ایران، جنگ جهانی دوم و یهودیان
مقدمه
مقالة حاضر به شرح دو رویداد شگفتآور تاریخی میپردازد که ایران و ایرانی را به گونهای در مدار تاریخنگاریهای جنگ جهانی دوم، آلمان هیتلری و کشتار وسیع یهودیان در اروپا قرار میدهد. یکی از این دو رویداد رشته حوادث و عملیات نجات بیش از 800 بچة بیسرپرست یهودی لهستانی، ’فرزندان تهران،‘ است که پس از اشغال کشورشان به دست قوای نازی در ابتدای جنگ جهانی دوم توانستند فرار کنند و در دورة آوارگی و بیپناهیشان در سالهای جنگ، چندگاهی در تهران ماندند و پناه گرفتند. رویداد دیگر فعالیتهای نجاتآفرین کنسول ایران در فرانسة تحت اشغال در زمان جنگ است که ایرانیان یهودی ساکن فرانسه را از چنگال نازیها نجات داد. عبدالحسین سرداری با صدور گذرنامههایی ایرانی برای یهودیان اروپایی آنان را نیز از مرگ حتمی رهانید.
این دو رویداد تاریخی شاید فقط پانوشتی کوچک باشد بر انبوه نگارشهای تاریخی، اسناد، عکسها، فیلمها، خاطرهها و مدارک بیشمار بهجامانده از رخداد هولوکاست؛ شاید قطرهای باشد در آن دریا و نه بیش. اما در این قطره، تصویری پر مهر از ایران و ایرانی میبینیم که در لحظهای تاریخی، با پذیرش خطر و با فداکاری به نجات همنوع شتافته است. در اینجا به نام نیکی که ایشان از خود به جا گذاشتهاند ارج مینهیم.
اهمیت بازگو کردن این دو رویداد در پیشگاه داوری تاریخ از جمله در این واقعیت نهفته است که در تقابل با آنچه ددمنشانه در اروپا جریان داشت، شماری از ایرانیان چنان رفتار انساندوستانهای از خود نشان دادند که در شرایطی ویژه توانست به نجات جمعی از قربانیان هولوکاست بیانجامد. بیتردید زمانی که بتوان به اسناد موجود در ایران دست یافت، خواهیم توانست آگاهی دقیقتری از جزئیات و چگونگی این رخدادها بیابیم و به پرسشهای پژوهشیمان پاسخهای دقیقتری بدهیم.
جوّ سیاسی ایران در آستانة اشغال متفقین و تأثیر آن بر جامعة یهودی ایران
با روی کار آمدن حکومت پهلوی در 1304ش/1925 و در نتیجة اصلاحات و ایجاد امنیت و تجددخواهی دولت غیر مذهبی رضاشاه، قدمهای مثبتی در راه بهبود عمومی زندگانی جوامع غیر مسلمان ایران برداشته شد. از جمله، شمار بسیاری از جمعیت 80 هزار نفری یهودیان در ایران آن سالها توانستند از حقوق مدنی نویافتۀ حاصل از انقلاب مشروطه و حکومت پهلوی بهره گیرند. قوانین و مقررات دورههای قبل، که همگی تبعیضآمیز و بازدارنده بودند، عملاً لغو شدند. پرداخت مالیات جزیه به کلی موقوف شد و یهودیان توانستند از محلهها و ’گتوهای‘ محل اقامت خود رفتهرفته خارج و در اماکن بهتری ساکن شده، به کسبوکار مشغول شوند. در جوار منازل هموطنان مسلمان و سایران سکنی گزیدند و فرزندان خود را به مدارسی غیر مذهبی فرستادند که به تازگی در آن دوره افتتاح میشد. آنان توانستند با اشتغال به کسب آزاد و آموزش عالی و پیشرفت علمی در خدمت به اقتصاد و فرهنگ متجدد ایران سهیم شوند. قادر شدند به تدریس در سطوح گوناگون بپردازند و در قبال ملیگرایی سازنده و غیر مذهبیای که راهنمای مأموران امور بود، نقش مسئولانه و ارزندهای ایفا کنند. توانستند در سازندگی و تلاش برای پیشبرد ایران نوین و مدرن، در جوّ نسبتاً غیر مذهبی، ملی و مدنی کشور هویت ملی کسب و از حیث اجتماعی رشد کنند؛ حتی تا بدان حد شکوفا شوند که خود را با افتخار و در درجة نخست ایرانی بدانند.
با این همه، به قدرت رسیدن حزب نازی و هیتلر در آلمان به سال 1312ش/1933 و گسترش تبلیغات نژادگرایانة آن حزب در ایران و حضور ستون پنجم آلمان در کشور، رفتهرفته بار دیگر اوضاع جامعة یهودی در ایران را دگرگون کرد. به نوای شوم نازیها، برخی ایرانیان، حتی تحصیلکردهها و روشنفکران زمانه که در جامعه از نفوذ بالایی برخوردار بودند، به متهمکردن و کینهتوزی بر علیه ایرانیان یهودی پرداختند و با شروع جنگ جهانی، موج ضد یهودیگری در ایران از نو به حرکت درآمد. با این حال، این یهودیستیزی این بار با ابعادی تازه و به شیوهای بیسابقه در ایران اشاعه یافت. به این یهودیستیزی دیگر با برچسب ’نجسبودن‘ یا صرفاً هممذهب نبودن اقلیتی دینی با اکثریت شیعة مسلمان دامن زده نمیشد و با تحریک متعصبان شیعی در میان مردم عادی صورت نمیگرفت. یهودستیزی جاری در ایران در سالهای جنگ حتی برای نخستینبار، اصلاً رنگی مذهبی نداشت. این یهودستیزی گونهای سامیستیزی بر پایة نژاد و قومیت بود و غالباً به رهبری روشنفکران و دولتمردان، ایرانیان ’اصیل‘ و ’آریاییهای خالص‘ در ضدیت با اقوام سامی نضج میگرفت. تحریک اصلی و اساسی از سوی ایدهئولوگهای خبره و ’متخصصان فرهنگی و نژادی‘ با تجربة وارداتی از آلمان صورت میگرفت و غالباً از جانب آلمانیها هدایت میشد. نشریاتی مانند ایران باستان در تهران انتشار مییافت (1933) که مخارج سردبیر و نشریۀ آن را مؤسسات آلمانی تأمین و سازمانهای تبلیغاتی نازیها از آن حمایت میکردند.[1] نشریات وطنی هم در تبلیغ’ برتری‘ نژاد آریایی و ’پستی ‘ نژاد سامی، که هم یهودیان و هم اعراب سامی را در برمیگرفت، فعال بودند.[2]
در فاصلة میان دو جنگ جهانی، ایران درصدد جلب فناوری و متخصص غربی برای راهانداختن برنامههای صنعتی کشور بود و در این مسیر با استقبال آلمان مواجه شده بود. دولت رضاشاه به آلمان پیشرفته و پر قدرت آن سالها، و نه لزوماً به حزب و ایدهئولوژی نازیسم، متمایل شده بود. در مدتی کمتر از یک دهه، حضور آلمان در زمینة صادرات به ایران، افزایش حجم تجارت و شرکت در انواع طرحهای ساختمانی و راهسازی ایران پیشرفت چشمگیری داشت.[3] حضور کثیری از کارشناسان آلمانی، که بیشتر آنان پس از روی کار آمدن دولت هیتلر در 1933 از طرفداران و فرستادگان حزب نازی بودند، موجب شد نفوذ فرهنگی و تبلیغات نژادپرستانۀ ایشان جوّ سیاسی مسمومی بر علیه جامعة یهودی ایران حاکم سازد. دیدگاههای عوامفریبانه و عامهپسند آلمانها در آن سالها در میان مردم به شدت تبلیغ میشد. از دوستیهای دیرینة ایران و آلمان سخنها میرفت و در سبب این دوستیها و همکاری نیز جای پرسشی نبود. ایران آریایی بود و حزب نازی نیز از نژاد آریا. در آن سالها، اصل برتری نژادی و همبستگیهای قومی آریایی از ارکان اساسی و اعلام شدة حزب نازی بود. از اینرو، حاکمان آلمان جز جنبههای اقتصادی و سیاسی، برای جلب توجه ایرانیان بر همبستگی قومی تکیة ویژه داشتند. چه بسا بر پایة همین آرمانهای آریایی بود که ایران به جهانیان اعلام کرد نام’پرشیا‘ (Persia) را رسماً به ’ایران ‘(Iran) تغییر دهند، نامی که بستگی آن را به نژاد آریا بهتر میرساند.
این اقدامات درست در زمانی صورت میگرفت که نهادهای دولتی به منظور بازسازی هویت ملی ’ایران نوین‘ به بهرهجویی از میراث فرهنگی و تاریخی ایران باستان پرداخته بودند. محور و اساس تبلیغات آن دوره را عظمت باستانی امپراتوری ایران و نیاز به تجدد ایرانیگری و آریاییگری در قالب کشوری نوین و متجدد تشکیل میداد. هویت آریایی ایران نوین گاه با گزافهگویی در نشریات، با نابرابری نژادها و ’برتری‘ نژاد آریایی شناسایی میشد و در این تبلیغات بر خصومت با یهودیان سامینژاد تأکید میشد.[4] در اینگونه نوشتهها، قوم یهود عامل هر وضعیت فلاکتبار در ایران و جهان معرفی میشد. مانند تبلیغات نازیها در اروپا، در پارهای از مقالات روزنامههای ایرانی یهودیان به عنوان قدرت واحدی معرفی میشدند که دنیا و انقلابات جهانی را در کنترل خود دارند. آنان را مردمی پولپرست و خودخواه میخواندند که در دخمههای تاریک محلههای فقیرنشین تهران زندگی میکردند و بزرگترین خطر جهانی شمرده میشدند.[5] جوّ ایجادشده یهودیان ایران را رفتهرفته در دنیایی از هراس و خوف فرو برد که با رسیدن اخبار جنگ در اروپا از 1939 به بعد، موجب شد بیشتر و بیشتر در شرایط عدم امنیت روزگار بگذرانند.
از آغاز جنگ در تابستان 1939 تا اواخر سال 1942، ارتش رژیم نازی در حال پیشروی سریع بود. اخبار پیشرفت نظامی آلمان در میان بسیاری از ایرانیان با استقبال و شعف روبهرو بود.[6] آلمانیها در تبلیغاتشان به ایرانیان وعده داده بودند پس از پیروزی بر شوروی همة سرزمینهایی را که ایران در زمان قاجارها و در دو جنگ با روسیة تزاری از دست داده بود، به ایران مسترد خواهند کرد. در میان عوام شایع بود که هیتلر نجاتدهنده است و به زودی از راه میرسد؛ او مسلمان شده[7] و نام واقعیاش ’حیدر،‘ یکی از القاب حضرت علی، است و نام ’ژرمن‘ همان ’کرمان‘ خودمان است و آلمان دوست ایران بوده و با انگلیس و روسیه، دشمنان ایران، در حال جنگ و منجی ایران است. مطبوعات آن دوره، مقامات عالیمرتبة دولت و مجلس، روشنفکران فرهنگی و نیز مردم عامی و حتی رهبران مذهبیشان در ایجاد جوّ طرفداری از آلمان و تبلیغات نازیسم نقش داشتند. اخراج یهودیان از ادارات، پخش شبنامهها، نقش صلیب شکسته بر خانههای مردم و در کوی و برزن، شناسایی یهودیان در هر محله و اعلام آمادگی از جانب اراذل برای حمله و ’جهودکشی‘ به مجرد پیروزی آلمان بر روسیة شوروی و رسیدن نیروهای آلمان به ایران، توهین و شرارتها و ایجاد جوّ تنفر از یهودیان در گوشه و کنار ایران در جریان بود و عرصه را بر یهودیان ایران بسیار تنگ و تلخ کرده بود. ”کالاهای یهودیان را به قیمت گرانتر از ارزش بازار اما با سفته و نسیه، به امید رسیدن هیتلر به ایران، میخریدند.“[8] اما با وجود این جوّ عوامفریبانه که آلمان بدان دامن میزد و بهرغم طرفداری آشکار و کتمانناپذیر شماری از مقامات بالای دولتی و نمایندگان مجلس و ارتشیان از آلمان و حتی از ایدهئولوژی حزب نازی، دولت ایران از این جوّ سیاسی و تبلیغاتی پیروی نمیکرد و تن به تهدیدها و فشارهای آلمان برای یهودستیزی نمیداد. نمونة زیر نشاندهندۀ سیاست و اقدام دولت رضاشاه در اینباره است.
در میان کارشناسان تبعة آلمان که در طرحهای صنعتی، ساختمانسازی و راهسازی و غیره در ایران کار میکردند و اساساً پیش از به قدرت رسیدن قوای نازی در آلمان استخدام شده و به ایران آمده بودند، شماری کارشناس و مهندس یهودی آلمانی هم بودند که پس از دستیافتن حزب نازی به قدرت در 1933 و شروع جنگ در 1939، با شرایط ویژهای روبهرو شده بودند. چند ماه پیش از اشغال ایران به دست نیروهای متفق در شهریور 1320ش/سپتامبر 1941، هر اِتِل (Herr Ettel)، آخرین سفیر دولت آلمان در ایران، کوشید به دنبال درخواست دولت خود مقامات ایرانی را وادارد این کارشناسان یهودی و دیگر فراریان یهودی را که از آلمان به ایران آمده بودند و در گذرنامههاشان حرف ‘J’ (Juden)، معرف هویت دینی آنان، قید شده بود، هر چه سریعتر از ایران اخراج کنند. دولت ایران مقاومت میکرد و به این خواستة سفیر آلمان تن نمیداد. تقاضاها از جانب آلمان جریان داشت و به موازات آن مقاومت شدید مقامات ایرانی ادامه یافت. سرانجام در 12 خرداد 1320/2 ژوئن 1941، سفیر آلمان طی گزارشی به برلن اعلام کرد که مقامات دولت ایران درخواست استرداد یهودیان آلمانی را به آلمان نمیپذیرند و چنین استدلال میکنند که این کارشناسان آلمانی یهودیتبار تخصصهایی دارند که ایران در برنامههای صنعتی خود به آن نیازمند است.[9]
به این ترتیب، در ژوئن 1941/خرداد-تیرماه 1320، یعنی فقط چند ماه پیش از ورود متفقین و خلع رضاشاه از سلطنت، دولت او خواستههای رسمی و فشارهای متعاقب از جانب دولت آلمان را مبنی بر بازگرداندن یهودیان آلمانی ساکن ایران و تحویل آنان به حکومت ناسیونالسوسیالیست حزب نازی آلمان با قاطعیت رد کرد.[10]
در این جوّ بحرانی و پر اغتشاش سیاسی، در بحبوحة جنگ جهانی و فشارهای بینالمللی، در شرایط اقتصاد درهمپاشیدة ملی، با گرانی و قحطی و تورم و در آستانة اشغال نظامی ایران میباید به دو رویداد تاریخی در خصوص واقعة هولوکاست و کشتار وسیع یهودیان در اروپا توجه کرد. از این رویدادها با عناوین ’فرزندان تهران‘ و ’عبدالحسین سرداری‘ یاد میکنیم.
فرزندان تهران
ماجرای ’فرزندان تهران‘ فصلی به راستی اعجابانگیز در تاریخ رخداد هولوکاست است که در کشور ما به نگارش درآمد. در بحبوحة جنگ خانمانسوز جهانی در اروپا، ایران بهرغم اعلام بیطرفی در جنگ از عوارض شوم آن در امان نماند. کشور به اشغال نظامی خارجیان درآمد، گرانی و قحطی، کمبود دارو و مواد غذایی، شیوع بیماریهای بیشمار واگیردار و ناامنی و آشوب همهگیر شد و در میان همهگونه ویرانی و ناامیدی، تهران چند گاهی به خانة امید و امنیت برای صدها فرزند بیسرپرست، یتیم و آوارة یهودی لهستانی بدل شد. در تهران بود که از میان هزاران آواره و قربانی تهاجم ارتش نازی آلمان که از کشورشان، لهستان، فرار کرده بودند، دستهای از کودکان یهودی یتیم، بیش از 800 تن، جرقهای از امید و بارقهای از نور انسانیت را دیدند و هرگز آن را از یاد نبردند. این خردسالان پناهجویان درماندهای بودند که از بد حادثه اینجا به پناه آمدند. اینان 3 سال و نیم پس از فرارشان از لهستان و پس از طی مسیری پُرمشقت به قصد رسیدن به سرزمین فلسطین، در اردوگاهی موقت در تهران توقفی چند ماهه داشتند و از آنجا که این طولانیترین توقف آنها در یک مکان بود به ’فرزندان تهران‘ شناخته شدهاند. این برگ از تاریخ فاجعهبار جنگ جهانی و نقش انسانی شماری از ایرانیان در آن کمتر بازگو شده است و در اینجا به شرح مختصر آن میپردازیم.
با تجاوز ارتش آلمان به غرب لهستان در اول سپتامبر 1939، جنگ جهانی دوم شروع شد و با تجاوز شوروی، که در آن زمان تعهد عدم خصومت با آلمان بسته بود، به شرق این کشور به فاصلة دو هفته، دولت لهستان عملاً از بین رفت و ارتش آن از هم پاشید. اشغال لهستان مرگ و ویرانی همراه آورد. دههاهزار خانوادة لهستانی یهودی و مسیحی و اسیر جنگی به سوی شرق، یعنی به سوی مرز لهستان و شوروی، گریختند و داخل خاک شوروی شدند. در آنجا نیز ره بر آنان هموار نشد و در اردوگاههای کار، در جنگلها یا در سیبری در دشوارترین و بدآبوهواترین مناطق روسیه به کار مشقتبار گمارده شدند. هزاران تن، تقریباً 40 درصد این آوارگان، از بیماری و گرسنگی، سختی کار و ناهنجاری شرایط زیست جان دادند یا در اردوگاههای استالینی تیر باران شدند.[11] از جمعیتی بالغ بر 2 میلیون و 100 هزار یهودی در لهستان، فقط بخش کوچکی موفق به فرار شد و اکثریتی که در کشورشان باقی ماندند، به شیوهای برنامهریزی شده به دست نازیها در کورههای آدمسوزی به هلاکت رسیدند. دو سال بعد، در 22 ژوئن 1941، ارتش آلمان به شوروی حمله کرد و با پیشرفت فوقالعاده سریعی موفق شد در مدت 13روز به 200 مایلی مسکو برسد و بدینسان، موقعیت استراتژیکی جنگ و اروپا از آن پس در مرحلة تازهای قرار گرفت.
در آن زمان، صدهاهزار آوارة لهستانی در اردوگاههای کار روسیه به سر میبردند که بیشتر به زندانهای وحشتناک شباهت داشت. دولت مستقل لهستان در تبعید به رهبری ژنرال ولادیسلاو اسگیکورسکی (Wladyslaw Sgikorski) تشکیل و در مذاکرات خود با سران مسکو قادر شد موافقت و اجازة استالین را برای آزادی همة اتباع لهستانی از اردوگاههای کار به دست آورد. طبق توافق، خانوادههای لهستانی و از جمله اتباع یهودی این کشور، برای خروج مجاز از شوروی به سوی نواحی جنوبی، چون قزاقستان و ازبکستان، به راه افتادند. هدف نهایی این قرارداد تشکیل ارتش لهستان آزاد و اعزام آن به جبهههای جنگ تحت نظر انگلستان بود.[12] همزمان با حرکت آوارگان و فراریان جنگ به سوی جنوب شوروی، مسئلۀ انتقال کودکان آوارة یتیم یهودی که پدر و مادر و بستگان خود را بر اثر گرسنگی، بیماری یا به عللی دیگر از دست داده بودند، دشواریهایی ایجاد کرد که قرارداد نامبرده پیشبینی نکرده بود. برای حلوفصل بغرنجیهای پیشآمده و با مسئولیت سران ارتش لهستان، شماری از کلیساهای واقع در چند شهر جنوبی روسیه یتیمخانههایی برپا کردند و به نگهداری از این بچهها پرداختند. بزرگترین این یتیمخانهها در شهر سمرقند دایر شد. علاوه بر شمار فراوانی از بچههای بیسرپرست و آواره، که در میان آنها کودکان خردسال 3 و4 ساله هم بودند، عدة کثیری هم از آوارگان مسیحی و یهودی لهستانی فرزندان خود را چونان بچههای یتیم به این یتیمخانهها میسپردند و به امید نجات جان آنان از دیدار مجدد جگرگوشههای خود چشمپوشی میکردند. تهیة خوراک و پوشاک و فراهم کردن دارو و رعایت بهداشت و پاسخ به نیازهای اولیة بچهها در این یتیمخانهها، آن هم در شرایط سخت جنگ، با کمبودها و گرانیها به مشکلی اساسی برای سرپرستها و مسئولان تبدیل شد. بچهها تقریباً همگی به بیماری تیفوس، کچلی، جرب، اسهال، تراخم و انواع بیماریهای چشم و امراض ناشی از کثافت و گرسنگی مبتلا بودند.[13]
ایران بهرغم اعلام بیطرفی در جنگ متأسفانه به میدان وسیعی برای حضور و اعمال نفوذ نمایندگان هر دو طرف نیروهای متخاصم تبدیل شد. پس از حملۀ آلمان به شوروی، دولت ایران به همکاریهای اقتصادی و سیاسی با آلمان ادامه میداد.[14] در اواخر خرداد 1320ش/ اواسط ژوئن 1941، آلمان از طریق ترکیه مهمات جنگی وارد ایران کرد و این امر به اولتیماتوم شوروی و انگلیس به دولت ایران انجامید. قوای متفقین از ایران خواستند آلمانیها را از ایران اخراج کند. این اخراج صورت نگرفت و ارتش متفقین در 3 شهریور 1320ش/25 اوت 1941 وارد خاک ایران شد و رضاشاه را به استعفا و تبعید مجبور کرد. بدین ترتیب، ایران بیطرف به اشغال سربازان روسی و انگلیسی درآمد و این اشغال تا 1325ش/1946 ادامه داشت. متفقین به حضور جاسوسان و نمایندگان آلمان نازی و روابط نزدیک میان ایران و آلمان اشاره و با مبالغه در این راه و با تبلیغات وسیع بر ضدّ رضاشاه شرایط را برای اشغال ایران آماده میکردند. اینان در اصل میخواستند از امکانات و موقعیت سوقالجیشی ایران و راهآهن آن استفاده کنند تا بتوانند تسلیحات جنگی و مهمات لازم را به کشور شوروی برسانند. ارتش آلمان در ژوئن/خرداد همان سال به شوروی تجاوز کرده بود و شوروی به تنهایی توان ایستادگی در برابر پیشرفتهای سریع ارتش آلمان را نداشت. در سالهای بعد، بیش از 5 میلیون تن تسلیحات جنگی از طریق ایران به شوروی رسید و ایران برای متفقین ’پل پیروزی‘ لقب گرفت.
به فاصلة چند ماه پس از ورود متفقین به ایران، با پشتیبانی ’دولت در تبعید لهستان‘ به رهبری ولادیسلاو آندرس (Veladislav Andres) تصمیم گرفته شد 33هزار سرباز و پناهندة لهستانی به ایران منتقل شوند تا از آنجا به کشورهای دیگر انتقال یابند. در میان این جمعیت انبوه دهها هزار نفرة لهستانی، گروه معروف به ’فرزندان تهران‘ هم به ایران آمدند و ایران عملاً زیر نظر انگلیس و شوروی میهماندار خیل عظیم سربازان ارتش لهستان آزاد و خانوادههاشان و نیز بچههای بیسرپرست لهستانی شد.
”سرانجام دکل کشتی در بندر کراسنو وُدسک (Krasnovodsk) افراشته شد و دیری نپائید که به طرف دریای خزر و به سوی آزادی به حرکت درآمد.“[15] از جمله مسافران این کشتی که به سوی بندر پهلوی (انزلی) میرفت، 150 کودک یهودی و عدهای راهنما و مسئول آنان هم بودند. مسئول کل رسیدگی به امور این کودکان جوان 28 سالهای با نام داوید لامبرگ (David Lauenberg) بود که آنان را اینگونه توصیف میکند:
اکثر آنها مانند بچههایی بودند که خودم شاهد زندگی نکبتبارشان در سیبری بودم. همه رنگپریده و استخوانی، مریض، برق زندگی از چشمشان پریده و مانند اسکلتهای مصنوعی و متحرک بودند. با فرمان راهنمایان به هر طرف که دستور میدادند، مانند حیوانات، بدون هدف حرکت میکردند. کمتر روزی بود که یک یا چند تن از آنها بر اثر بیماریهای مختلف از پا در نیایند.[16]
در بندر پهلوی درِ نجات به روی آوارگان باز شد. اینان که در دوزخ جنگ و کشتار از هستی ساقط شده بودند، در ایران پذیرفته و مداوا شدند و با خوشرفتاری رو بهرو گردیدند. آنان بار دیگر آموختند که به انسان و انسانیت امید ببندند.
رفتهرفته و با انتقالهای بعدی، حدود 871 کودک خردسال بیسرپرست یهودی به بندر پهلوی رسیدند و پس از چند ماه با کامیونهای مسافربری به تهران منتقل شدند. در بندر پهلوی، 18 تن از این بچهها بر اثر بیماری درگذشتند و یک بچة 4 ساله ناپدید شد.[17] در مرداد 1321ش/ اوت 1942، بچهها به تهران رسیدند. مهاجران لهستانی در تهران در اردوگاه ستاد ارتش لهستان، در محلی با نام منطقة شمارة 2، نزدیک به دوشانتپه، مستقر شدند. مجاور این اردوگاه، در چند قدمی پادگان نیروی هوایی ارتش ایران، قطعه زمینی مجهز به چادر و دو سه خانة آجری برای اسکان 711 بچة یتیم یهودی و حدود 60 راهنما و مربی تدارک دیده شد. خوراک همه از آشپزخانة مرکزی با جیرهبندی خاصی تهیه و پوشاک و درمان و سایر نیازهایشان زیر نظر این پادگان فراهم میشد.”در تهران مؤسسات آژانس یهود و مؤسسة خیریه برای نجات آوارگان یهودی لهستان و کمک به یهودیان روسیه هم فعالیت میکردند. مقامات دولتی، یهودیان ایرانی و تعدادی از مسلمانان در این کوشش انسانی از دادن هرگونه مساعدت برای نجات آوارگان یهودی لهستانی کوتاهی نکردند.“[18]
پرستاری و توجه از این بچهها، 398 پسر و 339 دختر، طبعاً امر سادهای نبود. صرف زندهماندن آنان و دسترسی به غذا در تهران قحطیزدة آن روزها، که میباید آذوقة ارتشهای اشغالی را هم فراهم میکرد، از بزرگترین مصائب مجموعة اردوگاه بود. درمان تیفوس، بیماریهای ناشی از سوء تغذیه، مبارزه با شپش و تراخم و سایر بیماریهای واگیردار و دسترسی به گرد د.د.ت برای جلوگیری از شیوع تیفوس وظیفة مراقبت بهداشتی و حفاظت از بچهها و نظافت اردوگاه را بس دشوار میکرد. خردسالان این اردوگاه که از 3 تا 14 سال سن داشتند، همه جریحهدار و وحشتزده بودند، شب و روز دقیقهای آرام نداشتند.”صدای ضجه و فریاد بچهها آرامش را از همه سلب کرده بود. بچهها پدر و مادر خود را میخواستند و کسی قادر نبود به آنان کمترین اطلاعی یا دلداری بدهد.“[19] جمعی از یهودیان تهران و مسلمانان نیکوکار به داد کودکان میرسیدند و در سطح امکانات محدود خود به آنان مدد میرساندند. خدمات پزشکی دکتر روحالله سپیر در راه خدمت به این بچهها بیدریغ و همراه با از خود گذشتگی تام بود. سپیر، پزشک جوان یهودی ایرانی، در راه خدمت به این بچهها خود به بیماری تیفوس مبتلا شد و درگذشت. برخی خانوادهها به دیدن بچهها میآمدند و برایشان غذا یا کتاب نقاشی میآوردند. یکی از این ’فرزندان تهران‘ سالها بعد در مصاحبهای گفت: ”جامعة تهرانی محبتی به ما نشان دادند که هرگز ندیده بودیم. همه با ما مهربان بودند. برایمان شکر میآوردند. من فراموش کرده بودم شکر چیست.“[20]
شماری از خانوادههای یهودی ایرانی بعضی از این بچهها را به فرزندی پذیرفتند. برای جامعة یهود ایرانی این اولبار بود که از سرنوشت یهودیان اروپا و نابودیشان در هولوکاست با خبر میشدند و ابعاد فاجعه را درمییافتند و نجاتیافتگان را میدیدند. آنان حاضر بودند به هر طریق شده به بازماندگان یاری دهند.[21]
در تهران دفتر رسمی آژانس یهود افتتاح شد (1321ش/1942). مأموران این آژانس از فلسطین آمده بودند تا به مهاجران، و بهویژه به کودکان، کمک کنند و آنها را به فلسطین برسانند. حکومت در تبعید لهستان و صلیب سرخ امریکا به یاری این پناهندگان آمدند. در انتظار بازشدن راههای امن و انتقال آنان به خارج از ایران، حتی کلاسهای درس و آموزش برایشان دایر کردند. بعضی از این ’فرزندان‘ در تهران ماندند و عضو جامعة ایرانی شدند. برخی هم از تهران به شهرهای دیگری مثل اصفهان مهاجرت کردند. جذب شماری از آوارگان لهستانی در جامعة ایران در سالهای جنگ حتی به موضوع داستانهای شماری از نویسندگان آن دوره بدل شد. مثلاً بزرگ علوی در شماری از داستانهای کوتاه خود در مجموعة چمدان به شرح ماجراهای عاشقانه میان شخصیتهای ایرانی داستان با دختران لهستانی اشاره دارد.
سرانجام در 11 دی 1321ش/ اول ژانویة 1943، نخستین گروه کودکان یهودی، که تعدادشان716 تن بود، پس از اقامتی 5 ماهه با تهران وداع کردند. این گروه به سوی جنوب ایران و سپس به کراچی در هندوستان آن زمان، مستعمرة انگلیس، رفتند و در اردوگاههای آنجا مستقر شدند. ادامة سفر و مسیر طولانی مسافرتشان آنان را به آبهای پر خطر شبهجزیرة عربستان و دریای سرخ کشاند که به سبب مینهایی که در آبهای این منطقه کار گذارده شده بود، هر آن با خطر مرگ روبهرو بودند. پس از چند هفته به کانال سوئز در مصر رسیدند و عاقبت در 17 فوریه 1943 به خاک فلسطین تحتالحمایۀ انگلیس در شهر حیفا وارد و با استقبال پر شور یهودیان آنجا روبهرو شدند. (محل درج نقشۀ مسیر سفر فرزندان تهران) چند ماه بعد، پس از سرکوب شورش رشید گیلانی، طرفدار آلمان در عراق، گروه دوم’فرزندان تهران،‘ شامل 108 تن از بچهها همراه با مسئولانشان و در معیت سربازان انگلیسی، از راه عراق که امن بود گذشتند و در 28 اوت وارد فلسطین شدند. نجات این کودکان از حوادث کمسابقة تاریخ هولوکاست و کشتار یهودیان در جنگ جهانی دوم است. در مصاحبه با برخی از آنان در سالهای بعد از جنگ همواره از خاطرات خوشرفتاریهای مردم ایران و از مهماننوازی با این مهمانان ناخوانده یاد کردهاند و از تهران و توقفشان در آنجا قدردانیها میکنند.
عبدالحسین سرداری و نجات جان یهودیان
در خرداد 1319ش/ ژوئن 1940، با اشغال پاریس به دست نازیها، سفارتخانههای کشورهای خارجی مستقر در آن شهر به ویشی منتقل شدند. ویشی پایتخت جدید دولت اشغال شدة فرانسه بود. انوشیروان سپهبدی، سفیر ایران در فرانسه، نیز همراه خانوادهاش به شهر ویشی منتقل شد و به رسم سایر سفارتخانهها یک مسئول کارگزار در محل سفارت در پاریس به جا گذارد. به این ترتیب، عبدالحسین سرداری (1274-1360ش/1895-1981) برادر جوان همسر سپهبدی، که در سفارت شاهنشاهی خدمت میکرد، در پاریس ماند و مسئولیت امور کنسولگری را به عهده گرفت.
در پاریس آن سالها صدها یهودی ایرانی زندگی میکردند که یا دانشجو بودند یا به تجارت و بازرگانی مشغول. خطر دستگیری و اعزام حتمی آنان و خانوادهشان به اردوگاههای مرگ نازیها این جمعیت را جداً تهدید میکرد. سرداری ظاهراً خوشمشرب و اهل معاشرت بود و با محافل اشغالگران و سران ارتش آلمان در پاریس نشست و برخاست داشت. او در ضمن با ایرانیان یهودی مقیم پاریس در ارتباط نزدیک بود و از وضع پریشان و خطرناک آنان اطلاع داشت.
سرداری در معاشرتهایش با مأموران نازی بر موضع دولت ایران تأکید میکند که یهودیان ایرانی از حقوق کامل شهروندی ایرانی برخوردارند و از آنجا که آنان بیش از 25 قرن، از زمان کورش هخامنشی، بدون وقفه در ایران سکونت و با ایرانیان آمیزش نزدیک داشتهاند، باید آنان را ایرانی و شهروندان تمامعیار ایران دانست. او همچنین برای اثبات این امر اشاره میکند که درست به همین سبب است که در شناسنامهها و گذرنامههای این ایرانیان، مانند سایر ایرانیان، ذکری از مذهب آنان نشده است.[22] این استدلال در حقیقت تأیید مجدد سیاست دولت ایران بود، زیرا مقامات دولت ایران به مجرد اطلاع جهانیان از اهداف نازیها در آلمان و برنامة ’حل نهایی‘شان برای ’مشکل یهود‘ و کشتار دستهجمعی یهودیان در اروپا، کوشیدند ’متخصصان نژادی‘ آلمان هیتلری را متقاعد کنند که شهروندان کلیمی ایران، با پیشینة قرنها زیست در جوار ایرانیان آریایی، در اصل و اساس و از نظر نژاد و خون دیگر با یهودیان اروپایی همنژاد نیستند. میگفتند اینان در زیست تنگاتنگ و در زبان و فرهنگ با ایرانیان مسلمان ادغام شدهاند و به آنان نزدیکترند تا به یهودیان اروپا و تأکید میکردند که جمعیت یهودی ایران که از زمان اسارت بابل در زمان کورش هخامنشی به ایران آمده و سکنی گزیدهاند، کاملاً ایرانی و تحت حمایت کامل دولت ایراناند. مضاف بر آن، مفاد قوانین نژادگرایانة نورنبرگ (Nuremberg)، که به نقشة اجرایی آلمان دربارة یهودیان معروف است، طی مصوبهای در 1936، ایرانیان را صریحاً ’آریایی خالص‘ شناخته که از اجرای این قانون معافاند.[23] این معافیت شامل همة شهروندان ایران، از جمله کلیمیان ایران، است.
در آن برهه از زمان، چند ماهی از 1320-1321ش/1940-1941، 3 عامل زیر به عبدالحسین سرداری کمک کرد تا در اقدامی که در پیش داشت موفق شود:
اول اینکه در میان ’کارشناسان نژادی‘ برلین دربارة شناسایی نژاد یهودیان افغانستان، هند و قفقاز و ایران هنوز اختلاف نظر و ’عدم اطلاعات کافی و قاطع‘بود و این امر باعث ادامة بحث و تحقیق در این محافل و عدم شفافیت در سیاست آنان شده بود.
دوم اینکه دولت آلمان، به علت اهمیت ایران در جنگ، خواهان ایجاد تضاد سیاسی با ایران نبود.
سوم اینکه در نتیجة دوستی و معاشرتهای سرداری با مقامات نازی در پاریس، او اعتماد آنان را به خود جلب کرده بود.
سرداری عاقبت مقامات آلمانی را به پذیرش استدلال خود واداشت و سرانجام فرماندة نظامی آلمان در پاریس طی نامهای به او اطلاع داد که شهروندان ایرانی در فرانسه با گزند و خصومتی روبهرو نخواهند شد.[24]
اتو آبتز (Otto Abetz)، مقام ارشد آلمان مسئول نظارت بر حکومت فرانسه، در عین حال به ارزیابیای اشاره دارد که در میان بعضی مقامات آلمانی رایج بود. بدین ترتیب که آنان جمعیتهایی از ایرانیان را در ردهبندی خاصی با نام ‘blutmassig nichtjuden’ قرار میدادند. این ردهبندی شامل ایرانیانی است که فقط از دیدگاه مذهبی پیرو دین حضرت موسی (موسوی) میشدند، اما از نظر ’خونی‘ و نژادی ایرانی و غیر سامی بوده و لذا ’یهودی ‘ به حساب نمیآیند، به عبارتی، اینان جوگوت (Juguden) شمرده میشدند و نه Juden.
در برابر این ارزیابی البته نظریة پر قدرت دیگری هم بود که یهودیان سرزمینهای شرق را کماکان یهودی و از نژاد سامی میدانست و برای نابودی کامل آنان تلاش داشت. ادلف آیشمن (Adolf Eichmann) از جمله پیروان این نظریه بود. رفتهرفته نظریة غیر سامیبودن یهودیان افغانستان و ایران در چند نامه و سند قوت بیشتری میگرفت؛ از جمله در 1943، یکی از دیپلماتهای سابقهدار آلمانی با نام گراف فون در شولنبورگ (Graf Von Der Schulenburg)، که در دهۀ 1920 در تهران خدمت کرده بود، در نامهای خطاب به دولت خود بیان کرد که به اعتقاد او ’جوگوتها‘ در واقع فرقهای اسلامی و پیرو قوانین اسلامیاند و فقط در چند زمینه پارهای از فرمانهای موسائی (موسوی) را پذیرفتهاند. او تأکید کرد که اینان از نظر خونی ایرانیاند، نه سامی و بدین ترتیب، قانون آلمانی نابودسازی یهودیان نباید شامل حال این جمعیت شود. ”ما کوشش میکنیم با همة مشکلاتی که در خصوص ایران پیش آمده است، رابطة خوب خود را با این کشور همچنان حفظ کنیم.“[25]
با این پیشینه و در حین جریان اینگونه بحثها تلاشهایی صورت میگرفت تا به گونهای از مسیر خط افراطی برلین عدول و تعبیر و تفسیر متفاوتی از مقولة نژاد و خون و کیش و مسلک و تابعیت قومی عرضه شود. عبدالحسین سرداری، کارگزار کنسولگری شاهنشاهی ایران در پاریس، بر پایة چنین نظریهپردازیها و گفتمانهای خاص بود که توانست نقش تاریخی خود را ایفا کند و در نتیجه، یهودیان ایرانی مقیم پاریس و جمعی از یهودیان اروپایی را غیر سامی، جوگوت (Juguden)، معرفی کرد و باعث نجات آنان شد.[26] عدة اینان حدود 200 تن برآورد شده است. یکی از این ایرانیان یهودی که خود و خانوادهاش بدینسان از خطر نابودی حتمی نجات یافتند، ابراهیم مرادی (1293-1385ش/1914-2006) نام داشت که در شهر لوسآنجلس فوت کرد.
ابراهیم مرادی در چند مصاحبه بارها تأکید کرده است که سرداری در مقابل خدمت حیاتبخشی که به او و خانوادهاش روا داشت، هرگز پولی دریافت نکرد. اقدام او صرفاً ناشی از حس انسانیت و نجات همنوع خود از خطر مرگ حتمی بوده است.
ابراهیم مرادی و چند تن دیگر از افراد خانوادهاش بالاجبار در سپتامبر 1941 در ’دفتر رسیدگی به مسئلة یهود‘ نازیها در پاریس اشغالشده حاضر شدند تا تکلیف هویت و نژادشان برای اشغالگران روشن شود. در سندی که در اینجا آمده،[27] دو شاهد ایرانی، ابوالفتح شاهد و امینالله حسین،[28] ’شهادت ‘دادند که خانوادة مرادی را میشناسند و گواهی کردند که همة افراد این خانواده (ابراهیم، جهانگیر، حبیبالله و ریحان) مسلماناند، نه یهودی و همة مدارک دیگری که آنان را یهودی معرفی میکند از درجة اعتبار ساقط است. گواهی مزبور و امضای رسمی دو شاهد سپس به کنسولگری شاهنشاهی ایران در پاریس ارجاع شده است تا عبدالحسین سرداری، کنسول ایران، صحت مطالب وارده در سند را تأیید کند. در این سند، افراد خانوادة مرادی Juguden Djougouts و نه Juden (یهودی) معرفی شدهاند. سند نامبرده با خط و امضای عبدالحسین سرداری و مهر رسمی قونسولگری شاهنشاهی ایران در پاریس به تاریخ 18 سپتامبر 1941 به تأیید رسمی رسیده است. بدینسان این خانواده و خانوادههای بسیار دیگر، بیتردید، حیات دوباره یافتند و برای همیشه مرهون و مدیون مهر هموطنان بشردوست خود باقی ماندند. اما عبدالحسین سرداری، و چه بسا دیگرانی مانند آن دو شاهد نامبرده، با پذیرش خطر فقط به این اقدام و نجات دادن جان بیش از 200 تن از هموطنان خود در فرانسه بسنده نکردهاند.
در 1942، زمانی که یهودیان اروپا دستهدسته به دست نازیهای آلمانی به قتل میرسیدند، سرداری به اقدام جسورانهای دست زد. او در صندوق حفاظتی کنسولگری ایران در پاریس به شمار فراوانی گذرنامههای سفید و مصرفنشدة ایرانی دسترسی داشت و تصمیم گرفت از آنها استفاده کند. روشن نیست که آیا سرداری با اطلاع و اجازة دولت خود عمل میکرد یا نه.[29] آنچه روشن است این است که او در مقام کنسول ایران در فرانسه با صدور این گذرنامهها برای یهودیان فرانسوی و معرفی آنان به منزلۀ شهروندان ایرانی و از اینرو معاف از قوانین ضد یهود نورنبرگ، موفق شد به شماری از یهودیان غیر ایرانی نیز زندگی دوباره و نجات از مرگ را هدیه کند. در حال حاضر، به سبب دسترسی نداشتن به اسناد دولتی ایران در اینباره از آمار دقیق این گذرنامهها اطلاعی در دست نیست.[30]
با اشغال نظامی ایران به دست متفقین در شهریور 1320ش/سپتامبر 1941 و با قطع رابطة دولت ایران با آلمان، موقعیت و موجودیت ایرانیان یهودی مقیم اروپا وخیمتر شد، بهویژه بدین سبب که دولت برلین و نازیها دیگر نیازی به رعایت حال و حقوق شهروندان ایرانی نمیدیدند و شرایط خاصی برای آنان قائل نبودند.
عبدالحسین سرداری فقط فرصت محدود و فرجة تاریخی کوچکی برای اجرای نقش نجاتدهندگی خود داشت که به شیوهای که بیان شد با موفقیت آن را به اجرا گذارد.
سرداری در 1360ش/1981 در شهر لندن بدرود حیات گفت. 1381ش/2002، چند سازمان یهودی ایرانی و غیر ایرانی به پاس خدمات حیرتآور او به بشریت مجلس قدردانی از او را در شهر لوسآنجلس برگزار کردند و لوحة تقدیر و افتخاری با نام سرداری به خواهرزادة او، فریدون هویدا که در دهة 1970 سفیر ایران در سازمان ملل بود، تقدیم کردند. در این مراسم ابراهیم مرادی نیز حضور داشت.
[1]بنگرید به
Amnon Netzer, “Anti Semitism in Iran 1925-1950,” in Peamim, Studies in the Cultural Heritage of Oriental Jewery (Jerusalem: Ben Zui Institute , 1986), vol. 29, 5-31.
[2]از جمله بنگرید به ایرانشهر، آینده، فرنگستان، کوشش.
[3]بنگرید به
George Lenczowski, Russia and the west in Iran 1918-1948 (New York: Cornell University Press, 1949), 154-166.
[4]برای جزئیات بیشتر بنگرید به روزنامة کوشش، شمارههای 189 و 190، 13 و 14 شهریور 1312؛ مقالههای”گردش در تهران؛“ حبیب لوی، ”تاریخ یهودیان ایران،“ جلد 3، 970 و نیز ژاله پیرنظر، ”جنگ بینالملل دوم و جامعه یهود ایران“ در یهودیان ایرانی در تاریخ معاصر (لوسآنجلس: انتشارات مرکز تاریخ شفاهی، 1996)، جلد 1، 93-105.
[5]روزنامة کوشش، شمارههای 189و190، 13 و 14 شهریور 1312.
[6]از جمله
Manucher Farmanfarmaian & Roxane Farmanfarmaian, Oil and Blood, Memories of a Persian Prince (New York: Random House, 1997), 132.
7Farmanfarmaian, Oil and Blood Memories of a Persian Prince, 132;
نیز احمد مهراد،”سرنوشت ایرانیان یهودی طی جنگ جهانی دوم در اروپا،“ در یهودیان ایرانی در تاریخ معاصر، جلد 3، 98.
[8]حبیب لوی،”تاریخ یهودیان ایران،“ 970.
[9]مهراد،”سرنوشت ایرانیان یهودی طی جنگ جهانی دوم در اروپا،“ 99.
[10]مهراد به نمومۀ دیگری از پشتیبانی شخص رضاشاه از پزشک خصوصی خود، دکتر کورت اریش نومان، یهودی آلمانی، اشاره میکند. مهراد، ”سرنوشت ایرانیان یهودی طی جنگ جهانی دوم در اروپا،“ 71.
[11]آوی داویدی،”بچههای تهران،“ در یهودیان ایرانی در تاریخ معاصر، (کالیفرنیا: انتشارات مرکز تاریخ شفاهی یهودیان ایرانی، 1997)، جلد 2، 213.
[12]امنون نتصر، ”گوشهای از ماجرای فرزندان تهران،“ در پادیاوند: پژوهشنامه یهود ایران (کالیفرنیا: مزدا، 1998)، جلد 2، 142.
[13]نتصر،”گوشهای از ماجرای فرزندان تهران،“ 147.
[14]ایران از موضع آلمان برای ملحق کردن منطقة دانتسیگ/گدانسک (Danzig/Gdansk) در لهستان به رایش سوم حمایت کرد (1939).
[15]دبورا عو، عملیات تهران: نجات بچههای یهودی از چنگ نازیها، ترجمة هوشنگ زارع (نیویورک: ، )، 119.
[16]عو، عملیات تهران: نجات بچههای یهودی از چنگ نازیها، 119.
[17]نتصر،”گوشهای از ماجرای فرزندان تهران،“ 147.
[18]امنون نتصر، تاریخ یهود در عصر جدید (چاپ 2؛ اورشلیم: دانشگاه عبری اورشلیم، 1989)، 264.
[19]نتصر،”گوشهای از ماجرای فرزندان تهران،“ 148.
20“Their Loving Kindness Endures Forever: The Tehran Jewish Community and the Yaldai Tehran” in Michelle Stein-Evres, The History of Contemporary Iranian Jews (Fall 1996), vol. 1, 4.
[21]حضور لهستانیها در ایران تا مدتها ادامه داشت و حتی در ایران روزنامهای به زبان لهستانی داشتند، بنگرید به
Lenczowski, Russia and the west in Iran 1918-1948, 190.
[22]در دوران حکومت رضاشاه، همة ایرانیان طبق قانون موظف شدند برای خود و فرزندانشان شناسنامه بگیرند و آن را در دفاتر دولتی به ثبت برسانند. در تهیة شناسنامهها ذکر مذهب افراد اجباری نبود و ذکر واژة کلیمی به دنبال اسامی یهودیان کمتر صورت میگرفت.
23Lencyonoki, Russia and the west in Iran 1918-1944, 160-161.
24 Abbas Milani, The Persian Sphinx: Amir Abbas Hoveyda and the Riddle of the Iranian Revolution (Mage Publishers, 2000), 76-77;
به نقل از اسناد فریدون هویدا، خواهرزادۀ سرداری.
[25]مهراد،”سرنوشت ایرانیان یهودی طی جنگ جهانی دوم در اروپا،“ 97، به نقل از
Ahmad Mahrad, “Das Schicksal Juden- Iraner,” Orient (Hamburg: Opladen, 1985), 415.
[26]تا آنجا که اطلاع داریم، یگانه ایرانی یهودی که نازیها در فرانسه او را به اسارت درآورده، به اردوگاه گورس (Gurs) در جنوب فرانسه فرستادند، دانشجوی جوانی با نام منشه عزراپور بود که سالها بعد شرح حال خود و چگونگی نجاتش را در Jewish Jounuals.com گزارش کرده است.
[27]آقای مرادی طی مصاحبههایی با آقایان فریدون مختاری، احمد مهراد و هارونیان اسنادی را در اختیارشان گذاشته است که در این مقاله چند برگه از آنها آمده است.
[28]یکی از این دو شاهد، آقای امینالله حسین، موسیقیدان و آهنگساز معروف ایرانی الاصل، بود.
[29]در این باره فقط مدارک دولتی در ایران به روشنشدن مسئله کمک خواهند کرد.
[30]عباس میلانی شمار این گذرنامهها را، احتمالاً به نقل از فریدون هویدا، قریب 1500 ذکر میکند. بنگرید به
Milani, The Persian Sphinx, 77;
اما در مآخذ ه هولوکاست’صدها‘ گذرنامه ذکر شده است.