نقد و بررسی کتاب احمد کریمی حکاک پیامآوران انهدام:ادبیات بمثابهء پدیدهای اجتماعی سیاسی در ایران امروز

prophets of doom محمد رضا قانون‌پرور by m.r.ghanoonparvar نیویورک:چاپخانهء دانشگاهی آمریکا new york,university press of america 1984.199 صفحه.قیمت 12 دلار(جلد کاغذی)( 1984,199 pp.$ 1200(paper قلمرو ادبیات امروز ایران چندان گسترده و گونه گون،چندان پرنشیب و فرازست که‌ می‌توان سالها در آن پرسه زد و به جایی نرسید،می‌توان بارها بر ژرفاهایش فرونگریست‌ ولی چشمه و چاه را از یکدیگر بازنشناخت،می‌توان بس بسیار بارها بر بلنداهایش ایستاد و چشم‌اندازهای رنگ رنگش را فرادید آورد،ولی هرگز شمای روشنی از آنها در ذهن‌ نینباشت.از سوی دیگر،امّا،این اقلیم سرشار،پویندگانی چندان اندک دارد که هربار گزارش گام دیگری از سیروسلوک در آن را به صورت کتابی دیگر در دستان مشتاقمان‌ می‌گیریم بی‌اختیار چشمداشتهای بزرگ در سر می‌پرورانیم و گمان می‌بریم که این‌ کتاب باید سخن واپسین را دربارهء ادبیات امروز ایران،یا دست‌کم آن جنبه از آن‌که‌ نویسنده خود،ان را زمینهء کار خود قرار داده است،گفته باشد.پیام‌آوران انهدام،برغم‌ خامدستی‌ها و نوپایی‌های بسیار که در متن و بطن آن دیده می‌شود،گزارشی است از نیمه راه که می‌تواند-دست‌کم از این نظر که در آن نویسنده آهنگ آن کرده است تا از دیدگاهی نو بر ادبیات زندهء زبان فارسی بنگرد-روشنگر باشد.بس هرگاه سخن از کاستیها و ناراستیهای مانده در آن می‌رود صرفا از آن‌روست تا شاید پویندگان ناآمده با نگریستن در آنها بتوانند گامهای استوارتری در راه شناخت این سرزمین کشف ناشده‌ بردارند.

کتاب در هفت فصل تدوین شده که هریک جنبه‌ای از بحث«ادبیات بمثابهء پدیده‌ای اجتماعی سیاسی در ایران امروز»را پیش می‌کشد.در پیشگفتار کتاب نیز هدف«مطالعهء نقش و وظیفهء اجتماعی سیاسی ادبیات و ادیبان در ایران امروز»(ص‌ دهم)بیان شده،و آمده است که«هرچند این مطالعه می‌تواند نتایجی برای دانشجویان‌ علوم اجتماعی به‌طور کلی داشته باشد،با این همه اساس از دیدگاه و چشم‌اندازی ادبی‌ پی گرفته می‌شود»[1](ص سیزدهم).بدبختانه هم از آغاز جملات و عباراتی از این دست، خواننده را با چنان تعقیدات لفظی و ابهامات مفهومی روبه‌رو می‌کنند که کار جداسازی مفاهیم نظری،چه در حیطهء ادبیات و چه در حیطهء جامعه‌شناسی،رفته‌رفته‌ دشوار و دشوارتر می‌گردد،و سرانجام به اغتشاش می‌انجامد.محتوای عبارت نخست، البته،تنها در صورتی قابل مطالعه خواهد بود که نویسنده چارچوب نظری معینی را از «نقش و وظیفهء اجتماعی سیاسی ادبیات و ادیبان»در ذهن داشته باشد،ولی چون چنین‌ چارچوبی ارائه نمی‌شود،محتوای آن عبارت به حجمی سیّال بدل می‌گردد که در هر لحظه از بحث چیز دیگری از آن برداشت می‌تاون کرد.در مورد جملهء دوّم نیز تردیدی که‌ در سرتاسر کتاب میان کاربرد روشهای سخن‌سنجی و نقد ادبی از یک سو و تفسیرها و تأویلهای جامعه‌شناسانه از سوی دیگر دیده می‌شود،در این جمله از پیشگفتار بازتاب‌ داده شده است،و نتیجهء این همه درهم ریختن معیارها و موازین ادبی و اجتماعی است‌ که به آن اشاره خواهیم کرد.

عنوان فصل نخست«انقلاب ادبی»است و در آن سخن از تحولاتی بمیان می‌آید که‌ از آغاز قرن بیستم تا به امروز در ادبیات ایران رخ داده است.نویسنده نتیجه می‌گیرد که‌ به دلیل این دگرگونی«نویسندگان و شاعران…سرانجام به این تحولات پاسخ داده و می‌روند تا در جهان انقلابی ادبیاتی که خود آفریده‌اند سامان گیرند»(ص 27).

می‌دانیم که در آغاز قرن حاضر در محافل ادبی ایران سخن از ضرورت تحولاتی در قلمرو ادب بمیان می‌آمده،گروهی نیز نام انقلاب ادبی بر آنچه رخ داد نهادند.امّا آیا براستی‌ چگونه می‌توان در ادبیات انقلاب کرد؟و آیا درک دقیق عبارت«انقلاب ادبی»به این‌ بستگی ندارد که«انقلاب چگونه پدیده‌ای است؟»آیا مفهوم این‌که نویسندگان«در جهان انقلابی ادبیاتی که خود آفریده‌اند»خانه گزیده یا جا خوش کرده‌اند این است که ادبیات ایران در قرن بیستم هنوز در حال تحول است،یعنی مثلا انواع ادبی جدیدی شکل‌ خواهند گرفت و فنون و اسباب و صور دیگری به میدان خواهند آمد؟

در فصل دوم،«پیشگوییهای ادبی»،سخن بر این محور می‌گردد که«نویسندگان و شاعران امروز ایران اغلب خود را پیام‌آوران و پیشگویان جامعه می‌پندارند،و به مقام‌ رهبران نهضتهای اجتماعی سیاسی و قهرمانان آزادی منصوب کرده‌اند»(ص 37).در مقام استادان سخن و پاسداران و پرستاران زبان در جوامع کهن سخن بسیار گفته شده‌ است،و در جامعه‌ای که شاعران را همپای پیامبران ارج می‌نهاده است،چرا که‌ کرامات هردو بر سخن استوارست،این مقام البته والاتر نیز خواهد بود،ولی هرگاه در سخنی که نقل شد دقیق شویم درمی‌یابیم که منظور نویسنده هیچ‌یک از این دو مفهوم‌ نیست،و این ادّعا که هرگز گواهی مستند بر آن ارائه نشده است سخنی گنگ و بی‌پایه‌ باقی می‌ماند.

«مسألهء تعهد»در فصل سوّم،که به گمان من چه از نظر محتوی و چه از نظر استدلال‌ ضعیف‌ترین فصل پیام‌آوران انهدام بشمار می‌آید،طرح می‌گردد.قضیّه تعهد ادبی،و معنا و مفهوم و شکل و وظیفهء آن،از مقوله‌هایی است که بحث پیرامون آن را پایانی‌ نیست،و شاعران و نویسندگان و منتقدان بسیاری دربارهء آن سخن گفته‌اند و خواهند گفت.برداشت کتاب حاضر،امّا،صرفا بر نظریات دکتر رضا براهنی استوارست که در سالهای 40 ابتدا در نشریات ادبی تهران و سپس در دو کتاب طلا در مس و قصّه‌نویسی‌ ارائه شده،و اگرچه بسیار درخور تأمّل است،ولی بی‌تردید تنها دیدگاه در این بحث‌ نیست.گذشته از این،طرح این بحث بدون سخن گفتن از فضای اجتماعی و ادبی که‌ بر آن دهه حاکم بود سخن را ناگزیر در سطح می‌لغزاند و راه به جایی نمی‌برد،جز به‌ کلیاتی از این قبیل که:«اگر هنرمند ادبی قرن بیستم وظیفه‌ای و رسالتی برعهده داشته‌ باشد تا بیماریهای جامعه را تصویر کند و با این کار انگیزه‌ای برای رفع این‌گونه نواقص‌ پدید آورد،در همان حال که چنین وظیفه و رسالتی میزان تعهد اجتماعی نویسنده را می‌رساند،بنظر می‌رسد که نویسندگان و شاعران ایران این وظیفه را به انجام‌ رسانیده‌اند»(ص 96).

در فصل چهارم،زیر عنوان«آزمون انواع و وظیفهء فرم»،مبحث تعهد همچنان ادامه‌ می‌یابد،چندین اثر ادبی از دیدگاه نوآوریهایی که در نوع خود ارائه کرده‌اند بررسی‌ می‌شوند،و سرانجام نویسنده نتیجه می‌گیرد:

در مورد ادبیات نوگرای ایران در قرن بیستم،و با در نظر گرفتن تاریخ پرحادثهء کشور از انقلاب مشروطه به این سو،که در طول آن روشنفکران ایران(هرگاه‌ نخواهیم ادعا کنیم اکثریت جمعیت شهرنشین کشور)فرمهای اجتماعی گوناگون‌ -پادشاهی خودکامه،سلطنت مشروطه،سوسیالیزم،کمونیسم،دیکتاتوری نظامی، و سرانجام جمهوری اسلامی-را تجربه کرده‌اند،آزمونهای گوناگون در انواع ادبی‌ و کوششهای نویسندگان در راه دگرگون ساختن اشکال ادبی،احتمالا بازتابندهء اجتماعی است که این اشکال اجتماعی را آزموده است(ص 122).

حتی اگر تمامی ابهامات دیگری را که چنین جمله‌ای درخور دارد نادیده گیریم،از این نکتهء مهم نمی‌توان درگذشت که نویسنده هیچ‌گونه تمایزی میان اشکال حکومتی‌ که تحقق یافته و سالیان سال جامعهء ایران را شکل داده‌اند(همچون پادشاهی خودکامه، دیکتاتوری نظامی و جمهوری اسلامی)از یک سو،و اشکال اجتماعی دیگری که صرفا به صورت آرمان و در سطح اندیشه در جامعهء ایران مطرح بوده است(نظیر سلطنت مشروطه، سوسیالیزم و کمونیسم)قائل نمی‌شود.

آنگاه نویسنده به مبحثی می‌رسد که زیر عنوان«اندرزگرایی یا گریزگرایی»طرح‌ شده،ولی بیشتر تحلیلی است نه چندان تازه از شعر«پریا»،و نتیجه‌ای که از آن بدست‌ می‌آید این‌که:«نمادها،استعاره‌ها و دیگر اسباب و صور ادبی،گذشته از وظیفهء زیبایی‌ شناسانه‌شان،در ادبیات نوگرای فارسی در دوران حکومت پهلوی بمثابهء ابزاری در دست‌ هنرمندان ادبی بکار گرفته شده‌اند که پیام نویسندگان را باصطلاح به صورت«رمز» منتقل سازند و ابهام ادبی ویژگی عمدهء این ادبیات است»(ص 145).در اینجا نیز با بیانی کلّی رویاروییم که به برداشت زیربنای فکری نویسنده،یعنی این‌که ادبیات‌ امروز ایران پدیده‌ای جدیدست که با ریشه‌های کهن ادب فارسی کمترین پیوندی ندارد، کمک می‌رساند،بی‌آن‌که حقیقتی ملموس را در مورد این سنّت امروزین ادبی در بر داشته باشد.حقیقت این است که در سرتاسر این کتاب تصویری از ادبیات امروز ایران‌ بدست داده می‌شود که بیشتر بر بریدگیهای ظاهری ادبیات امروز ایران از سنّت دیرپای‌ ادبیات کلاسیک فارسی متکّی است تا بر پیوندهای استوار و عمیقی که ادبیات امروز را از دورن به ادبیات کهن ما می‌پیوند.[2]

«ابهام ادبی»نام فصل ششم کتاب است،و در آن سخن از سانسور می‌رود،و واکنش نویسندگان در برابر آن.در اینجا اظهارنظر شده است که سرانجام سانسور و ابهام ادبی ناشی از آن«نظام ارتباط هنری را روزبه‌روز پیچیده‌تر کرد و شکاف‌ بزرگتری را میان نویسندگان و خوانندگان ادبیات پدید آورد»(ص 171).این هم سخن جدیدی نیست،و گویای کلّیتی است که چندین نسل نویسنده و خوانندهء ایرانی لمس‌ کرده‌اند،ولی بازگوکنندهء هیچ‌یک از ابعاد پیچیدهء مسأله‌ای به نام سانسور نمی‌تواند باشد.و این همه خواننده را به فصل پایانی کتاب می‌رساند که نام خود را به کتاب نیز داده است:«پیام‌آوران انهدام».در این فصل موضوع کتاب بار دیگر با استناد به‌ شواهدی برگزیده باختصار بیان می‌گردد،و نویسنده را به این نتیجه می‌رساند که‌ احساس تنهایی و بیگانگی نگرش خوش‌بینانهء نویسندگان آغاز قرن را به نگرشی‌ بدبینانه بدل کرده و از ایشان پیام‌آورانی ساخته است که جز از انهدام پیامی نیاورده‌اند.

چنان‌که گفتیم،موضوع کتاب پیام‌آوران انهدام،همانا بررسی«ادبیات بمثابهء پدیده‌ای اجتماعی سیاسی در ایران امروز»است،یعنی عبارتی که در پی عنوان اصلی‌ کتاب بکار گرفته شده است.ولی در مورد تک‌تک واژه‌های این عبارت به جرأت‌ می‌توان گفت نویسندهء پیام‌آوران انهدام،«از ظن خود»یار این واژه‌ها و مفاهیم مکتوم در آنها شده است.به دیگر سخن«ادبیات»دراین کتاب یعنی هر آنچه نویسنده خوانده و تجربه کرده است؛و آنچه از حیطهء آموزش و دانش او بیرون بوده،بی‌هیچ دلیل دیگری از بحث کنار گذاشته شده است.ترکیب دو صفت اجتماعی سیاسی( socio-political )نیز به مفهومی مفروض بکار رفته که هرگز برای خواننده بیان نمی‌گردد.و اما نگریستن به‌ ادبیات از دیدگاهی مشخص باید ملزوما بر پایهء درک معیّن و مبرهنی نه تنها از مفاهیم و مقولات ادبی بلکه از مفاهیم و مقولات تاریخی،جامعه‌شناسی و سیاسی استوار باشد،و نیز از رابطهء میان این دو قلمرو در اندیشهء فردی و جمعی اقوام گوناگون.نگریستن به‌ ادبیات از دیدگاهی مشخص باید لزوما با در نظر داشتن معیارها و موازین مستند و مستدّلی همراه باشد تا خواننده همواره بداند پژوهشگری که اندیشه‌ای را در ادبیات دوران‌ معینی پی‌می‌گیرد چگونه آثاری را در زمرهء ادبیات شمرده و به بررسی آنها همت‌ گماشته است،و با چه معیار و میزانی.و سرانجام نگرش به ادبیات از دیدگاهی مشخص‌ باید لزوما در چارچوب نظری از پیش تعیین شده‌ای صورت گیرد تا اغتشاش فکری و آشفتگیها و نابسامانیهای تاریخی را در آن راه نباشد.

متأسفانه پیام‌آوران انهدام هم از آغاز با درهم آمیختگی مفاهیم تاریخی،سیاسی و اجتماعی،با تداخل در طبقه‌بندیهای مفهومی و نارساییهای بسیار در منطق(در نحوهء قیاس‌ و استقراء و استدلال)و با اختلاطها و التقاطهای گوناگون دیگر دست به گریبان است. مفاهیمی همچون تجدّد( Modernization )و نوگرایی( Modernism )با غربی شدن یا غرب‌ گرایی( Westernization )از یک سو،و این مفهوم اخیر،یعنی غرب گرایی با غربزدگی (به مفهوم«فردید-آل احمد»آن)از سوی دیگر،در همه‌جا مرادف یکدیگر بکار گرفته‌ شده‌اند.در بسیاری جاها دو واژهء اصلاح( reform )و انقلاب( revolution )با گستره‌های‌ معنایی(اعمّ از دلالتی و اشادتی)متداخلی بکار گرفته شده است.و دو اندیشهء میهن‌ دوستی( patriotism )و ملی‌گرایی( nationaliism )گاه در کنار هم قرار گرفته و گاه‌ بی‌تمایزی جایگزین یکدیگر شده‌اند.در اینجا،البته،فرصت آن نیست تا این مفاهیم را از یکدیگر جدا کنیم و هریک را جداگانه شرح دهیم[3]‌،بویژه آن‌که چنین درهم‌ آمیختگیها و نابسامانیهایی منحصر به این کتاب و این پژوهشگر نیست،و بسیاری کسان‌ که،چه به انگلیسی و چه به فارسی،دربارهء فرهنگ ایران سخن می‌گویند تصویر ذهنی‌ درستی از این مفاهیم ندارند.بسنده این‌که نمونه‌وار بگوییمن که مثلا در مورد دو مفهوم‌ وطن‌پرستی(معادل patriotism و مقابل cosmopolitanism )و ملی‌گرایی(معادل‌ nationalism و مقابل internationalism )این درهم آمیختگی کار را به آنجا کشانده است که گاه این فکر القا می‌شود که هم نویسندگان و شاعران و هم حکومتهای‌ دورهء پنجاه سالهء پهلوی پیروان و مبلّغان یک فکر بوده و دربرداشت خود از آن فکر نیز هم اندیشگی داشته‌اند.و در نتیجه این پرسش در ذهن خوانندهء کتاب پیام‌آوران انهدام مطرح‌ می‌شود که پس در آن صورت مخالفت این دو گروه،یعنی نویسندگان و حکومتگران، که از بنیادهای فکری کتاب است،از کجا سرچشمه می‌گرفته استو.ابهامها و التقاطهایی از این دست گاه کار بحث را به جایی می‌رساند که نویسنده می‌گوید: «این اصلاحات(منظور«انقلاب سفید»محمد رضا شاه است)نویسندگان و شاعران را خوش نیامد و بسیاری از آنان در آثارشان آن را سخت به باد انتقاد گرفتند.»نتیجهء مستقیم این سخن آن است که نویسندگان و شاعران با«اصلاحات»مخالف بودند، حال آن‌که حقیقت این است که اقداماتی که از آن سخن می‌رود در چشم نویسندگان‌ ایران«اصلاحات»نمی‌نمود،و تاریخ نیز درستی نظر این روشنفکران را به ثبوت رسانید.

از سوی دیگر،دلایل راستین تضّاد دیرپای میان حکومت و نویسندگان،یعنی نحوهء ادارهء کشور و زیرپا نهادن عامدانه و خودکامانهء قوانین کشور در دوران بیست و پنج سالهء پس از 1332،از چشم پژوهشگر ما پنهان مانده،یا دست‌کم در کتاب حاضر بیان صریحی‌ نیافته است.

این درهم آمیختگی مفاهیم تاریخی و اجتماعی هنگامی که با فقدان معیارها و موازین ادبی روشن ترکیب می‌شود کار نویسنده را دوچندان دشوار می‌کند.د رهیچ‌ کجای کتاب پیام‌آوران انهدام معیار حصر و شمول آثار ادبی و مرزهای ادبیات امروز به بیان در نیامده است.پرسش این است که در کتابی دربارهء نقش اجتماعی و سیاسی‌ ادبیات،آیا باید دانست که چرا بوف کور ادبیات است و،مثلا،ساکن محلهء غم یا دلشاد خاتون یا تویست داغم کن ادبیات نیست؟به گمان من باید به این پرسش پاسخ داد،و تمایز،البته،جز بر پایهء کاربرد تخیل خلاق و کیمیاگری گاه پنهان و گاه آشکار میان‌ واقعیت و ذهن آفریننده نمی‌تواند استوار باشد.به دلیل این کاستی،خوانندهء پیام‌آوران‌ انهدام هرگز درک نمی‌کند که چرا آثاری مورد بحث قرار می‌گیرند و از آثار دیگری‌ سخن بمیان نمی‌آید،جز آن‌که تنها آثاری مورد بحث قرار گرفته‌اند که در محتوی و مضمون خود نظر پژوهشگر را تأیید می‌کنند.انصاف را،آیا می‌توان کتابی دربارهء ادبیات بمثابهء پدیده‌ای اجتماعی سیاسی نوشت،و در آن حتی یکی از آثار غلامحسین‌ ساعدی را به تحلیل نکشید؟و جالب این‌که آنگاه که سخنی جنبی از این نویسنده‌ دربارهء وضع سانسور در حکومت رضا شاه نقل می‌گردد(ص 153)،از او با عبارت‌ «نمایشنامه‌نویس و داستان‌پرداز برجستهء ایرانی»یاد می‌شود.نمونه‌های این نقیصه‌ بسیارست:از نویسندگانی مانند بزرگ علوی،به آذین،احمد محمود،و محمود دولت‌ آبادی تنها به نام یاد شده،ولی چندین داستان آقای نادر ابراهیمی،هریک در چندین‌ صفحه تحلیل شده است.از جمال‌میر صادقی داستان‌نویس و شفیعی کدکنی یا سپانلو یا آزاد شاعر سخنی بمیان نمی‌آید،و نه تنها نمایشنامه‌نویسانی همچون بهرام بیضائی و اکبررادی نادیده گرفته می‌شوند،بلکه اساسا نوع نمایشنامه بشمار نمی‌آید،بی‌آن‌که‌ نویسنده در جایی به این محدودیّت اشاره کرده باشد.مدیر مدرسه و نفرین زمین آل احمد به بحث گذاشته نمی‌شود،ولی داستان بی‌سر و ته و بی‌اثری به نام«داستان موشها»به‌ عنوان تمثیلی گویا از اوضاع سیاسی و اجتماعی ایران در آخرین سالهای حکومت پهلوی‌ مورد بررسی قرار می‌گیرد.

از این کاستی بنیادین،خلائی در قلمرو نظر و اغتشاشی در مرزبندی تاریخی‌ سرچشمه می‌گیرد که یکی چارچوب ذهنی پژوهشگر را درهم می‌ریزد و دیگری به‌ خطاهای گوناگون و استنتاجات غلط منجر می‌گردد.در مورد نخست،هرگز مضمون و محتوای بحث کتاب شکافته نمی‌شود.در پیشگفتار کتاب می‌خوانیم:«بینش‌ پیامبر گونهء هنرمندان ادبی ایران در طول دوران پهلوی،برخلاف انتظارات ایرانیان‌ بسیاری که تصّور می‌کردند پس از سقوط نظام پهلوی آیندهء بهتری خواهند داشت،بسیار بدبینانه بوده آینده‌ای از اغتشاش و نابسامانی را تصویر می‌کرده است،و نه آرمانشهر را.»آنگاه نویسنده می‌افزاید:

 این نگرش بدبینانه،که تا اندازه‌ای به دلیل اشتغال ذهنی نویسندگان و شاعران با جنبه‌های نازیبا و ملامت‌بار زندگی اجتماعی و سیاسی ایران است و تا اندازه‌ای معلول سرشت رازگونهء این ادبیات،از جهت اثرات بعدی آن بر این‌ ادبیات خاص و آفرینندگانش بررسی شده است(ص سیزدهم).

در میان این همه تعقیدات لفظی،خواننده انتظار دارد که مفهوم عبارتهایی همچون‌ «اشتغال ذهنی نویسندگان و شاعران با جنبه‌های نازیبا و ملامت‌بار زندگی»،«سرشت‌ رازگونهء ادبیات»و«اثرات بعید آن بر این ادبیات خاص و آفرینندگانش»در خلال‌ صفحات کتاب روشن شود،که نمی‌شود.

و امّا در مورد دوّم،یعنی اغتشاش مرزبندیهای تاریخی و نتایج حاصل از آن،اگر بخواهیم نکته‌گیری کنیم سخن به درازا خواهد کشید.به اشاره می‌گوییم با این‌که‌ کتاب پیام‌آوران انهدام با پدیده‌ای اجتماعی سروکار دارد،و باوجود آن‌که‌ رویدادهای اجتماعی و پیامدهای آنها،که برداشت نویسندگان از هر رویداد از مهمترین آن پیامدهاست،از توابع تاریخ هردوره است با این همه در این کتاب‌ دورانهای تاریخی تقسیم‌بندی نشده‌اند،و آثار ادبی در متن حال و هوای هردوره مورد تحلیل قرار نگرفته‌اند.در شرح این دشواری به ذکر دو نمونه بسنده می‌کنیم:نخست آن‌ که در«مسألهء تعهد»که مبحث فصل سوّم کتاب را تشکیل می‌دهد،اتکّاء مطلق‌ نویسنده بر تعاریف و معیارهای ارائه شده از سوی دکتر رضا براهنی کار را به جایی‌ می‌رسیم که سخن از«داستان تعهد»( committed story )بمیان می‌آید(ص 81).

نتیجهء این اتکّاء مطلق به نظری که در شرایط تاریخی ویژه‌ای بیان شده،و تعمیم آن به‌ کلیّت یک سنت ادبی صدساله این می‌شود که نویسنده،مثلا در مورد تنگسیر صادق‌ چوبک اظهارنظر می‌کند که:«این داستان دارای دلالتهای جنجالی‌تر و حتّی انقلابی‌ بود که مورد توجه اکثریت منتقدان قرار نگرفتند یا کلا نادیده گرفته شدند»(ص 81).و خواننده درمی‌ماند که مفهوم چنین جمله‌ای چیست؟«دلالتهای جنجالی و حتی‌ انقلابی»کدامند،و«اکثریت منتقدان»کیانند؟و در نقد ادبی،سخن از«اکثریت»و «اقلیت»بمیان آوردن چه مفهومی دارد؟

تردیدی نیست که هرگاه دغدغهء پژوهشگرانهء نگریستن به یک اثر ادبی را در متن‌ رویدادها و حال و هوای دوران خاصی که ان اثر را پدید آورده است کنار بگذاریم، می‌توان بی‌محابا در مورد هر نظر به تعمیم سخن گفت،یا بی‌پروا هر آنچه را که بر اندام‌ نظر از پیش ساختهء خود کوتاه یا بلندست یا به قامت آن برید و یا از بن نابوده انگاشت.در پیام‌آوران انهدام بارها با این روش«پروکراست»وار روبه‌رو می‌شویم.در صفحهء 66، سخن از برخی آثار می‌رود که به گفتهء نویسنده«به هیچ معنایی امکان یک انقلاب‌ مذهبی را القا نمی‌کنند».دربارهء این نظر،به شکلی که در این کتاب به بیان درامده‌ است،هیچ نمی‌توان گفت،و حتی مفهوم مشخصی هم از آن نمی‌توان جست.نکته در این است،امّا،که از دیدگاه تاریخی آنچه آل احمد در غربزدگی مطرح کرده بود،به‌ دلیل جوّ اختناق حاکم بر جامعهء ایران در دهه‌های 40 و 50 هجری خورشیدی،و به دلیل‌ سیطرهء نویسندهء آن بر نسلی تمام از روشنفکران و نویسندگان ایران،در چندین اثر ادبی‌ بازتاب یافت که از مهمترین آنها«کسی که مثل هیچ‌کس نیست»فروغ فرخزادست.

مگر نه آن‌که نجات‌دهنده‌ای که در ان شعر آمدنش وعده داده شده است«صورتش از صورت امام زمان هم روشنتر»است و از کراماتش این است که«می‌تواند کاری کند /که لامپ الّله/که سبز بود:مثل صبح سحر سبز بود/دوباره روی آسمان مسجد مفتاحیان/روشن شود.»

البته در اینجا بر آن نیستیم تا این شعر مبهم و پیچیده را به تحلیل‌ بگذاریم،و صد البته سر آن نداریم تا بگوییم شاعر ظهور آن کسی را که مدعی‌ منجیگری بود پیش‌بینی می‌کرد.سخن تنها بر سر این است که در اعتبار این سخن که‌ شعر«کسی که مثل هیچ‌کس نیست»-در میان آثار بسیار دیگری-«به هیچ معنایی‌ امکان یک انقلاب مذهبی را القا نمی‌کند»جای تردید هست.در بسیاری آثار ادبی این‌ تصویر شده است.از نفرین زمین آل احمد تا«کسی که مثل هیچ‌کس نیست»تا آن‌ داستان کوتاه ساعدی که در آن روستاییانی از بیم یورش گرازان به مسجد روستا پناه‌ می‌برند،در این آثار پناه گرفتن در پس پشت سنتهای تایخی و مذهبی و جستجوی داد و دادگری در متن تاریخی بومی چارهء یورش نیروهای بیگانه قلمداد شده است،و این‌ گرایش عمدتا زیر نفوذ آل احمد و غربزدگی پدید آمد.

سرانجام از بسیاری نکات ریز و درشت،از خطاهای مفهومی و واژگانی و حتی‌ دستوری گرفته تا اشتباهات تاریخی فاحشی که امید خواننده را صفحه به صفحه به‌ نومیدی بدل می‌کند،از همهء اینها درمی‌گذریم تا به سخن آخرین خود برسیم،سخنی از سر درد که اگر بر بسیاری ایرادات چشم فرو توان پوشید،از این نباید گذشت.به گمان‌ من،خطای کبیرهء کتاب پیام‌آوران انهدام در موضع محدود-و محدودکنندهء-نویسندهء آن است در برابر ادبیات کلاسیک فارسی،آنجا که می‌گوید: ادبیات کلاسیک فارسی،که عمدتا از شعر تشکیل شده و تا ابتدای قرن حاضر بر صحنهء ادبی ایران سلطه داشته است،اساسا دو ویژگی دارد.1-در شکل و تصویرسازی از قواعد و اصول اکید و معیّنی پیروی می‌کند،و2-موضوع آن عملا از سه مبحث تشکیل شده و به همان سه مبحث محدود می‌گردد:الف،معبود، یعنی خدا؛ب،ممدوح یعین پادشاه یا حاکم؛و ج،معشوق،یعنی محبوب(ص‌ 17).

همین؟و به همین سادگی؟چنین سخنی البته تنها نمایشگر میزان دانش‌پژوهشگر ما دربارهء مضامین و مباحث بیکران ادبیات سرشار فارسی است،و به هیچ روی بیانگر واقعیت-یا حتی گوشه‌ای از واقعیت-آن سنّت سترگ نمی‌تواند بود.کجای فردوسی، آنگاه که می‌پرسد«اگر مرگ دادست بیداد چیست؟»و کجای ناصر خسرو آنگاه که‌ می‌گوید«عالم به ماه نیسان خرّم شود/من خاطر از تفکر نیسان کنم»و کجای خاقانی‌ آنگاه که می‌گوید«آری چه عجب داری کاندر چمن گیتی/جغدست پی بلبل،نوحه‌ است پی الحان»و کجای حافظ آنگاه که می‌نالد«از هر طرف که رفتم جز حیرتم‌ نیفزود/هیهات از این بیابان وین راه بی‌نهایت»و کجای مولوی آنگاه که در مثنتوی‌ نصیحت می‌کند که«آب کم جو،تشنگی‌آور به دست/تا بجوشد آبت از بالا و پست» با آنگاه که در دیوان کبیر فریاد برمی‌آورد«من گنگ خوابدیده و خلقی تمام کر/من‌ عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش»،باری کجای این بزرگان محدود به تثلیث‌ سهل‌انگارانهء«معبود و ممدوح و معشوق»است؟براستی چنان دریاهایی را در چنین‌ کوزه‌هایی ریختن،آیا«قسمت یک روزه‌ای»را،حتی برمی‌تابد؟

در سطحی صرفا عملی،حتی،بندی شدن در بندهایی چنین دست و پا گیر کار را به‌ نقیضه‌پردازیهای بسیار می‌کشاند و نویسنده را با استثناهای آشکاری روبه‌رو می‌کند که رهایی از آنها هربار دشوارتر از بار پیش می‌نماید.مثلا از یک سو موقعیت و گسترهء ادبیات امروز ایران در جامعهء ایرانی امروز با موقعیت و گسترهء ادبیات کلاسیک در جامعهء سنّتی متضاد قلمداد می‌شود،از سوی دیگر نوینسده می‌گوید:«نویسندگان ایران در قرن بیستم از موقعیتی برخوردارند-بویژه در میان طبقات روشنفکر-که به موقعیت‌ شاعران گذشته شبیه است،اگرچه بنظر می‌رسد که کاملا هم همان موقعیت نیست.»و سرانجام معلوم نمی‌شود مرزهای این قیاس کجاست،و موقعیت اجتماعی نویسندگان وو شاعران امروز ایرانی از چه جهاتی مانند موقعیت اسلافشان است،و از چه جهاتی-و به چه دلایلی-با آن تفاوت دارد.نسل ما باید به مراتب بیش از اینها پیشینهء ادبی خود را بشناسد،گستردگی و ژرفای آن را درک کند،در آن مکتب خاضعانه یه شاگردی‌ بنشیند،و هرگز فرآینددیالکتیکی کنشها و واکنشهای بسیاری را که میان آن ادبیات‌ سترگ کهن و این سنّت امروزین در درازنای این قرن برقرار بوده است از یاد دور ندارد.ادبیات امروز ایران براستی قلمروی گسترده است که در آن هرگامی که برداشته‌ می‌شود باید با نگاهی کاونده به پس پشت و ذهنی پوینده در تأمل بر آنچه پیش رویمان‌ است همراه باشد،و اگر جز این باشد در این دیار راهی جز به بیراهه پیموده نخواهد شد.

[1]. در ترجمهء عبارات و جملات کتاب،سخت کوشیده‌ام تا منظور و مقصود نویسنده به تمامی به جامعهء فارسی در آید و در معرض نقد و بررسی قرار گیرد.بنابراین،چنانچه گرهگاه‌ها و پیچیدگیهایی در جملات باقی می‌ماند،از آن‌ جملهء اصلی و بخشی از مشکلی است که در این گفتار به بحث گذاشته و نه به دلیل ترجمهء جملات انگلیسی‌ کتاب به زبان فارسی.

[2]. دربارهء پیوندهای استو.ار و عمیق ادبیات امروز ایران با سنّت کهن ادبی ایران در هزار سال گذشته،نگاه کنید به‌ این کتاب:

christophe balay et michel cuypers,aux sources de la nouvelle persan, ( institut francais d”irnologie(paris/tehran:1982 .

[3]. تفکیک این دو مفهوم را مرهون دوست فرزانه‌ام اسماعیل خوئی هستم که در جاهای مختلف از ان سخن گفته‌ است:مختصر آن‌که میهن دوستی مفهومی است با تعلّقات خاکی،ریشه‌های جغرافیایی و ارزشی است جهانشمول و مثبت.ملی‌گرایی،امّا،مفهومی است با تعلّقات خونی،ریشه‌های تاریخی«وای بسا نژادی»و ارزشی است برخاسته‌ از شرایط ویژه و گاه مثبت و گاه منفی.پیشینه و تاریخچهء ظهور و نضج‌گیری این دو اندیشه در ایران امروز،و نیز علل و عوارض درهم آمیختگی این دو مفهوم در تفکر معاصر ایران خود داستانی دراز دارد که در این گفتار نمی‌گنجد.