از مار تا مهر و میر: ارتباط زبان¬شناختی

شکوفه تقی <Shokoufeh Taghi <shokofehtaghi@gmail.com (دانش­آموختۀ دکتری زبان­های ایرانی دانشگاه اوپسالا، ٢٠٠٠) ایران­شناس، روان­شناس و دین­پژوه است. پژوهشگر پسادکتری دانشگاه ییل بوده و در دانشگاه­های گوتنبرگ و اوپسالا نیز تدریس و تحقیق کرده است. علاوه بر بیش از پنجاه مقاله، دو رمان و یک مجموعه داستان کوتاه، دفتری از شعرهای او نیز چاپ و اشعار بسیاری از او به صورت آنلاین منتشر شده است. برخی از آثار پژوهشی او عبارت­اند از دو بال خرد: فلسفه و عرفان در رساله­الطیر ابن‌سینا، زن‌آزاری در قصه‌ها و تاریخ و معنای بخت در فرهنگ کتبی و شفاهی ایرانیان، گونه­شناسی و طبقه­بندی سه ژانر ادبی: ترانه­ها، متل­ها و افسانه­های گذر در ادبیات شفاهی ایران، ”تخت سلیمان: گرته­برداری از تاریخ در بازآفرینی افسانه،“ ”پریشانی طلایی و نظم مقدس: بینامتنیت و فقدان کلان­صدایی در شعر حافظ“ و ”نقش زبان­شناسی در اصلاح جغرافیانویسی تاریخی.“

مقدمه

در ادبیات سریانی مسیحی، از سدۀ دوم تا ششم میلادی، بر سر اسامی قدیسان یا افراد بلندمرتبۀ کلیسای شرقی کلمۀ مار و گاه ماران دیده می‌شود.[1] هم­زمان بر سر نام پارسیانی که در سلسلۀ ساسانیان از قداست روحانی و جایگاه دینی زرتشتی برخوردار بودند هم کلمۀ امهر، مهر و مار دیده می‌شود. از اواسط دوران ساسانیان، برای بزرگِ اسقفان کلیسای شرقی عنوان مطران نیز استفاده شد. بعد از اسلام، بر سر نام پادشاهان ایرانی که در زمان خلفای عباسی بزرگ‌فرمانروای (معادل وزرگ فرمذار) خراسان بزرگ شدند و سلسلۀ طاهریان و سامانیان را بنیاد گذاشتند، عنوان امیر و میر دیده می‌شود که در شعر شعرای بزرگ قرن چهارم و پنجم و از جمله رودکی نیز مکرر دیده می‌شود. بسیاری از محققان باور دارند که میر مخفف امیر و وام‌واژه­ای از زبان عربی است، هر چند که کلمۀ امیر یا میر در قرآن وجود ندارد و در ادبیات عرب قبل از اسلام هم دیده نشده است. با این همه، بعد از اسلام کلمۀ امیر به‌خصوص در ترکیب امیرالمؤمنین برای خلفا به کار رفت و ایرانیان هم میر را مانند سید و آقا برای نامیدن بزرگان و مقدسان دینی به کار برده­اند. این واژه سپس بر سر نام کسانی نشست که مشهور بود از اعراب بوده­ یا منسوب به خانوادۀ پیامبر اسلام بودند.

در این مقاله به کلمات مار، مهر و میر، ماران و مطران و خاستگاه آنها می­پردازم و اینکه چگونه همۀ این‌ها واژه‌ها ریشۀ یکسان و معنای واحد دارند و در اکثر زبان‌های دنیا برای بیان بزرگی، سروری، قداست و جاودانگی به کار می‌روند.

مار و ماران

در وقایع‌نامۀ اربلا، که اصل آن به زبان سریانی است و به آلمانی و انگلیسی هم ترجمه شده است، بر سر اسم اسقف‌ها و شهدا عنوان مار آمده است، مثل ”مار پپا“ و ”مار رحیمه“ و ”مار یوسف“ و ”مار حنانه“ و ”مار هابیل“ و ”مار آبراهام.“[2]

در لغت‌نامۀ دهخدا آمده است که مار کلمه‌ای سریانی است، به معنای سید و بیشتر برای اسقف‌ها و بطارکه به کار می‌رفته است. مؤنث آن مُرت است و ماری، عبارت از مار+ی، متکلم وحده است یعنی ”سرور من“ (از اقرب الموارد). همچنین، معنای سرور مقدس را هم می‌دهد. می‌توان دید که ماریه و مریم نیز از همین ریشه است. اسم ماریه در میان زنان مصری یا قبطی و زنان سوری مسیحی هم معمول بوده است و یکی از کنیزهمسران پیامبر اسلام که در جنگ اسیر شده بود نام ماریه داشت.[3] ماریه، مارتا و ماریا مؤنث مار است که در زبان‌های لاتین برای مریم، مادر عیسی مسیح، و سایر زنان مقدسه به کار برده می‌شود.

در وقایع‌نامۀ آربلا، برای ژکا (346- 375م) از عنوان ماران استفاده شده است. این لقب فقط برای همین اسقف آمده است و قبل و بعد از آن هم دیده نشده است. در لغت‌نامۀ دهخدا و فرهنگ‌های فارسی در توضیح کلمۀ ماران به منزلۀ عنوان مقدسان مسیحی مطلبی نیامده است و توضیحی نیز برای آن داده نشده است. این در حالی است که در زبان سریانی، ماران، به معنای پروردگار ما، برای عیسی مسیح به کار رفته است. ماران اتا یعنی خداوند آمد.[4] گاه هم برای اسقفان اعظم استفاده شده تا گواه نهایت احترام به آن فرد باشد. همچنین، عنوان ماران‌مار یا موران‌مور نیز به کار می‌رفته است. در هند (کرلا)، حاملان این عنوان موران‌مار نامیده می‌شوند که گواه تلفیق دو سبک از گویش‌های سریانی (شرقی و غربی) در تاریخ مسیحیت است. در هند مسیحیان کلیسای توماس مقدس به پاپ رم که بزرگ­ترین مقام کلیسای کاتولیک است نیز مار اطلاق می­کنند.[5] در بابل، به رهبر یهودیان نیز مر گفته می‌شد. دانسته است بسیاری از یهودیان که به آرامی حرف می‌زدند با مسیحیانی که زبانشان سریانی است مشترکات لغوی و اصطلاحی فراوان دارند. در زبان عبری امروزی، مر بدون هیچ احترام خاصی برای هر مردی استفاده می‌شود، مثل کلمۀ آقا در فارسی یا سید در عربی یا موسیو در فرانسه و مستر یا Mr. در انگلیسی. در حالی که در حلقۀ حاخام‌ها،[6] یا ربای‌های یهودی هنوز ماران برای بیان بالاترین احترام برای یک ربای به کار می‌رود و به معنای راهب بزرگ یا حکیم بزرگ است. در فرهنگ معین آمده است که مر به معنای رئیس و حاکم نیز هست.[7] در زبان سومری، mar-mah برای راهب و کسی که خدمت خدایان را می‌کرده می‌آید و از دو جزء مر و مه تشکیل شده است.

مار در معنای saint مقدس و همچنین lord به معنای سرور نیز به کار می‌رود و ماری، با سکون ی در پایان، به معنای سرورِ من یا ارباب من است که برای تکریم و تقدیس به کار می‌رفته است. بر اساس سریانی غربی (Western Syriac)، مُور نیز همان است و برای نام­های مؤنث، مانند مریم مادر مسیح، مارت(ی) و یا مورت(ی) به کار می‌رود که معادل انگیسی My Lady است. مرتا (مؤنث) کلمه‌ای آرامی است که معنایش خداوند پرورنده است. او خواهر العازار و مریم و امین مسیح بود.[8] در فرهنگ مسیحیت، تا امروز هم مارتا و هم ماریا برای نامیدن زنان به کار می‌رود. به عبارت دیگر، در سریانی شرقی مار و در سریانی غربی مور برای قدیسین به کار می‌رود و ماران در سریانی معادل پرورگار ماست که بالاترین مرتبۀ تقدیس محسوب می‌شود و اغلب برای مسیح به کار می‌رود. هم­زمان، در کتاب وقایع‌نامۀ آربلا، بر اساس متن سریانی، وقتی ماران[9] ژکا معرفی می‌شود، همتای ایرانی او، مهر نرسه، نیز معرفی می‌شود.[10]

 

مهر

در تاریخ ساسانیان، نام چهار مرد که ترکیبی از فرمانروای بزرگ و موبدان­موبد بوده‌اند صورتی اساطیری یافته و تا امروز مانده است. یکی تنسر-کرتیر است که به نظر می‌رسد از زمان اردشیر بابکان تا زمان بهرام دوم بعد از پادشاه مهم‌ترین فرد بوده است. نامۀ تنسر، ذکر تاریخی توسر، ذکر دینی در بندهش، و سنگ­نوشتۀ کرتیر گواه حضور تاریخی این فرد است. دیگری آتورباد مهراسپندان، وزیر شاپور دوم ملقب به ذوالاکتاف، است که از قدرتمندترین پادشاهان ساسانی است. سوم مهر نرسه وزیر بزرگ و موبدان­موبد یزدگرد معروف به اثیم یا گناهکار است که بعد از یزدگرد در خدمت بهرام پنجم، پسر یزدگرد معروف به بهرام گور، ماند و از او دست­نوشته­ای در فیروزآباد به جا مانده است. آخرین هم بزرگمهر، آخرین وزیر فاضل و نامدار زمان انوشیروان، است که نامش با نهضت ترجمه و تحولات ادبی گره خورده است.

کرتیر-تنسر

با استناد به متون پهلوی، تنسر با همۀ قدرتی که در زمان اردشیر بابکان (226-241م) داشت، هیربدان­هیربد بود؛ یعنی جایگاهی احتمالاً پایین­تر از موبدان­موبد داشت. اما می‌توان دید که بعد از اردشیر بابکان مهم‌ترین رای را داشت و به لحاظ کشوری، لشکری و دینی بالاترین مقام را بعد از پادشاه دارا بود. حتی وقتی قرار بود همسر باردار اردشیر، که از نسل اشکانیان بود، کشته شود، این او بود که با مقطوع­النسل کردن خود جان ولیعهد آینده یعنی شاپور را حفظ کرد. البته ابرسام در تاریخ طبری وزیر اردشیر بابکان دانسته شده است. در تاریخ طبری، اردشیر کسی را که به مقام موبدان­موبد انتخاب می کند، فاهر نام دارد.[11] این در حالی است که در منابع دیگر نه اسمی از فاهر است و نه از ابرسام. علاوه بر آنکه در تاریخ طبری اسمی از تنسر یا توسر هم نیست. اما نامۀ تنسر یا توسر به گشنسب امروز به زبان پهلوی و ترجمۀ فارسی موجود و در آن قید شده که او هیربدان­هیربد اردشیر بابکان بوده است. کریستن­سن نیز همین را پذیرفته است، اگرچه مری بویس این دو نفر را یکی نمی‌داند. بنابراین، اگر قرار باشد رای طبری قبول شود، یک ابرسام وزیر نزدیک­ترین فرد به پادشاه بود و از مشخصاتی که برای او ذکر می‌شود، می‌توان دریافت که مردی کهنسال و وارسته بوده که خردمندانه عمل می‌کرده است.

با توجه به اهمیت تنسر می‌توان باور داشت که او بزرگ­ترین وزیر بود، هرچند که موبدان­موبد نبود. دریایی به هنینگ استناد می‌کند که لقب موبد در قرن سوم میلادی مرسوم شد و در زمان هرمز یکم، کرتیر بود که لقب موبد اهورامزدا را گرفت و سپس به مقام کرتیر موبد بهرام مقدس و اهورامزدا مفتخر شد.[12] او تأکید می‌کند القاب بعدی کرتیر مؤید این نکته است که به مقامات دیگری هم رسیده که یکی از آنها موبد و داور تمام کشور بود. در اینجا می‌توان دید که روحانیان زرتشتی قدرت سیاسی و حکومتی فراوانی یافته‌ بودند و مقام ریاست و حکومت شهر را داشتند و رفته­رفته قدرت ایشان فزونی می­گرفت. دریایی با استناد به شاکد می‌گوید که مناطق غیرایرانی را موبدان و مرزبانان ایالات اداره می‌کردند و با استناد به گرسوئیان می‌گوید که یک هزارپت یعنی موبد قاضی کل ارمنستان بوده است.[13] آنچه طبری دربارۀ ابرسام می‌گوید، گواه قدرتی است که در ادارۀ کشور داشت و نشانۀ اعتماد اردشیر به اوست. از آنچه در نامۀ تنسر آمده نیز می‌توان باور داشت که تنسر جایگاه دینی و حکومتی داشت، منتهی در ترجمه‌های گوناگون بخشی از مطالب گم شده است. در تاریخ طبری از ابرسام با عنوان ”شیخ“ یاد شده است. همین کلمه در ترجمۀ فارسی پیر هم آمده است. از طرفی، در سنگ­نوشته‌های دوران آغازین ساسانیان نامی از ابرسر یا تنسر برده نشده است.

نفیسی می‌گوید موبدان­موبد در ایران ساسانی چنان قدرتی گرفته بود که می‌توانست حتی در جنبه‌های سیاسی و حقوقی مذهب نیز تصمیم بگیرد و بدان جنبۀ عرفانی و اخلاقی بدهد و پادشاه را وابدارد تا به احکام او بگرود.[14] او علت شکست ایرانیان از اعراب را دامن زدن اختلاف دینی در جامعۀ ایران به دست قدرتمندان دستگاه دینی زرتشتی می‌داند که هیچ رقیبی را در قدرت نمی‌پذیرفتند. همین سبب شده بود که وظایف نظامی و دینی در هم ادغام شوند. در تأیید این نکته می‌توان دید که سخت است حدود وظایف موبدان‌موبد را تعیین کرد، وقتی بعد از پادشاه قدرتمندترین فرد است. این قدرت به حدی بود که می‌توانست پادشاه را برگزیند و بر سر او تاج بگذارد.

در دینکرد به گونه‌ای از تنسر یاد شده است که البته هیربدهیربدان است، اما برای نامی از او بالاتر نیز جایگاهی در دین نیامده است. در عین حال، در متون دینی زرتشتی نامی از کرتیر که سنگ­نوشته‌ها‌ی او موجود است نیامده است. او که هم سنگ­نوشته‌ای از خود ثبت کرده و هم نامش در سنگ‌نوشتۀ شاپور یکم بر کعبۀ زرتشت و در خصوص گزارش‌های مانویان آمده‌ است. اما در همان کتیبه، که حدود سال 280م یعنی در روزگار پادشاهی بهرام دوم نویسانده شده است، می‌خوانیم که به تعقیب و آزار مسیحیان (نصرانیان) اشاره می‌کند.[15] این امر که در هیچ متن دینی اشاره‌ای به شخصی بدین پایه از اهمیت نشده است، بسیاری از محققان را بر آن داشته است که باور کنند کرتیر و تنسر یک نفرند و تنسر یا ابرسر همان نام دینی یا لقب کرتیر یا کردیر است. علاوه بر این، با استناد به کتیبه‌های چهارگانۀ او و مطالب تاریخی دیگر، او هفت پادشاه ساسانی یعنی اردشیر بابکان، شاپور یکم، هرمز یکم، بهرام یکم، بهرام دوم و نرسه را هم دیده است. بنابراین، امکان دارد که عنوان شیخ، که طبری به ابرسام می‌دهد، بتواند دربارۀ او که گویا کهنسال­ترین وزیر بوده بیش از هر کسی مصداق داشته باشد. علاوه بر آنکه او با نفوذ دینی و سیاسی خود توانست در ابتدای دوران ساسانیان دین و سیاست را به هم گره بزند و در عین حال، با مسیحیت نوظهور و دین مانی بجنگد.[16] (تاریخ ایران همانجا 380) احتمالاً این نقش تأثیرگذار از او شخصیتی بزرگ­تر از واقعیت ساخته است، چنان که چندین شخصیت در او ترکیب شده‌اند یا بُعدی از شخصیتش با عنوانی مستقل به تاریخ معرفی شده است. اما نه کرتیر و نه تنسر هیچ­کدام عنوان مار، مهر نداشته­اند.

مهرسپندان یا آذرباد مارسپندان

آذرپاد مهراسپندان (آتورپات مهرسپندان) همان آتور پات مارسپندان موبد موبدان شاپور دوم بود. [17] کریستن­سن نام او را مهرسپندان ذکر می‌کند.[18] شاپور دوم یا به قول اعراب ذوالاکتاف کسی بود که در کودکی به پادشاهی رسید. او با کنستانتین یا قسطنطنین، پادشاه روم که به گفتۀ طبری ”نصرانی“ شد و شهر قسطنطنیه یا استانبول امروزی را بنا کرد و کوشید دین رسمی روم را دین مسیحیت قرار دهد، قرارداد صلح امضا کرد. چنان که طبری می‌گوید و تاریخ اذعان دارد، بعد از کنستانتین و مرگ سه پسرش رومیان یکی از خویشان او را به نام للیانوس به پادشاهی برگزیدند. او کسی است که قبل از رسیدن به پادشاهی ادعای مسیحیت کرد، اما در باطن بر دین سابق رومیان (دین میترا یا مهر) بود. پس از رسیدن به پادشاهی، کلیساها را ویران کرد و اسقفان و بزرگان نصرانی را کشت.[19] او سپاهی بزرگ از رومیان، عرب‌ها و خزرانی‌ها جمع کرد و به جنگ شاپور دوم رفت که با رومیان قرارداد صلح داشت. سپاه پارس ایشان را شکست داد. پس از او، یوسانوس مسیحی به پادشاهی روم رسید. او علی­رغم میل رومیان متحد شاپور دوم یا شاپور ذوالاکتاف شد و به عوض آن تباهی که رومیان در ممالک ایرانی کرده‌ بودند، طبق مصالحه‌ای نصیبین به ایرانیان واگذار شد. اما مردم آنجا که مسیحی بودند، از بیم آنکه تحت فرمانرایی ایرانیان زرتشتی آسیب ببینند، به نقاط دیگر کوچیدند.

مراسم تاج­گذاری شاپور یکم، فرزند اردشیر پاپکان، بنیادگذار شاهنشاهی ساسانی (۲۴۱- ۲۷۲م). در این حجاری، شاپور سوار بر اسب، تاج شاهی را از روحانی بزرگ یا مظهر اهورا مزدا که او هم سوار بر اسب است می‌گیرد. اردشیر بنیادگذار شاهنشاهی ساسانی در سه محل مراسم تاج­گذاری خود را نقش کرده که یکی در نقش رجب، دومی در نقش رستم و سومی در تنگاب فیروزآباد است. عکس از شکوفه تقی، آوریل 2011.

مراسم تاج­گذاری شاپور یکم، فرزند اردشیر پاپکان، بنیادگذار شاهنشاهی ساسانی (۲۴۱- ۲۷۲م). در این حجاری، شاپور سوار بر اسب، تاج شاهی را از روحانی بزرگ یا مظهر اهورا مزدا که او هم سوار بر اسب است می‌گیرد. اردشیر بنیادگذار شاهنشاهی ساسانی در سه محل مراسم تاج­گذاری خود را نقش کرده که یکی در نقش رجب، دومی در نقش رستم و سومی در تنگاب فیروزآباد است. عکس از شکوفه تقی، آوریل 2011.

آذرپاد مهراسپندان موبدان موبد و وزیر اعظم شاپور دوم بود و در تاریخ او را صاحب معجزات و کرامات دانسته­اند. نقل است که روی گداخته بر سینۀ او ریختند و بدو رنجی نرسید.[20] در ارداویراف­نامه نام ­”انوشه روان آذرباد مارسپندان“ آمده است.[21] در پانوشت توضیح داده می‌شود که اطلاق تحت­اللفظی به پیشوای مغان است و روحانی درجه یک زرتشتی محسوب می‌شود. آن­گونه که از متن برمی‌آید، در زمان او وه‌شاپور نامی از پاکان برگزیده می‌شود تا به جهان دیگر برود و پرسش‌هایی از ایزدان بکند و خبر را برای سایرین بیاورد. مار اسپندان در واقع نام خانوادگی این مقام روحانی است و نام پدرش مارسپند[22] است که در بعضی از تواریخ نسب او را به زرتشت اسپیتمان رسانده‌اند، چنان که نام فرزندش را زرتشت نوشته‌اند. در متن آوانویسی پهلوی نیز Maraspandan آمده است.[23] ارداویراف یا وه‌شاپور همان سفری را به عالم غیب صورت می‌دهد که کرتیر در سنگ‌نوشته دربارۀ خود سخن گفته است. با این همه، تفضلی در ایرانیکا نام او راAdurban i Mahrspandan آورده است.[24]

در تخت جمشید دو کتیبه به خط کوفی یا نسخ ابتدایی از عضدالدوله دیلمی مانده است که متعلق به سال 344ق است. در یکی از این دو کتیبه نوشته شده که اثر قرائت مارسفند الموبد الکازرونی بر علی بن السری کاتب الکرخی است. مری بویس هم از این موبد کازرونی[25] یاد می‌کند.[26] او همچنین، آذر بد مهر اسپندان را موبد عصر ساسانیان می‌داند که برای اثبات پیمان خود با اشه یا راستی مهر یا میترا، تن به آزمون آتش داده است تا حقیقت زرتشتی بودن خود را در برابر ادعای بدعت­گذاران ثابت کند.[27] این آزمون از دیرباز معمول بود و این گمان می‌رفت که آتش هم‌پیمان خویش را نمی‌سوزاند. چنین به نظر می‌رسد که در کازرون، که تا قرن چهارم هجری قمری همۀ سکنۀ آن را زرتشتیان تشکیل می‌دادند، موبدان‌موبد نه فقط زبان پهلوی می‌دانست، که نسبش به ماراسپندان می‌رسید. یا این لقب موبدان­موبد بود، وگرنه نامش در کنار نام دبیر عضدالدوله و خود عضدالدوله نمی‌آمد، به­خصوص که هر دو کتیبه فتح‌نامه محسوب می‌شوند و به نوعی تقدیر از گذشتۀ تاریخی ایرانیان­اند.

از وزیر شاپور دوم در وقایع‌نامۀ آربلا نامی نیست. اما در بندهش می‌بینیم که بعد از آذرپات مهرسپندان مقام موبدان­موبد به مهروراز پسر نرسی، مهراگاویذ و مهر شاهپور واگذار شده است.[28] تکرار کلمۀ مهر در آغاز اسم موبدان­موبد نشان می­دهد که این عنوان برای بیان تقدیس و تشخیص جایگاه موبدان­موبد در سلسله­مراتب دستگاه روحانیت زرتشتی به کار می­رفته و بالاترین درجه در سلسله­مراتب زرتشتی بوده است که در عنوان مهر نرسه موبدان­موبد یزدگرد اول نیز دیده می‌شود. مارسپندان نام پدر آذرباد بود. در بندهشن نام پدران آذرباد آمده و نسبش به دورسرو پسر منوچهر رسیده می­رسد.[29]

مراسم تاج­گذاری نرسی، هفتمین پادشاه ساسانی  (ح. 293-302م)، که نامش با مهرنرسی وزیر بزرگ ساسانیان مشابهت دارد و با او اشتباه گرفته می‌شود. او بر بهرام سوم پیروز شد و به این مناسبت کتیبه‌ای در پایکولی شمال قصر شیرین نویساند.

مراسم تاج­گذاری نرسی، هفتمین پادشاه ساسانی  (ح. 293-302م)، که نامش با مهرنرسی وزیر بزرگ ساسانیان مشابهت دارد و با او اشتباه گرفته می‌شود. او بر بهرام سوم پیروز شد و به این مناسبت کتیبه‌ای در پایکولی شمال قصر شیرین نویساند.

مهرنرسه یا مهر نرسی

در تذکرۀ اربیل یا وقایع­نامۀ آربلا چندین بار آمده است که غیر از آنان که به مسیحیت ایمان دارند همه کافرند، از جمله ایرانیان و رومیان و حتی مانویان. تأکید شده است که مسیحیان آفریده را می‌پرستند، نه آفریدگار را. یکی از محاسن این وقایع‌نامه این است که نشان می‌دهد در آن زمان چه بحث و جدلی به لحاظ دینی میان ادیان مختلف در جریان بوده است، هرچند از نظر بیان مطالب تاریخی چندان دقیق نیست. از آن جمله بحث‌های تبلیغی مسیحیان بر علیه زرتشتیان و مانویان یا پیروان کیش میترا است که نام موبدان‌موبد را مهرنرسه Meharnarsa آورده و قید می‌کند که او در آغاز به دین مسیح گرویده بود، اما پس از چندی به دین سابق خود بازگشت و پیروان مسیح را وادار کرد که از باور خود توبه کنند. در وقایع‌نامه او را یهودا نامیده­اند.[30]

از آنجا که در ادبیات سریانی کلاً برای یزدگرد اول، که در ادبیات زرتشتی لقب گناهکار دارد، باشکوه‌ترین القاب مانند شاه پیروزمند و باشکوه آمده و شخصیتی مثبت و متبارک در میان شاهان معرفی شده است،[31] می‌توان نتیجه گرفت که در برابر مسیحیان سیاست توأم با آرامش و رأفت را در پیش گرفته بود. این موضوع در متن وقایع‌نامۀ آربلا نیز آشکار است. مباحث تاریخی نیز این امر را تأیید می‌کنند. اما گویا این سیاست در پایان سلطنت یزدگرد یا با آغاز پادشاهی بهرام تغییر می‌کند. چه بسا قدرت گرفتن مسیحیان و آتش زدن آتشکده‌ها سبب شده باشد که یزدگرد اول (ح. 399-420م) سیاستش را تغییر داده باشد. منابع کلیسایی قرن چهارم میلادی نیز گواهی می‌کنند که در این دوران بزرگان دینی عیسوی سریانی شدیداً جاه‌طلب بودند و با خشونت و تعصب با ادیان دیگر برخورد می‌کردند.[32] کریستن­سن می‌گوید مادامی که مسیحیت دین رسمی امپراتوری روم نشده بود، مسیحیان ایران در آرامش می‌زیستند. اما پس از آن، دلایل سیاسی و ترس اینکه بخواهند به روم بپیوندند معادلات جدیدی رقم زد.[33] او این وقایع را ابتدای تعقیب عیسویان ایران از سال 339م می‌داند که شاپور دوم معروف به ذوالاکتاف در ایران پادشاه بود. کریستن­سن تأکید دارد که در خصوص احوال یزدگرد اول در بین مورخان عیسوی و مؤلفان ایرانی اختلاف بسیار است؛ برخی به شرح کارهای نیکوی او می‌پردازند و برخی او را اثیم می‌دانند.[34] اما خطبه‌ای که بهرام گور در روز جلوسش به سلطنت در نعت پدرش خواند گواه آن است که او پادشاهی را با ملایمت و عطوفت آغاز کرده، اما رعایا قدر او را ندانستند و از این رو، ناچار شد سخت­گیری در پیش بگیرد و خون­ریزی کند که غیرمستقیم اشاره به تحریکات دولت روم در میان عیسویان است.[35] در عین حال، نشان داده است که موبدان­موبد مهرنرسه قدرت فراوان داست و او بود که تاج را میان دو شیر گذاشت تا بهرام آن را به دست آورد و سپس، تاج را بر سر بهرام نهاد.

در وقایع­نامۀ اربلا شدیداً به سیاست مسیحی­ستیزی مهرنرسه اشاره می‌شود که حکایت از تغییر سیاست دینی کشوری دارد. در همان متن، که جنبۀ تبلیغ دینی در آن غلبه دارد، سعی شده است ایرانیان کافر، آفتاب­پرست و دشمن خدا معرفی شوند و مهرنرسه از خدمت­گزاران شیطان. مهرنرسه مانند کرتیر در شمار معدود بزرگانی است که از خود سنگ‌نبشته به جا گذاشته و آتشکده‌ها و پل‌ها و اماکنی ساخته است. همچنین، سربسته اشاره می‌شود که مرتکب گناهی شد که اگرچه سبب عزل او نشد، اما خود از آن پشیمان شد و برای جبران آن گناه اقدام به آبادانی و خدمت به دین زرتشت کرد. چنان که در تاریخ ایرانیان ثبت است، مهرنرسه به سبب آبادانی­هایش در ایران و آثاری که از خود به جا گذاشت نزد ایرانیان جایگاهی تاریخی و حماسی داشت. طبری نیز این موضوع را بیان می­کند.

مهرنرسه از خاندان اسپندیاذ، یکی از هفت خانوادۀ معتبر ساسانی، بود. بعد از او، پسرانش نیز بالاترین مقام­های لشکری و کشوری را داشتند.[36] مهرنرسه وزیر اعظم بود و در آغاز لقب هزاربذ داشت. این لقب برای وزیر بزرگ که از زمان هخامنشیان باقی مانده بود، به زمان اشکانیان نیز رسید و از آن سلسله به ساسانیان انتقال یافت. اما مهرنرسه این لقب را برای خود دیگر کرد و در نامه‌ای خود را وزرگ فرمذار ‌خواند.[37] طبری می‌گوید که مهر نرسی یا مهرنرسه وزیر اعظم یزدگرد بزهکار و از خردمندان روزگار بود و در فضل و ادب سرآمد کسان خود به شمار می‌آمد. وقتی او به وزارت رسید، مردم امیدوار بودند که بتواند خوی بد پادشاه را مهار کند.[38]

طبری در ذکر مهر نرسی می‌گوید که حکیم دهر بود و در ادب کامل بود و در همۀ مذاهب فاضل بود، اما ذکر مذاهب در ترجمۀ پاینده نیامده است.[39] البته برای من روشن نیست چرا نکته­ای به این مهمی از ترجمۀ ابوالقاسم پاینده فوت شده است و آیا عمد بوده یا سهو، در حالی که ایرادی که وقایع‌نامۀ آربلا به مَهَرنرسی می‌گیرد، گرویدن او به مسیحیت در ابتدای کار و سپس روی­گردانی و خیانت به باور خود است. حتی در متن قید شده است که او در ابتدا مسیحی بود و بعداً ”خدمتگزار اهریمنی خورشید یا مهر شده است.“[40] از متن وقایع­نامۀ آربلا به روشنی برمی‌آید که نویسندۀ متن او را مؤمنی مسیحی می‌دانسته که از دین خود برگشته و مانند یهودا به پروردگار خود خیانت کرده است.[41] آنچه طبری دربارۀ او می‌گوید نیز تأکید بر این نکته است:”فاضلاَ فی جمیع مذاهبه.­“[42]

مراسم تاج­گذاری اردشیر پاپکان، بنیادگذار شاهنشاهی ساسانی. این مجلس که چهار متر و نیم پهنا دارد، هشت مرد و زن و کودک را شامل می­شود و چنان که معلوم است، تاج یا حلقه پادشاهی از طرف روحانی عالیمقام موبدان موبد یا مظهر اهورامزدا  به شاهنشاه اعطا می‌شود. در پشت سر شاهنشاه دو نفر دیده می‌شوند که یکی از آن دو از ملازمان درباری است که مگس‌پرانی  را بالای سر پادشاه نگاه داشته و دیگری از بزرگان کشور است که به حالت احترام ایستاده است.  در برابر پادشاه و اعطای کنندۀ تاج، احتمالاً اهورامزدا یا نمایندۀ او دو کودک ایستاده­اند، یکی از آنها که در جلو شاهنشاه ایستاده ممکن است شاپور، فرزند و ولیعهد او، باشد. مظهر اهورامزدا یا روحانی بزرگ با یک دست تاج را به اردشیر می‌دهد و با دست دیگر عصای پادشاهی را به شاهنشاه تقدیم می‌کند و پشت سر او، دو نفر از بانوان درباری دیده می‌شوند که جداگانه مراسم احترام را بجا می‌آورند. بیرون از این مجلس، به طرف چپ، تصویر حجاری شدۀ کرتیر است که دست راست را به حال احترام برداشته و سنگ­نبشته‌ای را نشان می‌دهد، این نبشته سی سطر دارد و به خط پهلوی ساسانی است که در حدود بیست سطر آن کاملاً سالم و بقیه از بین رفته‌است. سنگ­نبشته مربوط به کرتیر موبد موبدان، بزرگ­ترین روحانی آن عصر، و نقش هم به ظاهر خود اوست. کرتیر در این کتیبه خدمات دینی خود را به کشور شاهنشاهی شرح داده است. عکس از شکوفه تقی، آوریل 2011.

مراسم تاج­گذاری اردشیر پاپکان، بنیادگذار شاهنشاهی ساسانی. این مجلس که چهار متر و نیم پهنا دارد، هشت مرد و زن و کودک را شامل می­شود و چنان که معلوم است، تاج یا حلقه پادشاهی از طرف روحانی عالیمقام موبدان موبد یا مظهر اهورامزدا  به شاهنشاه اعطا می‌شود. در پشت سر شاهنشاه دو نفر دیده می‌شوند که یکی از آن دو از ملازمان درباری است که مگس‌پرانی  را بالای سر پادشاه نگاه داشته و دیگری از بزرگان کشور است که به حالت احترام ایستاده است.  در برابر پادشاه و اعطای کنندۀ تاج، احتمالاً اهورامزدا یا نمایندۀ او دو کودک ایستاده­اند، یکی از آنها که در جلو شاهنشاه ایستاده ممکن است شاپور، فرزند و ولیعهد او، باشد. مظهر اهورامزدا یا روحانی بزرگ با یک دست تاج را به اردشیر می‌دهد و با دست دیگر عصای پادشاهی را به شاهنشاه تقدیم می‌کند و پشت سر او، دو نفر از بانوان درباری دیده می‌شوند که جداگانه مراسم احترام را بجا می‌آورند. بیرون از این مجلس، به طرف چپ، تصویر حجاری شدۀ کرتیر است که دست راست را به حال احترام برداشته و سنگ­نبشته‌ای را نشان می‌دهد، این نبشته سی سطر دارد و به خط پهلوی ساسانی است که در حدود بیست سطر آن کاملاً سالم و بقیه از بین رفته‌است. سنگ­نبشته مربوط به کرتیر موبد موبدان، بزرگ­ترین روحانی آن عصر، و نقش هم به ظاهر خود اوست. کرتیر در این کتیبه خدمات دینی خود را به کشور شاهنشاهی شرح داده است. عکس از شکوفه تقی، آوریل 2011.

 

در این تصویر، کرتیر در حال ایستاده نشان داده شده است که به سنگ¬نوشته اشاره دارد. عکس از شکوفه تقی، آوریل 2011.

در این تصویر، کرتیر در حال ایستاده نشان داده شده است که به سنگ¬نوشته اشاره دارد. عکس از شکوفه تقی، آوریل 2011.

کرتیر و سنگ­نبشتۀ معروف او. عکس از شکوفه تقی.

کرتیر و سنگ­نبشتۀ معروف او. عکس از شکوفه تقی.

آنچه مسلم است مهرنرسه یک شخصیت تاریخی است و مهرنرسه با نرسی پادشاه، پسر شاپور اول، فرق دارد. دریایی نیز تأکید می‌کند که مقام وزیر بزرگ (وزرگ فرمادار) از آن مهرنرسه بوده است و بر سنگ­نوشتۀ او نیز اشاره می‌کند.[43] اما در صفحات پیش از آن می‌گوید که مهرنرسه به توصیۀ وزیر اعظم خود، وزرگ فرماندار، فرمانی صادر می‌کند تا دین زردتشتی در ارمنستان تبدیل به دین رسمی شود.[44] دریایی می‌گوید از قرن ششم میلادی غیر شاه و موبدان بلند پایه”وزیر بزرگ“ نیز می‌توانست چنین کند. چنین سنگ­نوشته‌ای از مهر نرسی موجود است. سنگ‌نوشته‌ای که در نزدیکی تنگاب گور فارس وجود دارد، یکی از مواردی است که به وجود تاریخی او اشاره می‌کند. اما علاوه بر آن، اطلاعات تاریخی هم‌زمانی که در منابع متفاوت از او داده می‌شود، اختلافی در زمینۀ وجودش در زمان شاپور دوم باقی نمی‌گذارد. در ابتدا، هرتسفلد و سپس گیرشمن به اشتباه این کتیبه را در آغاز به ابرسام یا تنسر منسوب دانستند. والتر هنینگ که تردیدی بجا در این امر داشت، در سفری به ایران در سال 1950، صورتی از متن تهیه کرد و با خواندن آن، نام مهرنرسه را از سنگ در آورد. شرحی که طبری در خصوص مهر نرسی و پدران و فرزندان او می‌آورد گواه عظمت او در ساختمان فرهنگی ساسانیان است. در همان­جا گفته شده است که همۀ ملوکان پارسیان مهر نرسی را عزیز داشتند و این به سبب حسن رفتار و اصابت رأی و مردمداری وی بود.[45] عنوانی که برای او آمده است، بزرگ­فرمدار است. با مقایسۀ متن وقایع‌نامۀ آربلا، تاریخ طبری و سنگ­نوشته به نظر می‌رسد که مهر نرسی هم بالاترین ریاست کشوری و هم دینی را بعد از پادشاه (بهرام گور) داشت. از ادامۀ متن برمی‌آید که مهر نرسی به پسرش دین و فقه می‌آموزد و او هیربدان­هیربد می‌شود که مقامی همانند موبدان­موبد است و قید می‌شود: ”عنوان مهر نرسی بزرگ­فرمدار بود یعنی وزیر وزیران و سر سران.­“[46] اما در متن اصلی طبری، کلمۀ ”بزرج‌فرماندار“ آمده است.[47] همان­جا آمده است که تفسیرش در عربی وزیرالوزراست یا رئیس­الرؤسا. سپس، به آتشکده‌ای که او در گور یا فیروزآباد ساخته و بقایای آن تا امروز موجود است اشاره می‌کند و نام مهرنرسیان را بر آن گذاشته است.

سنگ­نوشتۀ مهرنرسه در نزدیکی سد تنگاب در فیروزآباد فارس. برگرفته از ویکی­پدیا.

سنگ­نوشتۀ مهرنرسه در نزدیکی سد تنگاب در فیروزآباد فارس. برگرفته از ویکی­پدیا.

بزرگمهر

بزرگمهر یا به گفتۀ اعراب بزرجمهر را بسیاری از مورخان و محققان شخصیتی تاریخی نمی‌دانند و او را شخصیتی افسانه‌ای می‌دانند که جای بزرگ­فرمای یا وزرگ فرمذار را گرفته است و کریستن­سن یکی از ایشان است.[48] کریستن­سن تأکید می‌کند که در آخر عهد ساسانیان، وزیر را بزرگ‌فرمای می‌گفتند، یعنی صاحب بزرگ­ترین فرمان یا امر. در تاریخ طبری هم نامی از این وزیر افسانه‌ای انوشیروان نیامده است. با این همه، او در ادبیات و فرهنگ ایرانیان نامدارترین وزیری است که شهرتش را بیش از هر چیز مدیون کلیله و دمنه است. در فارس­نامه، بزرگمهر به حکمت و بزرگی ستوده می‌شود و دربارۀ جایگاه او نوشته شده است که ”در پیش تخت کرسی زر بودی کی بزرجمهر بر آن نشستی و فروتر از آن کرسی موبدان موبدان بودی.­“[49]در شاهنامه، فصلی در پادشاهی کسری انوشیروان به بوزرجمهر اختصاص دارد که زندگی او را در هاله‌ای از افسانه می‌پیچد. در محضر پادشاه، موبد به بوزرجمهر می‌گوید: ”که ای نامورتر ز گردان سپهر.­“[50]فصل بلند شاهنامه گواه آن است که مقام بزرگمهر بالاتر از موبدان­موبد بود و او بالاترین اندرزگوی پادشاه بوده است:

همی راند با شاه بوزرجمهر

ز بهر پرستش هم از بهر مهر­[51]

نکته این است که شاهنامه همان خدای‌نامه است که در زمان ساسانیان نگاشته شده و فاصله‌ای با زمان انوشیروان نداشته است. بنابراین، اگر ابعادی از این شخصیت وجود نداشت، چگونه داستانی ساخته شده و پس از آن در همۀ متون تاریخی اساطیری ایرانیان دیده می‌شود. عده‌ای نیز برزویه، آورندۀ کلیله و دمنه، و بزرگمهر را یکی دانسته‌اند. در شاهنامه شرح بی­مهری نوشیروان و به زندان افکندن او آمده است. مطالبی که در شاهنامه دربارۀ بزرگمهر آمده است در غرر اخبار ملوک الفرس و سیرهم ثعالبی هم آمده است: ”قصة بزرجمهر البختکان.­“[52] آن­گونه که مسعودی در مروج الذهب و معادن الجوهر می‌گوید، جایگاه بزرگمهر نزد انوشیروان بلند بوده است، چنان که به هنگام انتخاب ولیعهد، انوشیروان با او مشورت می‌کند. علاوه بر این، انوشیروان فرمان می­د‌هد که سخن او را به زر بنویسند.[53] با استناد به یوستی، برزمهر دبیر خسرو اول بوده که با بزرگمهر یا بوزرجمهری یکی است که بعداً به دست هرمز چهارم کشته می‌شود، اما ادعا  نمی‌کند که هر دو یک نفرند.[54]

در اوستایی، کلمۀ امشاسپنته معادل همان امهر سپنت یا امهر سپند پهلوی است. در اوستایی، امهرک نیز به معنای بی‌مرگ و جاودانه است.[55] در مهر یشت که با استناد به هینلز و دیگر ایران­شناسان متعلق به 460 پیش از میلاد است،[56] در خصوص مقر مهر آمده است که در آنجا نه شب وجود دارد و نه تاریکی، نه باد سرد و نه باد گرم، نه بیماری مرگ‌آور و نه پلیدی که خدایان شریر آنها را آفریده‌اند.[57] در واقع، مهر ذات نور، زندگی، عشق، پیمان و نامیرایی است که معنای دیگرش الوهیت و جاودانگی است. این باور در همۀ ادیان، فرهنگ‌ها و تمدن‌های کهن جهان باستان دیده شده و تا امروز دوام دارد. شگفت اینجاست که مسیح نخستین­بار در همان کشورهایی رسماً پرستیده شد[58] که از طریق ایران دین میترا را پذیرفته و او را محبوب­ترین خدای خویش گردانده بودند.[59] در شناخت اساطیر ایران آمده است که در روم، امپراتور تجلی مهر محسوب می‌شده است و تیرداد پادشاه ارمنستان وقتی به منظور هم‌پیمانی به نزد او می­رود تا تاج شاهی را به دست او بر سر بگذارد، به او می‌گوید او را همان­گونه می‌پرستد که مهر را و تصمیمش تصمیم او خواهد بود و او را بخت و تقدیر خود تلقی خواهد کرد.[60] به عبارت دیگر، امپراتور تجلی مهر دانسته می‌شد و به رب مردم بدل شده و رئیس و حاکم بر سرنوشت ایشان بود.

دکتر معین در پانوشت برهان قاطع در خصوص ریشه‌شناسی کلمۀ مهر از نیبرگ نقل می‌کند که او میترا را از ریشۀ میت mit سانسکریت به معنای پیوستن می‌داند.[61] این در حالی است که در زبان‌های باستانی، فعل معمولاً از اسم ساخته شده و سپس صرف می‌شود، نه برعکس. ضمن آنکه کلمات از اجزای کوچک‌تری که گاه فقط یک صدا دارد تشکیل می‌شوند. نمونۀ آن در زبان سومری فراوان دیده می‌شود. نکتۀ قابل توجه دیگر در خصوص کلمۀ مهر این است که در آثارالباقیه، نام مهر به خوارزمی اومری ضبط شده است.[62]

در سریانی، مار معادل لفظ شهید هم به کار رفته است، اما در کل کلمۀ تقدیس و بیان جایگاه روحانیت است. امهر که سپس مَهَر شده نیز به معنای نامیرا و جاودانه است. این کلمه در اسم امرداد نیز دیده می‌شود که تدریجاً الف آن افتاده و به صدایی در کلمۀ مرداد تبدیل شده است، اما کاربرد خود را به همان معنای سابق حفظ کرده است. یعنی ا یا حرف نفی در ذات کلمه جای گرفته است. امهرسپندان یا امهر نیز چنین است. این تعدیل ه به ی از سریانی به پهلوی و به عکس در بسیاری موارد صورت گرفته است. یک نمونه‌اش اهلو و ایلو است که به معنای مقدس است. در عین حال، اسامی میتراداد در سریانی به صورت متردات و مثرا نیز آمده است. او که نامش در کتاب مقدس آمده است خازن کورش بود و تولیت هیکل را بر عهده داشت.[63] توضیح داده شده است که در هیکل، مهراب یا محراب به جایی گفته می‌شود که محل ظهور اراده و مشیت خداوند است و در ادامه آمده است که در تورات، گاه مقصود از محراب تمام هیکل است و به مزامیر رجوع داده می‌شود.[64] در زرتشتی کنونی، مهر نقش بسیار مهمی در آیین‌های دین دارد و همۀ روحانیان در ”در مهر“ که به معنای آتشکده است، رسماً به حلقۀ روحانیت مشرف می‌شوند.[65] مهراس (مهر آسیاب) هاون است.[66] ماترا سپنتا در اوستا، امهرسپنت،  Amharaspent، ماراسپند، مهراسفند، مهر سفند، و مار اسپندتان به تعبیر معین همه به یک معناست و از دو جزء منثره به معنی کلام معادل سحر و جادو و سپنته به معنای مقدس تشکیل شده است. اگر همین معنا را هم قبول کنیم، معادل نام مسیح یعنی Logos است و در قرآن آمده است که او کلمۀ خداست.[67]

در بندهش نیز چند بار آمده است که ”مار اسپند سخن هرمزد است، که اوستا است، و آن را گزارش ستایش ویژه است.­“[68] در همین گزارش، ماراسپند و مهر اسپند و مانسراسپند همه به یک معنا آمده­اند.

کلمۀ مَر یا امر در سر اسم مردوک دیده می‌شود. مردوک یا مردوخ که ایزد نگهبان سرزمین بابل بود، در زبان سومری نامش ترکیبی از امر. اوتو. ک  AMAR. UTU.K است که در سومری به معنای گوسالۀ خدای خورشید اوتو است. در هزارۀ نخستین پیش از میلاد، بابلی‌ها ایزدی را می‌پرستیدند که عنوانش بعل به معنای لرد یا ارباب و تلفیقی از مردوک، انلیل و دموزی بود. بعل همۀ ‌عناوین آیینی انلیل و جایگاه او را در دین بابلی­ها دارا بود. در دیکشنری سومری انگلیسی EPSD به کوشش دانشگاه استنفورد، امر معادل جوان و گوساله است و اوتو خورشید.[69]

اسب، سگ و اژدها سه حیوانی بودند که با مردوک مربوط می‌شدند. در اساطیر ایرانی، به او ماردوش گفته می‌شود. در شاهنامه، ضحاک صورتی از مردوک است. او که نام پدرش مرداس بود، به اسامی دیگری مانند بیوراسب یا دارندۀ ده هزار اسب نیز خوانده می‌شود. علاوه بر آنکه با اژدها و اژی‌دهاک هم یکی گرفته شده است. علاوه بر اینها، شانه‌هایش را ابلیس می‌بوسد و از آنها دو مار می‌روید. رویش مار از پیشانی یا از شانه‌ها نشان تقدس و الوهیت بوده و بی­مرگی یا جایگاه خدایی را به نمایش می‌گذاشته است. در واقع، مار از قدیمی­ترین حیوانات مقدس در میان انسان‌ها بوده است که در سنگ­بریده‌های گوبکلی تپه با قدمت 12هزار ساله نیز دیده می‌شود. این حیوان به مثابه نماد زندگی و جاودانگی و توانایی مرگ­ آفرینی همواره الهی و با اهمیتی قدسی تلقی می‌شده است. در سومری، یک معنای mar زدن است. یک معنای میر نیز مار یا مار اساطیری است.

 

مطران یا متران

هم‌زمان با دورانی که در برابر اسم موبدان‌موبد زرتشتیان مانند ماراسپندان یا مهرنرسه در ایران نام مهر می‌آید، در وقایع‌نامۀ آربلا مقابل نام اسقفان بزرگ کلیسای نسطوری مطران می‌آید که معادل انگلیسی آن Metropolitan است. در وقایع‌نامۀ آربلا بعد از ذکر ماران ژکا برای اسقف‌های اعظم از 375 تا 544م، در ذکر بیستمین اسقف آربلا، عنوان مطران استفاده شده است، اما این عنوان پیش از آن در وقایع‌نامه دیده نمی‌شود. در پاورقی صفحۀ 121 ترجمۀ فارسی آمده است که مطران عنوان اسقف اعظمی است که مقر او مادرشهر (Metropolis) است و مترو از ریشۀ یونانی meter به معنای مادر است و برای شهری به کار می‌رود که پایتخت و مرکز قدرت باشد. در همان­جا، با استناد به دایره­المعارف فارسی ذکر می‌شود که در کلیساهای ارتدوکس شرقی مقام مطران برتر از مقام اسقف و پایین­تر از مقام بطرک[70] است.[71] این طبقه‌بندی در لغت‌نامۀ ‌دهخدا به گونه‌ای دیگر آمده است. [72]

در فرهنگ لغات فارسی از جمله عمید، دهخدا و معین، مطران (متران) به عنوان بزرگ کاهنان نصاری و رئیس اسقفان معرفی شده، اما ذکر نمی‌شود از چه دوره‌ای این عنوان به بزرگ اسقفان در کلیسای ارتدوکس تعلق گرفته است.

کلیسای جامع بیروت. عکس از شکوفه تقی، نوامبر 2018.

کلیسای جامع بیروت. عکس از شکوفه تقی، نوامبر 2018.

اسقف نشین بیروت و جبیل (بیبلوس). عکس از شکوفه تقی، نوامبر 2018.

اسقف نشین بیروت و جبیل (بیبلوس). عکس از شکوفه تقی، نوامبر 2018.

در ترجمۀ فارسی وقایع‌نامۀ آربلا یا تذکرۀ اربیل در معرفی مطران اربیل عنوان مار ذکر می‌شود: ”مار صبحا لیسو.“[73] علاوه بر آن، تا پایان تذکرۀ اربیل که برابر با پادشاهی خسرو اول انوشیروان است، هر پنج مطران لقب مار دارند. اما در تاریخ کمبریج تأکید می‌شود که لقب مطران تا پیش از شورای سال 486م به کار نمی‌رفت.[74]

در کتاب اعمال شهیدان که کریستن­سن بخش‌هایی از آن را در کتاب ایران در زمان ساسانیان آورده است، می‌بینیم که کلمۀ مار بر سر اسم بسیاری از جاثلیقان عیسوی می‌آید و از آن جمله است مار بها.[75] این فرد در سال 540م، یعنی در زمان انوشیروان، به مقام جاثلیقی عیسویان رسیده بود. در ایران در زمان ساسانیان آمده است که مار بها مطران نصیبین بود و مختصری از منطق ارسطو را برای شاه به زبان سریانی ترجمه کرد.[76] می‌توان دید که یاسمی به جای مطران جاثلیق ترجمه کرده است که سریانی کاتولیک است و در عربی به پیشوای مسیحیان شرقی گفته می‌شود.[77] در آثارالباقیه اسم بسیاری از بزرگان کلیسای مسیحی با عنوان مار آمده است.

با تکیه بر مفاد تاریخی در زمان شاپور دوم، زمانی که کنستانتین دین مسیحیت را قبول می‌کند و با ایرانیان متحد می‌شود، هنوز مقام اسقفی اعظم مسیحی وجود ندارد و این لقب در میان ایشان دیده نمی‌شود. اما آتورباد مهراسپندان موبد موبدان اوست. در حالی که در سراسر دوران شاپور و پسران کنستانتین و امپراتوران بعدی، که متحد ساسانیان­اند و نصیبین را به ایرانیان واگذار می‌کنند، برای اسقف نسطوریان فقط عنوان مار ذکر می‌شد. نخستین­بار برای شبحه لیسوی آربلایی (375-406م) عنوان مطران یا متروپولیتن استفاده شد و این امر تا زمان خسرو اول انوشیروان ادامه یافت که بیستمین آنها در دورۀ او معرفی شد.

 

میر

در کتاب شناخت اساطیر ایران تصویر دو نقش کوشانی از Mirro آمده توضیح داده شده است که به معنای مهر است. هر دو نقش مهر را با تاجی پرتوافشان نشان می‌دهد که همۀ نمادهای سروری و ایزدی را با خود حمل می‌کند.[78] نام مهر به روی این سکه‌ها میرو نوشته شده است. در همان­جا آمده است که مهر (میثره) خدای مهمی در تاریخ بسیاری از کشورها در ادوار گوناگون بوده است و پرستش او در غرب تا شمال انگلستان و در شرق تا هند گسترش داشته است. مهر که نخست هزاران سال پیش پرستیده ‌شد هنوز مورد احترام زرتشتیان است.[79] از خویشکاری‌های مهر، چنان که در اوستا آمده، یکی هم حفظ نظم جهان با نظارت بر امور جهانیان است.[80] در واقع، او رئیس فرمانروایان و دارندۀ اصلی خوره یا فرّه ایزدی محسوب می‌شود.

بعد از اسلام، اتفاقی در میان اعراب می‌افتد و دین و سیاست یکی می‌شود؛ یعنی کسی که رهبری دینی داشت آقا و سرور جامعه بود و قدرت سیاسی و دینی به یک معنا به کار رفت. در ابتدای کار، روحانیون و امرا دو طبقه نبودند. این اتفاق در زمان ساسانیان و بعد تشکیل حکومت هم افتاده بود. رفته­رفته این قدرت دینی بیشتر شد، چنان که در زمان آخرین پادشاه کشور کلاً در دست موبدان زرتشتی بود. در اسلام هم برای خلافای راشدین عنوان امیرالمؤمنین به کار رفت. پس از آن، این لقب به همۀ خلفای اموی و عباسی هم اطلاق شد. بنابراین، کلمۀ امیر ترکیبی از پیوند دین و سیاست است، مثل عنوان شاه‌موبد که گرگانی در ویس و رامین برای همسر نخست ویس به کار می‌برد. اما در سراسر ویس و رامین کلمۀ میر یا امیر نیامده است.[81] در فرهنگ عمید، امیر کلمه‌ای عربی دانسته شده است که میر مخفف آن است. همین نکته در برهان قاطع و لغت‌نامۀ دهخدا هم ذکر می‌شود و آمده است که میر به معنای پادشاه و سلطان است و در میراب، میر معادل داروغه. میر در شاهنامه هم آمده است:

یکی میر بود اندر آن شهر اوی

سرافراز و با لشکر و آبروی

میرنوروزی از رسم‌های کهن ایرانیان بوده است که در زمان پنجۀ دزدیدۀ مقدم بر فرارسیدن نوروز، کسی را به مدت پنج روز مسلط بر امور می‌کردند و او اغلب کارهایی می‌کرد که سبب خنده و تفریح مردم می‌شد و این همه در نمایشی که با ساز و رقص و آواز همراه بود در برابر دیدگان مردم به اجرا درمی­آمد. در واقع، میرنوروزی نمایش بر تخت نشستن کسی بود که از فرمانروایی هیچ نمی‌دانست و دنبالۀ آن به صورت حاجی فیروز هنوز در فرهنگ پیشانوروزی ایرانیان مانده است. میرنوروزی در فرهنگ بابلیان و مصریان هم وجود داشت و نوعی به شوخی گرفتن حوادث منحوس جهان و خندیدن به آن بود تا نحوست و بدشگونی ایام بدر شود و پادشاه بتواند سال نو را در کنار مردم به تازگی و شادی آغاز کند. حافظ هم می‌گوید ”که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی. “ذوالفقاری در مقالۀ ”میرنوروزی،“ ضمن اشاره به منابع گوناگون، از جمله به تاریخ جهانگشا از جوینی استناد می‌کند که در آن ”پادشاهی موقت“ میرنوروزی ذکر شده است.[82] نکتۀ جالب توجه این که جوینی برای میرنوروزی عنوان ”پادشاه نوروزی“ را به کار برده است. در مقالۀ ذوالفقاری، با استناد به مقالۀ دکتر غنی اشاره می‌شود که این رسم تا این اواخر در ایران رواج داشته است. همچنین، ذکر می‌شود در کردستان این رسم به میرمیرین معروف است.[83] اما در منابع ایرانی ذکر شده است که این رسم در میان مصریان و ایرانیان و ملل دیگر رواج داشته است و هم برای این فرمانروای پنجه اسم امیر یا میر آورده می‌شود و هم برای پادشاه.[84] در واقع، میرنوروزی حکایت از گزینش یک پادشاه قلابی دارد. فره‌وشی در خصوص آیین­های نوروزی، حاجی­فیروز و میرنوروزی را در دو مبحث جداگانه مطرح می­کند. او ضمن آنکه اشاره­ای به گزینش میرنوروزی از میان محکومان ندارد، می­گوید میرنوروزی می­بایست فردی خجسته می­بود تا پرسش و پاسخ او در حضور پادشاه آورندۀ شگون و برکت باشد.[85]  فره­وشی توضیح می­دهد که گویا کار میرنوروزی چیدن یا نهادن خوان نوروزی در برابر پادشاه بوده، اما دهخدا معنای میرنوروزی و پادشاه نوروزی را با استناد به تاریخ جهانگشا یکی گرفته و می‌گوید:

پادشاه نوروزی کسی است که در نوروز برای تفریح و انبساط خاطر به شاهی برگزیده می‌شد و از بامداد تا نماز دیگر نام پادشاهی داشت . و او را با جلالت و ابهتی سواره در شهر می­گرداندند و صاحب هر دکانی چیزی به او می‌داد. و منافعی که از او به دست می‌آمد بین او و حکومت تقسیم می‌شد. || از طریق تهتک و استهزاء بدان که اسماً نه رسماً و حقیقهً نام پادشاهی بر او نهند، اطلاق شو : خمار را به اتفاق به اسم سلطنت موسوم کردند و پادشاه نوروزی از وی برساختند.[86]

در پایان به میرنوروزی رجوع داده می‌شود که همان مدخل پادشاه نوروزی است.

در گویش گنابادی، مَیر به معنای مادر و تقسیم­کنندۀ آب است. در بسیاری از گویش‌های ایرانی مثل مازندرانی، مار نیز همان مادر است که حرف دال آن افتاده است. همین اعلال را در تبدیل مهر به مار هم می‌توان دید. در کردی، میر به معنای شوهر است و معادل با بعل یا سرور و سالار می‌آید که همان معنای آقا و فرمانروا از آن برداشت می‌شود. این کلمه در زمان صفویه شیوع بیشتری یافت و افرادی که به لحاظ دینی شخصیت‌های برجستۀ شیعه در دین و فقه بودند و پدرشان نیز به دلیل نسبت سیادت عنوان میر داشتند به آن معروف شدند که معروف‌ترین آنها میرداماد و میرفندرسکی­اند. در زمان تیموریان، میرزا معمول می‌شود که معین آن را مخفف امیرزاده می‌داند و در عهد قاجار بر سر اسم معنای آقا می‌دهد و به دنبال اسم معنای شاهزادگی.[87] در برهان قاطع آمده است که میر هفتمین کنایه از کوکب زحل است و میرین نام داماد قیصر روم. به کسانی هم که دبیر بودند میرزا می‌گفتند و این شامل کسانی که اهل قلم و خوشنویسی بودند نیز می‌شد، چنان که به هرکس که قلمی در دست داشت نیز از سر شوخی میرزا­به­نویس می‌گفتند.

با آنکه گفته می‌شود کلمۀ امیر عربی است، اما در هیچ کجا نشانی از اینکه حاکمی عرب در قبل از اسلام امیر نامیده شده یا میر خوانده شده باشد در دست نیست. مضافاً کلمۀ مورد نظر در قرآن هم نیامده است. البته در قرآن کلمۀ امر به صورت اسم آمده و به صورت فعل صرف شده است که هم معنای کار می‌دهد و هم فرمان.

در ایران بعد از اسلام و پس از روی کارآمدن خلفای اموی و عباسی کلمۀ پادشاه کاربردی نداشت. نفیسی دربارۀ سامان خدایان یا امیران سامانی که نخستین سلسلۀ پادشاهی ایرانی را در خراسان بزرگ و ماوراءالنهر تشکیل دادند، می‌گوید که آنها قبل از اسلام نیز سلطنت و لقب شهریاری در منطقه داشتند و نجیب‌زادگان ایران بودند. همچنین، با استناد به منابع تاریخی متعدد قید می‌کند که نسب ایشان به بهرام چوبین می‌رسد و احتمال صحت این امر را بسیار قوی می‌داند. او علاوه بر آنکه از منابع متفاوت سلسلۀ نسب نخستین امیر سامانی، امیر اسمعیل­بن احمد سامانی، را ذکر می‌کند، سلسلۀ نسب او را بر اساس زین‌الاخبار گردیزی تا دوسر منوچهر نوۀ ایرج پسر فریدون می‌رساند.[88] اما مرس­بن مرزوان­بن مهران­بن فاذان را از اجداد او می‌داند که نفیسی مرس و نرسه را همان مهرنرسه می‌داند.[89] در کتاب الانساب سمعانی نیز سلسلۀ پدران امیر اسمعیل سامانی چنین آمده است: ”اسمعیل بن احمد بن اسد بن سامان بن حبار بن مار بن نوشت بن طمعان بن بهرام چوبین.­“[90]از این نظر می‌توان دید که با مار اسپندان در شجره خویشاوند است. نفیسی باز بر اصالت شجره­نامه تأکید دارد.[91] همچنین، می‌گوید که جد ایشان در زمان مأمون از دین زرتشت به دین اسلام گروید و خلیفه سفارش او را به نمایندۀ خود در خراسان غسان بن عباد کرد و او به نوح­بن اسد حکومت سمرقند را داد و فرغانه را به پسر دیگر و هکذا.[92] در روزگار طاهریان، ایشان فرمانروای سمرقند و بخارا می‌مانند و به امیر بخارا بخار خداه می‌گفتند. به این ترتیب، امیران سامانی که پادشاهان سلسلۀ سامانیان­اند از جانب شاعران میر خوانده شدند و جایگاهشان مانند بزرگ­فرمداران زمان ساسانیان، کمتر از خلیفه، اما در بالاترین جایگاه نسبت به سایرین بود. در زمان ایشان زبان فارسی زبان رسمی دربار قرار گرفت و مانند زمان ساسانیان آثار بزرگ و برجسته­ای به فارسی ترجمه شد. وزیر بزرگ ایشان بلعمی است و شاعران بزرگی مانند رودکی سخنوران زمان بودند:

ای بخارا شاد باش و دیرزی

میر زی تو شادمان آید همی

میر ماهست و بخارا آسمان

ماه سوی آسمان آید همی

میر سروست و بخارا بوستان

سرو سوی وستان آید همی

بزرگانی مانند ابن‌سینا در کنار ایشان رشد کردند و در هنگام افول ایشان به دربار دیلمیان رفتند. در واقع، سامانیان مجد و عظمت ساسانیان را به نوعی بازگرداندند و کاری کردند که سرمشق دیلمیان در مناطق شمالی و غربی ایران شدند.

در زمان غزنویان، محمود خود را سلطان می‌نامد که ترجمۀ عربی پادشاه است. به این معنا که خود را از حاکم و امیر بالاتر می‌داند، چه بسا وسعت جهان‌گشایی محمود به او این مجال را داد که خود را از پدرش امیر سبکتین بالاتر بداند. سلجوقیان نیز لقب سلطان را به کار بردند و این عنوان تا زمان سلاطین مغول رواج داشت تا اینکه صفویه عنوان شاه را رسماً به تاریخ ایران باز‌گرداندند.

علی­رغم نزول جایگاه کلمۀ میر و امیر به معنای عنوانی سیاسی برای بیان قدرت و حاکمیت در ایران، کلمۀ میر در حدود جنگ‌های صلیبی وارد زبان‌های اروپایی شد و امروزه در همۀ زبان‌های اروپایی به صورت بسیط و مرکب وجود دارد. در انگلیسی mayor به معنای رئیس شهر یا شاه یا شهردار یا شهریار است. این کلمه از ریشۀ فرانسوی maire به معنای بزرگ­تر است. در انگلیسی، شکل دیگری از این کلمه به صورت major و ماژور وجود دارد، اما اینها غالباً کلمات جدیدی هستند و کلماتی مثل mega با آنها هم‌خانواده­اند که از طرق متفاوت و در دوره­های گوناگون به زبان‌های اروپایی راه پیدا کرده­اند. اما این کلمات همه در mah یا مس، مز و مئی که در فارسی و سانسکریت وجود دارد و به معنای بزرگ است ریشه دارند و اصل آنها از زبان سومری می‌آید.[93] در سومری، Ra به معنای پاک است.[94] میترا به معنای بزرگ­پاک یا بزرگ­ترین پاکی و نیالودگی است و می‌تواند لقب آفتاب باشد. بزرگ در فرهنگ بشری صدها معنای متفاوت دارد که هم ابعاد جسمی و هم ورای آن را در بر می­گیرد. در واقع، انسان هر چیز را که نتواند وصف کند یا ورای خود ببیند یا دست نیافتنی بیابد بزرگ می‌گوید، مثل خدا، مادر، آفتاب، زندگی، رئیس، رهبر، شهید، پادشاه. در انگلیسی، great چنین معنایی دارد و در عربی کبیر یا اکبر و در فارسی بزرگ. و بر زبان راندن کلمۀ ”بزرگ“ یعنی که انسان از وصف باز مانده است.

[1]از آن جمله است ماران ژکا، اسقف اربیل (346-375م).

[2]The Chronicle of Arbela, trans. Peter Kawerau, English trans. Timothy Kroll (Lovanii: In Ædibus E. Peeters,  1985).

این متن را فاضلی بیرجندی با عنوان تذکرۀ اربیل در سال 1390 ترجمه و مرکز دائره‌‌المعارف بزرگ اسلامی آن را منتشر کرده است. مترجم گفته است که متن را از انگلیسی برگردانده است، به متن انگلیسی وفادار نبوده و در بسیاری موارد عناوین را غلط ترجمه کرده است. مثلاً برای bishop گاه واژۀ کشیش و گاه شماس به کار برده است که هر دو غلط‌اند و در همان حال، توضیح درست فرهنگ عمید را در پانوشت همان متن آورده است. بنگرید به تذکرۀ اربیل، ترجمۀ محمود فاضلی بیرجندی (تهران: مرکز دائره‌‌المعارف بزرگ اسلامی، 1390)، 24.

[3] مجمل التواریخ و القصص، تصحیح ملک‌الشعراء بهار (تهران: کلاله خاور، 1318)، 262.

[4] قاموس کتاب مقدس، ترجمۀ مستر هاکس (تهران: انتشارات اساطیر، 1377)، 778.

[5]https://en.wikipedia.org/wiki/Mor_(honorific)/.

[6]حاخام کلمه‌ای عبری است  به معنای دانا و صاحب حکمت و به کسی گفته می‌شود که بر تورات احاطه داشته باشد. این کلمه با حکیم در عربی هم‌ریشه است.

[7]محمد معین، فرهنگ فارسی (تهران: امیرکبیر، 1362)، 3978.

[8] قاموس کتاب مقدس، 789-790.

[9]در  قاموس کتاب مقدس ماران اتا قید می‌شود که لفظی است که در سریانی به معنای خداوند آمد. بنگرید به قاموس کتاب مقدس، 778.

[10] تذکرۀ اربیل، 118.

[11]محمد جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم (قاهره: دارالمعارف، 1963)، الجزء الثانی، 39.

[12]تورج دریایی، شاهنشاهی ساسانی، ترجمۀ مرتضی ثاقب‌فر (تهران: ققنوس، 1383)، 132.

[13]دریایی، شاهنشاهی ساسانی، 134.

[14]سعید نفیسی، محیط زندگی و احوال و اشعار رودکی (تهران: کتابخانۀ ابن‌سینا، 1341)، 86.

[15]احسان یارشاطر (ویراستار)، تاریخ ایران کمبریج: از سلوکیان تا فروپاشی دولت ساسانیان، ترجمۀ حسن انوشه (تهران: امیرکبیر، 1381)، جلد 3، 371.

[16]یارشاطر، تاریخ ایران کمبریج، 380.

[17]شاپور دوم یا شاپور بزرگ یا شاپور ذوالاکتاف از 309 تا 379 میلادی به مدت بیش از 70 سال پادشاهی کرد. او دهمین پادشاه ساسانی بود که بعد از برادرش آذر نرسی و پدرش هرمز دوم در کودکی بر تخت نشست.

[18]آرتور کریستین‌سن، ایران در زمان ساسانیان، ترجمۀ رشید یاسمی (تهران: دنیای کتاب، 1370)، 178.

[19]طبری، تاریخ الرسل و الملوک، الجزء الثانی، 58.

[20]احمد تفضلی، تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام (تهران: سخن، 1376)، 1383.

[21] ارداویرافنامه، تصحیح فیلیپ ژینیو، ترجمه و پژوهش ژاله آموزگار (تهران: معین و انجمن ایران‌شناسی فرانسه، 1372)، 40.

[22]در فرهنگ لغت فارسی و پهلوی، مارسپند به معنای نام بیست‌و‌نهمین روز ماه نیز آمده است. بنگرید به دیوید مکنزی، فرهنگ کوچک زبان پهلوی، ترجمۀ مهشید میرفخرایی (تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1379) 299؛ معین، فرهنگ فارسی، 3690. در فرهنگ معین ماراسپند به معنای اوستایی مانتره یا کلام مقدس نیز آمده است و به صورت ماراسپند نوشته شده است.

[23] ارداویرافنامه، 71.

[24]http://www.iranicaonline.org/articles/adurbad-i-mahrspandan/.

[25]در سفرنامۀ ابن‌حوقل معروف به صوره الارض آمده است که در هیچ کجای فارس نیست که آتشکده‌ای نباشد. از آتشکده‌های بزرگ نام می‌برد و می‌گوید در کازرون آتشکده‌ای موسوم به جفته است. بنگرید به أبی‌القاسم‌بن حوقل النصیبی، کتاب صوره الارض (تهران: منشورات دارالمکتبه الحیاه، بی‌تا)، 242.

[26]مری بویس، زرتشتیان، ترجمۀ عسکر بهرامی (تهران: ققنوس، 1381)، 191.

[27]مری بویس، تاریخ کیش زرتشت، ترجمۀ همایون صنعتیزاده (تهران: توس، 1374)، 55.

[28]فرنبغ دادگی، بندهش، گزارش مهرداد بهار (تهران: توس، 1369)،  153-154؛ کریستین‌سن، ایران در زمان ساسانیان، 178.

[29]فرنبغ دادگی، بندهش، 154.

[30]The Chronicle of Arbela, 30;

 تذکرۀ اربیل، 118.

[31]یارشاطر، تاریخ ایران کمبریج، 385.

[32]‌کریستین‌سن، ایران در زمان ساسانیان، 364.

[33]‌کریستین‌سن، ایران در زمان ساسانیان، 365.

[34]‌کریستین‌سن، ایران در زمان ساسانیان، 367.

[35]‌کریستین‌سن، ایران در زمان ساسانیان، 367-368؛ محمد جریر طبری، تاریخ طبری، ترجمۀ ابوالقاسم پاینده (تهران: اساطیر، 1362)، 618-619.

[36]برای  اطلاع بیشتر دربارۀ نرسی می‌توان به تاریخ طبری مراجعه کرد. علاوه بر  آن، کریستن‌سن نیز مفصل به او و فرزندانش پرداخته است. بنگرید به ‌‌کریستین‌سن، ایران در زمان ساسانیان.

[37]‌‌کریستین‌سن، ایران در زمان ساسانیان، 171.

[38]طبری، تاریخ الرسل و الملوک، الجزء الثانی، 64.

[39]طبری، تاریخ طبری، 608.

[40]The Chronicle of Arbela, 30.

[41]The Chronicle of Arbela.

[42]طبری، تاریخ الرسل و الملوک، الجزء الثانی، 64.

[43]دریایی، شاهنشاهی ساسانی، 192.

[44]دریایی، شاهنشاهی ساسانی، 39.

[45]‌طبری، تاریخ طبری، 625.

[46]‌طبری، تاریخ طبری، ج 2، 626.

[47]‌طبری، تاریخ الرسل و الملوک، الجزء الثانی، 80.

[48]‌‌کریستین‌سن، ایران در زمان ساسانیان، 681.

[49]ابن بلخی، فارسنامه، به سعی گای لیسترانج و رینولد الن نیکلسون (کمبریج: مطبعۀ دارالفنون کمبریج، 1339ق/1921م)، 97.

[50]ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه، تصحیح علی‌یف  (مسکو: ادارۀ انتشارات دانش، 1970)، جلد 8، 138.

[51]فردوسی، شاهنامه، 256.

[52]ابومنصور عبدالملک‌بن محمد‌بن اسماعیل ثعالبی، غرر اخبار ملوک الفرس و سیرهم، تصحیح ه. زوتنبرگ (پاریس: امپریر ناسیونال، 1900)، 619.

[53]ابی‌الحسن علی‌بن الحسین‌بن علی المسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق محمد محی‌الدین عبدالحمید (قاهره: مکتبه التجاریه الکبری باول شارع محمد علی به مصر، 1964)، جلد 1، 269.

[54]http://www.iranicaonline.org/articles/bozorgmehr-e-boktagan/.

[55]ابراهیم پورداود، یشت‌ها 2، به کوشش بهرام فره‌وشی (تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 2536)، 504.

[56] جان هینلز، شناخت اساطیر ایران، ترجمۀ ژاله آموزگار و احمد تفضلی (تهران: کتابسرای بابل و نشر چشمه، 1368)، 124.

[57]جان هینلز، شناخت اساطیر ایران، 124.

[58]ارمنستان، کاپادوکیه، کیلیکیه، پونتوس و سپس روم.

[59]جان هینلز، شناخت اساطیر ایران، 127.

[60]هینلز، شناخت اساطیر ایران، 127.

[61]محمدحسین‌بن خلف تبریزی (برهان)، برهان قاطع، تصحیح محمد معین (تهران: امیرکبیر، تهران 1361)، 2061.

[62]‌ابوریحان بیرونی، آثارالباقیه، ترجمۀ اکبر داناسرشت (تهران: امیرکبیر، 1363)، 74.

[63] قاموس کتاب مقدس، 781.

[64] قاموس کتاب مقدس، 784.

[65]‌هینلز، شناخت اساطیر ایران، 126.

[66]برهان، برهان قاطع، 2063.

[67]قرآن، سورۀ النساء، آیۀ 171 و سورۀ آل‌عمران، آیات 45 و 46: انما المسیح عیسی ابن مریم رسول الله و کلمته القاها إلی مریم و روح منه.

[68]فرنبغ دادگی، بندهش، 115.

[69] amar [YOUNG] (2771x: ED IIIa, ED IIIb, Old Akkadian, Lagash II, Ur III, Early Old Babylonian, Old Babylonian, 1st millennium) wr. amar “calf; young, youngster, chick; son, descendant” Akk. būrumāru


[70]
بطرک همان بطریق است. در انگلیسی معادل پاتری ارک است.

[71]بنگرید به تذکرۀ اربیل.

[72]چنان که در لغتنامۀ دهخدا آمده است، کلیسای نسطوری سلسله‌مراتبی داشته و دارد که جایگاه  جاثلیق از همه بالاتر و مانند پاپ در کلیسای کاتولیک است. زیردست او مطران است که بزرگ اسقفان است. سپس جایگاه کشیشان است و در مرتبۀ آخر شماسان جای دارند. بیرونی در آثارالباقیه سلسله‌مراتب را در فرقه‌های گوناگون مسیحی شرح می‌دهد. بنگرید به بیرونی، آثارالباقیه، 448-450.

[73]‌تلفظ درست آن با حرف ش است. این نکته در ترجمۀ فارسی بیرجندی رعایت نشده است.

[74]یارشاطر، تاریخ ایران کمبریج، جلد 3، بخش 2، 376.

[75]‌‌‌کریستین‌سن، ایران در زمان ساسانیان، 558.

[76] ‌‌‌کریستین‌سن، ایران در زمان ساسانیان، 558.

[77]‌در کلیسای کاتولیک عناوین پاتری ارک معادل بطریک یا بطریق و همان کاردینال در دستگاه مسیحیت کاتولیک است و پاپ که جانشین مسیح معرفی می‌شود بالاترین مقام است. وقتی پاپ فوت می‌کند، کاردینال‌ها پاپ تازه را انتخاب می‌کنند و در غیبت پاپ جدید زمام امور را در جهان مسیحیت به عهده دارند.

[78]‌‌هینلز، شناخت اساطیر ایران، 131.

[79]‌‌هینلز، شناخت اساطیر ایران، 123.

[80]‌بویس، تاریخ کیش زرتشت، 61.

[81]‌فخرالدین اسعد گرگانی، ویس و رامین، تصحیح محمد روشن (تهران: صدای معاصر، 1381)، 43 به بعد.

[82]حسن ذوالفقاری، ”ميرنوروزي،“ مجلۀ فرهنگ، شمارۀ 2، 13-20؛ دسترس‌پذیر در

http://ensani.ir/file/download/article/2010112816/.

[83]ذوالفقاری، ”ميرنوروزي،“ 17.

[84]http://www.iranicaonline.org/articles/mir-e-nowruzi/.

[85]بهرام فره‌وشی، جهان فروری (تهران: کاویان، 1364).

[86]بنگرید به مدخل ”پادشاه نوروزی“ در لغتنامۀ دهخدا، دسترس‌پذیر در

www.vajehyab.com/dehkhoda/.

[87]‌برهان، برهان قاطع، 2076.

[88]‌نفیسی، محیط زندگی و احوال و اشعار رودکی، 173-174.

[89]ابوسعید عبدالحیبن الضحاک‌بن محمود گردیزی، زین‌الاخبار، تصحیح محمد ناظم (برلین: مطبعۀ ایرانشهر، 1928م)، 19؛ نفیسی، محیط زندگی و احوال و اشعار رودکی، 174.

[90]‌نفیسی، محیط زندگی و احوال و اشعار رودکی، 173.

[91]‌نفیسی، محیط زندگی و احوال و اشعار رودکی، 175.

[92]‌نفیسی، محیط زندگی و احوال و اشعار رودکی، 175.

[93]mah [GREAT] (3271x: ED IIIb, Old Akkadian, Lagash II, Ur III, Early Old Babylonian, Old Babylonian, unknown) wr. mah; mah2 “(to be) great” Akk. kabtumādurabûşīru

See a mah[strengthen].