ایران در قدیمی ترین نوشته های یونانی (2)

اما ظهور اسکندر و فتوحات او کمک بزرگی به روشن شدن اذهان در این زمینه نمود. چه فتوحات اسکندر با فتوحات دیگران فرقهای عمده‌ای داشت.اولا به دست او در مدتی‌ نسبة کوتاه امپراطوری بزرگ و بی‌سابقه‌ای بوجود آمد که شامل سرزمینهای بزرگی از نقاط ناشناختهء آن روزگار می‌شد.ثانیا این لشکرکشیها نتایج فرهنگی نیز به همراه‌ داشت.چون همراه اسکندر عده‌ای نویسنده و دانشمند بود که آنها شرح مبسوطی از آنچه‌ می‌دیدند و می‌شنیدند برای آیندگان باقی گذاشتند.ثالثا چون پس از شکست داریوش‌ سوم هدف اولیهء اسکندر از شکست دادن سپاهیان ایران و از میان برداشتن امپراطوری‌ عظیم ایران تحقق یافته بود،می‌توان گفت از این به بعد لشکرکشیهای اسکندر بیشتر جنبهء اکتشاف سرزمینهای ناشناخته را داشت تا درهم کوبیدن رقبای بزرگ،و این کار پس از بازگشت ارتش مقدونی نیز ادامه یافت.در نتیجه یونانیان بی‌آن که ملاحظات نظامی و تجاری این فتوحات را از نظر دور داشته باشند،در سایهء جهانگشایی اسکندر به طرز بی‌سابقه‌ای دامنهء اکتشافات جغرافیایی را گسترش دادند.

فتوحات و اکتشافات اسکندر را می‌توان به پنج مرحله تقسیم کرد:در مرحلهء اول‌ اسکندر سپاهی از مقدونیان و سایر یونانیان گرد آورد و در اوایل سال 334 ق.م.از هلیسپونت گذشت و اولین پیروزی خود را گرانیکوس Granicus (خوجاسوی‌ حالیه)بدست آورد.پس از مسخر کردن سارد،تمام نواحی یونان ولیدیه،از ساحل جنوب‌ غربی آناطولی به شهر سیده و سپسی به دریاچهء بولدور Buldur رسید.وی در اینجا قبایل وحشی پی‌سی‌دین Pisidians و ناحیه فریگیه Phrygia را تحت فرمان‌ خود درآورد.غلبه بر نواحی دیگر آناطولی طولی نکشید و جنگ تعیین‌کنندهء ایسوس و فرار داریوش سوم در نوامبر 333 ق.م.اتفاق افتاد.فرستادن یکی از سرداران به دمشق و محاصرهء صور و غزه و فتح مصر بیش از دو سال بطول نینجامید.

در مرحلهء دوم اسکندر از میان فلات ایران متوجه آسیای مرکزی گردید.وی در 331 ق.م.ارتش خود را از پلی که به وسیلهء قایقها بر روی فرات ساخته بود عبور داد و چون‌ اطلاع یافته بود راهی که از فرات به جنوب می‌رفت فوق العاده خشک بود و هوا ی‌ نامناسبی داشت اول متوجه شمال و سپس شرق گردید،و بعد در ناحیهء کم‌عمق بیز آبده از دجله عبور کرد.اندکی بعد در محلی به نام گوگمل نزدیک موصل و بین دجله و زاب بزرگ،ارتش داریوش مغلوب و منهزم گردید.این نبرد راه بابل و شهر افسانه‌ای و پر ثروت شوش را به روی اسکندر باز نمود،و او پس از این‌که تا اربل به تعاقب داریوش‌ پرداخت،هر دو شهر را بدون زحمت تصرف کرد.و از این پس ارتش مقدونی راه‌پیمایی‌ بی‌سابقهء خود را به سوی شمال ایران،آسیای مرکزی و هند آغاز کردند.برای سربازان‌ اسکندر مناظر ایران،دشتهای وسیع،کوههای بلند و پوشیده از برف،درختان و گیاهان‌ جدید همه حیرت‌آور بودند،و دانشمندان همراه آنها بعدها سعی کردند غرایب و عجایب‌ راه را توصیف نمایند.پس از شوش،پرس‌پولیس ندر درهء مرودشت،و پاسارگاد در درهء مرغاب سقوط کرد و خزاین بیشماری به دست اسکندر افتاد.لشکرکشی اسکندر به تخت‌ جمشید شاید یکی از خطرناکترین لشکرکشیهای زمان حیات او باشد،چون اوّلا راه‌ شوش به تخت جمشید ظاهرا از بهبهان،و رودهای دز و کارون می‌گذشت و در مشرق‌ رامهرمز به طرف فهلیان ادامه می‌یافت و به ارتفاعات کوه گیلویه می‌رسید.عبور از این‌ راه،خاصه در فصلی نامساعد،بسیار دشوار بود.ثانیا ایرانیان آشنایی بیشتری با محل‌ داشتند،و خشمگین از شکست سابق،می‌خواستند به هر نحوی شده راه را بر او مسدود سازند.اسکندر علی‌رغم هوای سرد و تنگه‌های پربرف موفق شد به«دروازهء ایران» ( Pilae Persicae )برسد.در اینجا لشکر اسکندر به عقب رانده شد و او فقط با دور زدن‌ جسورانهء«دروازهء ایران»توانست دشمن را شکست دهد.

فاتح جوان مقدونی ایام زمستان را در پایتختهای هخامنشی گذرانید و در ضمن برای‌ سرکوبی راهزنان به کوهستانهای اطراف لشکرکشی کرد.از قرار معلوم دامنهء این‌ عملیات او تا کرمان نیز کشیده شد.وی در اواخر آوریل عازم اکباتان(همدان)شد و از آنجا راهی را که داریوش هنگام فرار به شهر ری Rhagae و«ندروازهء کاسپین»رفته‌ بود در پیش گرفت.جنگ و گریزی جالب بود،شاهی در پی شاهی دیگر در سرزمنیهای‌ ناشناس می‌تاخت.مسلما این تجربه‌ای هیجان‌انگیز برای اسکندر بود و حسّ‌ ماجراجویی بی‌منتهای او را اقناع می‌کرد.اما او هنگامی به داریوش رسید که کار از کار گذشته بود و پادشاه هخامنشی به دست بسّوس Bessus ،سردار خیانتکارش،در

نزدیکی دامغان Uicus Thare کشته شده بود.پیش از مرگ،داریوش‌ توانسته بود توسط یک سرباز مقدونی از ملاطفت اسکندر نسبت به خانوادهء اسیر خود قدردانی نماید و از او بخواهد تا قاتلش را مجازات کند.

اسکندر در هکاتوم‌پیلوس Hecatompylus (شهر صد دروازه)،که احتمالا در جنوب دامغان بود و تمام جاده‌ها بدان منتهی می‌شد،توقف کرد،و سپس سپاه خود را برای گرفتن تنگه‌هایی که در ارتباط با دریای خزر حائز اهمیت زیادی بودند،به سه‌ قسمت کرد و سادراکارتا Sadracarta (استرآباد)را به عنوان نقطهء تلاقی معین‌ نمود.اسکندر در ضمن قوم تاپوری Tapuri را در جنگهای کوه البرز و همچنین‌ مردی‌ها Mardi را در همان نواحی وادار به تسلیم کرد،و پس از فرستادن بار و بنه از راه‌ شاهرود،خود به بندر گز فعلی رفت.در این وقت او یکی از سرداران خود را به نواحی‌ جنوب غربی دریای خزر گسیل داشت،و خود به زادراکرته،یعنی مرکز هیرکانی آن‌ روزگار رفت.نواحی ساحل دریای خزر با جنگهای انبوه و مراتع سرسبز دنیای دیگری‌ بود که با صحاری خشک مرکز ایران تضاد عجیبی داشت و برای یونانیان بیش از حد حیرت‌آور بود.باوجوداین که ممکن بود دشمن در جنگلهای انبوه آن ناحیه کمین کرده‌ باشد یونانیان تقریبا تمام نواحی گیلان و مازندران را زیر پا نهادند.

در این هنگام اسکندر چون شنید که بسّوس در باکتریا خود را شاهنشاه ایران خوانده‌ است روی بدان سو نهاد.او در راه متوجه شد که احتیاج به ساختن شهرهای زیادی وجود دارد.ظاهرا وی قصد داشت که از طریق رود گرگان،بجنورد،درهء کشف رود،و مشهد حالیه به رودخانهء مرغاب برسد،و این شاهراهی بود قدیمی که از نواحی سرسبز و گندم‌خیز شمال ایران می‌گذشت،ولی خبر شورش ساتراپی در ایالت آریا،او را وادار کرد به سمت جنوب به آرتاکوانا[i] Artacoana حرکت کند،و پس از خاموش‌ کردن این عصیان بود که او شهر«اسکندریهء آریاها»(یا هرات فعلی)را در آن حوالی‌ بنا نهاد.

سپس نوبت سیستان،بلوچستان و کرمان رسید.راهی را که فاتح مقدونی برای‌ رسیدن به این نواحی انتخاب کرد بطور یقین نمی‌توان تعیین نمود زیرا هیچ یک از سه‌ نقطه‌ای که اسکندر در آنها توقف کرد،یعنی سوزیا،آرتاکوانا و پروفتارز یا Prophtasia را نمی‌توان دقیقا معین کرد.گابریل چنین اظهارنظر می‌کند که«تا رسیدن به قائن بلاشک راه از«شاخین»و«درخش»و«طبس»گذشته و پس از آن، اسکندر از طریق«دشت ناامید»به«زابلستان»(سیستان)رهسپار شده و احتمال دارد

در آنجا به پایتخت سرزمین«رامرود»یعنی«آریاسپا Ariaspa »سرزده باشد تا از آنجا برخلاف جریان«هیرمند»به سمت مشرق رهسپار گردد.غالب محققان بر این‌ عقیده‌اند که اسکندر اول به سرزمین«هرات»و از آنجا به سمت جنوب رو به فراه‌ Farah رهسپار گردیده است.»[ii]به‌هرحال نتیجهء این لشکرکشی فتح درانجیانا Drangiana (تقریبا سیستان حاله)،گدروسیا Gedrosia (مکران و بلوچستان)،و کارمانیا(کرمان)بود.

در بهار 329 ق.م.اسکندر دو رود هلمند و ارگندآب را تعقیب کرده به رخّج(یا آراخوزیا Arachosia رسید و شهر دیگری به نام«اسکندریهء آراخوزیان»بنا نهاد که همان قندهار فعلی می‌باشد.از آنجا از رود دیگری به نام ترنگ گذشت و اسکندریهء دیگری بنا نهاد که احتمالا باید غزنین کنونی باشد.در اوایل 328 اسکندر،با وجود برف‌ و سرمای سخت اوّل از درهء کابل و سپس از کوههای هندوکش(پاراپامیزاد Parapamisades )گذشت و بلخ(باکترا Bactra )و سرزمینهای صعب العبور و دوردست نواحی اطراف را تسخیر کرد که با در نظر گرفتن شرایط نامساعد اقلیمی واقعا کار شگرفی بود.

مرحلهء سوم فتوحات اسکندر در آسیای مرکزی بود،او در تعقیب بسّوس از بلخ به کنار رود جیحون آمد.سربازان اسکندر درحالی‌که خود را بر روی مشکهای پر باد انداخته‌ بودند و با دست پارو می‌زدند از آن رود گذشتند و به ایالت سغد رسیدند.باوجوداین که‌ اندکی بعد بسّوس به دست بطلمیوس،یکی از سرداران اسکندر،افتاد و با شکنجه کشته‌ شد،جهانگشاییهای اسکندر پایانی نداشت،چه او پس از گرفتن فرغانه و مرگند (احتمالا سمرقند حالیه)به پیشروی خود ادامه داد.ولی عصیانی در سعد وی را مجبور کرد که با عجله بنای«دورترین اسکندریه»را در خجند به اتمام رسانیده باز گردد.این‌ شهر و آن سوی رود یاکسارتس،یا سیحون،دورترین نقطه‌ای بود که اسکندر در آسیای‌ مرکزی بدان رسید.سپاهیان یونانی در 327 ق.م.برای بار دوم از رود جیحون گذشتند و این بار ضمن اکتشافات تازه‌ای که بعمل آودند به یک چاه نفت نیز برخوردند که بطور طبیعی نفت از آن فوران می‌کرد[iii]،ولی از این کشف خود نتوانستند سودی ببرند.

در اکثر این مناطق سپاهیان مقدونی و یونانی با مقاومت جدی بر خود نمی‌کردند. آوازهء اسکندر و ترس از او چنان در دلها جای گرفته بود که اغلب مردم بدون زد و خورد زیاد تسلیم می‌شدند.مثلا به گفته آریان‌[iv]در سغد نجیب‌زاده‌ای بود که با عده‌ای از افراد خود بر سر کوهی جای گرفته بود که جز جادهء باریکی راه دیگری نداشت.به دستور

اسکندر سیصد نفر از زبده‌ترین سربازان سپاه به یکی از قلّه‌های مجاور آن کوه صعود می‌کنند و آتشی می‌افروزند و چنان سر و صدایی راه می‌اندازند که مدافعان سغدی تصور می‌کنند تمام سپاه مقدونی در آنجاست پس تسلیم می‌شوند.این کوه از قرار معلوم در نزدیکی رودخانهء وخش(جیحون)بود.اسکندر،اسکندریه مرو را در آنجا بنا نهاد.

از لحاظ کسب معلومات،لشکرکشی به آسیای مرکزی فواید زیادی داشت.از جمله‌ ملعوم شد که رودهای سیحون و جیحون تا چه در قابل کشتیرانی هستند،و راجع به تجارتی‌ که بین هند و دریای خزر وجود داشت اطلاعاتی به دست آمد.اسکندر وصفی از دریاچهء وخش(اورال)شنیده بود و تصور می‌کرد که آن جزئی از دریای خزر می‌باشد،ضمنا در نظر داشت علیه سکاها که«بین بلندیهای آسیا و دریای خزر»[v]مسکن داشتند وارد جنگ شود.در این بین امیری بنام فاراسامنس Pharasmens ،که در خیوهء حالیه‌ حکومت می‌کرد،پیشنهاد نمود که اسکندر را از راهی در شمال به دریای خزر برساند و نشان دهد که از آنجا هم تا دریای سیاه می‌توان دریانوردی کرد.اسکندر علاقه داشت‌ نشان دهد که دریای خزر مخرجی به دریای(یا اقیانوس)شمالی ندار[vi]و می‌خوات‌ هیأتی هم جهت اکتشافات بیشتر بفرستد،ولی لشکرکشی به هند و رسیدن به نواحیی که‌ روزگاری امپراطوری ایران تا آنجا گسترده بود،بیشتر نظر او را جلب کرد.بعلاوه‌ سپاهیان او از آب و هوای نامساعد آسیای مرکزی ناخشنود بودند و می‌خواستند به دریا برسند.

لشکرکشی به هند مرحلهء چهار فتوحات اسکندر بوداو نیز مانند یونانیان روزگار خود تصویر صحیحی از وضع جغرافیایی هند نداشت،و آن را سرزمین رود سند تصور می‌کرد،که احتمالا به رودخانهء نیل و سرزمین مصر متصل می‌شد.می‌گفتند که دریای‌ هند در پای کوههای هندوکش(که کوههای قفقاز نیز خوانده می‌شد)راهی به بحر حزر پیدا می‌نماید.در این سفر اسکندر عده‌ای از کشتی‌سازان و دریانوردان فنیقی را با خود نبرد زیرا می‌خواست از طرفی از هند به مصر راهی پیدا کند و از طرف دیگر از شرق به‌ طرف دریای خزر بحرپیمایی کند.اردوگاه او پر بود از دانشمندان،صنعتگران و جنگجویان سرزمینهای فتح شده که ب خوبی وسعت و تنوع فتوحات او را نشان می‌داد. اسکندر می‌خواست به آنچه روزگاری سر حدات امپراطوری ایران بود دست یابد،و تجارت هند با نواحی مجاور را از نو رونق بخشد.

در سال 327 ق.م.اسکندر از معبر 14300 پایی کوشان در جبال هندوکش عبور کرد و به شهر اسکندریه قفقاز،که خود ساخته بود،رسید،و سپس در شهر نیکئا

Nicaea (که به روایتی کابل امروزی است)به مقدمات لشکرکشی پرداخت.در این‌ موقع اسکندر با فرمانروایی به نام تاکسیلس Taxiles ،که بر کشور تاکسیلا Taxila حکومت می‌کرد،طرح دوستی ریخت و همراه او چند سردار خود را از طریق تنگهء خیبر روانه داشت تا پلی از قایقها بر روی رود سند بسازند.در ضمن خودش از راه درهء کابل‌ روانهء ساحل رود سند شد.تمام مسیر او از میان کوهستانهای سخت و دره‌های خطرناک‌ می‌گذشت،و در اکثر موارد جنگجویان محلی مقاومتی مردانه می‌کردند،و فتح این‌ نواحی تحت شرایط سخت اقلیمی و هوای نامساعد از پیروزیهای مهم اسکندر بود.او پس از گذشتن از سند،که بنا به گفتهء مورخین یونانی بعد از رود گنگ بزرگترین رود آسیاست،به تاکسیلا رسید و سپس از رود هیداسپ Hydaspes (یا جهلم)گذشت و پوروس Porus یا Paurara بزرگترین فرمانروای پنجاب را مغلوب ساخت و بر ثروت‌ بیحسابی دست یافت.پوروس که سربازان زیادی داشت و از فیلهای جنگی استفاده‌ می‌نمود،جنگی مردانه کرد و اسکندریه به حدی تحت تأثیر شجاعت او قرار گرفت که‌ او را در فرمانروایی همان سرزمین ابقا نمود.فتح سرزمین گلوزیس Glauses در مرز کشمیر گذشتن از رودهای چناب،رادی،هیدرااتس Hydraotes ،و جنگ‌ باکاتیان‌ها Cathaeans ،که زنانشان،خود را پس از مرگ شوهر می‌سوازنیدند،و بالاخره رسیدن به کنار رود هیفاز Hyphasis بقیهء ماجرای لشکرکشی او به هند بود.

سپاهیان اسکندر در ا ثر مرارتهای زیاد و جنگهای متمادی خسته و فرسوده بودند و آرزوی بازگشت را داشتند.اسکندر در کنار رود هیفاز نطقی کرد که آنها را به فتوحات‌ بیشتر راغب کند.این سخنرانی را که آریان(کتاب 5،فصل 6،بند2)نقل کرده است‌ نشان‌دهندهء تصویری است که اسکندر از ارض مسکون داشته است.او پس از این‌که‌ ممالکی را که از یونیّه تا رود هیفاز گرفته بودند یک‌به‌یک می‌شمارد می‌گوید:«برای‌ کارهای جوانمردان اگر نهایتی باشد،باز کارهایی است،که اسم آنها را جاویدان‌ می‌دارد.اگر کسی از شما نهایت را بپرسد،باید بداند،که ما از رود گنگ و اقیانوس‌ مشرق،که با دریای هند که به دریای گرگان(بحر خزر)و دریای پارس متصل‌ می‌شود و تمام عالم را احاطه می‌نماید،دور نیستیم.از دریای پارس تا ستونهای هرقل‌ (جبل طارق)رانده و تمام لیبیا(افریقا)را مانند آسیا تسخیر می‌کنیم،و حدود عالم، حدود دولت ما خواهد بود.اگر حالا عقب رویم،ما در پشت سر،عدّه‌ای زیاد از مردمان جنگی خواهیم داشت.در آن طرف هیفاز تمامی مردمانی را،که تا اوقیانوس‌ مشرق سا کنند،و در سمت شمال تمام مللی را،که در کنار دریای گرگان سکنی

دارند و نیز سکاها را پشت سر خود خواهیم داشت،و همین‌که بازگشت ما شروع شد، یک شورش عمومی تمام مسخّرات ما را واژگون خواهد ساخت،زیرا فتوحات ما هنوز استوار نگشته است و مللی،که هنوز مطیع نشده‌اند،ملل دیگر را بر ضد ما بر خواهند انگیخت.پس ما باید کارهای خود را دنبال کنیم یا هرچه گرفته‌ایم،از دست بدهیم. ای رفقا،دل قوی دارید،در راه دلیران استوار باشید.»[vii]

ولی سپاهیان خسته و فرسودهء اسکندر از گذشتن از صحرای وسیع ثار Thar و رسیدن به رود گنگ بیم داشتند و مایل به پیشروی بیشتر نبودند.اسکندر فقط کمی ا ز مرزهای قلمرو ایران در زمان داریوش اول فراتر رفته بود و در نظر داشت که رود سند را مرز امپراطوری خود سازد و در آن سوی رود مزبور ممالک تحت الحمایه‌ای بوجود آورد،و از همه مهمتر دریایی برای سپاهیان خود بیابد که مشتاق رسیدن بدان بودند.ولی‌ خستگی و بی‌میلی سپاهیانش او را وادار به بازگشت کرد.با دیدن تمساحها در کنار رود سند و همچنین یافتن باقلایی در آن نواحی که شبیه باقلای مصری بود،اسکندر تصور کرد که سرچشمهء رود نیل را یافته است.«یعنی پنداشت که نیل از هند شروع می‌شود و از کویرهای وسیع می‌گذرد و اسم خود را گم می‌کند،بعد در حبشه سر درآورده به نام‌ نیل،یا چنان‌که هومر گفته است به نام اگیپ‌توس Egyptus در مصر جریان‌ می‌یابد،و به دریای مغرب می‌ریزد[viii].ولی ساکنان هند به او گفتند که سند«به دریای‌ بزرگ»که دارای دو دهانه می‌باشد می‌ریزد[ix].بدین جهت اسکندر ناوگانی آماده کرد و آن را به نئارکوس Nearchus سپرد،و او چنان‌که وصفش خواهد آمد،از رود جهلم‌ روی به سوی اقیانوس هند نهاد تا راه خلیج فارس را پیدا کند.خود اسکندر پس از مجروح شدن در نزدیکی مولتان،از دو رود چناب و سند روی به طرف دریا نهاده،و هر دو شاخهء سند را اکتشاف نمود،و سپس در اقیانوس هند به بحرپیمایی پرداخت.بدین‌ ترتیب اسکندر ثابت کرد که رودهای سند و نیل برخلاف تصور محققین آن روزگار ارتباطی باهم ندارند.

مرحلهء نهائی فتوحات اسکندر در سپتامبر 325 ق.م.با بازگشت به سوی یونان از راه‌ بیابانهای خشک و بی‌آب و علف گدروسیای جنوبی Gedrosia (مکران و بلوچستان) همراه یک صد و بیست،و به روایتی یک صد و پنجاه هزار سپاهی وعدهء زیادی خدمه و همراه آغاز می‌شود.هدف از انتخاب این راه حرکت به موازات ساحل و رسانیدن آذوقه به‌ نئارکوس بود.اسکندر و همراهانش در آغاز از کوههای کم‌ارتفاع غرب رود سند می‌گذرند و سرزمین اوری‌تیان Oritae را مسخر و پایتخت آن را به اسکندریهء

دیگری مبدل می‌سازند.آغاز سختیها بعد از رودخانهء هینگل Hingal بود زیرا کوههای کنار سا حل،اسکندر را مجبور به رفتن به داخل صحرا و شنزارها نمود.نتیجهء این‌ کار دویست میل راه‌پیمایی در صحرایی سوزان و باتلاقهایی شنی بود.بالاجبار راه‌پیمایی‌ در شب انجام می‌شد،حیوانات باربر را می‌کشتند و می‌خوردند،و ارابه‌ها را می‌شکستند تا شبها آتش برافروزند.اسکندر وقتی که می‌دید همه پای پیاده حرکت می‌کنند او نیز از سوار شدن بر اسب امتناع می‌کرد.بسیاری از افراد از گرسنگی و تشنگی از پای در آمدند،و یا از امراض مختلف مردند،بسیاری دیگر عقب ماندند و نتوانستند به ساحل دریا در پاسنی Pasni که آب شیرین داشت برسند.آنها از بندر گوادر راه کاروانرویی را بزگزیدند که از رودخانه دشت عبور می‌کرد و به پورا Pura (فهرج مقابل بامپور) می‌رسید.لشکر خسته و فرسودهء اسکندر در اینجا استراحت کرده سپس از راه رودخانهء بامپور به قولاشکرد رسید.اندکی بعد هنگامی که اسکندر در یکی از شهرهای ساحلی‌ موسوم به سال‌مونت Salmonte (که بعضی تصور می‌کنند در محل بندر عباس حالیه‌ بوده است)به تماشای نمایشنامه‌ای مشغول بود خبر رسیدن سفاین نئارکوس به وی‌ می‌رسد.دریانوردان از نهنگهای بزرگ که کشتیها را غرق می‌کردند و ملاحان آنها را با صدای شیپور و بهم زدن اسلحه رم می‌دادند و همچنین از جزر و مدّهای دهشتناک‌ اقیانوس هند داستانها داشتند.اسکندر پس از شنیدن گزارشهای آنان دستور داد تا رود فرات پیش روند و خود نیز از آنجا عزیمت کرد.او اول از طریق پادسارگاد به تخت‌ جمشید و سپس به شوش رفت و بهار 324 ق.م.را در شهر اخیر گذرانید تا سپاهیانش‌ بیاسایند.در این تاریخ،از وقتی که اسکندر از این راه گذشته بود و خواه به وسوسهء تائس‌ و خواه با دیدن اسرای مثله شدهء یونانی به دست ایرانیان،تخت جمشید را آتش زده بود هفت سال می‌گذشت.

آرزوهای اسکندر پایانی نداشت.او می‌خواست بابل را پایتخت خود سازد،شبه‌ جزیرهء عربستان را درنورردد،و آنچه از دنیای شناخته شدهء آن روزگار باقی بود از آن خود سازد.او رودهای کارون و دجله را اکتشاف کرد و از طریق رود اخیر به شهر اپیس Opis و سپس به اکاتان رفت.در زمستان 324-323 ق.م.کوسّیان‌ Cossaeans را که در لرستان و بختیاری مسکن داشتند و مردمانی راهزن و جنگجو بودند از خرد و بزرگ از دم تیغ گذرانید،چون قبلا یکی از دوستانش به نام هفس‌تیون در اثر افراط در شرابخواری فوت کرده بود،او با فرو نشاندن عصیان کوسّیان به نحو بیرحمانه‌ای‌ می‌خواست خود را تسلی بخشد.[x]اسکندر بعدا به بابل بازگشت و در سی و سه سالگی

بدرود حیات گفت.به عقیدهء مورخان با تمام خونریزیها و سفاکیهای اسکندر،تاریخ‌ جهان کمتر کسی را به قدرت،اراده و پشتکار و نبوغ نظامی او سراغ دارد.

همراه با فتوحات اسکندر باید دو مسافرت دریایی را ذکر کرد که هر دو به دستور او انجام گرفت.یکی از این دو سفر دریایی نئارکوس از سند به فرات بود،که مختصرا به‌ آن اشاره شد؛دیگری سفر دریایی پاتروکلس در بحر خزر بود،که برخلاف سفر نئارکوس‌ موفقیت‌آمیز نبود.

آریان می‌نویسد:اسکندر علاقهء زیادی داشت تا بر روی دریایی که از هند تا ایران‌ گسترده است دریانوردی کند،ولی از طول سفر بیمناک بود،و می‌ترسید که مبادا به‌ سرزمینی بی‌آب و علف برسد،و یا به علت نیافتن بنادر مناسب در سر راه،و در اثر بی‌غذایی تمام ناوگان او از بین برود.[xi]بدین جهت وقتی که رود سند را تا اقیانوس هند اکتشاف کرد،تصمیم گرفت که نئارکوس را روانهء خلیج فارس و سپس روانهء رود فرات‌ سازد.خوشبختانه شرحی از این سفر دریایی را آریان در تاریخ خود ثبت کرده است.

نئارکوس با یک صد و پنجاه کشتی و پنج هزار ملوان،بعلاوه واحدهای مسلح برای‌ حفاظت آنها،حرکت کرد و قرار بود آذوقه و مایحتاج خود را از اردوی اسکندر که در ساحل حرکت می‌کرد بدست آورد،ولی پس از قسمت اول سفر معلومن شد که دریانوردان‌ مرتبا می‌بایست در ساحل پیاده شوند و در جستجوی غذا باشند که اغلب جز ماهی و خرمای و حتی چیز دیگری نبودنئارکوس می‌خواست تا زمان بارانهای شمال غربی‌ منتظر بماند،ولی به خاطر خصومتی که هندیان نشان دادند مجبور به حرکت گردید. امواج ناآرام دریا و بادها و بارانهای اقیانوس هند موجب حیرت دریانوردان یونانی شده‌ بود زیرا اولین بار بود که آنها با چنین وضعی مواجه می‌شدند.پس از این‌که در اواخر سپتامبر 325 ق.م.شراع برکشیدند تغییر جهت باد باعث شد که بیست و چهار روز در بندر کروکولا Crocola (کراچی فعلی)توقف کنند و از آنجا در عرض پنج روز به‌ رودخانهء آرابیس Arabis (که باید بورالی یا هاب حالیه باشد)رسیدند.هنگامی‌ که در طول سواحل سرزمین اوری‌تان‌ها Oreitans حرکت می‌کردند،در نتیجهء طوفان سه کشتی آنها غرق شد ولی سرنشینان آنها توانستند با شنا خود را به سفاین دیگر برسانند.در ناحیه‌ای از ساحل نزدیک کوکالا(که امروزه راس کوچری خوانده می‌شود) نئارکوس دستور داد لنگر بیندازند.و توانست در این محل از نمایندهء اسکندر به نام لئوناتوس‌ Leonnatus آذوقه و وسایل لازم را بگیرد.سپس همراه باد موافق بحریهء

مقدونی حرکت کرد و به سیلابهای تومروس Tomerus که همان رود موکلا یا هینگل‌ می‌باشد رسیدند.در اینجا یونانیان علی‌رغم مخالفت ششصد نفر بومی وحشی که در کلبه‌های خیزرانی سکونت داشتند و از دیدن کشتیها حیرت کرده بودند در مصب‌ رودخانه پیاده شدند.بومیان در طول ساحل صف آراسته آماده جنگ بودند.آنها نیزه‌های‌ کوتاهی به طول شش ذراع داشتند که نوکشان آهنین نبود،ولی در آتش تیز و محکم شده، و به اندازهء نیزهء آهنین کشنده بود.مبارزه‌ای درگرفت که طی آن چند نفر به اسارت‌ افتادند و نئارکوس توانست آنها را از نزدیک مشاهده کند:«اسرا موهای بلند بر سر و بقیهء بدن داشتند و ناخنهایشان مانند چنگال حیوانات وحشی دراز بود.نئارکوس می‌گوید که‌ آنها از ناخنهای خود برای کشتن و دریدن ماهی و بریدن چوبهای نرم استفاده‌ می‌کردند،و برای چوبهای سخت سنگهای تیز بکار می‌بردند،چون آنها از وجود آهن‌ بی‌اطلاع بودند.بعضی از بومیان برای پوشاندن تن خود از پوست حیوانات وحشی و برخی دیگر از پوست ماهیهای بزرگ(شاید منظور پوست بالن و لاک‌پشت باشد نه‌ ماهی)استفاده می‌کردند.»[xii]نبنا به گزارش یک فیلسوف کلبی بنام اونی‌سی‌کریتوس‌[xiii] Onesicritus که همراه اسکندر بود و بعدا با نئارکوس همراهی می‌کرد، و تاریخ داستان گونه‌ای از زندگی آن پادشاه نوشت،بعضی از بومیان وحشی ساکن‌ سواحل گودروسیا(مکران و بلوچستان)و کارمانیا(کرمان)«لاک‌پشت خوار»بودند و از گوشت این حیوان به عنوان غذا و از لاک آن برای پوشاندن سقف خانه‌های خود استفاده می‌کردند.نئارکوس اکثریت بومیان این ساحل را«ماهیخواران» ( Ichthyothages )می‌نامد.

در ششمین روز حرکت دریانوردان به مالانا Malana (راس مالان)رسیدند،و از اینجا تا دماغهء جاسک بیست رو طول کشید.در طول این ساحل«ماهیخواران» وحشی اقامت داشتند.در روز اول حرکت به باگیسارا(دماغهء عربه) Bagisara ( C.Arabak )،و روز سوم به کالامه Calama (کنار رود کوچک کلمی)رسیدند و از ساکنا ن شهر اخیر آذوقه گرفتند.در فاصلهء یک صد استادی در میان خلیجی دور از راه جزیرهء غیر مسکون کاربین Carbine قرار داشت.بومیان می‌گفتند که این جزیره‌ نوسالا Nusala نام دارد،و مقدس و مخصوص الههء آفتاب است،بدین جهت کسی‌ مایل نیست به ساحل آن برود،و کسی که ندانسته گذارش بدانجا افتد ناپدید می‌شود. نئارکوس می‌گوید که در فاصلهء نه بسیار دور از این جزیره یک قایق مصری با سرنشینان‌ آن ناپدید گردید.نئارکوس یک کشتی سی پارویی را بدان سمت فرستاد و دستور داد

که دور جزیره بگردند و ساکنان آن را صدا بزنند،ولی به خشکی نزدیک نشوند.اما چون‌ صدایی از جزیره نیامد،نئارکوس خود بدانجا رفت و ثابت کرد که داستان مزبور افسانه‌ای‌ بیش نیست.این جزیره استولا Astola نام دارد و به گفتهء مؤلفین مکتشفین‌ باستان‌[xiv]در ده میلی رود کلمی واقع است و هنوز اهالی آن آفتاب‌پرستند.

هیأت مقدونی به بندر موسارنا Mosarna (شهر پسانی و راس جدّی)رسید و نئارکوس توانست یک نفر راهنمای بومی اجیر کند و او قول داد که تا سواحل کرمان آنها را همراهی نماید.چون در نواحی شناخته شده‌ای بودند،از این پس دریانوردی بآسانی‌ انجام می‌گرفت.در دهکده‌ای به نام بارنا Barna (رالس شمال بندر)برای اولین بار درختان و گلهایی دیدند که دست بشر آنها را کاشته بود.اهالی آن ناحیه تا حدی متمدن‌ بودند.در نزدیکی محلی به نام Cyzia دریانوردان با تعجب مشاهده کردند که آب دریا چون فواره‌ای بالا می‌رود.هنگامی که از راهنما علت را پرسیدند معلوم شد که ماهیان‌ (یعنی بالنها)آب را فوت می‌کنند.از فرط تعجب«پارو از دست پاروزنان افتاد» نئارکوس آنها را تشویق کرد که مستقیما به حیوانات حمله کنند و با پارو و وسایل دیگر هر قدر می‌توانند سر و صدا کنند.بالنها به زیر آب فرو می‌رفتند و باز بعد از مدتی بر روی‌ آب آمده آب را به اطراف می‌افشاندند.در ضمن راهنما گفت که بالنها بعضا به ساحل‌ می‌افتند و اهالی از استخوان آنها در ساختن خانه استفاده می‌کنند.در خلیج گوادر آذوقهء دریانوردان به حدی کاهش یافت که نئارکوس بناچار به یک شهر ساحلی حمله برد. ولی اهالی با وضعی دوستانه با وی روبرو شدند و آنچه داشتند به وی عرضه کردند.با این همه نئارکوس متقاعد نشده قسمتی از دیوار شهر را تصرف کرد و از آنها غلّه خواست. اهالی به توسط مترجمین گفتند که غله ندارند و آردشان هم آرد ماهی است.نئارکوس‌ دستور داد شهر را جستجو کنند و آنگاه معلوم شد که آنان تمام غذاها را از ماهی تهیه‌ می‌کنند و کلوچه‌های نان را به عنوان دسر می‌خورند.یونانیان در چند جای دیگر نیز توقف‌ کردند و چیزی جز ماهی و خرمای وحشی برای خوردن نداشتند.نئارکوس می‌ترسید که‌ در صورت رفتن به ساحل افرادش او را ترک کنند.آنها بالاخره به دماغهء جاسک که‌ حاصلخیز بود رسیدند،و از آن حاصلخیزتر کرمان بود که دریانوردان آذوقهء لازم را در آنجا تهیه کردند.در واقع در تمام طول ساحل تا آنجا«ماهیخواران»چیزی نداشتند که به‌ دریانوردان بدهند،زیرا آنها اغلب حتی قایق هم برای ماهیگیری نداشتند،و به وسیلهء تورهای بزرگی که از پوست نخل می‌بافتند ماهی می‌گرفتند.ماهیهای کوچک را به صورت‌ خام می‌خوردند و ماهیهای بزرگ را در آفتاب خشک می‌کردند و به صورت نوعی نان در

می‌آورند.فقط عدهء معدودی،از کلوچه‌های نان به عنوان دسر برای غذای ماهی‌ استفاده می‌کردند.اکثر«ماهیخواران»خانه‌های خود را نیز با استخوانهای ماهی‌ می‌ساختند و فقط«ثروتمندان»می‌توانستند از استخوانهای بالن برای این کار استفاده‌ کنند.

دریانوردان بزودی قطعه زمین بزرگی دیدند که به داخل دریا پیش رفته بود و هنگامی‌ که اسم آن را پرسیدند معلوم شد که دماغهء ماستا Maceta و یا راس مسندم فعلی، می‌باشد.افی‌سی کریتوس پیشنهاد می‌کرد که از آن عبور کرده در سمت ساحل‌ عربستان در خلیج فارس به بحرپیمایی خود ادامه دهند،ولی نئارکوس تصمیم گرفت آن‌ را دور بزنند.در نتیجه مسافران بزودی به مصب رود آنامیس Anamis (میناب)که‌ سرزمین حاصلخیز هرمز یا Harmoziu (نزدیک هرمز)رسیدنددر اینجا نئارکوس به‌ یک مرد یونانی برخورد که معلوم شد از سپاهیان اسکندرست.وی نئارکوس را به حضور فاتح مقدونی راهنمایی کرد.دریانوردان اسکندر را در قولا شگرف ملاقات کردند و ضیافتهای متعددی به افتخارشان ترتیب داده شد.آنها دوباره به دستور اسکندر برای‌ اکتشاف ناحیهء شمالی خلیج فارس حرکت کردند و از جزیرهء هرمز گذشتند،ولی در جزیرهء قشم و سایر جزایر سر راه توقف کردند.نئارکوس شرح دقیقی از کلیهء بندرگاهها و دیگر جاهای قابل توجه می‌دهد و فواصل آنها را معلوم می‌دارد.بالاخره پس از قریب‌ شش ماه مسافرت،ناوگانی که به شرح مذکور اسکندر فرستاده بود به منتها الیه غربی‌ خلیج فارس که شهرکی به نام دیریدوتیس Diridotis بود(که در آن زمان در یک‌ مصب جداگانهء رود فرات قرار داشت)می‌رسد،و نئارکوس از راه رود کارون به شوش به‌ حضو ر اسکندر می‌رود.

اسکندر یکی از سرداران خود به نام هفس‌تیون را مامور می‌کند که قسمت بزرگ‌ لشکر را به کنار خلیج فارس ببرد.خود او از راه رود کارون حرکت کرده به دریا می‌رسد و دوباره از آنجا وارد مصب دجله می‌گردد.بقیهء کشتیها می‌بایست از ترعه‌ای که‌ کارون را به دجله مربوط می‌ساخت به این رود درآیند.به گفتهء آریان چون سطح دجله‌ پایین‌تر از سطح فرات است،آب از این رود به دجله سرازی می‌شود و بعلاوه رودهایی‌ هم به این رود می‌ریزد.به منظور مشروب ساختن اراضی اطراف،ایرانیان سدهایی‌ ایجاد کرده بودند،که در ضمن جنبهء نظامی هم داشتن و کشتیها از خلیج فارس‌ نمی‌توانستند به داخل رود نفوذ کند.اسکندر از این وسیلهء دفاع خوشش نیامد و دستور داد آن سدها را ویران کنند،و گفت:«این وسیلهء دفاع برای کسانی خوب است،که

نمی‌توانند اسلحه بکار بردند.»[xv]اسکندر بر روی دجله تا جایی که هفس‌تیون در کنارش‌ اردو زده بود پیشرفت کرد و سپس عازم شهر اپیس Opis گردید.اکتشاف دجله و فرات‌ از سویی و بحرپیمایی بر روی اقیانوس هند و خلیج فارس از سوی دیگر بدین ترتیب پایان‌ یافت،و اسکندر دستور داد در محلی به نام Charax ،در جایی که سه رود کارون، دجله و فرات به دریا می‌ریزند اسکندریه‌ای بنا گردد تا مرکزی جدید برای تجارت و آمد و شد سوداگران باشد.

دو نقشهء اسکندر برای فتوحات و اکتشافات بیشتر به علت مرگ او ناتمام ماند: یکی پیمودن اطراف شبه جزیرهء عربستان بود که بیشتر قصد او ایجاد راهی دریایی برای‌ تجارت بین هند،بابل و مصر بود.در ضمن خود عربستان با چوبهای معطر و گرانبها و دیگر کالاهایش انگیزهء دیگری برای این کار بود.سه هیأت اکتشافی فرستاده شدند: یکی تا جزیرهء Tylus (بحرین)رسید؛دومی تا ابو ظبی و راس مسندم رفت؛و سومی‌ از راس مسندم گذشت و مسافتی را به موازات ساحل خشک و لم یزرع عربستان پیمود، ولی افسری که در راس هیأت بود ترسید و بازگشت و گزارش داد که عربستان نیز به‌ بزرگی هندست.بعلاوه از مصر نیز هیأتهایی فرستاده شد که فقط تا یمن رسیدند و از آنجا فراتر نرفتند.دومین نقشهء اسکندر اکتشاف پیرامون دریای خزر بود که بعلت مرگ او برای مدتی معوّق نماند تا در زمان سلوکس Seleucus و آنتیوکس Antiochus ، افسری به نام پاتروکلس Patrocles مامور این کار گردید.بنام به گفتهء پلینی‌[xvi] پاتروکلس و کشتیهای او«هند را دور زده به بحر خزر رسیدند!»معلوم است که از راه‌ دریا این کار امکان‌پذیر نیست.به عقیدهء گیبون،تاریخ‌نویس بزرگ انگلیسی، پاتروکلس و همراهان او از رود جیحون حرکت کرده به دریای خزر رسیدند.[xvii]ولی به‌ عقیدهء نویسندگان«مکتشفین باستان»ظاهرا در آن روزگار خلیجی از دریای خزر در منتها الیه خلیج خیوه بین تپه‌های بالکان در صحرای قره‌قوم،به موازات ترعهء اوزبوین بود که‌ تا دریاچهء اورال می‌رسید.پاتروکلس در حدود سال 285 ق.م.به دستور سلوکس برای‌ یافتن راه تجارتی به هند از طریق دریای مازندران فرستاده شد.او شاید از رود قزل اوزن‌ و یا حدود رشت حالیه،شروع کرد و تا دهانهء رود کور پیش رفت،و در آنجا شنید که دریای‌ مذکور به طرف شمال ادامه می‌یابد.پس از بازگشت به مبدأ حرکتش،او به طرف شرق‌ رفت و از ماروتی و هیرکانی(گرگان فعلی)و از طریق اترک Ochus به رودخانهء خیوه‌ و خلیجهای بالکان رسید،و از راه خلیجی که اکنون خشک شده است به طرف جیحون‌ رفت و از ساکنان آن نواحی مطالبی راجع به رودهای اورال و سیحون شنید.بدین ترتیب

پاتروکلس فقط قسمتی از بحر خزر را اکتشاف کرد و شنید که دو رود سیحون و جیحون به دریای اورال می‌ریزند و این دو دریا به وسیلهء خلیجی که ذکر شد به هم‌ مرتبط هستند.برپایهء این اطلاعات او تصور کرد که تمام این رودها مانند رود اترک و همچنین ولگا به بحر خزر می‌ریزند و این دریا شامل دریای اورال نیز می‌شود و وسعت‌ آن به وسعت دریای سیاه و شاید بزرگتر از آن است و تا هندوستان ادامه‌ می‌یابد.بر اثر همین گزارشهای پاتروکلس بود که سلوکس می‌خواست از شمال قفقاز کانالی حفر کند و دریای سیاه و بحر خزر را به یکدیگر مرتبط سازد.چون تصور می‌کرد که در این صورت از راه دریا می‌توان از کنار کوههای هیمالیا گذشت و به هندوستان‌ رسید.بدین ترتیب بود که اکتشاف ناقص پاتروکلس این عقیده را که بحر خزر به دریا و یا اقیانوس شمالی راه دارد رواج داد.در صورتی که قبلا نویسندگانی از قبیل هرودوت‌ گفته بودند که بحر خزر دریایی است محصور که به جایی راه ندارد.

اسکندر در جوانی فوت کرد و نتوانست به نقشه‌های دور و دراز خویش جامهء عمل‌ بپوشاند.حاصل لشکرکشیها و فتوحات او بحثهای زیادی بوجود آورده است.هنگامی‌ که اسکندر در تاکسیلا از چند حکیم هندی می‌خواهد نتا جزو ملتزمین او گردند،یکی‌ جواب می‌دهد:«نه من از ملتزمین تو خواهم شد و نه هیچ یک از ما.ما هم مانند اسکندر پسران خداییم و راضی به آنچه داریم.»بعدا می‌گوید:«تو که فاتحی و آنهایی که در دنبال تو از این همه ممالک و دریاها گذشته‌اند،مقصودی،که قابل تمجید باشد، نداشته‌اید،زیرا تاخت و تاز شما را هم نهایتی نیست.اما من نه ترسی از تو دارم و نه‌ چشم‌داشتی،زیرا تا زنده‌ام این سرزمین حاصلخیز قوت مرا خواهد داد،و وقتی که‌ مردم،از بندگی بدن رسته‌ام.»[xviii]مرحوم پیرنیا نیز عقیدهء مشابهی دربارهء لشکرکشی‌ اسکندر دارد و آن را کاری«بیهوده»[xix]می‌پندارد که جز قتل و غارت و خونریزی‌ نتیجه‌ای نداشت.در ضمن وقتی که اسکندر را با شاهان هخامنشی مقایسه می‌کند آنها را عادلتر و برتر از او می‌یابد.بحث دربارهء فلسفه و نتیجهء فتوحات اسکندر ربطی به‌ موضوع مقالهء فعلی ندارد،ولی بطور ضمنی باید یادآور شد که اسکندر نیز همان کارهای‌ دیگر فاتحان بزرگ را کرده است نه کم و نه زیاد.او نیز در محیطی فئودالی پرورش‌ یافته و از خودکامگی بیحدی مثل سلاطین هخامنشی و یا کسانی که بعد از آنها آمدند برخوردار بوده است.اگر او خون بیگناهان را ریخته است و اموالشان را به تاراج داده‌ است،فاتحان دیگر نیز کم‌وبیش از این‌گونه کارها کرده‌اند.به‌هرحال شاید از دید

فلسفی فتوحات اسکندر«بیهوده»بوده است،ولی از لحاظ گستر معلومات جغرافیایی‌ غرب نسبت به شرق حائز اهمیت زیادی بوده است که نتایج آن را می‌توان به شرح زیر خلاصه کرد:

اوّلا اسکندر در حدود هفتاد شهر جدید بنا کرد و هدفش ایجاد یک امپراطوری‌ یونانی-آسیایی بود.بوجود آوردن این شهرها و اسکان یونانیانی که دیگر توانایی جنگ را نداشتند در آنها باعث شد که فرهنگ یونانی در نواحی فتح شده اشاعه یابد و تاثیرگذارد. البته دین،فلسفه و یا بطور کلی مرام خاصی نبود که همراه فاتحان یونانی در سرزمینهای‌ گشوده شده جای بگیرد.

ثانیا آسیا به نحو بی‌سابقه‌ای به روی یونانیان گشوده شد و افق معلومات آنها گسترش‌ یافت و در نتیجه ارتباط تجارتی بین شرق و غرب رواج قابل ملاحظه‌ای پیدا کرد،در ضمن برای یونانیان این فرصت حاصل شد که در قلمرو سابق امپراطوری هخامنشی سفر کرده کسب معلومات نماید.سابقا بیشتر سفرها و اکتشافها به دستور شاهان انجام‌ می‌گرفت،درحالی‌که پس از اسکندر گاهی به اشخاصی برخورد می‌کنیم که با سرمایهء خود به چنین کاری دست زده‌اند.مثلا به گفتهء استرابویک یونانی به نام‌ Eudoxus سعی می‌کند دور افریقا را بپیماید و به هند راه یابد و در چند سفر خود از هر دو سوی قارهء افریقا تا خط استوا می‌رسد.[xx]باز به گفته استرابو یونانی دیگری به نام‌ آپولودوروس [xxi] Apollodorus? به شناسایی رود اترک و نواحی هیرکانی کمک‌ زیاد می‌کند و مدتها در آن نواحی سفر می‌نماید.

در ضمن باید متذکر گردید که اسکندر به مسّاحی راههای ایران نیز پرداخت که‌ قسمتی از آن پس از مرگ او انجام پذیرفت.اسکندر عده‌ای را به نام« Bematistae » یا«قدم‌زن»مامور این کار کرده بود که نام سه نفر از آنها برای ما مانده است: دیوگنتوس Diognetus ،بئتون Beaton و فیلونیدس Philonides .دو نفر اول راهی را که از دروازهء کاسپین(یا باب دریای خزر)به هرات،قندهار و کابل‌ می‌رفت و پس از گذشتن از رود سند به رودهای هیداسپ و به‌آس Beas می‌رسید اندازه گرفتند.بئتون ظاهرا قبلا راه دروازهء کاسپین تا باکتریا و رود جیحون را اندازه‌ گرفته بود.[xxii]راههای دیگری که مسّاحی شده بود عبارت بودند از جاده‌ای که ا تاپاسکوس Thapascus ،در نزدیکی فرات تا دروازهء کاسپین از راه اربلا و اکباتانا می‌رفت؛جادهء دومی که از تاپاسکوس تا خلیج فارس ادامه می‌یافت؛راه سومی که از شوش به کرمان منتهی می‌شد؛و بالاخره جاده‌ای که از آمیسوس Amisus ،در

ساحل دریای سیاه،تا شمال ایران می‌رسید.

ثالثا اطلاعات ارزندهء جغرافیایی جمع‌آوری شد.خود اسکندر نویسنده‌ای به نام‌ زنوکلیس Xenocles را مأمور ضبط و گردآوری اطلاعاتی نمود که به طرق مختلف‌ به دست می‌آمد،و مدتها پس از لشکرکشیهای اسکندر مورخینی که تألیفاتی در حق فاتح‌ مقدونی کردند به صورت غیر مستقیم اطلاعات جالبی دربارهء سرزمینهای مورد بحث‌ دادند.از جمله آنها می‌توان آریان Arrian یا آریانوس،مورخ رومی اهل نیکومدیا Nicomedia ،پلوتارک Plutarch و دیودورس Diodorus را نام برد که‌ هر سه مدتها بعد از اسکندر زندگی می کردند و به وجود این‌که موضوع مورد بحث آنها تاریخ‌ بود اطلاعات ذی قیمتی دربارهء وضع طبیعی و مردم سرزمینهایی که یونانیان از آنها گذشته بودند به دست دادند.

رابعا محصولات ایران و سایر مناطق جنوب غربی آسیا و حتی جنوب هند برای‌ یونانیان شناخته شد و بتدریج بازاری برای آنها بوجود آمد.مثلا ابریشم که از طریق‌ ایران از چین و آسیای مرکزی می‌آمد بتدریج اهمیت فوق العاده‌ای یافت.موضوع تجارت‌ ابریشم بحدی سودبخش گردید که در زمان امپراطوری روم دولت پارت‌ها به بازرگانان‌ غربی اجازهء رفتن به مراکز خرید و فروش آن را نمی‌داد و با واسطه شدن در فروش آن‌ انحصار صدور آن را به خود تخصیص داده بود.

واضح است که با مرگ اسکندر تاریخ روابط ایران و یونان به پایان نرسید و سلوکیان مدتی بر قسمت عمدهء امپراطوری سابق هخامنشی فرمان می‌راندند و بعدها با به‌ وجود آمدن دولت یونانیان در باختر و با به قدرت رسیدن پارت‌ها در خراسان و سیستان‌ فعلی،امپراطوری سابق ایران به دو قسمت تحت تسلط یونانیان تقسیم شد که در شمال‌ اقیانوس هند و دریای عمان هم مرز بودند و در وسط،حکومت پارت‌ها آنها را از یکدیگر جدا ساخته بود.این دورهء طولانی ارتباط ایرانیان و یونانیان اثرات متقابل فرهنگی قابل‌ توجهی از خود بجای گذاشت و بدیهی است که در معرفی ایران در غرب تأثیر بسزایی‌ داشت.

[i]. (27)- Pilae Caspian باحتمال زیاد این شهر در نزدیکی«ایوان کیف»در جوار تنگهء«سیالک»

قو«سروار»70 کیلومتری شهر ری بوده است.رجوع کنید به گابریل،تحقیقات جغرافیایی راجع به ایران،ص 26.

[ii]. (28)-به عقیدهء مرحوم پیرنیا این کلمه باید مصحّف اردکان باشد(؟).ایران باستان،ج 2،ص 1654ن.گابریل، تحقیقات جغرافیایی راجع به ایران،ص 29-28 خیلی دقیق تر در این باره تحقیق کرده است و این محل را نزدیک‌ مشهد یا طوس می‌داند و نظریهء Ii.W.Bellew را نقل می‌کند که وی آن را«قائن»امروزی می‌داند.

[iii]. (29)-ایضا-همان کتاب،ص 29،شهر اخیر را Phrada و Faranj نیز نوشته‌اند.

[iv]. (30)- A?rrian with an English translation by E.I.Liff Robsoni(Anabasis Alexander),London 1954 آریان،آناباسیس-کتاب چهارم،فصل 15،بند 7.

[v]. (31)-آریان،آناباسیس-کتاب چهارم،فصل 7،بند 1 و 2.

[vi]. (32)-استرابو،کتاب یازدهم،ص 518 Strabo,Geogrphy,Tr.by Horace L Jones,BK.XI,p.518

[vii]. (33)-آریان،آناباسیس،کتاب چهارم،فصل 5-بند 6؛و Ancient Explorers,p.177.

[viii]. (34)-ایران باستان،ج 2،ص 7-1806.

[ix]. (35 و 36)-ایران باستان،ج 2،ص 1819.به نقل از آریان،کتاب 6،فصل 1،بند 1.(5)آریان،کتاب 6، فصل 1،بند 6-1.

[x]. (37)-ایران باستان،ج 2،ص 9-192،همچنین آریان،کتاب هفتم،15.

[xi]. (38)-به نقل از Great Explorers ،ص 39.

[xii]. (39)- Neaeque در Voyageurs Anciens ،ص 7-176 و کتاب هشتم آریان از ترجمهء انگلیسی فوق الذکر.

[xiii]. (40)- Ancient Explorers,p.81.

[xiv]. (41)- Ancient Explorers,op.cit,p.82

[xv]. (42)-ایران باستان،ج 2،ص 1886.

[xvi]. (43)- Pliny,VI,58 n

[xvii]. (44)- Gibbon,The Rise and Fall of Roman Empire,ed.Bury,Vol.V,p.42,No,9.

[xviii]. (45)-استرابو،جغرافیا،کتاب 15،فصل 1،بند 65،به نقل از ایران باستان،ج 2،ص 1854.

[xix]. (46)-ایران باستان،ج 2،ص 1855.

[xx]. (47)- Ancient EXPLORERS,P.181.

[xxi]. (48)- sTRABO,1,14;XI,508 ،نیز نگاه کنید به تحقیقات جغرافیایی راجع به ایران،ص 36،حاشیهء 1.

[xxii]. (49)- Bold Voyagrs,op.cit,pp.44-46.