ملّي گرائي، تمرکز و فرهنگ در غروب قاجاريه و طلوع پهلوي
در دورهء جنگ جهانی اوّل یـک روز وزیـر مـختار روس و انگلیس،با تهدید و ترساندن،فرمان ریاست وزرائی کسی را از احمد شاه میگیرند و فردای همان روز وزیر مختار آلمـان و سفیر کبیر عثمانی شاه را مجبور به عزل همان رئیس الوزرا میکنند1کاردار سفارت آلمـان در برکناری کارگزاران شهرها دخـالت مـیکند و اصرار میورزد که رئیس الوزرا(مستوفی الممالک)بر سر کار بماند و به شاهزاده عین الدوله پیشنهاد میکند که عضویت کابینه را بپذیرد.2
آلمانیها که نه باهممرز بودند و نه-جز خیل جاسوسانی که در شمال و جـنوب کشور جولان میدادند-ارتشی در ایران داشتند،اینچنین صاحب خانه سربازانشان در خاک یا درکنار دروازههای فروریختهمان لنگر انداخته بودند.
(*)بخش نهایی کتابی است که نگارنده ذر دست نوشتن دارد.چهار بخش دیگر این کـتاب در شـمارههای پیشین ایران نامه منتشر شده است. عهد نامههای گلستان و ترکمانچای،جنگ هرات،قراردادهای 1907 و 1919 یا پلیس جنوب.کاپیتولاسیون و داستانهای خفت بار دیگر از این دست را کسی نیست که نداند.گفتن ندارد.
بـیش از صـد سالگی وطن ما مردم غافل چون پیکر بی توش و توانی بر سر راه روندگان افتاده بود،چونکه از شاه و گدا،دولت و ملت،همه نادان و ستمکار در سارشیب انحطاط روزگاری به غفلت سپری مـیکردیم؛مـردمی وازده، گرفتار رنجهای حقیر و شادیهای مسکین چه سرنوشتی بهتر از این میتوانند داشته باشند؟خودمان را در آئینه خاطر خطیرمان میدیدیم و خودمان از خودمان خوشمان میآمد،تا آن روز که خودمان را در آئینهء همان همسایههای حریص نگاه کـردیم،تـرسیده و شـگفت زده به خود آمدیم،انـدیشهء آزادی و حـکومت قـانون در آگاهی کسانی از ما جایگزین شد،مشروطیت را از روی نمونههای اروپائی به وام گرفتیم و در طلب پی آمدهای گسترده و سلامت بخش فرهنگی و اجتماعی آن برآمدیم.استعمارگران اگرچه مـا را خـانه خـراب کردند ولی در تماس باهم آنها دانستیم که در کار”خـانه خـدائی”جز آیین “خاقان گیتیستان”راههای دیگری هم برای سیاست و کشورداری هست.
امّا تازه چند سالی از انقلاب مشروطه گذشته بـود کـه جـنگ جهانی در گرفت؛ روسها شمال،عثمانیها غرب و شمال غرب،انگلیسیها جـنوب و شرق و زیر و بالا را گرفته بودند و اگر جائی خالی مانده بود مال دست نشاندگان آنها و گردنه گیران محلی بـود.بـدینگونه دولتـهای نالایق و نیروهای نظامی بی نظام ایران دیگر میدانی نداشتند که تـاختوتازی کـنند.برای همین شاه بزدل داشت از پایتخت میگریخت که نگذاشتند و جمعی از سیاستمداران مهاجرت کردند تا دولت بی خـاصیّت ایـران را در کـشوری بیگانه تشکیل دهند. در دههء اول پس از مشروطیت سی و شش بار و فقط در یکسال شش بـار کـابینه عـوض شد و دولت دست به دست گشت.
پس از پایان جنگ،حتّی پیش از خروج نیروهای خارجی،در هر ولایـت و مـنطقه کـسانی از همه دست با انگیزههائی از هر قماش:وطن خواهی،جاه طلبی یا خیانت،دم از حکومت و اسـتقلال خـود میزدند.خوزستان و گیلان، کردستان و لرستان،آذربایجان و خراسان و بلوچستان،هر ایالتی چند روزی نـغمهء تـازه و جـداگانهای ساز میکرد.بختیاریها و قشقائیها در هر فرصتی به قصد اصفهان و شیراز از درون مرزهای ایمن خود بـیرون مـیزدند و نایب حسین در کاشان و اطراف میکشت و غارت میکرد.3در کنار تهران،در زرگنده و قلهک مأموران دولت حـقّ دخـالت در کـاری یا چیزی نداشتند.در یک جا سفارت روسیه و در جای دیگر”کد خدا”ی سفارت انگلیس یعنی گـماشتهای مـحلی و دون پایه رتق و فتق امور را تعهّد میکرد و به کارها میرسید.کسی بر جـان و مـال خـود ایمنی نداشت.
دل وطن دوستان و آزادگان از این هرج و مرج و ستم افسار گسیخته خون بود بهویژه کـه انـدیشهء آزادی و آزادی اسـتقلال و سربلندی از مدتی پیش،از گرما گرم انقلاب مشروطه،در آنها ریشه کرده و در دلها اسـتوار شـده بود. واگوی احساسات شور انگیز اینان را هم در”اپرت”های عشقی و تصنیفهای عارف یا سرودههای دیگران مـیتوان دیـد و هم در”وطنیّه”های بهار:
ای خطّهء ایران مهین،ای وطن من ای گشته به مـهر تـو عجین جان و تن من دور از تو گل و لاله و سـرو و سـمنم نـیست ای باغ گل و لاله و سرو و سمن من بس خـار مـصیبت که خلد دل را بر پای بی روی تو ای تازه شکفته چمن من تـا هـست کنار تو پر از لشکر دشمن هـرگز نـشود خالی از دل مـحن مـن بـسیار سخن گفتم در تعزیت تو آوخ که نـگریاند کـس را سخن من و آنگاه نیوشند سخنهای مرا خلق کاز خون من آغشته شـود پیـرهن من و امروز همیگویم با محنت بـسیار درد!و دریغا وطن من،وطـن مـن4
در آن روزها درد وطن حس مشترک کـسانی بـود که فکری در سر و آرزوئی در دل داشتند و در جستجوی راهی بودند تا ایران نیمه جان از بن بـستی کـه در آن افتاده بود به در آیـد و بـه سـاحل سلامت برسد.در چـنین وضـعی که بسیاری نگران فـرو پاشـیدن و از دست رفتن کشور بودند،در قیاس با اندیشهء آزادی که از خواستهای اساسی انقلاب مشروطه بود،نـظم و بـقای ایران شتاب و ضرورتی بیشتر یافت اوّل بـاید غـریبههای اشغالگر را از خـانه بـیرون مـیکردند و کمر سرکشان خودی را مـیشکستند تا بعد نوبت سهم صاحبان خانه از حق آب و گلی که داشتند برسد.
یگانه چارهای که تـقریبا هـمهء اندیشمندان ایراندوست برای درمان پریشانی یـافتند،دو راه بـه هـم پیـوسته و یـک سویه بود:
-ایـرانیگری(نـاسیونالیسم)5در ایدئولوژی؛
-دولت نیرومند مرکزی،در میدان عمل.
پس از صد سال تحقیر هیچ چیز به خوبی ناسیونالیسم پاسـخگوی نـیاز عـاطفی میهن دوستان نبود.از سوی دیگر هیچ چـیز هـم بـه خـوبی دولتـی نـیرومند نمیتوانست آن را تحقّق بخشد.
هستهء ایرانیگری در آگاهی به خود یعنی هویّت ایرانی بود،در شناخت و دلبستگی به کشور و ملّتی با سامانی ویژه در زمان و مکان یا به عبارت دیگر بـا تاریخ و در سرزمینی با مرزهای معین و متفاوت با کشورها و مردم دیگر.
مردمی که از زمان جنگهای ایران و روس در برخورد با تمدّنی تازه و غریب زبونی کشیده بودند اکنون که از برکت آگاهی به هویّت خـود مـیخواستند بر پاهای لرزان بایستند نیازمند اعتماد به نفسی بودند که از تاریخ اسلامی ایران کمتر به دست میآورند.زیرا این دوره با اقوام و سرزمینها و جهان بینی و فرهنگ مسلمانهای هم جوار آمیخته اسـت.از سـوی دیگر فراز و نشیب و ناکامیهای رابطه با عربها و مغولها و ترکهای آسیای مرکزی و یا آشنائی بعدی با مغرب زمین و لغزیدن در سراشیبی دامنهدار،مایهء سرافزاری نـبود؛یـا گمان میکردند که نیست.بـهویژه آنـکه-به سبب دین اسلام و زبان عربی-دستاوردهای گران بهای هزارهء گذشته ما-به جز ادب فارسی و پارهای هنرها-فقط از آن خودمان نبود و دیگران نیز در آن سـهمی داشـتند.
امّا ایران پیش از اسـلام بـا سه امپراطوری بزرگ از سوئی و آیینهای زرتشتی،مهری و مانوی از سوی دیگر،با تمدّن و فرهنگی استوار به خود و تاریخی دراز،برای ایرانگری تکیهگاه و جان پناهی آسیب ناپذیر مینمود تا میهن پرستان تشنهء افـتخار عـطش خود را از این سرچشمه روزگار پیشین فرونشانند.
*** تاریخ همیشه ابزار دست ناسیونالیسم است و چگونگی به کار بردن آن بستگی به خصلت پیشرو یا پسرو،ستیزه جو و مهاجم یا مردمانه و آشتی پذیر نـاسیونالیسم دارد6تـا به قـصد یا حتّی بدون قصد گذشته را از ورای آرمانهایش باز بسازد و به خدمت زمان حال خود درآورد.ملّی گرائی ستیزه جـو با لاف و گزاف دربارهء توانائیها و بزرگ نمائی خود و نادیده گرفتن ارزشهای دیـگران مـعمولا بـا آنان سر ناسازگاری دارد و راه را بر فرهنگهای بیگانه میبندد تا درون قلعهء خود آسیب ناپذیر بماند،در بسیاری از جاها،در میان بـیگانگان- اقـلیتهای قومی،مذهبی،نژادی و فرهنگی درون مرزی یا ملتهای دیگر-سپر بلائی مییابد تا گـناه نـاکامیهای مـلی را به گردن آنها بیندازد،خشم و نفرت تودهها را برانگیزد و در راه شعارهایش به جنبش درآورد.
در نزد ما ایـن”سپر بلا”عرب و استعمار بود.بسیاری از میهن پرستان پر شور شکست ساسانیان و پیروزی عـربها را سرآغاز و سرچشمهء تاریخی سـیاه روزی ایـرانیان میدانستند و علّت دیگر و موجود را به حقّ در نفوذ، سود جوئی و زیانکاری قدرتهای استعماری-بهویژه روس و انگلیس-که خود شاهد هرروزهء آن بودند،میدیدند.این دریافت،که به هر تقدیر حقیقت و مجازی توأم بـود،درماندگی ما را توجیه میکرد،وجدان اجتماعی رنجورمان را تا اندازهای آرامش میبخشید،مسئول را-که ما نمیبودیم-نشان میداد و تاوان عقب ماندگیمان را از آنها میطلبید و چون هیچ پاسخی جز بی اعتنائی و انکار نمییافت آزرده تـر و خـشمگین تر میشد.بیزاری از عرب و دشمنی با غرب استعمارگر دو انگیزهای بود که همواره احساسات میهنی ملّی گرایان را بر میافروخت؛7انگیزههائی که از انکار و نفی دیگری مایه میگرفت و اگر فقط در همین حال مـیماند حـاصلی جز فرو خزیدن و بسته شدن در خود نمیداشت.
امّا احساس میهن پرستان آن روزگار در قبال غرب استعمارگر پیچیده تر از آن بود که فقط در”بیزاری یا نفرت”خلاصه شود و به خود شیفتگی بـینجامد، چـونکه آنها آرزومند باززائی و پیشرفت کشور از روی الگوی همان استعمارگران و سرانجام،همانندی با آنان بودند.پس شور و شوق ملّی گرایان با دروازههای باز به روی مغرب.زمین گشوده ماند و از سنگوارگی نجات یافت. زیـرا آنـها بـا اینکه از درنده خوئی آزمند تـمدنی کـه بـه صورت سیاستها و جنگهای استعماری سرباز میکرد به ستوه آمده بودند،ولی توانائی و برتری مادی و علمی و رفاه اجتماعی آنرا با فریفتگی و حسرت مـینگریستند و خـیال مـیکردند از این کلاف خوب و بد درهم و یکپارچه(که نـاچار از دویـاروئی با آنند)میتوان خوبش را گرفت و بدش را به صاحبانش وانهاد.برای همین با احساسی متناقض و دوگانه،در حالی که خود را از آن بـرحذر مـیداشتند،بـه سویش میشتافتند.
*** باری در چنان شرایط و با چنین روحیاتی،در روزهائی کـه بیم تجزیه و نابودی کشور میرفت،میهن پرستان ما در گرایش تاریخی خود،به جای جستجوی بیهودهء”سپر بلا”بـیشتر جـویان رشـتهای بودند تا مرزهای گسیختهء”ممالک محروسه”را به دور کانونی ببندد،بخشهای تـکه پارهـء کشور را درهم ببافد و ایرانی یکپارچه فراهم آورد.
در راه این هدف ملّی گرایان ما از سردار سپه کم سواد گـرفته تـا سـیاستمدار دانائی چون مشیر الدوله پیرنیا وپور داود دانشمند هر سه(مانند دیگران)بیخبر از یـکدیگر و هـم زمـان به تاریخ گذشته،آن هم گذشتهء دور(پیش از اسلام)روی آورند؛یکی در میدان عمل و دو تـن دیـگر در عـالم علم(تاریخ نگاری و اسطورهشناسی).
در 14 خرداد 1304 قانون سجل احوال از مجلس گذشت که بنابر آن مردم بـایست نـام خانوادگی برای خود انتخاب میکردند و به ثبت میرساندند و شناسنامه میگرفتند.رضا خان سـردار سـپه”پهـلوی”را برمیگزیند،خود را پهلوی مینامد و چند ماه بعد با انقراض قاجاریه مجلس حکومت را به “رضـا خـان پهلوی”میسپارد.8حکومت رضا خان مشروعیت خود را نه مانند قاچاریه از قدرت ایلی بـه دسـت مـیآورد و نه مانند صفویه از دودمانی مقدّس (شیعهء-صوفی)و جامع شریعت و طریقت.فرزند یک نظامی سوادکوهی کـه گـذشتهء پدرانش را بیش از دو سه پشت نمیشناخت با گزینش این نام،از گذشتهء نزدیک مـیبرد ونـژاد نـه،بلکه پادشاهی و آیین کشورداریش را نظرا به ایران پیش از اسلام میپیوندد و اینگونه خانوادهء آرمانی و هویّت تـاریخی خـود را بـنیان مینهد.
و امّا مشیر الدوله پیرنیا برای نمایاندن ایران قدیم چنانکه بود،9در سال 1306 ایـران بـاستانی و در سال 1307 داستانهای ایران قدیم را منتشر میکند. در کتاب نخستین بجز ایلام و بابل و آشور از ایران روزگار مادها،هـخامنشیان، سـلوکیان،پارتها و ساسانیان سخن گفته شده و آن دیگری«حاوی خطوط برجسته و داستانهای ایران قـدیم اسـت…به ضمیمهء استنباطاتی که راجع به قـرون قـبل از تـاریخ آریانهای ایرانی میتوان نمود.»10
جستجوی ریشههای کـهن تـاریخ ایران که از چندی پیشتر(میرزا آقا خان کرمانی و آئینهء سکندری)آغاز شده بـود در ایـن روزها گسترشی به سزا یـافت و دسـتکم گروهی از اهـل فـضل و دسـتگاه فرهنگی کشور آن را وظیفهای ملی انگاشتند.عـباس اقـبال مینویسد:
شش سال قبل(1306)موقعی که نگارنده در پاریس بودم و حسن اتفاق مـصاحبت ذیـقیمت بزرگان عالیقدری را که همه بر مـن سمت استادی و بزرگوارای داشـته و دارنـد یعنی حضرت علاّمهء مفضال آقـای مـیرزا محمّد خان قزوینی و حضرت مستطاب اشرف آقای ذکاء الملک فروغی و حضرت استادی آقـای مـیرزا ابو الحسن خان فروغی نـصیبم کـرده بـود غالبا گفتگوی ایـن مـوضوع در میان بود که بـاّتفاق یـکدیگر به سبک تواریخی که در فرنگستان به همکاری فضلا فراهم شده است تاریخی عمومی جـهت ایـران تهیّه کنیم و چندین جلسه اوقات مـا صـرف ترتیب نـقشهء ایـن کـار و اختیار روش و ترتیب وسایل و مـقدّمات آن شد…مقارن برگشتن نگارنده به طهران در پنج سال قبل وزارت جلیلهء معارف نیز برای رفع احـتیاج خـوردن آنها در یک”گره گاه”چنین نـیست.شـرایط اتـّفاق فـراهم مـیآیند امّا پی آیند ایـن مـجموعهء اتّفاقیها ضرورتی است که از آن به”سرنوشت تاریخی” تعبیر کردیم.17
و این”سرنوشت”در بیرون از ایران نیز مانند درون کـشور عـمل مـیکرد.
انتشار مجلّهء با اعتبار و نام آور ایرانشهر انـدک سـالی پیـش از بـرکناری قـاجاریه آغـاز شد.گذشته از نام”ایرانشهر”که یادآور ایران دوره ساسانی است پیشانی نخستین صفحه18با طرحهای زیر آراسته شده:فروهر،سنگ نگارهء آرامگاه داریوش،تخت جمشید،طاق کـسرا،ویرانه کاخ سروستان؟زیگورات چغازنبیل؛ همه نقشهائی از ایران باستان.
اساسیترین مقالهء این شماره گفتاری پرمایه و دراز(44 صفحه)است با عنوان”دین و ملیّت”.پس از مقدمّهای دربارهء ضرورت مذهب شیعه و فایدهء دین اسلام که در طی هـزار سـال ایرانی شده و هردو مفید و کارسازند چنین آمده که ایران برای جبران عقبماندگی احتیاج به انگیزه(ایدئولوژی)دارد. «دین یک محرّک اجتماعی(ایده آل)ملت ایران نمیتواند و نباید بدهد.ما ملیّت را یـگانه وسـیلهء ترقّی ایران میدانیم و آن را کمال مطلوب و غایت آمالنژاد جوان و نوزاد ایران میشناسیم.»19و سپس مقاله چندین و چند بار،به جای اتّحاد اسلام،بر تـقویّت حـس ملی،میهن پرستی و یگانگی ایـرانیان تـأکید میورزد.
این میهن پرستی گذشته نگر و آینده گرا که با کوله باری از فروهر و تخت جمشید و خسرو انو شیروان در راه جبران عقبماندگی و پیشرفت ملت ایران اسـت،در بـسیاری از کسان آمیخته با احـساسات ضـد عرب و گاه مخالف اسلام جلوه میکند.شاعران و نویسنوگانی چون عشقی،عارف،پورداود، هدایت،نفیسی،بهروز یا شاید لاهوتی و فرّخی را میتوان زبان دل و از جملهء سخنگویان و سردار سپه را دست آهنین و کار پرداز این میهن پرسـتان دانـست؛ دستی که،در بنای ایران نوین،”سفت کاری”-پی کنی و شالوده ریزی و برآوردن دیوارها-را میدانست امّا کمی بعد-به علّت خود کامگی-در”نازک کاری”این بنای تازه واماند.
در یک چشمانداز تاریخی وسـیع و فـراگیر و با دیـدی از دور،همهء آنها هدف همانندی داشتند.باوجود ناسازگاری و دشمنیهای آشتی ناپذیر و گاه خونین،همگی با نگاه به پشـت سر به پیش میرفتند.دشمنان دراز مدت و نهائی(استراتژیک)سردار سپه و نـو گـرایان در مـیان روحانیان بودند نه در میان سیاسیان زندان قصر.آنها شاه و دیوانیان را ظلمه و حکّام جور میدانستند تا چه رسـد بـه دولت و دستگاهی خود کام،غرب گرا و براندازندهء سنّت را.در حالی که مبارزهء مخالفان دیگر بـا سـردار سـپه-حتّی مبارزان فداکار و جان باخته-چون خواهان اجتماع،زندگی و آیینی تازه بودند،بر سر چـگونگی راه و چگونگی حکومت(تاکتیکی)بود نه انکار و نفی نوگرایی دولت جدید.
در برابر اختلاف عـملی پیدا و نوپدید سیاسی مـیان آزادی و دیـکتاتوری، کشمکش نظری،پنهان و کهنسال دیگری از مدتها پیش میان اقتدار و مشروعیت دینی و حکومت دنیائی وجود داشت که دیرترها،آن چنانکه دیدیم با انفجاری انقلابی واقعیت خود را اعلام کرد.یکی جدائی تمام ورطهء گـذر ناپذیر میان سنّت و بدعت بود و یکی اختلاف در کاربرد قدرت سیاسی برای دستیابی به تجدّد.برای همین میتوان گفت که باوجود درگیریهای سنگدلانه و نابرابر سردار سپه(و هوا خواهانی نظیر سلیمان میرزا،فـروغی، تـیمورتاش،داور و…چند نظامی همدست)با دشمنان آزادیخواه،سرانجام همهء این ملی گرایان میخواستند به پشت گرمی گذشته شالودهء آینده را بریزند. هدف همزمانی با مغرب زمین بود با دستمایهای”نا همزمان”(گـذشته).بـرای رسیدن به آرمانی پیش رو گذشتهء پشت سر نهاده را نیز آرمانی میکریم تا یارای برابری با آینده دلفریب را داشته باشد و با آن هم سنگ و هم وزن گردد. آرزوهای سرخوردهء امروز را بـه تـاریکی شبهای تاریک دور میتاباندیم و آن تصویر دلخواه را به روزهای روشن آینده منتقل میکردیم.شکوه امپراتوریها (هخامنشی،پارت،ساسانی)و ارزشهای والای اخلاقی(پندار نیک،گفتار نیک، کردار نیک)مایهء دلگرمی رهـروان و مـرده ریـگی برای سود جوئی دستگاههای تـبلیغاتی و مـدیحه سـرایان بود تا از آن شعار«خدا،شاه،میهن»را بسازند و بپرورند.
ولی تاریخ دوران اسلامی به سبب شکست از عربها و فرو ریختن فرّ و شکوه باستانی بـه کـار”غـرور ملی”نمیآمد و نمیتوانست پایگاه هویّت تازه باشد و بـه خـدمت ملیّت در آید مگر در زمینهء فرهنگی20یا آنجا که سخن از ایستادگی و شورش ایرانیان به ضدّ حاکمان عرب21و تشکیل حکومتهای ایـرانی(سـامانیان، آل بـویه…)پیش میآمد.آنگاه مثلا حکومت سامانیان از چشم این میهن پرسـتان پر شور اینگونه دیده میشد:
در آن روزهای نیک بختی پادشاهان بزرگ سامانی در خراسان فرمانروائی داشتند.آسیب تازیان از مشرق ایران بـر افـتاده بـود و دیگر فرمانفرمایان بیگانه بر خراسان چیره نبودند. پادشاهان سامانی با مـردم خـراسان برادرانه رفتار میکردند.دیگر مردم خراسان ناچار نبودند که زبان تازی،این زبان بیگانهء درشت را بـه کـار بـرند.امر ای آل سامان زیردستان و راد مردان ایرانینژاد میخواستند ایران را که ناگهانی پس از سپری شدن سـاسانیان در شـکنجهء تـازیان افتاده بود از آن گرداب برآورند.22
*** بدینگونه بررسی تاریخ ایران،بهویژه پیش از اسلام،به وسیلهء تـاریخ نـگارانی آشـنا به روش پژوهش غربی،که در ایران تازگی داشت،در دورهء بیست ساله رونق یافت و زمینههای گـوناگون را در بـرگرفت.جلوههای دیگر فرهنگ ایران؛ دین،عرفان،زبان،هنرها فقط از دیدگاه تاریخی نگریسته و بـررسی مـیشد. مـثلا دریافت و شناخت ادبیات معمولا از کند و کاو تاریخی آن فراتر نمیرفت.دانشمندان و ادیبان نامدار زمان-یـاران و هـمراهان دهخدا و قزوینی- اساسا به مطالعهء تاریخی ادبیّات یعنی بحث در شرححال و روزگار و محیط زنـدگی شـاعران و اهـل علم و ادب بسنده میکردند،منتها با برداشت و بر زمینهای ملّی؛تاریخ ادبیّاتی که تصویر بزرگان را-آگـاهانه و نـا آگاهانه-در طول تاریخ بر تاروپود ملیّت ایرانی نقش میکرد.23البته این خـود دسـتاورد بـزرگی بود و نگارش تاریخ ادبیّات روشمند را جانشین تذکرهنویسی نا دقیق و “غیر علمی”دورههای پیشتر کرد امـّا درونـمایهها و مـفهومهای دیگر ادبیّات، عشق به زندگی و مرگ،شادی و اندوه،آزادگی و بندگی آدمی،پیـوند آنـها با دین،عقاید مابعد طبیعی و وضع اجتماعی یا اخلاق،زیبائیشناسی،روانشناسی و جز اینها،و بهطور خلاصه”چـیستی”ادبـیّات دست نخورده و ناگزیر24 نیندیشیده ماند و فقط تا اندازهای به”چگونگی”تاریخی آن پرداخـته شـد.
از زمانهای پیش تاریخ نگاری یکی از قلمروهای ویـژهء نـثر فـارسی بود و مورّخان سخندان و اهل ادب بودند.در این دوره ادیـبان سـخندان نیز به سهم خود در کار تاریخ نگاری دستی داشتند و تاریخ و ادبیّات بیشتر از هـمیشه بـه هم بسته شدند.شاعر،ادیـب و مـورّخ نام آوری چـون مـلک الشـعراء بهار را میتوان گویاترین نمایندهای دانست کـه بـه این«چندین هنر آراسته»و جمع بین شعر و ادب و تاریخ بود.25اثر مشهور او،سـبکشناسی یـا تطور نثر فارسی از نمونههای کامیاب مـطالعات”ادبی،تاریخی”است.
رونـق مـطالعهء تاریخ و تاریخ ادبیّات و توجّه مـخصوص دانـشمندان به این رشتههای دانش،از میانههای دورهء بیست ساله،علّت دیگری نیز مییابد کـه نـباید نادیده گرفت.در دوران دیکتاتوری زبان حـقیقت بـسته و کـنجکاوی در کاروبار زمان حـال چـه بسا با زجر و زنـدان تـوأم است.در نتیجه راهی که در برابر پژوهندگان باز میماند پناه بردن به گذشتهء تاریخی اسـت.از قـضا در سرگذشت بهار خوب میتوان دید کـه زنـدان و تبعید چـگونه راه سـیاست روز را بـه روی او بست و نگاهش را به گـنج خانهء هزار سالهء پیشین باز گرداند.
*** بجز تاریخ(و ادبیّات)برخورد با”زبان”نیز مطابق بـا”سـرنوشت تاریخی”زمان ملّی گرایانه است زیـرا”فـارسی”نـیز کـشتزار بـا برکتی بود کـه بـذر ملّی گرائی میتوانست در آن ببالد و بارور شود.در این دوره از سوئی زبان فارسی در سیر تاریخی(گذشته)نگریسته میشد و از سـوی دیـگر در رابـطه با نیازهای زندگی جدید(آینده)و در هردو حـال چـون پنـاهگاه و خـانهء امـن مـلیّت ایرانی.
از مدتّی پیش نارسائیها و کمبودهای زبان فارسی برای بیان اندیشهها و دانشهای اروپائی و در رویاروئی با نهادها و سازمانهای نو پدید آشکار شده بود.بحث دربارهء زبان به خودی خود و فـارغ از ادبیّات،اینکه چگونه باید آن واژگان و دستاوردهای پیشین بهره گرفت،مرز واژهسازی و نوآوری و افزودن به زبان و کاستن از آن در کجاست و برای جلوگیری از هجوم کلمههای خارجی به فارسی چه باید کرد،همهء ایـنها گـفتوگوی بی سابقهای بود که از همان سالهای دگرگونیهای اجتماعی در گرفت(و هنوز هم ادامه دارد).
در آن روزهای ملّت گرائی همهگیر سخنان میرزا محمد خان قزوینی آئینهء پندار و کردار مردم با فرهنگ در باب زبـان فـارسی و نقش ملی آنست.علامهء قزوینی سرآمد فضلای زمان خود،مردی سخت سنّت گرا،عمیقا دلبسته به فرهنگ ایران اسلامی و عرب و نخستین کسی از ایـرانیان بـود که روش تحقیقات اروپائی و خـاورشناسان را در پژوهـشهای خود به کار برد.او با این که جز وسواس دانش و حقیقت دلواپسی دیگری نمیشناسد«در این دورهء اصول ملّیت که هرکس در هر گوشهء دنیا بـرای اثـبات حقّ حیات و تأیید مـلیّت خـود در صدد احیای کوچکترین مآثر گذشتگان خود برآمده است»26،نگران سرنوشت ملّی زبان و نقشی است که فارسی بهعنوان تکیهگاه و نگهدارندهء ملّیت ما به عهده دارد.وی دربارهء زبانی که در طی دوازده قرن آن را ورزیـده و پروردهـاند میگوید:
حالا این زبان رایج معمولی یک آلت تبادل افکار بسیار نفیسی و یک واسطهء تفهیم و تفهّم بسیار کامل العیاری شده است که…بسیار باید قدر آن را بدانیم و بر این غنا و ثروت عـظیم و سـرمایهء بسیار هـنگفتی که در نتیجهء حوادث ایام به چنگ زبان ما افتاده است از صمیم قلب شادی و خرّمی نمائیم و در عین هـمین حال برای تطبیق این زبان با مقتضیات عصر حاضر و حوائج عـلمی و ادبـی و صـنعتی و تجارتی امروزه با کمال جد و جهد در تکمیل غنا و ثروت و ازدیار سرمایه آن مردانه بکوشیم تا آن را متّدرجا مثل یـکی از السـنهء ملل بزرگ امروز زبان کامل و مستقل و مجزّی و قائم با لذات سازیم و این زبان زنـدهء خـود را هـمدوش سایر زبانهای زندهء دنیای متمدن نمائیم.27
زیرا نویسنگان فضل فروش،خودنما و افراطی مانند«صاحب وصـّاف و تاریخ معجم و شمسه و قهقهه و درّهء نادره و غالب نویسندگان بعد از قرن هفتم…
در مدّت چـهار پنج قرن زبان کـتبی فـارسی را به منتهی درجهء انحطاطی که زبان یک ملّتی ممکن است تنزّل نماید تنزّل دادند و یک زبان عربی با روابط فارسی یعنی یک زبان مصنوعی خنثی از آن ساختند.»28
ولی با این همه گناه بـزرگتر از نویسندگان آن چنانی نیست زیرا«تاراج زبان عربی بر زبان فارسی[حاصل]تسلّط عرب بر ایران[است]که یکی از کوچکترین نتایج آن اختلاط زبان ما با زبان آنها»29بود.شش،هفت سالی پس از پایان جـنگ و قـرارداد کذائی 1919 وی تقصیر را(پس از خلیفهء دوم و پادشاه ساسانی)بیش از همه متوجّه:
بعضی ایرانیان خائن و عرب مآبان آن وقت(شبیه فرنگی مآبان و روس و انگلیس پرستان امروزه که بلاکشک نسب اینها به خط مستقیم بـه آنـها منتهی میشود)از اولیای امور و حکاّم ولایات و مرزبانان اطراف[میداند]که به محض اینکه حس کردند که در ارکان دولت ساسانی تزلزلی روی داده خود را فورا به دامان عربها انداخته و…راه و چاه را به آنها نـمودند…بـه شرط آنکه عربها آنها را به حکومت آن نواحی باقی بگذارند.30 در آن آخرین روزهای قاجاریه و لفت و لیس رجال وطن فروش،31اشارهء قزوینی به خیانت مرزبانان ساسانی32و گناه آنها در فساد زبان فارسی نـشان مـیدهد کـه توجّه او به این زبان تـا چـه انـدازه تاریخی و میهن پرستانه(ملّی گرا)و هماواز با روح زمان است؛مخصوصا اگر به یاد داشته باشیم که اینها گفتهء برجستهترین دانشمند سـنّت گـرا و مـحتاطترین آنهاست.
*** اینک پس از این مقدّمه میتوان به کوتاهی بـه هـمین استنباط سه تن از دانشمندان بنام زمان با سه گرایش متفاوت(محافظهکار،تند رو و میانه رو)به مشکل زبان نظر افکند.
ایـن ادیـبان بـاوجود اختلاف سلیقه و رأی بسیار،همگی در امر”زبان”دیدی ملّی گرا و تـاریخی دارند.مثلا از گروه نخستین،عبّاس اقبال پس از ستایش زیبائی کلام فردوسی و دست توانای صاحب گلستان که فارسی را«لایق عـروج بـر عـالیترین مدارج جلوه و جلال کرده»33زبان را در تاریخ مانند نهری زنده و جاری مـیبیند کـه در هردورانی باید از زلال آب روانش سیراب شد.امّا در ایران دو دسته این آب را گل آلود میکنند:کهنه پرستانی که مـیکوشند«سـیلاب پر خـروش زبان فارسی را به یک طبقهء یخ ساکن مبدّل سازند…و ساده لوحانی کـه تـصوّر مـیکنند زبانی خالص…میماند.»و با کلمات ساختگی و نادرست به نام”فارسی سره”خاک در کام زبـان مـیریزند.در ایـن نگرش فارسی سدههای پیشین-حتّی کلام بیهقی-کهنه شده و دیگر نمیتوان به آن سیاق عـبارت پرداخـت.فارسی سره بیخبران نیز یاوهای بیش نیست.عبّاس اقبال آنگاه میافزاید:
قبل از هـمه چـیز بـاید بگویم که نویسندهء این مقاله هیچگونه ارادتی به عرب ندارد و هروقت که در تاریخ بـه فـجایع ایشان برمیخورد به همان[اندازهء]حرکات لشکر اسکندر و ترکان غز و مغولان چنگیزی و ترکمانان و ازبکان و سـالداتهای تـزاری از آنـها متنفر میشود امّا از آن جا که زبان خالص در هیچ کجا ندارد،زبان ما باوجود واژهای عـربی،پس از هـزار سال گرانبهاترین یادگارهای اجداد هنرمند ما و مابه الامتیاز شخصیت و قومیّت ملّت ایـران اسـت. آنـها که میخواهند واقعا به استحکام ملیت ایران از راه زبان خدمت کنند باید سعی داشته باشند کـه بـه زبـانی چیز بنویسند که لااقل اکثر فارسی زبانان دنیا آن را بفهمند و آن همان زبان اجـدادی مـاست که حتی ساکن ترک آذربایجان و لّر بختیاری و کرد بانه و سقز و افغان کابل و قندهار و مستشرق فارسی آموخته،هـمه آن را مـیفهمند.»34
در نتیجه گیری مقاله نویسنده میگوید:
امروز که دورهء رقابت شدید سیاسی و اقـتصادی بـین ملل است و السنه نیز بهترین وسیلهء نـفوذ قـدرتهای سـیاسی و اقتصادی است باید کوشید که زبان مـا، کـه تنها ضامن حیات آن در این مخاصمه آثار گذشتگان ماست،رابطهء خویش را با پشتیبانان خـود از دسـت ندهد و در میدان تنازع بقا بـی مـدافع نماند.35
اگـر بـخواهیم نـظر اقبال را خلاصه کنیم تاریخ نگهدارندهء زبـان مـا و زبان، «ما به الامتیاز شخصیت و قومیت…و مایهء استحکام ملّیت ایران»است. بـدینگونه زبـان پدیدهای تاریخی و مهمترین نقش آن خدمت بـه ملیّت است.
در برابر تـاریخ نـگاران و ادیبان سنّتگرای همان عصر کـسروی سـنّت شکن و بی پروا،از زبان،تاریخ نگاران و ادیبان سنّتگرای همان عصر کسروی سنّت شکن و ولی او نـیز مـانند مخالفانش زبان فارسی را در مسیر تـاریخ مـینگرد و آنـ را مانند دیگران خـدمتگذار مـلّیت میشناسد،و در سرگذشت هزار سـالهء زبـان فارسی36بیشتر به هجوم بی بند و بار واژههای بیشمار عربی،ترکی،مغولی نظر دارد و آن را نـاشی از خـودنمائی فضل فروشان میداند.به گفتهء او از سـوئی عـربی مآبی مـترجم کـلیله و دمـنه یا صاحب درّه نادری و هـمانندانشان تیشه به ریشهء زبان فارسی زده و از سوی دیگر سره پردازی«سر تا پا چرند و سرسام آور» مشتی نادان و پریـشاننویسی روزنـامهنگاران بی سواد«بنیاد زبان کهن فـارسی» را ویـران مـیکند.«کـسانی کـه غیرت ایرانگردی دارنـد بـاید این نوشتهها را خوانده آههای سرد از دل بر آورند.»37چونکه اینها استقلال زبان فارسی را از بین میبرند و«هر زبـانی کـه درهـای خود را به روی کلمههای بیگانه نبست از اسـتقلال بـی بـهره مـیشود.چـنانکه هـر مردمی که درهای کشور خود را به روی بیگانه نبست استقلال خود را از دست میدهد.»38
باری،زبان مانند کشور است و کسروی خواستار استقلال زبان فارسی است برای استقلال کـشور.برای جبران نارسائیهای زبان ما و دست یافتن به”استقلال”او راههائی پیشنهاد میکند که بیشتر زبان شناختی و بیرون از دایرهء گفتار ماست.امّا نخستین همهء آنها راهی تاریخی،بازگشت به گذشته اسـت،بـازگشت به«کتابهای ناصر خسرو و یا تاریخ بیهقی و فارسنامهء ابن بلخی و ترجمهء تاریخ طبری و اسرار التوحید و گلستان سعدی و مانند اینها.»:روی آوردن به تاریخ زبان و قصد پاک ساختن و سامان دادن به زبان برای سـامان دادن بـه کشور.
کسروی تاریخدان،زبان شناس و اخلاقی است.امّا پیش و بیش از همهء اینها ملّی گرائی سخت اندیش و پیگیر است.تاریخ نگاری،بررسیهای زبانشناختی، گـفتارهای ادبـی،سیاسی و اخلاقی او جستجوهائی است در راه حـقیقتی کـلی تر و محسوس تر به نام”ایرانیگری”،در راه ایرانی یکپارچه،هوشیار و پیشرو، آن گونه که او میپنداشت.39وی خواستار یک ملّت و یک دولت سراسری متمرکز است و همچنانکه در کـشورداری خـودسری خانها و جدائی ایلی را بـرنمیتابد در فـرهنگ ملی نیز جائی برای زبانها و گویشهای دیگر بجز فارسی نمی بیند.«این زبانها و نیم زبانها که در ایران است باید از میان برود.در یک توده تا میتوان باید جداییها را کم گردانید.»40
*** در مـیانهء آنـ دو دانشمند سنّت گرا و سنّت شکن،محمّد علی فروغی،حکیم،ادیب و دولتمرد دوران بیست ساله و مردی میانه رو جای دارد.او نیز مانند آن دو و بسیاری دیگر زبان فارسی را در سرگذشت تاریخیش میبیند و آن را چون گوهر هـویّت مـا برای نـگهداری و پایداری ملّیت ایرانی از هرچیز دیگر ضرورتر میداند.این نخستین مترجم افلاطون که نظریات خود را با اعتدالی سـقراطی در رسالهء مشهور پیام من به فرهنگستان یک جا گرد آورده از همان آغـاز،گـفتار خـود را در متن تاریخ و اینگونه بنیان مینهد:
زبان فارسی چنانکه از گذشتگان به ما رسیده است عیبی دارد و نقصی و از آنرو کـه مـا باید آن را به آیندگان باز بگذاریم خطرهائی در پیش دارد.پس وظیفهء ما این است که تـا بـتوانیم عـیب و نقص گذشته را رفع کنیم و خطر آینده را پیش بندی نماییم.»41
به عبارت دیگر زبان رودخانهای اسـت که بستر گذشته را پیموده،در گذرگاه “اکنون”به ما رسیده و در راه آینده از ما و این زمـان که در آنیم در میگذرد؛ زبـان در تـاریخ است و روندی همپای تاریخ دارد.رساله پیش از آغاز”درآمد”ی دارد که از آن میتوان دانست چرا فارسی زبانان وظیفه دار رفع کردن عیب و نقص زبانشان هستند.فروغی”در”سخن را چنین میگشاید:
من به زبان فارسی دلبـستگی تمام دارم زیرا گذشته از این خودم است و ادای مراد خویش را به این زبان میکنم و از لطائف آثار آن خوشیهای گوناگون فراوان دیدهام نظر دارم به اینکه زبان آیینهء فرهنگ قوم است و فرهنگ مایهء ارجمندی و یکی از عـاملهای نـیرومند ملّیت است.هر قومی که فرهنگی شایستهء اعتنا و توجه داشته باشد زنده و باقی است و اگر نداشته باشد نه سزاوار زندگانی و بقاست و نه میتواند باقی بماند.
از این کوتاهتر و بهتر گفتن آسـان نـیست.برای زنده ماندن باید؟؟؟را که آئینه فرهنگ است دریابیم چونکه قوم بی فرهنگ نمیتواند زنده بماند. در نظر همهء تاریخ نگاران و ادیبانی که آوردیم-و نمایندگان گرایشهای متفاوت فرهنگ زمانند-زبان فـارسی پدیـدهای تاریخی و در خدمت ملّیت ایرانی است. افزون بر آنچه گفته شد از دیدگاه این ملّی گرایان(اقبال،کسروی)کار کرد ملّی فارسی تا حدّی است که برای ارتباط ایراینان با یـکدیگر نـقش زبـانهای ترکی،لری و کردی و بلوچی را نیز فـارسی(در داخـل مـرزهای ایران)کفایت میکند.از سوی دیگر همهء آنها آنگاه که از تاریخ ایران(از مادها تا قاجار)و زبان و ادبیّات فارسی سخن میگویند-دانسته یـا نـدانسته-کـشور کنونی ایران و فارسی امروز ما را در اندیشه دارند نـه تـاریخ سرزمینهای فارسی زبان را در طول تاریخ،چنانکه گوئی فقط میهن امروز ما وارث و نمایندهء تاریخ و تمدّن بیرون از مرزهای ایران امروز اسـت.
از تـمامی ایـن گفتار شاید این نتیجهء روشن به دست آید که در نـخستین سالهای سدهء کنونی ملّی گرائی،ایدئولوژی”سیاسی-اجتماعی”غالب در اندیشهء میهن دوستان آن عصر و دوران بیست ساله بود.بنابراین بـدیهی اسـت کـه شاعر بزرگ و با شکوهی چون فردوسی را به حق سزاوارترین فرزند و زبـان سـخنگوی ملت ایران و شاهنامه را کانون روشنی بخش تاریخ،زبان و ادب ما بنگرند.جشن”هزارهء فردوسی”در اوج پادشاهی رضـا شـاه(1313)نـه تنها به سود و برای بهرهبرداری زودگذر سیاسی بلکه با دیدی کلّی تـر،در جـهت بـرکشیدن و بزرگداشت ارکان پایدار ملّیت ما نیز بود.42
در این دورنما محمد علی فروغی،ذکاء المـلک،شـاهنامه شـناس گرانمایه، بر پا کنندهء هزارهء فردوسی،نخست وزیر وقت و رئیس فرهنگستان را میتوان نظریهپرداز”غیر سـیاسی”و نـمایندهء معتدل فرهنگ حاکم دوران بیست ساله دانست.43در دوران رضا شاه چراغ فکر سیاست خاموش اسـت و نـمایندهء چـنان دورهای-اگرچه دولتمرد-بیانگر فلسفه یا فکر سیاسی معینی نیست.ولی اندیشه و عمل چنین کـسی نـاگزیر معنائی سیاسی دارد که میتوان آن را در کل و اجمالا ملّی گرائی نامید.
*** و امّا در میدان عمل سـیاسی.مـلّی گـرائی ایرانیان،از احساسات وطنی بهار گرفته تا ایرانیگری کسروی،رویهم رفته طیف گستردهای از گرایشهای میهن دوسـتانه و گـاه افراطی را در برمیگرفت.در آن روزگار آشوب زده،تنها راهی که برای خروج از بن بست بـه نـظر دوسـتداران ایران میرسید تشکیل دولتی مرکزی و مقتدر بود که بتواند”ممالک محروسهء”بی سامان را به دور کـانونی گـرد آورد.هـرج و مرج راه را برای دیکتاتوری هموار میسازد. ملک الشعراء بهار که خود از مخالفان پادشـاهی پهـلوی بود در تصویر روشنی خواست بیشتر سیاستورزان آن روزها را به دست میدهد:
من اینجا باید به یک چـیز اعـتراف کنم که مکرّر محتاج به تذکار آن نشوم.من از آن واقعهء هرج و مرج مـملکت…کـه هردو ماه دولتی به روی کار میآمد و مـیافتاد و حـزب بـازی و فحاشی و تهمت و ناسزاگویی…مخالفان مطلق هرچیز و هـرکس،رواجـ کاملی یافته بود و نتیجهاش ضعف حکومت مرکزی و قوت یافتن راهزنان و یاغیان در انحاء کـشور و هـزاران مفاسد دیگر بود،از آن اوقات حـس کـردم،و تنها هـم نـبودم،کـه مملکت با این وضع علی التـحقیق رو بـه ویرانی خواهد رفت.
معتقد شدم و در جریدهء نو بهار مکرر نوشتم که بـاید حـکومت مقتدری به روی کار آید …باید دولت مـرکزی را قوت بخشید،باید مـرکز ثـقل برای کشور تشکیل داد…باید حـکومت مـشت و عدالت را که متکی به قانون و فضیلت باشد رواج داد و این مشتی ضعیف و جبان و نالایق را کـه از…تـرس رخنهدار شدن وجههء ملی خـود حـاضرند کـشور را به بدبختی سـوق دهـند،دور انداخت…همواره در صفحات نـوبهار آرزوی پیـدا شدن مردی که همت کرده مملکت را از این منجلاب بیرون آورد پرورده میشد.دیکتاتور یا یک حـکومت قـوی یا هرچه…دراین فکر من تـنها نـبودم،این فـکر طـبقهء بـا فکر و آشنا به وضـعیّات آن روز بود.همه این را میخواستند…[تا آنکه]رضا خان پهلوی پیدا شد و من به این مـرد تـازه رسیده به شجاع و پر طاقت اعتقادی شـدید پیـدا کـردم.44
وی هـمچنین دربـارهء وثوق الدوله مینویسد:«بـاید زمـام کار را طوری به دست[میگرفت]که با توپ هم نشود از او پس گرفت…رئیس دولت ما نخواست یا جرأت نکرد کـه طـرز کـار آتاتورک یا موسولینی45را پیش گیرد و این کـار بـعدها صـورت گـرفت…ولی بـه دسـت عدهای قزاّن به به دست عدّهای عالم و آزادیخواه.»46
احمد کسروی-که در هیچ زمینهء دیگری شباهتی با بهار ندارد-در این مورد مثل او آرزو میکند روزی دستی نیرومند با مشتی آهـنینی راهزنان و گردنکشان و جدائی خواهان را سرکوب و پیش از هر کار ایران پراکنده را یکپارچه کند.او که در زمان برقراری حاکمیّت دولت در خوزستان رئیس عدلیهء آنجا بود،47 در جشنی به مناسبت پیروزی سردار سپه بر خزعل گـفت:
مـن…بخوبی میدانستم که بازوی نیرومندی را خدای ایران برای سرکوبی گردنکشان این مملکت و نجات رعایا آماده گردانیده است و این انتظار مرا میکشت که کی آن دست خدائی و آن بازوی نیرومند بـسوی خـوزستان نیز دراز خواهد شد؟صد شکر خدا را که عاقبت نوبت نجات خوزستان هم رسید،و اینک میبینیم که آن دست خدائی بسوی این سرزمین دراز شده است و بـا یـک مشت،گردن آخرین گردن کـشان ایـران و طاغی خوزستان را خرد کرده است!
…خوزستان دورهء جدیدی در پیش دارد که باید دورهء سعادتش نامید،باید همگی شاد باشیم و جشن بگیریم…و فاتح آن،سردار با عـظمت ایـران را که امروز شخصا بـه خـوزستان آمده از درون جان و بن دندان دعا گفته و ثنا خوانیم.48
نظر بهار و کسروی را از آنرو در کنار هم آوردیم که آن دو در تنها موردی که باهم سازگاری داشتند،همین پیدایش مردی نیرومند بود تا زمام امـور را بـه کف با کفایت خود گیرد.ایرانگرائی و تمرکز وجه مشترک بیشتر میهن دوستانی بود که جز این هیچوجه مشترکی نداشتند.اظهار نظر آن دو که در دوسوی متضاد طیف گستردهای از دانشمندان ایراندوست جا داشـتند مـا را از آوردن آراء دیـگران بی نیاز میکند.
و امّا در میان مطبوعات از مجلهء وزین و با اعتبار آینده نام میبریم که با نویسندگانی نـظیر دکتر افشار،دکتر سیاسی،سعید نفیسی،فروغی،تقیزاده و عبد اللّه انتظام بـیانگر خـواستهای انـدیشمندان زمانه بود.سر مقالهء نخستین شمارهء مجله(تیرماه 1304)دربارهء وحدت ملی،دولت مقتدر مرکزی و اصلاحات اداری است؛ارتش،مـالیه، آمـوزش!نویسنده وضع زمان را با چندسال پیشتر میسنجد که قشون روس تا پشت دروازهء تـهران رسـیده و«سـپاهیان هندی انگلیس تمام ایران را در تصرف داشتند و قشون ایران اسمی بی مسمّی بود»،و میبیند که امـنیت بر قرار و«خوشبختانه…شخص مقتدری در رأس حکومت جای دارد و بیم تزلزلی هم نمیرود.»
«وحدت مـلی ایده آل یا مطلوب اجـتماعی»نـویسندهء مجله و«سایر ایانیان مخصوصا طبقهء جوان»است.تقیزاده نیز در همین مجله و در مقالهء«مقدمات لازم نیست»چونکه آن را امری بدیهی میداند امّا برای حفظ آن چهار رکن و چهار اساس برمیشمارد که اول«امنیت عمومی و قدرت قـاهر مرکزی دولت در اکناف مملکت از دور و نزدیک و از ریشه بر انداختن ملوک الطوایف بزرگترین و مهمترین قدمی است که این مملکت به سوی استقلال و تشکیل حقیقی دولت برمیدارد و این فقره شرط اساسی وحدت ملی نیز هـست.»
آرزوی مـردی نیرومند،دولتی متمرکز و”مشکل گشا”فقط از آن ما ایرانیان نبود.در آن سالهای میان دو جنگ روی آوردن به حکومتهای دیکتاتوری با ایدئولوژیها و به صورتهای متفاوت جریانی جهانی بود که از همانروزهای پایان جنگ اول تکوین یافت؛ایـتالیا و آلمـان،اسپانیا و پرتقال،کشورهای اروپای شرقی و چیان کای چک در چین.در همسایگی خودمان انقلاب اکتبر و دیکتاتوری پرولتاریائی لنین”مدینهء فاضلهء”چپ گرایان ما بود و دیکتاتوری متجدّد آتاتورک(در ترکیهای که از نیمهء قـرن گـذشته و در نهضت مشروطه از راههای ورود اندیشهء آزادی به ایران بود)بهعنوان سر مشق دیگری در برابر نظر میهنپرستان خودنمائی میکرد.
گذشته از موجبات داخلی،این جریان جهانی نیز ایران را به همراهی با خود وامـی داشـت،بـه خصوص که همزمان با پایـان جـنگ،انـگلستان استعماری و شوروی انقلابی-هریک به علت سیاست داخلی و منافع خاص خود-خواستار دولت مرکزی نیرومندی در ایران بودند در یک چندسال کوتاه منافع آنـها و ایـرانیان وطـن دوست و تشنهء اصلاحات هماهنگ شده بود.
*** ملّی گـرائی(نـاسیونالیسم)ایدئولوژی سیاسی آغاز قرن و دوران بیست ساله بود. این ایدئولوژی نظرا بر دو پایهء تاریخ ایران و زبان فارسی استوار بود و عـملا در دولت نـیرومند مـرکزی تحقّق مییافت.امّا نه ایدئولوژی به خودی خود هدف بـود و نه تحقّق آن در سازمانی فرمانروا.هدف تجدّد( modernite )ایران بود مطابق با تمدّن اروپائی(همانندی و همزمانی با کشورهای غربی).هدف را بـهار،روشـن و کـوتاه اینگونه بیان کرده است:
یا مرگ یا تجدّد و اصلاح راهی جـز ایـن دو پیش وطن نیست
و امّا دربارهء تجدّد و اصلاح-از«عید خون عشقی»تا حکومت«مشت و عدالت» بهار یـا قـیام خـیابانی-هرکس یا گروهی بنابر تصوّرات سیاسی و احساسات اجتماعی خود طرحی میریخت و پیـشنهادی داشـت ولی شـاید روشنترین برنامهء اجرا شدنی ملّی گرایان را در مرامنامهء آنها عملا به صورت برنامهء دولتهای آن عـصر درآمـد؛مـانند:
الغاء کاپیتولاسیون
احداث راه آهن
استقلال گمرکی ایران
فرستادن دانشجوی دختر و پسر به اروپا
آزادی زنـان
وضـع قانون جزا
توجه به ترویج معارف و تعلیمات ابتدائی
تأسیس مدارس متوسطه و توجّه بـه تـحصیلات فـنی و صنعتی
محروم کردن بی سوادان از حق رأی
تأسیس موزهها و کتابخانهها و تأترها
اخذ و اقتباس قسمت خـوب تـمدّن اروپا.50
البته میتوان آرزوهای گوناگون دیگری از اینجا و آنجا گرد آورد و به سیاههء بالا افزود.ولیـ مـرامنامهء انـجمن”ایران جوان”رویهم رفته میانگین واقعبینانه و گویائی از خواستهای ترقّی خواهان زمان به دست میدهد،از هـمان تـجدّد و اصلاحی که به گفتهء بهار جز آن یا مرگ،راه دیگری در پیش وطن نـبود.
*** بـیداری از رخـوتی سنگین و دراز در نهضت مشروطه و خطر نابودی در جنگ اوّل روحیهای ملّی و فضائی سیاسی به وجود آورد که ما کـوشیدیم در خـطوطی سـاده طرحی گرتهوار از آن را ترسیم کنیم.آرزوی تجدّد و امید به اصلاح در چندسال کوتاه غروب قـاجاریه و طـلوع پهلوی در فرهنگ نیز-مانند سیاست-با تحوّلی ناگهانی و ژرف توأم بود.در این زمینه میتوان عوض شدن نـقش اجـتماعی شاعر و نویسنده و ادبیّات،پیشی گرفتن اهمیّت و کاربرد نثر بر شعر،تغییر مـحتوا و شـکل و بهطور کلّی دید آثار ادبی از جهان و جـامعه، هـمگانی شـدن تصنیفهای میهنی و در نتیجه”سیاسی شدن”موسیقی، پیـدایش تـأتر و نقد ادبی…را نام برد.روزنامهها و مطبوعات ادواری نیز که از چندی پیشتر سر برآورده بـودند کـار”سیاسی-فرهنگی”همگانی و بی سـابقهای انـجام میدادند.هـمچنین انـتشار مـجلّههای وزین و ارزشمندی چون کاوه و ایرانشهر و نـامهء فـرنگستان یا بهار،دانشکده و شرق را در بیرون و درون کشور نباید از یاد برد.
امّا گذشته از ایـنها هـمزمان با انتشار مرامنامهء انجمن”ایران جـوان”و کمی پس از آن آثار نوآور زیـر پدیـدار شد که یا در ادب فارسی طـرحی تـازه افکند و یا دست کم نشان از دید و دریافتی تازه از فرهنگ ما داشت:
یکی بـود و یـکی نبود جمالزاده(1300)؛جعفر خان از فـرنگ آمـده حـسن مقدم(علی نـوروز)1300؛شـرححال عارف به قلم خـودش(1300)؛افـسانهء نیما یوشیج(1301)؛ تهران مخوف مشفق کاظمی(1301)؛ایده آل پیرمرد دهگانی عشقی(1302)؛ ترجمهء گاتها به فـارسی از پورداود(1305)؛ایـران باستانی مشیر الدولهء پیرنیا (1306)؛زیبای حـجازی(1312).
بـخش ادبی آثـار یـاد شـده(بجز یکی بود و یـکی نبود و افسانه)تاکنون کمتر مورد اعتنای سخن سنجای و ادب دوستان بوده است.چون در آن آغاز کار هـم انـدیشه و صورت(فرم)در بیشتر این آثار نـاتمام بـود و هـم زبـانی کـه باید در آن تـولّد و تـحقّق مییافتند کم مایه و نورزیده.بنابراین ارزش آنها فرهنگی و تاریخی است نه هنری و”فرا تاریخی”،بیشتر بـه تـاریخ نـگارش و سالهای انتشارشان محدود میشوند،توانائی فراگذشتن از زمـان خـود را نـدارند و نـمیتوانند بـا آیـنده همزمان شوند.آینده ندارند چون کلّی( universel )نیستند. معرّف فرهنگ زمان و مکان خودند.
ولی با این وصف ادبیات فرهنگی این دوره ارزش تاریخی و اجتماعی بسیار دارد.زیرا از آن سالهائی است که یـکی از چرخشهای دورانساز تاریخ معاصر ایران در آن رخ داد.دنیائی فروریخت و دنیائی سر برکشید.رّد پای این گذر بزرگ و دگرگونی جامعهء ایران را در این آثار بهتر از هر جای دیگر میتوان بازیافت و به همین سبب از نظر جـامعهشناسی ادبـیات سزاوار مطالعه و بررسی هستند.51
پانویسها:
(1).باقر عاقلی،روز شمار تاریخ ایران از مشروطه تا انقلاب،تهران،نشر گفتار 1369، رویداد 10/2/1294.
(2).مورخ الدوله سپهر،ایران در جنگ بزرگ 1918-1914،چاپ دوّم،تهران،انتشارات ادیب، 1362،ص 139.
(3).نایب حسین در یـک نـوبت هفت قریه بین یزد و کرمان را غارت میکند و عده زیادی زن و دختر را اسیر میگیرد.(باقر غاقلی،همان،رویداد 18 شهریور 1291)
(4).«در سال 1289 شمسی،هنگامی که لشـکریان روسـیهء تزاری به بهانهء حفظ اتـباع خـود به خراسان و نواحی شمالی ایران گسیل شده بودند،این قصیده در خراسان گفته شد و در نوبهار انتشار یافت.»محمّد تقی بهار،دیوان اشعار،تهران امیر کـبیر 1335،ص 208.
(5).بـا کمی آسانگیری،در این مـتن واژهـهای ایرانیگری،ملّی گرائی،میهن پرستی و ناسیونالیسم با مفهوم و معنائی مشابه به کار برده شده است.
(6).هابرماس( Habendass )فیلسوف و جامعه شناس مشهور آلمانی در گفت و گو با آدام میشنیک Adam Michnik روشنفکر و روزنامهنگار لهستانی میگوید کـه تـا سال1848 ناسیونالیسم آلمانی یک ارزش سیاسی و پیشرو بود.از آن پس،و با سودجویی بیسمارک از آن،از دهه 90 قرن گذشته زیانهای عظیم به بار آورد.ن.ک.به:هفتهنامهء آلمانی Die Zeit ،17 دسامبر 1993.
(7).در جنگ جهانی اوّل ملّیون ایران به سبب دشمنی بـا روس و انـگلیس و به امـید شکست آنها.هواخواه و آرزومند پیروزی آلمان بودند و کسانی از آنان به قصد همکاری و همدستی، در خارج و داخل کشور،بـا مأموران آلمانی تماس داشتند.
دربارهء تماس و مذاکرات رضا خان میر پنـج بـا رودلف زمـر شارژ دافر سفارت آلمان در تهران نگاه کنید به:میرزا ابولقاسم خان کحّالزاده،دیدهها و شنیدهها،خاطرات میرزا ابـو القـاسم خان کمالزاده،منشی سفارت امپراطوری آلمان در ایران،به کوشش مرتضی کامران،تهران،نـشر فـرهنگ، 1363،ص 299.
(8)در 19 ابـان 1304 این مادهء واحده از مجلس گذشت:
«مجلس شورای ملی به نام سعادت ملت،انقراض سلطنت قـاجاریه را اعلام و حکومت موّقتی را در حدود قانون اساسی و قوانین موضوعه مملکتی به شخص آقای رضـا خان پهلوی واگذاری مینماید.»
(9).«مـقصود از تألیف این کتاب نمایاندن ایران قدیم است بطوری که بوده یعنی بطوری که از نوشتجات مورّخین قدیم و اسناد تاریخی ملی ما و حفریات و اکتشافات در امکنهء تاریخی و تتبّعات محقّقین جدید برمیآید،»حسن پیرنیا(مـشیر الدولهء سالق)،ایران باستانی،[تهران]،مطبعهء مجلس،1306،مقدمه.
(10).به نقل از باستانی پاریزی،تلاش آزادی،محیط سیاسی و زندگانی مشیر الدوله پیرنیا،چاپ سوّم،تهران،انتشارات نوین،1354،ص 528.
(11).عباّس اقبال،تاریخ مفصل ایران از استیلای مغول تـا اعـلان مشروطیّت،به دستور وزارت جلیلهء معارف،،جلد اول:از حملهء چنگیز تا تشکیل دولت تیموری،تهران،مطبعهء مجلس،1312 شمسی، مقدّمه،صص”د”،”ه”.
(12).حسن پیرنیا(مشیر الدوله،)،ایران باستان یا تاریخ مفصل ایران قدیم،تهران،شرکت مـطبوعات،1311،مـقدمّه.
(13).عبّاس اقبال،همانجا.
(14).در اینجا غرض البته نقد تاریخ نگاری آن دوره و از جمله یادآوری این نکته نیست که اگر مثلا هخامنشیان با سرافرازی سرزمین و دودمانش را میستودند یا ساسانیان خود را از ایـرانشهر مـیدانستند و هویّت ایرانی خود را از”انیران”باز میشناختند،احساس قومی،نژادی، عقیدتی یا ملّی آنان به همان مفهوم و حس”غرور ملّی”آغاز این قرن نبود.
(15).حسن پیرنیا،ایران باستانی،همانجا.
(16).در 29 مـه 1926 مـطابق 7 خـرداد 1305 شمسی.سپس ترجمهء نخستین بـخش”یـشتها”از هـرمزد یشت تا رشن یشت نیز در آغاز فروردین 1307 به انجام رسید.
(17).شناخت و برشمردن همهء عاملها هرگز ممکن نیست ولی مثلا در مورد دوره مورد دوره مـورد بـحث مـا،میتوان چند تائی از مهمترین آنها را که منجر بـه رشـد ملّی گرائی و سپس روی کارآمدن رژیم رضا شاهی شد فهرستوار نام برد:
سابقهء تاریخی با شکوه(احساس خود بزرگی)؛تـحقیر صـدساله در تـماس با غرب(احساس خود کهتری)؛آگاهی سیاسی و اجتماعی که بـه انقلاب مشروطه انجامید؛هرج و مرج و بی قانونی داخلی در دورهء جنگ اول؛تاختوتاز ارتشهای بیگانه در همان دوره در ایران؛انقلاب اکتبر و بـازگشت هـمسایهء شـمالی به درون مرزهای خود؛عقبنشینی اجباری ارتش انگلیس از ایران(به سبب مـلاحظات سـیاسی داخلی انگلستان،کاستن از بودجه وزارت دفاع و غیره)؛تمایل هردو همسایهء با نفوذ به وجود دولتی مرکزی و مـقتدر در ایـران؛فـضا و گرایش سیاسی جهانی برای پیدایش رژیمهای دیکتاتوری در اروپا و آسیا به اضافهء شکست تـجربهء دمـوکراسی پس از انـقلاب پراکندگی و چند دستگی مخالفان سیاسی سردار سپه؛وجود شخص رضا خان با آن خصوصیات کـه هـم بـرآیند و هم گره گشای این شرایط پیچیده بود و…
(18).شمارهء 1 و 2،سال 3،اوّل دیماه یزدگری سال 1293 شمسی.
(19).بـاز در هـمان مقاله میبینیم:«آنان که تلقین ملیت و حفظ استقلال قومی و ایرانیت را مخالف با سـعادت بـشر مـیدانند و تبلیغ وحدت بشر و اتحاد اسلام را در ایران بزرگترین خدمت به نوع بشر و یگانه چاره نـجات ایـران میدانند به خطا میروند….در نظر من پیش از وحدت بشر و حتی پیش از اتحاد اسـلام بـه اتـحاد ایران باید کوشید.»
(20).مثلا نهضت شعوبیه یا اسماعیلیه،سهم ایرانیان در تمدن اسلامی یا شعر و ادب فـارسی، عـرفان و غیره…
(21).مانند ابو مسلم،به آفرید،بابک خرم دین،ابن مقنّع و…
(22).سـعید نـفیسی،احـوال و اشعار ابو عبد اللّه جعفر بن محمد رودکی سمر قندی،مجلّد اول، تهران،کتابخانهء ترقّی،1309،دیباچه،صـص 1 و 2[دیـپاچه دارای تـاریخ 1 مردادماه 1302 شمسی است]
(23).سنتّی که از علامهء قزوینی به یادگار مانده و همچنان در نـظر بـیشتر ادبای رسمی و دانشگاهی ما شناخت و نقد ادبیات در مطالهء تاریخ آن خلاصه میشود.
(24)میگوئیم”ناگزیر”،چون گذشته از گـرایش کـلی که پژوهندگان را به سوی بررسی تاریخی میراند،بیخبری از پیشرفت دانشهای انسانی،از جـمله فـلسفهء غرب نقد ادبی و زبانشناسی، کمتر چنین بـررسیهائی را مـمکن مـیساخت.
(25).او افزون بر فضیلتهای دیگر تاریخ بلعمی،تـاریخ سـیستان و مجمل التواریخ و القصص،سه متن گزیدهء نثر فارسی را تصحیح کرد.در میانسالگی زبان پهـلوی آمـوخت تا به سرچشمهء تاریخی زبـان فـارسی دست یـابد و چـند انـدرزنامه و متن پهلوی را به فارسی برگرداند.
(26).مـیرزا مـحمد خان قزوینی،«طرز نگارش فارسی،»مجلهء فرنگستان،شمارهء9-10،سال اوّل، ژانویه و فوریه 1925،تـاریخ پایـان مقاله:پاریس،جدی 1303.
(27).محمّد قزوینی،هـمان،ص 417.
(28).همان،ص 414.
(29).همان،صص 411 و 413.
(30).هـمان،ص 411.
(31).بـرای انعقاد قرار داد 1919 و سپردن مالیه و قـشون ایـران به انگلیسیها وثوق الدوله نخست وزیر دویست هزار تومان و صارم الدوله و نصرت الدوله وزیران مـالیه و خـارجه هریک صد هزار تومان زشـوه گـرفتند(خـاطرات سید حسن تـقیزاده،زنـدگی طوفانی،به کوشش ایـرج افـشار، چاپ اوّل،تهران،انتشارات محمد علی علمی،1368،ص 193).
(32).انتقاد قزوینی از رفتار گروهی از ایرانیان را-اگرچه طولانی اسـت-بـه سبب حقیقت تلخ و عبرتی که در آن اسـت نـقل میکنیم:
یـکی از مـعروفترین آنـها ماهویه سوری و مرزبان مـرو قاتل یزد جرد است که بعدها در زمان حضرت امیر بکوفه آمده خدمت آن حضرت مشرّف شـد و حـضرت امیر بدهاقین و اساوره و “دهسلاّرین”خراسان حـکمی نـوشت کـه جـمیعا بـاید جزیه و مالیات”قـلمرو”خـود را باور پردازند و همچنین بعضی از ایرانیهای دیگر که در بسط نفوذ عرب و زبان عرب فوق العاده مـساعدت کـردند مـثل آن ایرانی بی حمیّت که برای تـقرب بـه حـجاج بـن یـوسف دواویـن ادارات حکومتی را که تا آن وقت به فارسی(یعنی پهلوی)بود به عربی تبدیل کرد.یا مثل«خواجهء بزرگ شیخ جلیل شمس الکفاة»احمد بن الحسن المیمندی وزیر سـلطان محمود که پس از چهار صد سال از هجرت و خاموش شدن دولت عرب در خراسان و نواحی شرقی ایران تازه آقای کافی الکفاه از جمله کفایتهائی که به خرج دادند یکی این بود که دواوین ادارات دولت غزنویه را کـه وزیـر قبل از او ابو العباس فضل بن احمد اسفراینی به فارسی تبدیل نموده بود او دوباره به عربی تحویل کرد.
فی الواقع پارهء از ایرانیان بمحض قبول دین مبین اسلام گویا از تمام وجـدانیات انـسانی و عواطف طبیعی که منافات با هیچ دینی هم ندارد منسلخ شدند.قبر قتیبة بن مسلم باهلی سردار معروف حجاج را که چندین صد هـزار از ایـرانیان را در خراسان و ماوراء النهر کشتار کـرد و در یـکی از جنگها به سبب سوگندی که خورده بود اینقدر از ایرانیان کشت که به تمام معنی کلمه از خون آنها آسیاب روان گردانید و گندم آرد کرد و از/آن آرد نان پخته تـناول نـمود و زنها و دخترهای آنها را در حـضور آنـها به لشکر عرب قسمت کرد، قبر این شقی ازل و ابد را پس از کشته شدنش زیارتگاه قرار دادند و برای تقّرب به خدا و قضای حاجات هرروزه«تربت آن شهید»را زیارت میکردند.ولی بزرگترین شاعر ایران و بـانی رفـیعترین و متیعترین بنای مجد و شرف ملی ایران یعنی فردوسی طوسی علیه الرحمه را پس از وفات به عوض اینکه قبّه و بارگاه بر سر مقبرهء او بنا کنند معاصرین قدرشناس او حتی جسد او را نگذاردند که در قبرستان عـمومی مـسلمانان دفن نـمایند و مقتدای آنها فرموده من تشبه بقوم فهو منهم.»گذشته از عوامل بزرگ اجتماعی و طبیعی مقصرین واقعی در تسلط عـرب بر ایران که یکی از کوچکترین نتایج آن اختلاط زبان ما با زبـان آنـها بـود این ها بودند که ذکر شد.(محمّد قزوینی،همان،صص 412)
(33).عباس اقبال،”فارسی ساختگی”در مجلهّ مهوه چـاپ اول،سـال اول،شمارهء 6،آبان 1312.
(34).عبّاس اقبال،همان.
(35).عباس اقبال،همان.
(36).ن.ک.به:احمد کسروی،زبان فـارسی و راهـ رسـا و توانا گردانیدن آن،گرد آورنده یحیی ذکاء، گردآورده از مهنامههای پیمان سال یکم 1312 تا سال چهارم 1316،تـهران،مؤسسهء مطبوعاتی شرق 1334.
(37).کسروی،همان،ص 24.
(38).کسروی،همان،ص 7.
(39).بحث در آراء و عقاید کسروی دربارهء تاریخ،زبـان،ادبیات،سیاست،اخلاق عـملی و دیـن و یا حتی اشاره کوتاه به آنها در این چند سطر نمیگنجد و هریک نیازمند گفتارهائی دیگر است.
(40).«همه میدانند که ترکی به آذربایجان از بیرون آمده است و هیچگاه آذربایجانیها آن را زبان خواندن و نوشتن نشناخته بـودند.پیش از آنکه مشروطه به ایران بیاید و گفت و گوئی از میهن پرستی و این قبیل احساسات در میان باشد آذربایجانیها به فارسی که زبان کشورشان بود علاقمند بودند و نامههاشان را جز به فارسی نمینوشتند،کتابهاشان جـز بـه فارسی نبود،در مکتبها جز به فارسی درس خوانده نمیشد.
پس از مشروطه گاهی گفت و گو از زبان به میان میآمد،گاهی کسانی یادآوری میکردند که اگر درسها به ترکی باشد شاگردها تندتر پیش خـواهند رفـت.،بسیاری هم این را میپذیرفتند. ولی پس از چندی سیاست”پان تورکیزم”ترکان عثمانی به فعالیت پداخت،دانسته شد که آنها در آرزوی یک امپراطوری بزرگ ترکی میباشند.آذربایجانیها را هم ترکینژاد شمارده پافشاری مینمایند که تـبلیغات خـود را در میان اینها رواج دهند…و آذربایجانیها را به سوی خود کشند.
در اینجا آزادیخواهان دیدند زبان ترکی در آذربایجان عنوان به دست بیگانگان میدهد.
آنگاه آذربایجانیها که این را میبینند و میخواهند با ایران بـر سـر بـرند…به نام علاقهای که بـه ایـران و آذربـایجانیها که این را میخواهند با ایران به سر برند…به نام علاقهای به رواج زبان فارسی در آذربایجان کوشند…این تصمیمی بود کـه آزادیـخواهان آذربـایجان گرفتند دولت یا تهرانیها در آن دخالت نداشتند.»(کسروی،سرنوشت ایـران چـه خواهد بود،تهران،شرکت سهامی چاپاک،1357،صص 49).
(41).محمد علی فروغی،پیام من به فرهنگستان،چاپ سوّم،تهران،انتشارات پیـام،1354،ص 5. در ایـنجا نـیز مانند نوشتههای اقبال و کسروی توجه ما به دید تاریخی از زبـان فارسی و نقش ملّی آنست نه بحثهای دیگر رساله.
(42).غرض ما نه سودجوئی دستگاههای تبلیغاتی و مدیحهسرایان رضا شاه از نـام فـردوسی و کـتاب اوست و نه سوء استفادهء مخالفان بعدی آن دوره که نوشتههای فـروغی،بـهار و دیگر دوستداران فردوسی را از یاد میبرند و در عوض کتاب سرهنگ بهارمست،سپهبد فردوسی را به مثابهء نمودار و آئینه فـرهنگ رسـمی آن عـصر به رخ میکشند.
اگر بخواهیم برداشت واقعبینانهتری از تبلیغات سیاسی آن دوره داشته باشیم،بـاید سـخنرانیهای پرورش افـکاری را با تبلیغات رسمی دیکتاتوریهای کشورهای پیشرفتهتر همان زمان،با ترکیهء کمال آتا تورک،آلمـان هـیتلری و ایـتالیای فاشیست یا روسیّهء استالینی مقایسه کنیم تا ببینیم که در تاختوتاز بیشرمانهء دروغ هم دیگران از مـا پیـشرفته تر بودند، هرچند که این”پیشرفت”آنها هرگز نمیتواند موجب برائت یا آرامـش خـاطر مـا باشد.نه آنروز و نه امروز!
(43).یکی از مخالفان سیاسی فروغی دربارهء او مینویسد:
فروغی در دوران دوّم نخست وزیـری خـود(1314-1312)دست به یک سلسله فعالیتهای فرهنگی زد.تأسیس دانشگاه تهران،تأسیس فرهنگستان ایران،بـرگذاری جـشن هـزارهء فردوسی با شرکت دهها تن از مستشرقان و ایران شناسان در مشهد توسط او انجام گرفت. تشکیل انجمن آثـار مـلی برای احیای فرهنگ ملی ایران به همت او جامهء عمل پوشید.تجدید سـاختمان آرامـگاه حـافظ و تعمیر بنای سعدی از دیگر اقدامات فرهنگی اوست.ریاست فرهنگستان و انجمن آثار ملی در دوران نخست وزیریش بـا او بـود.
(بـاقر عاقلی،ذکاء الملک فروغی و شهریور 1320،چاپ دوّم،تهران،انتشارات علمی،1370 ص 23).
(44).ملک الشعرا بـهار،تـاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران،ج 2،تهران،مؤسسهء انتشارات امیر کبیر،1363،ص 100.
(45).همین آرزو-به گفتهء بهار-نزد«طبقهء بـا فـکر و آشنا به وضعیات»در خارج از کشور نیز وجود داشت.مشفق کاظمی نویسندهء تـهران مـخوف،یکسال پیش از پادشاهی رضا شاه در سرمقالهء نـامهء فـرنگستان،پس از شـرح نادانی،خرافه پرستی و عقب افتادگی مردم،مـینوشت راهـی برای نجات کشور نیست جز آنکه«یک صاحب فکر،فکر نو زمام حـکومت را در دسـت گرفته با یک عمل، عـملی تـازه،خاتمه بـه ایـن وضـعیات بدهد.»آنگاه او نیز مانند بهار از مـوسولینی نـام میبرد و روش حکومت او را میپسندد و برای ایران خواستار«فرمانفرمای مطلقی[است]که علم و عمل را تـؤاما دارا بـوده…خاتمه به وضعیات فعلی داده ترتیب زنـدگانی شیرین برای آتیه بـدهد.»نـامهء فرنگستان شمارهء 1،سال اول،برلین،اول مـاه مـه 1924/1303،ص 6).
(46).بهار،همان،ص 29.
(47).زمانی که سردار سپه میخواهد بساط خودسری خزعل را در خوزستان برچیند کـسروی را بـه ریاست عدلیهء آنجا میگمارند تـا بـه دسـت مردی درستکار و نـترس حـکومت قانون در آن استان پا بـگیرد.پیـش از عزیمت وی رئیس الوزراء خود او را میبیند و سفارشهای لازم را به وی میکند.(ن.ک.به:احمد کسروی،زندگانی من،تهران،نـشر و پخـش کتاب،2535، ص 186).
کسروی تا پایان طرفدار دولتـ سـراسری نیرومند اسـت.وی پس از شـهریور 1320 دربـاره ایلات میگوید:
دربارهء ایـلها به هیچ گفت و گوئی نیاز نیست…اینها گذشته از آنکه خودشان در زندگی پس ماندهاند…مایهء آزار دیگران هـم هـستند.هر زمان که دولت ناتوان است کـار ایـنها دزدی و راهـزنی و تـاراجگری اسـت…عیب بزرگ آنـها ایـن است که زندگانی ایلی را نگه داشتهاند،هر ایلی خود را جدا میگیرد،حکومت یا ادارههای دولتی را نـمیشناسند،اخـتیارشان بـیش از همه در دست ایل بیگها و ایل خانیهاست…بـاید هـمه ایـلها را ده نـشین گـردانیده…بـه کارهای سودمند واداشت آنگاه به جای ایل بیگی یا ایل خانی ادارههای دولتی در میان آنها بر پا گردانید.
(احمد کسروی،در راه سیاست،چاپ پنجم،تهران،چاپاک،1357،ص 34).
(48).به نقل از بـاستانی پاریزی،همان،ص 401.
در برابر اعتدال،آهسته کاری و سنجیدگی فروغی،کسروی نمایندهء چهرهء دیگر و شتابان همان فرهنگ دورهء بیست ساله است که در بریدن از سنّت،نقد ارزشهای موجود و گریز به آینده سخت انـدیش و بـی آرام است.در عالم آزاد خیال میتوان مجسم کرد که احمد کسروی،رضا خان سردار سپه»است در جبههء دانش،کما بیش با همان خواستهای او دربارهء مرکزیت دولت و یکپارچگی ملت و نیز با هـمان«ارادهـء معطوف به قدرت.»
(49).مانند علی اکبر سیاسی،علیقلی خان(مهندس الدوله)،حسن خان(شقاقی)، اسماعیل خان(مرآت)،جواد خان(عامری)،حسن خان(مشرّف نـفیسی)،مـحسن رئیس،حسن مقدّم،مشفق کـاظمی،عـلی سهیلی،عبد الحسین میکده.ن.ک.به:علی اکبر سیاسی،گزارش یک زندگی،لندن،دی 1363،ج 1،ص 74 و یحیی آرینپور،از صبا تا نیما،ج 2،تهران،کتابهای جیبی،ص 204.
(50).ن.ک.به:
Ali Akbar Siassi,La Perse au contacte de l”occident,etude historigue et sociale,Paris,Librairie . Emest Leroux,1931,pp 226
و آرینپور،همانجا.
دکـتر سـیاسی مینویسد:
چیزی از تأسیس”ایـران جـوان”نمیگذشت که سردار سپه نخست وزیر نماینگان ایران جوان را به حضور خواند.انجمن دعوت سردار سپه را پذیرفت-البته جز این هم نمیتوانست بکند!اسماعیل مرآت،مشرّف نفیسی،محسن رئیس و مـن بـا اندکی بیمناکی به اقامتگاه او که در آن موقع در خیابان سپه تقریبا روبروی مدارس نظام(بعدها دانشکده افسری)بود رفتیم.در محوطه باغ ایستاده بودیم که او با شنلی که بر دوش داشت با قامت بـلند و بـر افراشتهء خـود از دور پیدا شد و روی نیمکتی نشست و به ما اشاره کرد نزدیک شویم و روی نیمکتی که نزدیک او بود جلوس کنیم.آنـگاه گفت:«شما جوانهای فرنگ رفته چه میگوئید،حرف حسابتان چیست؟این انجمن ایـران جـوان چـه معنی دارد؟»من گفتم:«این انجمن از عدهای جوانان وطن پرست تشکیل شده است.ما از عقب افتادگی ایران و از فـاصلهء عـجیبی که ما را از کشورهای اروپا دور ساخته است رنج میبریم و آرزوی از بین بردن این فاصله و ترقّی و تـعالی ایـران را داریـم و مرام انجمن ما بر همین مبنی و اصول گذاشته شده است.»گفت:«کدام مرام؟»من مرامنامهء چـاپ شده انجمن را به او دادم.آن را گرفت و آهسته و به دقّت خواند.آنگاه نگاه نافذ و گـیرنده خود را متوجه ما کـرد و بـا کمال گشادهروئی گفت:«اینها که نوشتهاید بسیار خوب است.میبینم که شما جوانان وطن پرست و ترقّی خواه هستید و آرزوهای بزرگ و شیرین در سر دارید.ضرر ندارد که با ترویج مرام خودتان چـشم و گوشها را باز کنید و مردم را با این مطالب آشنا بسازید.حرف از شما ولی عمل از من خواهد بود…به شما اطمینان،بلکه بیش از اطمینان به شما قول میدهم که همهء این آرزوها را برآورم و مـرام شـما را که خود من هم هست از اوّل تا آخر اجرا کنم…این نسخه مرامنامه را بگذارید نزد من باشد…چندسال دیگر خبرش را خواهید شنید.
(علی اکبر سیاسی،گزارش یک زندگی،ص 76).
(51).ما در شمارههای پیـشین ایـران نامه به بررسی افسانه،ایدهآل پیرمرد دهگانی،تهران مخوف (و شرححال عارف)و زیبا پرداختهایم.نگاه کنید به شمارههای پائیز 1371،بهار 1372، تابستان 1372 و بهار 1373.

