خاندان پارتی مهران و شکل‌گیری باورهای اسلامی: پژوهشی مقدماتی در پیشینه‌شناسی شخصیت‌ها در تاریخ صدر اسلام

پژوهش‌های کمّی در زمینۀ شخصیت‌شناسی تاریخ صدر اسلام برای شناخت سازوکارهای دخیل در شکل‌گیری این برهۀ تاریخی، به­رغم محدودیت‌های آشکار،[1] تا به حال به نتایج قابل توجهی رسیده است.[2] برای نمونه، در پژوهش‌ هارولد ماتسکی، ”مجموعۀ زندگینامه‌های مهم­ترین فقیهانی که ابواسحاق شیرازی در سدۀ پنجم هجری/یازدهم میلادی تدوین کرده بود“ برای تخمین درصد ”اعراب خالص“[3] ”در دورۀ شکل‌گیری حقوق اسلامی“[4] به کار گرفته شده است. ماتسکی در همین پژوهش به بررسی نقش موالی (غیرعربان گرویده به اسلام)[5] در پیدایش شکل‌های اولیۀ حقوق اسلامی می‌پردازد و مشکلات به کارگیری روش‌شناسی کمّی و تحلیلی را بدین ترتیب برمی‌شمرد: ”اطلاعات ما در خصوص زمینۀ فرهنگی فقیهان غیرعرب بسیار محدود است. منابع فقط  در موارد بسیار معدودی آشکارا از خاستگاه فرد غیرعرب یا نیاکان او سخن می‌گویند.“[6] ماتسکی نشان می‌دهد که در اندک مواردی که منابع چنین اطلاعاتی دربردارند، ”نام یا نام‌های نیاکان [این فقیهان غیرعرب] می‌تواند ما را به نواحی یا ناحیه­ای رهنمون کند که خاندان [این فقیهان] در آنجا ریشه داشته‌اند.“ همین راهنمایی به نوبۀ خود گنجینه‌‌ای پربها برای تحقیق دربارۀ صور گوناگون تأثیر این فقیهان غیرعرب بر حقوق اسلامی خواهد بود. با این همه، چنان که ماتسکی خاطرنشان می‌کند، ”فقط در مواردی معدود پژوهش‌هایی با این دیدگاه در خصوص اسامی فقهای صدر اسلام صورت گرفته است.“[7] مقالۀ حاضر یادداشتی تحلیلی و مقدماتی است بر داده‌های مهمی که نگارنده در حین تحقیقات دیگر خود آنها را شایان توجه یافته است. هرچند در این مقاله سعی بر یافتن هیچ­گونه پاسخ قطعی‌ نبوده است، نگارنده تلاش می‌کند با برجسته ‌کردن نقش اساسی[8] گروهی از ایرانیان گرویده به اسلام در شکل‌گیری تمدن اولیۀ اسلامی، پرتو تازه‌ای به نقش موالی، خصوصاً موالی ایرانی،[9] در شکل‌گیری باورهای اسلامی بیفکند.

در میان چهره‌های مهم تاریخ صدر اسلام (سده‌های اول و دوم هجری)، به­خصوص آنها که در شکل‌گیری علوم اسلامی مانند علم­الحدیث، تفسیر و قرائت[10] دستی داشته‌اند و نیز در میان سیاسیون و اداریون این دوره، نام ایرانی مهران به کرات به چشم می‌خورد. همۀ پژوهشگرانی که به نحوی در زمینۀ سده‌های نخستین اسلامی کار کرده‌اند مطمئناً به نام شخصیتی در خاندان مهران برخورده‌اند. در اینجا قصد دارم نشان دهم که از لحاظ کیفی،[11] بسیاری از افراد خاندان مهران نقشی مهم در تاریخ صدر اسلام داشته‌اند. از آن جمله­اند سفینه (م. بین 71-79ق/690-698)، صحابی مهم و از بردگان پیامبر اسلام؛ یوسف­بن مهران/ ماهک (م. بین 103-114ق/722-732م)،[12] محدث؛ سعیدبن ابی­عروبه؛ مهران ابوالنصر العداوی البصری[13] (م. بین 155-159ق/771-776م)، مفسر قرآن و محدث مشهور؛ ابومحمد سلیمان­بن مهران الاعمش (م. 148ق/765م)؛ ابوالعالیه رُفَیع­بن مهران ریاحی (م. 90 یا 96ق/708 یا 714م)،[14] محدث و قاری و مفسر؛ میمون­بن مهران الجزری (ح. 49-81ق/661-700م)،[15] محدث و مدیر قدرتمند اموی  و پسرانش حفص­بن میمون­بن مهران و عمروبن میمون­بن مهران (م. 145-148ق/762-765م). این نام‌ها همگی از خاندان مهران­اند و در زنجیرۀ اِسناد بسیاری از احادیث به چشم می‌خورند.

در اولین نظر، این مشاهدات و ملاحظات شاید آنقدر مهم نباشد که بررسی تاریخی بیشتری طلب کند، اما همان­گونه که در جای دیگری مفصلاً شرح و نشان داده­ام،[16] نام مهران را در بیشتر مواقع افراد منسوب به این دودمان‌ قدرتمند در ایران ساسانی به کار می­گرفتند؛ خاندانی که در دوران ساسانی بر بخش‌های بزرگی از سرزمین پَهلَو/پَرثَوَه[17] فرمانروایی می‌کردند و پایتخت خود را در شهر قدیمی ری مستقر کرده بودند. نام افراد این خاندان به صورت‌های دیگری مانند مهرداد/میتراداتس در تواریخ پارتی و ارمنی به دفعات دیده می‌شود. نام‌های theophoric (نام‌های دربردارندۀ نام یکی از ایزدان) نشانۀ وابستگی شخص به ایزد میترا/مهرند[18] و تا آنجا که اطلاع دارم، در میان افراد خاندان پارسیگ (parsig) ساسانی -که مرکزشان در پارس بود- رواج بسیار کمتری داشت.[19] بنابراین، خاندان مهران یا افراد وابسته به این خاندان نام مهران را بیشتر در مناطق شمالی ایران و نیز در ارمنستان و قفقاز به کار می‌بردند.

افراد منسوب به خاندان مهران در منابع تاریخی ساسانی، ارمنی و آلبانیایی (گرجی) ادعای میراث‌داری پارتیان را داشتند.[20] در ادامۀ این نوشتار سعی نمی­کنم قطعاً اعلام کنم که همۀ افراد منسوب به خاندان مهران در منابع تاریخی صدر اسلام لزوماً نسب پارتی داشته‌اند و از خاندان پارتی مهران برآمده‌اند. مطلبی که قصد دارم نشان دهم این است که 1. تناوب پیدا شدن این نام خاص در مقاطع ویژۀ تاریخی صدر اسلام و اهمیت دارندگان این نام ناشی از تصادف صرف نبوده و، چنان که خواهیم دید، احتمالاً نشان­دهندۀ نقش خاندان ایرانی مهران در شکل‌گیری باورهای اسلامی است و 2. از آنجا که نام مهران را بیش از همه افراد منسوب به خاندان پارتی مهران به کار گرفته­اند، محتمل‌ترین گزینه این است که در بیشتر، اگر نه در همۀ این موارد، با گروهی نومسلمان از خاندان پارتی مهران سروکار داریم که از بخش‌های شمالی ایران آمده‌اند و 3. نهایتاً پیشنهاد خواهم کرد که تناوب نام مهران در دو سدۀ نخستین تاریخ اسلام احتمالاً نشانۀ این است که مهران‌ها در شمار نخستین خاندان‌های پارتی بودند که پس از حملۀ اعراب به ایران در سدۀ هفتم میلادی قدرت خود را از دست دادند.[21] البته ادعای آخر بیشتر بر پایۀ حدس و گمان استوار است.

در روایات مربوط به پیدایش اسلام، نام مهران نخستین­بار در میان صحابۀ پیامبر پدیدار می‌شود. در میان این روایات به نام شخصیتی برمی‌خوریم که در خصوص جایگاهش در میان صحابۀ پیامبر شکی نداریم: شخصیتی با نام سفینه/مهران که از بردگان پیامبر اسلام بود. به گفتۀ راویان، محدثین، فقها، و مورخان، سفینه[22] –که منابع فراوانی سعی در توجیه نام غیرمعمول او دارند و برای مثال یکی از معانی آن را کشتی دانسته‌اند- در ابتدا بردۀ یکی از همسران پیامبر با نام ام­سلمه بود و به این شرط آزاد شد که تا پایان عمر پیامبر اسلام به او خدمت کند.[23] گروهی از منابع او را سیه‌چرده توصیف کرده‌اند. باید توجه داشت که عبارت الاسود ظاهراً هم برای افریقایی­تباران به کار می‌رفت و هم برای ”سیه‌چردگان قفقازی“[24] کاربرد داشت. نه تنها سیاهی چهرۀ سفینه، بلکه حتی نام او نیز در میان محدثین دوران میانه اسلامی محل بحث و جدل بود. برای مثال، جریر طبری  نقل می‌کند که ”[مراجع] در نام او اختلاف داشتند. گروهی می‌گفتند نام او مهران است و گروهی دیگر رباح.“[25] در هر صورت، در این مطلب جای تردید نیست که با فردی ایرانی سروکار داریم که یا از خاندان مهران بود یا اینکه گروهی از مراجع او را به خاندان مهران منتسب کرده­اند. این نکته از گفتۀ طبری پیداست که دست­کم گروهی از محدثین ادعا می‌کردند که سفینه ایرانی‌ای ”با نام سبیه­بن مارقیه بود.“[26] روایتی دیگر او را سفینه­بن فرخ، از خاندان مهران، می‌داند که فرخ نیز نامی ایرانی است.[27] علاوه بر این، چنان که خواهیم دید، دست­کم یکی دیگر از چهره‌های مهم مسلمان از خاندان مهران سفینه را از اعقاب خود برمی‌شمرد.

از آنجا که سفینه یکی از صحابه بود، نامش در زنجیرۀ اِسناد بسیاری از احادیث آمده است.[28] در روایاتی که گاه به ام­سلمه می‌رسد، زنجیرۀ احادیث از سفینه شروع می‌شود و به شخصیت‌های مهم و دانشمندان مشهوری چون قتاده­بن دعامه[29] (حدود 60-117ق/680-735م)، شاگرد حسن بصری (م. 110 یا 119ق/ 728 یا 737م) که خود نسبی ایرانی داشت، و ابن­سیرین (م. 110ق/728م)[30] می­رسد که احادیث او را ابواعوانه (230-316ق/845-928م)[31] نقل کرده است. به عبارتی سلسلۀ اِسناد این ارتباط چنین است: سفینه ß قتاده­بن دعامه ß ابواعوانه).[32] چنان که خواهیم دید، ارتباط قتاده -که پس از مرگ استادش حسن بصری جایگزین او شده بود- با محدثین خاندان مهران بسیار قابل توجه است. در اینجا اما بحث را به سفینه محدود می‌کنیم. یکی از احادیثی که خود مهران/سفینه نقل کرده،[33] حکایت لقبی را بازگو می‌کند که پیامبر به او داد. این حدیث در مسند[34] ابن­حنبل ضبط شده و در آن سفینه چنین روایت می‌کند:

رسول‌الله به سفر رفت. صحابی او همراهش بودند. وقتی که اسباب و اثاثیۀ آنان [برای حمل و نقل] زیاده از حد سنگین شد، محمد(ص) خطاب به من فرمود: ”ردای خود را بگستر.“ پس چنین کردم. آنگاه آنان [همراهان] جامۀ مرا با اسباب و اثاثیۀ خود پر کردند و به من سپردند. رسول‌الله به من فرمود: ”حمل[شان] کن از آنجا که تو سفینه [کشتی] هستی.“ حتی اگر باری به اندازۀ یک، دو، سه . . . و بلکه شش حمار بر گردۀ من بود و [محموله] بسیار سنگین می‌شد (ما ثقول) . . . من آن را حمل می‌کردم[35] . . . هر کدام [از صحابه] که احساس ضعف و خستگی می‌کرد، البسه، سپر یا شمشیر خود را بر من می‌آویخت تا آنجا که بار بر من بسیار گران می‌شد. آنگاه پیامبر به من می‌فرمود: ”تو یک کشتی [سفینه] هستی.“[36]

اکنون در این که نام سفینه ریشه‌ای خارجی و احتمالاً سریانی[37] دارد اتفاق نظر وجود دارد. این نام سه­بار در قرآن آمده است و اشاره به کشتی‌هایی دارد که موسی، خضر و نوح از آنها استفاده کرده­اند.[38] اینکه چرا چنین نامی برای یک بردۀ ایرانی به کار رفته است به­ خودی­ خود قابل توجه است. در یکی از روایاتی که خود سفینه نقل کرده است، کشتی‌ای که او را حمل می‌کرد غرق می‌شود و او خود را با زحمت به جزیره‌ای می‌رساند. آنجا به شیری برمی‌خورد و به او می‌گوید: ”ای اباحارث، من سفینه، مولای پیامبر هستم.“[39] یکی دیگر از افراد مهم خاندان مهران نیز در تاریخ صدر اسلام هست که با دریانوردی در ارتباط است و بعداً به او خواهم پرداخت. در اینجا فقط به یک نکته بسنده می‌کنم و آن اینکه بر طبق داده‌های منابع موجود یا نام یکی از بردگان پیامبر مهران بوده یا دست­کم شمار قابل توجهی از محدثین باور داشته‌اند که نامش مهران بوده است. در هر صورت، در اینجا با دادۀ مهمی روبروییم که در بخش بعد به آن خواهم پرداخت.

با مهران مذکور، که صحابۀ پیامبر بود، زنجیره‌ای از شخصیت‌های مهم سده‌های اول و دوم اسلام اعم از محدث، قاری، مفسر، و مورخ و نیز مدیران و شخصیت‌های سیاسی آغاز می‌شود که همگی نام مهران را بر خود دارند. بعدها سفینه/مهران نقش نیای دست­کم یکی از شخصیت‌های مهم در فهرست مهرانی‌های بالا را نیز ایفا می‌کند که بدان خواهم پرداخت. حال به نخستین شخصیت از لحاظ زمانی آغاز کنیم.[40]

برای مرگ سفینه/مهران، بردۀ پیامبر، تاریخی پس از سال 70ق/689م ذکر شده است. بنابراین، سفینه/مهران  با مهرانی دیگر از فهرست بلندبالای محدثین از خاندان مهران[41] با نام یوسف­بن ماهک/مهران (ح. 103-104ق/721-722م) ­هم­دوره می‌شود. چنان که گفته شده است، سفینه/مهران روایات خود را از ام­سلمه نقل کرده است. به همین ترتیب، یوسف­بن مهران روایات خود را مستقیماً از ابن­عباس نقل کرده که ”پدر تفسیر قرآن“[42] لقب گرفته است و این داستان‌ها و روایات را به دیگران، از جمله ابوکُرَیب، انتقال داده که یکی از نزدیک‌ترین منابع طبری بوده است. بنابراین سلسلۀ اِسناد این راویان چنین می‌شود: ابن­عباس ← یوسف­بن ماهک/مهران ← علی­بن زید ← مبارک­بن فضاله ← ابن­یمان ← ابوکُرَیب.[43] در عین حال، رشتۀ دیگری از روایات از طریق یوسف­بن مهران به مهم­ترین معلم طبری یعنی ابن­حُمَید می‌رسد.[44] بنابراین، بر طبق تاریخ راویان صدر اسلام و منابع تاریخی موجود، یوسف­بن مهران می‌بایستی مانند سفینه/مهران معاصر با ابن­عباس، پسرعموی پیامبر، و معاصر با پیامبر اسلام بوده باشد. به واقع، اگر صحابه بودن مهران صحت داشته باشد، او مهران دیگری بوده که ابن­عباس، پسر عموی پیامبر، با او آشنایی داشته است. در نتیجه، مسئلۀ شگفت‌انگیز این است که از میان صحابۀ پیامبر دو تن تصادفاً [؟] این نام ایرانی را بر خود داشته‌اند. آنچه ارتباط ابن­عباس را با یوسف­بن مهران چشمگیرتر می‌کند این است که بر طبق گفتۀ طبری، ابن­عباس در فتح تبرستان در سال 30ق/650م نیز شرکت داشته است.[45] بنابراین، اولین حاصل برنگری این داده‌ها اینکه یوسف­بن مهران احتمالاً در جریان نخستین حملۀ اعراب به تبرستان در میانۀ سدۀ هفتم میلادی به اسارت ابن­عباس، این شخصیت مهم خاندان بنی‌هاشم افتاده است. همان­گونه که در جای دیگری بحث کرده‌ام،[46] احتمالاً در همین ایام بود که خاندان مهران جایگاه قدرتمند خود در منطقه و کنترل خود بر سرزمین مادری‌اش را از دست داد. با این همه، بحث دربارۀ نسب‌نامۀ یوسف­بن مهران نیازمند بررسی‌های بیشتر است. حال ارتباط یوسف­بن مهران با ابن­عباس از سویی و با ابن­حُمَید و ابن­کُرَیب، مهم­ترین مطلعین و آموزگاران طبری، ما را از سوی دیگر به شمار دیگری از شخصیت­های مهم خاندان مهران می‌رساند.

ارتباط طبری با ابوعبدالله محمدبن حُمَید الرازی، از مهم­ترین معلمانش در ری واقع در تبرستان، به خوبی شناخته شده است. او از جمله کسانی است که طبری بیشترین ارجاعات را به او داده است و قاعدتاً باید روایاتش را در زمانی که طبری در جوانی در ری نزد استادش تلمذ می‌کرده از او گرفته باشد. با این حال، آنچه شاید شایان تأمل بیشتر است، سیر تحصیل طبری در ایام جوانی نزد ابن­حُمَید است. آن­گونه که روزنتال اشاره کرده است، از مهم­ترین نکات در تعلیم طبری در ری نزد ابن­حُمَید اینکه در همین شهر و در همین زمان بود که طبری با کارهای ابن­اسحاق،[47] (85-150ق/704-767م)، مهم­ترین تاریخ‌نگار صدر اسلام، آشنا شد. آثار ابن­اسحاق که بعدها با عنوان سیره[48] شهرت یافت، نخستین روایات مطوّل و مفصل از صدر اسلام را برای ما فراهم آورده است. شگفت اینکه بدانیم ری زادگاه ابن­حُمَید، یکی از منزلگاه‌های معمول ابن­اسحاق، بوده است و بدین ترتیب ممکن است حتی نقش مهم­تری هم در انتقال تاریخ صدر اسلام به آیندگان ایفا کرده باشد.

در واقع نقش ری در سفرهای ابن­اسحاق به قدری اساسی بود که یکی از مهم­ترین روایات منقول از او پرده از اهمیت ری برمی‌دارد، چرا که بین حدود 15 روایت سیره که از ابن­اسحاق نقل شده است، شهرهای کوفه، ری و بصره بیشترین بسامد تکرار را دارند.[49] اینکه چرا گذر ابن­اسحاق در مقام یکی از مهم­ترین شخصیت‌های صدر اسلام متناوباً به ری می‌افتد، آن هم در برهه‌ای مهم از تاریخ این شهر، یعنی میانۀ سدۀ هشتم میلادی، پرسشی است که در سطور بعد سعی در پاسخ گفتن به آن داریم.

فی‌الحال لازم به یادآوری است که گفته شده طبری با ذکر روایات ابن­اسحاق، بر یک روایت خاص تکیه دارد که منبع اولیه‌اش سلمه­بن فضل الابرش الانصاری [الرازی] (م. 191ق/807م) بوده و بعداً ابن­حُمَید آن را نقل کرده است.[50] از همین روست که طبری معمولاً زنجیرۀ روایات خود را این­گونه معرفی می‌کند: ”ابن­حُمَید[51] → سلمه → ابن­اسحاق.“[52]

بنابراین، طبری مطالعۀ روایات ابن­اسحاق را در ری آغاز کرد و با آنها از طریق ابن­اسحاق ← سلمه ← ابن­حُمَید آشنا شد.[53] برای آغاز باید این نکتۀ مهم را در نظر داشت که ابوعبدالله سلمه­بن فضل الازرق که ”پس از سال 190 و به سن 110 سالگی درگذشته است،“[54] نه فقط یکی از معمرین[55] –به معنای کسانی که عمر بسیار طولانی داشته‌اند- بود، بلکه درست مانند ابن­حُمَید یکی از اهالی ری (رازی) بود. بر اساس گزارش تعدادی از همشهریانش، سلمه نقش یکی از قضات شهر را داشت.[56] بنابراین، با زنجیره‌ای مهم از روایات سروکار داریم که در ری تکوین یافته‌اند، به دست افرادی که یا از اهالی این شهر بوده­اند، مانند ابن­حُمَید و سلمه، و یا مکرراً  به شهر ری رفت و آمد داشته­اند..

نکته دیگری نیز در این بین هست که معمولاً مغفول مانده است. تا آنجا که می­دانم، ویژگی‌های گوناگون و گاه پیچیده‌ای هم به شخصیت سلمه­بن فضل نسبت داده شده تا جایی که تشخیص هویت او را دشوار کرده است. آنچه مسئله را بغرنج‌تر می‌کند اینکه، چنان که مشاهده کردیم، بنای سیره طبری بر روایت همین ابن­سلمۀ ساکن ری استوار بود.[57]

به صورت خلاصه، پرسش چنین است که آیا [حمّادبن] سلمه­بن فضل الابرش الانصاری الرازی که در ری می‌زیست و به سال 191ق/806م[58] از دنیا رفت، همان [ابوعبدالله] حمّادبن سلمه­بن فضل الازرق است که او هم ساکن ری بود و گفته شده که پس از سال 190ق/805 یا 806م در 110 سالگی از دنیا رفت؟[59] پژوهشگران گوناگون هرکدام یکی از این دو ضبط را برای نام سلمۀ مذکور به کار گرفته‌اند.[60]

حال چه این دو شخصیت یکی باشند یا نه، شک نداریم که حمّادبن سلمه­بن فضل که ظاهراً روایاتی را هم از ابن­عباس به ابوداوود الطیالسی، مولای ایرانی، انتقال داده است، برادرزادۀ حُمَیدبن مهران (الطویل)[61] بوده و بدین ترتیب آشکارا با مهرانیان ارتباط داشته است. جالب اینکه طریق نقل این روایات نیز همان یوسف­بن مهران مذکور در بالاست. حال زنجیرۀ روایاتی که پیش­تر نقل کرده بودیم به این شکل درمی‌آیند: ابن­اسحاق ← سلمه [که به واسطۀ مادر یا پدر خود یک مهرانی بوده است] ← ابن­حُمَید.

در کنار تردیدهایی که در شخصیت سلمه داریم، پیچیدگی‌های دیگری هم در این بین وجود دارد. ابن­حُمَید ادعا می‌کند که طریق دستیابی او به مطالب موجود در مغازی ابن­اسحاق، از طریق سلمه­بن فضل بوده است. اما این ادعای ابن­حُمَید را یک مهرانی دیگر رد می‌کند. این مهرانی شخصی با نام علی­بن مهران است ”که او را از طریق دیگری نمی‌شناسیم.“ اوست که به اتهام تقلب، درستی روایات ابن­حُمَید از ابن­اسحاق را به پرسش می­گیرد. به گفتۀ او، ابن­حُمَید مطالب خود را ”نه مستقیماً از سلمه، بلکه از طریق خود او،“[62] یعنی علی­بن مهران، گرفته بود. بنابراین و بنا به گفتۀ علی­بن مهران، زنجیرۀ روایات رسیده به طبری از این قرار است: ابن­اسحاق ← سلمه [که احتمالاً یک مهرانی بوده] ← علی­بن مهران ← ابن­حُمَید. بدین ترتیب، علی­بن مهران ادعا می‌کند که ”شخصی با نام اسحاق­بن منصور [احتمالاً آنکه به سال 251ق/865م درگذشته بود؟] که او نیز مانند طبری شاگرد ابن­حُمَید بود، به درستی ابن­حُمَید را دروغگو خوانده بود.“[63] در کنار این نکته که در میان تمام شهرهای موجود، از جمله کوفه و بصره، این شهر ری بود که متناوباً مقصد ابن­اسحاق بود و بسیاری از روایات او ردپایی از این شهر دارند، اینکه یک مهرانی واسطۀ بین طبری و ابن­حُمَید با ابن­اسحاق بوده باشد نیز اهمیت بسیار دارد. به­رغم اینکه اثبات این ادعا نیازمند پژوهش‌های بیشتر است، همۀ شواهد و قرائن نشان از این دارد که این علی­بن مهران هم از اهالی ری بوده است.

نکتۀ شایان ذکر دربارۀ ابن­اسحاق (85-151ق/704-768م)، ابن­حُمَید، طبری، سلمه [مهران] و احتمالاً علی­بن مهران و نیز، چنان که خواهیم دید، شمار دیگری از محدثین، من­جمله آنهایی که نام مهران بر خود دارند، ارتباط همگی آنها با شهر ری در ربع دوم سدۀ هشتم میلادی است. اما چرا ری؟ چرا از میان تمامی شهرهای ایران که طبری می‌توانست در آنها تحصیل کند، شهر ری را انتخاب کرد؟ طبیعتاً یک علت این است که طبری خود از اهالی ری است. اما به نظر می‌رسد همان­طور که ری یکی از مراکز تردد ابن­اسحاق بود، مرکز فعالیت محدثین دیگری نیز بوده است.

برای نمونه، در حوالی سال‌های تولد طبری، یعنی ”چند سال پیش از 220ق/835م، ابوداوود [السجستانی که سومین کتاب از شش کتاب اصلی حدیث را او نوشته است] . . . [برای] جمع‌آوری روایات محدثین در ری [به سر می‌برد].“[64] جالب این است که در زنجیرۀ اِسناد روایات سجستانی باز هم مهرانی دیگری[65] با نام محمدبن مهران البزّاز[66] پدیدار می‌شود.

دو تن دیگر از مطلعین و منابع ابن­حُمَید نیز مهرانی و دست­کم یکی از آنها از اهالی ری بودند. شخصی با نام ابوعبدالله مهران­بن ابی عمر العطار الرازی روایات سفیان الثوری را مستقیماً به ابن­حُمَید انتقال می‌داد. سفیان الثوری نیز به نوبۀ خود روایات خویش را از یکی دیگر از شخصیت‌های مهم مهرانی از اهالی تبرستان با نام الاعمش گرفته بود. این روایات سپس‌تر به دست ابن­حُمَید رسیدند.[67] آن­گونه که روزنتال، اگرچه با کمی تردید، در زندگی‌نامۀ طبری می‌نویسد، ”اینکه شمار زیادی از اهالی تبرستان نامشان در زمرۀ آشنایان و اطرافیان طبری پدیدار می‌شود، شاید اهمیت چندانی نداشته باشد.“[68] با توجه به همۀ ارتباطاتی که در سطور پیش ذکر کردیم، شاید این اظهار نظر روزنتال نیاز به بازنگری داشته باشد.

دوباره به اهمیت نقش این مهرانی آخر، یعنی الاعمش، در انتقال روایات و شکل‌گیری باورهای اسلامی باز خواهیم گشت. همچنین، به علت کمبود منابع باید از پیگیری سرنوشت یک مهرانی دیگر که مولای یزیدبن هانی[69] بود، روایاتی را از او و به واسطه یکی از محدثین کوفه با نام یونس­بن ابی­اسحاق السبیعی (127ق/745م) نقل کرده و بر اساس سال‌های زندگانی‌اش می‌بایستی او را نیز جزء مهرانی‌های صدر اسلام قرار دهیم، صرف نظر می‌کنیم.

مهرانی مهم دیگر در تاریخ صدر اسلام سعیدبن ابی­عروبه، مهران ابوالنذر العدوی البصری (حدود 70ق/689م- 155 یا 159ق/771 یا 776م)، از محدثین بنام بصره، است که در زمرۀ نخستین کسانی است که مجموعۀ مدونی از ”احادیث مصنّف“ را گردآوری کردند. او همچنین از شناخته‌شده‌ترین راویان محل استناد حسن البصری و شاگردش قتاده­بن دعامه بود که کتاب المناسک قتاده را نیز تصحیح و روایت کرد. همین سعدبن ابی­عروبه، مهران ابونذر، بود که تفسیر قرآن قتاده را نیز انتقال داده است. در واقع، نقش ابی­عروبه در انتقال تفسیر قرآن قتاده به قدری در تاریخ اولیۀ تفسیر در صدر اسلام حیاتی بود که بر اساس نظریه­ای، ممکن است نشان از وجود ”کتب قدیمی‌تر تفسیری بوده باشد که طبری برای شکل دادن به تفسیر خود از آنها بهره برده است.“[70] همچنین، این نظر نیز وجود دارد که ”به­رغم تمایل به نقل چیزهای ناشنیده از قتاده، ابن­معین و ابن­حنبل سعیدبن ابی­عروبه [مهران] را در زمرۀ برجسته‌ترین شاگردان او [یعنی قتاده] به شمار می‌آوردند.“[71] ارتباط قتاده ← سعیدبن ابی­عروبه [مهران] از یک سو و نقش احتمالی ابی­عروبه [مهران] در انتقال تفاسیر قرآن به طبری، پیوند طبری با ابن­حُمَید [الرازی]، سلمه­بن فضل [مهران؟] از اهالی ری و علی­بن مهران و سرانجام ارتباط یوسف­بن مهران با ابن­حُمَید و ابن­کُرَیب، دیگر معلم طبری، به نقش انکارناپذیر مهرانی‌ها در شکل‌گیری باورهای اسلامی و نیز تاریخ‌نگاری صدر اسلام و به خصوص طبری اشاره دارد. همچنین، تمام یا بخشی از فعالیت بیشتر این شخصیت‌ها در ری می‌گذرد. با این همه، آنچه ”شمار فزایندۀ“ مهرانی‌ها در این فرایند را حتی بیشتر آشکار می‌کند این نکته است: یکی از نخستین ”قرائت‌“های قرآن را نیز ­یکی از مهرانی‌های نامدار صدر اسلام که پیشتر ذکرش رفت، یعنی ابومحمد سلیمان­بن مهران الاسدی الاعمش (م. 148ق/765م) اشاعه داده است.

یکی از دانشمندان مشهور قرآن و حدیث سلیمان­بن مهران الاعمش بود که او نیز در تبرستان زاده شد، ولی بیشتر عمر خود را در کوفه گذراند و در همین شهر هم از دنیا رفت.[72] الاعمش یکی از قراء مشهور صدر اسلام و محدث و مفسر بود که بر اساس یکی از روایات ”در پایه‌ریزی قرائت متن قرآن بسیار تأثیرگذار بود.“[73] گفته شده که او پیرو نظام ابن­­عباس بود. متون اسلامی دورۀ میانه نام او را در بین یکی از 14 قاری نخستین قرآن آورده‌اند و نام او در فهرست کتاب إتحاف فضلاء البشر الدمياطي در جایگاه سیزدهم درج شده است.[74] به نظر می‌رسد مهران الاعمش شخصیت چندگانه‌ای داشته است. مسلمانان تا همین امروز آثار او را نه فقط از زبان یکی از راویان مهم، بلکه به سبب ذکاوت، شوخ‌طبعی و البته بدخلقی‌اش مطالعه می­کنند. گفته شده که یک­بار او تصادفاً صدای یک راوی را در مسجد بصره می‌شنود که روایات او (الاعمش) را نقل می‌کرد. بنا بر داستان، الاعمش وارد مسجد می‌شود، در حلقۀ شنوندگان راوی می‌نشیند و شروع به کندن موهای زیر بغلش می‌کند. راوی با دیدن این صحنه زبان به سرزنش او می‌گشاید: ”آیا خجالت نمی‌کشی ای شیخ؟“ الاعمش هم در پاسخ با اوقات تلخی می‌گوید: ”کاری که من می‌کنم به مراتب از کاری که تو می‌کنی بهتر است. من لااقل به سنت عمل می‌کنم . . . در حالی که تو دروغ می‌گویی و بدعت می‌آوری. من خود الاعمش هستم و هیچ­گاه روایاتی را که به من منسوب می‌کنی برایت نگفته‌ام.“[75]

نکتۀ جالب توجه دیگری که دربارۀ نقش الاعمش وجود دارد تحلیلی است که یوین­بال از او به دست می‌دهد. برای اینکه بهتر با بافتار تحلیل او آشنا شویم باید کمی از بحث منحرف شویم. یکی از عناصر نظریۀ یوین­بال بر مبنای ”تحلیل اِسناد در مقیاس گسترده“ و بر اساس نظرات شاخت[76] این است که همۀ اِسنادی که طریق نقلشان به نوعی به پیامبر برمی‌گردد ”یک ویژگی مشترک جالب دارند: همگی آنها پیش از اینکه زنجیرۀ روایاتشان شروع به چندشاخه شدن کند، به واسطۀ یک رشتۀ سه (یا چهار یا پنج­نفره) از راویان به پیامبر می‌رسند.“[77] به نظر یوین­بال، در این­گونه اِسنادها ”راوی یا مرتبط اصلی (commmon link) معمولاً مسئول متن روایت –دست­کم در شکل اولیه‌اش- و نیز زنجیرۀ راویانی است که فاصلۀ دوران پیامبر با خود او را پر می‌کنند.“[78] حال یوین­بال با بررسی رشته‌های مختلف احادیثی که از مراکز گوناگون تولید حدیث نشأت گرفته‌اند، اظهار می‌دارد که ”یکی از مهم­ترین ویژگی‌های اِسناد‌های کوفی از پیامبر به پیوند اصلی ظهور متناوب راویانی است که خداوند به ایشان عمر بسیار طولانی عطا کرده است.“[79] یوین­بال ادامه می‌دهد که یکی از ویژگی‌های خاص اِسنادهای کوفی[80] این است که ”این راویان کهنسال . . . نهایتاً به مُعَمّرون ملقب می‌شوند،“ یعنی افرادی که در کهن‌ترین فرهنگ‌های زندگینامه‌ای ”[در هنگام مرگ] دارای عمری بین 100 تا 120 سال یا بیشتر بوده‌اند.“[81] یوین­بال در نهایت این­گونه نتیجه‌گیری می‌کند که به نظر او نه تنها ”تعدادی از این راویان اصلی نام راویان پیش از خود را جعل کرده‌اند،“[82] بلکه ”با بررسی رشتۀ روایات هر یک از این معمران می‌توان حدس زد که چه کسی نام او را به رشتۀ راویان اضافه کرده است.“[83] آیا پیچیدگی‌های مرتبط با شخصیت معمر مورد نظر ما، یعنی سلمه­بن فضل، در این بافتار توضیح­دادنی است؟

در اینجا اهمیت نظرات یوین­بال برای بحث ما روشن می‌شود، چرا که در واقع یوین­بال سلیمان­بن مهران الاعمش مورد نظر ما را ”یکی از پربسامدترین راویانی که نقش مرتبط اصلی (common link) در تمامی دوران‌ها دارد“ می‌خواند. بنا بر نظر یوین­بال، الاعمش ”به کرات از شخصیت [احتمالاً ساختگی] زید[بن وهب که خود از معمرین بوده است] برای پرکردن فاصلۀ زمانی بین خود و صحابی مورد نظرش استفاده کرده است.“[84] به زبان ساده‌تر، به نظر یوین­بال مهران الاعمش که ”یکی از پربسامدترین راویان اصلی در تمامی دوران‌ها“ بوده، خود در زمرۀ کسانی است که به تناوب با اختراع زنجیرۀ اِسناد جعلی، روایت یا ”نسخۀ اولیۀ“ روایات مورد نظر خود را رواج داده‌اند. چه با نظر شاخت و یوین­بال در خصوص پیوند اصلی و زنجیره‌های اِسناد موافق باشیم یا نه، نکتۀ قطعی  آن است که سلیمان­بن مهران الاعمش دست­کم مسئول رواج شمار فراوانی از روایات دورۀ صدر اسلام بوده است. بنابراین، به هر ترتیب که به نقش این مهرانی در شکل‌گیری باورهای اسلامی بنگریم، اهمیت الاعمش چشم‌پوشیدنی نخواهد بود.

نکتۀ شایان ذکر دیگر دربارۀ نقش مهران الاعمش در انتقال روایات اسلامی به نسل‌های بعدی این است که هم ابن­حُمَید و هم ابوکُرَیب که بی­واسطه از معلمان طبری بودند، روایات خود را از همین مهران الاعمش مذکور گرفته‌اند. بدین ترتیب که ابوکُرَیب به واسطۀ دو شخص ابومعاویه و ابوبکر عیّاش و ابن­حُمَید به واسطۀ جریر روایات خود را از مهران الاعمش گرفته‌اند. چنان که به یاد داریم، ابوکُرَیب روایاتی نیز از طریق یوسف­بن ماهک/مهران نقل کرده است. همچنین گفته شده ابن­حُمَید شمار زیادی از روایات صدر اسلام خود را آشکارا به واسطۀ علی­بن مهران یا شخصیتی ”نیمه­مهرانی،“ یعنی سلمه­بن فضل، از ابن­اسحاق نقل کرده است. بررسی کلی نمودار این چهره‌های مهرانی (بنگرید به نمودار 1) و نقش مهم آنان در انتقال روایات اسلامی این نکته را آشکار می‌کند که بی­تردید تعداد افراد منسوب به خاندان مهران که در شکل‌گیری باورهای اولیه اسلامی دخیل بوده‌اند به قدری زیاد بوده است که نمی‌توان آن را صرفاً به تصادف و شانس نسبت داد.

اما این همۀ داستان نیست. روایاتی اسلامی‌ که الاعمش آنها را نقل کرده خود از طریق یک مهرانی دیگر به او رسیده بودند. چنین است که چهرۀ ابوالعالیه رُفَیع­بن مهران الریاحی (م. 90 یا 96ق/708 یا 709 یا 714م)[85] آشکار می‌شود. ابوالعالیه رُفَیع­بن مهران که نام اصلی او یزید [تصحیف ایزد؟] بن فیروز [پیروز] بن مهران ریاحی ضبط شده، در بین نسل اول تابعون ساکن بصره در شمار بزرگان درجه اول ذکر شده است. بیشتر شهرت او به سبب محدث بودن و نیز حفظ قرآن بوده است، گرچه از مفسرین قرآن نیز بوده است.[86] نام او بارها در زنجیرۀ اِسناد مجموعه احادیث به چشم می‌خورد[87] و گفته شده که روایات بسیاری از بصره و کوفه، به­ویژه روایاتی را که ابن­عمر و اُبَی­بن کعب نقل کرده بودند، گردآوری کرده است.[88] جالب اینجاست که شماری از روایات او به سفینه/مهران، مولای پیامبر، برمی‌گردد.[89] با این حال نکته‌ای که بیشترین اهمیت را در بحث ما دارد نقش ابوالعالیه رُفَیع­بن مهران در تعلیم قتاده، داوود ابوهند،[90] عاصم الاحول[91] و شمار دیگری از مفسرین بزرگ است. آنچه باز شایان توجه است اینکه زبان مادری رُفَیع­بن مهران فارسی بوده است و ابن­قتیبه از او با عنوان حمیل (متولد سرزمینی خارجی) نام می‌برد. گفته شده او که عربی را با لهجه صحبت می‌کرد، شروع به آموختن قرآن کرد، از قاریان بزرگ شد[92] و بعدها محفوظات قرآنی خود را برای اُبَی­بن کعب و دیگران و ”حتی بر اساس روایاتی برای [خلیفه] عمر“ قرائت می‌کرد. گفته شده که دانش او در تفسیر چنان زیاد بود که گاه استادش ابن­عباس او را بر صدر منبر می‌نشاند و خود پایین‌تر از او می‌نشست.[93] همچنین گفته شده که ابوالاعمش، مهرانی مشهور دیگر ما و نیز ابوعمربن علاء قرآن را در محضر ابوالعالیه مهران فراگرفتند. ابوالعالیه رُفَیع مهرانی همچنین روایاتی را از صحابۀ پیامبر در بصره و مدینه آموخت. چنان که گفته شده، ابوالعالیه رُفَیع نیز مانند ابن­عباس در فتوحات ایران و ”در جریان جنگ‌های شوشتر و اصفهان حضور داشت.“ او احتمالاً در لشکرکشی به فرارود (ماوراءالنهر) سعیدبن عثمان­بن عفان را همراهی کرد و گفته شده که در آن منطقه نخستین کسی بود که با لهجۀ فارسی اذان گفت. ظاهراً ارادت خاصی به خاندان (اهل بیت) پیامبر داشت و داوطلبانه به آنها کمک مالی می‌کرد. همچنین گفته شده در وصیت‌نامۀ خود ”ثلث اموالش را به خاندان علی بخشیده بود.“ بعدها طبری از تفسیر ابوالعالیه رُفَیع­بن مهران، که در مقام مفسر هم شناخته شده بود، به فراوانی استفاده کرد.[94] همچنین باید به یاد بیاوریم که ابوالعالیه رُفَیع­بن مهران الریاحی نیز مانند یک مهرانی دیگر، میمون­بن مهران، و نیز مکحول از نسل اول گروندگان به اسلام بود که در میان پنج نسل اول موالی که در جامعۀ اسلامی داخل شدند نامشان ذکر شده است.[95]

در کنار شماری دیگر از شخصیت‌ها که به آنان خواهیم پرداخت، فهرست مهرانی‌های مهم تاریخ صدر اسلام بدون اشاره به نام میمون­بن مهران الجزری ناقص خواهد ماند. میمون­بن مهران (حدود 49-81ق/661-700م) تاجر پارچه[96] و یکی از موالی نصربن معاویه هوازنی، فقیه مسلمان، و نیز یکی از کارگزاران اموی[97] بود. او فرزند یک مولا از اهالی استخر بود که در کوفه به دنیا آمد، ولی بعداً به رقّه مهاجرت کرد و از همین رو نسبت الجزری (از اهالی جزیره) گرفت و ”آشکارا یکی از کارگزاران اموی بود . . . و با عمربن عبدالعزیز [ح. 98-101ق/717-720م] ارتباطی نزدیک داشت.“[98] میمون سمت خزانه‌دار محمدبن مروان، حاکم اهل جزیره، را داشت و نهایتاً خلیفه عمر دوم مسئولیت جمع‌آوری مالیات (خراج) حرّان و نیز قضاوت جزیره را به او سپرد. میمون­بن مهران به همراه غیلان الدمشقی ”مسئول . . . امور مالی“[99] عمر دوم بودند.[100] او که هم با حسن البصری و هم با مکحول آشنایی داشت،[101] از نسل اول نومسلمانان[102] و یکی از عالم­ترین دانشمندان مذهبی در دورۀ خلافت هُشام (ح. 105-120ق/724-738م) بود که دین و سیاست را به تمامی در زندگی خود ادغام کرده بود.

نقش انکارناپذیر میمون در شکل‌گیری باورهای دینی دوران صدر اسلام آنجا آشکارتر می‌شود که بدانیم به دنبال مخالفت با او[103] بود که رهبر مهم قدریه در دمشق، ابومروان­ بن غیلان،[104] که خود از منشیان دیوانی در دمشق بود،[105] اعدام شد. میمون­بن مهران همچنین فرمانده نظامی بود و همو بود که هم­زمان با لشکرکشی معاویه­بن هشام به وضّاحیه در قلب آناتولیا که با به کارگیری 4 هزار سرباز حجازی و نیروهای ویژه­ای از موالی صورت گرفت،[106] تهاجم دریایی به قبرس را در سال 107ق/725م هدایت کرد.

نکتۀ مهم دیگر دربارۀ میمون­بن مهران اینکه او در کنار میراث اسلامی خود، به خوبی از تبار مهرانی‌اش آگاه بود. جالب اینجاست که او خود را از اعقاب نخستین مهرانی مورد بحث ما، یعنی سفینه/مهران می‌دانست. بنا به گفتۀ خود میمون­بن مهران، پدر او یعنی مهران کسی نبود جز همان ”مولای رسول­ الله،“[107] سفینه/مهران. را شاید هرگز متوجه نشویم که تبارنامۀ میمون­بن مهران واقعی بود یا جعلی، ولی حتی اگر این شجره‌نامه جعلی نیز بوده باشد، از اهمیت این شخصیت مهرانی نخواهد کاست.

تبارنامۀ این شاخه از خاندان مهران باز هم ادامه پیدا می‌کند، چرا که تعدادی از فرزندان میمون­بن مهران، از جمله عمروبن میمون­بن مهران (م. 145-148ق/762-742م) و حفص­بن میمون­بن مهران، روایاتی را از طریق پدر خود نقل می‌کنند.[108] عمروبن میمون­بن مهران که مانند پدر مشاغل دولتی در اختیار داشت و در مقام محدثی موثق شناخته می‌شد، احادیثی را از پدر خود میمون­بن مهران به سیف­بن عمر انتقال داد و برادرش حفص­بن میمون­بن مهران نیز احادیث روایت­شده از پدرش را بعدها به علی­بن محمد المدائنی انتقال داد.[109] در واقع، مانند دورۀ ساسانی که مهرانیان به نسب باستانی خویش می‌بالیدند،[110] این افتخار به نیاکان در دوران اسلامی نیز در میان آنان باقی ماند. برای نمونه، محدث و صوفی نامدار، ابونعمان الاصفهانی (336-429ق/948-1038م) که کتاب حیلت الاولیا را نوشته است، خود را از نسل میمون­بن مهران می‌شمرد و می‌گوید: ”نخستین کسی از خاندان او که به اسلام گروید، یکی از موالی عبدالله­بن معاویه بود.“[111] یعنی اینکه حتی پس از گذشت بیش از سه سده از اوج قدرت خاندان مهران در دورۀ ساسانی، ابونعمان که احتمالا خود نیز نسبی پارتی داشت، نسب خود را اینچنین ذکر می‌کند: احمدبن عبدالله­بن اسحاق­بن موسی­بن مهران الشافعی.[112]

همان­گونه که سعیدبن ابی­عروبه مهران در زمرۀ نخستین کسانی بود که مجموعۀ مدونی از احادیث را در مقام مصنف گردآوری کرد و الاعمش در شمار نخستین 14 قاری‌ بود که قرائت آنها در صدر اسلام معیار شناخته می‌شد، تفسیر لی اسباب التنزیل میمون­بن مهران نیز به احتمال زیاد قدیمی­ترین کتاب در این زمینه، یعنی شأن نزول آیات، است.[113] بدین ترتیب، در هریک از سه شاخۀ مهم علوم اسلامی یعنی حدیث، قرائت و تفسیر، فردی از خاندان مهران نقشی محوری در صدر اسلام بازی می‌کند.

به این فهرست نخستین‌ها از خاندان مهران در تاریخ صدر اسلام باید نام ابوعبدالله محمدبن صالح­بن مهران (م. 252ق/866م) را نیز بیافزاییم که با نام محمدبن صالح­بن مهران النطّاح نیز شناخته می‌شد. این محدث و نسب‌شناس مهرانی اهل بصره از موالی بنوهاشم بود. بر اساس گفتۀ ابن­ندیم، او نخستین­بار با استفاده از روایات الواقدی، المدائنی و ابوعبیده معمر المثنی[114] تاریخ عباسیان را نوشت.[115] زندگینامه‌ها معمولاً او را از نخستین کسانی دانسته‌‌اند که دست به نگارش تاریخ عباسیان زد،[116] هرچند در اینکه نویسندۀ اصلی کتاب (یا اخبار) الدوله العباسیه باشد، که اکنون دیگر در دسترس نیست، هنوز تردیدهایی وجود دارد.[117]

نام گروه دیگری از مهرانی‌ها با حسن البصری[118] پیوند خورده است. به عبارت دیگر، حُمَیدبن ابی­حُمَیدبن الطویل، مشهور به حُمَیدبن مهران، با نام کامل ابوعبیده حُمَیدبن ابی­حُمَید الخزاعی البصری، که ذکرش پیش­تر رفت، نه تنها شاگرد حسن البصری بود، بلکه روایاتی را نیز از انس­بن مالک نقل کرد. او در شمار ”نخستین افراد اهل سنت [و] نیز از اهالی فرقۀ قدریه“ دانسته شده است.[119] باید بیاد بیاوریم که سعیدبن ابی­عروبه، محدث و مفسر مشهور مهرانی، نیز به واسطۀ قتاده، که خود روایاتی از سفینه/مهران نقل کرده است، از شاگردان حسن البصری محسوب می‌شد. در ضمن، پیش­تر آوردیم که میمون­بن مهران نیز به خوبی با حسن البصری و کارهایش آشنایی داشت. حسن­بن پیروز البصری که در گرایشش به قدریه ”تردیدی وجود نداشت،“ از سوی اهل سنت و جماعت و نیز از سوی پیروان معتزله محل استناد قرار گرفته است. با این حال، احتمالاً مهم­ترین گرایش حسن البصری به اهل فتوّه بود که بر اساس اخوّه او را امام خود می‌دانستند و بسیاری از صوفیان با آوردن نام او در کرسی­نامه­هایشان، او را یکی از طرق نقل خود می‌دانستند. با توجه به ارتباطات خاندان مهران با حسن البصری و نیز گرایشات مهرپرستانه در میان مهرانی‌های تبرستان در دوران پیش از اسلام، شاید بتوان از اعتقاد به اهمیت نور در ”مکتب صوفیان بصره“ رمزگشایی کرد. ابوطالب المکّی در قوت القلوب چنین آورده است که ”حسن در این مکتب امام ماست. ما جا پای او می‌گذاریم و راه او را ادامه می‌دهیم و نور خود را از روشنایی او می‌گیریم.“[120]

به­رغم نتایج قابل توجهی که تاکنون از بررسی کمّی در پیشینه‌شناسی شخصیت‌های مؤثر خاندان مهران در صدر اسلام به دست آورده‌ایم، کاستی­های روش‌شناختی بررسی­های کمّی در توضیح کیفیت مشارکت موالی ایرانی در شکل‌گیری باورهای اسلامی در صدر اسلام به جای خود باقی خواهند ماند. دیدیم که سفینه/مهران، ”صحابی“ پیامبر، روایاتی را نهایتاً به قتاده، محدث مشهور، انتقال داده است و قتاده نیز خود ارتباطات مهمی با افراد خاندان مهرانداشت. ابن­عباس روایات یوسف­بن مهران را از طریق ابوکُرَیب و ابن­حُمَید به طبری انتقال داده است. هم ابن­اسحاق، نخستین مورخ مسلمان، و هم طبری، بزرگ­ترین مورخ دورۀ اسلامی، ارتباطات نزدیکی با ری، جایگاه خاندان مهران در دورۀ ساسانی، دارند و مستقیماً از طریق دو تن از افراد خاندان مهران، یکی قطعی و دیگری بالقوه، با یکدیگر مرتبط­اند. در کنار همۀ اینها، یک مهرانی دیگر با نام ابوعبدالله مهران­بن ابی­عمر العطّار الرازی روایات خود را بی­واسطه به طبری انتقال داده است. جالب اینکه ابوعبدالله مهران خود روایاتش را به واسطۀ سفیان الثوری از یک مهرانی دیگر با نام الاعمش گرفته است. سعیدبن ابی­عروبه مهرانی احتمالاً نخستین کسی بود که مجموعۀ احادیث مصنف را گردآوری کرد. او همچنین به شکل مؤثری در انتقال تفاسیر قرآنی قتاده نقش داشت و قتاده نیز مستقیماً طبری را در تدوین تفسیرش یاری کرده بود. سلیمان­بن مهران الاعمش مستقیماً در ”بنیاد‌گزاری قرائت متون قرآنی“ دخیل بود و احتمالاً همین الاعمش مهرانی بود که حلقۀ مشترک انتقال روایات به ابن­کُرَیب و ابن­حُمَید و نهایتاً طبری بود. ابوالعالیه رُفَیع­بن مهران نیز علی­رغم داشتن لهجۀ فارسی نه تنها در تعلیم محدثین نامداری همچون قتاده، داوود ابوهند و عاصم الاحول نقش داشت، بلکه چنان که گفته شده، دانشش در تفسیر چنان عظیم بود که حتی ابن­عباس نیز به او ارجاع می‌داد. گفته شده که این دو مهرانی، ابوالعالیه قاری بزرگ و الاعمش، با هم تحصیل قرآن کرده بودند. در کنار اینها، مصاحبت نزدیک میمون­بن مهران الجزری با عمربن عبدالعزیز و نقش او در از میان برداشتن ابومروان­بن غیلان، رهبر قدریه، را نیز نباید از یاد ببریم. این شخصیت مهرانی هم در شمار نخستین کسانی است که مجموعه‌ای از تفاسیر را گردآوری کرده‌اند. همچنین، میمون­بن مهران و فرزندانش، عمروبن میمون­بن مهران و حفص­بن میمون­بن مهران، که نسل خود را به سفینۀ مهران ”مولای رسول‌الله“ پیوند داده بودند، در کنار مشاغل اداری و دولتی در دستگاه اموی نقش انکارناپذیری در انتقال روایات و احادیث به آیندگان داشتند. آخر هم اینکه ابوعبدالله محمدبن صالح­بن مهران احتمالاً نخستین تاریخ‌نگار سلسلۀ عباسی بوده است. به­طور خلاصه، شمار جمعیت مهرانیان صدر اسلام که آشکارا ایرانی و به احتمال قریب به یقین پارتی بودند و ارتباطاتی با شهر ری -که مقر خاندان مهران در دورۀ ساسانی بود- داشتند و نقش آنها در شکل‌گیری باورهای اسلامی آن­قدر واضح است که نتوان آن را صرفا به تصادف نسبت داد. فهرست پیوست نشان خواهد داد که راه درازی تا بررسی کامل تبارِ محتملاً مهرانیِ افراد مؤثر در شکل‌گیری باورهای اسلامی در صدر اسلام داریم. بدین ترتیب، پژوهش آماری شخصیت‌های اصلی در شکل‌گیری باورهای اسلامی همچنان نیازمند بررسی بیشتر نقش موالی ایرانی و به­ویژه نقش احتمالی مهرانی‌های پارتی است.

پیوست

فهرست اولیۀ نخستین مهرانی‌های صدر اسلام

  1. سفینه/مهران (حدود 53 پیش از هجرت تا 29ق/570-650م): صحابی
  2. مهران (ح. 34-41ق/655-661م): مولای یزیدبن هانی
  3. ابوالمنازل خالدبن مهران الحذاء: محدث پیشرو از اهالی بصره که در حدود سال 141ق/758م درگذشت.[121]
  4. مهران (54-63ق/674-683م): غلام و امین عبیدالله­بن زیاد[122]
  5. ابوجعفر محمدبن مهران الجمّال الرازی: فقیه و محدث شیعه که با امامان ششم و هفتم شیعیان، جعفر الصادق (83-148ق/702-765م)، و موسی الکاظم (127-183ق/745-799م)، که تعدادی از مهم­ترین احادیث شیعه به آنان منسوب است، معاصر بود. او در حین همراهی با امامان شیعه با خلفای عباسی و به­ویژه هارون الرشید هم تعامل داشت و به او شتر کرایه می‌داد. ظاهراً تجارت شتر حرفۀ اصلی او بود و به همین سبب کنیۀ الجمّال گرفته بود. بدین ترتیب، او مردی عمل‌گرا بود. هرچند گفته شده که پس از اینکه موسی الکاظم از او خواست تا دیگر با هارون الرشید معامله نکند او همۀ شترهایش را فروخت. این کار آن­قدر هارون را برآشفت که گفت اگر به خاطر مصاحبت قدیمی‌اش با او -یعنی هارون- نبود، مهران را می‌کشت. از میان احادیث فراوان شیعی که به این دو امام منسوب است، گردآوری یک مجموعه از احادیث نیز به او منسوب شده است.[123]
  6. ابوالعالیه رُفَیع­بن مهران الریاحی (م. 90 یا 96ق/708 یا 709 یا 714م): محدث و دانشمند علوم قرآنی در بصره.[124]
  7. میمون­بن مهران الجزری (49-117ق/661-735م): مدیر، محدث و دانشمند علوم قرآنی در جزیره. کتاب تفسیر لاسباب التنزیل میمون­بن مهران احتمالاً نخستین کتاب در این زمینه بوده است.
  8. حفص­بن میمون­بن مهران
  9. ابومحمد سلیمان­بن مهران الاعمش (60 یا 61-148ق/680 یا 81-765م): محدث در کوفه، مُعَمّر.[125]
  10. حُمَیدبن ابی­حُمَیدبن الطویل الخزاعی البصری، مشهور به حُمَیدبن مهران (م. 143ق/760م): شاگرد حسن البصری در بصره.
  11. عمروبن میمون­بن مهران(م. 145 یا 148ق/762-765م): محدث[126]
  12. سعیدبن ابی­عروبه، مهران ابوالنذر العدوی البصری[127] (70-155 یا 159ق/689-771 یا 776م): محدث در بصره.[128]
  13. سمائه­بن مهران (80 یا 83-148ق/699 یا 702-765م): معاصر و روای احادیث فراوان از جعفر الصادق[129]
  14. ابومقدام رجاءبن مهران (م. 161ق/778م): ”(که ابوسلمه است)“ الفلسطینی که در رام‌الله می‌زیست و با ابراهیم ادهم هم­عصر بود.[130]
  15. ابوعبدالله محمدبن صالح­بن مهران یا محمد­بن صالح­بن النطّاح (م. 252ق/866م): محدث در بصره
  16. یوسف­بن مهران/ماهک (م. 103 یا 104ق/721 یا 722): محدث
  17. ابوصالح عبدالغفاربن مهران­بن زیاد (140-224ق/757-838م): محدث که ”یکی از عالمان محترم حدیث بود که در حرّان و مصر می‌زیست. بسیاری از گردآورندگان مجموعۀ شش‌گانۀ احادیث نبوی از او حدیث نقل کرده‌اند.“[131]
  18. علی­بن مهران (حدود 790ق/850م): محدث
  19. ابوعبدالله مهران­بن ابی­عمر العطار الرازی: محدث
  20. محمدبن مهران البزّاز: محدث اواخر سدۀ هشتم و اوایل سدۀ نهم میلادی[132]
  21. مهران: مولای عبدالله­بن معاویه، از نیاکان واقعی یا دست‌کم ادعایی ابونُعَیم الاصفهانی[133]
  22. محمدبن عبدالله­بن مهران دیناوری
  23. حمّادبن سلمه، نواده حُمَیدبن الطویل مهران
  24. عمربن مهران (حدود 176 یا 177ق/792 یا 793م): وزیر عباسی، وزیر خیزرون. هارون الرشید جعفربن یحیی­بن خالد برمکی را بر حکومت مصر گماشت و او نیز عمربن مهران را در مقام معاون خود منصوب کرد.[134]
  25. محمدبن سعیدبن عمربن مهران، نوۀ عمربن مهران: محدث
  26. موسی­بن مهران الکردی و یعقوب لیث
  27. داوودبن مهران
  28. محمدبن اسحاق­بن مهران
  29. ابوسعید عمربن مهران [المعوالی، البصری]: از سنی‌های نخستین، زاهد[135]
  30. احمدبن محمدبن مهران
  31. بشربن الحکم­بن حبیب­بن مهران العبدی النیشابوری، ابوعبدالرحمان (م. 237 یا 238ق/851 یا 853م)
  32. مهران­بن صفوان که روایاتی از ابن­عباس نقل کرده و بعدها نیز ابوداوود از او نقل کرده است. به عبارت دیگر، ابن­عباس ← مهران­بن صفوان ← ابوداوود. ولی ”این مهرانی ناشناس (مجهول) است. ابن­حاتم می‌گوید: از ابوزرعه در مورد او [مهران] سوال شد که گفت او را جز از طریق روایت‌هایش نمی‌شناسم.“[136]
  33. الخصّاف، ابوبکر عمربن مُهَیر [مَهیر و نیز مهران و مهروان]، (م. 261ق/874م): ”فقیه مشهور حنفی“ که در میان فقهای حنفی در ردۀ سوم در اجتهاد قرار دارد و ممکن است نسبی ایرانی و مهرانی داشته باشد.[137]
  34. الزنجی­بن مهران (ح. 255 یا 265ق/869 یا 879م)
  35. احمدبن الحسین­بن مهران، ابوبکر النیشابوری (م. 381ق/991م): مقری -و نیز مشهور به ابن­مهران- که کتاب الغایه فی قرائات العشر خود را در خصوص 10 گونه قرائت قرآن نگاشته است.[138]
  36. ابونُعَیم الاصفهانی . . . مهران (336-429ق/948-1038م): محدث

[1] برای نمونه، ماتسکی مشکلات چنین بررسی‌هایی را برمی‌شمرد. بنگرید به

  1. Motzki, “The Role of Non-Arab Converts in the Development of Early Islamic Law,” Islamic Law and Society, 6:3 (1999), 293-317.

[2] برای مثال بنگرید به

Motzki, “The Role of Non-Arab Converts,” 293-317; J. Nawas, “Birth of an Elite: Mawālī and Arab ʿUlamaʾ,” Jerusalem Studies in Arabic and Islam, 31 (2006), 74-91; Netherlands Ulama Project NUP, “The Evolution of the Class of ʿUlamā in Islam with Special Emphasis on Non-Arab Converts (Mawālī) from the First through the Fourth Century A.H.,” in Law, Christianity and Modernism in Islamic Society, eds. U. Vermeulen and J. M. F. Can Reeth (Leuven, 1997), 97-111.

[3]عبارت اعراب خالص (true Arabs) را ماتسکی عیناً به کار برده است.

[4]Motzki, “The Role of Non-Arab Converts,” 294.

[5] برای بحث بیشتر دربارۀ ابهامات و پیچیدگی‌های این پدیده بنگرید به

  1. Crone, “Mawlā,” in Encyclopaedia of Islam, accessed online.

 باید در نظر داشت که برای پژوهشگران دوران میانه و نیز دوران مدرن، واژۀ مولی بیشتر برای مشخص کردن ایرانیان گرویده به اسلام به کار می‌رود.

[6]Motzki, “The Role of Non-Arab Converts,” 308.

[7] به اعتقاد ماتسکی در

Motzki, “The Role of Non-Arab Converts,” 308;

 یگانه استثناء در این خصوص پژوهش زیر است:

Richard Bulliet, Conversion to Islam in the Medieval Period: An Essay in Quantitative History (Cambridge and London, 1979).

[8] مقایسۀ آماری این گروه با گروه‌های دیگر نیازمند پژوهش‌های بیشتر است.

[9] حتی ماتسکی هم که بر اهمیت ”اعراب واقعی“ در شکل‌گیری باورهای اسلامی تأکید می‌کند، ناچار اذعان می­کند که ”بیشتر فقهای غیرعرب نژادی ایرانی داشته‌اند.“ بنگرید به

Motzki, “The Role of Non-Arab Converts,” 314.

[10] برای بحث دربارۀ مفهوم قراء بنگرید به

  1. A. Shaban, Islamic History A.D. 600-750 (A.H. 132): A New Interpretation (Cambridge, 1971); M. Hinds, “Kūfan Political Alignments and their Background in mid-Seventh century A. D.,” IJMES, 2:4 (1971), 346-367; G. H. A. Juynboll, “The Qurrāʾ in Early Islamic History,” The Journal of the Economic and Social History of the Orient, 16:2/3 (1973),113-129.

[11]یکی از مشکلات مهم به کارگیری روش‌های تحلیلی کمّی در پیشینه‌شناسی شخصیت‌ها این است که کیفیت نقش‌هایی را که موالی می‌توانستند در شکل‌گیری باورهای اسلامی داشته باشند نادیده می‌گیرد. علی­رغم همۀ کاستی‌هایی که بر پژوهش شاخت و یوین­بال وارد است، دست­کم نظریۀ ”مرتبط مشترک“ (common link) آنها –که آن را توضیح خواهم داد- سرآغازی بر پذیرفتن وجود چنین مشکلی است. یکی از مهم­ترین این نمونه‌ها نقش بالقوۀ سلیمان­بن مهران الاعمش در مقام یکی از این رابطین مشترک است.

[12]B. Sulaymān, Studies in Early Islamic Tradition (Jerusalem, 2004), 251.

[13]W. Raven, “Saʿīd b. Abī ʿArūbah” in Encyclopaedia of Islam, accessed online.

[14]R. Blachère, “Abūʿl ʿĀliya Rufayʿ b. Mihrān al-Riyāḥī,” in Encyclopaedia of Islam, accessed online.

[15]F. M. Donner, “Maymūn b. Mihrān, Abū Ayyūb,” in Encyclopaedia of Islam, accessed online.

برای احادیث منقول از میمون­بن مهران بنگرید به

Aḥmad Ibn Ḥanbal, Musnad al-Imām Aḥmad b. Hanbal, Shuʿayb al-Arnaʾūṭ edited (Beirut, 2001), vol. 3, 1706; vol. 4, 2192, 2619 and 2747; vol. 5, 2888, 3023, 3141 and 3544.

[16]P. Pourshariati, Decline and Fall of the Sasanian Empire: The Sasanian-Parthian Confederacy and the Arab Conquest of Iran (London, 2008).

[17]نام جغرافیایی پَهلَو (پارت/پَرثَوَه) در دوران ساسانی اشاره به قلمرو وسیعی داشت که از شرق به گرگان، از شمال به دریای خزر و از غرب و جنوب غربی به نواحی بین خوزستان و ماد محدود بود. بنگرید به

  1. Gyselen, Nouveaux matériaux pour la géographie historique de l’empire sassanide : Sceaux administratifs de la collection Ahmad Saeedi, Studia Iranica­: Cahier 24 (Paris, 2002).

[18]برای بحث در خصوص پرستش مهر در ایران بنگرید به

Pourshariati, Decline and Fall of the Sasanian Empire, 350-414.

[19]تأیید این نکته را مرهون همکار خوبم دکتر آصف خلدانی هستم.

[20]Pourshariati, Decline and Fall of the Sasanian Empire.

[21]Pourshariati, Decline and Fall of the Sasanian Empire, chap. 3, 3.4.4-3.4.8.

[22]برای بحث دربارۀ اهمیت سفینه در بافتار تاریخی عربستان بنگرید به

  1. Kindermann and C. E. Bosworth, “Safīna,” in Encyclopaedia of Islam, accessed online.

[23]P. Crone, Roman, Provincial and Islamic Law (Cambridge, 2002), 143, no. 63.

[24]D. Pipes, “Black soldiers in early Muslim armies,” The International Journal of African Historical Studies, 13:1 (1980), 87-94; quote on 87.

[25]Ṭabarī, The History of al-Tabarī, Vol. 9: The Last Years of the Prophet: The Formation of the State A.D. 630-632/A.H. 8-11, Ismail K. Poonawala translated (SUNY, NY, 1990), 45.

[26]بلاذری در  جلد 1 انساب الاشراف او را عرب می‌انگارد، اما نام او را مفلح و نیز مهران ضبط می‌کند. باید توجه داشت که فلاحت به معنی کشت و کار است و فلّاح در دو معنی ”دریانورد، ملوان و یا کارگر کشتی یا قایق . . . و نیز به معنای کسی که چهارپایان خود را اجاره می‌دهد“ آمده است. بنگرید به

Ahmad b. Yaḥyā Balādhurī, Ansab al-ashrāf, Muḥammad Ḥamīd Allāh edited (Cairo, 1959),  vil. 1, 481.

در نتیجه، بی­تردید این مسئله نوعی بازی واژگانی با نام سفینه و لقب مهران است. آیا باید او را دریانوردی دانست که به اسارت درآمده بود؟

[27]Ibn Qayyim al-Jawzīyah, Zād al-maʿād fi Hady Khayr al-ʿibād (Bayrut, 1988), 44 .

[28]تاکنون سعی در محاسبۀ بسامد نام سفینه در زنجیرۀ احادیث نکرده‌ام، اما نکتۀ جالب توجه اینجاست که برای نمونه، بیشتر احادیثی که در مسند به نقل از سفینه آورده شده‌اند به شخصیت مسیح، آمدن دجّال یا داستان شیری می‌پردازند که از سفینه، پس از بازگشت از جنگ -احتمالاً با رومیان- محافظت می‌کند. بنگرید به حدیث شمارۀ 21929 در

Aḥmad Ibn Ḥanbal, Musnad, Ahmad Muhammad Shakir edited (Beirut, 1995), 257-259.

[29] قتاده که برای ”حافظه خارق‌العاده‌اش و نیز دانشش در نسب‌شناسی، لغت عرب، روایات تاریخی، تفسیر قرآن و حدیث“ شهرت داشت، نابینایی از اهالی بصره بود . او شاگرد حسن بصری و ابن­سیرین بود که در حدود سال 60ق/680م به دنیا آمد و به سال 117ق/735م در واسط از دنیا رفت. بنگرید به

  1. Pellat, “Ḳatāda b. Diʿāma b. Ḳatāda al-Sadūsī, Abu’l-Khaṭṭāb,” in Encyclopaedia of Islam, accessed online.

[30]T. Fahd, “Ibn Sīrīn, Abū Bakr Muḥammad,” in Encyclopaedia of Islam, accessed online.

[31]برای اطلاعات بیشتر دربارۀ ابواعوانه، محدث و فقیه شافعی­مذهب، بنگرید به

“Abū ʿAwānah Yaʿqūb. b. Isḥāq Ibrāhīm b. Yazīd al-Isfarāʾīnī,” in Ismāʿīl b. ʿUmar Ibn Kathir, The Life of the Prophet Muhammad, Trevor le Gassik translated (Ithaca Press, 2000), 342.

[32]زنجیرۀ دیگری از احادیث به واسطۀ ابن­ریحانه و علی­بن عاصم به سفینه می‌رسد.

[33]در مسند ابن حنبل یک بخش کامل به احادیث سفینه، مولای پیامبر، اختصاص داده شده است. بنگرید به

Aḥmad Ibn Ḥanbal, Musnad al-Imām Aḥmad b. Hanbal, Shuʿayb al-Arnaʾūṭ edited (Beirut, 2001), vol. 6, no. 21919-21934; Ibn Ḥajar al-ʿAsqalānī, Tahdhīb al-tahdhīb (Beirut, Haydarabad, 1325), vol. 7, 757.

[34]این حدیث را ابن­قیّم نیز روایت کرده است. برای اطلاعات بیشتر دربارۀ ابن­قیّم بنگرید به

  1. Laoust, “Ibn Ḳayyim al-Djawziya, Shams al-Dīn Abū Bakr Muḥammad b. Abī Bakr al-Zarʿī,” in Encyclopaedia of Islam, accessed online.

[35] Ibn Ḥanbal, Musnad al-Imām Aḥmad, vol. 36, 265, no. 2198.

[36] Ibn Ḥanbal, Musnad al-Imām Aḥmad, vol. 36, 253, no. 2194 and 256, no. 21928.

جالب است که این حدیث تصویری نه چندان دلچسب از پیامبر به دست می‌دهد.

[37] گرچه ریشه­ای یونانی نیز برای این نام پیشنهاد شده است. بنگرید به

Kindermann and Bosworth, “Safīna.”

[38]Kindermann and Bosworth, “Safīna.”

[39]Ibn Kathīr, Al-bidaya Wa’l-niḥāya, accessed online:

http://ar.wikisource.org/wiki/البدایه_والنهایه/الجزء_الثامن/سفینه_مولی_رسول_الله_صلی_الله_علیه_وسلم

این نکته نیز شایان ذکر است که ”مصاحبت“ سفینه با محمد را -اگر حقیقت داشته باشد- شاید بتوان با وضعیت سیاسی هلال خصیب و مناطق اطراف در آن زمان توضیح داد. همان­گونه که می‌دانیم، در سال­های پایانی سدۀ ششم و آغاز سدۀ هفتم میلادی و در آستانۀ جنگ‌های ویران­کنندۀ ایران ساسانی و بیزانس منطقه در نابسامانی کامل به سر می‌برد. همان­طور که در جای دیگری مفصلاً توضیح داده‌ام، خاندان‌های پارتی و از جمله مهران‌ها به شدت در این درگیری‌ها نقش داشتند. بنابراین، فرض اینکه مهران مورد نظر شاید از اسرای جنگی بوده که در این دوره به دست اعراب افتاده بود، چندان دور از ذهن نمی‌نماید. از همکارم آصف خلدانی به سبب یادآوری این نکته سپاس­گزارم. بنگرید به

Pourshariati, Decline and Fall of the Sasanian Empire.

[40]در میان نخستین اشخاصی که نام مهران را بر خود دارند باید به فردی اشاره کنیم که احتمالاً -از آنجا که نامش فقط با عنوان مهران آمده است- از گروندگان به اسلام نبود و مولا، امین و شاید کاتب عبیدالله­بن زیاد (م. 54-64ق/674-683م)، حاکم قدرتمند اموی و فرماندار بصره، بود. برای اطلاعات بیشتر دربارۀ عبیدالله بنگرید به

  1. Robinson, “ʿUbayd Allāh b. Zīyād,” in Encyclopaedia of Islam, accessed online; S. Sajjadi, “Ibn Zīyād, Abū Ḥafṣ,” in Dāʾirat al-Maʿārif Bozorg-i Islāmī, vol. 3, no. 1280, accessed online.

 دینوری بخشی از کتاب خود را به رویدادهای عراق پس از مرگ یزیدبن معاویه (م. 64ق/683م) و سرنوشت عبیدالله­بن زیاد پس از مرگ یزید اختصاص می‌دهد. در اینجا دینوری مهران را که نقش یکی از مشاوران نزدیک عبیدالله­بن زیاد را در این روایت دارد در مکر، دانش و ادب همپای وردان، غلام عمربن عاص، می‌داند: ”و كان يعدل في الدهاء و الأدب و العقل بوردان غلام عمروبن العاص.“ توجه کنید که وردان نیز مانند مهران نامی است که بیشتر ارمنی‌ها به کار می­برده­اند. بنگرید به

Abū Ḥanīfah Dīnawarī, Akhbār al-Ṭiwāl, Abd al-Munʿim ʿĀmir edited (Beirut, 1990), 258.

در اینجا دو نکته دربارۀ این مهران وجود دارد: اول اینکه او با شخصیتی ارمنی مقایسه می‌شود که به احتمال قریب به یقین از نجبای ارمنستان بوده و از آنجا که نام وردان غیرمسیحی است، محتملاً نسبی پارتی داشته است؛ گرچه این امر لزوماً به معنی مسیحی نبودن وردان نیست. دوم، از آنجا که دینوری نقل می‌کند اسب‌های معروف به مهرانی نام خود را از مهران فوق‌الذکر گرفته بودند، این نکته باید به نوعی کارکرد جایگاه اشرافی مهران را نشان دهد. روایت مطوّل طبری دربارۀ فعالیت‌های مهران نشان می‌دهد که او تمامی کارکردهای یک مولا برای ابن­زیاد را داشته است و مشاوری امین و فردی نزدیک به عبیدالله بوده است. در روایت طبری، هنگام فرستادن عبیدالله به همراه 500 تن از اهالی بصره برای حکمرانی بر کوفه، مهران که تمایلات شیعی‌اش از چشم راوی دور نمانده، گروه را همراهی می‌کند. در طول سفر، پس از اندی، مهران با آوردن بهانه‌ای از گروه جا می‌ماند. گفته شده هنگامی که ابن­زیاد متوجه می‌شود که مهران خواهان جدایی از اوست، با دادن 100 هزار درهم سعی در جلب دوبارۀ همراهی او می‌کند، اما مهران نمی‌پذیرد. این پرسش که آیا این مهران را می‌توان همان ”خدمت‌گزار شخصی عبیدالله“ دانست به بررسی‌های بیشتر نیاز دارد. بنگرید به

Ṭabarī, The History of al-Tabarī, Vol. 19: The Caliphate of Yazid b. Mu’awiyah A.D. 680-683/A.H. 60-64, I. K. A. Howard translated, (SUNY, NY, 1991) 36, footnote 167.

اینکه در واقع نقش این مهران خاص در نخستین دهه‌های دوره اسلامی چیست را بعد از این خواهیم دید. با این حال، تا آنجا که دانش من اجازه می‌دهد نمی‌توان او را جزو محدثین دانست.

[41]بنگرید به پیوست: فهرست ابتدایی نخستین مهران‌ها.

[42]L. Veccia Vaglieri, “ʿAbdallāh b. al- ʿAbbās,” in Encyclopaedia of Islam, accessed online.

[43]Ṭabarī, The History of al-Tabarī, Vol. 2: Prophets and Patriarchs, William M. Brinner translated (SUNY, NY, 1996), 87; Ibn Ḥanbal, Musnad, vol. 5, 2820, 2943, 3103 and 3519.

[44] بنابراین، ابن­عباس ← یوسف­بن مهران ← علی­بن زید ← حمّادبن سلمه ← ابوداوود البصری ← ابن­حُمَید. بنگرید به

Ṭabarī, The History of al-Tabarī, Vol. 3: The Children of Israel, William M. Brinner translated (SUNY, NY, 1991), 71.

زنجیره‌ای دیگر چنین است: ابن­عباس ← یوسف­بن مهران ← علی­بن زید ← هُشَیم ← زیادبن ایوب. بنگرید به

Ṭabarī, The History of al-Tabarī, vol. 9, 207.

[45]Vaglieri, “ʿAbdallāh b. al- ʿAbbās.”

[46]Pourshariati, Decline and Fall of the Sasanian Empire, 249-265, 303-308ff.

[47]Ṭabarī, The History of al-Tabarī, Vol. 1: General Introduction and Form the Creation to the Flood, Franz Rosenthal translated (SUNY, NY, 1989), 18; J. M. B. Jones, “Ibn Iṣhāḳ, Muḥammad b. Iṣhāḳ b. Yāsār b. Khiyār,” in Encyclopaedia of Islam, accessed online.

[48]­”عنوان اصلی کتاب ابن­اسحاق السیره نبود و کتاب المغازی (کتاب غزوات) نام داشت. البته دومین کتاب مهم در این ژانر، یعنی المغازی نوشتۀ الواقدی، است که اهمیت جنگاوری در زندگانی محمد را به تمامی نشان می‌دهد. کتابی که کاملاً به جنگ‌ها و غزوات پیامبر اسلام اختصاص یافته است.“ کتاب ابن اسحاق در سه بخش تنظیم شده بود: ”1) مبتداء (آغاز، شروع) شامل بر ادبیات کهن عرب؛ 2) مبعث (برانگیخته شدن به پیامبری) که بخش ابتدای زندگی پیامبر در مکه را روایت می‌کند؛ و 3) مغازی (جنگ‌ها) که بخش دوم زندگی پیامبر در مدینه را به تصویر می‌کشد.“ بنگرید به

  1. Bonner, Jihad in Islamic History: Doctrines and Practice (Princeton, 2006), 37, no. 2.

توجه کنید چنان که بانر نشان داده است، ”حتی قدیمی­ترین متون مربوط به سیره یا مغازی هم که متن‌های پراکنده بر روی پاپیروس هستند قدمتشان به پیش از میانه سده هشتم میلادی نمی‌رسد.“ بنگرید به

Bonner, Jihad in Islamic History, 37.

[49]Jones, “Ibn Iṣhāḳ.”

[50]توجه کنید که نسخۀ فعلی سیره ابن ­هشام نسخۀ خلاصه و حاشیه‌نگاری­شدۀ سیره ابن­اسحاق است که خود بر پایۀ روایت زیاد البکائی (م. 183ق/799م) استوار است. بنگرید به

  1. C. Hennigan, The Birth of a Legal Institution: The Formation of Waqf in Third Century Ḥanafī Legal Discourse (Leiden, 2004), 177, footnote 272.

[51]از سوی دیگر، بنا بر روایت یونس­بن بُکَیر، هنّادبن الساری و ابن­کُرَیب روایات ابن­اسحاق را در کوفه به طبری انتقال داده‌اند. بنگرید به

Ṭabarī, The History of al-Tabarī, vol. 1, 18.

[52]آن­گونه که فیشباین می‌گوید، این ”بدین معناست که طبری از طریق نسخه‌ای قدیمی­تر از نسخه‌ای که ما امروز در دست داریم و عبدالملک­بن هشام آن را تلخیص و تصحیح کرده به روایات [ابن­اسحاق] دسترسی داشته است.“ بنابراین، ”طبری متناوباً به زنجیرۀ اِسناد روایاتی که خود ذکر کرده زنجیرۀ اِسناد موجود در روایات ابن­اسحاق را نیز افزوده است.“ بنگرید به

Ṭabarī, The History of al-Tabarī, Vol. 8: The Victory of Islam: Muhammad at Medina A.D, 626-630/A.H. 5-8, Michael Fishbein translated (SuNY, NY, 1997), XX.

[53]موضوع وقتی پیچیده می‌شود که بدانیم بر اساس گفتۀ یاقوت، ”ظاهراً ابن­کامل گفته است که طبری با مبتدا و مغازی ابن­اسحاق از طریق راهنمایی . . . شخصی با نام احمدبن حمّاد که گفتارش بر روایات سلمه استوار بود آشنا شد و کتاب تاریخ خود را پایه‌ریزی کرد.“ بنگرید به

Ṭabarī, The History of al-Tabarī, vol. 1, 17-18.

[54]Ṭabarī, The History of al-Tabarī, vol. 1, 174, footnote 49.

 طبری 1989، ج1، ص 174، پانویس 49.

[55]G. H. A. Juynboll, “The Role of Muʿammarūn in the Early Development of the Isnād,” Wiener Zeitschrift fur die Kunde des Morgenlandes, 81 (Vienna, 1991), 155-175.

[56]Ṭabarī, The History of al-Tabarī, vol. 1, 14, footnote 50.

[57]Ṭabarī, The History of al-Tabarī, vol. 9, XI.

[58]Ṭabarī, The History of al-Tabarī, vol. 9, XI.

 بر اساس نظر پوناوالا، هنیگان نیز مانند وات همین نام و گاهشماری را به دست می­دهد. بنگرید به

Hennigan, The Birth of a Legal Institution, 177; Ṭabarī, The History of al-Tabarī, vol. 6, XI.

[59]Ṭabarī, The History of al-Tabarī, vol. 9, 174, footnote, 49.

[60] برای نمونه روزنتال، یکی از سرشناس‌ترین پژوهشگرانی که در زمینۀ زندگینامه طبری کار کرده است، می‌نویسد: ”یکی دیگر از استادان کمترشناخته­شدۀ طبری شخصی با نام [احمدبن] حمّاد الدولابی بود که مهم­ترین ادعایش شاگردی سفيان (ابن عيينه)، استاد معروف بود.“ بنگرید به

Ṭabarī, The History of al-Tabarī, vol. 1, 17.

با این حال، آنچنانکه روزنتال بیان می­کند، بر اساس گفتۀ یاقوت، ”ابن­کامل روایت کرده است که طبری مبتداء و مغازی ابن­اسحاق را بر اساس روایات سلمه [که در اینجا منظور سلمه­بن فضل، قاضی ری، است] زیر نظر همین [احمد]بن حمّاد الدولابی آموخت و بدین ترتیب کتاب تاریخ خود را پی افکند.“ بنگرید به

Ibn Saʿd, al-Tabaqāt al-Kabir, Alī Muḥammad ʿUmar edited (Cairo, 2001); Ṭabarī, The History of al-Tabarī, vol. 1, 18.

روزنتال همچنین اشاره می‌کند که ”در خود کتاب تاریخ طریق نقل اِسناد همیشه ابن­حُمَید-سلمه-ابن­اسحاق بوده است.“ بنابراین چنین نتیجه می‌گیرد که ذکر ابن­حمّاد در این میان ”باید اشتباهی باشد که البته بعید است در نسخۀ اصلی ابن­کامل رخ داده باشد و قاعدتاً در حین انتقال روایات رخ داده است.“ بنگرید به

Ṭabarī, The History of al-Tabarī, vol. 1, 18.

در اینجا شایان ذکر است که بر اساس طبقات ابن­سعد، کنیۀ ”سلمه الابرش بن الفضل“ که از مصاحبین ابن­اسحاق بوده، ابوعبدالله بوده است. بنگرید به

Ibn Saʿd, al-Tabaqāt al-Kabir.

 پس ارتباط دقیق این دو چهره، یکی [حمّادبن] سلمه­بن فضل الابرش الانصاری الرازی و دیگری قاضی ساکن ری، [ابوعبدالله] حمّادبن سلمه­بن فضل الازرق که گفته شده هر دو در حدود سال 190 یا 91ق/805 یا 806م درگذشته‌اند، از معمرین بوده‌اند و به طرق مختلف از منابع طبری معرفی شده‌اند چه می‌تواند باشد؟ علاوه بر آن، ارتباط این دو با [احمد]بن حمّاد الدولابی که طبری زیر نظر او و بر اساس سلمه، کارهای ابن­اسحاق را آموخته، چه بوده است؟ تا آنجا که من می‌دانم، ظاهراً این پیچیدگی‌ها از چشم طبری­پژوهان معاصران دور مانده است، چرا که پوناوالا، هنیگان و وات نام این شخصیت را سلمه­بن فضل الابرش الانصاری الرازی ذکر کرده‌اند، در صورتی که روزنتال آن را به صورت ابوعبدالله سلمه­بن فضل الازرق آورده است. بنگرید به

Ṭabarī, The History of al-Tabarī, vol. 1, 174, footnote 49.

با توجه به پیچیدگی‌ای که دربارۀ نام سلمه، این معمر مهم وجود دارد و جالب است توجه کنیم که نحوۀ نوشتن ابرش و ازرق در خط دستنویس‌های عربی می‌توانسته بسیار نزدیک به هم باشد. علاوه بر این، اگر این سلمه­بن فضل همان شخصی باشد که روایات ابن­اسحاق را منتقل کرده است – ابن­اسحاقی که خواهیم دید روایاتش را یکی دیگر از مهرانی‌ها، یعنی علی­بن مهران، به پرسش گرفته است- باید تحریفی جدی‌ در خصوص ارتباط این شخصیت معمر با مهرانی‌ها رخ داده باشد. چنان که آوردم، هم سلمه­بن فضل که از ابن­اسحاق روایت کرده و هم حمّادبن سلمه که از ابن­عباس روایت کرده، روایات خود را به ابن­حُمَید، معلم طبری، انتقال داده‌اند. هرچند به شخصه تردیدی در این به­هم­ریختگی ندارم، ولی اظهار نظر بیشتر در این زمینه را به متخصصان اِسناد واگذار می‌کنم. برای اطلاعات بیشتر دربارۀ سلمه­بن فضل الابرش بنگرید به

al-ʿAsqalānī, Tahdhīb al-tahdhīb, vol. 4, 222-226.

[61]Ṭabarī, The History of al-Tabarī, vol. 3, 406.

برای اطلاعات بیشتر دربارۀ حُمَیدبن مهران به ادامه مقاله توجه کنید.

[62]Ṭabarī, The History of al-Tabarī, vol. 1, 18.

[63]Ṭabarī, The History of al-Tabarī, vol. 1, 18-19.

[64]A. Pakatchi, “Abū Dāwūd al-Sijistānī,” in Encyclopaedia Islamica, trans. Khodaverdian, accessed online.

[65]در واقع طریق نقل بدین قرار بود: ”ابراهیم­بن موسی التمیمی . . . ابوحصین­بن یحیی، محمدبن مهران البزّاز، محمدبن عَمر و احمدبن ابی­سُرَیج.“ بنگرید به

  1. Pakatchi “Ibn Mihrān,” in Dāʾirat al-Maʿārif Bozorg-i Islāmī, accessed online.

[66]تاکنون نتوانسته‌ام اطلاعات بیشتری دربارۀ او به دست بیاورم.

[67]گفته شده که زنجیرۀ این روایات، یعنی مجاهد ← بُکَیربن الاخنس ← الاعمش [مهران] ← سفیان الثوری ← ابوعبدالله مهران­بن ابی­عمر العطار الرازی ← ابن­حُمَید، نهایتاً به عبدالله­بن عمر می‌رسد. بنگرید به

Ṭabarī, The History of al-Tabarī, vol. 1, 216.

[68]Ṭabarī, The History of al-Tabarī, vol. 1, 12.

[69]Ṭabarī, The History of al-Tabarī, Vol. 17: The First Civil War: From the Battle of Siffin to the Death of ‘Ali A.D. 656-661/A.H. 36-40, G. R. Hawting translated (SUNY, NY, 1996), 14.

[70] S. C. Lucas, Constructive Critics, Ḥadīth Literature and the Articulation of Sunni Islam: The Legacy of the Generation of Ibn Saʿd, Ibn Maʿīn and Ibn Ḥanbal (Leiden, 2004), 85, no. 93.

[71]Lucas, Constructive Critics, 357.

[72]Ṭabarī, The History of al-Tabarī, vol. 9, 157, no. 833.

[73]J. Renard and A. T. Karamustafa, Knowledge of God in Classical Sufism: Foundations of Islamic Mystical Theology (N.J., 2004), 392.

[74] C. Melchert and A. Afsaruddin, “Reciters of the Qurʾān,” in Encyclopaedia of the Qurʾān, accessed online.

[75]J. P. Berkey, Popular Preaching and Religious Authority in the Medieval Islamic Near East (Seattle, 2001), 28.

[76]J. Schacht, The Origins of Muslim Jurisprudence (Oxford, 1950), 171-175.

برای نظری متفاوت بنگرید به

  1. Motzki, The Origins of Islamic Jurisprudence: Meccan Fiqh Before the Classical Schools (London, 2001), 25-35.

[77]Juynboll, “The Role of Muʿammarūn,” 155-175, here 155.

[78]Juynboll, “The Role of Muʿammarūn,” 155.

[79]Juynboll, “The Role of Muʿammarūn,” 156.

[80] به نظر یوین­بال این پدیده در هیچ­یک از مراکز دیگر انتقال حدیث جز بصره، آن هم در مقیاسی بسیار کمتر، دیده نمی‌شود. بنگرید به

Juynboll, “The Role of Muʿammarūn,” 156.

[81]Juynboll, “The Role of Muʿammarūn,” 156.

[82]Juynboll, “The Role of Muʿammarūn,” 158.

[83]Juynboll, “The Role of Muʿammarūn,” 158.

[84]Juynboll, “The Role of Muʿammarūn,” 163.

[85]G. H. A. Juynboll, “Abuʾl-ʿĀliya al-Riyāḥī,” in Encyclopaedia of Islam, accessed online.

[86] ”ده سال پس از فوت پیامبر ابوالعالیه آموختن و به خاطر سپردن قرآن را آغاز کرد و بعدها محفوظات خود را برای اُبی­بن کعب و به روایتی برای عمر قرائت می‌کرد . . . اشخاص زیادی، من­جمله اعمش و ابوعَمربن علاء قرآن را در محضر او آموختند. او پس از فراگیری احادیثی از صحابی پیامبر در بصره، به مدینه سفر کرد تا احادیثی از دیگر صحابی پیامبر بیاموزد . . . او احادیثی از عمر، اُبی­بن کعب، ابن­عباس، ابن­مسعود، و دیگران شنید . . . در اینکه او مستقیماً احادیثی را از امام علی نقل کرده باشد محل تردید است . . . ابوالعالیه مفسری شناخته شده بود و تفاسیر بسیاری از او نقل شده است. به گفتۀ ربیع­بن اَنَس البکری، . . . طبری تفسیری را که [او] نوشته بود بعدها به شکل گسترده‌ای به کار گرفت.“ بنگرید به

  1. A. Salim, “Abū al-ʿĀliya,” in Encyclopaedia Islamica, trans. A. Golami, accessed online

[87] برای نمونه بنگرید به

Ibn Ḥanbal, Musnad, vol. 5, 3147, 3179 and 3180.

[88] اُبَی­بن کعب یکی از انصار بود که احتمالاً در زمرۀ کسانی بود که وحی‌هایی را که بر محمد نازل می‌شد می‌نوشتند. او به سال 22 یا 30ق/643 یا 651م از دنیا رفت.

Abū Ḥamīd Muḥammad b. Muḥammad al-Ghazālī, Wonders of the Heart, translated by Walter James Skellie (New York, 2007), 166, no. 10.

[89]Ibn Kathir, The Life of the Prophet Muhammad, 449.

[90]داوودبن ابی­هند، مولای فروه­بن عمر البَیَدی، اصالتاً از اهالی خراسان بود و بعدها به بصره نقل مکان کرد. بر اساس روایتی که از طریق ابن­حُمَید ← سلمه ← محمد­بن اسحاق نقل شده، بعد از بازگشت پیامبر به مدینه پس از جنگ بدر، ابوهند با او ملاقات کرد، ”در حالی که انبانی از آرد خرما آمیخته با کره به همراه داشت.“ گفته شده که ابوهند ”در تمامی جنگ‌های پیشین جز بدر به همراه رسول­الله شرکت کرده بود.“ همچنین، گفته شده که او کسی بود که پیامبر را حجامت می‌کرده است. نیز گفته شده که پیامبر او را ”کسی که به راستی از انصار است“ خوانده و پیروانش را به ”پیوند“ و ازدواج با خاندان ابوهند دعوت کرده بود. نظرات او معمولاً طرف مشورت قرار می‌گرفت و پیروی می‌شد. ”حجامت“ روشی برای خون­گیری و ”در میان اعراب محبوب و معمول بود.“ بنگرید به

Ṭabarī, The History of al-Tabarī, Vol.  7: The Foundation of the Community: Muhammad at Al-Madina A.D. 622-626/Hijrah-4 A.H., M. V. McDonald translated (SUNY, NY, 1991), 66, no. 118; B. M. Wheeler, Prophets in the Quran: An Introduction to the Quran and Muslim Exegesis (New York, 2002), 306.

[91]عاصم الاحول یکی از نخستین محتسب‌ها در دورۀ خلافت منصور بود که اداره حِسبَه را در کوفه یا المدائن راه‌اندازی کرد و در حدود سال 142ق/759م، یعنی در سال­های آغازین . . . خلافت [ابوجعفر منصور] درگذشت. گفته شده که او یکی از موالی بوده است. او همچنین در مقام یکی از قضات بغداد و قاضی مدائن نیز فعالیت می‌کرد. بنگرید به

  1. P. Buckley, “The Muḥtasib,” Arabica, 39:1 (1992), 59-117, here 66.

[92]E. Dickinson, Ibn al-Ṣalaḥ al-Shahrazūrī: An Introduction to the Science of the Hadith (Berkshire, 2006), 119.

 در مباحثی که در زمینۀ خمس شکل گرفت، اقلیتی هم شامل ابوالعالیه و احتمالاً معلم او ابن­عباس بودند که عقیده داشتند علاوه بر خمس که برای هزینه‌های پیامبر و خاندان او باید کنار گذاشته شود، ”سدس (6/1) هم باید برای خداوند کنار گذاشته شود“ که عوایدش می‌تواند صرف تعمیر و نگهداری کعبه شود. بنگرید به

  1. Zysow, “Khums,” in Encyclopaedia of Islam, accessed online.

[93]Tabyān internet library, “Shīʿa tafsīrs of the 1st to the 15th centuries” at http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=19667&BookID=16912&PageIndex=1&Language=1

[94]Salim, “Abū al-ʿĀliya.” .

[95]Motzki, “The Role of Non-Arab Converts,” 314, no. 79.

[96]al-Ghazālī, Wonders of the Heart,166, no. 4.

[97]Donner, “Maymūn b. Mihrān, Abū Ayyūb.”

[98]Steven C. Judd, “Ghaylan al-Dimashqi: The Isolation of a Heretic in Islamic Historiography,” International Journal of Middle East Studies, 31:2 (May 1999), 166.

[99]Judd , “Ghaylan al-Dimashqi,” 166.

[100] Judd 1999, p. 166.

برای مطالعۀ بیشتر در خصوص جریاناتی که به حذف نام و ارتباطات میمون و حسن البصری با غیلان از زندگینامه‌های دوران صدر اسلام انجامید و غیلان را به ارتداد متهم کرد، بنگرید به

Judd , “Ghaylan al-Dimashqi,” 166ff.

[101]Judd , “Ghaylan al-Dimashqi,” 166.

[102]Motzki, “The Role of Non-Arab Converts,” 314, no. 79.

[103]برای جزییات بیشتر دربارۀ این اختلاف نظر که بنا بر قول طبری به صورت شخصی رخ داده بود بنگرید به

Ṭabarī, The History of al-Tabarī, Vol.  26: the Waning of the Umayyad Caliphate: Prelude to Revolution A.D 738-745/A.H. 121-127, Carole Hillenbrand translated (SUNY, NY, 1987) 75-76.

[104]C. Pellat, “Ghaylān b. Muslim, Abū Marwān al-Dimashḳī al-Ḳibṭī,” in Encyclopaedia of Islam, accessed online.

[105]M. Gil and E. Broido, A History of Palestine: 634-1099, translated by Ethel Broido  (Cambridge, 1997), 86, no. 11.

[106]K. Y. Blankinship, The End of the Jihād State: The Reign of Hishām b. ʿAbd al-Malik and the Collapse of the Umayyads (SUNY, 1994), 120.

[107]K. D. Crow and A. Kazemi Moussavi, Facing One Qiblah: Legal and Doctrinal Aspects of Sunni and Shiah Muslims (Washington, D. C., 2005), 148.

[108]برای نمونه روایاتی که از خود میمون­بن مهران نقل شده‌اند بنگرید به

Ibn Ḥanbal, Musnad, vol. 5, 2888, 3023, 3544.

برای زندگینامۀ او بنگرید به

Ibn Saʿd, The Men of Madina, vol. 9, 4777.

[109]Ṭabarī, The History of al-Tabarī, vol. 39, 56.

[110] بنگرید به مُهرهای شماره 2d/2، 4a و 4b در

  1. Gyselen, The Four Generals of the Sasanian Empire: Some Sigillographic Evidence, Conferenze 14 (Rome, IsIAO, 2001); Pourshariati, Decline and Fall of the Sasanian Empire, 98-104.

همچنین برای مباحثی که دربارۀ شورش بهرام چوبین مطرح کرده­ام بنگرید به

Pourshariati, Decline and Fall of the Sasanian Empire,  397-414.

[111]S. Sajjadi, “­ʿAbd Allāh b. Muʿāwiya,” in Encyclopaedia Islamica, trans. H. Lahouti, accessed online .

[112]J. Pederse, “Abū Nuʿaym Iṣfahānī, Aḥmad b. ʿAbdallāh b. Isḥāḳ b. Musā b. Mihrān al-Shāfiʿī,” Encyclopaedia of Islam, accessed online.

[113]C. Gilliot, “Traditional Disciplines of Qurʿānic Studies,” in Encyclopaedia of the Qurʾān, accessed online.

[114]F. Omar, “Ibn al-Naṭṭāḥ, Abū ʿAbd Allāh Muḥammad b. Ṣāliḥ b. Mihrān al-Naṭṭāḥ,” in Encyclopaedia of Islam, accessed online.

[115]ابوالفرج محمدبن اسحاق الندیم، الفهرست، ترجمۀ محمدرضا تجدد (تهران، 1366)، 177.

[116]Omar, “Ibn al-Naṭṭāḥ,” see contra, A. Bahramiyan, “Akhbār al-dawla al-ʿAbbāsiyya,” in Dāʾirat al-Maʿārif Bozorg-i Islāmī, vol. 7, no. 2984, accessed online.

[117]F. Rosenthal, A History of Muslim Historiography (Leiden, 1997), 79.

بر طبق الفهرست، احتمالاً او نگارندۀ اصلی این کتاب نبود، بلکه کارش را بر اساس نوشته‌های استادش ابن­النصری که کتاب سلسله را نوشته بود بنا کرد.

[118]H. Ritter, “Ḥasan al-Baṣrī, Abū Saʿīd b. Abi’l-Ḥasan Yasār al-Baṣrī,” in Encyclopaedia of Islam, accessed online.

[119]ُSuleiman Ali Murad, Early Islam Between Myth and History (Leiden, 2006), 307.

جالب است بدانیم که ابن­سعد حُمَیدبن ابی­حُمَیدبن الطویل مهرانی را به تدلیس و روایت کردن احادیث ضعیف متهم می‌کند. بنگرید به

Lucas, Constructive Critics, 293.

برای اطلاعات بیشتر دربارۀ تدلیس بنگرید به

  1. Y. Izzi Dien and G. H. A. Juynboll, “Tadlīs,” in Encyclopaedia of Islam, accessed online.

در علم حدیث، تدلیس به ”مجموعه روش‌هایی گفته می‌شود که ناقلان و راویان احادیث برای جعل و اختراع اِسناد به کار می‌برند.“

[120]Ritter, “Ḥasan al-Baṣrī.”

[121]E. Dickinson, Ibn al-Ṣalaḥ al-Shahrazūrī: An Introduction to the Science of the Hadith (Berkshire, 2006), 295, no. 9.

برای نمونه‌ای از احادیثی که او نقل کرده بنگرید به

Ibn Ḥanbal, Musnad, vol. 16, 9353, 7197, 10479, 10482, 10484, 10485;  Ibn Saʿd, Tabaqat al-Kabir, vol. 9, 4054.

[122]Ṭabarī, The History of al-Tabarī, vol. 19, 36, no. 167.

[123]http://www.tahoorkotob.com/page.php?pid=6574, citing Shaykh Mufīd’s al-Irshād and Bahār al-Anwār: Kitāb-khānih-i Ṭahūr online.

[124]برای اطلاعات بیشتر دربارۀ مهران­بن ریاحی بنگرید به

 Ibn Saʿd, Tabaqat al-Kabir, vol. 9, 3818.

[125]برای اطلاعات بیشتر دربارۀ مهران اعمش بنگرید به

 Ibn Saʿd, Tabaqat al-Kabir, vol. 8, 3357.

[126]برای اطلاعات بیشتر دربارۀ عمروبن میمون­بن مهران بنگرید به

 Ibn Saʿd, Tabaqat al-Kabir, vol. 9, 4791.

که دربارۀ او می‌گوید ”کان ثقت انشاالله.“

[127]Raven, “Saʿīd b. Abī ʿArūbah.”

[128]برای اطلاعات بیشتر دربارۀ سعیدبن ابی­عروبه مهران بنگرید به

  Ibn Saʿd, Tabaqat al-Kabir, vol. 9, 4084.

[129]A. Newman, The Formative Period of Twelver Shiʿism )Surrey, 2000), 91.

[130]Gil and Broido, A History of Palestine,  282.

[131]B. M. Wheeler, Prophets in the Quran: An Introduction to the Quran and Muslim Exegesis (New York, 2002), 335.

[132]Wheeler, Prophets in the Quran.

[133]Sajjadi, “ ʿAbd Allāh b. Muʿāwiya.”

[134]Ṭabarī, The History of al-Tabarī, vol. 30, 136, no. 500.

[135]Murad, Early Islam, 310.

[136]W. Hallaq, Authority, Continuity and Change in Islamic Law (Cambridge, 2008), 105.

[137]F. J. Ziadeh, “al-Khaṣṣāf,” in Encyclopaedia of Islam, accessed online.

[138]Pakatchi “Ibn Mihrān,” , Vol. 4, no. 1835 at http://www.cgie.org.ir/shavad.asp?id=130&avaid=1835

Picture1