اهمیت آثار ادبی فارسی یهودیان
تألیف کتاب دربارهء تاریخ ادبیات ایران نخست بتوسط اروپاییان آغاز گردید. ادوارد براون(1926-1862 م)اولین کتاب«تاریخ ادبیات ایران» A Literary History of Persia را به زبان انگلیسی نوشت که چهار جلد آن در فاصلهء سالهای 1902 تا 1924 م بچاپ رسید،و دکتر هرمان اته(1917-1844 م)نیز نخستین«تاریخ ادبیات فارسی» Neupersische Litteratur را به زبان آلمانی تألیف کرد.پیش از تألیف این دو کتاب در اروپا،در ایران فقط تذکره نویسی رواج داشت و چنانکه میدانیم هریک از تذکرهنویسان به سلیقهء خود،به معرفی شاعران پارسیگوی در ادوار مختلف میپرداختند،شرح حال مختصری از هریک از آنان بدست میدادند،چند عبارت کلی دربارهء ارزش شعر شاعر مینوشتند،که در اکثر موارد چیزی به معلومات خوانندهء جویای علاقهمند نمیافزاید،و سپس نیز چند بیتی از اشعار شاعران را میآوردند.در این تذکرهها عموما به نویسندگان و آثارشان در دورههای مختلف اشارهای نمیشد،همچنان که دربارهء شعر هم از سبکهای گوناگون شعر و اختصاصات هریک از آنها و علل ظهور سبکها سخنی بمیان نمیآمد.با آنکه اینگونه کتابها دارای اهمیت است و هیچ محققی از مراجعهء به آنها بینیاز نیست،ولی ارزش علمی و تحقیقی آنها کم است.علاوه بر تذکرههای شاعران،در شصت هفتاد سال اخیر تحقیقات پراکندهء برخی از دانشمندان ایرانی دربارهء شاعران و نویسندگان ایران که بصورت مقاله یا کتاب انتشار یافته حائز کمال اهمیت است،و نیز کتاب سخن و سخنوران در دو جلد تألیف بدیع الزمان فروزانفر و سبکشناسی نثر در سه جلد تألیف ملک الشعرای بهار،دو تألیف ارجمند محققانهای است که هر محصل و محقق ادبیات
فارسی به آنها نیازمندست.ولی کتاب اول که به معرفی شاعران و سبک و ارزش شعر آنها اختصاص دارد محدود به شاعرانی است که تا قرن ششم هجری میزیستهاند و کتاب دوم نیز منحصرست به بحث دربارهء سبک آثار منثور فارسی در دورهء اسلامی.و اما در ایران،تألیف کتاب دربارهء تاریخ ادبیات،با چاپ دو کتاب«تاریخ ادبیات ایران» یکی تألیف محمد حسین فروغی در سال 35-1333 ق،و دیگری تألیف جلال همائی در سال 1308 ش در دو جلد(تا حملهء مغول)شروع میشود و سپس نوبت به دکتر رضا زادهء شفق میرسد.وی اولین طبع«تاریخ ادبیات ایران»خود را در سال 1313 منتشر کرد.این کتاب به دو صورت مختصر و مفصل سالهای دراز بعنوان تنها کتاب درسی در دبیرستانهای ایران تدریس میشد و مورد استفادهء دانشجویان و محققان خارجی نیز قرار میگرفت و برخلاف دو کتاب دیگر خوانندگان زیادی پیدا کرد.ولی کار اساسی و مهم را در این باب آقای دکتر ذبیح الله صفا استاد ممتاز دانشگاه تهران،به سال 1332 با چاپ جلد اول«تاریخ ادبیات در ایران»آغاز کردهاند.ایشان با آنکه کار خود را به بررسی ادبیات فارسی در دورهء اسلامی(از حملهء تازیان به ایران به بعد)محدود نمودهاند تاکنون چهار جلد از این اثر نفیس را در متجاوز از 3900 صفحه بچاپ رسانیدهاند و هم اکنون سرگرم چاپ جلد پنجم آن هستند که مربوط به دوران صفویه است.آرزوی نگارندهء این سطور و همهء علاقهمندان به فرهنگ ایران آن است که مجلدات بعدی این کتاب نیز با وجود تمام مشکلاتی که بسبب دوری از ایرانیان و عدم دسترسی به منابع و مآخذ دست اول،در راه مؤلف دانشمند وجود دارد،هرچه زودتر بچاپ برسد.
اما در همهء کتابهایی که در موضوع مورد بحث یعنی«تاریخ ادبیات فارسی»یا «تاریخ ادبیات ایران»نوشته شده،جای دو مطلب مهم خالی است و ضرورت دارد از این پس این موضوعها نیز مورد عنایت خاص مؤلفان کتب تاریخ ادبیات قرار بگیرد.
در کتابهایی که با نام«تاریخ ادبیات فارسی»نوشته میشود،علاوه بر شاعران و نویسندگان فارسی زبان ایران،باید به آثار منظوم و منثور شاعران و نویسندگان فارسی زبان مقیم سرزمینهای دیگر نظیر شبه قارهء هند(هندوستان،پاکستان،کشمیر،بنگلادش و…)،آسیای صغیر(ترکیه)،افغانستان،تاجیکستان،و بعضی از کشورهای واقع در شبه جزیرهء بالکان نیز اشاره گردد،زیرا آثار این گروه از شاعران و نویسندگان همه در زیر عنوان«ادبیات فارسی»قرار میگیرد.بدیهی است که اگر در کتابهای«تاریخ ادبیات فارسی»،شاعران و نویسندگان فارسی زبان این سرزمینها بتفصیل مورد بحث
قرار نگیرند،هم محتوای کتاب با نام کتاب سازگار نیست و هم کتاب ناقص از کار در میآید.گرچه در این کتابها از چند تن معدود نظیر مسعود سعد سلمان،امیر خسرو دهلوی،حسن دهلوی،سلطان ولد که زاده و پرورشیافتهء سرزمینهای غیر ایرانی هستند نام برده شده است،ولی ذکر نام همین چند تن،ممکن است این شبهه را برای خوانندگان این کتابها بوجود بیاورد که شاعران و نویسندگان فارسی زبان این کشورها به همین چند تن منحصر بوده است،درحالیکه حقیقت جز این است.از طرف دیگر مؤلفانی که اثر خود را با نام«تاریخ ادبیات ایران»یا«تاریخ ادبیات در ایران»منتشر کردهاند و میکنند،دامنهء کارشان با ذکر«ایران»یا«در ایران»در آخر نام کتاب بسیار محدودتر از کتب نوع اول است،زیرا ایشان تعهدی جز این ندارند که به معرفی کسانی بپردازند که در محدودهء ایران اثری به نظم یا به نثر به زبان فارسی بوجود آوردهاند،ولی ایشان نیز ظاهرا به پیروی از مؤلفان دستهء اول،در کتاب خود همان چند تن معدود مانند مسعود سعد سلمان لاهوری و…را که در سرزمینهای غیر ایرانی میزیستهاند ذکر کردهاند.
و اما نقیصهای که در هر دو نوع کتابهای تاریخ ادبیات ما آشکارا بچشم میخورد، آن است که مؤلفان،تقریبا بیاستثناء کتابهای خود را به معرفی شاعران و نویسندگان فارسی زبانی محدود کردهاند که زبان فارسی را به خط عربی(یعنی همین خطی که امروز ما فارسی زبانان ایرانی بکار میبریم و در تمام دورهء اسلامی نیز در ایران رواج داشته است)نوشتهاند.درحالیکه حقیقت آن است که با این کار،آثار متعدد و با ارزش گروهی از هموطنان ما که در قرون پیشین به زبان فارسی سخن میگفتهاند و به زبان فارسی شعر میسرودهاند و چیز مینوشتهاند،ولی از نظر دینی،خطی بجز خط عربی بکار میبردهاند نادیده گرفته شده است.در صورتی که در هر دو نوع کتابهای تاریخ ادبیات ما(تاریخ ادبیات فارسی یا تاریخ ادبیات در ایران)بحث بر سر«زبان فارسی»و«ادبیات فارسی»است،بیتوجه به آنکه آثار مکتوب این زبان به چه خطی نگاشته شده باشد.عدم توجه به این موضوع برای خوانندگان کتابهای تاریخ ادبیات ما که با تحقیقات اخیر اروپاییان در این زمینه آشنایی ندارند این مشکل را بوجود میآورد که ایشان میپندارند در قرون گذشته،هموطنان غیر مسلمان ما به زبانی جز فارسی سخن میگفتهاند و آثار ادبی خود را نیز به زبان دیگری مینوشتهاند[i]بدیهی است که در این باب بر تذکرهنویسان ما در گذشته نمیتوان خرده گرفت.چه در آن روزگاران آنان با خطی جز خط عربی آشنا نبودهاند.ولی اکنون که متجاوز از یک قرن است دانشمندان
اروپایی دربارهء نوشتههای فارسی به خط عبری( Judeo-Persian ) تحقیق میکنند،نه تنها بجاست،بلکه ضروری اسیت که در کتابهای تاریخ ادبیات ما همهء شاعران و نویسندگان ایرانی فارسی زبانی که آثار خود را به خطی جز خط عربی نیز نوشتهاند معرفی گردند،و یا در هر کتاب تاریخ ادبیات به این گروه از شاعران و نویسندگان حد اقل در فصلی باختصار و براساس مطالعاتی که تاکنون بعمل آمده است اشارهای بشود و خوانندگان به مراجع معتبر در این باب راهنمایی شوند تا علاقهمندان از این طریق به وجود چنین گنجینهای در ادبیات فارسی پی ببرند.اگر این کار انجام بشود،میتوان امیدوار بود که در آینده،برخی از هموطنان ما به تحصیل و تحقیق در این رشته علاقهمند گردند و انحصار تحقیق در این موضوع نیز از دست خارجیان بدر آید.همانطوری که تا اوائل سلطنت رضا شاه مطالعه و پژهش دربارهء زبانهای پیش از اسلام و فرهنگ ایران باستان در انحصار خارجیان بود.ولی امروز خوشبختانه محققان ایرانی در این رشتهها نیز به موازات دانشمندان اروپایی و آمریکایی به پژوهش مشغولند. نظر بنده آن است که این کار را نباید باصطلاح«دست کم»گرفت،چه علاوه بر آنکه اینگونه آثار بر وسعت و غنای ادبیات فارسی میافزاید،از نظر مطالعات ادبی و فرهنگی و اجتماعی ایران در قرنهای گذشته نیز از اهمیت زیادی برخوردارست.د در شرایط موجود برای شروع کار راه مناسب آن باشد که با همکاری متخصصان زبان عبری و اشینا به آثار مورد بحث،و محققان ادبیات فارسی،یکی از منظومههای مهم،نظیر اردشیرنامهء شاهین،انتخاب گردد و از نسخههای خطی آن میکروفیلم تهیه شود و سپس کار برگردانیدن متن،از خط عبری به خط عربی بتوسط دستهء اول،و تصحیح انتقادی متن با همکاری هر دو گروه انجام پذیرد.
اینک برای بیان اهمیت آثار ادبی فارسی یهودیان به ذکر چند موضوع زیرین در کمال اختصار اکتفا میکند:
نخست آنکه تاریخ برخی از اسناد فارسی که به خط عبری نوشته شده است کهنتر از نوشتههای فارسی به خط عربی است.زیرا چنانکه میدانیم قدیمیترین شعر فارسی در دورهء اسلامی از نیمهء قرن سوم هجری و قدیمیترین اثر منثور فارسی-مکتوب به خط عربی-از سال 346 ق فراتر نمیرود،درحالیکه فی المثل با توجه به نوشتههای موجود فارسی به خط عبری(گرچه هیچ یک از آنها در شمار آثار ادبی نیست) تاریخ قدیمیترین اثر مکتوب فارسی به خط عبری،که هموطنان یهودی ما در ایران بکار
میبردهاند،به حدود دو قرن پیش از کهنترین نوشتههای فارسی به خط عربی میرسد. چه قدیمیترین اثر مکتوب به این خط،سه کتیبهء کوچکی است که در تنگه اوز Tang-i Azao در افغانستان فعلی بدست آمده و متعلق است به سال 135 ق (752 م).و بعد از این کتیبهها نوبت به یک نامهء خصوصی 37 سطری از یک بازرگان یهودی میرسد که در دندان او یلیق واقع در نزدیکی ختن بدست آمده و متعلق است به قرن دوم هجری(هشتم میلادی).سومین اثر کهن از این نوع،گواهی و امضای چهار تن است بر روی یک قطعهء مس حکاکی شده که متعلق است به اوایل قرن سوم(نهم میلادی).این قطعه در قیلون واقع در تراوانکور(واقع در جنوب هندوستان)کشف گردیده است.[ii]همین چند اثر غیر ادبی روشن میسازد که یهودیان ایرانی در دو سه قرن اول هجری،در هندوستان و ترکستان چین نیز بسر میبردهاند،و هم به زبان فارسی سخن میگفتهاند،و هم این زبان را در کتابت خود بکار میبردهاند منتها با خط عبری.
گذشته از قدمت اینگونه اسناد معدود غیر ادبی،آثار منظوم یهودیان فارسی زبان ایران مکتوب به خط عبری،از نظر کمیت و کیفیت نیز درخور توجه است،و با برگردانیدن آنها به خط عربی،محققان ادبیات فارسی که به خط عبری آشنایی ندارند به گنجینهء گرانبهایی دست خواهند یافت که امروز از دسترسی به آن محرومند.کافی است بدانیم که شاهین(شاعر معاصر ابو سعید بهادر در قرن هشتم هجری)قدیمترین شاعر یهودی فارسی زبانی که اشعارش باقی مانده است،منظومههای خود:موسی نامه را در 10000 بیت،اردشیرنامه را در 9000 بیت،و یوسف و زلیخا را در 8700 بیت در بحر هزج سروده است،و عمرانی که در اواخر قرن نهم و اوایل قرن دهم هجری میزیسته، منظومهء فتحنامه را در 15000 بیت و گنجنامه را که مشتمل بر گفتهها و اندرزهای بزرگان قوم یهودست در 5000 بیت در بحر هزج بنظم آورده است.وی علاوه بر این دو اثر،نه منظومهء دیگر نیز دارد که یکی از آنها«ساقینامه»است در 180 بیت.
موضوع مهم دیگر آن است که خواننده با مطالعهء این آثار درمییابد که یهودیان که پایبندترین اقوام جهان در حفظ سنتهای قومی و دینی خود بودهاند و هستند،چگونه بسبب زندگی در ایران و آمیزش با ایرانیان مسلمان،از جهان مختلف با همهء مظاهر فرهنگی و ادبی ایران باستان و ایران اسلامی خو گرفته و در آثار منظوم و منثور خود حتی تحت تأثیر شیوهء داستانپردازی شاعران مسلمان و طرز بیان و زبان شاعرانه و تعبیرات و تشبیهات و استعارات ایشان قرار گرفته بودهاند.بطوری که در بسیاری از موارد
اگر ندانیم ابیات یا نوشتهای را که مطالعه میکنیم از خط عبری به خط عربی برگردانیده شده،و گوینده یا نویسندهء آن یهودی بوده است،بیشک آن را از شاعر یا نویسندهای فارسی زبان و مسلمان خواهیم پنداشت.ذکر برخی از این موارد نیز در اینجا خالی از فایده نیست:
شاعران فارسی زبان یهودی در بعضی از موارد اسامی خاصث عبری بزرگان دین خود را بصورتی که ایرانیان مسلمان بکار میبرند بکار بردهاند،نه به شکلی که این کلمات در تورات و متون دینی ایشان مذکورست.چنانکه بجای«مشه»و«پیترو»دو لفظ«موسی»و«شعیب»را بکار بردهاند،یا زن پوتیفار،عزیز مصر،را نیز مانند مسلمانان«زلیخا»نامیدهاند.از طرف دیگر شاهین در سرودن یوسف و زلیخا تحت تأثیر مستقیم شاعران ایرانی مسلمان قرار گرفته است.چه بنا به اظهار اهل فن،داستان یوسف و زلیخا با وجود آنکه از نظر یهودیان بر محور انگیزههای دینی و تاریخی دور میزند و مربوط به خاندان یعقوب است،برای یهودیان دیگر کشورها هرگز جاذبهء چندانی نداشته است،ولی شاهین در نظم این داستان در اکثر جهات تحت تأثیر افسانهء یوسف و زلیخای رایخ در بین ایرانیان مسلمان قرار گرفته و آن را با لطف و زیبایی خاصی بنظم آورده است،گرچه آغاز و انجام آن با یوسف و زلیخاهای منظوم ما تفاوت دارد.[iii]
کار دیگر یهودیان فارسی زبان ایران در قرون گذشته آن بوده است که ایشان برای رفع نیاز آن دسته از همکیشان خود که به فارسی سخن میگفتهاند ولی از عهدهء خواندن خط عربی برنمیآمدهاند،در کمال حوصله و علاقهمندی،آثار بعضی از شاعران فارسی زبان مسلمان را از خط عربی به خط عبری برگردانیدهاند که از آن جمله است آثار زیرین که به خط عبری در چند کتابخانهء خارجی موجودست:رستم و سهراب فردوسی، رباعیات خیام،دیوان حافظ،گلستان سعدی،جمشید و خورشید سلمان ساوجی،دیوان صائب تبریزی،منطق الطیر عطار،هفت پیکر،خسرو و شیرین نظامی،فیه ما فیه مولانا جلال الدین،لیلی و مجنون جامی،اشعار برگزیده از شاهنامهء فردوسی،ابن یمین،بابا طاهر،بوستان سعدی،خاقانی،خواجوی کرمانی،شاه نعمت الله ولی،عبید زاکانی، فغانی،اهلی شیرازی،ظهوری،مغربی،مولوی،وحشی بافقی و برخی از شاعران دورهء قاجاریه.
بر اثر این ارتباط نزدیک ادبی،چنانکه گذشت آثار شاعران فارسی زبان یهودی هموطن ما بصورتهای مختلف تحت تأثیر آثار فارسی ایرانیان مسلمان قرار گرفته که از آن جمله است.
تأثیر فردوسی و شاهنامهء او در برخی از آثار یهودیان ایران.با آنکه«ملت یهود، اصولا تاکنن اثری که بتوان آن را حماسهء حقیقی نام نهاد از خود بجای نگذاشته است [و]علت اصلی این پدیده را باید در تعصب یهودیت در زمینهء یکتاپرستی دانست[چه] چنین تعصبی با تجلیل زائد قهرمانان داستانها و نسبت دادن قدرتهای خدای مانند به آنها مغایرت دارد»[iv]شاهین،فارغ از معتقدات دینی خود و در تحت تأثیر آثار حماسی ایران بخصوص شاهنامهء فردوسی،در موسی نامه،موسی را برخلاف آنچه در کتب دینی یهود آمده است،در نقش پهلوانی و حماسی به خواننده معرفی میکند.وی نه فقط موسی را در موارد متعدد شیر یزدان،شاه مردان،شیر حق،شیر داور،شیر جبار خوانده است که بیشباهت به صفاتی نیست که شیعیان برای حضرت علی امام نخستین خود میآورند، بلکه موسی را در زمانی که کارش منحصر به چرانیدن گوسفندان شعیب بوده است، بصورت پهلوانی طالب ماجراهای خطرناک معرفی میکند.داستان از این قرار است که چون شعیب گوسفندان خود را به موسی میسپارد و«عصای قدرت»خود را به وی میدهد،بصراحت به موسی تذکر میدهد«که پندی میدهم زنهار،زنهار!»پند مرا فراموش مکن و گوسفندان را فقط بر جانب راست این منطقه که علفزارش از دد و دام ایمن است بچران،و به جانب چپ این محل که مرغزاری خوش و خرّم است گذر مکن که جانوران درنده در آنجا بسیارست چه«نیارد هیچ کس زان سو گذر کرد.»ولی موسی خطر میکند و بسوی مرغزار خطرناک میرود.خواننده در این قسمت موسی نامه،رستم یا اسفندیار و هفت خانهای آن دو را بیاد میآورد،با این تفاوت که در موسی نامه،موسی سلاحش منحصرست به همان عصای شعیب و به جای هفت خان نیز فقط بسلامت از سه مرحلهء خطرناک میگذرد.موسی در سه روز پی در پی در این منطقهء ممنوع بترتیب با مار (اژدها)،گرگ،و شیری سهمگین روبرو میگردد.این حیوانات که از دیدن موسی و گوسفندان در منطقهء تحت سلطهء خود شگفت کردهاند،با آنکه موسی را بجای میآورند و او را کلیم،پیغمبر پاک،سرور و امثال آن میخوانند،از او باصطلاح باج مطالبه میکنند تا وی بتواند گوسفندانش را در آن سرزمین بچراند.موسی در هر سه مورد بعذر آن که گوسفندان در دست او امانت است،به پیشنهاد آنها وقعی نمینهد و با جانوران به جنگ میپردازد و آنها را میکشد.این است ابیاتی که در آن نحوهء برخورد موسی با مار بیان گردیده است[v]:
به چپ در چونکه لختی ره بریدش کلیم نامور از دور دیدش پدید آمد ز ناگه کوهساری به پای کوه بود یک هول غاری
بزیر غار دیدش یک سیاهی شده لرزان ز سهمش مرغ و ماهی فتاده همچو کوهی تیره بدرنگ سیه ماری ولی پردست و پرچنگ چه موسی را بدید از جا روان شد به پیش راه آن سرور دوان شد چو نزدیک اندر آمد پیش سرور ز دم میریخت ملعون دود و آذر سلامی داد و گفت ای شیر یزدان نصیب من بده زین گوسپندان نبی از مار ملعون آن شنیدش دمی در جسم آن ملعون بدیدش جوابش داد و گفت ای گبر ملعون بگردان،برشو از راهم به بیرون امانت دارم اینها را بگردن نشاید در امانت صرف کردن دگر ره مار گفتش این خیال است ز پیشم بگذری این پس محال است دگر کن بخش من تا بگذری زود ندارد با منت گفتارها سود نبی چن آن جواب از مار بشنید بخشم اندر بشد بر جا بتندید عصار را زد چنان بر سینهء مار که اندر خاک و خون غالطید صد بار به یک ضربت که خورد آن مار ملعون برآمد جانش از قالب به بیرون سرش از تن بکند،افنکد در دشت روان با گوسپندان شاد بگذشت
ص 2-41
موسی در هنگام روبرو شدن با گرگ نیز چون حاضر نمیشود گوسفندی را به گرگ بدهد،گرگ خود یکی از گوسفندان او را میرباید و رو بگریز مینهد.ولی موسی با چالاکی گوسفند را از چنگال گرگ رها میسازد و آن را صحیح و سالم به گله بر میگرداند و گرگ متجاوز را بسزای خودسری بر دار میکشد:
نبی چون دیدش آن چستی ز حیوان دوان شد در پیش چن تیر پرّان چو برقی از قفا اندر رسیدش گرفت گرگ را وز هم دریدش سلامت گوسپند از گرگ بستاند به نزد گله آمد خرّم و شاد سراسر پشمهایش را به مقراض برید و تاب دادش آن سرافراز از آن بندی قوی تابید در دم به حلق گرگ دون بربست محکم چو دزدانش به حلق آویخت در دار سزای او بداد آن خوب کردار
ص 45
در روز سوم
سیه شیری بدیدش ناگه از دور همی آمد،شده در خویش مغرور… شده با دهر و دشت و کوه در جنگ زدی هر لحظه دمش بر یکی سنگ
چنان میزد به ضر آن بد ستیزه که میشد سنگ خارا ریزه ریزه به پنجه روی خارا میدریدش به سینه جاده بر ره میبریدش همی آمد دمان چون فیل سرمست فتان خیزان کشان خود بر سر دست دو چشمش چون دو طاس خون پر از جوش کف اندر لب فکنده مست و مدهوش
ص 46
شیر سپس به موسی میگوید اینجا چراگاه اختصاصی من است،«در اینجا مرغ نتواند پریدن-نه اژدرها در اینجا در چریدن».و با آنکه با ورود به حریم من مرتکب جرمی بزرگ شدهای،از گناهت درمیگذرم،بشرط آنکه نصیب مرا از این گوسپندان بدهی.شیر موسی را تهدید نیز میکند و میگوید به یال و کتف و برم نظری بیفکن«سیه شیرم،سیه شیرم،سیه شیر».اگر سخنم را نپذیری یکی از گوسفندانت را هم زنده نخواهم گذاشت ولی موسی
عصار را از غضب بگرفت در مشت زدش بر سینه بیرون رفتش از پشت ربودش همچنان بالای سر برد زد او را بر زمین کردش جسد خرد چو آن دد را نبی کشتش بزاری سیه شیر آن هژبر کارزاری…
علاوه بر فردوسی،شاعران فارسی زبان یهودی در موارد مختلف دیگر نیز تحت تأثیر شاعران مسلمان هموطن خود قرار گرفته و مضامین و تعبیراتی از ایشان بعاریت گرفته،یا به تضمین مصراع یا بیتی از آنان پرداختهاند که از آن جمله است:
خیام:
در هر دشتی که لالهزاری بوده است از سرخی خون شهر یاری بوده است هر شاخ بنفشه کز زمین میروید خالی است که بر رخ نگاری بوده است
***
این کوزه چو من عاشق زاری بوده است در بند سر زلف نگاری بوده است این دسته که بر گردن او میبینی دستی است که بر گردن یاری بوده است
شاهین:
در هر وطنی که لالهزارست آن لاله ز خون شهریارست در کوزهگران یکی گذر کن در حالت و کارشان نظر کن تا کاسهء سر ز کوزه بینی بر دست و زبان و چشم بینی گستاخ مبین،کوزه در دست کو از من و تو کمی نبودست
این کهنه سبوی ما دیگر هم اشکسته شود دریغ آدم
ص 176
سعدی:آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است؟
عمرانی:
شخصی که حساب پاک دارد از مدعیان چه باک دارد؟
ص 197
سعدی:
به چه کار آیدت ز گل طبقی از گلستان من ببر ورقی گل همین پنج روز و شش باشد وین گلستان همیشه خوش باشد
عمرانی:
گل یک دو سه هفته بیشتر نیست هر میوه چه فصل شد دیگر نیست لیکن گل و میوههای این باغ جاوید بجاست بیغم زاغ… غیر از گل من که بار دارد هر گل که بجاست خار دارد
ص 205
عمرانی مصراعی از نظامی را تضمین کرده است:
در کار باحتیاط میباش غم میخور و با نشاط میباش «دانش طلب و بزرگی آموز» در کار بکوش در شب و روز
ص 199
عمرانی شعر سعدی را تضمین کرده است:
یا خود پدرم که هست فالض از علم مراست کام حاصل خوش گفت حکیم این معانی نیکو سخنی است گر بدانی «گیرم پدر تو بود فاضل از فضل پدر تو را چه حاصل»
ص 197
***
خواجه غافل مباش از درویش گوش کن تا چه گفتهاند زین پیش: «تا توانی درون کس مخراش» مشفق و مهربان و مردم باش «کار درویش مستمند برآر» تا ترا نیز هم برآید کار «کاندر این راه خارها باشد» هم ترا نیز کارها باشد
ص 256
حافظ:
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد من و ساقی بهم تازیم وبنیادش دراندازیم
عمرانی:
ور جهان فتنهء غم انگیزد فتنه سازد که خون ما ریزد ما و مطرب به یکدگر سازیم سر غم را ز تن بیندازیم
ص 257
عمرانی و اشاره به موش و گربهء عبید زاکانی:
چه چاره کنون غیر حرمان و آه که هستیم حمال بار گناه یکی را نبینیم در این روزگار که او راه حق را کند اختیار… به تزویر چون گربهای عابدند که از بهر موشان همه زاهدند به خلوت گرفتار نفس و هوا به محفل همه زاهد و پارسا ز معنی و صورت همه بیخبر شکمپرور و کودن و بیهنر
ص 249
اساطیر ایران هم بشکلی کاملا نمایان در شعر فارسی ایرانیان یهودی راه یافته است و از این نظر نیز میتوان گفت بین ایرانی مسلمان و یهودی تفاوتی وجود ندارد.در این قسمت به ذکر یک شاهد از خواجهء بخارایی که در وصف سپاهیان بلشاصر،فرزند بخت نصر،است بسنده میکند:
بقامت هر یکی چون سرو آزاد قوی هیکل بسان عاج و شمشاد بقوّت هر یکی اسفندیاری به روز رزم و میدان شهسواری به بازوی قوی و یال و کوپال چه سهراب جوان و رستم زال چه بیژن هر یکی در ترکتازی که یکتاب بود در ایام ماضی دلاور هر یکی در روز میدان بسان بهمن و سام نریمان بمردی هر یکی بودند افزون ز برزو و فرامرز و فریدون نه عاری هیچ یک در هیچ بابی به هیجا هر یکی افراسیابی
ص 5-264
آثار مورد بحث از جهته دیگری نیز برای کسانی ه به پژوهش دربارهء ادبیات و تاریخ ایران سرگرمند قابل اهمیت است.چه در بعضی از این آثار بخشهایی از حماسهء ملی و تاریخ ایران بصورتی مطرح گردیده است که با مآخذ دیگر تفاوت دارد.ذکر دو مورد زیرین،حدود این اختلاف را روشن میسازد:
براساس«اردشیرنامهء»شاهین،بهمن فرزند اسفندیار به اردشیر و کی اردشیر معروف بوده است(که در شاهنامه نیز به این موضوع اشاره گردیده است)چون این اردشیر به تخت پادشاهی مینشیند برای انتقام کشته شدن پدرش اسفندیار به دست رستم(پس از کشته شدن رستم به دست نابرادریش شغاد)به زابل لشکرکشی میکند.وی در دو جنگ نخستین شکست میخورد،ولی در نبرد سوم بر زال و زابلیان چیره میگردد و فرمان میدهد برای زال،پدر رستم،قفسی از طلا و نقره بسازند و پهلوان کهنسال ایران را در قفس زندانی کنند.همچنین براساس این متن،اردشیر با وشتی،نوهء بخت نصر،که دختری بسیار زیبا بوده است ازدواج میکند.عشق اردشیر به وشتی چنان بوده است که وی تقریبا ادارهء کشور را به دست وشتی میسپارد و وشتی به شیوهء کشورداری بخت نصر،به ستمگری میپردازد و به مصادرهء اموال توانگران دست میزند.وی برای انجام پذیرفتن این مهم،هزار مرد بیدادگر را به سراسر کشور گسیل میکند تا
مغز از سر منعمان برآرید بر سر همه را بلا ببارید سیم و زر جمله را بگیرید فرمان مرا بجان پذیرید محتاج کنیدشان به نانی تا در پی نان دهند جانی منعم به جهان یکی ممانید کار همه منعمان برانید
وشتی حتی از تحقیر و شکنجهء زنان آل یعقوب نیز خودداری نمیکند.اما کردار زشت وشتی بیمکافات نمیماند،چه هیگی،از ملازمان اردشیر شاه ایران که بفراست دریافته بوده است اردشیر در برابر زیبارویان تاب مقاومت ندارد،برای کوتاه کردن دست وشتی ستم پیشه از امور مملکت،با اردشیر از زیباییهای دختری دیگر به نام استیر سخن میگوید.اردشیر نادیده عاشق استیر میشود و پس از انجام مقدمات با او ازدواج میکند و با دیدن یار نو،عشق یار کهن را فراموش میکند و مقام وشتی را نیز به استیر میبخشد و فرمان میدهد از این پس در ایران همه باید به دادگری بکوشند.در این منظومه از کوروش بعنوان فرزند اردشیر و استیر نام برده شده است که در جوانی درمیگذرد،و شوش نیز پایتخت ایران ذکر گردیده است.در صورتی که برطبق روایت شاهنامه،بهمن تنها بند بر پای زال مینهد،از ازدواج بهمن با وشتی و استیر،و فرزند بهمن به نام کوروش اثری در شاهنامه بچشم نمیخورد.بعلاوه پایتخت ایران نیز در این دوران شهر شوش نبوده است.و اما حوادث در منظومهء«بهمن نامه»بصورتی دیگرست:
بهمن با کتایون دختر پادشاه صور کشمیر ازدواج کرد.این زن با غلام خود به نام لؤلؤ به ایران آمد و در فرصت مناسب و با نیرنگ بهمن را به شکار فرستاد،و اختیارات او را به لؤلؤ
سپرد و سپس برای دستگیری بهمن اقدام کرد ولی در کار خود توفیق نیافت.بهمن پس از این واقعه به مصر رفت و با هما،دختر پادشاه مصر،ازدواج کرد و به یاری سپاهیان مصر به ایران حمله کرد و لؤلؤ را شکست داد،و او را زندانی ساخت اما به میانجیگری بزرگان ایران امر به اخراج وی از ایران داد،و نیز فرمان داد گیسوی کتایون را به اسبی وحشی ببندند و در بیابان رها سازند.در این هنگام خبر کشته شدم رستم به دست نابرادریش، شغاد،نیز به بهمن رسید.او پس از یک هفتهء سوگواری رستم،برای انتقام کشته شدن اسفندیار به زابل لشکر کشید.بهمن در سه نبرد نخستین شکست خورد ولی در چهارمین جنگ پیروز گردید و فرمان داد زال را در قفسی آهنین زندانی کنند و بر پشت ژنده پیلی نگهدارند.بهمن پیش از مرگ هما را به جانشینی خود برگزید و وی پس از بهمن پادشاه ایران شد[vi].
از طرف دیگر در دانیال نامهء خواجهء بخارایی که در اوایل قرن یازدهم هجری بنظم در آمده است از داریاوش شاه مادی(داریوش عراقی)و کوروش پارسی(داماد داریوش عراقی)سخن بمیان آمده است که چون ایشان خبر مرگ بخت نصر و پادشاهی پسر وی،بلشاصر،را میشنوند،آهنگ تصرف بغداد میکنند.پس به آنجا لشکر میکشند و در جنگی که روی میدهد نخست داریوش و کوروش شکست میخورند و روی به گریز مینهند،ولی به هنگام بازگشت،ندائی غیبی آنان را به ادامهء جنگ میخواند. ایشان بار دیگر با سپاهیان خود بسوی بغداد بازمیگردند.در این نوبت بغداد را بتصرف خود درمیآورند.داریوش پادشاه بغداد میشود.و به فرمان وی بلشاصر را میکشند.در این ایام دشمنان دانیال-که از مردان فهیم و خردمند یهودی و از مقربان بلشاصر بوده است-داریوش را وامیدارند که برخلاف دلخواهش دانیال را به چاه شیران بیفکند. داریوش بدین کار تن درمیدهد،ولی پنهانی به سر چاه میرود،و با دانیال سخن میگوید و سرانجام او را از چاه بیرون میآورد و دشمنان دانیال را به کیفر میرساند و به عنوان شاهنشاه ایران سلامت دانیال را به آگاهی همگان میرساند و اتباع خود را از گزند رسانیدن به قوم دانیال برحذر میدارد.در حوادث بعدی،سپاه فرنگ به بغداد حمله میکنند و داریوش در نبرد با ایشان به ضرب تبرزینی کشته میشود.کوروش،پس از کشته شدن داریوش،با دشمنان به جنگ ادامه میدهد و آنان را مغلوب میسازد و سپس خود بجای داریوش به پادشاهی مینشیند و با آنکه مقرّ وی ملک پارس بوده است،عراق و بغداد نیز از دادگری شاهنشاه ایران دلشاد بودهاند.
گذشته از این افسانه،پیامبران بنی اسرائیل،کوروش کبیر(جلوس 559،قتل 529 ق.م.)را بسیار ستودهاند و بدین جهت از وی در تورات با تجلیل و احترام یاد شده است زیرا کوروش پس از تصرف بابل،یهودیانی را که باسارت از فلسطین به آن شهر آورده بودند،آزاد کرد و اجازه داد به بیت المقدس بازگردند.وی همچنین فرمان داد تا معبد اورشلیم را که بخت نصر ویران کرده بود،از خزانهء پارس آبادان کنند.برطبق مندرجات تورات،کوروش کبیر پنج هزار و چهارصد ظرف طلا و نقرهء متعلق به یهودیان را که از اورشلیم به بابل آورده شده بود،نیز به بنی اسرائیل بازگردانید.
در پایان ذکر چند موضوع دیگر را نیز لازم میداند.نخست آنکه در این مختصر به هیچ وجه مقصود معرفی کامل آثار فارسی ایرانیان یهودی در قرون گذشته نیست.این کار در شأن متخصصان رشته Judeo-Persian است که بمرور همهء این آثار را،اعم از نظم و نثر،از خط عبری به خط عربی برگردانند و سپس نسخههای مختلف هر اثر را بدقت و براساس اصول مورد قبول در تصحیح متون ادبی با یکدیگر مقابله کنند و صورت نهائی هریک از متون را بچاپ برسانند تا آنگاه اهل فن بتوانند در زمینههای گوناگون از آنها استفاده کنند.هدف من از نگارش این مختصر چیزی جر این نیست که توجه صاحب نظران را به اهمیت این رشته از ادبیات فارسی جلب کنم تا از این پس این آثار در حدی که معرفی شده است در کتب تاریخ ادبیات فارسی یا تاریخ ادبیات ایران موردبررسی قرار گیرد و نیر در کتابهای درسی فارسی مدارس ما قطعاتی مناسب از این آثار انتخاب و چاپ شود به نشانهء آنکه مردم آزادهء ایران به پیروان همهء ادیان با نظر احترام و تکریم مینگرند و در این راه سنّت کوروش بزرگ را گرامی میدارند.اساس کار نگارندهء این سطور در این مقاله کتابی بوده است که آقای دکتر آمنون نتضر با عنوان«منتخب اشعار فارسی از آثار یهودیان ایران»در سال 1352 در تهران چاپ کردهاند و برای اولین بار ایرانیانی را که قادر به خواندن خط عبری نیستند،در کمال اختصار با اینگونه آثار ادبی فارسی آشنا ساختهاند.البته ذکر اختصاصات صرفی و نحوی،زبانشناسی،لغوی، اسلوب بیان شاعران و نویسندگانی که آثارشان بتوسط مؤلف کتاب مذکور از خط عبری به عربی برگردانیده شده در این مقالهء کوتاه نمیگنجد.موضوع دیگر آن است که آثار هموطنان فارسی زبان یهودی ما در قرون پیشین منحصر به شعر نیست.ایشان تعداد قابل توجهی اثر منثور نیز به زبان فارسی و به خط عبری از خود به یادگار گذاشتهاند که باید از نظر زبان فارسی مورد بررسی قرار گیرد این کتابها شامل ترجمهها و تفسیرهای مختلف از
تورات،و دیگر کتب دینی یهودست و نیز کتابهایی دربارهء معما،تعبیر خواب،احکام نجوم و پزشکی،و کتابهای داستان،و لغتنامهها.
برای آنکه خوانندگان ارجمند با اشعار فارسی هموطنان یهودی ما در قرنهای پیشین آشنا گردند،نمونههایی از آثار ایشان را نقل میکند:
از گنجنامهء مولانا عمرانی:
شمعون صدیق فرماید:
آبادی عالم از سه چیزست او را سروکار اینچنین است علم است و عبادت خدایی نه علم و عبادت ریایی پس بد نکند به کس،مکافات تا بد نرسد به او ز آفات با خلق خدا چه مرد عاقل زین گونه رود رسد به منزل کاین هر سه عمل نگاهدارد جان و دل خود براه دارد
ص 178
یهودا بن طبای فرماید:
ای آنکه به شرع پایه داری شرع همه خلق میگذاری باید نشوی وکیل ناحق ناحق نکنی به خلق،مطلق کاری نکنی که آخر کار گردی به عذباها گرفتار چون صاحب شرع از کموبیش آیند بر تو شاه و درویش باید همه را یکی شماری کاین است طریق حقگزاری
ص 181
هیلل فرماید:
ای گشته به جهل خویش مغرور افتاده ز خدمت خرد دور اندر پس پردههای پندار کرده دل و جان خود گرفتار هر کار که سود تو در آن است پیش تو ز جهل،آن زیان است کرده دل خود ز طاعت آزاد افتاده به بند نفس بیداد وانگه که بطاعت آوری روی باشد همه از ریا و از روی نفس تو پلید و جامهات پاک مدهوش چه مردمان بیباک در دل همه فتنههای شیطان ظاهر به زبان شده خدا خوان ای رفته به خواب جهل،مستی گویا که تو خویش میپرستی در طاعت حق درآ چو پاکان تا پاک شوی چه دردناکان
این چرخ فلک نه بر قرارست وین کار جهان نه بر مدارست در کار جهان کنی تأمل با خالق خود کنی توکل روزی که مقررست و موجود از جهد نه کم شود نه افزود از حرص و طمع چه دور گشتی شک نیست یقین که در بهشتی
ص 185
از فتحنامهء مولانا عمرانی.در وصف شهر:
بدیدند اوفتاده هول شهری چه جای شهر،پنداری تو دهری به گرد شهر برج و باروی سخت تراشیده ز تیشه سنگ یک لخت سر هربرج بر گردون رسیده چو گردون برجها قامت کشیده کواکب در فلکها دیدهبانش زحل بر چرخ هفتم پاسبانش بجای یک حصار آن قوم نادان کشیده هفت،همچون چرخ گردان رهش چن زلف خوبان پیچ در پیچ نبرده ره در آنها هیچ کس هیچ ره برجش چه راه آسمان بود از آن پیش کسان راهش نهان بود نه کس آن جایگه را راه بودی نه راهش را کسی آگاه بودی سر هر برج همچون پای بر بند چه کوهی لیک چون کوه دماوند حصاری همچو میلی پیچ در پیچ سوادی همچو گردون هیچ در هیچ کشیده از بلندی سر به افلاک بپای آن زمین یک تودهء خاک اگر سنگی از آن بالا فتادی عجب یک ماه اگر بر جا فتادی
ص 217
از ساقینامهء مولانا عمرانی:
دی مرا خواند پیر میخانه گفت کای نیکبخت فرزانه فصل نوروز و نوبهار آمد کار کن،هان،که وقت کار آمد بلبلان در سماع نوروزی چند باشی تو در غم روزی باده صاف و هوای جانبخش است ببر از باده،بخش،تا نقش است بخش تو نقش یار خواهد بود باش از بخش و نقش خود خوشنود ببر از یار و باده بخشی چند خوش بگو خوش بجوی نقشی چند ساقی آن باده را بیار،بیار تا شوم از نشاط برخوردار مطرب آن پرده[را]بساز،بساز برکش ای یار نازنین،آواز غم روزی مخور که روزی ده میدهد روزی از یکی تا ده
بر سر منبر درخت گل وعظ میگفت صبحگه بلبل دوستان وقت بوستان آمد وقت شادی دوستان آمد باده در کاسهء بلور کنید مدعی را دو چشم کور کنید می بنوشید و گل برافشانید داد شادی و عیش بستانید آفرین خدا بدان دل باد که ز بند جهان بود آزاد… مطربی دوش پیش پیر مغان چنگ میزد بپیش مغبچگان همدمانی که پیش از ین بودند خاک گشتند و باد پیمودند خواجه اوقات را غنیمت دان داد شادی و خوشدلی بستان باده با همدمان بنوش،بنوش بهر دنیی دون مکوش،مکوشض چیست دنیا؟وبال جان همه سود او نیست جز زیان همه… چند روزی که در جهان باشیم باده نوشیم و شادمان باشیم خوش برآییم با نگاری چند ساقی و مطربان و یاری چند داد عیش و نشاط بستانیم می بنوشیم و گل برافشانیم گاه بر پای دوست سر بنهیم گاه از بوی یار جان بنهمی(ظ:بدهیم) دلبر لاله روی گلرخسار خسرو مهوشان شیرین یار باشارت بشارتم میداد که ترا پنج بوسه خواهم داد ساقیا طالعم همایون است می بیاور که وقتش اکنون است روز نوروز،وقت فیروزست دی شد از دست و روز،امروزست از شراب وصال جامت باد دست من ده که دستگیرت باد مطرب آن چنگ در کنار آور دل بیکار ما بکار آور این غزل کن به قول من آغاز در بر اهل دل بساز این ساز مردمانی که اهل دل بودند بشنو ای خواجه تا چه فرمودند «از زر و مال راحتی برسان» تا توانی برآر کار کسان «خویشتن هم تمتعی برگیر» ای جوان پیش از آنکه گردی پیر تکیه بر مال و روزگار مکن بر جهان هیچ اعتبار مکن خوش برآ،خوش بگو و خوشخو باش بد مکن،بد مگو،و نیکو باش باده پیش آر تا بگویم راست زاهد از پیش ما چرا برخاست؟ ما که از شید و زهد بیزاریم با می و عشق یار خوش داریم هرکه زاهد بود برای کسان ناکس است او،دعای ما برسان
رندی و عاشقی و مخموری بهتر از کبر و زهد و مغروری ساقیا موسم بهار آمد کار کن کان که وقت کار آمد مطرب آن چنگ را بچنگ آور چنگ در چنگ بیدرنگ آور ما که در چنگ غم گرفتاریم مطرب چنگ زن بچنگ آریم مطرب از سازهای داودی شرح کن رازهای داودی… گر زر و مال و جاه کم داریم یار با ماست،ما چه غم داریم ما که مال جهان نمیخواهیم از کمال و کلام آگاهیم گر نداریم قصر و کاشانه سر ما و آستان میخانه زاهدا،منع ما مکن بسیار «تو و طوبی و ما و قامت یار» شیخ شهرم اگر نخواند کس عاشقی و شراب صافی بس مدعی گر ره خطا پوید بغلط عیب و خبط ما گوید ما توکل به کردگار کنیم تکیه بر لطف بیشمار کنیم ساقی از بادهء الست الست به من آور که سخت مستم مست بزن ای مطرب حریفان چنگ بده ای ساقی آن می گلرنگ مطربا چنگ و ارغنون بردار یک زمان گوش هوش با من دار در ترنم بگو به بانگ بلند درِ غم را به روی دل دربند بر جهان چونکه اعتباری نیست خوشتر از ناز و نوش کاری نیست هرکه عاقل بود به فصل بهار نکند غیر خدمت می و یار دامن از کار و بار برچیند پای بید و چنار بنشیند ساقیی سیم ساق و سیم اندام مطرب نازنین چه ماه تمام با ندیمی و دلبری چون جان بنشیند به پای سرو روان غم دل پیش یار گوید باز گلهء روزگار گوید باز گاه بر قول چنگ دارد گوش گه کند نوش بانگ نوشانوش… ساقی آن جام دوستکام بیار که شوی دوستکام و برخوردار دست من ده که دستگیرت باد باد جانت ز بند غم آزاد فاش میگویم ای عزیزان فاش مستم و رند و عاشق و قلاش صبح تا شام در خراباتم شام تا صبح در مناجاتم در خرابات یار میجویم در مناجات راز میگویم نه مقید به نام و ناموسم نه مقلد به زهد و سالوسم
عاشق روی آن پریرویم وان پری را در آب میجویم از بد و نیک،نیک آزادم غم دنیا نمیخورم شادم خواجه را گر غم جهان باشد سر سودای این و آن باشد سود دنیا همه زیانش باد گو بخور غم که نوش جانش باد بده ای ساقی آن می باقی تا کنم عرض حال مشتاقی مطربا چنگ و ارغنون بنواز ای مغنی بساز خویش بساز اهل دل در جهان نمیبینم همدم مهربان نمیبینم هرکه دعوی مهربانی کرد آخر الامر سر گرانی کرد کس به راه وفا نمیپوید همه کس بیحساب میگوید نیست یک دل که یک جهت باشد خاطر یار خویش نخراشد… در کسی بوی آشنایی نیست طاعت خلق جز ریایی نیست… نه کسی مشفق غریب و فقیر همه مشغول حیله و تزویر خواجه غافل مباش از درویش گوش کنه تا چه گفتهاند زین پیش «تا توانی درون کس مخراش» مشفق و مهربان و مردم باش «کار درویش و مستمند برآر» تا ترا نیز هم برآید کار «کاندر این راه خارها باشد» هم ترا نیز کارها باشد بده ای ساقی آن می پر حال که از او اهل دل رسد به کمال که بنوشم به نالهء دف و نی که حلال است عاشقان را می مطربا ساز کن نوای عراق تا دهم شرح روزگار فراق کو فریدون؟کجاست کیخسرو؟ ساقیا جام جم بده،یشنو ای بسا کیقباد و کی کاووس که جهان دید و دادشان افسوس کو سیاوش و رستم دستان؟ همه رفتند،جام می بستان گر تو اسکندری و گر دارا می بیاور که میروی یارا ور تو اسفندیار و ضحاکی تا نگه میکنی کف خاکی اعتباری به کار عالم نیست عمر ما نیز بیش یک دم نیست… ور جهان فتنهء غم انگیزد فتنه سازد که خون ما ریزد ما و مطرب به یکدگر سازیم سر غم را ز تن بیندازیم مدعی گر جفای ما خواهد ستمی از برای ما خواهد ما که از جور و ظلم بیزاریم دل کس را ز خود نیازاریم
محتسب گر ستم کند بنیاد دل ما را ز غم کند ناشاد ما به یک جام می بوجه حساب محتسب را کنیم مست و خراب… دوش در صفهء صفا بودم با که گویم که در کجا بودم پردهداران خاص آن درگاه هر زمان میزدند بر من راه هر زمانی به پردهای دیگر من دیگر آمدم ز پرده بدر چون حجاب من از میان برخاست در پس پرده کار دل شد راست جان و دل هر دو همنفس گشتند بنده بگذاشتند و بگذشتند در چنان حالتی که میدانی پردهای ماند پیش عمرانی پس آن پرده دلبری دیدم پرده برداشتم نترسیدم دل چه کرد این دلاوری بنیاد جان و دل یافتند کام و مراد تا رخ یار نازنین دیدم از خود و خویش و یار ببریدم… هرکه را فرصتی چنین باشد وان چنین یار نازنین باشد کی بهشت برینش آید یاد؟ ور بیاد آورد،حرامش باد… من که آن یار مهربان دارم چه غم از طعن دشمنان دارم به رقیبان عذاب خواهم داد مدعی را جواب خواهم داد بادهء ناب نوش خواهم کرد بانگ قانون بگوش خواهم کرد… خوش هوای است عاشقان امشب شب وصل است عارفان امشب یار در جلوه است و ساقی نیز مطرب اینجاست و عمر باقی نیز جان و دل هر دو نیز مدهوشند اهل مجلس تمام خاموشند صحبت خاص و مجلس زیباست یار اینجاست کام دل اینجاست ساقیا جام جم به دستم ده سر آن زلف یار دستم ده مطربا،ساز خرّمی بنواز غلغلی در سپهر و چرخ انداز ما که بیرون ز هفت افلاکیم از چه محبوس خانهء خاکیم ما که از عرش و فرش بیرونیم در سرای گل از چه محزونیم بده آن آب پاک آتشناک تا که چون باد بر پرم زین خاک روی در بحر لامکان آرم هفت افلاک زیر ران آرم…
ص 60-251
از دانیال نامهء خواجهء بخارایی.در بیوفایی دنیا:
فلک غیر از دلازاری ندارد به کس هرگز سر یاری ندارد
اگر هم میکند یک چند یاری چه سود،اما ندارد پایداری وفا گر یک دو روزی مینماید به روز اروم و پنجم نپاید ز باغ آرزو یک گل نچیده بسان غنچه جانش شد دریده نکرده میوهای نخل مرادش فلک بر باد همچون کاه دادش
ص 293
از اشعار بابائی بن لطف.یا الیا،دستم بگیر:
گویم دو بیتی این فقیر از بهر الیای وزیر تا باشدم او دستگیر یا الیا،دستم بگیر… طاووس باغ مرحمت سیمرغ برج معرفت رهدار آه آخرت یا الیا،دستم بگیر اندر سرم غوغای تو اندر دلم سودای تو هر جا که بینی جای تو یا الیا،دستم بگیر شهباز رب العالمین معمار راه دات و دین پیغمبر مرسل یقین یا الیا،دستم بگیر… در بحر عصیانم تباه هستم چنین غرق گناه از روی لطفت کن نگاه یا الیا،دستم بگیر… یا رب به حق کوه طور هستیم همه زنده به گور دنیا گرفته ظلم و زور یا الیا،دستم بگیر نور تو شمع عاشقان ذات تو بر هرکس عیان هستی تو پیدا و نهان یا الیا،دستم بگیر… یا الیا،از در درآ آمرزشی گو بنده را بابائی بن لطف را یا الیا،دستم بگیر…
ص 302-300
از شاهزاده و صوفی تألیف الیشع بن شموئل متخلص به راغب.این کتاب در 35 فصل است که چهارده فصل اول آن به نظم است و از فصل پانزدهم نظم و نثر به هم آمیخته است:
پس صوفی زبان را چون سوسن باز کرد و سخنسنجی آغاز کرد و گفت که حکیمان در تعریف عقل کوشیدهاند و چنین فرمودهاند که عقل از برای کلام آدمی مثل جانی است در جسد چنانکه جان موجب حرکت و صفای جسم انسان است همچنین عقل نیز
موجب حسن و فضیلت کلام است.از این جهت کلام نادان همچو جسمی است بیجان. وباز گفتهاند که عقل چیزی شریف است بنحوی که از افتخار و ارتفاع و از شجاعت و استطاعت تواند که با لشکر شیاطین درگاه رزم درآید و گوی مردی از ایشان دررباید.و دانش چنان رفیق نیکوسرشتی است که ملاقات و اختلاط با وی این تن را از اشغال دعوی بر فراز تخت خسروی نشاند و جان را از حوادث راه عقبی ایمن ساخته به فیض اخروی رساند.و تدبیر چنان خورشید انوری است که به کنه ذاتش نتوان رسیدن،و باصره طاقت نیارد شعاع وی را دیدن.ولیکن هرکس بقدر حوصلهء خویش از نور وی لمعهای گیرد تا کارهای دنیوی و اخروی او صورت پذیرد.پس عقل مانند پادشاه عالیجاهی بود که از نظر بعضی مخفی است اما از فرمان همایونش همانا که مردمی او را شناسند و عالمی از او هراسند.و دانش مثل چشمهای است که در کهسارهای پنهان است،و از او صد جوی آب در هر طرف روان و عیان است.و تدبیر چون آب حیاتی است که جان تشنگان از او بیاساید و به آب دیگر شروع نفرماید.
ص 2-341
از شهاب یزدی،محتملا از قرن دوازدهم،قطعهء زیر را از سرودهای مذهبی دانستهاند که گویا با آهنگ مخصوصی خوانده میشده است:
ای قادر قدرت نما ای صانع ارض و سما هر دم کنی رحمی به ما ای قادر قدرت نما یکتا و بیهمتا تویی دل خوش کن دلها تویی روزی ده اشیاء تویی ای قادر قدرت نما هفت آسمان نیلگون بی چوب و بیسنگ و ستون اندر سر ما هست نگون ای قادر قدرت نما هفت طاق و کیوان و فلک چندین هزاران هم ملک هریک به نامی یک بیک ای قادر قدرت نما دو روشنایی در سما آوردهای از بهر ما با کوکبان خوشنما ای قادر قدرت نما… فرعون و عوج دل سیاه بر یک عصا گشته تباه بر باد رفتند همچو کاه ای قادر قدرت نما تو مرده را جان میدهی تو زنده را نان میدهی
تو درد را درما دهی ای قادر قدرت نما…
ص 8-377
[i]. هرمان اته در کتاب تاریخ ادبیات فارسی خود در چند عبارت کوتاه به وجود نوشتههای فارسی یهودی و اهمیت آنها اشاره کرده است.(ر ک.هرمان اته،تاریخ ادبیات فارسی،ترجمهء دکتر رضا زاده شفق،تهران، 1351 ص 299)،و نیز یان ریپکا در ذیل عنوان«کهنترین آثار مکتوب[زبان دری]»برخی از اسناد و کتب فارسی یهودی را یاد کرده است(ر ک.یان ریپکا،تاریخ ادبیات ایران،ترجمهء دکتر عیسی شهابی،تهران، 1354،ص 2-241).
[ii]. ان ریپکا،تاریخ ادبیات ایران،ص 2-241؛دکتر آمنون نتضر،منتخب اشعار فارسی از آثار یهودیان ایران،تهران،1352،ص 17-16،مقدمه.اینجا فرصت مناسبی است برای سپاسگزاری از آقای دکتر آمنون نتضر که با نشر این کتاب بسیار سودمند،و برگردانیدن منتخبی از آثار فارسی یهودی به خط عربی،ما را با بخشی از آثار مهم ادبی فارسی آشنا ساختهاند.
علاقهمندان برای آگاهی کامل از کهنترین اسناد فارسی یهودی میتوانند به مقالات زیر مراجعه کنند:
دربارهء سه کتیبهء اوز:
W.B.Henning.”The inscriptions of Tang-i Azao.”BSOAS.xx(London.1957).pp.335-42:E.L.Rapp.East and West.NSXVII(1967).pp.51-58. دربارهء نامه:
D.S.Margoliouth.”An early Judeo-Persian document from Khotan.”JRAS(London.1903).747-60:B. Uras west.NS XVII(1968).pp.123-136:S.Shaked.Israel Oriental Student.I.(1971)pp.178-182 دربارهء گواهی و امضای چهار تن: E.W.West.JRAS.1870.P.390
[iii]. منتخب اشعار فارشی از آثار یهودیان ایارن،ص 39 مقدمه.
[iv]. همان کتاب،ص 38-37 مقدمه.
[v]. شمارهء صفحات مربوط است به کتاب«منتخب اشعار فارسی از آثار یهودیان ایران».در اشعاری که نقل شده است ابیات سست کم وبیش هست،سکتههایی نیز در برخی از آنها وجود دارد،خطاهایی هم در قافیهها بچشم میخورد.همچنین برای رعایت وزن شعر گاه باید مصوّت بلندی را کوتاه ادا کنیم(دیگر-دگر،بود-بد…)یا حرفی را در آخر کلمهای تلفظ ننماییم.که همهء اینها یا مربوط میشود به ضعف قوهء شاعری،و یا تمام یا برخی از آنها را از اختصاصات لهجهء شاعر باید دانست.بعلاوه کلمهء«چه»در این اشعار،در بسیاری از موارد،بجای«چو»بکار رفته است.
[vi]. دکتر رحیم عفیفی،بهمن نامه،مجلهء آینده،سال 8،شمارهء 11(بهمن 1361)،تهران،ص 79-773

