ایران در قدیمیترین نوشتههای یونانیان
سفرهای اولیه یونانیان بسوی شرق در هالهای از افسانه و اسطوره پوشیده شده است.از داستان پشم زرین چنین میتوان نتیجه گرفت که جزیرهنشینان اژهای موسوم به Minoans تحت رهبری فرمانروایان آخایی بحر سیاه را درنوردیدند و به کلشید در قفقاز رسیدند و ژاسون قهرمان ارگونتها دختر پادشاه آنجا مده را با خود بهمراه آورد.از سوی دیگر سقوط شهر تروی بین سالهای 1200 و 1100 قبل از میلاد نشانهایست از گسترش قلمرو یونانیان در آسیا و توجه آنان بشرق.در ایلیاد و ادیسه اطلاعات قابل توجهی،دربارهء حکومت هیتیها برای مدتی مدید مانع نفوذ یونانیان به آسیای صغیر و سایر کشورهای آسیایی بوده است.پس از برافتادن هیتیها یونانیان به آسیای صغیر و سایر کشورهای آسیایی بوده است.پس از برافتادن هیتیها یونانیان به دریانوردی پرداختند و بیش از پیش شروع به نفوذ در شرق کردند.تسلط یونانیان دوریک Doric در حدود 1100 ق.م.بر جزایر یونان باعث شد که یونانیان در سواحل جنوبی و شرقی دریای سیاه ایجاد مستعمره نمایند و اطلاعات زیادی نسبت به نواحی مجاور بدست آورند.یونانیان از ایسوس Issus (نزدیک خلیج اسکندرون)تا فاسیس Phasis (رودخانه ایست در ارمنستان و امروزه Foaz خوانده میشود)را اکتشاف کردند،و هنوز قرن دوازدهم قبل از میلاد بپایان نرسیده بود که آنها بصورت افواهی از طوایف دوردستی چون ایسهدونها Issedones که در شرق دریای خزر بین مرو و بلخ در طول دورهء جیحون سکنی داشتند،آگاه شدند.هرودوتاز شاعری بنام Aristeas از اهالی مرمره سخن میگوید که در میان قبایل وحشی استپهای آسیا و خصوصا شمال و شرق دریای خزر سفر کرده بود و شعری داشت بنام«داستان مردمان یک چشم».واضح است که گفتههای او در این باره بیشتر جنبهء افسانه دارد.اندکی بعد،داستانهایی که دریانوردان و مسافرین فنیقی آورده بودند و همراه با گسترش قدرت آشور تا قبرس حتی یونان رسیده بود،یونانیان را به پادشاهان آشور علاقهمند ساخت.پادشاهانی چون ساردناپالوس Sardanapalus و آشوربانیپال با
دربارهای پرشکوه و جلال خویش معرّف سلاطین آشور گشتند.هنگامی که آشور برافتاد و بخت النصر(562-602 ق.م.)بابل را پر آوازه ساخت عدهء معدودی از یونانیان در کاروان فنیقیان و اعراب به بابل رفتند و جزو سربازان مزدور بابلی درآمدند.این بود رابطه و اطلاعی که یونانیان در آغاز از نواحی شرقی داشتند.
فتوحات کورش امپراطوری وسیعی را بنا نهاد که از دریای اژه به فلات ایران و نواحی افغانستان و باکتریا(ترکستان و بدخشان)و سغدستان(بخارا)و سیحون Iaxartes و شهر نوبنیاد مرکند(سمرقند فعلی)محدود میگشت.یکباره یونانیان خود را در برابر یک قدرت بزرگ یافتند و تماس و برخورد با امپراطوری ایران باعث گسترش معلومات یونانیان و بطور کلی غربیان نسبت به مناطق شرقی گردید.
پس از کورش،کمبوجیه به فتوحات پدر ادامه داد و به کمک دریانوردان فنیقی و ساموسی Samos مصر را فتح کرد و از آنجا تا نواحی واحهء سیوا در لیبی بسوی غرب و حبشه در جنوب پیش رفت.او میخواست کارتاژ را نیز فتح نماید ولی چون فنیقیانی که در نیروی دریایی او بودند نمیخواستند علیه هموطنان خود بجنگند از این کار منصرف گردید. جانشین او داریوش بزرگ از طرفی تا دریای اورال و از طرف دیگر تا درهء سند پیشروی کرد. او در اروپا از سویی سرزمین سکاها Scythia را مورد حمله قرار داد که نتیجهای نیز حاصل نشد و از سوی دیگر تراکیه یعنی سرزمینهای بین اژه و رود دانوب را تسخیر کرد.پس از داریوش،خشایار شاه با لشکری انبوه قصد جنگ با یونانیان را کرد ولی او در سالامیس شکست سختی یافت و پس از او امپراطوری هخامنشی رو بزوال نهاد.
گسترش امپراطوری ایران باعث شد که دامنهء معلومات و اکتشافات جغرافیایی به نحو بیسابقهای وسعت یابد.هرودوت میگوید که فتوحات داریوش سبب گردید که قسمت اعظم آسیای مکشوف گردد.داریوش درهء رود سند و سزمینهای کافرستان،کشمیر و داردستان Dard ،که بگفتهء هرودوت طلا را از آنجا استخراج میکردند،ضمیمهء قلمرو خود ساخت.او با اقوام سکایی Sacae فلات پامیر جنگید،و چنانکه خواهیم دید یکی از سرداران یونانی خود بنام اسکیلاکس Scylax را مامور اکتشاف رودخانههای کابل و سند نمود تا پس از رسیدن به دریا بسوی مصر و کانال سوئز امروزی بروند.البته بعلت شرایط نامساعد اقلیمی شبه جزیرهء عربستان تقریبا دست نخورده ماند،ولی بعضی از نقاط بین سوئز و فرات مورد توجه قرار گرفت.
بهبود وضع راهها یکی از وجوه مشخصهء حکومت داریوش بود و باعث ایجاد ارتباط بیشتر بین نقاط مختلف گردید.داریوش راههای زیادی ساخت،که از آن میان جادهء شاهی از همه مهمتر بود،که از سارد شروع میشد و به شوش خاتمه مییافت،و از ناحیهء لیدیه،
فریجیه،کاپادوکیه میگذشت و به ناحیهء مشهور به دروازههای سیلیسین میرسید و در شهر زگوما از رود فرات عبور و بحاشیهء دجله میافتاد و به نینوا میرسید.سپس این راه در اربل بطرف جنوب برمیگشت و از زاب بزرگ و کوچک عبور کرده اول به خرکه Choaspes در کردستان و سپس به شوش میرسید.راه دیگری نیز بود که از افیسوس و ازمیر فعلی Smyrna شروع میشد و پس از دور زدن صحرای نمک آناطولی و گذشتن از آنکارای فعلی از روی رود قزل اریماق عبور میکرد و باز به دروازههای سیلیسین میرسید.آنگاه این جاده از کوههای توروس میگذشت و در مسیری مشابه با جادهء شاهی به شوش منتهی میگشت.در سمت مقابل راهی بود که به اکباتان،هرات و هندوستان میرفت و احتمالا همین راه از طریق هرات،باختر(باکتریا)،یارکند تا چین نی ادمه مییافت.هرودوت در مورد جادهء شاهی شرح مفصلی دارد که نشان میدهد تا چه حد داریوش در ایجاد ارتباط در قلمرو پهناور خویش میکوشید:
«در فواصل راه منزلگاههای معینی هست که مهمانخانههای عالی دارد. خود راه بیخطر است چون هرگز نواحی مسکونی را ترک نمیکند.در لیدیه و فریجیه،در فاصله 5/94 فرسخ(330 میل)،بیست منزل وجود دارد.در منتها الیه فریجیه به رودخانهء هالیس میرسد،و در اینجا دروازههایی وجود دارد که شدیدا از آنها محافظت میشود و باید از آنها گذشت.سپس به کاپادوکیه میرسد،و در اینجا راه از دو دروازه میگذرد و هر دو نگهبانانی دارند.»کتاب 5،ص 330
بدین ترتیب هرودوت وصف دقیقی از مسافرت سه ماهه از ساحل دریای اژه تا قصر پادشاهی در شوش میدهد،که شامل 111 منزل بین سارد و شوش میشد،و علاوه بر گذشتن از چند دروازه،در چند نقطهء دیگر میبایست با قایق از رودخانهها عبور کرد.این مسافت را که بازرگانان در نود روز طی میکردند،پیکهای مخصوص شاهی با تعویض اسبهایی که همیشه حاضر و آماده بودند در یک هفته میپیمودند.میگویند این جاده بحدی خوب سنگفرش شده بود که بعضی از قسمتهای آن هنوز برجاست.طراحی،مسّاحی،ساختن، نگاهداری،حفاظت این راه و تهیهء وسایل لازم در منازل نشاندهندهء سازمانی مفصل و منظم و پرخرج بود.داریوش نسبت به راههای آبی نیز چنین توجهی داشت.بدستور او کانالی که بین رود نیل و بحر احمر،که بفرمان فرعون مصر نکوس Necos شروع گردیده ولی ناتمام مانده بود با صرف یک صد و بیست هزار تالان انجام پذیرفت.داریوش با ایجاد راهها از سویی تجارت را رواج بخشید و از سوی د یگر تسلطش را بر امپراطوری گستردهء خود محکمتر
ساخت.بیجهت نیست که هرودوت ضمن شرح اکتشاف رود سند و بحرپیمایی در اقیانوس هند و بحر احمر و اینکه بدین وسیله به«اقیانوس جنوبی»دست یافت و هندیان را به زیر فرمان آورد،میگوید:«قمست اعظم آسیا توسط داریوش کشف گردید.»
بنظر میرسد که یونانیان قبل از سلطنت کورش اطلاعی از ایران نداشتند و فتوحات کورش و جانشین او باعث شد که ایالات متحدهء ایونی در آسیای صغیر با شاهنشاهی در ایران درگیری پیدا کنند.نوع حکومت،گسترش شگفتآور امپراطوری ایران و قدرت آن یونانیان را سخت تحت تاثیر قرار داد،و در ذهن آنان تصویری از شاهنشاهی هخامنشی آفرید که پر شکوه و جلال در عین حال متفاوت از دنیای یونانی بود
عصیان یونانیان ایونی علیه ایران که منجر به سقوط میلیتوس در 494 ق.م.شد قدرت نظامی شاهنشاهی ایران را در انظار یونانیان شکستناپذیر و با عظمت ساخت.شهرهایی چون شوش،اکباتانا،پرسپولیس در سرزمینهای رؤیایی و دوردست قرار داشتند و فتح آن امکان ناپذیر مینمود.هنگامی که اریستا گراس فرماندهء اهل میلیتوس متوسل به کلئومنس پادشاه اسپارت شد تا او را عصیان ایونیان یاری کند و باهم به شوش حمله برند،باو گفت در آن شهر چنان ثروتی نهفته است که اگر آنرا بدست آوری آن ثروت میتواند با گنجهای زئوس رقابت کند.
لشکرکشی ایرانیان و خاصه دو لشکرکشی بزرگ خشایارشاه در 490 و 480 ق.م. باعث شد که یونانیان از احوال قبایل نواحی دوردست و کشف نشدهء آسیا،که در ارتش عظیم میلیتوس Hecataeus of Militus (متولد 549 ق.م.)که اکثر نواحی مدیترانه و دریای سیاه را درنوردیده بود از سپاهیان ایرانی دربارهء وسعت پادشاهی هخامنشی و اقوامی که در آن بودند اطلاعات زیادی بدست آورد،و در کتاب جغرافیایی که نوشت برای بار اول از رود سند در هندوستان یاد کرد.به روایتی دیگر هکاتوس اسیر ایرانیان گشت و او را به شوش بردند و قسمتی از مطالعات جغرافیایی و تاریخی او حاصل این سالهای اسارت میباشد.یونانیان بانحاء مختلف به ایران میآمدند:بعنوان اسیر یا گروگان،بعنوان فرستاده،و یا این سف دور و دراز را بخاطر بدست آوردن مقام و منزلتی بر خود هموار میساختند.مثلا دموسیدس(متولد 540 ق.م.)بعنوان اسیر بایران آورده شد و چون طبیب حاذقی بود توانست بیماران زیادی را معالجه کند و ثروت بسیاری در دربار داریوش بدست آورد.از جمله کارهایی که او انجام داد معالجهء سرطان سینهء آتوسا ملکهء داریوش و زن سابق کمبوجیه بود،که منزلت فوق العادهای نصیب او ساخت.بگفتهء هرودوت،داریوش، دموسیدس را بعنوان جاسوس به یونان فرستاد،ولی او دیگر حاضر نشد برگردد و اولین
رسالهء طب یونانی را برشتهء تحریر درآورد.از جمله افراد متعدد هنرمند و صنعتکاری که داریوش برای زیبا ساختن کاخ بزرگ خویش در شوش از نقاط مختلف جمع آورد عدهای نیز یونانی بودند.کسانی که بوطن خود میگشتند بیشک شرح مبسوطی از دیدهها و شنیدههای خود در ایران نقل میکردند که مورد استفادهء نویسندگان یونانی قرار میگرفت. ولی متاسفانه اغلب اینگونه نوشتهها از بین رفته است و فقط عناوین آنها در بعضی از آثار باقی مانده است.البته یک استثناء مهم در این مورد تاریخ هرودوت است،و چنانکه خواهیم دید او مجموعهء کاملی از داستانها و گفتههای پیش از خود را در این اثر مهم جمع آورده است.
اخیلوس
ولی قبل از پرداختن به هرودوت باید ذکر اشیل یا اخیلوس Aeschylus (متولد 525 ق.م.)را بکنیم که اولین تراژدینویس بزرگ یونانی بود که یک نمایشنامهء خود را به جنگ سالامیس تخصیص داد.تا آن روزگار سابقه نداشت که کسی از موضوعات معاصر برای نوشتن تراژدی الهام بگیرد چه موضوع نمایشنامه همیشه میبایست از اساطیر باشد.اخیلوس از این رسم عدول کرد و فاجعهء شکست ایرانیان را بعنوان موضوع تراژدی خویش انتخاب کرد. البته قبل از او فرینیکوس Fprynichus نمایشنامهای دربارهء شکست یونانیان از ایرانیان در میلیتوس نوشته بود که حضار آتنی را سخت مغموم و عصبانی ساخته بود و شاعر بینوا را برای نگارش این اثر به پرداخت یکهزار دراخما جریمه محکوم کرده بودند.ولی اخیلوس که مردی موقعشناس بود و خود در جنگ سالامیس و ماراتون جنگیده بود،صبر میکند تا ایرانیان شکست یابند و بعدا این مطلب را موضوع تراژدی خود میسازد.بعلاوه در آن موقع شش یا هفت سال از واقعهء جنگ میگذشت و خاطرهء اقوام و دوستانی که از دست رفته بودند نیز فراموش شده بود.
«ایرانیان»(472 ق.م.)اخیلوس با صحنهای در کاخ شاهنشاهی در شوش آغاز میشود که در آن ملکهء مادر،آتوسا،و درباریان از نشنیدن خبری از خشایار شاه و سپاه او مضطربند. هنگامی که قاصدی از راه میرسد و خبر از بین رفتن ناوگان ایران و شکست خشایار شاه را میدهد اضطراب ایرانیان تبدیل به غمی تسکینناپذیر میگردد.با نشان دادن نتایج جنگ سالامیس از دیدگاه ایرانیان اخیلوس محیطی تراژیک میآفریند و در ضمن از یاوهسرایی خود بینانه از طرف یونانیان اجتناب مینماید.یکی از عقاید عمدهء فلسفهء اخلاقی یونانی این بود که رفاه زیاد( Koros یا بینیازی)باعث خودبینی و هوسهای بیهوده Hybris میگردد،که آنهم در خاتمه باعث نابودی انسان میشود.این طرز فکر که اغلب در تراژدیهای یونانی بچشم میخورد در«ایرانیان»اخیلوس نیز دیده میشود،و حتی روح داریوش که در نمایشنامه ظاهر میشود گناه شکست ایرانیان را از«خشونت و هتک
حرمت بیدلیل»آنها در هنگام لشکرکشی میداند.اخیلوس در تجلیل و بزرگداشت داریوش زیاده تاکید مینماید تا خشایارشاه را نقطهء مقابل او از لحاظ رفتار و اخلاق نشان دهد.این اختلاف حتی در شکل ظاهری آن دو بچشم میخورد:روح داریوش،در لباسهای فاخر با تاج شاهی بر بالای تلی که هنگام مرگ برایش ساختهاند ظاهر میشود،و از همه بالاتر و برتر میباشد.درحالیکه خشایارشاه گرچه در گردونهء پردهدار خود میرسد،ولی لباسهای خود را چاک زده و سر و وضعی رقتآور دارد.البته اخیلوس حقایق تاریخی و گاهی فدا میسازد تا اثر هنری او گیرا و دراماتیک باشد و تضاد اخلاقی دو بازیگر بهتر نمایان گردد.
در این تراژدی اخیلوس در وهلهء اول هدفش بزرگداشت جنگ سالامیس(480 ق.م. است.جالب اینکه او این پیروزی را بحساب آتنیها میگذارد،درحالیکه با وجود سهل؟ بزرگ اهالی آتن،یونانیان دیگر نیز در آن دخیل بودند.این البته حکایت از وطنپرستی است.در ضمن اخیلوس به حکومت دموکراسی آتن میبالد و ملکه آتوسا،که به قدرت مطلقا عادت کرده است،از اینکه آتنیها آقای خودشان هستند و با رضا و رغبت به جنگ میروند تعجب میکند.دستهء کر نمایشنامه از درباریان ایرانی تشکیل شده است که از نواحی مختلف آمدهاند نشاندهندهء وسعت امپراطوری هخامنشی میباشد.اطلاع نسبتة کمی که یونانیان از خصوصیات ایرانیان و کشور آنها داشتند در این نمایشنامه بخوبی نشان داده شده است.هرچند که وصف بعضی از صحنههای نبرد و خاصه جنگ سالامیس که خود اخیلوس شاهد عینی آن بوده خیلی دقیق است و جنبهء سندیت تاریخی دارد،اما بطور کلی تعداد فوق العاده زیاد ارتش ایران،ثروت و مکنت بیحد آنها،زبان و رسوم ناآشنا و متفاوت آنها در مخیلهء یونانیان تصویری از آنها ساخته بود که به دنیایی دیگر و دوردست تعلق داشت،و شاید بهمین علت بود که بجای داستانهای اساطیری در این ترژدی از موضوع جنگ با ایرانیان استفاده شده است.زیرا بین آنچه یونانیان نسبت به ایرانیان میاندیشیدند و بدان رنگ افسانه میدادند و اسطورههای سرزمین خودشان تشابه زیادی وجود داشت.در واقع عمدهترین کار اخیلوس اینست که شکوه و جلال ایرانیان را با لحنی پرصلابت و حماسی وصف مینماید و با بزرگ کردن ایرانیان،یونانیان را نیز بزرگ میکند که آنها را شکست دادهاند.با اینهمه او به شجاعت و دلاوری بیش از احساسات وطنی اهمیت میدهد و هنگامی که از جنگ سالامیس بحث میکند ایرانیان را«مردانی با فکری شجاع»مینامد.
اسکیلاکس
در آثار ادبی یونان منابع جالب و قابل توجهی دربارهء ایران میتوان یافت،و از همه مهمتر
تاریخ هرودوت است که در عین حال جزو آثار ادبی بحساب میآید.ولی قبل از پرداختن به کتاب عظیم هرودوت بهتر است ذکری از یک مسافرت دریایی بمیان آید که از لحاظ قدمت زمانی مقدم بر زمان هرودوت است و در عین حال جزو منابع کتاب اخیر بحساب میآید،و آن سفر دریایی اسکیلاکس در اقیانوس هند است.
مسلما سفرهای دریایی بین دو حوزهء تمدن قدیم یعنی کنارهء رودهای دجله و فرات و رود سند از طریق خلیج فارس و دریای عمان از زمانهای باستانی جریان داشته است.بین مصب این رودها هیتیها،سومریها،آشوریها و بابلیان از حدود سه هزار سال قبل از میلاد تجارت میکردند و دلایل زیادی در این باره از شهر باستانی اور و منابع دیگر در دست سات.امّا یونانیان خیلی دیرتر به جمع سوداگران و کاشفین در این نواحی پیوستند.البته دلیل آن نیز واضح بود چون یونانیان مردمی مدیترانهای بودند و افق دنیای آنها تا نواحی اقیانوس هند نمیرسید.چون راه وصول به شرق بسته بود و ملل دیگری در سر راه بودند حوزهء اکتشاف و بازرگانی یونانیان به نواحی مدیترانه محدود شده بود.یونانیان در آن روزگار اقیانوس هند و آبهای نزدیک آن را دریای اریتره Erythaeum Mare میخواندند که شامل خلیج فارس و بحر احمر نیز میشد.بنظر میرسد که پیش از زمان داریوش اول هیچ یونانی در این دریا سفر نکرده بود.اولین کسی که به اکتشاف در اقیانوس هند دست زد اسکیلاکس اهل Caryanda آسیای صغیر بود،که بدستور داریوش میخواست بداند مسیر و مصب رود سند در کجا واقعست.وی در حدود سال 510 ق.م.همراه عدهای از یونانیان ایونی از شرق روی بسوی غرب نهاد.این عده مسافرت خود را از شهری که امروزه شهر Attok در آنجا واقعست،آغاز کردند و پس از طی رودخانهء کابل وارد رود سند شدند تا به دریا رسیدند و سپس شبه جزیرهء عربستان را دور زده به بحر احمر و آنگاه به مصر رسیدند،که در آن روزگار در دست ایرانیان بود.در این سفر دریایی اسکیلاکس به اکتشاف خلیج فارس نپرداخت زیرا که آنرا بخوبی میشناختند.او فاصلهء بین رودخانهء کابل و شهر Arsinoe را که در جوار کانال سوئز حالیه واقع بود،در مدت دو سال و نیم پیمود و خط ساحلی عربستان را مورد مطالعه قرار داد.
بنظر میرسد که در نتیجهء این سفر بود که داریوش ایالت سند را نیز به مستملکات خود افزود،و در ضمن راه دریایی مدیترانه به هند را از طریق کانال قدیمی که بین رود نیل و بحر احمر وجود داشت با کندن دوبارهء آن مجدا مفتوح ساخت.یک نوشتهء هیرو گلیفی که از روزگار فتح مصر مانده است میگوید:«این منم داریوش شاه ایرانی،که خسن میگویم از ایران من مصر را فتح کردم.به دستور من این کانال از رودی که نیل نام دارد و از میان مصر میگذرد کنده شد تا به دریایی که بسوی ایران میرود.این کانال به نحوی که من دستور
دادم حفر شد،و به فرمان من کشتیها از میان آن گذشتند و از مصر به ایران رسیدند.»
با وجود اینکه موطن اسکیلاکس به زادگاه هرودوت خیلی نزدیک بود و احتمالا تاریخ نویس بزرگ از شرح سفر او آگاهی کافی داشت شرح مختصری از آن میدهد.قلّت آگاهی دربارهء سفر دریایی اسکیلاکس باعث شده که بعضی از محققین نسبت به واقعیت سفر از؟ شک کنند.ولی دلیل قانعکنندهای در این باره ارائه نشده است.بعلاوه باحتمال زیاد شاید شرحی از اکتشافات اسکیلاکس به یونانی ایونی وجود داشته است که بعدها نئارکوس Nearchus (چنانکه شرحش خواهد آمد)در بحرپیمایی خود از رود سند تا فرات از آن سود جسته باشد.
هرودوت
هرودوت کمی پیش از جنگ با ایرانیان متولد شد و تا زمان جنگهای پلوپونزی زندگی کرد.بدین جهت تاریخ تولد و وفات او باید در حدود 484 و 420 ق.م.باشد.هرودوت را«پدر تاریخ»خواندهاند،ولی در حقیقت تاریخنویسانی پیش از او وجود داشتهاند. دیونسیوس که اهل موطن هردودوت یعنی هالیکارانوسبود در رسالهای که دربارهء توسیدیدس Thucydides (فصل 5)دارد اسم دوازده مورخ را میآورد که پیش از جنگهای پلوپونزی میزیستهاند،و مسلم است که هرودوت از برخی از آنها سود جسته است.اکثر این مورخین از قسمت شرقی دنیای یونانی بودهاند و بگفته توسیدیدس(کتاب اول 97،2)بعضی از آنها دربارهء جنگهای یونانیان با ایران مطالبی نوشتهاند.بدین ترتیب هرودوت«پدر تاریخ» نبوده بلکه،چنانکه خواهیم دید،هنرمند پرمایهای بود که به تاریخنویسی اعتباری خاص بخشید و بنایی ساخت که ساختههای اسلاف خود را تحت الشعاع قرار داد.
مقصود اساسی هرودوت از تألیف کتاب مشهورش«تواریخ»آن بود که اعمال مردمان فراموش نشود و کارهای شگرف یونانیان و خارجیان(بربرها)شهرت یابد،و علل جنگ یونانیان با ایرانیان بررسی گردد.البته او علل اجتماعی جنگها را تحلیل نمیکند، و بصورتی ابتدایی بازیگران اصلی صحنهء تاریخ را مسؤول همه چیز میداندهرودوت،بر خلاف توسیدیدس که میگوید گزارش یک نفر از یک واقعه در آغاز امر به صورت فریبندهای واضح و دقیق بنظر میرسد و تاریخنویس باید شرحهای مختلف را باهم بسنجد و نتیجهء نهایی بگیرد،تا این درجه روش تحقیقی بکار نمیبرد.ولی البته او بین دیدهها و شنیدههای خود فرق میگذارد و بوسیلهء پرس و جو از آگاهان میخواهد حقایق را کامل ساخته بحکم عقل مورد بررسی قرار دهد.گاهی هرودوت دو روایت مختلف نقل میکند و از قضاوت خودداری مینماید.نمیتوان گفت که هرودوت همیشه بینطر و خالی از تعصب است،با اینهمه نویسندهء بزرگی است که صداقت فوق العادهای دارد،و غرور ملی خود را از دموکراسی
آتن و آتنی بودن پنهان نمیدارد،ولی بطور کلی به آداب و رسوم و سنن و حکومتهای دیگران احترام میگذارد.
گفتیم که شیوهء تاریخنگاری هردودوت باندازه شیوهء توسیدیدس علمی نیست،و او علل جنگهای ایران و یونانیان را چنانکه شاید و باید بررسی نمیکند.آنچه هرودوت انجام میدهد اینست که شرح وقایع را داستانوار میدهد و وقتی که به مردم سرزمینهای مختلف میرسد تودهء انبوهی از تجربیات،دیده و شنیدههای خود دربارهء وضع جغرافیایی،مردمشناسی، آداب و رسوم آن قوم بخصوص میدهد،و چون تواریخ او تمام دنیای شناخته شدهء آن زمان را دربرمیگیرد اثر او تصویر زنده و جامعی است از تمام آن دوران و سرزمینها.
هدف ما در این مقاله بیشتر توجه به کسانی است که در امپراطوری هخامنشی سیاحت کردهاند و اطلاعات تاریخی و جغرافیایی را باهم توام ساختهاند،نه تاریخنویسانی که تمام اطلاعات خود را بطور دست دوم گرفتهاند.از این لحاظ میتوان هرودوت را جزو سیاحان اولیه بشمار آورد.علاوه بر ساموس،آتن و جنوب ایتالیا،او از سفر خود به مصر هنگامی که آن سرزمین برای بار دوم در 449 ق.م.بتصرف ایرانیان درآمده بود،گفتگو میکند.از آنجا به غزه،و رودهای دجله و فرات و شهر بابل میرود از سوی دیگر به بعضی از نواحی آناطولی، اژه،بوسفور و حتی سرزمین سکاها.اما از روی گفتهء بازرگانان و مسافرین و صف استپهای روسیه،دریاچه اورال Mecatis و دریای خزر را میدهد.میگوید دریای خزر محصور در خشکی است و عرض آن هشت روز با کشتی پارویی و طولش پانزده روز را هست.در سمت مغرب آن کوهی بسیار بلند(کوههای قفقاز)وجود دارد که از حیث ارتفاع و عظمت بزرگترین کوه جهانست.از سوی دیگر ضمن وصف رودهای ارس،سیحون، و جیحون دچار اشتباه میگردد،و عربستان و ایران را چسبیده به یکدیگر میداند که از جنوب هر دو بوسیلهء دریای اریتره محدود شدهاند.از وضع طبیعی شبه جزیرهء آناطولی نیز مانند نواحی داخلی ایران اطلاع صحیحی ندارد.از کوههای توروس و صحرای مرکزی آناطولی بیخبر است.اینکه هرودوت تا چه حد در داخل امپراطوری ایران نفوذ کرده بود جای بحث است.بنظر میرسد که وصف شهر اکباتانا از تجربیات شخصی او الهام میگیرد،ولی از شوش تعریفی نمیکند،و معلومست که تا پایتخت ایران پیش نرفته بود.هرودوت بیشتر اطلاعات خود را دربارهء ایران از هکاتوس و ساتراپ مقیم سارد و ایرانیانی که میشناخته گرفته است.تقریبا مسلم است که او زبان ایرانیان را نمیدانسته است و در نقل بعضی موارد نیز دچار اشتباه میگردد.مثلا میترا را الههای میانگارد(اول،131)،و همچنین در مورد سنگنبشتههای داریوش و خشایار شاه دچار بعضی اشتباهات میگردد(ششم،98).ولی موضوع جالب توجه اینجاست که همین سنگنبشتههای بیستون جزو منابع عمدهای است که
میتوان گفتههای هرودوت را با آنها مقایسه کرد.در قرن نوزدهم شهرت هرودوت نقصان یافته بود و کیتزیاس را به او ترجیح میدادند.اما پس از اینکه راولینسون خطوط میخی کتیبههای هخامنشی را کشف کرد و محتویات آنها را با تاریخ هرودوت سنجید معلوم شد که اشتباهات هرودوت نسبتة جزیی بوده است،و تاریخ او از لحاظ اهمیت در درجهء اول اهمیت قرار دارد.
اطلاعاتی که هرودوت گرد آورده بود متنّوع و نامتجانس بود و این قدرت خلاّقه و ذوق نویسندگی او بود که میبایست باین تودهء انبوه روایات،خبرها و آنچه خود دیده بود شکل بخشد.اگر تنها ارائهء اطلاعات جغرافیایی مطرح بود برای او مشکلی وجود نداشت و هرودوت میتوانست همانطور که از شرق به غرب وصف ممالک و حوادثی را که در آنها روی داده ذکر میکند اطلاعات جغرافیایی نواحی مختلف را نیز در بحثهای خویش جای دهد.ولی این بتنهایی کافی نبود و داستانها و جنگهایی که او میخواست نقل کند میبایست بصورتی جالب بازگو شوند.سرموریس باورا،محقق انگلیسی،در تحلیلی که از تاریخ هرودوت بعنوان یک اثر ادبی میکند سه الگوی مشخص در آن مییابد که در سایر آثار ادبی یونانی نیز بچشم میخورد.
یکی سنّت داستانسرایی است که در اغلب نقاط دنیا وجود دارد و خمیرمایهء بسیاری از آثار ادبی بعدی میگردد.هرودوت از این نوع داستانها که بین مردم بر سر زبانها بود استفادهء زیادی مینماید و آنها را با لطف و جذابیت خاص باز میگوید.از جملهء آنها داستان به سلطنت رسیدن داریوش است.سه نفر که نامزد پادشاهی هستند قرار میگذارند در سپیدهدم در محلی حاضر شوند و اسب هرکس که زودتر شیهه کشید تاج و تخت از آن او گردد.به اسب داریوش،مهترش شب پیش در همانجا،مادیانی نشان میدهد،و اسب بمحض رسیدن بدان محل شیهه میکشد.هرودوت تأکید زیادی روی ا ین گونه داستانها نمیکند،ولی آنها را با لطف و سادگی خاصی نقل مینماید که بر جالب بودن اثر او میافزاید.
دومین الگویی که هرودوت از آن پیروی میکند تراژدی یونانی است،او مسلما اجرای بسیاری از تراژدیهای بزرگ را دیده بوده است بعلاوه وی با سوفوکل دوستی نزدیکی داشت. هرودوت مردان بزرگ و فرمانروایان را مسؤول وقایع تاریخی میداند،و در ضمن به سرنوشت نیز معتقد است که بازیدهنده تمام آنهاست.اگر پادشاهی پا از حدّ خود فراتر نهد و جاه طلبی او حد و حصری نشناسد خدایان او را مجازات خواهند کرد.هرودوت با تحسین و ستایش از داریوش و کورش یاد میکند،ولی خشایارشاه مثال جالبی است از اینکه چگونه اگر انسان حدّ خود را نشناسد بدست سرنوشت مجازات میگردد.داستان زوال این پادشاه بنحوی نقل میگردد که یادآور نقش تقدیر Nemesis در تراژدیهای یونانیست.
سرگذشت کمبوجیه نیز بهمین نحو بازگو میشود.غرور و خود بزرگبینی او بحدیست که عاقبت کارش به جنون میکشد،به خدایان مصری توهین میکند و برادر و جانشین خود را میکشد.روزی او برحسب اتفاق خود را با شمشیرش مجروح میسازد،و چون غیبگویی گفته بود که اجلش در اکباتانا فرا خواهد رسید،اسم آنجا را میپرسد.عجیب اینکه آن شهرک دورافتاده در مصر که کمبوجیه در آن مجروح گشته بود اکباتانا نام دارد،و گفتهء غیبگو درست درمیآید.
سنّت سومی که در اثر هرودوت بچشم میرسد نفوذ نوع حماسه در آنست.از لحاظ وسعت و زمینهء گستردهء آن تاریخ هرودوت یادآور ایلیاد میباشد،و آن نیز مانند کتاب اخیر با حوادث پراکندهای شروع میگردد،و بتدریج رشتههای مختلف بهم میپیوندند و جنگهای یونان و ایران موضوع اصلی اثر میگردد.مثل آثار حماسی تاریخ هرودوت دارای قهرمانان بزرگی است که یاد آنها در خاطرهها زنده نگه میدارد.داریوش و بعضی از ساتراپهای او صا حب عظمت و مقامی خاص هستند که شاید بیشتر ساختهء خود هرودوت باشد.او آنها را مطابق تصوری که یونانیان از ایرانیان داشتند نکشیده است،بلکه تصویر آنها منطبق بر عقیده ایست که او از مردانی چنین پرتحرک و قدرت داشته است.گاهی او حالتی افسانهای به قهرمانان حوادث خود میدهد که باز یادآور خصوصیات حماسی میباشد.بعلاوه نثر روان،وصف جزئیات،ظاهر ساختن حس شگفتی،پرداختن به حوادث فرعی بصورتی مفصل،گنجاندن موضوعات مهم در سخنرانی بازیگران عمده پیش از اینکه تصمیمات مهمی اتخاذ کنند،همه نکاتی هستند که نشان میدهند خصوصیات حماسی را میتوان در اثری تاریخی و منثور نیز بکار بست.بعلاوه همانطور که هومر فرقی بین یونانیان و اهالی تروی نمیگذارد و توجه به«اعمال بزرگ و شگرف مردان»دارد،هرودوت نیز میکوشد منصفانه ایرانیان و یونانیان را نشان دهد،و بیشتر هدفش نمودن«کارهای پرافتخار مردان»میباشد.
گفتیم هرودوت سعی میکند با بینظری هم معایب و هم محاسن ایرانیان را برشمارد. تصویری که او از ایرانیان میکشد تصویر ملتی است که بیشتر چوپانان ورزیدهای هستند و در کوهستانهای صعب و دشتهای پهناور زندگی میکنند و در سایهء رهبری کورش سرزمینهای شرق را یکی پس از دیگری تسخیر کردهاند.او میگوید ایرانیان پسران خود را از پنج تا بیست سالگی به تمرین سوارکاری و تیراندازی با کمان وا میدارند و به فرزندان خود میگویند همیشه از دروغگویی بپرهیزند.پس از دروغگویی ایرانیان از قرض کردن تنفر دارند،چون کسی که مقروض است ممکنست مجبور به دروغگویی شود.چون در تجارت نیز گاهی کار به نادرستی میکشد بدان اقبالی ندارند،و در نتیجه محل مخصوصی برای داد و ستد در شهرهای خود نمیسازند.یک بار کورش به یک سفیر اسپارتی گفت که او ابدا
ترسی از قومی چون لاسهدمونها Lacedaemonians ندارد که«جای مخصوصی در شهرشان معین کردهاند و در آنجا به دروغ قسم میخورند و همدیگر را گول میزنند».
موضوعی که هرودوت را متعجب ساخت این بود که ایرانیان«خود را از هر لحاظ برترین اقوام میشمردند،»با اینهمه بیشتر از همه اقوام رسوم و عادات خارجی را میگرفتند.«آنها لباسهای مادی را به لباسهای خود ترجیح میدادند،و زره مصری را در زمان جنگ بکار میبردند.»هرودوت میگوید که شیوهء پر تنعم زندگی ایرانیان از«انواع مختلف بود و همه را از دیگران گرفته بودند.»(1-135)
هرچند ایرانیان در سه جنگ ماراتون،سالامیس و پلاته مغلوب شده بودند،هرودوت نیز مانند اخیلوس،شجاعت آنها را کمتر از یونانیان نمیداند و معتقد است که شکست ایرانیان بخاطر نوع اسلحه،نداشتن زره مناسب و نداشتن آموزش کافی بوده است.
از نکات تعجبآور در اثر هرودوت اینکه او راجع به مذهب ایرانیان بتفصیل سخن نمیگوید.او فقط متذکر میشود که ایرانیان معبد نداشتند و مجسمه برای خدایان نمیساختند،بلکه در قلهء کوهها مراسم قربانی انجام میدادند.او از زردشت و از اصول مذهبی زردشتی سخن نمیگوید و احتمالا اطلاعی در این باره نداشته است.بطور کلی نویسندگان یونانی باستان توجه چندانی به مذهب و یا آثار فکری ایرانیان نداشتند.نه تنها هرودوت از زردشت بحث نمیکند،بلکه گزنفون نیز که رابطهء مستقیمتری با ایرانیان داشت،در این باره حرفی نمیزند.تنها افلاطون برای اولین بار در«السیبادس»(اول،122)از زردشت بعنوان«پسر اورمزد»و جادوگر بزرگ!نام میبرد.بعد از او ارسطو بحثی قابل توجه در بارهء مذهب ایرانیان دارد.
گذشته از این یک مورد،هرودوت بتفصیل دربارهء ایرانیان و وضع زندگی و حکومت آنان سخن میگوید.وصفی که او از دموکراسی آتن و مقایسهء آن با سیستم حکومتی ایران میکند فوق العاده قابل توجه است.هرودوت نشان میدهد که ایرانیان در آغاز ملتی دوستدار راستگویی و راست کرداری و سادگی و قدرتمندی بودند،ولی بعدها در نتیجهء تماس با اقوامی که بزیر سلطهء خویش آورده بودند،چون بابلیان و غیره،عشرتطلبی و زندگی در تنعم را از آنها یاد گرفتند.پادشاهان آنها قدرت مطلقه داشتند و وفاداری بیچون و چرایی از رعایای خود انتظار داشتند.تا زمانی که این شاهان مردانی چون کورش و داریوش بودند،اشکالی در میان نبود،ولی زمانی که ظالمان و سفاکان جای آنها را میگرفتند خوی عمومی ملّی نیز منحط میگشت و ایرانیان تا حد زیادی روح سازندگی و فعالیت خود را از دست میدادند.همین مطلب را افلاطون نیز در رسالهء خود بنام«قوانین»تأکید میکند.او میگوید که ایران بخاطر قدرت مطلقهء فرمانروایان خویش و نبودن خیراندیشی و تفاهم بین آنان و
اتباعشان از منزلت و مقامی که در بین ملل داشت افتاد.او کورش و داریوش را بعنوان دو جنگجویی که در سایهء شهامت و مردانگی به قدرت رسیدند،و بعنوان نمونهء خویشتنداری ذکر میکند،درحالیکه خشایار شاه و کمبوجیه که در دامان قدرت و ثروت متولد شده بودند، ثابت کردند شاهانی ضعیف و منحط هستند و زوال دولت آنها حاصل طرز تربیت نامناسب آنها بود.
گزنفون
بعد از هرودوت دو نویسندهء یونانی،گزنفون و کیتزیاس،قابل ذکرند.هر دو در جنگی که کورش دوم با اردشیر دوم بخاطر بدست آوردن تخت سلطنت کرد با ایران سروکار پیدا کردند. کیتزیاس در این جنگ که بسال 416 ق.م.اتفاق افتاد،اسیر اردشیر گردید و چون طبیب ماهری بود توانست زخمهای او را معالجه کند.او سپس به مدت هفده سال در دربار ایران ماند.گزنفون که برخلاف کیتزیاس تاریخ مرگ و وفاتش تقریبا معلوم است(427-355 ق.م.)در جوانی شاگرد سقراط بود و در سال 401 با دوست خود پروکسنوس Proxenus خدمت کورش صغیر پسر داریوش دوم را پذیرفت و در جنگی که در محل کوناکزا درگرفت با اردشیر دوم جنگید.کورش در این جنگ کشته شد و بعدا نیز عدهای از فرماندهان یونانی بخدعه بقتل رسیدند،و در نتیجه گزنفون رهبری ده هزار نفر یونانی باقیمانده را بعهده گرفت و با کفایت و درایت خویش توانست آنها را به وطنشان برساند.
از میان آثار متعددی که از از گزنفون باقیمانده دو اثر به ایران اختصاص داردذ،یکی«سیرت کورش کبیر»و دیگری Anabasis یا شرح بازگشت ده هزار نفر از ایران.کتاب اخیر خاطرات شخصی و میتوان گفت یادداشتهای روز بروز گزنفون از این بازگشت مشهور تاریخی میباشد.شرح لشکرکشی به ایران با کوشش کورش دوم برای درآوردن سلطنت ایران از دست برادرش اردشیر آغاز میشود،و قسمت عمدهء کتاب به شرح بازگشت ده هزار یونانی به فرماندهی گزنفون پس از جنگ کوناکزا در کنار فرات و در نزدیکی بابل قدیم به ساحل دریای سیاه و شهر بیزانتیوم(یا استانبول حالیه)اختصاص دارد.درست است که گزنفون و همراهان او به داخل فلات ایران نفوذ نمیکنند و از بین النهرین باز میگردند،ولی این عده قسمتهایی از امپراطوری هخامنشی را درمینوردند که قبلا وصف بعضی از قسمتهای آنرا یونانیان اصلا نشنیده بودند.
در آغاز کورش صغیر صد و سی هزار یونانی از مناطق مختلف یوان اجیر میکند و هدف نهایی خود را از آنها پنهان میدارد.این عده از سارد حرکت میکنند و پس از گذشتن از Lycaonia و کاپادوکیه به Tyane میرسند،سپس متوجه جنوب شده از کوههای توروس میگذرند.در اینجا یونانیان که از طولانی بودن سفر به وحشت افتاده بودند از رفتن
امتناع میکنند و هفتهها منتظر میمانند.بالاخره چون کورش به آنها وعده میدهد که از رودخانهء فرات آن طرفتر نخواهند رفت به راهپیمایی خویش ادمه میدهند.پس از گذشتن از حاشیهء خلیج اسکندرون و کوه آمانوس Amanus و رسیدن به رود فرات یونانیان متوجه میشوند که کورش قصد جنگ با پادشاه ایران را دارد،و از همکاری با او سرباز میزنند. ولی این بار نیز وعدهء پاداش شایسته آنها را همراه میسازد.اما پس از جنگ و کشته شدن کورش،یونانیان در سرزمینی ناشناس سرگردان میمانند.یک سرکردهء ایرانی تظاهر به دوستی کرده راهنمایی آنان را بعهده میگیرد.ولی او پس از گذشتن از دجله در نزدیکی بغداد حالیه و رسیدن به سرزمین مادها در ساحل رود زاب بزرگ ده نفر از فرماندهان یونانی را غافلگیر ساخته آنها را بکشتن میدهد.یونانیان فرماندهان جدیدی برمیگزینند که یکی از آنان گزنفون بود.در راه بازگشت از ساحل دجله،به نینوا،سپس کوهستانهای کردستان،و آنگاه ارمنستان و از مناطقی که امروزه شهرهای موش،ارض روم،قارص در آن واقعند،میگذرند تا به طرابوزان Tropezus برسند.وصف درگیری با راهزنان کرد و دیگر قبایل همراه با حوادث و رنجهای سر راه شرح این بازگشت ده هزار نفری را چون داستانی پر ماجرا و جالب میسازد.در کوهستانهای ارمنستان شدت سرما بحدی بود که عدهء زیادی در طوفانهای برف کور شده بودند و یا دست و پایشان را سرما برده بود.این عده اجبارا بحال خود رها میشدند.مرحلهء نهایی سفر از طرابوزان تا بیزانتیوم قسمتی از طریق خشکی و قسمتی دیگر از راه دریا انجام میگیرد.تعداد یونایان که در آغاز یک صد و سی هزار نفر بود عاقبت به ده هزار میرسد که این راهپیمایی تاریخی را پس از پیمودن 1155 فسخ در 215 روز و پس از 15 ماه دوری از وطن بانجام میرسانند.
گذشته از حوادث تاریخی در این کتاب شخصیت خود گزنفون و تدابیر او در مقابله با مشکلات جالب توجه است.چنانکه گذشت گزنفون شاگرد سقراط بود و تعالیم او را بکار میبست،و هنگامی که میخواست به خدم کورش دوم درآید به صوابدید سقراط به نزد غیبگوی معبد دلفی رفته و نظر او را در این کار خواسته بود.روزگار جوانی گزنفون مصادف با زمانی بود که دموکراسی آتن رو بزوال نهاده و اسپارت با نظام شدید و ایدهآلهای اشرافی خود در اوج عظمت بود.او بیشتر طرفدار اسپارت بود،ولی فرمانروایان آنجا نمیتوانستند مدلی برای او بعنوان فرمانروایان ایدهآل باشند.گزنفون جوان که صفات انسانی سقراط را تحسین میکرد و اعمال قهرمانی و نامآوری بزرگان را میستود و او«سیاست بازیهای»یونانیان نفرت داشت،پس از ملاقات کورش صغیر تحت تأثیر شخصیت قابل ستایش او قرار گرفت و او را در نوشتههای خود بعنوان فرمانروایی«نمونه»معرفی میکند.در«سیرت کورش کبیر» نیز با چنان علاقهمندی و تحسینی از این پادشاه گفتگو میکند،که به عقیدهء کسانی چون
افلاطون و سیسرون،این کتاب تصویری واقعی از کورش بدست نمیدهد بلکه تصویریست از آنچه یک فرمانروای باتقوا،خوب و واقعی باید باشد.اگر گزنفون آتنی نبود،میشد گفت که او دربارهء ایرانیان احساساتی شده است و از آنها جانبداری میکند.با آنکه وی از تاریخ چند دههء گذشتهء خاندان هخامنشی که از برادرکشی و توطئههای زنان در بارداری پر بود، نباید بیخبر باشد،باز حس شرافت،وفاداری ایرانی را برتر از همه میداند،و جامع جمیع صفات و خصوصیات شاهانه را در کورش نشان میدهد.
بطور کلی در مورد دو کتاب گزنفون باید گفت که آناباسیس چون حاوی خاطرات شخصی و مشاهدات گزنفون میباشد دقیقتر و قابل اعتمادتر از سیرت کورش کبیر است.همانطور که گفته شد در اثر اخیر او تصویری ایدهآلی از کورش میکشد و گاهی حقایق را تحریف مینماید.مثلا مطابق گفتهء گزنفون کورش کبیر در کمال آرامش زندگی را در بستر خود بدرود میگوید،و حال آنکه بنابر نوشتهء اکثر تاریخنویسان قدیم و بررسی پژوهندگان جدید،کورش هنگام دفاع از مرزهای خاوری امپراطوری خود در جنگ با طایفهء وحشی«ماساژت»در حدود بلخ کشته میشود.مطابق گفته هرودوت ملکهء ماساژتها،که پسرش را در جنگ از دست داده بود،چنان کینهای از کورش داشت که سر بریدهء او را در طشتی از خون انداخت و گفت:«بخور از خونی که تشنهء آن بودی».بعلاوه گزنفون گاهی گفتههای حکمتآمیز سقراط را در دهان کورش میگذارد و از او حکیمی میسازد که زیاد قابل انطباق با حقایق تاریخی نیست.بهمین ترتیب نیز،گرچه گزنفون ذکر بسیاری از رسوم ایرانیان و آداب آنها را میکند،گاهی رسوم ایرانیان را نیز به آنها نسبت میدهد.مثلا در یک مورد میبینیم که ایرانیان برای همان خدایان یونانی قربانی میکنند!
کیتزیاس
راجع به کیتزیاس که اهل کنید Cnide یا Cnidus در آسیای صغیر بود اطلاعات ما خیلی محدود است.او در جنگ Kunaxa اسیر اردشیر دوم شد و پس از معالجهء زخمهای او مدت هفده سال در دربار ایران در شوش به طبابت مشغول بود.او که در ضمن به مدارک و اسناد دولتی دسترسی داشته تحقیقات خود را در باب تاریخ ایران براساس آنها قرار داده است.متاسفانه اغلب آثار کیتزیاس از میان رفته است و فقط قسمتهایی از آنها بطور خلاصه در نوشتههای Photius و همچنین پلوتارک و دیودورس Diodorus Siculus مانده است.کتابهای او عبارتست از پرسیکا Persica (تاریخ ایران)، ایندیکا Indica (تاریخ هند)،در باب کوهها،در باب رودها و دریانوردی بدور آسیا.تاریخ ایران او به قرار گفتهء نویسندگان بعدی متضمن 23 جلد بود،که شش جلد آن متعلق به تاریخ آشور و ماد،هفت کتاب آن مربوط به ایران(از کورش بزرگ تا درگذشت خشایارشاه)،و ده
جلد آخر تاریخ ایران را به سال 398 ق.م.،سالی که کیتزیاس دربار شور را ترک گفت، میرسانید.اگر ایندیکا،که قسمت عمدهء آن باقیمانده است،نمونهای از نوشتههای کیتزیاس باشد باید گفت که حقیقت و خیال را بطرز عجیبی درهم آمیخته است.مثلا میگوید در رودخانهء سند،که کمعرضترین جای آن چهال میل و عریضترین نقطهء آن بیست میل است،فقط یک جانور وجود دارد و آن کرمی است بسیار عظیم که خوراکش گاو و شتر میباشد!باز میگوید در هند مردمانی وجود دارند که کف پایشان بحدی بزرگ است که موقع خواب از آن بعنوان سایبان استفاده میکنند!26از جمله داستانهای عجیب غریبی که کیتزیاس نقل میکند شرح حیوانیست در ایران که هم به شیر شبیه است و هم به انسان،و اسمش Martichora میباشد.این کلمه که مسلما از فارسی باستان Manticheoa (مرد خوار)تحریف یافته است از طریق نوشتههای پلینی و ارسطو(رسالهء تاریخ حیوانات،دوم،فصل اول،بند 501)وارد ادبیات قرون وسطی اروپا گردید.بهمین ترتیب نیز هرودوت کلمهء Phoenix (عنقا یا سیمرغ)را وارد ادبیات اروپایی ساخت.ولی برخلاف کیتزیاس که ادعا میکند«مرد خوار»را بچشم خود دیده است، هرودوت میگوید من«عنقا»را ندیدهام فقط تصویری از آنرا دیدهام.
در فاصلهء لشکرکشیهای ایران به یونان و فتوحات اسکندر روابط زیادی بین ایران و یونان ایجاد شد.گذشته از جنگجویانی که به قصد یاری کورش دوم به ایران رفتند،عدهء زیادی از مزدوران یونانی گاهوبیگاه در خدمت شاهان هخامنشی بودند.مثلا وقتی که داریوش سوم در جنگ ایسوس به مقابله با اسکندر برخاست،امید فراوانی به ممنون سردار رودسی داشت که سی هزار مزدور یونانی در خدمتش بودند.گذشته از اینها سوداگران،صنعتگران،و دانشمندان به دربار ایران راه یافتند و بتدریج دامنهء اطلاعات جغرافیایی یونانیان را وسعت بخشیدند.اما گرچه آسیای صغیر تا حدی شناخته شده بود بقیهء نقاط آسیا در هالهای از ابهام و یا افسانه فرو رفته بود.حتی ارسطو نیز که از دانشمندترین مردان روزگار خود بر عقاید درهمی از نقاط دور دست آسیا داشت.کوههای هیمالیا و هندوکش تحت عنوان Parnasus بطور مبهمی شناخته شده بودند و رودهایی که میگفتند از آنها جاری هستند عبارت بودند از رودهای بلخ،کابل،سند،جیحون و سیحون و ارس که فقط نامی از آنها معلوم بود و نمیدانستند از کجا به کجا میروند.اندکی پیشتر،یونانیان روزگار هرودو تصر میکردند که رود ولگا شاخه ایست از سیر دریا،و هر دو رود در قفقاز جاری است.منتها الیه ارض مسکون از سوی شرق هند بود و از شمال سرزمین سکاها Scythia و آن سوی کوههای پارناسوس اقیانوس شمالی قرار داشت.

