حذفیات کتاب صادق هدایت محمود کتیرایی
شهرام آزادیان <Shahram Azadian <sazadian@ut.ac.ir دانشآموختۀ دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران و استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران است.
کسانی که به بررسی زندگی و آثار صادق هدایت (1281-1330ش) نویسندۀ نامی ایران علاقهمندند میدانند که یکی از اصیلترین منابع در این حوزه کتاب صادق هدایت تألیف محمود کتیرایی است که در سال 1349ش به چاپ رسیده و دیگر به صورت رسمی و قانونی تجدید چاپ نشده است. این کتاب مجموعهای است از مطالب متفرق و ارزشمند مانند نامهها، نقاشیها و عکسهایی از هدایت و خاطرات افراد نزدیک به او و اطلاعاتی دربارۀ منش و رفتارش که هنوز هم به اعتبار خود باقی است و جزء منابع اصلی شناخت هدایت به شمار میرود.
ولی شاید نکتهای که کمتر کسی از آن آگاهی داشته باشد آن است که نسخهای از کتاب صادق هدایت که منتشر شده و اکنون رایج و در اختیار همگان است،[1] نسخهای سانسورشده از این کتاب است که بخشهایی از آن در همان زمان چاپ حذف شده و کتاب تغییر شکل پیدا کرده است.
اشاراتی به این موضوع در کتاب صادق هدایت: از افسانه تا واقعیت نوشتۀ دکتر محمدعلی همایون کاتوزیان به چشم میخورد: ”تلاش مفید کتیرایی . . . با ممانعت ادارۀ سانسور از انتشار کتاب آن هم بعد از چاپ روبهرو شد.“[2] و جای دیگر: ”متأسفانه، این کتاب در آستانۀ انتشار توقیف شد، اما چند جلد آن (که من هم یکی از آنها را دارم) بهطور خصوصی پخش شد.“[3] و دربارۀ البعثه الاسلامیه: ”این نوشته در سال 1349 برای اولینبار در کتابی که به سرعت هم اداره سانسور آن را ممنوع اعلام کرد منتشر شد.“[4] خود محمود کتیرایی هم در نوشتهای در سایتی اشاره میکند که: ”صدوچند صفحه از این کتاب را سانسور کردهاند که از آنها یکی البعثه . . . است.“[5]
خوشبختانه نسخهای کامل از کتاب صادق هدایت به دست آمد و امکان مقابلۀ آن با نسخۀ رایج فراهم شد و صحت سخن کتیرایی به اثبات رسید.[6] بنابراین، مفید به نظر آمد که این تفاوتها در مقالهای جمع شوند و به اطلاع علاقهمندان هدایت برسند. در این مقاله، ابتدا انواع حذفهایی که سانسور بر کتاب وارد آورده ذکرشدهاند؛ البته بنده غیب نمیدانم و کشف انگیزههای سانسورچیان هم کار آسانی نیست، پس این تقسیمات کلاً فرضی هستند. سپس، اضافات متن کامل بر متن رایج دستهبندی شده و در پایان، تفصیل تفاوتها نقل میشوند.
انواع مطالب حذفشدۀ کتاب از این قرارند:
- مطالبی که میتواند جنبۀ تمسخرآمیزی نسبت به مذهب داشته باشد. این بخش بیشترین حجم سانسور را در بر میگیرد. مانند حذف کل البعثه الاسلامیه و ”قضیۀ زمهریر و دوزخ“ و گزیدۀ توپ مرواری و معرفی دیوان حکیم فیروز و بعضی حواشی هدایت بر کتابها و . . .
- مطالب وهنآمیز مربوط به حکومت و رجال حکومتی. مانند مقالههای طنزآمیزی که هدایت در نوشتن آنها دست داشته و معرفی محمد حجازی، رشید یاسمی، و بدیعالزمان فروزانفر، اشاراتی به علیاصغر حکمت و تصویر اعلان طنزآمیز کاندیداتوری مجلس او، اشارات به خفقان و دیکتاتوری، اشارات به هویدا و غلامحسین مینباشیان-با توجه به این نکته که نام اصلی مهرداد پهلبد، وزیر فرهنگ و هنر وقت، عزتالله مینباشیان بود که برادرزاده غلامحسین هم بود، ظاهراً تمایلی به ذکر نام فامیلی قدیمی که شمس پهلوی هم بدان علاقه نداشت نبوده است)، اهدای دیوان حکیم فیروز به رضاخان رئیسالوزراء و بخشهایی از حاجیآقا که جنبۀ انتقادی نسبت به حکومت دارد.
- انتقاد وضع اجتماعی ایران که بوی مخالفت با وطنپرستی میدهد. مانند بخشی از نامهای که خاطرهای از پروفسور شوشتری را نقل میکند و بخشهای دیگری از نامهها و حاجیآقا، چیزهایی شبیه به مطالب کتاب خلقیات ما ایرانیان از جمالزاده.
- اشارات جنسی. میدانیم که هدایت در گفتار و نوشتارخصوصی زبان تندی داشت. بنابراین، کلمات مربوط به اسافل اعضا و روابط جنسی اصولاً حذف یا سهنقطه شدهاند و یک نامه هم که اشارات جنسی داشته کلاً حذف شده است ـ چه به صورت حروفی و چه عکسی ـ و یک کارت پستال هم که عکس عریان داشته سانسور شده است.
- اشاره به مارکسیستها و مارکسیسم. هر جا که نامی یا تصویری از بزرگ علوی و عبدالحسین نوشین وجود داشته حذف شده و جملات هم متناسب با این حذفیات تغییر یافتهاند. جالب است که اسم احسان طبری چاپ شده و گویا از دستشان در رفته است.
- بعضی حذفها و تغییرات به نظر میرسد به علت صفحهبندی و طبیعی کردن شکل کتاب بعد از این سانسورهاست؛ مانند حذف یادداشتهای هدایت بر خطابۀ تقیزاده که دو سال قبل در مجلۀ سخن چاپ شده بوده (دورۀ 18، شمارههای 8-12)، حذف سه بیت از حکیم رهبر و تغییر و حذف چند تصویر و کارت پستال.
اضافات نسخۀ اصل بر نسخۀ رایج از این قرارند:
- متن البعثه الاسلامیه.
- ”قضیۀ زمهریر و دوزخ.“
- گزیدهای از توپ مرواری.
- یادداشتهای هدایت در نقد مقالۀ تقیزاده، 5. سه مقالۀ انتقادی راجع به حجازی، رشید یاسمی و فروزانفر.
(این پنج بخش از روی نسخهای ازهمین کتاب کتیرایی با عنوان نوشتههایی از هادی صداقت به صورت زیرزمینی افست و پخش شدهاند.)
- نامهای با مخاطب ناشناس که نشان میدهد برخلاف مشهور هدایت نه آنچنان همجنسگرا بوده و نه ضعف جنسی داشته است.
- بخشهای متنوعی از نامهها که به دلایل مختلف حذف شدهاند. آن بخشهایی که مربوط به نامههای هدایت به دکتر شهید نورائی هستند در کتاب هشتادودو نامه به حسن شهید نورائی به صورت کامل به چاپ رسیدهاند.[7]
- بخشهایی از نامههای جمالزاده و نوشتههای خود کتیرایی.
- گزیده و معرفی دیوان حکیم فیروز شاهسون کندی.
10.بخشهایی از حاجیآقا.
- هفت عکس و تصویر، چهار کارت پستال و نامه، نُه اعلان و یادداشت و روی جلد که به دلایل مختلف حذف شدهاند.
لازم به ذکر است که بعضی از این تصاویر و مطالب بعداً در منابع دیگر-به صورت تمام یا گزیده- به چاپ رسیدهاند، ولی برای کامل بودن مطلب و نشان دادن سلیقۀ سانسور آن زمان کل آنها در ادامه نقل میشوند تا کسانی که علاقهمندند بتوانند نسخههای خود را تکمیل کنند. سعی شده رسمالخط و نقطهگذاری و پاراگرافبندی نسخۀ اصل رعایت شود و فقط در چند مورد حتمی غلطهای چاپی تصحیح شدهاند. لازم است در پایان قدردان کوشش محمود کتیرایی بود که چنین مجموعۀ خواندنی را فراهم کرد که بهرغم حذف صد صفحه همچنان مرجع محسوب میشود.
تفصیل تفاوتها
از ابتدای نسخۀ اصل تا صفحۀ 118 و به جای تصاویرنسخه پ:
2-35: البعثه الاسلامیه الی البلاد الافرنجیه
36-48: قضیۀ زمهریر و دوزخ
49-57: نمونههایی از متن قضیۀ توپ مرواری
58-90: دربارۀ ایران و زبان فارسی
91-114: سه مقاله که هدایت در نوشتن آن دست داشته است.
116-119:
نامۀ هدایت به آدمی که شناخته نشد
این نامۀ بدونتاریخ را صادق هدایت در جوانی به رفیقی نوشته بوده است که امروز نمیدانیم کیست.
اصل این نامه دو سال پیش در ازاء پرداخت مبلغی به یکی از مدعیان ”دوستی“ با هدایت بنام ”ح ـ ق“ در اختیار من درآمد. و او این نامه را از مخاطب نامه گرفته بوده است اما برای گفتن نام او نیز ”زیر لفظی“ میخواست که متأسفانه صد تومان دومی را نداشتیم تا تقدیم حضورشان کنیم.
برخی از روانکاوان قلم بمزد میهنی که به درد پر اجر و مزد ”هدایت بیماربینی“ دچار شدهاند، در هنگام خواندن این نامه بیاد داشته باشند که این نامه به هزل و جد آمیخته است. منظور اینستکه برای خوش رقصی و خوش خدمتی به خیال سوء استفاده از مضامین این نامه نیفتند که عرض خود خواهند برد و بس.
یا حق. کاغذت تا حالا در بوتۀ اجمال ماند. بالاخره امروز تصمیم گرفتم یک لته کاغذ را که با کتک کاری از همسایهام قاچاق شدم سیاه بکنم تا در ضمن هم از وقت اداری دزدیده باشم هم از کاغذ اداری و هم یک منتخشکه به سرت بگذارم چون جایت خالی پس از مصرف اندوخته متأسفانه مجدداً مجبور شدم در سوراخی مشغول قلع و قمع پول بشوم به مفاد شعر ذیل:
قرار در کف آزادگان نگیرد مال
تعریف خود کردن گه خوردن است. چه دردسرت بدهم، پارسال یک ضعیفۀ دمامۀ جاکشه سراغ داشتم که پس از اختلاف نظری بین ما شکراب شد. امسال یعنی چند روز پیش دوباره روابط آشنایی مستقر و مستحکم شد و قرار است امروز بعد از ظهر معشوقهای را قر زده تروتیلیس از زیر شوهرش بیرون بکشد برای من بیاورد و منهم دو روز است جلق نزدهام برای این که بتوانم از عهدۀ خدمت برآیم. بعلاوه خیال دارم . . . نمیگویم تا دلت بسوزد. مگر آدم هر خیال خودش را باید بگوید؟
امیدسالار مدتی است که در تهران مشغول شلنگ و تخته است به محض ورود یک کتابچه آداب معاشرت خرید برای این که بتواند میان آدمیزادها عرض اندام بکند و از قراری که میگفت جلو آینۀ قدی طرز دست دادن، طرز خانم بلند کردن، طرز انتظار زیر چراغهای خیابانها را با خودش تمرین میکند و با یک عده هوچی وکیلزاده و منتظرالوکاله و لات و لوت مشغول طبق زدن است. راست راستی معشوقۀ وحشتانگیزی داشت، ”شب نمان“ بخواب هیچ فرنگی نیاید. موجودات غریبی درین دنیای دون پیدا میشود و این غلاغ تک زدههای ما باید چه چیزهائی را سیاحت بکند. تو که ذوق سلیم و رقت قلب و روی سنگ پای قزوین داری این مطالب را به رشتۀ نظم بکش. این که نوشته بودی به شیوۀ مرضیۀ رامین[8] دده مطبخیها و خالهجان آقاها را میکردی و به وصال خانمها نمیرسیدی من باور نکردم. حتماً مقصود اصلیت همین زنیکهها بود نه خانمها و معتقدم اگر ضعیفۀ جاکشۀ سابقالذکر را میدیدی خودش را اداره میکردی و به خانمهایش احتیاج نداشتی.
چندین بار در موقع تحریر، کارهایی مثل اجل معلقی رسید و اگر خدای نخواسته لغزشهایی رخ داده باشد البته زیر دیدۀ اغماض خواهی گذرانید. از آنجایی که برای آلت رجولیتت در مضیقه هستی عکس چند معشوقه را در جوف پاکت تقدیم میکنم تا بوسیلۀ جلق متناوب بقیۀ عمرت را گذرانیده بدعای خیر ما را یاد بکنی ـ صبح میایی دم حجره.
امضاء: صادق هدایت
رضوی آمده شمیران چاتمه[9] زده. کریمی را دیدم خواستم از طرف تو تف به رویش بیندازم، خودش را کنار کشید به زمین افتاد.
(شمارۀ صفحهها در مواردی که بعد از این میآیند بر اساس ”پ،“ یعنی نسخۀ رایج، است. مواردی که متن اصلی اضافه دارد با علامت + نشان داده شدهاند. ← نشانۀ تغییر شکل مطلب یا نشانههاست. جایی که حرف ”پ“ ذکر شده است، نشانۀ این است که صفحهبندی دو چاپ فرق کرده و شمارۀ سطور تطبیق نمیکنند.)
123/4: + علوی
127/7پ: یک تآتر+ بعنوان ”آدمیزاد.“ پاورقی کتیرایی: نخستین بار است که اثری از هدایت بدین نام میبینیم.
128/1: حکمت+ مادرقحبه چه حقهبازی
128/6: نوشتم+ ولی از نوشین هیچ خبری نداشتم میدانستم که به فرانسه رفته ولی در آنجا چه کار میکند دیگر نمیدانم به آدرسش کارتی فرستادم. از معلومات جدید برای او
128/2پ: او هم ← علوی هم
130/9: . . . ← کون
130/5پ: . . . ← زنش را گائیدند
130/3پ: . . . ← کیرش
131/1: رفقا چه میکنند؟ ← نوشین چه میکند؟
131/1پ: . . . ← کون
135/13: دوستم ← نوشین
136: summer ← باشد بهتر است c/o هم بگذار. باری درست نفهمیدم علوی بیچاره را گرفتهاند آنهم بجرم سیاست. بالای جهنم Dante نوشته:
»Ô passsant laissez ici tout espoir«
یاد حرف پرفسور شوشتری میافتم که به من گفت در کشتی فرانسویها که ساحل مملکتشان را از دور دیدند به رقص درآمدند در صورتی که ایرانیان از دیدن ساحل مملکتشان بخودشان میلرزند و در . . . [یک کلمه حذف شد. پاورقی کتیرایی] بقدری ایرانی، پست است که همه آنها خود خود را عرب معرفی میکنند و از ملیت خودشان شرم دارند. در هندوستان تقریباً بدون استثناء از هرچه ایرانی ملاقات کردم دل پری از دست میهن عزیز دارند آنجا را دستنشاندۀ خارجی میدانند و از رؤیت همشهریهای خود بیزارند. اغلب افتخار میکنند که هندی هستند شاید هم حق داشته باشند چقدر زبان فارسی prestige و اهمیت در هندوستان داشته و هنوز هم کمی دارد و ما مفت و مسلم از دست دادهایم هنوز موقع ورود مهاراجه بدربار کلمات فارسی استعمال میکنند برهمایی شعر حافظ و سعدی میخواند، امروزه عربها پول میدهند مقاله در مدح زبان و ادبیات عرب چاپ میشود که ما باید عربی بخوانیم چون ادبیات فارسی همه بداخلاقی و از گل و بلبل صحبت میکند. در روزنامۀ دکن عکس مصطفی کمال را میکشند حتی البانی را جزو ممالک اسلامی مینویسند. از ایران اسمی در میان نیست، از مطلب دور نشویم نه بمن و نه بسرکار مربوط است، بگور پدرشان هم کرده شاید آنها بهتر میدانند فقط تأسفی که هست آدم ایرانی ترکمون زده شده و بقدر یک عرب بیابان گرد هم آبرو و وسیلۀ زندگی در خارجه برای آدم میسر نیست.
136/11: خواهد شد. + و حالا قضیۀ علوی کار را سختتر کرده هیچ حوصلۀ اینهمه گندهکاریها را ندارم رویهم رفته دورۀ گهی و زندگی احمقانهای شده است با چه موجودات پست احمق مادرقحبهای آدم طرف است اگر اخباری از نوشین و علوی و رویهمرفته ایران داری برایم بفرست از قراری که جمالزاده نوشته بود فرزاد زن گرفته لابد در این گیرودار یک پای او هم در بین است عجالتاً مثل همیشه انگل پرتو هستم لازم نیست راجع به من چیزی به ایران بنویسی این دفعه هم کاغذ سربسته بنویس و بهمان آدرس قدیم بفرست. William Blake نقاش mystique عجیبی بود کارتی که فرستادی خیلی خوب بود آیا کتاب مفصلش را هم داری؟ اگر از Nouvelle الدوس هوکسلی Houxley و Maugham و Virginia Woolf کتابهای کوچکی داری خیلی زود برایم بفرست.
140/آخر: ندارد. + نوشین در بانک کار میکند البته کار نسبتاً راحتی پیدا کرده ولی از نمایشی که داد من خبر نشدم. مینباشیان را هنوز ندیدهام.
161/13: صدای او ← صدای نخراشیدۀ هویدا را از پاریس شنیدم که در مزخرفات میسفت.
162/1: شده. + نوشین
171/4: نداریم. + همه چیز این مملکت مال آدمهای بخصوصی است. کیف، لذت، گردش و همه چیز. نصیب ما میان این گند و کثافت و مسئولیت شد، مسئولیتش دیگر خیلی مضحک است!! آنهای دیگر مسئولیت اتومبیل سواری و قمار و هرزگی را دارند اینها هم گله مادر قاسمی است پاتوق شبهایمان La mascotte است خلوت است و آدم اداهای ایرانی را کمتر میبیند. جای شما خالی چند روز پیش بشهریار رفتم و شب در منزل یکی از رعیتها خوابیدم گمان نمیکنم که هیچ جای دنیا وضعیت میهن ششهزارساله را داشته باشد. تراخم، مالاریا، کثافت، شکنجههای قرون وسطائی، نفاق حکمفرماست. اینجائی که بودم ملک آقای … آزادی طلب بود شرحش خیلی مفصل است…
176/15: گرفتهاید ← و یا Nostalgie پیدا شده تهران بهمان کثافت سابق و خیلی گهتر از پیش شده اینکه راجع به بداخلاقی گیرشمن نوشته بودید متأسفانه در همه جا باید این کثافتکاری را دید و زیر سبیل گذاشت بعد از آن امتحان بزرگی که باسم آزادی و در حقیقت برای خفقان آزادی دادیم دیگر کاری از دست کسی برنمیآید. بقول عبید «مخنثی میگذشت ماری خفته دید گفت: دریغا مردی و سنگی» این گندستان مرد و سنگ ندارد از همه این حرفها گذشته و باید حقیقة اولاد ششهزارسالۀ داریوش بود تا باز هم به این جنغولکبازیها فریب خورد مطالب بسیار مفصل و عجیب است ولی خیانت دو سه جانبه بود و حالا تودهایها خودشان را گهمالی میکنند برای اینکه اصل مطلب را بپوشند بهرحال افتخارات گهآلود خودمان را باید قاشق قاشق بخوریم و بهبه بگوئیم،
189/1: میفرستم + کتابهای نوشین خریده شد و هویدا توسط دکتر رضوی با پست زمینی میفرستد ولیکن شنیدم که بچهها را از زندان فرار دادهاند از جزئیاتش اطلاعی ندارم به سراغ نادرپور رفتم آدرسش عوض شده بود حالا که دیگر اقدامی لازم نیست،
225/3: نشستن، + از ”رجالهها“
226/16: شخصی ← بزرگ علوی
251/3: با سلام و دعا به عرض آن دوست مهربان میرساند که نامۀ سیزدهم خرداد جنابعالی رسید. از الطافتان ممنونم. چنانکه میدانید هدایت مدتی در دانشسرای عالی موسیقی کار میکرد (هکذا نوشین که حالا در روسیه است) این دو با هم دوست و رفیق بودند. رئیس مدرسه دوست قدیمی من آقای غلامحسین مینباشیان . . . بود. مجلهای چاپ میکردند که . . . ”مجلۀ موسیقی“ نام داشت و من هم در آنجا یکی یا دو مقاله دارم. داستان کنفرانس مینباشیان در جلسات کنفرانس که گویا بنام ”پرورش افکار“ در طهران منعقد میگشت (مقدمۀ کنفرانس به قلم هدایت و نوشین بود و داستان دراز و خندهداری دارد که من در ضمن یکی از مقالاتم نقل کردهام و بسیار شنیدنی است) داستان مخصوصی است که حالا مجال نیست تفصیل آنرا به عرض برسانم،
260/9: نشده است + بطور خلاصه آنکه هم هدایت و هم نوشین هر دو در مدرسۀ عالی موسیقی (. . . در آن تاریخ مدیر مدرسه غلامحسین خان مینباشیان بود که در آلمان فن ویولون تحصیل کرده بود و در مراجعت به ایران به لباس نظامی درآمد و مدیر آن مدرسه بود و بعدها به مقامات عالی سپاهی رسید و اکنون زنده است و گویا در خراسان کشاورزی میکند.) کارمند بودند،
261/3: کسی ← نوشین
261/6پ: هدایت + و نوشین [افعال مربوط در سه سطر بعد جمع بسته شوند]
262/1: آن جوان ← آن دو جوان [فعل سطر بعد جمع است]
262/4: میاورد. + و باز تا جایی که در خاطر دارم گویا کتباً از آقای نوشین هم که مقیم مسکو است تحقیق کردم که آیا این داستان حقیقت دارد، تصدیق نمود1 و نوشته بود بهتر است میان خودمان بماند،
263/سطر اول حاشیه: سخنرانی + مینباشیان
263/8پ: خطابۀ + آقای مینباشیان
263/2پ: مطالبی + (با کمک آقای عبدالحسین نوشین مؤسس تیاتر در ایران آن زمان)
291/8پ: کردیم. + خاطرم هست نکتۀ مهمی را برایم نقل کرد باین ترتیب اظهار داشت: ”به اولین کنگرۀ صلح که در پاریس دعوت شدم و در آنجا گفتم سیاست ستمکارانهای زبان ما را بسته و امپریالیستها کشور ایران را به زندانی بزرگ مبدل کردهاند، سخن گفتن، حتی اندیشیدن برای آزاد زیستن در ملک ما جرم است. آیا کنگرۀ صلح به این روحکشیها توجه دارد؟“
319/3: + مرام و مقصد حکیم رهبر ”که طبیب دندان»:“
اکثرقصد ومرامی چو بتألیف این کتاب بوده بوده و هست تمنی و دیگر مقصد اقصایی من بوده رهبر، مترجمی و تمنی بخداوند علیم | بر تألیف قلوب و دیگرش سهل معاشر بوده که در آغوش کنند جمله امم دست اخوت بوده چه که او هست مؤلف و سببها به اخوت بوده (ص219) |
319-323 (اصل):
دیوان حکیم فیروز شاهسون کندی
دیوان شاهسون کندی ”من تألیفات حکیم عارف و سخندان امجد بدرالمله و الدین فیروز، الف و باء فرانسه و ایتالیایی و عبرانی و اندکی از المانیان ضبط شده است. طبع فی دارالخلافه طهران.“ این عبارتی است که در صفحۀ اول کتاب نوشته شده است.
صفحۀ بعد آن نیز نوشته: ”هواللّه تعالی شانه العزیز. هذا دیباچۀ شریفۀ کتاب مستطاب توحید حکیم عارف و سخندان امجد بدرالدجی بدرالملة و الدین فیروزشاه سونکندی.“
آنگاه ”جلد اول ـ دیباچه“ کتاب شروع میشود! و ”. . . حکیم بدرالملة و الدین محمدحسین فیروز ابن فضل اللّه بن فریدون بن حاج محمدصادق خان بیگدلی خوشنویس شاعر المتخلص به حصاری طیب اللّه تربته و رفع اللّه رتبته و قدس الرحمته من مقام شاهسون کندی علیا مشهور دهات ساوه… شبی پیش از مقدمۀ این جلاءالعیون در عالم رؤیای صادقه گلستان و بوستان مینووشی بهشت آغشی بنظر احقر الاصغر درآمده با هزاران بلبلان خوشخوان مرکز لاجوردی جولان و صدای خوش آهنگ گلهای رنگارنگ میوههای رایحۀ ریحان رنگهای الوان به الطاف حلوان . . . حوضی مشاهده نمودم که چهار طرف نهرها متصل روشنتر از آفتاب شیرینتر از عسل، امیر مؤمنان مولای متقیان اسداللّه الغالب علیبن ابیطالب عمامۀ اخضر با شال زمردرنگ . . . پیالۀ بلوریرنگ بدست یداللهی دارد. همینکه بندۀ حقیر شرفیابی حضور مرحمتظهور الطاف لطافتی رسیدم یک نظر از آن جمال آفتابمثال از روی بنده نگریست. پیاله را از حوض منور مملو نمود. فرمود بگیر! همینکه بنده پیاله را از دست مبارک آقا دریافت نمودم عازم شرب پیاله شدم از خواب مسکرانه برخواستم دیدم رایحۀ عطر احاطه کرده، قدری گریستم دیگر نخوابیدم. صبح سعادت رسید. هل جزاء الاحسان الا الاحسان دهم ذیحجة الحرام سه عید به همرسید روز جمعه مشغول تألیف بدیع گوهر گرانبهایی شدم.“
این شرح سبب تألیف کتاب.
و اما در سبب عنوان ”حکیم:“
”اما حکیم بدستیاری امیرالمؤمنین بفرمودۀ امام المتقین بواسطۀ این شدم که اکثر مکاسب دایرۀ دوران معمار کاملترین استادان تمامی مکاسب آموختم. به علمهای ناخوانده نظر دوختم بدارالملة والدین بواسطۀ این شدم. چشم از نامحرم پوشیدم. سبیل اللّه کوشیدم. به متقیان نشستم. تقویت را دل بستم . ..“
(ص11)
و اما سن نویسنده: ”. . . سن حقیر ابتدای کتاب نونزده سال انتهاء سن سی و یک سال ارادۀ چاپ سنۀ 1343 سن حقیر چهل و سه سال از دائرۀ دنیا گذشته بود.“ (ص13)
و اما ”احوالات حکیم فیروز فی المقامات مثنوی:“
”…ساکنم من دهکده حیف است حیف یکدمی راحت نبودم روزگار گاه حدادی گهی حجار بود گاه بنایی گهی زارع به زرع بودهام گاهی جهان طاحونهساز جملۀ کسب مکاسب سر زدم از برای رزق بودم من تلاش ساعتی یکروز ناآسودهام یکدمی ممکن نشد سررشتهام اولا لعنت کند شخصی به پاپ دویمین ما را نگهداری کند کل مایحتاج ما باشد کفیل یا سلاطین یا وزیران یک مدد گفتن از من بشنود یا نشنود | کیف احوالک لک احوال کیف…“ تا ببینم کی رسد انجام کار گاه نجاری گهی خراط بود گاه معماری گهی از راه شرع گاه علم انجم من سرفراز حکمتی را گاهگاهی سر زدم بگذرانم اندکی امر معاش اندکی آسودگی ناسودهام شب بشب وقت شتا بنوشتهام پول لطف آرد کفایتخواه چاپ از قبیل خرج گلزاری کند از برای هم و غم سازد دخیل . . . یا که تجاران عالم یک عدد . . . شاکیم محشر اگر ناید مدد . . .“ (ص14) |
بدینسان ”جلد اول ـ دیباچه“ در صفحۀ پانزده کتاب پایان میپذیرد و میرسیم به جلد دوم که پس از جلد اول کتاب آغاز میشود. روی ورق جلد دوم نوشته ”جلد دویم، قصیده، هواللّه تعالی شأنه العزیز هذا کتاب مستطاب قصاید بوستان و بدایع و معارف از نتایج طبع گوهرزای حکیم امجد و عارف اعلم و سخندان اعظم بدرالملة والدین فیروز شاهسون کندی رحمه اللّه.“
و آنگاه آغاز میکند به حمد قادر مطلق و نعت حضرت سیدالمرسلین و مدح حضرت علیبن ابیطالب و چهارده معصوم و فی مرثیۀ مولانا الحسین، و در معراج پیغمبر و ”من جواهر زواهر خاطره الشریف“ و ”من کنوز خاطره العالی فی مقامات المثنوی“ و ”وله ایضاً“ و . . . در مسدسی فرماید:
مجنونصفتی ز عشق لیلی توصیف نما به پیش خیلی سهل است ترا زند سهیلی | اندازه نگر به طاق لیلی گر هست ترا نگار میلی عهدت نشکستهام جمالک.“ |
پس از آن باز نعت است و مدح مظفرالدین شاه قاجار، و ساقینامه و ”هامون رفتن ابوالمعجن و سعد بی اذن پیغمبرص“ و ”مجلس آراستن نادرشاه“ و ”لشکر کشیدن حضرت امیر مؤمنان بسوی خاور“ و جنگهای امیر مؤمنان، و . . . تا این که ”تمت الکتاب المسمی به فیروزنامه من کلام حکیم الامجد املح الشعراء فیروز شاهسون کندی من توابع ساوه فی یوم یازدهم شهر محرم الحرام سنۀ 1344“ (ص363).
با این همه کتاب پایان نمیپذیرد و باز ”قصیده در مدح حضرت معصومه سلام اللّه علیها“ و ”خواب حکیم فیروز که مشتملست بر اسرار غریبه“ و ”در وصف ماهرویان“ و ”مدح سلطان مغفور محمدعلی شاه قاجار“ و ”مدح اعلیحضرت احمدشاه قاجار“ به شعر کلی حرف زده و بعد زیر عنوان ”حکیم فیروز در ختم کتاب گوید“ شعربافیهایی کرده است و سرانجام به صفحۀ 379 میرسیم. در اینجا باز نویسد ”تمام شد کلیات بدرالملة والدین . . .“ و باز شروع میکند به ”حکایت قول حضرت امام جعفر الصادق:“
… دل و دلبری گر که خواهی تو گرم مکن آه و زاری منال و منال | بده زر که فولاد را کرده نرم که بی زر شود کارها چون محال ص380 |
و بعد ”در مصیبت سیدالشهداء علیه السلام“ و ”در مدح حضرت ولیعهد گردون مهد دامت شوکته“ و ”در مدح آقای رضاخان پهلوی رئیس الوزراء دامت شوکته“ و ”ایضاً در مصیبت سیدالشهداء علیه آلاف التحیه و الثنا“ و ”قصیده راجع به حضرت حجت علیه السلام“ است و کتاب پایان میپذیرد.
336/1: + مینباشیان رئیس ادارۀ موسیقی کشور؛ عبدالحسین نوشین؛
334/5پ: دورهای که + نوشین
343/1: سیاسی، + عبدالحسین نوشین، رحمتالهی
367/1: ناقص الخلقه، + مردمش همه وافوری، تراخمی، ازخودراضی، قضا و قدری، مردهپرست، مافنگی، مزور، متملق و جاسوس و شاخ حسینی، و (بلانسبت شما) بواسیری هستند،
367/2: . . . ← الاغ
367/4: میکنیم، + همیشه منتظر یک قلدریم که بطور معجزآسا ظهور بکند و پیزی ما را جا بگذارد… هنرمان لولههنگ، سازمان وزوز جگرخراش
367/8: میگفت ← میگوید: دولت خودش دزده و ملت را میچاپه، آن وقت دو قرت و نیمش هم باقیه. یک مشت عاجزی گداگشنه را اسمش را ملت گذاشتهاند؟ کو دلسوز؟ . . . آیا قشون ما قشونه؟ مالیۀ ما مالیه است؟ معارفمان معارفه؟ و یا عدلیه و چیزهای دیگرمان مثل جاهای دیگره؟ . . . این مردمی که باین آسانی سالهاست همان گولها را مرتب میخورند، مضحک اینجاست که خودشان را باهوشترین مردم دنیا هم میدانند، یک دکمه و یک سوزن را نمیتونیم بسازیم اما همۀ مشروبات فرنگی را سر سه روز درست کردیم، هی سرکهشیره را رنگ زدیم و توی شیشه چپاندیم و ”بهبه“ گفتیم! ما تقلب و دزدی و سمبلکاری را با هوش اشتباه میکنیم . . . همیشه این ملت چشم براه یک قلتشنه که عروتیز بکنه و تو سرش بزنه . . . البته حقیقت تلخه، اما باید اذعان داشته باشیم که نژادمان فاسد شده، نه علم، نه هنر. از ملتی که لذیذترین خوراکش جگرکه، چی میشه توقع داشت!“ [در پایان بعد از ”و.“ کلمۀ ”همان“ را اضافه کرده است.]
367/6پ: است + فقط دزدها و سردمداران و گردنهگیرها و قاچاقها، عاقل و باهوشند، و کار آنها در جامعه ارزش دارد،
367/5: عجیبی ← احمقی
368/1: دارد. + یک فردوسی کافیست که وجود ملیونها از امثال شما را تبرئه بکند و شما خواهی نخواهی معنی زندگی خودتان را از او میگیرید و باو افتخار میکنید.“
383/4: دیدیم! + دین را نزار کردند و شاهنشاه ایران ما را بکشتند،
399/3: نگفت؛ + مثل بعضیها ارذل ناس را خادم و مرید و جاانداز نشد
[1]محمود کتیرایی (گردآورنده)، کتاب صادق هدایت (تهران: اشرفی ـ فرزین، 1349). شمارۀ صفحات این نسخه 399 صفحه است.
[2]محمدعلی همایون کاتوزیان، صادق هدایت: از افسانه تا واقعیت، ترجمۀ فیروز مهاجر (تهران: طرح نو، 1389)، 329.
[3]کاتوزیان، صادق هدایت، 344.
[4]کاتوزیان، صادق هدایت، 100.
[5]در پایگاه اینترنتی rasaaneh.com.
[6]محمود کتیرایی (گردآورنده)، کتاب صادق هدایت، (تهران: اشرفی، 1349). شمارۀ صفحات این نسخه برابر است با 4+400+ تصاویر. این نسخه را ”اصل“ مینامیم و نسخۀ رایج را ”پ.“
[7]صادق هدایت، هشتادودو نامه به حسن شهید نورائی، با مقدمه و توضیحات ناصر پاکدامن (چاپ 2؛ پاریس: کتاب چشمانداز، 1379).
[8]رامین پیش از آنکه با دلارامش بیارامد، با دایه همخوابگی میکند و او را شیفته و دلداده و فریفتۀ خود میسازد و او را وادار میکند که ویس را برایش قر بزند.
[9]”چاتمه [ترکی، از چاتماق و چاتماقلیغ، به هم پیوستن، دو چیز را به یکدیگر بستن]. وضع استقرار چند تفنگ بر روی زمین بدین نحو که ته آنها را با کمی فاصله از هم به روی زمین قرار و سر آنها را به هم تکیه دهند تا به صورت مخروطی درآید. چاتمه زدن: قرار دادن تفنگها به شکل چاتمه؛ چیدن تفنگها به شکل چاتمه؛ توقف عدهای از قراولان در محلی.“ بنگرید به فرهنگ معین. چاتمه به معنی ”چادر“ نیز هست. وامبری نویسد: ”در 13 آوریل برای اولینبار در زیر یکی از این چادرهای ترکمنی که یموتها آن را چاتمه [در متن اصلی عیناً همینطور ذکر شده است. مترجم] و سایر ایلات آلاچیق مینامند از خواب بیدار شدم.“ بنگرید به سیاحت درویشی دروغین در خانات آسیای میانه، ترجمۀ خواجهنوریان، ص72. نیز ”صدای نالۀ مستشارالدوله (از اطاق مجاور) بلند شد. یکی از قراولها که مهربان بود خوانده گفتم: ببین به این شخص محبوس محترم چه عارض شده؟ گفت: من قدرت رفتن ندارم، قدغن است کسی از چاتمهای به چاتمۀ دیگر نباید برود.“ بنگرید به خاطرات حاجی سیاح محلاتی، ص6-385. چاتمه در نوشتههای دورۀ قاجار بسیار به کار رفته است.