هزل و طنز و شوخی در شعر بهار

حشمت مؤید

هزل و طنز و شوخی در شعر بهار

تقدیم به خواهرم پروانهء عزیز ملک الشعراء بهار را ستایشگر آزادی خوانده‌اند.[1]این لقب ناظر بر هدفهای آزادی و قانون و استقلال است که شاعر همه عمر خود را در راه آن کوشیده و دیوان اشعارش شاهد گویای این حقیقت است.اما از دیدگاهی دیگر بهار را می‌توان شاعر سیاست خواند زیرا زندگانی او تقریبا تماما در تکاپوی سیاسیت گذشته است و قسمت اعظم دیوانش بیان‌ واکنشهای اوست در برابر تحّولات سیاسی،یا گزارش گونه‌ای از وقایع نزدیک به نیم‌قرن‌ تاریخ ایران.قصیدهء«عدل و داد»[2]در مدح مظفّر الدین شاه بمناسبت توشیح فرمان‌ مشروطیّت یکی از نخستین اشعار این دیوان بزرگ است و آخرین قصیده‌اس نیز که در مذّمت جنگ و برای تبلیغ مرام صلح و اخوّت سروده شده،[3]باز از علاقه‌مندی او به‌ سیاست-سیاست جهانی-حکایت می‌کند و بیانگر نیّت او برای پشتیبانی از نهضت‌ صلحجویی خیرخواهان عالم است.پس رواست که او را بزرگترین شاعر سیاستگر زبان‌ فارسی بنامیم چه هرگز دیوانی به این بزرگی و اثر طبع شاعری چنان توانا،که او را«بی‌ تردید بزرگترین گویندهء پارسی در چند قرن اخیر از تاریخ ادبی ایران»[4]شمرده‌اند تا این‌ حدّ آیینهء بی‌غبار تاریخ و بازیهای سیاست یک روزگار نبوده است.

بهار نوجوان در مکتب پدر خود که ملک الشعراء بارگاه قدس رضوی بود سخنوری را آموخت و آغاز شعر گفتن کرد و در سالهای نخست باقتضای تربیت و شغل و عقیدت‌ مدّاح آل بیت طهارت بود و اکثر قصائدی که می‌سرود یا در نعت پیغمبر و مناقب ائمه و ذکر مصیبت کربلا و توّسل به امام غائب بود،یا اگر در حکمت و اندرز سخن می‌گفت‌ لحن کلامش مذهبی و افق دیدش محدود به چهار دیوار اسلامی بود.امّا ورود در مبارزات سیاسی و ترک مشهد و کسب تجربه‌های گوناگون در همه صحنه‌های زندگی‌ ذهن او را کم‌کم به عوالمی دیگر کشاند و بی آن‌که در صدق مسلمانی او خللی وارد آورد پهنهء اندیشه‌ها و اشتغالات معنویش را وسیعتر کرد.در نتیجه چامه‌ها و قطعه‌های‌ دینی تدریجا رو به نقصان گذاشت و به ندرت رسید و در اشعار بعدی او دیگر اثری از تعصّب و خامی سالهای مشهد باقی نماند.[5]

مشغلهء دیگر بهار که تا حدّی ملازم خدمات و مبارزات سیاسی او بوده است‌ فعالیّتهای روزنامه نگاری است که می‌دانیم از همان ایّام جوانی در مشهد آغاز شده و مستقیم یا غیرمستقیم تا نزدیک به پایان حیاتش ادامه داشته است.

علاوه بر این سه جنبهء متفاوت سیاست و مذهب و روزنامه نگاری،شاعر را در پهنهء وسیع و بارور دیگری نیز کوشا و پویا می‌یابیم و آن میدان تحقیق و تصنیف و تألیف و تدریس در دانشگاه است یعنی فنّ شریفی که فوائدش پایدار است و خود بتنهایی‌ می‌تواند تمام قوای فکری و نشاط روحی یک دانشمند را در خود حصر کند و چنان‌که در مورد صدها استاد دیگر دیده‌ایم و می‌بینیم،مجالی برای شرکت فعّالانه در دین و سیاست‌ و روزنامه نگاری باق نگذارد.

دیوان شعر بهار نمایندهء این تنوّع است و کوشش او را در همهء این عرصه‌ها بصراحت‌ بیان می‌کند.بهار بعنوان شاعر که ذات اصلی و جوهر پایدار و رسالت غیر متغیّر زندگی‌ اوست نمونه‌های فراوان از سیر اندیشه و احساس خویش در جمیع موارد بجا گذاشته‌ است.هم افکار دینی و اخلاقی و فلسفی را در قالب شعر ریخته و هم به تاریخ زندهء زمان‌ خویش و انتقادات سیاسی تند و بی‌پروا پرداخته است.هم حکایات و تمثیلات فراوان‌ آفریده یا از دیگران بعاریت گرفته است،هم حسب حال غم آور ولی ستایش انگیز خود را با لحنی پر غرور و حاکی از طبعی منیع و اراده‌ای استوار بنظم آورده و هم‌ حسبیّات و اخوانیّات سروده است.هم مدح گفته،همه قدح کرده،هم تغزّل و غزل و تصنیف سروده است.

در سبک سخن بهار،بی آن‌که وارد در بحث دقیق بشویم،بطور کلّی دو اسلوب‌ متفاوت می‌توان تشخیص داد:یکی آهنگ بسیار فخیم و سنگین و پر صلابت خراسانی‌ که بخصوص به قصائد مشهور او ابهّت و وقار قصائد عصر سامانی را بخشیده است،و دیگر سهل و ممتنع و گاهی سرشار از اصطلاحات محاوره و بسادگی زبان گفتگو که بیشتر در مثنویّات و قطعه‌های سیاسی بکار رفته است.نرمش و لطافت غزلهای شیراز را در شعر غنائی بهار بندرت می‌توان یافت.[6]آن چه هدف مبارزات سیاسی بهار بوده است در اشعار انتقادی و شکوه‌های فراوان از جور دولتمردان و اعتراض به نقض اصول آزادی و رواج فساد و تبهکاری بیان گردیده است و بهار در سرودن این دسته از اشعار خود غالبا لحنی جدّی دارد ولی در موارد بسیار نیز شیوهء شوخگویی اختیار کرده و به طعن و طنز و هزل پرداخته است.نظری به این انتقادات مطایبت آمیز بهار موضوع اصلی این گفتار است.

در باب شوخی و طنز در ادبیات فارسی چند دانشمند ایرانی در سالهای اخیر مقالات‌ و کتبی پرداخته و انواع آن را نشان داده‌اند.[7]غرض ما در این گفتار تحلیل نمونه‌های این‌ فنّ ادبی در شعر بهار و جستجوی اصطلاح مناسب هر نوع آن در عربی و فارسی و معادل‌ آنها در زبانهای غربی نیست،بعبارت دیگر هدف یافتن شقوق هزل و هجو و طنز و مطایبه و بذله و تهکّم و ریشخند و طعن و لطیفه و سخریه و دشنام و غیرها[8]در دیوان بهار نیست.منظور ارائهء اشعاری است که در ضمن آن طبع ظریف و شوخی پسند وی عیبهای‌ اجتماع و سیاست و دین کشور خود را بباد انتقاد گرفته و گاهی نیز رنجها و رنجشهای‌ زندگی شخصی خویش را با تعبیراتی خنده آور وصف کرده است.

*** نخستین اثر شوخ طبعی بهار را در اشعار مذهبی او که مربوط به سالهای اوان جوانی‌ و آغاز ورودش در معرکهء اجتماع است می‌یابیم.یکی از اوّلین قصائدی که در آن بهار به‌ علمای قشری مذهب تاخته و تصورات واهی و هول انگیز عوام مردم را از عذاب دوزخ‌ مسخره کرده است قصیدهء«جهنم»است که در 1287 ش./1908 م.یعنی هنگامی که‌ شاعر فقط بیست و یک ساله داشته،سروده شده است.ظاهرا بهار در این شعر به مخالفت‌ گروهی از قشریان محافظه‌کار که نهضت آزادیخوایی مشروطه را باب دندان خود نمی‌دیدند و رهبران آن جنبش را تکفیر می‌کردند اشاره کرده و رودررویی مذهب و سیاست دسته‌های مترقی را نشان داده است:

1ترسم من از جهنم و آتش فشان او وان مالک عذاب و عمود گران او 2آن اژدهای او که دمش هست صد ذراع‌ وان آدمی که رفته میان دهان او

در 9 بیت بعد کرکس و رود آتشین و مار هشت پا و کاسهء شراب حمیم و گرز آتشین و چاه ویل و عقرب و پل صراط را وصف کرده سپس می‌گوید[9]:

12جز چند تن ز ما علما جمله کائنات‌ هستند غرق لجّهء آتش فشان او 13جز شیعه هرکه هست به عالم خداپرست در دوزخ است روز قیامت مکان او 14وز شیعه نیز هرکه فُکُل بست و شیک شد سوزد به نار هیکل چون پرنیان او 15وان کس که با عمامهء سر،مویِ سر گذاشت‌ مندیل اوست سوی دَرَک ریسمان او 16وان کس که کرد کار ادارات دولتی‌ سوزد به پشت میز جهنّم روان او 17وان کس که شد وکیل و ز مشروطه حرف زد دوزخ بود به روز جزا پارلمان او 18وان کس که روزنامه‌نویس است و چیز فهم‌ آتش فتد به دفتر و کلک و بنا او 19وان عالمی که کرد به مشروطه خدمتی‌ سوزد به حشر جان و تن ناتوان او 22مشکل بجز من و تو به روز جزا کسی‌ زان گود آتشین بجهد مادیان او 24موقوفهء بهشتِ برین را به نام ما بنموده وقف،واقف جنّت مکان او 26آن خانه‌های خلوت و غلمان و حور عین‌ وان قابهای پر ز پلو زعفران او 28فردا من و جنات تو جوی انگبین‌ وان کوثری که جفت زنم در میان او 29باشد یقین ما که به دوزخ رود بهار زیرا به حق ما و تو بد شد گمان او

نسل میانسالان ایران امروز دسته‌های زنجیر زن و قمه زن ماه محّرم را در شهرها و دهات کشور هنوز از یاد نبرده است و فراموش نمی‌کند که چگونه آن صحنه‌های حیرت‌ انگیز دلهای دینداران حقیقی را جریحه‌دار می‌ساخت.و سندهایی از رسوم ناپسند شیعهء ایران به دست دشمنان می‌داد.اگر عموما این تعزیه‌داران افرادی مهربان و نوع دوست و در کردار خود صادق و صمیمی بودند باری گناه جهل آنها بخشودنی می‌بود،ولی دریغ‌ که اکثر آنها بخصوص سردمدارانشان نمونه‌های بارز خشونت و ستمگری و سرمشق زرق و ریا بودند.در ملأ عام به یاد شهیدان کربلا سینه می‌زدند و همین‌که بساط جلوه‌گری‌ برچیده می‌شد دکّان تزویر و ریا را می‌گشودند.بهار یکی از چند تن شاعران نامداری‌ است که زبان به طعن این تظاهرات ناپسند گشوده‌اند.[10]ابیات ذیل گزیده‌ای است از قصیدهء«در محرّم»که بهار در 1298 ش./1919 م.در طهران ساخته است[11]:

در محّرم اهل ری خود را دگرگون می‌کنند از زمین آه و فغان را زیب گردون می‌کنند 5وز دروغ گندهء«یا لیتنا کنّا معک» شاه دین را کوک و زینب را جگر خون می‌کنند 6صبح برجسته جُنُب تا ظهر می‌ریزند اشک‌ ظهر تا شب نوحه می‌خوانند و شب…می‌کنند 10حق گواه است ار محّمد زنده گردد ور علی‌ هردو را تسلیم نوّاب همایون می‌کنند 11آید از دروازهء شمران اگر روزی حسین‌ شام از دروازهء دولاب بیرون می‌کنند 12عباس اگر آید پی یک جرعه آب‌ مشک او را در دم دروازه وارون می‌کنند 13قائم آل محّمد گر کند ناگه ظهور کلّه‌اش داغون به ضرب چوب قانون می‌کنند 14گر علی اصغر بیاید بر درِ دکانشان‌ در دو پول آن طفل را یک پول مغبون می‌کنند 15ور علی اکبر بخواهد یاری از این کوفیان‌ روز پنهان گشته شب بر وی شبیخون می‌کنند

در ترکیب بندی دیگر با شدّت به عادات و«تعصّبهای جاهلانه و خرافاتی که عوام‌ الناس در لباس متداولهء مذهب بدان می‌گرویدند»(توضیح ناشر)حمله کرده است.چند بیتی از بند دوم که لحن شوخی و طنز دارد در این‌جا نقل می‌شود[12]:

21خلق ایران دسته‌ای دزدند و بیدین،دسته‌ای‌ سینه زن،زنجیر زن،قدّاره زن،من با کیم؟ 22گویم این قدّاره را بر گردن ظالم بزن‌ لیک شیطان گویدش بر خود بزن،من با کیم؟

23گویم ای نادان به ظلم ظالمانه گردن منه‌ او بخارد گردن و ریش و ذقن،من با کیم؟ 24گویمش باید بپواشانی کفن بر دشمنان‌ باز می‌پوشد به عاشورا کفن،من با کیم؟ 25گویم ای واعظ دهانت را لئیمان دوختند او همی بلعد ز بیم آب دهن،من با کیم؟ 26گویم ای آخوند خوردند این شپشها خون تو او شپش می‌جوید اندر پیرهن،من با کیم؟ 27گویمش دین رفت از کف،گوید این باشد دلیل‌ بر ظهورِ مهدیِ صاحب ز من،من با کیم؟ 28گویم ای کلاّش،آخر این گدایی تا به کی؟ گویدم چیزی به نذر پنج تن،من با کیم؟

باید مؤکدا گفت که تیغ طنز بهار در دو شعر بالا و هرجا که از مذهب انتقاد کرده‌ است بر سر کهنه پرستی و عادات عوامانه فرود آمده است و متوجّه اساس اسلام نیست. همه می‌دانند که بهار به جوهر و حقیقت آیین خویش دلبستگی شدید داشته است و اگرچه در سالهای پس از ترک مشهد دیگر بندرت شعری که مستقیما مدّاحی مذهبی در آن باشد سروده و هرگز در اعیاد و سوگواریهای جاری قصائد تهنیت و رثاء نساخته است، در اعتقاد و تعلق به خاندان طهارت و اصول پایدار اسلام ثابت مانده و عواطف و اشتیاق‌ قلبی خویش را گاهی در متن چکامه‌های دیگر به زبان آورده است.وی مانند هر متدّین‌ اندیشمند و روشندلی جهل عوام و مفسدت سفیهان را از دین واقعی جدا می‌دانسته‌ است[13]:

1این عامیان که در نظر ما مصوّرند هرروز دام کینه به ما بر بگسترند 3دین نیست این‌که بینی در دستِ این گروه‌ کاین مفسده است و اینان مفسدت گرند 4و این رسم پاک نیست که دارند این عوام‌ کاین بدعت است و این سفها بدعت آورند

*** طنز اجتماعی یا بیان دردها و نابسامانیهای روزمرّهء جامعهء ایرانی در بسیاری از اشعار بهار عرضه شده است.شاعری تیزبین و ترقیخواه چون بهار که در خط مبارزات‌ سیاسی افتاده و قلم و قدم را در خدمت بهبود زندگانی هموطنان خود گماشته است،در جامعهء سخت عقب مانده و مسکین ایران اوائل قرن طبعا در هر گام به زشتیها و پلیدیهای‌ گوناگون برخورد می‌کند و باید مدام با تیغ زبان بجنگد،گاهی صریح و گاهی به‌ تلویح،گاهی به لحن مطایبه و استهزاء و گاهی با تعبیرات و اصطلاحات هجو آمیز و حتّی رکیک.آماج تیر انتقاد او نه فقط سران دین و دنیای مردم‌اند که بسیاری از طبقات‌ جامعه هم با شیوه‌های ناپسند و خرافات و سهل انگاریها و حسّ حقارت و بزدلی و تن‌ پروری و قساوت و خیانتشان هدف طعن و ملامت او واقع می‌شوند.

یکی از مظاهر کریه و نفرت‌انگیز جوامع آن ایّام خزینهء حمامهای عمومی بوده است‌ که قاآنی نیز چندین ده سال پیش از بهار وصفی مزاح آمیز از آن پرداخته است.[14]در شعری که چند بیت آن نقل می‌شود بهار یکی از مراکز پخش امراض را با توصیف‌ جزئیات کثافات آن معرفی کرده است[15]:

1افتاد به حمام رهم‌سوی خزینه‌ ترکید کدوی سرم از بوی خزینه‌ 3چون کاسهء پر قرمهء کم آب‌ پر آدم و کم آب بود توی خزینه‌ 4گه آبی و گه سبز شود چون پر طاووس‌ آن موج لطیفی که بود روی خزینه‌ 5گر کودکِ بی موز خزینه بدر آید پر پشم شود پیکرش از موی خزینه‌ 6موی بدن و چرک و حنا و کف صابون‌ آبی است که جاری بود از جوی خزینه‌ 7چون جمجمهء مردهء سی روزه دهد بوی‌ آن خوی که چکد از خم ابروی خزینه‌ 8سرگین گرو از عطر برد گر بگشاید عطار سپس دکّه به پهلوی خزینه

کوچه‌های کثیف و خیابانهای گل آلود شهرها که مشهد و تهران نمونه‌های آن‌ بوده‌اند نموداری از زشتی و خرابی ظاهر زندگی و نشانی از بی‌کفایتی مراجع حکومتی‌ بوده است.شعر ذیل را بهار حدود هشتاد سال پیش در شکایت از خیابانهای مشهد ساخته است[16]:

1افتاده‌ایم سخت به دام بلایِ گِل‌ یا رب چو ما مباد کسی مبتلای گل‌ 4گل دل نمی‌کند ز خراسان و اهل او ای جان اهل شهر فدای وفای گل‌ 5گر صد هزار کفش بدرد به پای خلق‌ هرگز نمی‌رسند به کشف عطای گل‌ 7اوّل قدم که بوسه زند گل به پای ما افتیم بر زمین و ببوسیم پای گل‌ 8گلها ثقیل و درهم و کوچه خراب و تنگ‌ آه از جفای کوچه و داد از جفای گِل‌ 9گل هرچه را به پنجه درآورد وِل نکرد صد آفرین به پنجهء معجز نمای گل‌ 12از پشت تا به شانه و از پیش تا به ریش‌ هستند خلق یکسره غرق عطای گل‌ 15گر لای و گل تمام نگردد از این بلد اهل بلد تمام بمانند لای گل

چند بیت زیر نمونهء شعر دیگری در شکایت از بلای گِل در شهر طهران است[17]:

1در پایتخت ما بگشادند بخت گل‌ شد پایتخت ما به صفت پای تخت گل‌ 3هر گه ستور گام نهد از پی عبور بر گرد گامهاش بروید درخت گل‌ 6یک رخت پاک باز نماند به شهر ری‌ گر آفتاب و باد نبندند رخت گل‌ 7گر قصّه موجز آمد عیبم مکن از آنک‌ سخت است رد شدن ز قوافی سخت گل

در یک شعر فکاهی بهار نایب الحکومهء مشهد را،که با زنی سر و سرّی داشته و منافع‌ شهر و وظایف اداری را فدای هوسرانی خویش می‌کرده است،بباد مسخره گرفته‌ است[18]:

2ما چه دانیم که دشمن به گناباد چه کرد یا عدو در درجز فتنه و بیداد چه کرد طبس از دزد و دغل ناله و بیداد چه کرد ما بر آنیم که آن لعبت نوشاد چه کرد ما و آن خانم خوش لهجهء اسرائیلی‌ به جهنّم شرف دولتی و فامیلی‌ 6چون فکل از ستمت سینه فکارم خانم‌ چون کراوات گره خورده به کارم خانم‌ من فکل بند و کراوات گذارم خانم‌ من که مسؤول توام باک ندارم خانم‌ که من از دولت خود نیز مواجب دارم‌ چه مواجب که همان مهر تو واجب دارم‌ 9ای بت سنگدل،ای خانم زیبای ملوس‌ سخت زیبندهء آغوشی و شایستهء بوس‌ تا تویی در بر من،نیست مرا جای فسوس‌ انگلیس ار فکند شورش و گر آید روس‌ تو یقین دان که مرا یک سر مویی غم نیست‌ گر به ایران نشود،جای دگر،جا کم نیست

بهار در قصیده‌ای مطایب آمیز التجّار ورشکستهء تهران را از زبان خود او استهزاء کرده و حیف و میل اموال گروهی را که در شرکت تجاری او سهیم بوده‌اند شرح‌ داده است.نقل نمونهء زیر(و نمونه‌های دیگر)برای ارائهء شیوهء بهار در طنز سرایی و رسوا کردن دزدان و دغلکاران است[19]:

1یاد روزی کز برای دخل میدان ساختیم‌ از دغل سرمایه و از تزویر دکّان ساختیم‌ 3چون‌که خر بازار بود آن عهد،در پالان شاه‌ کرده پیزرها و بهر خویش پالان ساختیم‌ 4با اتابک ساختیم و تاختیم از هر طرف‌ خانمان خلق را تاراج و تالان ساختیم‌ 9چون عموم خلق را کردیم خر بی درد سر خود عمومی شرکتی در ملک عنوان ساختیم‌ 13چون ز غیرت روس را کردیم داخل در عموم‌ در پناه او ز غم خود را تن آسان ساختیم‌ 16خواندن اسناد شرکت رفتمان از یاد لیک‌ از نماز و ذکر جن را مات و حیران ساختیم‌ 17لایق ریش‌سفید ما کزین نامردمی‌ ملک خود را ریشخند خلق دوران ساختیم‌ 33خشتک ما را اگر گیتی برون آرد رواست‌ زان که الحق بهر فاطمی خوب تنبان ساختیم

در شعری دیگر طبیبان نادان را دست انداخته است که هرچند خود را«دانای راز» می‌شمرند در حقیقت دلاّلان عزرائیل‌اند[20]:

طبیبانی که در بالین مایند به عزرائیل دلاّلی نمایند 13چو تبخالی زند از غلظت خون‌ بگویند:آه،طاعون است،طاعون‌ 14گر استفراغکی بینند در ما بگویند:آخ کُلِرا،واخ کُلرا 17طبیبان وطن زین ساز و این برگ‌ نمی‌سازند معجونی بجز مرگ

بهار دشمن سرسخت خسّت و لئامت فرومایگان است و در هجو ایشان اشعاری تند سروده است.وی مانند یک نقّاش کاریکاتور و هر هنرمند کاردان دیگر از صنعت مبالغه‌ استفاده می‌کند و نقطهء ضعف طرف را درشتتر و چشمگیرتر و زننده‌تر از آن چه هست‌ ارائه می‌دهد[21]:

6چون کوت کش بیاورد از بهر باغ کوت‌ مزدیش نیست تا نتکاند جوال خویش‌ 7حمّالی ار زغال بیارد برایشان‌ باید که خاکه بسترد از دست و بال خویش‌ 8ور دست و بال او نشد از گردِ خاکه پاک‌ بایست یک درم فکند از زغال خویش‌ 11اندر پیَش دوند و بلیسند دست و پاش‌ بینند اگر یکی مگس اندر مبال خویش

شهر طهران و مردم آن هدف چندین چامهء هجو آمیز و طعن و دشنام شاعر جوان‌ خراسان بوده‌اند.شاعر آرمان دوست که وجودش هنوز آکنده از روح دیانت فضای مشهد بوده است ظاهرا برای آمال بلند و آرزوهای معنوی خویش در شهر پر غوغای تردامنان نو دولت کمتر یاران و پیروان ثابت قدم و معتقد می‌یافته است.دو قصیدهء غرّای دماوندیه، بویژه دوّمی که از فصاحت کم مانندی برخوردار است و برخلاف قصیدهء اول با عطف‌ سخن به مدّاحی مذهبی رشتهء کلام و وحدت موضوع را بهم نمی‌زند،در حقیقت نفرین‌ نامه‌هایی است که خروش خشم و نالهء نومیدی بهار از آن بگوش می‌رسد.در اشعار روانتر و آسانتری که گویای همان خشم و دلتنگی است-گاهی با لحن سادهء یک روزنامه‌ نگار-هزل و جدّ باهم درآمیخته است،و این از خصوصیّات اشعار انتقادی بهار است‌ که چه بسا فاقد وحدت طرز و آهنگ بوده ترکیبی است از این دو عنصر متفاوت هزل و جدّ،و بهار گویا با زبردستی یک مقاله نویس سیاسی یا واعظ منبر،تلخی انتقاد را گاهی عمدا با شهد مزاح تخفیف داده است تا تأثیر آن را شدیدتر کند.نمونهء زیر گزیده‌ای از ابیات طنزآمیز وی در قدح مردم طهران است[22]:

18همه بدخواهِ پهلوی در دل‌ همه مدّاح پهلوی به زبان‌ 19همه هم شمر و هم امام حسین‌ تعزیت خوان و تعزیت گردان‌ 20خوانده خود را معلّم اخلاق‌ لیک در خلق و خوی چون صبیان‌ 21 همه چون اصفهانیان قدیم‌ صد نفر زیر تیغ یک افغان‌ 22کسی انگشتشان اگر ببرد خود ببرّند دست بر سرِ آن‌ 23 ور نهد بر دهانشان کس مشت‌ خود بکوبند مشت بر دندان‌ 24خوی دارند جمله بر اغراق‌ بطریقی که شرح آن نتوان‌ 25گر کسی فسوه‌ای دهد سر شب‌ ریدمانی شود سپیده دمان‌ 26و گر آن فسوه ضرطه‌ای گردید انقلابی شود پدید از آن‌ 27شرح آن نیم ضرطه با صد شکل‌ تا به سر حد رود دهان به دهان

توصیف شارع و میدانی نزدیک به حبسگاه بهار در 1308 ش.یکی از بهترین‌ پرده‌هایی است که از منظرهء محیط پر جنجال زندگی روزمرّهء توده‌های مردم ترسیم کرده‌ است.طبقات گوناگون کاسب و گدا و دوره‌گرد و موتور سوار و خرک دار و پیر و جوان و کور و لنگ و دزد و قلندر و درویش و زن و مرد و کودک و بسیاری دیگر که هریک با ناله‌ای یا عربده‌ای یا تقاضایی یا شکایتی یا فحش و دشنامی راست و دروغ هنگامه‌ای‌ پر غوغا برپا کرده‌اند همه را دقیق و ساده در این شعر در معرض تماشا گذاشته است.این‌ قصیده نه تنها قدرت استاد را در تصویر منظره‌ای از زندگی عامهء ایرانی نشان می‌دهد بلکه علاوه بر آن به زبان هزل و طیبت انتقاد وی از اوضاع نابهنجار اجتماع آن روزگار را نیز عرضه می‌دارد[23]:

18هست وثاقم به روی شارع و میدان‌ ناف ری و رهگذار خیل شیاطین‌ 19چق چق پای ستور و همهمهء خلق‌ فرفر واگون و بوق و عرعر ماشین‌ 21زنگ بیسیکلت،هفاهف موتور سیکلت‌ زین دو بتر طاق طاق گاری بیدین‌ 23وان خرک دوره گرد و صاحب نحسش‌ هردو به هم همصدا شوند و هم آیین‌ 24این یک عرعر کند به یاد خریدار و آن یک عرعر کند چو بوید سرگین‌ 34بدتر از این هر سه روزنامه فروش است‌ زیر بغل دسته دسته کاغذ چرکین‌ 35آن یک گوید که های گلشن و توفیق‌ مختصر واقعات قمصر و نائین‌ 37عکس فلان کُنت کاو به سال گذشته‌ بسته به رُم با فلانه کنتس کابین‌ 40از همه بدتر سر و صدای گداهاست‌ کاین یک«والنجم»خواند آن یک«یاسین» 43نرّه خری کج نموده پای که لنگم‌ گاهی بر لب دعا و گاهی نفرین‌ 45یک طرف آید خروش دستهء کوران‌ کوری خواند دعا و مابقی آمین‌ 46آید هر دم قلندر از پیِ درویش‌ همچون تشرین که آید از پی تشرین‌ 47وز طرفی هایهوی آن زن و شوهر با دو سه طفل کرایه کردهء رشکین‌ 48بس که هیاهوی و داد و قال و مقال است‌ مرد مجامع ز هول گردد عِنّین *** تعداد بیشتری از قصائد و قطعه‌ها و مثنویات طنزآمیز بهار در زمینهء انتقادات سیاسی‌ است که گاهی آشکار و گاهی در پرده از مبارزه‌ها و گرفتاریهای او در سالهای پیش و پس از کودتای سیّد ضیاء الدین و بعد از استقرار پهلوی بر تخت پادشاهی حکایت‌ می‌کند.در این دوره‌ها بهار چندین با مغضوب و دچار نفی بلد و زندان شده،چهرهء عبوس زندگی را بسیار دیده،گاهی به مرز فقر و بیچیزی رسیده،و چه بسیار که خطر مرگ و نیستی را از نزدیک احساس کرده است.ولی سیاست و کوشش در راه تأمین‌ عدالت و آزادی برای بهار رسالت زندگی است و اگر ترک اجباری میدان کشاکشهای‌ سیاسی چند روزی بدو فراغتی می‌دهد که در بحر شعر و تاریخ غوطه‌ور گردد و مدتی نیز به تدریس و تألیف و تحقیق و تصحیح متون کهنه بپردازد،سه جلد سبک‌شناسی یا تاریخ تطّور نثر فارسی و رسائل کم حجمتر دیگری را بوجود بیاورد،هرگز دل از سیاست‌ برنکنده و هوای دخالت مستقیم در ادارهء امور کشور و شوق رهبری احزاب و وکالت را از سر بدر نکرده است.کشش درونی بهار به سیاست و حکومت بر شعر غنائی او نیز،که‌ قاعدهء باید فارغ از این‌گونه عوالم باشد،اثر گذارده و غزلش را در برابر قصائد و قطعاتش‌ نازل و حتی گاهی مبتذ کرده است.[24]امّا در انتقاد از ارباب قدرت و اعتراض به‌ بیدادی که نسبت به شخص او می‌رفته است غالبا لحن هزل و شوخی را اختیار کرده و بر عاملان ظلم و جور تاخته است.

یکی از شیوه‌های بهار در انتقاد از جور حکومت شرح رنج و محرومیت زندان است‌ بکیفیتی خنده‌آور وی بجای ناله‌های تلخ که چون مکّرر شد ملال‌انگیز و شاید بی‌ثمر می‌شود با ارائه تصویری مضحک از وضع خویش،حمق مسؤولان ستمگر زندان را وصف‌ کرده است.در«حبسیّه»سال 1308 ش.می‌گوید[25]:

31شاعری بیمار و کنجی گنده و تاریک و تر خاصّه کاین توقیف در گرمای تابستان بود 28چون شب آید پشه سرنا زن شود من چنگ زن‌ کار ساس و کیک رقص و کار من افغان بود 29روز و شب از سورت گرما بسان قوم نوح‌ هر دم از سیل عرق بر گِرد من طوفان بود 30گر ببندم در،حرارت،ور گشایم در،هوام‌ هردو سر همسنگ چون دو کفّهء میزان بود[26]

32موشکان هر شب برون آیند و مشغولم کنند همنشین موش گشتن رتبتی شایان بود 33منظرم دیوار و موشم مونس و کیکم ندیم‌ باد زن آه پیاپی،شمع سوز جان بود 34گر کتابی آورد از خانه بهرم خادمی‌ روی میز میر محبس روزها مهمان بود 35جزو جزوش را مفتش باز بیند تا مباد کاندر آن‌جا نردبان و نیزه‌ای پنهان بود 36ور خوش آرند بهرم،لابلایش وارسند تا مگر خود نامه‌ای در جوف بادمجان بود

بهار وضع ننگین زندان را در دو بیت زیر از همان قصیده وصف کرده است:

20مستراح و محبسی باهم دو گام اندر سه گام‌ کاندر آن خوردن همی با ریستن یکسان بود 21شستشوی و خورد و خواب و جنبش و کار دگر جمله در یک لانه کی مستوجب انسان بود

وضع دشوار و غیر انسانی زندان موضوع شعر فکاهی دیگری بعنوان«کیک نامه» است که بهار در 1294 ش.در زندان بجنورد سروده است و در طیّ آن عبارات هزل آمیز را با سخنان عبرت‌آمیز و به سبک قصیده‌ای سنگین ترکیب کرده است.[27]

مثنوی مفصل«کارنامهء زندان»هم که به زبانی ساده و پر از تعبیرات عامیانه ساخته‌ شده است عاری از پاره‌های فکاهی نیست.بهار سرگذشت خود را در زندان طهران و تبعید اصفهان غالبا با چاشنی تمثیلات و شوخیهای خواندنی درهم آمیخته است[28]:

شب چو در این اطاق گردآلود می‌جهیدم ز خواب زودا زود یاد کردم ز قصهء دیرین‌ ساختم این حکایت شیرین[29] راستی جای پر هیاهویی است‌ وز پی دفع خواب دارویی است‌ در دمِ در قلاوزی بد پوز هردو ساعت عوض شود شب و روز با قلاوز مبال باید رفت‌ با شتر در جوال باید رفت‌ ور قلاوز نداد رخصت ریست‌ حالت زیر جامه دانی چیست‌ هست عیشی منظم و عالی‌ جای بعضی ز دوستان خالی

در بخشی دیگر از«کارنامهء زندان»کاریکاتور مضحکی از یک حاجی چرک و شکم گنده و چاپلوس می‌یابیم که چهرهء کریه مشابهان او در ادبیات فارسی چندین بار در آثار نویسندگانی از قبیل هدایت و جمال‌زاده ظاهر شده است[30]:

17شکم گنده پیش آورده‌ گنده بویی به ریش آورده‌ 18گشته چرک و سیاه مولویش‌ بر زبان بود مدح پهلویش‌ 19شعر می‌خواند و پف‌پف می‌کرد بر سر و ریش خلق تف می‌کرد 20مدح می‌خواند شاه ایران را حامی فرقهء فقیران را 21تا مگر زودتر رها گردد باز مبل اطاقها گردد 23بنشیند به مجلس اعیان‌ بدهد حکم چایی و قلیان

در کشاکش میان دسته‌های مختلف سیاسی،توده‌های جاهل و ولگرد و بیکار، چنان‌که متأسفانه همیشه چنان بوده است و دیده‌ایم،آلت دست سردمداران صالح و طالح بوده بی آن‌که خود از مصالح سیاسی کشور بویی برده باشند یا هویّت واقعی و مقاصد سلسله جنباتان تظاهرات پر آشوب را بدانند،به تحریک یا تطمیع مغرضان،گاهی‌ به سود این گروه و گاهی به سود گروه مخالف گلو دریده و چاقو زده و عربده کشیده و فریاد مرده باد و زنده باد سرداده‌اند.بهار در یکی از قصائد کوتاه خود این دسته‌های‌ هوچی را با لحنی تلخ بسختی انتقاد و رسوا می‌کند و سخنش در عین حال مطایبت آمیز است[31]:

1محشر خر گشت طهران،محشر خر زنده باد خرخری ز امروز تا فدای محشر زنده باد 2روح نامعقول این خر مرده ملّت،کز قضا هست هرروزی ز روز پیش خرتر،زنده باد 3اندر این کشور که تا سر زندگان یکسر خرند گر خری تیزی دهد گویند یکسر زنده باد 7گر کسی گوید که حیدر قلعهء خیبر گرفت‌ جای«حیدر»جملگی گویند«خیبر»زنده باد 8ور کسی از خولی و شمر و سنان مدحی کند جملگی گویند با اصوات منکر زنده باد

چنان‌که می‌دانیم در مجلس پنجم بهار یکی از رهبران اقلیّت بود و با انقراض سلسلهء قاجار و انتقال سلطنت به خاندان پهلوی مخالفت کرد.این مخالفت برای او گران تمام‌ شد و از آن پس تا شهریور 1320 بناچار از کار سیاست کناره گرفت.ولی ساکت هم ننشت و لب از نکوهش استبداد فرو نبست.در اشعار چاپ شدهء این دوره از زندگی بهار به چندین تمثیل بسیار فصیح و بلیغ برمی‌خوریم که شاعر در همهء آنها بصراحت مستبدان‌ را هدف تیر طعنهء خود قرار داده است.حتما در آثار چاپ نشدهء او نیز،که باید دست کم‌ حدود ده هزار بیت باشد،[32]مقدار زیادی اشعار با انتقادات صریح و زننده هست که اگر روزی بطبع برسد علاوه بر ارزش ادبی آن،شاید بعضی زوایای تاریک آن دوره از تاریخ ایران را روشن کند.

از جملهء این تمثیلات یکی حکایت گرازی است که با خشونت یک جانور تنومند وحشی گلها را پامال می‌کند و می‌بلعد و در مدح و ثنای او مرغان«گه به بحر طویل و گاه خفیف می‌سرودند شعرهای لطیف»[33]:

6مرغکان گه به شاخ گاه به ساق‌ مترنّم به شیوهء عشّاق‌ 8خوک نادان به عادت جهّال‌ شده سرخوش به نغمهء قوّال‌ 9دُم به تحسینشان بجنباندی‌ گوش وا کردی و بخواباندی‌ 11مرغکان لیک فارغ از آن راز بی‌نیاز از قبول و ردّ گراز 12زان به دنبال او روان بودند که فقیران گرسنگان بودند 13او دریدی به گاز خویش زمین‌ تا خورد بیخ لاله و نسرین‌ 14و آمدی زان شیارهاش پدید کرمهای لطیف،زرد و سفید 15بلبلان رزق خویش می‌خوردند همه بر خوک چاشت می‌کردند 16جاهلانی که گشته‌اند عزیز نه به حق بل به نیش و ناخن تیز 17پیششان مرغکان ترانه کنند تا که تدبیر آب و دانه کنند 21نغمه خوانان به بوی چینه چمان‌ نغمه‌هاشان مدیح محتشمان‌ 22حمقا آن به ریش می‌گیرند وز کرامات خویش می‌گیرند 23لیک غافل که جز چرندی نیست‌ غیر افسوس و ریشخندی نیست

در تمثیل گویای دیگری-که دریغ می‌دانم در این مقاله به نقل آن نپردازم-شاعر حکایت‌ پادشاهی لینگ تی نام را بیان کرده است که خر را بر اسب ترجیح می‌نهاد و فرمان داد تا در اسطبلها بجای اسب خر ببندند.زمان،زمان عزّت و قیمت خرها شد و نجابت اسب از رونق افتاد و«خر مقام براق و دلدل یافت»[34]:

1چون ز عهد مسیحِ پیغمبر شد صد و شصت و هشت سال بسر 2پادشاهی به چین قرار گرفت‌ که از او باید اعتبار گرفت‌ 3سست مغزی و«لینگ تی»نامش‌ در حرم بسته دائم احرامش

5تاجری بهر او خری آورد عشق خر شاه را مسخر کرد 6داد فرمان بگرد کردنِ خر ریش گاوی و خر خری بنگر 8قصر و ایوانها پر از خر شد نزلها بهرشان مقرّر شد 10شه به هر سو که عزم فرمودی‌ شاه و موکب سوار خر بودی‌ 12خلق تقلید پادشا کردند جل و افسار خر طلا کردند 14رایضان سر بسر فقیر شدند لیک خر بندگان امیر شدند 15چون توجّه نشد ز اسب دگر اسب معدوم شد به دولت خر

*** از نقطهء نظر فن طنز سرایی موفق‌ترین اشعار بهار احتمالا دو سه پاره‌ای است که در آن اندیشهء شاعر از حدود هجو و گله گزاریهای شخصی و پیشآمدهای سیاسی روز فراتر رفته و به کلیّت بیطرفانه گراییده است.در ضمن این دسته نخست باید از شعر«عاقل» که در قالب غزل سروده شده است یاد کرد.در این شعر هشت بیتی بهار طعنه بر اخلاق‌ حاکم بر توده‌های مردم زده و عاقل واقعی کسی را خوانده است که نه فضل و کمال بلکه‌ مال و جمالی دارد[35]:

ای پسر فضل و ادب این همه تحصیل مکن‌ فضل اندازه و تحصیل روالی دارد اندر این دوره به مال است جمال همه کس‌ نشود خوار عزیزی که جمالی دارد

اما در این شعر هم لحن طنز واقعی تنها در سه بیت اول هست و از آن پس سخن بهار دوباره جدّی و ملامت آمیز و اندرزگونه است.با این همه شعر«عاقل»،اخلاق الاشراف‌ عبید زاکانی را بیاد می‌آورد.بهار در موردی دیگر اقتباسی صریح از او-از عبید-کرده‌ است و آن قطعه‌ای است در مثنوی«کارنامهء زندان»که دقیقا همان لطیفهء زاکانی در رسالهء دلگشا[36]ست با شاخ و برگ بسیار که شاعر بر آن افزوده است:

لولی ای با پسر خود ماجرا می‌کرد که تو هیچ کاری نمی‌کنی و عمر در بطالت‌ بسر می‌بری.چند با تو بگویم که معلّق زدن بیاموز و سگ از چنبر جهانیدن و رسن بازی یادگیر تا از عمر خود برخوردار شوی؟اگر از من نمی‌شنوی،بخدا تو را در مدرسه اندازم تا آن علم مرده ریگ ایشان بیاموزی و دانشمند شوی و تا زنده‌ باشی در مذّلت و ادبار و فلاکت بمانی و یک جو از هیچ بحاصل نتوانی کرد.

هستهء این اندیشه را پیش از عبید گویا نخست بار سنائی در چندین بیت یکی از اشعار حدیقة الحقیقه آورده[37]و پس از سنائی،انوری در قطعه‌ای آن را بکار برده است.سخن‌ انوری به لطیفهء زاکانی نزدیکتر و احتمالا منشأ الهام اوست[38]:

ای خواجه مکن تا بتوانی طلب علم‌ کاندر طلب راتب هرروز بمانی‌ رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز تا داد خود از کهتر و مهتر بستانی

همین دو بیت یا چند عبارت کوتاه زاکانی را که در هنر طنزنویسی تمام است،بهار در 32 بیت کش داده است.در چنین طنزی سخن باقتضای خاصیّت طیبت آمیز آن باید کوتاه باشد تا پیش از آن‌که خواننده مجال تأمل و ردّ و نقض یافته باشد سریعا در دل او بنشیند.ولی استاد بزرگ قصیده‌سرا با شرح و بسط زائد خود تأثیر آن را ضعیف کرده‌ است[39]:

1لولی ای گفت با پسر هشدار تا که خود را چو من سمر سازی‌ 2پسرا،سعی کن که در هر فن‌ خویش را تالی پدر سازی‌ 4بر سر استوانه رقص کنی‌ وز بر ریسمان گذر سازی‌ 8سگ ز چنبر برون گذاری و باز چنبر از ریسمان گذر سازی‌ 17الغرض باید ای پسر خود را مورد حاجت بشر سازی‌ 18ورنه بگذارمت به مدرسه‌ای‌ کاندر آن سالها مقر سازی‌ 19کنی آن علم مرده ریگ روان‌ وان خرافات را ز بر سازی‌ 20تا شوی شاعر و نویسنده‌ خویش را حبس و در بدر سازی‌ 21یا چو آخوندهای بی محضر از غم و رنج ما حضر سازی‌ 22یا شوی در اداره استخدام‌ خورش از پارهء جگر سازی

در شعر کوتاه دیگری بهار حالت شکست و رسوایی کسی را بیان کرده است که برای‌ تخفیف شرمزدگی و درماندگی یا رفوی اشتباه خود گریز به شوخی می‌زند[40]:

کَلی را سر از زخم ناسور بود ز خارش توانش ز تن دور بود کنار یکی نهر خارید سر کلاهش فتاد اندر آن نهر در بجنبید و بشتافت بر طرف آب‌ ولی آب را زو فزون بد شتاب‌ کله گه بغلطید و گه شد به اوج‌ بفرجام گم گشت در زیر موج‌ چو نومید شد کل ز صید کلاه‌ برون قاه‌قاه و درون آه‌آه‌ به یاران چنین گفت کاین رشک لاخ‌ برای سرم بود لختی فراخ

*** اشعار فراوانی که بهار در نخستین سالهای ورود به عرصهء مبارزات سیاسی در جراید مشهد و طهران منتشر کرده است ضرورهء مستلزم سبکی دیگر و ناچار از مراعات ذوق و سلیقه‌ای دیگر بوده و نمی‌توانسته است در اوزان سنگین مکتب سامانی و با استفاده از تعبیرات و تشبیهات شاعران هزار سال پیش سروده شود.روزنامه‌نویسی غیراز هنر شاعری بمعنای متعالی و والای آن است.شاعری که قریحهء خود را در خدمت مقاصد سیاسی بگمارد و روزنامه‌هایی را که برای طبقات عادی و عامی نوشته می‌شود وسیلهء تبلیغ اندیشه‌های خود بسازد جبرا باید از اوج سخن فرود آید و همزبان و همگام توده‌های‌ مردم شود.همه شاعرانی که در سالهای انقلاب مشروطه تا آغاز سلسلهء پهلوی در خط سیاست قدم و قلم می‌زده‌اند زبان ساده و همه کس فهم مردم کوچه و بازار را اختیار کرده‌اند.

یکی از سبکهای مطلوب شعر سیاسی آن سالها انواع ترکیب بند و ترجیع بند مربّع و مخمّس و مسدّس و مستزاد است که بخصوص سید اشرف الدّین گیلانی اکثرا بکار می‌برده است.قسمت بزرگتر دیوان اشرف[41]شامل این‌گونه اشعار است که در هرکدام‌ عبارتی شعار مانند چندین بار تکرار می‌شود.گویی اشرف و امثال او کوشیده‌اند که با تکرار این‌گونه عبارات نغز و گیرا پیام سیاسی خود را در مغز و دل خوانندگان رسوخ‌ دهند.بعضی از این عبارات از همان سالها چنان در دلها نشسته که جزء اصطلاحات‌ رایج عامیانه شده است.بزک نمیر بهار میاد خربزه و خیار میاد/بیچاره چزا میرزا قشمشم‌ شدی امروز/التوبه،توبه،استغفر اللّه/بیهوده مزن چانه آملاّ/رحمة اللّه علی مشروطه/ خاک ایران شده ویران ز سه فیل روس فیل انگلوفیل آلمان فیل،و بسیاری دیگر از این‌ جمله‌های کوتاه طنزآمیز یادگار نسیم شمال اشرف الدّین گیلانی است که تا امروز بر زبان ایرانیان جاری است.دربارهء تعدادی از این دست اشعار او گفته‌اند که از آثار علی‌ اکبر صابر در روزنامهء ملا نصر الدّین گرفته شده است.[42]ملک الشعراء اگرچه خود مرتکب انتحال که به اشرف الدّین نسبت می‌دهد[43]نشده است ولی نمی‌توان شک کرد که وی از نفوذ آن دو تن یعنی صابر و اشرف برکنار نمانده و تعدادی از اشعار انتقادی‌ خود را با همان لحن روزنامه‌نویسی ایشان سروده است.این اشعار در فصاحت و دیگر ارزشهای ادبی البته قابل سنجش با دیگر آثار وی نیست،اما به هر جهت در گفتگو از هزل و طنز سیاسی بهار باید از آن ولو باشاره یادی کرد.تعدادی از قدیمترین این‌ اشعار را کسی از دوستان ادوارد براون در 1913 برای او فرستاده و براون آنها را در کتاب‌ مطبوعات و شعر جدید ایران خود درج کرده است.[44]بهار در این اشعار گاهی ابتکاری‌ کرده و طرز جدیدی ساخته است.ترکیب بند مستزاد«ای مردم»نمونه‌ای از این‌ نوآوری است[45]:

ای مردم ایران همگی تند زبانید خوش نطق و بیانید هنگام سخن گفتن برّنده سنانید بگسسته عنانید در وقت عمل کند و دگر هیچ ندانید از بس که جفنگید،از بس که جبانید گفتن بلدید امّا کردن نتوانید گر کورش ما شاه جهان بود،به من چه؟ جان بود،به تن چه؟ گشتاسب سر پادشهان بود،به من چه؟ دندان به دهن چه؟ ور توسن شاپور جهان بود،به من چه؟ شاپوذ چنان بود،بر کلب حسن چه؟ جانا تو چه هستی؟ اگر آن بود،به من چه؟

در ترجیع بندی که نمونه‌ای از آن ذیلا نقل می‌گردد جنبهء طعن و استهزاء بر انتقاد جدّی می‌چربد[46]:

6ای برادر تو خری من ز تو خرتر باللّه‌ بهتر از ما و تو دانی چه بود؟خر باللّه‌ خر به چاله ننهد پای مکرر باللّه‌ زین خریتها ویران شده کشور باللّه‌ ما به فکر خر لنگیم،امان از من و تو من و تو هردو جفنگیم،امان از من و تو 7حرکت دادیم آغاز دم و گردن و گوش‌ قاله قاله بفکندیم و نمودیم خروش‌ چون‌که غیری بمیان آمد گشتیم خموش‌ پیش بیگانه حقیریم و ذلیلیم چو موش‌ با خودی هم چو پلنگیم،امان از من و تو من و تو هردو جفنگیم،امان از من و تو

بهار مسمّط موسوم به«بلدی»را یک سال بعد از ترجیع بند بالا ساخته و در آن‌ بشوخی از تعطیل انجمنهای بلدی که بر طبق قانون اساسی می‌بایست کارهای شهر ء ایالت را اداره کند شکایت کرده است[47]:

3بلدی طفلک خوشخوی و خوش اندامی بود بچهء خوش سخن و شوخ و دلارامی بود منفصل شد ز جهالت چه بد ایّامی بود بلدی کاش اقل همسر مادامی بود تا که بودند جهان یکسره یار بلدی‌ آه و صد آه بر این حالت زار بلدی‌ 4بلدی کاش بدی پهلویِ قنسولخانه‌ تا ز یاران موافق نشدی بیگانه‌ حضراتش ننمودند تهی پیمانه‌ نشدی از غرض چند نفر ویرانه‌ تهی از خویش نکردند کنار بلدی‌ آه و صد آه بر این حالت زار بلدی‌ 9بلدی گشته عرق ریز و خجل ای وکلا خلق را از غم او خون شده دل از وکلا چند باشید چنین مهمل و ول ای وکلا پایها تا که کمر مانده به گل ای وکلا همتّی زان که به گل ماند حمار بلدی‌ آه و صد آه بر این حالت زار بلدی

*** در اواخر دیوان چاپی بهار بخشی هست زیر عنوان«مطایبات بهار»(2/498-513). جامع و ناشر دیوان که برادر استاد فقید است،در سر آغاز این بخش می‌نویسد که«ملک‌ الشعراء بهار در مطایبه گویی و هجو سرایی رغبت نداشت…بدین جهت در میان اشعار بهار به هجویّات کمتر برمی‌خوریم جز در مورد کسانی که در اوایل جوانی او را آزار می‌دادند و از فرط حسد نمی‌خواستند اشعار او را از آن او بدانند.یا مخالفان سیاسی او که با تهمتهای ناروا و دشنامهای ظالمانه قلب لطیف شاعر را می‌آزردند.در ذمّ این‌ اشخاص چند قصیده و قطعه دارد که با حذف اسم اشخاص و از نظر ارزش ادبی به چاپ‌ آن مبادرت شد».

در این بخش از دیوان نمونه‌های خوبی از شوخ طبعی بهار و قدرتش در سرودن‌ هجویّات و قدح مخالفان دیده می‌شود و هرچند نظر به آلوده بودن به مقاصد و اغراض‌ شخصی فاقد کلیّت بوده در نوع طنز ادبی قرار نمی‌گیرد،به هرحال چون عاری از ظرافت‌ و شیرین زبانی نیست یک نمونهء آن را نقل می‌کنیم[48]:

1صبا روزی که عصرش کرد سکته‌ به یک مجلس دو من سیب و هلو خورد 2هلوی مفت و سیب آمد به دستش‌ ز حرص آن جمله را یکجا فرو برد 3 دگر سی تخم‌مرغ نیمرو را یکایک در میان معده افشرد 4سپس ده شیشه لیموناد نوشید زهی پر خور،زهی پر دل،زهی گرد 5پس آن گه با زنش خسبید و آخر همانجا سکته کرد و خونش افسرد 6زن بیچاره‌اش با حالت یأس‌ به بالینش طبیبی چند آورد 7بقصد فصد او بودند اما نجستند اندر آن هیکل رگی خرد 8به هرجا شد زدندش چند نشتر نه خون آمد نه رگ جنباند تا مرد 9به مرگش شورها کردند مخلوق‌ که او مخلوق را بسیار آزرد 10به تاریخ وفاتش طبع بنده‌ مکّرر سفرهء اشعار گسترد 11مصاریع مناسب را مکّرر ز روی امتحان بنوشت و بشمرد 12خودش از گور آخر سر برون کرد بگفت آری«صبا از پر خوری مرد» 13جلو افتاد سالی بیست مرگش‌ شتابان رفت سوی گور با فرد

امّا باید دانست که هجویات بهار منحصر به آنچه ناشر دیوان در این قسمت کتاب آورده‌ است نیست و جابجای کتاب اشعار متعدّدی می‌توان یافت که شاعر در ذّم دشمنان و مخالفان خود سروده و گاهی از هتّاکی و فحّاشی نیز خودداری نورزیده است.از آن‌ جمله قصیده‌ای است در 16 بیت خطاب«به یکی از روزنامه نویسان هتاک»که ضمن‌ آن می‌گوید[49]:

4نیست گر مام وطن ما چه خر از بهرش چرا تیز چون خر می‌دهی و نعره چون خر می‌کشی؟ 5گاه ترک و گاه آلمان گاه روس و انگلیس‌ ما در بیچاره را زین در به آن در می‌کشی‌ 6مادر خود را تو خود بردی به آغوش حریف‌ از چه مادر قحبه آه از بهر مادر می‌کشی؟

نمونه‌های دیگری از این دست اشعار را که گاهی صرفا شوخی دوستانه(آش‌ کشک،2/440)و گاهی پرخاش ملایم ولی ملامت آمیز است در پاسخ خرده‌گیریهای‌ مردی مشهور و نیکنام(جعل،2/223-225)،گاهی ریشخندی دوستانه ولی نیشدار است(بابا شمل نامه،2/235-238)،یا خود بدون قید نامِ طرف،شامل هتّاکی و دشنام‌ گویی صریح است(به یکی از مدیران جرائد،2/412)،در بخشهای مختلف دیوان‌ می‌توان یافت و مربوط به دوره‌های متفاوت زندگانی اوست.

***

اینک که اشعار هزل و طعن و طنز بهار را در انواع گوناگون انتقادهای مذهبی و اجتماعی و سیاسی با نقل نمونه‌های هرکدام بررسی نمودیم و از اشعار انتقادی او در سبک مشهور نسیم شمال و ملا نصر الدّین و هجویّات خصوصی نیز یاد کردیم شایسته‌ است که پیش از پایان گفتار سخنی مختصر نیز در ارزیابی کلّی این جنبه از دیوان بهار بیاوریم.

طنز سرایان و طنز نویسان زبان فارسی از دیرباز مشهور بوده‌اند و با آن‌که بحث در اسالیب و تحلیل آثار آنان هنوز در مراحل مقدّماتی است،همه کس نام عبید زاکانی را شنیده‌اند و اهل ادب می‌دانند که این هنر قرنها پیش از زاکانی و بسحاق اطعمه آغاز گشته و در عصر مشروطیت و دنبالهء آن تا هدایت و ذبیح بهروز و رضا گنجه‌ای و هادی‌ خرسندی و شاعران توفیق و ابراهیم گلستان و بسیاری دیگر در روزگار ما ادامه یافته‌ است.سخن طنزآمیز را با درجات متفاوت ذوق و ظرافت نه تنها در قطعات و قصائد کهن می‌توان یافت بلکه شاید بیش از آن در تک بیتهای زیبایی،که گاهی تیزاب‌وار پایه‌های ستم و ریا و دروغ را اگرچه آهنین باشد سوراخ می‌کند،می‌تون در دیوانهای‌ گروهی از شاعران بنام و بی‌نام بدست آورد.گذشته از ناصر خسرو که تیغ ملامتش‌ همیشه بر فرق ارباب مذاهب مخالف و حاجیان ریایی و دینداران منافق فرود می‌آید و نیز سنائی و مولانا رومی که در سخن خویش شوخ طبعی و انبساط خاطر بی‌سابقه‌ای نشان‌ داده است،باید در این بحث نیز از عزیزترین شاعر زبان فارسی یاد کرد که چه بسیار عالمی از ملاحت و ظرافت را در ظرف یک بیت ریخته و چون دانهء الماس در حلقهء غزل‌ نشانده است.

بهترین طنز آن را دانسته‌اند که در انتقاد از معایب و نقائص عمومی مردم و صرفا به‌ نیّت اصلاح فرد و جامعه نوشته شده باشد.چاشنی این انتقاد لحن شوخی و لطیفه‌سازی‌ است و مانند هر کار هنری دیگر استفاده مبالغه و اغراق یکی از ابزارهای مؤثر آن بشمار می‌رود.طنزی موفّق و مؤثّر و بالمآل ارزشمند و ماندنی است که آلوده به شائبهء انتقام و کینه‌جویی شخصی نباشد،از خوی پلید مردم آزاری یا حسدورزی ناشی نگردد،اغراض‌ و استفاده‌های شحصی را دنبال نکند،از حربهء توهین و تحقیر و تجاوز کلام به عرض و ناموس دیگران بپرهیزد،حتّی الامکان کلّی باشد نه فردی یعنی سود و بهبود وضع عامه را بخواهد نه صرفا تهذیب یک فرد معیّن را جز آن‌که آن فرد در مقام رهبری کشور یا حزب یا طبقه‌ای از مردم باشد،تنها ویرانگری نکند بلکه جویای سازندگی و انگیزهء تفکّر و چاره‌گری گردد،پایهء آن بر جهل و بیخبری گوینده یا توهّمات ناروا و تخیّلات واهی و بیمایه قرار نگرفته بلکه منبعث از بصیرت و دانایی باشد.رعایت این‌گونه شرایط است که‌ طنز مطلوب را از هجو و دشنام و کلام رکیک و وقاحتهای فرومایگان قلم بدست ممتاز می‌کند و بدان ارزش یک اثر ادبی پایدار می‌بخشد.

علاوه بر این در طنزنویسی رعایت بعضی شرایط فنی نیز لازم است و نمی‌توان تنها به قریحهء شاعری تکیه کرد و از جملهء این شرایط یکی کم گفتن و نغز گفتن و احتراز از روده درازی و توضیحات طولانی است دیگر داشتن طرحی دقیق که مانع از حاشیه رفتن‌ یا تبدیل غرض اصلی به مقاصد دیگر شود ولو آن‌که ملازم با هدق باشند.

ملک الشعراء بهار را دشوار می‌توان در فن طنز سرایی و لطیفه‌گویی شاعری بزرگ‌ شمرد.در انتقاد سیاسی و بیان معایب و مفاسد به زبانی فصیح و بلیغ وی استادی مقتدر است.امّا در این فنّ خاص به پایهء استادان دیگر نمی‌رسد.توفیق کم نظیری که نصیب‌ «چرند پرند»دهخدا گشت بهرهء هیچ‌یک از آثار بهار نشد و گمان نمی‌رود که هیچ کدام‌ از اشعار هزل و طنز وی قابل برابری با«ان شاء اللّه گربه است»دهخدا بحساب آید.این‌ مثنوی بیمانند دهخدا باوجودی که بینهایت فاضلانه و سرشار از واژه‌ها و ترکیبات کهنهء دشوار است،دارای چنان ژرفای اندیشه است و در آن صورت و سیرت شیخ و مریدان‌ منتظر او چنان استادانه تصویر شده است که در زبان فارسی نظیری برای آن نمی‌توان‌ یافت.یکی عیب کار بهار در قیاس با همین شعر دهخدا ظاهرا درگیر بودن او با پیشامدهای گذران یومیّه است که ذهن و طبع شاعر را اسیر خود کرده است.در حالی که‌ دهخدا در این شعر قدم از چهار دیوار زمان و مکان خود فراتر نهاده و پرده‌ای از یک پدیدهء اجتماعی و مذهبی ساخته است که در آن می‌توان صحنه‌های مشابه را تا هزار سال پیش‌ و شاید پس از دهخدا تماشا کرد.

بر طنز بهار خردهء دیگری می‌توان گرفت که وی ظاهرا در کمتر شعری دقیقا طرح‌ یک طنز را ریخته و آغاز و انجام و جوانب را قبلا حساب کرده است.بعبارت دیگر چنین‌ بنظر می‌رسد که از ابتدای سرودن یک شعر انتقادی هدفش ایجاد یک طنز ادبی نبوده‌ است.بسیاری از نمونه‌هایی که در متن این مقاله ارائه گشت مأخوذ از آثاری است که با لحنی متفاوت و برادشتی کاملا رسمی و جدّی شروع شده و رشته کم‌کم به هزل و شوخی کشیده است.اخلاق الاشراف زاکانی و شعر مذکور دهخدا و قطعهء معروف ایرج‌ «بر سر در کاروانسرایی»یا قضیه‌های هدایت یا مرآة السرائر و مفتاح الضمائر ذبیح بهروز یا «بودن و نقش بودن»گلستان هرکدام دارای طرحی دقیق است که شاعر و نویسنده قبلا اندیشیده و از قالب آن تجاوز نکرده است.شاعر دیگری را می‌شناسیم که نه فقط جمیع نوشته‌های نظم و نثرش را در قالب طنز ریخته است بلکه حتی برای موافقت با سبک کار برای خود و زنش عنوان نبّی السّارقین و امّ السارقین اختیار نموده است.ولی بهار در خط این‌گونه بازیها و تفنّنها نیست.وی نه تماشاگر بلکه خود پهلوان گود سیاست است.

وی ملک الشعرای باوقار آستان قدس رضوی و مدّاح آل علی است که با شوری زائد الوصف در سینه وارد معرکهء سیاست شده است و بسرعت از پله‌های روزنامه‌نویسی و نمایندگی مجلس و سخن گویی گروه اقلیّت و رهبری حزب بالا می‌رود و رودرروی‌ سردار مقتدر نوخاسته‌ای که در شرف جلوس براریکهء پادشاهی است و می‌ایستد و سالهای‌ متوالی پی‌درپی شلاّق خشم این خانه خدای جدید را بر پیکر خویش حس می‌کند تا چرخ بازیگر دفتری دیگر در تاریخ ایران می‌گشاید و او با جوش و خروشی جدید دوباره‌ پا به میدان می‌نهد و چندی با احراز کرسی وکالت و وزارت به اوج قدرتی دیر رس و زودگذر می‌رسد،ولی دریغ که دیگر ضعف پیری و بلای یک بیماری جانکاه در می‌رسد و طومار عمر او را درهم می‌پیچد.ولی در تمام این مراحل زندگی شخصی و طوفانهای‌ حوادث تاریخی بهار هرگز رسالت حیات خود را که اوّل شاعری و دوّم تحقیق و تألیف‌ است از یاد نبرده و نهر خروشان قریحهء خارق العاده‌اش پیوسته در سیلان بوده است و حاصل آن دیوان بینهایت گرانبهایی است که ادب فارسی را غنی‌تر کرده است.

سخن را با اشاره‌ای کوتاه به یک قصیدهء مؤثر و پر معنای بهار و دو شعر کوتاه او بپایان‌ می‌بریم.بهار در«رستم نامه»جهان پهلوان افسانه‌ای شاهنامه را در یک صحنهء خیالی‌ مسخره آمیز با یک نمایندهء نسل فاسد و سودجو و بی‌عاطفه و هرهری مذهب امروز مواجه‌ می‌کند و در وجود این دو نماد ارزشهای اخلاقی و روشهای انسانی دو عصر متفاوت بر مردم روزگار خویش که فاقد هنر و مردانگی و شرف هستند طعنی تلخ می‌زند و مشت‌ گروهی قلاّش و هوچی بی‌اعتقاد سیاسی را باز می‌کند.[50]از دو شعر کوتاه یکی‌ گرچه نیشی به بی‌ثباتی دهر است ولی جز استفاده از کنایه‌ای لفظی مزیّت دیگری‌ ندارد[51]و شعر دوّم دارای جاذبه و عمق و فصاحتی خاص بوده بارها در کتب و مقالات‌ نقل شده است.«ضلال مبین»را باید بهترین طنز ادبی دیوان بهار شمرد و عین آن تیمّنا در این‌جا نقل می‌شود[52]:

دیدم به بصره دخترکی اعجمی نژاد روشن نموده شهر به نور جمال خویش‌ می‌خواند درس قرآن در پیش شیخ شهر وز شیخ دل ربوده به غنج و دلال خویش می‌داد شیخ درس«ضلال مبین»بدو و آهنگ ضاد رفته به اوج کمال خویش‌ دختر نداشت طاقت گفتار حرف ضاد با آن دهان کوچک غنچه مثال خویش‌ می‌داد شیخ را به«دلال مبین»جواب‌ و آن شیخ می‌نمود مکّرر مقال خویش‌ گفتم به شیخ راه ضلال این‌قدر مپوی‌ کاین شوخ منصرف نشود از خیال خویش‌ بهتر همان که بمانید هردوان‌ او در دلال خویش و تو اندر ضلال خویش

[1]. دکتر عبد الحسین زرّین‌کوب:با کاروان حلّه.طهران 1343،ص 309-324.

[2]. دیوان بهار،1/16-17.در این مقاله مأخذ اشعار بهار چاپ اوّل دیوان است که به کوشش آقای محمد ملک‌ زاده در دو مجلّد در 1335 خورشیدی در چاپخانهء فردوسی در طهرانن بطبع رسیده است.

[3]. جغد جنگ،دیوان،742-743،تابستان1329 ش.

[4]. دکتر ذبیح اللّه صفا:گنج سخن،چاپ اوّل،3/327.

[5]. نمونه‌ای از این تعصّب را که در ذهن شاعر شاید ناخودآگاه وجود داشته است،در قید«اسرائیلی»بودن زنی‌ که گویا معشوقهء نایب الحکومة مشهد بوده و بهار در یک شعر فکاهی او را استهزا کرده است(رک.یادداشت 18) می‌توان دید که خاصیت آن فقط تحریک عوام نادان است زیرا بدیهی است که بسیاری از رجال دیگر با زنان غیر اسرائیلی سر و سرّی داشته‌اند و گمان نمی‌رود که صرفا به همین دلیل مردان خدمتگزار و وطن پرستی بوده‌اند.نمونهء دیگر قصیده‌ای است که بهار در وصف عکس آیت اللّه حاجی میرزا اسمعیل صدر که در آن تاریخ از عتبات عالیات به‌ مشهد آورده بوده‌اند سروده است و بهار آن را با«عکس چهره‌اش آیینهء خدای نماست»وصف کرده است(دیوان‌ 1/212-213).

[6]. تعداد غزلهای بهار نسبت به قصائد و مثنویها و قطعاتش اندک است و اکثر آنها حاوی پیامی سیاسی و انواع‌ شعارها و اصطلاحات سیاسی است مانند:رقم قتل ما به دست حبیب-چون مخالف نداشت شد تصویب…(2/354) یا:به کشوری که در آن ذرّه‌ای معارف نیست-اگر که مرگ ببارد کسی مخالف نیست.بگو به مجلس شورا چرا معارف را-هنوز منزلت کمترین مصارف نیست…(2/363)یا:کسی که افسر همت نهاد بر سر خویش-به دست‌ کس ندهد اختیار کشور خویش-حقوق نفت شمال و جنوب خاصّهء ماست-بگو به خصم بسوزان به نفت پیکر خویش…(2/385).گاهی نیز یک اصطلاح عامیانه،اثر جانسوز غزلی را خنثی کرده است:جانا بهار صید زبان‌ بسته‌ای است لیک-چیزی‌که مایهء نگرانی است آه اوست(2/367)یا:صبا بگو به رقیبان که آسمان نگذاشت-که‌ بیش از این به من بینوا افاده کنید(2/377).امّا البته شکّ نیست که بهار غزلهای بسیار دلکش و دلسوزی نیز ساخته‌ است مانند:در طواف شمع می‌گفت این سخن پروانه‌ای-سوختم زین آشنایان،ای خوشا بیگانه‌ای…(2/401)و: بگرد ای جوهر سیّال در مغز بهار امشب-سرت گردم نجاتم ده ز دست روزگار امشب…(2/353)که یادآور دو غزل مشابه با همین وزن و ردیف از بابا فغانی است(رک.دیوان اشعار بابا فغانی شیرازی بتصحیح و اهتمام احمد سهیلی‌ خوانساری،تهران 1340،ص 105-106).

[7]. علی اصغر حلبی،مقدمه‌ای بر طنز و شوخ طبعی در ایران مؤسّسهء انتشارات پیک،چاپ اوّل،تهران 1364. آقای دکتر حسن جوادی چندین مقاله و دفتر مستقل در زمینهء طنز در ادبیات فارسی منتشر کرده‌اند،از آن جمله است: «مذهب و طنز».مجّلهء نگین،شمارهء 115(آذرماه 1353)ص 9-12 و 61-64 و شمارهء 116(دی‌ماه 1353)ص‌ 20-22 و 44-45.این مقاله باضافهء بخشهایی که در نگین چاپ نشده بوده است بصورت جزوه‌ای جداگانه در 1360/1981 در برکلی،کالیفرنیا منتشر شده است.ایشان اخیرا نیز مقالهء«تقلید مضحک و طنز کنایه‌آمیز»را در مجّلهء آینده،12(1365)ص 20-27 و 195-204 منتشر کرده‌اند.

[8]. آقای حلبی فصل پنجم کتاب خود را(رک.شماره 7)به«واژگان طنز و شوخ طبعی»اختصاص داده و تعداد 209 کلمهء عربی و فارسی را که نوعی بستگی با مطلب دارند گرد آورده و هریک را تعریف کرده و برای هرکدام‌ شواهدی نقل کرده است.باید گفت که بسیاری از این واژه‌ها مشتّق از یک ریشه است و از طرف دیگر بسیاری از آنها در میان فارسی زبانان شناخته نیست و مؤلف آنها را با کوشش و دانش قابل تحسینی از ادبیات عربی استخراج کرده‌ است.

[9]. جهنم،دیوان،1/163-165.

[10]. یک نمونهء معروف قطعهء«انتقاد از قمه زنان»ایرج میرزاست.رک.دیوان کامل ایرج میرزا.باهتمام دکتر محمد جعفر محجوب.چاپ پنجم،از انتشارات شرکت کتاب،1365،ص 302-203.

[11]. در محّرم،دیوان 1/307-309،محّرم 1298 ش.

[12]. من با کیم،دیوان 1/387-390،محرّم 1305 ش.

[13]. جهل عوام،دیوان 1/260،سال 1292 ش.

[14]. دیوان قاآنی،با تصحیح و مقدمه بقلم دکتر محمد جعفر محجوب.تهران،امیر کبیر 1336،ص 543.نقل‌ چند بیت از شعر قاآنی برای مقایسه با بهار بیفایده نیست:

خزینه چون ره مازندران پر از گل و لای‌ جماعتی چو خراطین در او گزیده مقام‌ ز گندِ آب که باج از براز می‌طلبید تمام جسته صداع و تمام کرده زکام‌ تمام نیّت غسل جماع کرده بَدَل‌ به غسل توبه که ننهند پا در آن حمام

[15]. خزینهء حمّام،دیوان 1/312،سال 1298 ش.

[16]. بلای گِل،دیوان 1/165-167،سال 1287 ش.

[17]. پایتخت گِل دیوان 1/311-312،سال 1298 ش.

[18]. مربّع ترکیب بند،دیوان 1/199-200،سال 1289 ش.

[19]. مطایبه و انتقاد،دیوان 1/236-238،سالهای 1285 تا 1290 ش.

[20]. طبیبان وطن،دیوان 2/181،بدون تاریخ.

[21]. مردمان لئیم،دیوان 2/435،بی‌تاریخ.

[22]. پیام به یارن تهران،دیوان 1/563-566،سال 1312 ش.برای اشعار جدّی بهار در ذّم مردم تهران رک. دیوان 1/521 و 1/602 و 1/325 و 1/301 و 1/316.

[23]. از زندان به شاه،دیوان،1/451-458،سال 1308 ش.

[24]. رک.یادداشت شمارهء 6.

[25]. حبسیه،دیوان دیوان 1/454-458،سال 1308 ش.

[26]. در مصراع دوّم این بیت ظاهرا باید«سر»باشد،نه«شر».

[27]. کیک نامه،دیوان 1/290،292،سال 1294 ش.

[28]. کارنامهء زندان،دیوان 2/27-28.

[29]. منظور«داستان شبی از شبهای جوانی»است(دیوان 2/25-27)و آن حکایت زنی طنّاز و زیباست محترم نام‌ که در خواب خرخرش عاشق را از او بیزار می‌کند.دو بیت پایان حکایت لطیف است:

زن که در بینیش ورم است‌ زشت باشد اگرچه محترم است‌ تنگ خفتن چه سود با جبریل‌ در بن گوش صور اسرافیل

[30]. صفت ادارهء تأمینات و شرح زندان،دیوان 2/10-11.

[31]. محشر خر،دیوان 1/342-343،سال 1301-1302 ش.

[32]. ناشر دیوان در مقدّمه خود،صفحهء ج نوشته است که«…قسمت اعظم آثار نظمی او قصاید و سپس مثنویات‌ است که با قطعه و غزل و رباعی و تصنیفها به متجاوز از سی هزار بیت تخمین می‌شود»،ولی مجموع ابیات چاپ شده‌ در دو جلد طبق آمار ناشر 19420 بیت است و برخی از اشعار چاپ شده ناقص است یعنی یا ابیات یا مصرعهایی از آن حذف شده است.

[33]. حکایت گراز،دیوان 2/94-95.

[34]. حکایت در معنی النّاس علی سلوک ملوکهم،دیوان 2/100-101.

[35]. عاقل،دیوان 1/293،سال 1295 ش.

[36]. کلیّات عبید زاکانی،چاپ شرکت نسبی اقبال و شرکاء،تهران 1340،رسالهء دلگشا،قسمت دوم،ص‌ 115.

[37]. حدیقة الحقیقه،بجمع و تصحیح مدّرس رضوی،طهران 129 ش.ص 742.نیز رک.حلبی،اثر سابق‌ الذکر،ص 49.

[38]. دیوان انوری،باهتمام مدّرس رضوی،بنگاه ترجمه و نشر کتاب،طهران 1340،جلد 2/751.

[39]. قطعه،دیوان 2/77-78.مصراع انوری:«رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز»را سید اشرف الدین گیلانی‌ نیز اقتباس کرده و در یک مخمس 13 بندی بعنوان مصراع ترجیع بکار برده است.رک.جاودانه سیّد اشرف الدین‌ گیلانی،ص 236-239.

[40]. کل و کلاه،دیوان 2/319.

[41]. جاودانه سیّد اشرف الدّین گیلانی(نسیم شمال).بکوشش حسین نمینی،کتاب فرزان،تهران 1363 ش.

[42]. یحیی آرین‌پور:از صبا تا نیما،چاپ اوّل،تهران 1350-ج 2/64 به بعد.

[43]. آرین‌پور،همان اثر،ص 64-65.

[44]. Edward G.Browne:the Press and Poetry of Modern Persia,1983 reprint,Kalimat . Press,Los Angeles,pp.218-20 and 260-89

[45]. ای مردم ایران،دیوان 1/271-273،تهران 1294 ش.

[46]. امان از من و تو،دیوان 1/188-189،مشهد 1288 ش.

[47]. بلدی،دیوان 1/201-202،سال 1289 ش.

[48]. مادّه تاریخ،دیوان 2/508-509.

[49]. به یکی از روزنامه نویسان هتّاک،دیوان 1/341-342،سال 1301-1302 ش.

[50]. رستم نامه،دیوان 1/427-432،سال 1307 ش.

[51]. لطیفه،دیوان 2/419.

[52]. ضلال مبین،دیوان 2/433.