راز رویین تنی اسفندیار

مقدمه

مطالعهء داستان اسفندیار در شاهنامهء فردوسی و روایات شفاهی تصویر ناهماهنگی از این پهلوان به دست می‌دهد.به این معنی که حد اقل سه روایت مختلف در باب رویین‌ تنی وی قابل تشخیص است:برطبق یکی از این روایات اسفندیار رویین‌تن بوده و هیچ‌ حربه‌ای بر بدن او کارگر نبوده است.روایت دوم تلویحا از آسیب‌ناپذیری زرهء اسفندیار حکایت می‌کند.و بالاخره در روایت سوم نه اسفندیار رویین‌تن است و نه زرهء او.

اگر فرضیهء آسیب‌ناپذیر بودن زرهء این پهلوان را که در شاهنامه تنها در یک جا اشارهء مختصری بدان رفته است کنار بگذاریم،از نظر رویین‌تنی،دو دوره در زندگی‌ اسفندیار قابل تشخیص است:دورهء اول،از آغاز زندگی اسفندیار تا عزیمت او به‌ سیستان برای جنگ با رستم.در این دوره نه صریحا و نه تلویحا اشاره‌ای به رویین‌تن‌ بودن وی نشده است.دورهء دوم،از عزیمت اسفندیار به سیستان تا کشته شدن او به دست‌ رستم.در این دوره است که در شاهنامه و روایات شفاهی گاه گاه به رویین‌تنی وی‌ صریحا اشاره شده است.نگارنده ذیلا وجود هر دو دوره را در زندگی این پهلوان با شواهدی از متون مختلف و شاهنامه و روایات شفاهی نشان خواهد داد.

اگر قبول کنیم که اسفندیار در آغا کار«رویین‌تن»نبوده و بعد«رویین‌تن»شده‌ است،این سؤال پیش می‌آید که وی صفت«رویین‌تنی»را کی و به چه وسیله کسب‌ کرده است؟و آیا در داستان زندگی وی مضمونی یافت می‌شود که به نحوی(چه‌ سمبلیک و چه غیر سمبلیک)«رویین‌تن»شدن وی را توصیف و توجیه کند یا نه؟این‌ دو موضوع در این مقاله مورد بررسی قرار می‌گیرد.

اسفندیار در یشت‌ها

در یشت‌ها،که شامل نامها و صفات بسیاری از پهلوانان و شخصیتهای حماسی ایران

باستان است،[i]نام اسفندیار که در اوستایی Spe?nta-da?ta خوانده می‌شود(نک: Bartholomae )به معنی اسم خاص یک پهلوان دو بار آمده است.یک بار در فروردین یشت،فقرهء 103،و دیگر بار در ویشتاسپ یشت،فقرهء[ii] 25. در هیچ یک از این دو مورد صفت رویین‌تنی از برای وی ذکر نشده است.باید توجه داشته که معمولا در یشت‌ها پهلوانان با کلیّهء صفات بارز خود یاد می‌شوند.بنابراین اگر سرایندگان‌ یشت‌ها اسفندیار را رویین‌تن می‌دانستند حتما این صفت مهم را یا از برای او ذکر می‌کردند و یا در ضمن برشمردن صفات پدرش،گشتاسپ(اوستایی Vis?ta?spa ) او را صاحب پسری رویین‌تن می‌خواندند.زیرا هستند کسان دیگری در اوستا که پسر دلیر یا دیندار پیدا کردن از برایشان ذکر شده است.مثلا در هوم یشت(یشت نهم)فقرات‌ 9 تا 12 از ?rita سخت رفته و او را سومین کسی خوانده‌اند که گیاه مقدس هوم را بکار برد.و به عنوان پاداش بکار بردن گیاه هوم به او پسر دلیر و کارآمدی مانند گرشاسپ داده‌ شد.و یا به ویونگهان،پدر جمشید،که به خاطر به کار بردن گیاه هوم به او پسری چون‌ جمشید دارندهء گله‌های نیک عطا شد.[iii]

واژهء مرکب Spe?nta-da?a در چند یشت دیگر به معنی اسم یک کوه نیز آمده‌ است.[iv]

اسفندیار در منابع فارسی میانه:

ذکر اسفندیار در بعضی از منابع فارسی میانه نیز آمده است امّا هیچ جا سخنی از رویین‌تنی وی در میان نیست.مثلا بند هشن فصل 35 فقرهء 34 با آن‌که از اسفندیار سخن می‌گوید اما به رویین‌تنی وی اشاره‌ای نمی‌کند[v].مهمترین متن فارسی میانه‌ که دربارهء اسفندیار به صورت نسبة مفصل مطالبی آورده است کتابی است به نام‌ Aya?dga?r-i? Zare?ra?n[vi] 6که در آن چند بار از وی به صورت«یل نیرومند اسفندیار»فقرهء 61 و 110،و«یل اسفندیار»فقرهء 67 یاد شده است.

چنان‌که ملاحظه می‌شود در ایادگار زیران هیچ اشاره‌ای به رویین‌تنی اسفندیار نشده است درحالی‌که اسفندیار از پهلوانان عمدهء صحنه‌های این جنگ است.و طبیعة در یک داستان حماسی که با پهلوانان مردان دین سروکار دارد اگر یکی از اینان‌ رویین‌تن باشد حتما اشاره‌ای به رویین‌تنی وی خواهد رفت.بعلاوه تا آنجا که به نظر نگارنده رسیده است در دیگر متون پهلوی نیز ذکر صریحی از رویین‌تنی اسفندیار نشده‌ است.امّا این موضوع بخودی خود دلیل قطعی بر عدم وجود افسانهء رویین‌تنی اسفندیار در

فارسی میانه نیست.زیرا سرایندگان شاهنامه و زراتشت‌نامه مسلما رویین‌تن بودن این‌ پهلوان را از خود نساخته‌اند.از طرف دیگر می‌بینیم رویین‌تنی اسفندیار در بسیار از روایات شفاهی هم مطرح شده است.پس شاید بتوان نتیجه گرفت که احتمالا قضیهء رویین‌تن بودن اسفندیار در بعضی از متون فارسی میانه(مثلا متنی که زراتشت‌نامهء منظوم بر آن مبتنی است)موجود بوده که اکنون آن متنها در اختیار ما نیست.

اسفندیار در متون تاریخی و در زراتشت‌نامهء بهرام پژدو

در این مختصر نگارنده تنها از چند متن قدیمی به عنوان نمونه استفاده خواهد کرد.چه‌ بررسی کامل شخصیت اسفندیار در کلیّهء متون ادبی فارسی و عربی از حوصلهء این مقاله‌ خارج است.[vii]یکی از مهترین منابع ما تاریخ بلعمی است که در نیمهء قرن چهارم‌ هجری از اصل عربی تاریخ کبیر طبری به فارسی ترجمه گونه‌ای شد.این متن چنان‌که‌ می‌دانیم به هیچ حال ترجمهء تحت اللفظی تاریخ طبری نیست و بلعمی هم از خود بسیار چیزها بدان افزوده و هم امانت در ترجمه را بدان معنی که ما امروز می‌شناسیم رعایت‌ نکرده است.[viii]صاحب این تاریخ در باب اسفندیار می‌نویسد:

«اسفندیار به حکم آن‌که مردانه بودی،و هر رزمی که نام آن بیشتر بودی و با هول‌تر،او را هوس بیشتر برخاستی و از ملک و از همه کامی‌ دوستر داشتی،او را[یعنی گشتاسپ را]اجابت کرد و لشکر جبابره‌ برگزید و آهنگ سیستان کرد تا رستم را به طاعت آرد یا با او حرب‌ کند.چون بدانجا نزدیک رسید،رستم دستان با سپاه زاولستان پیش‌ باز آمد و حرب اندر پیوستند و به عاقبت،پس دو سه حرب سخت‌ اسفندیار کشته آمد.»(بلعمی:ص 668)

چنان‌که ملاحظه می‌شود در این حکایت هیچ ذکری از رویین‌تنی اسفندیار نیامده‌ است.

صاحب مجمل التواریخ و القصص در یک جا به رویین‌تن بودن اسفندیار اشارهء صریح می‌کند.امّا این حکای را از مقولهء اعتقادات عوام می‌شمارد:

«و اندر نسب این جماعت‌[یعنی ملوک عجم‌]بعضی روایت دیگر هست که آن را ننوشتم که از حقیقت دورست و محال چنانک عادت‌ مغان است…و اسفندیار را گویند که چشمهء روی روان گشت سلیمان‌ را یعنی«عین القطر»و از آن تماثیلها و صورتها کردند.پس سلیمان دعا

کرد و خدای تعالی جان به تن ایشان اندر کرد و اسفندیار از ایشان بود که چون گشتاسف را فرزند نبود اسفندیار را به پسری بداشت و از رستم به‌ ترکستان گریخت تا رستم از پس وی برفت به کشتنش و اسفندیار را از بهر آن رویین‌تن خواندندی.و این همه محالات عظیم است.ولیکن به‌ حکم آن‌که در خرافات و کتابهای دارس دیده بودیم یاد کردیم.» (مجمل التواریخ:ص 38)

اما مؤلف مجمل التواریخ در جای دیگر از رویین‌تنی اسفندیار ذکری نکرده است:

«…به ناکام اسفندیار به سیستان رفت و هرچند رستم او را تاج و تخت پذیرفت و پیش از آمدن نپسندید جز بند بر نهادن،تا حرب افتاد و تیری به چشمش رسید و بمرد.»(مجمل التواریخ:ص 52)

این روایت اخیر مسلما بر متن شاهنامه استوار نیست چه نه ذکری از تیر گزین دارد و نه حکایتی از رویین‌تن بودن اسفندیار.

در تاریخ سیستان هم که دربارهء مرگ اسفندیار سخن رفته است به رویین‌تنی وی‌ اشاره‌ای نشده است:

«چون گشتاسپ را جاماسپ گفته بود که مرگ اسفندیار بر دست‌ رستم خواهد بود و گشتاسپ از اسفندیار ترس داشت او را به جنگ رستم‌ فرستاد تا اسفندیار کشته شد.»(تاریخ سیستان:ص 34)

صاحب زراتشت‌نامهء منظوم می‌گوید زرتشت اناری به اسفندیار داد و چون اسفندیار آن را خورد،رویین‌تن شد:

زراتشت فرمود یشتن دُرون‌[ix] چو شد سوی برهان دین رهنمون‌ نهادند بر آن دُرون چار چیز مَی و بوی و شیر و یکی نار نیز چو یشتن مر آن را به وستا وزند ز راتشت پیغمبر ارحمند از آن یشته می‌خوردهء شاه گشت‌ ز خوردن همانگاه آگاه گشت‌ پشوتن از آن در طرف شیر داد بخورد و نیاورد از مرگ یاد به جاماسپ دادش از آن یشته بوی‌ همه عِلمها گشت روشن بدوی‌ بدانست چیزی که باید بُدن‌ و تا رستخیز آنچه خواهد شدن‌ وز آن پس بدادش به اسفندیار از آن یشتهء خویش یک دانه نار بخورد و تنش گشت چون سنگ و روی‌ نبد کارگر هیچ زخمی بر اوی

از این‌گونه اندر سخن هوش دار که بوده‌ست رویین‌تن اسفندیار

(زراتشت‌نامه:ص 66 تا 67)

پس از انجام این کار،برطبق این روایت،زرتشت از گشتاسپ قول می‌گیرد که‌ اسفندیار را وقف ترویج آیین او کند و گشتاسپ پیمان می‌بندد که چنین کند.

اسفندیار در روایات شفاهی

در حکایاتی که دربارهء رستم و اسفندیار در افواه مردم جاری است نیز دو روایت‌ مختلف پهلو به پهلو موجودست:طبق یکی از این روایات اسفندیار رویین‌تن نبوده است‌ و در ملاقاتش با رستم،جهان پهلوان وی را به ضربه‌ای از پای درمی‌آورد.یکی از این‌ روایات که در حسن‌آباد ناظم ملایر جمع‌آوری شده است می‌گوید که رستم پس از روبرو شدن با دیو سپید از شدت خشم با پنجهء دست راست پهلوی دیو را شکافته جگرش‌ را بیرون می‌کشد و آنرا به دهان برده،می‌جود.بر اثر این کار دست و دهان رستم بوی‌ بدی می‌گیرد و اطباء که از معالجهء این علت عاجز می‌شوند ترنجی از طلای ناب‌ می‌سازند و در آن سوراخهای ریزی تعبیه می‌کنند.و این ترنج را از مشک آکنده‌ می‌سازند و به رستم می‌گویند در هنگام سخن گفتن این ترنج را همیشه در برابر دهان‌ خود قرار دهد تا بوی بد دهانش دیگران را آزار ندهد.هنگام دیدار با اسفندیار،رستم این‌ ترنج زرین را در دست داشته است و چون اسفندیار پی در پی به تهمتن اهانت می‌کند و حتی به مادر وی رودابه نیز توهین می‌نماید کاسهء صبر رستم لبریز می‌گردد و با عصبانت ترنج زرین را به پهلوی چپ اسفندیار می‌کوبدو او را با همان ضربه به قتل‌ می‌آورد.[x](انجوی-مردم و فردوسی:ص 211 تا 212)

برطبق روایت دیگری از همین قصه که در کهلران اردکان جمع‌آوری شده است‌ ترنجی فولادین و پر از عطر و گلاب در دست رستم است.در این روایت هم رستم با همان ترنج پولادین به پهلوی اسفندیار می‌زند و چند دندهء او را می‌شکند و یکی از دنده‌ها در جگر اسفندیار فرو رفته پهلوان جوان را از پای درمی‌آورد.(انجوی-مردم و فردوسی:ص 212 تا 213)

برطبق روایتی از فریدون اصفهان رستم پس از مشاجرهء با اسفندیار«ترنج بویایی»را که در دست داشت و فلزات مختلفی در آن بکار برده شده بود به سوی اسفندیار پرتاب‌ می‌کند که به پهلوی اسفندیار خورده او را می‌کشد.روای این داستان در ادامهء حکایتش‌ می‌گوید:«شاعر گفته است:

چو از دست رستم رها شد ترنج‌ ز پهلوی شه دنده بشکست پنج»

(انجوی-مردم و شاهنامه:ص 25)

خود نگارنده نیز در کودکی روایاتی از داستان رستم و اسفندیار از اهل آباده و ابرقوی‌ پارس شنیده ا ست که براساس آنها رستم وقتی به ملاقات اسفندیار می‌رود و اسفندیار به‌ وی اهانت می‌کند،رستم از جای برمی‌خیزد و با کرسی زرین که بر آن نشسته بوده به‌ پهلوی اسفندیار می‌کوبد و وی را در حال از پای درمی‌آورد.

به استناد این روایات می‌توان مطمئن بود که در قصص شفاهی پهلوانی روایتی بوده‌ است که اسفندیار را رویین‌تن نمی‌دانسته است.

اما در بعضی دیگر از روایات شفاهی مربوط به جنگ رستم و اسفندیار،این پهلوان‌ صریحا رویین‌تن خوانده شده است و حکایت نبرد وی با رستم به صورتی شبیه به آنچه‌ در شاهنامه مذکورست روایت شده است.در اکثر داستانهایی که اسفندیار رویین‌تن‌ خوانده شده است،رویین‌تنی وی را معلول طلسمی می‌دانند که بر بدن وی نهاده شده‌ است.چند نمونه از این روایات به صورت خلاصه ذیلا ذکر می‌شود.

در داستانی از حسین‌آباد ناظم ملایر آمده است که روزی اسفندیار پس از رسیدن به‌ سن بلوغ با پدرش گشتاسپ در باغ سلطنتی قدم می‌زد.ناگهان درخت سروی کهنسال‌ در باغ می‌شکافد و از میان آن پیرمردی نورانی ظاهر می‌گردد و خود را به نام زرتشت‌ پیغمبر به گشتاسپ و فرزند جوانش معرفی می‌کند.گشتاسپ از این پیرمرد درخواست‌ معجزه‌ای می‌کند تا به وسیلهء آن پیغمبریش بر همه ثابت شود.زرتشت موافقت می‌کند و دستور می‌دهد تا اسفندیار را به حمام ببرند و تمام لباسهایش را درآوردند.سپس زرتشت‌ ظرف آبی را بالای سر اسفندیار می‌گیرد و به او تکلیف می‌کند که چشمهایش را نبندد و بعد درحالی‌که اورادی زیر لب زمزمه می‌کرده است آب را بر سر اسفندیار می‌ریزد.امّا اسفندیار چشمهایش را می‌بندد و با آن‌که از موی سر تا ناخن پا،تمام بدنش از آب تر می‌شود،آب در چشمش نمی‌رود.زرتشت از این کار اسفندیار ناراحت می‌گردد و برای‌ آن‌که از راه چشم آسیبی به اسفندیار نرسد چشمهای وی را با یک چوب دو شاخهء درخت‌ گز جنگلهای دوردست طلسم می‌کند.(انجوی-مردم و شاهنامه:ص 7)

برطبق یک روایت شیرین دشتستانی،زرتشت بدن اسفندیار را طلسم کرده و او را رویین‌تن نموده است.قسمتی از این روایت را به دلیل حلاوت فوق العادهء زبانش عینا نقل می‌کنم:

«یک روز سیمرغ به رستم گفت:این اسفندیار که هرچه توبش تیز

می‌زنی کارگر نیست رفته پیش پیغمبر زرتشت و تمامی بدنش طلسم‌ کرده و کاری که تو باید بکنی این است که به چوب گز و چملی‌ (شاخه- Cemli )چند زنگولیه آویزان بکن و با کمان بالای سر اسفندیار به آسمان رها کن تا زنگوله‌ها جینگ جینگ کنند و اسفندیار سر بالا کند و نگاه کند.آن چوب گزی توی دو چشمش بشود.وقتی کور شد،طلسمش باطل می‌شود.»(انجوی-مردم و شاهنامه:ص 24)

براساس روایت از درگز موقعی که اسفندیار به شش ماهگی رسید پدرش به وزیر خود دستور داد که او را به چشمه‌ای در خارج از شهر ببرد و در آب آن چشمه فرو کند تا هیچ اسلحه‌ای بر او کارگر نشود.وقتی وزیر،اسفندیار را در آب فرو برد اسفندیار چشمانش را بست و در نتیجه چشمانش آسیب‌پذیر باقی ماند.(انجوی-مردم و فردوسی: ص 205 تا 206)

بنابر روایت مشابهی از لای بید میمهء اصفهان،کتایون مادر اسفندیار برای آن‌که‌ فرزند خود را رویین‌تن کند،به جادو متوسل می‌شود و اسفندیار را در آب حوضچه‌ای که‌ طلسم بود می‌اندازد و آب این چشمه وی را رویین‌تن می‌نماید.(انجوی-مردم و فردوسی:ص 206)

در بعضی از روایات با آن‌که اسفندیار رویین‌تن خوانده شده،علت خاصّی برای‌ رویین‌تنی او ذکر نگردیده است.از این نوع می‌توان یک روایت لرستانی(انجوی- مردم و فردوسی:ص 207)و یک روایت دستگردهء گلپایگان را به عنوان نمونه ارائه داد (انجوی-مردم و شاهنامه:ص 26)اما در همهء روایات شفاهی که تاکنون به نظر نگارنده‌ رسیده است سلاحی که اسفندیار با آن کشته می‌شود،تیری از درخت گزست‌[xi]ه غیر از یک روایت مستقل که در کازرون جمع‌آوری شده و جنس تیر را چوب درخت خردل‌ می‌داند.(انجوی-مردم و فردوسی:ص 204)

با نمونه‌های که عرضه شد روشن است که در روایات شفاهی مربوط به اسفندیار هم‌ مثل متون این پهلوان گاه رویین‌تن خوانده شده است و گاه غیر رویین‌تن.

اسفندیار در شاهنامهء فردوسی

چنان‌که در مقدمه متذکر شدم در شاهنامه سه روایت دربارهء رویین‌تن بودن‌ اسفندیار قابل تشخیص است.یکی از این سه روایت او را رویین‌تن نمی‌داند و یکی‌ صریحا وی را با صفت رویین‌تنی ذکر می‌کند.صورت سوم اشاره‌ای به آسیب‌ناپذیری

زرهء اسفندیار دارد.چون این روایت اخیر به بحث ما ارتباطی مستقیمی ندارد و یک مورد هم بیشتر نیامده است نگارنده تنها با اشاره‌ای مختصر از آن می‌گذرد.

زرهء رویین اسفندیار

در داستان رستم و اسفندیار،پس از نبرد اول این دو پهلوان،رستم زخمی و خسته از پیکانهای اسفندیار به کاخ خود باز می‌گردد و با زال شکایت آغاز می‌کند که:

خدنگم ز سندان گذر یافتی‌ ز بودن داشتی گر سپر یافتی‌ زدم چند بر گبر اسفندیار گراینده دست مرا داشت خوار همان تیغ من گر بدیدی پلنگ‌ نهان داشتی خویشتن زیر سنگ‌ نبرّد همی جوشن اندر برش‌ نه آن پارهء پرنیان بر سرش

(ش-ج 6-ص 293،ابیات:7-1224)

در نسخهء قاهره بیت 1225 به صورت زیر ضبط شده است:

زدم چند بر گبر اسفندیار چنان بد که بر سنگ ریزید خار

روشن است که در این ابیات شکایت رستم از تن رویین اسفندیار نیست بلکه از زرهء اوست که در برابر ضربات تیغ و تیر رستم مقاوم بوده است.زیرا نه گبر و نه جوشن‌ اسفندیار پاره می‌شو و نه پارهء حریری که بر کلاه‌خود خود دارد از ضربهء شمشیر رستم‌ آسیب می‌بیند.بنابراین می‌توان به استناد این ابیات اظهار داشت که فقط زرهء اسفندیار در مقابل حر به مقاوم بوده است.

اسفندیار صفت رویین‌تنی

ابیاتی که بر رویین‌تن نبودن اسفندیار گواهی می‌دهد در سراسر داستان زندگی وی‌ در شاهنامه پراگنده است.اگر بررسی خود را از جنگ گشتاسپ و ارجاسپ آغاز کنیم با دورهء کودکی یا نوجوانی اسفندیار سروکار خواهیم داشت:

زریر سپهبد برادرش بود که سالار گردان لشکرش بود جهان پهلوان بود آن روزگار که کودک بد اسفندیار سوار

(ج 6/78/3-192)

وقتی که گشتاسپ‌نامهء ارجاسپ را پاسخ می‌گوید با آن‌که در پاسخ خود از دلیری‌ و مردانگی برادرش زریر و فرزند خود اسفندیار فراوان دم می‌زند هیچ اشارهء مشخصی به‌ رویین‌تنی اسفندیار نمی‌کند.طبیعی است که اگر این پهلوان رویین‌تن بود گشتاسپ

محض خودنمایی هم که شده بود ذکری از رویین‌تنی وی می‌کرد تا د شمن را به هراس‌ افکند.(ج 6/83/65-258)

در نبردی نیز که به کشته شدن زریر منجر می‌شود،برطبق نسخهء قاهره اسفندیار پس‌ از از پای درآمدن زریر به برادران خود می‌گوید در جنگ بکوشند و پس پشت او را نگاه‌ دارند تا او به میدان رفته انتقام خون زریر را بگیرد.

اگر کار بندید فرمان من‌ بماند در این کالبد جان من‌ شود نامهاتان به گیتی بزرگ‌ نماند همی مردیم پیر و گرگ

(ج 6/109/پاورقی شمارهء 20)

این ابیات مبیّن این است که اسفندیار خود نیز به رویین‌تنی خود اعتقادی نداشته‌ است وگرنه پهلوان رویین‌تن را چه احتیاج است به آن‌که کسی او را حمایت کند؟

در همین نبرد اسفندیار مردانه می‌جنگند تا شکست به سپاه دشمن می‌افتد و لشکر ارجاسپ دست از جنگ برداشته از او زنهار می‌خواهد و اسفندیار

ز خون نیا دل بی‌آزا کرد سری را برایشان نگهدار کرد خود و لشکر آمد به نزدیک شاه‌ پر از خون بر و تیغ و رومی کلاه‌ ز خون در کفش خنجر افسرده بود بر و کتفش از جوشن آزرده بود بشستند شمشیر و کفّش به شیر کشیدند بیرون ز خفتانش تیر به آب اندر آمد سر و تن بشست‌ جهانجوی شادان دل و تندرست

(ج 6/163/6-462)

پس از این جنگ دستهای اسفندیار را با«شیر»شستشو می‌دهند.این کار یقینا برای‌ این نبوده است که خون دشمن را از دستش پاک کنند زیرا در بیت 466 اسفندیار برای‌ پاکیزه کردن خویشتن از خون«به آب اند آمد سر و تن بشست».پس اگر منظور فقط پاک شدن از خون و خاک رزمگاه بوده است شستن دست وی با«شیر»بی‌مورد به نظر می‌رسد.از طرف دیگر می‌دانیم که دربارهء شیر و خواص دارویی آن،هم در شاهنامه و هم در متون طبّی و غیر طبّی سخن زیاد رفته است.از جمله مؤلف ذخیرهء خوارزمشاهی‌ شیر را دارویی برای شستن زخمها خوانده که از آن به عنوان مرهم نیز استفاده‌ می‌کرده‌اند.(ذخیرهء خوارزمشاهی:ص 136)

در شاهنامهء فردوی هم از شی مکرر به عنوان دارویی برای درمان جراحات یاد شده‌ است.بعلاوه گاهی یک عامل جادویی نیز در معالجهء زخمها با شیر همراه بوده است. مثلا هنگامی که سیمرغ به درمان جراحتهای رستم می‌پردازد به او می‌گوید:

[xii]

بدو گفت این خستیها ببند همی باش یک چند دور از گزند یکی پرّ من تر بگردان به شیر بمال اندران خستگیهای تیر

(ج 6/296/8-1267)

در داستانهای عامیانهء اقوام مختلف هم خواص دارویی شیر مکرر ذکر شده است.[xiii] بدین جهت احتمال دارد که دستهای اسفندیار بواسطهء فشردن قبضهء شمشیر صدمه دیده‌ بوده است(ملا طاول زده بوده است)و این شستن دست وی به شیر جنبهء مداوا داشته‌ است.اگر پهلوانی رویین‌تن باشد قاعدهء نباید چنین پوست آسیب‌پذیری داشته باشد.

از طرف دیگر در سراسر داستان زندگی اسفندیار هم خود و هم خویشانش در باب صدمه دیدن و یا کشته شدن او بارها اظهار نگرانی می‌کنند.در صفحات پیش یک‌ مورد از نگرانی اسفندیار را در این باب متذکر شدم و اکنون به ذکر چند نمونهء دیگر از دلواپسی خویشان وی برای حفظ جان اسفندیار می‌پردازم.

هنگامی که مادر اسفندیار،یعنی کتایون،از تصمیم وی در باب رفتن به سیستان و جدال با رستم آگاه می‌شود زاریها می‌کند تا پهلوان را از این کار منصرف گرداند:

مده از پی تاج سر را به باد که با تاج شاهی ز مادر نزاد… سپه یکسره بر تو دارند چشم‌ میفگن تن اندر بلایی به خشم‌ جز از سیستان در جهان جای هست‌ دلیری مکن تیز منمای دست‌ مرا خاکسار دو گیتی مکن‌ از این مهربان مام بشنو سخن… نباشی بسنده تو با پیلتن‌ از ایدر مرو بی‌یکی انجمن‌ مبر پیش پیل ژیان هویش خویش‌ نهاده بدین‌گونه بر دوش خویش

(ج 6/8-227/163،7-165 و 9-178)

اسفندیار در جواب مادر می‌گوید:

مرا گر به زاول سرآید زمان‌ بدان سو کشد اخترم بی‌گمان

(ج 6/228/174)

جواب اسفندیار پاسخ یک پهلوان رویین‌تن نیست.زیرا بجای آ ن که دل مادر را با ذکر رویین‌تنی خود خوش کند دم از تسلیم به قضا و قدر می‌زند.نگرانی برای جان‌ اسفندیار منحصر به مادر این پهلوان نیست بلکه برادر او،پشوتن،نیز از عاقبت جنگ‌ اسفندیار با رستم بیمناک است و به او می‌گوید:

بپرهیز و با حان ستیزه مکن‌ نیوشنده باش از برادر سخن

(ج 6/250/550)

در اینجا نیز اسفندیار رویین‌تنی خود ذکری نمی‌کند و از اعتقاد به«زمانه»و سرنوشت دم می‌زند.(ج 6/273/9-928)

در مورد دیگر هنگامی که رستم در سیستان به سراپردهء اسفندیار می‌رود تا از او گله‌ کند،سپاهیان اسفندیار چون رستم را می‌بینند بر جان اسفندیار بیمناک می‌شوند و می‌گویند:

اگر هم نبردش بود ژنده پیل‌ بر افشاند از تارک پیل نیل… خرد نیست اندر سر شهریار که جوید از این نامور کارزار بر این‌سان همی از پی تاج و گاه‌ به کشتن دهد نامداری چو ماه

(ج 6/252/581،4-583)

پس رویین‌تن بودن اسفندیار نه تنها بر خود و اعضای خانوده‌اش پوشیده بوده است‌ بلکه لشکریان وی هم از این امر مطلع نبوده‌اند.از طرف دیگر رستم در برخورد با اسفندیار مکرر به وی هشدار می‌دهد که اگر کار به جنگ برسد تو به دست من کشته‌ خواهی شد.

نخواهم که چون تو یکی شهریار تبه دارد از چنگ من روزگار

(ج 6/253/600)

زمانه همی تاختت با سپاه‌ که بر دست من گشت خواهی تباه

(ج 6/269/848)

رستم در جای دیگر نیز نگرانی خود را از کشته شدن اسفندیار این‌چنین اظهار می‌دارد:

و گر کشته آید به دشت نبرد شود نزد شاهان مرا روی زرد که او شهریاری جوان را بکشت‌ بدان کو سخن گفت با وی درشت‌[xiv]

(ج 6/267/5-824)

در مورد دیگر چون اسفندیار در پاسخ نصایح و تقاضاهای رستم او را به باد استهزاء می‌گیرد،و به رستم می‌گوید«جز از بند یا جنگ چیزی مگوی»

بدو گفت رستم که ای شیر خوی‌ ترا گر چنین آمده‌ست آرزوی‌ ترا بر تگ رخش مهمان کنم‌ سرت را به گوپال درمان کنم‌ تو در پهلوی خویش بشنیده‌ای‌ به گفتار ایشان بگرویده‌ای‌ که تیغ دلیران بر اسفندیار به آوردگه برنیاید به کار ببینی تو فردا سنان مرا همان گرده کرده عنان مرا

که تا نیز با نامداران مرد نجویی به آوردگه بر نبرد

(ج 6/270/72-867)

و این اولین موضعی است در شاهنامه که رستم شخصا به رویین‌تنی اسفندیار اشاره‌ می‌کند امّا من باب استهزاء و به گونه‌ای طعنه‌آمیز.و می‌گوید تو در کشور خودتان‌ شنیده‌ای که می‌گویند اسفندیار رویین‌تن است امّا این سخنان در نظر ما اعتباری ندار.

زال نیز که می‌ترسد رستم،اسفندیار،پهلوان جوان،را بکشد،او را از این کار بر حذر می‌دارد.ولی رستم به وی چنین پاسخ می‌دهد:

گر ایدون که فردا کند کارزار دل از جان او هیچ رنجه مدار نپیچم به آورد با او عنان‌ نه گوپال بیند نه زخم سنان‌ ببندم به آوردگه راه اوی‌ به نیرو نگیرم کمرگاه اوی

(ج 6/276/3-971)

بطوری که ملاحظه می‌شود هیچ یک از این پهلوانان به رویین‌تن بودن اسفندیار اشاره نمی‌کنند و اگر هم رستم سخنی از رویین‌تنی به میانی می‌آورد،این ارم را یک‌ مسألهء واهی و نادرست می‌شمارد.البته در این داستان تعداد ابیاتی که بر رویین‌تن نبودن‌ اسفندیار دلالت می‌کند بیشترست ولی در این مقاله به همین چند بیت بسنده می‌شود.

اسفندیار رویین‌تن

اولین کسی که اسفندیار را به صراحت رویین‌تن می‌خواند بهمن پسر اوست.او در دیدار با زال و در جواب سؤال زال که نام او را می‌پرسد

چنین داد پاسخ که من بهمنم‌ نبیرهء[xv]جهاندار رویین‌تنم

(ج 6/236/307)

رستم نیز از نبرد اولش با اسفندیار و زخمی شدن به دست او می‌گوید:

که من همچو رویین‌تن اسفندیار ندیدم به مردی گه کارزار

(ج 6/292/پاورقی شماره 23)

گوییا رستم که ابتدا رویین‌تن بودن اسفندیار را افسانه می‌شمرده است پس از جنگ‌ با وی و دریافتن این‌که هیچ تیغ یا تیری بر وی کارگر نیست قانع شده است که او رویین‌ تن است.

برطبق سه بیت دیگر که مصححین مسکو آنها را در متن شاهنامه وارد نکرده‌اند رستم‌ در ضمن جنگ با اسفندیار بار دیگر به رویین‌تنی اسفندیار اعتراف می‌کند:

چو تیر از کف شاه رسته شدی‌ تن رستم از تیر خسته شدی‌ بر او تیر رستم نیامد به کار فرو ماند رستم از آن کارزار بگفت آنگهی رستم نامدار که رویین‌تن است این یل اسفندیار

(ج 6/286/پاورقی شمارهء 24)

«شخصیت»دیگری که در این داستان به رویین‌تن بودن اسفندیار تصریح می‌کند سیمرغ است.سیمرغ در هنگام درمان زخمهای رستم و رخش،به رستم می‌گوید:

چرا رزم جستی ز اسفندیار که او هست رویین‌تن و نامدار بدو گفت رستم اگر او را ز بند نبودی،دل من نگشتی نژند

(ج 6/296/4-1273)

و بالاخره رستم پس از آن‌که اسفندیار را به زخم تیر گزین کور می‌کند به او می‌گوید:

تو آنی که گفتی که رویین‌تنم‌ بلند آسمان بر زمین می‌زنم‌ من از شست تو هشت تیر خدنگ‌ بخوردم ننالیدم از نام و ننگ

(ج 6/305/4-1393)

از آنچه که گذشت نتایج زیر به دست می‌آید:

اولا:رویین‌تنی اسفندیار بطور قطعی روشن نیست زیرا گاهی این صفت از برای‌ وی ذکر شده و گاهی اسفندیار به صورتی نمایانده شده است که گوییا اصلا رویین‌تن‌ نبوده است.

ثانیا:کلیّهء ابیاتی که به رویین‌تن بودن ولی تلویحا یا صریحا اشاره می‌نماید در داستان نبردش با رستم گنجانده شده است.قبل از این داستان در حوادث زندگی اسفندیار ذکری از رویین‌تنی او نمی‌بینیم.[xvi]

ثالثا:داستان جنگ رستم و اسفندیار بلافاصله پس از داستان هفت خان اسفندیار قرار دارد.

از این سه مطلب می‌توان نتیجه گرفت که برطبق شاهنامه،اسفندیار در اوایل عمل‌ رویین‌تن نبوده،تنها پس از هفت خان(هفت خان اسفندیار)است که ذکر رویین‌تنی‌ او وارد داستان می‌شود بنابراین راز رویین‌تن شدن وی را باید در هفت خان جستجو کرد.

شادوران مجتبی مینوی در فردوسی و شعر او می‌نویسد:

«اسفندیار چون با گردونه و صندوقش به کام اژدها فرو رفت خون‌ سراپای او را فرا گرفت بجز چشمان او را که به واسطهء بیهوش گشتنش

بسته شد،این شسته شدن در خون آن اژدها سبب شدن که حربه بر هیچ‌ عضو وی کار نمی‌کرد الاّ بر چشمان او»

(مینوی-فردوسی و شعر او:ص 80)

با آن‌که مرحوم مینوی نکتهء عمده و صحیح را در باب رویین‌تن شدن اسفندیار متذکر شده‌اند امّا داستان اندکی پیچیده‌تر از تذکر ایشان است.میان اقوام هند و اروپایی پهلوانان رویین تن بسیاری وجود دارند و برخی از اینان مثلا Siegfried پهلوان حماسهء آلمانی Niebellung و Sigurd پهلوان اسکاندیناویایی بواسطه آغشته‌ شدن به خون اژدها رویین‌تن گشته‌اند.گرچه دربارهء رویین‌تنی این پهلوانان روایات‌ دیگری هم وجود دارد.[xvii]

اگر قبول کنیم که فی الواقع هفت خان اسفندیار موجب رویین‌تن شدن او شده است‌ و طبق گفتهء مرحوم مینوی آغشته شدن به خون اژدها در هفت خان با رویین‌تنی اسفندیار ارتباط مستقیم داشته باشد باید به مطالعهء«هفت خان اسفندیار»در شاهنامه بپردازیم.

داستان هفت خان اسفندیار:

در این‌که براساس شاهنامه حکایت هفت خان مأخذ روایتی( Oral source )دارد شکی نیست.[xviii]

ز رویین‌تن دژ اکنون جهاندیده پیر نگر تا چه گوید از او یاد گیر سخنگوی دهقان چو بنهاد خوان‌ یکی داستان راند از هفت خان

(ج 6/167/5-24)

پس در مطالعهء این داستان اصول فولکلور را نیز باید در نظر گرفت زیرا این حکایت‌ مبتنی بر یک اصل و ریشهء فولکلور یک است.

برطبق داستان هفت خان گشتاسپ پدر اسفندیار،پهلوان جوان را به رویین دژ می‌فرستد تا خواهران اسیرش را از دست ارجاسپ تورانی نجات داده به ایران باز گرداند. اسفندیار در این راه از مردی تورانی به نام گرگسار به عنوان راهنما استفاده می‌کند. گرگسار نخست به پهلوان می‌گوید برای رفتن به رویین دژ سه راه وجود دارد:یکی را سه ماهه می‌توان پیمود و یکی را دو ماهه و سومی را در مدت یک هفته،و این راه هفت‌ خان است

سه دیگر به نزدیک‌یک هفته راه‌ به هشتم به رویین دژ آید سپاه‌ پر از شیر و گرگ است و پر اژدها که از چنگشان کس نیابد رها

فریب زن و جادو و گرگ و شیر فزون است از اژدهای دلیر

(ج 6/169/51-49)

اسفندیار راه کوتاه هفت روزه را انتخاب می‌نماید.داستان هفت خان بدین صورت‌ آغاز می‌شود.

خان اول،گرگان:

طبق گفتهء گرگسار در خان اول پهلوان با دو گرگ عظیم الجثهء شاخدار روبرو خواهد شد:

نخستین به پیش تو آید دو گرگ‌ نر و ماده هریک چو پیلی سترگ‌ دو دندان بکردار پیل ژیان‌ بر و کتف فربه و لاغر میان‌ بسان گوزنان به سر بر سروی‌ همی رزم شیران کند آرزوی

(ج 6/170/9-67)

اسفندیار به تنهایی با گرگان می‌جنگد و از خون ایشان تمام صحنهء کارزار را می‌پوشاند:

یکی تیغ زهرآبگون برکشید عنان وا گران کرد و سر در کشید سراسر به شمشیرشان کرد چاک‌ گل انگیخت از خون ایشان ز خاک

(ج 6/171/8-87)

ظاهرا در طی کشتن گرگان بدن و سلاح پهلوان از خون این دو جانور پوشیده می‌شود زیرا اسفندیار پس از جنگ،تن و سلاح خود را به آب می‌شوید:

فرود آمد از نامور بارگی‌ به یزدان نمود او ز بیچارگی‌ سلیح و تن از خون ایشان بشست‌ بر آن خارستان پاک جایی بجست‌ پرآژنگ رخ سوی خورشید کرد دلی پر ز درد و سری پر ز گرد همی گفت کای داور دادگر تو دادی مرا هوش و زور و هنر

(ج 6/171/92-89)

پس ساختمان صحنهء جنگ اسفندیار با گرگان را در خان اول می‌توان به صورت زیر خلاصه کرد:

1-کشتن گرگان.2-سراپا به خون آغشته شدن اسفندیار.3-پیروزی و نیایش به‌ درگاه خدا.

خان دوم،شیران:

در این خان اسفندیار با دو شیر درّنده روبرو می‌شود و دوباره پس از کشتن آنها بدن‌ اسفندیار از خون ایشان پوشیده می‌گردد:

چو نر اندر آمد یکی تیغ تیز ببد ریگ زیرش بسان بسد ز سر تا میانش به دو نیم گشت‌ دل شیر ماده پر از بیم گشت‌ چو جفتش برآشفت و آمد فراز یکی تیغ زد بر سرش رزمسار به ریگ اندر افگند غلتان سرش‌ ز خون لعل شد دست و جنگی برش‌ به آب اندر آمد سر و تن بشست‌ نگهدار جز پاک یزدان نجست‌ چنین گفت کای داور داد و پاک‌ به دستم ددان را تو کردی هلاک

(ج 6/3-172/21-166)

این خان نیز از نظر ساختمان همانند خان اول است.

خان سوم،اژدها:

این بار پهلوان با اژدهایی عظیم الجثه که از دهانش آتش بیرون می‌آمده است روبرو می‌گردد.اسفندیار برای پیروزی شدن بر او گردونه‌ای می‌سازد و بر آن گردونه صندوقی‌ می‌نهد که سطح آن را از تیغ و نیزه پوشانده بوده است.وی با این گردونه و صندوق به‌ جنگ اژدها می‌تازد(ج 6/175/51-150)اژدها چون گردونهء اسفندیار را می‌بیند دمان پیش می‌آید و اسب و صندوق و گردون را یک جا می‌بلعد:

فرو برد اسپان و گردون به دم‌ به صندوق در گشت جنگی دژم‌ به کامش چو تیغ اندر آمد ز کام‌ چو دریای خون از دهن برفشاند نه بیرون توانست کردن ز کام‌ چو شمشیر بد تیغ و کامش نیام‌ ز گردون و آن تیغها شد غمی‌ به زور اندر آورد لختی کمی‌ برآمد ز صندوق مرد دلیر یکی تیز شمشیر در چنگ شیر به شمشیر مغزش همی کرد چاک‌ همی دود زهرش برآمد ز خاک‌ از آن دود بُرّنده بیهوش گشت‌ بیفتاد و بی‌مغز و بی‌توش گشت‌ پشوتن بیامد هم اندر زمان‌ به نزدیک آن نامدار جهان‌ جهانجوی چون چشمهان باز کرد به گردان گردنکش آواز کرد که بیهوش گشتم من از دود زهر ز زخمش نیامد مرا هیچ بهر

(ج 6/6-175/68-159)

اسفندیار پس از بهوش آمدن سر و تن خود را که کاملا از خون اژدها پوشیده شده بوده‌ است با آب می‌شوید و به درگاه خدا نیایش می‌کند.ساختمان خان سوم نیز مانند دو خان پیش است.

خان چهارم،زن جادو:

ساختمان خان چهارم به سه خان قبل تفاوت کوچک ولی مهمی دارد که در ضمن‌ توصیف این خان آن را خاطر نشان خواهم کرد.پس از آن‌که گرگسار به اسفندیار می‌گوید که در این منزل با زن جادو روبرو خواهی شد،اسفندیار سفره‌ای می‌گسترد و با شراب و آواز رود زن جادو را به آنجا جلب می‌کند.ساحره خود را به شکل دختری زیبا درمی‌آورد و پیش اسفندیار می‌آید و اسفندیار ابتدا او را مست می‌کند و سپس با زنجیری‌ جادویی که از زرتشت گرفته بوده است وی را اسیر می‌سازد و همهء نیروی زن جادو را باطل می‌نماید.

یکی نغز پولاد زنجیر داشت‌ نهان کرده از جادو آژیر داشت‌ به بازوش در بسته بد زرد هشت‌ به گشتاسپ آورده بود از بهشت‌ بدان آهن از جان اسفندیار نبردی گمانی به بد روزگار[xix]

(ج 6/179/19-217)

پس از خنثی کردن جادوی ساحره پهلوان او را به ضرب خنجر از پای درمی‌آورد. چون جادو می‌میرد،بادی برمی‌خیزد و آسمان را گ ردی(نسخه بدل:ابری)سیاه‌ می‌پوشاند و جهان تاریک می‌شود:

یکی بادو گردی(ابری)برآمد سیاه‌ بپوشید دیدار خورشید و ماه‌ به بالا برآمد جهانجوی مرد چو رعد خروشان یکی نعره کرد.

(ج 6/179/8-227)

پس از این فیروزی نیز اسفندیار به نیایش می‌پردازد.

چنان‌که ملاحظه می‌شود در ساختمان این خان عنصر خونریزی و پوشیده شدن بدن‌ پهلوان از خون حریف غایب است و اسفندیار پس از این پیروزی سر و تن خود را نمی‌شوید.زیرا او در این خان به خون جادو آلوده نشده بوده است.دو مطلب در این‌ رابطه قابل ذکرست.اول آن‌که اگر اسفندیار در خان چهارم پیش از نیایش،شستشو نمی‌کند تن‌شویی او در سه خان اول به خاطر پاک شدن از خون دشمنان بوده و جنبهء تشریفاتی دینی یا مثلا وضو گرفتن پیش از نیایش نداشته است.زیرا اگر پهلوان به خاطر

نیایش می‌خواست خود را پاکیزه کند باید در این خان هم سر و تن بشوید درحالی‌که‌ اینجا از شستشو خبری نیست.

مطلب دوم که مسألهء مهمتری است عدم ذکر خون حریف در این خان است.اگر کلید رویین‌تنی اسفندیار را در آغشته شدن تن او به خون حریفان باید جست،پس خان‌ چهارم از این نظر چه نقشی دارد؟به نظر نگارنده چون زن جادو موجودی است‌ سحرآمیز و دارای صفات ما بعد الطبیعه،خصوصیات او و من جمله خونش نیز با خصوصیات و خون موجودات طبیعی تفاوت است.اگر این فرض صحیح باشد در این‌ خان نباید به دنبال خون به صورتی که ما می‌شناسیم گشت.به عبارت دیگر خون زن‌ جادو باید شکلی سمبلیک و غیر عادی داشته باشد.چنان‌که گذشت پس از کشته شدن‌ زن جادو ابر یا گردی سیاه روی آسمان را می‌پوشاند.پدیدار شدن باد و طوفان پس از مرگ جادوان آنقدر در منابع فرهنگ عامه و متون حماسی ذکر شده است که به نمونه و شاهد احتیاجی ندارد.حدس نگارنده این است که این بادی که برمی‌خیزد و ابری که‌ روی آسمان را می‌پوشاند و بارانی که از آن می‌بارد بطور سمبلیک کنایه از خون زن‌ جادوست.این باران بر اسفندیار فرود می‌آید و پهلوان خشمگین به پا می‌خیزد و نعره سر می‌دهد.پس اگر خون زن جادو را،که موجودی است خارق العاده،خونی خارق العاده‌ (یعنی باران)بگیریم ساختمان این خان نیز چون سه خان قبل به جنگ با حریف، کشتن حریف و آلوده شدن به خون وی،و سپاسگزاری به درگاه خدا قابل تقسیم است.

خان پنجم:سیمرغ:

در خان پنجم اسفندیار سیمرغ را با کمک همان گردونه و صندوقی که به وسیلهء آنها بر اژدها چیره آمده بوده است می‌کشد.سیمرغ می‌کوشد تا گردونه را به چنگ بگیرد اما تیغهای سطح صندوق در چنگالش می‌نشیند و او را گرفتار می‌سازد:

بر آن تیغها زد دو پا و دو پر نماند ایچ سیمرغ را زیب و فر

***

چو سیمرغ زان تیغها گشت سست‌ به خوناب صندوق و گردون بشست‌ ز صندوق بیرون شد اسفندیار بغرّید با آلت کارزار زره در بر و تیغ هندی به چنگ‌ چه زور آورد مرغ پیش نهنگ! همی زد بر او تیغ تا پاره گشت‌ چنان چاره‌گر مرغ بیچاره گشت

(ج 6/181/263 و ص 182/70-267)

پس از کشته شدن سیمرغ به دست اسفندیار پهلوان خدا را نیایش می‌کند و در این‌ حال پشوتن و سپاه می‌رسند و با صحنهء پس از نبرد روبرو می‌گردند:

از آن کشته کس روی هامون ندید جز اندام جنگاور و خون ندید زمین کوه تا کوه پر پرّ بود ز پرّش همه دشت پر فرّ بود بدیدند پر خون تن شاه را کجا خیره کردی به رخ ماه را

(ج 6/182/8-276)

در این خان نیز تمام بدن اسفندیار به خون آلوده می‌شود.پس در این خان هم جنگ‌ اسفندیار و سیمرغ را می‌توان به سه مرحلهء نبرد،آلوده شدن به خون،و سپاسگزاری به‌ درگاه ایزد تقسیم کرد.نک:ش(ج 6/182/3-271)

خان ششم،برف و سرما:

گرگسار به اسفندیار هشدار می‌دهد که در این خان با برف و سرمای سختی روبرو خواهد شد و می‌گوید در اینجا دلیری و مردانگی سود ندارد زیرا با سرما نمی‌توان جنگید (ج 6/183/8-292).لشکر اسفندیار از شنیدن سخنان گرگسار می‌ترسند و به پهلوان‌ اصرار می‌کنند که از ادامه دادن به راه منصرف شود و وی را پند می‌دهد که«تن‌ خویش را خوارمایه مدار»(ج 6/185/321).امّا اسفندیار به اعتراضات لشکر اعتنائی‌ نمی‌کند و به آنان می‌گوید که من به تنهایی به راه ادامه خواهم داد(ج 6/185 /332).در این هنگام لشکریان،از پهلوان طلب بخشایش کرده می‌گویند اگر سخنی‌ گفتیم برای این بود که«ز بهتر تن شاه غمخواره‌ایم»(ج 6/186/339).آنگاه‌ اسفندیار بر سپاه می‌بخشاید و به راه خود ادامه می‌دهد تا شب هنگام به منزل بعد یعنی به‌ خان ششم می‌رسد.تا مردان مشغول خیمه بر پا کردنند تندبادی سرد برمی‌خیزد و ابر روی آسمان را می‌پوشاند:

ببارید از برف تاریک برف‌ زمینی پر از برف و بادی شگرف‌ سه روز و سه شب هم بدان‌سان به دشت‌ دم باد ز اندازهء اندر گذشت‌ هوا پود گشت ابر چون تار شد سپهبد از آن کار بیچار شد به آواز پیش پشوتن بگفت‌ که این کار ما گشت با درد جفت‌ به مردی شدم در دم اژدها نکنون زور کردن نیارد بها همه پیش یزدان نیایش کنید بخوانید و او را ستایش کنید مگر کاین بلاها ز ما بگذرد کزین پس کسی مان به کس نشمرد

پشوتن بیامد به پیش خدای‌ که او بود بر نیکویی رهنمای‌ نیایش ز اندازه بگذاشتند همه در زمان دست برداشتند همانگه بیامد یکی باد خوش‌ ببرد ابر و روی هوا گشت کش

(ج 6/187/64-355)

بطوری که از متن شاهنامه برمی‌آید در این خان اسفندیار نقشی ندارد.این پشوتن برادر او و سپاه هستند که با دعا و نیایش به درگاه خداوند بلا را از خود و پهلوان می‌گردانند و سرما را دفع می‌کنند.زیرا اسفندیار دریافته بود که«کنون زور کردن نیارد بها».پس‌ فیروزی در این خان را برخلاف پنج خان پیشین بحق نمی‌توان به حساب اسفندیار گذاشت.

خان هفتم:دریای ژرف:

گرگسار به دروغ به اسفندیار گفته بود که پس از برف و سرما(خان ششم)نوبت به‌ عبور از بیابان و ریگزار بسیار گرم و بی‌آب می‌رسد.

وزان پس که اندر بیابان رسی‌ یکی منزل آید به فرسنگ سی‌ همه ریگ تفته‌ست با خاک و شخ‌ بر او نگذرد مرغ و مور و ملخ‌ نبینی به جایی یکی قطره آب‌ زمینش همی جوشد از آفتاب… برانی بر این‌گونه فرسنگ چل‌ نه با مرد جان و نه با اسب دل

(ج 6/184/301-299 و 304)

چنان‌که قبلا گفته شد در خان ششم،اسفندیار و سپاهیانش به یاری یزدان از برف و سرما می‌گذرند.در راه خان هفتم،شب هنگام،اسفندیار در آسمان صدای کلنگ‌ می‌شنود و به زیرکی درمی‌یابد که وجود این پرنده در آن منطقه،نشانهء وجود آب است نه‌ ریگزار و بیابان تفته،و گرگسار به غرض به او دروغ گفته بوده است.حدس اسفندیار صائب است زیرا:

سپهدار چون پیش لشکر کشید یکی ژرف دریای بی‌بن بدید هیونی که بود اندر آن کاروان‌ کجا پیشرو داشتی ساروان‌ همی پیشرو غرقه گشت اندر آب‌ سپهبد بدو چنگ زد در شتاب‌ گرفتش در آن بر کشیدش ز گل‌ بترسید بد خواه ترک چگل

(ج 6/1605/70-1904)

اینک روشن می‌گردد که گرگسار با این دروغ هدفی جز غرقه ساختن اسفندیار و

سپاهیانش در این دریای ژرف نداشته است.ولی هشیاری اسفندیار همه را نجات‌ می‌دهد.مع هذا اسفندیار به گرگسار وعده می‌دهد که اگر گذرگاه این آب را به من نشان‌ بدهی،پس از فتح رویین‌دژ ترا فرمانروای آن دژ خواهم کرد.با راهنمایی گرگسار، اسفندیار و لشکریانش از دریای آب به نزدیک رویین دژ می‌رسند.

براساس آنچه در شاهنامه مذکورست فتح رویین دژ جز هفت خان نیست و عبور از هفت خان مقدمه‌ای است برای رسیدن به این دژ.اینک سؤالی که پیش می‌آید آن است‌ که فایدهء وجودی«رویین دژ»در این افسانه کدام است و خود چه ارتباطی به رویین‌تنی‌ اسفندیار دارد؟پاسخ به این سؤالات موضوع قسمت دوم این مقاله و تحلیل سمبلیک‌ داستان هفت خان را تشکیل می‌دهد.

تحلیل هفت خان:

بطور کلی هفت خان اسفندیار را می‌توان به دو قسمت تقسیم کرد:

قسمت اول:از خان اول یعنی روبرو شدن با گرگان تا آخر خان پنجم یعنی جنگ‌ با سیمرغ.

قسمت دوم:خان ششم و هفتم یعنی سرمای سخت و دریای آب(یا به قول گرگسار راه خشک و بی‌آب).

به نظر نگارنده هریک از این دو قسمت به نوعی در رویین‌تن شدن اسفندیار نقش‌ مشخصی بعهده دارند که به هریک از آنها ذیلا اشاره خواهد شد.

قسمت اول،پنچ خان اول:

بطور خلاصه در این پنج خان اسفندیار هربار با حریفی نیرومندتر و خطرناکتر از خان‌ پیش روبرو می‌شود و هربار پس از فائق آمدن بر هماورد،سراپایش به خون وی آلوده‌ می‌گردد.بنظر می‌رسد که این شستشوی در خون که در افسانه‌های هند و اروپایی نیز نمونه‌های بسیاری از آن موجودست سبب رویین‌تنی اسفندیار می‌گردد.[xx]

اگر بدقت به ساختمان این پنج خان توجه کنیم می‌بینیم که اسفندیار پس از پیروزی‌ بر دو گرگ با دو شیر روبرو می‌شود.تغییری که در این دو مرحله در نیروی هماوردان‌ پهلوان رخ داده است یک تغییر کمّی است.بدین معنی که دو شیر بمراتب از دو گرگ‌ درّنده‌ترند و پیروزی بر آنان نیز طبعا صعب‌ترست.در طی این دو خان پهلوان بر حریفان‌ خود چیره و از پای تا سر به خون آلوده می‌شود.گویی که آلوده شدن به خون حریف مهری‌ است که طبیعت بر بدن وی می‌زند تا نشان د هد که اسفندیار دلیرتر و زورمندتر از

زورمندترین سباع است.

در خان سوم پهلوان با اژدهایی روبرو می‌شود مهیب و نیرومند.به زعم نگارنده اژدها مرز بین طبیعت و ما بعد الطبیه است و چنان‌که می‌دانیم قدما نیز معتقد بوده‌اند که در جهان،حیوانی زورمندتر از اژدها وجود ندارد.اسفندیار در این خان بر اژدها نیز چیره‌ می‌گردد.این چیرگی پهلوان بر اژدها که حدّ عینی طبیعت و مرز سبعیت و نیرومندی‌ است در عین حال سمبل پیروزی اسفندیار بر«طبیعت»است.پس در طی این سه‌ خان پهلوان بر طبیعت چیره شده و در خون وی غسل کرده است.

در خان چهارم اسفندیار با زن جادو روبروی می‌گردد.و زن جادو سمبل ما بعد الطبیعه‌ است.نیروی وی نیرویی جسمانی و این دنیایی نیست بلکه قدرتی است سحرآمیز و آن‌ جهانی.پی تغییر حریف از خان سوم به خان چهارم یعنی از اژدها(مرز طبیعت)به زن‌ جادو(ماوراء طبیعت)یک تغییر کیفی است نه کمّی.به عبارت دیگر اسفندیار در خان‌ چهارم پا به جهان ماوراء طبیعت می‌نهد و بر آن نیز غلبه می‌کند و در خون زن جادو که به‌ صورت باران بر اسفندیار می‌بارد(سمبلی از ماوراء طبیعت)غسل می‌کند.و بدین ترتیب‌ ماوراء طبیعت نیز به نوعی به دست اسفندیار قربانی می‌گردد و با مادهء حیات خود بدن‌ پهلوان را شستشو می‌دهد.اکنون اسفندیار مهر طبیعت و ما بعد الطبیعه را بر تن دارد.

در خان پنجم سیمرغ بر سر راه اسفندیار قرار دارد.سیمرغ موجودی است در آن واحد زورمند و ماوراء طبیعی و جادو.به این معنی که در سیمرغ طبیعت و ماوراء طبیعت؛ حد اکثر توان طبیعی،و سحر و جادو بهم پیوسته‌اند.سیمرغ محلّ تجلّی طبیعت و ماوراء طبیعت است به نیرومندترین صورت خود.پس تغییری که در حریف اسفندیار می‌یابیم‌ درگرگونیی است هم کمّی و هم کیفی.چیرگی بر سیمرغ چیرگی بر طبیعت و ما بعد الطبیعه است در آن واحد.و اسفندیار با ذکاوت و دلیری بر او چیره می‌شود و از سر تا پا به خون وی نیز آلوده می‌گردد.[xxi]این آلوده شدن به مادهء حیات طبیعت،و عصارهء زندگی‌ ما بعد طبیعت(جدا جدا و باهم در سیمرغ)پهلوان را رویین‌تن می‌سازد.زیرا هیچ‌ نیروی طبیعی و یا ماوراء طبیعی نتوانسته است که بر او فایق آید.

قسمت دوم،خان ششم و هفتم:

در خان ششم چنان‌که قبلا اشاره شد پهلوان رویین‌تن با چیزی روبرو می‌گردد که‌ به زور بازو بر آن نمی‌توان چیره شد.در این خان سرما و برف اسفندیار را بیچاره می‌کند. «سپهبد از آن کار بیچار شد».آنچه در این خان جلب نظر می‌کند زبونی و درماندگی

اسفندیارست.پهلوانی که تا روز قبل بر جنبهء حیوانی طبیعت و ماورای طبیعت فائق‌ آمده است اکنون در مقابل سرما زبون و درمانده است و پناهی جز رحمت خدا ندارد.سؤال اینجاس که چرا تسلسل داستان در پنج خان اول اسفندیار را خرده‌ خرده بالا می‌برد و در خان ششم بناگاه بر زمینش می‌زند و بیچاره و درمانده‌اش‌ می‌گذارد؟پاسخ به این سؤال را در جوهر«پهلوان»و«پهلوانی»باید جست.

برای پهلوان بودن باید انسان بود و برای انسان بودن باید فانی بود.پهلوانی که بیمرگ‌ باشد از زمرهء انسانها خارج است و فی الواقع به جمع خدایان پیوسته است.اگر مرگ ذر کار نباشد خطر در کار نیست و اگر خطری در کار نباشد روبرو شدن با خطر وجود ندارد و اگر روبرو شدن با خطر وجود نداشته باشد دلاوری و شجاعت تقریبا بی‌معنی می‌شود. بنابراین برای پهلوان ماندن،انسان ماندن لازم است.[xxii]بهمین دلیل است که هیچ یک از پهلوانان هند و اروپایی و یا سامی نیستند که در زمان حیات خود و در حین انجام‌ کارهای خارق العاده کیفیت بیمرگی و یا خدایی داشته باشند.[xxiii]پس اسفندیار هم‌ علی‌رغم نیرو و پهلوانی خارق العاده‌اش و علی‌رغم پیروزی یافتنش بر قوی‌ترین نیروهای‌ طبیعی و ما بعد طبیعی باید انسان بماند تا بتواند بعد پهلوانانهء خود را و یا موجودیت خود را به عنوان یک پهلوان حفظ نماید.بنابراین باید با نیرویی روبرو بشود که علی‌رغم قدرت و تواناییش حیات وی و سپاه وی مورد تهدید قرار گیرد.این نیرو را در سرما و برف‌ می‌یابیم.تسلسل داستان هفت خان،پهلوان را از اوج عزت به حضیض درماندگی‌ می‌افکند تا انسانش نگاه دارد و صفت پهلوانی را برایش حفظ نماید.چون انسان بودن و فانی بودن اسفندیار به رخش کشیده شده است و این حقیقت برای خوانندگان داستان هم‌ ثابت می‌گردد و در نتیجه رابطهء درونی که بین خوانندهء داستان اسفندیار و خود اسفندیار برقرار شده است پا برجا می‌ماند.خواننده،این پهلوان رویین‌تن را که در عین رویین‌تنی‌ مانند دیگر ابنای بشر فانی و گرفتار قهر الهی است دوست می‌دارد و با شخصیت‌ داستانی او رابطه عاطفی ایجاد می‌کند زیرا اسفندیار هم رویین‌تن است و هم‌ فانی.پس اسفندیار انسانی است پهلوان و شجاع.به عبارت دیگر تسلسل داستان آن‌ چنان تنظیم شده است که از خدا شدن اسفندیار جلوگیری می‌کند.با آن‌که این پهلوان‌ تا مرز بیمرگی خدایان پیش برده می‌شود،با نشان دادن عجز و درماندگیش در مقابل‌ سرما و برف در آن مرز نگاهداشته می‌شود و انسان باقی می‌ماند.پس سرما و برف(خان‌ ششم)تثبیت انسان بودن و فانی بودن و پهلوانی اسفندیارست علی‌رغم رویین‌تن شدن‌ وی.

در خان هفتم که اسفندیار سپاه خود را از غرض شدن در دریا نجات می‌دهد زیرکی و هوش پهلوان ثابت می‌شود زیرا برای پهلوان بودن تنها زور بازو کافی نیست هوشیاری و زیرکی نیز لازم است.[xxiv]این خان نشان می‌دهد که اسفندیار نه تنها زورمند و دلیرست‌ بلکه از هوشیاری و زیرکی فوق العاده‌ای نیز برخوردارست چه در میان آن گروه فقط اوست که وجود آب را با شنیدن صدای کلنگ(یا بانگ جلب)تشخیص می‌دهد و با سرعت عمل و هشیاری،سپاه را از غرقه شدن در دریا محفوظ می‌دارد.پس دلیل وجودی‌ خان هفتم اثبات زیرکی اسفندیارست.

فتح رویین‌دژ:

قبلا متذکر شدم که رویین‌دژ و فتح آن جزو ماجرای هفت خان نیست امّا بدون‌ تردید با هفت خان مرتبط است.به نظر نگارنده ارتباط رویین دژ با هفت خان و نقش آن‌ در داستان رویین‌تن شدن اسفندیار به قرار زیر است:

هفت خان اسفندیار به شرحی که گذشت داستان رویین‌تن شدن وی است.و اگر فرض نگارنده در این باب صحیح باشد،داستان فتح رویین‌دژ اثبات رویین‌تن بودن‌ اوست.به این معنی که پهلوانی که در طی هفت خان رویین‌تن شده است اکنون به‌ پای رویین‌دژ می‌رسد.دژ و رویینی که فتح آن برای موجودات معمولی ممکن نیست:

به بالا برآمد به دژ بنگرید یکی ساده دژ آهنین باره دید سه فرسنگ بالا و پهنا چهل‌ به جایی ندید اندر او آب و گل‌ به پهنای دیوار او بر سوار برفتی برابر بر او بر چهار

(ج 6/191/5-433)

فتح رویین دژ،پهلوانی رویین‌تن می‌طلبد:

از ایران و توران اگر صد هزار بیایند گردان خنجر گذار نشینند صد سال گرد اندرش‌ همی تیر باران کنند از برش‌ فراوان همان است و کمتر همان‌ چو حلقه‌ست بر دربد بدگمان

(ج 6/184/11-309)

اما اسفندیار رویین‌تن زیرک بر این دژ چیره می‌گرد و فتح رویین‌دژ،رویین‌تن‌ بودن وی را اثبات می‌کند.پس همانطور که برف و سرما فانی بودن اسفندیار و محکوم‌ بودن وی را در قبال قهر الهی اثبات می‌کند،فتح رویین‌دژ اثبات رویین‌تنی وی است. به عبارت دیگر وجود لفظ«رویین»در«رویین‌تن»و«رویین‌دژ»تصادف صرف

نمی‌تواند بود و فتح رویین‌دژ با ترتیب رویین‌تن شدن اسفندیار و تسلسل هفت خان یک‌ رابطهء ذهنی مستقیم دارد و این خود منطقی‌ترین حادثه‌ای است که می‌تواند در پایان‌ داستان هفت خان اسفندیار قرار گیرد.

فهرست مآخذ شرقی

(1)-بهار،محمد تقی(ملک الشعراء):1318.مجمل التواریخ و القصص،تهران:خاور

(2)–:سبک‌شناسی-تهران:پرستو:سه جلد.

(3)–1314.تاریخ سیستان.تهران:زوّار

(4)–:1341.تاریخ بلعمی(به کوشش محمد پروین گنابادی).تهران:ادارهء کل نگارش وزارت فرهنگ‌ دو جلد

(5)-مسکوب،شاهرخ:1348.مقدمه‌ای بر رستم و اسفندیار:تهران:جیبی

(6)-اسلامی ندوشن،محمد علی:1351.داستان داستانها.تهران:انتشارات انجمن آثار ملّی

(7)-پورداوود:1347.یشت‌ها.تهران:طهوری:دو جلد

(8)-انجوی شیرازی،سید ابو القاسم:1976.مردم و فردوسی.تهران:سروش

(9)-انجوی شیرازی،سید ابو القاسم:1975.مردم و شاهنامه.تهران:امیر کبیر

(10)-منتهای پهلوی:تهران:بنیاد فرهنگ ایران،بی‌تاریخ

(11)-شاهنامهء فردوسی.متن انتقادی.1966-مسکو:انتشارات دانش.زیر نظر برتلس 10 جلد.

(12)-سید اسعمیل جرجانی.ذخیرهء خوارزمشهای.تهران:چاپ عکسی بنیاد فرهنگ ایران

(13)-زراتشت‌نامه،بهرام پژدو-تهران:چاپ دانشگاه(؟)

(14)-مینوی،مجتبی.1346.فردوسی و شعر او.تهران،انجمن آثار ملّی.

فهرست مآخذ غربی

(به تصویر صفحه مراجعه شود)

[i]. مثلا یشت پنج که آبان یشت نامیده می‌شود و به الههء آب اختصاص دارد به قول دار مستتر چون فهرستی از نام‌ شخصیتهای حماسی است.

“L”e?numeration des he?ros qui,depuis le premier roi haoshyanha jusqu”a vistasp,ont sacrifie a Ariahita,forme Comme unce carde de l”histoire e?piqre de I”Iran”.Le Zend Avesta,Vol:II.P:361 .

همین مطلب را می‌توان دربارهء فروردین یشت،مهر یشت و زامیاد یشت نیز صادق دانست.

[ii]. نک Bartholomae:Altiranisches Namenbuch ذیل واژهء Spe?nta-da?ta-

[iii]. نک Reichelt:The Avestan Reader,p:2

[iv]. مثلا در ضمن یشت 19،فقرهء 4.و نگاه کنید به پورداود:یشت‌ها جلد 2 ص 87

[v]. بند هشن چاپ انکلساریا-ص:297

B.T.Anklesaria Zand Aka?sih;…Iranian or greater Bundahis?n.Bombay:1956

[vi]. نک: The Pahlavi Texts.Edited by Jamasp-Asana,Vols.III.,Iranian Cuiture Foundation 112 Tehran.No date.pp.8,9,15.

[vii].برای مطالعهء کامل اسفندیار و ذکر کتبی که داستان این پهلوان در آنها آمده است نگاه کنید به‌ Das Iranisches Namenbuch نوشتهء دانشمند فقید Ferdinand Justi ،ص:308 تحت واژهء Spen?po?da?ta

(

[viii]. نک:سبک‌شناسی،بهار،ج 2،ص 10،تهران،1349

[ix]. درون از تشریفات مذهبی دین زرتشت است که در طی آن نانی به همین نام همراه با شیر و شراب و انار صرف می‌گردد و ادعیهء مخصوصی قراءت می‌شود.

[x]. راوی در ادامهء داستانش می‌گوید که چون فردویس حکایت کشته شدن اسفندیار به ضرب ترنج بویا را از برای سلطان محمود خوانده،سلطان،فردوسی را سرزنش کرد و گفت چگونه می‌شود که پهلوانی رویین‌تن بدین آسانی‌ کشته شود؟برو،و این داستانم را درست نظم کن.فردوسی هم بعدا حکایت چوب گز و جنگ رستم و اسفندیار را نظم‌ کرده به سلطان می‌فرستد.(انجوی-مردم و فردوسی:ص 212)

ترنج بویا به دست داشتن رستم هنگام ملاقاتش با اسفندیار در متن شاهنامه هم آمده است.

از آن پس بفرمود فرزند شاه‌ که کرسیّ زرین نهد پیش گاه‌ بدان تا گو نامور پهلوان‌ نشنید بر شهریار جوان‌ بیامد بر آن کرسی زر نشست‌ پر از خشم بویا ترنجی به دست.

(ش-ج 6-ص 255-ابیات 3-621)

[xi]. اثر چوب گز در داستان کور شدن اسفندیار یادآور خاصیت چوب Mistletoe است در کشته شدن‌ Balder پهلوان اسکاندیناویایی،نک:

H.A.Guerber,Myths of the Northern Lands,1970,Detroit,Singing Tree Press.pp:187-188

و قیاس کنید با موتیف شمارهء Motif Index of Folk-Literature 6 Vols. S.Thompson.1955?.Bloomington:Indiana University Press.

چشمان به عنوان تنها نقطهء ضعف پهلوان مختص به اسفندیار نیست بلکه در میان اقوام مختلف برای پهلوانان دیگر هم ذکر شده است.نگاه کنید به همان مأخذ تحت موتیفهای شمارهء Z 311:Involnurability except in one spot و Z 311.I.:Unique Involnurability و بخصوص در کتاب ارزندهء Motif Index of Early Arisdh Literature.by موتیف شمارهء.1.311 T.P.Cross.1969.N.Y.:Kraus Reprint Co:(left eye only volnurable spot)Z

[xii]. طبق نوشتهء الثعالبی در«غرر اخبار ملوک الفرس و سیرهم»(تصحیح Zotenberg ،پاریس 1900 میلادی)اسفندیار در جنگ با سپاه ارجاسپ آن‌چنان دستهء شمشیر را در دست فشرده بود که دستش از قدرت فشار و خونی که بر آن ریخته شده بود از دستهء تیغ جدا نمی‌شد و بالاخره با ریختن آب داغ بر دست وی شمشیر را از کفش‌ بدر آوردند.(نک:الثعالبی،در ضمن داستان جنگ دوم اسفندیار با سپاه ارجاسپ)

[xiii]. نگاه کنید به Motif Index of Folk-Literature جلد ششم تحت واژهء Milk

[xiv]. این بیت اخیر در ضمن همین داستان با اندک تغییری مکرر شده است.زال به رستم نصیحت می‌کند که از جنگ با اسفندیار بگذرد زیرا کشتن اسفندیار برای وی بدنامی ببار خواهد آورد:

ور ایدون که او را رسد زین گزند نباشد ترا نیز نام بلند همی هرکسی داستانها زنند برآورده نام ترا بشکرند که او شهریاری ز ایران بکشت‌ بدان کو سخن گفت با وی درشت

(ش-ج 6-ص 275-ابیات 51-949)

که در بیت سوم مصراع اول اندکی با آنچه رستم در بیت 825 ص 267 گفته است تفاوت دارد.

[xv]. برطبق چاپ بروخیم و فولرس این بیت به صورت زیر ضبط شده است:

چنین داد پاسخ که من بهمنم‌ ز پشت جهاندار رویین‌تنم

[xvi]. ر پایان داستان رستم و اسفندیار،پس از مرگ اسفندیار و بازگشت بهمن از زابل،گشتاسب نیز به رویین‌ تنی اسفندیار چنین اشاه می‌کند:

بماناد تا جادوان بهمنم‌ چو گم شد سرافراز رویین‌تنم

(ش-ج 6-ص 321-بیت 1673)

[xvii]. دربارهء Siegfried و Sigurd نگاه کنید به Fontenrose.Python.Berkeley:U.C.Press P:534-544 و Jacob Grimm.1882:Teutonic Mythology(Translated by J.S.Stallybrass).London:George Bell Sons, Vol:II pp.551-557,668-691. و Vol:I:P:371-372,

[xviii]. فردوسی مأخذ برخی از داستانهای شاهنامه را در ضمن متن حماسهء خود آورده است و از روی ابیات وی‌ می‌توان حدس زد که آیا حکایت را از دهان کسی شنیده بوده و یا از کتابی نقل کرده است.مثلا در داستان رزم‌ کاموس کشانی با رستم می‌گوید:

کنون رزم کاموس پیش آوریم‌ ز دفتر به گفتار خویش آوریم.

(ش-ج 4-ص 116 بیت 16)

ذکر دفتر به عنوان مأخذ داستان کاموس نشان می‌دهد که این حکایت قبل از فردوسی نیز به صورت کتبی و ی ا ادبی وجود داشته درحالی‌که مثلا داستان رستم و سهراب را فردوسی از متن کتابی نقل کرده و آن را از کسی شنیده

قاست(نک:ش-ج 2-ص 170 ابیات 15 و 16)

[xix]. بیت اخیر را می‌توان اشاره به این دانست که رویین‌تنی اسفندیار اصلا معلول این زنجیر بوده است که در این صورت با موتیف شمارهء D 1344 یعنی رویین‌تن شدن از یک جسم جادویی سروکار خواهیم داشت.رویین‌تنی‌ به واسطهء یک جسم جادویی در قصص و معتقدات بسیاری از اقوام جهان ذکر شده است. G.L Kitterdge در کتابی‌ تحت عنوان Witchcraft in Old New england که در سال 1929 در کمبریج،واقع در ایالت‌ ماساچوست به چاپ رسید،دربارهء این موتیف بحث جالبی دارد بخصوص نگاه کنید به صفحات 9-338 و 405. گمان نگارنده بر این است که در این داستان ما با زنجیری سروکار داریم که شخص را از صدمات در امان می‌دارد. و باید از زمرهء طلسم و تعویذ حساب شود که در آن صورت با موتیف شمارهء D 1381.19 سروکار خواهیم داشت که‌ نمونه‌های متعدی از آن در Motif Index of Early Irish Literature آمده است.قابل توجه است که افسانه‌های‌ ایرلندی از بسیاری جهات با داستانهای حماسی ایران شباه دارند و حتی گاهی شباهت آنها با حماسه‌های ایرانی‌ از تشابه افسانه‌های هندی و ایرانی نیز بیشترست.

[xx]. رای نمونه‌های متعدد رویین‌تنی به واسطهء آلوده شدن به خون اژدها نگاه کنید به‌ Motif Index of Folk-Literature تحت موتیف شمارهء D 1846.4.Involnurability by bathing in the blood of the Dragon.

[xxi]. خواص ماوراء طبیعی و نیروهای جادویی سیمرغ آن‌چنان که در شاهنامه و ادب فارسی بیان شده است‌ که از توصیف و توضیح بیشتر بی‌نیازست.

[xxii]. قس:شاهرخ مسکوب،مقدمه‌ای بر رستم و اسفندیار،ص 70

[xxiii]. حتی هرکول و آشیل نیز یا پس از مرگ به مقام خدایی می‌رسند و یا یک بار کشته شده دوباره از سوی‌ خدایان زنده گردانده می‌شوند و به عالم الهی برده می‌شوند.نک: Century handbook of Greek Mythology

[xxiv]. -مثلا رستم که نمونهء بارز پهلوانی و زورآوری است خود را مکرر به کمک تیزهوشی و زیرکی نجات می‌دهد (مثلا نگاه کنید به داستان رستم و اکوان دیو،رستم و سهراب،و رستم و اسفندیار در شاهنامه).پهلوان یونانی اولیس‌ به زیرکی،خود و مردان خود را از بسیاری تنگناها می‌رهاند.(نک: Odyssey ).