی حتی منطقی آن را داشت، چرا که آلترناتیو کوچی با دیگران در مقابلش و در نبود گفتوگوی سیاسی به نزاع بر میخیزد؛ نزاعی که در روند خود هر روز وخیمتر میشود. با مسکنگزینی، کوچی به موضوعی تبدیل میشود که نه حقوقی دارد و نه صدایی و بدون داشتن محدودۀ سیاسی، اجتماعی یا حتی جغرافیایی که بتواند بر روی آن گفتمان خودش را بنا نهد. زیرا در واقع او در آن واحد هم تحت تسلط واقعیتهای اقتصادی است، هم در حاشیه از نظر سیاسی، هم مطرود از نظر اجتماعی و هم به زودی محروم از مالکیت زمینهایی که حتی اگر اغلب به کسی تعلق ندارد از آن او هرگز نخواهد شد. از این نظر، نقشههای کابل بزرگ جذاب است، زیرا که نشان از تصورات دارد، از اسطورهها و ایدئولوژیهایی است که بر روابط سلطهجویانۀ فعلی حاکم است و نابرابریهای آینده را آشکار میسازد: جادهای که کارگران را به سوی مراکز تولید آینده خواهد برد، انبارهایی که آب را از حوضچههای پنجشیر به شیرهای آب کابل منتقل میکند، مراکزی در حاشیۀ شهرها محصولات کشاورزی پایتخت را تولید خواهند کرد، توسعۀ مناطق مسکونی که شهرنشینان را از ”دیگر“ ساکنان جدا میکند و سرانجام مناطق استراتژیک اطراف پایگاه نظامی بگرام کاملکنندۀ حلقهای خواهد بود که در آن هیچ زمینی برای کوچیها در نظر گرفته نشده است.
اما اگر کوچیها نمیتوانند جایی (زمین یا کاری) در جامعۀ جدید برای خود پیدا کنند، در میان دو مقولۀ آلترناتیو باقی خواهند ماند. به عبارتی ،در جایی میان زندگی ایلاتی که نمیتواند دیگر به راه خود ادامه دهد و بنا بر کلمات مورد استفادۀ چاتوین، ”تمدنی“ (civilisation) که نمیتواند آنها را در خود بپذیرد. وابستگی و انقیاد آنها به عنوان اسکانگرفتههای جدید (néo-sédentarisé) بدون زمین، آنها را به عناصری مجازی، مانند جاتسها، جوگیها یا چوری فروش (صحرانشینان قدیمی پاکستانی) تبدیل خواهد کرد که فرزندانشان در شهرها گدایی میکنند و حق داشتن تذکره (کارت شناسایی افغان) ندارند، اما دارای حق خیالی رأی دادن هستند. در عین حال و در بسته بودن دو راه فوقالذکر، راه سومی هم ممکن است پیش رو باشد: شورش سیاسی در کنار گروههای اپوزیسیون مانند برخی از نیروهای طالبان که به تنها شیوۀ ابراز وجود و بقا تبدیل شده است. در حالی که گفتوگوها در منطقۀ تره خیل به پایان میرسید، ابراهیم با بیان خود حسن ختام این بحث را که به جمعبندی ما نزدیک است بیان میکند:
در افغانستان، طالبان هرگز مورد علاقه نبودند، اما میدانستند چگونه با افراد ضعیف و فراموششده حرف بزنند. این چیزی است که غربیها درک نمیکنند، اما طالبان میدانند چگونه با محرومان بهشمول زنان، ملاها و صحرانشینان حرف بزنند. هیچیک از این قشرها امروز جایی در کشور ندارند. دنیای مدرن آنها را فراموش کرده و آنها دیگر جای واقعی ندارند.
زنان، ملاها، و قبایل کوچی یقیناً مثلثی است غیرمنتظره که آیندۀ سیاسی کشور و فراتر از آن را رقم میزند. چه سبز و خرم بود، چه باصفا، دشت من!
[1]National Risk Vulnerability Assessment, 2008.
[2]Frauke De Weijer, “National Multi-sectoral Assessment on Kuchi (NMAK),” Ministry of Rural Rehabilitation and Development (MRRD), Ministry of Frontiers and Tribal Affairs and the Central Statistics Office (CSO), May 2005.
[3]Hervé Nicolle , “Afghanistan Livestock Market Assessment,” PEACE Project, USAID, 2009.
[4]De Weijer, “National Multi-sectoral Assessment,” 8.
[5]Angelo Rasanayagam, “Afghanistan: A Modern History,” (London: I.B. Tauris & Co. Ltd, 2005), 131-132.
[6]Luke Hunt, “Taliban leads Afghan gypsies back home after 20 years,” Agence France Presse, 19 Juin 1999, www.reliefweb.int/node/48575
[7]Faruke de Weijer and D’Souza Anna, “Rising Food Prices and Declining Food Security: Evidence From Afghanistan,” Amber Waves, US Department of Agriculture, Economic Research Service, September 2011. Available at:
http://www.ers.usda.gov/AmberWaves/September11/Features/AfghanistanFoodSecurity.htm

