تأملاتی در باب فراز و فرود حکومت سامانیان

سیدابوالقاسم فروزانی foroozani_s_a@yahoo.com> Sayyed Abol-Ghasem Forouzani> دانش‌آموختۀ دکتری تاریخ ایران اسلامی، دانشگاه تربیت مدرس، 1377) استاد گروه تاریخ دانشگاه شیراز و متخصص تاریخ میانۀ ایران (سده‌های سوم تا ششم هجری) است. تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، و فرهنگی ایران در دورۀ سامانیان؛ سلجوقیان از آغاز تا فرجام؛ غزنویان از پیدایش تا فروپاشی؛ سیمجوریان: نخستین دودمان قدرتمند ترک در ایران؛ و قراخانیان: بنیانگذاران نخستین سلسلۀ ترک مسلمان در فرارود از جمله آثار اوست.

هدیه به نماد علم و اخلاق، دکتر شیرین بیانی

سرآغاز

سامان‌خداه، که جد دودمان سامانیان بود، خاستگاه دهقانی (بزرگ‌مالکی) داشت و به بهرام چوبین، سپهسالار ایران در زمان هرمزد چهارم ساسانی، نسب می‌رسانید.[1] نیاکان وی قبل از اسلام در زمرۀ فرمانروایان برخی از نواحی ماوراءالنهر بودند.[2] در زمان هخامنشیان به سرزمین‌های واقع در شمال رود وخاب (جیحون)، پَرَدرَیَ (بالای دریا) و در دورۀ ساسانیان، آنجا را فرارود (آن سوی رود) می‌نامیدند. از نیمۀ دوم سدۀ اول هجری، مسلمانان رفته‌رفته بر بخش‌هایی از فرارود چیره شده و آنجا را ماوَراءَالنّهر خواندند که نامی عربی بود، معادل با فرارود.[3] به نوشتۀ طبقات ناصری، سامان ناحیه‌ای از سُغْد در فرارود بود و چون جد سامانیان بر آنجا فرمانروایی داشت، او را سامان‌خداه (فرمانروای ناحیۀ سامان) می‌خواندند.[4] سامان‌خداه که با فاتحان مسلمان خراسان و فرارود راه سازش و مدارا در پیش گرفته و منزلت اجتماعی خود را حفظ کرده بود، به نوشتۀ نرشخی، در دهه‌های پایانی سدۀ اول هجری بر بلخ حکومت داشت و بی‌تردید، از سوی یکی از حاکمان عرب به آن مقام برگزیده شده بود. سامان‌خداه پس از آنکه در بلخ با شورشی مواجه شد، از اسد‌بن عبدالله القَسْری (ح. 106-109 و 117-120ق) که از طرف خلفای اموی بر خراسان و ماوراءالنهر حکومت داشت، برای بازگشت به بلخ کمک گرفت. به احتمال بسیار، سامان‌خداه به تشویق اسد‌بن عبدالله دین اسلام را برگزید.[5] و به پاس دوستی با او، پسر خود را اسد نامید.[6] به نوشتۀ تاریخ بخارا، اسدبن عبدالله در نکوداشت خاندان‌های بزرگ و افراد اصیل ایرانی تلاش داشت.[7] سامان‌خداه در اواخر خلافت امویان به ابومسلم خراسانی پیوست.[8] تاریخ درگذشت سامان‌خداه نامعلوم است، اما به نوشتۀ ابن‌جوزی، اسد، پسر سامان‌خداه، در زمان حکومت علی‌بن عیسی‌بن ماهان که حاکم خراسان و ماوراءالنهر در زمان هارون‌الرشید بود از دنیا رفت.[9] در ادامۀ این نوشتار می‌کوشم تصویری منسجم همراه با برخی تحلیل‌ها و تأملات تازه دربارۀ تاریخ دودمان سامانی از آغاز تا انجام عرضه کنم.

 

امارت نوادگان سامانخداه بر نواحی مختلف ماوراءالنهر و خراسان

اسد چهار پسر با نام‌های نوح، احمد، یحیی و اسد داشت که در فرونشاندن شورش رافع‌بن لیث در ماوراءالنهر به خلیفه هارون‌الرشید یاری رساندند.[10] در سال 204ق، خلیفه مأمون هنگام ترک خراسان به طرف بغداد به حاکم خراسان، غسان‌بن عباد، دستور داد حکومت بعضی از نواحی خراسان و ماوراءالنهر را به پسران اسد واگذار کند. به این ترتیب، نوح حاکم سمرقند و احمد امیر فَرْغانه و یحیی فرمانروای چاچ و اُشْروسَنه و الیاس امیر هرات شد.[11] نوح در سال 227ق درگذشت.[12] و یحیی‌ که ”به غایت جلد و ضابط بود،“[13] در 241ق از دنیا رفت.[14] به این ترتیب، احمد که عالم و پارسا و شجاع و کاردان بود،[15] بر قلمرو آن دو برادر نیز دست یافت. احمد که علاوه بر لیاقت نظامی به کاردانی و تدبیر شهرت داشت،[16] حکومت خود را بر تمام ماوراءالنهر استوار ساخت و به همین سبب، پس از مرگش حکومت آنجا در میان بازماندگانش موروثی شد.[17] او قبل از مرگ (250ق) پسر بزرگش، نصر، را از بین هفت پسرش[18] به جانشینی خود گماشت. نصربن احمد سمرقند را برای مرکز فرمانروایی خود برگزید و برادرانش را به حکومت نواحی گوناگون ماوراءالنهر منصوب کرد.[19]

 

ارسال منشور حکومت ماوراءالنهر از جانب خلیفه عباسی برای امیرنصر

در سال 259ق، یعقوب لیث صفاری حکومت طاهریان بر خراسان و ماوراءالنهر را از میان برد.[20] در آن احوال، خلیفه معتمد برای مهار قدرت یعقوب لیث صفاری دست به توطئه زد. به نوشتۀ طبری، خلیفه در سال 261ق، منشور (فرمان رسمی) حکومت ماوراءالنهر را مستقیماً برای امیرنصر فرستاد.[21] گفتنی است که قبل از آن تاریخ، فرمان امارت ماوراءالنهر که ولایتی تابع خراسان بود از جانب امیر خراسان ارسال می شد و فرمانروای ماوراءالنهر خراج سالیانۀ آنجا را برای وی (امیر خراسان) می‌فرستاد. هدف خلیفه عباسی از ارسال منشور حکومت ماوراءالنهر برای امیرنصر سامانی تقویت آن امیر و افزودن دشمنی جدید به مخالفان امیر یعقوب لیث بود. با تمام این احوال، یعقوب لیث که قصد رویارویی با خلافت عباسی را داشت از ورود به ماوراءالنهر خودداری کرد،[22] زیرا نمی‌‌خواست نیروهای نظامی خود را مشغول جنگی فرسایشی کند. از سوی دیگر، سامانیان پس از دریافت فرمان حکومت ماوراءالنهر از جانب خلیفه وارد مرحله‌ای جدید از حیات سیاسی خود شدند. به روایت دیگر، تابعیت امیرنصر سامانی از فرمانروای خراسان خاتمه یافت و او بدون واسطه تحت فرمان خلافت عباسی قرار گرفت (امارت استکفاء).

 

انتصاب امیراسماعیلبن احمد به حکومت بخارا

نظر به اینکه در خلأ قدرت ناشی از سقوط طاهریان در بخارا شورش‌ها و قتل و غارت‌هایی روی داده بود، رئیس روحانی و فقیه بزرگ بخارا، ابوعبدالله‌بن ابی‌حفص، از امیرنصر خواست که برادرش اسماعیل را به حکومت بخارا بگمارد. امیرنصر درخواست آن فقیه بزرگ را پذیرفت و در سال 260ق، اسماعیل را به جانب بخارا فرستاد. اسماعیل که لشکر چندانی همراه نداشت، پس از رسیدن به کَرْمینیه، نزدیک بخارا، برای ورود به بخارا دچار تردید شد و فقط پس از آنکه فقیه ابوعبدالله و جمعی از اشراف بخارا برای استقبال از امیراسماعیل به کرمینیه آمدند، تردیدش برای ورود به بخارا از میان رفت. علت اطمینان خاطر اسماعیل آن بود که ”دانست که ابوعبدالله هرچه کند اهل شهر آن را باطل نتوانند کردن.“[23] نخستین اقدام امیراسماعیل پس از ورود به بخارا، مذاکره و سازش با حسین‌بن محمد خوارجی-از عناصر قدرتمند و طغیانگر بخارا-بود. اسماعیل پس از آنکه مصلحت‌جویانه حسین‌بن محمد خوارجی را قائم‌مقام خویش در امور حکومت بخارا کرد، در فرصتی مناسب او را به زندان افکند و بر اوضاع آن شهر مسلط شد. معلوم نیست چرا اسماعیل پس از چیرگی بر بخارا برادرش یحیی‌بن احمد را به نیابت خود در آن شهر گذاشت و به سوی سمرقند رهسپار شد، اما مشخص است که آن کار بدون رضایت امیرنصر صورت گرفته و او پس از سیزده ماه تنها با شفاعت بزرگان دربار اسماعیل را به بخارا بازفرستاد. امیراسماعیل پس از ورود به بخارا، دزدان و اوباشان را که در غیاب او قدرت گرفته بودند و نیز هجوم حسین‌بن طاهر الطایی از خوارزم به بخارا را سرکوب کرد. با این حال، امیراسماعیل موقعیت خود را در بخارا استوار نمی‌دید، زیرا دریافته بود که ”او را با مِهتران بخارا چندان حُرمتی زیادت نیست و به چشم ایشان هیبتی نیست.‌“[24] این بزرگان بخارا که حضورشان مانع استقرار قدرت امیراسماعیل می‌شد، افرادی مثل ابومحمد بخارا خداه، حاکم سابق بخارا، و ابوحاتم یساری، از ثروتمندان بزرگ بخارا، بودند. اسماعیل برای استواری پایه‌های حکومت خود در بخارا، جمعی از بزرگان آن شهر را ظاهراً برای انجام مأموریتی به نزد امیرنصر فرستاد، اما محرمانه از وی خواست آنان را یک سال در سمرقند نگاه دارد تا در بخارا خودسری نکنند.[25]

 

شورش اسماعیل بر ضد امیرنصر

پس از اینکه اسماعیل از ارسال 500هزار درهم خراج سالیانه برای امیرنصر خودداری کرد، او که این اقدام اسماعیل را نوعی سرکشی می‌دانست، پس از یاری خواستن از برادرانش ابوالأشعث، حاکم فرغانه، و ابویوسف، حاکم چاچ، و کمک گرفتن از ترکان اسبیجاب، آمادۀ نبرد با اسماعیل شد.[26] آن چه سوءظن امیرنصر را بیشتر برمی‌انگیخت، ایجاد مناسبات دوستانه میان اسماعیل و حاکم خراسان، رافع‌بن هرثمه، بود.[27] در پی روابط دوستانه‌ای که میان اسماعیل و رافع برقرار شد، اسماعیل از رافع تقاضا کرد بعضی از آبادی‌های خوارزم را به او واگذار کند. این درخواست را رافع‌بن هرثمه پذیرفت و به همین علت، اختلاف امیرنصر با اسماعیل بیشتر شد.[28]

در سال 272ق، هنگامی که امیرنصر برای جنگ با اسماعیل به سمت بخارا حرکت کرد، اسماعیل آن شهر را به سوی فرب ترک کرد.‌[29] پس از رسیدن امیرنصر به بیکند در حوالی بخارا، اسماعیل از حاکم خراسان یاری خواست و آن دو متحد درصدد بر آمدند که سمرقند را به تصرف در آورند. امیرنصر با دریافت این خبر به شهری نزدیک سمرقند رفت تا از ورود آنان به پایتخت جلوگیری کند و امیراسماعیل و رافع‌بن هرثمه به ناچار متواری شدند و جمع زیادی از سپاهیانشان به علت کمبود علوفه و طعام از میان رفتند. در حالی که امیرنصر غازیان (جنگجویان مُرَوّج اسلام) ساکن در سمرقند را برای نبرد با اسماعیل و متحدش فرا خواند، اهالی ماوراءالنهر از دادن طعام و علوفه به سپاهیان آنان خودداری کرده ”گفتند اینها خارجیان‌اند؛ ما را حلال نباشد نصرت دادن ایشان.“[30] در آن گیرودار، رافع‌بن هرثمه تحت تأثیر نصایح فردی قرار گرفت که او را از اتحاد امیرنصر و اسماعیل در هراس افکنده و هشدار داده بود که ممکن است آن دو برادر بر ضد او (رافع‌بن هرثمه) اقدام کنند.[31] ابن‌اثیر از فردی که رافع‌بن هرثمه را از اتحاد امیرنصر و اسماعیل ترسانیده بود، با نام حمویه‌بن علی از سرداران امیراسماعیل یاد کرده است.[32] رافع که به دنبال راهی برای برون‌رفت از اوضاعی بود که ممکن بود برایش خطرآفرین باشد، با اعزام سفیری به نزد امیرنصر به میانجیگری میان او و اسماعیل پرداخت. در پی تلاش او، سرانجام در سال 273ق میان آن دو برادر پیمان صلحی بسته شد که بر مبنای آن، مقرر گشت ”امیر کسی دیگر بوَد بخارا را و امیراسماعیل عامل خراج بوَد و اموالِ دیوان و خطبه به نام وی نبوَد و هر سالی پانصد هزار درم بدهد.‌“[33]

اندکی بعد، اسماعیل از اجرای قرارداد صلح خودداری کرد و مال مقرر را برای امیرنصر نفرستاد. این موضوع را امیرنصر به اطلاع رافع‌بن هرثمه رسانید، اما اسماعیل به توصیۀ رافع هم توجهی نکرد و امیرنصر برای سرکوب اسماعیل به بخارا روی آورد. پس از چند نبرد مقدماتی، در جمادی الآخر 275ق جنگ قطعی میان طرفین درگرفت که به شکست و اسارت امیرنصر انجامید، اما اسماعیل از امیرنصر عذرخواهی کرد و او را با احترام به سمرقند بازگردانید[34] و خود را نایب امیرنصر در بخارا معرفی کرد.[35] در پاسخ به این سؤال که چرا اسماعیل پس از پیروزی بر امیرنصر خود به جای او زمام حکومت ماوراءالنهر را به دست نگرفت، باید گفت بدان سبب که امیرنصر منشور حکومت خود را از خلیفه گرفته بود و برکناری امیرنصر از آن مقام در واقع سرکشی در برابر خلیفه محسوب می‌شد و اسماعیل از چنین موضوعی پرهیز داشت.[36] از سوی دیگر، امیرنصر پس از شکست در برابر اسماعیل چاره‌ای جز ابراز دوستی و صمیمیت با او نداشت و به همین علت، پس از بازگشت به سمرقند ”امیراسماعیل را خلیفه کرد بر جمله اعمال ماوراءالنهر.‌“[37] به این ترتیب، قدرت اسماعیل به صورتی چشمگیر افزایش یافت و پس از درگذشت امیرنصر در جمادی الاول 279ق، اسماعیل در مقام جانشین او به سمرقند رفت و احمد، پسر امیرنصر، را به نیابت خود حاکم سمرقند کرد و سپس به بخارا بازگشت. در محرم 280ق، خلیفه معتضد عباسی فرمان حکومت ماوراءالنهر را برای امیراسماعیل فرستاد و امیراسماعیل رسماً امیر ماوراءالنهر شد.[38] از آن به بعد، بخارا، پایتخت امیراسماعیل، بدل به یکی از مهم‌ترین کانون‌های فعال سیاسی و فرهنگی جهان اسلام درآمد. نظر به اینکه حکومت در میان افراد خاندان امیراسماعیل موروثی شد، او سرسلسلۀ سامانیان شناخته می‌شود.

 

دوران شکوفایی سیاسی، نظامی، اداری و فرهنگی

امیراسماعیل از زمانی که حاکم بخارا شد تا هنگامی که بر تمام ماوراءالنهر امارت یافت، تجارب ارزنده‌ای به دست آورد. او به خوبی دریافت که چهار مانع عمده در راه حکومت تام‌الاختیار و بی‌رقیبش وجود دارد: 1. قدرت بزرگ‌مالکان که از میان رعایایشان سپاهیان اختصاصی داشتند؛ 2. نفوذ روحانیان که مردم از آنان فرمانبرداری می‌کردند؛ 3. منشور (فرمان رسمی) خلیفۀ عباسی که نشان جنبۀ شرعی و قانونی حکومت بود؛ و 4. قدرت مردم مسلح در ماوراءالنهر، به‌ویژه غازیان، که در هنگام ضرورت از آنان بهره گرفته می‌شد. به همین سبب، امیراسماعیل برای قطع وابستگی به نیروهای نظامی دهقانان و چیرگی بر مردم جنگجوی ماوراءالنهر و کاهش نفوذ روحانیان تصمیم گرفت سپاه حرفه‌ای قدرتمند و مجهزی تشکیل دهد. امیراسماعیل پس از دریافت فرمان حکومت ماوراءالنهر در اولین اقدام سیاسی‌-نظامی خود، در سال 280ق، برای نبرد با ترکان به سوی طراز در ساحل سیحون لشکرکشید.[39] امیراسماعیل با دشواری فراوان طراز، مرکز ترکان نسطوری‌مذهب، را به محاصره درآورد و احتمالاً به علت طولانی شدن مدت محاصره،[40] ”به آخر امیر طراز بیرون آمد و اسلام آورد با بسیار دهقانان و طراز گشاده شد و کلیسای شهر را مسجد جامع کردند و به نام امیرالمؤمنین معتضدبالله خطبه بخواندند و امیراسماعیل با بسیار غنیمت به بخارا باز آمد.‌“[41] امیراسماعیل پس از چیرگی بر طراز، 15هزار تن از ترکان ساکن در آن شهر را به اسارت گرفت.[42] امیراسماعیل همین ترکان را هستۀ مرکزی سپاهی حرفه‌ای قرار داد که پیوسته پرشمارتر و قدرتمندتر می‌شد.

امیراسماعیل با کسب حمایت خلیفۀ عباسی، از یک سو پس از پیروزی بر عمرو لیث صفاری در سال 287ق و تصرف طبرستان و ری، قلمرو خود را گسترش داد.[43] او از سوی دیگر، برای ادارۀ هرچه بهتر مملکت، با استفاده از توانایی‌های دیوانسالاران کارآزموده، نظام اداری کارآمدی پی‌ریزی کرد که به مرور کامل‌تر شد. اقدامات فرهنگی و احیای زبان فارسی از دیگر فعالیت‌های او و کارگزارانش برای حفظ یکپارچگی سیاسی و تقویت هویت ملی مردم آریایی‌تبار قلمروش بود.[44] امیراسماعیل (امیر ماضی) در سال 295ق از دنیا رفت و پسرش احمد (امیر شهید) به جای او بر تخت حکومت نشست. امیراحمد پس از حدود شش سال و چهار ماه حکومت در سال 301ق به قتل رسید،[45] اما در دوران کوتاه حکومت خود بر سیستان مسلط شد و یکی از غلامان ترک سابق پدرش، سیمجور دواتدار را که به مقام سرداری رسیده بود، به حکومت آنجا گماشت. به احتمال فراوان، سیمجور در همین دوران سرزمین قهستان در جنوب خراسان را به عنوان اقطاع دریافت کرد.[46] پس از امیراحمد، پسر هشت ساله‌اش با نام امیرنصر (امیر سعید) به حکومت رسید و ابوعبدالله محمدبن احمد جیهانی وزارت او را بر عهده گرفت. همچنین، حمویه‌بن علی به مقام سپهسالاری دست یافت.[47] در روزگار حکومت امیرنصر، با پشتیبانی وزیر خردمندش ابوالفضل بلعمی، بازار شعر فارسی دری رونق گرفت و شعرای بزرگی پای به عرصۀ هنر‌‌آفرینی گذاشتند که از همه مهم‌تر ابوعبدالله رودکی بود. در اینجا مجال ورود به مباحث فرهنگی، علمی و هنری نیست، اما در کل پایتخت سامانیان مرکز شکوفایی فرهنگی و علمی و هنری بود. در زمان حکومت امیرنصر، نوۀ امیراسماعیل، رواج مذهب اسماعیلیه در ماوراءالنهر خشم علمای حنفی‌مذهب آن سرزمین را برانگیخت.[48] آنان ”جمله پیش سپهسالاران لشکر شدند و گفتند دریابید که مسلمانی از ماوراءالنهر رفت.“[49] این موضوع سرانجام موجب شد که سپهسالار بزرگ تُرک طرح براندازی خاندان سامانی را بریزد. هر چند او موفق به اجرای هدف خود نشد، اما این موضوع به برکناری امیرنصر و قدرت‌یابی پسرش، امیرنوح، انجامید.[50] در سال 331ق، امیرنصر پس از سی سال امارت، اندکی پس از کناره‌گیری از سلطنت از دنیا رفت.[51]

 

دوران آشفتگی سیاسی و نظامی

با آغاز حکومت امیرنوح (امیر حمید) در سال 331ق، دوران ضعف و انحطاط سامانیان شروع شد. با توجه به آنچه در اواخر حکومت امیرنصر روی داده بود، امیرنوح برای جلب رضایت علمای اهل سنت ناچار شد که یکی از فقهای بزرگ را به مقام وزارت بگمارد. به همین علت، ابوالفضل محمدبن محمد الحاکم، ملقب به حاکم جلیل، را به وزارت خود گماشت.[52] او که فقیهی بسیار برجسته و مؤلف کتاب مختصر کافی بود،[53] فقط مقدار کمی از اوقات خود را صرف امور مملکتی می‌کرد و بیشتر اوقاتش را به مطالعه و تألیف اختصاص داده بود. مسلّم است که چنین وزیری نمی‌توانست حکومت سامانیان را از مشکلات فراوانی که دامنگیرش بود برهاند.[54] وی در نخستین سال وزارت خویش اموال فراوانی به سران سپاه بخشید و خزانه را خالی کرد، اما چون پرداخت‌ها بر اساس ضوابط روشنی نبود، اقدامات آن وزیر موجب نارضایتی سپاه شد و ”اثر عجز و ضعف رأی او پدید آمد.“[55] نارضایتی سپاه از عملکرد حاکم جلیل که با تحریک سپهسالار معزول، ابوعلی چغانی، رو به افزایش گذاشته بود، سرانجام به جایی رسید که سپاه تهدید کرد که اگر حاکم جلیل برکنار نشود، آنان امیرنوح را ترک خواهند کرد. در آن حال، امیرنوح برای رهایی از تهدید سپاه فرمان داد ”حاکم جلیل را از آنجا که بود بکشیدند اندر روی و همی آوردند تا در سرای و همان جای فرمود تا بکشتندش“ (سال 335ق).[56] بدین ترتیب، بی‌تدبیری حاکم جلیل موجب تضعیف مقام وزارت شد و در اثر اقدامات نابخردانۀ او سپاه جرئت یافت که آشکارا در امور مملکت سامانیان مداخله کند و اندکی بعد، ابوعلی چغانی با همکاری آل‌بویه در صدد برآمد تا امیرنوح را از مقام خود برکنار کند.          هر چند ابوعلی چغانی سرانجام به هدف خود نرسید، اما اندکی پس از آنکه امیرنوح در سال 343ق دیده بر جهان فروبست و پسر ده ساله‌اش عبدالملک (امیر رشید) به امارت رسید، نخست‌ سپهسالارش، بکربن مالک، که قرار بود با درخواست رکن‌الدوله از خلیفۀ عباسی به حکومت خراسان منصوب شود، بر اساس توطئه‌ای به قتل رسید و سپس وزیرش، محمدبن عُزَیْر، زندانی شد. پس از این وقایع، ابوجعفر عتبی به وزارت رسید و ابوالحسن سیمجور سپهسالار شد. پس از یک سال، ابوجعفر عتبی از وزارت برکنار و ابومنصور یوسف به جای او در348ق وزارت یافت.[57] ابوالحسن سیمجور نیز سال بعد به سبب رسیدن اخباری به دربار دربارۀ ستمگری‌هایش، از مقام خود عزل و ابومنصور محمد‌بن عبدالرزاق که مردی نیک‌روش و عدالتمدار بود به جای او سپهسالار شد. پس از وزارت کوتاه‌دوام ابومنصور یوسف، مقام وزارت به ابوعلی محمد بلعمی واگذار شد. در این گیرودار، روابط امیرعبدالملک جوان با حاجب (رئیس) دربارش، آلپتگین، تیره شد و امیر سامانی دستور داد که آلپتگین به حکومت بلخ مأمور شود. نظر به اینکه آلپتگین گماشته شدن به مقامی کمتر از مقام سابق خویش را نپذیرفت، امیرعبدالملک مجبور شد که ابومنصور محمد‌بن عبدالرزاق را از مقام سپهسالاری کنار بگذارد و جای او را به آلپتگین بسپارد (سال 349ق).[58] کمتر از یک سال پس از این وقایع، امیرعبدالملک با فرو افتادن از اسب جان خویش را از دست داد (سال 350ق).[59] او در هنگام مرگ هفده ساله بود. تعویض پی‌در‌پی وزرا و سپهسسالاران در زمان عبدالملک نشان از آشفتگی اوضاع حکومت داشت. با توجه به آنکه ابوعلی بلعمی در تمام امور با آلپتگین مشورت می‌کرد و هیچ کاری را بدون رضایت او صورت نمی‌داد، پس از مرگ امیرعبدالملک، برای تعیین جانشین او پیکی به خراسان نزد آلپتگین فرستاد تا نظر او را در این زمینه جویا شود. آلپتگین پاسخ داد که ”پسر به تخت اولی‌تر از برادر باشد.“[60] در این میان، دیگر بزرگان دربار منصور، برادر عبدالملک، را به امارت برگزیدند و این موضوع به سرکشی آلپتگین در برابر امیرمنصور (امیر سدید) انجامید و سرانجام آلپتگین به غزنه رفت و حکومت غزنویان را بنیان نهاد. در دوران پانزده‌سالۀ حکومت امیرسدید علاوه بر آلپتگین، جانشین او ابومنصور محمد‌بن عبدالرزاق در اواخر سال 350ق با امیرسدید درافتاد و سرانجام به دست سپاهیان ابوالحسن سیمجور، که به فرماندهی سپاه منصوب شده بود، کشته شد.[61] در اواخر حکومت امیرمنصور سامانی، ابوعلی بلعمی و ابوجعفر عتبی به اتفاق یکدیگر امر وزارت را در اختیار داشتند. ابوعلی بلعمی در سال 363ق از دنیا رفت و چند ماه پس از او ابوجعفر عتبی نیز از مقام خود عزل شد و یوسف‌بن اسحاق به وزارت گماشته شد، اما وی نیز در پایان سال 363ق درگذشت و احمدبن محمد جیهانی به وزارت رسید. با تمام نابسامانی‌های داخلی، امیرمنصور بر مشکلات خارجی مثل استقلال‌طلبی امیرخلف صفاری در سیستان و مبارزه با رکن‌الدوله بویه برای در اختیار گرفتن شهر ری تا حدود زیادی موفق شد.[62]

 

در مسیر زوال

پس از آنکه امیرمنصور در سال 365ق بدرود حیات گفت،[63] پسر سیزده ساله‌اش نوح (امیر رضی) به امارت رسید.[64] او برای استواری قدرت خود با بزرگان لشکری و کشوری مناسبات گرمی برقرار کرد و به‌ویژه با سپهسالار ابوالحسن سیمجوری رفتار نیکویی داشت. امیرنوح علاوه بر افزایش ولایت‌های تحت فرمان آن سپهسالار، وی را به ناصرالدوله ملقب و از دختر آن سپهسالار خواستگاری کرد.[65] با این حال، مناسبات امیرنوح و سپهسالار دوستانه باقی نماند، زیرا هنگامی که نوح تصمیم گرفت که عبدالله جیهانی را از وزارت برکنار و ابوالحسین عتبی را به آن مقام منصوب کند، بزرگان دربار به وی تأکید کردند که بر اساس سنت رایج، برای انتخاب وزیر لازم است با سپهسالار مشورت شود. ابوالحسن سیمجوری در پاسخ به امیر سامانی با تأیید فضل و کمال ابوالحسین عتبی او را به دلیل جوانی برای کسب مقام وزارت مناسب ندانست و تأکید کرد که بهتر است عبدالله جیهانی همچنان در مقام وزارت باقی بماند.[66] پس از اینکه امیرنوح توصیۀ سپهسالار در خصوص گزینش وزیر را نپذیرفت و ابوالحسین عتبی به وزارت رسید، وزیر جوان به تضعیف منزلت ابوالحسن سیمجوری پرداخت و سرانجام امیرنوح را به برکناری آن سپهسالار برانگیخت و منصب سپهسالاری به ابوالعباس تاش واگذار شد.[67] به دستور ابوالحسین عتبی، فرمان برکناری ابوالحسن سیمجوری در حضور جمع به اطلاع او رسید. ناراحتی سپهسالار از این اقدام توهین‌آمیز موجب شد که واکنش تندی نشان دهد و چنین اظهار کند که ”ما را ضرورتی نیست تحمل سفاهت عتبی کردن و مرا خود مطاوعت آل‌سامان چه حاجت؟“[68] او با خشم ادامه داد: ”والی خراسان منم و سپهسالار، بوعلی است پسر من، والله که من ستاره به روز بدیشان نمایم.“[69]

ابوالحسن سیمجوری پس از توجه به عواقب طغیان، سرانجام خانواده و وابستگان خود را به آرامش فراخواند و گله‌مندی خود را از شیوۀ توهین‌آمیز برکناری از مقام سپهسالاری به اطلاع امیرنوح رسانید.[70] با آنکه وی به برکناری خود از مقام سپهسالاری تن در داد و در 371ق نیشابور را به سوی قهستان، اقطاع موروثی خاندان خویش، ترک کرد،[71] اما به قول عوفی ”اول وهن در مملکت سامانیان از وی بود.‌“[72] در این میان، امیرخلف صفاری مجدداً بر ضد سامانیان شورید و آسیب‌های فراوانی به نیروی نظامی و قدرت اقتصادی سامانیان وارد آورد.[73] در مدتی طولانی که سپاه سامانیان امیرخلف را در قلعۀ ارگ محاصره کرده بودند، بسیاری از نیروهای نظامی و سران سپاه سامانی از میان رفتند.[74] از آن مهم‌تر اینکه ”آثار ضعف و امارات عجز لشکر خراسان شایع و منتشر گشت و رونق سامانیان زان پس روی در نقصان آورد و نظام کارها گسسته شد.“[75] سرانجام، امیر سامانی برای برون‌رفت از آن وضعیت دشوار دست به دامن سپهسالار معزول، ابوالحسن سیمجوری، شد و او با تبانی با امیرخلف به صورتی ظاهراً پیروزمندانه لشکر سامانیان را از سیستان خارج کرد، اما در این میان امیرخلف صفاری به آرزوی خود که استقلال سیستان بود دست یافت. از سوی دیگر، ابوالحسن سیمجوری برای انتقام از ابوالحسین عتبی از فایق خاصه، که از عناصر قدرتمند دربار سامانیان بود، یاری طلبید و ابوالحسین عتبی به وضعی هولناک از پای درآمد. مرگ وزیر در حالی روی داد که سامانیان برای جنگ با نیروهای تحت فرمان مؤیدالدوله آماده می‌شدند که از سوی برادرش عضدالدوله بویهی به طرف خراسان هجوم آورده بود. پس از کشته شدن ابوالحسین عتبی، وزارت به ابوالحسین مزنی واگذار گشت. در این میان، سپهسالار ابوالعباس تاش مأمور تنبیه قاتلان ابوالحسین عتبی شد، اما با مخالفینی مثل ابوعلی سیمجوری، پسر ابوالحسن سیمجوری، و متحدش، فایق، مواجه شد. تاش هنگامی که برای نبرد با ابوعلی سیمجور و فایق بخارا را ترک می‌کرد، ابوالحسین مزنی را که هوادار مخالفانش می‌دانست، از وزارت برکنار کرد و عبدالرحمن پارسی به وزارت امیرنوح رسید. پس از خروج تاش از بخارا، عبدالرحمن پارسی از وزارت معزول و عبدالله‌بن عُزیر به آن مقام گماشته شد. نخستین اقدام عبدالله عزیر پس از رسیدن به وزارت، برکناری تاش از سپهسالاری و گماشتن ابوالحسن سیمجوری به آن مقام بود.[76] تاش در واکنش به عزل خویش با کمک فخرالدوله بویه به نبرد با ابوالحسن سیمجوری پرداخت که از کمک امیرابوالفوارس، پسر عضدالدوله، بهره‌مند شده بود. اما پس از تحمل شکست از ابوالحسن، به گرگان رفت تا در زمان مناسب به بخارا لشکرکشی کند، اما پس از سه سال اقامت در آنجا به بیماری وبا مبتلا شد و در 379ق درگذشت.[77]

از سوی دیگر، ابوالحسن سیمجوری که از سال 373ق برای سومین بار به سپهسالاری رسیده بود، در اواخر سال 378ق از دنیا رفت.[78] پسرش ابوعلی پس از آنکه توطئه‌های دربار بخارا را ناکام گذاشت، با لقب عمادالدوله در سال 381ق،به سپهسالاری رسید. وی سپس به تحکیم قدرت و استواری مقام خود پرداخت و به امیرنوح چندان اعتنایی نداشت.[79] در حالی که فایق به تحریک بغراخان–از فرمانروایان سلسلۀ قراخانی یا آل‌افراسیاب که در شمال شرقی قلمرو سامانیان مستقر بودند–برای ورود به ماوراءالنهر همت گماشته بود، ابوعلی سیمجوری هم با بغراخان پیمان محرمانه‌ای بست و متعهد شد که پس از ورود وی به ماوراءالنهر از کمک به امیرنوح خودداری کند و در ازای آن، بغراخان حکومت مستقل ابوعلی سیمجوری را بر خراسان به رسمیت شناسد.[80] بغراخان در سال 382ق به بخارا تاخت و آن شهر را به تصرف درآورد و امیرنوح مجبور به فرار شد، اما بغراخان که به تعهد خود نسبت به ابوعلی سیمجوری پایبند نمانده بود، پس از چند ماه به علت بیماری بخارا را ترک گفت و بار دیگر امیرنوح به حکومت رسید.[81] این‌بار ابوعلی سیمجوری و فایق برای مبارزه با امیرنوح متحد شدند و امیرنوح به اجبار از سبکتگین غزنوی-از غلامان آلپتگین که در غزنه زمام حکومت مناطق مهمی را به دست داشت-کمک خواست.

ابوعلی و فایق سرانجام از سبکتگین شکست خوردند و ابوعلی در 387ق در زندان سبکتگین به قتل رسید.[82] پس از چیرگی سبکتگین بر امور حکومت سامانیان، منصب سپهسالاری به محمود پسر سبکتگین واگذار و به سیف‌الدوله ملقب شد. اندکی بعد، امیرنوح از سبکتگین برای مبارزه با ایلک قراخانی که به مرزهای قلمرو سامانیان هجوم آورده بود یاری طلبید و سبکتگین پس از مشاهدۀ تعلل امیرنوح در پیوستن به لشکریان او برای مبارزه با ایلک خان، به صواب‌دید خود با ایلک عهدنامه‌ای بست که بر مبنای آن همۀ حوزۀ سیحون به قلمرو قراخانیان ضمیمه شد. در جریان این وقایع، عبدالله عزیر که امیرنوح را از پیوستن به سبکتگین برحذر داشته بود، به دستور سبکتگین از مقام خود بر کنار و ابونصربن ابی‌زید به وزارت سامانیان رسید.[83] سبکتگین در شعبان سال 387ق از دنیا رفت[84] و پسرش محمود برای دستیابی بر مقام پدر خراسان را به سوی غزنه ترک کرد.[85] امیرنوح نیز اندکی قبل از مرگ سبکتگین در رجب سال 387ق دیده بر جهان فرو بست.[86]

 

فروپاشی

 پس از امیرنوح، پسرش منصور (ابوالحارث) به امارت رسید. رویارویی ابوالقاسم سیمجوری، برادر ابوعلی، با بگتوزون که به شکست و فرار ابوالقاسم به قهستان انجامید و نیز کدورت میان فایق با وزیر ابوالمظفر برغشی که به برکناری آن وزیر و ظهور ابوالقاسم برمکی بر مسند وزارت منجر شد، از مهم‌ترین وقایع آغاز حکومت منصور سامانی بود.[87] ابوالقاسم برمکی هم که قصد داشت امور مالی را تنظیم کند، اندکی بعد از سوی سپاهیان به بخل منسوب شد و به قتل رسید.[88] در این گیرودار، محمود که به غزنه رفته بود، پس از پیروزی بر برادرش اسماعیل به جای سبکتگین نشست.[89] وی اندکی بعد پس از آگاهی از اینکه امیرمنصور سامانی با استفاده از غیبت محمود از خراسان مقام سپهسالاری را به حاجب خویش، بگتوزون، واگذار و او را به سنان‌الدوله ملقب کرده، با لشکر خویش به بلخ آمد و با فرستادن نامه‌ای به امیرمنصور، ضمن بیان پیروزی خود بر برادرش اسماعیل، خواستار مقام سابق خود، سپهسالاری و حکومت خراسان شد. امیر سامانی حکومت بعضی از نواحی خراسان را به محمود پیشنهاد کرد، اما درخواست اصلی‌اش را نپذیرفت. محمود بار دیگر نماینده‌ای با نام ابوالحسن حمولی را به دربار سامانیان فرستاد و خواستۀ خود را تکرار کرد. در آن هنگام، به سبب کشته شدن ابوالقاسم برمکی، دربار سامانی مقام وزارت را به ابوالحسن حمولی پیشنهاد کرد و او پس از پذیرفتن آن مقام دیگر به سوی محمود بازنگشت. محمود که به علت واگذاری مقامش به بگتوزون و انتصاب ابوالحسن حمولی به وزارت از سامانیان آزرده‌خاطر شده بود، به نیشابور لشکر کشید و امیرمنصور برای مقابله با او تا سرخس آمد. اما محمود که زمان را برای درگیری با امیر سامانی مناسب نمی‌دانست، نیشابور را ترک کرد. در این احوال، بگتوزون و فایق از بیم سازش امیرمنصور و محمود غزنوی دست به کار توطئه‌ای بر ضد امیر سامانی شده، وی را دستگیر و نابینا و از امارت برکنار ساختند (صفر 389ق).[90] آنان سپس عبدالملک (امیرابوالفوارس)، برادر خردسال امیرمنصور، را بر مسند امارت نشاندند.[91] از سوی دیگر، محمود پس از آگاهی از رفتار ناجوانمردانۀ بگتوزون و فایق با امیرمنصور به شدت خشمگین شد[92] و به بهانۀ سرکوب فایق و بگتوزون به خراسان لشکر کشید و سرانجام بر آن ایالت چیره شد. در آن حال، فایق و بگتوزون همراه با امیرعبدالملک به بخارا رفتند و در صدد تجدید سازمان سپاه برای رویارویی با محمود غرنوی بر آمدند. در این هنگام فایق که سرداری با تدبیر و کارآزموده بود در شعبان 389ق از دنیا رفت و با مرگ او، همدستانش به شدت احساس ضعف کردند. در حالی که محمود پایه‌های قدرت خود را در خراسان استوار کرده بود، ایلک قراخانی به بهانۀ حمایت از امیرعبدالملک به بخارا روی آورد. وی پس از ورود به پایتخت سامانیان، امیرعبدالملک را دستگیر و همراه خانواده‌اش به اوزگند فرستاد و بساط حکومت سامانیان را در ذیقعده 389ق برچید[93] و به قول بارتولد، ”کس در آن زمان به اهمیت تاریخی این واقعه که پایان سیادت عنصر بومی آریایی [در ماوراءالنهر] برای همیشه بوده، پی نبرد.“[94] به این صورت، قلمرو سامانیان میان غزنویان (آل‌سبکتگین) و قراخانیان (آل‌افراسیاب) تقسیم شد. هر چند پس از عبدالملک برادر او اسماعیل (منتصر) برای بازگردان قدرت به خاندان سامانی تلاش فراوانی کرد،[95] اما آن شاهزادۀ دلاور سامانی سرانجام در ربیع‌الاول 395ق به دست اعراب بنی‌بهیج[96] کشته شد و ”یکبارگی شعلۀ آل‌سامان فرو مرد و کوکب دولت ایشان ساقط شد.“[97]

 

نتیجه

قدرت دودمان دیرینه‌سال سامانی که با تدبیر سامان خداه تثبت شده و در پرتو درایت پسر و نوادگانش رو به افزایش نهاده بود، پس از ارسال منشور حکومت ماوراءالنهر از جانب خلیفۀ عباسی برای امیرنصربن احمد در سال 261ق از اعتباری تازه برخوردار شد. پس از امیرنصر، برادرش امیراسماعیل که در سال 280ق منشور حکومت خود را از خلیفه دریافت کرد، به گسترش قلمرو سامانیان و تأسیس نهاد اداری کارآمدی موفق شد. وی با بنیان‌گذاری سپاهی حرفه‌ای خود را از اتکاء به دهقانان رهانید، اما سپاهیانی که روز‌به‌روز قدرتمندتر می‌شدند، تا زمانی که نهاد وزارت قوی بود و توقعات مالی آنان را بر آورده می‌کرد، در خدمت امیران سامانی نقش ارزنده‌ای در دفاع از قلمرو آنان و گسترش حیطۀ متصرفاتشان داشتند. با این حال، واگذاری اقطاعاتی به سپهسالاران از یک سو به تضعیف موقعیت دهقانان انجامید و از سوی دیگر، سران سپاه را از قدرت اقتصادی قابل توجهی برخوردار کرد. پس از رویدادهایی که به کاهش قدرت دیوانسالاران و افزایش اقتدار سپهسالاران انجامید، نهاد اداری بازیچۀ اهداف نظامیان شد و امیران غالباً خردسال سامانی تحت سیطرۀ سران نظامی قرار گرفتند. کشمکش وزرا و سپهسالاران با یکدیگر به آشفتگی امور حکومت انجامید و سرانجام بعضی از سپهسالاران در برابر امیران سامانی راه عصیان در پیش گرفتند. در این میان، بعضی از سران نظامی از حکومت‌های مجاور کمک طلبیدند و این اوضاع به دشمنان خارجی فرصت داد تا در امور حکومت سامانیان دخالت کنند. سرانجام، در حالی که اوضاع داخلی به نهایت آشفتگی رسید و امیرمنصور سامانی به دست سران نظامی نابینا شد و مقام خود را از دست داد، زمینۀ هجوم دو حکومت مقتدر غزنوی و قراخانی به قلمرو سامانیان فراهم شد. به این ترتیب، حکومت ایرانی‌تبار سامانی که در طول دوران فرمانروایی خود خدمات ارزشمندی به اسلام و فرهنگ ایرانی و زبان فارسی در ماوراءالنهر کرده بود، فرو پاشید و جای خود را به سلسله‌های انیرانی داد.

[1]ابوبکر محمدبن جعفر نرشخی، تاریخ بخارا، ترجمۀ ابونصر احمدبن محمدبن نصر القباوی، تلخیص محمدبن زفربن عمر، تصحیح و تحشیۀ محمدتقی مدرس رضوی (چ 2؛ تهران: انتشارات طوس، 1363)، 82؛ ابوسعید عبدالحی‌بن ضحاک گردیزی، زین الأخبار (تاریخ گردیزی)، به تصحیح عبدالحی حبیبی (تهران: دنیای کتاب، 1363)، 321-322.

[2]حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده، به اهتمام عبدالحسین نوایی (چ 3؛ تهران: امیرکبیر، 1364)، 376.

[3]سیدابوالقاسم فروزانی، تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در دورۀ سامانیان (چ 9؛ تهران: سمت، 1395)، 20.

[4]منهاج سراج جوزجانی، طبقات ناصری، به تصحیح عبدالحی حبیبی (تهران: دنیای کتاب، 1363)، 201.

[5]نرشخی، تاریخ بخارا، 81.

[6]نرشخی، تاریخ بخارا، 104.

[7]نرشخی، تاریخ بخارا، 81.

[8]ابی الفرج عبدالرحمن بن علی ابن الجوزی، المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم (حیدرآباد دکن: دائره‌المعارف العثمانیه، 1357ق)، جلد 5، 141.

[9]ابن‌الجوزی، المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم، جلد 5، 141.

[10]نرشخی، تاریخ بخارا، 104-105.

[11]عزالدین علی‌بن الأثیر، کامل (تاریخ بزرگ ایران و اسلام)، ترجمۀ عباس خلیلی (تهران: شرکت سهامی چاپ و انتشار کتب ایرانی، بی‌تا)، جلد 12، 133.

[12]ابی‌سعید عبدالکریم‌بن محمد سمعانی، الأنساب، به اهتمام د. س. مارگیلوث (بغداد: مکتبه‌ المثنی، 1970م)، الجزء السابع، 26.

[13]جوزجانی، طبقات ناصری، 203.

[14]سمعانی، الأنساب، الجزء السابع، 26.

[15]نرشخی، تاریخ بخارا، 105.

[16]جوزجانی، طبقات ناصری، 203.

[17]فروزانی، تاریخ تحولات ایران در دورۀ سامانیان، 52.

[18]ابن‌الأثیر، الکامل فی التاریخ، تصحیح محمد یوسف الدقاق (بیروت: دارالکتب العلمیه، 1407 ق، 1987م)، جلد 6، 254.

[19]فروزانی، تاریخ تحولات ایران در دورۀ سامانیان، 52.

[20]تاریخ سیستان، تصحیح ملک‌الشعرای بهار (تهران: انتشارات کلالۀ خاور، 1366)، 219.

[21]محمدبن جریر طبری، تاریخ طبری (تاریخ الرسل و الملوک)، ترجمۀ ابوالقاسم پاینده (چ2؛ تهران: انتشارات اساطیر، 1346)، جلد 15، 6446.

[22]فروزانی، تاریخ تحولات ایران در دورۀ سامانیان، 52.

[23]نرشخی، تاریخ بخارا، 106-109.

[24]نرشخی، تاریخ بخارا، 108-112.

[25]نرشخی، تاریخ بخارا، 112-113.

[26]نرشخی، تاریخ بخارا، 113.

[27]سعدالله عبدالله‌یف، امیراسماعیل سامانی (مشهد: مجمع علمی تمدن، تاریخ و فرهنگ سامانیان، 1378)، 52.

[28]عبدالرحمن ابن خلدون، العبر (تاریخ ابنخلدون)، ترجمۀ عبدالمحمد آیتی (تهران: مؤسسۀ مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1366)، جلد 3، 478.

[29]فرب در کنار رود جیحون قرار داشت. بنگرید به حدود العالم من المشرق الی المغرب، با تعلیقات و. مینورسکی، به تصحیح مریم میراحمدی و غلامرضا ورهرام (تهران: دانشگاه الزهراء، 1372)، 330.

[30]نرشخی، تاریخ بخارا، 114.

[31]نرشخی، تاریخ بخارا، 114.

[32]ابن‌الأثیر، کامل، جلد 12، 135.

[33]نرشخی، تاریخ بخارا، 115.

[34]نرشخی، تاریخ بخارا، ، 115-117.

[35]جوزجانی، طبقات ناصری، 205.

[36]فروزانی، تاریخ تحولات ایران در دورۀ سامانیان، 61.

[37]نرشخی، تاریخ بخارا، 118.

[38]نرشخی، تاریخ بخارا، 118.

[39]طبری، تاریخ طبری، جلد 15، 6655.

[40]فروزانی، تاریخ تحولات ایران در دورۀ سامانیان، 63.

[41]نرشخی، تاریخ بخارا، 118-119.

[42]ابی‌جعفر محمدبن جریر طبری، تاریخ الطبری (چ 5؛ بیروت: مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، 1409ق)، جلد 8، 167؛ ابوالحسن علی‌بن حسین مسعودی، مروج الذهب، ترجمۀ ابوالقاسم پاینده (چ3؛ تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1364)، جلد 2، 539.

[43]فروزانی، تاریخ تحولات ایران در‌‌ دورۀ سامانیان، 63‌-75.

[44]فروزانی، تاریخ تحولات ایران در دورۀ سامانیان، 166-170.

[45]نرشخی، تاریخ بخارا، 127-129.

[46]سیدابوالقاسم فروزانی، سیمجوریان: نخستین دودمان قدرتمند ترک در ایران (تهران: انتشارات ایل شاهسون بغدادی، 1381)، 15-21.

[47]نرشخی، تاریخ بخارا، 129-130.

[48]فروزانی، تاریخ تحولات ایران در دورۀ سامانیان، 86-87.

[49]ابوعلی حسن‌بن علی نظام‌الملک، سیاستنامه، تصحیح عباس اقبال (تهران: انتشارات اساطیر، 1374)، 268.

[50]نظام‌الملک، سیاستنامه، 268-272.

[51]ابن‌الأثیر، کامل، جلد 14، 119.

[52]گردیزی، زین الأخبار: تاریخ گردیزی، 339.

[53]نرشخی، تاریخ بخارا، 132.

[54]و. و. بارتولد، ترکستاننامه: ترکستان در عهد هجوم مغول، ترجمۀ کریم کشاورز، (چ 2؛ تهران: مؤسسۀ انتشارات آگاه، 1366)، جلد 1، 526.

[55]گردیزی، زین الأخبار: تاریخ گردیزی، 340.

[56]گردیزی، زین الأخبار: تاریخ گردیزی، 341.

[57]فروزانی، تاریخ تحولات ایران در دورۀ سامانیان، 100-105.

[58]گردیزی، زین الأخبار: تاریخ گردیزی، 352-354.

[59]نرشخی، تاریخ بخارا، 134.

[60]جوزجانی، طبقات ناصری، 211.

[61]فروزانی، تاریخ تحولات ایران در دورۀ سامانیان، 105-107.

[62]فروزانی، تاریخ تحولات ایران در دورۀ سامانیان، 110-111.

[63]گردیزی، زین الأخبار: تاریخ گردیزی، 361.

[64]ابن‌الأثیر، الکامل، جلد 7، 367.

[65]گردیزی، زین الأخبار: تاریخ گردیزی، 361-362.

[66]سدیدالدین محمد عوفی، جوامع الحکایات و لوامع الروایات، تصحیح امیربانو مصفا و مظاهر مصفا (تهران: مؤسسۀ مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1362)، 687.

[67]ابوالشرف ناصح‌بن ظفر جرفادقانی، ترجمۀ تاریخ یمینی، به اهتمام جعفر شعار (تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1357)، 45.

[68]عوفی، جوامع الحکایات و لوامع الروایات، 689.

[69]گردیزی، زین الأخبار: تاریخ گردیزی، 362.

[70]عوفی، جوامع الحکایات و لوامع الروایات، 689-690.

[71]جرفادقانی، ترجمۀ تاریخ یمینی، 46.

[72]عوفی، جوامع الحکایات و لوامع الروایات، 690.

[73]فروزانی، تاریخ تحولات ایران در دورۀ سامانیان، 117.

[74]تاریخ سیستان، 337.

[75]جرفادقانی، ترجمۀ تاریخ یمینی، 44.

[76]فروزانی، تاریخ تحولات ایران در دورۀ سامانیان، 118-121.

[77]فروزانی، تاریخ تحولات ایران در دورۀ سامانیان، 121-122.

[78]فروزانی، سیمجوریان، 49-51.

[79]فروزانی، سیمجوریان، 57-60.

[80]فروزانی، سیمجوریان، 60-62.

[81]سیدابوالقاسم فروزانی، قراخانیان: بنیانگذاران نخستین سلسلۀ ترک مسلمان در فرارود (چ2؛ تهران: سمت، 1393)، 31-35.

[82]فروزانی، سیمجوریان، 63-76.

[83]فروزانی، تاریخ تحولات ایران در دورۀ سامانیان، 126-128.

[84]گردیزی، زین الأخبار: تاریخ گردیزی، 375.

[85]سیدابوالقاسم فروزانی، غزنویان از پیدایش تا فروپاشی (چ 9؛ تهران: سمت، 1395)، 99-101.

[86]گردیزی، زین الأخبار: تاریخ گردیزی، 375.

[87]فروزانی، تاریخ تحولات ایران در دورۀ سامانیان، 128-129.

[88]جرفادقانی، ترجمۀ تاریخ یمینی، 168-169.

[89]گردیزی، زین الأخبار: تاریخ گردیزی، 376.

[90]فروزانی، تاریخ تحولات ایران در دورۀ سامانیان، 128-131.

[91]جرفادقانی، ترجمۀ تاریخ یمینی، 173.

[92]محمدبن علی شبانکاره‌ای، مجمع الأنساب، تصحیح میرهاشم محدث (تهران: امیرکبیر، 1363)، 26.

[93]فروزانی، تاریخ تحولات ایران در دورۀ سامانیان، 131-132.

[94]بارتولد، ترکستاننامه، جلد 1، 570.

[95]فروزانی، تاریخ تحولات ایران در دورۀ سامانیان، 133-135.

[96]اعراب بنی‌بهیج قبیله‌ای از اعراب بادیه‌نشین بودند که در نزدیکی مرو، در قلمرو سلطان محمود، سکونت داشتند. بنگرید به عبدالحسین زرین‌کوب، تاریخ مردم ایران از پایان ساسانیان تا پایان آلبویه (تهران: امیرکبیر، 1397)، 225.

[97]جرفادقانی، ترجمۀ تاریخ یمینی، 199.