دمساز دو کیش
محمدجعفر یاحقی <Mohamad Ja’far Yahaghi <mgyahaghi@yahoo.co.uk استاد ممتاز دانشگاه فردوسی مشهد، عضو پیوستۀ فرهنگستان زبان و ادب فارسی و مدیر قطب فردوسیشناسی و ادبیات خراسان در دانشگاه فردوسی مشهد و نیز عضو آکادمی علوم، فرهنگ و هنر جمهوری تاجیکستان است. بیش از 60 کتاب تألیف و ترجمه و 350 مقاله منتشر کرده است. در سال 1396، عنوان دانشمند برگزیدۀ کشور را از بنیاد نخبگان دریافت کرد. برخی از آثار پُرشمار ایشان عبارت است از فرهنگ اساطیر و داستانوارهها در ادبیات فارسی، سخن آشنا، فرهنگ نامآوران خراسان، ترجمۀ قرآن ری، و چون سبوی تشنه.
با احترامی بیاندازه به خانم دکتر شیرین بیانی
تاریخ و ادبیات دو لنگۀ فرهنگ هستند، یا دستکم فرهنگ ایران چنین بوده و هست؛ من دعوی آشنایی با دیگر فرهنگها نمیتوانم داشت. به پیش از اسلام هم کاری ندارم. در همین زبان فارسی پس از اسلام خودمان فکر میکنم توفیق با کسانی است که با این دوبال پرواز کرده اند: بیهقی را با گردیزی مقایسه کنید. فرهنگی که در بیهقی میدرخشد و تاریخی که او برای ما به یادگار گذاشته است کجا و آنچه از گردیزی در زینالاخبار میخوانیم کجا؟ طبقات ناصری و راحهالصدور هم با هم قابل مقایسه نیستند، چنانکه تاریخ جهانگشا و جامعالتواریخ را هم نمیتوان در کنار حبیبالسیر و روضهالصفا گذاشت، زیرا که این دسته از تاریخنویسان ادبشناس به جوهر و ماندگاری بیشتری دست یافتهاند. برخی از این تاریخنگاران ادیب بیشتر به سوی ادبیات غلتیده و کار خود را سکۀ افزونتری دادهاند. بیهقی را نگاه کنید بیشتر-و عمدتاً در افق فرهنگ ایران و زبان فارسی-به ادبیات منسوب شده است تا تاریخ؛ در حالی که کسانی امثال عطاملک جوینی که تاریخیت کار خود را همپای ادبیت پیش بردهاند در هر دو سو تقریباً مساوی دیده شدهاند. از ادیبان افراطکار و خودشیفتهای چون وصّافالحضره و صاحب نفثهالمصدور، که تاریخ را وسیلۀ خودنمایی ادبی خویش قراردادهاند، سخنی نمیگویم که کار آنها را گونهای بیماری زبانی و شخصیتی میدانم.
آثار نوابغ ادبی گاه چنان با تاریخ درمیآمیزد که فهم درست آن در گرو آگاهی از تاریخ گذشته و حال سرزمین آنهاست. قزوینی و غنی که حافظ را تصحیح میکردند خود را شدیداً نیازمند تاریخ دیدند. شاید بنا بر همین نیاز بود که غنی تاریخ عصر حافظ را نوشت و قزوینی در همۀ کارهای ادبی خود از نگرش تاریخی غفلت نداشت.
در این هماهنگی، غرض استفادۀ بهینه از دو مقولۀ تاریخ و ادب است که ترکیب متعادل آن دو توانسته است عرصۀ تازهای در تاریخ فرهنگ ایران بگشاید. بیجهت نیست که در زبان فارسی دو واژۀ ”تاریخ“ و ”ادب“ در آغوش هم و به مثابۀ همزاد با یکدیگر حالت تلفیق و انضمام پیدا کردهاند. هرچند بهرغم این انضمام فرهنگی، گروهی از تاریخنگاران مدرن، عمدتاً با نگرۀ غربی، کوشیدهاند این دو را از یکدیگر تفکیک کنند و مرز آنها را از هم دور نگه دارند. با این حال، نمونۀ مورخان ادبدان یا ادیبان تاریخنگر در روزگار ما هم کم نیستند: عبدالحسین زرینکوب از جهتی و باستانی پاریزی از جهت دیگر تاریخ و ادب را همسو کردهاند، چنانکه فیالمثل اغلب آثار محتبی مینوی و سیدحسن تقیزاده و عباس اقبال هم عرصۀ تعامل تاریخ و ادب تواند بود.
و در این میان، دکتر شیرین بیانی تاریخنگاری است که تاریخیت کار خود را هرچند فدای ادبیت آن نکرده، اما از تقویت و تأثیر تاریخ با استفاده از ادب هیچگاه غافل نمانده است. خوانندۀ آثار خانم بیانی این ویژگی را میتواند هم در نثر پاکیزه و جاندار ایشان ببیند و هم بهخصوص کارهای مستقلی که در حوزۀ ادبیات منتشر کردهاند معرف این جنبه از کار ایشان است. خانم بیانی به معنای اخصِّ کلمه تخصصی کار کرده و تمامقد در کنار اشپولر و عباس اقبال متخصص تاریخ مغول قلمداد شده است.
دورۀ مغول یعنی سدههای سیزدهم و چهاردهم میلادی از پُرحادثهترین و مسئلهدارترین دورههای تاریخ ایران است. این دوره از بارآورترین دورههای ادبی ایران نیز هست، تا آنجا که سه تن از ساکنان مرتفعترین قلههای ادب پارسی، یعنی مولانا و سعدی و حافظ، در این دوره میزیستهاند و آثار آنان بیتردید از زمانۀ مغول اثر پذیرفتهاست، تا آنجا که هر کس بخواهد آثار این سه تن و در کل ادبیات دورۀ مغول را خوب بفهمد، از مراجعه به تاریخ این عصر ناگزیر است و در نتیجه، از رجوع به آثار خانم بیانی هم بینیاز نخواهد بود. خود من زمانی که در دانشگاه تاریخ ادبیات عصر مغول را میخواندم و بعد هم که تدریس میکردم هرگز خودم را از رجوع و دانشجویانم را از ارجاع به آثار خانم بیانی بینیاز نمیدیدم. شما فکر میکنید خانم دکتر بیانی علاوه بر تاریخ، بیدلیل با تألیف دو کتاب درخشان به تأمل در آثار دو تن از خداوندگاران شعر و ادب فارسی، یعنی مولوی و سعدی، پرداخته است؟ من در تألیف این دو کتاب همقدمی شعر و ادبیات را نمیتوانم نادیده بگیرم، بخصوص که در متن دو کتاب هم با آنکه ظاهراً به حوزۀ ادبیات مربوط است، غلظت مباحث تاریخی حتی در عناوین فصول و بندها بیش از آثار مشابه خود را نشان میدهد. برای مثال، وقتی ایشان در شعر سعدی به زیورها و آلات تزیینی اشاره میکنند، نمیتوانند از شباهت آن با ”طرحهای ایران باستان“ یا از شیوۀ استفاده از تزیینات زنان ”به رسم دوران باستان“ صرف نظر کنند.[1] یا فیالمثل در کتاب دمساز دو صد کیش، علاوه بر اختصاص فصل سوم به ”زندگی سیاسی-اجتماعی مولانا جلالالدین،“[2] همهجا نگرش تاریخی به وجه بارزی در خلال مباحث ادبی ”رخ مینماید و پرهیز میکند.“ همین امر نشان میدهد که مؤلف کتاب نیز خواسته یا ناخواسته دمساز دو کیش (تاریخ و ادب) شده است. این دو کیشی به گمان من در زندگی خانوادگی ایشان هم تفسیر خاص خود را دارد. ما چه میدانیم؟ شاید آنیموس درون خانم بیانی تاریخنگار او را به همدمی استاد محمدعلی اسلامی ندوشن ادب شناس کشانیده است: الطَیِّباتُ لِلطَّیِبّین.
[1]شیرین بیانی، سعدی، خاک شیراز و بوی عشق (تهران: یزدا 1389)، 155.
[2]شیرین بیانی، دمساز دوصد کیش: دربارۀ مولانا جلال الدین (تهران: جامی، 1384 )، 226-245.