روايت تعهد ادبي در شعر مقاومت افغانستان از رهگذر بررسی آثار خليلالله خليلي و پروين پژواك
يكي از ويژگيهاي شعر با خوانش متعهد، به تبع احمد شاملو، ”اجتماعي كردن من فردي شاعر“ است و ”من شاعر را در اين ترازو كشيد]ن[.“ يكي از وقايع مهم تاريخي قرن گذشته كه در سايۀ آن آواي فردي بسياري از شاعران فارسيزبان ناگزير اجتماعي و سياسي شد، تهاجم اتحاد جماهیر شوروي به افغانستان بود. در موازات با اين واقعۀ سرنوشتساز، گفتمانی ادبي در پايان دهۀ 1350ش/1970م شكل گرفت كه به طور كل ”شعر مقاومت افغانستان“ نام گرفته است. يكسالونيم پس از كودتاي هفت ثور 1357ش/1978م، نيروهاي شوروي به افغانستان حمله كرده، كشور را به اشغال نظامي درآوردند. تهاجم شوروي 10 سال به طول انجاميد و ثمرۀ آن كشتار يك ميليون غيرنظامي و مهاجرت چند ميليون پناهجوي افغان از خانه و كاشانهشان به پاكستان و ايران بود. اين تهاجم در حافظۀ جمعي افغانان نفوذ كرده و تأثيرات آن را در شعر و هنر افغانستان ميتوان به وضوح مشاهده كرد.
شايد با خروج نيروهاي شوروي و آغاز جنگ داخلي در افغانستان پروندۀ ادبيات پايداري نيز بسته شده باشد، اما مطالعۀ اين پيكرۀ ادبي كه بهرغم تمام پيچيدگيها و تنوع آوايي و جغرافيايي با وصف كلي ادبيات مقاومت افغانستان شناخته میشود، ديري نيست كه آغاز شده است. شعر مقاومت افغانستان با بينشي ناهمگن و با آواها و آراي گونهگون از درون جهان دوقطبي جنگ سرد سر بيرون ميآورد. از رهگذر بررسی شعر استاد خليلالله خليلي و پروين پژواك، دو نمايندۀ شعر مقاومت، ميكوشم پارهاي از نقشۀ پيچيدۀ احوال، برخوردها و آراي شعراي افغان را در برابر جنگ ترسيم كنم.
استاد خليلالله خليلي، زادۀ كابل در سال 1286ش/1907م، از شاعران برجستۀ ادبيات معاصر فارسي است. خليلي در اكثر قالبهاي كلاسيك چون غزل، قصيده و رباعي طبعآزمايي كرده است. منهاي دهۀ آخر زندگياش، فضايي لطيف و رمانتيك بر اكثر اشعار او چيره است. خليلي مدتي در مقام سفير افغانستان در عراق و عربستان سعودي خدمت كرد. پس از مهاجرت اجباري وي به اروپا و امريكا و در نهايت به پاكستان و اشغال وطنش به دست نيروهاي شوروي، كه تا پايان زندگياش در 1366ش/1987م ادامه داشت، جو و لحن اشعارش تحت تأثير شرايط آوارگي و تبعيد قرار گرفت. نام دو مجموعۀ سرودههاي خليلي در پاكستان حاكي از اين دگرگوني است: اشكها و خونها و شبهاي آوارگي. خليلي گرچه مستقيماً شاهد جنگ نبود، اما در پاكستان كه در آن وقت مأمن و مأواي عدۀ كثيري از پناهجويان افغان بود، تحت تأثير شور آزاديخواهي و سيل بيخانماني هموطنانش قرار گرفت. در تحليلي كه در پي ميآيد، آرا و بينش او را نسبت به مضامين وطن، پايداري و برونرفت از جنگ بررسي خواهم كرد.
مضمون وطن در شعر خليلي چند ساحت دارد. قلمرو زبان و ادبيات فارسي كه روزگاري از شمال هند تا آناتولي گسترده بود، در آثار خليلي در بستر پيوندهاي فرهنگي مشترك ملل كنوني اين پهنۀ جغرافيايي نمود پيدا ميكند. برای مثال، در مقالاتش پيوسته به ”پيش آهنگان زبان دري“ اشاره ميكند و زبان دري و اردو را ”پروردۀ يك نوبهار و آوردۀ يك شاخسار“ ميداند. او نه تنها خود را وارث گنجينۀ ادب فارسي ميداند، بلكه با بُعد انسان دوستي اين سنت ادبي نيز يكدل و يكرنگ است. از باب همدلي با ”شادي و مصيبت شهرهاي دور“ اينگونه مينويسد: ”شيخ اجل سعدي شيرازي بر زوال مُلك معتصم ميگريست، خاقاني در شيروان بر ماتم امام يحيي و مصيبت نيشابور ندبه ميكرد، انوري اشك خراسان [را] ميسرود.“[1]
سرزمين ديني از ديگر دغدغههاي شعري و فكري خليلي است. محمد سرور مولايي در اين باره مينويسد: ”وطن ديني و اعتقادي او فراخناي ديگر دارد: هر جا كه نام و نشان از اسلام و مسلماني است احساس صادق و عاطفۀ عميق او را بر ميانگيزد.“[2] يكپارچگي و پايداري امت اسلام در برابر تهديدهاي گوناگون مکرر در آثار خليلي ديده مي شود:
عروهالوثقاي وحدت را نباشد انفصام
حفظ اين پيمان الفت را خدا باشد كفيل
. . .
وقت آن آمد كه گيرد پر عقاب حريت
بوم استعمار هر جا، بركشد بانگ رحيل[3]
از نظر خليلي، كسب آگاهي و گزيده عمل كردن از اركان اساسي يكپارچگي ديني است:
اينك آمد كاروان غير، چشمت باز دار
زشت و زيبايش ببين، اينش بگير آنش مگير
علم وي تحصيل كن، از مكر وي دوري گزين
چشم بگشا گوش بر الفاظ بيجانش مگير
اين كتاب عصر ما باشد معماي شگفت
هوش دار، اين درس دشوار است آسانش مگير
خليلي از حضور استعمار و پيامدهاي آن در سرزمينهاي اسلامي آگاه است، اما كليت تماس مشرق زمين با غرب را مخرب نميشمرد. در اين شعر همكيشان و هموطنانش را ترغيب ميكند که با تيزبيني و هوشياري ”زهر پنهان“ را از ”شهد شيرين“ غرب، اين ”كاروان غير،“ جدا ساخته و آن را براي ترقي خود بنوشند. در اشعاري كه خليلي با مضمون پايداري ميسرايد، وطن ديني يا قلمرو اسلام پررنگ ميشود و با نقش مضامين ديني در اشعار ديگرش لزوماً سنخيتي ندارد. به اين موضوع بيشتر خواهم پرداخت.
مهاجرت اجباري بر آثار خليلي تأثير بسزايي گذاشت. پس از تهاجم خشونتبار شوروي، فصلي نو در شعر خليلي نيز آغاز ميشود. پس از گذراندن مدتي در ايالات متحده، خليلي تا پايان زندگياش ميان پناهجويان افغان در پیشاور و اسلامآباد زيست؛ فضايي كه بهرغم غلبۀ حس آوارگي، مملو از شور آزاديخواهي افغانستان بود. خليلي، در كسوت شاعری پرآوازه و تثبيتيافته، در اشعار خود به حمايت و تهييج رزمندگان افغان همت ميگمارد، اما از نكوهش يا نصيحت پدرانه نيز ابايي ندارد. واقعيتهاي تلخ و هضمناپذير تهاجم نظامي را با كلام آهنگين خود روايت ميكند، از سكوت و بيتفاوتي شاهدان جنگ گله ميكند، دلايل خشونتزدگي امروز افغانستان را برميشمرد و در پاسخ به نظم نويني كه خود را بر جامعهاش تحميل ميكند، اصول ديني را شالودۀ فلسفۀ مقاومت خويش قرار ميدهد.
در قصيدۀ ”وطن و درۀ زيباي مري،“[4] خليلي فاجعۀ انساني جنگ را به مدد آرايهها و تصاوير ادبي توصيف ميكند:
ياد آمدم ز منظر آن شام لالهگون
آن گلزمين كه هست به خون در شناوري
خليلي مصيبت تهاجم دشمن را به غروب تشبيه مي كند؛ پايان روشنايي ”مشرقزمين“ و فروكشانده شدنش به ”مغرب،“ همانند ”مجرمي كه كشندنش به داوري.“ نگاه انتقادي خليلي به نفوذ غرب در مشرقزمين به اين اشاره محدود نميشود. او كوشش شوروي براي تثبيت نظام سوسياليستي را پارهاي از جبهۀ استعمار غربي ميداند. آفتاب/خورشيد، بنمايۀ مكرر اين قصيده، در يكي از اين ابيات با ”شبستان حيدري،“ آرامگاه عليبن ابيطالب، وداع ميكند و هنگام غروب، بر ”رخسار كشتگان“ بوسه ميزند. اشارۀ خليلي به يكي از اماكن مقدس ديني نمادين است و نشانۀ هراس از كمرنگشدن بافت ديني – ”آيين ايزدي و شعار پيمبري“ – جامعه دارد و جايگزينی آن با سنت بيگانهاي كه از چشمهاي ”زهرگينشده“ سيراب گشته است. خليلي از آواي دل خود شكايت دارد، از كشتار ”هزار كودك مظلوم بيگناه“ بوده است. خليلي ميگويد:
شعر مرا كه شاهد ايوان صلح بود
جنگآفرين نمودي و رزمي و سنگري
در اين بيت، خليلي فلسفۀ تعهد و دليل راديكاليزه يا رزميشدن شعرش را ذكر ميكند: ”ايوان صلح“ ناگزير به ميدان ”جنگ“ كشانده شده است. حتي شعر خليلي نيز كه پيش از تهاجم شوروي در آن نشاني از مضامين تعهد نبود، بر اثر سياستزدگی جنگ سرد بافتي ايدئولوژيك يا ايدئولوژيزده به خود ميگيرد، درك وضعیت سياسي و اجتماعي نسل خليلي براي دریافتن نقاط افتراق او و پروین پژواك از اهميت ويژهاي برخوردار است.
تعهد در شعر خليلي لزوماً به مثابه طرح راه حلي ايدئولوژيك، بسيجكننده و يكپارچه در برابر حضور نظامي شوروي ديده نميشود و گاه فقط پژواك آواي ستمديدگان است. در سال 1363، شيراز ميزبان كنگرۀ جهاني بزرگداشت هشتصدمين سال تولد سعدي بود. خليلي به علت كسالت قادر به سفر نشد، اما تركيببندي را همراه نامۀ خود روانۀ كنگره کرد:
سعديا ديده گشا حالت دنيا بنگر
ماجراي دل آوارۀ شيدا بنگر
بشريت شده ديوانۀ خودخواهي و آز
حال اين خودكُش ديوانۀ رسوا بنگر
به گمان تو بشر يكبهيك اعضاي همند
اينك اي شيخ اجل اين همه اعدا بنگر
ملتي غرقه به خون گشت و نناليد كسي
وضع همدردي و غمخواري اعضا بنگر
اي كه در ديدۀ تو بود جهان خرم و شاد
اينك اين صحنۀ خونريزي و يغما بنگر[5]
برخلاف بسياري از ديگر آثارش، چشمۀ پايداري شعر خليلي در اين تركيببند از مضامين و نهادهاي مذهبي سيراب نميشود. او از ميراث فرهنگي مشترك افغانستان و ايران، یعنی سنت همنوعدوستي در ادب پارسي، بهره ميجويد تا حس انساندوستي ملل ديگر و بهخصوص ايرانيان همسايه و همزبان را برانگيزد. خليلي در اكثر آثار دورۀ مقاومتش از گله کردن فراتر نميرود و انتظارات مشخصي را از ياران افغانستان (اعضاي بني آدم) طلب نميكند.
افغانستان يكي از نبردگاههاي جنگهاي واسطهاي سالهاي 1980م بود. از سويي تجاوز شوروي به مرزهاي افغانستان با همكاري و معاونت حزب دمكراتيك خلق افغانستان و از سوي ديگر حمايت مالي و نظامي امريكا، عربستان سعودي و پاكستان از جبهۀ مجاهدين منجر بدان شد که كسب بينش سياسي واحدی در قبال دو جبهۀ غربي كه مقاصد خود را در افغانستان دنبال ميكردند براي خليلي از نهايت اهميت برخوردار شود. اگرچه او از تنوع قومي و زباني سرزمينش آگاه بود، اما تمام افغانان را يك ملت ميدانست. در غزل ”طوفان مرگ،“[6] خليلي با لحني هشدارآميز از خطر به اين سو و آنسو كشيده شدن خبر داده، هموطنانش را به تكيه بر خود دعوت ميكند:
طوفان مرگخيز حوادث فرا رسيد
راه نجات ما به يمين و يسار نيست
خليلي پس از گذراندن عمر پرثمر ادبي و سياسياش، در اين برهۀ بحراني که خود را در مقام ”شاعري نمادين“ ميبيند،[7] ميكوشد وطنش را از درون براي يافتن همصدايي و همانديشي بسيج كند. كشوري كه ميان مردمش جدايي بيفتد و براي نجات به غرب و شرق چشم بدوزد، ”سر به راه شرف ميدهد به باد. “پيامد بر باد دادن شرف، از نظر اين شاعر، چيزي جز شرمساري در ”روز امتحان ملل“ نيست. محك آزمون، كه ملت افغانستان را چون ملل ديگر چشم انتظار است، يكي از اركان مهم تعهد ادبي در شعر خليلي است.
شعر پايداري افغانستان ريشه در سنتهاي ادبي و ديني متفاوت دارد و از حیث كثرت آوايي بسیار غنی است. در مقطع سياستزدۀ جنگ سرد و ميان دو قطب ايدئولوژيك، شعر خليلي ميكوشد جوهر تعهد را به فلسفۀ ”اعتماد به خود“ و دوري از ”مكر رهزنان“ گره بزند. او از ره پيمود هراسان است و ”راه نوين“ را ميجويد. در مثنوي مذكور ميگويد:
به تو دادند چون نگاه نوين
جستوجو كن، بجوي راه نوين
آنچه رفتند رفتگان در سال
شود اكنون به يك سحر پامال
گر كمي سر به خود فرو آريم
راه دشوار پيش رو داريم[8]
خليلي ميكوشد با يادآوري اصالت ديني و فرهنگي افغانستان راه ”دشوار“ پيش رو را روشنتر كند:
تو كه بازوي بتشكن داري
خون آزادگان به تن داري
مانده ميراث از كهن ايام
به تو آزادگي و غيرت و نام
ديد منفي و انتقادي خليلي به حضور غرب در افغانستان، دستاني كه ”ميبرند آنچنان كه خواهان اند [و] ميكنند آنچه در پي آناند،“ در اين مثنوي نيز مشهود است. او با لحني پدرانه و صريح آگاهي از شرايط حاكم بر دنيا را در چونان راه مبارزه با ”وضع امروز“ پيشنهاد ميكند. براي جلوگيري از تعدي و تجاوز به مرزهاي افغانستان ديگر نميتوان با تير و كمان به مصاف دشمن رفت. در عصري كه انسان ”افتاده و آزاده،“ به گفتۀ شيخ اجل، در آن ”پايمال“ ميشود، لحظهاي نميتوان غفلت كرد. با دقت به واژگان اصلی شعر خليلي ميتوان به دستمايۀ فكري او پي برد: راه خود، بازويت، پاي خويش، اعتماد به خود. مثنوي مذكور كه خوانندگانش را مستقيماً خطاب ميكند، من/ ما را در برابر ديگران قرار ميدهد. راه پيمودۀ دگران لزوماً به كار ما نمي آيد. تنها با خودكاوي است كه ميتوان از لغزش و سستي جلوگيري كرد. ديگران در انتظارند تو را كشانكشان به سوي دلخواهشان ببرند.
باور خليلي به توش و توان بسيجكنندۀ اسلام در بسياري از اشعار مقاومت وي هويداست، ولي احمدي دربارۀ بُعد اسلامي آثار او مينويسد: ”خليلي بر اين باور بود كه جنبش آزاديخواهي افغانستان براي نيل به پيروزي بايد رنگ و بويي ديني به خود گيرد، تمسك به اصول ديانت اسلام شالودۀ استواري تواند بود براي ساخت الگويي تاريخمدار از مقاومت.“[9] مثنوي ”لا اله الا الله“ نشاندهندۀ همين ادعاست. خليلي با لحني طعنهآميز به نظام فكري شوروي ميتازد و هموطناني را كه از اسلام روي برميگردانند در امحاي فرهنگي افغانستان همدست و هميار ميداند:
تو چه كردي با بخاراي شريف
آن ديار دين وآيين حنيف
مطلعِ شعر بازگوي جان كلام تعهد خليلي است:
مؤمن از لا درس عشق آغاز كرد
نغمۀ جانبخش حق را ساز كرد
خليلي نسبت به حضور نظامي و فرهنگي غرب در ميهنش بدبين است و ميكوشد هموطنانش را از حيله و مكر نيروهاي استعماري آگاه سازد. بهرغم دلسردي و يأس از معاونت خودي (حزب دموكراتيك خلق افغانستان) و در برخي موارد از رهبري مجاهدين (جبهۀ مقاومت)، خليلي اميدوار بود زير لواي اسلام ميان افغانان يكپارچگي و عزمي شكل بگيرد كه ايشان را به راه نوين افغانستاني مستقل سوق دهد. لحن خليلي در اين مقطع به شدت اجتماعي و سياسي ميشود؛ گاه به تلخي و طعنه ميگرايد و گاه رزمي و نصيحتگونه است. خليلي در آثاري كه تا پايان عمرش در تبعيد سرود، كوشيد مسيري تاريخ مدار و پساامپرياليستي را در برابر كشورش بنهد. اگر بتوان او را دستكم در اين برهه شاعري متعهد خواند، بيشك يكي از اركان اساسي تعهد او تصور استقلال براي تمام افغانان به منزلۀ يك ملت واحد است.
بهرغم اينكه حلقههاي ادبي پناهجويان افغان در ايران و پاكستان در بسط و نشر اشعار و انديشههاي خود از آزادي عمل بيشتري برخوردار بودند، شعر مقاومت را نميتوان فقط به قلمرو شعراي تبعيدی محدود كرد. پروين پژواك از نويسندگان فعال شعر مقاومت است كه در دورۀ نوجواني شاهد اشغال زادگاهش بوده است. پژواك در سال 1345ش/1966م در شهر كابل چشم به جهان گشود و اکنون ساکن کاناداست. او داستاننويس، مترجم و شاعري نوپرداز است. از پروين پژواك مجموعههاي شعر دريا در شبنم، مرگ خورشيد و چند كتاب ديگر منتشر شده است.
جو خشونتبار جنگ در شكل دادن به فضاي آثار او، بهخصوص مرگ خورشيد، نخستين مجموعۀ اشعارش، بسيار تأثيرگذار بوده است. در برهۀ جنگ، پژواك در محافل ادبي شعرهايش را قرائت ميكرد و در بسياري از اوقات با سكوت مخاطبان روبرو ميشد.[10] او اين دفتر را به ”كساني كه از شب نهراسيدند، با ظلمت رزميدند و به خورشيد رسيدند“ اهدا ميكند. يكي از اركان التزام در شعر او، شكستن سكوت ”شب“ و روايت فجايع جنگ است، بهويژه از رهگذر تجارب كودكان و نوجوانان از جنگ و تغييراتي كه متوجه كانونهاي نويسندگان و متفكران افغانستان شد. اشعار اين دفتر از نظر آرايههاي ادبي جملگي حکایت از شرايط خفقانآور جنگ دارند:
اينجا تاريكي است
اينجا برگهاي آرزو بر باد رفتهاند
اينجا چه پس استعدادها كه ناشاد رفتهاند
اينجا پرندهها را سر بريدهاند و خوردهاند
اينجا كتابها را براي گرمي اطاق
سوزاندهاند
اينجا نهالها را براي كوبيدن اطفال
از بيخ درآوردهاند
اينجا مفكورهها از ترس جان
از چهار ديوار فكر به بيرون نجستهاند[11]
شعر ”مرگ خورشيد“ (كابل، 1361) رويكردي توصيفي به جنگ دارد و آرايههايی ادبي همچون استعاره و ايماژ نيز در خدمت وصف و روايت مشاهدات شخصي شاعر است. در آثار پژواك عنصر رئاليسم فاصلۀ ميان من درون شعر و شاعر را ميكاهد، ويژگياي كه در اشعار مقاومت خليلالله خليلي نيز يافت ميشود، شايد با اين تفاوت كه پژواك لزوماً توصيفاتش را در خدمت راه حلي ايدئولوژيك براي برونرفت از بحران نميگذارد. البته اين بدان معني نيست كه شعر پژواك فراسوي جنگ را نميكاود. در اينجا مفهوم رئاليسم را نه به معناي يك مكتب ادبي خاص كه در نيمۀ دوم قرن نوزدهم جان گرفت، بلكه در چارچوب خصوصيات بارز و سبكي آن به كار ميبرم، يعني وصف تجارب و پيرامون شاعر:
دركش تلخ است
اما زندگي ديگر نيست
تنها خون . . .
خون!
ديگر گلها بر دشتها خشكيدهاند
خونها دلمه بستهاند
ديگر كسي به مهتاب نمينگرد
همه سر به روكش بردهاند
ديگر در سركها در شبهاي زيبا
كسي نيست
همه در خانهها را به وقت بستهاند
چراغها خاموش و در هيچجا خنده نيست
همه گوش به غرش تانكها دادهاند
در هوا گلوله به جاي ستارهها ميدرخشند
و توپها به جاي پرندهها ميخوانند
اينجا با صفير هر گلوله
فريادي در گلو خفه ميشود
روايات شعر پژواك نه تنها حاكي از روحيۀ پايداري شاعر است، بلكه نشاندهندۀ تلاش او براي درك كابوس خشونت و جنگ است. در مرگ خورشيد جبهۀ دشمن را نميتوان ديد، چهرۀ دستاندركاران جنگ را نميتوان تشخيص داد و ابزار و لوازم خشونت و پيامدهاي آن است كه به وضوح خود را نمايان ميسازد. نه سربازي لعن ميشود، نه قوايي ايدئولوژيك نفرين. اين عالم بشري است كه براي برافروختن آتش نفس و آز زير سوال ميرود. در عرصۀ روايت و انديشيدن به ريشههاي جنگ، پژواك نه چون ”قربانياي بينوا و بيزبان،“ بلكه در كسوت فردي آگاه و مختار ظاهر ميشود.
اي انسانها
اي آناني كه افكار شما را موشها جويدهاند
اي آناني كه خون شما را غمها مكيدهاند
اي آناني كه در جواني چون رمه گوسفندان
به مسلخ ميرويد
اي آناني كه از درخت آرزو برگي هم نچيدهايد
آيا هرگز شما
از اين بالاي درياي ظلمت
پلي به سوي نور نخواهيد ساخت؟
اي زندانيهاي جهان نفس
آيا هرگز به سوي نور نخواهيد شتافت؟
گذشته از ارزشگذاري ادبي، شعر ”مرگ خورشيد“ سندي است از تاريخ معاصر افغانستان است. از اين منظر، شعر رئاليستي پژواك چونان پارهاي از حافظۀ جمعي افغانان پراهميت است، و در بستري وسيعتر از برخوردها و آراي افغانان نسبت به تهاجم شوروي قرار ميگيرد.
سيد ضياء قاسمي در باب شعر مقاومت و حافظۀ جمعي مينويسد:
در مقطعي كه تمام مردم جنگ را فقط از يك زاويه و با يك ذهن و ضمير ميديدند و اين يگانگي را لازم ميدانستند؛ شاعر نيز نبايد خود را از جامعه جدا ميكرد و اين پايبندي به ذهن و ضمير جمعي، فرديت را از او گرفته و در نتيجه باعث خلق آثاري با زاويه ديد و ذهن و ضمير مشترك ميشد . . . شاعری مثل فائقه جواد مهاجر نيز به تبعيت از اين ذهن جمعي، زباني و بياني مردانه و جدا از خود دارد. از همين رو در آن دوره از شعر مقاومت به جاي صداهاي مختلف، مخاطب با يك صداي جمعي كه با سرعت و به صورت طولي پيشرفت كرد، مواجه بود.[12]
اجتماعي شدن آواي نويسندۀ متعهد، و در پي آن كمرنگشدن هويت شخصياش، كه هويت جنسي تنها پاره اي از آن است، لزوماً زبان شاعر را مردانه يا زنانه نميكند. قاسمي مرادش از بيان و زبان مردانه را مجهول باقي ميگذارد. آيا دعوت به مقاومت و مبارزه ذاتي مردانه دارد؟ شاعر زن از چه بايد بسرايد كه با جنسيت و ذات زنانهاش سنخيت داشته باشد؟ جنسيتزدگي (تعميم هويت جنسي به هويت فردي) يكي از معيارهاي سنجش شعر پايداري افغانستان بوده است. بر پايۀ اين منطق، حتي اگر ”شاعرهاي“ شعر متعهد بسرايد، بيرون از هويت اصيل و زنانهاش قرار دارد و بنابراين، آواي ”تقليدي“ او سزاوار بررسي دقيق ناقد نيست. آثار بسياري از شاعران زن يا در نقطۀ كور ناقدان ادبي قرار میگیرد و با كملطفي روبهرو میشود يا فقط از رهگذر بيان ”احساسات زنانه“ قرائت ميشوند. لحن شعري پروين پژواك، همانگونه كه در شعر ”مصاحبه با كودك افغان“ پيداست، از حيث بيان بيباك است و دغدغههاي بشردوستانه و رئاليستياش نشاندهندۀ تنوع بياني و فكري شعر پايداري افغانستان است. سادگي كلام و لحن گزارشگونۀ آن در نوع خود جالب و در سنت درازدامن اشعار جنگي و رزمي در ادبيات فارسي نشان از تحولی نو دارد. در اين شعر نو، آواي شاهد و قرباني حضور دارد و هر دو برابر و همسر در شعر روايت مي شوند و حتي قرباني با لحني طعنهآميز وقايع و پيامدهاي جنگ را به پرسش میگیرد. قرباني جنگ در اين شعر مظلوم، بيزبان و بينوا نيست، بلکه تأملگر است و راوي تجارب خويش.
مصاحبه با كودك افغان
كودك افغان ميداني جنگ يعني چه؟
جنگ يعني زندگي!
ده سال دارم و ده سال است كه جنگ است
كودك افغان ميداني بمباران يعني چه؟
باراني كه از آسمان ميبارد
كودك افغان ميداني تانك يعني چه؟
باري در آن بالا گشتهام و ميخواهي فرق آن را با زره پوش؟
. . .
كودك افغان ميداني صلح يعني چه؟
همان خواب طلايي كه هيچ به چشم نميآيد
كودك افغان ميداني گل يعني چه؟
همان كه در دشتهاي سرسبز ميرويد؟
آري و دشتهاي سرسبز؟
نميدانم كجاست!
كودك افغاني ميداني آينده خوب يعني چه؟
من از افسانههاي پيرزنان خستهام
و عزيزم دوران كودكي؟
تو خودت مهربانم به گمانم از سرزمين عمرهاي طولاني
ميآيي
من آنقدر فرصت شايد نداشته باشم
من در همين ده سال هم كودك بودم
هم جوان گشتم
و هم مثلي كه پير ميشوم!
بررسي شعر مقاومت افغانستان از رهگذر آثار خليلي و پژواك، كه نقاط افتراق متعددي دارند، نه فقط طيف وسيع بياني، سبكي و فكري شعر پايداري را نمودار ميسازد، بلكه خطوط اشتراك دو شاعري را كه قياسناپذير مينمايند برجسته ميكند. خليلالله خليلي يكي از چهرههاي ماندگار و نمادين فرهنگ و ادب افغانستان است. او در دهۀ آخر زندگياش به شعر متعهد روي آورد و اين چنين بود که گفتمان مسلط ديني به شعر او وارد شد. با توجه به نگاه انتقادي به مسائل اجتماعي و سياسي، از جمله رهبري مقاومت، شعر او گاه در سايۀ سنگين سياهي و سپيدي سياستزدگي رنگ ايدئولوژيك به خود ميگيرد، اردوگاه خودي و غيرخودي از يكديگر جدا ميشوند و امحاي فيزيكي و ايدئولوژيكي دشمن متخاصم هدف اساسي تعهد او ميشود.
پژواك جوان محصول فرهنگي نسلي متفاوت است. برخلاف خليلي تبعيدي، او در كابل شاهد وقايع جنگ است و خفقان اين دوره را از نزديك تجربه مي كند. در شعر بلند خود، ”مرگ خورشيد،“ پژواك علاوه بر شرح و وصف پيامدهاي تهاجم نظامي، برخوردي بشردوستانه و فلسفيمآب نسبت به جنگ دارد. در اشعار اوليه او، نه سربازان دشمن چونان قربانيان بياختيار نظام جنگافروز ظاهر ميشوند و نه مهاجمان بيروح و بیوجداناند. شعر پژواك فراسوي ايدئولوژي دوقطبي جنگ را ميسرايد. گذر از كابوس خشونت با بازگويي و روايت جنگ آغاز ميشود. هر دو شاعر در تصرف گفتمانهاي مسلط كه تعريفی سياستزده از شعر دارد، دچار قرائتهاي كليشهاي و كليگرا ميشوند. اشعار كلاسيك خليلي با وصف چندگانگي بياني، موضوعي و سبكي غني، مُهر ديني ميخورد. در بستر جهاد مقاومت، خليلي به شاعري مذهبي تقليل مييابد، كمااينكه اسلام به عنوان گفتمان مسلط در اشعار سالهاي 1340 و 1350 او يافت نميشود. پژواك در جوي شعر ميسرايد كه گفتمان تعهد در قالب هويتي مردانه دريافت و تعبير ميشود و از اين نظر، هرگونه نشاني از استقامت و وطنپرستي مردانه و غير زنانه تلقي ميشود. چنان كه جوهر اسلامي شعر متعهد خليلي، بدون در نظر گرفتن نقش دين در همۀ آثارش، تحت تأثیر گفتمان مسلط ديني رنگی مضاعف ميگيرد، آثار پژواك از رهگذر احساسات بايستۀ يك شاعره بررسي میشود و از پيوستن به بافت كلي شعر پايداري باز ميماند.
آيا تعهد ادبي یگانه ملاک در سرودن شعر مقاومت است؟ جان خليلي در محلۀ مرفهي در اسلامآباد هيچگاه در معرض خطر نبود، بهخصوص در قياس با محدوديتها و تهديدهايي كه نويسندگان پايداري در افغانستان با آن روبهرو بودند. احوال شعراي درون افغانستان نيز بسيار گونهگون بود. مثلاً پژواك خانوادهاي پرنفوذ داشت. پدرش، عبدالرحمن پژواك، دانشآموختۀ دانشگاه كلمبيا و در كابينۀ داوودخان وزير آموزش و پرورش بود و گرايشهاي خلقي/پرچمي داشت. خانوادۀ پژواك زماني كابل را ترك كردند كه نيروهاي شوروي آمادۀ خروج از افغانستان بودند و سلطۀ خلق/پرچم به پايان رسيده بود. گرچه پژواك را به سبب فعاليتهاي ادبي و اجتماعياش ميتوان از شعراي مقاومت ناميد، مقاومت او نيز از مكاني نسبتاً امن و بيخطر ابراز مي شد. شعر مقاومت جغرافیایی وسيع از آرا، برخوردها و احوال شعراي افغان را در بر میگیرد كه مستلزم مطالعاتي درازدامن و دقيقتر است.
[1] خليلالله خليلي، ديوان خليليالله خليلي، به كوشش محمدابراهيم شريعتي، با مقدمۀ محمد سرور مولايي (تهران: نشر عرفان، 1378)، 8.
[2] خليلي، ديوان، 11.
[3] خليلي، ديوان، 48-50.
[4] خليلي، ديوان، 211.
[5] كيهان فرهنگي، شمارۀ 39 (خرداد 1366)، 37 .
[6] خلیلالله خليلي، ديوان خلیلالله خلیلی، به کوشش محمدکاظم کاظمی (تهران: نشر عرفان، 1385)، 254.
[7]Wali Ahmadi, “Endangered Nation: The Literature of Soviet- Occupied Afghanistan,” in Andrew Hammond (ed.), Global Cold War Literature (London :Routledge, 2011), 65.
[8] خليلي، ديوان خلیلالله خلیلی، 670-671.
[9]Ahmadi, “Endangered Nation,” 63.
[10] بهروز جباري، همزباني و همدلي: شاعران معاصر افغانستان (کانادا: نشر اِس. بي. بي. جباري، 2009)، 79.
[11]جباري، همزباني و همدلي، 88.
[12] سيدضيا قاسمي، ”يادگار سفر: نگاهي به شعر مهاجرت افغانستان در ايران،“ فرخار، سال 1، شمارۀ 3 (تابستان 1385)، 35.