بحثی دربارهء سابقهء تاریخی القاب و عناوین علما در مذهب شیعه

«پیغامبر با علّو منصب خود متواضع‌ترین‌ مردمان بود»،«هرکه را بدیدی به سلام ابتدا نمودی»و«میان یاران خود نشستی…پس‌ اگر غریبی بیامدی او را از میان ایشان‌ نشناختی»

حجت الاسلام محمد غزّالی

گرچه مردم ایران تا چهار سال و نیم پیش نیز با ترکیب عربی«آیت اللّه»آشنا بودند که بندرت پیش از نام برخی از روحانیون و مراجع تقلید طراز اول و گاه منحصر بفرد بکار می‌رفت،ولی در سالهای اخیر،هم دامنهء استعمال این کلمه در ایران وسعت یافته است‌ و عدهء قابل توجهی از روحانیون آیت اللّه و آیت اللّه العظمی نامیده می‌شوند،و هم بر اثر حوادثی که در چندسال اخیر بر ایران گذشته است مردم دیگر کشورهای جهان،نیز این‌ کلمه را-صدها بار-با تلفظ و ضبط درست یا نادرست از رادیو و تلویزیونها شنیده و یا در روزنامه‌ها خوانده‌اند.و بسبب آن‌که با معنی این کلمه و سابقهء استعمال آن آشنایی‌ ندارند،فقط از فحوای اخباری که این کلمه در آنها ذکر می‌شود،اکثر چنین می‌پندارند که‌ «آیت اللّه»نام کسی است که بر ایران حکومت می‌کند،و باصطلاح رایج در دستور زبان فارسی بسیاری از ایشان،این لفظ را«اسم خاص»یا«علم»نظیر:حسن و حسین،رستم و سهراب،و عمر و عثمان می‌پندارند که گمانی ناصواب است.شاید اطلاعات خود ما ایرانیان هم دربارهء سابقهء استعمال این کلمه خیلی بیشتر از خارجیان‌ نباشد.

مقصود از نگارش این مقاله آن است که ضمن معرفی تاریخچهء استعمال این کلمه در زبان فارسی،بطور کلی القاب و عناوینی را که مسلمانان-بخصوص شیعیان-از صدر اسلام تاکنون برای پیشوایان و رهبران و روحانیون خود بکار برده‌اند مورد بررسی قرار دهیم.

بی‌تردید در ایران،لقب«آیت اللّه»برای روحانیون و مجتهدان عالی مقامی که‌ بخصوص مرجع تقلید باشند بکار برده می‌شود.ولی یقینا اطلاعات ما دربارهء مطالب زیر چنان‌که باید و شاید کامل نیست:آیا مسلمانان دیگر کشورها،اعم از شیعه و سنّی،این‌ لقب را برای روحانیون درجه اول خود بکار می‌برند؟آیا در بین مسلمانان،استعمال لقب‌ «آیت اللّه»سابقه‌ای کهن دارد؟از چه تاریخی این لقب مورد استفاده روحانیون قرار گرفته است؟آیا برای بکار بردن آن دلیلی نیز اقامه گردیده است؟و اصولا یک روحانی‌ با چه سوابق تحصیلی و تجربی به کسب عنوان«آیت اللّهی»نائل می‌آید؟چه مرجعی‌ این عنوان را به شخص موردنظر اعطاء می‌کند؟و آیا بجز«آیت اللّه»القاب دیگری نیز برای روحانیون مسلمان در گذشته و حال بکار رفته است؟و اگر چنین است طبقه‌بندی‌ این عناوین از طرف چه مرجع یا مراجعی صورت می‌گیرد،و در تحت چه شرایطی‌ روحانیی به دریافت هریک از این القاب نائل می‌گردد و از مرتبه‌ای به مرتبهء بالاتر ارتقاء می‌یابد؟آیا آیت اللّه عالی‌ترین لقبی است که در روزکار ما برای روحانیون بکار می‌رود یا نه؟و موضوعهایی از این‌گونه.

*** برای آن‌که پاسخ این پرسشها را بدست بیاوریم باید به مکه و مدینه و عصر بعثت‌ پیامبر اسلام برگردیم و الفاظی را که از آن زمان به بعد نخست برای شارع اسلام،و سپس‌ برای پیشوایان دینی،رهبران مذهبی و روحانیون عالی‌مقام مسلمان بکار برده شده است‌ مورد مطالعه قرار دهیم.

از پیامبر اسلام در زمان حیاتش و پس از رحلت بیشتر با الفاظ رسول اللّه(:فرستادهء خدا)یاد شده است.خود پیامبر نیز در نامه‌هایی که خطاب به زمامداران مختلف نوشته و یا باو منسوب است عموما از شخص خود با کلمات«محمد رسول اللّه»،و بندرت«النّبی‌ محمد رسول اللّه»یاد کرده است.مردم نیز وی را«رسول اللّه»می‌خوانده‌اند چنان‌که‌ مؤلف تاریخ یعقوبی نوشته است«و هرگاه مردی او را صدا می‌زد و می‌گفت:یا رسول‌ اللّه،در پاسخش«لبّیک»می‌گفت».البته وی را با نام یا کنیه‌اش«یا محمد»و«یا

ابا القاسم»نیز مخاطب قرار می‌داده‌اند.[i]

بدیهی است که بکار بردن چنین عنوان ساده‌ای با خلق‌وخوی پیامبر سخت سازگار بوده است.چه نظر عموم محققان آن است که وی«با علّو منصب خود متواضع‌ترین مردمان‌ بود.»،«هرکه را بدیدی به سلام ابتدا نمودی».و در میان اصحاب و یارانش آن‌ چنان می‌نشست که اگر غریبی از راه وار می‌شد او را از دیگران تمیز نمی‌داد تا آنگاه‌ که می‌پرسید.برای حل مشکل غربا بود که از وی خواستند در محل شخصی بنشیند «پس دکانی از گل برای وی بنا کردند،و برآن می‌نشستی.»2در این باب مولانا جلال‌ الدین در فیه‌مافیه حق مطلب را ادا کرده است:«شخصی درآمد فرمود که محبوب است‌ و متواضع و این از گوهر اوست چنان‌که شاخی را که میوهء بسیار باشد،آن میوه او را فرو کشد،و آن شاخ را که میوه‌ای نباشد سر بالا دارد همچون سپیدار،و چون میوه از حد بگذرد استونها نهند تا بکلی فرونیاید.پیغامبر صلی الله علیه و سلم عظیم متواضع بود زیرا که همه میوه‌های عالم او و آخر بر او جمع بود،لاجرم از همه متواضع‌تر بود ماسبق رسول‌ اللّه احد بالسّلام،گفت هرگز کسی پس از پیغامبر بر پیغامبر صلی اللّه علیه و سلم‌ نمی‌توانست سلام کردن زیرا پیغامبر پیشدستی می‌کرد از غایت تواضع و سلام‌ می‌داد…»[ii]

پس از رحلت پیغمبر،ظاهرا اکثریت مسلمانان با اعتقاد به این امر که پیامبر در زمان‌ حیاتش کسی را به جانشینی خود برنگزیده است،در محلی به نام سقیفهء بنی ساعده گرد آمدند و بشرحی که در کتب تاریخ مذکورست-و در این باب اختلاف نظر نیز بسیارست-ابو بکر،صحابی کهنسال،یار غار و پدرزن پیامبر را به جانشینی او و رهبری‌ مسلمانان انتخاب کردند و ابو بکر را بسبب جانشینی پیامبر خلیفة رسول اللّه‌[iii](یا: خلیفه،خلاصهء عنوان:خلیفة رسول اللّه)خواندند.در مورد وظایف خلیفه باید بگوییم که‌ «خلیفهء پیغمبر نه فقط پیشوای مسلمین بلکه امیر المؤمنین و فرمانروای مجاهدین و فرماندهء عالی کل قوای اسلام بود.»[iv]نوشته‌اند ابو بکر مردی متواضع و افتاده بود و«روح خشوع و فروتنی در همهء رفتار و کردار وی جلوه داشت.چنان‌که وقتی یکی از مسلمانان او را «خلیفهء خدا(خلیفة اللّه)خواند،با فروتنی گفت:نه،من خلیفهء خدا نیستم،خلیفهء رسول خدایم.»[v]و نیز نوشته‌اند چون برای سخن گفتن با مردم بر منبری می‌آمد که‌ رسول خدا از آن با مردم سخن گفته بود،یک پله پایین‌تر از پله‌ای که پیغمبر در آن‌ می‌نشست،قرار می‌گرفت‌[vi].عمر چون پس از درگذشت ابو بکر به خلافت رسید،خود را

خلیفة خلیفة رسول اللّه خواند زیرا مطلق عنوان خلیفة رسول اللّه را خاص ابو بکر می‌دانست.[vii]ابن خلدون می‌نویسد«گویی مردم این لقب را بسبب بسیاری کلمات و تتابع اضافات سنگین می‌شمردند…تا اتفاقا یکی از صحابه،عمر را«ای امیر المؤمنین»خطاب کرد،و مردم این لقب را پسندیدند.»[viii](روایات در باب این‌که چه‌ کسی وی را امیر المؤمنین خواند،مختلف است).دربارهء عمر نیز نوشته‌اند که وقتی بر همان منبر پیامبر برمی‌رفت،دو پلهء خاص پیغمبر و ابو بکر را خالی می‌گذاشت و بر پله‌ای پایین‌تر از آن دو می‌نشست.[ix]

پس از عمر عنوانهای«خلیفه»(یعنی جانشین)و«امیر المؤمنین»(یعنی:سرور مؤمنان)برای عثمان و علی که بزعم اهل سنت و جماعت بترتیب به خلافت‌ برگزیده شدند بکار رفت.گرچه عنوان خلیفة اللّه در مورد عثمان(در یک مرثیهء منسوب به حسّان)و بعضی خلفای دیگر،یقینا از روی تملق و چاپلوسی،نیز بسیار بندرت بکار رفته است ولی ظاهرا مسلمانان و دیگر خلفا لقب«جانشین خدا»را که در قرآن عنوان آدم البشر بوده است،[x]منافی با فروتنی و تواضع دانسته و از استعمال آن بطور مطلق خودداری کرده‌اند.در قرآن هم خداوند پس از آفرینش«آدم»در خطاب به‌ فرشتگان،آدم را-یقینا بی‌آگاهی آدم-خلیفهء خود در زمین خوانده است:

و اذ قال‌ ربّک للملئکة انّی جاعل فی الارض خلیفة قالوا انجعل فیها من یفسد فیها و یسفک‌ الدّماء…

(قرآن مجید،سورة البقرة،آیه 30).«ای محمد گوش کن،وقتی خداوند به‌ فرشتگان گفت:من در زمین خلیفه‌ای برقرار خواهم کرد،گفتند:آیا می‌خواهی کسی را که در زمین فساد می‌کند و خونریزی می‌نماید خلیفه قرار دهی…(ترجمه بنقل از کشف الاسرار میبدی)نه آن‌که چون آدم و حوا بعلت نافرمانی و عصیان از بهشت رانده‌ شدند و در کرهء خاکی ویلان و سرگردان و پشیمان گردیدند،آدم به فکر این افتاده باشد که در چنان احوالی خود را خلیفة اللّه بنامد،و یا حوا و یا یکی از فرزندانشان در مقام‌ تجلیل شوهر و پدر یا پدربزرگ خود عنوان مذکور را برای آدم بکار برده باشند.و اما اگر براستی عنوان خلیفة اللّه را برای عثمان بکار برده باشند و باصطلاح او هم آن را«به ریش‌ گرفته باشد»،این کار می‌تواند با خلق‌وخوی عثمان آدمی سازگار باشد،چه گفتیم‌ یعقوبی نوشته است ابو بکر و عمر چون به جانشینی پیامبر رسیدند،و برای سخن گفتن با مردم بر منبر پیامبر برمی‌رفتند هرگز بر پله‌ای نمی‌نشستند که پیامبر اسلام برآن قرار می‌گرفت؛ابو بکر یک پله پایین‌تر از پلهء پیامبر،و عمر یک پله پایین‌تر از پله‌ای که‌ ابو برک برآن می‌نشست قرار می‌گرفتند.ولی چون عثمان بخلافت رسید«به منبر برآمد

در همانجایی نشست که پیامبر خدا در آن می‌نشست،و نه بر پله‌های دیگر.»[xi]با قتل‌ علی به دست یکی از خوارج در سال 40 ق،دوران خلافت خلفای راشدین(ابو بکر، عمر،عثمان،و علی)پایان می‌پذیرد و نوبت به خلفای اموی(40 تا 132 ق)و عباسی‌ (132 تا 656 ق)می‌رسد.در این دورهء طولانی که متجاوز از شش قرن بطول می‌انجامد و دولت اسلامی در این دوره به فتوحات نمایان نائل می‌آید جز دو لفظ«خلیفه»و«امیر المؤمنین»عنوان دیگری برای فرمانروایان اموی و عباسی بکار نرفته است.از طرف دیگر خلفای اموی مغرب(138 تا 422 ق)که تا سال 317 عنوان امیری و سلطانی داشتند،از زمان عبد الرحمن ثالث برای خود عنوان«خلیفه»اختیار کردند،و نیز چنان‌که در تواریخ‌ آمده است سلطان سلیم خان اول از آل عثمان(699 تا 1342 ق)هنگامی که خلیفهء عباسی مصر را مطیع خود ساخت حق خلافت را به خود اختصاص داد و از آن تاریخ به‌ بعد همهء سلاطین عثمانی برای خود لقب«امیر المؤمنین»بکار بردند.(توضیح آن‌که از سال 648 تا 922 ممالیک بر مصر حکومت می‌کردند که در سال اخیر سلطان سلیم خان‌ اول برآنان غلبه یافت.)

از اهل سنّت و جماعت(-اهل تسنن،سنّیان)بگذریم و ببینیم طرفداران علی،که‌ نوشته‌اند او و پیروانش خلافت ابو بکر،عمر،و عثمان را گردن ننهادند،برای پیشوایان‌ خود چه القاب و عناوینی را تابحال بکار برده‌اند.گفتیم که پس از رحلت پیامبر، اکثریت مسلمین،ابو بکر را به جانشینی پیامبر«انتخاب»کردند.ولی از همان روز ببعد گروهی از مسلمانان که به شیعهء علی یا شیعی و شیعه شهرت یافته‌اند،باستناد آن‌ که پیامبر در غدیر خم علی را بعنوان«مولی»به مسلمانان معرفی کرده است،علی،پسر عم و داماد او را جانشین بر حق پیامبر می‌دانند.در اخبار شیعه متواترست که پیامبر پس از حجة الوداع«رهسپار مدینه شد و در هیجدهم ذی الحجه سال یازدهم هجری چون بجایی‌ نزدیک جحفه که آن را غدیر خم می‌گفتند،رسید«بموجب وحیی که‌[به او]رسیده بود، مردم را جمع کردند و بر منبری از جهاز شتر بالا رفت و علی را با خود به منبر برد و پس از خطبه‌ای مشتمل بر وعظ و اخبار از نزدیکی وفات خود سخن گفت…پس بازوان علی ر گرفته بلند کرد و با صدای رسا گفت:[ألست اولی بالمؤمنین بأنفسهم؟(-آیا من از خود مؤمنان به ایشان سزاوارتر نیستم؟)گفتند:چرا،ای پیامبر خدا.گفت:]فمن کنت‌ مولاه فعلیّ مولاه،اللهم وال من والاه و عاد من عاداه‌[(-پس هرکه من سرور اویم، علی نیز سرور اوست،خدایا دوستی کن با هرکه او را دوست دارد و دشمنی کن با هر

که با او دشمنی ورزد.)]،و از منبر فرود آمده مردم را فرمود دسته‌دسته بروند و بر علی به‌ امارت مؤمنین سلام کنند و چنین نقل کردند…»[xii]موضوع مهم آن است که آن دسته از اهل‌ سنّت هم که واقعهء غدیر خم را نقل کرده‌اند،«مولی»را به معنی«دوست»گرفته‌اند نه‌ آن‌چنان که شیعیان آن را به معنی سروری و امارت و ولایت و…می‌دانند.

براساس آنچه گذشت شیعیان پس از رحلت پیامبر،علی را با عنوان امام،و امام‌ اول جانشین او می‌دانند و پس از شهادت وی،حسن و حسین دو فرزندان او را بترتیب‌ امام دوم و سوم می‌شمارند و سپس امامت بدین طریق در فرزندان حسین بن علی ادامه‌ می‌یابد تا بنابر اعتقاد شیعیان دوازده امامی نوبت به ابو القاسم محمد بن حسن عسکری‌ ملقب به امام زمان،صاحب الزمان،امام منتظر،حجة القائم،امام قائم،قائم آل‌ محمد…متولد بسال 255 ق.می‌رسد.اما یازدهم شیعیان،حسن عسکری،بسال‌ 260 ق.-در زمانی که فرزندش،امام دوازدهم،پنج ساله بوده است-درمی‌گذرد،و امام دوازدهم شیعیان از همین سن و سال از انظار غایب می‌گردد و قریب هفتاد سال(از 260 تا 329 ق.)را در«غیبت صغری»می‌گذراند،و سپس از سال 329 دوران‌ «غیبت کبری»خود را آغاز می‌کند که تاکنون همچنان ادامه دارد.با آن‌که لفظ عربی‌ «امام»به معنی مطلق پیشوا و رهبرست،شیعیان دوازده امامی و هفت امامی‌ (اسماعیلیه)-که به آنان اشاره خواهد شد-در طول تاریخ تشیع لفظ«امام»را برای‌ چند تن معدود که جانشین پیامبر می‌دانند بکار برده‌اند:«نزد شیعهء اثنا عشری،هریک از دوازده پیشوا که نخستین آنان علی بن ابی طالب ع و آخرین آنان مهدی ع است(یازده تن‌ اخیر از نسل علی ع و فاطمه دختر محمد ص اند).نزد اسماعیلیه،هریک از هفت پیشوا که شش تن نخستین آنان،همان شش امام اول شیعهء اثنا عشری هستند،و هفتمین‌ اسماعیل بن جعفر صادق ع باشد.»[xiii]

اگر می‌بینیم شیعیان لفظ«ماما»را منحصرا برای دوازده تن جانشینان پیامبر بکار برده‌اند نه برای دیگر پیشوایان و بزرگان و روحانیون عالم تشیع،سببی جز این ندارد که‌ ایشان برای امام شرایطی بسیار خاص و استثنائی قائلند که آن شرایط در هیچ روحانی و مجتهد و فقیهی،ولو اعلم زمان و یگانه مرجع تقلید روزگار خود نیز باشد،جمع نمی‌تواند شد.چه براساس اعتقاد ایشان«امر امامت،در صلاحیت عامه نیست.یعنی حق تعیین‌ امام و جانشین ندارند بلکه این موضوع مانند نبوت امری الهی،و رکن دین و قاعدهء اسلام‌ است…کسی که پیغمبر می‌بایست به جانشینی خود برگزیند لازم بود که معصوم از صغایر و کبایر و از خاندان رسالت باشد و چنین‌کسی علی بن ابی طالب است که پیامبر

او را در غدیر خم علی رؤوس الاشهاد به امامت معرفی کرد…علی وصی پیغامبر و امام‌ بتعیین و نص است و این امر یعنی تعیین و نص شرط اصلی امامت می‌باشد چنان‌که‌ سایر ائمه نیز هریک جانشین خود را تعیین و تصریح کرده‌اند.جانشینان علی،یعنی‌ باقی ائمه نیز معصوم از معاصی هستند و خطا برآنان جایز نیست.هرکس با امام‌ مخالفت کند،دشمن خدا و مانند کفار و منافقین،دوزخی است…در موضوع اطلاع‌ امام از مغیبات،شیعه می‌گویند که امام از«ماکان و ما سیکون الی یوم الدین»مطلع‌ است…امام در نزد شیعه غیر از خلیفه در نزد اهل سنت است زیرا خلیفه فقط مأمور اجرای احکام قرآن و سنّت رسول است،اما امام،معلم اول و مطلع از غیبت و وارث علوم‌ نبی،و شخص فوق بشر و معصوم از خطاست.علم امام به علم ظاهر و علم باطن تقسیم‌ می‌شود و علی(ع)هردو علم را از پیغامبر گرفت چنان‌که از ظاهر و باطن قرآن خبر داشت و اسرار کون و خفایای مغیبات را می‌دانست…علاوه‌براین اهل سنت در مجع‌ احادیث فقط به یک نفر یعنی حضرت رسول معتقدند و حال آن‌که شیعه بسیاری از احادیث را از قول ائمهء خود روایت کرده‌اند.»[xiv]

برخلاف شیعیان که در بکار بردن لفظ«امام»تا این حد وسواس و دقت بخرج‌ می‌دهند و بدین جهت استعمال آن را مخصوص چندتن معدود کرده‌اند،سنّی مذهبان در استعمال این لفظ فقط به معنی لغوی آن-یعنی مطلق پیشوا و رهبر و مقتدا-توجه‌ داشته‌اند و دارند.و بدین سبب استعمال این لفظ در نزد آنان محدودیتی ندارد؛چه ایشان‌ علاوه‌برآن‌که پیشوایان چهار مذهب حنفی،حنبلی،شافعی و مالکی را«امام» می‌خوانند افراد متعدد دیگری را در گذشته و حال امام نامیده‌اند.فی المثل در تاریخ‌ بیهقی دربارهء بو نصر مشکان صاحب دیوان رسالت غزنویان آمده است که او«امام روزگار بود در دبیری.»و دربارهء بو بشر تبانی نوشته است:«بو بشر تبانی رحمه الله هم،امام‌ بزرگ بود به روزگار سامانیان»[xv]در کتابهای صوفیان نیز بسیاری از بزرگان تصوف چون‌ سفیان ثوری،حسن بصری،سرّی سقطی،منصور عمار و امثال آنان را با عنوان«امام»یا «امام مسلمانان»ذکر کرده‌اند[xvi]بعلاوه این بیت خاقانی نیز مناسب همین معنی‌ است:

هرکه در قوم بزرگ است امامش خوانند هرکه دل صید کند صاحب دامش خوانند

چنان‌که گذشت،شیعیان علی بطوری لفظ«امام»را با دقت و احتیاط بکار برده‌اند که امروز می‌توان از آن بعنوان ضابطه‌ای بسیار معتبر برای تشخیص شیعی از سنّی‌ استفاده کرد چنان‌که محققان نیز در تعیین مذهب مؤلفان کتبی که نامشان مجهول است

از جمله از این ضابطه استفاده می‌کنند.زیرا همین‌که مؤلفی در قرون پیشین کسی را نظیر حسن بصری و بو نصر مشکان و منصور عمار و امثال ایشان«امام»خوانده باشد،او را سنّی می‌شمارند،همچنان که اگر مؤلفی ابو بکر،عمر،عثمان یا هریک از خلفای اموی‌ و عباسی را با عنوان«امیر المؤمنین»یاد کرده باشد،باز بر سنّی بودن وی حکم می‌کنند زیرا شیعیان فقط برای علی لقب«امیر المؤمنین»یا«حضرت امیر»را بکار می‌برند.

مورد استعمال لفظ«امام»را نزد شیعیان دوازده امامی باختصار گفتیم و اینک با اشاره‌ای کوتاه به لقبها و عنوانهایی که اسماعیلیان(شیعیان هفت امامی)در مذهب خود استعمال می‌کنند به این سخن خاتمه می‌دهیم و از ورود به دیگر فرق شیعه خودداری‌ می‌کنیم.اسماعیلیه معتقدند«که پس از رحلت امام جعفر،چون اسماعیل پیش از پدر در گذشته بود،امامت به محمد منتقل شد که«سابع تام»است…و پس‌ازاو امامت در خاندان وی باقی می‌ماند.ائمهء بعد از محمد به دو دسته تقسیم شدند که دسته‌ای ائمهء مستور بودند و پنهانی در شهرها می‌گشتند،در صورتی که دعات ایشان آشکارا مشغول‌ دعوت بودند،و بعد از ائمهء مستور،دور به عبید الله مهدی رسید که دعوت خود را آشکار کرد،و بعدازاو اولادش نصا بعد نصّ امامند،و هرکه در مخالفت با آنان بمیرد«مات‌ میّة جاهلیة…»ایشان در مذهب خود به درجات هفتگانه‌ای معتقدند که از پایین به بالا عبارت است از:مستجیب،مأذون،داعی،حجت،امام(از امام حسن تا اسماعیل)،اساس(علی بن ابیطالب)،و ناطق(پیامبر اسلام).اسماعیلیان،محمد بن‌ اسماعیل را«قائم»،و خلفای فاطمی مصر(297 تا 567 ق.)را جزو امامان دور قائم‌ می‌دانند.[xvii]

گفتیم که شیعیان اثنی عشری،منحصرا دوازده تن جانشینان پیامبر را«امام» نامیده‌اند.اما پس‌ازآن‌که دوازدهمین امام،نخست بطور موقت(غیبت صغری)و سپس‌ بمدت نامعلوم(غیبت کبری)از انظار غایب گردید،رهبری مذهبی شیعیان به دست‌ کسانی افتاد که در غیبت امام بنوعی مرجع حل و فصل امور آنانند.اکنون ببینیم‌ شیعیان از شروع غیبت صغری به بعد برای رهبران مذهبی خود چه عنوانها یا القابی را بکار برده‌اند.

در فاصلهء سالهای 260 تا 329 ق که امام دوازدهم(امام زمان)در غیبت صغری بود، برای چهار تنی که-یکی پس از دیگری-واسطهء بین امام و شیعیان بوده‌اند،ترکیبی‌ جز نایب خاص بکار برده نشده است،و پس از غیبت صغری نیز از این چهار تن یعنی: ابو عمرو عثمان بن سعید اسدی عمروی،ابو جعفر محمد بن عثمان بن سعید اسدی

عمروی،ابو القاسم حسین بن روح نوبختی،و ابو الحسن علی بن محمد سمری فقط با عنوان نواب اربعه یا سفرای اربعه یاد کرده‌اند.بدین ترتیب روشن می‌گردد که شیعیان‌ پس از ائمه دوازده‌گانهء خود،برای چهار تنی که در ایام غیبت صغری با آن امام غایب در ارتباط مستقیم بوده‌اند،الفاظی جز نایب و سفیر بکار نبرده‌اند.[xviii]و چنان‌که گفتیم آنان‌ را نایب خاص نیز نامیده‌اند در برابر نایب عام که«باعتقاد شیعهء امامیه،فقها و مجتهدین نایب عام امام زمانند در ابلاغ احکام شرع و اخذ سهم امام.»[xix]

پس‌ازاین چهار تن،از نظر مقام و منزلت روحانی در نزد شیعیان،نوبت به سه تن‌ مؤلفان«کتب اربعه»-که از کتب مراجع فقه شیعه است-می‌رسد بدین شرح:

نخستین ایشان کلینی است که مؤلف ریحانة الادب از وی بدین شرح یاد کرده‌ است:«ابو جعفر محمد بن یعقوب بن اسحق کلینی رازی معروف به ثقة الاسلام شیخ‌ مشایخ شیعه و رئیس محدثین علمای امامیه و اوثق و اعدل و اثبت و اضبط ایشان و مروّج‌ مذهب شیعه در غیبت امام(ع)و ممدوح خاص و عام و مفتی طویف اسلام،و جلالت‌ وی مسلّم فریقین است و عامّه و خاصّه در فتاوی بدو مراجعه می‌کردند و بدان جهت به‌ ثقة الاسلام شهرت یافته است.و او نخستین کسی است که در دورهء اسلامی بدین لقب‌ اختصاص داشته است.وی یکی از صاحبان کتب اربعه و صاحب کتاب کافی‌[یا: الکافی فی علم الدین،به زبان عربی‌]است که در عقاید حقهء اسلامیه و استنباط احکام‌ دینی مرجع اکابر و مورد استفادهء فحول فقها و محدثین بزرگ است و بتصدیق شیخ مفید، اجل کتب اسلامی و اعظم مصنفات شیعه و حاوی 16199 حدیث و به نام اصول و فروع‌ و روضه شامل سه قسمت است.کلینی اولین محدث امامی است که به جمع و نظم و ترتیب و تبویب اخبار دینی پرداخته و تا آن زمان اصول اربع مائهء اصحاب ائمه(ع) متداول بوده است…کلینی از علمای زمان غیبت صغری است…»[xx]درگذشت وی‌ مقارن است با آغاز غیبت کبری در سال 329 ق(و بقولی 328).شخصیت دوم از مؤلفان‌ کتب اربعه،محمد بن علی بن الحسین بن موسی بن بابویة القمی معروف به ابن بابویه‌ و ملقب به صدوق(متوفی بسال 381 ق)صاحب کتاب من لا یحضره الفقیه است.[xxi]آخرین فرد از این سه تن،ابو جعفر محمد بن الحسن بن علی الطوسی(385 تا 460 ق) است ملقب به شیخ الطائفه،و صاحب دو کتاب تهذیب و استبصار.دربارهء وی‌ نوشته‌اند ریاست مذهب در عهد او انتها یافته و در مجلس درس او سیصد تن از مجتهدین‌ شیعه حضور می‌یافته‌اند.[xxii]در اینجا این توضیح را لازم می‌داند که هرگاه در بین فقهای‌ متقدم شیعه کسی را بطور مطلق شیخ بنامند،مراد همین شیخ ابو جعفر طوسی است.ولی

در اصطلاح متأخرین از فقهای شیعه اگر این کلمه را بطور مطلق آرند مراد شیخ مرتضی‌ انصاری است که از سال 1266 ق پس از درگذشت صاحب جواهر مرجع تقلید شیعه‌ گردید.تحقیقات او در فقه استدلالی و اصول و قواعد کلیهء حقوق شیعه بی‌سابقه است.از آثار اوست«رسائل»در اصول و«مکاسب»در فقه که دقیق‌ترین تحقیقات حقوقی را در بردارد.»

بطوری که ملاحظه می‌شود نواب اربعه را که در غیبت امام دوازدهم در ارتباط دائمی‌ با وی بوده‌اند«نائب»،«سفیر»،و«نائب خاص»خوانده‌اند در ارتباط با وظیفه‌ای که‌ بعهده داشته‌اند.و نیز سه تن عالمان طراز اول عالم تشیع-مؤلفان کتب‌ اربعه-با لقب و عنوان عامی نامیده نشده‌اند؛ثقة الاسلام،صدوق،و شیخ یا شیخ‌ الطائفه در زمرهء القاب خاص‌[xxiii]است که به هریک از ایشان داده شده است.تا اینجا موضوع بحث خود را تا اواسط قرن پنجم هجری که از نظر تاریخی مقارن است با اوج‌ قدرت سلجوقیان در زمان سلطنت ملکشاه سلجوقی تعقیب کرده‌ایم.اینک بحث خود را در این زمینه ادامه می‌دهیم.

ظاهرا از زمان وفات شیخ طوسی(460 ق)تا دوران سلطنت پادشاهان صفوی- یعنی عصر رواج و شکوفایی تشیع در ایران-نیز مجتهدان و فقیهان طراز اول و مراجع‌ تقلید در ایران با لقبی عام خوانده نمی‌شده‌اند.(همچنان‌که قبلا نیز گفته‌ایم در این مقاله‌ مقصود ما به هیچ‌وجه القاب خاص یا تشریفاتی نیست که به اصناف مختلف از جمله‌ علما و فقیهان و واعظان و امامان جماعت و امثال آن داده می‌شده است.)شاید اجازه‌نامهء ملا محمد تقی مجلسی(مجلس دوم)برای اثبات این موضوع سندی معتبر باشد.این‌ اجازه‌نامه را پدر وی آخوند ملا محمد تقی مجلسی(متوفی 1070 ق،معاصر شاه عباس‌ اول)نوشته و در آن نام بسیاری از علمای شیعه را ذکر کرده است.در این اجازه‌نامهء مفصل که متجاوز از چهارده صفحه از کتاب قصص العلماء تنکابنی را اشغال کرده(و مشتمل است بر بیش از 6000 کلمه)و تمام آن تقریبا چیزی جز نام مجتهدان در ادوار مختلف با ذکر القاب و عناوین احترام‌آمیز و تشریفاتی و گاه القاب خاص ایشان‌ نیست،هیچ نشانه‌ای از استعمال لقبی عام برای آنان بچشم نمی‌خورد.

و اما در دوران صفویه بازار شیعه‌گری بناگهان در ایران گرم می‌شود و شاه اسماعیل‌ اول(جلوس 907،فوت 930)که نیاگانش سنّی مذهب بودند،در 14 سالگی مریدان‌ پدر را دور خود جمع می‌کند و زمام امور آذربایجان را بدست می‌گیرد و در سال 908 در تبریز تاج شاهی بر سر می‌نهد و به جنگ و کشتار سنّی مذهبان در داخل و خارج از ایران

می‌پردازد و از کشته پشته‌ها می‌سازد.براساس این سیاست که در تمام دوران صفویه‌ تعقیب می‌گردد،اکثریت مردم ایران به تشیع گردن می‌نهند و از آن زمان به بعد است که‌ ایران بعنوان کشوری شیعی مذهب در جهان شناخته می‌شود.چه تا پیش‌ازاین دوره‌ شیعیان در ایران در اقلیت محض بودند و فقط در شهرهای معدودی نظیر کاشان،قم،ری، ساوه،آبه،تفرش،فراهان و…اکثریت از آنان بود.با آن‌که در دورهء صفویه مذهب‌ شیعه مذهب رسمی و رکن اساسی سیاست مملکت شناخته می‌شود و خواه‌ناخواه‌ روحانیون شیعی نیز قرب و منزلت فراوان پیدا می‌کنند،باز روحانیون که مورد احترام فوق‌ العادهء حکومت و بعبارت دیگر«ابزار»مهم حکومت و سیاست بشمار می‌آمدند لقب یا عنوانی عام نداشتند،درحالی‌که فی المثل در همان زمان شاه اسماعیل را که علاوه‌بر سلطنت،داعیهء پیشوایی شریعت و طریقت نیز داشت با القابی نظیر:حضرت ظل‌ اللهی،خاقان اسکندر شأن،خاقان سلیمان شأن،ظل الله،شیخ اغلی،مرشد کامل، کامل مکمل،حضرت شاه،حضرت اشرف قدس،پادشاه جام جم،نواب ظل اللهی، نواب گیتی‌پناه،نواب گیتی‌ستان،نواب مرشد کامل،نواب همایونی ظل اللهی،ولی‌ نعمت عالمیان می‌خوانده‌اند.[xxiv]

برای آن‌که به حدود قدرت مجتهدان و فقیهان طراز اول در این دوره پی ببریم نامهء کوتاهی را که مقدس اردبیلی در توصیهء شخصی به شاه عباس اول نوشته است از نظر می‌گذرانیم:«بانی ملک عاریت عباس بداند،اگرچه این مرد اول ظالم بوده،اکنون‌ مظلوم می‌نماید.اگر از تقصیر او بگذری شاید حق سبحانه و تعالی از پاره‌ای از تقصیرات‌ تو بگذرد.»

براساس متون باقی مانده از دورهء صفوی در پیش از نام علمای بزرگ آن دوره‌ حد اکثر لفظ شیخ و گاه کلماتی نظیر ملا،مولانا،و آخوند ذکر می‌گردیده و بجای‌ ضمیر سوم شخص مفرد،از آنان،با کلمات جناب شیخ یا آن جناب و…یاد می‌نموده‌اند حتی در زمان حیات ایشان و یا به هنگامی که آنان را مخاطب قرار می‌داده‌اند.چنان‌که مؤلف تاریخ عالم‌آرای عباسی در فصل«ذکر مشایخ کرام و علماء اعلام و فضلاء ذوی العزّ و الاحترام»،لفظ«شیخ»را پیش از نام همهء علمای دین آورده‌ است مانند:«سرآغاز جریدهء فضل و دانش از آن طبقهء علیه مجتهد الثانی فرید العصر و الزمانی شیخ عبد العال است که خلف صدق مرحمت پناه مجتهد الزمانی شیخ‌ عبد العالی است…بر مسند عالی اجتهاد تمکن داشت و اکثر علمای عصر اذعان اجتهاد آن جناب می‌نمودند و اکثر اوقات در بلدهء طیبه کاشان اقامت داشت.»[xxv]همین مؤلف

دربارهء وقف املاک سلطنتی(شاه عباس اول)،از شیخ عاملی بدین ترتیب نام می‌برد: «بشروطی که در وقفیهء معتبرهء مرقومه به قلم افادت رقم علامة العلمائی مجتهد الشأنی شیخ‌ بهاء الدین محمد مبین و مسطورست…»[xxvi]مادهء تاریخی را هم که برای وی ساخته‌اند با لفظ«شیخ»است:

رفت چون شیخ ز دار فانی‌ گشت ایوان جنانش مأوای‌ دوستی جست ز من تاریخش‌ گفتمش«شیخ»بهاء الدین وای‌[xxvii]

و چنین است وضع بقیهء علمای معروف این دوره نظیر:میر محمد باقر داماد،ملا عبد المحسن کاشی،ملا محسن فیض،مولانا عبد الله شوشتری،شیخ لطف الله طیسی‌ عاملی و امثال ایشان که در سفر و حضر با شاه عباس اول همراه و همنشین بوده‌اند.[xxviii] و در صدر این عالمان دین در عهد صفویه از مجلسی دوم،ملا محمد باقر مجلسی‌ (1037 تا 1110 یا 1111 ق)معاصر شاه سلطان حسین صفوی باید یاد کرد.با آن‌که‌ وی با تألیفات متعدد و مفصل خود مانند بحار الانوار فی اخبار الائمة الاطهار(26 جلد به‌ زبان عربی)،حلیة المتقین،عین الحیات،مشکوة الانوار و غیره بزعم برخی دائرة المعارف شیعه را بوجود آورده است،و با آن‌که همهء روحانیون شیعه در چند قرن اخیر از جهات گوناگون ریزه‌خور خوان وی بوده‌اند در زمان حیاتش و پس‌ازآن عموما جز لفظ «ملا»کلمه‌ای دیگر پیش از نام وی نیاورده‌اند.از پدر وی،مجلسی اول،نیز بصورت‌ آخوند(یا:ملا)محمد تقی مجلسی(متوفی 1070 ق)یاد شده است.

ملاباشی لقب دیگری است که از دورهء صفویه ببعد برای رئیس ملایان یا ملایی که‌ در دربار پادشاهان بوده و تدریس شاه یا شاهزدادگان را بعهده داشته بکار رفته است. شاید محمد باقر مجلسی یکی از نخستین کسانی باشد که ملاباشی نیز خوانده شده چه‌ نوشته‌اند که وی عنوان ملاباشی داشته و پس از مرگش،این عنوان و مقام به نوه‌اش میر محمد حسین داده شده است.در دورهء نادر شاه افشار نیز از دو روحانی طراز اول یکی‌ میرزا عبد الحسین ملاباشی،مخالف نادر شاه،و دیگری میرزا عسکر ملا باشی قزوینی، موافق وی،نام برده شده است که نخستین با طرح نادر شاه دربارهء آشتی شیعه و سنی‌ مخالف بود و دیگری در مراسم تاجگذاری نادر شاه خطبه خواند.بنظر می‌رسد که ملا باشی در ردیف عنوانها و لقبهای دولتی و حکومتی بوده است که به افراد اعطا می‌گردیده‌ است.[xxix]و از آن جمله است لقبهای دیگری نظیر شیخ الاسلام و قاضی القضاة که سابقهء استعمال آنها به قرن چهارم می‌رسد.

اما این وضع،یعنی بکار نبردن لقب عام برای روحانیون،در دورهء پادشاهان قاجاریه‌ نپایید.گرچه شیوهء کهن یعنی عدم استعمال لقب و عنوان عام برای روحانیون بزرگ‌ تقریبا تا اواخر دورهء قاجاریه نیز ادامه یافت ولی لا اقل از اواسط این دوره،هم از طرف‌ دستگاه حکومت و هم از سوی مردم بموازات ذکر نام روحانیون،بی‌هرگونه لقب عامی، گاهگاه نیز فقط یک لقب عام برای برخی از ایشان،نه همهء آنان،بکار می‌رود. ظاهرا اول دستگاه حکومت برای تجلیل و تکریم روحانیون طراز اول آن لقب را بکار می‌برد.و چون نوبت به دوران مشروطیت و مبارزهء مردم برای تأسیس عدالت‌خانه و اجرای قانون و تفکیک قوا و امثال آن می‌رسد،ضمن ادامهء شیوهء گذشته-یعنی عدم‌ استعمال لقب-یا بکار بردن همان لقب رایج در دورهء قاجاریه،کم‌وبیش نشانه‌هایی‌ بچشم می‌خورد حاکی از آن‌که روحانیون بزرگ شیعه در ایران درصددند برای طبقهء خود لقب یا القابی عام دست و پا کنند و در نتیجه بمرور زمان کمتر موردی دیده می‌شود که‌ روحانئی را مانند دیگر خلایق فقط با اسم خودش بی‌افزون لقب یا القابی یاد کنند،و آهنگ این کار چنان‌که در صفحات بعد خواهیم دید در پنجاه شصت سال اخیر در ایران‌ سریعتر می‌گردد.

اینک در کمال اختصار موضوع مورد بحث را از دورهء قاجاریه به بعد با ذکر شاهد از نظر می‌گذرانیم.گفتیم که در این دوره اصل بر ذکر نام روحانیون و علمای دین بی‌ذکر هرگونه لقب و عنوان عامی بوده است.در این شاهد بسیارست:

نخست به علمایی اشاره می‌کنیم که در دورهء ناصر الدین شاه برای شنیدن دعاوی‌ سید محمد علی باب در مجلس ولیعهد حضور داشتند.با آن‌که علمای حاضر در این‌ مجلس یقینا از علمای طراز اول آن روزگار بوده‌اند مع هذا از ایشان به این صورت یاد شده‌ است:چندتن از«علماء اعلام و فقهای اسلام حاضر شده‌[با سید محمد علی باب‌]به‌ ملاقات و مقالات پرداختند.»ایشان عبارت بوده‌اند از«ملا محمد که به مذهب شیخ‌ احمد احسائی بود و حاجی مرتضی قلی مرندی ملقب به علم الهدی و حاجی میرزا علی‌ اصغر شیخ الاسلام و حاجی ملا محمود نظام العلماء…»[xxx]توضیح این مطلب لازم است‌ که علم الهدی و نظام العلماء و امثال آن از القاب خاص است که دیگران هم داشته‌اند مانند رئیس التجار،معین البکاء نظام الدوله و امثال آن.

شاهد دیگر مقاله‌ای است در روزنامهء شرافت(شمارهء 64،محرم 1320 ق)در معرفی‌ آقا میرزا سید محمد مجتهد.توضیح آن‌که در هریک از شماره‌های این روزنامه تصویر یکی از بزرگان مملکت با شرح حال وی بچاپ می‌رسیده است.مقالهء مورد بحث به قلم

اعتماد السلطنه،محمد باقر است،و با آن‌که نویسنده برای این مجتهد و پدر او لقب«حجة الاسلام»بکار برده،ولی برای دیگر افراد خاندان وی که همه از معاریف عالم تشیع و سرشناس‌تر از خود او بوده‌اند،هیچ لقب یا عنوانی نیاورده است. این است بخشی از آن مقاله:

«جناب مستطاب شریعتمدار مقتدی الانام حجة الاسلام آقای آقا میرزا سید محمد مجتهد دامت افاضاته پسر حجة الاسلام جنت مکان آقای آقا سید صادق طباطبائی قدّس‌ سرّکه مدت شصت سال در دار الخلافهء طهران بلکه تمام محروسهء ایران رئیس بزرگ‌ ملت بودند و آن مرحوم پسر مرحوم آقا سید محمد مهدی است که آن سید جلیل و فقیه نبیل‌ در بلدهء طیبه همدان رئیس شریعه و مطاع برّیه بودند و ایشان پسر مبرور مغفور آقا میر سید علی کبیرند که معروف آفاق بودند،و والدهء آقا میر سید علی خواهر آقا محمد باقر بهبهانی‌ اعلی الله مقامه است که در حوزهء اسلام صیت منزلت و مقامش مستغنی از بیان است.و والدهء ماجدهء مرحوم آقا سید صادق دختر مرحوم آقا سید محمد مجاهد است که آن عالم‌ اجل و سید دین‌پرور غیور در عهد خاقان خلد آشیان مغفور پیشرو عسکر ایران در جنگ با روس بوده و مؤلفاتش در فقه و اصول اکنون متداول است چون کتاب مفاتیح در اصول و وسائل در قواعد فقه و اصول و مناهل در فقه و مصابیح در فقه،و آقا سید محمد مجاهد پسر مرحوم آقا میر سید علی صغیر صاحب ریاض معروف به شرح کبیر است که خواهرزادهء آقای بهبهانی است.والدهء والدهء آقا سید صادق مرحوم دختر آقا سید مهدی بحر العلوم‌ است،و والدهء آقا سید محمد مجاهد دختر آقای بهبهانی است.و والد ایشان ملا محمد اکمل داماد مرحوم مجلسی اعلی الله درجاته است.پس صاحب چنین نسب جلیل و اصل اصیل را سزد که به مفاخره و مباهات فرماید:اولئک آبائی فجئنی بمثلهم.و الحق‌ این خاندان عظیم الشأن زیاده از یک قرن است که افتخار بزرگ ملت ایران بلکه تمام‌ حوزهء اسلام و در علم و عمل و زهد و تقوی و قبول عامه و مطاعیت تامه و شرافت نسب و کرامت حسب از طراز اول محسوبند.»[xxxi]

ناصر الدین شاه در برخی از دستخطهای خود خطاب به نایب السلطنه،میرزای‌ شیرازی،مجتهد اعلم و مرجع تقلید زمان را،با الفاظ حاجی میرزا حسن،حاجی میرزا حسن شیرازی،آقا میرزا حسن شیرازی و حاجی‌[xxxii]یاد کرده،و نیز در روزنامهء خاطرات‌ اعتماد السلطنه از همین روحانی عالی‌مقام با کلمات میرزا حسن شیرازی،میرزای‌ شیرازی و جناب میرزای شیرازی‌[xxxiii]یاد شده است.اعتماد السلطنه در همین کتاب از چندتن از علمای دیگر بدین‌سان یاد می‌کند:میرزا حسن آشتیانی،آقا علی اکبر

بروجردی و شیخ فضل الله نوری و میرزا حسن مجتهد آشتیانی.[xxxiv]در نامه‌ای هم که‌ آصف الدوله در پاسخ حاج ملا علی کنی روحانی مقتدر عصر ناصر الدین شاه نوشته،نام‌ چندتن از روحانیون معاصر خود را با تجلیل و احترام بدین شرح ذکر کرده است:«لیکن‌ مقلد مرحوم حاجی شیخ مرتضی اعلی الله مقامه هستم با اجازهء مجتهد حیّ…و اگر مقصود مجتهدین دار الخلاف است لفظ عموم که حاصل ندارد به اشخاص باید رجوع کرد جناب آقای ملا محمد جعفر سلّمه الله تعالی،جناب آقای حاجی میرزا محمود سلّمه الله تعالی،جناب آقای میرزا حسن سلّمه الله تعالی،جناب آقای حاجی آقا محمد سلّمه الله تعالی و سایر آقایان همه با بنده نهایت لطف را دارند.»[xxxv]و نیز در تلگرافی‌ میرزای شیرازی(با امضای محمد حسن الحسینی)،میرزا حسن مجتهد آشتیانی مقیم‌ تهران را«آقا میرزا محمد حسن»خطاب کرده است.[xxxvi]

مظفر الدین شاه در جواب تلگراف علمای تبریز از روحانیون آن خطه بدین ترتیب یاد کرده است:ولیعهد«به جنابان مستطابان حاجی میرزا حسن آقای مجتهد و آقای امام‌ جمعه و آقای حاج میرزا محسن آقا و آقای میرزا صادق آقای مجتهد و آقای ثقة الاسلام‌ التفات ما را برسانید و از طرف ما بگویید…»

این تلگراف در پاسخ تلگراف زیرست:«عرض حضور مبارک پادشاه‌ اسلام پناه خلدّ الله سلطانه.دستخط مبارک از جانب سنّی الجوانب همایونی در جواب‌ عریضهء تلگرافی این دعاگویان زیارت شد.این خادمان شریعت مطهر،هیچوقت از تقویت دولت اسلام فروگذار نبوده وجود مبارک پادشاه ظل الله را سرمشق عدالت و دینداری و شرع‌پرستی دانسته و می‌دانیم و…»و یا همین پادشاه به نامهء طباطبائی‌ (محمد بن صادق الحسینی الطباطبائی)با عنوان«جناب آقا سید محمد مجتهد»جواب‌ داده است.[xxxvii]مستشار الدوله نیز در روزنامهء انجمن تبریز از سید عبد الله بهبهانی روحانی‌ مشهور عصر مشروطیت بدین ترتیب یاد کرده است:صبح یکشنبه…زودتر از هر روز وارد مجلس شدم.دیدم رئیس و چندنفر از رجال دولت مثل معین الدوله و غیره در آنجا هستند آقای آقا سید عبد الله هم تشریف دارند.»[xxxviii]

در این دوره همانند عصر صفوی گاهی در پیش از نام مجتهدان و روحانیون فقط لفظ «جناب»آمده است.چنان‌که دیدیم ناصر الدین شاه در یکی از دستخطهای خود از «جناب میرزای شیرازی»[xxxix]یاد کرده بود.همچنین محرر حاجی شیخ فضل الله نوری در نامه‌ای که به پسر او در نجف نوشته است دو تن از روحانیون را با عبارت«جناب خمامی‌ و جناب آخوند ملا محمد آملی»ذکر کرده است.مردم تبریز هم در تلگراف خود به

نمایندگان مجلس شورای ملی ضمن گله و شکایت از میرزا حسن مجتهد مخالف مشروطه‌ نوشته‌اند«…خودتان اطلاعات کامله دارید که بعضیها به ملاحظهء اغارض شخصانی‌ اسباب‌چینی می‌نمودند که مقصود از دست رفته قوانین عدلیه مشروطیت متروک شود و همواره مانع از پیشرفت مقصود بودند و از آن جمله جناب حاجی میرزا حسن آقای‌ مجتهد…»[xl].

و اما لقبی که در دورهء قاجاریه،نه به عنوان لقب روحانیی معین بلکه به عنوان لقبی‌ عام گاهگاه برای مجتهدان و فقیهان و علمای طراز اول و معروف شیعه در نوشته‌ها بکار رفته حجة الاسلام است.این لقب نخستین‌بار،قرنها پیش،برای محمد غزّالی‌ (450 تا 505 ق)که از علمای عامه و از ستاره‌های درخشان دنیای اسلام است،بعنوان‌ عالی‌ترین لقب شخصی در دنیای اسلام بکار رفته بود.و بعدها این ترکیب بندرت بعنوان‌ لقبی احترام‌آمیز و تشریفاتی در نامه‌نگاری استعمال گردید،زیرا لقب«حجة الاسلام‌ و المسلمین»در ضمن«القاب و ادعیهء قضات»در کتاب دستور الکاتب فی تعیین‌ المراتب که در قرن هشتم نوشته شده بکار رفته است.[xli]

[xlii]

یکی از قدیمی‌ترین موارد استعمال این لقب در دورهء قاجاریه متن فرمان‌ محمد شاه قاجار است که روی سنگ حجاری و بالای سر در مدرسهء آقای بزرگ‌ در کاشان نصب گردیده است:«به حکم محکم شاهنشاه عادل باذل محمد شاه قاجار خلد الله ملکه و احسانه،و حسب الخواهش جناب شریعت آداب حجة الاسلام ملا مهدی نراقی آقای بزرگ،مال دیوانی قصابی و دباغی کاشان بموجب فرمان مبارکو تخفیف مقرر آمد،از تکالیف دیوانی معاف.خلاف‌کننده به لعنت خدا و نفرین رسول‌ گرفتار شود.فی محرم الحرام 1256.»[xliii]

از ظواهر چنین برمی‌آید که در دورهء ناصر الدین شاه همانطوری که گفتیم استعمال‌ این لقب برای مجتهدان طراز اول قطعیت یافته بوده است.چه در این زمان علاوه‌برآن‌که‌ نام این‌گونه مجتهدان را بی‌ذکر هرگونه لقب عامی هم بکار می‌برده‌اند،در مواردی‌ نیز آنان را حجة الاسلام می‌نامیده‌اند.دلیل قطعی بر صحت این امر استفتائی است که

از میرزا شیرازی دربارهء استعمال تنباکو شده است بدین‌شرح:«حجت الاسلاما!ادام‌ الله عمرکم العالی،با یان وصفی که در بلاد اسلام در باب تمباکو پیش آمد،فعلا کشیدن غلیان چه صورت دارد و تکلیف مسلمانان چه است؟مستدعی است آن‌که‌ تکلیف مسلمانان را مشخص فرمایند.»[xliv]و چنان‌که می‌دانیم در جواب این استفتاء فتوائی مبنی بر تحریم استعمال تنباکو به نام میرزای شیرازی منتشر گردیده است که متن‌ آن در شمارهء سوم ایران‌نامه-در ذیل اسناد تاریخی دوران قاجاریه-آمده است.از این استفتاء روشن می‌گردد که بالاترین عنوانی که در مقام تجلیل و در موارد رسمی‌ برای عالمی طراز اول و مجتهدی بنام در آن روزگار بکار می‌رفته است چیزی جز«حجة الاسلام»نبوده است.و به‌همین‌جهت است که می‌بینیم در همین موضوع تحریم تنباکو میرزا محمد حسن آشتیانی مجتهد معروف تهران در تلگراف مورخ 9 رجب 1309 خود میرزای شیرازی را با همین عنوان مخاطب قرار داده است:«بغداد،توسط حاجی‌ عبد الکریم وکیل الدوله،به عرض ملازمان حضرت حجة الاسلام دام ظله العالی‌ می‌رساند…»[xlv]

در دورهء ناصر الدین شاه،چنان‌که اشاره شد دستگاه دولت نیز با استعمال این لقب‌ برای مجتهدان معروف در نشریات دولتی آن روزگار(روزنامه‌های شرافت و شرف)به‌ آن رسمیت می‌بخشد،مانند:

«جناب مستطاب شریعتمدار مقتدی الانام حجة الاسلام آقای آقا میرزا سید محمد مجتهد دامت افاضاته پسر حجة الاسلام جنّت مکان آقای سید صادق طباطبائی قدس‌ سرّه…بالجمله جناب مستطاب حجة الاسلامی آقا میرزا سید محمد در نوزدهم ماه ذی‌ الحجة الحرام سنه 1255 در کربلای معلّی متولد شده…در مراجعت…در سامرا متوقف شده و در خدمت فردوس مقام حجة الاسلام میرزای شیرازی اعلی الله مقامه‌ مشغول تحصیل و تکمیل علوم دینیه شده…»[xlvi]و چنین است«جناب مستطاب حجة الاسلام آقای حاجی ملا علی.»[xlvii]

ولی از نوشته‌های این دوره پیداست که دستگاه دولت ضابطه‌گونه‌ای برای حجة الاسلام خواندن روحانیون دارد چنان‌که در روزنامهء شرف در معرفی امام جمعه میرزا زین العابدین با آن‌که وی مورد عنایت خاص ناصر الدین شاه بوده و«خلعتی شایان‌ بانضمام یک قبضه عصای مرصع ممتاز»از طرف پادشاه به وی اهدا گردیده بوده و سپس‌ به«مصاهرت سلطنت»نیز مفتخر شده است،لقب حجة الاسلام بکار نرفته است.

از اسناد موجود چنین برمی‌آید که مجتهدان معروف این دوره نیز بر استعمال این

لقب صحه نهاده بوده‌اند.چه می‌بینیم در درگیری مشروطه‌خواهان و مستبدان،ارکان‌ ثلاثهء مشروطیت ساکن عتبات،در پاسخ تلگرافهای سید عبد الله بهبهانی و سید محمد طباطبائی علمای مشروطه‌خواه تهران که از رفتار ناهنجار شیخ فضل الله نوری شکایت‌ کرده بودند چنین جواب داده‌اند:حجة الاسلام بهبهانی و طباطبائی تلگراف ثانی‌ واصل.نوری چون مخلّ به آسایش و مفسدست،تصرفش در امور حرام است.محمد حسین‌ نجل میرزا خلیل،محمد کاظم خراسانی،عبد الله مازندرانی»[xlviii]همین سه مجتهد بزرگ در تلگرافهای دیگر خود نیز خطاب به بهبهانی و طباطبائی آن دو را حجة الاسلام و حج الاسلام‌ مخاطب قرار داده‌اند.[xlix]

قبول لقب مورد بحض از طرف روحانیون ظاهرا موجب شده است که روحانیون طراز اول نیز شخصا خود را حجة الاسلام بنامند.متن تلگرافی در دست است که حج الاسلام‌ تبریز به حج الاسلام تهران مخابره کرده‌اند!:

«خدمت حضرات آقایان حجج الاسلام دامت برکاتهم امروزه پاره‌ای مکاتیب از تهران به جمعی از اهالی تبریز رسیده و مآل همه آنها این است که…اعلیحضرت‌ همایونی را موافق نمی‌دانند…امضاء:عموم حج الاسلام تبریز.»[l]

بدیهی است که در چنین شرایطی از طرف طبقات مختلف مردم برای تجلیل از روحانیون بکار بردن لقب حجة الاسلام رواج بسیار می‌گیرد.از جمله تلگرافی است به‌ امضای«ملت»خطاب به آخوند ملا محمد کاظم خراسانی:

«نجف،حجة الاسلام خراسانی روحی فداه.سالها زیر سایهء ظلم جانا و مالا مجنون‌ آسا مانده بودیم…دولت علمای صوری که خانمان‌سوز ماها بوده در تهران جمع می‌کنند تا امر را به حجج الاسلام و علمای حقانیون مشتبه نمایند که مشروطه خلاف مصلحت‌ است…امضاء:ملت.»[li]

در این مورد به ذکر چند نمونهء دیگر بسنده می‌کند:

محرر حاجی شیخ فضل الله نوری در نامه‌ای که به پسر او در نجف نوشته به تشکیل‌ انجمنی از علماء اشاره کرده است:«این اوقات انجمنی از علما تشکیل شده بود که‌ سیّارست و حضرت مستطاب حجة الاسلام آقا(مقصود شیخ فضل الله است)و مجتهد تبریز(حاجی میرزا حسن مجتهد تبریزی،دشمن مشروطه‌خواهان که از تبریز بیرونش‌ کرده بودند)و جناب خمامی و جناب آخوند ملا محمد آملی و…تشریف‌فرما تاکنون‌ شده‌اند…»[lii]در یکی از لایحه‌های بست‌نشینان حضرت عبد العظیم که با مشروطه‌ مخالف بودند آمده است:«…و ماده‌ای که حضرت حجة الاسلام آقای آخوند خراسانی

مد ظلّه که تلگرافا بتوسط حجة الاسلام آقای حاجی شیخ فضل الله دامت برکاته از مجلس محترم خواستند امتثالا لامره الشریف در قانون اساسی درج شود…»[liii]در تلگرافی هم که از تهران به امضای نمایندگان مجلس به تبریز مخابره گردیده از آقایان‌ بهبهانی و طباطبائی با عنوان حضرت مستطاب حجة الاسلام آقای آقا سید عبد الله‌ مجتهد،و حضرت مستطاب حجة الاسلام آقای آقا سید محمد مجتهد یاد شده است.[liv]و از کاشان نیز دربارهء تعدیات نایب حسین،تلگرافی به سید عبد الله بهبهانی به تهران مخابره‌ گردیده است با همین لقب:«توسط انجمن محترم کاشانیان،حضور محترم حجة الاسلام آقای‌ بهبهانی،ملت کاشان بعد از چهل سال تحمل ظلم و تعدی نایب حسین پشت مشهدی و اتباعش…»[lv]

علاوه‌براین در لغت‌نامهء دهخدا در ذیل لفظ حجتین آمده است که«حجتین یا حجتان لقبی بود که آزادیخواهان صدر مشروطیت به مرحوم سید عبد الله بهبهانی و سید محمد طباطبائی می‌دادند.»

از دورهء ناصر الدین شاه که استعمال لقب حجة الاسلام برای مجتهدان معروف‌ متداول گردید،بسیار بندرت و ظاهرا برای تکریم و تجلیل بیشتر ایشان بجای حجة الاسلام ترکیب طولانی‌تر حجة الاسلام و المسلمین نیز بکار رفته است.بکار بردن لقب‌ اخیر در دورهء مشروطه نیز ادامه می‌یابد و مردم آن را برای همان کسانی بکار می‌برده‌اند که آنان را حجة الاسلام نیز می‌خوانده‌اند.از آن جمله است استعمال این لقب برای‌ حاجی شیخ محمد جعفر:«جناب مستطاب حجة الاسلام و المسلمین آقای حاجی شیخ‌ محمد جعفر شوشتری که از اجلّهء علمای اعلام…هستند اصلا از طایفهء بنی نجار… بوده…»[lvi]در یکی از لایحه‌های بست‌نشینان حضرت عبد العظیم نوشته شده است: «شرح مقاصد حضرت حجة الاسلام و المسلمین آقای حاج شیخ فضل الله سلّمه الله و سایر مهاجرین زاویهء مقدسه از علماء عظام و غیرهم آن است…و این‌که حضرت حجة الاسلام و المسلمین آقای حاجی شیخ فضل الله ایّده الله طرف بی‌ارادتی این جماعت‌ واقع شده…حضرت حجة الاسلام و المسلمین آقای آخوند ملا محمد کاظم مدّ ظلاله‌ افزودن فصلی را فرمایش فرموده‌اند…»[lvii]

یا در یکی از همین لوایح می‌خوانیم«…که جناب حجة الاسلام و المسلمین آقای‌ حاجی شیخ فضل الله سلّمه الله تعالی منکر مجلس شورای ملی می‌باشند دروغ است‌ دروغ…»[lviii]و در تلگرافی که از تبریز به دو مجتهد مشروطه‌خواه مقیم تهران مخابره‌ گردیده است از آن دو با همین لقب اخیر یاد شده است.[lix]

در همین دوره هرگاه نویسنده نمی‌خواسته است نام یک‌یک روحانیون را ذکر کند از ایشان با الفاظ:جنابان مستطابان،علماء عظام،علماء اعلام،فقهاء فخام،حج‌ اسلام،حجج اسلامیه،و حج الاسلام یاد می‌کرده است.چنان‌که مظفر الدین شاه در یکی از دستخطهای خود نوشته است:«جناب اشرف اتابک اعظم،چنان‌که مکرر این نیّت خودمان‌ را اظهار فرموده‌ایم ترتیب و تأسیس عدالتخانهء دولتی…و البته این قبیل مستدعیات علماء اعلام که باعث مزید دعاگویی ماست…شهر ذی القعده 1323»[lx]

در اصل دوم متمم قانون اساسی مشروطیت مصوب سال 1286 شمسی:«مجلس‌ مقدس شورای ملی که به توجه و تأیید حضرت امام عصر عجلّ الله فرجه و بذل مرحمت‌ اعلیحضرت شاهنشاه اسلام خلد الله سلطانه و مراقبت حج اسلامیه کثر الله امثالهم و عامهء ملت ایران تأسیس شده است…لهذا رسما مقررست در هر عصری از اعصار،هیأتی که‌ کمتر از پنج نفر نباشد از مجتهدین و فقهای متدینین که مطلع از مقتضیات زمان هم باشند به این طریق که علمای اعلام و حج اسلام مرجع تقلید شیعه،اسامی بیست نفر از علما که دارای صفات مذکوره باشند معرفی به مجلس شورای ملی بنمایند…»[lxi]

در دستخط مورخ 23 شوال 1326 محمد علی میرزا،خطاب به برخی از روحانیون، پس‌ازآن‌که مشروطیت به دستیاری حاج شیخ فضل الله نوری و اتباعش گرفتار تعطیل‌ می‌گردد:

«جناب مستطابان حج اسلام سلمهم الله تعالی.عزم ما همه وقت تقویت اسلام و حمایت شریعت حضرت نبوی(ص)بوده و هست.حال که مکشوف داشتید تأسیس‌ مجلس با قواعد اسلامی منافی است و حکم به حرمت دادید،علمای ممالک هم به همین‌ نحو کتبا و تلگرافا حکم بر حرمت نموده‌اند،در این صورت ما هم از این خیال بالمرّه‌ منصرف،و دیگر عنوان همچو مجلسی نخواهد شد.لکن به توجهات حضرت امام زمان‌ عجل الله تعالی فرجه،در نشر عدالت و بسط معدلت دستور العمل لازم داده و می‌دهیم. آن جنابان تمام طبقات را از این عزم خسروانهء ما در نشر معدلت و رعایت حقوق رعیت و اصلاح مفاسد به قانون دین مبین اسلام حضرت خاتم النبیین(ص)اطلاع دهید.محمد علیشاه‌ قاجار.»[lxii]

از طرف دیگر ظاهرا در درگیری مشروطه‌طلبان و مستبدان،علاوه‌بر دو لقب حجة الاسلام‌ و حجة الاسلام و المسلمین،بنا به قول دهخدا در لغت‌نامه،مشروطه‌خواهان بمنظور تجلیل از روحانیونی که«مشروطه»را تأیید می‌کرده‌اند بندرت لقب آیت الله را نیز برای آنان بکار

می‌برده‌اند:«آیة الله-لقبی که آزادیخواهان به هریک از دو سید جلیل سید عبد الله بهبهانی‌ و سید محمد مجتهد طباطبائی دادند و نیز مرحوم میرزا حسن حاج میرزا خلیل مجتهد و آخوند ملا کاظم خراسانی مجتهد و شیخ عبد الله مازندرانی مجتهد را گاهی به این لقب می‌خواندند.» همچنین در لغت‌نامهء دهخدا آمده است که«آیتین:تثنیهء آیت.لقبی که آزادیخواهان در انقلاب آزادی به سید محمد طباطبائی و سید عبد الله بهبهانی دادند،و هریک را جدا آیة الله‌ می‌خواندند.»و چنان‌که گفتم در همین کتاب نیز آمده است که آزادیخواهان صدر مشروطیت دو سید مذکور را حجتین یا حجتان نیز می‌نامیده‌اند.

از این مقدمات چنین برمی‌آید که در صدر مشروطیت احتمالا القاب موجود،یعنی‌ حجة الاسلام و حجة الاسلام و المسلمین،علاقه‌مندان به روحانیون طرفدار مشروطه را راضی نمی‌کرده است و با آن‌که از رواج این دو لقب مدت زیادی نمی‌گذشته است‌ لقب آیت الله نیز برای روحانیون مذکور بکار برده شده است.بدیهی است که مردم کوچه و بازار در آن روزگار و در همهء روزگاران و از جمله در دورهء ما،از درک چنین دقایقی‌ غافلند و فی المثل هر قدر بقال سر گذری به آقایان بهبهانی و طباطبائی علاقه‌مند بوده‌ است،درک و فهم و سوادش به این مرحله نمی‌رسیده است که آن بزرگواران را آیت الله‌ بنامد.چه سابقه نشان می‌دهد که وقتی چنین القاب و کلماتی از طرف افرادی معین‌ ساخته شد و گفته شد و تکرار شد،تودهء مردم نه فقط طوطی‌وار به تقلید و تکرار آن‌ می‌پردازند بلکه پس از مدتی چون به آن عادت می‌کنند عدول از آن را هم گناهی‌ نابخشودنی می‌شمارند.

دربارهء کیفیت پیدا شدن ناگهانی لقب آیت الله در آن دوره چیزی جز این نمی‌دانیم‌ که چند قرن پیش‌ازاین علامهء حلّی(648 تا 726 ق)از علمای مشهور شیعهء دوازده‌ امامی که منصفاتش را تا 113 رساله و کتاب نوشته‌اند ملقب به آیة الله یا آیة الله‌ فی العالمین بوده است؛در اجازه‌نامهء ملا محمد تقی مجلسی که قبلا از آن سخن گفتیم‌ از وی بدین‌شرح نام برده شده است:«الشیخ الاجل الاعظم آید الله فی العالمین جمال‌ الملة و الحق و الحقیقة و الدین علامة العلماء المحققین الحسن العلامة بن الشیخ سدید الدین‌ یوسف بن مطهر الحلّی…»[lxiii]این دو لقب القاب خاص وی بوده است و باحتمال قوی‌ تا پیش از دورهء مشروطیت کسی جز او با چنین لقب بزرگی خوانده نشده بوده است.گمان‌ می‌رود کسانی که برای نخستین بار در دورهء مشروطیت لقب آیة الله را در نوشته‌های خود بکار برده‌اند و آن را باصطلاح به زبان مردم انداخته‌اند با سرگذشت علامهء حلّی آشنایی‌ کافی داشته‌اند.آنچه این نظر را تأیید می‌کند بکار بردن لقب آیت الله فی العالمین برای

چندتن روحانیون از دورهء مشروطیت ببعدست که در صفحات بعد به آن اشاره خواهد گردید.از طرف دیگر در قرآن مجید ترکیبی از نوع آیة الله و آیات الله نیامده است تا بگوییم آیت الله را از قرآن اقتباس کرده‌اند.البته در قرآن بارها الفاظ آیة،آیتین و آیات، آیاتنا و…مذکورست.شاید بتوان گفت که در استعمال این لقب برای مجتهدان شیعه، آیه 53 از سورهء فصّلت(سورهء 41)نیز موردنظر بوده است:

ستریهم ایاتنا فی‌ الافاق و فی انفسهم حتی یتبیّن لهم أنّه الحق اولم یکف بربّک أنه علی کل شی شهید

(ما نشانهای خود را در هر سویی از جهان و در تنهای ایشان می‌نماییم تا به آنها پیدا شود که آن آیات حق و راست است،آیا به خداوند بسنده نیست که او بر هرچیزی تواناست؟ ترجمه به نقل از کشف الاسرار میبدی).

بهرحال این لقب از هرجا گرفته شده باشد به دهان مردم می‌افتد و بکار می‌رود چنان‌که در تلگراف مورخ 24 ذیحجة 1325 ق که علما و اعیان کاشان به بهبهانی و طباطبائی دو روحانی مشروطه‌طلب و دیگر وکلای مجلس شورای ملی مخابره کرده‌اند آن دوتن را با لقب«آیتین»مخاطب قرار داده‌اند:«حضرتین آیتین سیدین سندین‌ و وکلای ملت:مدتی است حسین پشت مشهدی و فرزندانش با جمعی از الواط و اشرار متحد شده بعضی را به دهات و اطراف فرستاده…اهالی نه روز آرام دارند و نه‌ شب…»[lxiv]

در تلگرافی که مجلس شورای ملی دربارهء تحریکات شیخ فضل الله نوری خطاب به‌ شهرها صادر کرده است نیز لقب آیة الله منحصرا برای روحانیون عالیمقام عتبات(مقصود علمای ثلاثه است)بکار برده شده است:«خدمت آقایان حجج الاسلام و علمای اعلام و عموم کارآگاهان ملت زیدت توفیقاتهم،حاجی شیخ فضل الله نوری از اول چون‌ استحکام اساس مشروطیت را مخل منافع شخصی خود دیده و دانسته است…اگرچه با توجهات خاصهء آیة الله عتبات عالیات و عموم حجج الاسلام و علمای ایران و موافقت‌ تامهء اکابردین مبین…حاصل است…امضاء:مجلس شورای ملی»[lxv]

اگر هم لقب آیة الله چنان‌که شادروان دهخدا نوشته است نخست برای روحانیون‌ طرفدار مشروطیت که حد اکثر از پنج‌تن تجاوز نمی‌کرده‌اند بکار برده شده باشد،ظاهرا این لقب جدید به مذاق همهء روحانیون-اعم از مشروطه‌طلب و دشمن مشروطه-خوش‌ آمده است،چه در همان دوره می‌بینیم که لقب آیة الله برای دشمنان مشروطه که در خدمت محمد علی میرزا بوده‌اند نیز بکار برده شده است.چنان‌که شیخ عبد الحسین‌ یزدی از پیروان سید کاظم یزدی(از روحانیون مخالف مشروطه)،در نامه‌ای که خطاب

به پسر خود،سید احمد(که از مریدان شیخ فضل الله نوری بوده و با شیخ در حضرت‌ عبد العظیم بست نشسته بوده)نوشته است:

«بعرض می‌رسانم که حضرات مفسدین آن حدود خواستند تلگراف مساعد با اغراض‌ خبیثهء خود که فی الحقیقه هدم اسلام…بود از حضرت مستطاب حجة الاسلام و آیةا لله‌ فی الانام حضرت آقا بگیرند،امتناع شدید می‌فرمودند.لذا مفسدین در مقام صدمه و اذیب آن وجود مبارک برآمدند حتی تهدید به قتل و صورتی که مشتمل براین معنی و دو شکل شش لول برآن کشیدند،نوشتند و بر درهای صحن مقدس چسبانیدند.اهل نجف از عرب و عجم که این معنی را دیدند از بطلان این امر و اغراض مفسدین مطلع شدند.»[lxvi]

احمد کسروی ضمن اشاره به این‌که بسبب قدرت ملایان یعنی حاجی آقا نور الله، آقا نجفی،مشروطه‌خواهی در اصفهان رویهء ملابازی پیدا کرده است،به نقل نامهء یکی‌ از اهالی اصفهان که در روزنامهء بلدیه چاپ شده است پرداخته.در این نامه آمده است:

«روز چهارشنبه سلخ(ربیع الثانی)مردم در تهیهء فاتحه‌خوانی بودند.روز پنجشنبه‌ غرّهء جمادی الاولی بازارها را سیاه گرفتند و مجلس فاتحه‌خوانی در چهلستون منعقد شده…یک ساعت از ظهر گذشته حضرت آیة الله و آقای ثقة الاسلام مد ظله العالی‌ تشریف‌فرمای چهلستون شدند.آقایان علمای دیگر با تجار محترم هم تشریف‌ آوردند…»[lxvii]

بدین‌ترتیب مدتی نمی‌گذرد که روحانیون دشمن مشروطیت نیز آیت الله خوانده‌ می‌شوند.ظاهرا این لقب بدیع،مطبوع طبع ایشان قرار می‌گیرد و چنین می‌نماید که‌ ایشان القاب حجة الاسلام یا حجة الاسلام و المسلمین را برای خود کافی نمی‌دانسته‌اند،پس‌ بصورتی غیرمحسوس عنوان آیت اللهی را از انحصار آن پنج‌تن روحانی مشروطه‌طلب‌ بیرون می‌آوردند.نوشتهء کسروی نیز مؤید این مطلب است چه او می‌نویسد:

«آخوند خراسانی و حاجی شیخ مازندرانی و حاجی تهرانی مردانگی نموده و از دستگاه خود چشم پوشیده و در بند خشنودی یا ناخشنودی مردم نمی‌بودند و در چنین‌ هنگامی نیز از پشتیبانی به مجلس باز نمی‌ایستادند،ولی سید کاظم(مقصود سید کاظم‌ یزدی)جز سود خود را نمی‌جست و جز در پی دستگاه«آیت اللهی»نمی‌بود،و توده و کشور و این‌چیزها در نزد او ارج نمی‌داشت.»[lxviii]

همین‌که شیعیان ایران در ربع اول قرن چهاردهم هجری لقب بسیار بدیع آیت الله را برای مجتهدان بکار بردند و این کار مورد اعتراض هیچ‌یک از روحانیون قرار نگرفت،هر کس برای تقرّب به ایشان پیرایه‌ای نیز برآن بست.از جمله می‌بینیم محرر شیخ فضل الله

نوری به پسرش می‌نویسد:«افسوس که حضرت حجة الاسلام و المسلمین آیت الله‌ آقای آخوند مدّ ظله العالی در این واقعه گوش به کلمات و اراجیف مغرضین دادند و مساعدت در دفع و رفع زنادقه و ملحدین و تشیید شرع مبین نفرمودند…»[lxix]

و بطوری‌که قبلا دیدیم یکی از پیروان سید کاظم یزدی به‌نام شیخ عبد الحسین یزدی‌ به پسرش«از حضرت مستطاب حجة الاسلام و آیة الله فی الانام حضرت آقا»[lxx]یاد می‌کند.و نیز در استفتائی در این دوره همین القاب بکار رفته است:«استفتاء:حضور شریف حضرات علمای اعلام حج اسلا آیات الله فی الانام ادام الله برکات‌ وجودهم العالی،محترما عرض می‌شود چه می‌فرمایید دربارهء اشخاصی که با دعوی‌ مسلمانی در این ایام تقابل کفر و اسلام در مقام معاونت دول کافرهء محاربه برآمده… مستدعی است بجهت تعیین تکلیف مسلمین نسبت به این نوع مردمان حکم الله را در صدر و حواشی و صفحهء مقابل مرقوم و با مهار و خواتیم شریف مهمور و مختوم فرمایید که‌ عند الحاجة حجت باشد.

ان اللّه لا یضیع اجر من احسن عملا.»

در برابر این استفتاء،پدر سید ابو القاسم کاشانی فتوای زیر را صادر می‌کند:

«فتوی.جواب حضرت آیة الله الکاشانی.بسم الله الرحمن الرحیم.چنین‌کسی‌که‌ به یکی از طرق مرقومه به کفار حربی مثل روس و انگلیس و ایطالی و فرانسه اعانت‌ نماید از جملهء محاربین با خدا و پیغمبر صلی الله علیه و آله محسوب و ساعی در محو دین‌ خدا و خاموش کردن نور حق خواهد بود…الجانی السید مصطفی النجفی الکاشانی عفاء الله عنه.»[lxxi]

و بهمین جهت است که در ذیل تصویری که از آخوند ملا محمد کاظم خراسانی در کتاب مطبوعات و شعر معاصر ایران چاپ شده است،این عبارت را نوشته‌اند:«تمثال‌ حضرت مستطاب حجة الاسلام و المسلمین غیاث الملة و الدین آیت الله فی العالمین‌ آقای آخوند ملا محمد کاظم الخراسانی مد ظلّه.عمل ابو القاسم بن محمد تقی النوری‌ سنهء 1324»[lxxii]

و مؤلف کتاب«گنجینهء دانشمندان»هم دربارهء چندتن از روحانیون کلماتی بر آیت الله می‌افزاید،از جمله:«حجة الاسلام و المسلمین آیت الله فی العالمین آقای حاج‌ میرزا صادق تبریزی»و«آیت الله فی الوری حاج شیخ محمد حسین آل کاشف‌ الغطاء»[lxxiii]

رواج لقب آیت الله برای برخی از روحانیون صدر مشروطیت و سپس تعمیم آن به

همهء روحانیون و مجتهدان مهم سبب بوجود آمدن لقب بدیع دیگری نیز در ایران می‌گردد که از خود آیة الله بدیع‌تر بنظر می‌رسد و آن لقب«آیت الله زاده»است ظاهرا برای فرزند ارشد هر آیت اللهی.چنین می‌نماید که دارند این لقب فقط با تکیه به پشتوانه علمی و مرجعیت و اجتهاد و نفود پدر از داشتن آن برخوردار می‌گردد.شاید یکی از قدیمی‌ترین‌ موارد استعمال این لقب،خبر مندرج در روزنامهء کاوه باشد:«…علمای نجف و کربلا برای تشویق مسلمین و ابلاغ احکام الهیه در وجوب جهاد با روس و انگلیس و متحدین‌ آنها به کاظمین آمده و عازم ایرانند.از آن جمله آقای شیخ الشریعهء اصفهانی،حاجی‌ سید مصطفی کاشانی،حاجی سید علی آقا داماد آیة الله زادهء خراسانی،آقا سید محمد فرزند آقا سید کاظم،آقا میرزا محمد رضا پسر آقا میرزا محمد تقی شیرازی و آقا سید محمد علی شهرستانی می‌باشند.»و نیز آیت الله زادهء اصفهانی‌[lxxiv]

اگر تاریخ شروع استعمال لقب آیة الله را در دورهء معاصر از حدود سال 1285(- 1324 قمری،سال صدور فرمان مشروطیت)بدانیم،حد اقل قریب شانزده هفده سال این‌ لقب تقریبا بدون وجود ضابطه‌ای معین-چنان‌که اشاره شد-برای افراد معدودی از علمای شیعهء ایران و گاه با افزودن دو سه لقب دیگر بکار می‌رفته است.ولی سال 1300 (-1340 ق)همچنان که در تاریخ تشیع در ایران حائز اهمیت است،از نظر موضوع‌ مورد مطالعهء ما نیز دارای اهمیت بسیار می‌باشد.

در این سال حاج شیخ عبد الکریم بن محمد جعفر مهرجردی یزدی معروف به حائری، روحانی نامدار معاصر(1276 تا 1355 ق)به قم رفت و در سال بعد به تأسیس حوزهء علمیهء قم پرداخت.وی که پس از تحصیل مقدمات در اردکان یزد و تحصیل سطوح در یزد به عراق رفته و نزد حاج میرزا محمد حسن شیرازی،میرزا محمد تقی شیرازی،شیخ‌ فضل الله نوری،آخوند ملا کاظم خراسانی و سید کاظم یزدی تلمذ کرده و از محضر سید محمد فشارکی استفاده کرده بود چون به مقام اجتهاد رسید در سال 1332 ق.به دعوت‌ حاج سید اسماعیل عراقی به اراک رفت و حوزهء درس تشکیل داد و سپس در سال 1340 ق.به قم عزیمت کرد و چنان‌که گفته شد به تأسیس حوزهء علمیه در این شهر پرداخت و در فاصلهء سالهای 1355 تا 1376 ق.نیز مرجع تقلید شیعیان بود.[lxxv]کسانی که‌ حائری را به تأسیس این حوزه در شهر قم تشویق کردند بنابرآنچه در کتاب گنجینهء دانشمندان و کتابهای دیگر آمده است،نخست با نقل احادیثی از قول امامان شیعه‌ اهمیت شهر قم را به وی یادآوری نمودند که از آن جمله است:«از علائم فرج آل محمد

(ع)ظهور علم و تشکیل حوزهء علمیه است در قم.»و نیز این‌که در آخر الزمان«قم مرکز علم و دانش خواهد شد»و نیز احادیث ذیل:

«حدیث مروی«از امام صادق(ع)است برای مردی ری:الا ان الله‌ «حرما و هو مکه،الا ان لرسول الله حرما و هو المدینة،الا ان لامیر المومنین‌ «حرما و هو الکوفه،الا ان حرمی و حرم ولدی من بعدی قم.

«الا ان قم کوفة صغیرة،الا ان للجنة ثمانیة ابواب،ثلثة منها الی قم‌ «تقبض(او تدفن)فیها امرأة هی من ولدی و اسمها فاطمه بنت موسی یدخل‌ «بشفاعتها شیعتی الجنة باجمعهم.»

«و نیز حدیث مروی از امیر المومنین ع که فرمود سلام الله علیه:اهل قم‌ «سقی الله بلاد هم الغیث و ینزل علیهم البرکات فیبدل سیأتهم‌ «حسنات هم اهل رکوع و خشوع و سجود و قیام و صیام هم الفقهاء العلماء «الفهماء هم اهل الدین و الولایة و حسن العبادة صلوات الله علیهم و رحمه‌ «الله و برکاته.»

«درود خدا بر اهل قم و رحمت خدا بر اهل قم خداوند شهرهای ایشان را از باران‌ «سیراب کند و برکات را برایشان نازل فرماید و گناهان ایشان را تبدیل‌ «به حسنات نماید.ایشان اهل رکوع و خشوع و سجده و نماز و روزه‌اند. «ایشان فقیهان و دانشمندان فهمیده‌اند.ایشان اهل دین و ولایت و عبادت‌ «خوبی هستند صلوات و رحمت و برکات حق بر روان ایشان.»[lxxvi]

البته اخبار مربوط به فضیلت زمین قم منحصر به همین دو مورد نیست که در اینجا برای نمونه نقل شده است،علاقه‌مندان می‌توانند برای آگاهی بیشتر به کتاب مذکور و متون دیگر مراجعه کنند.آنچه به مرکزیت یافتن قم کمک می‌کند،پایان جنگ جهانی‌ اول و شکست دولت مسلمان عثمانی و تقسیم مستملکات آن دولت،و از جمله جدا شدن‌ عراق از عثمانی بعنوان سرزمینی تحت تصرف انگلستان است و نیز درگیری گروهی از مسلمانان آن سرزمین و از جمله برخی از روحانیون شیعه با دولت انگلیس.این امر در دورهء سلطنت احمد شاه قاجار به تبعید برخی از روحانیون طراز اول شیعه از جمله آیت الله‌ سید ابو الحسن اصفهانی از عراق به ایران منجر می‌گردد.ایشان به قم می‌روند و مورد استقبال حاج شیخ عبد الکریم حائری و دیگر اساتید آن حوزه قرار می‌گیرند.برخی از دست‌اندرکاران حوزهء علمیهء قم برای تجلیل از روحانیون تبعیدی،درس خود یا امامت‌ نماز را به مهمانان واگذار می‌کنند،پس‌از چندماه بترتیبی از روحانیون تبعیدی رفع

کدورت بعمل می‌آید و به عراق بازمی‌گردند،ولی بر اشتهار حوزهء علمیهء قم هر روز افزوده می‌گردد.

ظاهرا حوزهء علمیهء قم و شخص حاج شیخ عبد الکریم حائری که از عالمان بزرگ‌ روزگار خود بوده است با تصمیمی که اتخاد می‌کنند بصورت کاملا غیررسمی لقب‌ آیت الله را بعنوان لقب رسمی عام مجتهدان و علمای بزرگ مذهب شیعه اعلام می‌کنند و آن را بکار می‌برند و بدین ترتیب حوزهء علمیهء قم می‌شود مرجعی نامرئی برای تعیین آیت‌ الله‌های شصت سال اخیر.و هنگامی که بدین ترتیب استعمال لقب آیت الله برای‌ مجتهدان شیعی قطعیت می‌یابد،ناگهان شیعیان با لقب جدید دیگری نیز روبرو می‌گردند و آن آیت الله العظمی(آیت الله عظمی)است،همان ترکیبی که در جراید آمریکایی و انگلیسی در چندسال اخیر به Grand Ayatollah ترجمه می‌شود.و بهمین جهت است که در«فرهنگ فارسی معین»که در فاصلهء سالهای 1342 تا 1345 بچاپ رسیده است این دو ترکیب ضمن دیگر کلمات و ترکیبات عربی رایج در زبان فارسی ذکر شده است:«آیة الله:1-نشانهء خدا،حجت‌ خدا.-عنوانی که به مجتهدان و علمای بزرگ دینی دهند؛ج:آیات الله.آیت الله‌ العظمی:عنوانی که به مجتهد مرجع تقلید دهند.»

این‌که گفتیم حوزهء علمیهء قم در رواج و رسمیت بخشیدن به لقب«آیت الله»و«آیت‌ الله عظمی»به معنای لقبی عام برای گروهی از مجتهدان طراز اول تشیع نقش سازنده‌ داشته است چنان‌که هم‌اکنون نیز در همین مسیر به پیش می‌رود،آن است که در کتاب گنجینهء دانشمندان در ذکر«رجال و دانشمندان قم از بدو مدنیت آن تا آمدن حاج‌ شیخ عبد الکریم حائری»به آن شهر در بخش«از بدو مدنیت تا زمان شیخ الطائفه‌ طوسی»از 210 تن نام می‌برد و در قسمت دوم«از زمان شیخ الطائفه طوسی تا تشکیل‌ حوزهء علمیه در آن شهر»اسم عده‌ای دیگر را ذکر می‌کند که هیچ‌یک از ایشان لقب آیت‌ الله ندارند،و این امر با آنچه ما تابحال گفته‌ایم تطبیق می‌کند،ولی همین مؤلف در فهرست نام 90 تن«رادمردان بزرگ و دانشمند سترگی»که از حوزهء علمیهء قم(از زمان ورود آیت الله حائری به این شهر تا زمان تألیف کتاب)برخاسته‌اند 66 تن را با عنوان آیت الله و شش‌تن را با لقب آیت الله عظمی ذکر می‌کند،و نیز در همین کتاب‌ می‌خوانیم که از 29 تن روحانیونی که در کنار قبر آیت الله حاج شیخ عبد الکریم حائری‌ بخاک سپرده شده‌اند 27 تن آیت الله‌اند و 2 تن از حج اسلام.[lxxvii]این ارقام مربوط به‌ سال تألیف کتاب مذکور(1352 تا 1354)ست.

خلاصه آن‌که قریب هشتاد سال است آیت الله و آیت الله عظمی بعنوان دو لقب‌ عام بترتیب برای هر مجتهد و فقیه طراز اول شیعی یا مجتهدان مرجع تقلید بکار می‌رود. در این مدت هیچ‌یک از آیت الله‌ها نسبت به نامیدن ایشان با این لقب بسیار بزرگ‌ اعتراضی نکرده‌اند.البته اگر ایشان با استعمال این لقب مخالف می‌بودند،با قبول عامی‌ که داشته‌اند و دارند،می‌توانسته‌اند با نوشتن یکی دو سطر بکار بردن این لقب را«حرام‌ شرعی»اعلام کنند درحالی‌که ایشان نه تنها این کار را نکرده‌اند،بلکه مریدان و مؤمنان بارها در حضورشان ایشان را با القاب آیت الله یا آیت الله عظمی مخاطب قرار داده‌اند.شاعران نیز در مواردی در حضورشان آنان را با همین لقب مدح گفته‌اند چنان‌که‌ در هنگام افتتاح مدرسه آیت الله نجفی در قم در عید غدیر 1386 ق.شاعری خوشدل نام‌ مؤسس مدرسه را در قصیده‌ای مدح کرده و آن را در حضور بانی مدرسه خوانده است:

آری که آیت الله عظمای مرعشی‌ باشد ز جد خود شه گردون و قادرست(کذا) یکتا زعیم و مرجع تقلید شیعیان‌ کو را گشود از کرم بی‌شمار دست‌[lxxviii]

و یا انصاری نام شاعری دربارهء ورود آیت الله بروجردی به شهر قم در قصیده‌ای گفته‌ است:

«هاتفم گفت آیت الله بروجردی به قم‌ می‌رود تا قم ز فرّ او شود رشک جنان… آیت اللها برای آن‌که باغ دین و شرع‌ پربها گردد ز چون تو آبیاری مهربان… خواست انصاری پی تاریخ گوید مصرعی‌ کز ورود آیت الله باشد اندر قم نشان‌ سر برون کرد از بروجرد و پی تاریخ گفت‌ آیت الله بروجردی به قم دارد مکان»[lxxix]

ذکر این موضوع در اینجا لازم است که رواج لقب آیت الله و آیت الله زاده،و آیت‌ الله العظمی در هشتاد سال اخیر مقارن است با منع استعمال القاب و عناوین در دستگاه‌ حکومتی ایران.چه در دورهء رضا شاه استعمال تمام القابی که در دورهء قاجاریه به رجال‌ مملکت در سطوح مختلف داده شده بود،منع گردید و بدین جهت است که مصدق‌ السلطنه شد«مصدق»و قوام السلطنه،«قوام»و مستوفی الممالک،«مستوفی»و غیره. حتی بکار بردن عنوان«جناب»نیز محدود شد به افراد معینی در سمتهایی نظیر وزارت و سفارت و…از طرف دیگر در فاصله سالهای 1304 تا 1357 شمسی اگر اشتباه نکنم‌ فقط به سه‌تن لقب و عنوان خاصی داده شده است:با تصویب مجلس شورای ملی عنوان‌ «کبیر»برای رضا شاه پهلوی،و با تصویب محمد رضا شاه پهلوی لقب«حضرت‌ اشرف»برای رضا شاه پهلوی،و با تصویب محمد رضا شاه پهلوی لقب«حضرت‌ اشرف»برای احمد قوام(که بعدا این لقب از وی گرفته شد)و با تصویب مجلس شورای‌ ملی و مجلس سنا لقب«آریامهر»برای محمد رضا شاه.بعلاوه در سالهای اخیر دولت

ایران بکار بردن عنوانهای علمی نظیر:دکتر،دکتر مهندس و مهندس را ممنوع ساخت و چنان‌که می‌دانیم فقط پزشکان مجاز بودند کلمهء«دکتر»را پیش از نام خود بکار ببرند. بدین جهت در دوران پهلوی برخلاف ادوار پیشین حکومت و دستگاه سلطنت به کسی‌ لقب یا عنوانی نداده است.

موضوع بسیار مهم آن است که حتی در سالهای پیش از تشکیل جمهوری اسلامی، گروهی از روحانیون شیعه بر سر دست یافتن به لقب آیت الله با یکدیگر در جنگ و جدال‌ بوده‌اند تا بجایی که مردی را چون حاج شیخ محمد شریف رازی مؤلف گنجینهء دانشمندان که همت خود را بر احیاء نام و آثار روحانیون و علمای مذهب تشیع در گذشته‌ و بخصوص در زمان معاصر وقف کرده بوده است،بجان می‌آورند.پس وی که کتاب‌ خود را در هفت جلد در سالهای 1352 تا 1354 در تهران بچاپ رسانیده ناگزیر گردیده‌ است یک‌بار در مجلد دوم،به روحانیون شهرت‌طلبی که بر او اعتراض‌ کرده بودند که چرا لقب آیت الله را پیش از اسم ما که روحانیون مهمی هستیم بکار نبرده‌ای،در زیر عنوان«گلایه و اعتذار»چنین پاسخ بدهد:

«ضمنا اگر عناوین کم و یا زیاد شده است امید عفو و اغماض دارم زیرا «خودم اعتقادی به این عناوین ندارم و غالبا استعمال بی‌مورد می‌شود و «افرادی که در بند این‌گونه القاب و عناوین هستند بدانند(ان هی الاهء «اسماء سمّیتموها ما انزل الله بها من سلطان)بیمارند اسیر نفس و هوایند «حظّی از معنویت و حقیقت ندارند در نزد حق بالخصوص آنهائی که مسرور و مغرورند که به آنها(آیة الله یا آیة الله العظمی)گفته شود و یا نوشته‌ «گردد.

«اولا خدا شفایشان دهد،و ثانیا عناوین مذکوره چه اعتبار و ارزشی‌ «دارد؟زیرا تمام موجودات از جماد و نبات و حشرات و حیوانات همه آیات‌ «خدایند و به قول ظریفی:

«…بود آیت خدا و در او سرّی از حق نهاده خواهد بود

«به بعضی از دوستان و علماء ربّانی گفتم این کتاب گنجینه را «(محک علماء ربّانی)می‌دانم زیرا خداپرستان و هواپرستان را از آن‌ «می‌توان تمیز و تشخیص داد.

«عالم ربّانی آن است که در بند این‌گونه الفاظ و عناوینی که‌ «(لا یسمن و لا یغنی من جوع)است نباشد مدح و ذمهء در نظرش یکسان باشد از

مدح مادحین مسرور و مغرور از ذمّ ذامّین محزون و مغموم نشود قال علی(ع):یا «کمیل،الناس ثلاثة:عالم ربّانی و متعلم علی سبیل نجاة و همج رعاع‌ «اتباع کل ناعق،عالم ربّانی از شهرت اجتناب کند و از مردم وحشت‌ «نماید از تعریف مگس سیرتان نفرت نموده و منزجر شود،از تظاهر و «اجتماعات دوری نماید همی‌خواهد شناخته نشود،معروف نگردد تا به‌ «وظائف خود رسیده و بین خود و خدای محبوب خود را اصلاح نموده…»[lxxx]

ظاهرا این عذرخواهی مورد قبول مدعیان لقب آیت اللهی قرار نگرفته و باز برخی از ایشان مؤلف را پس از چاپ مجلدات دوم و سوم کتاب مورد حمله و اعتراض و بی‌مهری‌ قرار داده‌اند.بدین جهت مؤلف کتاب ناچار گردیده است در مقدمهء جلد چهارم کتاب‌ خود در این باب تجدید مطلع کند و به ارشاد برخی از علما و روحانیون شیعهء مقیم ایران‌ بپردازد و از آنان بخواهد تا این حد در بند القاب و عناوین نباشند.او در این باب‌ می‌نویسد:«…و اما این حقیر سخنی هم به آنان(ادام الله توفیقاتهم)دارم و آن‌ «این است که همانطور که در ص 313 جلد دوم عرض کردم اولا جدا از کم و «زیاد شدن عناوین معذرت می‌خواهم زیرا غالبا در چاپخانه تحریف و «تصحیف گردیده و یا اشتباه شده.خدا و اولیای او را گواه می‌گیریم که‌ «کوچکترین نظری با صاحبان تراجم ندارم و مخلص فردا فرد ایشان می‌باشم و «عمده نظرم یادبود و احیاء نام و آثار آنان است زیرا در حدیث نبوی است‌ «که فرموده‌اند(من ورّخ مؤمنا فقد احیاه)کسی که تاریخ و سرگذشت‌ «مؤمنین و عالمی را بنویسد او را زنده نموده است،و من که برای عموم عنوان‌ «حجة الاسلام و المسلمین نوشتم از این لحاظ است که این عنوان مأخوذ از «حدیث«فانّهم حجتی علیکم»است،و این عنوان،از عنوان«آیة الله» «بالاترست.چنانچه مرحوم علامهء متتبع رجالی حاج شیخ عبد الله‌ «مامقانی در یکی از تألیفاتش ثابت کرده و فرموده آیة الله اطلاق به همهء «موجودات از جماد و نبات و حیوان و انسان می‌شود.اما«حجة الاسلام»به هر «کس گفته نمی‌شود.و این عنوان هم بقدری مهم و ارزنده است که مانند «علامهء بزرگوار شیخ مرتضی انصاری حاضر نمی‌شد که به او حجة «الاسلام گفته شود و می‌فرمود اسلام بالاترست از این‌که مرتضی‌ «دزفولی حجت آن باشد.و حجة الاسلام آقای حاج سید محمد باقر شفتی

«در اصفهان است که حد الهی را جاری می‌سازد و همه‌گونه بسط ید دارد… «کوشش نمایید…با توسل و توجه به ساحت مقدسش خود را از قید بندگی‌ «شیطان و شهوت و هوا رهانیده و از منجلاب غرور خودخواهی و خودپرستی و «لجنزار گناه و غفلت و حسد به یکدیگر برهانیم.آه از حسد،داد از حسد، «وای از حسد(و اعو من شر حاسد اذا حسد)»[lxxxi]

در اینجا یادآوری دو موضوع برای جلب صاحب‌نظران ضروری است:یکی آن‌ که عده‌ای از همین مجتهدان طراز اول که نامشان با لقب آیت الله یا آیت الله عظمی‌ همراه است بهنگام امضای فتاوی و نامه‌ها بنشانهء تواضع،پیش از نام خود الفاظی نظیر: الاحقر،الاحقر المذنب و امثال آن را بکار می‌برند.دیگر آن‌که ظاهرا بنابر توصیهء مقامهای مذهبی هنگامی که در روزنامه‌ها و مجله‌ها لقب آیت الله یا آیت الله عظمی پیش از نام روحانیون بکار می‌رود،از چاپ لفظ«الله»پرهیز می‌کنند تا مبادا نوشته بر زمین بیفتد و«الله»بنوعی مورد بی‌توجهی و بی‌حرمتی قرار بگیرد.پس‌ بجای آیت الله می‌نویسد:«آیت ا…».این دو موضوع نیز برای محققان درخور تأمل‌ است.

بهرحال حقیقت آن است که«آیت الله»در دنیای اسلام لقبی است بسیار استثنائی‌ که بزعم برخی در آن به هیچ‌وجه نشانه‌ای از تواضع و فروتنی و خاکساری بچشم‌ نمی‌خورد.زیرا در بین تمام القاب و عناوین عام،شخصی،طبقاتی،و تشریفاتی که‌ در قرون گذشته برای افراد مختلف و از جمله برای فقها و مجتهدان،حتی در اسلوب‌ ترسل نثر فنی و مصنوع قرن ششم هجری به بعد بکار رفته است،هیچ لقبی به«الله»ختم‌ نمی‌شود(جز در ممورد عثمان و علامهء حلّی که به آن اشاره کرده‌ایم).این القاب برای‌ کسانی که به امور دینی اشتغال داشته‌اند بیشتر به کلماتی مانند:الاسلام،المسلمین، الدین،الدولة،الحق…(سراج الاسلام و المسلمین،شرف الاسلام،نور املة و الدین، تاج الملة و الدولة…،و در قرون اخیر برای دیگر افراد به الفاظی مانند:سلطنه،دوله، ملک،ممالک،و…ختم می‌شده است.بعلاوه معانی گوناگون لفظ«آیت»نیز نظر ما را در این باب تأیید می‌کند.چه این کلمه علاوه بر دو معنی«نشانه»و«حجت»که‌ در فرهنگ فارسی معین به آنها تصریح گردیده است،به معانی دیگری نیز در زبان‌ فارسی بکار رفته که در لغت‌نامهء دهخدا به آنها اشاره شده است.این معانی عبارست است‌ از:معجزه،اعجاز،کرامت،عجیبه و اعجوبه در شواهد زیر:«و آیتها نمود از عصا و دیگر چیزها(در مورد موسی،در کتاب مجمل التواریخ)،«امیر مسعود در این باب آیتی بود و

او را در این باب دقایق بسیارست.»(تاریخ بیهقی)،یا این بیت ناصر خسرو:

او(علی)آیت پیمبر ما بود روز حرب‌ از ذو الفقار بود و ز صمصام آیتش

موضوع مهم دیگر آن است که لقب آیت الله خاص مجتهدان و علمای شیعهء ایران در هفتاد هشتاد سال اخیرست و شیعیان دیگر کشورها،مجتهدان خود را با چنین لقبی‌ نمی‌نامند.اهل تسنن هم که اکثریت قاطع مسلمانان جهان را تشکیل می‌دهند نیز هرگونه‌ چنین لقبی را بکار نبرده‌اند و نمی‌برند.ظاهرا ایشان عموما کلمه«شیخ»یا«امام»(به‌ معنی پیشوا)را برای علمای بزرگ خود بکار می‌برند.

سؤالی که در اینجا مطرح می‌شود آن است که چه امری موجب گردید مجتهدان و مراجع تقلید شیعه پس از ده قرن برای اولین بار درصدد برآمدند برای خود و افراد معدود هم طراز خود یعنی عالی‌مقام‌ترین فقیهان و مجتهدان لقبی عام بکار ببرند،و چرا در بین القاب و عناوین رایج در بین مجتهدان و فقیهان تا آن روزکار لقب آیت الله را برگزیدند.شاید پاسخ این پرسش را بتوان در دو موضوع زیرین جست:نخست آن‌که‌ برخی از روحانیون سنی و شیعه در قرون پیشین باستناد حدیث«السلطان ظلّ الله» سلاطین و پادشاهان را«ظل الله»نامیده‌اند.دیگر آن‌که گروهی از مجتهدان‌ شیعه همواره سلاطین را جائر و غاصب خوانده و حکومت دنیوی را نیز حق مسلم خود دانسته‌اند که الملک و الدین توامان.از طرف دیگر در دورهء قاجاریه گاهگاه بین دستگاه‌ حکومت و روحانیت برخوردهایی بوجود می‌آمده است و در دوران پهلوی هم که بطور کلی روابط دولت با مجتهدان و روحانیون معتقد به چنین اصلی هرگز حسنه نبوده است. پس بعید نیست که مجتهدان و فقیهان شیعی برای مقابله با پادشاهان غاصب که خود را ظل الله(:نشانهء خدا)و آیت الله العظمی به عرصهء مبارزه آمده باشند تا از این‌ طریق نیز کفهء مذهب در برابر کفهء سلطنت و حکومت سنگین‌تر گردد تا اگر در هر دوره‌ در ایران یک‌تن مدعی سایهء خدا بودن بوده است،چندتن دیگر در همان زمان با عنوان‌ نشانهء خدا بودن به مقابلهء وی بروند.از طرف دیگر می‌بینیم بهمان ترتیب که در ایران‌ «شاه»داشته‌ایم و«شاهزاده»،در دورهء اخیر چنان‌که اشاره شد علاوه بر آیت الله، «آیت الله زاده»هم داشته‌ایم و داریم.این رقابت با شاهان و غیرشرعی شمردن‌ حکومت پادشاهان که در چندسال اخیر به«ولایت فقیه»در جمهوری اسلامی انجامید

مؤید این نظر می‌تواند بود.زیرا در چهار سال و نیم اخیر در ایران نه فقط هرجا نام شاهی‌ بر کوی و برزن و شهر و بندری بوده است تغییر داده شده،بلکه در موارد متعدد بجای لفظ «شاه»یا«پهلوی»در این‌گونه اسامی کلمات«امام»یا«خمینی»را قرار داده‌اند چنان‌که شاهرود به امام شهر،بندر شاهپور به بندر خمینی تغییر نام داده شده است.و نیز در اسم خیابانها و میدانهای شهرهای ایران به همین ترتیب اقدام شده است مثلا خیابان‌ پهلوی در قم و مشهد به خیابان خمینی،میدان شاه اصفهان به میدان امام،و میدان عدل‌ پهلوی مشهد به میدان عدل خمینی،و بولوار رضا شاه شیراز به بولوار امام خمینی،[lxxxii] و صحن پهلوی در مشهد به صحن خمینی تغییر نام یافته است.

درحالی‌که می‌دانیم در زبان فارسی لفظ«شاه»فقط به معنی پادشاه و سلطان یا شخص محمد رضا پهلوی بکار نرفته است.چه اگر به هر کتاب لغت دم‌دستی‌ مراجعه کنیم برای این لفظ و ترکیبات آن تا حدود شصت هفتاد شاهد و مثال پیدا می‌کنیم نظیر:شاه عرب،شاه گویندگان(پیامبر اسلام)،شاه ولایت،شاه مردان، شاه نحل(لقب حضرت علی امام اول)،شاه انجم،شاه گردون،شاه مشرق،شاه یک‌ اسپه،شاه خاور،شاه خرگاه مینا(خورشید)،شاه زنگ(مغرب)،شاه مغرب(هلال نو) و نیز کلماتی نظیر شاهباز،شاهبال،شاه‌بلوط،شاه‌آلو،شاه‌بیت،شاهپر،شاه‌تیر،شاه‌ دارو،شاه‌داماد،شاهدانه،شاه‌درخت،شاهراه،شاه‌دیوار،شاهرخ،شاهرش،شاهرگ، شاه اسپرغم،شاهکار و…بدیهی است که دیگر در این‌گونه کلمات مرکب نمی‌توان‌ بجای لفظ«شاه»کلمه‌ای دیگر را قرار داد.

شاهدی دیگر بر تأیید این نظر که بطور کلی برخی از شیعیان،لا اقل در سی چهل‌ سال اخیر،علاقه‌مند بوده‌اند که الفاظ رایج در دستگاه سلطنت و حکومت را برای بزرگان‌ مذهب شیعه بکار ببرند آن است که در سالهای پیش از جمهوری اسلامی بارها شاهد بوده‌ایم که مؤمنان در نوشته‌های خود برای امام غایب،امام دوازدهم،لقب‌ «اعلیحضرت»بکار می‌بردند لفظی که ظاهرا در دورهء قاجاریه و سپس به تبعیت ایشان‌ در دورهء پهلوی بعنوان لقب شاه وقت بکار می‌رفته است.و نیز برخی از مؤلفان کتا مذهبی بتصور این‌که اگر الفاظ رایج در دستگاههای پادشاهان معاصر را برای بزرگان‌ مذهب بکار ببرند بر مقام و منزلت آن بزرگان می‌افزایند به چنین کاری دست زده‌اند چنان‌که در ترجمهء نهج البلاغه‌[lxxxiii]مترجم علاوه‌برآن‌که در موضوع انتخاب ابو بکر به‌ جانشینی پیامبر از«کودتای سیاه»نام می‌برد،واقعهء غدیر خم را«رفراندوم جاوید» می‌خواند و انتخاب علی را به جانشینی پیامبر با این عبارت یاد می‌کند«که مدال پر

افتخار خلافت و امامت را رسول خدا(ص)از جانب پروردگار بر سینهء علی(ع)نصب‌ نمود»،از نامه‌ها و فرمانهای علی بن ابیطالب با عنوان«نامه‌ها و فرمانهای همایونی امام‌ علی ابن ابی طالب علیه السلام»یاد می‌کند.

در القاب روحانیون و مجتهدان طراز اول شیعه پس از رواج آیت الله و آیت الله‌ عظمی تا حدود چهار پنج سال پیش تغییری بوجود نمی‌آید ولی نشانه‌های‌ انقلابی را در این زمینه از حدود بیست سال پیش باید در ایران مورد بررسی قرار دهیم.

همانطوری که خردادماه 1342 در تاریخ معاصر ایران سرمنشأ حادثهء بسیار مهمی‌ است،در موضوع مورد بحث ما نیز حائز اهمیت است.در این ماه پس از حادثهء مدرسهء فیضیهء قم،رهبر فعلی حکومت جمهوری اسلامی بشرحی که از آن کم‌وبیش آگاهی‌ داریم از طرف دولت توقیف و سپس به ترکیه و بعد به عراق تبعید می‌گردد. درگیری بین روحانیون و دولت در ده دوازده سال اول این دوران بسیار خفیف بود ولی در دو سه سال آخر که به 22 بهمن 1357 انجامید این برخوردها باوج خود رسید،شاید تا زمانی که وی از عراق به پاریس عزیمت کرد در القاب مجتهدان و روحانیون شیعه‌ نسبت به دورهء قبل تغییری چشمگیر بوجود نیامده باشد.ولی همین‌که مبارزات برای‌ سقوط حکومت مشروطهء سلطنتی نخست در خارج و سپس در داخل ایران به مراحل شدید می‌رسد بخصوص در ایام اقامت روحانی تبعیدی در پاریس می‌بینیم در القابی که در نوشته‌های گوناگون برای او بکار می‌رود تغییری بنیادی و کاملا محسوس،ولی آرام و حساب شده بچشم می‌خورد که می‌توان مراحل مختلف آن را از 1342 ببعد بشرح زیر خلاصه کرد:

نخست سالها از وی با لقب آیت الله و آیت الله العظمی نام می‌برند همانطوری که در گنجینهء دانشمندان نیز مذکورست(ج 1/291)ولی سپس آشکارست که دست‌اندرکاران‌ درصددند با ظرافت تمام عنوان امام را کم‌کم برای وی جایگزینی آیت الله العظمی‌ سازند.و چون در نزد شیعیان چنان‌که گذشت بار معنی«امام»سنگین است و تا این‌ تاریخ این لفظ فقط اختصاص به دوازده‌تن ائمهء شیعه داشته است و شیعیان قرنهاست که‌ در انتظار ظهور دوازدهم امام خود بسر می‌برند،پس بناچار مدتی لقب آیت الله العظمی‌ را بهمراه عنوان«نایب الامام»نه«امام»-که با عنوان«امام»همراه می‌سازند.اینک‌ چند شاهد:

«هو.استفتا از محضر آیت الله العظمی نایب الامام خمینی دام ظله…از طرف جمعی افراد نیروهای مسلح»(اطلاعات/25782/22 بهمن 1357)

«اعلامیهء شمارهء یک.نمایندگان کارکنان اعتصابی صنعت نفت جنوب به شرح زیر انتشار یافت:«نمایندگان کارکنان اعتصابی صنعت نفت بدنبال جلساتی که با هیأت‌ اعزامی حضرت آیت الله العظمی خمینی داشتند،ضمن اعلام آمادگی خود را برای‌ اجرای دستور امام خمینی که در جهت رفاه ملت مبارز ایران…تصمیمات ذیل انجام‌ گردید.»(اطلاعات/15753/17 دی 1357)

در همین ایام که این فعل و انفعالات برای تغییر مهمترین لقب روحانیت تشیع در جریان است،استعمال لفظ«امام»بدون لقب آیة الله العظمی نیز برای وی در خارج و داخل ایران آغاز می‌شود که این است چند نمونهء از آن:

«پاریس-خبرگزاری فرانسه-حضرت امام خمینی ضمن مصاحبه‌ای که در شمارهء روز سه‌شنبهء لوموند انتشار یافت گفته‌اند که پس از خارج شدن شاه از ایران ایشان‌ رئیس جمهوری نخواهند شد و هیچ مقام دولتی را اشغال نخواهند کرد و بدنبال سخنان‌ خود افزوده‌اند«من مثل گذشته به هدایت ملت اکتفا خواهم کرد.»(اطلاعات/ 15756/20 دی 1357)

«پیتسبورگ-یونایتدپرس-…به عقیدهء کتام،امام خمینی بر عدالت اجتماعی‌ تاکید فراوان دارند…»(اطلاعات 15756/20 دی 1357)

هرقدر حوادثی که به برقراری جمهوری اسلامی منجر می‌گردد اوج می‌گیرد،بکار بردن لفظ امام در نوشته‌ها و گفته‌های طرفداران وی بیشتر می‌شود تا آنجا که یکی از شاعران معاصر به‌نام نعمت میرزاده(م.آزرم)در مدح او قصیده‌ای باقتفای انوری‌ می‌سراید و آن را«نامهء مردم ایران به امام خمینی»نام می‌گذارد و در قصیده‌ای طولانی‌ بسبک مدیحه‌سرایان روزگار کهن از طرف ملت ایران و شخص خود وی را بدین‌سان‌ مدح می‌گوید:

«سوی پاریس شو ای پیک سبکبال سحر نامهء مردم ایران سوی آن رهبر بر تا به بال و پر خونین نشوی نزد امام‌ هان پر و بال بشویی به گلاب قمصر… نامه‌ای از سوی ابنای وطن نزد امام‌ تهنیت‌نامه‌ای از خلق به سوی رهبر… ای امامی که ترا نیست زعیمی همدوش‌ ای خمینی که ترا نیست به گیتی همبر»

(اطلاعات/15761/26 دی 1357)

روزنامه‌های تهران و رادیو و تلویزیون تهران و شهرستانها عامل اساسی رسمیت

بخشیدن به لفظ«امام»برای رهبر تبعیدی بودند چه آنها بخصوص پس از بازگشت وی به‌ ایران کلمهء«امام»را بتنهایی،و بجای نام و لقب او،بارها و بارها بکار بردند،و در نتیجه مردم از این تاریخ ببعد دریافتند که لقب امام در مذهب شیعه تولدی دیگر یافته‌ است.زیرا در صفحهء اول اطلاعات شمارهء 15774 مورخ 12 بهمن 1357،ورود وی با عبارت امام آمد در عرض 37 سانتی‌متری روزنامه چاپ می‌شود و در همان صفحه در همهء عنوانها لفظ امام بکار برده می‌شود:«امام خمینی:سلطنت خلاف حقوق‌ بشرست.»،«بیانات تاریخی امام در فرودگاه و بهشت زهرا»،«آخرین پیام امام‌ خمینی در پاریس»،«امام خوش‌آمدی»،«اولین عکس از امام در داخل هواپیما»،و «صفحات اختصاصی از زندگی و مبارزات امام».از این دوره به بعدست که عموما هر کس از وی سخن می‌گوید حد اقل با لفظ«امام»از او یاد می‌کند از آن جمله است:

حسن صدر:«خانهء عرفات کجاست؟…ولی خانهء عرفات کجاست؟نمی‌دانم‌ پیامی را که چندماه پیش رهبر آوارهء الفتح به تبعیدی بزرگ امام خمینی فرستاد،شنیدید و خواندید.»(اطلاعات/15809/24 اسفند 1357)

مهندس مهدی بازرگان:«…توکل و عزم راسخ و تصمیم و استواری را از رهبری‌ عالیقدرمان امام خمینی یاد بگیرید.»(اطلاعات/15809/24 اسفند 1357)

«تکذیب.بسمه‌تعالی.چندروز قبل خبری در یکی از جراید کشور مبنی بر فعالیت‌ عده‌ای در تحریکاتی علیه دولت موقت انقلاب اسلامی ایران در لندن بچاپ رسیده… در زمانی که رهبر و زعیم عالیقدر ما حضرت آیت الله العظمی امام خمینی در پاریس‌ تشریف‌فرما بوده‌اند اینجانب بهمراه چندتن از بازرگانان…در پاریس افتخار شرفیابی‌ به حضورشان را پیدا کرده…»به تاریخ 9/1/1358،از لندن،سید جلال آهنچیان» (اطلاعات/15817)

دریادار مدنی:«بطور کلی آنچه از استقبال و شور و شوق مردم نسبت به سخنان امام‌ مشاهده کردم مانند همیشه باورنکردنی بود.»(کیهان/10786/29 مرداد 1358)

نزیه:«این‌که اظهار داشته‌اند که دفتر امام گفته است که نزیه مورد تأیید امام‌ نیست مایهء کمال تعجب است.»(بامداد/115/23 مهر 1358)

و سپس در تاریخ 24 آبان 1358 که مجلس خبرگان قانون اساسی جمهوری اسلامی‌ را تصویب می‌کند،با مقدماتی که فراهم شده بود و به آن با جمال اشاره کرده‌ام در متن‌ قانون اساسی نیز از رهبر جمهوری اسلامی به سه صورت:«مرجع عالیقدر تقلید آیت الله‌ العظمی امام خمینی»(مقدمه،اصل 1 و 108)،امام خمینی(مقدمه)و«ولایت امر و

امام امت»(اصل 5 و 57)نام برده شده و بدین‌ترتیب استعمال لفظ«امام»برای وی‌ صورت قانونی پیدا می‌کند.در اصل پنجم همین قانون اساسی از امام دوازدهم‌ بصورت«حضرت ولی عصر»نام برده شده است.

بعلاوه از همان ماههای اول حکومت موقت و جمهوری اسلامی،لفظ«امام»بطور ضمنی از طرف شخص رهبر جمهوری نیز بعنوان لقب خاص او مورد قبول قرار می‌گیرد چه می‌بینیم در نام واحدهای اداری مملکت نیز بجای نام وی این لفظ بتنهایی بکار می‌رود مانند:

«بسمه‌تعالی.همانگونه که قبلا طی اعلامیه‌ای به آگاهی عموم هموطنان عزیز رسانیده‌ایم دفتر امام خمینی در قم همواره در جهت رفع مشکلات…آماده است… دفتر امام خمینی-قم»(اطلاعات/15817/9 فروردین 1358)،«اولین سمینار سراسری مسؤولین دفاتر نمایندگی امام در مناطق سپاه…کار خود را آغاز کرد.»(مجلهء پیام انقلاب،ش 82،27 فروردین 1362،ص 16)،«هیأت پیگیری فرمان امام، اعزامی به استان یزد…»(کیهان هوایی،11 خرداد 1362،ص 3).

بدین‌ترتیب بدیهی است نامه‌هایی هم که در مسائل مختلف مملکتی به رئیس‌ حکومت نوشته می‌شود و از نظر او می‌گذرد و دربارهء آنها دستور صادر می‌نماید همه‌ حد اقل با عنوان«امام»است.به یکی از این نامه‌ها توجه بفرمایید:

«متن نامهء حجت الاسلام محمد علی صدوقی نمایندهء امام در هیأت نظارت بر انتخابات تکمیلی شورای عالی قضائی.پریروز نامه‌ای از سوی این هیأت تقدیم امام‌ امت کرد که متن آن به این شرح است:

بسم الله الرحمن الرحیم.محضر مبارک امام بزرگوار رهبر کبیر انقلاب حضرت‌ آیت الله العظمی امام خمینی دام ظله العالی.همانطور که استحضار دارید انتخابات‌ تکمیلی شورای عالی قضائی برای انتخاب دو عضو شورای مزبور در جریان است و عده‌ای بعنوان داوطلب عضویت در شورای نامبرده معرفی شده‌اند…به پیوست اسامی‌ داوطلبان ارسال مستدعی است کسانی را که اجتهاد و عدالتشان مورد تأیید حضرت عالی‌ است به هیأت نظارت بر انتخابات معرفی فرمایند.

امام خمینی…در پاسخ طی نامه‌ای خطاب به آیت الله العظمی منتظری ایشان را مسؤول فرمودند تا در احراز صلاحیت…اقدام کنند.»(کیهان هوایی/11 خرداد 1362) این لفظ در مدتی کوتاه چنان رواج می‌گیرد و عادی می‌شود که حتی دختر رئیس‌ حکومت جمهوری اسلامی نیز در مصاحبه‌ای از پدر خود با لفظ«امام»یاد می‌کند:

«من فریدهء مصطفوی(موسوی)…پس از اتمام تحصیلات ابتدائی به مطالعهء دروس‌ قدیمه پرداختم.هنگامی که گواهی ششم ابتدائی را گرفتم چندماهی نزد خود امام‌ درس خواندم.سپس ایشان ما را به اخوی(برادر شهیدم)ارجاع کردند،مدتی هم نزد برادر شهیدم و پس‌ازآن آزاد درس خواندم که باز به مکتب رفتم.در حال حاضر هم طلبه‌ هستم و درس می‌خوانم»(مجلهء زن روز،ش 860،ص 8،28 فروردین 1361)

و چون لقب بالاترین روحانی شیعه که با عنوان«ولایت فقیه»ریاست حکومت‌ جمهوری اسلام را در دست دارد بدین‌سان شکل می‌گیرد،تکلیف القاب بقیهء روحانیون نیز روشن می‌گردد و حکومت با ضوابط اعلام نشده‌ای که در دست دارد،آنان‌ را با دادن لقبی باصطلاح طبقه‌بندی می‌کند.چنان‌که در روزنامهء جمهوری اسلامی، سیری در تاریخ انقلاب،دربارهء اولین جلسهء مجلس خبرگان می‌خوانیم:«در اولین‌ جلسه باتفاق آراء آیت ا…العظمی منتظری بسمت رئیس و شهید مظلوم آیت ا… بهشتی بعنوان نایب رئیس مجلس انتخاب شدند…بنظر می‌رسد اولین‌بار آیت الله‌ العظمی منتظری در یک مصاحبهء رادیویی صریحا به این مسأله اشاره کردند و ضمن بر شمردن نقش و اهمیت رهبری در جامعه،و با این جمله که«ولایت فقیه در قانون اساسی‌ باید گنجانده شود»خواستار تحقق آن در قانون اساسی شدند.»و نیز سخن از«فقیه‌ عالیقدر حضرت آیة ا…العظمی منتظری»(پیام انقلاب،ص 11)بمیان می‌آید.و اما برای عدهء زیادی از دست‌اندرکاران حکومت حتی در رده‌های بالا فقط عنوان حجة الاسلام و گاه حجة الاسلام و المسلمین بکار می‌رود مانند:«حجت الاسلام هاشمی‌ رفسنجانی در آن‌روز سرپرست وزارت کشور،و حجت الاسلام خامنه‌ای نمایندهء امام در وزارت دفاع…»(روزنامهء جمهوری اسلامی،سیری در تاریخ انقلاب،ص 8)ظاهرا حد اقل لقب برای روحانیون موجود این زمانه در ایران«حجة الاسلام»است زیرا می‌بینیم لقب امام جمعهء شهر کوچک یاسوج نیز«حجة الاسلام»است:«حجت‌ الاسلام قربانعلی شهمیری امام جمعهء یاسوج»(کیهان،ش 11876،25 اردیبهشت‌ 1362،ص 8).

طبیعی است که در چنین شرایطی در جمهوری اسلامی ضابطهء اساسی داشتن القاب‌ مذهبی هماهنگی تام با حکومت است زیرا در همان روزنامهء جمهوری اسلامی‌ می‌خوانیم:«…و همه با روشهای گوناگون با آن(مقصود مجلس خبرگان بجای‌ مجلس مؤسسان است)بمخالفت پرداختند.از جمله بار دیگر شریعتمداری با تشکیل‌ این مجلس بمخالفت پرداخت و بارها در مصاحبه‌های گوناگون در مقابل خواست صریح

مردم گفت:«بطور خلاصه می‌گویم مجلس مؤسسان باید تشکیل شود.عقیدهء من این‌ است که قطعا عدم تشکیل مجلس مؤسسان اشتباه بزرگی است.»(سیری در تاریخ‌ انقلاب،ص 7).

این بود بطور بسیار خلاصه تحول بسیار بی‌سابقه‌ای که در پنج سال اخیر در القاب‌ روحانیون شیعه در ایران بوجود آمده است که در رأس آنها لقب«امام»که قبلا خاص‌ دوازده امام شیعیان بوده است برطبق قانون اساسی جمهوری اسلامی برای رهبر فعلی این‌ جمهوری بکار می‌رود،لقبی که چنان‌که گذشت مورد قبول و تأیید وی نیز قرار گرفته‌ است.

با تمام این تفاصیل در خارج از ایران روزنامه‌نگاران و مؤلفان عموما از رئیس‌ حکومت فعلی ایران با عنوان«آیت الله ẓAyatollah یاد می‌کنند،نه امام.[lxxxiv]این‌ فقط در خارج از ایران نیست که عموما لفظ«امام»را بکار نمی‌برند،بلکه موضوع جالب‌ توجه آن است که در خود ایران نیز عده‌ای از آیت الله‌ها و مجتهدان در برخی از نوشته‌های خود از بکار بردن لقب«امام»برای رئیس حکومت جمهوری اسلامی آگاهانه‌ احتراز می‌جویند.چنان‌که در تلگراف زیر که به مناسبت ورود وی از پاریس به تهران‌ مخابره شده است این نکته آشکارا بچشم می‌خورد:«تلگراف آیت الله العظمی مرعشی‌ به امام خمینی:تهران-حضرت مستطاب آیت الله آقای خمینی دامت افاضاته.بعد از ابلاغ سلام و عرض تحیات…شهاب الدین الحسینی المرعشی.»(اطلاعات/ 15776/15 بهمن 1357).آنچه این نظر را صددرصد تأیید می‌کند نامه‌هایی است که‌ 24 تن از روحانیون معروف حوزهء قم و دیگر شهرها جداجدا یا بصورت دسته‌ جمعی نوشته و از مردم خواسته‌اند از«آیت الله عظمی خمینی»یا«آیت الله خمینی» بی‌چون و چرا تقلید کنند زیرا وی یگانه مرجع تقلید عصرست.امضاءکنندگان این‌ نامه‌ها عبارتند از:

از شهر قم:حسینعلی منتظری،ربانی شیرازی،محمد شریعت اصفهانی،محمد موحدی فاضل،حسین نوری،نعمت الله صالحی،احمد جنتی،ابو القاسم خزعلی، یحیی انصاری شیرازی،علی مشکینی،غلامرضا صلواتی،محمد شاه‌آبادی،ابراهیم‌ امینی؛از شیراز:حسین حسینی،محمد علوی،سید محمد کاظم آیة اللهی،محمد جعفر طاهری،عبد الحسین دستغیب،سید محمد امامی،صدر الدین طاهری،حاج سید کرامة الله ملک حسنی،سید احمد پیشوایی؛از پاکستان:شیخ طالب جوهری،وشیخ محمد مصطفی جوهر.

در نامهء مفصلی هم که در این باب ظاهرا از طرف حوزهء علمیهء قم و بامضای حسینعلی‌ منتظری و ربانی شیرازی صادر گردیده چنین آمده است:«…ازاین‌رو لازم است آن‌ عده از مردمی که تابحال از ایشان(-آیت الله العظمی خمینی)تقلید ننموده،به‌ اکثریت مردم ایران بپیوندند و از ایشان بدون هیچ‌گونه تردید تقلید نمایند…»[lxxxv]

در تمام این نامه‌ها ضمن آن‌که با تجلیل تما از مقام علمی و مرجعیت وی ذکر کرده‌اند پیش از نام او منحصرا لقب آیت الله العظمی یا آیت الله را آورده‌اند نه لقب‌ امام را.این موضوع برای اهل تحقیق بسیار قابل توجه و تأمل است.چرا کسانی که بیش‌ از همهء مردم ایران و خارجیان به ریزه‌کاریهای تشیع آگاهی دارند با آن‌که در قانون‌ اساسی جمهوری اسلامی از رهبر جمهوری اسلامی چنان‌که گذشت بصراحت با الفاظ امام و امام امت یاد شده است،از بکار بردن این لفظ برای او آن‌هم در روزگاری که‌ قدرت مطلق را در دست دارد پرهیز کرده‌اند؟شاید پرهیز آنان در بکار بردن کلمهء امام‌ دلیلی جز این نداشته باشد که برای شیعیان-برخلاف اهل تسنن-در طی قرون‌ گذشته لفظ«امام»همیشه یادآور یکی از دوازده تن جانشینان پیامبر اسلام بوده است؛ کسانی که بزعم شیعیان چنان‌که در صفحات پیش گذشت«معصوم از معاصی هستند و خطا برآنان جایز نیست.شیعیان معتقدند که هرکس با امام مخالفت کند،دشمن خدا و مانند کفار و منافقین دوزخی است…امام از ما کان و ما سیکون الی یوم الدین مطلع‌ است…امام،معلم اول و مطلع از غیب،و وارث علوم نبی،و شخص مافوق بشر و معصوم از خطاست.علم امام به علم ظاهر و باطن تقسیم می‌شود و علی هردو علم را از پیغامبر گرفت…»ظاهرا مجتهدانی که از نامیدن هر شخصی در عصر حاضر با مطلق‌ لفظ«امام»خودداری می‌کنند دلیلی جز این ندارند که می‌دانند عوام الناس و مردم‌ کوچه و بازار و روستائیان حتی درس‌خواندگان و دانشگاه دیده‌های غیرمتخصص در مسائل مذهبی و ادبی از شنیدن یا خواندن کلمهء امام یکی از دوازده امام به ذهنشان متبادر می‌شود،و وقتی گفته می‌شود«امام آمد»مردم تصور می‌کنند همان امامی آمده است که‌ قرنهاست در انتظار آمدنش روزشماری می‌کرده‌اند و هزاران هزاربار در این یازده قرن‌ گفته‌اند و یا شنیده‌اند که یا صاحب الزمان بظهورت شتاب کن.چون براستی‌ مردم کم‌سواد و بیسواد این قدرت تشخیص را ندارند که بدانند مقصود از این«امام»یکی‌ از آن امامان دوازده‌گانه نیست زیرا چنان‌که چندبار گفته‌ایم لفظ«امام»تا چهار پنج سال پیش منحصرا برای آن دوازده امام جانشین پیامبر اسلام بکار می‌رفته است و بدین‌جهت شیعیان حتی برای کسانی که امامت نماز جمعه را بعهده دارند همواره بدقت

کلمات امام جمعه یا امام جماعت را بکار می‌برند نه لفظ«امام»را.آیا در دورهء انقلاب ایران،انتخاب همین لفظ«امام»برای پیشرفت کار و جلب اذهان مردم نقش‌ بسیار مهمی را ایفا نکرده است؟برای تودهء مردم ایران هنوز هم این لفظ می‌تواند ایجاد شبهت کند و لا اقل این تصور را در ذهن آنان بوجود بیاورد که دارندهء این لقب‌ از نظر مقام و منزلت حد اقل در حد یکی از دوازده امام است و یا یکی از ایشان.یکی از نشریات دولتی جمهوری اسلامی را از این نظر مورد بررسی قرار می‌دهیم زیرا آنچه در این مجله آمده است نظر ما را کاملا تأیید می‌کند:در صفحات مختلف شمارهء 14 مجلهء پلیس انقلا مورخ فروردین 1362 مطالب زیر را می‌خوانیم:

«امام محمد باقر علیه السلام پایه‌گذار دانشگاه معارف اسلامی»،«وحشت و نگرانی خلفای غاصب باعث تبعید امام(مقصود امام علی النقی،امام دهم شیعیان‌ است)به سامراء گشت.»ص 6؛«امام خمینی رهبر انقلاب و بنیان‌گذار جمهوری‌ اسلامی ایران پیام مهم خویش بمناسبت یوم الله 12 فروردین…»ص 7؛«امام صادق‌ (مقصود امام جعفر صادق امام پنجم شیعیان است)علیه السلام فرموده است منظور از عالمین‌ انسانها هستند،و این کلام امام(ع)را آیاتی از قرآن تأیید می‌کند.»ص 28؛همچنین‌ این خبر:«در آستانهء میلاد باسعادت اختر پرفروغ آسمان ولایت امام زمان حضرت‌ مهدی(عج)آیین وحدت‌آفرین و دشمن‌شکن نماز جمعه در تهران به امامت حجت‌ الاسلام امامی کاشانی رئیس دیوان عدالت اداری و امت همیشه در صحنهء تهران برگزار شد.سخنران پیش از خطبه‌های نماز جمعهء تهران این هفته آیت الله صانعی دادستان‌ کل کشور بود…»(کیهان هوایی،11 خرداد 1362،ص 2).

مطلب قابل توجه آن است که در بین محققان خارجی فقط آقای حامد الگار استاد فاضل دانشگاه کالیفرنیا،برکلی که سالهاست به دین اسلام مشرف شده‌اند و از معتقدان‌ گرم‌رو دین اسلام و جمهوری اسلامی در آمریکا بشمار می‌روند و به همین سبب قسمتی‌ از آثار و نوشته‌ها و سخنرانیهای رهبر جمهوری اسلامی را به زبان انگلیسی ترجمه‌ کرده‌اند،در مقدمهء کتاب«ایران و انقلاب،آثار و سخنرانیهای امام خمینی»[lxxxvi]نوشته‌اند علی‌رغم مطبوعات خارجی که پیش از نام رهبر جمهوری اسلامی فقط آیت الله‌ (“Sign of God”) Ayatollah را بکار می‌برند،من همه‌جا در کتاب حاضر کلمهء«امام»را پیش از نام او آورده‌ام،زیرا بسبب نقش منحصر بفردی که وی در بین روحانیون طراز اول ایران داشته است شایستگی احراز لقب امام را یافته است.البته آقای الگار بصراحت‌ افزوده‌اند که امام در اینجا فقط به معنی رهبر و Leader است نه به معنی خاص امام

که شیعیان برای دوازده‌تن جانشینان پیامبر خود بکار می‌برند.ولی آیا ایشان که خود اهل‌ فضل و دانشند براستی نمی‌دانند که تودهء مردم ایران هرگز قادر نیستند بین معنی امام در مورد 12 تن جانشینان پیامبر و معنی امام معادل رهبر و پیشوا که شیعیان برخلاف سنیان‌ آن را هرگز بکار نبرده‌اند،خطی دقیق بکشند و آن دو را از هم جدا کنند.آنچه را که از مجلهء پلیس انقلاب نقل کردم شاهد صادقی است بر صدق این مدعا.

حقیقت را باید پذیرفت که دستگاه روحانیت شیعه در ایران در یک قرن اخیر سخت‌ در تکاپوی ساختن القاب جدید و القاب بسیار مهم برای مجتهدان بوده است و آهنگ این‌ کار در سالهای اخیر بسیار سرعت گرفته است و گمان نمی‌رود که در این موضوع هنوز بپایان خط نزدیک شده باشیم.

در خاتمه ذکر این موضوع را نیز لازم می‌داند که برخی از مؤلفان معاصر(از جمله‌ مؤلف گنجینهء دانشمندان)در تألیفات خود القاب حجة الاسلام،حجة الاسلام‌ و المسلمین،آیت الله،یا آیت الله العظمی را برای مجتهدان و علمای بنام شیعه در قرون‌ گذشته،مانند ملا محمد باقر مجلسی(مجلسی دوم)و امثال وی بکار برده‌اند که البته‌ کاری است نادرست،زیرا این‌گونه القاب و عناوین در روزگار آنان رایج و متداول‌ نبوده است.

حاصل سخن:

در چندسال اخیر در اخبار ایران کلمهء«آیت الله»زیاد بکار می‌رود ولی معنی و مورد استعمال آن برای عموم اروپاییان و آمریکاییان مبهم است،در ایران هم سابقه و سرگذشت این لفظ برای اکثر ایرانیان روشن نیست.در این مقاله ضمن توضیحاتی‌ دربارهء«آیت الله»،باختصار القاب و عناوین عام پیشوایان و رهبران و مجتهدان از صدر اسلام تاکنون مورد مطالعه قرار گرفته است.

پیامبر اسلام خود را«رسول الله»(فرستادهء خدا)می‌خواند.از چهارتن خلفای‌ راشدین،ابو بکر و عمر بترتیب خود را«خلیفة رسول الله»(جانشین فرستادهء خدا. بصورت مخفف.خلیفه)،و«خلیفة خلیفة رسول الله»نامیده‌اند.در دورهء خلافت عمر استعمال لقب«امیر المؤمنین»(سرور مؤمنان)نیز برای او متداول گردید.بدین‌ترتیب‌ عمر،عثمان،و علی،و سپس تمام خلفای اموی و عباسی با همین دو لقب نامیده‌ شده‌اند.این دو لقبی است که سنّیان پیشوایان طراز اول مذهب خود را به آن نامیده‌اند.

ولی شیعیان برای علی که او را جانشین پیامبر می‌دانند لقب«امام»را بکار برده‌اند. بعدا همین لقب منحضرا برای یازده‌تن جانشینان علی نیز بکار رفته است.شیعیان لفظ «امام»را برخلاف سنّیان به معنی لغوی آن،یعنی رهبر و پیشوا،بکار نمی‌برند بلکه‌ آنان برای امام شرایطی بسیار استثنائی قائلند نظیر آن‌که مردم صلاحیت تعیین امام ندارند و تعیین امام مثل نبوّت امری الهی است،امام معصوم از صغایر و کبایرست،هرکس با امام مخالفت کند دشمن خدا و مانند کفار و منافقین دوزخی است…پس از غیبت امام‌ دوازدهم،در دورهء غیبت صغری،شیعیان چهارتنی را که واسطهء بین امام و ایشان بودند با القاب:نایب خاص،نایب،یا سفیر(در جمع:نواب خاص،نواب اربعه،سفرای‌ اربعه)یاد کرده‌اند.پس از این چهارتن،از نظر اهمیت مقام،نوبت به سه‌تن عالمان‌ طراز اول شیعه می‌رسد که«کتب اربعه»را تألیف کرده‌اند.این سه‌تن لقب عامی‌ نداشته‌اند.رسم بکار نبردن لقب عام برای مجتهدان و علمای درجهء اول شیعه از آغاز غیبت کبری تا اوسط دورهء قاجاریه ادامه می‌یابد.حتی در دورهء صفویه با آن‌که شیعه‌ مذهب رسمی ایران می‌شود و علمای شیعی نفوذ و قدرت و احترام فوق العاده‌ای در دستگاه دربار پیدا می‌کنند،باز لقب عامی نداشته‌اند.

نخستین آثار تحول در القاب و عناوین روحانیون شیعه از اواسط دوران قاجاریه‌ بچشم می‌خورد.در این دوره نام مجتهدان طراز اول شیعه به دو صورت بکار رفته است:یا مانند قرون پیش بی‌هرگونه لقب و عنوانی،یا با لقب«حجة الاسلام»یا«حجة الاسلام‌ و المسلمین».(حجة الاسلام لقبی است که محمد عزّالی دانشمند بزرگ عالم اسلام در قرن پنجم و ششم بدان ملقب بوده است).

در دورهء مشروطه علاوه‌بر دو صورت مذکور در فوق،ظاهرا مشروطه‌خواهان نام پنج‌ تن روحانیون موافق مشروطه را با القاب:حجتین،حجتان،آیتین،و بیشتر با لقب«آیت‌ الله»نیز بکار برده‌اند.تقریبا هم‌زمان با استعمال آیت برای روحانیون مذکور،نام‌ مجتهدان دشمن مشروطه نیز با همین لقب بکار می‌رود و معلوم می‌شود این لقب بسیار استثنائی و بدیع و مهم،مورد پسند کامل مجتهدان در آن عصر قرار گرفته بوده است،زیرا معانی کلمهء«آیت»عبارت است از:نشانه،حجت،معجزه،اعجاز،کرامت و…از دورهء مشروطه تا تشکیل حوزهء علمیهء قم-حدود شصت سال پیش-لقب آیت الله همراه‌ با القاب حجة الاسلام،حجة الاسلام و المسلمین یا با افزودن کلماتی نظیر آیت الله فی‌ الانام و…بصورتی نامنظم برای مجتهدان شیعه در ایران استعمال گردیده است.

ظاهرا با تشکیل حوزهء علمیه قم در سال 1301،بی‌آن‌که اطلاعیه‌ای از این حوزه

صادر گردد،این مرکز لقب آیت الله را رسما برای مجتهدان عالی‌مقام شیعی می‌پذیرد و بکار می‌برد.در سالهای اول تشکیل این حوزه تعداد دارندگان این لقب معدود بود ولی با گذشت زمان بر تعداد آیت الله‌ها افزوده شد.پس از چندسال آیت الله‌ها به دو گروه: آیت الله و آیت الله عظمی تقسیم گردیدند و لقب اخیر مخصوص مراجع تقلید شد.

تا آنجا که اطلاع داریم اهل سنّت و جماعت که اکثریت مسلمانان جهان را تشکیل می‌دهند،پیشوایان درجهء اول مذاهب خود را آیت الله نمی‌نامند،شیعیان دیگر کشورها هم این کلمه را بکار نمی‌بردند،پس این لقب می‌شود مخصوص علمای شیعه در ایران.

دربارهء سابقهء استعمال این کلمه می‌دانیم که در قرن هشتم و نهم هجری،علامهء حلّی به آیت الله و آیت الله فی العالمین(بعنوان لقب خاص)ملقب بوده است.باحتمال‌ قوی روحانیون شیعی ایران در انتخاب لقب آیت الله،به لقب خاص علامهء حلّی بی‌نظر نبوده‌اند.بعلاوه در قرآن مجید نیز آیاتی هست که در آنها عباراتی نظیر«ایاتنا» (نشانه‌های ما-نشانه‌های خدا)آمده است.

در مورد علت بکار بردن لقب آیت الله برای مجتهدان شیعی چند موضوع زیرین قابل‌ توجه است:مسلمانان قرنها پادشاهان را«ظل الله»خوانده‌اند.گروهی از مجتهدان‌ شیعه همواره پادشاهان را غاصب و جائر،و حکومت دنیایی را نیز حق شرعی مسلّم خود دانسته‌اند چنان‌که در چندسال اخیر با عنوان«ولایت فقیه»این فکر از قوه به فعل در آمده است.در دورهء قاجاریه گاهگاه روابط حکومت و روحانیت حسنه نبوده،و در دوران پهلوی نیز رابطهء دولت و روحانیون معتقد به این اصل کاملا تیره بوده است.پس‌ باحتمال بسیار قوی روحانیون درصدد برآمده‌اند برای مقابله با ظل الله منحصربفرد در هر دوره،چند آیت الله داشته باشند تا کفهء مذهب از این جهت نیز در برابر حکومت‌ سنگین‌تر شود.شاید به همین جهت بوده است که ایشان در برابر«شاهزاده»نیز لقب‌ «آیت الله زاده»را هم بکار برده‌اند و بکار می‌برند.در تأیید همین فکرست که در چند سال اخیر در جمهوری اسلامی در تغییر نام شهرها،خیابانها،و میدانها،هرجا لفظ «شاه»یا«پهلوی»بوده است بجای آن،دو کلمهء«خمینی»یا«امام»را قرار داده‌اند.

از سال 1342 که رهبر فعلی جمهوری اسلامی،از ایران تبعید گردید نشانه‌های تغییر و تحول بی‌سابقهء دیگری در القاب مجتهدان شیعی بچشم می‌خورد.با آن‌که روحانی‌ تبعیدی را در ایام تبعید با لقب آیت الله و آیت الله عظمی یاد کرده‌اند،همین‌که وی‌ از عراق به پاریس می‌رود و مقدمات سقوط رژیم فراهم می‌گردد کوششی نیز برای آماده

ساختن ذهن شیعیان ایران برای بکار بردن لقبی جدید بچشم می‌خورد.هدف نهائی این‌ بوده است که روحانی تبعیدی را فقط با لقب«امام»بنامند.و چون شیعیان در طول‌ تاریخ این کلمه را فقط برای دوازده‌تن ائمه خود بکار برده‌اند نه برای دیگری،این کار را در چند مرحله انجام می‌دهند:اول آیت الله العظمی نائب الامام خمینی،بعد آیت الله‌ العظمی امام خمینی،امام خمینی وسرانجام«امام».در قانون اساسی جمهوری‌ اسلامی هم از وی با همین القاب و نیز با لقب امام امت یاد شده است.بدین‌جهت‌ امروز در مطبوعات ایران در کنار نام امام حسین،امام محمد باقر،نام امام خمینی نیز بچشم می‌خورد.بنظر می‌رسد که بکار بردن لفظ«امام»در دوران انقلاب اسلامی‌ هشیارانه انجام شده و در بسیج مردم کوچه و بازار نقشی اساسی داشته است.پس از امام‌ نوبت می‌رسد به لقب آیت الله العظمی برای چندتن از روحانیون و شاید منحصرا برای‌ منتظری(فقیه عالیقدر…)،و لقب آیت الله برای عده‌ای بیشتر،و نیز لقب حجة الاسلام‌ یا حجة الاسلام و المسلمین برای جمعی کثیر از روحانیون در جمهوری اسلامی.ظاهرا این روزها حد اقل القاب و عناوین برای روحانیون و مجتهدان شیعه همین حجة الاسلام‌ است.

بیش از یک‌صد سال است که علما و مجتهدان شیعه در ایران برای‌ دست یافتن به این القاب و عناوین بسیار مهم در تکاپو هستند و البته هنوز به پایان این راه‌ نرسیده‌اند.همهء القابی که در این مدت برای ایشان بکار رفته است یقینا با تأیید کامل‌ ایشان بوده است چه اگر هریک از آنان استعمال هریک از این القاب را مغایر با معتقدات مذهبی یا فروتنی و تواضع می‌دانستند،با قبول عامی که داشته‌اند و دارند می‌توانستند استعمال این‌گونه القاب را برای همهء مجتهدان یا لا اقل برای خود حرام‌ شرعی اعلام کنند.

[i]. احمد بن ابی یعقوب،تاریخ یعقوبی،ترجمهء دکتر محمد ابراهیم آیتی،تهران 1347،ج 1/49-442، 451،514

[ii]. ابو حامد محمد غزّالی،احیاء علوم الدین(نیمهء دوم از ربع عادات)،ترجمهء مؤید الدین محمد خوارزمی، تصحیح حسین خدیو جم،تهران 1359،ص 1055،73-1072

[iii]. مولانا جلال الدین،فیه‌مافیه،تصحیح فروزانفر،تهران،چاپ سوم 1358،ص 135

[iv]. زرین‌کوب،دکتر عبد الحسین،تاریخ ایران بعد از اسلام،تهران 1343،ص 320،710

[v]. ایضا،ص 325

[vi]. تاریخ یعقوبی،ج 2/2

[vii]. تاریخ یعقوبی،ج 2/36

[viii]. ابن خلدون،مقدمه،ج 1/449،به نقل از لغت‌نامهء دهخدا؛نیز رک.تاریخ یعقوبی،ج 2/36

[ix]. تاریخ یعقوبی،ج 2/20،54

[x]. تاریخ ایران بعد از اسلام،ص 710.

[xi]. تاریخ یعقوبی،ج 2/54

[xii]. تاریخ یعقوبی،ج 1/508؛فیاض،دکتر علی اکبر،تاریخ اسلام،ص 107-106 به نقل از لغت‌نامهء دهخدا.

[xiii]. معین،دکتر محمد،فرهنگ فارسی معین.

[xiv]. صفا،دکتر ذبیح الله،تاریخ ادبیات در ایران،تهران 1351،ج 1/50-46.

[xv]. بیهقی،ابو الفضل،تاریخ بیهقی،به نقل از لغت‌نامهء دهخدا.

[xvi]. از جمله رک:پند پیران،تصحیح جلال متینی،تهران 1357،ص 12 و 13 مقدمه؛نیز رک به کتابهایی‌ مانند اسرار التوحید،تذکرة الاولیاء…

[xvii]. فرهنگ فارسی معین.

[xviii]. به نقل از لغت‌نامهء دهخدا.ذیل:نایب خاص،نواب اربعه؛فرهنگ معین،ذیل:نواب اربعه.

[xix]. -لغت‌نامهء دهخدا،ذیل:نایب عام.

[xx]. ریحانة الادب،ج 2،به نقل از لغت‌نامهء دهخدا؛نیز رک.میرزا محمد تنکابنی،قصص العلماء،تهران، ص 97-396

[xxi]. قصص العلماء،ص 96-387

[xxii]. ایضا،ص 414؛فرهنگ معین؛لغت‌نامهء دهخدا.

[xxiii]. در اینجا ذکر دو مطلب را لازم می‌داند،نخست آن‌که حد اقل از قرن چهارم و پنجم هجری ببعد به برخی از پادشاهان ایران از طرف خلفای عباسی،و به بعضی از رجال سیاست و علم و ادب در هر دوره از طرف پادشاه وقت‌ لقبی رسمی داده می‌شده است که عموما آن شخص تا پایان عمر آن لقب را پیش از نام خود بکار می‌برده است.چنان‌ که سلطان محمود غزنوی ملقب به یمین الدوله بود و سه‌تن از پادشاهان آل بویه به:عضد الدوله،رکن الدوله،مؤید الدوله.ذکر مثال برای القابی که پادشاهان به رجال معاصر خود داده‌اند ضروری نیست چه با القابی نظیر مشیر الدوله،معیر الممالک و…آشنایی کافی داریم.موضوع دوم آن است که در نامه‌نگاری و ترسل فارسی تقریبا از قرن ششم هجری به بعد شیوه‌ای متداول گردید مقتبس از شیوهء نامه‌نگاری به زبان عربی(و باحتمال بسیار زیاد آنان‌ نیز این شیوه را از اسلوب نامه‌نگاری ایرانیان در دورهء پیش از اسلام اقتباس کرده بودند.)در این شیوه به کاتب و دبیر می‌آموختند که برای مکتوب الیه(مخاطب‌نامه)با توجه به شغل و تخصص و مقام و سوابق کارش باید القاب و ادعیه‌ای-علاوه بر نام و لقب خاص و رسمی وی-بکار ببرد.این القاب صرفا بمنظور بزرگداشت و تجلیل و تکریم‌ مکتوب الیه بکار می‌رفت و نویسندهء نامه مجاز بود لقب یا القابی را که خود مناسب می‌داند برای مکتوب الیه بنویسد. منشیان و اهل فضل گاه کتابهایی نیز در همین زمینه تألیف می‌کردند که از آن جمله است دستور الکاتب فی تعیین‌ المراتب،تألیف محمد بن هندو شاه نخجوانی در قرن هشتم هجری.در این کتاب مفصل القاب و ادعیه برای طبقات‌ مختلف ذکر شده است تا منشیان براساس سرمشقهای داده شده نامه بنویسند.از آن جمله است برای علما و روحانیون:افضل المتبحرین اکمل المحققین مقتدای جهان،پیشوای اهل ایمان زین الملة و الدین شرف الاسلام-

ق-و المسلمین،شمس الاسلام و المسلمین؛برای مفتیان:استاد المتبحرین استاد المبرّزین قدوة المجتهدین وارث‌ الانبیاء و المرسلین قوام الملة و الدین؛برای فقها:مولانا ملک الائمة قدوة الفقها ناصر الملة و الدین،عزّ الملة و الدین؛ برای امامان جماعت:نور الملة و الدین،صلاح الملة و الدین،صفی الملة و الدین.ما در اینجا به ذکر بعضی از القاب‌ مربوط به اهل مذهب بسنده کردیم والا در کتاب برای تمام اصناف حتی خربنده(خرکچی)و شتربان(ساربان)هم‌ القاب و ادعیهء مناسب ایشان نوشته شده است.

مقصود نگارندهء این سطور در این مقاله نه القاب خاصی است که از طرف یکی از مقامهای مذکور در فوق به کسی‌ داده می‌شده است و نه القابی که برای تعارف در اسلوب نامه‌نگاری قدیم برای افراد بکار می‌رفته است.مقصود در اینجا تنها آن دسته از القاب و عناوینی است که به علمای دین و مجتهدان و فقیهان پس از احراز شرایط خاص داده‌ می‌شده است و همهء افرادی را که واجد آن شرایط بوده‌اند و یا هستند با آن لقب می‌خوانند.همانطوری که فی المثل‌ معلمان و دانشگاههای ایران را در گذشته با عنوانهای مربی،استادیار،دانشیار،استاد و یا استاد ممتاز طبقه‌بندی‌ می‌کردند،و یا در ارتش ایران،افسران را با عنوانهای سروان،سرگرد،سرهنگ تا ارتشبد از یکدیگر مشخص‌ می‌ساختند

[xxiv]. -عالم‌آرای شاه اسماعیل،تصحیح اصغر منتظر صاحب،تهران 1349

[xxv]. اسکندربیگ ترکمان،تاریخ عالم آرای عباسی،تصحیح ایرج افشار،اصفهان 1350،ج 1/58-154

[xxvi]. نصر الله فلسفی،زندگانی شاه عباس اول،تهران،ج 3/22

[xxvii]. تاریخ عالم آرای عباسی،ج 2/68-967

[xxviii]. زندگانی شاه عباس اول،ج 3/26،28

[xxix]. دربارهء معنی«ملاباشی»،رک.فرهنگ فارسی معین؛در مورد مجلسی،رک.لاکهارت،دکتر لارنس، انقراض سلسلهء صفویه،ترجمهء دکتر اسماعیل دولتشاهی،تهران 1344،ص 82،83؛در مورد ملاباشی‌های دورهء نادرشاه،رک.میرزا مهدی خان استرآبادی،جهانگشای نادری،تصحیح سید عبد الله انوار،تهران 1341،بترتیب ص‌ 704 و 705.مورد اخیر به نقل از«تاریخ من و نادر پادشاه ایران»،نوشتهء ابراهام کرتی کشیش و خلیفهء معروف‌ اچمیادزین کلیسا.

[xxx]. قصص العلماء،ص 61-60

[xxxi]. روزنامهء شرافت،نمرهء 64،محرم 1320 ق.،ص 66-263

[xxxii]. خاطرات دکتر قاسم غنی،لندن،1982 م.،ج 9/بترتیب صفحات 404،406،405،406،405

[xxxiii]. -روزنامهء خاطرات اعتماد السلطنه،باهتمام ایرج افشار،تهران 1345،بترتیب ص 891،897،901

[xxxiv]. ایضا.بترتیب دو مورد اول،ص 901،دو مورد دیگر ص 900-898

[xxxv]. خاطرات دکتر قاسم غنی،ج 9/25-423

[xxxvi]. -نیکی ر.کدی،تحریم تنباکو در ایران،ترجمهء شاهرخ قائم‌مقامی،تهران 1358،ص 217

[xxxvii]. احمد کسروی،تاریخ مشروطهء ایران،چاپ یازدهم،تهران 1354،بترتیب تلگراف مظفر الدین شاه،ص‌ 116،تلگراف علما به مظفر الدین شاه،ص 15-113،نامهء مظفر الدین شاه به طباطبائی،ص 86

[xxxviii]. ایضا،ص 506

[xxxix]. خاطرات دکتر قاسم غنی،ج 9/901

[xl]. تاریخ مشروطهء ایران،بترتیب 362،246

[xli]. دستور الکاتب فی تعیین المراتب،جزء اول از جلد یکم،ص 35

[xlii]. حسن نراقی،کاشان در جنبش مشروطهء ایران،تهران 2535 شاهنشاهی،ص 40 ح

[xliii]. مهدی بامداد،تاریخ رجال ایران،قرون 12،13 و 14،تهران 1347،ج 3/436

[xliv]. روزنامهء خاطرات اعتماد السلطنه،ص 892

[xlv]. تحریم تنباکو در ایران،ص 218

[xlvi]. رک.زیرنویس 31

[xlvii]. روزنامهء شرف،نمرهء 32،شوال 1302 ق.

[xlviii]. تاریخ مشروطهء ایران،ص 528

[xlix]. ایضا،از جمله رک.615،617

[l]. ایضا،ص 211

[li]. ایضا،ص 361

[lii]. ایضا،ص 362

[liii]. ایضا،ص 414

[liv]. ایضا،ص 312،نیز رک در همین کتاب،ص 92،213،214،531

[lv]. کاشان در جنبش مشروطهء ایران،ص 55

[lvi]. روزنامهء شرف،نمرهء 32،شوال 1302 ق.

[lvii]. تاریخ مشروطهء ایران،ص 22-421

[lviii]. ایضا،ص 417

[lix]. ایضا،ص 213

[lx]. ایضا،ص 72-71،نیز رک.همین کتاب،ص 118 در تلگراف دیگر مظفر الدین شاه به ولیعهد.

[lxi]. ایضا،ص 372

[lxii]. کاشان در جنبش مشروطهء ایران،ص 58؛نیز رک.تاریخ مشروطهء ایران،ص 297

[lxiii]. قصص العلماء،ص 216،355؛لغت‌نامهء دهخدا.

[lxiv]. کاشان در جنبش مشروطهء ایران،ص

[lxv]. تاریخ مشروطهء ایران،ص 80-379

[lxvi]. ایضا،ص 384

[lxvii]. ایضا،ص 387

[lxviii]. ایضا،ص 381

[lxix]. ایضا،ص 431

[lxx]. ایضا،ص 384

[lxxi]. روزنامهء کاوه،سال اول،دورهء قدیم،شمارهء 3،ص 19

[lxxii].  Edward G.Brown,The Press and Poetry of Modern Persia,Cambridge University Press,1914;

[lxxiii]. حاج شیخ محمد شریف رازی،گنجینهء دانشمندان،تهران 1352 تا 1354(7 جلد)،بترتیب ص 239، 251.

[lxxiv]. روزنامهء کاوه،سال اول،دورهء قدیم،شمارهء 4،ص 4،گنجینهء دانشمندان،ج 4/274

[lxxv]. گنجینهء دانشمندان،ج 1/304-283؛فرهنگ فارسی معین

[lxxvi]. گنجینهء دانشمندان،ج 1/8-7

[lxxvii]. ایضا،ج 1/302-301

[lxxviii]. ایضا،ج 1/

[lxxix]. ایضا،ج 1/348

[lxxx]. ایضا،ج 2/34-312

[lxxxi]. ایضا،ج 4/6-1

[lxxxii]. به نقل از تقویم بغلی یاس،سال 1362،چاپ تهران.

[lxxxiii]. نهج البلاغه،ترجمهء محمد مقیمی،تهران،1352

[lxxxiv].  Richard W.Cattam,Nationalism in Iran.1978,pp.308,331

Michael M.J.Fischer,Iran from Religious Dispute to Revolution,Harvard University Press,1980,p.181,…;

Pierre Salinger,America Held Hostage,1981,pp.9,25,…:

Robert D.McFadden,No Hiding Place,1981,pp,22,79,…:

John D.Stempel,Inside the Iranian Revolution,pp,12,13,46,…:

Jimmy Carter,Keeping Faith,1982,pp.447,448,…:

[lxxxv]. سید حمید روحانی(زیارتی)،بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی،چاپ یازدهم(یا دوم؟)،تهران‌ 1361،ص 77-67

[lxxxvi].  Islam and Revolution,Writing and Declarotions of Imam Khomeini,Translated and annotated and annotated

by Hamid Algar,Mizan Press.1981,pp.10,80-83