مهاتما گاندی

آشنایی من با افکار گاندی وقتی شروع شد که در دبیرستان کتابی دربارهء او از یک‌ نویسندهء فرانسوی خواندم.کتاب خردمندی گاندی( sagesse de gandhi )نام داشت و در من چنان تأثیر کرد که فصلی از آن را برای روزنامهء دبیرستان ترجمه کردم.از همان زمان‌ حس کردم-و این اعتقاد بعدا در من راسخ شد-که گاندی مردی است که در قرن بیستم‌ از مشرق زمین برخاسته و تمدنی آورده است که نه‌تنها رقیب تمدن مغرب زمین است‌ بلکه چارهء نقصها و مفاسد آن است.از قسمتهایی که هنوز از ان کتاب بیادم مانده‌ است یکی این بود که نویسندهء فرانسوی به گاندی گفته بود«عقیدهء شما دربارهء این گفتهء اروپایی که وقت طلاست چیست؟»گاندی جواب داده بود:«وقت گرامی‌تر از آن،و طلا بی‌ارزشتر از آن‌که بتوان این دو را باهم سنجید».

اجازه می‌خواهم نخست باختصار وقایع مهم زندگی مردی را که امروز به احترام روز تولد او اینجا گرد آمده‌ایم ذکر کنم و بعد از آن باختصار اشاره‌ای به تعلیمات او و ارزش‌ این تعلیمات برای بشر امروزه کنم.

مهندس کرم چند گاندی در دوم اکتبر 1869 میلادی درپور بندر در هندوستان غربی‌ به جهان آمد.پدرش وزیر یکی از ایالتهای گجرات بود.در سیزده سالگی ازدواج کرد و در هجده سالگی به لندن رفت.در لندن به تحصیل علم حقوق پرداخت و در زمرهء وکیلان دادگستری درآمد.در آنجا روش خاصی برای بهداشت تن و روان انتخاب‌ (*)آزادی و تربیت،ص 379-391.

کنفرانس روز تولد گاندی در سال 1340 که به دعوت سفارت هندوستان در تهران ایراد شده است.

کرد:از خوردن گوشت حیوانها پرهیز کرد و اساس زندگی خود را بر قناعت،سادگی و تسلط بر نفس گذاشت.

پس از اتمام تحصیلاتش در انگلستان به هندوستان برگشت و پس از اقامت کوتاهی‌ در آنجا در سال 1893 به افریقای جنوبی رفت و در آنجا به وکالت دادگستری پرداخت.

در افریقای جنوبی-آن روز هم مثل امروز-سیاهان و مردم غیر اروپایی قربانی‌ ستمگری و عصبیت نژادی اوپاییان استعمارگر عیسوی بودند.مشاهدهء این وضع چنان او را گران آمد که تصمیم گرفت بیشتر وقت خود را صرف احقاق حق مظلومان کند و وارد مبارزات سیاسی شد.

در اینجا بود که گاندی معتقد شد زندگی سعادتمند آن زندگی است که به طبیعت‌ نزدیک باشد.با چند تن از دستان خویش مزرعه‌ای ایجاد کرد که در آنجا همهء آنچه‌ بدان نیاز داشتند،خود تهیه می‌کردند و نام آن مزرعه را به نام نویسنده و انساندوست بزرگ‌ روسی،تولستوی گذاشتند.در اینجا گاندی به تعلیم کشاورزی و بهداشت و پرستاری و معلمی به مردمان مشغول شد.

در افریقای جنوبی،گاندی و همسرش چند بار بر اثر مبارزات سیاسی به زندان‌ افتادند.عاقبت در 1914 به هندوستان برگشتند.در افریقای جنوبی گاندی معتقد شده‌ بود که باید در مقابل زور و ستم پایداری کرد.لیکن مقابله با زور و ستم نباید با طغیان و جنگ و خونریزی باشد.آنجا که جمع مظلومان با گفتگو بحث و استدلال نمی‌توانند حق خود را بدست آورند باید با«پایداری بی‌خونریزی»( non-violent resistance ) حق خود را کسب کنند.«پایداری بی‌خونریزی»اساس کار گاندی در پیشبرد مقاصد سیاسی او و بدست آوردن استقلال هندوستان شد و حربه‌ای‌ بود که در مقابلهء با آن شمشیر و توپ و تفنگ انگلستان استعمارگر کند و ناتوان‌ بود.بقول سعدی«نبرد قزنرم را تیغ تیز».

هم از آغاز بازگشت دوم او به هندوستان یعنی سال 1914 فکر استقلال هندوستان در ذهن او قوّت گرفت و در این راه به فعالیت پرداخت.بارها برای کوششهای سیاسی خود به زندان افتاد ولی در مقابل جور و ستم سر خم نکرد.هدف او در کوششهای سیاسیش‌ تنها استقلال هندوستان نبود.نزدیک کردن هندو و مسلمان و از میان بردن اختلافات‌ میان آنان و احراز حقوق اساسی برای طبقهء محرومان یا«پاریا»ها از هدفهای اساسی‌ کوششهای او بود.

در سال 1925 گاندی سه سال از کار سیاسی کناره گرفت.در این مدت به سفر

کردن در دهات و تعلیم معلمان در اصول محبت و اخلاق و بهداشت و برادری پرداخت.

هدف او آن بود که مردمان را برای زندگی بهتری که با صلح و صفا و سلامت تن و روان‌ همراه باشد تربیت کند.گاندی به تأثیر تربیت ایمان راسخ داشت و شاید در درجهء اول‌ باید او را از مربّیان بزرگ آدمیان بشمار آورد.

در سال 1927 دولت انگلستان کمیته‌ای معین کرد که مطالعه کند تا چه حد و چه‌ زمانی ممکن است به هندیان در امور داخلی خود حق دخالت داد.این کمیته از طرف‌ پیشوایان سیاسی جوان هندوستان از قبیل جواهر لعل نهرو تحریم شد و حزب کنگره از گاندی خواست پیشوایی آنان را تأمین استقلال کامل و بیرون راندن انگلیسیان برعهده‌ گیرد.بدین ترتیب گاندی از نو وارد میدان سیاست شد.

از مبارزات جالب او در مقابل دستگاه غاصب حکومت انگلستان،قیام او و پیروانش‌ در سال 1930 بر انحصار نمک بود.حکومت هندوستان استخراج نمک را انحصاری‌ کرده و بر آن مالیات بسته بود.گاندی اعلام کرد که پیاده طی طریق خواهد کرد و به‌ ساحل دریا خواهد رفت و علی‌رغم قانون غاصبانه،از آب دریا نمک استخراج خواهد کرد.روز 12 مارس 1930 پیاده از شهر سابارماتی براه افتاد تا پیاده سیصد کیلومتر را تا ساحل دریا طی کند.هفتاد و هشت تن از پیروانش با او در راههای پر خاک و غبار به‌ راه افتادند.گاندی گفت به نام خداوند به راه می‌افتیم.به هر دهی که می‌رسیدند مردم‌ فوج فوج به استقبال آنان می‌شتافتند.گاندی برای آنان نطق می‌کرد و از آنها می‌خواست با قناعت،ساده و پاکیزه زندگی کنند و ازدواج کودکان را ممنوع سازند و از خوردن الکل بپرهیزند.و از آنها می‌خواست وقتی به آنها اعلام کرد قانون انحصار نمک‌ را بشکنند.در این زمان گاندی 61 ساله بود.هرروز او و پیروانش نزدیک به 18 کیلومتر راه می‌رفتند.هرچند اسبی برای او آورده بودند هیچگاه بر اسب سوار نشد.مردم هر ده با او پیروانش به راه می‌افتادند و آنها را به ده دیگر تحویل می‌دادند.حرکت آنان ساعت‌ به ساعت در مطبوعات جهان گزارش داده می‌شد.وقتی گاندی در پنجم آوریل به ساحل‌ دریا رسید عدهء همراهان او چندین هزار تن شده بود.در ساحل دریا گاندی نماز گزاشت و در آب دریا رفت و از ساحل دریا مشتی نمک برداشت و پیروان او نیز چنین کردند.بدین‌ ترتیب گاندی و پیروانش قانون امپراتوری انگلستان را شکستند.بدنبال کوشش او،طغیان‌ مردم هندوستان بر مالیات نمک آغاز شد.60 هزار تن بر اثر این طغیان به زندان افتادند و گاندی خود نیز از آنان بود.اما گاندی به هدف خود رسیده بود.ظلم و جور استبداد را عریان به جهانیان نشان داده بود.به قول لوئیز فیشر«بر اثر این کار گاندی،انگلیسیان با چوب و سنگ بر سر گردن هندیان زدند هندیان نه سر خم کردند و نه تسلیم شدند و نه‌ عقب نشستند.این امر قدرت انگلستان را درهم شکست و هندیان را شکست‌ناپذیر ساخت».

در سال 1931 دولت انگلستان گاندی را برای مذاکرات صلح به لندن دعوت کرد. چون مذاکرات به نتیجه نرسید گاندی به هندوستان برگشت و بلافاصله به زندان افکنده‌ شد.

از سال 1931 تا 1940 گاندی مبارزات خود را در راه تأمین استقلال هندوستان و در تربیت مردم هند و آشتی دادن مسلمان و هندو و در کسب حقوق اساسی برای مردمان‌ ادامه داد.

وقتی جنگ دوم جهانی در سال 1939 شروع شد،کنگرهء ملی هند اعلام کرد در صورتی که انگلستان آزادی هندوستان را پس از جنگ تضمین کند،کنگره حاضر به‌ همکاری با آن کشور در جنگ خواهد بود.اما گاندی با هر نوع شرکت در جنگ مخالف‌ بود.انگلستان هم پیشنهاد کنگره را نپذیرفت و میان گاندی و کنگره از طرفی و میان آن‌ دو و دولت انگلستان از طرف دیگر اختلاف در سراسر مدت جنگ بجا ماند.

در سال 1943 گاندی مجددا توقیف شد و در سال 1944 همسر او در زندان‌ درگذشت.

پس از خلاصی از زندان گاندی کوشید تا محمد علی جناح پیشوای مسلمانان‌ هندوستان را ترغیب کند تا از نقشهء تقسیم هندوستان به دو قسمت هندو و مسلمان درگذرد و بکوشد تا هندوستان متحد واحدی بوجود آورد،لیکن در این کوشش موفق نشد.

از سال 1947 ببعد وقتی هندوستان استقلال یافت و تجزیه شد،همهء کوشش گاندی‌ صرف ایجاد بهبود در رابطهء هندوان و مسلمانان شد.بر اثر این کوششها بود که یکی از متعصبان هندی به قتل او کمر بست و در 30 ژانویهء 1948 گاندی را به ضرب گلوله از پای درآورد.

*** تصوری که بیشتر مردمان از گاندی دارند به صورت پیشوای آزادی هندوستان و بعنوان‌ مردی است که در مقابل امپراتوری مقتدر انگلستان در هندوستان قیام کرد و عاقبت این‌ قدرت را درهم شکست.اگر گاندی فقط چنین مردی بود یکی از صدها وطن‌پرستان و آزادیخواهانی بود که بر ظلم و جور قیام کرده‌اند.گاندی چنین مردی بود ولی خیلی بیش‌ از آن بود.

نخست ببینیم گاندی تکوین فکری و اخلاقی خود را مرهون چه عواملی است:بی‌ شک مهمترین عامل مؤثر در او تمدن و فرهنگ و فلسفهء هندی بود.یکی از پیشوایان‌ هندوستان افتخار کرده است که هر گز هند سپاه مهاجمی به کشورهای دیگر نفرستاده‌ است.این نکته بی‌شک درست است،از عوامل دیگر مؤثر در او باید کتاب انجیل را نام‌ برد که گاندی آن را مرتب می‌خواند و بدان احترام فراوان داشت.نیز در آغاز جوانی افراد جان راسکین انگلیسی و پس از او تولستوی روسی در او سخت مؤثر افتاده بود.گاندی با آثار تولستوی آشنایی کامل داشت و با او مکاتبه می‌کرد.تولستوی در یکی از یادداشتهای‌ خود در تاریخ 19 آوریل 1910 نوشته است:

«امروز چند تن ژاپونی به دیدن من آمدند.مردمانی گمراه هستند که می‌پندارند تمدن‌ ما اروپاییان قابل تحسین است.اما هم امروز کتاب و نامه‌ای از دوست هندیم رسید که‌ بسیار جالب بود،این مرد هندی بصورت شگفت‌انگیزی به معایب و نقائص تمدن‌ اروپایی پی برده و حتی فساد اساسی آن را خوب درک کرده است.»

عامل دیگر مؤثر در گاندی مسلما دیدن بیداد و ستمگری اروپاییان در افریقای‌ جنوبی و در هندوستان بود.

گاندی به تعلیمات عیسی و محمد با دیدهء احترام می‌نگریست و اصولا همهء دینها را محترم می‌داشت.در یکی از سفرهایش دانشجویی از او پرسید:«اگر خدا یکی است آیا نباید فقط یک دین وجود داشته باشد؟»گاندی جواب داد:

«یک درخت می‌تواند یک میلیون برگ داشته باشد.به عدهء افراد آدمی،دین‌ موجودست،اما ریشهء همه از خدای‌یگانه است.»

گاندی در هیچ دینی تعصب نداشت و دین و دولت را نیز از هم جدا می‌خواست.در یکی از سفرهایش از او پرسیدند:

«آیا در نظر شما باید تعلیم دین از طرف دولت جزء برنامهء مدارس قرار گیرد یا نه؟ گاندی جواب داد:«نه-اگر همهء ملت هم یک دین داشته باشد باز نباید دین رسمی در مدارس تدریس شود.دخالت دولت در این امر همیشه ناشایسته است.دین امری شخصی‌ است،لیکن دولت می‌تواند اصول اخلاق را به کودکان بیاموزد و اصول اخلاق در همهء ادیان یکی است.»

در یکی دیگر از سخنرانیهایش دانشجویی از او پرسید:

آیا درست نیست که دین اسلام و عیسوی دینهای مترقی هستند و دین هندوان راکد و عقب‌مانده است؟»

گاندی جواب داد«نه هیچ دینی را نمی‌شناسم که مترقی باشد،یعنی پیروان آن‌ امروز از زمان پیغمبر آن دین مؤمنتر باشند.از این گذشته اگر دینها مترقی بودند جهان در وضع آشفتهء کنونی نبود.»

تعلیمات گاندی از لحاضی به تعلیمات عیسی شبیه است و از لحاظ دیگر به تعلیمات‌ پیغمبر مقدس اسلام.مثل عیسی،گاندی مسالمت و محبت و نرمی را تعلیم می‌داد و از جنگ و خونریزی بیزار بود.مانند شارع اسلام قیام در مقابل ظلم و جور را وظیفهء ابتدائی‌ آدمی می‌دانست.لیکن آنچه خاص اوست روش«پایداری بی‌خونریزی»است.معتقد بود که باید در مقابل ستم قیام کرد و ظالم را برانداخت ولی نمی‌توان به همان حربه‌ای‌ متوسل شد که ظالم بکار برده است زیرا وسیلهء بد،هرگز کسی را بمنظور خوب نمی‌رساند و راه کج به هدف راست راهنما نمی‌تواند شد.

اساس خدمت گاندی به تمدن بشری آن بود نشان داد اخلاق باید اساس سیاست‌ باشد و سیاستی که بر اخلاق مبتنی نباشد،نجات و رستگاری توده‌های عظیم مردمان را تأمین نمی‌کند.سیاستی که بر اخلاق مبتنی نیست عاقبتش شرّ و تباهی است.اگر گاندی فیلسوفی بیش نبود شاید کسانی که در سیاست توسل به هر دروغ و تقلب و دورویی و ریا و رذالتی را جایز می‌شمرند،او را متهم می‌کردند که مردی خیالباف‌ است.اما گاندی خود سیاستمداری موفق بود و توفیق او ثابت کرد که لزومی ندارد وسیلهء پیشرفت سیاستمدار دروغ و ریا و تقلب باشد.گاندی در یکی از نوشته‌هایش می‌گوید: «حقیقت مهمترین نام خداست و خدا جز حقیقت نیست.همهء ما در دعای صبحگاهی‌ باید برای خود چنین بخوانیم:امروز من نیّت بد در حق هیچ‌کس نخواهم داشت و از هیچ‌کس تحمل ظلم و جور نخواهم کرد،با کمک حقیقت بر دروغ چیره خواهم شد و در راه جنگ با دروغ از تحمل هیچ رنجی شانه خالی نخواهم کرد.»

این جنبهء تعلیمات گاندی به‌اندازه‌ای مهم است که دربارهء آن کتابها پرداخته‌اند. شاید بهترین این کتابها آن باشد که الدوس هاکسلی نویسندهء معروف انگلیسی نوشته‌ است و وسائل و هدفها نام دارد.هاکسلی در این کتاب ثابت می‌کند که وسیلهء شر هیچگاه ما را به هدف خیر رهبری نتواند کرد.پیشوا و مرشد او در سراسر کتاب مهاتما گاندی است.

ملل«توسعه نیافته»یا«عقب‌مانده»یا«عقب‌مانده،از تمدن مغرب زمین»وقتی با تمدن مغرب آشنا شدند در اغلب آنان نسبت به آنچه بودند و داشتند حس حقارت عمیقی‌ پدید آمد.در برخورد با تمدن مغرب زمین مبهوت رزق و برق آن شدند و آنچه را خود داشتند یکسره بیهوده و ناچیز انگاشتند.

مشرق زمین به پیشوایی نیازمند بود که روحش بزرگتر از آن باشد که سرابهای تمدن‌ مغرب زمین را آب پندارد،یا در مقابل زرق و برق آن خیره شود و نابینا گردد.اعتقاد من‌ این است که این مهم را تقدیر برعهدهء گاندی گذاشته بود.گاندی تمدن مغرب زمین را خوب شناخته و بررسی کرده و با دیدهء نقادی دیده بود و مزایا و نقائص آن را می‌شناخت. مثلا برخلاف آنچه بسیاری تصور کرده‌اند گاندی مطلقا با علم و صنعت مغرب زمین‌ مخالف نبود و با ماشین دشمنی نداشت.گاندی خود می‌نویسد«من مخالف ماشینهایی‌ هستم که افراد را بیکار می‌کنند و میلیونها گرسنه در کوچه و خیابان می‌ریزند و عده‌ای‌ را بنده و بردهء دیگران می‌سازند اما با ماشین آنجا که در خدمت افراد بشر باشد هیچ‌ مخالف نیستم.»لیکن تمدن مغرب زمین با آن‌که تمدن علم و صنعت جدیدست،تمدن‌ تجاوز و تعرض و استعمار و توّحش نیز هست.مغرب زمینیان با آن‌که عیسوی هستند، تعلیمات عیسی را از قبیل«همسایهء خود را مانند خود دوست بدار»یا«با دیگران آن کن‌ که خواهی با تو کنند»بلکی از یاد برده‌اند.دو جنگ بزرگ در پنجاه سال گذشته شاهد این مدعاست.

گاندی نسبت به نوع بشر همان محبتی را داشت که عیسی بن مریم داشت.عمر خود را صرف تربیت مردم و احقاق حق آنان و بیدار کردن آنان کرد.وقتی در دهات فقیر هندوستان سفر می‌کرد،با مردم سخن می‌گفت و می‌کوشید بهداشت و پاکیزگی و محبت و برادری را به آنان تعلیم دهد.مسلمانان را همان‌قدر گرامی می‌داشت که‌ هندوان را.آنچه می‌کرد همان‌قدر نشانهء بزرگی او بود که آنچه می‌گفت،از این لحاظ در زمرهء بزرگان معدود بشرست که فکر و عمل،روشنی رأی و محبت،کفایت و پاکدلی‌ را باهم توأم داشت.

*** از مشکلات پایدار تمدن بشری یکی این بوده است که آیا باید همواره در رفع‌ احتیاجات و تشفّی شهوات کوشید یا این‌که سعادت در آن است که نیازمندیهای اساسی‌ خود را زیرپا بگذاریم و یکسره خواسته‌های خود را سرکوب کنیم.در هر زمان و کشور، هریک از این دو مکتب پیروانی داشته است.شاید بتوان گفت گاندی راه‌حل این‌ مشکل را بهتر از دیگران یافته است و از این لحاظ نیز پیام نوی برای بشر امروز دارد.توجه‌ به این نکته را من مرهون نطقی هستم که راجندرا پراساد رئیس جمهوری سابق هندوستان‌ در سمینار گاندی در 17 ژانویهء 1953 ایراد کرده است و مختصر آن این است:

اختلاف و جنگ بین افراد و اجتماعات از میان نخواهد رفت تا علل این اختلافات از بین نرود،بیشتر این اختلافات بر اثر این است که هوسهای افراد و نیازمندیهای آنان با هم برخورد می‌کند.و این هوسها و نیازمندیها اغلب به چیزهای مساوی مربوط است.

مربوط به چیزی است که من می‌خواهم داشته باشم وهمسایهء من نیز می‌خواهد داشته‌ باشد.چون به اندازهء کافی موجود نیست که همه داشته باشیم،نزاع و اختلاف‌ پیش می‌آید.یا باید کوشید تا هوسهای همهء افراد آدمیان را برآورده کرد،و این،عملا غیر ممکن است زیرا میدان هوس نامحدودست و میدان امکانات محدود.یا باید هوسها را محدود کرد و در نتیجه از بروز اختلافات جلوگیری کرد و این راهی است که گاندی‌ پیشنهاد می‌کند.هم اینجا باید تأکید کنم که از بین بردن فقر و مسکنت و واداشتن‌ مردمان به کار و کوشش و تولید از هدفهای اساسی گاندی بود(و از این لحاظ با جوکیان‌ و راهبان مخالف بود)ولی تا کجا می‌شود به هوسهای افراد میدان داد؟گاندی معتقد شد هیچ‌کس حق ندارد بیش از آنچه برای ادامه دادن حیات و خوشیهای ابتدائی آن لازم‌ است داشته باشد.اما تعیین حد این نیازمندیها را نمی‌توان به خود افراد واگذاشت بلکه‌ باید جامعه در آن دخالت کند.یکی از اصولی که اینجا باید راهنمای اجتماع باشد این‌ است که هرچیز برای یک فرد لازم است برای فرد دیگر هم لازم است و اگر تهیهء آن برای‌ همسایهء من ممکن نیست من نیز مجاز نیستم آن را بخواهم.بی‌توجهی به این اصل است‌ که اختلاف طبقات و اجتماعات را موجب می‌شود.گاندی نمی‌گفت باید از دنیا اعراض کنیم و لذات زندگی را کنار بگذاریم لیکن می‌گفت هوسها و نیازمندیهای خود را بصورتی محدود کنیم که برای دیگران نیز ممکن باشد نیازمندیهای اساسی خود را برآورده کنند.این کار البته نیازمند از خودگذشتگی و کف نفس است و در تربیت‌ آدمی چیزی از آموختن این اصل مهمتر نیست.

وقتی گاندی در یکی از سفرهایش به طاق نصرتی رسید که هواخواهانش برای او ساخته بودند گفت«از این رنج و زحمت ممکن بود استفادهء بیشتری شود.آنچه من‌ احتیاج دارم فقط سکوی بلندی است که بر آن بایستم و برای شما سخن گویم و تشک‌ پاکیزه و نرمی که استخوانهای بی‌گوشت و بی‌چربی خود را بر آن تکیه دهم.»

آیا جهان پرحرص و شره ما پیام گاندی را خواهد شنید؟