جستاری در باب نهادشناسی ادبیات در افغانستان

ولی پرخاش احمدی ahmadi@berkeley.edu>  Wali Ahmadi> دانش‌آموختۀ ادبیات فارسی دانشگاه کابل و دکتری ادبیات تطبیقی دانشگاه کالیفرنیا در لوس‌آنجلس و دانشیار ادبیات فارسی و پژوهش‌های فرهنگی در بخش مطالعات خاورمیانۀ دانشگاه کالیفرنیا در برکلی است. افزون بر مقالات متعددی که به انگلیسی و فارسی  در نشریه‌های معتبر منتشر کرده است Modern Persian Literature in Afghanistan: Anomalous Visions of History and Form را نگاشته و کتابConverging Zones: Persian Literary Tradition and the Writing of History  را ویراسته است. از ۱۹۹۵ تا ۲۰۰۴، مدیر و سردبیر مجلۀ نقد و آرمان: در گسترۀ فرهنگ و علوم اجتماعی بوده است.

پیشکش به احمد کریمی حکاک

 که در سایه‌روشن درک و دریافت گوهر سیال ادبیات فانوسی تابناک فرا راهم نهاد.

در چند دهۀ اخیر، نظریه‌پردازان عرصۀ ادبیات‌شناسی و مطالعات فرهنگی نهادشناسی ادبیات و معاییر پژوهش‌های ادبی را همچون مقوله‌ای باارزش و پُربار نگریسته‌اند و فعالیت‌های شایسته‌ای برای تعریف و تبیین آن صورت داده‌اند. دانشورانی که به مقولۀ نهادشناسی ادبیات پرداخته‌اند، فرایند آفرینش و گسترش و، سرانجام، پذیرش ادبی را پدیده‌ای پیچیده می‌پندارند که نه به گونه‌ای مجرد، بل در آمیزش ژرف و گسترده با سپهرهای دیگر حیات جمعی مردمان هویدا می‌شود، از این سپهرها مایه می‌گیرد، و از درهم‌تنیدگی با آنها رنگ می‌پذیرد یا رنگ می‌بازد. به سخن دیگر، ”ادبیّت“ آثار ادبی همواره مدیون آمیزش و پیوند با عرصه‌های دیگر فرهنگ در زمینۀ تاریخی-اجتماعی بوده است. هرچند پیمانه و گسترۀ این آمیختگی و پیوستگی به سادگی قابل رؤیت نتواند بود، زیرا که رابطۀ ژرف ادبیات با پدیده‌های دیگر در سپهر فرهنگ و بازتاب دو سویۀ این رابطه به ندرت رابطه‌ای بسامان و مستقیم بوده است.

در برهۀ زمانی کنونی، خلاقیت فطری در هماهنگی با مبادی جمال‌شناسی و همراه با مایه‌های شور و عاطفه و ذوق و خیال و بهره‌وری از زبان و توانش‌های زبانی، سنگ بنای هرگونه کارکرد آفرینشگرانۀ ادبی تلقی می‌شود. امروزه باور همگانی چنین است که خلاقیت و آفرینش ادبی و هنری همزاد آدمی بوده است و پیشینۀ آن به آغاز حضور انسان در جهان برمی‌گردد. آنچه از نظر دور مانده این است که هرچند پرداخت ادبی همزاد انسان بوده، از پیدایش پدیده‌ای با نام ”ادبیات“ به منزلۀ نهاد یا دستگاهی فرازمانی زمانی بسیار نمی‌گذرد و مفهومی به نام ”ادبیات“ پیشینه‌ای چندان دراز ندارد؛ نهادی و مفهومی که همواره و همیشه  بهنجار و بسامان بوده و توانسته باشد حدود و ثغوری برای خلاقیت آگاهانۀ انسانی در قالب آثار منظوم و منثور ترسیم کند، مرزی برای درک و دریافت سرشت زیباشناختی نهفته در یک اثر بتراشد، چندی و چونی محتوا و مضمون یک نبشته را در ترازوی سنجش نقادانه‌ای که خود آن را ایجاد کرده است سبک‌سنگین کند، معاییری برای انسجام قالب و شکل یک اثر پیش نهد، با استناد بر آثار پیشینیان و گزاره‌هایی از تاریخ ادبیات و تکیه بر ملاک‌های تحقیق و تدقیق علمی به تصحیح و تنقیح و تحشیه و ویرایش و پالایش گزینه‌ای از کتب کهن بپردازد، و افزون بر همه، چارچوبی وسیع در قالب مراکز علمی رسمی ادب‌پژوهی (فرهنگستان‌ها، انجمن‌های ادبی، دانشکده‌های ادبیات)  برای ارزش‌گذاریِ همه‌پذیر فرایند آفرینش آثار ادبی ایجاد کند.[1] با این وصف، اما، نهاد ادبی به منزلۀ دستگاهی جاافتاده و نیرومند و ساختاری پذیرفته‌شده و معین هیچ‌گاه به گونۀ آشکار و آگاهانه درهم‌تنیدگی بنیادین خود را با انگیزه‌های کرانمند فرا‌ادبی پذیرا نمی‌شود که در سامان بخشیدن  به مفهوم امروزین ادبیات و تعریف هویت  آن سهم دارد. از همین رو، نباید انتظار داشت که این نهاد بتواند از منظر انتقادی به چند و چون نهادینه شدن خود توجه کند. برخلاف، دستگاه نهادینه‌شدۀ ادبیات ساختمان مصنوع خود را رنگی از پایندگی و جاودانگی و صلابت و عظمت فرا‌زمانی می‌زند و دیدگاه یا دیدگاه‌هایی را که با این‌گونه پندار موافق نباشد گزافه می‌خواند و به حاشیه می‌راند.

نبشته‌ای که در پی می‌آید بر آن است تا به گونه‌ای فشرده به کارکردهای یک تن از ادیبانی توجه کند که نقشی بسزا در پیدایش و گسترش نهادی در افغانستان داشته است که دیدگاه امروزینه دربارۀ ادبیات را در چند دهۀ آغازین سدۀ چهاردهم هجری خورشیدی رقم زده است. ناگفته پیداست که پرداخته‌های شعر و نثر فارسی دری در افغانستان پیشینه‌ای هزارساله دارد. با این همه، ادبیات فارسی به منزلۀ نهاد اجتماعی و فرهنگی جدید حضوری بیشتر از صد سال در این سرزمین نداشته است. پاره‌ای از آنچه در مقالت کنونی بدان پرداخته شده، محصول گفت‌وگو و مباحثات نگارنده با آریا فانی بوده است. رسالۀ دکتری محقق نکته‌یاب و سنجشگر آریا فانی در دانشگاه کالیفرنیا در برکلی‌ بی‌گمان مفصل‌ترین، ناب‌ترین و دقیق‌ترین پژوهشی است که در زمینۀ نهادشناسی ادبی و تاریخ تطور این فرایند در پهنای فرهنگی زبان فارسی تاکنون به رشتۀ تحریر درآمده است. بایسته خواهد بود که رسالۀ راهگشای برگفته هرچه زودتر اقبال چاپ یابد.[2]

دو دهۀ پسین سدۀ سیزدهم هجری خورشیدی (دهه‌های آغازین قرن بیستم میلادی) آبستن تحول و تغییر ژرفی در ساختار سیاسی و اجتماعی افغانستان بود. عرصۀ فرهنگ نیز از روند این تحول دور نماند. شعر و نثر فارسی که در قرن پرتلاطم قبلی و همزمان با فروریختن شیرازه‌های قدرت مرکزی سیاسی و استحکام اجتماعی دستخوش نابسامانی و انحطاط و انقراض شده بود، با انتشار جریدۀ سراج الاخبار فضایی برای نمو دوباره یافت و جریان‌های نیرومند نوینی پدید آمدند.[3] در برگ‌های این دوهفته نامه بود که نثر جدید فارسی، در تقابل با نثر منشیانۀ قبلی که کم‌و‌بیش دربار از آن حمایت می‌کرد، به مرحلۀ جدیدی گام نهاد. همچنین، شعر فارسی افغانستان که هنوز به گونه‌ای فراگیر دنباله‌رو راه و رسم سبک هندی بود دچار تغییر شد و به درنوردیدن راه‌هایی تازه و کمتر کوبیده‌شده روی آورد.[4]

محمود طرزی در مقالات متعددی که در زمینۀ ادبیات در سراج الاخبار قلم زد، راهکار نوینی را در عرصۀ پرداخت ادبی فراراه نویسندگان و شاعران افغانستان نهاد و کوشید خوانش و نگرش دیگرگونه‌ای از تولید ادبی به دست دهد. محققان و پژوهشگران ادبیات در افغانستان طرزی را گشایندۀ راه و رسم جدیدی در شعر و نثر می‌شناسند و او را پدیدآورندۀ راستین ادبیات نوین این کشور می‌نامند.

در روزگاری که تأثیر سبک هندی، به ویژه سبک میرزاعبدالقادر بیدل، سایۀ عظیم خود را بر شعر فارسی افغانستان گسترده بود، در روزگاری که نثر فارسی در هاله‌ای از غموض و پیچیدگی در قالب سجع و قوافی نامأنوس و اسالیب نگارش کهن نگاشته می‌شد، در روزگاری که هنوز مجالس استقبالیه و بر پا کردن عُرس و چله‌نشینی دال بر فخامت و علوّ مقام ادبی بود، سراج الاخبار زمینه‌ساز طرحی جدید و شیوه و شگردی نوین در آفرینش شعر و نثر خلاقه شد. بشیر سخاورز در یکی از فراگیرترین پژوهش‌هایی که تاکنون دربارۀ طرزی نوشته شده است، چنین می‌آورد:

طرزی جدال بزرگی در مقابلش داشت و آن جدال با ادیبان منشی و شیوۀ نگارش آنها بود و ادبیاتی که می توان آن را ”هنر برای هنر“ تلقی کرد. طرزی با سماجت می‌خواست این ادبیات به‌دردنخور برای جامعه را به ادبیات ”هنر در خدمت مردم“ تبدیل کند. باید گفت که در آغاز در این راه موفقیت چشمگیری نداشت، چون ادبیات منشیان از ادبیات فاخر-و گویا طرازی برتر-نمایندگی می‌کرد و طرزی می‌خواست آن را به ادبیاتی ساده که هر دانشجو بتواند به درک آن موفق شود مبدل سازد. یعنی مردی آمده بود تا برج عاج سخن را از ریشه برکند. [مخالفان] طرزی این تمایل به ساده‌نویسی را حمل بر عدم دانش او از زبان فارسی می‌کردند، زیرا او تمام ایام جوانی خود را در ترکیه گذرانده و از گسترۀ زبان فارسی دور [مانده] بود. طرزی این حقیقت را انکار نمی‌کرد، اما در عین حال می‌دانست که این دوری از سیطرۀ جزم و دستوری زبان مندرس اما فاخر ادبی به سود ادبیات افغانستان است و راه نوینی برای آن معرفی می‌کند، راهی که ادیب را از برج عاج بیرون می‌برد و به میدانش می‌کشد تا در محضر عام پیامش را به مردمش و نه به یک عدۀ معدود نخبه برساند. او به طرفداران برج عاج سخن می‌گفت که پینه‌های نوینی بر لباس فاخر، اما مندرس، قدیم‌اند.[5]

در پرتو تأثیرگذاری آرای طرزی بر فرهنگیان روزگارش، شاعران جوانی همچون عبدالهادی داوی (پریشان) و عبدالرحمن لودین (کبریت) سروده‌هایی با پیام اجتماعی و سیاسی می‌نوشتند، شاعرانی که از پیشروان کاروانی بودند که می‌توان آن را ”شعر متعهد“ آن دورۀ مشخص خواند.  سراج الاخبار در انتشار این سروده‌ها تلاش می‌ورزید. این اشعار نجوای احساس جوانانی بود که از فضای بسته و تنگی که از دیرباز در کشور حاکم بود، گلایه می‌ورزیدند و راهکردهای نوینی را برای جامعۀ خویش می‌جستند. ”پریشان“ در مخمّس معروفی که گویا خطاب به پادشاه، سراج المله والدین امیر حبیب‌الله (ح. ۱۲۸۰-‌۱۲۹۸ش) است، چنین نوشت:

در وطن گر معرفت بسیار می‌شد، بد نبود

چارۀ این ملّت بیمار می‌شد، بد نبود

این شب غفلت که تارومار می‌شد، بد نبود

چشم پُرخوابت اگر بیدار می‌شد، بد نبود

کلۀ مستت اگر هشیار می‌شد، بد نبود

روز و شب چون لنگ و شل در آشیان بنشسته‌ای

یا دماغ و فکر را بیهوده بی‌جا خسته‌ای

دور از احباب رفته، با عدو پیوسته‌ای

بر امید کارهای دیگران دل بسته‌ای

گر تو را همّت مُمدّ کار می‌شد، بد نبود

نگاه تازه و بدیعی که طرزی دربارۀ ادبیات تبلیغ می‌کرد و بر پهنای کمّی و ژرفای کیفی آن می‌افزود، در سخن ”کبریت“ نیز به نیکویی باز می‌تابد، آنجا که شاعر به هم‌کسوتان خویش توصیه می‌کند که از مضامین مرسوم و قراردادی سنتی پرهیز کنند و سخن از ”علم و فن“ گویند و مقصود خود را به گونۀ ”سهل و حسن“ بیان دارند:

از علم و فن می‌گو سخن، در خانقاه و انجمن

بیهوده نگشایی دهن در وصف گلزار و چمن

وز علم و حکمت بحث‌ها، بنویس و برخوان برمَلا

کن مدح فن را دایما، مخروش از سرو و سمن

زیرا که در میدان بسی برده مضامین هر کسی

ننهاده جز خار و خسی از بهر شعر تو و من

پس چون سخن باشد چنین، بر فن قناعت می‌گزین

برخوان به بیدل آفرین، بگذار اشعار کهن

معنی اشعار جدید این است می‌باید شنید

کز هرچه مقصودت پدید آید بگو سهل و حسن

حتی شاعران کهن‌سرایی که تعبیرشان از شعر و مسئولیت شاعرانه قبلاً به نهایت محدود و کمرنگ می‌نمود، به ارزش‌های جدیدی که طرزی در شعر عنوان می‌کرد جداً توجه ‌ورزیدند و گاهی تا آنجا جلو می‌رفتند که سروده‌های پیشین خود را از پرویزن تنقید و تردید می‌گذراندند. عبدالعلی مستغنی (‌۱۲۵۲-‌۱۳۱۲ش) که از شاعران مطرح روزگار بود و در درک دقایق شعر کهن مایه‌ای بسیار داشت و دیگران به او به دیدۀ اکرام و احترام می‌نگریستند، در شعری که در سراج الاخبار از او منتشر شد، خواننده را به تلاش و تکاپو می‌طلبد و به آموختن ”علم و فن“ فرا می‌خواند. او صریحاً شعری را می‌نکوهد که هنوز در بند ”موی میانی“ و ”چاه ذقنی“ و ”خال و خط“ معشوق است. او چنین می‌سراید:

نی شعرسرا باش و نه ربط سخن ‌آموز

جهدی کن و از بهر وطن علم و فن آموز

نی موی میانی و نه چاه ذقنی گوی

علمی که به کار آیدت، ای جان من، آموز

چوگان ز تفنگی کن و گویی ز گلوله

نی زلف چو چوگان و نه گوی ذقن آموز

کاهل مشو و بی‌هنر از خانه‌نشینی

چون ریل پی علم و هنر تاختن آموز

دیدگاه طرزی دربارۀ ادبیات و مسئولیت شاعر و قلم‌زن امروزین، از جهت‌های گوناگون، با دیدگاه هم‌عصرانش در ایران، که انقلاب مشروطه را تازه تجربه کرده بود و بستر اجتماعی آفرینش ادبی در آن دیار با شرایط افغانستان همانندی داشت، به گونۀ شگرفی همخوانی دارد.[6] نقش طرزی در فرایند تجددخواهی در ادبیات افغانستان و تأکید روی مسئولیت اجتماعی شاعر تردیدناپذیر است. اما طرزی در پدیدآیی نهاد ادبیات و شکل دادن به سازه‌های بنیاد یا  دستگاهی فراگیر برای گنجایش و پذیرش نظام‌مند پرداخته‌های ادبی-در مفهومی که در آغاز این مقال بدان اشارت رفت-نقشی نه چندان تابناک داشته است؛ هر چند تلاش او را در این راستا نمی‌توان به هیچ‌وجهی نادیده گرفت.

چنان که گفته آمد، طرزی در آثار خویش بیشتر روی مضمون و محتوای ادبیات تأکید می‌ورزید و دغدغۀ بینش نظری‌اش دربارۀ ادبیات محتوامحور بود. طرزی می‌پنداشت که محتوای شعر جوهر اصلی آن را می‌سازد. سروده‌های خود طرزی با آنکه قالبی هموار و استوار دارند، نمونه‌های نیکویی از سادگی و بی‌پیرایگی شعر محتوامحور محسوب تواند شد:

وقت شعر و شاعری بگذشت و رفت

وقت سحر و ساحری بگذشت و رفت

وقت اقدام است و سعی و جدّ و جهد

غفلت و تن‌پروری بگذشت و رفت[7]

طرزی، اما، بدین باور بود که پیام نهفته در شعر لازمۀ هستی‌شناختی خلاقیت شاعرانه محسوب می‌شود. به پندار طرزی و هم‌رأیانش، سنت‌ها در روزگار جدید باید بازخوانی شوند و ادبیات، مثل هر پدیدۀ دیگری، به نقد و نگرش نقادانه بپردازد. از همین رو، این محتوا و مضمون است که سرشت و جوهر اصلی شعر را سامان می‌بخشد و آن را عنصری پویا و زاینده در گذار جامعه به چیزی بدل می‌کند که مراتب و مراحل پیشرفته تر تاریخی انگاشته می‌شود. افزون بر این، نباید از یاد برد که نگاه کردن به پرداخته‌های ادبی از منظری نظام‌مند و کم‌وبیش منسجم و هماهنگ آن‌گاه می‌تواند معیاری دانسته شود که کانون یا کانون‌های آموزش تخصص ادبی با تمرکز بر پاره‌ای ملاک‌های پذیرفته‌شده برای سنجش ارزش ادبی نهفته در آن آثار پا گیرد، نهادینه شود و به برگ‌و‌بار نشیند. ناگفته نگذریم که در روزگاری که طرزی می‌نوشت و با جسارت به نظریه‌پردازی ادبی و فرهنگی می‌پرداخت، کانونی چنین در افغانستان، و چه بسا در سراسر جغرافیای پهناور زبان فارسی، هنوز چنان که شاید نضج نگرفته بود و گامی برازنده و در خور تأمل برای ایجاد آن نیز برداشته نشده بود. از همین روست که تأکید طرزی و هم‌نظرانش روی اصل محتوامحوری شعر-و ادبیات در مجموع-و تقلیل آن تا حدّ پیامی ساده و بی‌پیرایه توجیه می‌شود.

باری، سازه‌های راهی نوین در زمینۀ ادبیات‌شناسی در افغانستان را در برگ‌های جریدۀ سراج الاخبار می‌توان تشخیص داد، اما گام‌های نخستین برای بنیادگذاردن نهادی که تولید پرداخته‌های ادبی را انسجام بخشد و ساختار آنها را مرزبندی کند و سپس بدان‌ها معیار و ملاک سنجش‌ورانه بیفزاید و این معاییر و ملاک‌ها را رنگی از صلابت زند، به تلاش و تقلای گاه آگاهانه و گاه ناخودآگاه تنی چند از اساتید هم‌روزگار طرزی بر‌می‌گردد؛ اساتیدی که هر چند مقام و منزلتی را که طرزی داشت به دست نیاوردند، ولی با شکیبایی فراوان ادبیات را هم از ساحت محتوامحوری محض و هم از ساحت ذوق‌محوری محض فراتر بردند، نخل پژوهش ادبی در کشور را تا آنجا که مقدور بود به برگ و بار رساندند، و نسلی از سخنوران و ادبایی را پروردند که تا دهه‌های پسین به حراست نهاد ادبی پرداختند. آنچه در پی می‌آید به اختصار به کارنامۀ یکی از این اساتید اشارت می‌کند.

ملک‌الشعرا قاری عبدالله از اثرگذارترین سرآمدان گسترۀ ادبیات معاصر افغانستان بود که با تدریس، تحقیق، و تتبع مدام، همراه با گروهی از هم‌رأیانش، پایه‌های بنیادین ساختار ادبیات و ادب‌پژوهی را در کشور نهادند و با نگارش، پژوهش و آفرینش ادبی خویش گام‌های نخستین ولی پُرباری را برای نهادینه ساختن ادبیات جدید برداشتند. استادی همچون قاری خود محصول و فرآوردۀ سنت پذیرفته‌شدۀ روزگار خویش بود و بر سازه‌های ادب کهن به گونۀ شگفتی‌زایی احاطه داشت. قاری عبدالله سال‌ها در لیسه (دبیرستان) حبیبیه، که نخستین مدرسۀ نوین در کابل بود، به تدریس پرداخت و در نوشتن کتاب‌های ادبیات مدارس تلاش ورزید و در طرح ریختن انجمن ادبی کابل نیز نقشی برازنده داشت. پسان‌تر، تنی چند از اساتیدی که دانشکدۀ ادبیات را در دانشگاه تازه‌بنیاد کابل پایه گذاردند، خود از محضر ملک‌الشعرا قاری کسب فیض نموده بودند و راهی را که قاری برای نخستین‌بار در تدریس ادبیات در کشور آغازیده بود، در دانشگاه ادامه دادند و در پرورش نسلی جدید از معلمان مدارس و استادان دانشگاه مجدانه می‌کوشیدند. بدین‌گونه، ادیبی همچون قاری در واقعیت امر پُلی بود میان سنت ادبی کهن و ادبیات جدید، ادبیاتی که در قالب نهاد نوین ادبی که در نتیجۀ تلاش بزرگانی همچون قاری تازه جان گرفته بود و با شتاب فراوان وسعت می‌یافت و پهنا می‌پذیرفت. به پندار من، اهمیت کار بزرگانی چون ملک‌الشعرا قاری اگر نه برتر، که هیچ‌گاه کمتر از کارنامۀ طرزی و هم‌فکرانش در متغیر ساختن روند رشد ادبیات معاصر افغانستان و پرورش ادیبان جدید نبوده است. افزون بر آن، اگر روش طرزی در سرعت بخشیدن روند اشاعۀ معارف و آموزش و مطبوعات نوین مؤثر می‌نمود، مساعی قاری در بنیاد گذاردن نهادی ادبی که از درون این معارف نوین سر برافراشت، سازنده و برازنده بود.

قاری عبدالله (1248-1322ش/1869-1943م) در خانواده‌ای که بیشتر اعضای آن حافظ قرآن بودند، متولد شد و مقدمات علوم جاری را از یکی از نام‌آورترین نحویون آن روزگار، حافظ جی صاحب وردک، فرا گرفت. قاری علوم ادبیۀ عربی، فقه، اصول، منطق، کلام و حکمت قدیم را در زادگاه خود، کابل، آموخت و همزمان با آن، قرآن را با تجوید و احکام حفظ کرد و به خوشنویسی و به‌ویژه خط نستعلیق روی آورد. نخستین قصیدۀ قاری نیز اندرین روزگار سروده شده است، با مطلع

ای خال چون سپند ترا مجمر آفتاب

آتش زده‌ست شعلۀ حسنت در آفتاب

آوازۀ فضیلت و شایستگی قاری در پایتخت اریکه‌نشینان قدرت را بر آن داشت تا او را در حلقات فرهنگی رسمی وابسته به دربار جذب کنند. دیری نگذشت که امیر عبدالرحمن‌خان (ح. 1259-1280ش/1880-1901م) قاری را به سمت مشاور علمی و ادبی دربار گماشت. برای سالیان دراز، قاری مربی و آموزگار فرزندان امیر (حبیب‌الله‌خان و نصرالله‌خان) بود و سروده‌هایی چند در مدح پادشاه (ضیاء المله والدین) و ستایش فرزندانش سرود و در سفرهای شاه و شاهزادگان به هندوستان و عربستان آنها را همراهی کرد. در روزگار سلطنت امیر حبیب‌الله‌خان نیز وابستگی خویش به دربار را حفظ کرد و همزمان با تدریس شهزادگان، در مدرسه‌های تازه‌بنیاد حبیبیه و حربیه در مقام ”معلم ادبیات“ به آموزگاری ادامه داد.

غلام‌حسین فرمند در یکی از مفصل‌ترین پژوهش‌هایی که دربارۀ ملک‌الشعرا قاری عبدالله و عبدالحق بیتاب-که پس از وفات قاری به مقام ملک‌الشعرایی رسید-تاکنون نوشته شده چنین می‌آورد:

موصوف [قاری] مدت چهل سال در [مدرسۀ حبیبیه] و مکتب حربیه و سایر مدارس عالی که بعداً در کشور تأسیس گردید، با کمال دیانت، حُسن اخلاق و رویۀ نیکو به تعلیم و تدریس فرزندان این آب و خاک مشغول بود. در فواصلی از این زمان، مدتی در دارلتألیف وزارت معارف به کار تألیف و تدوین کتب درسی برای صنوف مختلف و هم تصحیح کتب مؤلفه و مصنفۀ وزارت معارف زحمات فراوانی را متحمل شد و اوقاتی را صرف کرد که مدت‌ها تدریس آنها در مکاتب و معارف کشور دوام داشت و هنوز هم به مثابه سرچشمه‌های سودمند طرف استفادۀ علاقه‌مندان آن قرار دارد.[8]

افزون بر آن، به گفتۀ فرمند، ”مرتبۀ علمی و جایگاه ادبی قاری به آن مرحله از تشخّص و اعتبار رسیده بود“ که با پیشنهاد نظارت معارف وقت (که پسان‌تر به وزارت معارف ارتقا پیدا کرد) و منظوری پادشاه، قاری به عضویت ”انجمن علمیه“ درآمد، انجمنی که بخش مهم کار آن ”ملاحظه و معاینۀ مراحل ترقی معارف کشور“ بود. بدین ترتیب، قاری عبدالله از آغاز در تدوین و ترتیب آنچه در نظام تدریسی کشور از دهه‌های آغازین سدۀ پیشین تا امروز، زیر نام ”ادبیات“ پخش می‌شود و گسترش می‌یابد، نقش اساسی داشته است. بی‌جهت نیست که فرمند را باور این است که قاری عبدالله به مدد

پویش و تلاش خستگی‌ناپذیر بر علوم متداولۀ زمان، به‌ویژه دانش‌ها و فنون وابسته به شعر و ادب زبان فارسی و عربی تسلط حاصل کرد [و] رسالت و وجیبه‌اش [= وظیفۀ واجبش] را در برابر جامعه و ملت، با سرایش اشعار پُرپیام، تألیف و تدوین کتب ارزشمند، پژوهش‌ها و ترجمه‌های علمی و ادبی، و بالاخره تعمیم و ترویج دانش و فرهنگ از طریق تدریس در مکاتب و مدارس کشور، و هم راهنمایی استعدادهای نوخاسته، به شایستگی انجام داد و به حق صدرنشین حلقۀ ادیبان و فرهنگیان روزگارش گردید.[9]

سرور گویا اعتمادی در پیشگفتاری بر کلیات قاری، که پس از درگذشت شاعر منتشر شد، چنین می نویسد:

مرحوم قاری در فن شاعری شهرۀ روزگار خود و به استادی نزد معاصرین خود مسلّم بوده و در تاریخ ادبیات افغانستان مقام مشخصی برای خود اختیار کرده و در عرصۀ ۲۰۰ سال که دورۀ فترت علمی و ادبی افغانستان بوده، شعرایی که گاه و ناگاه ظهور و سخن‌سرایی کرده‌اند، هیچ‌کدام غزل را به اسلوب متأخرین از قاری خوب‌تر و شیرین‌تر و فصیح‌تر نگفته و به عقیدۀ ما حتّی هیچ‌کس در این سبک به پایۀ والای او نرسیده، در مرثیه و استخراج مادۀ تاریخ وجود منحصر به فرد بوده . . .  این است که وجود قاری مرحوم آخرین ستارۀ این افق و واپسین شمع انجمن ادب و دانش باستان و یکی از بهترین نماینده‌های سبک شعرای متوسطّین و متأخرین آسیای وسطی در این کشور کوهستانی بوده است، زیرا شیوۀ شیوا و سبک ملیح و گیرای او در شعر و انسجام او در غزل و قصیده فصیح‌ترین ترجمان و بارزترین مؤید مدعای ماست.[10]

محمد حیدر ژوبل نیز در اثر خویش، تاریخ ادبیات افغانستان، قاری را ”از استادان بزرگ رشته های علوم عربی و ادبی مملکت“ می خواند که ”در عالم شعر و ادب و نثر و نظم و تحقیقات ادبی استاد بزرگ [در] افغانستان بود [و] باب تحقیقات ادبی را به شیوۀ جدید در مملکت گشود و محقق بزرگ به شمار می‌آید.‌“[11] میرغلام محمّد غبار در کتاب مختصر تاریخ ادبیات افغانستان دورۀ محمد زایی ها در بارۀ قاری چنین می نگارد: ”از اساتیذ شعراء و فضلای عهد امیر حبیب الله خان و در عالم شعر و ادب معروف عالم ادبی افغانستان بود. قاری در ادب فارسی و عربی تسلط داشت و خط خوش می نوشت.“ غبار سپس می افزاید: ”‌[قاری] عمرش را در تدریس و تعلیم اولاد مکاتب و تصانیف و تراجم کتب درسی و ادبی به سر رسانید و تقریباً هژده رساله و کتاب درین موضوع نگاشت که اغلباً به طبع رسیده.‌“[12]

پایه‌گذاری و گسترش معارف نوین و شیوه‌های جدید آموزش و پرورش در افغانستان در دورۀ سلطنت شاه امان‌الله (1298-1308ش/1919-1929م)، هرچند وسعت و گستردگی فراگیر نداشت و در دوره‌های بعد از سرعت آن تا حدی کاسته شد، دریچه‌های تازه‌ای به روی شهروندان کشور و به‌ویژه شهرنشینان گشود و سطح سواد، در مقایسه با سده‌های پیش‌تر و البته نه در میزانی که شاید، چندین مرتبه بیشتر شد. پرداخته‌های آموزشی قاری عبدالله در زمینۀ تألیف و تدوین کتب برای تدریس ادبیات در این دوره در نهادینه‌سازی و پخش و اشاعۀ آنچه امروزه در افغانستان ادبیات خوانده می‌شود بسیار سازنده و برازنده بوده است. بیرنگ کوهدامنی به درستی نوشته است که ”قاری عبدالله در شرایطی دست به تدوین، تألیف و تبویب این آثار زده است که ما در زمینۀ کتب درسی برای شاگردان معارف دست خالی بودیم. تازه مکتب‌ها و مدرسه‌ها بنیاد یافته بود، اما از کتب چاپ‌شده خبری نبود. قاری ملک‌الشعرا با حوصلۀ فراوان علمی در زمینۀ کارهای درخور اعتنا و ارجمند ارائه داده است.‌“[13]  افزون بر کتاب‌های قرائت فارسی که قاری عبدالله برای مدارس ابتدایی و متوسط افغانستان تألیف کرده بود، کتاب‌های تدریسی کلید الصرف عربی، املا و اصول تنقیط (در زمینۀ نشانه‌گذاری)، صرف و نحو، تاریخ ادبیات عرب، تاریخ ادبیات فارسی، قواعد ادبیه، المنهج الجدید، مفتاح الصرف و مفتاح النحو را باید نام برد.

قاری عبدالله در سال‌های واپسین حیات خود از تدریس در مدارس بازنشسته شد، ولی در انجمن ادبی کابل به تحقیق پرداخت. همزمان با آن، رساله‌ها، مقالات و کتاب‌های متعددی در زمینه‌های دیگر ادبیات شناسی همچون تاریخ ادبیات، معانی و بیان، بلاغت، نقد ادبی، منطق، و فقه اللغه منتشر کرد  که به روشنی احاطۀ گسترده و دانش عمیق او را در عرصۀ پژوهش و تحقیقات ادبی نشان می‌دهد. از این میان باید از دو رسالۀ زیر به ویژه یاد کرد: ”معانی و نقدالشعر“ در گسترۀ بلاغت، و ”محاکمه در بین خان آرزو و صهبایی. “رسالۀ اخیر در دفتر کلیات قاری آمده است که در سال ۱۳۳۴ش از طرف ریاست دارالتألیف وزارت معارف افغانستان در ۵۱۳ صفحه منتشر شد. سراج‌الدین علی‌خان آرزو در کتاب تنبیه الغافلین فی الاعتراض علی اشعار الحزین به نقد موشکافانۀ شعر حزین لاهیجی پرداخته است و امام قلی صهبایی پسان‌تر در کتابی با عنوان قول فیصل نقد خان آرزو را به دایرۀ نقد کشیده است. ملک‌الشعرا قاری در رسالۀ ”محاکمه“ بر آن است که بین این دو اثر به داوری بپردازد و آرای خان آرزو و صهبایی را در ترازوی سنجش بنهد و سبک سنگین نماید. ارزش این رساله نه فقط در نکته‌یابی‌های دقیق و باریک‌بینی‌های قاری است که نشان‌دهندۀ تبحرش در شعرشناسی ادب کلاسیک فارسی است، بل در دریافت‌های کم‌پیشینه و بدیع وی در ساحت نقد ادبی به منزلۀ بخشی پویا و زاینده از دانش ادبیات نیز هست. دیدگاه قاری در زمینۀ نقد ادبی بی‌گمان امروزه به پرسش کشیده می‌شود، چرا که راهکردهای نوینی در زمینۀ نقد سراغ شده است و نظریه‌های جدید بُن‌مایه‌های نقد کهن را کم‌و‌بیش متزلزل ساخته است، ولی از این امر نمی‌توان چشم پوشید که نقد ادبی از رهگذرهایی چند در ساختار رسمی نهادینه‌شدۀ خود تاکنون نیز مرهون تلاش و تکاپوی بزرگانی چون قاری عبدالله است. نکته‌یابی‌های قاری در این رساله بر منطق ویژۀ شاعرانه تأکید می‌گذارد و استفادۀ آگاهانۀ شاعران از صناعات و آرایه‌های ادبی، تشبیه، استعاره، طباق، کنایه، مجاز، تناسب و از همه برجسته‌تر توارد-که در گونۀ دقیق آن با مفهوم ”بینامتنی“ در نقد جدید همخوانی ژرف و شگرفی دارد-در شعرکلاسیک را می‌کاود و می‌شکافد. نگرشی چنین در کانون پذیرفته‌شدۀ نقد و نظریۀ ادبی معاصر در زبان فارسی به اصلی پایدار مبدل شده است و از مایه‌های فراوان ذوقی و تحلیلی نیز برخوردار بوده است. از همین روست که محمدرضا شفیعی کدکنی، شاعر معاصر، که در عرصۀ تصحیح متون کهن و پژوهش‌های ادبی فعالیت‌های ارزشمندی صورت داده است و بر سنت نقد الشعر کهن تسلطی کم‌مانند دارد و با تئوری‌های ادبی نوین نیز همنوایی نشان می‌دهد، در کتاب شاعری در هجوم منتقدان: نقد ادبی در سبک هندی: پیرامون شعر حزین لاهیجی (۱۳۷۵)، در فصلی با عنوان ”حزین و ناقدان ادبی،“ از رسالۀ ”محاکمه در بین خان آرزو و صهبایی“ بهره‌ها می‌برد و فراوان نقل می‌کند.[14]

قاری عبدالله ترجمه‌های پُرارجی از عربی و اردو به فارسی دارد، ترجمه هایی که ”نه تنها بیانگر دقت علمی و رسایی کار مترجم، بل ممثل حسن گزینش و چیرگی و توانایی او در تشخیص و تحلیل نزاکت‌ها و دقیقه‌های زبان‌های یادشده و زبان فارسی می‌باشد.‌“[15] پاره‌ای از کتاب‌هایی که قاری به فارسی برگردانده است اینهایند: مغازی امام واقدی، منطق امام غزالی، سراج الصرف، سراج النحو، سخندان فارس، مشاهیر ادبای شرق، و فصوص الحکم با عنوان ترجمان الفصوص، اثر پُربها و گرانسنگ شیخ اکبر محی‌الدین ابن‌عربی. قاری خود در یادداشتی به اهمیت این اثر آخر اشارتی دارد و از دشواری متن اصلی آگاه می‌نماید:

بنده که از سخنان صوفیۀ کرام به قدر فهم قاصر ذوقی بر‌می‌دارم و به کتب صوفیه عقیده دارم، از سال‌ها به این‌سو می‌خواستم فصوص الحکم حضرت شیخ اکبر را مطالعه و به لطایف اسرار آن تا اندازه‌ای محرم شوم. ولی از طرفی علایق دنیوی مانع و از طرفی دشواری کتاب سد راه استفاده‌ام می‌شد. گاهی که یگان سطر از آن کتاب مستطاب را مطالعه می‌کردم، مطلب را چندان نمی‌فهمیدم و این مشکل از بعض شروح آن هم حل نمی‌شد، چه شارحین بزرگواران به قدر فهم رسای خویش حاصل مضمون را شرح داده به تجزیۀ عبارات چندان توجه نفرموده‌اند.

و اما در یکی از اشارات گذرا ولی شگفتی‌زای خود، قاری کار ترجمۀ این اثر را با رویداد تاریخی سرنوشت‌سازی که افغانستان در پایان دهۀ نخست سدۀ سیزدهم خورشیدی تجربه می‌کرد پیوند می‌زند؛ رویدادی که پایان سلطنت ده سالۀ امان‌الله شاه و به قدرت رسیدن حبیب‌الله کلکانی را پیام می‌برد:

آشوب وخیم انقلاب افغانستان که از ماه عقرب پارسال آغاز و تا امسال سنۀ ۱۳۴۸ هجری قمری هنوز دوام دارد . . .‌ من عاجز را هم به شکنجۀ انزجار طبع و پریشانی حواس مبتلا گردانید . . .‌ خواستم در عین پریشانی خاطر خود را جمع سازم و به مأمنی گریزم و اندکی از این شکنجه وارهم. مجدداً از این تشویش خود را به مطالعۀ فصوص مشغول ساختم و محض دانستن خود به ترجمه‌اش پرداختم و در ظرف چهار ماه کمابیش این ترجمه پایان پذیرفت و نامش را ترجمان الفصوص گذاشتم.[16]

عرفان‌پژوهان را باور بر آن است که برگردان اثر دشواریابی چون فصوص الحکم کاری سهل و ساده نتواند بود. حتی اگر در ترجمۀ قاری از این کتاب نارسایی‌هایی هم راه یافته باشد-و کمتر ترجمه‌ای را سراغ توان کرد که از هرگونه نارسایی مبرا باشد-بی‌گمان این متن مترجم ارزش فراوانی دارد و در درک و دریافت بیشتر و رساتر دیدگاه‌های شیخ اکبر خواننده را مدد خواهد ورزید. واصف باختری که خود از سرایندگان برازندۀ شعر نیمایی در افغانستان است و در ساحت فلسفه نیز بسیار قدم و قلم زده است، در مقالتی که در سال ۱۳۷۲ در نشریه‌ای در کابل به چاپ رسیده است، از اینکه ترجمان الفصوص اثر قاری تاکنون اقبال چاپ نیافته است و به‌ویژه از اینکه ”در این سال‌های پسین ضعف عربیت سوگمندانه شماری از فلسفه‌پژوهان و عرفان‌گرایان جوان و خواستاران جستارها و گفتارهای فلسفی و عرفانی“ را گریبان گرفته است، دردمندانه یاد می‌‌کند. او می‌نویسد:

ابن‌عربی از آن سیماهای شگرف، پرصلابت و آفرین‌برانگیز تاریخ تفکر است که پرداختن به اندیشه‌های او و کالبدشکافی آنها در کشور ما هنوز در آغازین مراحل خویش است. اگرچه باید افزود و با دریغ و درد باید افزود که متجاوز از شش دهه پیش، فرزانه‌مردی چون ملک‌الشعرا قاری عبدالله دست به ترجمۀ فصوص الحکم زد و سوگمندانه دفتری چنان گرانسنگ که یادگار و سایۀ دست مردی چنان گرانقدر است، تاکنون انتشار نیافته و شاید سالی چند پس ازین لوت و قوت موران و ماران گردد.[17]

به گفتۀ پاینده محمد زهیر در مقدمۀ کلیات قاری، نسخۀ قلمی این اثر بیش‌بها، که مشتمل بر متن اصلی عربی و ترجمۀ فارسی آن است، به واسطۀ شخص ملک‌الشعرا به دوست و شاگردش عبدالحق بیتاب واگذارده شده بود. باید افزود که قاری در روزگار حیات خود بیتاب را ”استاد“ خوانده بود و پس از وفات قاری عنوان ”ملک‌الشعرا“ به همو رسید. استاد بیتاب از نخستین استادان ادبیات دانشگاه کابل بود و در سال‌های آغازین دهۀ ۱۳۴۰، واصف باختری که در آن موقع تازه دریچه‌ای به سوی شعر نیما گشوده بود و تجربه‌هایی در این زمینه عرضه کرده بود، در فاکولتۀ ادبیات آن دانشگاه پای درس بیتاب می‌نشست و دقایق شعر کهن پارسی و صناعات ادبی را از آن استاد و هم‌نسلان و اقران فرزانه‌اش می‌آموخت.

قاری عبدالله حافظ قرآن، عالم دین، و سالک و عارف نیز بود و ویژگی‌هایی چنین در اساتید شعر و ادب در روزگاری که او در آن می‌زیست، هم در افغانستان و هم در سرزمین‌های دیگر فارسی‌زبان، کم‌پیدا نبود.

بسیاری از استادان فاضلی که پله‌های دانش ادبی را پیموده و در اوج پیکرۀ نهاد ادبی نوین پذیرفته شده‌اند و آموزگاران نخستین دانشجویان رشتۀ ادبیات در نهاد نوین دانشگاه نیز بوده‌اند، خود محصول مدارس کهن و مکاتب سنتی پیشین بوده‌اند و از فرهنگ بیش‌بهای قدیم بهره‌ها داشته‌اند. اگر طرزی در دمشق عثمانی به مدرسه رفته بود و با فرهنگ اروپایی از راه زبان ترکی آشنا شده بود و به همکاران جوان خود در سراج الاخبار از معارف جدید و آموزش اروپایی و سبک و سلک نگارش در زبان‌های فرنگی سخن می‌زد، قاری عبدالله و هم‌نسلان وی نمونه‌های برازنده از فرهیختگانی بودند که در دامان فرهمند فرهنگ کهن بزرگ شده بودند و بر ضرورت پیوستاری آن در فرهنگ معاصر پا می‌فشردند، البته بی‌آنکه مظاهر تمدن جدید را یکسره بیگانه انگارند و نفی کنند. چنان که پیش‌تر یاد شد، بی‌جهت نیست که در فرایند آفرینش ساختمان کارکردی ادبیات معاصر در سدۀ اخیر در افغانستان، نقش محمود طرزی شکوهمند و پیشتاز بوده است، ولی در نهادینه‌سازی ادبیات همچون بنیادی نوین که همزمان اعتبار خود را وامدار سنت پُربار و درازدامن ادبیات کهن فارسی بوده است، قاری عبدالله و همکاران  سرشناسش نقشی بزرگ و نفوذی کم‌مانند داشته‌اند. مفهوم امروزین ادبیات در افغانستان با وصف سال‌های حسرت‌بار جنگ خانه‌برانداز کنونی که بنیادهای فرهنگی را در کشور به بن‌بست کشیده است، تا هنوز در فضایی که قاری در ایجاد آن سخت کوشیده بود و تلاش ورزیده بود، نفس می‌کشد.

قاری عبدالله استاد مسلم شعر کهن فارسی بود و شاعران بسیاری زیر نظر وی بالیدند و شهره شدند و ادیبانی چند از خوان دانش شعرشناسی و ادب شناسی وی بسا نواله چیدند. شاید بتوان گفت که عرصۀ شعر، از جمع عرصه‌هایی که وی در آنها به کمال رسیده بود، جولانگه کوتاهی برای آفرینندگی و خلاقیت ادبی قاری عرضه می‌کرد.  با این وصف، همانند بسیاری از سخنوران پیشین، قاری از ستایش ”طبع روان“ خود یاد می‌کند و بدان می‌بالد. به بیت‌های زیر نگاه کنید:

مگر طبع روانت ملتزم معنی بود قاری

که غواص نفس هر دم ازو گوهر برون آرد[18]

غوطه‌ها خورده چو غواص به گرداب خیال

قاری از بحر سخن تا دُر شهوار رسید[19]

قاری خوش‌گو چو لاف نکته‌پردازی زند

شاهد طبع روان فکر خداداد آورد[20]

شاید بتوان گفت که در گسترۀ سرایش شعر، قاری با گونه‌ای ناهمسازی و تناقض‌نمایی بر‌می‌خورد. او از یک‌سو، به تبعیت و استقبال از شاعران کهن که با دیوان شعرشان همدم و محشور بود، در سرایش غزل و قصیده و مثنوی و قطعه و مخمس و مدیحه برای پادشاهان و امیران  و مرثیه و استخراج مادۀ تاریخ طبع‌آزمایی می‌کرد و از سوی دیگر، با نظریۀ ادبی محتوامحور بزرگان هم‌عصر خویش چون محمود طرزی همنوایی نشان می‌داد و در برابر تحولات و تغییرات سیاسی و اجتماعی روزگار خویش نیز خاموشی اختیار نمی‌کرد و گاهی تا سرحد ساده‌نویسی جلو می‌رفت. او خود بدین امر اشارتی دارد:

محیط سبک قدیم من از رواج انداخت

اگرچه خاصه به سبک قدیم بود ادیب

بلی محیط چنین انقلاب‌ها دارد

همیشه طور جهان است این فراز و نشیب

فرمند، اما، هر چند از کوشش قاری ”در پاسداری از سنت‌ها و ارزش‌های دیرینه و والای شعر فارسی و اصالت‌های این هنر“ داد سخن می‌دهد، بی‌درنگ می‌افزاید که ”شاعری کمترین هنر [ملک‌الشعرا] به شمار می‌رود.‌“[21] بی‌گمان این‌چنین داوری خود فرآورده‌ای است که در پدید آوردن و بافتن و آراستن آن بزرگانی همچون ملک‌الشعرا قاری عبدالله نقشی بسزا داشته‌اند؛ ”سره و ناسره“ و ”والا و کهتر“ پنداشتن شعر بر مبنای ذوق انفرادی منتقد همزمان با تأکید بر پایبندی به چارچوب از‌پیش‌پرداختۀ جمال‌شناسی، و ساختار و محتوای آفرینش ادبی، که امروزه در نقد ادبی فارسی امری نهادینه و اصلی پذیرفته شده است.

قاری عبدالله در ارزش‌گذاری و ارزشیابی شعر فارسی و هر اثر ادبی بر این نکته پا می‌فشرد که چیرگی بر ساخت‌مایه‌های معیاری زبان فارسی، احاطه بر آرایه‌های بیانی و بدیعی و بلاغی کلام، شناخت دقایق زیباشناختی شعر فارسی، دانستن پایگاه و پیشینۀ تاریخی ادبیات، آگاهی از چندی و چونی شیوه‌ها و مکاتب کهن ادبی، و تسلط بر معیارهای پذیرفته‌شدۀ کانون فراگیر ادبی از هر رهگذری در بهکرد آفرینش شاعرانه مدد می‌گیرد و به ارزش آن می‌افزاید. یکی از راهکارهای ایجاد فضای پرورش و گسترش چنین آموزه‌هایی بنیاد گذاردن و پایه افراختن نهاد یا نهادهایی خواهد بود که نگرش ادبی را بر مبنای معاییر برشمرده محک زند، پژوهش ادبی را سامان بخشد، و آموزش ادبی را تبویب و تدوین و تکثیر کند و پیوسته فراگیرتر سازد و بر پیمانۀ آن بیفزاید. قاری عبدالله در گذاشتن پایه‌ها و مایه‌های آغازین نهادینه‌سازی ادبیات، حتی اگر به گونۀ ابتدایی و ناپختۀ آن، سهمی اساسی داشت. شاگردان و ارادتمندان او که در دبستان قاری آموزش دیده بودند و از خوان دانش وی در گسترۀ ادبیات فارسی فراوان چیده بودند، راهی که او پیش نهاده بود درنوردیدند و در نهادینه ساختن ادبیات گام‌هایی بلند برداشتند.

تذکار این نکته لازم می‌نماید که پیدایی نهاد فراگیر ادبی از ویژگی‌های دوران گذار جامعه است و در ارتباط با بافت اجتماعی-فرهنگی و مرکزیت سیاسی بیش از پیش رخ می‌نماید و رنگ و رونق می‌یابد. از همین روست که مرکزیت سیاسی در قالب دولت-ملت مدرن تا آنجا که مقدور است، از نهاد ادبی نیز در ایجاد و ماندگاری مشروعیت خود استفاده می‌کند و همواره می‌کوشد تا همزمان با رشد و کمال نهاد ادبی پایه‌های فرهنگی مشروعیت سیاسی نیز مستحکم‌تر شود. بی‌جهت نیست که در فرایند پیدایی و پایندگی ادبیات به منزلۀ نوعی نهاد نیرومند فرهنگی-اجتماعی، جایگاه مرکزیت و قدرت دولت حاکم را نمی‌توان از نظر دور داشت. میان پیدایش و ظهور نهاد ادبی و تقلای دستگاه سیاسی و دولتمردان حاکم در افغانستان معاصر برای کسب مشروعیت فرهنگی و داعیۀ تاریخ کهن که ممیزۀ وجودی ساختار دولت-ملت امروزین است، رابطه‌ای تنگاتنگ می‌توان یافت. آنچه سزاوار تعمق است اینکه در چند دهۀ اخیر که ساختار سیاسی در کشور کم‌و‌بیش دستخوش فروپاشی شده است و نهاد دولت ناتوان گشته است، نهاد ادبی، اما، همچنان پابرجا مانده است و در غیاب حمایت و پشتگرمی مستقیم دستگاه حاکم سیاسی بازهم به جلو تاخته است. کاوش بیشتر در زمینۀ دریافتن انگیزه‌های چنین پدیده‌ای، که هم به سرشت آفرینش ادبی نظر داشته باشد و هم به دلایل فراادبی توجه کند، مستلزم تحقیق و تأمل بیشتر است و نگارنده این مأمول را به فرصت دیگری حواله می‌کند.

[1]در زمینۀ پیدایش ”ادبیات“ و  ”ذوق ادبی“و در مفهوم عام‌تر آن، ”هنر،“ همچون نهاد نوین فرهنگی-اجتماعی در سال‌های اخیر آثار درخشنده‌ای نگاشته شده است. از جمله بنگرید به

Pierre Bourdieu, Distinctions: A Social Critique of the Judgment of Taste, trans. Richard Nice (Cambridge: Harvard University Press, 1984); Pierre Bourdieu, Homo Academicus, trans. Peter Collier (Stanford: Stanford University Press, 1988).

نیز بنگرید به مقالات گردآوری‌شده در دفتر زیر:

Jeffrey J. Williams (ed.), The Institution of Literature (Albany: SUNY Press, 2002).

کتاب زیر نیز پیش‌درآمدی نیکو در این زمینه تواند بود:

Vincent B. Leitch, Cultural Criticism, Literary Theory, Poststructuralism (New York: Columbia University Press, 1992), esp. 126-144.

[2]‌بنگرید به

Aria Fani, “Becoming Literature: The Formation of Adabiyāt as an Academic Discipline in Iran and Afghanistan (1895-1945)” (Ph.D. Dissertation, University of California, Berkeley, 2019).

[3]سراج الاخبار حدود هفت سال (1290-1297ش/1911-1918م) به گونۀ پیوسته در کابل به مدیریت محمود طرزی (1245-1314ش/1866-1935م) منتشر می‌شد

[4]در بارۀ طرزی و سراج الاخبار بنگرید: مقالات محمود طرزی در سراج الاخبار افغانیه، به کوشش روان فرهادی (کابل: مؤسسۀ بیهقی، ۱۳5۵). نیز بنگرید به بشیر سخاورز، طرزی و سراج الاخبار (تهران: نشر عرفان، ۱۳۸۶). به انگلیسی، منبع زیر مفید است:

May Schinasi, Afghanistan at the Beginning of 20th Century: Nationalism and Journalism in Afghanistan, a Study of Seraj al-Akhbar (1911-1929) (‌Naples: Instituto universitario orientale, 1979).

[5]سخاورز، طرزی و سراج الاخبار، ۱۱۵.

[6]‌احمد کریمی حکاک فرایند تحول شعر فارسی در آغاز قرن بیستم و گذار به شعر نیمایی در ایران را به گونۀ موجز و دقیق در کتاب راهگشای زیر به کاوش گرفته است:

Ahmad Karimi-Hakkak, Recasting Persian Poetry: Scenarios of Poetic Modernity (Salt Lake City: University of Utah Press, 1995).

نیز بنگرید به ماشاءالله آجودانی، یا مرگ یا تجدد: دفتری در شعر و ادب مشروطه (چاپ 4؛ تهران: نشر اختران، ۱۳۸۷)؛ سید مهدی زرقانی، چشمانداز شعر معاصر ایران (تهران: نشر ثالث، ،۱۳۸۳)، به‌ویژه فصل 3، 150-159.

[7]محمود طرزی، پراکنده: مجموعۀ اشعار (کابل: مطبعۀ عنایت، ۱۲۹۴ش/۱۹۱۵م)، ۱۱۸.

[8]غلام‌حسین فرمند، دو ملکالشعرای همروزگار: قاری و بیتاب (کابل: ریاست فرهنگ و ادب، وزارت اطلاعات و فرهنگ، ۱۳۸۵)، ۳۷.

[9]فرمند، دو ملکالشعرای همروزگار، ۳۸.

[10]گویا اعتمادی، ”کنفرانس سوانح استاد،“ در کلیات قاری، به کوشش پاینده محمد زهیر (کابل: ریاست تألیف و ترجمۀ وزارت معارف، کابل، ۱۳۳۴)؛ برگرفته از قاری عبدالله، غزلیات ملکالشعرا، به اهتمام عفت مستشارنیا (تهران: نشر عرفان، ۱۳۷۹)، ۹۹.

[11]محمد حیدر ژوبل،  تاریخ ادبیات افغانستان (چاپ 3؛ کابل: انتشارات میوند و کتابخانۀ سبا، ۱۳۸۲)، ۲۹۱.

[12]میرغلام محمد غبار، تاریخ ادبیات افغانستان دورۀ محمد زاییها (کابل: بی‌نا، ۱۳۳۰)، ۹۶.

[13]بیرنگ کوهدامنی، ”قاری عبدالله، سیمای تابناک شعر و اندیشۀ معاصر،“ عرفان، شمارۀ 3-4 (۱۳۶۲)، ۹۵.

[14]بنگرید به محمدرضا شفیعی کدکنی، شاعری در هجوم منتقدان: نقد ادبی در سبک هندی، پیرامون شعر حزین لاهیجی (تهران، نشر آگه، ۱۳۷۵)، 118-362.

[15]فرمند، دو ملکالشعرای همروزگار، ۴۹.

[16]بنگرید به قاری، کلیات قاری، ۴۵۸؛ فرمند، دو ملکالشعرای همروزگار، ۵۰.

[17]واصف باختری، ”رستاخیز ابن‌عربی در قلمرو وجود،“ جریدۀ قلم، سال ۴ (۳۱ سنبله ۱۳۷۲)، ۱؛ برگرفته از واصف باختری، سی مرغی که سیمرغ نشدند (کابل: انتشارات عازم، ۱۳۹۵)، ۱۴۷.

[18]قاری، غزلیات ملکالشعرا، ۲۴۲؛ از غزلی با مطلع ”ز شوقش بر تن غمدیده هر مو سر برون آرد / صف مژگان خون‌ریز تو چون خنجر برون آرد. “

[19]قاری، غزلیات ملکالشعرا، ۲۷۴؛ از غزلی با مطلع ”دلم از دست تو رسوایی بسیار کشید / باز حرف من و تو بر سر بازار کشید. “

[20]قاری، غزلیات ملکالشعرا، ۲۷۳؛ از غزلی با مطلع ”هر زمان کز لعل خاموشش دلم یاد آورد / سینه چاکی‌ها چو نی ما را به فریاد آورد. “

[21]فرمند، دو ملک الشعرای همروزگار، ۵۲.