روزهای دیار روزها: شرح ماجرای سفربه یزد وندوشن
فرهاد طاهری <Farhad Taheri <taheri_takestan@yahoo.com دانشآموختۀ دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، دانشنامهنگار و پژوهشگر تاریخ معاصر ایران است.
روزهای دیار روزها:[1] شرح ماجرای سفربه یزد و ندوشن و . . . در کنار استاد دکتر اسلامی ندوشن
به نقل از روزنامۀ خاطرات فرهادمیرزا معترضالدوله[2]
پنجشنبه 10 اسفند 1391
کتابخانۀ وزیری یزد با همکاری بنیاد میبدی به مناسبت انتشار جلد چهارم کتاب روزها، مجلس بزرگداشتی در ادای احترام به استاد محمدعلی اسلامی ندوشن، نویسندۀ کتاب روزها، برگزار کرد. از تهران فرخ امیرفریار، سردبیر مجلۀ جهان کتاب؛ اصغر دادبه، استاد بازنشستۀ دانشکدۀ ادبیات و زبانهای خارجی دانشگاه علامه طباطبایی و مدیر بخش ادبیات دایرهالمعارف بزرگ اسلامی؛ کریم فیضی، پژوهشگر روزنامۀ اطلاعات؛ و شخصی با نام صادقی، خبرنگار روزنامۀ اطلاعات، به این بزرگداشت دعوت شده بودند. از مشهد نیز دکتر محمدجعفر یاحقی قرار بود که در مجلس بزرگداشت حاضر شود. به دلایلی که متوجه نشدیم، نیامد و پیامش را خواندند؛ در موضوع شاهنامهپژوهی و شاهنامهدوستی دکتر اسلامی مطلبی نوشته بود. دکتر شیرین بیانی هم حضور نیافت و پیامش را کریم فیضی خواند. میهمانان تهران غیر از دکتر دادبه، که پیش از ما به یزد رفته بود، همگی با حضور خود دکتر اسلامی ندوشن و نیز پیام شمسالدینی در فرودگاه مهرآباد با هم آشنا شدیم و با پرواز 30/6 صبح به سوی یزد بال گشودیم.
دو نفر از نمایندگان مردم استان یزد در مجلس شورای اسلامی نیز در این پرواز همسفرمان بودند. بیاعتنایی مسافران به آنها خیلی برایم جالب بود. در فرودگاه یزد، حسین مسرت، دکتر یدالله جلالی پندری، عبدالعظیم پویا، مدیر بنیاد میبدی، حسین بشارت و چند تن از تجّار و فرهنگدوستان یزدی با دستههای گل به استقبال آمدند. ما میهمانان این بزرگداشت سوار چند اتومبیلِ متشخص_تویوتا کمری و زانتیا و ماکسیما_شدیم و در نهایت تکریم و با همراهی چند اتومبیل پژو، که سرنشینانشان بسیار مبادی آداب بودند، ما را به هتل مشیرالملک بردند. برگزارگنندگان مراسم رونمایی از کتاب روزها نهایت خردورزی و تدبیر را معمول داشته و تا ساعت 5 بعدازظهر، که آغاز مراسم بود، هیچ برنامۀ اجباری و کسلکنندهای برای میهمانان در نظر نگرفته بودند.
در هتل، صبحانهای بسیار دلپسند و دلپذیر در مصاحبت با استاد ندوشن خوردیم و کمی در اتاقهای خود استراحت کردیم. گشتی هم در موزۀ کتابخانۀ وزیری زدیم. بعد از ناهار هم مست خواب خوش نیمروزی شدیم و قضای خواب ناتمام شب قبل را به جا آوردیم.
مراسم در تالار اجتماعات کتابخانۀ وزیری، جنب مسجد جامع یزد، ساعت 30/5 شروع شد. بعد از پخش سرود جمهوریاسلامی و تلاوت آیات قرآن، مجری جلسه، پیام شمسالدینی، دکتر دادبه را به جایگاه فراخواند تا مدیریت جلسه را به عهده گیرد.
دکتر دادبه بعد از کمی مقدمهچینی رشتۀ کلام را به دست گرفت ودر جملاتی از دکتر ندوشن ستایش کرد و گفت: ”این مرد در طی عمر خود اگر گاه پیش آمده است که خود را فراموش کرده باشد، اما هیچگاه ایران را از یاد نبرده است.“ این جملۀ دکتر دادبه با تشویق حاضران مواجه شد. بقیۀ سخنرانان هم هر یک در موضوعی سخن گفتند. موضوع سخن دکتر جلالی پندری دربارۀ نقد ادبی در آثار استاد اسلامی بود. فرخ امیرفریار هم از نثر اسلامی ندوشن تعریف کرد. موضوع سخنرانی من هم سنت و تجدد در کتاب روزها بود.[3] من تنها سخنرانی بودم که دربارۀ روزها سخن گفتم. دکتر اسلامی هم در پایان مراسم چند دقیقهای سخن گفت و از سخنرانان تشکر کرد. دکتر اسلامی گفت: ”خود را لایق این همه محبت نمیدانم و اگر کاری کردم برای ایران بوده است و منتی بر هیچکس ندارم.“ بعد از اتمام مراسم ، هجوم مشتاقانی بود که دکتر اسلامی را از هر طرف محاصره کردند و با او عکس و از او امضاء میگرفتند.
جمعه 11 اسفند 1391
صبح بعد از صرف صبحانه عازم ندوشن، زادگاه دکتر اسلامی، شدیم. از یزد تا ندوشن حدود 80 کیلومتر بود. در دل کویر راندیم و هیچ سبزه و درختی هم در طی مسیر ندیدیم. برایم این جاده امروز بسیار خوفآور بود. نمیدانم در روزگار کودکی دکتر اسلامی مردم چگونه و با چه جرئتی از این مسیر میگذشتهاند. وقتی داشتم به سمت ندوشن میرفتم، تازه توصیفات دکتر اسلامی در روزها برایم ملموستر میشد. در طی مسیر از صدرآباد، که دکتر اسلامی از آنجا به عنوان سعیدآباد در کتاب خود یاد کرده است، رد شدیم و حدود ساعت 30/11 رسیدیم به ندوشن. سیل مشتاقان و همولایتیهای دکتر اسلامی به ماشینهای ما هجوم آورد. معنی ذوب شدن در شخصیت کسی را آن لحظه فهمیدم. بوی اسپند همهجا را گرفته بود و در دود غلیظ آن چشم چشم را نمیدید.
دکتر اسلامی به ناچار از همراهان خود جدا شد و خود را به سیل جمعیت سپرد. صحنۀ ابراز محبت پیرمردها و پیرزنهای ندوشن به استاد اسلامی دیدنی بود. دستان پُرمهر خود را بر سروصورت و لباسهای استاد میکشیدند و اورا کشانکشان به سوی خانۀ پدریاش میبردند. من هم به اتفاق چند نفری از جمعیت فاصله گرفتیم و به خیال راحت در کوچه پسکوچههای ندوشن گشتی زدیم و چند خانۀ قدیم روستایی را دیدیم. جوی آبی زلال و پُرتحرک از کوچههای ندوشن میگذشت؛ همان آبی که دکتر اسلامی از آن به عنوان تنها جنبنده و رشتۀ حیات کبوده (یا همان ندوشن) یاد کرده است. در خانۀ پدری دکتر اسلامی خانۀ فرهنگ دکتر اسلامی ندوشن بنا شده است. خانهای بسیار خوشساخت و امروزی، با چند اتاق و با یک تالار سخنرانی، که مانده بودم چنین سالنی در چنین شهری دورافتاده به چه کار میآید؟ کمتر از سالنهای تهران نبود، هم از نظر فضا و هم از نظر صندلی و معماری و شیب کف سالن.
چند نفر از همولایتیهای استاد، از جمله دکتر جعفری ندوشن و نیز حسین بشارت، در جمع حاضران سخنرانی کردند. صحنۀ بسیار هیجانآور و تأثرانگیز سخنرانی دکتر اسلامی بود که از شدت بغض و تنگی گلو و فشار اشک نتوانست بیش از چند کلمه بگوید. مردم هم مدام صلوات میفرستادند. اهالی ندوشن مردمی مذهبی با معتقدات بسیار عمیق به نظر میآمدند. حجاب سفت و سخت چادر خانمها شاید بارزترین جلوۀ آن بود. پیرمردها هم عمدتاً مُریَش و تسبیح به دست و انگشتری در انگشت بودند. برایم جالب بود این مردم که در این روزگار اینگونهاند در روزگاران کودکی دکتر اسلامی چگونه بودهاند. جای بسی تعجب است که از میان این مردم شخصی چون دکتر اسلامی ندوشن برخاسته است.
از مغازهای در ندوشن پنیر محلی آنجا را گرفتم و به همراه دکتر اسلامی عازم صدرآباد شدیم. دکتر اسلامی در صدرآباد سر قبر خواهرش حاضر شد و سخت هم گریست. خیلی تعجب کردم وقتی به سنگ قبر چشم انداختم. خواهر دکتر اسلامی بیش از 90 سال زیسته بود. چنین اشکی در فراغ آن خواهر دیرسالزیسته شاید با اعتدال و عقلانیت دکتر اسلامی چندان تناسبی نداشت. از صدرآباد بیفوت وقت عازم میبد شدیم. در میبد یکی از کاروانسراهای قدیم را بازسازی کرده و رستورانی بسیار دلچسب و موافق طبع و باب میل بیشتر ایرانیان ترتیب داده بودند. جای بسیار باصفایی بود. مخصوصاً تختهایش بسیار آدمی را وسوسه میکرد تا سر بر بالش بگذارد و به خوابی عمیق برود. ناهاری مفصل از انواع کبابهای پرنده و چرنده برای ما تدارک دیده بودند.
در سر میز ناهار حالتی برای دکتر اسلامی رفت که گویی محراب به فریاد آمد. عجیب در عوالم خود رفته بودند. ناخودآگاه از روی زیبایی میگفت که روز پیش در یزد دیده بود. میگفت مدتها بود که چنین چشم و ابرویی عقل و هوش او را مات و مبهوت نکرده بود. به شیطنت گفتم: ”جناب استاد کجا بود که دوباره برویم شاید ما هم بهرهای بردیم؟“ خندید و گفت: ”شما توانایی و استعداد درک این زیباییها را ندارید! جوانان امروزی اصولاً زیبایی را تشخیص نمیدهند.“ لحظهای بعد البته آرام شد. در همین احوالات، به مناسبتی سخن از استاد ایرج افشار به میان آمد. دکتر اسلامی گفت: ”به جرئت میتوانم بگویم در قرن بیستم در ایران تنها یک نفر ایرج افشار بوده است!“ جملهاش کمی برایم نامفهوم آمد. خودش توضیح داد که استثناییترین شخصیت فرهنگی و ادبی و تاریخی ایرانِ قرن بیستم ایرج افشار بوده است. میگفت: ”در نظر استاد افشار و در چشم و دیدۀ او زیبایی و زیبارویی زن معنی نداشت. افشار زیبایی زنان را نمیدید و برایش کاملاً علیالسویه بود که زنی زیبا با او مواجه شود و دربارۀ مسائل نسخهشناسی و ایرانپژوهی از او پرسشی کند یا زشتترین زن عالم. از این لحاظ تنها کسی که دیدهام، فقط افشار بوده است.“ گفتم: ”این روحیات او مرا به یاد یکی از استادان بسیار محقق ایران می اندازد!“ خنده ملیحی کرد و سخنی نگفت. بعد از ناهار رفتیم منزل مدیر بنیاد میبدی، جناب عبدالعظیم پویا. دکتر اسلامی در این خانۀ بسیار زیبا و با معماری محلی میبد کمی استراحت کرد و ما هم مشغول گفت وگو شدیم.
در جمع دوستان میبدی که به ما پیوسته بودند، استادی حضور داشت که به تازگی عذرش را از گروه ادبیات فارسی دانشگاه یزد خواسته بودند. دکتر اسلامی از اخراج این استاد خیلی تعجب کرد و گفت: ”مسئولین سیاسی حکومت با این شیوهها نهایت دلزدگی اصحاب فرهنگ را موجب میشوند.“ گفتم: ”جناب دکتر اسلامی، با نهایت احترامی که برای حضرتعالی قائل هستم، اجازه بفرمایید در این اظهار نظر با شما مخالف باشم.“ دکتر اسلامی با خندهای زیرکانه گفت: ”چرا؟“ گفتم: ”جناب استاد، همۀ مشکلات را نمیشود به گردن مسئولین سیاسی یا رئیس دانشگاه یا دانشکده انداخت. خود حضرات استادان معظم هم در این ماجراها بیتقصیر نیستند. در همین دانشکدۀ ادبیات وعلوم انسانی دانشگاه تهران چه کسانی زمینۀ تنزل آن را فراهم آوردهاند؟ . . . جهانگیر تفضلی در خاطراتش میگوید وقتی قرار شد دکتر احسان یارشاطر را به امریکا اعزام کنیم، نظر استاد فروزانفر را جویا شدم که آیا دانشکدۀ ادبیات با مأموریت او موافقت خواهد کرد؟ فروزانفر گفت نه تنها موافقت که استقبال خواهد کرد، چرا که خیلی از استادان از حضور یارشاطر چندان خرسند نیستند.“ در ادامۀ صحبت به جناب استاد ندوشن عرض کردم: ”من کوتاهی و تقصیر بسیاری از فضلای معاصر را در انحطاط اخلاق و دانش و تنزل دانشگاه کم نمیبینم. ظاهراً بسیاری از فضلا و دانشمندان خوششان میآید عدهای بیمایه و چاپلوس دورشان را حلقه کنند.“ دکتر اسلامی به دقت داشت به حرفهایم گوش میداد و با نهایت تأمل سر تکان میداد. گفت: ”متأسفانه من به این جنبهها فکر نکرده بودم، کاملاً حق با شماست.“
بعدازظهر به مجتمع فرهنگی اردکان رفتیم و دکتر اسلامی در آنجا برای جمعیت بسیاری سخنرانی کرد. موضوع سخنرانی هم کلیاتی دربارۀ شکوه و عظمت ایرانِ گذشته، هویت ملی و زبان فارسی بود. در پایان سخنرانی، سؤالاتی از دکتر اسلامی شد که عمدتاً هم بیربط یا سخیف بود. مثلاً کسی پرسید که ”چرا شما تاریخ ادبیات معاصر را نمینویسید“ یا ”به نظر شما شعر نو بهتر است یا شعر کهن“ یا ”شما بهترین شاعر را چه کسی میدانید؟“ اما یک نفر پرسش بسیار جالبی کرد. او پرسید: ”ملت ایران با این نجابت و گذشتۀ افتخارآفرین خود چرا به چنین روزی افتاده است؟“ دکتر اسلامی هم جواب داد: ”ملت ایران تاوان ناشکری روزگاران گذشته را پس میدهد.“ بعد از پایان جلسه، انبوه جوانان دختر و پسر ما را تا لحظۀ سوارشدن به اتومبیلها بدرقه کردند. در اطراف ماشینهای ما انبوه مشتاقان دکتر اسلامی موج میزد و همه داشتند با نهایت اشتیاق برای دکتر اسلامی و همراهان او_که ما بودیم_دست تکان میدادند. لحظۀ بسیار تأثرانگیز و تأثیرگذاری بود. ادای احترام به علم و فرهیختگی حادثهای است که به ندرت اتفاق میافتد. من و فرخ امیرفریار در صندلی عقب اتومبیل حامل دکتر اسلامی نشسته بودیم. به امیرفریار گفتم: ”اولینبار است که در عمرم هوس میکنم شخصیت نامبرداری شوم. دست تکان دادن جوانان، آن هم دختر، عجیب به هوسم انداخت بروم و شخصیت مشهوری شوم.“ دکتر اسلامی به حرفم خندید.
شام را در یک رستوران سنتی در اردکان خوردیم. هنگام صرف شام، خانمهای سیهچردۀ ملیح اردکانی، که میهمانداران رستوران بودند، خیلی دور ما میچرخیدند؛ البته غیر از دکتر اسلامی به کسی توجه نمیکردند.
در راه رفتن به فرودگاه یزد، صحبت سیدمحمد فرزان را پیش کشیدم و به دکتر اسلامی گفتم: ”کتابی دربارۀ فرزان نوشته ام که در حال چاپ است.“ دکتر اسلامی در جملاتی بسیار عاطفی از فرزان بسیار ستایش کرد و گفت در عمرش آدمی به اخلاقمداری و فرزانگی و شرافت نفس فرزان ندیده است. معتقد بود فرزان نماد یک انسان اصیل و مسلمان واقعی بود که او نظیرش را ندیده است. از من هم خیلی تشکر کرد که کتابی درباره فرزان نوشتهام. گفتم کتاب که چاپ شد، نسخهای تقدیم محضرش میکنم. کریم فیضی هم از ماجرای تألیف کتابش دربارۀ استاد شفیعی برایمان تعریف کرد.
پرواز ما از یزد ساعت 20/11 شب بود و حوالی ساعت 20/12 شب در فرودگاه مهرآباد به زمین نشستیم، در حالی که با شخصیتِ دیگری از دکتر اسلامی ندوشن آشنا شده بودم یا بهتر بگویم اسلامی ندوشن دیگری را شناختم که متفاوت بود با آنچه سالها میشناختم: از پوستۀ سخت خود به در آمد، با ما گفت و خندید، و گاه گریست و گاه به تعجب به حرفهایمان گوش داد و توجه کرد و گاه مواظب بود که از همراهان عقب نمانیم و در محل راحتی سر بر بالش بگذاریم. از او تا امروز هیچگاه چنین رفتارهایی ندیده بودم.
[1]روزها نام مجموعۀ چهارجلدی زندگانینامۀ خودنوشت دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن است. استادان و منتقدان و پژوهشگران عرصۀ ادبیات معاصر ایران در مقالات خود دربارۀ این اثر بسیار مهم دکتر اسلامی ندوشن آراءِ خود را بیان کردهاند. از جمله بنگرید به غلامحسین یوسفی، یادداشتهای استاد غلامحسین یوسفی در درسهای منابع و روش تحقیق (تهران: سخن، 1388)، 88-98؛ یدالله جلالی پندری، ”در چشمان خاطرهها،“ در رهاورد دیدار: مجموعۀ سخنرانیها، مقالات و پیامهای دیدار دوستانه با دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن، به اهتمام یدالله جلالی پندری و حسین مسرت (یزد: انجمن شعر وادب، 1384)، 193-201؛ فرهاد طاهری ، ”روزها،“ در فرهنگ آثار ایرانی و اسلامی (تهران: سروش، 1396)، جلد 4، 310-311.
[2]روزنامۀ خاطرات فرهادمیرزا معترضالدوله عنوان یادداشتهای روزانۀ نویسندۀ مقاله است.
[3]برای مشاهدۀ روایت نهایی مکتوب و حکواصلاحشدۀ این سخنرانی بنگرید به فرهاد طاهری ، ”روزهای سنت و تجدد،“ ایرانشهر امروز، شمارۀ 4 (آبان و آذر 1395)، 109-115؛ دسترسپذیر در