آخر خوش شاهنامه کجاست؟
مقدمه
”شاهنامه آخرش خوش است“ مثلی معروف در فرهنگ عامۀ ایرانیان است. بار معنایی این مثل دو وجه متفاوت دارد. وجه اول در بیان کارکرد اجتماعی آن است. برخی از محققان از این مثل اشارهای طنزآلود به اتفاقی ناخوشایند در پایان کار را استنباط کردهاند،[1] اما به نظر میرسد که این مثل در حالت عکس نیز کاربرد داشته باشد، یعنی در حالتی که در آغاز آشفتگی مستولی شده باشد، ولی بتوان برای آن پایانی خوشایند متصور شد.
دامنۀ داستانی شاهنامه
شاهنامه در آغاز با روایت شاهان پیشدادی، دورانی پرفروغ از حکومت پادشاهان ایرانی بر جهان و رزم آنان با دیوان و انیرانیان را به نمایش میگذارد و ایرانشهر و شهریاران آن را تجلیگاه نبوغ، دادگستری و سعادت میداند. فروغ پادشاهی ایرانزمین در دورۀ کیانیان روندی افولی دارد؛ در بر دارندۀ پردههایی از تراژدی ایرج و کینخواهی منوچهر از سلم و تور است و در ادامه با بیخردی و هوسبازی کیکاووس خون سیاوش ریخته میشود و تراژدی رستم و سهراب پدید میآید. پایانبخش روایت کیانیان، دورۀ پرفروغ کیخسرو کیانی است که پس از کین سیاوش، قدرت را کنار گذاشته و به آسمان عروج میکند و به جاویدانان میپیوندد. همانگونه که میدانیم، روایت ساسانیان پایانبخش دفتر شاهنامه است. اگر به بخش پایانی داستان ساسانیان در شاهنامه فردوسی مراجعه کنیم، سراشیبی تند افول حکومت ساسانیان را دست کم پس از حکومت 38 سالۀ خسرو پرویز مشاهده خواهیم کرد. پادشاهی شیرویه 7 ماه،[2] اردشیر شیروی 1 سال،[3] فرایین 50 روز،[4] بوراندخت 6 ماه،[5] آزرمدخت 4 ماه،[6] فرخزاد 1 ماه،[7] و سرانجام پادشاهی نافرجام یزدگرد شهریار (بزهگر)،[8] که ناگزیر تن به گریز از بغداد به خراسان و طوس داده،[9] به دست آسیابان کشته میشود و پس از او در اندک زمان دفتر پادشاهان ایرانی نیز درپیچیده میشود. فرجاماین بخش شاهنامه مملو از حوادث ناگوار و ناخوشایند است: برادرکشی و پدرکشی، جنگ قدرت، بیدانشی و بیتجربگی شاهان، سرکشی خاندانها و دهاقین و رزم نافرجام سرداران ایرانی در برابر اعراب مهاجم. فضای داستانی پایان نافرجام یزدگرد با فضای پرطنطنه و جهانگیری آغاز شاهنامه در تضاد است. به همین علت، قاعدتاً نمیتوان فصل آخر شاهنامه را شیرین و دلکش دانست و گفت:
مگر این سخن را نداری به یاد
که گفتند پیران دانا نهاد
که شهنامه را فصل آخر خوش است
دلانگیز و شیرین و بس دلکش است[10]
مگر آنکه یا چنین پایان ناخوشایندی را خوشایند بپنداریم یا آنکه اصولاً پایان شاهنامه بر موضوعی دیگر دلالت داشته باشد که خوشایند وشیرین و دلکش است.
چرا آخر شاهنامه خوش است؟
دربارۀ خوشبودن پایان شاهنامه دلایل متعددی بیان شده است که از آن میان یکی مجاز دانستن کلمۀ ”خوش“ به علاقۀ تضاد با ”ناخوش و بد فرجام“ است.[11] دیگری آغاز شدن شاهنامه با ستایش سلطان محمود، به ظاهر خوش، و نکوهش او در پایان کتاب، یا سوء عاقبت، است.[12] اما دیدگاه مؤلف طومار نقالی شاهنامه دربردارندۀ نکتهای قابل توجه است که در آغاز روایت پادشاهی بهمن آمده است:
پیش از آن که داستان بهمن را آغاز کنیم، باید در اینجا مطلبی را متذکر شوم که از این پس آنچه نوشته میشود از زبان نقالان و پیشکسوتان ما میباشد که سینه به سینه نقل شده و برای اینکه گفتار این پیشکسوتان به فراموشی سپرده نشود و مردم بدانند معنی شاهنامه آخرش خوش است چیست آنچه را که میگویند پور اسفندیار چه کرده است به عنوان یادگار مینویسم.[13]
این عبارت از این جهت شایان توجه است که معنی مثل معروف را مرتبط با داستان بهمن دانسته است و چنان که میدانیم، داستان بهمن یا بهمننامه،[14] آخرین کتاب از مجموعه روایات حلقۀ سیستانی،[15] و آخرین بخش روایات نقالی شاهنامه است.[16]
سنت شفاهی شاهنامه برای سدههای متوالی پیش از فردوسی محمل روایات پهلوانی و رمانسهای ایرانی بوده و در بطن خود داستانهای بسیاری را حفظ و نسلبهنسل منتقل میکرده است. روایات حماسی و پهلوانی به روایت سنت شفاهی، که الزاماً بازگوکنندۀ داستانهای شاهنامه فردوسی نیست، در سدههای پیش و پس از فردوسی بیشترین تأثیر را بر تودۀ ایرانی داشته است و در سدههای اخیر با تولید طومارها و دیگر ملزومات نقل، نقش خود را در پیوند هرچه بیشتر مردم با عناصر ژانر ادبی حماسی ایرانی شاهنامه برجستهتر ساخته است.
امروزه جز معدود کتابهایی چون سامنامه، بهمننامه، فرامرزنامه و کوشنامه که جملگی برآمده از سنت حلقۀ سیستانیاند، دستهای دیگر از منابع دست اول کتبی هم با نام شاهنامۀ کردی،[17] به زبان ادبی گورانی،[18] در دسترس است که درک ما را از ادبیات حماسی ایرانزمین فراختر کرده است. هرچند هنوز اطلاعات تحلیلی ما در اینباره چندان چشمگیر نیست، اما امید میرود مطالعات جدید در آیندۀ نزدیک درک عمیقتری از روایات شاهنامۀ کردی و سیستانی به دست دهند.
آنچه بیش از همه توجه ما را جلب میکند، اختلافی است که بین خط داستانی سنن روایی شفاهی و نقالی، حلقۀ سیستانی و شاهنامۀ کردی از یک طرف و شاهنامه فردوسی از طرف دیگر وجود دارد.
در گروه اول، آفرینش جهان با کیومرث و گاه با جمشید آغاز میشود. [19] پس از فراز و فرود بسیار و جنگهای پیدرپی با تورانیان و سرانجام پس از کشته شدن رستم به دست برادرش شغاد، بهمن که بر سریر شاهی ایرانزمین نشسته است، بر آن میشود تا به بهانۀ کین اسفندیار از خاندان زال انتقام بگیرد. او در معیت لشکری گران به زابل و سیستان حمله میکند و در سه، و به روایت ایرانشاه شش، جنگ پیدرپی موفق میشود خاندان زال را زندانی و پراکنده کرده و فرامرز یل را کشته و جسد بیجان او را پس از یک هفته به دار بکشد. پیرنگ (plot) این روایت با ورود آذربرزین، فرزند فرامرز، و آزاد کردن خاندان زال و نهایتاً کشته شدن همزمان اژدها و بهمن با هم به دست آذربرزین به پایان میرسد. روایت بهمننامه بالغ بر 10443 بیت است،[20] در حالی که در شاهنامه فردوسی داستان کینخواهی بهمن از خاندان زال منحصر به 160 بیت و مشتمل است بر رزم بهمن و فرامرز و گرفتار شدن فرامرز به دست لشکریان بهمن و زنده به دار کشیدن شدن فرامرز و سرانجام ممانعت پشوتن از ادامهی رزم با زابلیان،[21] و پس از آن ورود به داستان همای و داراب و اسکندر و ادامۀ شاهنامه که مشتمل است بر وقایع دورۀ ساسانیان.
آنچه در این جا نمود برجسته دارد، اختلاف معنادار سنت شفاهی و روایات غیر رسمی شاهنامهای با روایت فردوسی است. برای نمونه، شرح و بسط داستان بهمننامه، که بیشتر از ده هزار بیت است، در قیاس با روایت فردوسی که کمتر از دویست بیت است میتواند در بطن خود دارای معنای و نشانههای گوناگون باشد، از جمله آن که روایت فردوسی آگاهانه یا ناآگاهانه در پی تبرئۀ بهمن و خاندان شاهی از ظلم و ستم ناروا بر مهمترین خاندان و مرکز پهلوانی ایرانی، یعنی خاندان سام، است.[22] در روایت فردوسی، حتی در رزم بهمن و فرامرز ضمن اشاره به رشادت فرامرز در رزم یک تنه با لشکر بهمن، سرانجام چنین میگوید:
سـرانجام بر دست یازاردشیر
گرفتار شد نامدار دلیر
بر بهمن آوردش از رزمگاه
بدو کرد کیندار چندی نگاه
چو دیدش، ندادش به جان زینهار
بفرمود داری زدن شهــریار،
فرامرز را زنده بر دار کرد
تن پیلوارش نگونسار کرد
و زان پس بفرمود: یازاردشیر
ز کینه بکشتش به باران تیــر
چنان که مشاهده میشود، به روایت فردوسی، فرامرز زنده گرفتار و بر دار کشیده شده است.[23] در حالی که طومار نقالی شاهنامه آورده است که:
القصه سپاه بهمن وی [فرامرز] را در میان گرفتند و جوانان را به قتل رسانیدند. صدوهفتاد زخم تیر به فرامرز رسید و تن آن نامدار مثل آشیانۀ زنبور شد و هممرکب وی غراب سامسوار هلاک شد. بس که خون از اعضای او برفت بیطاقت شد و بر سختسنگی تکیه کرد سپر به رویش کشیده، والا از ترس وی هیچ کس پیش وی نرفتی. چون باد بر ابلق وی خورد، ابلق حرکت میکرد و سپاه تصور میکردند که فرامرز زنده است. بعد از سه روز یکی از غلامان بهمن قوت کرده پیش رفت و از دور سنگی بر سپر فرامرز زد و فرامرز در افتاد. پیش رفتند دیدند که فرامرز وفات کرده است. از این معنی بهمن را خبردار کردند. آن بیدادگر فرمود بلند کردند فرامرز را به دار کشید و . . .[24]
هفتلشکر (طومار جامع نقالان) این تصویر چنین روایت کرده است:
زدند بر گلستان کابل درخت
رسن بر سر دار کردند سخت
فلامرز را مرده بر دار کرد
تن پیلوارش نگونسار کرد[25]
همچنین، روایت شاهنامۀ کردی ضمن سرزنش مکرر بهمن در محاصرۀ آذوقه و آب فرامرز و کشتار ناجوانمردانۀ سپاه زابل، چنین میگوید:
خهوهر دان به شا بههمهن ئاگا بی
فهرامهرز ژه دهور دنیا فهنا بی
واتهش به سپا تمامی یهکبار
نهعش فهرامهرز بکیشان به دار[26]
یعنی شاهبهمن را آگاه کردند که فرامرز از دور دنیا فانی شده است. بهمن به همۀ سپاهیان دستور داد تا نعش فرامرز را به دار بکشند.
در این جا در پی آن نخواهیم بود که وجوه اختلاف یا شباهتهای روایت رزم بهمن و فرامرز را بررسی کنیم، بلکه فقط برای نمونهای که نشاندهندۀ اختلاف اساسی دو نوع نگرش در دو سنت بالنده و نسبتاً مستقل روایات ایرانی است، بدان اشارهای خواهیم داشت. سنت شفاهی روایات ایرانی سرچشمهای است که حتی محتملاً خداینامهها نیز وامدار روایات آنها بودهاند. مثلاً داستان ضحاک و کاوه آهنگر، سیاوش، کیخسرو، داستان نخستین شهریار یا نخستین انسان همگی از دسته بنمایههای کهنیاند که ریشه در اساطیر هند و ایرانی دارند.[27] این داستانها و بسیاری دیگر از داستانها که در شاهنامه فردوسی اثری از آنها نیست یا فقط به ذکر نامی از آنها اشاره شده است، برآمده از سنت شفاهی دیرپاییاند که اصالت یا عدم اصالت آنها را نمیتوان فقط در قیاس با شاهنامه فردوسی دریافت، زیرا شاهنامه فردوسی خود وامدار آن سنت است. سنت شفاهی روایات ایرانی در همۀ ژانرهای ادبی چنان باغی پربرگوبار بوده است که راویان میتوانستهاند از بر آن، آنچه را که میل دارند به اندازۀ وسع خود بچینند، چنان که نظامی نیز در مقدمۀ شرفنامه بدان اشاره کرده است:
سخنگوی پیشینه دانای توس
که آراست روی سخن چون عروس
در آن نامه کان گوهر سفته رانـد
بسی گفتنیهای ناگفته ماند
اگر هرچه بشنیدی از باستان
بگفتی دراز آمدی داستان
نگفت آن چه رغبتپذیرش نبود
همان گفت کز وی گـزیرش نبود[28]
طرفه آن که آغاز و انجام بخش اسطورهای و پهلوانی شاهنامه فردوسی به صورت مشخص سیر منطقی داستانی را مشابه سنتهای روایی شفاهی طی کرده و به پایان میرسد. الگوی روایی اسطوره در اینجا سه حالت دارد: اعتدال آغازین، آشفتگی و بههمریختگی و سرانجام بازگشت اعتدال اسطورهای. در دورۀ اسطورهای یا دورۀ پیشدادیان، دورۀ اعتدال آغازین که همهچیز در صلح و صفا و بیرنج و بیماری است با کشتهشدن سیامک و جنگ با دیوان به هم میخورد و پس از یک دورۀ آشوب، با ظهور فریدون زمان به اعتدال نخستین باز میگردد. این دوره دورۀ پهلوان-شاه است. در دورۀ پهلوانی یا دورۀ کیانیان، اعتدال فریدونی با کشتهشدن ایرج به دست سلم و تور به هم میخورد و قاعدتاً میبایست با کشتهشدن افراسیاب به دست کیخسرو در جنگ بزرگ به پایان برسد، اما چون در دورۀ پهلوانی یا دورۀ کیانیان، شاه و پهلوان تشخص مستقل و معنادار اسطورهای دارند، در نتیجه اعتدال اولیۀ خاندان شاهی و خاندان پهلوانی هر دو ضروری است. در اینجاست که شاهنامه فردوسی و سنت شفاهی دو مسیر متفاوت میپیمایند.[29] شاهنامه فردوسی به سبب برخورداری از منابع سنت رسمی ساسانی، محتملاً خداینامهها و کتب آیینی و حکومتی چون آییننامگها و تاجنامگها و غیره، ضمن پشتیبانی معنادار از خاندانهای شاهی ایران، با مستمسک قرار دادن داستان دارا و داراب به داستان اسکندر میرسد و با اشارۀ بسیار ناچیزی به ملوکالطوایف، رشتۀ داستان تاریخگون خود را از سر گرفته و به روایت مفصل ساسانیان میپردازد.
سنت شفاهی و دیگر روایات غیر رسمی اما راه دیگر میپیمایند؛ راهی که در آن پس از به دست آمدن اعتدال اولیۀ بنیاد شاهی و بنیاد پهلوانی به روایت خود خاتمه میدهد. بر این مبنا، خاندان شاهی ایران با ستاندن کین ایرج و سیاوش به دست کیخسرو از افراسیاب و تورانیان به اعتدال خود بازمیگردد و خاندان پهلوانی ایران–دستان سام-پس از فراز و فرود بسیار و از سر گذراندن تراژدی رستم و سهراب و برادرکشی شغاد و رستم و ستم ناجوانمردانۀ بهمن به خاندان زال با ورود آذربرزین پهلوان از هندوستان به ایران و مقابلۀ او با شاهبهمن و سرانجام صلح آن دو و عمران دوبارۀ سیستان و زابل به اعتدال خود باز میگردد. سنت روایی شفاهی غیر رسمی به صورت معناداری سعی در نمودار کردن وجه ناپسند خاندان شاهی گشتاسب دارد. آزمندی مفرط گشتاسب و اسفندیار برای تکیه بر سریر شاهی، همچنین تحمیل جنگ ناخواسته بر رستم و کشتهشدن اسفندیار، حیلهگری اسفندیار در آخرین دم مرگ برای از بین بردن رستم و در پایان نمکنشناسی بهمن که پروردۀ سفرۀ رستم دستان بود و کینجویی او به محض کسب قدرت نمودی ناخوشایند از خاندان شاهی ترسیم میکند. اینگونه است که شاهنامهخوانی و نقل و نقالی سنت شفاهی پس از نقلهای متأثرکنندۀ سیاوشکُشان، سهرابکُشان و رستمکُشان در مجالس متعدد و طولانی که ممکن بود چندین ماه به طول بینجامد، سرانجام به نقل یا پردۀ آخر میرسد؛ پردهای که در آن همهچیز به اعتدال نخستین خود باز میگردد. در واقع در بخش پهلوانی، ظهور فرزندان رستم چون کوهکش و پلنگینهپوش، برزو شیراژدر، تیمور شاهکمان و دیگران و همراهی آنان با سپاه ایران در جنگ بزرگ هفتلشکر اوج شکوه و شکوفایی ایران و خاندان شاهی و پهلوانی است و به همین دلیل است که در رزم هفتلشکر افراسیاب به دست کیخسرو قصاص میشود و اعتدال به خاندان شاهی باز میگردد. اما پس از کیخسرو، دورۀ افول خاندان پهلوان آغاز میشود و زاویۀ دید روایت بیشتر متوجه ابعاد مختلف داستان از بین رفتن فرزندان نامآور خاندان رستم و پراکنده شدن آنها به دست بهمن است.
این بخش از داستان را که نقل آخر یک دورۀ کامل شاهنامهخوانی یا نقل شاهنامه به روایت عامه است، آخر شاهنامه میخوانند؛ پایانی خوش از پس از یک دورۀ آشوب.
لازم به یادآوری است که میبایست بین درک امروزی ما از شاهنامه و درک توده در سدههای گذشته از شاهنامه تمایز قائل بود. چنان که میدانیم، اولین نسخههای چاپی از شاهنامه فردوسی در اوایل سدۀ بیستم رفتهرفته به دست مردم رسید و تا پیش از آن دستیابی به نسخههای شاهنامه فردوسی قاعدتاً دستنویسهای آن بوده که میبایست گرانقیمت بوده باشند. اما در مقابل، سنت شفاهی بی آنکه نیازی به چاپ و انتشار کتاب داشته باشد، توانسته اکثر روایات حماسی و پهلوانی را، که هر کدام کتابی جداگانه بود، به صورت سینهبهسینه حفظ و منتقل کند و با تولید طومارهای نقالی بازار نقل شاهنامه را بسیار پر رونق حفظ کند.
اگر به صورت سردستی بین طومار نقالی شاهنامه، که از نظر فرم و ساختار چیزی فراتر از طومارهای دیگر است و باید آن را مجموعۀ به همپیوستۀ چندین طومار دانست، و شاهنامه فردوسی از نظر ساختار و محتوای داستانی مقایسهای صورت دهیم، درخواهیم یافت که طومار مفصل شاهنامه دقایق و ظرایف روایات حماسی را حفظ کرده است، اما نه تنها مقید به روایت شاهنامه فردوسی نیست، بلکه روایتی مستقل دارد. این مجموعه طومار بر اساس ساختار روایت سنت شفاهی از آغاز داستان کیومرث تا پایان داستان بهمن را در برمیگیرد. البته هر چند بین این طومار کهن و طومارهای معاصر مانند طومار کریمی و زریری از منظر محتوا و ساختار اختلافاتی وجود دارد، اما دستکم دامنۀ روایات از کیومرث تا بهمن تجاوز نمیکند. برای مثال، جز رمانس شیرین و فرهاد که به سبب محتوای عاشقانه قبول عام یافته، از مجموع روایتهای دورۀ ساسانیان چون داستانهای بلند بزرگمهر و داستان شطرنج و غیره نمونهای در نقلها و شاهنامهخوانیها گزارش نشده است و از این دوره هیچ اثری در طومارها نیز وجود ندارد.
نتیجهگیری
با وجود سنتهای روایی متفاوت و روایتهای گوناگون از حماسههای ملی ایران، میتوان گفت برداشت اقوام مختلف ایرانی از ”ژانر شاهنامه“ غالباً برداشتی غیر از برداشت محض شاهنامه فردوسی است. برای مثال، برداشت فرهنگ عامۀ کردها از شاهنامه روایاتی است که زیر نامهای شانامه، رزمنامه، جنگنامه و غیره در اختیار داشتهاند و این روایات همچون روایات حلقۀ سیستانی مشتمل بر روایاتی نسبتاً مستقلاند که علیرغم اشتمال بر دهها روایت و کتاب مختلف، از دامنۀ داستانی مورد بحث (کیومرث تا بهمن) فراتر نمیروند.[30]
در نتیجه، لازم است بین شاهنامه به روایت سنت شفاهی، نقالی و طومارها و شاهنامه فردوسی تمایزی قایل شویم. همچنین، شاهنامه را نه کتابی منحصربهفرد، که بایست ژانر منحصربهفردی از ادب حماسی ایرانی دانست که گونههای گوناگون آن از خداینامهها گرفته تا سیرالملوکها، شاهنامههای پیش و پس از فردوسی، روایات حلقۀ سیستانی، روایات کردی، سُغدی و طومارهای نقالی متأخر را در برمیگیرد. بیشک در این میان شاهنامه فردوسی بنا به دلایل تاریخی، سیاسی، ادبی و فرهنگی جایگاهی انحصاری یافته است. لیکن منحصر کردن روایات حماسی و پهلوانی ایرانی به روایت فردوسی باعث شده است تا بسیاری از محققان به سادگی حکم جعل و تقلید بر غالب روایات حماسی و پهلوانی پس از فردوسی زده، آنها را به حاشیه رانده، از دایرۀ تحقیقات علمی بیرون رانند.
امید است در آیندۀ نزدیک مجموعههای تازهیافته و گرانبهای ادبیات حماسی و پهوانی ایرانی چون حلقۀ سیستانی و شاهنامه کردی هرچه بیشتر از حاشیه به متن مطالعات علمی راه جسته و پنجرهای نو به دنیای ادب حماسی ایرانزمین بگشایند.
[1] حسن انوری، فرهنگ امثال سخن (تهران: سخن، 1384) جلد 2، 5-694؛ دهخدا در امثال و حکم، زیر مدخل ”شاهنامه آخرش خوش است،“ نظیر عربی آن را این شعر دانسته است: یا راقد الیل مسروراً باوله / ان الحوادث قد یطرقن اسحارا / لا تفرحن بلیل مسروراً باوله / فرب آخر لیــل اجج النارا. بنگرید به علیاکبر دهخدا، امثال و حکم (تهران: انتشارات امیرکبیر، 1338-1339)، جلد 2، 1012.همچنین بنگرید به ”شاهنومه آخرش خوشه،“ در جعفر شهری، قند و نمک، ضربالمثلهای تهرانی به زبان محاوره (تهران: انتشارات اسماعیلیان، 1370)، 455.
[2] ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه، به کوشش جلال خالقی مطلق و محمود امیدسالار (چاپ 3؛ تهران: مرکز دایرهالمعارف بزرگ اسلامی، 1389)، دفتر 8، 323.
[3] فردوسی، شاهنامه، دفتر 8، 377.
[4] فردوسی، شاهنامه، دفتر 8، 385.
[5] فردوسی، شاهنامه، دفتر 8، 393.
[6] فردوسی، شاهنامه، دفتر 8، 399.
[7] فردوسی، شاهنامه، دفتر 8، 403.
[8] فردوسی، شاهنامه، دفتر 8، 409.
[9] ز بغداد راه خراسان گرفت / همه رنجها بر دل آسان گرفت / بزرگان ایران همه پر ز درد / برفتـنـد با شاه آزادمرد. بنگرید به فردوسی، شاهنامه، دفتر 8، 437، بیتهای 300-301.
[10] منتخب السادات یغمایی، حماسه فتح نامه نایبی، به اهتمام علی دهباشی (چاپ 2؛ تهران: اسپرک، 1368)، 191.
[11] سجاد آیدنلو، ”چرا آخر شاهنامه خوش است،“ بخارا، سال 14، شمارۀ 81 (خرداد-تیر 1390)، 853؛ نیز بنگرید به محمد محیط طباطبایی، ”شاهنامه چگونه به پایان رسید؟“ در محمد محیط طباطبایی، فردوسی و شاهنامه (تهران: انتشارات امیرکبیر، 1369)؛ محمدعلی اسلامی ندوشن، ”اگر شاهنامه نمیبود،“ پاژ، سال 1، شمارۀ 4 (زمستان 1387).
[12] آیدنلو، ”چرا آخر شاهنامه خوش است،“ 853.
[13] طومار شاهنامه فردوسی، به کوشش مصطفی سعیدی و احمد هاشمی (تهران: خوشنگار، 1381)، جلد 2، 1109.
[14] برای اطلاعات بیشتر دربارۀ پیشینۀ تاریخی بهمن کیانی و روایت بهمننامه در ادبیات کهن بنگرید به
Djalal Khaleghi Motlagh, “Bahman Son of Esfandīār,” in: Encyclopædia Iranica, vol. 3, Fasc. 5 (1988), 489-490; W. L. Hanaway Jr. “Bahman-Nāma,” in: Encyclopædia Iranica, Vol. 3, Fasc. 5 (1988), 499-500.
همچنین بنگرید به ایرانشاهبن ابیالخیر، بهمننامه، ویراستۀ رحیم عفیفی (تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1370)؛ ذبیحالله صفا، حماسهسرایی در ایران (چاپ 9؛ تهران: امیرکبیر، 1389)، 289-294؛ مهران افشاری، ”بهمننامه،“ دانشنامه جهان اسلام (تهران، بنیاد دایرهالمعارف اسلامی، 1377)، جلد 4، 845-846.
[15] سامنامه، گرشاسپنامه، شهریارنامه، بانوگشسپنامه، بهمننامه، برزونامه، کککوهزاد، جهانگیرنامه، فرامرزنامه، کوشنامه. برای اطلاعات بیشتر در این باره بنگرید به آیدنلو، ”چرا آخر شاهنامه خوش است؛“
Marjulijn Van Zutphen, Farāmarz, the Sistāni Hero. Texts and Traditions of the Farāmrznāme and the Persian Epic Cycle (Leiden: Leiden University, 2011); Ameneh Gazerani (Saghi), “The Sistāni Cycle of Epics”, Unpublished Dissertation (Graduate School of the Ohio State University., 2007);
همچنین بنگرید به بخش حماسههای ملی در صفا، حماسهسرایی در ایران.
[16] برای نمونه بنگرید به طومار نقالی شاهنامه، مقدمه، ویرایش و توضیحات سجاد آیدنلو (تهران: بهنگار، 1391)، 863-908.
[17] برای آشنایی با شاهنامۀ کردی بنگرید به بهروز چمنآرا، ”درآمدی بر ادب حماسی و پهلوانی کردی با تکیه بر شاهنامهی کردی،“ جستارهای ادبی دانشگاه فردوسی مشهد، سال 44، شمارۀ 1 (بهار 1390)، 119-148.
[18] برای آگاهی بیشتر در بارۀ زبان ادبی گورانی بنگرید به
Philip. G. Kreyenbroek and Behrooz Chamanara, “Literary Gurānī: Koinè or Continuum,” in H. Bozarslan and C. Scalbert-Yucel (Coordinators), Chez Les Kurdes (Paris: Copymedia, 2013), 151-168.
[19] در روایت شفاهی طومار زریری با مهاباد و در رویت شفاهی طومار کریمی با تهمورث آغاز میشود. بنگرید به
Shadi Oliaei, L’Art du contour dans les cafes traditionneles en Iran (Paris: L’Harmatan, 2010), 404-405.
[20] ایرانشاهبن ابیالخیر، بهمننامه.
[21] بنگرید به فردوسی، شاهنامه، دفتر 5، 471-485. همچنین، داستان ”رفتن بهمن بسیستان کشتن فرامرز و بردن اموال رستم و زال“ در شاهنامه ثعالبی در کمتر از یک صفحه بیان شده است. بنگرید به ابومنصور عبدالملکبن محمد ثعالبی، شاهنامه، ترجمه به فارسی از محمود هدایت (تهران: انتشارات اساطیر، 1385)، 117. در حالیکه برخلاف سبک مجملگوی روایت ثعالبی، که روایت بسیاری از پادشاهان چون کیومرث، هوشنگ، طهمورث، لهراسپ و دیگران را به اختصار بیان کرده است، داستان هفتخان اسفندیار و پهلوانیهای او با تفصیل چشمگیری بیان شده است و اخبار پهلوانان وجه کمرنگتری دارد.
[22] اخبارالطوال به صورت بسیار مختصر به دست یافتن بهمن به سیستان و ویران کردن آن شهر و کشتار فرزندان خاندان رستم اشاره کرده است. بنگرید به ابوحنیفه محمدبن داوود دینوری، اخبارالطوال، ترجمه مهدی مهدوی دامغانی (چاپ 4؛ تهران: نشر نی، 1371)، 51.
[23] روایت ایرانشاهبن ابی الخیر نیز داستان زنده بر دار کردن فرامرز را با جزئیات بسیار بیان کرده است. بنگرید به ایرانشاهبن ابیالخیر، بهمننامه، 339، بیت: 5706؛ به نقل از ثعالبی، شاهنامه، 178. مسعودی در مزدوجۀ فارسیۀ خود میگوید که بهمن زال را کشت و به هیچیک از اعضای خانوادۀ او ابقاء ننمود.
[24] طومار نقالی شاهنامه، 880.
[25] هفت لشکر (طومار جامع نقالان) از کیومرث تا بهمن، با مقدمه، تصحیح و توضیح مهران افشاری و مهدی مداینی (تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1377)، 531.
[26] بهمن و فرامرز، دستنویس شمارۀ Ms. Or.oct.1180 vollst، کتابخانۀ دولتی برلین، 26، بیت 3.
[27] برای آگاهی بیشتر در بارۀ نخستین انسان و نخستین شهریار بنگرید به
Shaul Shaked, “First Man, First King: Notes on Sementic-Iranian Syncretism and Iranian Mythological Transformations,” in Shaul Shaked, From Zoroastrian Iran to Islam, Studies in Religious History and Intercultural Contacts (Variorum, 1995), 238-256. آهنگر
[28] نظامیگنجوی، شرفنامه(اسکندرنامه)، به کوشش وحید دستگردی (تهران: ابن سینا، 1335)، 50.
[29] برای مطالعۀ تحلیلی مشروح دربارۀ ادوار و طبقهبندی داستانی شاهنامه فردوسی بنگرید به فرزاد قائمی، ”داﺳﺘﺎنﻫﺎي ﺷﺎﻫﻨﺎمه ﻓﺮدوﺳﻲ: از اﺳﺘﻘﻼل ﺗﺎ اﻧﺴﺠﺎم (ﺑﺮرﺳﻲ و ﻧﻘﺪ آراي ﺗﺎرﻳﺦﻣﺤﻮر و اﺳﻄﻮرهﻣﺤﻮر در ﺗﺤﻠﻴﻞ ﺳﺎﺧﺘﺎر رواﻳﻲ ﺷﺎﻫﻨﺎﻣﻪ و ارئۀ ﻃﺮﺣﻲ اﻟﮕﻮﻳﻲ از ﺳﺎﺧﺘﺎر اثر ﺑﺎ اﺳﺘﻔﺎده از روﻳﻜﺮد ﻧﻘﺪ ﺗﻮﺻﻴﻔﻲ)، “ جستارهای ادبی دانشگاه فردوسی مشهد، شمارۀ 173 (تابستان 1390)، 33-56؛ فرزاد قائمی، ”طبقهبندی توصیفی شاهنامه براساس شالودههای تاریخی و اساطیری،“ فصلنامه تخصصی ادبیات فارسی دانشگاه آزاد مشهد، شمارۀ 21 (بهار 1388)، 119-130.
[30] برای مطالعۀ برخی از جوانب روایات شاهنامۀ کردی بنگرید به
Behrooz Chamanara, “An Inverstigation into the Kurdish Shahnama and its Religious Dimensions,” in Journal of Persianate Studies, 6 (2013), 163-177;
آرش اکبریمفاخر، ”کریمان کیست؟ بر پایۀ دستنویس هفتلشکر گورانی،“ جستارهای ادبی دانشگاه فردوسی مشهد، شمارۀ 174 (پاییز 1390)، 15-38؛ آرش اکبریمفاخر، ”درک ویارشان سرود آرش کمانگیر به زبان گورانی از پیرکاظم کنگاوری،“ مطالعات ایرانی دانشگاه کرمان، شمارۀ 19 (بهار 1390)، 34-62.