ذکر جمیل سعدی*

«ذکر جمیل سعدی که در افواه عوام افتاده است و صیت سخنش که در بسیط زمین‌ رفته»-این را خود شیخ در دیباچهء گلستان گفته است که در 656 تمام کرده است،و راست هم گفته،اما کی و از کی شهرت او در بسیط زمین گسترده شد؟بنده معتقدم که‌ از چند سالی پس از اتمام گلستان در 656 و پس از تنظیم طیّبات در 658،بود که شیخ‌ شیراز بتدریج مشهور آفاق شد.اشارهء تعرض‌آمیز همام تبریزی به اون در مقطع غزلی به این‌ لفظ که

«ولی چه سود که بیچاره نیست شیرازی»

،و سؤال و جواب و استفتای شعرا در ضمن دو سه رباعی در این که از مجد همگر و امامی و سعدی کدام برترست،همگی بعد از حدود 660 هجری بوده است.

قصّه‌ای که در گلستان آمده است که سالی که سلطان محمد خوارزمشاه باختا برای‌ مصلحتی صلح اختیار کرده بود،در جامع کاشغر یک نفر طالب علم از شیخی می‌پرسد که‌ از سخنان سعدی چه بیاد داری،و می‌گوید که غالب سخنان او در آن دیار مشهورست، شک نیست که قصه‌ای بیش نیست،زیرا که در آن تاریخ مشرّف الدین مصلح بن‌ عبد اللّه بیش از ده سال نداشته است و شاید هنوز شعر و نثری نسروده و ننوشته بوده،زیرا که مرگ محمّد خوارزمشاه در 617 بوده است.ولی بنده دلیل و سندی دارم بر این که شیخ‌ سعدی بیست سی سالی قبل از آن‌که درگذرد چنان شهرتی حاصل کرده بوده است که‌ بعضی از نویسندگان حتی در خارج ایران به ابیات او تمثّل می‌کرده‌اند و غزلهای او را استقبال می‌کرده‌اند.

ذکر یک شاعر یا عالم یا حکیم در شعر و نثر معاصرین او به چند وجه می‌تواند آمد: گاهی شاگردی از استاد خود یا محدّثی دیگر،نقل روایت می‌کند یا به قول او استناد می‌کند؛گاهی مؤلفی در احوال حکما و شعرا و اطبّا و محدّثین و غیرهم کتابی‌ (*)به نقل از مجلهء یغما،شمارهء 3(خرداد 1331)،ص 97-102.

جمع می‌کند؛گاهی شخصی در فن لغت یا عروض یا بدیع و از این قبیل موضوعها کتابی‌ می‌نویسد؛گاهی بین دو شاعر یا دو عالم مناظره‌ای روی می‌دهد،یا مؤلّفی شرح یا ردّ بر کتاب دیگری می‌نویسد،یا مردی به خواش دوستی،و در جواب کسی،کتاب و رساله‌ای انشا می‌کند؛گاهی شاعری در حق شاعری دیگر یا در حق عالم و فقیه و حکیمی مرثیه‌ای می‌سازد.در تمام این پنج مورد،بنابراین است که ذکر معاصرین را در شعر و انشا و تألیف خود بیاورند.و از عرفا و شعرا و حکما و علمای مقدّم بر شیخ شیراز و مؤخّر از او بسیار کسان بوده‌اند که به یکی از این وجوه در اشعار و منشآت معاصرین خود یاد شده‌اند.مرثیهء رودکی در حق شهید و مرادی،و مرثیهء سنائی در حق معزّی،یا نقل‌ اشعار گویندگانی در ترجمان البلاغه و حدائق السحر و المعجم فی معاییر اشعار العجم و فرهنگ لغات پارسی منسوب به اسدی که با مؤلفین این کتب معاصر بوده‌اند،یا اعتراض‌ عنصری بر غضائری و جواب غضائری به او،و ردّ گفتن جمال الدین عبد الرزاق بر شعر خاقانی،و ردّ گفتن فتوحی مروزی بر انوری،یا این که مؤلفین چهار مقاله و لباب الالباب و امثال این کتب بعضی از معاصرین خود را نام برده و گفته‌های ایشان را نقل کرده‌اند،همگی از این پنج مقوله است.همچنین از مقولهء یکی از این پنج وجه است‌ این که ابن سینا و ابو ریحان بیرونی باهم سؤال و جواب داشته‌اند،و ابو ریحان جواب‌ اعتراض‌آمیز به جوابهای شیخ داده است و در کتاب الآثار الباقیة و کتاب قانون مسعودی‌ خود بر شیخ ایراد گرفته است،و شیخ گذشته از جوابی که به سؤالات بیرونی و ابو سعید ابی الخیر و دیگران داده است بر کتب بعضی از معاصرین خود ردودی نوشته است و گاهی هم اقوال ایشان را بمنزلهء سند نقل کرده است؛و از همین قبیل است اعتراضی که‌ ابن حزم اندلسی بر ابو سعدی ابی الخیر در کتاب الفصل فی اهل الاهواء و النحل کرده‌ است،و ذکری که از قطران شاعر در سفرنامهء ناصر خسرو آمده است،و اشاره‌ای که در تمهیدات(یا زبدة الحقایق)عین القضاة همدانی به امام محمّد غزّالی و امام احمد غزّالی‌ مدتی پس از مرگ آن دو نفر شده است،و مقدمه‌ای که یکی از شاگردان سنائی بر حدیقهء او نوشته،و دیباچه‌ای که یکی از مریدان خواجه حافظ بر مجموعهء اشعار او نوشته‌ است،و قس علی هذا.

موضوع این بحث بنده هیچ‌یک از این وجوه نیست.مراد این است که ببینیم از شعرای بزرگ ما کدام یک در حیات خود،و چند سال قبل از فوت خود،چنان شهرتی‌ حاصل کرده بوده‌اند که دیگران به شیوهء گفتار آنها اقتدا می‌کرده‌اند و از آنها تقلید می‌کرده‌اند و به ابیات آنها در ضمن منشآت خود(خواه با ذکر اسم و خواه بدون ذکر اسم)تمثّل و استشهاد می‌کرده‌اند،و آنها را از این حیث با شیخ سعدی بسنجیم.البته‌ بحث دربارهء اشعار و کتابهایی خواهد بود که به دست ما رسیده و مورد مطالعه قرار گرفته‌ است،چون‌که بسیاری از اشعار و کتابهای ما از میان رفته است و بسیاری هم هست که‌ یا نسخهء آنها در ایران نیست و چاپ نشده است،یا هست و چاپ هم شده است ولی مورد توجه نشده است.

فردوسی طوسی در کتبی که در عصر خود او نوشته‌اند مذکور نیست و اولین کسی که‌ از او تقلید کرده است اسدی طوسی است که در 458 گرشاسب‌نامه را ساخته،و گذشته‌ از مقلّدین دیگر،امیر معزّی هم در یک قصیدهء خود صریح بر او ایراد گرفته است و در بسیاری از مقلدین دیگر خود پهلوانان و داستانهای شاهنامه را غالبا در مقام قیاس با ممدوحین خویش و هنرهای ایشان یاد کرده است.

از ناصر خسرو در آثار قلم کسانی که با او معاصر بوده‌اند ذکری نیست.

از حکیم عمر خیّام اولین باری که ذکری رفته است سی و پنج سالی پس از وفات او بوده است و آن هم نه بعنوان شاعر.

مولانا جلال الدّین بلخی اگر کتب پسرش بهاء الدین ولد نبود،می‌شد گفت که تا پنجاه شصت سالی پس از فوتش حتی در خود قونیه در هیچ کتابی نام برده نشده است و اگر بعضی موضوعها و قصّه‌ها و تعبیرات خاص بین او و شیخ سعدی مشترک فیه است‌ کشف این که آیا یکی از آن دو از دیگری متأثر شده است یا هر دو در نتیجهء مطالعات و تفکرات شخصی مستقلا به آن مطالب رسیده‌اند و توارد در کار بوده است بسیار مشکل‌ است،چون هیچ‌یک از دیگری صریحا ذکری نکرده است.بنده مدتی گمان می‌کردم‌ که شاید غزل معروف سعدی به مطلع

«از جان برون نیامده جانانت آرزوست»

تعریضی‌ است به آن غزل مشهور مولانا به همین وزن و ردیف ولی به صیغهء متکلّم:

بنمای رخ که‌ باغ و گلستانم آرزوست

-اما به این مصراع

«از جان برون نیامده جانانت آرزوست»

در کتاب معروف شیخ برهان الدین محقّق ترمذی تمثّل شده است،و این عارف بزرگ در سال 638 وفات یافته است و شیخ شیراز در آن زمان جوانی در حدود سی ساله بوده است‌ و مشکل بتوان گفت که محقّق ترمذی مصراعی از غزل سعدی را در کتاب خود که شاید مدتی قبل از وفات تألیف کرده باشد آورده است.پس باید گفت اگر غزل مذکور واقعا از شیخ شیراز باشد حتما مصراع اول مطلع از دیگری بوده و او آن را تضمین کرده است.

بله،حکیم سنائی هنوز زنده بوده است که اشعارش مورد تمثل شده بوده است،چه در تفسیر رشید الدین میبدی(که جناب آقای حکمت به تصحیح و طبع و نشر آن همت گماشته‌اند و الحق از این راه خدمتی بزرگ به فرهنگ و زبان و ادبیات ایران می‌کنند) چند صد بیتی از اشعار حکیم غزنوی مندرج است و گویا هیچ‌جا هم اسم او بصراحت‌ برده نشده است،و چون میبدی در 520 هجری به نوشتن این تفسیر شروع کرده است و حکیم سنائی در 525 وفات یافته می‌توان گفت که در حیات او صیت سخنش در بسیط زمین رفته بوده است.و از دیوان خواجه حافظ قدیمیترین نسخه‌ای که در دست داریم(آن‌ هم بعضی از غزلها)از 811 هجری یعنی بیست سالی پس از وفات اوست،و ذکر او در کتب هیچ‌یک از رجال قرن هشتم دیده نشده است،فقط یک نفر شاعر جوانتر از او و معاصر او غزل معروف او را

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه‌سرشت

تضمین کرده است.

برگردیم به بحث از اشتهار جهانگیر شیخ شیراز.در ترکیّه دو نسخه از منشآت یک نفر طبیب قونیوی دیده‌ام*،یکی در کتبخانهء أیا صوفیه در استانبول،و دیگری در کتابخانهء وزارت معارف ترکیه در انقره،که هر دو قدیم است و نسخهء دومی باحتمال قوی تمامش‌ یا قسمت عمده‌اش به خط مؤلف است.نام این کتاب روضة الکتاب و حدیقة الالباب‌ است،و نام مؤلف آن ابو بکر ابی الزکیّ المتطبب الملقّب بالصدر.این ابو بکر طبیب‌ قونیوی از قراری که خود می‌گوید در زمان صبی و عنفوان شباب و ریعان عمر برخی از ایام زندگانی خویش به تحصیل کتب عربیت صرف کرده بوده است و در بعضی اوقات‌ بحسب سوانح امور به حضرت مخدومان و دوستان بر شیوهء کتاب مراسلاتی که بیشتر از نوع اخوانیّات بوده است ارسال می‌کرده،و مسوّدهء بعضی از آنها اتفاقا باقی بوده و دوستان‌ همیشه از او خواهش می‌کرده‌اند که از این مسوّده‌ها مجموعه‌ای بسازد.پس از مدتی‌ امتناع ورزیدن،عاقبت به این کار تن در داده است و این روضة الکتّاب را فراهم آورده. و می‌گوید«بیشتر اشعاری که در طی این مکاتبات مندرج است از قریحهء خویش در سلک عبارت کشیدم،بلکه جایهای نادر اشعار بیگانه در مواضع استشهاد این مراسلات‌ آوردم».

ختم تألیف کتاب و تاریخ کتابت نسخهء انقره سال 677 هجری است،یعنی 14 یا 17 سال قبل از فوت شیخ سعدی.تردید از این جهت است که فوت شیخ به قولی در 691 و به قولی در 694 بوده است(قول صاحب الحوادث الجامعة که معتبرتر از قول دیگران‌ است).تاریخ تحریر یکایک مکاتیب معلوم نیست،و حتی نمی‌توان دانست که آیا این‌ (*)از این دو نسخه برای وزارت فرهنگ عکسی گرفته‌ام و در طهران است.

مراسلات را برحسب تاریخ انشا مرتب کرده است یا کیفما اتّفق،امّا مسلّم است‌ که مجموعه حاوی مکاتیبی است که لا اقلّ در مدّت بیست سی سالی قبل از این تاریخ‌ انشا شده است.ازجملهء اشعار دیگران که ابو بکر طبیب به استشهاد آورده است ابیات و قطعاتی از فردوسی و سنائی و خاقانی و ظهیر فاریابی و کمال اسمعیل است،امّا آنچه‌ مهّم است این که نامه‌ای(در ورق 29 نسخهء ایا صوفیه)به این دو بیت شروع می‌شود:

توانم این که نیازارم اندرون کسی‌ حسود را چه کنم کو ز خود به رنج درست‌ بمیر تا برهی ای حسود کاین رنجی است‌ که از مشقت آن جز به مرگ نتوان رست

و محتاج به گفتن نیست که این قطعه از گلستان سعدی است.

همچنین در ضمن نامه‌ای دیگر این ابیات می‌آید که باز از شیخ شیرازست(ورق‌ 115 نسخهء ایا صوفیه):

این خطّ شریف از آن بنان است‌ وین نقل حدیث از آن دهان است‌ وین بوی عبیر آشنایی‌ از ساحت یار مهربان است‌ مُهر از سر نامه برگرفتم‌ گفتی که سر گلا بدان است‌ قاصد دگر آهوی ختن بود کش نافهء مُشک بر میان است

و چه در مورد این دو قطعهء سعدی و چه در مورد قطعات اشعار دیگران نام گوینده را نبرده‌ است گویی که از غایت وضوح از نام بردن مستغنی بوده است.در نسخهء انقره قسمتی از اشعار ابو بکر طبیب نیز در 26 ورق اخیر کتاب مندرج است که یکی از آنها مهم است‌ چه استقبال یکی از غزلهای شیخ شیرازست و در مقدمهء آن می‌گوید:دوستی از کاتب‌ درخواست تا شعری ملمع تازی و پارسی بر طریقهء سعدی شیرازی بگوید آنجا که گفت‌

بپایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی

،مبنی بر اشارت وی این شعر در قلم آمد.

چنان‌که عرض کردم حدس می‌توان زد که آن دو نامه و این غزل را ده بیست سالی‌ قبل از تألیف و جمع‌آوری کتاب مذکور نوشته و سروده باشد،پس باقلّ تخمین چهارده یا هفده سال و باکثر تخمین سی و چند سال قبل از رحلت شیخ(یعنی دو سه سالی پس از انتشار طیّبات)طبیبی در قونیه در نامه‌های خود اشعار سعدی را من‌باب تمثّل‌ می‌گنجانیده و آن‌قدر این ابیات معروف خوانندگان او بوده که بیم اتهام به سرقت‌ نمی‌رفته و او خود را محتاج به ذکر نام شاعر نمی‌دانسته،و از اینجا می‌توان استنباط کرد که لا اقلّ گلستان و طیّبات سعدی در میان اهل ذوق خارج ایران هم بزودی رواج و شهرتی بسزا یافته بوده،و از این حیث شیخ شیراز از میان کلیهء بزرگان شعرای قدیم ایران‌ مخصوص و ممتازست.