بزرگان علم در ایران
برگزیدهها
بعضی از خوانندگان ایران نامه از ما خواستهاند که در مجله،به معرفی دانشمندان و عالمان طراز اول ایران نیز بپردازیم و از نقش آنان در پیشرفت هریک از رشتههای علوم در جهان سخن بگوییم.دلیلی که ایشان برای پیشنهاد خود ذکر میکنند آن است که چون بیشتر آثار دانشمندان ایرانی در قرنهای پیشین به زبان عربی نوشته شده است و نام اکثر آنان نیز عربی است،در بیشتر کتابهای علمی یا کتب مرجع که در اروپا و آمریکا منتشر گردیده است،سهوا یا عمدا،از آنان بعنوان دانشمندان عرب نام بردهاند،و در نتیجه فرزندان ما که اینک بناچار و بهمراه ما در سرزمینهای بیگانه بسر میبرند و در مقاطع مختلف تحصیلی درمدرسههای خارجی درس میخوانند،با مراجعه به چنان کتابهایی میپندارند که در روزگاران گذشته دانشمند نامداری از ایران زمین برنخاسته است،بخصوص که تبلیغات حکومت جمهوری اسلامی در ایران نیز،همه در همین زمینه است،یعنی نفی یا تحقیر تمدن و فرهنگ ایران در پیش از اسلام،و معرفی کارهای ارجمند ایرانیان در طی چهارده قرن اخیر در زیر عنوان«اسلام».
با تأیید اهمیت این موضوع،باید بگوییم که دربارهء سابقهء علم در ایران،پیش از اسلام و دوران اسلامی،کتابهایی به زبان فارسی و دیگر زبانها نوشته شده است که افراد علاقهمند میتوانند به آنها مراجعه کنند.از طرف دیگر طرح این موضوع به صورت کلی که فیالمثل خیام از ریاضیدانان معروف ایران است و این کتاب را نوشته است،یا این که فلان کتاب ابن سینا در اروپا به زبان لاتین ترجمه شد و سالها در مدارس پزشکی آنجا بعنوان متن معتبر طبی تدریس میگردید،باز مشکل جوانان و دیگر علاقهمندان به این موضوع را حل نمیکند.بلکه همچنانکه در صفحات بعد تصریح گردیده است، برای انجام این کار،در هریک از رشتههای علوم به کسانی نیازمندیم که هم علوم جدید را بدانند و هم بتوانند مطالب علمی را که پیشینیان ما نوشتهاند به زبان امروزین مطرح ؟؟؟
282
ایران نامه , زمستان 1364 – شماره 14
ایرانی در پیشرفت علم در جهان چه بوده است.برای ایران نامه در شرایط موجود ممکن نیست که مقالات تحقیقی جدید در اینگونه موضوعها بچاپ برساند،مگر آنکه صاحبنظران مقالههایی در این زمینه بنویسند.و البته این نکته را هم بگوییم که تعداد خوانندگان اینگونه مقاللات صددرصد علمی انگشت شمار خواهد بود.
مع هذا برای آنکه به این پیشنهاد مهم خوانندگان خود پاسخ مثبت داده باشیم،در این شماره در زیر عنوان«برگزیدهها»نخست بخشی کوتاه از کتاب تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی تألیف استاد ذبیح الله صفا را بعنوان مقدمهء این بحث میآوریم تا خوانندگان نخست با سابقهء علم در ایران پیش از اسلام و دوران اسلامی و نیز وضع علم در بین اعراب(در دوران جاهلیت و صدر اسلام)آشنا گردند،و سپس نظریات و آراء آقایان احمد بیرشک و اکبر دانا سرشت را دربارهء کارهای برجستهء چند تن از دانشمندان ایرانی-به نقل از کیهان فرهنگی چاپ تهران-ذکر میکینم.ولی پیش از نقل این مطالب تذکر دو موضوع را نیز لازم میدانیم:
1-به نظر ما کاربرد«علوم اسلامی»فقط برای دانشهایی که صرفا به دین اسلام مربوط میشود درست است،نه برای دانشهایی چون ریاضی،فیزیک،شیمی،پزشکی، ستارهشناسی،معماری،فلسفه،و امثال آن اقوام و ملل مختلف و پیروان ادیان و آیینهای گوناگون هریک کموبیش در طول تاریخ در پیشرفت آنها سهیم بودهاند.بحث تفصیلی در این موضوع را ببعد موکول میکنیم.
2-ممکن است برخی از خوانندگان بر ما خرده بگیرند که چرا از کیهان فرهنگی مطلبی نقل کردهایم.زیرا کیهان فرهنگی بمانند دو نشریهء دیگر نشر دانش،و معارف که در چندسال اخیر،در زیر نظر افراد باصطلاح«مکتبی»و«متعهد»در تهران چاپ میشود،اصول ایدهئولوژی جمهوری اسلامی را در زمینهء مسائل فرهنگی بدقت تعقیب میکند.در این مجلات همه چیز از نظر گاه اسلام(اسلام حاکم بر ایران)و با تکیهء خاص بر آن مورد مطالعه و بررسی قرار میگیرد،چنانکه مجلهء نشر دانش در برنامهء کار خود مینویسد«مطالب نشر دانش مشتمل است بر:مقالههایی که از لحاظ تاریخی مسائل تألیف و ترجمه و تدوین کتاب را در فرهنگ اسلامی بررسی میکند…»یا «مقالههایی که به معرفی زندگی و آثار نویسندگان و مؤلفان بزرگ اسلامی و ایرانی میپردازد….»و یا در کیهان فرهنگی که بخش اساسی هر شمارهء آن به مصاحبه با اهل علم و دانش اختصاص دارد،با آن خواننده در هر شماره با مصاحبهکنندگان و
283
ایران نامه , زمستان 1364 – شماره 14
مصاحبه شونده تغییر میکند،خواننده از تمامی این مصاحبههای مفصل،بروشنی در مییابد که:(الف)مصاحبهکنندگان میکوشند تا هرچیز«ایرانی»را با عنوان «اسلامی»و حداقل با لفظ«سنّتی»معرفی کنند،و مصاحبهشوندگان را نیز حتی المقدور با خود به همین راه بکشانند؛(ب)بر آنچه در یک صد پنجاه سال اخیر، پس از آشنایی ایران با اروپا انجام شده است،یکسره قلم بطلان بکشند؛(ج)و بویژه کارهای مثبت فرهنگی و علمی انجام شده در دوران پهلوی را نفی نمایند و یا از آن یادی نکنند.با تمام این تفاصیل،چانا که قبلا گفتیم،ما از همین کیهان فرهنگی،شش صفحه از مصاحبهء با آقایان بیرشک و دانا سرشت را-که مربوط به بحث ماست-عینا(بیچاپ عکسها و پشت جلد کتابها)در دنبال مطالب منقول از تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی در اینجا میآوریم،تا خوانندگان ایران نامه از زبان دو تن از پژوهشگران معاصر ایرانی به گوشههایی از کارهای چند تن از دانشمندان ایرانی در سدههای پیش آگاه گردند.
ج.م.
ذبیح الله صفا
ترجمه و نقل علوم در تمدن اسلامی*
بعد از آنکه مسلمین بر اثر فتوح پیاپی خود اندلس و شمال افریقا و قسمت بزرگی از متصرفات آسیایی روم شرقی و تمام شاهنشاهی ساسانی را مطیع خود کردند یک امپراطوری جدید دینی از جبال پیرنه تا ولایت سند و آسیای مرکزی و دامنههای جبال قفقاز و ریگزارهای شمال خراسان ترتیب دادند که از ملتهای مختلف و تمدنهای گوناگون تشکیل میشد.
اطلاعات عرب در جاهلیت
تشکیلدهندگان این امپراطوری یعنی عربان چیزی نداشتند مگر«وحدت کلمه»و
284
ایران نامه , زمستان 1364 – شماره 14
اطاعت محض از دستورهای رسول اکرم و جانشینان وی و قرآن کریم که آن را ناسخ همهء کتب و عمل به آن را مایهء استغناء از همه چیز میدانستند.اطلاعات آنان در پیش از اسلام و مقارن ظهور اسلام کم و ناچیز بود.در تمام عربستان در پایان حیات حضرت رسول جز ده و اند تن که سواد خواندن و نوشتن داشته باشند وجود نداشتند.1اطلاعات عرب پیش از عهد اسلامی و آغاز اسلام در علوم بسیار ابتدائی و از مقولهء اطلاعاتی بود که سینه به سینه و دهان به دهان نقل شود و از طریق تجربه آموخته گردد نه از زمرهء علومی که در مدارس فرا گیرند،و از آنمیان باید اطلاعات آنان را در نجوم و طب ذکر کرد.اطلاعات عرب از نجوم مبتنی بود بر آنچه از بابلیان و مهاجران آنان به سرزمین خود فرا گرفته بودند از قبیل مواقع بروج و منازل ماه و آفتاب؛و همچنین عقایدی راجع به احکام نجوم داشتند که غالبا از عقاید ملی عربان و یا اعتقاداتی بود که از بابلیان و سایر اقوام بدانان رسیده بود.از میان عرب بیشتر صابئین از علم نجوم اطلاع داشتند و این قوم که در بین تازیان مانند یهود و نصاری در ردیف اقلیتها قرار داشتند غالبا از اعقاب یا معتقدان به عقاید کلدانیان بودهاند.عربان اصطلاحات نجوم و اطلاعات خود را راجع به آن،از این قوم گرفته بودند و به همین سبب غالب اسامی بروج و منازل آفتاب و ماه در عربی عینا و یا از حیث ریشه شبیه اسامی کلدانی است،مانند ثور(ثورا)و توأمین(تامی)یعنی جوزا و السرطان(سرطان)و السنبلة(شبلتا)و العقرب(عقربا)و القوس(قشتا)و الجدی(کدیا)و الدلو(دولا).علاوه بر دوازده برج،منازل قمر هم نزد عرب مشهور و هریک به اسمی موسوم بود.از ستارهشناسی نیز قوم عرب مانند غالب اقوام صحراگرد که دارای آسمان صافی هستند اطلاعات مختصری داشتند و برای بعضی از سیارات و ثوابت و مجموعههای ستارگان اسامی خاصی که غالبا ریشهء بابلی داشت میان آنان معمول بود.2
اطلاعات عرب از فن طب هم بسیار ناچیز و بیاهمیت بوده است.طب عرب عبارت بود از مقداری عزائم و اوراد که گاه با تجویز بعضی از ادویه و عقاقیر همراه بود زیرا عرب جاهلی علل امراض را بیشتر نتیجهء زیانهایی میدانست که از ارواح شریر به آدمی میرسد،و برای اخراج اجنّه و شیاطین از جسم مریض بهترین راه در نظر آن قوم خواندن اوراد و ادعیه بود.از عقاقیر و اشربه هم در معالجهء امراض استفاده میشد و مخصوصا عسل در دل دردها مورد استفاده بود.از جملهء اعتقادات عرب در معالجه،استفادهء از حجامت و داغ کردن(کی)بود و«کی»در نزد آنان آخر الدواء و آخر الطب شمرده میشد.قطع اعضاء بیمار مخصوصا به استعانت آتش نیز میان عرب معمول بود و از آتش در مبارزهء با فساد استفاده میکردند.البته در میان عرب طبیبانی هم که در ممالک
285
ایران نامه , زمستان 1364 – شماره 14
مجاور یعنی در ایران و روم تحصیل کرده باشند وجود داشتند مانند الحارث بن کلدة الثقفی3از اهل طائف متوفی بسال 13 از هجرت که طب را در گند شاپور فراگرفته بود و پسرش،نضر،4که او نیز از تربیتیافتگان گنذ شاپور بود و ابن ابی رمثة النمیمی4از معاصران پیغامبر صلی اللّه علیه و آله.اطلاعات ابتدائی بسیطی راجع به ستور پزشکی (بیطاری-بیطره)در نزد عرب خاصه برای درمان کردن شتران و اسبان وجود داشت.
با اطلاع از این مقدمات معلوم میشود که علوم و اطلاعات دورهء اسلامی نمیتوانست به هیچ روی از چنین مبانی ضعیف بیارزشی مستفید گردد،بلکه علوم اسلامی با آن همه مؤلفات مفصل و مشهور خود از منابع دیگری تشکیل یافته بود که قبللا به همت ملل متمدنی مانند یونانیان و اسکندرانیان و ملل آسیای صغیر و خاور نزدیک و ایران و هند بوجود آمد و سپس به یاری مترجمان و ناقلان به زبان عربی نقل شد و مبنای تحقیقات مسلمین در باب علوم قرار گرفت.
راجع به این ملل و مراکز علمی آنان و چگونگی انتقال علوم از یونان به سایر ممالک و مراکز علمی ایران و هند قبلا سخن گفتهایم و اینک باید بدانیم که استفادهء مسلمین از این منابع چگونه و بوسیلهء چه ملل و اقوامی بود؟
تا زیان مسلمان و علوم عقلی
بعد از آنکه اسلام در عربستان شایع گشت و قبایل پراگندهء عرب متحد شدند،چون حکومتی که میان آنان پدید آمد و وسیلهء اتحاد و قدرت و سیادت ایشان شد مبتنی بر قرآن بود،طبعا این کتاب مقدس مرجع تمام اعمال و نیات آنان قرار میگرفت.فصاحت قرآن و احکام متقن و مطالب اخلاقی و اجتماعی و تکالیف و قوانین و اشارات تاریخی یا قصصی که در آن آمده برای عرب بتمام معنب تازه و جالب بود،علاوه بر این چون عرب صدر اسلام،قدرت خود را مدیون اسلام،و اسلام را مبتنی بر قرآن میدانست،به همین سبب هم از آغاز امر این فکر برای خلفا و ز عمای آن قوم پدید آمده بود که هیچ چیز جز قرآن لایق خواندن و استفاده کردن نیست و این عقدیت علی الخصوص در عهد خلفای راشیدن و بنی امیه شیوع و راج بسیار داشت چنانکه جز عرب قومی را لایق سیادت،و غیراز احکام اسلامی و قرآن کریم و احادیث هیچ چیز را شایستهء توجه و مطالعه و آموختن نمیدانستند.اعتقاد عرب مانند عقیدهء همهء مسلمانان آن بود که«انّ الاسلام یهدم ما کان قبله»و به همین سبب در اذهان مسلمین چنین رسوخ کرده و بد که بجز به قرآن به چیزی نظر نکنند،زیرا قرآن ناسخ همّ کتب،و اسلام ناسخ همهء ادیان است.پیشوایان شرع
286
ایران نامه , زمستان 1364 – شماره 14
مبین هم مطالعهء هر کتاب و حتی هر کتاب دینی را غیراز قرآن ممنوع داشته بودند. گویند روزی پیغمبر صلی اللّه علیه در دست ورقهای از تورات مشاهده کرد و و چنان غضبناک شد که آثار غضب بر چهرهء او آشکار گردید و آنگاه گفت
«الم آتکم بها بیضاء نقیة و اللّه لو کان موسی حیا ما وسعه الا اتباعی»
و نیز به هیمن سبب بود که پیغامبر فرمود:
لا تصدقوا اهل الکتاب و لا تکذبوهم و قولوا آمنا بالذی انزل علینا و انزل الیکم و الهنا و الهکم واحد.
6از جملهء احادیث معروف در این عهد این بود که
«کتاب اللّه فیه خبر ما قبلکم و نب.ما بعدکم و حکم ما بینکم».
نطق قرآن کریم به این حقیقت که
«لا رطب و لا یابس الاّ فی کتاب مبین»
7طبعا مایهء تحکیم چنین عقیدتی و نتیجهء این اعتاقد اکتفاء به قرآن و احادیث،و انصراف از همهء کتب و آثار بود.این است که در اینجا بیمناسبت نمیدانیم قسمتی از قول حاجی خلیفه را در کشف الظنون راجع به کیفیت علوم میان مسلمانان نقل کنیم،وی میگوید:
«عرب در صدر اسلام به هیچیک از علوم مگر به زبان خود و معرفت احکام اسلام و فن طب که بر آثر حاجت عموم نزد برخی از افراد آن قوم موجو دبود،به چیز دیگر توجه نداشت و این عدم توجه از باب حفظ قواعد اسلام و دور داشتن عقاید مسلمین پیش از رسوخ و استواری بنیان ایمان،از خللی بود که نتیجهء نفوذ علوم اوائل است تا آنجا که روایت میکنند مسلمانان آنچه کتاب در فتوحات بلاد یافتند سوختند و همچنین نظر در تورات و انجیل هم ممنوع بود تا اتحاد و اجتماع کلمه در فهم و عمل کتاب اللّه و سنّت رسول حاصل شود،و این حال تا آخر عصر تابعین دوام داشت و از آن پس اختلاف آراء و انتشار مذاهب رواج یافت و توجه به تدوین بماین آمد.
«صحابه و تابعین بر اثر خلوص نیتی که به برکت رسول اللّه داشتند و قرب عهد او و قلّت اختلافات و امکان مراجعه به ثقات،از تدوین علم شرایع و احکام مستغنی بودند تا آنجا که برخی از آنان از کتابت علم کراهت داشتند و در این باب به آنچه از سعید الخدری روایت شده استناد کرده و گفتهاند که او از پیامبر اذن کتابت علم خواست اما پیغامبر او را اجازت نداد و از ابن عباس روایت کردهاند که او کتابت را نهی کرده و گفته بود هرکس که پیش از شما به کتابت دست زد گمراه شد،و مردی نزد عبد اللّه بن عباس رفت و گفت:من کتابی نوشتهام و میخواهم بر تو عرض کنم،و چون بدو نشان داد ا زوی گرفت و به آب شست.وی را گفتند:چرا چنین کردی؟گفت:زیرا هنگامی اطلاعات خود را نوشتند،به کتابت اعتماد میکنند و از حفظ دست میکشند و علمشان از میان میرود.»
287
ایران نامه , زمستان 1364 – شماره 14
سوختن کتابهای اسکندریه و ایران
بدین سبب میبینیم عرب هرگاه هنگام فتوحات خود به کتبی دست مییافت به سوختن و نابود کردن آنها مبادرت میورزید.هنگامی که عمرو بن العاص مصر را فتح کرد و بر ذخائر علمی اسکندریه دست یافت از عمر راجع به آنها دستور خواست.عمر چنین جواب داد که:«و اما الکتب التی ذکرتها فان کان فیها ما یوافق کتاب اللّه ففی کتاب اللّه عنه غنی و ان کان فیها ما یخالف کتاب اللّه فلا حاجت الیه فتقدم با عدامها» یعنی راجع به کتبی که گفتهای اگر در آنها مطالبی موافق کتاب خداست،باوجود آن کتاب از آن استغنا حاصل است،و اگر در آنها چیزی برخلاف کتاب خداست حاجتی بدان نیست و به نابود کردن آنها اقدام کن!چون این فرمان به عمرو بن العاص رسید، شروع به تقسیم کتب میان گرمابههای اسکندریه کرد تا در تونهای آن حمامها بسوزانند و استفاده از این کتب برای گرم کردن گرمابهها شش ماه زمان گرفت9
در ایران نیز فاتحان عرب از نظایر این اعمال خودداری نکردند.گویند چون مسلمانان ایران را فتح کردند در شهرهای آن بر قسمتی از کتب دست یافتند.سعد بن ابی وقاس به عمر بن الخطاب نامه نوشت و از او در باب این کتب و نقل آنها برای مسلمین دستور خواست.عمر به او نگاشت که آنها را در آب افکن زیرا اگر متضمن هدایت باشد خداوند ما را با کتابی که راهنماتر از آن است هدایت کرده است،و اگر مایهء گمراهی باشد خداوند ما را از آن بینیاز ساخته است.10
تأثیر ایرانیان در تدوین علوم عقلی اسلامی
در مدتی بیش از یک قرن که حکومت و سیاست و سیادت در دست عرب بود نهتنها توجه و اقبالی اساسی به علم صورت نگرفت،بلکه عرب اشتغال به علم را مهنهء موالی و شغل بندگان می دانست و از آن کار ننگ داشت،و به همین سبب تا آن روز که جزنژاد عرب حکومت نمیکرد،اثری از روشنی علم در عالم اسلام مشهود نبود،و پس از آنکه با غلبهء عنصر ایرانی و برانداختن حکومت اموی و تشکیل دولت عباسی نفوذ ملل غیر عرب در دستگاه خلفا شروع شد توجه به علوم نیز آغاز گشت.ابن خلدون میگوید:از امور غریب یکی این است که حاملان علم نیز در اسلام غالبا از عجم بودند خواه در علوم شرعی و خواه در علوم عقلی،و اگر در میان علما،مردی در نسبت عربی بود،در زبان و
288
ایران نامه , زمستان 1364 – شماره 14
اسلام در آغاز امر علم و صنعتی بنا به مقتضای سادگی و بداوت آن وجودنداشت و احکام شریعت و اوامر و نواهی خداوند را رجال به سینهها نقل میکردند و مأخذ آن را از کتاب و سنّت به آنچه از صاحب شرع و اصحاب اوگرفته بودند میشناختند.در این هنگام تنها قوم مسلمان عرب بود که از امر تعلیم و تألیف و تدوین اطلاعی نداشت و حاجتی آنان را بدین کار برنمیانگیخت و در تمام مدت صحابه و تابعین وضع به همین منوال بود…پیغامبر صلی اللّه علیه گفت دو چیز برای شما نهادهام که اگر بدان تمسک جویید گمراه نمیگردید،و از آن دو یکی کتاب اللّه و دیگر سنّت من است؛و چون مدت نقل طولانی شد احتیاج به وضع تفاسیر قرآنی و تقیید حدیث از بیم تباهی آنها محسوس گردید و به معرفت سندها و تعدیل ناقلان برای تمییز احادیث صحیح از منسوب حاجت افتاد،و آنگاه استخراج احکام از کتاب و سنّت شیوع یافت،و با این حال زبان عرب به تباهی گرایید و وضع قوانین نحوی لازم شد و همهء علوم شرعیه،به استنباط و استخراج و نظر و قیاس احتیاج یافت و از اینجا به علوم دیگر حاجت افتاد و همهء این علوم محتاج به تعلیم شد و در زمرهء فنون درآمد و ما قبلا گفتهایم که فنون نتیجهء حضارت است و عرب دورترین مردم از آنند.پس علوم خاص نواحی متمدن گشت و عرب از آن دور ماند، و متمدنین این عهد همه عجم و یا از کسانی بودند که در معنی از آن دسته شمرده میشدند یعنی موالی و اهل شهرهایی که در تمدن و صنایع و حرف پیرو عجمان بودند، زیرا ایشان بر اثر رسوخ تمدن در میان آنان از هنگام دولت فرس برای این کار بهتر و صالحتر بودهاند.حملهء نحو و حدیث و اصول فقه و کلام و اکثر مفسرین همه از عجم یا از کسانی بودند که تربیت و زبان عجمی داشتند،و هیچ قومی به حفظ و تدوین علم قیام نکرد مگر عجمان(ایرانیان)و مصداق گفتار پیغامبر صلی اللّه علیه و آله و سلّم آشکار شد آنجا که گفت اگر علم به اکناف آسمان باز بسته باشد قومی از اهل فارس(ایران)بر آن دست خواهد یافت…»11
بر قول ابن خلدون این نکته را باید افزود که علوم و تمدن اسلامی تنها مرهون رنجها و زحمات ایرانیان نبود بلکه در این امر سریانیان نیز تأثیر بسیار و مباشرت مستقیم داشتهاند، با این تفاوت که ایرانیان بانیان و محرّضان اصلی و واقعی بوده و در عین حال عدهء بزرگی از آنان مباشرت عمل ترجمه و نقل و تدوین علوم را مستقیما برعهده داشتهاند و در حقیقت ایرانیانند که علوم اسلامی را پدید آورده و در همهء علوم اعماز علوم لسانی و دینی و ادبی و عقلی پیشوا و مؤسس و بنیانگذار بودهاند.
289
ایران نامه , زمستان 1364 – شماره 14
علل تأثیر ایرانیان در نقل و تدوین علوم
علل اصلی تأثیر ایرانیان را در نقل و تدوین و نشر علوم در تمدن اسلامی میتوان در سطور و مواد ذیل خلاصه کرد:
1-راه یافتن ایرانیان در دستگاه حکومت و بدست گرفتن قدرت دولتی.چون ایرانیان سوابق ممتدی در علوم داشتند پس از آنکه دولت بنی عباس را روی کار آوردند از یک طرف بر اثر نفوذ رجال معروف ایرانی که همه یا از دانشمندان و یا از حامیان علم و ادب بودند،در خلفا،و از طرف دیگر در نتیجهء معاشرت خلفا با آنان قبول اثر از ایشان و همرنگ شدن با آنان،توجه دولت عباسی که از بعضی از جهات رسوم و آداب و تشکیلات دربار ساسانی را پذیرفته بود به علوم آغاز شد.
2-چون ایرانیان اهل بحث و نظر بوده و در دورهء ساسانی چنانکه دیدهایم بر اثر رواج ادیان و مذاهب مختلف و ایجاد بحثهای دینی آشنا به تحقیق در مسائل دینی شده بودند،در اسلام نیز بسرعت آغاز مباحثات شدید کردند و در کشمکشهای مذهبی وارد شدند مانند قدریه و مجبّره و خوارج مشرق و غالب شعب شیعه و نزدیک به تمام معتزله… و این مبارزات مذهبی یکی از مهمترین علل توجه مسلمین به علوم شد.از میان دستههایی مذهبی اسلام،معتزله بیش از همه برای اثبات اصول و عقائد خود از منطق و فلسفه استفاده کرده و حتی برخی از آنان در مسائل و مباحث فلسفی وارد شده و عقاید خاص در بعضی ابواب داشتهاند.از طرفی دیگر ایرانیان ادیان قدیم و استواری از قبیل دین مانوی و دین زرتشتی و دین مزدکی و دین مسیحی(نسطوری)و دین بودایی داشتند و از پیروان این کیشها گروه بزرگی با قبول جزیه در دین خود باقی ماندند و پس از ضعف نظامی مسلمین (از اواخر عهد بنی امیه ببعد)فرصت شروع به بحثهای شدید با مسلمین یافتند و این مباحثات شدید هم یکی از علل اضطرار خلفا در نقل فلسفه و علوم عقلی شد.
3-چنانکه در نخستین بخش این کتاب دیدهایم ایرانیان پیش از اسلام با علوم مختلف از قبیل فلسفه و ریاضیات و طب آشنایی داشتند و پس از شروع نهضت نقل و ترجمه در عهد اسلامی قسمت بزرگی از آنها را خواه آنها که اصلا از یونانی و هندی به پهلوی نقل شده بود،و خواه آنها که مستقیما ایرانیان به پهلوی و سریانی نوشته بودند،به زبان عربی نقل کردند،و از این طریق سهم بزرگی در علوم اسلامی بدست آوردند و این غیراز تأثیری است که در ادبیات و سایر شؤون تمدن داشتهاند.
یادداشتها:
(2)-ایضا،جزء سوم،چاپ چهارم،ص 10-13.
(3)-طبقات الاطبا،ج 1،ص 109-113.
(4)-ایضا،ج 1،ص 113-116.
(5)-ایضا،ج 1،ص 116.
(6)-رجوع شود به مقدمهء ابن خلدون،چاپ مصر(مطبعهء مصطفی محمد)،ص 436.
(7)-سورة الانعام.
(8)-کشف الظنون،چاپ ترکیه،ج 1،ص 33.
(9)-اخبار الحکما قفطی،چاپ مصر،ص 233،و این خبر را ابی الفرج ملطی در مختصر الدول نیز آورده است.نیز رجوع شود به تاریخ التمدن الاسلامی،ج 3،ص 41.
(10)-کشف الظنون،ج 1،ص 446.
(11)-مقدمهء ابن خلدون،چاپ مصر،ص 543-544.
احمد بیرشک و اکبر دانا سرشت
نقش دانشمندان ایرانی در دنیای علم*
کیهان فرهنگی:استاد بیرشک نظر حضرتعالی در مورد نقش دانشمندان ایران پس از اسلام در پیشبرد علوم و فنون و ارزش و اعتباری که آنها در زمینههای مختلف دارند،با توجه به تخصص و آشنایی کافی و وافی که حضرت عالی در این زمینه دارید،چیست؟
علم در ایران پیش از اسلام
بیرشک:دربارهء سوالی که فرمودید،باید بااجازهتان کمی به جلو،یعنی به قبل از اسلام برویم تا ببنیم که ما در ریاضیات و در قسمت علوم،علی الاصول،چیزی داشتهایم یا نه؟آنچه داشتهایم چه بوده و آنچه بوده،چه تأثیری در علم بعد از اسلام (*)از کیهان فرهنگی،سال 2،شمارهء 5،مرداد1364،ص 9-13 و 6-8.
مصاحبهکنندهء کیهان فرهنگی-آقایان احمد بیرشک و اکبر داناسرشت در موضوع مورد بحث مصاحبهای مفصل در دو جلسه بعمل آورده است که ما دو بخش آن را عینا در اینجا برای خوانندگان نقل میکنیم،با این تفاوت که عنوانها را،از صدر تا ذیل،برای روشنتر ساختن افزودهایم و نیز لفظ«استاد»را که پیش از نام مصاحبهشوندگان تکرار شده است،باتوجه به تواضع ایشان حذف کردهایم.ایران نامه
291
ایران نامه , زمستان 1364 – شماره 14
گذارده؟متأسفانه موضوعی که در جامعهء ما متداول نبوده و با اینکه قرنها گذشته،هنوز هم خیلی خوب متداول نشده،موضوع«ثبت وقایع»است.البته در خیلی از جوامع،ثبت وقایع وجود نداشته،ولی در جوامع علمی این کار مرسوم بوده است.در یونان هر کاری که میشد،ثبت میکردند و حتی مجسمهء بزرگانشان را تهیه میکردند.بنابراین وقتی شما از یکی از بزرگان یونان صحبت میکنید،علاوهبر اینکه آثارش معلوم است، مجسمهاش هم است و پیکرهاش را هم میتوانید ببینید.در جامعهء ما این مطلب متداول نبوده برای اینکه سواد بسیار محدود بوده.به همین دلیل اگر چیزی هم بوده،باقی نمانده است.برای اینکه مگر به گفتهء نویسندگان و مورخان اعتماد کنیم،باید گفت با تحولی که در نتیجهء ورود اسلام به جامعهء ما ایجاد شد،مقدار قابل ملاحضهای از اسناد و مدارکی که از این حیث وجود داشته است،در اثر جنگها و درگیریها از بین رفت.حالا اینکه بنده عرض میکنم،اگر چیزی بوده،چون مسلّم است که ما در قسمت هیأت و نجوم،در قسمت گاهشماری و تقویم کارهایی داشتهایم و در زمان هخامنشیان علی الاصول تقویم،تقویم مدونی بوده و آثارش هنوز در سنگ نبشتهها هست.این تقویم بدون تردید از تقویم مصری هم متأثر شده.یعنی به علت اینکه ما مصر را گرفتیم،از آنجا هم متأثر شده.پس چیزی وجود داشته.دیگر اینکه مسلّم است،در اوایل دورهء ساسانی دانشگاه جندی شاپور را ساختیم،اگر کار علمی نمیکردیم،مکتبی بوجود نمیآمد و در اواخر دورهء ساسانی،عدهای از دانشمندان یونانی که در آنجا بجان آمدند، متواری شدند و به ایران آمدند.
نکتهء دیگر اینکه بههرحال ما کلیله و دمنه را داریم و میدانیم که طبیبی به هندوستان میرود،تا کتابهایی را که ارزشمندست،مطالعه کند و به ایران بیاورد.پس حتما چیزهایی وجود داشته،اما نه آنقدر که بعضی از ما روی وطنپرستی افراطی فکر میکنیم همهء آنچه هست،از اینجا بوده.بههرحال،در این مطلب که وقتی جامعهء اسلامی تمایلی به پرداختن به علم پیدا شد،پیشتازان و پیشروان این،از ایرانیان بودند، تردیدی نیست و از همین امر معلوم میشود که سابقهای وجود داشته.یعنی اگر سابقهء علمی در نهاد افراد نبود،ممکن نبود که زودتر از همه لبیک بگویند و بروند و مصدر بزرگترین آثار و افعال بشوند.پس بدون تردید اگر خیلی چیز نبوده،خیلی هم ناچیز نبوده.فی المثل ما آخرین اثر ریاضی که در زمان ساسانیان دربارهاش فکر میکنیم،رنج شهریاری است که در زمان یزدگرد تدوین شد و بعد هم تقویم یزدگردی بود. این مطلب جنبهء علمی داشت به این دلیل اینکه خود خلفای اموی و خلفای عباسی نیاز به
292
ایران نامه , زمستان 1364 – شماره 14
توسل جستن به چنین گاه شماری را پیدا کردند.
دانشمندان ایرانی در دورهء اسلامی
بههرحال،اگر ما در تمدن اسلامی میبینیم که ایرانیها خوب شکفتند وخیلی خوب به پیشرفت علوم در اسلام کمک کردند،برای این است که بیگمان مایهای داشتهاند.نهایت اینکه محیطی مناسب برای انجام امور علمی میخواستند و این محیط در دربار خلفای عباسی-که شاید پروردهء زیردستان ایرانی بودند-وجود داشت.مطلبی که قابلتوجه است،این است که بعضی از دانشمندان بزرگوار ما کاری کردند،به علوم اسلامی بسنده نکردند.مثلا فرض بفرمایید اگر شما در جبر،در اروپا اثری میبینید،خود کلمهء جبر یاددگاری است از اینکه چگونه این علمی که خوارزمی تنظیم و تدوین کرد،به مجامع اروپایی راه یافت و شاید چند قرن در دانشگاههای اروپا مرسوم بود و از آن استفاده میکردند.یا فرض بفرمایید،نوعی حساب را که خیلی دقیق است و بود و از آن استفاده میکردند.یا فرض بفرمایید،نوعی حساب را که خیلی دقیق است و «لگاریتم»نامیده میشود،از خوارزمی است و خودشان هم قبول دارند که لگاریتم از خوارزمی است یا مثلا کارهایی که رازی کرد،مثل کتاب حاوی که ترجمه شده بود، این کتاب مدتهای مدید متداول بود.نوشتههای ابن سینا همینطور و نوشتههای بسیاری از دانشمندان ما نهتنها در جامعهء اسلامی،که در نقد علم مغرب زمین،بسیار مؤثر بودند. یاد دارم که مرحوم آلبر ساتن یک اصطلاحی نوشته بود،به این عبارت:«از مغرب به مغرب،از راه مشرق.»یعنی علم در دوررهء شکوفایی یونانی را به سریانی و بعد به متوقف شد و بعد به جامعهء اسلامی منتقل شد و ما کتابهای یونانی را به سریانی و بعد به عربی ترجمه کردیم و توأم شد با آنچه که از هندوستان و ایران گرفته بودیم.بعد همهء اینها گردآوری شد و به مغرب زمین منتقل و به زبان لاتینی ترجمه شد و بعد هم به زبانهای دیگر.
چرا دانشمندان ایرانی کتابهای خود را به زبان عربی نوشتهاند؟
نکتهء قابلتوجه این است که تا آنجا که سراغ دارم،اکثر دانشمندانی که توانستند علم اسلامی را رونقی ببخشند،ایرانی بودند منتها عربی مینوشتند.و شاید مغرضانه و شاید هم بدون اطلاع و جاهلانه،اینها همه را بعنوان دانشمندان عرب نام میبرند.اما اگر به کتابهایی که از اینجا رفت و به زبانهای لاتینی ترجمه شد و بعد از این زبان به زبانهای دیگر برگردانده شد،بنگریم،درمییابیم که هیچگاه منشأ نویسندهء اصلی
293
ایران نامه , زمستان 1364 – شماره 14
انکار نشد،در صورتی که در مورد بزرگان علم ما منشأشان بعنوان نویسندگان عرب انکار شده است.بحدی که اخیرا افراد بسیار دقیقی مثل آقای آرام،کلمهء«عرب»را به«عرب زبان»ترجمه میکنند.البته ترجمهء عرب،عرب زبان نیست،ولی درست است.اینها عرب زبان بودند نه عرب.با تمام تفاصیل،باز هم نکتهء قابلتوجه این است که اینها که به زبان عربی مینوشتند،زبان مادریشان را نادیده نمیگرفتند،اما چرا به زبان عربی مینوشتند؟به این دلیل است که میخواستند خوانندهء بیشتر داشته باشند.
اگر به زبان فارسی مینوشتند،خوانندگانشان بسیار معدود بودند،در صورتی که وقتی به زبان عربی مینوشتند،حتی کسی که در اندلس بود،میتوانست کتاب این سینا را ببیند و دربارهاش نظر بدهد و از آن استفاده کند.ما دو روانشناس بزرگ داریم که یکیشان ابن سیناست و کتابهای ابن سینا اگر به عربی نوشته نشده بود، مطرود میماند.یا کتابهای بیرونی،اگر بیرونی این کتابها را به عربی ننوشته بود و همه را به فارسی نوشته بود،آن وقت علم آن چنان رواج کلی نمییافت.بنابراین به زبان عربی نوشتن بزرگان ما دلیلی داشته است و آن اینکه بهتر رواج پیدا کند.و دلیل دیگر این که کالا با این زبان خریدار بهتری داشت برای آنکه برای خلفای عباسی مینوشتند**و خلفای عباسی عرب زبان بودند و دلشان میخواست همهء چیزها به عربی باشد.اما در عین حال میبینیم که مثلا بیرونی آثاری به زبان فارسی هم دارد.کتاب التفهیم،هم به زبان عربی است و هم به زبان فارسی و هردو باهم مساوی است.تا حدی که مرحوم جلال همایی میگوید یا آن ترجمهء این است یا این ترجمهء آن.بعد مقایسهای کرده که به این دلایل میتوان گفت که فارسی التفهیم مقدم بر عربی بوده و میگوید به این دلایل هم میتوان گفت که عربی مقدم بر فارسی بوده،یعنی مرد محققی مثل مرحوم همایی نتوانسته تشخیص بدهد که این کتاب اول عربی بوده بعد فارسی شده یا اول فارسی بوده بعد عربی شده.و باز نکتهء دیگری که در مورد افرادی مثل بیرونی باید بگویم،این است که اینان به زبان فارسی علاقه داشتهاند،راست است که فردوسی گفته:
پی افگندم از نظم کاخی بلند که از باد و باران نیابد گزند
(*)-دانشمندان ایرانی که رد این مصاحبه از آنان نام برده شده است،هیچیک«عرب زبان»نبودهاند.بلکه همچنانکه آقای بیرشک خود تصریح کردهاند،آنان،بعلتی که در این مقاله به آن اشاره گردیده است،تمام یا بیشتر آثار خود را به زبان عربی نوشتهاند.ایران نامه.
(**)-بسیاری از دانشمندان ایرانی کتابهای علمی خود را که به زبان عرب نوشتهاند به پادشاهان و حکمرانان ایرانی تقدیم کردهاند نه به خلفای تازی،چنانکه ابو ریحان بیرونی آثار الباقیة عن القرون الخالیة را به نام قابوس بن وشمگیر ؟؟؟
294
ایران نامه , زمستان 1364 – شماره 14
و عجم را به آن زبان زنده کرد،اما کاری هم که بیرونی کرده بود،دست کمی از آن نداشت چرا که برای این همه اصطلاحات نجومی،اصطلاحات فراسی مرادف ساخته بود.این از آن کارهای است که بسیار در خور توجه است و اگر روزی قرار بشود و بخواهند که اصطلاحات علمی را در هیأت و حساب مطالعه کنند و برایشان معادل فارسی بگذارند،بدون تردید باید به کارهای بیورنی توجه داشته باشند.
با حذف دانشمندان ایرانی،چیز قابل توجهی از«تمدن اسلامی»باقی نمیماند
به هرحال،از مطلب دور نشویم.سخن این بود که ببینیم تأثیر علمای ایرانی در تمدن اسلامی چه بود؟بنده آنطور تصور میکنم که اگر علمای ایرانی را حذف بکنند، از تمدن اسلامی چیز قابلی باقی نمیماند.
دانا سرشت:بسیار عالی است.این حرف،مطلبی است بسیار دقیق.اگر سهم ایران را بردارند،آنچه میماند،بسیار ضعیف است.یک ابن هیثمی باقی میماند.یک یعقوب کندی،ولی کفهء سنگین از ان ایرانیهاست.
بیرشک:بلی.عرض کنم به حضورتان که الان کتابی به همت یکی از مؤسات وابسته به وزارت علوم و آموزش عالی مشغول ترجمه است و قرارست که چاپ شود به نام زندگینامهء علمی دانشوران که شرححال در حدود 2800 دانشمند را دارد.البته ادیب و هنرمند در میانشان نیست و جملگی علمای فیزیک،شیمی،علوم طبیعی و مقدار کمی فلسفه و طب و اندکی هم روانشناسی است.شرححال نزدیک به سه هزار و خردهای دانشمندست و از این سه هزار و خردهای،250 تن از اینان دربارهء مسلمانها کار کرده و حق مطلب را هم واقعا ادا نمودهاند.مثلا فرض بفرمایید در مورد خیام،12 صفحه از این کتاب به خیام اختصاص دارد و برای سایر دانشمندان بزرگ هم همینطور.و در آنجا افرادی را معرفی کرده که واقعا از وجودشان اطلاع نداشتیم یا اگر داشتیم،بسیرا اندک بوده.
دانا سرشت:کتاب را کجا نوشتهاند؟ بیرشک:عرض کنم که کتاب زیر نظر چندین مؤسسهء علمی آمریکایی در آمریکا گردآوری شده،16 جلدست و ترجمهء فارسیاش در حدود 14 هزار صفحه خواهد شد که الان جزوهء اولش تقریبا برای اینکه زیر چاپ برود،آماده است.منتها مشکلاتی دارد که چون الان به این مطلب مربوط نیست،بعدا خدمتتان عرض میکنم.و شاید شما بتوانید کمکی به حل یکی از مشکلات بکنید.منظور اینکه در آنجا در میان این همه از
295
ایران نامه , زمستان 1364 – شماره 14
دانشمندان،250 دانشمند مطرح است که بدون مبالغه 150 تن از اینان ایرانی هستند. مصری یا از مردم اندلس یا مردم کاملا عرب زبان خیلی کم است.بههرحال،سخن به اینجا رسیده بود که تأثیرش به اندازهای بوده است که اگر بگوییم و بخواهیم دانشمندان ایرانی را حذف کنیم،از علوم اسلامی چیز خیلی زیادی باقی نخواهد ماند.این مطلب نه از جنبهء وطنپرستی است و نه از جنبهء صرف علاقه به ایرانی بودن.بلکه واقعیتی است که قابل انکار نیست.بنده در ایران به دو سه نفر اشارت خیلی کوتاهی میکنم.
اهمیت ابو ریحان بیرونی و کرجی(یا:کرخی)
مثلا من دربارهء ابو ریحان بیرونی سخن گفتم.ابو ریحان بیرونی زا اجلهء علمای اسلامی و از جملهء علمای جهان است و شاید جزء افراد معدودی است که میتوان بدانان جنبهء جهانی داد.این مرد،کتابهایش را به زبان عربی نوشته.چند کتاب هم به زبان فارسی نوشته،اما خودش یک دایرة المعارف بوده است.به دلیل اینکه در ریاضیات،در نجوم،در فیزیک،در فلسفه،در تاریخ،در جغرافیا و در ریاضیات علمی-یعین اسطرلاب-منحصر بفرد بوده.این مرد نمونهای است و دانستن سرگذشتش برای همهء جوانهای ما لازم است برای اینکه وقتی در رکاب سلطان محمود غزنوی به هندوستان رفت،آنجا ماند و سلطان محمود به ایران برگشت.او آنجا ماند برای اینکه زبان سانسکریت یاد بگیرد،او زبان سانسکریت آموخت و گنجینهء معارف اسلامی را با ترجمهء چند کتاب از سانسکریت غنیتر کرد.بنابراین میدانست.بعد وقتی به هند رفته بود،در نهایت انصاف با علمای آنجا برخورد کرده و چیز آموخته بود و بعد دربارهء اعداد هندی،کس دیگری که کار ابو ریحان بیرونی را کرده باشد،سراغ نداریم.یا از دانشمند دیگری که زیاد مؤثر بوده است،صحبت میکنم که متأسفانه زیاد او را نمیشناسیم و او مردی است به نام«کرجی»یا«کرخی».در اسمش بین کرخی و کرجی اختلاف است،اما البته الان به این متمایل شدهاند که نامش«کرجی»بوده البته اهل کرج بوده اما نه کرج 42 کیلومتری تهران،بلکه کرج ابو دلف،بین همدان و اصفهان.ما اصلا او را نمیشناختیم و فرنگیها نسخههای خطیاش را برایمان پیدا کردند.بعد او را به ما شناساندند و جامعترین مقالهای که
296
ایران نامه , زمستان 1364 – شماره 14
دربارهء او نوشته شده،به قلم یک نفر ترک است.ما متأسفانه باید بزرگان خودمان را از منابع خارجی و غالبا به قلم افراد خارجی پیدا کنیم.این 250 مقالهای که خدمتتان عرض کردم،متأسفانه هیچ کدامش به قلم یک نفر ایرانی نیست و تمام نوسیندگانش خارجیاند و البته خیلی هم منصفانه و خوب نوشتهاند.یعنی رفض کیند همین کرجی که من خدمتتان عرض کردم،اگر قرار بود نوشتههایش را با همان زبانی که خودش نوشته است،بنویسند،مردم از آن چیزی نمیفهمیدند.ولی مطلب را به زبان ریاضیات امروز نوشتهاند.بنابرانی اگر این مطلب را هر فرنگی و یا هر ایرانی که ریاضیات نوین را بداند،بخواند،خوب مطلب را درک میکند و میفهمد که کرجی چه کرده است.
علوم آباری برای حفر قنوات و حفر چاههای آب هم کتابی نوشته و به فرمانروایی تقدیم کرده.خود بیرونی هم که اسمش را بردم،در قسمت.چاههای آرتزین-که با استفاده از قانون ظروف مرتبط بوده است-مقدار قابلملاحظهای کار کرده و آثارش باقیمانده-در اینجا اگر بخواهم تعداد دانشمندان ایرانی را نام ببرم،تنها نام بردنشان مقدار زیادی وقت میگیرد تا چه برسد به اینکه بخواهم دربارهء کاری هم که شده است،صحبت کنم.
مضافا به اینکه در این مورد باید اهل فن وارد بشوند.
خدمت بزرگ ابو القاسم قربانی در معرفی عالمان ایران در قرنهای پیش
آقای ابو القاسم قربانی،اخیرا کتابی منتشر کردهاند به نام پارسی نامه.آقای قربانی خیلی زحمت کشیدهاند و کتابهایی منتشر ساختهاند از جمله:کاشی نامه و بیرونی نامه.
نمیدانم که پارسینامهشان را ملاحظه فرمودهاید یا نه؟
دانا سرشت:بلی،دیدهام.مربوط به کمال الدین پارسی است. بیرشک:آقای قربانی مردی است که تلاش میکند،مبانی لازم برای تاریخ ریاضیات ایرانی و ریاضیات اسلامی و ریاضیات اسلامی را فراهم بیاورد.و تا بحال،ملاحظهای کار کرده و تلاش میکند تا دانشمندان ایرانی را بشناساند و خواندن کتابهایش برای هر کسی که میخواهد به علم ایرانی واقف بشود،خیلی لازم است.دانشمندان ایرانی در تمدن اسلامی آنقدر مؤثر بودهاند که واقعا این دو را نمیتوان از یکدیگر منفک و مجزا ساخت.یعنی اگر واقعا کسی بخواهد بگوید ما میخواهیم علم را در ایران بعد از هجرت بنویسیم،یا علم را در اسلام،این دو از یکدیگر جداشدنی نیست.برای اینکه اینها چنان در یکدیگر بافته شدهاند که اصلا نمیتوان جدایشان ساخت.نهایت آنکه،محیط
297
ایران نامه , زمستان 1364 – شماره 14
مساعد بتدریج از میان رفته است.برای اینکه استعداد که از بین نمیرود.تعداد زیاد دانشمندانی که تا قرن پنجم و ششم بودند،کمکم روی به زوال گذارد و کم شد.
محاسبهء دقیق عدد«پی»
بتوسط غیاث الدین جمشید کاشانی
غیاث الدین جمشید کاشانی هم از کسانی است که در عالم علم خدمتگزار بوده. برای روشن ساختن خدمات کسانی از قبیل وی،مردی مثل آقای قربانی باید این کار را انجام بدهد،تا نشان بدهد که غیاث الدین جمشید کاشانی چقدر برای کارهایی که انجام میداد،از همتایان اروپاییش،پیشتر و جلوتربوده است.فرض بفرمایید در مورد محاسبهء عدد«پی»که آمدند و تا چندین رقم با دقت حساب کردند،خیلی زودتر از آن که در فرنگستان بتوانند به این دقت جلو بروند،غیاث الدین جمشید کاشانی آن را حساب کرده بود و در مفتاح الحساباش-که چاپ روسیه است-از آن ذکری شده است.این یکی از خدماتش بود،ولی در تنظیم زبج الغی بیگی سمرقند،مؤثرترین افراد بوده است.
طرح«مثلث حسابی»بتوسط خیام پیش از پاسکال
دانا سرشت:جناب استاد بیرشک،اینکه فرمودید فرنگیها خیلی چیزها از ما گرفتهاند و این آقای قربانی همتی شایان به علم کردهاند،مورد تصدیق حقیرست.
بالاخص آقای قربانی یک مقالهء بسیار عالی در مثلث حسابی پاسکال دارد،که من از اقای دکتر جلال مصطفوی خواستم تا آن را در دنبالهء جبر خیام چاپ کند،و او هم در آنجا چاپ کرده.انسان وقتی آن را میبیند،درمییابد که عین آن را آقای نیوتون بیان کرده و این تأیید فرمایش حضرت عالی است.
بیرشک:موضوع به زبان امروزی درآوردن مطالبی که علمای قدیم نوشتهاند، از مهمترین کارهاست.برای اینکه وقتی جوان امروزی میخواند،از آن،مطلب را درک کند.ما میبینمی که در ریاضیات در دورهء متوسطه،شاگرد درس میخواند و به حساب استدلالی میرسد،در حساب استدلالی-اگر در برنامهء جدید حذف نشده باشد چون من از برنامهء جدید خبر ندارم که حساب استدلالی گذارده یا نه-به مثلث پاسکال میرسد،در صورتی که خیام چند قرن قبل از پاسکال این کار را کرده بود.و شاگرد این را نمیداند.
دانا سرشت:همین مثلث حسابی پاسکال را عرض میکنم.یک مقالهء خیلی عالی از آقای قربانی در کتاب جبر خیام آقای دکتر مصطفوی چاپ کردیم،برای اینکه مردم
298
ایران نامه , زمستان 1364 – شماره 14
بدانند مثلث حسابی را قبل از پاسکال،خیام مطرح کرده.من راجع به این موضوع، مذاکراتی با آقای سید جلال تهرانی داشتم.ایشان چند سطری در جزوهای در اینباره نوشتهاند که باید جزو اسناد ثبت شود.وقتی آدم آن را میخواند، مبهوت میماند که این فرنگیها عجب سوءاستفادههای فاحشی کردهاند.این سرقت است.
گناه از ماست که دانشمندان خود را چنانکه باید معرفی نکردهایم
بیرشک:آقای دانا سرشت،من با این موافق نیستم.این بیخبری است.اولین کسی که دربارهء هندسهء غیر اقلیدسی کار کرد،ریمان بود بعد هم لوباچفسکی ولی این هردو،یعنی هم ریمان و هم لوباچفسکی،مدتهای مدید دیگران از کارشان بیخبر بودند، به این دللی که به زبان روسی نوشته بودند.یا به زبان محلی خودشان،و این دو زابن را مردم نمیدانستند.بنابراین ما دانشمندانمان را معرفی نکردیم و آنها که اسمش را مثلث پاسکال گذاردهاند،تقصیری نداشتهاند،بنده هم در دورهء دبیرستان با کار پاسکال آشنا بودم.وی با کار خیام آشنا نبودم.پس تقصیر از ما هست که دستگاه مرتب و منظمی نداشتیم که دانشمندانمان ار معرفی کنیم.و این تقصیر نیست بلکه بسیار فراتر از آن است.باید گفت گناه است.ما دانشمندانمان را نمیشناسیم.همان مثالی که خدمتتان زدم،ما«کرجی»را باید برویم در آثار دیگران پیدا کنیم و ببینیم که کجا رفته و چه کرده.کس دیگری برایمان تنظیم کند و ما آن را بخوانیم و بگوییم بهبه!و بعد هم افتخار کنیم.که من آنم که رستم جوانمرد بود.ما در این زمینه بسیار قاصریم.ما دانشمندانمان را به جهان معرفی نکردهایم،خیلی به خود میبالیم ولی بدون اینکه کاری کنیم که دیگران آنان را بشناسند.
کمال الدین پاسی پیش از دکارت
کاری که آقای قربانی میکند،اهمیتش در این است که میگوید:«کاری که فرض بفرمایید،دکارت رد فلان تاریخ کرده،کمال الدین پارسی 150 سال جلوتر این کار را کرده،ان هم با این دقت.»به عقیدهء بنده باید پارسینامهء آقای قربانی را ترجمه کنند.برای اینکه به زبان فارسی کسی نمیتواند آن را در خارج بخواند،ممکن است در دانشگاههایی استثناء افرادی پیدا بشوند که فارسی بدانند ولی همه کس نمیتواند آن را بخواند.او وقتی میگوید که کاری را که دکارت در فلان سال کرده،150 سال قبلش
299
ایران نامه , زمستان 1364 – شماره 14
کمال الدین پارسی انجام داده،این هم دلیلش و ادعا نیست،این باید به دنیا معرفی بشود. ما در این مورد قصور کردهایم.دنیا باید بداند که پاسکال مبتکر این کار نبوده،فرانسیس بیکن مبتکر آن کا رنبوده،دکارت مبتکر آن کار دیگر نبوده،و این کارهایی که به این دانشمندان نسبت داده میشود،مدتها قبل از آنان انجام شده.جرج ساتن در این کار خیلی زحمت کشیده ولی آن چنانکه شایسته است،نبوده است.ما باید این روشنگری را انجام بدهیم.
عبد الرحمن صوفی به جنگ بطلیموس رفته است
برگردم به مطلب و یک مثال دیگر خدمتتان عرض کنم و آن این است که ما در قدیم هم مثل حالا میل داشتهایم که کارهای دیگران را بگیریم و از آنها استفاده کنیم.این واقعیتی است و این واقعیت را باید دانست.مثلا فرض کنید که ما در کارهای استادان بزرگ قدیممان میبینیم که چقدر دربارهء اقلیدس بطلیموس شرح نوشتهاند یعنی کاری که آنها کردهاند،گرفتهاند و شرحی بر آن نوشتهاند.این خوب است،برای اینکه اگر به فارسی نوشته باشند فارسی زبانان میتوانند به مطلب واقف گردند،ولی کار ابتکاری نیست اما عبد الرحمن صوفی-که در زمان عضد الدولهء دیلمی میزیسته است و در زمان دیالمه در دربار آنها بوده-کاری ابتکاری کرده است.یعنی به جنگ بطلمیموس رفته و هیأت بطلمیموسی را نه تنها اصلاح کرده،بلکه مطالب خیلی تازهای به آن افزوده و بسیاری از مطالب او را نقض کرده و مطالب تازه به جای آن آورده است.برای صورتهای فلکی طرح بسیار مبتکرانهای ریخته.برای هر صورت فلکی دانه دانه ستارهها را شمرده و برای این ستارهها اسم عربی گذارده.بعضیهاشان هم که اصلا اسم نداشتهاند،برایشان اسم گذارده است.یعنی کاری که کرده خیلی جامعتر و کاملتر از کار بطلمیوس است.
اما چند نفر از مردم ما او را میشناسد؟و کجا در کتابهای متوسطهء ما،در جایی که میخواهمی افراد را معرفی کنیم،از عبد الرحمن صوفی نشانهای هست؟پس یکی از کارهایی که شما در کیهان فرهنگی انجام میدهید،و بسیار خوب است،این است که این افرادی را که واقعا بر سر ما منّت دارند،به مردم میشناسانید تا مردم به آنها پی ببرند،نه برای اینکه بیخودی مباهات کنند،بلکه برای اینکه بدانند چنین کسانی بودهاند.والا اگر اجداد ما مردمان دانشمندی بودهاند،به خودمان چه مربوط است؟ما بعد از غیاث الدین جمشید کاشانی چند نفر دانشمند میتوانیم اسم ببریم؟یعنی کار بزرگان قدیم را چند نفر ادامه دادهاند؟اگر شما اسم ملال عبد العلی بیرجندی یا ملا مظفر گنابادی
300
ایران نامه , زمستان 1364 – شماره 14
را میشنوید،برا یخالی نبودن عریضه است.برای اینکه نه ملا عبد العلی بیرجندی و نه ملا مظفر گنابادی هیچ کدامشان کار تازهای نکردهاند.میرزا عبد الغفار نجم الدوله-که نیای خاندان نجمی فعلی است-این مرد خیلی کار کرده ولی کاری نیست که بتوان گفت ابتکاری بوده است،مگر در یک مورد و آن این است که در سال 1321 هجری قمری،مقارن با 1283 هجری شمسی،او 1400 سال تاریخ قمری را با تاریخ میلادی مقابله کرده و جدولی برای 1400 سال تنظیم کرده.متأسفانه جلال همایی در تاریخش میگوید که برا یپنج هزار سال.در صورتی که برای 1400 سال است نه 5000 سال.
دیگر اینکه حالا که با دقت بیشتری میتوان کار کرد،ممکن است که یکی روز اختلاف پیداکرد،یک روز اختلاف هم زیاد مهم نیست.به دلیل اینکه علی الاصول موضوع محاسبه است و مبانی محاسبه هم فرق میکند و ممکن است که یک روز اختلاف یافت شود.بنده هیچ ایرانی سراغ ندارم که قبل از میرزا عبد الغفار نجم الدوله- ولو بعنوان تقلید-این کار را کرده باشد.نمیدانم جناب عالی دیده اید یا نه؟
دانا سرشت:مستند نجم الدوله،کتاب محمود پاشای فلکی است که در بعضی جاها اظهارنظر کرده اگر تقویم او نبود،نجم الدوله به این کار نمیرسید،و اما اینکه فرمودید در بعضی جاها یک روز اختلاف است.
مقایسهء اصلاح تقویم جلالی بتوسط خیام و پاپ گرگوار
این آقایان به سال جلالی توجه نداشتند و بنده برای ملت ایران این را باعث کمال تأسف میدانم که هنوز معنای سال جلالی را نمداند که چیست.در زمان گذشته،مرتبا در روزنامهء اطلاعات عکسهای بزگی چاپ میشد که آقا در اطراف سال جلالی صحبت کرده،که سال جلالی مال یک نفر دیگرست.اما کسی به اینکه خود سال جلالی چیست،توجه نکرده.بر اثر عرم توجه به دقتی که خیام در سالها کرده،این اشتباهات پیشآمده.این همان است که پاپ گرگوار سیزدهم اصلاح کرده و خیام هم آن را اصلاح کرده.منتها باید ما بین خیام و کار پاپ گرگوار مقایسه بشود که کدام یک دقیترست و اگر عمری شد،ما در همین موضوع بخصوص،که سال جلالی چیست، کار خواهیم کرد.بنده همهء مقالاتی را که آقایان در این زمینه نوشتهاند،بریدهام و نگاهداشتهام.از این مقالات معلوم است که اینها هنوز متوجه نشدهاند که سال جلالی چیست،ولی در این بحث کردهاند که«خازنی»اول این کار را کرده و خیام بعد.به هر حال کار مرحوم نجم الدوله بسیار با قیمت است.
301
ایران نامه , زمستان 1364 – شماره 14
بیرشک:عرض کنم به حضورتان که حضرت عالی مطلبی را هم که بنده فکر میکردم که شاید ایشان ابتکار کردهاند،شما تأکید کردید که از محمود پاشای فلکی است و مقداری از تصور بنده را اصلاح کردید.البته هم مرا از اشتباه بیرون آوردید،و هم حیف شد که اینطور شد.اما دربارهء تقیوم جلالی کار گرگوار بنده نمیدانم که این دو تا چه حدی میتوانند به یکدیگر مربوط باشند؟به دلیل اینکه خیام در چه تاریخی این کار را کرده بود؟
دانا سرشت:خیلی پیش از آن.پاپ گرگوار در قرن شانزدهم این کار را کرده. بیرشک:او در سال 1582 این کار را کرده یعنی قرن شانزدهم که برابر با قرن دهم میشود.بنابراین کاری که خیام و همکارانش کرده بودند،از لحاظ دقت اصلا قابل مقایسه با تقویم گرگوار نیست.
دانا سرشت:جناب آقای بیرشک!خود این موضوع نباید با موضوعات دیگر مخلوط شود.یعنی باید بطور اصولی یک بحث راجع به سال جلالی بوشد.والا اگر ما بخواهیم هم کار خیام را بگوییم،هم کار صوفی را بگوییم،نمیشود.بنده در این جزوهای که خدمتتان تقدیم کردم و به هایت حضرت عالی چاپ شد،خودتان گواه هستید که من هیچکس را در تهران دارای این صلاحیت علمی نمیدانستم که در این کار من اظهار نظر کند بجز حضرت عالی که طرح دادید و معماری کردید.و در همین جزوه راجع به صوفی صحبت کردم که این آدم در ثوابت چه کرده.فرنگیها میگویند که سه کتاب مهم در اسلام هست.یکی رنج الغ بیگ،یکی صور الکواکب صوفی و یکی هم رنج ابن رضوان مصری.بنده رنج ابن رضوان مصری را اصلا ندیدهام.صور الکواکب را بدقت مطالعه کردهام و همچنین زیج الغ بیگ را درس خواندهام.و کار خیام،کاری است که یک جلسهای باید منحصرا بحث در اینباره باشد که این صحبت چه بوده و خیام چه کرده و چه نقایصی در کار خیام هست؟یا مثلا سلاجقه چه خدمتی کردند؟بنده بزرگترین خدمت سلاجقه را-چه در شرق،یعنی سلاجقهء خودمان و چه شاخهء غربیش که در ترکیه بود-در این میدانم که سلاجقهء غرب امثال مولوی را از دست عوام نجات دادند.اما سلاجقهء شرق امثال خیام و خازنی را حفظ کردند.چنانکه زیج الغ بیگ صریحا نوشته خیام اسم سلطان جلال الدین ملکشاه را در تاریخ ابدی کرد.من همهء اینها را از زیج الغ بیگ درآوردهام.اما اینکه حالا مبانی کار چیست و آیا تا به حال،ما بین ما ایرانیها راجع به کار او رسالهء دقیقی نوشته شده یا نه؟باید بگویم جواب مثبت است.
؟؟؟
302
ایران نامه , زمستان 1364 – شماره 14
بنده جسارتا خدمتتان عرض میکنم که:قیمت هر آدم به ابتکارات آن آدم است والا صدها کتاب نوشتهاند.به زبان ما هم نوشتهاند.پیش از ما هم نوشتهاند.چنانکه خودتان بیان فرمودید،با اینکه ملا عبد العلی بیرجندی از خیلی از اساتید ما فاضلتر بوده،اما کسی اسمش را بلد نیست.چون ابتکار نوشته.باید دید ابتکار چیست و چه کسی ابتکار کرده؟بنده معتقد هستم که رد علوم اسلامی،عرب و عجم،خوارزمی و ترک همه باهم دست داشتهاند.یک آمال گامی(معجونی)به وجود آمده.اما با شما موافق هستم که قسمت اعظم و سهم اوفر کار متعلق به ایرانیهاست.اما باید دید که چه کردهاند؟ بنده اجمالا به کار صوفی برخوردم،یعین چون احتیاج داشتم.حاجت ما را به اینجا کشید که اسممان را در این کار بیاوریم ولی راجع به خیام بحثی نکردهام و باید وقتی مستقلا در خدمتتان،سال جلالی را عوض بکنم تا با بحثهای دیگر قاطی نشود.همچنین بحث دیگری که من سالهاست که در آن مشغول هستم،این است که چرا قوانین کپلر شامل سیارات میشود و نه شامل ثوابت.سه قانون کپلر هر سه راجع به سیارات است و چرا ثابت را شامل نمیشود؟شما میدانید که بنده اهل تعریف و تمجید و مداحی نیستم،چون شما را عالم میدانم و افتخار دارم به دوستی شما و تا به حال هم شما را ندیده بودم و این از برکت کیهان فرهنگی است،که شما را میبینم و با شما شامل ثوابت نمیشود،یک بحث علمی است.در این مورد باید بحث ما ادامه پیدا کند ولی نه در این جلسه،شما باید باشید و اصلاح کنید ان شاء الله قرار بگذاریم تا وقتی دگر.یا اینکه نوشتههای ما را با نظر استادی که دارید،انتقاد بفرمایید چنانکه این کار سابق هم میشده است.ما افتخار داریم که باهم تبادلنظر کنیم.
چرا دانشمندان ایرانی را عرب معرفی میکنند
برشک:حضرت عالی فرمودید که وقتتان تنگ است و میخواهید تشریف ببرید. یکی به این دلیل و دوم اینکه وقت آقایان هم نامحدود نیست و به نبدهء کمترین بیشتر از این نمیرسد.اما برای ختم مطلب میخواهم نکتهای را مطرح کنم که از همهء آنچه گفتیم واجبترست اولا اجازه بدهید که عرض کنم تمدن ایران و عرب باهم توأمند،و هیچ تردیدی در این نیست.اما یک مطلب هم هست.اگر حضرت عالی با یک بزرگوار دیگری،آمدید و خیلی صمیمانه کار کردید،اما در موقعی که قرار شد کار عرضه شود،
303
ایران نامه , زمستان 1364 – شماره 14
حرفی از شما نبودو همهاش به اسم آن بزرگوار تمام شد،شما ناراحت میشوید.بنا بر این اگر قرار شد که خوارزمی را بگویند عرب نبوده،ابن سینا را بگویند عرب بوده، جلال الدین را بگویند ترک بوده،درست نیست.البته علم مرز نمیشناسد،اما این مردی که این کار را کرده،ایرانی بوده نه عرب.ببخشید اما عربها از نظر علم قبل از اسلام چه داشتند که بخواهد ادامه پیدا کرده باشد؟بنابراین آمدند و محیط مساعد ایجاد کردند و ایرانیها هم رفتند و خدمت کردند.
مطلبی که جناب عالی دربارهء کپلر و قوانین کپلر فرمودید،فرصتی لازم دارد تا بنده نظرم را عرض کنم.اما آنچه را که میخواهم اینجا نتیجه بگیرم،این است که از صدر اسلام که به این طرف آمدهایم،هرچه به زمان حاضر نزدیکتر شدهایم،محصول علمی جامعهء ما کم و کمتر شده است.در 70-80 سال اخیر میبینیم که ما واقعا یک قدم به طرف جلو-بهمعنای واقعی برنداشتهایم.
دانا سرشت:فرمایش حضرت عالی درست است و ظرف این صدساله-که با اروپا رابطه پیدا کردهایم-متجددین حتی یک مسألهء ابتکاری نیاوردهاند.حال آنکه قدمای ما هزاران مسألهء ابتکاری داشتند.
بیرشک:عرض کنم به حضورتان که باید دید چرا اینطورست؟این عیب را باید شناخت و آنگاه از بین برد.اگر ما جامعهای هستیم که میخواهیم زنده بمانیم،و ان شاء الله زنده هم میمانیم و به پیش میریوم،نباید همیشه منتظر باشیم که دیگران کاری را انجام بدهند و بعد ما بیاییم از آنها تقلید کنیم…
*** کیهان فرهنگی:استاد،حضرت عالی قرار بود تحت عنوان«حیات علمی» مطالبی بفرمایید.اگر آمادهاید ادامهء صحبت را با این مطلب دنبال کنیم.
حیات علمی در گرو بحثهای علمی است
دانا سرشت:حیات علمی یعنی زندگی توأم با بحثهای علمی،مثل زندگی قرون علمی اسلامی که بعد از قرن سوم شروع میشود.قرن سوم،قرن ترجمه است و در آن تحقیق تقریبا جایی ندارد.اما از این زمان به بعد،کمکم تحقیقاتی شروع میشود تا به قرن چهارم میرسد که اوج تمدن اسلامی است.در این قرن عمر ترجمه بسر میآید و تفکر و تعقل در مسائل اوج میگیرد و در بین مسلمانها پیدا میشود.از جمله در ایران. ؟؟؟
304
ایران نامه , زمستان 1364 – شماره 14
خلاف واقع.چرا که ابن هیثم،بزرگترین فیزیکدان اسلام و بلکه یکی از بزرگترین فیزیکدانهای دنیاست و عرب است و ما هم از تمدن اسلامی سخن میگوییم و این تمدن در ایران بیش از سایر نقاط شکوفایی یافت ولی انحصار به ایران نداشت.به هر حال در این زمان حیات علمی پیدا میشود.من مثالهایی در این باب میآورم:ییک از آنها بحث بر سر این است که چرا آب قنوات و چاهها در زمستان گرم است و در تابستان سرد؟
راجع به این مسأله رسائل و مکاتباتی میان ابی بکر محمد بن زکریای رازی و ابی بکر حسین تمّار انجام شده و دو فاضل مذکور به گفتههای یکدیگر ردهایی نوشتهبند.بیرونی در آثار الباقیه میگوید:«پس بحث دو نفر عالم باهم حیات علمی داشتن است.» مع الاسف آن رسالهها در دست نیست.اگرچه علم امروز میتواند جوابگوی این مسأله باشد.
مقصود این است که در آن زمان مسائلی در طبیعیات مورد بحث واقع شده است.
آراء ابو ریحان بیرونی و ابن سینا دربارهء گرمی شعاع آفتاب
مسألهء مهم دیگری که مورد بحث قرار گرفته است،این است که آیا شعاع آفتاب فی نفسه گرم است یا چون به اشیاء و یا دیگر اجسام برخورد میکند و منعکس میشود گرم است؟ابن سینا در بیست و یک سالگی از بخارا به خوارزم رفته است.در خوارزم وزیر دانشپروری بوده و مقدم او را گرامی داشته است.در آنجا با ابو ریحان هم ملاقات میکند که در آن زمان در خوارزم بوده است.و بین آنها،دربارهء همین مسأله که شعاع آفتاب فی نفسه گرم است یا اینکه چون به اشیاء برمیخورد و منعکس میشود،گرم میشود،بحث در میگیرد.عقیدهء ابو ریحان این بوده که شعاع فی نفسه گرم است.ما میبینیم که در زمستان در آفتاب مینشینیم تا گرم شویم،پس شعاع گرم است.عقیدهء ابن سینا این بوده که شعاع فی نفسه گرم نیست و تا منعکس نشود و به چیزی برنخورد، گرما پیدا نمیشود.در این سالهای اخیر،یکی از اساتید دانشگاه-آقای دکتر جمشیدیپور-که مرد عالمی است و در نجوم بسیار زحمت کشیده یک شب از من پرسید که آیا این مسالهای است علی حده؟این سؤال مرا به فکر انداخت.وقتی مطالعه کردم،دیدم عجب!این مسألهای که ابو ریحان در آثار الباقیه میگوید،به جوانی ابن سینا تعلق دارد که در خوارزم بوده.چون زمانی که ابو ریحان آثار الباقیه را تمام کرده،
305
ایران نامه , زمستان 1364 – شماره 14
سی و پنج سال داشته است،بعد به خوارزم برمیگردد.بعدا که هردو پیر میشوند،پس از انقراض خوارزمشاهیان،بیرونی به غزنه میرود و ابن سینا به طرف آل بویه.ابو ریحان در غزنه و انب یسنا در همدان با چنین فاصلهای با یکدیگر مکاتبه و بحث میکنند.
ابن سینا پاسخ میگوید،اما از او اصرار و از این انکار!تا اینکه ابن سینا فوت میکند و ابو ریحان هم 10-12 سالی پس از او فوت میکند.چون درگذشت ابو ریحان در سال 440 است،حال آنکه ابن سینا تا 428 هم زنده بوده است.از نظر سنی هم ابو ریحان از ابن سینا بزرگتر بوده،چون در آثار الباقیه میگوید:«ما بین من و این جوان فاضل حسین بن سینا در این زمینهء بحث شد…»خلاصه در پیری هم ما بین این دو،همان مسألهء جوانی بحث میشود.یعنی یک عمر دو دانشمند با یکدیگر بحث میکنند،ولی علم امروز عقیدهء ابن سینا را تأیید میکند.ما در فیزیک میگوییم:«اسباب حرارت سه چیزست: یک انعکاس،یک سرایت و یکی هم کنوکسیون،که شرح داده شده است و این از اکتشافات افتخارآمیز ابن سیناست و من این را در مقدمهء روانشناسی مشروحا نوشتهام و با امثلهای که ابن سینا زده،بدست آوردهام.پس معلوم میشود که این دو آدم حیات علمی داشتهاند.من این قسمت را از صفحه 596 آثار الباقیه میخوانم:«در سبب حرارت موجود در شعاع آفتاب جمعی از علماء گفتهاند که علت این است که زوایای انعکاس شعاع حاده است ولی حق این است که شعاع فی نفسه حرارت دارد.»تا بدین جا میرسد: «من این مسائل را درذ جای دیگری از این کتب که مناسبترست ذکر کردهام،بخصوص درمشاجراتی که میان من و جوان فاضل ابی علی حسین بن عبد الله بن سینا در این مطلب روی داده».همین مسأله از جوانی تا پیری ما بین این دو وضع شده و چنانکه گفتیم علم فیزیک امروز دنیا حق را به ابن سینا میدهد.
اشتباه ابن سینا دربارهء حس مشترک
تصور نکنید که من تعصب دارم.نه!من حقا ابن سینا را بزرگترین فیلسوف اسلام میدانم و عقیدهام هم این است که کمتر کسی بعد از او حق داشته که در فلسفه کتابی بنویسد.اما اشتباه هم دارد.همین ابن سینا در مسألهء دیگری اشتباهی دارد و آن مسألهء حس مشترک است.من این مسأله را هم در مقدمهء روانشناسی شفا نوشتهام.فلاسفهء مشاء و بالاخص ابن سینا معتقد بودند و انی عقیده متعلق به ارسطو نیست و من از ابن سینا میدانم یا پیش از او،ولی عقیدهء ارسطو نیست-که در انسان-در مقدم دماغ-حسی موجودست به نام حس مشترک،و تمام محسوسات در آنجا ریخته میشود مثل حوضی که
306
ایران نامه , زمستان 1364 – شماره 14
پنج راه دارد.چون مرکز قوا را بر حسب صدماتی که به دماغ وارد میآید،تعیین کردهاند و اینکه کدام قوه در مؤخر دماغ است و کدام در مقدم دماغ.کسی میگفت که ضربهای به دماغم خورده که اشیاء را خیلی دور میبینم بدنی معنا که شما پهلوی من نشستهاید مثل آن است که یک فرسخ آن طرفترید.اطباء از زمان جالینوس مراکز این قوا را پیدا کردهاند.اینکه میبینید در کتب قدیم آمده است،مقدم الدماغ و مؤخر الدماغ،همین است.ارسطو معتقد بوده که دماغ برای تبرید بدن است.عقل در قلب است.اینکه هنوز مردم میگویند دل ما حکم میکند،این عقیدهء قدیمی ما هست.قلب است که عاقل است و دماغ کارش تبریدست و امام فخر رازی-که نمیدانم چه راجع به او بگویم، چون هم دوستش دارم و هم میبینم که خیلی باعث اذیت مردم شده-در کتابی به نام کتاب النفس و الروح که در پاکستان چاپ شده،دلایلی میآورد که قلب عاقل است.
علی ایّ حال عقیدهء عوام این بوده.و اینکه دلم حکم میکند و این همه شعرا میگویند:دل:دل.اینها مقصودشان همان حرف قدیمی است که ارسطو گفته است،و جالینوس که پس از ارسطو آمد،مردی است که اولین پایههای علم طب را روی قواعد علمیگذارده است.گرچه پیش از او اطبای بزرگی بودند،ولی او مردی است که این علم را تدوین کرده.او عقیدهاش این بوده که خیر!دماغ عاقل است و قوا در خود دماغ است.مرکز حواس باطنه را در دماغ یافته است.دنبال مکتب ارسطو نرفته است و عجب اینکه ابن رشد باز عقیدهاش این است که دماغ عاقل نیست و همان عقیدهء ارسطو را آورده.کار ابن رشد فقط این بوده که ارسطو را خوب تقریر کرده،لذا فرانسویها میگویند که او مفسر مورد اطمینانی است و راست هم میگویند.از نظر ترجمه و حفظ افکار ارسطو،ابن رشد مورد اطمینان است اما از نظر اجتهاد و رسیدن به حق این حرف غلط است.
ابن سینا مرد عالمی است و تبعیت از کسی ندارد خلاصه،ابن سینا در مبحث حس مشترک،عقیدهاش این است که این هم حسی است که محسوسات در آن جمع میگردد.
ملا علی قوشچی،همنی عقیده را که خواجه در متن تجرید نقل کرده،با استدلال رد میکند.من در مقدمهء شفا این را نوشتهام.ملا علی قوشچی عقیدهاش این است که بقایای محسوس در خود حس موجودست نه رد دماغ.بنده مثلی زدم.به این معنا که من دستم را جلوی آتش نگاه میدارم زود دستم را پس میکشم و میبینم که نسوخت.
یک قدری که نگاه میدارم دیگر طاقت نمیآورم و دستم میسوزد.پس اگر رابطهء محسوس با حس،مثل رابطهء صور اشیاء در آینه باشد-که تا آینه را برداری صورت عبور
307
ایران نامه , زمستان 1364 – شماره 14
میکند-و حس هم اینگونه باشد که تا محسسو عبور کرد،حس هم کارش را تمام بکند،پس دست من نباید بسوزد،چون دانه دانه میآید و عبور میکند مانند صور آینه.
وقتی این سبب میشود که بر اثر نگاهداشتن دست من روی آتش،دستم بسوزد،که محسوسات در خود حس جمع بشود و علم امروز این عقیده را تأیید کرده است و امروز در فیزیک مقدار اینکه محسوس تا چه حد در خود حس باقی میماند،معلوم شده و بنده در آنجا نوشتهام و سینما براساس همین پدیده اختراع شده،اینکه شما در سینما اشیا را متصل میبینید،این اشیا در خارج متصل نیست،ولی تا اولی عبور نکرده،میبینی دومی به آن متصل میشود.این به دلیل آن است که مدتی در حس میماند و اگر در حس نمیماند،سینما تحقق نمییافت.کار علمای اروپایی این بود که براساس این عقیدهء ملا علی قوشچی،میزان آن را تعیین کردهاند
نصر بن عراق سامانی مخترع رابطهء سینوسها(شکل مغنی)در مثلثات کروی
بههرحال،در قرن چهارم،یک حرکت عجیبی هم در ریاضیات پیدا شد،بنحوی که ابو ریحان در کتاب مقالید علم الهیئة که کتابی بسیار بد خط است و یک نسخه هم بیشتر نیست،در مدرسهء سپهسالار سابق موجودست،و میگوید:«و ان زماننا هذا ذی العجایب»زمان من دارای مسائل عجیبی است.چیزهای شگفتانگیزی در عصر من پیدا شد.یکی از آنها این است که استاد ابو ریحان،نصر بن عراق سامانی،مخترع شکلی است در مثلثات کروی،به نام«شکل مغنی»که امروز در ریاضیات به نام رابطهء سینوسها معروف است و دنیا به آن عمل میکند.
ابو الوفای بوزجانی مخترع رابطهء تانژانتها(شکل ظلی)در مثلثات کروی
مردی هم در بغداد بوده به نام ابو الوفای بوزجانی-صدر اعظم دولت آل بویه-این مرد هم یک شکل دیگر را در مثلثات کروی اختراع میکند به نام«شکل ظلی»که امروز این را هم در ریاضیات به نام رابطهء تانژانتها عمل میکنند.
مرحوم غلامحسین مصاحب هم در کتاب مثلثات کروی خود،اسم این دو را آورده که مردم بدانند که این کارها به فرنگی تعلق ندارد.و نوشته که اینها از کتاب مقالید علم.
الهیئة نقل شده.کتاب،چاپ سنگی است و در تهران چاپ شده و بنده آن را دارم.
اختراع این دو شکل بسیار مهم بود و نشان میدهد که آن زمان حیات علمی عجیبی ما بین مسلمانها وجود داشته است.
308
ایران نامه , زمستان 1364 – شماره 14
ابو الوفای بوزجانی میگوید هردو اختراع از من است.ابو ریحان این کتاب را نوشته ومیان این عالم قضاوت کرده است و با استناد به مکاتباتی که از اینها باقی بوده و کتابهایی که نوشتهاند ثابت میکند که نه آقا!بیتردید شکل ظلی از توست و شکل مغنی هم از او-یعنی نصر بن عراق-پس این حیات علمی است که ما بین این دو موجود بوده است.
کیهان فرهنگی:مردم ابو الوفای بوزجانی را کمتر میشناسند اما با ابو ریحان آشنایی بیشتر دارند.اگر ممکن است،حضرت عالی به دلیل اهمیت شخصیت ابو الوفای بوزجانی -که یکی از چهرههای درخشان عالم ریاضی است-توضیحات بیشتری در مورد وی بفرمایید.
ایو الوفای بوزجانی و شعاع دایرهء مثلثاتی
دانا سرشت:ما در ریاضی یک رشته کارهایی داریم که به رغم آنکه ظاهرا کوچک بنظر میآیند،اما از مهمترین کارها محسوب میشوند.یکی از آنها اختراع «صفر»در هندوستان است که من این را در مقدمهء فلسفهء هند قدیم شرح دادهام.میدانید که یونانیها صفر نداشتند.اعداد را پهلوی هم میچیدند تا میتوانستند یک عدد بزرگ را بخوانند.دو قرن پیش از اسلام،صفر معمول شد.میگویند اگر صفر نبود،نیمی از ریاضی از بین میرفت و راست هم میگویند.به نظر ما نظام عشرات خیلی شاده میآید.ولی یکی از اختراعات مهم بشرست.ابو الوفای بوزجانی هم یک کار خیلی ساده کرده که عام مثلثات را ترقی داده و آن این است:بطلمیوس شعاع دایرهء مثلثاتی را شصت قسمت کرده بود و این کار از سومری ها باقیمانده است.مثل اینکه الان شما ساعت را شصت قسمت میکنید.ابو الفای بوزجانی بدون تردید-به شهادت ابو ریحان در کتاب افراد اللمقال فی امر الظلال-که ن برای تلخیص آن را کتاب سایهها نام گذاردهام، میگوید که ابو الوفای بوزجانی شعاع دایرهء مثلثاتی-نه هر دایرهای را-واحد(یک) دانسته است.و این کار سبب ترقی ریاضیات شده و مؤدای اینکه این شعاع را شصت بدانیم یا یک بدانیم،یکی میشود.فقط در طولانی بودن و اختصار باهم فرق دارد و من مدتها نشستم،اینها را حساب کردم و جدولی تنظیم کردم.و به عقیدهء این جانب این کار از اختراع شکل ظلی-که ما در مثلثات کروی آن را رابطهء تانژانتها میگوییم- مهمترست.
من دو سه سال پیش که این رسالهء مثلثات را مینوشتم،ثابت کردم که مثلثات در
309
ایران نامه , زمستان 1364 – شماره 14
اسلام درست شده.پس حیات علمنی این رشد که در یک مسألهای فکر کنند،باهم بحث کنند و نتیجهای حاصل گردد زیرا تا پیل مثبت و منفی نباشد،برق پدیدار نخواهد شد.از اصطکاک این دو است که برق پیدا میشود.فکر باید مثبت و منفی داشته باشد.باید بحث باشد تا نتیجه بدست بیاید.اما در تکرار اینکه«استاد اینطور گفته»،«اساتید این طور گفتهاند»،حیات علمی وجود ندارد و در اسلام اینگونه نبوده،در قرون وسطی مسیحیان میگفتند:«استاد اینطور فرموه»و دیگر تمام میشدو بهانی قاطع بود و دلیلی ساطع.ولی علمای اسلام با برهان کار داشتند و ادب را هم در مباحثاتشان ملاحظه میکردند.مرحوم شیخ انصاری-که از افتخارات شیعه است-آنگونه که بنده یاد دارم،(چون بنده در جوانی این درسها را خواندهام)در مکاسب میفرماید که:«بحث ما بین دو نفر خیلی خوب است اما نه اینطور که مینویسند که زن بچه مرده هم به این حرفها میخندد»اینجور حرفها بدست،اینها دور از ادب است دور از علم است و کسی نباید در بحث زبانش به فحش آلوده شود….
کیهان فرهنگی:شما فکر میکنید که ریاضیات اروپا تا چه حد متأثر از ریاضیات اسلامی است؟
اختراع یازده معادلهء درجهء 3 بتوسط خیام
دانا سرشت:اروپا خیلی بیشتر از یونان از اسلام سود جسته است،چون عرض کردم کارهای مسلمانها،کارهای یونانی را-حداقل در ریاضیات-تحت الشعاع قرار داد.
درست است که اکرمنا لائوس خیلی مهم است ولی پس از اینکه شکل مغنی اختراع شد،خواجه که محرر اکرمنا لائوس است،در آخر آن به نصر بن عراق دعا میکند که جزاء الله عن طلبه العلم خیر الجزاء.خدا امیر نصر بن راق را از طرف طلاب علوم جزای خیر مرحمت کند که کارها را آسان کرده.
یازده معادلهء درجهء 3 را خیام اختراع کرده،و پیش از خیام چند معادلهء درجهء سوم موجود بوده و تمام معادلات درجهء سوم که مسلما کار علمای اسلام است،روی قطوع مخروطی حل شده و اجزاء معادلهء عددی درجهء سوم کار علمای ایتالیاست.
شش معادله از یونانیها رسیده که هر شش،در کتاب جبر خوارزمی مذکورست و به نام مفردات و مقدمات خوانده میشود.
ما امروز هر شش را با یک فرمول در جبر حل میکنیم.مرحوم نجم الدوله حاشیهای برخلاصة الحساب شیخ بهایی نوشته و گفته که امروز هر شش معادله را با یک فرمول حل
310
ایران نامه , زمستان 1364 – شماره 14
میکنیم.خلاصه اساس ریاضی جدید در قسمتهایی کار مسلمانان است.اما بنده نمیخواهم بگویم که هندسهء رقومی و هندسهء ترسیمی یا هندسهء تحلیلی از آن مسلمانهاست.نه،از فرنگیهاست….

