راديو در بيرجند
راديو در بيرجند
محمود فاضلي بيرجندي
دکتراي تاريخ ايران پس از اسلام
محمود فاضلی بیرجندی < Mahmoud Fazeli-Birjandi <mfbirjandi@gmail.com مقالاتی در فرهنگ و سیاست ایران و جهان در نشریههای ایرانی و کتابهایی در تاریخ باستان ایران به فارسی برگردانده و منتشر کرده است. ایشان در زمینۀ شاهنامه و نیز تاریخ معاصر جنوب خراسان نیز پژوهشهایی صورت داده و در این زمینه مقالات و کتابهایی به چاپ رسانده است.
درآمد
ساکنان شهر بيرجند در جنوب خراسان به گويشي سخن ميگويند که بيرجندي ناميده شده، و فارسي است. در مدت زماني که حدود آن را ميتوان کمابيش از دورة قاجار تا به دهة 1340 خورشيدي معين کرد، گويش مردم بيرجند قوتي داشت که در گذر زمان و با ورود ابزارها و مفهومهاي تمدني جديد به بيرجند، براي هر ابزار يا مفهوم يا فکر معادلهايي ساخته ميشد، بيآنکه دست کسي، سازماني يا دولتي در کار آيد. اهالي اين خطه هم آن معادلها را که واژگان جديد باشد ميپذيرفتند و آن واژگان بدون اشکالي به گفتارشان راه مييافت. يکي از نمونهها از چنين امري در گويش بيرجند وضع اصطلاحي خاص براي ابزاري جديد بود که ”راديو“ نام داشت. وقتي اين ابزار به بيرجند رسيد، گويش بيرجندي براي آن معادلي سکه زد و اصطلاحي در ميان مردم رواج يافت. تا مدتها همه به اين دستگاه ”جعبة آواز“ ميگفتند. نگارنده کوششي کرد تا مگر دريابد که نخستين کس که اين اصطلاح را سکه زد چه کسي بود و چرا و به چه توجيهاتي بدين واژة رسا دست يافته بود. اما اين کوشش به جايي نرسيد و نگارنده بر اين کوشش پاي نفشرد که پيدا بود همچون ديگر واژگان، در جا و در زماني نامعلوم به دست آفرينندة هميشگي واژه و فرهنگ، يعني مردم، سکه زده شده است.
مردم بيرجند تا گويش خود را بهنيرو و تندرست داشتند از ديگر پديدهها هم با واژگاني ياد ميکردند که خود آفريده بودند. به کت ”نيمتنه“ گفتند، به کاميون ”باري“ و به ليوان ”آبخوري.“ آن نيرومندي گويش بيرجندي به مرور به سستي گراييد. گويش معيار، که تهراني باشد، بيرجند را هم درنورديده و زودا که در بيرجند هم نتوان کسي يافت که به بيرجندي سخن گويد.
گزارش کنوني گوشههايي از خاطرات و رخدادهاي مربوط به راديو را در بيرجند و برخي نقاط پيرامون آن در بر دارد. گذري هم بر خاطرة يک تن از سالخوردگان زابلي در اين باره شده که زادگاهش تا سال 1357 در قلمرو امارت قاينات و سيستان بود و اکنون سالهايي است که در بيرجند بودوباش دارد. پيش از آنکه به متن گزارش درآييم، بايد گفته شود که اين گزارش در فاصلة سالهاي 1395 تا 1399 از راه مصاحبه با تعدادي از آگاهان قديم بيرجند و برخي نواحي تابعه، و با گوشهچشمي به مطبوعات، فراهم آمده است.
اين گزارش چند بخش دارد: در نخستين بخش، خاطرات سالخوردگان و قدماي منطقه از راديو بازگفته شده است. در بخش دوم، باز هم خاطراتي از اهالي محل آمده و هم برخي از خبرهايي آورده شده که در بعضي از نشريات دربارة راديو در خطة جنوب خراسان انتشار يافته است. در بخش سوم، سخن از سازوکار راديوهاي قديم آمده است. بخش چهارم به تعميرکاران راديو در بيرجند پرداخته که صاحبان قديم اين حرفه يا نخستين راديوسازان در بيرجند بودند. در بخش پنجم، پارهاي از خبرهاي تأسيس مرکز راديو در بيرجند بازگو شده است. در بازپسين بخش، مروري گذرا بر ورود تلويزيون به منطقه شده که موضوع آن با راديو و جايگاه راديو در محل پيوند مييابد. سپس بخشي کوتاه با عنوان نتيجه آورده شده و گزارش با سخن پاياني به فرجام ميآيد.
- مرحلة نخست: رسيدن راديو به بيرجند و نخستين بازتابهاي آن در اجتماع
از قراري که سالخوردگان بيرجندي نقل ميکنند، گمان ميرود که نخستين جعبة آواز را ويس قنسول (نايب کنسول) سابق روسيه، به بيرجند آورده باشد. سالهاي جنگ جهاني اول بود. مردم بيرجند سخت طرفدار آلمان بودند و در بيرجند هم شوري به پيروزي آلمان در جنگ جهاني جريان داشت. ويس قنسول سابق روس مردي بود با نام دکتر نيکولاي ولاديميروف.[1] او سالهايي قبل از آن در بيرجند سمت ويس قنسولي روسيه را داشت. انقلاب اکتبر که در روسيه پيروز شد و حکومت شوراها در سرزمينهاي روسي استقرار يافت، بودند کساني که به انقلاب گردن ننهادند و به دشمني با آن درآمدند. آنان اگر توانستند از جباريت شورايي جان به در بردند و اگر نتوانستند قتل عام شدند. اين دکتر ولاديميروف از روسهاي سفيد بود و چون با انقلابيون شوروي که بر روسيه چيره شده بودند سازگاري نداشت، ترک زادبوم کرده و بنا به پيشينة آشنايي با خراسانيها به مشهد آمده و سرگردان بود.
اميرابراهيمخان علم، شوکتالملک دوم، از سرگرداني ديپلمات پيشين روس در مشهد خبردار شد، او را پيدا کرد و چون ميدانست طبيب است، او را براي خدمت به بيرجند برد. دکتر ولاديميروف در بيرجند مطبي باز کرد و روابط قديمش را با مردم زنده کرد. او با خودش جعبة آوازي آورده بود که آن را در دفترش داشت. دفتر کار او در محلة خيرآباد بيرجند بود، جدا از جايي که کنسولگري روسيه بود. کنسولگري روسيه در کنارة جنوب غربي ميدان ششم بهمن بود، جايي که در سالهاي دهة 1390 خورشيدي بانک صادرات شعبه بزرگي باز کرد و هنوز هم هست.
دکتر معمولاً هر روز حوالي غروب جعبة آواز خودش را کنار پنجره ميگذاشت و با صداي بلند باز ميکرد. عدهاي از مردم کمکم در اطراف پنجره گرد ميآمدند و مينشستند. برنامهاي که در آن ساعت از راديو پخش ميشد، اخبار بخش فارسي راديو بيبيسي بود و مردم هم تشنة شنيدنش بودند. دکتر از ساعت پخش اخبار فارسي راديو برلن هم خبر داشت و در ساعت مشخصي راديويش را روي موج راديو برلن ميبرد تا مردم اخبار آن را هم بشنوند. وقتي اخبار تمام ميشد، يا پيش از شروع آن، هم معمولاً هيجاني درميگرفت و حاضران در آن محل شعارهايي به طرفداري از آلمان ميدادند.
سالها بعد از آن، قنسول انگليس هم همين کار را کرد و جعبة آوازي را براي مردم در پشت پنجرة دفتر قنسولگري انگلستان در بيرجند ميگذاشت و باز ميکرد. قنسولگري انگلستان نزديک خيابان رود، در کوچهاي واقع بود که از يک سر ديگرش به ميدان فرهنگ ميرسيد. در آن محل هم در ساعت پخش اخبار فارسي عدهاي اجتماع ميکردند. قنسول انگليس اخبار فارسي راديو بيبيسي و نيز راديو دهلي را براي مردم باز ميکرد.
برخي مواقع هم جعبة آواز قنسول انگليس سخنرانيهاي هيتلر را پخش ميکرد، عين سخنان پرحرارت و آتشين آدولف هيتلر را به زبان آلماني. مردمي هم که در اطراف جعبة آواز نشسته بودند مجذوب شنيدن ميشدند و پاک فراموش ميکردند که از آن سخناني که به زبان آلماني است حتي يک کلمه هم برايشان مفهوم نيست.
بعضي اشخاص که با تهران تماسهايي داشتند يا نشرياتي به دستشان ميرسيد محورهاي افکار و سياستهاي هيتلر را براي بيرجنديها نقل ميکردند و همان موجب ميشد که سخنان رهبر آلمان براي شنوندگان راديو مفهوم انگاشته شود. پارهاي از مواضع هيتلر که بيرجنديها شناخته بودند و آن را به دل قبول داشتند عبارت بود از اينکه او انگليسيها و يهوديها را مردمي تبهکار و دور از شرافت ميشناخت و سخت با آنان ضديت ميورزيد. موضوع مهم آن بود که پيشواي آلمانها به اصلاح نژادي باور داشت و نژاد آريايي را برتر ميشمرد و همين گوشه از سياست او، که موافق طبع ايرانيان افتاده بود، بيرجنديها را هم فريفته داشت. باز مزيد بر اينها آن بود که بيرجنديها با شيعهگري تند خود دانسته بودند که در گوشهها و کنارها سخناني دال بر اسلام هيتلر نقل ميشود و اين آتشي از اميد به فرداي روشني را در دلهايشان برميافروخت که پشت در پشت چشم به راه آن مانده بودند. اما چنان که نقل ميکنند، در اين جمع اثري از آن هيجاناتي نبود که سابقاً در اطراف جعبة آواز قنسول روس شکل ميگرفت. زمانه ديگر شده بود و خبرها ديگر طعم و هيجان سابق را نداشت.
مدتي که برآمد، شهرداري بيرجند جعبة آوازي آورد. عصرها يکي از کارمندان شهرداري جعبة آواز را در محل ”فلکه“ براي مردم باز ميکرد. فلکه در آن سالها به ميدان حکيم نزاري کنوني گفته ميشد. برنامههاي جعبة آواز در آن ساعتها عبارت از اخبار و موسيقي بود.
پس از آن، ادارة فرهنگ جعبة آوازي آورد. جعبة آواز ادارة فرهنگ را در مدرسة حکيم نزاري گذاشتند. باز هم رسم قبل برقرار ماند که عصرها ساعت گوش دادن به جعبة آواز بود. اما شنوندگان جعبة آواز ادارة فرهنگ عموم مردم نبودند. در اينجا فقط شماري از معلمان بودند که عصرها براي گوش دادن به جعبة آواز در مدرسه جمع ميشدند. گاه آقاي فرزان،[2] رئيس دانشمند ادارة فرهنگ بيرجند، هم در جمع آنها حاضر ميشد. فرزان ابهتي هم داشت و حضورش عين اعتبار بود و البته هر جا که او بود قسمي منع و قدغن هم برقرار ميشد. ديگر ممکن نبود که جايي که استاد فرزان باشد هر کس به شنيدن خبرهاي راديو ادا و اطوار درآورد يا هر مقلدي بکند.[3]
در آن محفل فرهنگيان، چاي و قهوهاي هم به راه بود و گوش کردن جعبة آواز تفريح عصرانة معلمان شهر در آن دوره شده بود. اينجا ضمناً انگار حکايتي ديگر بود. جمعي از معلمان پاي راديويي مينشستند که ادارة خودشان آن را آورده بود. مبالغي بالش و نازش و هم سرخوشي از انحصار در آن جمع حکمفرما بود. جمعي که به زبان بيزباني ميگفت: ”ببينيد، ما راديويي گوش ميکنيم که ادارة خودمان آورده، براي ما که معلمان شهر هستيم آورده است. ما که مردم عادي نيستيم که زير پنجرة قنسول مملکتي ديگر بنشينيم!“
سواي اين، ناگفته نماند که معلماني که به گرد جعبة آواز ادارة فرهنگ حاضر ميشدند جمعي خاص از معلمان بودند. يعني شماري از کساني بودند که اندک مايهاي از تجدد و آيندهخواهي در سر داشتند. چيزي که در محيط سنتزدة بيرجند سرکوفته شده بود. زمان حضور در پيرامون جعبة آواز زماني بود که به آن غرور سرکوفته مجال نمايش ميداد. محفل جعبة آواز ادارة فرهنگ، به تعبير يکي از آن فرهنگيان قديم، براي آن شمار معلمان مجلس ابراز شخصيت بود و زنده داشتن غروري که جز آن در همهجا ناشناس مانده بود.
حوالي دهههاي 1320 و 1330، ادارة پست بيرجند هم جعبة آوازي آورده بود که هر روز آن را روشن ميکردند. ادارة پست در ميدانگاه کوچکي در کنارة باختري مدرسة شوکتيه بود. جعبة آواز اداره را که روشن ميکردند آن را جايي بر ايوان اداره در طبقة دوم ميگذاشتند. از آنجا صداي راديو در محيط اداره قابل شنيدن بود و هم براي هر کس از ارباب رجوع ادارة پست، يا رهگذران محل. ساختمان قديم ادارة پست هنوز هم در همانجا برجاست.
از خاطرات جالب از جعبة آواز ادارة پست بيرجند آن است که روزي سخنراني مردي با نام فقيهي شيرازي از جعبة آواز پخش ميشد. آقاي فقيهي در نکوهش فروش شراب در کشور ايران سخن ميگفت که سرزمين مسلمانان است و آن را خلاف شئون مسلماني ميشناخت و از مقاماتي که متولي اين امر بودند درخواست ميکرد تا بساط عرقفروشي را در سرزمين مسلمانان برچينند.[4] درست در همان ساعت که جعبة آواز اين سخنراني را پخش ميکرد، بديعالزمان سري،[5] شاعر سرشناس بيرجندي، از ميدان ادارة پست ميگذشت. او توقفي کرده بود تا به صدايي گوش کند که راديو پخش ميکرد و چون بر مضمون سخنان آقاي فقيهي شيرازي واقف شد، خودش را با عجله و دستپاچه به ادارة پست انداخت و به آقاي فرزين که در اداره بود گفت: ”فرزين، اين سخنان را شنيدي؟ پس درست گوش بده و هر چه ميگويم بنويس که بايد براي اين آقاي شيرازي بفرستم تا به دستش برسد.“ آقاي فرزين نقل کرده که قلم و کاغذ حاضر کرده و پس به آقاي سري ميگويد که آماده است تا سخن ايشان را بنگارد. سري آغاز سخن ميکند، بدينسان:
سيصد سرِ عمامه، سرِ يک قاضي ششصد ذَکَر ديلم و ترک و تازي
با شصت هـزار پاروي خبازي در کُس زن فقيهي شيـرازي
پس از فرزين ميپرسد: ”نوشتي؟“ فرزين پاسخ ميدهد: ”بله، آقاي سري.“ و سري ميگويد: ”همين الان اين شعر را از طرف من به نشاني راديو براي اين قرمساق پست کن.“ فرزين ميگويد: ”شايستة جايگاه شما نيست که اين سروده با نام شما ثبت شود و هم با نام شما به تهران فرستاده شود.“ سري به اصرار ميگويد: ”بنويس، و براي اين فقيهي شيرازي پست کن به تهران. اگر هم نميکني، تا به ديگري بگويم که بنويسد و بفرستد.“
ديگر مورد که از استعمال راديو در اطراف بيرجند قديم به دست آمد در زندگي آخوند بجدي بود. آخوند بجدي ملاي بزرگي بود که در آبادي کوچک بُجد[6] در فاصلة دو سه کيلومتري شرق شهر به سر ميبرد. آخوند بجدي طرف احترام زياد اهل سنت در سراسر خطة شرق کشور بود. مردمي از هرات و نيز از پاکستان براي ديدار او به بجد ميآمدند. او که مردي دور از تعصبات بود، راديويي از همان نمونة معروف آندريا خريده و با خود به بجد برده بود. اطرافيان آخوند بجدي هنوز به ياد ميآورند که او از آن راديو برنامههايي به زبانهاي عربي و انگليسي هم گوش ميکرد. راديو آندرياي آخوند بجدي هنوز هست. يکي از نوادگانش در بيرجند آن را نگه داشته و در منزلش دارد. او آن راديو را يادگار عزيزي از جد روشنفکر خود ميشمارد.[7]
در سالهاي نيمة نخست دهة 1320 حاج محمدحسينخان هريوندي، از بزرگان روز هريوند، که نسبتي خانداني هم با اميرشوکتالملک علم داشت، راديويي خريد به منزلش در هريوند برد. اهل هريوند در هر ساعت روز و شب در منزل آقاي هريوندي گرد ميآمدند تا هم راديويي را ببينند که آقاي خان آورده بود و هم خبرهايي را گوش کنند که از اوضاع ناگوار ميهن ميداد. دوره دورة يکهتازي پيشهوري و دارودستة او در آذربايجان بود و مردم نگران اوضاع مملکتي. يکي از نظاميان بيرجندي با نام سرهنگ ثابتي هم اسير قشون شوروي و فرقة پيشهوري شده بود و انتشار خبر اسارت او مردم بيرجند را واداشته بود تا بيشتر در خبرهاي آن گوشة دور از مملکت باريک شوند.
در همان سالهاي نخست دهة 1320 راديو به روستايي در مرز ايران و افغانستان هم رسيد. در جنوبيترين بخش امارت قاينات و سيستان، سردار حسينخان ساراني که بزرگِ دهِ نورمحمدخان واقع در يک کيلومتري مرز بود راديويي به منزلش آورد. ارشد فرزندان سردار ضمن سخن از خاطرات آن سالها براي نگارنده گفت که پدرش يک دستگاه راديوي ک. ب. گرفته و به منزل آورد. راديو با آنتن پشت بام کار ميکرد و باتري آن هم هر پنج شش روز يک بار بايد از نو شارژ ميشد. [8] بدين روي، يکي از نوکران سردار باتري را بر پشت الاغي از مالهاي سردار به زابل ميبرد و پس از شارژ به ده نورمحمدخان برميگرداند. سردار هر شب پاي راديوي خودش مينشست و به برنامههاي راديوهاي تهران، لندن، دهلي، و کابل گوش ميداد که معمولاً از ساعت هفت شب به بعد بود.
از جمله ديگر کسان نامداري که در آن برهه راديو داشتند يکي آقاي سپهري، صاحبکار سرکار امير،[9] بود. از راديوي سپهري خبر خاصي به دست نيامد. اما خبر در ميان اهالي دهانبهدهان گشته بود که آقاي سپهري راديو دارد.
- مرحلة دوم: درآمدن راديو به ميان مردم بيرجند
مذهبيون که به هر پديدة جديد با شک و بدگماني مينگرند در بيرجند با راديو، در قياس با ديگر پديدههاي جديد، بهتر و نسبتاً زودتر کنار آمدند. راديو از آغاز ورودش به بيرجند نام جعبة آواز گرفته بود. نامي ظريف که ماهيتي را وامينمود که در نزد قاطبة دينداران بيرجندي بر مبالغي فساد و کفر دلالت ميکرد. دينداران، که جو مسلط اجتماعي را در بيرجند سدة سيزدهم خورشيدي در سلطه داشتند، حاضر نبودند به آوازهاي ناپاکي گوش فرادهند که از جعبة آواز بيرون ميآمد. آنان، به اعتبار قول ديگران، خبر داشتند که جعبة آواز برخي آواها از قبيل آوازخواني قمر را پخش ميکند که شنيدن آن حرام و ماية افساد است. اما از طرف ديگر، اين هم بود که همان جعبة آواز سخنرانيهاي مذهبي را پخش ميکرد که حتي اگر مثل سخنان آقاي راشد دور از هر رنگ و لعاب سياسي بود، بر آگاهي مذهبي شنونده ميافزود و بدين ترتيب جعبة آواز را از جايگاه جعبهاي مختص آواز خارج ميکرد و به جايگاه عالية ابزاري برميکشيد که ممکن بود به کار تقويت دين هم بيايد. پس چه بهتر که اهل ديانت اين دستگاه را داشته باشند و به صورت محدود و در وقت و ساعتي خاص از آن بهره ببرند که موافق رضاي خدا و پيغمبرش هم باشد.
چنين بود که راديو به مرور زمان از دست بزرگان بيرون آمد. اهالي يکبهيک راديو خريدند و با خود به بيرجند آوردند. يکي از رانندگان خودروهاي اتاق شهري که در خط بِهدان به بيرجند رفت و آمد ميکرد،[10] بعضي شبها باتري خودرو را به راديويي وصل ميکرد که خودش به بهدان برده بود. مدتي طول ميکشيد تا راديو گرم شود و شروع به کار کند. او راديو را در ميدانگاه کوچک ده بهدان قرار ميداد. خبر که در ده پيچيد، عدهاي از اهل محل در ميدان ده جمع ميشدند تا راديو گوش کنند. برنامة مورد پسند آنان در آن برهه سخنرانيهاي شيخ محمدتقي فلسفي و شيخ حسنعلي راشد بود. بعضي از کساني که آن دوره را به ياد ميآورند نقل ميکنند که حاضران در اطراف راديو در بهدان سخنان آقاي فلسفي را با توجه کامل تا آخر گوش ميدادند. اما کمتر ممکن بود کسي در موقع شنيدن سخنراني آقاي راشد خوابش نبرده باشد. سخنرانيهاي راشد و فلسفي که در آن برهه از راديو ايران پخش ميشد کمکم به بعضي از خانههاي مذهبيون شهر هم راه باز کرد. بيراه نيست که گفته شود راديو از حدود سالهاي دهة 1320 رفتهرفته در ميان عموم مردم بيرجند رواج مييافت. اهالي شهر يک به يک از مشهد يا تهران شخصاً يا از طريق دوست و خويشاوندي که به آن شهرها سفر ميکرد يک دستگاه راديو ميخريدند. بعضي از اهالي در سفر به عربستان راديو خريدند و به بيرجند آوردند.
يک خبر يا خاطره از دهة 1320 بيان ميکند که راديو اگر چند از انحصار قدرت سياسي بيرون آمده بود، هنوز با صورتي ديگر از قدرت پيوند داشته که مردانگي باشد. گويندة اين خاطره از زنان تحصيلکرده و سالمند بيرجند بود که در ضمن بيان خاطرات دهة 1320 براي نگارنده بدانجا رسيد که به ياد ميآورد برادر بزرگترش در آن برهه راديويي خريده و در منزل پدري داشت. اما او و بقية دخترها يا مادرش اعتناي چنداني بدان نداشتند و راديو طرف توجه برادر و پدر يا ديگر مرداني بود که به خانة آنها ميآمدند. مضمون سخن ايشان آن بود که زنان به صورتي ضمني و ناگفته از راديو بر حذر بوده يا نزديک شدن به آن را کاري مغاير شأن زنانة خود و مختص مردان ميپنداشتهاند.[11]
راديو در سال 1327 در زندگي مردم ايران، و هم بيرجنديها، بيشتر طرف توجه واقع شد. روز 15 بهمن آن سال محمدرضاشاه در دانشگاه تهران هدف سوء قصدي قرار گرفت که از آن جان به در برد. خبر در کشور پخش شد و فقط راديو بود که به مردم اجازه ميداد تا با کمترين فوت وقت از جريان اوضاع در تهران و از احوال پادشاه خبردار شوند. دو خبر از بيرجند و بشرويه در اين باره به دست آمد که نقش راديو را مشخص ميکند. نخستين، خبري است با تاريخ 24 بهمن 1327 از بيرجند بدين مضمون:
از ديشب که اين خبر وحشتاثر [ترور شاه] به وسيلة راديو پخش گرديد، هيجان بيسابقه و بينظيري در ميان اهالي توليد و امروز صبح دستجات مختلفه به اتفاق رؤسا و کارمندان ادارات در مسجد اجتماع نموده و عموم جمعيت حاضر که بيش از 6هزار نفر بودند مراتب انزجار و تنفر شديد خود را نسبت به آن عنصر پست خائن که نسبت به شاهنشاه محبوب سوء قصد نموده ابراز و در همين محل تلگراف مژدة سلامتي ذات همايوني جهت جمعيت قرائت و همه به اتفاق از اين که به ذات مبارک شاهانه آسيبي نرسيده خداي را شکرگزار شده و براي عرض تلگرافات عديده مجلس متفرق و در عين حال همه استدعا دارند هر چه زودتر صداي مبارک شاهانه را از راديو بشنوند تا بتوانند با خاطري آسوده مشغول به کار گردند.[12]
خبر ديگر از بشرويه به تهران فرستاده شده و باز هم نشاندهندة توجه مردم محل به راديوست:
26/11/1327 بر اثر خبر راديو مبني بر سوء قصد نسبت به ذات ملوکانه کلية طبقات ملت از مأمورين و اهالي در بشرويه از اين عمل خائنانه متنفر و به مناسبت درگذشت خطر از وجود ذات ملوکانه کليه به شکرانة اين نعمت به سپاسگزاري و دعاي ذات شاهنشاه محبوب اشتغال ورزيدند.[13]
پس از آن، در سالهاي آغاز دهة 1330 که سياست و حکومت در ايران محل منازعة جريان طرفدار محمد مصدق با شاه و طرفدارانش قرار گرفت، راديو هم به ميان آن کارزار سياسي آمد. اگر چند روزنامههاي ملي و محلي در آن برهه بار خبررساني و انتقال و انتشار خبرها و نظرها و تفسيرهاي اوضاع را به دوش کشيدند، رخدادهاي تند آن برهه موجب شد تا عدة بيشتري از مردم بيرجند درصدد تهية راديو برآيند. چنين هم شد و در آن سالها خريداران راديو در بيرجند زيادتر از معمول ساليان پيشين شدند. شنوندگان راديو هم در بيرجند به مراتب بيشتر شدند و هر خانهاي که در آن راديو بود، مخصوصاً شبها پاتوق شماري از مردم محل ميشد. گاه دوست يا خويشاوندي که روز براي کاري يا رساندن سخني به منزل دوستي ميرفت که راديو داشت ممکن بود در آن منزل در حد چند دقيقه بيشتر بماند تا صداي راديو را بيشتر بشنود.
در اينجا خبر ديگري داريم که پيوندي دورادور ميان راديو و قدرت را بازتاب ميدهد. خبر آن است که گاه هم ميشد که زني براي کاري در ساعات روز به ديدن زن ديگري برود. روز معمولاً خانه از مردان خالي بود و بارها شده بود که دو يا چند زن در منزلي که راديو بود گرد آمده و ضمن مجلس زنانة خويش دقايقي هم به راديو گوش کرده باشند. آنان البته که خبر اين کار را در زمرة مسائل خاص زنانه نگه ميداشتند و خيلي بعيد بود که با همسر يا ديگر مردان خانوادة خود از اين باره سخني بگويند. چند بار هم شده بود که مرداني ضمن گفتوگو با يکديگر درددل کرده بودند که زنشان وقتي به منزل زن فلان کس رفته با هم راديو گوش کردهاند.[14] راوي اين خاطره تأکيد داشت که اين درددل از حدود سخني از روي دريغ بيشتر نشده و مثلاً به پاية درددل از ارتکاب اعمال خلاف عفت نميرسيد.
پس از آن هم توجه به راديو پيوسته بيشتر شد. روز جمعه 29 امردادماه سال 1333، مراسم اختتام سومين دورة مسابقات کشتي قهرماني خراسان با حضور آقاي رام، استاندار خراسان، آقاي معتمدي، نيابت توليت عظمي، آقاي تيمسار سرلشکر افخمي، فرماندة لشکر 8، نمايندگان مجلس شوراي ملي و مديران جرايد و رؤساي ادارات مشهد و اعضاي سازمان تربيت بدني خراسان و بالغ بر چند هزار نفر تماشاچي در محل اردوي قهرماني در مشهد برگزار شد. در آن مسابقات، تيم کشتي شهرستان فردوس با 27 درجه امتياز رتبة ششم را به دست آورد. استاندار خراسان در مراسم پاياني مسابقات جام پيروزي و مدالهاي ورزشي را اعطا کرد. نکتهاي از آن مراسم که به کار گزارش کنوني ما آيد همان بود که جريان مراسم پاياني مسابقات از آغاز تا پايان مستقيماً از فرستندة راديويي لشگر هشتم از راديو مشهد پخش شد.[15]
يک سال پس از آن هم راديو شماري از مردم را در جنوب خراسان به سوي خود کشيد. آن بار هم ورزش در ميان بود. ساعت دوونيم بعدازظهر شنبه 12 فروردين 1334 جشن پايان سومين دورة مسابقات فوتبال قهرماني خراسان برگزار شد. جريان آن جشن از بدو شروع تا ختم آن با فرستندة بيسيم لشگر از راديو مشهد پخش شد.[16]
هم در طول مدت زمان اجراي مسابقات و هم تا مدتي پس از آن، در بيرجند خبرهايي در ميان مردم بيرجند پيچيد که راديو مشهد مسابقات کشتي را پخش کرده است و نامهاي شماري از بيرجنديها که براي مسابقه به مشهد رفته بودند از راديو گفته شده است. مدتي بعد هم هر بار که کسي به يکي از کشتيگيراني ميرسيد که نامش در راديو اعلام شده بود، سخني بدين مضمون به او گفته ميشد که تو کسي هستي که راديو نامت را خوانده است و مخاطب هم از ياد آوردن اين خاطره غرق غرور ميشد. اگر چند خودش اين افتخار را به دست نياورده بود که نامش را در آن ساعتي بشنود که راديو اعلام کرده بود.
سواي اين خبرها، چنان که گفته شد، سخنرانيهاي دو روحاني مشهور آن سالها، آقايان فلسفي و راشد، در دهة 1330 در ميان اهالي بيرجند شنوندگاني داشت. راديو ايران پخش آن سخنرانيها را ادامه داده بود. ماه رمضان آن سالها راديو هر روز از ساعت دوازدهوربع تا ساعت يک بعدازظهر سخنراني آقاي فلسفي را پخش ميکرد. اين سخنرانيها باب طبع مذهبيوني بود که وجهة سياسي هم داشتند و انگار که شنيدن سخنان فلسفي، همچنان که بر قوة فاهمه و تدبر سياسي ايشان ميافزود، قوة عمل سياسي ايشان را نيز به مرتبة والاتري ميرساند. يکي از آنان نقل کرد که يک روز ظهر آقاي فلسفي سخنانش را به سياستهاي دول خارجي کشاند و ضمن سخنان تند و تيزي که به ضديت با دول بيگانه بيان کرد، کناياتي هم به شاه و دستگاه حکومت وقت زد. فلسفي در ضمن آن سخنراني که از راديو پخش ميشد گفت بگذاريد دَه بند مطلب دارم که بگويم و پس از آن ديگر هر چه بشود بشود. حتي اگر مرا اعدام کنند هم ناراحت نخواهم شد.
سخنراني آن روز آقاي فلسفي برخلاف معمول از ساعت يک هم گذشت، اما همچنان پخش ميشد و راديو آن را قطع نکرد. سال 1397 که راوي اين خاطره را براي اين نگارنده نقل ميکرد، هنوز ميشد حال و هواي مطبوعي را دريافت که از پخش سخنان تند شيخ محمدتقي فلسفي در آن ظهر رمضان بر مذهبيون سياسي بيرجند مستولي شده بود.
روز 21 آذر ماه سال 1339، روزنامة اطلاعات آگهي معرفي نمايندگان فروش راديوهاي آندريا را در سراسر کشور منتشر کرد. در آن آگهي آمده بود که تجارتخانة حاج محمدمهدي صمدي در بيرجند نمايندگي فروش اين راديو را دارد. [17] اين آگهي براي مردم بيرجند چيزي بيشتر از خبر معرفي يکي از تجار شهر بود. محمدمهدي صمدي از گردانندگان تظاهرات مردم بيرجند در سال توفاني 1332 به مخالفت با دستگاه حکومتي پهلويان و طرفداري از محمد مصدق بود. اکنون او بود که پيشقدم شده بود تا راديو به بيرجند بياورد. شايد اگر نمايندگي راديو به هر کسي ديگر داده ميشد به اندازة حاج آقاي صمدي معنا و بار در دل خود پنهان نميداشت. اين آگهي بدان معنا بود که صمدي هنوز همان صمدي سال 1332 مانده بود و با اخذ نمايندگي راديو مشخص ميکرد که در پي تحول و ديگرگوني است. حکومت پهلويان بر او سخت نگرفته بود و او را آزاد گذاشته بود تا کار تجارتش را در بازار بيرجند ادامه دهد. اما او از پهلويان نگذشته بود و با روشي ديگر و با ابزاري جديد همچنان در پي ديگرگون کردن بود. راديو در مغازة آقاي صمدي ابزار ارتباط معمولي نبود. هم خود ميدانست، هم حکومت، و هم اهل سياست در بيرجند که اگر صمدي نمايندة فروش راديوست، يعني که راديو را وسيلهاي براي ادامة مبارزه سياسي ميشناسد.
جنبه ديگر اين آگهي آن بود که راديو به قدري در بيرجند شناخته بود که نمايندة فروش دستگاه راديو هم در اين شهر به مردم معرفي ميشد تا اهالي بتوانند بدون آنکه متوسل به مسافران مشهد و تهران شوند، در شهر خود راديو بخرند و از امتياز گوش کردن به راديو بهرهمند باشند.
چند سال بعد، در تاريخ 13/10/1341، خبري از راديو پخش شده بود که در ميان اهالي طبس موجب دردسر شده و انتقاداتي برانگيخته بود. خبرنگار روزنامة اطلاعات در شهر طبس در آن تاريخ خبر داد که چند روز قبل عدهاي از اهالي طبس به دفتر نمايندگي اطلاعات آمدند و گفتند:
اخيراً از طرف بانک ملي آگهي شد و در جرايد و راديوها اعلام گرديد که بانک ملي به دارندگان حساب پسانداز ملي که موجودي حساب آنان يک هزار ريال باشد با انجام قرعهکشي جايزه ميدهد. بانک وعده داد که قرعهکشي هر شهرستان در همان شهر انجام ميشود. به اميد همين وعدة بانک ملي، عدة زيادي از مردم که حساب پسانداز در بانک ملي نداشتند براي خود حساب باز کردند. اين عده ميگفتند: پس از مدتها انتظار اطلاع يافتيم که قرعهکشي محلي حساب پسانداز بانک ملي در مراکز شعب بانک انجام شده و در شهرهايي که نمايندگي بانک ملي است، از قرعهکشي حساب پسانداز خبري نيست. اين عده ميگويند: اگر قرار بود قرعهکشي محلي حساب پسانداز بانک ملي در مراکز شعب بانک انجام شود و نمايندگيهاي بانک مورد توجه قرار نگيرد، چرا اين موضوع را زودتر نگفتند؟[18]
در اين خبر، گلايه اصلي از گردانندگان بانک است. اما راديو در تکوين ماجرا نقشي داشته و خبر حکايت از استعمال راديو در ميان مردم و توجه آنان به مطالبي دارد که راديو پخش کرده است.
از سال 1342 خبري به دست آمد که گوياست که مجلة راديو ايران در پي گشايش دفتري براي نمايندگي در شهر فردوس بوده است. آگهي مربوط به اين موضوع در سه شمارة پياپي روزنامة اطلاعات درج شده است.[19]
هم در سال 1342 خبري از بشرويه در روزنامة اطلاعات چاپ شده که نشان ميدهد در آن تاريخ راديو جايگاهي استوار در ميان مردم آن شهر کوچک پيدا کرده بوده تا چندان که اهالي از اختلالي که در رسيدن صداي راديو ايران به بشرويه پيش آمده بود گلايهمند بودهاند. خبر از اين قرار است:
16/7/1342 سهشنبه ـ صداي راديو ايران به بشرويه نميرسد
خبرنگار ما در بشرويه گزارش ميدهد مدتي است صداي فرستندة راديو ايران شنيده نميشود و صاحبان راديوها و علاقهمندان نميتوانند از برنامههاي راديويي استفاده نمايند. به خصوص صبحها صدا مطلقاً نميرسد. اهالي بشرويه از مسئولان امر تقاضا دارند ترتيبي بدهند تا با رسيدن صداي راديو ايران راديوهاي مردم بلااستفاده نماند.[20]
خبري از سال 1349 به دست آمد که نشان ميدهد راديو در اين سامان ابزاري براي قاچاق هم شده است. خبر از اين قرار است:
10/4/1349 چهارشنبه ـ کشف چاي قاچاق در بيرجند
مأمورين پاسگاههاي ژاندارمري روستاهاي سده، گزيک، حسينآباد، شاهرخت، درح بيرجند از آغاز سال جاري تاکنون مقدار هيجده هزار و شصت و هفت کيلو چاي و مقداري اشيا از قبيل راديو، ضبطصوت و غيره قاچاق کشف نمودند. بنا به گزارش خبرنگار ما در بيرجند، چاي و اشياي مکشوفه به ادارة دارايي شهرستان بيرجند تحويل گرديد.[21]
اين خبر شگفتي و غرابتي هم دارد. شايد گمان کنيم که در آن برهه دستگاه راديو اهميتي پيدا کرده بود که خطرکردن و قاچاق آن براي جماعتي که دست به قاچاق ميآلودند داراي صرفه و منفعت تشخيص داده شده بود. اما واقع امر آن است که راديو هرگز در بيرجند و در ايران قدغن نبود که کسي يا کساني دست به قاچاق آن بزنند. در عين حال، نميتوان به تاريخچة راديو در بيرجند پرداخت و خبري چنين غريب را از قلم انداخت.
در دهههاي 1340 و 1350، هم سخنرانيهاي شبانة آقاي راشد شنوندگان فراواني در بيرجند داشت. سخنرانيهاي آقاي راشد قبل از ساعت هشت هر شب از راديو پخش ميشد و حاوي مواعظي ديني بود که در بيرجند خواستاران زياد داشت. سخنان شيخ حسنعلي راشد هر روز ظهر قبل از ساعت 12 و هر شب قبل از ساعت هشت شب پخش ميشد. آقاي راشد هر بار سخنش را با اين دو بيت از خواجه عبدالله انصاري آغاز ميکرد:
در آن سینه دلی و آن دل همه سوز الهی سینهای ده آتشافروز
دل افسرده غیر از آب و گل نیست هر آن دل را که سوزی نیست دل نیست
بعدها و در گذر زمان، انواع راديوهاي ساخت کشورهاي گوناگون به بيرجند آمد. کمکم ديگراني هم پيدا شدند که راديو خريدند و به بيرجند آوردند. چند تن، از جمله حاج اسماعيل دياني، در سفر حج يک دستگاه راديو خريده و با خود به بيرجند آورده بودند. هنوز داشتن راديو آن قدر عموميت نيافته بود. اگر کسي راديو ميخريد خبرش در ميان مردم ميپيچيد که فلان کس هم راديو آورده است.
از سال 1350 خبر ديگري به دست آمد که حکايت از ورود راديو به جريان انتخابات در شهري چون طبس و فردوس ميکند. بر پاية خبري که در روزنامة اطلاعات به تاريخ 4 آبان 1350 چاپ شده،
از روز گذشته که خبر کانديدا شدن آقاي علينقي نجد شيباني از طرف حزب مردم از راديو شنيده شد، مردم طبس با شوق و علاقة بيسابقهاي دستهجمعي براي گرفتن کارت انتخاباتي به حوزههاي توزيع کارت مراجعه ميکنند و با اين حال پيشبيني ميشود کارت انتخاباتي کسر بيايد و عدهاي موفق به گرفتن کارت نشوند. [22]
ديگر زماني رسيده بود که راديو بيش از پيش وارد زندگي اجتماعي مردم در اين صفحات شده بود. راديو در شهر کوچکي چون طبس توانسته بود بر موازنة سياسي اثر بگذارد و مردم را تا اندازهاي تشويق به شرکت در انتخابات کند که بيم آن در ميان آمده بود که طبس با کمبود کارت انتخاباتي مواجه شود.
راديو همچنان در زندگي فرد و جمع بيرجندي به پيش ميتاخت. عدهاي از اشخاص که تمولي بيش از متوسط داشتند راديو خريدند و آن را در خانه روشن ميکردند. کمکم رسم شده بود که در ساعتهاي مشخصي، مثل وقت پخش اخبار، عدهاي از همسايهها هم به منزل آن اشخاص ميآمدند و با شگفتي به راديو گوش ميدادند.
پدربزرگ مادري اين نگارنده يکي از آن دسته اشخاص بود که اواخر دهة 1340 راديويي خريده بود. هر سال تابستان که به باغ خودش در باغستان دُرُخش ميرفت هم حتماً راديوي خود را همراه ميبرد. [23] شب که اهل محلة تقي، واقع در پشت باغش، از کارها برگشته و شام خورده بودند به باغ او ميآمدند. چراغ زنبوري طارمي را روشن داشت. اهل محله يکبهيک با احترام و ادب در طارمي جلوي منزلش مينشستند تا راديو گوش کنند. او هم آنقدر بزرگوار بود که شب در باغ و منزل را باز ميگذاشت تا مردم بيايند و از دستگاهي که خريده بود بهره ببرند.
يکي دو سال اول که صداي راديو در باغستان درخش برميخاست، شنوندگان آن وقتي در ايوان باغ براي شنيدن راديو ميآمدند مدتي از روي اعجاب ميخنديدند و به همديگر نگاه ميکردند: ”چه اعجوبهاي است که حرف ميزند! لا اله الا الله! “ اما لازم است گفته شود که حتي يکي از آنان چيزي از سخنان راديو درنمييافت. آنان اگر براي گوش کردن ميآمدند، فقط براي هيجان ملاقات با پديدهاي عجيب و غريب بود، نه براي آگاه شدن از خبري يا سخني. زيرا نکتة بسيار مهم آن بود که هيچيک از آن جمع چيزي از سخناني درنمييافت که از راديو بيرون ميآمد. نگارنده سالها بعد از دو تن از اهالي شنيد که ضمن صحبت با هم اظهار ميداشتند: ”من که چيزي از راديو حاليام نميشود.“ و ديگري هم ميگفت: ”بله، من هم که نميفهمم چه ميگويد.“ علت اين امر در ناآشنايي گوش و حس شنوايي اين شنوندگان با سخن فارسي به گويش رسمي بود که از راديو پخش ميشد. آن دو تن هر سخني را هر چند غامض که به گويش محلي خودشان ادا ميشد، درست درمييافتند. اما سخني را جز آن درنمييافتند. بعيد نيست که بسياري از شنوندگان راديو در محل هم مشمول همين حال بوده و از راديو فقط صداهايي را ميشنيدهاند که معنا و مفهوم خاصي برايشان نداشته است.
از دُرُخش خبري ديگر به دست آمد حاکي از آن که يک نفر از اهالي راديويي خريده و با خود به درخش برده بود. بعضي از خويشاوندان يا دوستان او از ساعت پخش اخبار اطلاع داشتند و حوالي همان ساعت در منزل او حاضر ميشدند. آنان نقل ميکردند که او هر بار پس از آن که گويندة راديو خلاصة اخبار را ميخواند، فوراً راديوي خودش را خاموش ميکرد و خطاب به حاضران ميگفت: ”خلاصة اخبار را شنيديد. حالا مشروح اخبار را من خودم براي شما نقل ميکنم.“ او بارها گفته بود که مگر من براي خريد راديو پول دادهام که شما مردم هر روز و هر شب اينجا جمع بشويد و به آن گوش بدهيد؟ اين خاطره تا سالها بعد در ميان اهالي نقل ميشد و نگارنده خود بارها آن را در مناسبتهايي از چندين تن شنيده بود. خاطرهاي بود که در حافظة عمومي مردم محل ثبت شده بود و مدتها دهانبهدهان ميگشت و بهرهاي از تفريح و لطف طبع را براي گوينده و هم شنونده فراهم ميآورد.
ديگر خاطرة خود نگارنده از رفتار با راديو در دُرُخش است. در برههاي که نگارنده نوجوان بود، برههاي بود که کمابيش تعصب به راديو از بين رفته بود و کمتر کسي بود که راديو در منزلش نباشد. در آن برهه، گاه شنيده ميشد که در ميان مراجع بزرگ ديني هستند کساني که راديو و روزنامهها را در شمار مستحدثات ميدانند و با آن کنار نميآيند. اما آنچه بر راديو در جمع خانوادگي نگارنده رفت از اين قرار بود: باغبان ما مردي بود که او را ملاعلي صدا ميزديم. راديو قسمتي از وجود اين ملاعلي بود و ممکن نبود که روزي بدون گوش دادن به راديو از خانه بيرون بيايد يا شبي بدون راديو بخوابد. فراموش نميکنم روزي را که از داخل خانة ملاعلي باغبان سروصداي ممتدي چون صداي کوبيده شدن چيزي بر پا شده بود. پيدا بود که چيزي را در درون اتاق ميکوبند. حيران از شنيدن صداهاي نامعمول به اتاقش دويديم و او را ديديم که سنگ بزرگي در دست دارد، راديويش را کنار تاقچة پشت پنجره گرفته و آنتن راديو را با پاره سنگي ميکوبد. صحنة غريبي در برابر ما بود. باورش دشوار بود که کسي راديويي را چون قرباني در دست بگيرد و سرش را بکوبد! از او علت اين کارش را پرسيديم. گفت که دوستانش، که به باور او در امور فني راديو خبرهاند، به او سفارش کردهاند هر وقت که ايستگاه راديويي مورد نظرت را نميتواني بگيري و دستگاه تو پارازيت دارد، علت فقط و فقط از آنتن راديو است. آن را با سنگ بکوب تا خشخش و صداي پارازيت راديو از بين برود و به صداي صاف آن دست پيدا کني. او اکنون به جد سرگرم اجراي اين توصية فني شده بود و باور نداشت که راهنمايي آن دوستان از روي رندي و شيطنت بوده است. بلکه حتي بعد از گفتوگوي مفصل پدر نگارنده با او هنوز هم بر آن بود که گفتههاي دوستانش در اين باره از روي آگاهي بوده و او با کوبيدن آنتن راديو صداي آن را صاف خواهد کرد. ملاعلي راديويي را که آنتني درهم کوبيده و لهيده داشت تا سالها در خانهاش داشت. آن راديوي سيلور را با آنتن کجوکولهاش هنوز در خاطر دارم. ملاعلي ميگفت: ”راديونِ سِليوِر.“
ديگر خاطره مربوط به آشيخ عباس قريشي، آخوند دُرُخش، است. او آخوندي با صفا و صداقت و به منتهاي سادگي بود. روضهخوان محل بود و از راستي و نيکويي منش او بود که مردم محل باورهايي به کراماتش آورده بودند، اگر چه اندکي دير پا به عرصة وجود گذاشته بود و زمانهاش زمانه باور به معجزه و کرامت نبود. جوانهاي محل سادگي زياد او را دستماية ريشخند ميکردند. راديو آمده بود، تلويزيون در راه بود، و بسي ابزارهاي علمي نوين ديگر که اگر به دست مردم هم نرسيده بود بسياري از مردم دستکم از پديد آمدن آنها خبر داشتند. اينها اعجاز و کرامت را گامبهگام عقب ميراند. آقاي قريشي به تبع زمانه چيزهايي دربارة راديو شنيده بود و ميدانست که راديو موسيقي پخش ميکند که حرام است، موجب فساد ميشود، و به ديانت آدمي زيان ميرساند. او مدتي بود که در روضهها و موعظههايش ضمن ساير مطالبي که براي تأمين رستگاري هر دو جهان به اهالي ميگفت، از راديو هم پرهيز ميداد. تا روزي که به منزل يکي از اهالي رفته و ديده بود که راديويي در منزل او باز است و صداي آن را همه ميشنوند. پس بنا به مأموريت آسماني خود به آن دوست و اهالي آن منزل ايراد گرفته بود. صاحب آن خانه که رندي تمامعيار بود در پاسخ به ايراد آخوند دلسوز ده گفته بود که درست است که راديو دارم. اما سيم موسيقي آن را کَندهام. و سپس در مقام مردي متدين که در پي يافتن راه رستگاري است از آقاي آخوند پرسيده بود: ”مگر راديويي که موسيقي ندارد هم حرام است؟“ آشيخ عباس درنگي کرده و پس تأييد کرده بود که راديويي که موسيقي پخش نکند ديگر نتواند محل اشکال شرعي بود. مرد رند درخشي سپس پيشنهاد کرده بود که با پول خودش يک راديو براي حاجآقا خواهد خريد که همچون راديوي خودش سيم موسيقي آن را کَنده باشند و با اين ترتيب حاجآقا هم بتوانند سخنرانيهاي علماي ديني را بشنوند. پيشنهادي که نظر تأييد آقاي قريشي را گرفته بود، اما به عمل درنيامد.
دوره دورة اوج گرفتن راديو و نياز عموم بدان شد. حکومت پهلويان در سرازيري افتاده بود و همگان دوستدار و بلکه محتاج خبر از اوضاع مملکت بودند. رسمي شد که هر شب رأس ساعت يک ربع مانده به هشت، همه و مخصوصاً مردان خانوادهها اگر کار و ديداري هم داشتند آن را کنار بگذارند و ميخکوب پاي راديوي بيبيسي لندن بنشينند که خبرهايي پروپيمان از اوضاع ايران نقل ميکرد. برنامة راديوي بيبيسي از يک ربع به هشت شب تا ساعت هشتونيم برقرار بود. بعضي بودند که موج راديو صداي آلمان از کُلن را پيدا کرده و به آن گوش ميکردند. بعضي از راديو دهلي خبر داشتند که خود آن را گوش ميدادند. کساني که بيشتر سياسي بودند، راديو مسکو و باز سياسيترها راديو ملي را هم گوش ميداند. بازار راديو در جو سياستزدة کشور پيوسته پررونقتر ميشد.
گوش دادن به برنامههاي آن راديوها، از بيبيسي که راديوي عموم شده بود، تا راديوهاي کمشناستري چون آلمان و هند يا تا آن چند راديوي سياسيتر معرف منش و شخصيت فرد شده بود. در صحبتهاي خصوصي هر کس از راديوهاي بيشتر و متنوعتر خبر داشت برتري و اشراف خودش را بر اوضاع کشور و دنيا اثبات ميکرد. کسي که معلوم ميشد به راديويي خارجي گوش نميکند يا از هيچ راديويي خبري ندارد، آدمي بيخبر از روزگار وانموده ميشد و چنان موضعي کسر شأن شمرده ميشد، براي او و هم براي پيرامونيانش، که از راه بياعتنايي او به راديوها و خبرها نميتوانستند در ميان جمعها سري به دانايي برآورند.
در 1357، دولت برنامهاي ترتيب داده بود که محمدرضاشاه به بيرجند سفر کند. روز دهم خردادماه، مجري اخبار راديو ايران خبر داد که شاهنشاه آريامهر هفتة آينده به استان خراسان سفر خواهند کرد. بنا به اين خبر، فرماندار بيرجند طي دستوري به ادارات دولتي اعلام کرد که اين سفر بيرجند را هم شامل خواهد شد. بدين منظور، در دو نقطه از شهر بيرجند، يکي در خيابان محمدرضاشاه (جمهوري اسلامي فعلي) جنب مرکز بهداشت و ديگري مقابل مقبرة حکيم نزاري طاق نصرتهايي بر پا کردند. اما طاق نصرتي که در خيابان حکيم نزاري نصب شده بود نيمههاي شب به آتش کشيده شد. در آن موقع بود که راديوي بيبيسي هم در اخبار شامگاهي يازدهم خرداد ماه خبري را از بيرجند بدين قرار پخش کرد: ”عدهاي از جوانان در بيرجند که رژيم به آنها خرابکار ميگويد، طاق نصرت ورود شاه را آتش زدند.“[24] سفر شاه به بيرجند به همين علت لغو شد.
آن ساعت در آن روز و ماه و سال ساعتي بود به راستي قابل ثبت در تاريخ بيرجند. مردم محل از راديو خبري را دربارة شهر خود شنيدند که از نظر آنان شأنيت و وجاهتي نداشت و برخي هنوز ميگويند بيبيسي آن خبر را از روي غرض پخش کرده بود تا بيرجند و مردمش را از چشم حکومت وقت بيندازد.
آذر ماه 1358 در برخي از مناطق استان خراسان از جمله در بيرجند و برخي از توابع زمين لرزيد. روزنامة اطلاعات دربارة وقوع زمينلرزة خراسان نوشت: ”بر اثر زمينلرزة شب گذشته شبکة مخابراتي تلفن با مشهد و تهران قطع بود که به همين دليل ارتباط مخابراتي راديويي شعب شير و خورشيد تا امروز يکسره مشغول کار بود و گزارشها به کميتة امداد شير و خورشيد و از کميته به منطقه ميرساند. “[25] ديگر راديو بيش از پيش وارد زندگي اجتماعي مردم اين خطه شده بود. مسئلة کمک به زلزلهزدگان با راديو سامان داده ميشد. اين پيشرفتي مهم براي راديو در اين خطه بود.
زمانه که عوض شد و حکومت پهلويان برافتاد، بسياري چيزها فرق کرد. راديو راديويي شد که صداي انقلاب اسلامي و بعد از آن صداي جمهوري اسلامي بود. ديگر هر اشکال و ايراد شرعي از ميان برخاست. راديو بيش از پيش به ميان مردم آمد. مدت زيادي از انقلاب نگذشته بود که راديوهاي يکموج کوچکي به بازار آمد که در دست و در جيب جا ميگرفت. آن راديوهاي کوچک در دست بسياري از مردم ديده ميشد. اما ديگر راديو چنداني دوام نکرد و رونق خود را از دست داد. ديگر تلويزيون در ميان مردم ديندار و انقلابي بيرجند و پيرامون آن جا باز کرد. تلويزيون ديگر آن تلويزيون گذشته نبود و صحنهها و چهرههاي زننده نشان نميداد . اشکال شرعي از ميان برخاسته بود و تلويزيون راه خودش را به همة خانهها باز کرد و عضوي از همة خانوادهها شد. راديو عقب زده شد و تلويزيون ابزار يکهتاز ارتباطي در خانههاي مردم بيرجند و حتي دهات اطراف شد. پايگاههاي مساجد که محل توزيع کوپنهاي کالاهاي ضروري مردم در سالهاي جنگ بود دستگاههاي تلويزيون چهارده اينچ سياه و سفيد پارس را هم با دفترچة بسيج اقتصادي توزيع ميکرد. اين رويه موجب شد که تلويزيون هر چه بيشتر در بيرجند گسترش يابد. هر چه تلويزيون پيشروي کرد، راديو عقب نشست.
از دهة 1360 ممکن بود که راديو با تلويزيون در دو کفة هموزن قرار بگيرد. اما هنوز راديو چيزي ديگر بود. تنوعي که راديو داشت در تلويزيون نبود. چيزي که مردم بدان سخت نياز داشتند خبر بود و خبر هم از راديو به دست ميآمد که راه آن به دنياي بيرون از مملکت باز بود. دوباره راديوي بيبيسي لندن شبها در خانهها باز ميشد. اين بار با رعايت حدود بيشتري از احتياط، تا مبادا بر دوستان تندروي جمهوري اسلامي گران آيد. در همان آغاز دهة 1360، چون مشخص شد که جنگي تحميلي بر کشور همچنان ادامه خواهد داشت موازنة نسبي راديو با تلويزيون به هم خورد. باز راديو پرطرفدار شد و در آن برهه راديو عراق هم شنوندگاني پنهاني پيدا کرد. راديو عراق فقط يک گوينده داشت که با آواي درشت و دلخراشي سخن ميگفت. سخنان آن راديو بيشتر بدگويي و دشنام بود، اما خصوصاً از وقتي طرف توجه شمار بيشتري از مردم قرار گرفت که مصاحبههايي با اسيران ايراني پخش ميکرد. خانوادههايي که از فرزندانشان بيخبر بودند با دلهرة خاصي به آن مصاحبهها گوش ميدادند تا مگر رد و نشاني از دلبند خود را به دست آورند. در آن ميانه، بازار سفارش به راديو عراق هم باز شد. بدين معني که کساني که خود از راديو چيزي درنمييافتند، به ديگراني سفارش ميکردند تا حتماً در ساعت پخش آن مصاحبهها در آن باريک شوند و سپس از آنان در اطراف شنيدههايشان با دقتي بيش از معمول پرسوجو ميکردند.
هم از سال پرماجراي 1360 خبري ديگر از راديو به دست آمد که بازتابي است از اوضع اجتماع اندران برهه؛ برههاي که حکومت نوين انقلابي سخت در پي استوارکردن پايههايش بود و به موازات آن واکنشها به حکومت هم در سراسر ميهن زياد بود. خبري که از آن برهه به دست آمده حکايتي است از اندرکنش انقلاب و ضدانقلاب در سرزمين جنوبي خراسان. از اين قرار:
سه تن از افراد ضدانقلاب که با تهية فرستندههاي دستساز در طبس مبادرت به اخلال در برنامههاي راديويي و ايجاد پارازيت ميکردند به وسيلة پاسداران انقلاب اسلامي اين شهر دستگير و به دادسراي انقلاب اسلامي گناباد تحويل گرديدند.
به گزارش خبرگزاري پارس، دستگيرشدگان که هاشم پارسا، فرزند رمضان معروف به کربلايي علي، پرويز توسلي، فرزند حبيبالله، و جواد يونسي، فرزند محمدحسن، نام دارند در ساعات مختلف روز و بهخصوص در مواقع پخش اخبار با ايجاد پارازيت و پخش موسيقي در پخش راديويي ايجاد اخلال ميکردند. بر اساس اين گزارش، از افراد مذکور يک فرستنده با بُرد کم و دو فرستنده با بُرد زياد به دست آمده است.[26]
راديو از آغاز دهة 1370 ديگر موقع و منزلت پيشين را نداشت و ميدان را به تلويزيون واگذاشته بود. اما واقعهاي در خارج از کشور در آن سالها موجب شد راديو چندي دوباره به ميان مردم بيايد. ارتش امريکا به عراق حمله کرد. مقارن با آغاز آن حمله، دولت امريکا راديويي داير کرد با نام راديو فردا. راديويي که با خبرهاي پيدرپي، مرتب و تازهاش راهي به ميان مردم حتي تا دهات بيرجند هم باز کرد. اما راديو فردا عمري نکرد و چنداني با مردم نماند.
- سازوکار راديوهاي قديم
جعبة آواز معمولاً با باتري کار ميکرد. باتريهاي بزرگي که ديگر چيزي هم همانندش نيست تا براي شناسايي بهتر بدان مثال زده شود. به کار افتادن جعبة آواز سازوکاري ويژه داشت. چوب بلندي بايد در بلندترين جاي ساختمان محل سکونت دارندة جعبة آواز برافراشته ميشد که يا دوپايه بود و اگر يکپايه بود در بالا تکهچوب ديگري در عرض آن زده ميشد که با هم به شکل چليپايي درميآمد. دو رشته سيم از اين چوب که حکم آنتن داشت پايين ميآمد. يک رشته را به کنجي از منزل ميبردند و در چالهاي فرو ميبردند که با زغال پر ميشد و روي آن را هم آب ميريختند. رشتة ديگر مستقيم از فراز ساختمان به جعبة آواز وصل ميشد. بدين ترتيب، جعبة آواز به کار ميافتاد.
مدتي که برآمد، جعبههاي آواز ديگري آمد که برقي بود. آن جعبههاي آواز را به برق شهر وصل ميکردند. بعضي جعبههاي آواز هم با نفت کار ميکرد. نفت را در منبع راديو ميريختند و فتيلهاش را روشن ميکردند. گرمايي که توليد ميشد باتري راديو را گرم ميکرد و پس دستگاه گيرندة جعبة آواز به کار ميافتاد. آنان که جعبة آواز نفتي ديدهاند نقل ميکنند که به راه افتادن آن راديوها حدود يک ربع ساعت طول ميکشيد.
با گذشت زمان و دگرگونيهاي زمانه، نام راديو بر سر زبانها افتاد. ديگر کسي جعبة آواز نميگفت. گفتن کلمة راديو هم نشاندهندة مبلغي تشخص و تجدد شد. سپس، راديو هم افادة معنا نميکرد و نام سازندة آن هم گفته ميشد. چنين بود که مثلاً راديو آندريا در گفتارهاي شمار اندکي از بزرگان يا پيرامونيان آنان ادا ميشد. راديو آندريا از نخستين راديوهايي بود که به بيرجند آمد و به نام شناخته شد؛ يعني ديگر صرف راديو نبود، راديو آندريا بود. بعدها نام راديو مارکوني هم در ميان برخي از مردم بيرجند معروف شد.
راديو آندريا با باتري کار ميکرد و چنان که نقل ميکنند، قيمت باتريهاي آن از قيمت خود راديو بيشتر بود. کساني هم بودند که باتريهاي مستعمل خودروهاي دورة جنگ جهاني را با زدوبندهايي که با شوفرها يا شاگردهاي آن خودروها داشتند ميخريدند و بر خودروهاي خود نصب ميکردند. آن خودروها را در بيرجند ”ماشين اتاق شهري“ ناميده بودند. سندي ديگر از زايايي و استواري گويش محل. خودروهايي بود که هم بار ميبرد و هم براي نشستن هفت هشت نفر جا داشت. چيزي که مهم بود همان بود که آن باتريها را ميشد به راديو هم وصل کرد تا راديويي راه بيفتد.
- تعميرکاران راديو
کساني هم در بيرجند پيدا شدند که وارد کار تعمير راديو شدند. به آنان ”راديوساز“ گفته شد و دکاني که در آن راديو تعمير ميکردند را هم ”راديوسازي“ خواندند. از نخستين راديوسازان در بيرجند آقاي پوريموت بود. آقاي پوريموت خود راديويي خريده بود و به علاقه و کنجکاوي شخصي راديويش را باز کرده و سر از کار آن درآورده بود و به تعمير اين دستگاه علاقهمند شده بود. او از روي همان علاقه و ذوق، در کارش شهرتي به هم زد تا جايي که دستگاههاي مخابراتي ادارة تلگراف و مخابرات بيرجند را تعمير ميکرد. آقاي پوريموت مدتي در کنار خيابان حکيم نزاري، بالاتر از شهرداري، دکان راديوسازي باز کرد. در دکانش شاگردي هم داشت با نام آقاي احمدي که او هم در کار راديوسازي وارد شده بود و بعدها دکان راديوسازي باز کرد. آقاي پوريموت بعدها به استخدام آموزش و پرورش درآمد. چنان که ايشان خود نقل ميکند، بارها شده بود که ضمن آنکه در مدرسه درس ميداد، ارباب رجوعش به مدرسه بروند و جوياي وضع راديويي شوند که براي تعمير به دکانش برده بودند. چنان که آقاي پوريموت ميگويد، لوازم يدکي راديوهاي قديم از قبيل لامپ و ترانزيستور در بيرجند نبود و او لوازم يدکي را از مشهد ميخريد وبه بيرجند ميآورد. او در منزلش هم راديوها را تعمير ميکرد. کم نبودند ارباب رجوعي که براي تعمير راديوي خود گاه و بيگاه در منزل او را ميکوبيدند. همه هم ميدانستند که اگر راديويي ناگهان خراب شد، بهترين راه آن است که تا موعد باز شدن دکان آقاي پوريموت معطل نمانند و به منزل ايشان بروند.[27]
راديوساز ديگر آقاي محمد فريدونيان شهري بود. او از ابوابجمعي ژاندارمري بود که براي خدمت در سازمان متبوعش به بيرجند منتقل شده بود. فريدونيان در ضمن خدمت در آن سازمان، تعميرات دستگاههاي مخابراتي ژاندارمري را هم بر عهده داشت. او پس از دورة خدمتش در ژاندارمري از بيرجند نرفت. در حدود همان فلکه دکاني باز کرد که کار آن تعمير راديو بود. در آن برهه، فلکه مرکز شهر و قلبگاه آن بود.
تعميرگاهي که آقاي فريدونيان باز کرد دومينِ تعميرگاههاي قديم راديو در بيرجند بود. وقتي اين تعميرگاه باز شد معنايي داشت: راديو در بيرجند زياد شده بود و دارندگان راديو احتياج به کساني داشتند که عيب و ايرادهايي را برطرف کند که از کار مداوم راديو ناشي ميشد. همان آقاي فريدونيان بود که مدتي بعد نخستين سينما را هم در بيرجند ساخت و داير کرد و آن را سينما فردوسي ناميد. سينما فردوسي هنوز در جاي نخستين خودش در کرانة جنوبي ميدان ششم بهمن (ميدان امام خميني کنوني) بر پا و داير است.[28]
لازم است ذکر شود که اشخاصي همانند آقايان پوريموت و فريدونيان بر پاية شمّ و درک شخصي خود با راديو و کار آن آشنا شده بودند، چنان که از ايشان ساخته بود که کل قطعات هر دستگاه راديويي را باز و از نو سوار کنند. بعدها راديوسازان در بيرجند زياد شدند. يکي از راديوسازان که در دهههاي 1340 و 1350 در بيرجند شهرتي به هم زد، ضياءالدين زينلي بود. او با نام ضيا زينلي معروف بود و دکان راديوسازي شلوغي در حدود ابتداي خيابان حکيم نزاري بالاتر از ميدان ششم بهمن داشت. ويژگي تعميرگاه آقاي زينلي همان شلوغي بيش از اندازهاش بود، يعني دکاني بود پر از صدها دستگاه راديو از انواع گوناگون که از زمين تا زير سقف بر روي هم ريخته شده بود، چنان که دکاندار از باريکهاي پيچاپيچ در ميان تلهاي راديو ميگذشت. بعدها دهها دستگاه تلويزيون گوناگون هم در تعميرگاه آقاي زينلي تلنبار شده بود. ارباب رجوع دکان آقاي زينلي هم زياد بود. از آن پس راديوسازي و راديوسازان در بيرجند زياد شدند.
- تأسيس ايستگاه راديو بيرجند
اما حکايت تأسيس ايستگاه راديو در بيرجند حکايت ديگري است که در اين پاره از گزارش بدان پرداخته ميشود. نخستين خبر در اين باره شايد خبر روزنامة اطلاعات سال 1350 در تيرماه باشد. اطلاعات در آن زمان نوشت:
خبرنگار ما در مشهد گزارش داد: بر اساس قراردادي که بين وزارت پست و تلگراف دو شرکت خارجي به امضا رسيده است، دو دستگاه عظيم ”ميکروويو“ با نهصد و شصت هزار و صد و شصت کانال در بيرجند نصب خواهد شد. از اين دستگاهها علاوه بر برقراري ارتباط بين خراسان و شهرهاي ديگر کشور و ممالک خارج ميتوان براي ايجاد شبکههاي تلويزيوني و راديويي هم استفاده کرد. [29]
بر پايه اين خبر، قدم بزرگي در راه گسترش راديو در بيرجند برداشته شده بود.
اواخر سال 1350، خبر ديگري دربارة تأسيس مرکز مستقل راديو در بيرجند انتشار يافت. خبر در شمارة روز ششم بهمن روزنامة اطلاعات آن سال و دال بر آن بود که در سال آينده شش مرکز فرستندة راديويي در کشور تأسيس خواهد شد و يکي از آن مرکزها در بيرجند خواهد بود.[30] اما ايستگاه راديو بيرجند سال پس از آن افتتاح نشد و اين کار به سال 1355 ماند. خبرش جلوتر آورده خواهد شد.
وقتي قرار شد ايستگاه راديو در بيرجند تأسيس شود، ادارة راديو تلويزيون مرکز مشهد به يکي از کارکنان خود با نام محمدرضا پويان مأموريت داد به بيرجند برود و مقدمات کار را فراهم کند. اين کار در ميانة جنجال و رقابت بود که از آغاز دهة 1340 بر سر تفکيک استان خراسان درگرفته بود و چند شهر مدعي مرکزيت استان جديد بودند. استقرار ايستگاه راديو در بيرجند نامزدي اين شهر را براي استقرار مرکز استان هم تقويت ميکرد. پس آقاي پويان که خود از اهالي بيرجند هم بود اين مأموريت را با دورانديشي و تدبيري به اجرا درآورد که واکنشي به بار نياورد. او محل استقرار ايستگاه راديويي را با کمک متخصصان فن در دشت عليآباد تعيين کرد که دشت گسترده و نسبتاً آبادي در فاصلة چند کيلومتري در خاور شهر بيرجند بود.[31] براي اين منظور، پانزده هکتار از اراضي دشت را هم گرفتند. قسمتي از اراضي از بنگاه خيرية آبلولة بيرجند بود و قسمتي از منابع طبيعي. کمک فرماندار وقت، آقاي عليرضا زماني، هم در کار آمد که اصلاً درخشي بود و شوري به توسعة بيرجند داشت. با کمک آقاي فرماندار، معادل زميني که از بنگاه آبلولة بيرجند به ايستگاه راديو داده شده زمين معوض به بنگاه آبلولة بيرجند دادند. کار ساختمان آغاز شد و وقتي تأسيسات ساختماني آماده شد، چهار دستگاه فرستندة ده کيلوواتي ساخت کمپاني گيتس امريکا خريداري و به بيرجند وارد شد. قرار بود دو دستگاه در حال کار و دو دستگاه ذخيره باشد.
در خردادماه سال 1353، سازمان راديو تلويزيون ملي ايران اطلاعيهاي انتشار داد و نوشت: براي رسانيدن صداي ايران به مردم ايران به ياري شما نياز داريم. در آن اطلاعيه آمده است که سازمان براي تکميل کادر فني فرستندههاي راديويي در 32 شهر کشور به 60 تن نياز دارد که دارندة ليسانس و فوق ليسانس رشتههاي مخابرات و الکترونيک و فيزيک باشند. در رديف چهاردهم نام شهرها، نام بيرجند ديده ميشود.[32]
در سال 1354 کارهاي راديو بيرجند جنبوجوشي گرفته بود. ماه بهمن آن سال، روزنامة اطلاعات آگهي مفصلي براي دعوت به کار در سازمان راديو تلويزيون ملي ايران به چاپ رساند. در آن آگهي از جمله نيازهاي سازمان يکي هم نياز به استخدام تکنيسين مکانيک، تکنيسين تأسيسات، و کارگر فني براي کار در راديو بيرجند بود.[33]
کمتر از يک سال بعد، روز 19 مهرماه 1355 که زادروز فرح ديبا بود، ايستگاه راديو بيرجند پخش رسمي برنامههايش را آغاز کرد. ترتيب آغاز به کار ايستگاه ساده و مختصر بود و صرفاً با پخش برنامه و اعلام اين جمله صورت گرفت: ”اينجا بيرجند است، راديو ايران. “ رسم افتتاح ايستگاههاي راديويي در آن دوره همين بود. اما در اينجا کاري افزون بر رسم جاري هم شد: مقامات ايستگاه راديو بيرجند مهماني شامي هم به همان مناسبت در باشگاه افسران بيرجند دادند.
لازم است يادآور شود که در آن ايام خاندان شاهي در بيرجند مهمان اميراسدالله علم بودند. علم خود در يادداشتهايش در فصلي به تاريخ روزهاي 20 تا 25 مهر 1355 گزارشي را از ميزباني از خاندان شاهي، نخستوزير، و پنجاه نفر مهمان ديگر داده و آن را پذيرايي خوبي شمرده که همه واقعاً تحت تأثير آن قرار گرفته بودند. در آن گزارش، برخي از گوشه و کنارهاي مهماني و سفر خاندان شاهي به بيرجند را آورده است. اما حتي به اشاره هم از افتتاح ايستگاه راديو بيرجند سخني نياورده است.[34]
برنامة راديو بيرجند از اين قرار بود که هر روز صبح از ساعت شش با پخش قرآن و سرود شاهنشاهي آغاز ميشد و تا ساعت 12 شب ادامه مييافت. کار اين ايستگاه رلة برنامههاي راديو سراسري ايران براي نواحي جنوبي خراسان بود. بدين صورت که برنامههاي راديو ايران از دستگاههاي مايکرويو به بيرجند ميرسيد و از مرکز مايکروويو بيرجند در خيابان حکيم نزاري به ايستگاه دشت عليآباد فرستاده ميشد و از آنجا رله ميشد. ايستگاه راديو بيرجند برنامة مستقلي نداشت که در محل توليد شود و پروانة پخش از ايستگاه محلي را داشته باشد. يگانه برنامة مستقل راديو بيرجند آن بود که اذان مغرب را به افق بيرجند پخش ميکرد. افق بيرجند حدود 25 دقيقه از افق تهران جلوتر است.
محمدرضا پويان متولي اين ايستگاه راديويي بود. او کار ديگري براي عمران ايستگاه فرستندة راديويي تحت امر خودش کرد. مجوز حفر يک حلقه چاه عميق را گرفت و با آبي که از آن چاه به دست آمد در يک هکتار از محوطة ايستگاه چمن کاشت تا هواي ايستگاه راديو و پيرامون آن را پاکيزه داشته باشد که در محيط کويري قرار داشت. بقية زمين ايستگاه را هم درختان ميوه کاشت. از بجستان درختان انار آورد، از تقاب انگور آورد و به همين منوال از هر محل درخت ميوهاي آن را آورد. از جمله از خواف درخت سرو آورد که دورتادور محوطه را حصاري از سرو کاشت. به کارکنان ايستگاه هم اعلام کرد که هر کس درختان ميوهاي محل يا روستاي خودش را به خرج ايستگاه راديو بياورد و در اين زمين بکارد و خود مسئول نگهداري آن هم باشد. با اين تدبير، پس از مدت کوتاهي محوطة راديو بيرجند باغ زيبايي شد که انواع ميوهجات هم در آن عمل ميآمد. به گفتة آقاي پويان، ميوة درختان بِه محصول ايستگاه راديو در نمايشگاه ميوه در شيراز مقام نخست بهترين محصول را به دست آورد.
راديو بيرجند بدين صورت داير شد. آقاي پويان نقل ميکند که از آن زمان تا سال 1368 پيوسته مشغول توسعة زيربناها و تأسيسات ايستگاه بودند؛ نگران آنکه هر گاه شهر بيرجند مرکز استان شد، ايستگاه راديويي مناسبي هم در مرکز استان آينده فراهم آمده و کاري درخور مرکز استان باشد. سوابق گوياست که از آغاز دهة 1340 جنبوجوشي درگرفته بود تا بيرجند مرکز استان جديدي شود. آن جنبوجوش به مرور زمان به ميان مردم هم برده شد تا سرانجام در سال 1383 استانداري جديدي با نام خراسان جنوبي به مرکزيت بيرجند تأسيس شد.[35]
از اسنادي که دربارة توسعة زيرساختهاي فني راديو در بيرجند به دست آمد باز دو آگهي ديگر براي استخدام است. سازمان راديو تلويزيون ملي ايران در سال 1356 آگهي نياز به تأمين عوامل انساني انتشار داد. در آن آگهي آمده است که ايستگاه راديو بيرجند نياز به همکاري کمک تکنيسين ديپلم برق، الکترونيک، رياضي و طبيعي دارد.[36] همان آگهي عيناً يک هفته بعد در تاريخ 17/6/1356 هم چاپ شد،[37] و باز پس از پنج ماه در تاريخ 11/11/1356 نيز سومين بار به چاپ رسيد.[38] شايد توان بدين راي رسيد که نياز راديو در بيرجند به عوامل فني در آن تاريخ برآورده نشده يا دير برآورده شده است.
سال 1357 که حکومت پهلوي فروافتاد، پاکسازي ادارات دولتي از کارکنان پيشين در سراسر کشور اجرا شد. در بيرجند هم ادارات از کارکنان حکومت پيشين پاکسازي شد. اما دو تن از رئيسان ادارات بيرجند در مقام خود ابقا شدند. يکي از آن دو آقاي پويان بود که در رياست ايستگاه راديو بيرجند ماند. شايد دستگاه حاکمة جديد براي دوام و بقايش در جاهايي چون بيرجند چندان به راديو نيازمند بود که از پاکسازي در اين ادارة خاص چشم پوشيد.
در دهههاي اخير خبرهايي پراکنده دربارة راديو به دست ميآيد. گويي اين ابزار ديگر آن ارج و جاي گذشته را ندارد. با اين همه، دولت بر آن کوشيده تا راديو همه جاي کشور را زير پوشش داشته باشد. خبري از سال 1379 گوياي حساسيتي از همين دست است:
12/5/1379 دهستان دُرُح تنها نقطة کور راديويي شهرستان بيرجند است.[39]
در همان سال خبر ديگري باز گوياي کوشش دولت است به گستردن راديو در اين سامان:
25/8/1379 راهاندازي دفتر خبر صدا و سيما، راديو فرهنگ و شبکه خبر در بيرجند.[40]
- تلويزيون در بيرجند
تلويزيون از دهة 1350 به موازات راديو در جنوب خراسان در کار توسعه بود. خبر روزنامة اطلاعات در تاريخ 14 ارديبهشت 1350 حاکي است که پوشش تلويزيوني قسمتهاي وسيعي از غرب و شمال کشور پايان يافته و عمليات مقدماتي براي پوشش منطقة شرقي کشور شامل مشهد، بيرجند و زاهدان رو به اتمام است.[41]
بدين ترتيب، تلويزيون از اوايل دهة 1350 کمکم به ميان مردم بيرجند ميآمد. در همان حال، مذهبيون سخت با آن دشمني ميورزيدند. تلويزيون حکايتي جدا داشت. چون فقط صدا نبود، تصوير هم نشان ميداد و در سالهاي دهة 1350 خورشيدي که کار تلويزيون ايران رونقي هم گرفته بود، برنامهاي نبود که در آن سر و صورت بيحجاب زنان نشان داده نشود. اين بود که تلويزيون در ميان مردم بيرجند طرف دشمني زيادي قرار داشت. در عين حال، از روزي که تلويزيون در بيرجند قابل دريافت شد، دستگاههاي گيرنده و پخش تلويزيون در اين شهر پيوسته خريدار داشت. چندين فروشگاه دستگاههاي تلويزيون را در ويترينهاي خود گذاشته بودند. مذهبيون سخت بر دشمني با تلويزيون و مغايرت اين ابزار با ديانت پا ميفشردند. اما چنانکه اين نگارنده خوب و روشن به خاطر دارد، تلويزيون در بيرجند از دو سو گسترش يافت: يکي از طبقة بالا که با پديدة نو همراهي نشان داد و دوم از طبقة پايين که در عين پابندي به ديانت از غيرت و تعصب دور بود. مخالفت با تلويزيون در بيرجند در طبقة متوسط بر پا بود و مخالفتي پرقدرت هم بود.
خبري از حوالي ميانة دهة 1350 به دست آمد، از شهر قاين در صد کيلومتري شمال بيرجند که با توجه به فرهنگ ديني محل جاي درنگ دارد:
21/12/1354 پنجشنبه ـ انتظار اهالي قاين براي افتتاح ايستگاه تلويزيون
بخش قاين هماکنون با بيش از 80 هزار نفر جمعيت چشم به افتتاح ايستگاه تلويزيوني خود بسته است و به شدت انتظار اين کار را ميکشد! چندي پيش مسئولان امر به خاطر گسترش شبکة تلويزيوني کشور در اين بخش، در ارتفاعات “کوه خواجه” اقداماتي نمودند و در اين ارتفاعات دکل تلويزيون و کابلهاي لازم را نصب کردند. اما چند ماه است که آنان از ادامه کار خود بازمانده و دکل و ساير تأسيسات تلويزيون را به حال خود رها کردهاند و رفتهاند! چقدر خوب خواهد بود که اگر متخصصين مربوطه کار خود را به اتمام برسانند و مردم قاين را نيز همانند مردم شهرهاي ديگر کشور صاحب تلويزيون نمايند.[42]
اين خبر در زماني انتشار يافته که بيرجند از چند سال پيشتر داراي ايستگاه دريافت امواج تلويزيوني بوده است.
در اين خبر قابل تأمل است که اهالي قاين که از توابع بيرجند بود براي برخورداري از تلويزيون شتاب دارند. حال آنکه تلويزيون در بيرجند با مقاومت طبقة متوسط شهري مواجه بود که شاکلة اجتماع آن روز بودند. اما روزگار چنان گشت که دورة دشمني با تلويزيون در بيرجند طولي نکشيد. انقلاب 1357 که شد، همه به تلويزيون روي آوردند. تلويزيون ديگر دستگاه انتشار فساد نبود. سيماي رهبر انقلاب و ساير رهبران مذهبي از تلويزيون پخش ميشد و ديگر داشتن و تماشاي اين دستگاه نه که محل اشکال نبود، پسنديده هم بود.
از پايان دهة 1360 به بعد، دستگاه ويدئو، مانند ديگر جاهاي کشور، پنهاني به بيرجند هم رسيد. به اين ابزار نوپديد “دستگاه” ميگفتند که واژة مخصوص آن در همهجا بود و اختصاص به بيرجند نداشت. ويدئو اگر چند ابزار خبررساني نبود، هيجاني داشت که به عبارتي سينمايي بود که به خانه ميآمد. اسم دستگاه ويدئو اسم کميتة انقلاب و ترس از يورش مأموران کميته را به خانههاي مردم به يادها ميآورد. ويدئو چند صباحي با ترس و لرز در خانههاي مردم بيرجند دستبهدست شد، اما دوامي نيافت. راديو قوت و موقع قديم را از دست داده بود، اما ويدئو هم نتوانست جاي استواري براي خود در ميان مردم اين سامان برقرار کند.
ابزارهاي جديد از قبيل تلويزيونهاي ماهوارهاي کمکم پيدا شدند و طرف توجه زياد واقع شدند. گوش دادن به راديو ديگر طعمي نداشت و چيزي به شنونده نميداد. تلويزيون جاي استواري براي خودش پيدا ميکرد. تلويزيون هم ابزار خبر بود و هم ابزار تفريح. با تلويزيون ميشد ساعتي از شب يا روز را شخص يا جمع خانواده خوش بگذراند. راديو چنين نقشهايي نداشت.
نتيجه
چنانکه در بخش نخست و با مرور خاطرات معلوم شد، رسيدن راديو به بيرجند و توابع پيوند مستقيم با قدرت سياسي، ديني و مالي داشته است. نخستين آورندگان راديو به اين خطه و هم نخستين دارندگان آن از حکومتگران محل يا از آن دسته از رهبران برجستة ديني بودهاند که سواي منزلت ديني نفوذ و قدرتي هم در محل داشتهاند. مطالب بخش دوم نشان ميدهد که راديو پس از مدتزماني از انحصار قدرتمندان و بزرگان درآمده و به ميان مردم راه يافته است. راديو در اين مرحله ابزاري شد که کارکردهايي اجتماعي پيدا کرد. هم از همين مرحله خاطرههايي به دست آمده که آثاري کمرنگ از پيوند راديو و جنسيت مردانه به دست ميدهد. اين خاطرهها اگر چند طول و تفصيل ندارد، جا داشت که در اين گزارش بازگفته شود. از آن روي که باز هم بياني از پيوند راديو با قدرت (مردانگي) است. يافتههاي بازپسين بخش از گزارش حاکي است که رسيدن تلويزيون به اين سامان تابع برنامة توسعة دولت وقت بوده است. تلويزيون، برخلاف راديو، به صورتي و از راههايي به منطقه آمده که وابستگي به نيروي سياسي يا اجتماعي ويژهاي نداشته است.
سخن پاياني
هنوز در خانههاي برخي از مردم بيرجند دستگاههاي راديوي قديم ديده ميشود. اما اگر از آنان پرسيده شود که چه وقت به اين راديو گوش دادهاند، اي بسا که خودشان هم چيزي به ياد نياورند. راديو که روزگاري با جان بيرجندي عجين بود امروز در گوشة تاقچههاي خانههاي برخي از اهالي بيرجند خاک ميخورد و نقش تزييني و عتيقه دارد. نوههاي اهالي که تازه به دنيا آمدهاند ميشنوند آن چيزي که بر تاقچه يا در کمد هست راديو نام دارد. اما کسي نميداند که آن راديو چه رنگها و طعمها مخصوصاً به زندگي پدران و مادران آنان داده بود، موجب چه شگفتيها شده بود، چه اميدها برانگيخته بود، و چه حرمانها و شکستها را در دل پدران و مادران آنان پاشيده بود، چه ساعتهاي تعالي و با خدا بودن را به خانهها آورد بود، چه ساعتهايي که صاحب راديو با گوش کردن به آن صداي ضربان قلب خودش را هم شنيده بود که به شماره افتاده بود. و . . .
جهانا سراسر فسوسي و باد.[43]
[1]نگارنده گزارشي را از زندگاني دکتر ولاديميروف تهيه کرده که پارهاي از احوال او را در بيرجند ثبت کرده است. ولاديميروف در بيرجند بود تا در همين شهر درگذشت و در قبرستان مسيحيان بيرجند به خاک سپرده شد.
[2]نگارنده گزارشي از زندگي و احوال آقاي فرزان تهيه کرده است.
[3]مردم قديم بيرجند به دلقکبازي ”مقلدي“ ميگفتند. بعدها زندهياد محمدعلي سپانلو رمان The Comedians نوشتة گراهام گرين را که به فارسي ترجمه کرد بدان عنوان مقلدها داد. اين رمان به قلم مترجم ديگري به فارسي درآمده بود و عنوان دلقکها داشت. عنواني که آقاي سپانلو براي ترجمة خود برگزيده بود نظر نگارنده را جلب کرده بود، اما در ديدارها با ايشان ممکن نشد دربارة چندوچون گزيدن اين برابر از ايشان پرسوجو کند.
[4]در سال 1330 خورشيدي، بحثهايي در مجلس شوراي ملي و نيز در مجلس سنا درگرفته بود که در اطراف منع پيالهفروشي در کشور دور ميزد. گمان ميرود اين سخنراني راديويي يکي از نطقهاي مجلس شوراي ملي يا مجلس سنا يا سخنراني ديگري دربارة موضوع بوده که در همان برهه از راديو پخش شده است.
[5]بديعالزمان نوربخش، مشهور به سري، شاعر قايني که در بيرجند زير حمايت اميرابراهيم علم، شوکتالملک دوم، باليد و سخنسراي نامآوري شد. او نابيناي مادرزاد بود. متولد 1279 خورشيدي بود و سال 1335 خورشيدي در تهران درگذشت. ميدانيم که سري دلبستة شديد صرف نوشيدنيهاي مستيآور و به گزارش برخي از قدماي بيرجند دائمالخمر بود. ميتوان دريافت که هم بدين جهت از شنيدن خبري که احتمال تعطيل دکانهاي عرقفروشي ميداد برآشفته بود.
[6]بجد آباديي است نزديک به شهر بيرجند که ويژگي آن بودوباش اهل سنت در اين آبادي است، در عين آنکه عدة کمي شيعيان هم در بجد سکونت دارند. در بجد اهل سنت و شيعيان ساليان دراز دوستانه در کنار هم سر کردهاند. هر دسته مسجد و نيايش مخصوص خود را دارند و نشده که خبري از بروز اختلاف در اين آبادي بين اهل سنت و شيعيان پخش شود.
[7]نگارنده گزارشي را دربارة زندگاني و احوال آخوند بجدي تهيه کرده است.
[8]نگارنده گمان ميکند که در آن برهه واژة ديگري بر جاي ” شارژ “ بر زبانها جاري بود. اما فرزند سالخوردة سردار قديم ناخوش احوال بود و بدين روي، ترجيح نگارنده آن بود که وقت به بازگويي خاطرات و ثبت آن صرف شود تا واکاوي واژگان، که ممکن بود به بهاي سر رفتن توان و حوصلة پيرمرد تمام شود و کار اصلي بر زمين بماند.
[9]محمدرضا سپهري متولد 1275 خورشيدي و متوفاي 1336 خورشيدي در بيرجند، صاحبکار اميرشوکتالملک علم و سپس صاحبکار اميراسدالله علم بود. نگارنده گزارشي از زندگاني و احوال او تهيه کرده است.
[10]بهدان از آباديهاي حاصلخيز و خرم واقع در نزديکي شهر بيرجند از جنوب. نام اين آبادي بَغدان بوده، به معناي محل بغ و بغان، که در گفتار روزمره در گذر روزگاران بهدان شده است. نام آبادي و خاطرات و داستانهاي پيشينيان بهدان جاي ترديد نميگذارد که اين آبادي محل بودوباش زرتشتيان بوده است.
[11]نگارنده ملزم شده که نامي از آن خانم بيرجندي نياورد.
[12] آفتاب شرق ( 25 بهمن 1327)، 2.
[13] [13] آفتاب شرق ( 16 بهمن 1327)، 3.
[14]از سلسله گفتوگوهاي نگارنده با زندهياد محمدرضاخان راغبي.
[15] اطلاعات (29 مرداد 1333)، 9.
[16] اطلاعات (15 بهمن 1334)، 11.
[17] اطلاعات (21 آذر 1339)، 6. نگارنده گزارشي از زندگاني و احوال مهدي صمدي و هم گزارشي از رخدادهاي روز 28 امرداد 1332 در بيرجند تهيه کرده است.
[18] اطلاعات (13 دي 1341)، 10.
[19] اطلاعات ( 1، 2 و 3 مهر 1342). بر پاية بررسي نگارنده در فاصلة سالهاي 1335 تا 1345 نشريهاي با نام راديو تهران در تهران چاپ و منتشر ميشده که ”نشرية ادارة کل انتشارات و راديو“ بوده است. شمارة نخست نشريه تاريخ شهريور 1335 را دارد. نگارنده بررسيهاي جداگانه در تاريخ مطبوعات بيرجند کرده و گزارشي در اين باره فراهم آورده، اما نتوانسته به قطع آشکار گرداند که نشرية راديو تهران در بيرجند نمايندگي داشته است. شايد شهرت اندک نشريه و هم جنبۀه نسبتاً تخصصي که از عنوانش برميآيد نگذاشته که به ميان مردم راهي باز کند و نام نشريه در خاطر مطبوعاتيهاي قديم بيرجند بماند.
[20] اطلاعات (16 مهر 1342)، 10.
[21] اطلاعات (10 تير 1349)، 8.
[22] اطلاعات (4 آبان 1350)، 8.
[23]دُرُخش از توابع بيرجند است که نام آن در گفتار عموم به معناي درخشش يا درخشيدن انگاشته شده، اما برخي از اهل لغت بر آناند که اين نام واژة پهلوي “دروئوخشي” بوده، به معناي جاي درختان انبوه، گشن و تناور. نام درخش را دال دلالت بر کهن بودن اين آبادي و پيوند آن با فرهنگ زرتشتيان و بودوباش اين قوم در اين آبادي دارد. درخش آتشگاههايي داشته است. در اين آبادي کهن قبرستانهاي گبرها پيدا شده و نيز قبرستاني شگفتآور که استخوانهاي قلم پا و دست مردگان گورها بيش از يک متر بود. نگارنده گزارشي بلند را از تاريخ و فرهنگ درخش در دست تهيه دارد.
[24]اطلاعات (10 خرداد 1357)، 4. خبرگزاري مهر هم در گزارشي به تاريخ 22 بهمن 1395 گزارشي در اين باره منتشر کرد.
[25] اطلاعات (7 آذر 1358)، 2.
[26] اطلاعات (16 تیر 1360)، 4.
[27]از گفتوگوي نگارنده با آقاي پوريموت در ديماه 1399.
[28]نگارنده گزارشي از زندگي و برخي احوال آقاي فريدونيان تهيه کرده است . سينما فردوسي نخستين سينما در بيرجند بود و پس از رخدادهاي سال 1357 مصادره شد.
[29] اطلاعات ( 4 آذر 1350)، 8.
[30] اطلاعات (6 بهمن 1350)، 72.
[31]با گسترش شهر بيرجند در دهههاي کنوني دشت عليآباد به شهر پيوسته است.
[32] اطلاعات (18 خرداد 1353)، 7.
[33] اطلاعات ( 14 بهمن 1354)، 24.
[34]اسدالله علم، يادداشتهاي علم (چاپ 2؛ تهران: کتابسرا، 1390)، جلد 6، 296-299.
[35]از گفتوگوهاي تلفني مفصل نگارنده با آقاي محمدرضا پويان در مشهد در بارۀ تأسيس راديو در بيرجند. بهمن 1398.
[36] اطلاعات (10 شهريور 1356)، 21.
[37] اطلاعات (17 شهريور 1356)، 24.
[38] اطلاعات (11 بهمن 1356)، 20.
[39] آواي بيرجند (12 مرداد 1379)، 5.
[40] آواي بيرجند (25 آبان 1379)، 2.
[41] اطلاعات (14 ارديبهشت 1350)، 17.
[42] اطلاعات (21 اسفند 1354)، 43.
[43]از شاهنامه فردوسي.