درگذشت غلامحسین ساعدی

دکتر غلامحسین ساعدی،نمایشنامه نویس معروف معاصر ایرانی،در حالی که از عمرش بیش از پنجاه و سه سال نمی‌گذشت،در غربت و دربدری،در آذرماه 1364در شهر پاریس،درگذشت.شگفتا که در این سالهای محنت‌زای اخیر،و با حوادثی که بر ایران و ما ایرانیان،چه در درون کشورو چه در بیرون از ایران،می گذرد،پنجاه سال‌ عمر،بخصوص برای نویسندگان و شاعران و هنرمندان و همهء اهل درد و احساس و فهم و شعور و همهء کسانی که ایران را عاشقانه دوست می‌دارند،عمری کاملا طبیعی بشمار می‌آید و بدین سبب است که دیگر مردن در این سن و سال تعجب کسی را بر نمی‌انگیزد،چه همه پذیرفته‌ایم که اعصاب چنین افرادی را بیش از این تاب مقاومت در مقابل دردهای بی درمان نیست.

ساعدی فرزند آذربایجان بود،در سال 1311 در تبریز چشم به جهان گشود. تحصیلات خود را تا دورهء پزشکی دانشگاه تهران ادامه داد وروان پزشک شد و چون بکار پرداخت،درمان بیماران طبقات پایین اجتماع را بر خود فرضیه دانست و بنا به روایت‌ دوستانش به همین مقصود محکمهء خود را در محلی انتخاب کرد که بتواند با چنان مردمی‌ سروکار داشته باشد.او برای حق العلاج بیماران خود حداقلی تعیین نمی‌کرد.هرکه‌ هرچه می‌داد،بی آن‌که به آن نگاهی بکند می‌پذیرفت و در صورت لزوم داوری بیماران‌ بیچیز را در اختیارشان می‌گذاشت.

شهرت غلامحسین ساعدی و آنچه او را در ادب معاصر ایران مطرح کرده است،در درجهء اول نمایشنامه‌های اوست.او نخستین نمایشنامه‌اش را در سال 1339 نوشت و کار نویسندگی را تا آخرین روزهای حیات،با پشتکار ادامه داد.آثار خود را سالها با نام‌ «گوهر مراد»بچاپ می‌رسانید و بعدها بجای آن«غلامحسین ساعدی»را برگزید.او در مدتی کمتر از 25 سال بیش از سی نمایشنامه نوشت.از اختصاصات بسیاری از نمایشنامه‌هایش آن است که با وسایل مختصر و افراد معدود قابل اجراست.جنبهء واقعبینی و رئالیستی در نوشته‌هایش چشمگیرست.بجای خلق قهرمانان نمایشنامه‌ها و قصه‌هایش،به سراغ مردم شهرها و روستاها تا دور افتاده‌ترین نقاط ایران سفر می‌کرد و سعی می‌نمود هر محل و ساکنان آنان را بدقت بشناسد و آنگاه برخی از افراد همین‌ نواحی را در صفحات آثارش جاودانه بسازد.بعلاوه،او نویسنده‌ای بود روانکاو،و شاید بضرورت مطالعات و پژوهشهایش،بیشتر می‌کوشید تا جنبه‌های بیمار گونهء زندگانی‌ مردم ایران را به صحنهء نمایش بیاورد.بطور کلی موضوع اصلی نمایشنامه‌هایش مسائل‌ جدید شهر و تحولات زندگانی طبقه‌های متوسط و قشر پایین جامعه است.از سوی دیگر این حقیقت قابل انکار نیست که ساعدی دید اجتماعی و سیاسی خاصی داشت و به‌ مسائل روز جامعهء ایران از نظر گاهی خاص می‌نگریست و می‌کوشید دردها و مشکلات‌ مردم را در آثار خود بروشنی بیان کند،و البته فقط بر کاستیها انگشت بنهد و بدین سبب‌ روی در روی حکومت قرار می‌گرفت،گرفتار زندان می‌شد،و نیز پس از انقلاب بناچار ترکخان و مان گفت.ولی باید بگوییم که شهرت او صرفا معلول بینش خاص سیاسی‌ او،و یا انتقادهای صریح و پوشیده‌اش از این و آن نبود،چه بسیار بوده‌اند بی‌هنران و کم‌ هنرانی و شبه هنرمندانی که شهرت کاذبشان تنها مرهون«جبهه گیری»و انتقاد از حکومتهاست و با این شگرد خود را بیشتر در چشم جوانانی که بسبب کمی تجربه و نیز شرایط حاکم بر زبان،قادر به تشخیص گوهر از خزف نیستند،هنرمند و نویسنده و شاعر متعهد و خلقی و مردمی جا می‌زنند،ولی پس از تغییر اوضاع سیاسی،آثارشان بصورت‌ تقویم پارینه‌ای در می‌آید که دیگر نیاید بکار.اما چنان‌که گفتیم برخی از نمایشنامه‌ها و کارهای دیگر ساعدی از نظر هنری در سطحی قرار دارد که نام وی را در ادب معاصر ایران-فارغ از شرایط سیاسی حاکم بر ایران-ماندگار می‌سازد.از کارهای معروف‌ اوست:گاو،آی بی کلاه آی با کلاه،چوب به دستهای ورزیل،عزاداران بیل،ترس و لرز،پرواربندان،بهترین بابای دنیا و…بعلاوه ساعدی در ایران پنج شماره مجلهءالفبا را منتشر کرد و سپس در پاریس نیز پنج شماره دیگر از این مجله را بچاپ رسانید.نمایشنامهء «اتللو در سرزمین عجایب»آخرین نمایشنامهء اوست که در اروپا به روی صحنه آورده‌ شد.

غلامحسین ساعدی بمانند بسیاری از هنرمندان و نویسندگان و شاعران ایران‌ می‌پنداشت که انقلاب اسلامی ایران و رهبر آن آزادی و دموکراسی را برای ایرانیان به‌ ارمغان می‌آورند و پس از آن دیگر حداقل از«سانسور»که آنقدر بحق از آن می‌نالید اثری دیده نخواهد شد،ولی ظاهرا وزودتر از بسیاری پی برد که سخت در اشتباه بوده است.

نظر او را دربارهء انقلاب اسلامی از دو تن از دستانش بشنویم:

«یک شب میان جمعی از آشسنایان-که در شبهای شعر گوته در طنین کلمات او بشارتهای آزادی در راه دیده بودند-ساعدی انقلاب را با چند عبارت کوتاه تفسیر کرد:

«رانندگی بلد نبودیم،نکردیم حداقل با همان فولکس واگنی که داشتیم تمرین رانندگی‌ کنیم،بلکه پریدیم پشت تریلی به خیال این‌که چون بزرگ است امن‌ترست،ولی در راه‌ با آخوند تصادف کردیم.بجای این‌که او زیر تریلی برود،تریلی چپه شد و ما زیر تریلی‌ ماندیم!»*

دیگری می‌نویسد:«بعد از سرنگونی رژیم گذشته وقتی به ایران رفتم،چندین بار او را در کانون نویسندگان دیدم،انتظار نداشتم که خاموش و غمزده‌اش ببینم.احساس‌ کردم دردی در دل دارد که برزبان نمی‌آورد.یک روز هنگام خروج از مرکز کانون، تنها گیرش آوردم و غم دلش را بر زبانش شنیدم.می‌گفت:جادوگری که با افسون خود همه چیز را سحر و جادو کرده است بزودی دمار از روزگار همه در خواهد آورد.ولی‌ می‌بینی که همه کور شده‌اند و هیجانات جنون‌آمیزشان اجازه نمی‌دهد که چشمانشان را باز کنند و ببینند که به کجا می‌رویم.در این شرایط چه می‌توان کرد.»**

روانش شاد باد.

ج.م.

(*)کیهان چاپ لندن،شمارهء 74،7 آذر 1364.

(**)دکتر ناصر طهماسبی،«ساعدی،پوریای ولی فرهنگ و هنر ایران»،علم و جامعه،سال 7،شمارهء 42،دی‌ 1364،ص 3-7.

برای آگاهی بیشتر از آثار ساعدی از جمله می‌توان به نقد آثار ساعدی نوشتهء عبد العلی دست غیب؛نویسندگان‌ پیشرو ایران،نوشتهء محمد علی سپانلو مراجعه کرد.