در حضر
حورا یاوری
در حضر نوشتهء مهشید امیر شاهی
شرکت کتاب،لوس انجلس،1987
428 صفحه،بها 12 دلار
هیچ چیز به آرامشی نمیماند که از بودن در جایی که در آن به دنیا آمدهایم حس میکنیم.جایی که اشیاء پیش از آن که رنج انتخاب را بشناسیم برایمان عزیز شدهاند و جایی که دنیای خارج از ما ادامهء وجود خود ماست.
جرج الیوت
” the mill on the floss ” اگر سفرنامه را بتوان شرح دیدهها و شنیدههای انسانی دانست که از سرزمین خود جدا میشود،از شهرها و سرزمینهای دیگر میگذرد و همه یا بخشی از آنچه را میبیند و میشنود،باز میگوید با شکلی ادبی سروکار خواهیم داشت که همسازی بین اجزاء از ویژگیهای آن بشمار نمیآید.یادداشتهایی نه الزاما مرتب به یکدیگر و تصوریهایی احتمالا پراکنده و جدا از یکدیگر-تنها عنصری که ملاط این اجزاء و خط تلاقی شنیدههای سفر در این دنیا بوجود میآورد.در این شکل ادبی افراد در رابطهء متقابل با یکدیگر قرار نمیگیرند،در یکدیگر اثر نمیگذارند و از یکدیگر تاثیر نمیپذیرند.
تصویرهای ذهنی مسافر راوی دگرگونیهای شخصیتهای کتاب را-در محدودهء زمانی موردنظر-باز نمیگوید.شاید بتوان گفت که طرح سفرنامه در آرایش رویدادها و صحنهها شکل میگیرد،به صورتی که دلخواه نویسنده است و منطبق با تاثیری که از آن مراد میکند.
در حضر را شاید بتوان با تکیه بر این تفاوت اصولی که«سفر»را از«حضر»جدا میکند و در پیوند بنیانی و ریشهای اهل یک سرزمین با خاکی که در آن بالیدهاند و خم کوچهها و گذر فصلهایش را میشناسند تجّلی میکند«حضر نامه»ای دانیست.
نویسنده،راوی افتوخیزها و تلاطمهایی شده است که در سالهای 1357 و 1358 پهنهء ایران را در مینوردد.سالهایی که هرروز آن از سالی بیش است و هر لحظه آبستن رگباری فرا رسنده و هر رویداد محتاج سالها بررسی و تعمق.آدمها دگرگون شدهاند و پوست میاندازند و چشمان گشاده از حیرت نویسنده با ناباوری چرخش سریع پیشامدها را نظاره میکند.الفت او با سرزمینش که سر بسر در جوشش و التهاب است سبکی و آرامش سفر را از او دریغ میکند.
کتاب با اعلام غیر منتظرهء حکومت نظامی در بامداد روز هفتم شهریورماه 1357 آغاز میشود و«اهالی محترم تهران»با صدای جارچی و بوق و کرنا خبردار میشوند که برای حفظ آرامش پایتخت باید در خانه بمانند و به مأموران نظم و قانون فرصت و امکان بدهند که آب رفته را به جوی بازگردانند.از همین نقطه است که تکاپوی نویسنده برای آنکه بداند در دور و برش چه میگذرد آغاز میشود.اگرچه مردمی را که«در چشمهایشان بجای«حیای آشنا بیشرمی بیگانه جا دارد»نمیشناسد،«زبانشان را که در عوض سخن شیرین بار تلخ شعار گرفته است»نمیفهمد و«مردمی که پا به تجاوز بر میدارند و در سر،نقشهء تهاجم دارند،دستشان چنگ است و دلشان از سنگ»از او دورند ولی در سرگردانی و حیرت از آنچه میبیند و میشنود«شبش به بیداری میگذرد و روزش به کابوس»،«بیمار است و در جدال»در«تکاپوست و در پرسوجو».حادثه در سرزمینی شکل میگیرد که سرزمین اوست و خانهای را زیر و رو میکند که او در آن زندگی میکند.میخواهد بداند چرا چهرهء شهر عوض شده است؟چرا در نگاه آدمها از برق آشنایی خبری نیست؟چرا لغتنامهء مردم تغییر کرده است؟چرا خیلیها حرفهایی میزنند که اصلا نمیزدند و کارهایی میکنند که قبلا نمیکردند؟چرا بعضیها سرشان را به در و دیوار میکوبند؟چرا اسمهایی بگوش میخورد که بسیاری اصلا نشنیدهاند؟ چرا معتقدات آدمها رنگ تازهای گرفته است؟چرا زندانها لانهء نامآوران و سردمداران شده است؟چرا عدهای ناگهان در مهر به سرزمین دست افشان و پایکوبانند و سر از پا نمیشناسند؟و هزاران چرای دیگر که پای راوی را از یک نقطهء آشوب و درگیری به نقطهء دیگر،از صحنهای به صحنهء دیگر،از خیابانی به خیابان دیگر و از خانهای به خانهء دیگر میکشاند.آنچه در بیرون و در محدودهء جغرافیایی کتاب میگذرد دیگی است جوشان و «شاهد»یا«راوی»را که در شکلهای ادبی از این دست معمولا نگارندهء رویدادها و تصاویر پراکندهء سفر-یا حضر-است همراه با اجزای تشکیل دهندهء تصاویری که در پیشرو دارد در خود ذوب میکند و بدین ترتیب نویسنده از نقش راوی بیطرف صحنهها گامی به جلو برمی دارد،پرسوجو میکند،درگیر میشود،بحث میکند،فریاد میزند،به مسخره میگیرد و میخواهد که دیگران هم مثل او این صحنههای پراکنده را به هم پیوند بزنند و«این تکههای بریده بریده را کنار هم بگذارند و تصویر نهایی را که ترسناک است ببینند».آنچه میگذرد هنوز چهره در نقاب دارد و هیچکس را بدرستی از آن خبری نیست.خبرشدگان معدود هم خبری را بازنمیگویند.
در این تلاش و تکاپوست که نویسنده-با دست باز و بطور مستقیم به تشریح تصویری واکنشهای دوستان و آشنایان میپردازد که از شناخت ماجرا درماندهاند و نظم و توالی و سنجیدگی از کردار و گفتارشان روی برتافته است.درگیری نویسنده با مشاهدات خود، خواننده را از چشم و گوش و حافظه و زبان او فراتر میبرد و پایش را به دنیای متلاطم ذهنی او باز میکند و به تماشای تابلوهایی میخواند که قاب همهشان انقلاب است و رنگ غالب آنها خاکستری و سیاه.انشانها در هیاهویی دیوانهوار در قاب این تابلوها اسیر میمانند و چنگ و دندان به روی هم تیز میکنند.حاشیهء انتهایی قابها را وزنی توانفرسا به طرف زمین خم میکند.گوری عظیم و وحشتناک دهان باز کرده است.
تابلوها با دقت کشیده شدهاند و نویسنده با ترسیم خطوط چهرهء کسانی که میشناسد و یا تلاش میکند که بشناسد خواننده را به نظارهء ناجوانمردیها،چهره نمودنها،و نان اندوزیهای بسیاری در آدمهای کتاب میخواند که هریک از زاویهای خاص با حوادث روبرو میشوند.از ظن خود به یار تازه روی میآورند(و یا روی برمیگیرند).کتاب از صحنهها و تصویرهای زنده و گیرا-با ظرفیت درخشان در اماتیک-سرشار است.این تصویرها اگرچه در حدّ عکسهای مستقلی باقی میمانند-با تیزهوشی و دقت در کنار هم چیده شدهاند و چشماندازهای پرنشیب و فرازی ارائه میدهند.مهارت نویسنده در آرایش صحنهها و در کنار هم چیدن قابها و بازگویی حال و روز آدمها قابلتوجه است.
اگرچه آدمهای کتاب-بجز برخی از آنها که در گذشته و حال نامی بدر کرده و مصدر کار حساسی بودهاند-در پردهء نامهای مستعار از شناخته شدن پرهیزی نشان میدهند، ولی در ذهن خوانندهای که در آن سالها در ایران میزیسته است قابل پیگیری و ردیابی هستند و این-اگرچه در آینده فهم جزییات کتاب را با دشواری روبرو خواهد کرد و احتمالا رنگی از آن بازپس خواهد گرفت-دستکم تا زمانی که طیف خوانندگان کتاب افراد این نسل را در برمیگیرد بر حذابیت و کشش کتاب میافزاید،و حافظهء خواننده به یاری خطوطی میآید که نویسنده در طراحی چهرهء آدمهای کتاب بکار گرفته است.
زبان کتاب ساده،زنده و گاه شوخ و شنگ است.جملههای کواته و موجز کتاب با آهنگ پرشتاب آن میخواند و جور درمیآید.نویسنده در بیان جزئیات صحنهها و آنچه متن و بوم رویدادهای کتاب میشود توفیقی قابلتوجه دارد.«در هر کوی و برزنی سنگرهایی از گونی و سنگ و آجر ساختهاند و مردهای مسلح با دستمالهایی که بر پیشانی و سر بستهاند در رفتوآمدند.جسد اتومبیلهای زغال شده و لاستیکهای نیم سوخته،بعضی از خیابانها را مسدود کرده است.اینجا و آنجا درختها را کندهاند و آدمها مثل ساردین در ماشینها گل هم تپیدهاند.کلّهها با دهنهای باز و چشمهای خیرهء سرخ سر ماهی مرده را میمانند.»درستی یا نادرستی شنیدهها و دیدههای دیگران محملی میشود برای پرسوجو و تکاپوی نویسنده،سرک کشیدنهایش در شبهای«بی آدم و پر پژواک»حکومت نظامی و حضورش در تظاهرات و درگیریهای خیابانی و هر ورق کتاب را دفتری میکند در معرفت به حال کسانی که در این دیگ مذاب در تلاطمند.نویسندهها،شاعرها،متعهدها،غیرمتعهدها،پولدارها،کمپولها،انقلابیها، آنها که بتازگی دستی از آستین به درآوردهاند و چهرهء آنها از زاویهء لحن صراحة خصمانه و یا محبّانهء نویسنده در ذهن خواننده نقش میبندد،حال و هواس شهر،آب و هوای شمال،موج دریا،زیبایی و زشتی خیابانها،آینهای میشود برای منعکس کردن حالتهای نویسنده به آدمهای کتاب،و بدینگونه آرایش متن صحنهها از یک حالت صرفا زیبا یا زشت ولی غیر دینامیک بیرون میآید و در تلاش آگاهانهء نویسنده در خلق و تقویت ظرفیت در اماتیک تصویرها و صحنهها نقشی مؤثر بعهده میگیرد.بطور مثال آخرین تصویری که نویسنده در آخرین روز اقامت در تهران در راه فرودگاه از شهر ارائه میدهد بدون دلیل از رنگ و نور تهی نمیشود و در ارتباط مستقیم با حالت نویسنده آشوبهای درونی او باز میگوید:«شهر خواب زده و لخت است و حرکت کسانی که در راه میبینم کند و سنگین.مهی که بر شهر گسترده است به سیاهی شب آغشته است و برای آنکه برچیده شود در انتظار برآمدن خورشید میان زمین و آسمان معلق مانده »است…درختها خزان زده و جویها پر از برگ مرده است…در درّوس در حوالی چهار راه قنات برای دو جوان که اخیرا مردهاند حجله بستهاند…»
اشغال سفارت امریکا با پایان کتاب و سفر نویسنده به پاریس-که قرار است یک ماه بیشتر طول نکشد-همزمان است و«اشک بیخبر و بیزنهار»توشهء این سفر.

