«بر صبح نظر بسته ولی صبح نهان»

«بر صبح نظر بسته ولی صبح نهان»[1]

(نقدی بر حاشیهء یک کتاب)

بررسیهای انتقادی در ادبیات معاصر فارسی critical perspectlive on

گرداورنده و ویراستار:توماس م.ریکس modern persian literature

واشنگتن:انتشارات سه قاره،1984 edited and compiled by . thomas m.ricks

بیست و هفت+510 صفحه: washington,d.c.

قیمت 40 دلار.1984, three continent presss

,510 pp.xxvii and 00.4$ price

آن مرد نغزخوان

ناگاه چون به جای پر و بال می‌زند بانگی برآرد از ته دل،سوزناک و تلخ‌ که معنیش نداند هر مرغ رهگذر

نیما-پاره‌ی از شعر ققنوس[2]

دگرگونی عظیم ادبی که از مقدّمات ادبی که از مقدّمات انقلاب مشروطه به این طرف جهت تاریخی‌ ادبیات فارسی را از پایه و اساس تغییر داده است همچنان گرم کار بنیان براندازی قوالب‌ دیرینه و بنیانگذاری موازین جدید خویش است.حرکتی که با نیما و هدایت شروع شده‌ است و هم‌اکنون با شاملو،اخوان ثالث،گلشیری و دولت‌آبادی ادامه دارد.در جریان‌ توفندهء این ادبیات کمتر فرصت تأمّل و ارزیابی آنچه از دست رفته و آنچه بدست آمده، بوده است.اغلب بررسیهای تحلیلی–و نه تشریحی–در این زمینه بدوا به وسیلهء خود واضعان شعر و ادب صورت پذیرفته است.نیما،شاملو،اخوان ثالث و نیز گلشیری و براهنی هم شاعر و قصّه‌پرداز بوده‌اند و هم بکرّات و بمراتب نظریه‌پردازان اصول‌ ساختمانی و نیز ضوابط نقد و بررسی آنها.[3]امّا آنچه از نیما و هدایت آغازیده و اکنون به‌ شاملو و گلشیری انجامیده است خود از صبا و فتحعلی آخوندزاده شروع شده و بدنیان رسیده بود.درختان برومندی که اکنون جلوه‌پرداز موقّر ادب معاصرند در خاک پرتوش و توان انقلاب مشروطه ریشه دارند.پس سنخیّتی اجتناب‌ناپذیر،پایگاههای عقیدتی و توان انقلاب مشروطه ریشه دارند.پس سنخیّتی اجتناب‌ناپذیر،پایگاههای عقیدتی و آرمانی ادبیات امروز را به زیر بنای گسترده و مستحکم انقلاب مشروطه متکی می‌کند.

از طرف دیگر رشد و تکوین شعر و ادبیات معاصر ایران از انقلاب مشروطه ببعد از گذار تاریخی جامعهء سنّتی ایران به عرصهء پرجار و جنجال عصر جدید جدایی ندارد.بی‌ آن‌که فراخنای رفیع شعر و ادب را برگردان ساده و معمولی مسجّل از علّتهای مسلّم‌ اقتصادی و سیاسی بدانیم،کلیّت و ماهیّت ادبیات معاصر را جز در ارتباطی متقابل و منطقی جدلی با حرکتهای اجتماعی یک قرن گذشته نمی‌توان دریافت.ادبیات معاصر فارسی همزاد و نیز دربرگیرندهء تضاد درونی و دامنه‌دار بحران فرهنگی ایران بعد از انقلاب مشروطه است.این بحران برآیند نیروهای متضادی است که هم در بطن فرهنگ‌ سنّتی ایران مستتر بوده است و هم در ذات نفوذ فرهنگ متشنج غرب بر جوامع شرقی‌ متمرکز.خمیرمایه و ماهیّت ذاتی این ادبیات متأثر از تلاش گستردهء شاعران و نویسندگانی است که سلب اعتبار تدریجی یک فرهنگ سنّتی را در جهان معاصر به‌ چشم جان می‌دیده‌اند و فرا راه آینده زندگی فرهیخته را خود طرحی و دلیلی جستجو می‌کرده‌اند.در جریان پرتوش و توان این جستجو عزیزترین اوراق ادبیات معاصر فارسی‌ بثبت رسیده است.اما نه سلب اعتبار فرهنگ سنّتی امری جزمی و مسجّل بوده است و نه‌ یگانه طریق حقّه‌ای–در حجاب ایده‌ئولوژیهای متخاصم–توانسته است عبودیت محض‌ انسان معاصر را به خود تضمین کند.در نتیجه نه فقط در دو نویسنده و یا شاعر همعصر– مثل هدایت و جمال‌زاده و یا اخوان ثالث و نادرپور–ما شاهد دو جهان بینی کاملا متغایر و بلکه متضاد هستیم،در طول حیات ادبی یک شاعر و یا نویسنده نیز–مثل شاملو و یا آل احمد–تغییرات بنیادی و اصولی دامنه‌داری در خاستگاههای عقیدتی آنها بچشم‌ می‌خورد.

از عصر کوتاه خوش‌بینی ساده‌لوحانهء ابو القاسم لاهوتی و فرّخی یزدی که بگذریم به‌ برزخ عظیم بینایی و برّایی نیما و شاملو و فروغ فرخزاد و سهراب سپهری می‌رسیم.دراین‌ برزخ هیچ خدایی–چه آسمانی و چه زمینی–قادر مطلق العنان و سرنوشت‌ساز هستی‌ آدمی نیست.اینان و دیگرانی از این دست رستگاری بشر خاکی را نه در پناه آیه‌های‌ آسمانی و نه در گرو داعیه‌های زمینی که در رویارویی بی‌حجاب و بیواسطه با واقعیتهای عصری که از حقیقت تهی است جستجو کرده‌اند.آنچه در این رویارویی‌ مددکار متفکرّین طراز اوّل معاصر ایران بوده است بیداری دل و بینش چشم جان آنهاست چرا که آنان علی‌رغم برخی شواهد ظاهری افسار خرد و عاطفهء خویش به تعهد و تکلّف به بازار گرم عقیده و جهاد نسپرده‌اند.و ازاین‌رو آنچه بیش از هرچیز دیگر شعر عظیم نیما را ماندنی کرده و خواهد کرد فردیّت و یگانگی والای او و جداییش از جمعیّتهای پریشان خاطرست.در شناخت و شناساندن نبض حیاتی عصر طوفان‌زدهء خویش،نیما همان مرغ خوشخوان ققنوس بود که بر شاخ خیزران خود بنشسته بود.[4]

وظیفهء خطیر آقای توماس ریکس در گردآوری و ویراستاری ومقدمه و تعلیقه نگاری‌ مقالات انتقادی دربارهء ادبیات معاصر فارسی،استنباط و انتقال این تنش ذاتی و خصلت‌ گذار در شعر و ادب جدید بوده است.وی در انجام این وظیفهء سنگین قصور کرده‌ است.[5]

در این کتاب تومارس ریکس مجموعهء چهل و یک مقاله و اعلامیهء انتقادی پیرامون‌ مسایل مختلف ادبیات فارسی را جمع‌آوری کرده و بچاپ رسانده است.این مقاله‌ها به‌ پنج بخش تقسیم شده است:بخش اوّل که شامل پنج مقاله و یک اعلامیهء کنفدراسیون‌ دانشجویان ایرانی مقیم امریکاست برای بدست دادن دورنمایی کلّی از ادبیات معاصر تخصیص داده شده است.بخش سوّم مجموعهء شش مقاله دربارهء شعر معاصرست.بخش‌ چهارم شامل دوازده مقاله دربارهء آثار صادق هدایت،بزرگ علوی،صادق چوبک، جلال آل احمد،غلامحسین ساعدی و صمد بهرنگی است.بخش پنجم نه مقاله پیرامون‌ آثار ابو القاسم لاهوتی،ملک الشعرای بهار،نیما یوشیج،احمد شاملو،بیژن جلالی و سهراب سپهری را در برمی‌گیرد.در خاتمه دو مقاله از احسان یار شاطر و منوچهر آریان‌ پور تحلیلی کلّی از ادبیات معاصر ایران بدست می‌دهد.بر این مجموعه،آقای ریکس‌ مقدمه‌این تحت عنوان«ادبیات معاصر ایران و ایران معاصر:نویسندگان کلاسیک و نویسندگان متعهد در جامعه و سیاست،1919-1979»نوشته است.تعدادی عکس از شعرا و نویسندگان ایران و نیز پوسترهای انقلابی از قبیل پوستر یادبود مرگ خسرو گلسرخی با عنوان«این رسم توست که ایستاده بمیری»(ص 245)در لابلای صفحات‌ کتاب بچاپ رسیده است.بر روی جلد کتاب مجموعه دوازده عکس از جلدهای مختلف‌ کتابهای فارسی تصویر شده است.اولین عکس که متعلّق به کتاب انتری که لوطیش‌ مرده بود صادق چوبک است سر پایین چاپ شده است!مقاله‌های کتاب بصورت افست از چاپ اولیه‌شان در اینجا جمع‌آوری شده و در نتیجه فاقد هرگونه سنخیّت،حروف چینی‌ و یا یکنواختی سیستم تبدیل کلمات و اسامی فارسی به لاتین است.این مقاله‌ها فقط از منابع انگلیسی جمع‌آوری شده است.نویسندگان مقاله‌ها برخی ایرانی و عده‌ای‌ مستشرق ایرانشناسند.با این‌که تاریخ انتشار این مجموعه سال 1984 است تمامی این‌ مقالات منحصرا به مسایل ادبیات معاصر ایران تا سال 1970 تخصیص دارد.تحولاّت‌ ادبی پانزده سال گذشته در مقالات این کتاب انعکاسی ندارد.

در بخش اوّل این مقالات بزرگ علوی شرحی دربارهء اولین مجمع نویسندگان ایرانی‌ در سال 1325 نوشته است.این مجمع به حمایت اتحاد جماهیر شوروی و در حضور قوام‌ السلطنه تشکیل یافته بود.هیأت مدیرهء مجمع متشکل از ملک الشعرای بهار،حکمت، دهخدا،دکتر شایگان،صادق هدایت،کریم کشاورز و عده‌ای دیگر بوده است.در مقالهء دیگری منصور شکی مقدّمه‌ای بر ادبیات معاصر ایران بین سالهای 1270 1320 نگاشته است.این مقاله به مباحثی پیرامون زمینه‌های اجتماعی ادبیات جدید و نیز شعر نو تخصیص داده شده است.احسان؟؟؟شاطر در مقالهء دیگری گذار ادبیات فارسی را از گذشته به حال،مسألهء تعهد و عدم تعهد در ادبیات،شعر غیر سیاسی،موج نو و نثر و نمایشنامه‌نویسی معاصر را بررسی کرده است.در مقاله‌ای تحت عنوان«جوانب ملّی و بین‌المللی ادبیات معاصر ایران»د.س.کمیسارف شرحی تطبیقی از مسایل ادبی‌ بدست داده است.محمد علی جزایری در مقالهء دیگری زمینه‌های مختلف و نیز کششهای‌ درونی ادبیات معاصر را تشریح کرده است.مقالات این بخش با چاپ اعلامیه‌ای از طرف سازمان دانشجویان ایرانی مقیم امریکا دربارهء ادبیات متعهد بپایان می‌رسد.در این اعلامیه بیانیه‌ای پیرامون ارتباط ادبیات معاصرو«جنگ طبقاتی و سرکوبی مردم» صادر شده است.

در بخش دوّم،ابتدا،مقدّمهء محمد علی جمال‌زاده را بر یکی بود یکی نبود،هایدهء درگاهی ترجمه و تشریح کرده است.سپس هنری لاو،ادبیات معاصر را بین سالهای‌ 1300 و1320 بررسی کرده است.همین شرح را پیترایوری در مقالهء دیگری تا سالهای‌ 1330 دنبال کرده است.در مقاله‌ای تحت عنوان«سنن ملّی در طنز معاصر فارسی» جهانگیر درّی به بررسی برخی آثار جمال‌زاده،خسرو شاهانی،غلامحسین ساعدی، فریدون تنکابنی،صادق هدایت و پرویز خطیبی پرداخته است.سپس مسعود زوّارزاده در مقاله‌این تشریحی پیرامون قصّه‌نویسی فارسی از جنگ جهانی دوّم ببعد برخی جوانب‌ کلّی ادبیات معاصر را نیز از قبیل توجّه بیشتر به ادبیات انگلیسی بررسی می‌کند.در همین بخش کمیسارف مقالهء دیگری دارد که در آن جنبه‌های واقعگرایی در رمانها و قصّه‌های فارسی را در سالهای 1340 بررسی و ارزیابی کرده است.در این مقاله‌ جنبه‌های اجتماعی-سیاسی شوهر آهو خانم علیمحمد افغانی،افسانه و افسون دیده‌ور، درازنای شب جمال‌میر صادقی،و عزاداران بیل غلامحسین ساعدی مورد بحث قرار گرفته است.

بخش سوّم تماما اختصاص به شعر نو دارد.رگه‌های سیاسی و اجتماعی شعر معاصر را بین سالهای 1280 و 1340 منیب الرحمان در مقالهء جامعی دنبال می‌کند.سپس‌ احمد کریمی حکّاک تحلیل گسترده‌ای از مهمترین شاعران معاصر بدست می‌دهد. «شعر مقاومت و شعر تسلیم»عنوان مقاله‌این است از نعمت میرزاده(م.آزرم)که طی آن‌ خطوط تفاوت این دو نوع شعر از هم تفکیک شده است.سپس صمد بهرنگی در مقالهء کوتاهی عملکرد شعر را در جامعه معرفی می‌کند.خسرو گلسرخی در مقالهء کوتاه دیگری‌ مقولهء«شعر انقلابی»را به پیش می‌کشد.مصاحبهء جرومی کلینتون با احمد شاملو در سال 1978 آخرین مطلب این بخش را تشکیل می‌دهد.

در بخش چهارم ابتدا منوچهر مهندسی طی مقاله‌ای صادق هدایت و راینر ماریا ریلکه( rainer maria rilke (1875-1926)شاعیر بلند آوازهء اتریشی-آلمانی‌ را مقایسه کرده است.در مقاله‌ای که کمیسارف به مناسبت هفتادمین سالروز تولّد نویسندهء نامدار ایران مندرج است.ورق پاره‌های زندان بزرگ علوی موضوع مقالهء دیگری‌ است توسط ساجده علوی.ج.م.ویکنس در مقالهء دیگری دربارهء بزرگ علوی خطوط اساسی رشد و تکوین داستانهای علوی را دنبال می‌کند.در مقاله‌ای تحت عنوان‌ «صادق دوّم:قصه‌های کوتاه صادق چوبک»،د.م.مستقل برخی مسایل اساسی را در داستانهای چوبک بررسی می‌کند.همچنین جهانگیر درّی طنز منحصر به فرد چوبک را با اشاره به قصّه‌های خیمه شب‌بازی،انتری که لوطیش مرده بود،و توپ لاستیکی معرفی‌ می‌کند.دو مقاله از مایکل هیلمن و عبد العلی دستغیب به بررسی قصّه‌های جلال آل‌ احمد اختصاص دارد.اعلامیهء دیگری از«سازمان دانشجویان ایرانی در انگلستان‌ (کنفدراسیون)»و نیز مقاله‌ای از صمد بهرنگی به معرفی آثار غلامحسین ساعدی‌ می‌پردازد.بالاخره مقالات غلامحسین ساعدی و توماس ریکس دربارهء صمد بهرنگی‌ بخش چهارم را با بررسی نوشته‌های صمد در صحنهء سیاست و زمینهء انقلاب بپایان‌ می‌برد.

بخش پنجم با شرح مختصری از ابو القاسم لاهوئی راجع به زندگیش شروع می‌شود. سپس مقالهء سعید نفیسی شرح بیشتری دربارهء زندگی و آثار لاهوئی بدست می‌دهد. مقایسهء شعر بهار و نیما موضوع مقاله‌ای است به قلم و.ب.کلیاشتورینا.مقالهء رضا براهنی دربارهء نیما جوانب مختلف شعر او را بررسی و ارزیابی می‌کند.سپس احمد کریمی حکّاک شرح مفصلی بر شعر احمد شاملو دارد که طی آن شعر او را به چاه آبی در کویری خشک تشبیه می‌کند.در مقالهء دیگری کلیاشتورینا شعر احمد شاملو و مایاکوفسکی‌ (1893-1930)شاعر انقلابی روس را مقایسه می‌کند.سپس مسعود فرزاد طی مقالهء کوتاهی که چند ماه بعد از فوت فروغ فرحزاد نوشته شده است به معرفی شعر او می‌پردازد. مسعود زوّارزاده در مقالهء کوتاه دیگری به تحلیل شعر آزاد بیژن جلالی پرداخته است. رگه‌های صوفیانهء شعر سهراب سپهری موضوع بحث آخرین مقالهء این بخش توسط مسعود فرزان است.

در خاتمه دو مقاله از احسان یار شاطر و منوچهر آریان‌پور تحلیلی کلّی از مسایل ادبی‌ معاصر بدست می‌دهد.دوره‌های مورد توجّه این دو مقاله بترتیب 1290-1330 و 1300 -1350 است.

*** مقدّمهء ویراستار بر این مجموعه تلاشی است برای بهم پیوستن و انسجام بخشیدن به‌ مقالات کتاب که طبیعة متنوع و فاقد سنخیّت موضوعی و عقیدتی است.در این مقدّمه، نویسنده موضع عقیدتی خود را دربارهء ادبیات معاصر فارسی مرجع و مدخل مطالعه و ارزیابی محتوای بقیهء مقالات کتاب قرار داده است.توجه نزدیکتری به این مقدّمه ریشهء گرفتاری اصلی این مجموعه را روشنتر می‌کشد.

بیش از چهل سال پیش در مقاله‌ای تحت عنوان«ادبیات وچیگرایی»جورج اورول‌ نویسنده و منتقد انگلیسی مسایل و مضار ارزیابی هنر و ادبیات را از دیدگاهی صرفا سیاسی و به منظور مقاصد ایده‌ئولوژیک بطور مبسوطی خاطرنشان ساخت.5ادبیات به‌ عنوان یکی از مهمترین مشخصه‌های فرهنگی هر عصر تبلور عینی مسایل و جهشهای‌ اجتماعی بطور کلّی است.در پس پشت فرآورده‌های هنری هر جامعه‌ای نیروها و گرایشهای عمیقی که عناصر متشکلهء یک فرهنگ است به صور مختلف خود را نشان‌ می‌دهد.اگر از گذر هنر و ادبیات قصد استنباط مسایل اجتماعی منظور نظر یک محقّق‌ باشد شرط اصلی دادن مجال بیچون و چرا به آثار ادبی و هنری است تا ماهیّت خود را آن‌چنان‌که هست باز نمایند.در این راه مهمترین خطری که دریافت و استنباط مسایل فرهنگی را تهدید می‌کند تحمیل مفاهیم و عبارات صرفا سیاسی به موضوعاتی است که‌ ظاهرا قصد شناخت و شناسایی آنها را بطور همه‌جانبه داریم.

توماس می‌داند(ص ص xvii-xxvii ).به اعتقاد وی در نتیجهء شرکت‌ گسترده و ریشه‌دار«مردم»در مسایل سیاسی،نویسندگان ایرانی خود را درگیر تظاهرات عمومی و خواستهای سیاسی یافته‌اند(همان صفحه).هرگونه ارزیابی از مسایل فرهنگی و اجتماعی ایران درصد سال گذشته باید با استفادهء صحیح از مفاهیم‌ دقیق و روشن صورت گیرد تا از این گذر پیچیدگی مسایل از قبل آنان حلاجی شده و مفهوم گردد.استفادهء غلط از مفاهیم گنگ کلاف سر درگم یک مسألهء فرهنگی و یا اجتماعی را با گرههای کور پیچیده‌تر می‌کند.آن دسته ارزیابیها که براساس مفاهیم‌ بسیار عظیم ولی سخت توخالی از قبیل«مردم»،«تودهء زحمتکش»،«ملّت قهرمان»و غیره انجام پذیرد،بیرون از حیطهء تحقیق و تتبع و در قلمرو داعیه‌های ایده‌ئولوژیکی‌ است.اشخاص بعنوان موجوداتی به‌هرحال سیاسی می‌توانند تعلّق خاطر به این‌ داعیه‌های ایده‌ئولوژیک داشته و یا نداشته باشند.ولی هنگامی که قصد ارزیابی‌ بیغرضانه از تحولات فرهنگی و اجتماعی است،مفاهیمی از قبیل«ملّت ایران»راه به‌ جایی نمی‌برد.در عصری که با پیشرفته‌ترین طرق علمی آمارگیری کوچکترین اظهارنظر دربارهء یک مسألهء اجتماعی به محتاطترین وجهی صورت می‌گیرد فقط با رمل و اضطرلاب و یا نیابت به علم غیب می‌توان از اهداف و امیال چیزی به اسم«مردم ایران» خبردار شد.و نیز آنچه مایه و شالودهء نظریه‌پردازیهای اجتماعی،دسته‌بندیهای سیاسی،اعتقادات‌مذهبی‌ و غیره است.«ملّت ایران»به‌عنوان یک مفهوم سیاسی متشکل از طبقات،اصناف، سازمانها و نهادهای مختلفی است که مقاصد و مواضع مختلف و بلکه متضاد و متباین، آنها امکان درهم آمیختگی و حکم نهایی در حقشان صادر کردن را بطور کلّی سلب‌ می‌کند.آنچه متضمن حرکات اجتماعی افرادست تعلّقات طبقاتی،گروهی،سازمانی و یا عاطفی آنهاست.برآیند جدلی این تعلقات در تحلیل نهایی مواضع اشخاص و گروههای اجتماعی را در مقابل مسایل سیاسی تعیین و تبیین می‌کند.استفادهء نادرست و یا مغرضانه از مفاهیمی نظیر«مردم ایران»در یک تجزیه و تحلیل بظاهر علمی از مسایل‌ فرهنگی جز تیرگی اذهان و آلودگی استدلال راه به جایی نمی‌برد.در یک خطابه و یا اعلامیهء سیاسی،یک سیاستمدار ایده‌ئولوگ می‌تواند با استفاده از چنین مفاهیمی به‌ تهییج و ترغیب جمعی برای یک حرکت معین سیاسی بهره‌وری کند.ولی در حیطه‌ قلمرو منطق و استنباط بیغرضانه از مسایل اجتماعی و فرهنگی بر چنین مفاهیم گیج و گنگی اذن دخول نیست.

با آن‌که قصد اصلی مقدّمهء توماس ریکس اظهار نظر دربارهء ادبیات معاصرست،چون‌ مدخل تجزیه و تحلیل وی مسایل اجتماعی و سیاسی بطور کلّی است،سوء استفادهء وی از اخیر ایران را مخدوش می‌کند.تصّور حرکت یکپارچ«مردم ایران»به دنبال«آزادی» یکی دیگر از تخیّلات موهومی است که با واقعیّت انطباقی ندارد.«آزادی»که واژهء فارسی معادل liberte? فرانسوی و liberation انگلیسی است مفهوم‌ سیاسی مشخصی است که سرشار از بار ایده‌ئولوژیک معیّنی بوده و بتدریج از انقلاب‌ کبیر فرانسه به این طرف وارد فرهنگ سیاسی جهان می‌شود.گروهها و جهشهای‌ سیاسی مشخصّی از مقدّمات انقلاب مشروطه به این طرف مبلّغ این مفهوم در صحنهء سیاست ایران بوده‌اند.این گروهها در جریان مسایل اجتماعی صد سالهء گذشته‌ مفهوم«آزادی»–و نیز«برابری»و«دموکراسی»–را در جهت نیل به مقاصد مشخص‌ سیاسی بکار گرفته‌اند.برای اکثریّت افرادی که در محدودهء سیاسی و جغرافیایی ایران‌ می‌زیسته‌اند این مفهوم ایده‌ئولوژیک محلی از اعراب نداشته و ندارد.در طرح پیچیده و تو در تویی که از افراد و اقوام و عشایر و طوایف و سازمانها و گروهها و طبقات مختلف‌ ایرانی تشکیل می‌شود،هریک از عناصر نقش خود را به رنگی و شکلی دیگرگون به‌ رقم می‌کشد.قدر مسلّم آن است که سیاستگران و مجاهدان معتقد به«آزادی»سهم‌ بسیار عمده‌این در تطّور و تشکّل جامعه و فرهنگ ایرانی داشته‌اند،ولی همجوار و همپای‌ آنان دیگر گروه‌بندیهای اجتماعی پیرامون محورهای دیگری از قبیل علائق اقتصادی، همبستگیهای قومی،اعتقادات مذهبی،و یا تعلّقات عاطفی فردی و غیره استوار گشته‌ است.حرکت تاریخی جامعهء معاصر ایران ما حصل برآیند جدلی این نیروها و گروه‌بندیهای اجتماعی است.فقط در آیات زمینی دعات مذاهب جدید و یا در تخیّل‌ «باطل ارزیابان شتابزده و مغرض تاریخ صد سال گذشتهء ایران را تاریخ تلاش پیگیر «مردم ایران برای آزادی»می‌توان قلمداد کرد.

چنین استفاده‌های بیرویه از مفاهیم نارسا و گمراه کننده پردهء ضخیمی از تخیلات اغراض سیاسی بر ذات و روند مسایل فرهنگی معاصر می‌کشد.هنگامی که تاریخ معاصر ایران را تاریخ تلاش«مردم»برای کسب«آزادی»فرض کنیم و سپس‌ نویسندگان را ضابطان و کاتبان این حرکت فرضی سیاسی بدانیم نه تنها سند بی‌اطلاعی خود را از ماهیّت فرهنگ سیاسی یک جامعه ونیز مکانیسم حرکات و تطوّرات اجتماعی بدست داده‌ام بلکه تنش و تضاد درونی و ماهیّت پرداز فرهنگ معاصر را بکلی تحریف و تخسیر کرده‌ایم.هیچ‌جامعه‌ای در هیچ دوره‌ای از تاریخ یکباره و یکسو به جهتی مشخص و معین و ثابت حرکت نکرده است.همواره جدل درونی نیروها و توانهای کیفی و کمّی یک فرهنگ است که موتور حرکت و تغییر و تحوّل آن را تغذیه‌ می‌کند.اولین شرط هر استنباط تحلیلی از مسایل فرهنگی ایران–و یا هر جامعهء متقّدم و متأخّر دیگر–شناخت تأویلی نیروهایی از این دست است.نبض مسایل فرهنگی در صد سال گذشته از تضاد و تناوب استبعاد از یک فرهنگ سنّتی و تأسّی به یک جهان‌ بینی متجدّد نوگرا به طپش درآمده است.هر تجزیه و تحلیلی که براین تضاد درونی‌ فرهنگ معاصر ایران صبغه‌ای از آرمانگرایی سیاسی بزند قدمی بسوی شناخت مسایل‌ ایران بر نخواهد داشت که با شتاب ره به ترکستان اعلامیه‌های سیاسی خواهد برد. ادبیات معاصر نیز به‌عنوان زیباترین و حسّاس‌ترین نمودار فرهنگ متشنج ایران تبلور و تجسّم عینی تضادهای درونی این فرهنگ است.این تنش خلاّق را به ضرب پادنگ‌ ایده‌ئولوژیهای ورشکسته و مفاهیم موهوم و مخدوش ملوث ساختن مهمترین خطری است‌ که امروزه نقد و بررسی روشنگر و جامع ادبیات معاصر را تهدید می‌کند.

از دیگر عوارض برداشتهای سطحی از ادبیات معاصر فارسی تصّور باطل و ساده‌ لوحانه‌ای است که شاعران و نویسندگان یک قرن گذشته را به دو جناح سیاسی-ادبی‌ متضاد و مخالف تقسیم می‌کند.در این جناح‌بندی کاذب که فقط ناشی از تصّورات‌ متضاد و مخالف تقسیم می‌کند.در این جناح‌بندی کاذب که فقط ناشی از تصّورات‌ مغشوش و مشوّق از سیاست و ادب و جامعهء ایران است،عده‌ای از شعرا و نویسندگان از نظر ادبی«کهنه‌پرست»و از نظر سیاسی«ارتجاعی»قلمداد می‌گردند،و عدهء دیگری‌ در مقابل آنها«متجدد»و«انقلابی»و«متعهد»متصّور می‌شوند.توماس ریکس‌ معتقدست که:

نویسندگان معاصر ایران به دو دستهء کاملا متفاوت ادبی/سیاسی‌ تقسیم می‌شوند:1-آنهایی که به حفظ موازین کلاسیک در تمام ادبیات‌ و نیز تداوم رژیم سلطنتی شاهنشاهی متمرکز در تهران اصرار می‌ورزیدند، و2-آنهایی که طرفدار تغییرات دامنه‌دار در قواعد ادبیات کلاسیک‌ فارسی بوده‌اند و نیز خواستار دستیابی سریع به حکومت پارلمانی از طریق مجلس شورای ملّی با در نظر گرفتن شکوفایی ملیّتهای چند زبانی و چند فرهنگی ایران.دستهء اوّل بعنوان سنت گرایان یا کهنه پرستان شناخته‌ شدند،حال آن‌که دستهء دوّم هستهء مرکزی نویسندگان متعهد یا نویسندگان‌ اجتماعی را تشکیل دادند(ص xix .

سوء تعبیراتی از این دست یا ناشی از تساهل فکری است و یا تجاهل عمدی،ولی به‌ هرحال آدمی را به ششدر حیرت می‌افکند.هیچ‌گونه ضرورت و مناسبتی وجود نداشته‌ است که گرایش به ادبیات سنّتی در میان شاعران و نویسندگان معاصر با محافظه‌کاری‌ سیاسی توأم و مترادف باشد.از طاهره قرة العین گرفته تا میرزا آقا خان کرمانی،علی‌ اکبر دهخدا،عارف،ابو القاسم لاهوتی،فرّخی یزدی،میرزاده عشقی و ایرج میرزا افراطی‌ترین افکار انقلابی در قالب اوزان عروضی و مدوّن کلاسیک فارسی عرضه شده و قافیه و وزن حاکم مطلق العنان انگیزه‌ها و عواطف شاعرانه بوده است.شاید بزرگترین‌ شاعر سنّت‌گرای این دوره یعنی زنده یاد ملک الشعراین بهار از آزادیخواهان طراز اوّل‌ ایران بوده است.طبق تعریف و تقسیم‌بندی آقای ریکس،سرایندگان«از خون جوانان‌ وطن لاله دمیده»و«ای مرغ سحر»از شاعران کهنه‌پرست و مرتجع بحساب خواهن آمد! این تصور باطل که برخورداری از عقاید سیاسی«آزادی»،«برابری»،«دموکراسی» مختص نوگراینان بوده است حساسترین نبض حیاتی فرهنگ متلاطم ایران را در صد سال‌ گذشته که طی آن نوسانات و تناوبات پی‌درپی بر محور گذشته و حال ماهیّت ادبیات‌ معاصر را ساخته و پرداخته است نادیده می‌گیرد.پرداختن به نوگرایی در ادبیات معاصر به‌ هیچ‌وجه متضمن عقاید افراطی سیاسی و چپ نبوده است.حتّی تعلّق خاطر سطحی نیما و شاملو و هدایت به حزب توده به خودمختاری و استقلال ادبی آنها دخلی ندارد.اینان‌ در درجهء اوّل شاعر و نویسنده بوده‌اند با عوالم و عواطف منحصر به فرد خودشان،و نه میرزا بنویس حزبی..در خلوت افکار و احساسات خویش این نویسندگان و شعرا و نیز دیگرانی‌ از این دست بطور قطع درگیر مسایل سیاسی عصر خود بوده‌اند و انعکاس شاعرانهء آن نیز در آثارشان هویداست.ولی این مهم نه تصمیمی دسته جمعی و به منظور واحد بوده است و نه عنصر منحصر به فرد و یا حتّی اصلی شعر و ادب آنها.در اشعار شاملو همان قدر غزلهای‌ عاشقانه وجود دارد که درگیری با مسایل سیاسی.در قصّه‌های هدایت همان‌قدر کنکاش‌ مسایل روانی وجود دارد که تصویر مسایل اجتماعی.«متعهد»خواندن نوگرایان در شعر و ادب معاصر،به یکباره شاملو و گلسرخی و یا گلشیری و فریدون تنکابنی را در یک ردیف‌ قرار می‌دهد،و سند بی‌اطلاعی محض است از فرق عظیم که ایشان را از هم متمایز می‌کند.مختصر آشنایی با شعر و ادب معاصر روشن می‌کند که با صد من سریش و هزار استدلال از قبیل این‌که«کلنگ از آسمان افتاد و نشکست/وگرنه من کجا و بیوفایی» صفت افکار انقلابی و تعهد و چیگرایی به ریش سهراب سپهری نمی‌چسپد.در هیچ‌ کجای شعر احمد رضا احمدی اشعاری نظیر آنچه ابو القاسم لاهوتی در منقبت سبیل‌ استالین سروده است پیدا نمی‌توان کرد.صادق هدایت در بوف کوربه تاریکترین زوایای‌ روحی انسان شرقی دست می‌یابد بدون آن‌که اعلامیه‌ای بر علیه«بورژوازی»و «امپریالیسم جهانخوار»صادر کرده باشد و یا«خلق قهرمامن و شهیدپرور»را–که به‌ زبان خود بیشتر میل داشت«رجّاله‌ها»بخواند–به شورش و انقلاب بخواند و یا این‌که‌ به رسم شاعران متعهد«ایستاده مرده باشد.»خودکشی هدایت در اوج خلاقیّت هنریش‌ سند گویایی است علیه اراجیفی از این قبیل که شاعران و نویسندگان نوپرداز ایران‌ همگی متعهد و انقلابی و چیگرا بوده‌اند.وجود غیرقابل انکار انگیزه‌های تعهد و انقلاب‌ و چپ روی در بسیاری از شاعران و نویسندگان سنّت‌گرا و متجدّد معاصر به هیچ‌وجه‌ مجوزی برای تقسیم‌بندی کاذب آنها و دیگران به دو جناح متخاصم نمی‌شود.در طرح‌ گسترده‌تر،پیچیده‌تر و عمیقتری که تمامی متفکرین و شاعران و نویسندگان معاصر را در بر می‌گیرد نقوش فرهنگی و اجتماعی متفاوتی بر موازین عقیدتی،طبقاتی،اقتصادی، مذهبی،و نژادی وجود دارد که فقط براساس آنها می‌توان موضع مشخصّ یک هنرمند را تبیین و تعیین کرد.

تغییر جهت بنیادی در روند و ماهیّت ادبیات کلاسیک ایران،و کشف و شهود افقهای تازه در فرهنگ معاصر،شالودهء اساسی شعر و ادب یک قرن گذشتهء ایران را پی‌ ریخته است.این تغییر جهت را که انسانهای ارجمندی نظیر نیما و هدایت واضعان و معماران آن بوده‌اند به متر ورشکستهء عقاید متروک و ایده‌ئولوژیهای سر در گم و کلی‌ بافیهای بیرویه نمی‌توان ارزیابی کرد.اذن دخول به شعر والای نیما و یا نه توی‌ قصّه‌های گلشیری بدون طهارت از تصّورات و عقاید منجمد و تعصبّات و تأثّرات مردود میّسر نمی‌شود.ادبیات معاصر فارسی دستاورد جگر خونیها و مصائب روحی و جسمی و فکری راد مردان و شیر زنانی بیدار دل است که چه مستقیم درگیر سیاست بوده و یا نبوده‌اند،چه جان بر سر عقیده‌ای از کف داده یا نداده‌اند به هر تقدیر در صافی خلوص‌ نیّات آنهاست که سرنوشت قومی رقم خورده و بثبت رسیده است و فقط از گذر روح پر فتوح تک تک آنهاست که می‌توان به ماهیّت و تنش ذاتی افکار و عوالمشان دست‌ یافت.هریک از نویسندگان و شاعران معاصر به درجات و مراتب تبلور و تجسّم نیروهای متضاد و متغایری است که فرهنگ صد سال گذشتهء ایران را به حیات و حرکت درآورده‌ است.به جای دسته‌بندیهای کاذب باید آنها را آن‌چنان‌که هستند نه آن چنان‌که در جناح بندیهای سیاسی می‌گنجند باز شناخت.چنین دسته‌بندیهای سطحی که عقاید و تعصّبات ایده‌ئولوژیک را چون صورتکی باسمه‌ای بر چهرهء واقعی شعر و ادب معاصر می‌پوشاند جز انحراف خاطر و کوری ذهن راه بجای نمی‌برد.به جای تصّورات باطلی از این قبیل وظیفهء منتقدین معاصر شناخت و شناساندن عوامل مختلف اجتماعی،سیاسی، اقتصادی،مذهبی و غیره‌ای است که در ارتباط متقابل با یکدیگر فرهنگ متلاطم جدید ایران را شکل داده است.دریافت خاستگاههای اجتماعی و عقیدتی شاعران و نویسندگان،طبقات بخصوص مورد خطاب ایشان،ارتباط متقابل ادبیات با سیاست، چگونگی استبعاد از موازین فرهنگ سنّتی ایران،جوانب مختلف تأسی گروههای‌ سیاسی به فرهنگ متشنج و برتری طلب غرب،رشد و تکوین طبقهء«روشنفکر»،و دیگر مسایلی از این دست ضوابط اولیهء هر مطالعهء بنیادی و دقیق مسایل ادبی ایران در عصر جدیدست.

رشتهء پریشان‌گویی توماس ریکس در مقدمهء خود سر دراز دارد.از قرار تصوّر ایشان‌ سنّت گرایان معاصر توطئه‌ای نیز برای سروزی زبان فارسی بر دیگر زبانهای اقوام ایرانی‌ نظر ترکی و عربی و ارمنی چیده بوده‌اند؛حال آن‌که نوگرایان طرفدار جایگزینی دیگر زبانهای ایرانی بوده‌اند(ص xx ).در ضمن کهنه پرستان برخلاف متجدّدین طرفدار برتری فرهنگی تهران بر دیگر شهرستانهای ایران بوده‌اند(همان صفحه).در تصّورات‌ آقای ریکس از مسایل فرهنگی ایران خمیرمایهء بسیار مناسبی برای یک رمان سیاسی‌ وجود دارد.غناء حیرت‌انگیز زبان ادبی فارسی در عصر حاضر بیش از هرچیز دیگر مدیون نویسندگان نوگرایی است که هریک از اقصی نقاط ایران آمده‌اند و فارسی زبان‌ فرهنگی و ادبی مشترک همهء آنها بوده است.بر طبق جدولی که خود آقای ریکس در این کتاب گردآورده است از شصت و یک شاعر و نویسندهء معاصر،فقط چهارده نفر متوّلد تهرانند و بقیه در هیجده شهر مختلف دیگر به دنیا آمده‌اند.نیما متولّد یوش است، غلامحسین ساعدی و رضا براهنی در تبریز به دنیا آمده‌اند،محمد افغانی و ابو القاسم‌ لاهوتی در کرمانشاه،ابراهیم گلستان در شیراز،صادق چوبک در بوشهر،هوشنگ‌ گلشیری در اصفهان،هوشنگ ابتهاج در رشت و…این شاعران و نویسندگان نوپرداز که‌ به زعم آقای ریکس می‌بایستی به ترکی و کردی و عربی شعر می‌سروده و قصه‌ می‌پرداخته‌اند،در واقع از واضحان و معماران طراز اوّل زبان ادبی معاصر فارسی‌اند.از نیمای مازندرانی تا شهریار آذربایجانی و شاملوی تهرانی و گلستان شیرازی و گلشیری‌ اصفهانی همه به زبان فارسی شعر می‌سروده و نثر می‌نگاشته‌اند همچنان‌که‌ پیشینیانشان افضل الدین کاشانی و نجم الدین رازی و نصیر الدین طوسی و جلال الدین‌ بلخی و سراج الدین ارموی و قطب الدین شیرازی و شرف الدین قزوین و شمس الدین‌ املی و علاوه الدوله سمنانی…و قونیوی و تبریزی و سیواسی و…به این زبان سروده و نگاشته‌اند.وجه امتیاز شعر و نثر آنها نیز نه محل تولّدشان که جهان بینی و استقلال‌ عاطفی آنهاست.زبان فارسی نه زبان نوگرایی است و نه زبان پسگرایی.این زبان‌ وحدت و تداوم فرهنگی یک قوم است.تعدّد زبانها و لهجه‌ها و آداب و رسوم مختلف‌ ایرانی که شالوده و اساس غناء فرهنگی آن بوده است همجوار با ادبیات متعالی و فراگیر فارسی طی قرون و اعصار ضامن یگانگی و تنّوع فرهنگی بوده است.که به دلیل استواری‌ تاروپود حیاتیش از حملهء اسکندر تا یورش تازیان و ایلغار مغول را تحمّل کرده و هنوز مبانی و جوانب تمامیّت و تداوم خود را حفظ کرده است.آقای ریکس نیاز مبرمی به‌ مطالعهء بسیار مفمصلتر دربارهء علّت و ماهیّت نقش گستردهء زبان فارسی در عملکرد و ساختار تداوم فرهنگی ایران دارد.

با مجردات کلیشه‌ای ره به نه توی یک فرهنگ در حال غلیان نمی‌توان برد.مفاهیم‌ متضاد کهنه‌پرست/متعهد،محافظه‌کار/انقلابی،عقب‌مانده/پیشرو،مرتجع/متجدد و…با تمام گویایی و بّراییشان در حیطهء حیاتی اعلامیه‌های سیاسی،ادعا نامه‌های عقیدتی، و شورشهای خیابانی،با کمال تأسف ره از این شبهای تاریک به صبح روشنی نمی‌برند و دریغ از کور سویی که فرار راه فهم و بینش ما از مسایل غامض فرهنگی روشن کنند.

قبل از برداشتن اولّین قدم در آستان شعر و ادب معاصر کوله بار عقیده و جهاد را باید به کناری نهاد و شاعر و نویسنده را متعهد و موظّف به هیچ‌چیز جز خلاقیّت و تمامیّت‌ هنریش ندانست.آن وقت بوضوح می‌توان دید که در تاریخ ادب صد سالهء گذشتهء ایران‌ هم شاعران و نویسندگاین که استعداد و توانایی خود را به خدمت آرمانی سیاسی گرفته‌اند وجود داشته،و هم آنهایی که در پس پشت دیوارهای عاج مفاهیم و مضامین تکراری و توخالی از مواجهه با زندگی آن چنان‌که هست طفره رفته‌اند.در این میان دل‌وجان‌ سوختگانی نیز بوده‌تاند که چشم در چشم مصائب و مسایل یک جامعهء طوفانی و در دل‌ تاریک شبهای ظلم و سر درگمی نقب به صبح روشنی می‌جسته‌اند.سیاست و تعهدات عقیدتی فقط جزئی از اجزاء و نقشی از نقوش مختلفی بوده است که کلیّت فرهنگ در هم پاشیدهء معاصر ایران را تشکیل داده است.[6]در هر گوشهء این طرح پیچ‌درپیچ تک تک متفکرین خلاق نمایشگر یگانه‌ای از آمیزهء خوف و رجایی بوده‌اندکه نبض حیاتی‌ فرهنگ معاصر ایران را بطیش درآورده است.گریز از نتیجهء این خوف و رجا را سوداگران دعات آیات زمینی نه می‌شناسند و نه راه می‌برند،چرا که‌ هیچ‌کس پایان این روزان نمی‌داند.

برد پرواز کدامین بال تا سوی کجا باشد

کس نمی‌بیند.

ناگهان هولی برانگیزد

نابجایی گرم برخیزد

هوشمندی سرد بنشیند.[7]

یاداشتها:

(1)-عنوان مقاله وامی است از این قسمت شعر«پریان»نیما:

آه!

دل سوخت مرا

از انده این چشم به راهان

بر صبح نظر بسته ولی صبح نهان.

از آن به جبین ستارهء سرد نشان

مانندهء صبح روشنی یافته‌ام

نیما یوشیج،نمونه‌هایی از شعر نیما یوشیج.تهران:کتابهای جیبی،1342،ص ص 57-58.

(2)-همان مرجع،ص 53.

(3)-برای نمونه ر.ک.:رضا براهنی،طلا در مس،تهران،1344؛اسماعیل نوری علاء،صور و اسباب در شعر امروز ایران،تهران،1318؛نیما یوشیج،حرفهای همسایه،تهران:انتشارات دنیا،1351؛احمد شاملو،برگزیدهء شعرهای احمد شاملو،با حرفهایی در شعر و شاعری،تهران،انتشارات بامداد،1350.

(4)-ققنوس مرغ خوشخوان آوازهء جهان،

آوازه مانده از وزش بادهای سرد

بر شاخ خیزران

بنشسته است فرد.

برگرد او،به هر سر شاخی،پرندگان.

نیما یوشی«ققنوس»در نمونه‌هایی از شعر نیما یوشیج،ص ص 50-51.

(5)-ر.ک.. george orwell,the collected essays,journalism and leiiers of george orwell -1940 harmondsworth:penguin books,1970.volume ll,my country right or left .( vols 4)

ق.337-334. pp ,1943

(6)-برای بحث مفصّلی پیرامون ارتباط متقابل مسایل اجتماعی با هنر کلی ر.ک.: arnold hauser,the part two,the interaction ,1982 sociology of art.chicago:the university of chicago press, .328-89. bet ween art and society,pp

(7)-نیما یوشیج،«خواب زمستانی»در نمونه‌هایی از شعر نیما یوشیج،ص 38.

حشمت مؤید

critical perspective on

modern persian literature

edited and compiled by

. thomas m.ricks

:. washington,d.c

pp.xxvii and 510

price $40.00

در این شمارهء ایران نامهء،آقای حمید دباشی این کتاب را بشرح معرفی کرده و توضیح‌ داده‌اند که متن اصلی آن عبارت از مقالاتی است به قلم گروهی از نویسندگان که آقای‌ پرفسور ریکس انتخاب و بتربیتی خاص پشت هم چیده‌اند.سهم خود ایشان در این‌ مجموعه،یک مقدمهء ده صفحه‌ای است و پیش از آن صورتی است از شاعران و نویسندگان وسخن سنجان جدید ایران در یک صفحه،و سپس یک کتابشناسی ادبیات‌ فارسی در قرن حاضر که در پایان کتاب آمده است و سرانجام معرفی نامهء مختصر شاعران‌ و نویسندگان و سخن سنجان صورت مذکور در پایان کتاب.

حال باید اضافه کرد که آقای دباشی در نقد خود بزرگواری نموده،تنها به بحث در چند نکتهء کلّی پرداخته‌اند بی‌آن‌که به مفردات و عیب و علّتهای گوناگون همین چند برگی که سهم خود مؤلف محترم است اشاره‌ای کرده باشند.باید دانست که استاد،این‌ کتاب را برای شاگردان دبیرستانی و کالج و خوانندگان عمومی ادبیات بین‌المللی فراهم‌ آورده‌اند.و این طبقات البته یارای قضاوت در باب ارزش آن را ندارند.امّا محتمل بلکه‌ محتوم است که بیش از آن دو سه گروه،دانشجویان ادبیات فارسی در آینده این کتاب را مرجعی بشناسند و علاوه بر مقالات متن،سر و ته کتاب را هم موثق بدانند.ازاین‌رو بنظر رسید.که اشاره‌یا به پاره‌ای لغزشها و کمبودهای آن شاید بی‌ثمر نباشد و مؤلف دانشمند را نیز د رچاپ دوم بکار آید.

چنان‌که گذشت در بخش مقدّماتی کتاب(ص xii صورتی هست از 61 تن شاعر و نویسنده و سخن سنج«مدرن»ایران با قید زادگاه هرکدام.نخستین پرسش ما این‌ است که این صورت بر طبق چه معیاری تنظیم شده است؟آیا مؤلّف تنها به حافظهء خود اعتماد کرده‌اند یا اسباب و ابزار تحقیقی از قبیل یادداشتها و منابع دست اوّل فارسی و کتابها و مقالات فراوان موجود در چندین زبان هم در اختیار داشته‌اند؟آیا داوری ملّت‌ ایران مقیاس تشخیص بوده است یا فهم و قبول خود استاد؟آیا«مدرن»بودن ملاک قبول‌ در این«لوحه افتخار»بوده است و«مدرن»معادل نوپرداز و متعهد شمرده شده است یا مرزی تاریخی از قبیل انقلاب مشروطه،یا سال 1921،یا سقوط رضا شاه در 1941 در تشخیص«مدرن»بودن معتبر شناخته شده است؟

متأسفانه صورت مذکور با هیچ‌یک از این معیارها نمی‌خواند و بنده شکّ دارم که‌ حافظهء استاد این‌قدر ضعیف یا پایهء معلوماتشان استغفر اللّه این‌قدر سست باشد.راستی‌ اگر ملاک انتخاب«مدرن»بودن است که در عنوان یاد شده است پس عارف و ایرج و عشقی و اشرف گیلانی و فرخی یزدی و لاهوتی وپور داود و بهارچه صیغه‌ای هستند؟و اگر مثال این«کهنه‌پردازان»در فهرست مزبور حقّ حضوری دارند پس چرا این حق از گروه انبوهی،که کمابیش هم زمان و هم سبک و هم مسلک ادبی این چند تن بوده‌اند،سلب شده است؟اگر فرض کنیم که ایشان تاریخ معیّنی را آغاز روزگار نو گرفته و دیواری کشیده‌اند و فقط کسانی را که در این سوی دیوارند مشمول حکم«مدرن»بودن‌ شمرده‌اند،پس چگونه است که ادیب الممالک فراهانی متوفی در 1917 را در خیل‌ «مدرن»های این سوی دیوار می‌بینیم ولی ادیب نیشابوری(م.1925)،ادیب پشاوری‌ (م.1930)،شوریدهء شیرازی(م.1926)،فرصت شیرازی(م.1920)،حیدر علی‌ کمالی(م.1946)،محمد هاشم میرزا افسر(م.1940)،حسین دانش(م.1943)، وحید دستگردی(م.1942)،و بسیاری دیگر از این دست شاعران توانا در آن سوی دیوار مانده‌اند؟از این گروه شاعران کهنسال گذشته،تکلیف جمعی از شاعران که در همین‌ 30-40 سال گذشته محبوبیّت و شهرتی داشته و دارند و در مباحثات و کشمکشهای‌ پیروان مکتبهای قدیم و جدید پهلوانان وسط گود بوده‌اند چه می‌شود؟نمی‌دانم آیا اسامی‌ نظام وفا،رشید یاسمی،لطفعلی صورتگر،عباس فرات،دانش بزرگ‌نیا،ادیب برومند، ادیب بیضائی،احمد اشتری،سخن‌یار مسرور،امیری فیروزکوهی،پژمان بختیاری، صادق سرمد،فرخ خراسانی،حبیب یغمائی،غلامرضا روحانی،ابو القاسم حالت،مؤیّد ثابتی،محمد حسن علی‌آبادی،جلال همائی،مسعود فرزاد،رعدی آذرخشی،نصرت‌ الّله کاسمی،ضیاء هشترودی،ادیب طوسی،شهناز اعلامی،رهی معیّری،شرف‌ خراسانی،خسرو فرشیدورد،محمد حسین شهریار،فریدون مشیری،حمید مصدّق، سیمین بهبهانی…به سمع آقای پروفسور ریکس نرسیده است یا ایشان از کیسهء خلیفه خرج‌ کرده یک قلم همهء آنها و بسیاری دیگر را از دفتر شعر فارسی محو کرده‌اند؟ایشان این‌ حکم محو را گویا دربارهء دو گروه دیگر یعنی داستان نویسان و نقّادان معاصر نیز صادر کرده‌اند و ازاین‌روست که نه تنها سیمین دانشور و گلی ترقی و مهشید امیر شاهی و چند زن نام‌آور دیگر،که البته به حکم انّهنّ ناقصات العقل والدین دیگر«ول معطل»اند، بلکه مردان مشهوری هم چون محمّد مسعود،جهانگیر جلیلی،مشفق کاظمی،علی‌ دشتی،احسان طبری،ذبیح بهروز،عباس حکیم،عباس پهلوان،بهمن شعله‌ور،بهرام‌ صادقی،بهرام بیضائی،جمال‌میرصادقی،نادر ابراهیمی،بیژن مفید،محمود گلاب‌ درّه‌ای،محمود دولت‌آبادی،احمد محمود،غلامحسین نظری،فریدون تنکابنی،امین‌ فقیری،جلال آل احمد-بله درست است حتّی جلال آل احمد-محمد علی اسلامی‌ ندوشن،کریم کشاورز،حسن کامشاد،محمّد حقوقی،مسعود فروزان،مصطفی رحیمی، شاهرخ مسکوب و چه بسیار از دیگر صاحب قلمان از فیض قبول استاد محروم مانده‌اند. البته بعید نیست که چون اصل کتاب خیلی ورم کرده و از 500 صفحه بیشتر شده بوده‌ است،ناشر ناچار سر و ته صورت را قیچی کرده است تا بیش از یک صفحه جانگیرد. اما در این‌گونه کارها همیشه ریش و قیچی در دست صاحبکارست و به دیگران نرسیده‌ که بپرسند خوب،پس چرا آل احمد که از اینجا رانده شده در متن کتاب آن‌چنان خوش‌ درخشیده است در حالی که اکثر نام‌آوران مذکور در همان«لوحه افتخار»ناچار به همان‌ یکی دو سانتیمتر خط نازک قناعت کرده‌اند؟

دردسر دیگر این کتاب-البته مقصود همان سر و تهی است که استاد مؤلف بر آن‌ افزوده‌اند-هرج و مرج و آشفتگی غریبی است که در نحوهء قرءات و بالتبع تحریر نامها و واژه‌های فارسی به خطّ لاتین(که آقای دباشی به آن اشاره کرده‌اند)و ترجمهء لغات ساده‌ و عبارات کوتاه ساده‌تر دیده می‌شود.بدون اغراق تاکنون این همه اشتباه فقط در 30 صفحهء محدود در هیچ کتابی ندیده‌ام،30 صفحه کتابشناسی که تنظیم آن ظاهرا کاری‌ مکانیکی است و نیازی به تبحّر و علاّمه و استاد بودن ندارد.در این کتابشناسی چه بسیار موارد که کسرهء اضافه لازم نیست ولی هست،یا لازم است ولی نیست.مصوّت پیش را گاهی با o و گاهی با u نموده‌اند مانند golbon و buzurg .مصوّت زیر تابع هیچ‌ قاعده‌ای نیست و حروف a , i , e -و آنجا که در خطّ ما با ه صامت نوشته می‌شود-با ih و ah و eh یا فقط i نشان داده شده است.«به»را گاهی ba و گاهی bih ،گاهی پیوسته‌ به کلمهء بعد و گاهی جدا از آن نوشته‌اند: bih ja-yi -به جای، ba qalam-i -به قلم، bayad-i -به یاد.

فصل و وصل کلمات هیچ ضابطهء مشخصی ندارد.به نمونه‌های زیر توجّه کنید:

abdol ali ؛ abdol hosayn ؛ beh azin ؛ abul qasim ؛ abolghassem ؛ gholamhosayn ؛ dar gozasht (درگذشت یعنی وفات)؛ yiksad (یک صد)؛ darbareh-i (دربارهء)؛ raji?bih (راجع به)؛ nu avari (نوآوری)؛ nuavaran (نو آوران)؛ bar dasht (برداشت)….

مصوّت مرکب ow با علامتهای u ، aw ، au ، ow ،نشان داده شده است: nu (نو)؛ daurah (دوره)؛ firdawsi (فردوسی)؛ khosrow (خسرو).

بسیاری از نامها را مسخ کرده‌اند: sayyih (سیّاح)؛ esa (عیسی)؛ laila (لی لی‌ lili ؛ safa niya (صفی‌نیا)؛ niri (نیرّی).نام شخصی لاهوتی جز در یکی دو جا به‌ عبد القاسم مبدّل شده است.نمی‌دانم«فرج اللّه»یا«فرخ لقا»یا کلمهء دیگری است‌ که farrokhollah (فرخ الّله!ص 497)نوشته شده است.پروفسور بورگل را فقط با نام‌ شخصیش johann christoph ضبط کرده‌اند.

همین بلا البته بر سر عدهء زیادی از واژه‌ها نیز آمده است: mas (مس)؛ masl (مثل)؛ ansan (انسان)؛ tahvil (تحوّل)؛ davaran (دوران یعنی دوره)؛ za?if (ضعف)؛ ghayb (غیبت)؛ naghaz (نغز)؛ khatir (خطّر)؛ rushan-inu (روش نو)؛ gul?gushitkhar (گل گوشتخوار).«عزاداران بیل»،کتاب مشهور ساعدی،مبدّل به‌ عزاداران بابل(یا شاید ببل babel شده است!

بسیاری از واژه‌ها را نفهمیده و غلط ترجمه کرده‌اند:چهره‌های آن its impact ؛ عینیّت و ذهنیّت identity and mentality ؛سلوک merits ؛ره‌آورد innovation ؛ چهره force ؛واژه‌ها usage ؛برداشت introduction ؛هیبت presence ؛با کاروان‌ حلّه with holleh?s caravan (لا بد حلّه را جایی،مثلا واحه‌ای در عربستان پنداشته‌اند).

حالا نمونه‌هایی از قراءت و ترجمه‌های چند عبارت کوتاه را بخوانید و حظّ کنید:

ص 473- javidaneh,furugh farrukhzad جاودانه فروغ فرخزاد؛

ترجمه: eternaiiy,forough farrokhzad

ص 475- raji?hbih hidayat:sahih va banisteh qazavat kunim راجع‌ به هدایت صحیح و دانسته قضاوت کنیم؛

ترجمه: concerning hedayat:we knowingly and correctly judge him

ص 477- bizhan va manizheh-i kansurtium va dastir?ish بیژن و منیژهء کنسرسیوم و«دساتیرش»؛

ترجمه: the partnership of bizhan and manizheh and its sacred laws

(مقالهء آل احمدست در انتقاد از طبع و ترجمهء انگلیسی داستان بیژن و منیژهء شاهنامه با مقدمهء مرحوم پورداود در مجلهء انتقاد کتاب،جلد 6:شمارهء 3،1345،ص 14-20.این‌ مقاله چه ارتباطی با ادبیات معاصر فارسی دارد؟)

ص 477- hidayat-i buf-i kur هدایت بوف کور؛

ترجمه: hedayat?s blind owl

ص 480- mantigi az gul-i nazuktar منطقی از گل نازکتر؛

ترجمهء: a logician of a more delicate flower

ص 480- aqa,taraf-i khuditunra bishinasid آقا طرف خودتان رابشناسید؛ ترجمه: mr.,know your own side

ص 482- darbareh-i shi?r va shakhsiyyat-i adabi:parvin i/.tesami در بارهء شعر و شخصیّت ادبی پروین اعتصامی؛

ترجمه: concerning poetry and a literary personality:p.e?tesami

ص 479- hushdar bih sha?iran-i lmruz هشدار به شاعران امروز؛

ترجمه: pay attention to the contemporary poets

ص 483- ibda?i kih mawjudiyyat-i kuhan-i pardazanra bikhatar andakht ابداعی که موجودیت کهنه پردازان را بخطر انداخت؛

ترجمه: an lnnovation may endanger the past,venerable creations

ص 485- bahar:sha?ir,siyasat pisheh بهار،شاعر سیاست پیشه؛

ترجمه: bahar^poet,statesman,professional

ص 494- darbareh ankih nima nam dasht دربارهء آن‌که نیما نام داشت؛ ترجمه: concerning how nima got his name

ص 500- zadeh,m.:bahar?s senate portrait

اولا نام نویسندهء مقاله میرزاده است نه‌زاده.ثانیا عنوان مقاله که استاد به خط لاتین نقل‌ نفرموده‌اند این است:شبیه سنائی به قلم بهار(در 1311 شمسی بهار شبی سنائی را در خواب دیده و روز بعد تصویر او را،چنان‌که در خواب دیده بوده،در پشت جلد کتابی‌ کشیده و شرح رؤیای خود را نوشته است که در راهنمای کتاب‌17/1975/ص 778 تا 781 به قلم آقای میرزاده گراور و بازخوانی شده است).ثالثا مقاله کمترین ارتباطی به‌ تصویر مرحوم بهار ندارد.استاد کلمهء«سنائی»را صفت سنا پنداشته،«به قلم»را هم‌ زیر سبیل در کرده و عنوان نامربوط بالا را ساخته‌اند.رابعا ارتباط تصویر سنائی یا بهار با ادبیات معاصر فارسی در کجاست؟

غلطهای چاپی که دیگر از حدّ احصا بیرون است و هیچ صفحه و شاید سطری از این‌ کتابشناسی فارغ از عیب و علتهای گوناگون نیسست.بنده در صحّت و سقم عنوانهایی که‌ از روسی نقل و ترجمه کرده‌اند نمی‌توانم نظر بدهم.ولی آنچه از زبانهای آلمانی و ایطالیایی و فرانسوی آورده‌اند نیز مخلوط است.ضمنا ناگفته نماند که زادگاه یدالّله امینی‌ شاهین دژ است نه شاهین،و فرخ تمیمی یک باز در تهران متولّد شده است و یک بار در نیشابور.

البته توجه به این جزئیات کار عیبجویان تنگ نظرست.و ما از کجا می‌دانیم شاید این خرابکاریها تقصیر چند«بچهء بد ذات»ایرانی باشد که ممکن است استاد خواسته‌اند کاری به آنها سپرده کمکی رسانده باشند و آنها نمک ناشناسی کرده و آبروریزی‌ نموده‌اند.استاد دانشمند نظری بلند و وسیع دارند که آن را در مقدمهء کوتاه خود قطعانه و با لحنی کوبنده بیان داشته‌اند و خطّی فاصل میان کهنه‌پرستان مزدور درباری و نو پردازان متعهد کشیده‌اند که علی‌رغم نادرست بودن صغری و کبراهایش دارای نتیجه‌ای‌ سخت پرهیبت است و یک قلم حساب ادبیات معاصر فارسی را رسیده است.

فراموش کردم ضمن نمونه‌های بامزه ماخ اولا makhola ،نام یک شعر معروف نیما را بیاورم که استاد آن را makh-i avvalan ،ماخ اوّلا خوانده‌اند.از این پس دیگر بر کتابدار بدبختی که نام کتاب مرحوم دکتر صدیق«یادگار عمر»را«یادگار عمر»، یعنی در حقیقت پنجاه درصد درست خوانده و کاتولگ کرده است ایرادی وارد نیست. در امریکا هم بسیاری از اسلام‌شناسان و مستشرقان خسن و خسین را هر سه خواهران‌ مغاویه می‌دانند.

کتابها و مجله‌هایی که به«ایران نامه»اهدا گردیده است:

برهان،اردشیر پاپکان پایه‌گذار ساسانیان،سرگذشتی کهن از شاهنامهء فردوسی، بنیاد مهر ایران،پاریس،سال 2544 شاهنشاهی،1354 یزدگردی،108 صفحه،ارزش‌ نامعلوم.

برهان،رستم و سهراب،سرگذشتی کهن از شاهنامهء فردوسی،بنیاد مهر ایران، پاریس،سال 2544 شاهنشاهی،1354 یزدگردی،241 صفحه،ارزش 10 دلار.

برهان،بهرام‌گور،سرگذشتی کهن از شاهنامهء فردوسی،بنیاد مهر ایران،پاریس، سال 2544 شاهنشاهی،1354 یزدگردی،92 صفحه،ارزش 5 دلار.

دکتر موسی موسوی،جمهوری دوم،«ایران 1365»،لوس آنجلس 1985 م.

ارزش نامعلوم.

خانک عشقی صنعتی،جنبشهای ناسیونالیستی در ایران،جلد اول،از حملهء تازیان‌ تا قیام مشروطیت ایران،ناشر:آوای ایران،اتاوا-کانادا،1364،صفحات:34+392 +12،ارزش 22 دلار.

بیانیهء جبههء متحد مسلمانان ترقیخواه ایران،66 صفحه به فارسی+9 صفحه به‌ انگلیسی.

فرهنگ نامه،مجلهء فصلی،مدیر مسؤول:مولود خانلری،شمارهء اول،پاریس 1634 -1986،بهای اشتراک نامعلوم.

ماهنامهء پر،شماره‌های 1 و 2 و 3،بنیاد فرهنگی پر،واشنگتن،دی.سی. بهای اشتراک سالانه در ایالات متحدهء امریکا 20 دلار،تک شماره 2 دلار.

رسانه،مجلهء ماهانه،سال پنجم،شمارهء اول،به دو زبان فارسی و انگلیسی، مؤسس و مدیر:رضا کاظمی،انتاریو-کانادا.

folia orientalia,(revue des etudes orientales publiees par la commision .( orientaliste-centre de cracovie de l?academie polonaise des sciences

. polska akademia nauk-oddzial w krakowie,komisja orientalistyczna,vol

.( xx(1979),vol.xxi(1980),vol.xxii(1981-1984

andrzej pisowicz,origins of the new and middle persian phonological . systems,uniwersytet jagiellonski,krakow 1985

[1]. عنوان مقاله وامی است از این قسمت شعر«پریان»نیما:

آه!

دل سوخت مرا

از انده این چشم به راهان

بر صبح نظر بسته ولی صبح نهان.

از آن به جبین ستارهء سرد نشان

مانندهء صبح روشنی یافته‌ام

نیما یوشیج،نمونه‌هایی از شعر نیما یوشیج.تهران:کتابهای جیبی،1342،ص ص 57-58.

[2]. همان مرجع،ص 53.

[3]. برای نمونه ر.ک.:رضا براهنی،طلا در مس،تهران،1344؛اسماعیل نوری علاء،صور و اسباب در شعر امروز ایران،تهران،1318؛نیما یوشیج،حرفهای همسایه،تهران:انتشارات دنیا،1351؛احمد شاملو،برگزیدهء شعرهای احمد شاملو،با حرفهایی در شعر و شاعری،تهران،انتشارات بامداد،1350.

[4]. ققنوس مرغ خوشخوان آوازهء جهان،

آوازه مانده از وزش بادهای سرد

بر شاخ خیزران

بنشسته است فرد.

برگرد او،به هر سر شاخی،پرندگان.

نیما یوشی«ققنوس»در نمونه‌هایی از شعر نیما یوشیج،ص ص 50-51.

[5]. ر.ک.. george orwell,the collected essays,journalism and leiiers of george orwell -1940 harmondsworth:penguin books,1970.volume ll,my country right or left .( vols 4) 337-334. pp ,1943

[6]. برای بحث مفصّلی پیرامون ارتباط متقابل مسایل اجتماعی با هنر کلی ر.ک.: arnold hauser,the part two,the interaction ,1982 sociology of art.chicago:the university of chicago press, .328-89. bet ween art and society,pp

[7]. نیما یوشیج،«خواب زمستانی»در نمونه‌هایی از شعر نیما یوشیج،ص 38.