ریشه های زبان فارسی ادبی

در نـگاه نـخست،عنوان این مقاله باید اندکی غیر عادی به نظر آید زیرا‌ ریشه‌های‌ زبان فارسی دیـرگاهی است که شناخته شده.در واقع،بیش از یک‌ صد سال‌ پیش،ایرانشناس‌ بزرگ‌ فـرانسوی،جیمز دارمستتر( james darmesteter ) در کتاب خـود etudes iranianes [مـطالعات ایرانی‌]نشان داد که زبان فارسی‌ امروزی ادامهء زبان فارسی باستان داریوش و خشایار شاه است،همان‌گونه که‌ فرانسه و ایتالیائی ادامهء زبان‌ لاتین است.آنچه که در زبان فارسی پدیده‌ای‌ ارزنده است در میان زبان‌های دیـگر دنیا به ندرت دیده می‌شود و آن این است‌ که آثار و اسناد تحوّل و تطوّر این زبان را در‌ سه‌ دوران تاریخی در دست داریم:

(*)عضو آکادمی زبان و ادبیات فرانسه.

فارسی باستان(فرس قدیم)،در نوشته‌های مانده از دوران هخامنشی،فـارسی‌ مـیانه(پهلوی)در نوشته‌هاو متون ادبی پهلوی و بالاخره فارسی‌ نوین‌،که بیش‌ از یک هزار سال زبان تکلّم در کشورهای ایرانی،و زبان ادبی مورد علاقه در سرزمینی گسترده از شبه جزیرهء بالکان تا خلیج‌فارس و از آسیای مـیانه تـا بنگال‌ بوده‌ است.

تاریخ تطّور زبان در جهان ایرانی چندان ساده نیست،زیرا آئینهء تاریخ‌ عمومی کشورهای عضو این جهان است که در آن در طول زمان کوچ‌ها و تهاجم‌ها روی داده‌،امپراطوری‌ها‌ بنا‌ گـردیده و ویـران شده و مرکز قدرت‌‌ بارها‌ از‌ شمال به جنوب و از باختر به خاور و برعکس در حرکت بوده است.از آن‌جا که مرکز فلات ایران کویری خشک‌زار است‌ شگفت‌آور‌ نیست‌ که کانون‌ قدرت به در ایـن مـرکز کـه‌ گاه‌ در این و گاه در دیگر کـنارهء فـلات مـستقر شده‌ باشد.بدینسان،سرگذشت زبان فارسی در درازنای تاریخ پرماجرای سیاسی‌ و اجتماعی‌ این‌ سرزمین شکل گرفته است.

فرامین و نوشته‌های پادشاهان هخامنشی در مـراسم‌ رسـمی بـه فارسی باستان و به خط میخی بر بناهای سـلطنتی یـا صخره‌های سنگی بلند-که کمتر کسی‌ توانا‌ به‌ خواندن‌ آن بود-حکّ می‌شد.امّا به نظر نمی‌رسد که این زبـان‌ نـقش‌‌ سـیاسی و یا اداری ایفاء کرده باشد.زبان اداری آرامی بود.به این زبـان بود که‌ فرامین‌ سلطنتی‌ به‌ ایالات ایران فرستاده می‌شد و یا پیام‌های فرمانداران ایالات‌ به پایتخت می‌رسید.دربارهء‌ ایـن‌که‌ آیـا‌ فـارسی باستان زبان گفتاری آن دوران‌ بوده اطلاعی در دست نیست.امّا می‌توان حـدس‌ زد‌ کـه‌ این زبان به‌عنوان زبان‌ گفتاری در ایالت فارس و نواحی همسایهء آن به‌تدریج رایج شد‌،زیرا‌،پس از پایان تسلّط یـونانیان و سـپس سـلطنت اشکانیان،فارسی باستان به صورت فارسی‌‌ میانه‌ زبان‌ مسلّط در جنوب ایران گـردید.

در سـدهء سـوّم پس از میلاد نوشته‌های نخستین پادشاهان‌ ساسانی‌ به سه زبان‌ ضبط شده‌اند:پارتی،فارسی میانه و یـونانی.پارتـی زبـان فروانروایان اشکانی‌ بود‌ که‌ قلمرو حکومت خود را به‌تدریج از شمال خراسان بر همهءایران گسترش‌ دادنـد و سـرانجام تیسفون را‌ در‌ بین النهرین پایتخت خود کردند.فارسی میانه‌ زبان فرمانروایان ایرانی ساسانی بـود‌ کـه‌ از‌ ایـالت فارس برخاستند،بر پادشاه‌ اشکانی چیره شدند و بر جای او در تیسفون نشستند.در‌ این‌ دوران‌ پارتـی و فـارسی میانه هردو نه تنها زبان‌های رسمی بلکه بی تردید زبان‌ گفتاری‌ و محاوره‌ای نـیز بـودند:پارتـی در شمال و فارسی میانه در جنوب ایران.این هر دو زبان محمل‌ سنّت‌های‌ مهم فرهنگی نیز بودند و گـرچه آثـار چندانی از دستاوردهای فرهنگی آن دوران‌ در‌ دست نیست،شواهد غیرمستقیم حاکی از آن‌‌ است‌ کـه‌ بـه ایـن زبان‌ها مطالب مذهبی،فلسفی و ادبی‌ بسیار‌ بیان می‌شده است. بویژه،رامشگران اشکانی پر آوازه بودند و سروده‌های آنـان مـورد تـوجه‌ و علاقهء‌ خاص قرار داشت.در سرزمین‌ ایشان‌ بود که‌ خاطرهء‌ افسانه‌های‌ کهن از نـسل‌ بـه نسل نقل‌ می‌شد‌ و سنّت حماسی که در شاهنامهء فردوسی به والاترین و روشن‌ ترین جلوهء خود‌ رسید‌ پدیـدار گـشت.

در چهار سدهء فرمانروایی‌ ساسانیان دگرگونی‌های اساسی در‌ وضع‌ زبان‌ در ایران پدید آمد‌.پارتـی‌ دیـگر به‌عنوان زبان رسمی برجای نماند و از سدهء چـهارم بـه بـعد همهء کتیبه‌ها‌ به‌ زبان فارسی نوشته شـدند.از‌ سـوی‌ دیگر‌، براساس یک متن‌ کهن‌ مانوی در سدهء سوّم‌ مردم‌ خاور ایران،یعنی خـراسان‌ کـنونی،تنها به پارتی سخن مـی‌گفتند و بـه زبان فـارسی آشـنا‌ نـبودند‌،زیرا هنگامی که مانی،پیامبر کـیش‌ تـازه‌،که خود‌ به‌ فارسی‌ وعظ می‌کرد،در پی‌ آن‌ بود تا مبلّغی بـرای پراکـندن کیش خود به خراسان بفرستد بـاید کسی را برمی‌گزید‌ که‌ بـه پارتـی سخن می‌گفت.

با این‌ هـمهء‌ سـندی‌ در‌ دست‌ نیست که در‌ دوران‌ اسلامی این زبان در خراسان برجای مانده باشد،و امروز نـیز هـمهء گویش‌های این منطقه از گونه‌های‌ فـارسی‌ مـحلّی‌ بـه شمار می‌آیند.شـگفت‌آور ایـن است که‌ هنوز‌ در‌ ایـالات‌ شـمال‌ باختری‌ ایران به بسیاری از گویش‌های مشتقّ از زبان پارتی‌ می‌توان برخورد.آشکار است که در دوران سـاسانی،فـارسی به‌عنوان زبان‌ مکالمه به خطّهء گـسترده‌ای بـیرون از جنوب‌ ایـران،بـه شـمال و خاور ایران بویژه بـه‌ خراسان،راه یافت و در این ایالت جانشین زبان پارتی شد.آرتور کریستنس‌ ( arthur christensen )،ایرانشناس نامدار دانمارکی،معتقد اسـت کـه رواج زبان فارسی‌ در‌ این مناطق ناشی از ایـجاد مـراکز نـظامی در خـراسان،بـه منظور دفاع از قـلمرو امـپراطوری در برابر هجوم ساکنان آسیای میانه،بود.

پس از پیروزی اعراب در ایران،فارسی‌ گفتاری‌ همچنان به سوی خاور پیـش رفـت و بـه وسیلهء سپاهیان و بازرگانان به ماوراء النهر و افـغانستان کـنونی‌ رسـید.مـی‌توان فـرض کـرد که برای فاتحان عرب‌،فارسی‌،بسیار بیشتر از عربی،زبان‌ تبلغ‌ و نشر اسلام در میان مردم این نواحی بود.از همین‌رو سرانجام فارسی جانشین زبان‌های محلّی از جمله سغدی و دیگر گـویش‌ها شد. و در همین مناطق‌،در‌ مرزهای خاوری ایران،بود‌ که‌ فارسی زبان ادبی این جوامع‌ گردید.این درست است که فارسی میانهء ادبی در این زمان هنوز کاملا از میان‌ نرفته بود و زرتشتیان بـه آن سـخن می‌گفتند و حتّی بخشی بزرگ‌ از‌ آثار ادبی‌ پهلوی که برجای مانده در قرن نهم میلادی در جنوب ایران نوشته شده.امّا،این‌ آثار عملا به نوشته‌های مذهبی کیش زرتشی محدود بود.تـقریبا در هـمین اوان‌‌ زبان‌ تازهء ادبی‌ دیگری،بر پایهء گویش‌های محلّی این ناحیه،در خاور ایران جان‌ گرفت.به نوشتهء مؤلف تاریخ سیستان‌،اندکی پس از نیمهء سـدهء نـهم میلادی،در سیستان نخستین ابیات‌ شـعر‌ جـدید‌ فارسی سروده شد.امّا در ماوراء النهر و خراسان،و در دوران سامانیان،بود که نخستین شاهکارهای شعر فارسی ‌‌به‌ قلم‌ شاعرانی چون شهید بلخی،رودکی،ابوشکور،دقیقی و فـردوسی بـزرگ-که خود از‌ سدهء‌ دهـم‌ بـه بعد الهام‌بخش بسیاری از شاعران دیگر در جهان ایرانی و همچنین در هند،آسیای میانه‌ و کشورهای ترکی زبان در آسیای صغیر بود- نوشته شد.

بنابراین،فارسی گویش محلّی‌ جنوبی‌ترین ناحیهء ایران بود‌ که‌ به‌عنوان‌ یـک زبـان مکالمه به تدریج از جنوب به شمال و خاور ایران گسترش یافت و آنگاه در منتهی الیه شمال خاوری ایران به زبان ادبی آن ناحیه تبدیل گردید و از آن‌جا به‌ باختر و جنوب ایران رفت و سرانجام در بـخشی بـزرگ از آسیا ریـشه دواند.

تا این‌جا تاریخ پیدایش و بالندگی زبان فارسی روشن است.امّا هنوز معمّاهایی چند در این مورد بـاقی است که‌ باید‌ آن‌ها را بررسید:

1و2)معمّای نخست و یا بهتر بگوییم در مـعمّای نـخست را ابـن مقفّع، دانشمند نامدار ایرانی که پایه‌گذار نثر عربی و مترجم کلیله و دمنه از فارسی‌ میانه به عربی بود‌،مـطرح‌ ‌ ‌کـرده است.او،در مروری بر تاریخ زبان‌های ایرانی‌ می‌گوید که در این دوران(آشکارا در دوران پایانی عصر سـاسانی)از پنـج زبـان‌ می‌توان نام برد،پهلوی،دری،فارسی‌،خوزی‌،و سریانی: -پهلوی،به گفتهءابن مقفّع،زبان ساکنان اصفهان،هـمدان،نهاوند و آذربایجان؛ -دری،گرفته شده از واژهء”دربار”،دربارشاهی(و از واژهء فارسی‌”در”که‌ مانند”درگاه‌”بـه‌معنای کاخ و دربار نیز‌ مـی‌آید‌)زبـان‌ دربار و مردم شهرهای‌ مدائن از‌ آن‌ جمله‌ تیسفون.ابن مقفّع به تلویح می‌گوید که در میان زبان‌های خراسان بلخی بهترین گویش دری است؛ -فارسی زبان مردم منطقهء فارس‌ و همچنین‌ زبان‌ موبدان زرتشتی و دانشمندان؛ -خـوزی،زبان مردم خوزستان؛ -سریانی‌،زبان‌ مردم جلگهء عراق و زبان نوشتار.

از آن‌چه که ابن مقفّع می‌گوید چه استتناجی می‌توان کرد؟زبان‌های‌ سریانی و خوزی نیازی به توضیح‌ ندارند‌.سریانی‌ آشکارا زبان آرامی است و خوزی،زبـان مـردم خوزستان،ممکن است‌ از مشتقات زبان عیلامی‌باشد.سه‌ زبان دیگر،یعنی پهلوی،دری و فارسی زبان‌های ایرانی‌اند.پهلوی بدون‌ تردید همان زبان‌ پارتی‌ اشکانیان‌ است و ابن مقفّع آن را رایج در ناحیهء ماد باستان می‌داند‌.در‌ ایـن نـاحیه هنوز به گویش‌هایی سخن گفته می‌شود که به‌ زبان پارتی باز می‌گردند.

در این‌جا‌ بی‌مناسبت‌ نیست‌ یادآوری شود که واژهء پهلوی در اصل همان‌ “پارتی‌”است.تنها در‌ سدهء‌ نهم‌ یا دهـم مـیلادی بود که پهلوی به‌معنای‌ “قدیمی‌”به زبان فارسی میانه اطلاق شد‌ زیرا‌ برای‌ مردم آن زمان فارسی میانه‌ همان‌”زبان قدیمی‌”بود.

فارسی به اعتبار ابن مقفّع‌ زبان‌ موبدان و دانـشمندان،بـه تـحقیق زبان ادبی‌ فارسی میانه اسـت.امـّا روشـن نیست که‌ چگونه‌ می‌توان‌ آن را زبان استان فارس‌ نیز دانست.گرچه این زبان در همین استان ساخته‌ شد‌،در همان حال فارسی‌ میانه زبـان نـوشتاری،رسـمی،اداری و ادبی و نیز زبان گفتاری‌ سراسر‌ امپراطوری‌‌ بود.بـه ایـن ترتیب،در نگاه نخست دلیلی به نظر نمی‌آید که این زبان را‌ منتسب‌‌ به استان فارس بدانیم.این نخستین معمّای مـا اسـت.

مـعمّای دوم،دربارهء‌ زبان‌ دری‌،معمّای مهم‌تری است زیرا به‌گونه‌ای مستقیم‌ بـه آغاز فارسی نوین باز می‌گردد.زیرا،براساس بسیاری‌ از‌ متون‌ عربی و فارسی،می‌دانیم که در سده‌های آغازین دوران اسلامی واژهء دری بـه‌ فـارسی‌ ادبـی‌ نوین اطلاق می‌شد.برای نمونه،بلعمی در مقدّمه‌ای که به عربی،در 963 م، بـر تـرجمهء‌ تاریخ‌ طبری نوشت می‌گوید:«من این را به فارسی دری ترجمه کردم.» مترجمانی‌ که‌ در همان زمان به تـرجمهء تـفسیر بـزرگ‌ طبری‌ بر‌ قرآن مشغول‌ بودند نوشته‌اند که:«این کتاب‌ تفسیر‌ بزرگ اسـت کـه از روایـت محمّد ابن جریر طبری به زبان فارسی دری‌ ترجمه‌ شد.»سرایندهء منظومه‌ای دربارهء طـبّ‌ بـه‌ نـام‌ دانشنامه‌ که‌ در‌ 978-980 میلادی سروده شده می‌نویسد‌ که‌ نمی‌داند آن را به تازی نویسد یا به دری و سـپس مـی‌افزاید که‌:

دری‌ گویمش تا هرکس بداند و هرکس بر‌ زبانش بر براند

فردوسی‌ نـیز‌ در شـاهنامه بـارها به زبان‌ دری‌ اشاره می‌کند.برای نمونه،در آن‌جا که از کتاب کلیله و دمنه-که از‌ هـند‌ بـه ایران آمد و آن‌گاه به‌ عربی‌ ترجمه‌‌ شد-سخن رانده‌ است‌ می‌گوید:

به تـازی هـمی‌ بـود‌ تا گاه نصر بدان گه که شد بر جهان شاه عصر گران‌مایه بو الفضل‌ دسـتور‌ او کـه اندر سخن بود گنجور‌ او‌ بفرمود تا‌ فارسی‌ دری‌‌ بگفتند و کوتاه شد داوریـ‌

هـشتاد سـالی پس از این تاریخ،نزدیک پایان سدهءیازدهم،مؤلف قابوسنامه در اشاره به هنر‌ نامه‌نگاری‌ به فارسی می‌گوید شـایسته نـیست کـه‌ همواره‌ از‌ به‌ کار‌ بردن واژه‌های تازی‌ احتراز‌ شود:«پارسی مطلق منویس کـه نـاخوش بود خاصّه پارسی دری.»از این عبارت برمی‌آید که در‌ آن‌ زمان‌ فارسی چندگونه‌ بوده است.

اطلاق واژهء دریـ‌ بـه‌ فارسی‌ ادبی‌ به‌ بحث‌های‌ گوناگونی در میان دانشمندان‌ ایرانی انجامیده است و باعث ارائه فـرض‌های مـختلف شده.پرسش نخست این‌ است که چـرا زبـان فـارسی “فارسی‌”یا “پارسی‌”نامیده نشد؟بیست سال پیش، روایـت‌ ابـن مقفّع مرا رهنمون این فرض شد که در پایان عصر ساسانیان زبان‌ هایی کـه او بـه ترتیب فارسی و دری می‌نامد تنها دوگـونه از گـونه‌های زبان‌ فـارسی بـوده‌اند،یـکی زبان‌ نوشتاری‌،یا زبان فارسی ادبـی مـیانه-که در سده‌های‌ پیشتر از این دوره به شکلی قدیمی رایج شده بود-و دیگری زبـان گـفتاری که‌ از زبان ادبی بسیار پیش رفـته‌تر بود‌ و به‌ همین سـبب نـام دیگری به آن داده‌ شده بـود.بـه گمان من این فرض در مجموع فرض درستی است امّا به همهء پرسش‌ها‌ در‌ ایـن زمـینه پاسخ نمی‌دهد.به‌ویژه‌،توضیح‌ نـمی‌دهد کـه چـرا،در سده‌های دهم و یـازدهم مـیلادی،فارسی نوین،همواره دری یـا پارسـی دری خوانده‌ می‌شد.و نیز روشن نیست هنگامی که،برای نمونه‌،مؤلّف‌ قابوس‌نامه می‌گوید: «پارسی مـطلق‌ مـنویس‌…خاصه پارسی دری،»این زبان با کـدام گـویش دیگر پارسـی مـقایسه مـی‌شود.از سوی دیگر،این پرسـش به ذهن می‌آید که چرا ابن مقفّع به هنگام سخن گفتن از”دری‌‌”تنها‌ به پایـتخت و بـه خراسان اشاره‌ می‌کند و نه به هـیچ بـخش و شـهر دیـگری از ایـران.

3.معمّای دیگر مـاهیّت زبـانی است که یهودیان ایرانی،به خط عبری، متون قدیمی فارسی به کار‌ برده‌اند‌.دانشمندان نامداری‌ چـون نـولدکه‌ ( theodor noldeke )و هـورن( horn )،نزدیک به صد سال پیش برخی از ایـن‌ مـتون را بـررسی‌ کـرده‌اند و از آن زمـان تـاکنون،متون دیگری از این دست کشف‌‌ شده‌ و برخی‌ از آن‌ها به چاپ هم رسیده است.دو متن از این‌گونه متون به‌ سده‌های دهم و یازدهم میلادی ‌‌باز‌ می‌گردد.متون دیگر گرچه تـاریخ ندارند امّا آشکارا بسیار قدیمی‌اند.

زبان این متون‌ پرسش‌ برانگیز‌ است،زیرا گرچه فارسی است با فارسی ادبی‌ که به خطّ عربی نوشته شده باشد‌ تفاوت‌های بسیار دارد و آکنده از واژه‌ها و شـکل‌های دسـتوری است که در زبان ادبی‌ فارسی هیچ دیده نمی‌شود‌.برای‌‌ نمونه،ضمیر اوّل شخص جمع نه‌”ما”بلکه‌”ایما”است.فعل‌”بودن‌”به شکل‌های‌ “هم‌”،”هی‌”،”هیم‌”و”هند”صرف شده اسـت و نـه به شکل‌”«هستم‌”،”هستی‌”، “هستیم‌”،”هستند”.به همین‌گونه،به‌ جای‌”باشید”،”باشند”و”بوند”،”بید”یا “بند”آمده است.پسوندهای‌”اشن‌”یا”اشت‌”جـای‌”اشـ‌”را گرفته است چون‌ “آفرینش‌””کـششت‌””بـوزشت‌”و مانند آن‌ها.دیگر از ویژگی‌های چشمگیر این متون حضور‌ واژگانی‌ است که در فارسی میانه به کار می‌رفته‌اند امّا از آن‌ ها در فارسی ادبی جدید نشانی نـیست،واژگـانی چون‌”اشگاهان‌”(کاهل)،یـا “آبـاری‌”(دیگر)،”اوستام‌”(اطمینان به نفس‌”و”همیمال‌‌”(مخالف‌).این ویژگی‌ برخی از محقّقان را،صد سال پیش،به این گمان کشید که شاید میان یهودیان‌ و زرتشیانی که در سدهء نهم میلادی به فارسی مـیانه کـتاب می‌نوشتند ارتباطی‌‌ بوده‌ است.دیگر محقّقان این ویژگی‌ها را ره آنچه که برخی کهنه پرستی‌ یهودیان می‌دانند نسبت داده‌اند.امّا من بیست و پنج سال پیش نوشتم،و هنوز نیز بر این باورم،کـه‌ ویـژگی‌های‌ غریب‌ زبـان متون کهن یهودی مختص‌‌ زبان‌ یهودیان‌ ایرانی نیست بلکه به زبان‌های محلی بخش‌های جنوبی ایران‌ مرتبط اسـت،زیرا برخی از این اسناد در خوزستان نوشته شده‌اند و من‌ نشان‌‌ داده‌ام‌ کـه پارهـ‌ای از ایـن ویژگی‌ها در گویش‌های محلی‌ شیراز‌ هم وجود دارد. با این همه،پرسش همچنان این است که چرا نشانی از ایـن ‌ ‌ویـژگی‌های محلی در متونی‌ جز‌ متون‌ فارسی منسوب به یهودیان دیده نمی‌شود و دیگر این‌که‌ چـگونه مـی‌توان‌ هـمانندی این ویژگی‌ها را با آن‌چه در فارسی ادبی میانه بوده‌ است توضیح داد.

4.آخرین معمّا مربوط به‌ زبـان‌ نوشتاری‌ غریبی است که پازند،نامیده شده. این زبان را در دست‌نوشته‌های‌ زرتشتی‌ که در هـند پیدا شده می‌توان یـافت. ایـن زبان همان فارسی ادبی میانه است که به‌ خط‌ اوستایی‌ نوشته شده است.پس‌ از استقرار حکومت اسلامی،برخی از جوامع زرتشی‌ ایران‌ همراه‌ کتاب‌های‌ مقدّس خود به هندوستان کوچ کردند.پس از چندی،از آنـ‌جا که خواندن‌‌ فارسی‌ ادبی‌ میانه به خط رمزوار آن بسیار سخت است،زرتشتیان کوچیده متون‌ خود را به‌ اوستایی‌،که دارای حروف مصوّت و به سادگی خواندنی است،نوشتند. بدینسان،می‌توان گفت که‌ زبان‌ مـتون‌ پازنـد زبانی جز فارسی ادبی میانه نیست. با این همه،در این متون واژگانی‌ یافت‌ می‌شوندکه از آنان نه در فارسی میانه‌ اثری وجود دارد و نه در فارسی‌ نوین‌.برای‌ نمونه،از فعل‌های‌”بودن‌”و”شدن‌” بهود”و”شـهود”را بـه جای‌”بود”و”شود”فارسی ادبی میانه‌-که‌ همان‌”بود” و”شود فارسی جدیداست-داریم.این‌که این شکل‌ها از کجا آمده‌اند‌،همان‌‌ گونه‌ که خواهیم دید،پرسش چندان بی‌اهمیتی نیست.

چندسال پیـش،یـک محقّق برجستهء ایرانی،علی رواقی‌،به‌ دست‌نوشتهء‌ ناشناخته‌ای در کتابخانهء آستان قدس مشهد برخورد و بر آن شد که به‌ چاپ‌ این‌ دست‌نوشته زیر نام قرآن قدس دست زند.او از سر محبّت ابـتدا بـخشی از آنـ‌‌ دست‌نوشته‌ و سپس همهء کتاب را در در دو مـجلّد نـفیس بـرای من فرستاد‌.بررسی‌‌ دقیق متن کتاب مرا به فرضیّات و نتایجی‌ رساند‌ که‌ به گمانم پاسخ همهء پرسش‌ ها و معمّاهایی‌ است‌ کـه بـه مـیان آورده‌ام.این دست‌نوشته ترجمه‌ای از قرآن،یت‌ به دیـگر سـخن‌،قرآن‌ به خطّ عربی و با حروف‌ بزرگ‌ و زیبا است‌ که‌ معادل‌های‌‌ فارسی واژه‌های آن در لابلای خطوط‌ نوشته‌ شده‌اند.از آنجا کـه بـرگ‌های‌ آغـازین و پایانی کتاب آسیب دیده‌اند نام نگارنده‌ و یا‌ تاریخی در آن به چـشم نمی‌‌ خورد.به گمان من‌ کتاب‌ به احتمابی در پایان سدهء‌ یازدهم‌ میلادی نوشته شده‌ است.بر پایهء بـرخی شـواهد زبـانی محل نگارش آن نیز‌ سیستان‌ یا نواحی همسایهء آن بوده‌ است‌.رواقی‌ نـیز مـستقلا به‌ همین‌ نتیجه رسیده و بنابراین می‌توان‌ به‌‌ درستی آن مطمئن بود.

نکته جالب فارسی غریبی است کـه در ایـن کـتاب به‌ کار‌ رفته.به‌عنوان نمونه، چند خط از‌ آغاز‌ سورهء 26‌(الشعرا‌)را‌ از آن می‌آورم:

آیـهء‌ دوم:

«آن آیـاثای کـتاب دیدور هند»[آیات این کتاب روشن‌اند].

آیهء سوّم:

«شاید که تو‌ کشتاری‌ نفس تـو را نـبند مـؤمنان»[شاید‌ تو‌ حاضر‌ به‌ کشتن‌ نفس خود هستی‌(از‌ بیم آن)که ایمان نیاورند].

آیهء پنـجم:

«نـیامد بدیشان هیچ ایاد کردی از خدای نو یا‌ نی‌ بودند‌ از آن‌ روی-گردانستاران»[هیچ نـشان تـازه‌ای‌ از‌ خـدا‌ به‌ آنان‌ نرسید‌ که از آن روی‌ نگردانند].

آیهء هشتم

«در آن نشانی و نه بودند گویشتر ایشان مـؤمنان»[در آن(کـتاب) نشانه‌هایی است و بیشتر آنان ایمان نیاورند].

در این چند‌ سطر چند واژهء جالب مـی‌توان دیـد.”گـویشتر”به جای‌”بیشتر” نمونهء عنصر جالبی در این متن است:همهء واژگانی که در فارسی با”بـ‌”-“و” قـدیمی-شروع می‌شوند در این متن‌ با‌”گ‌”یا”گو”آغاز شده‌اند.از “گواد”بـه‌ جـای‌”بـاد”،گوافته‌”به جای‌”بافته‌”،”گیناد”به جای‌”بیناد”و”گهشت‌”به‌ جای‌”بهشت‌”به‌عنوان نمونه‌های دیـگر مـی‌توان یـاد کرد.این‌ یکی‌ از نمونه‌هایی بود که توجه مرا معطوف به سیستان کـرد،چـه در زبان بلوچی چنین‌ واژگانی رایج است.

در این متن واژه‌های جالب‌ دیگر‌ چون‌”ایاد”-که همان واژهـء‌”یـاد‌”در فارسی‌ امروزی باشد-و همچنین به افعال‌”هی‌”،”هند”و”بند”-از فعل‌”بودن‌”-بـه جـای‌”هستی‌”،”هستند”،”بوند”دیده می‌شوند.همانگونه کـه در پیـش‌ اشـاره‌ کردم، شکل‌های همانندی در‌ فارسی‌ یهودیان نیز بـه چـشم می‌خورد.از چنین‌ همانندی می‌توان نتیجه گرفت که زبان این متن نزدیکی بسیار بـه زبـان متون‌ فارسی قدیمی یهودیان ایـران دارد.شـباهت‌های میان قـرآن قـدس و مـتون‌ فارسی‌‌ یهودیان بسیار است.در این‌جا تـنها بـه گفتن این بسنده می‌کنم که بسیاری از شکل‌هایی که در متون فارسی یهودیان وجـود دارد،و بـه برخی از آن‌ها در پیش اشاره کردم‌،در‌ قـرآن قدس‌ نیز وجود دارد.نـکتهء مـهم این است که در این‌ هـردو مـتن واژه‌های بسیاری به چشم می‌خورد‌ که در فارسی ادبی میانه وجود داشته است امـّا در فـارسی‌ ادبی‌ مصطلح‌ نوین به کـار نـمی‌رود.ایـن خود نشانگر گـونه‌ای ارتـباط ویژه میان زبان قـرآن قـدس،فارسی یهودیان و فارسی ‌‌ادبی‌ میانه‌ است.دلیلی نیست فرض کنیم که زرتشتیان بر مـسلمانان مـعتقدی که به‌ کار‌ استنساخ‌ و ترجمهء قـرآن کـریم همت مـی‌ورزیدند تـأثیر و نـفوذی داشته‌اند.از این‌رو،توضیح دربـارهء وجود این‌گونه واژه‌های‌ غریب را باید در جای دیگری‌ جستجو کرد.

چنین واژگانی را چگونه می‌توان‌ توضیح داد و مـهم‌تر از‌ آنـ‌ آگاهی ما به‌ وجود این واژگـان بـر دانـش مـا نـسبت به پیدایش زبـان فـارسی جدید چه تأثیری‌ می‌تواند داشته باشد؟به یقین تأثیر فراوانی.

نخست،باید دانست که ویژگی‌های متون یهودی بـیشتر از‌ آنـ‌که مـرتبط با فرهنگ یهودیان باشند ریشه در ویژگی‌های زبـان مـحلّی دارنـد.

دوم،از آنـ‌جا کـه بـرخی از متون یهودی در خوزستان و برخی دیگر به ظاهر در جنوب غربی ایران نوشته‌ شده‌ و قرآن قدس نیز در سیستان و یا در نزدیکی‌های سیستان،همانندی‌های واژگانی آن‌ها بازتاب آن زبان فارسی است‌ کـه در جنوب خاوری و جنوب باختری ایران،یعنی در بخش‌های جنوبی ایران، رواج‌ داشته‌ است.

این درست است که زبان قرآن قدس کاملا با زبان فارسی یهودیان یکی‌ نیست.امّا در میان متون مـختلف فـارسی یهودی نیز ناهمانندی‌هایی وجود دارد، زیرا این متون‌ و ترجمهء‌ قرآن قدس هریک در بخش‌های گوناگون جنوب ایران‌ نوشته شده‌اند و از همین‌رو معرّف گویش‌های گوناگون محلّی ایران‌اند.امّا این ناهمانندی‌های اندک در برابر ویـژگی‌های مـشترک بسیار-که این متون‌ را‌ از‌ متون نوشته به فارسی نوین‌ متمایز‌ می‌کند‌-رنگ می‌بازد.

سوم،از آن‌جا که فارسی ادبی جدید در شمال خاوری ایران شـکل گـرفت و عملا همهء آن‌چه که بـه ایـن‌ زبان‌ در‌ دوران اوّل،یعنی در سدهء دهم میلادی،نوشته‌‌ شد‌ در ماوراء النهر و خراسان بود،فارسی ادبی نوین بیش از هرچیز معرّف‌ زبانی است که مردم شمال خاوری ایـران‌ بـه‌ آن‌ سخن می‌گفته‌اند.

چـهارم،از آنـ‌جا که زبان ادبی در دستنوشته‌هایی‌ که به خط عربی نوشته‌ شده‌اند و بر شالودهء زبان گفتاری شمال خاوری قرار دارند،با زبان به کار‌ رفته‌‌ در‌ متون یهودی و در قرآن قدس-که معرّف زبـان گـفتاری در جنوب‌ ایران‌ است- تفاوت‌هایی دارد،می‌توان به این نتیجه رسید که در سده‌های نخستین دوران‌ اسلامی،زبان فارسی‌-آن‌گونه‌ که‌ در همهء ایران به آن سخن رانده می‌شد-به دو گویش اصلی‌ تقسیم‌ شده‌ بـود،یـکی گویش جـنوبی و دیگری گویش رایج در شمال‌ خاوری و احتمالا در شمال باختری‌ ایران‌.

افزون‌ بر این،واقعیت چشمگیر این است کـه گویش جنوب ایران به زبان اصلی فارسی‌،یعنی‌ فارسی میانه،نـزدیک‌تر اسـت تـا گویش شمالی که از آن فاصله‌ بسیار دارد‌.جنوب‌ کانون‌ اولیهء زبان فارسی است و شگفت‌آور نیست اگر زبان‌ جنوب کـمابیش ‌ ‌بـه زبانی که معرّف‌ فارسی‌ ادبی میانه است-یعنی به زبانی که‌ سده‌ها پیـشتر ظـاهرا در جـنوب خاوری‌ ایران‌ شکل‌ گرفت و رایج شد-کمابیش‌ نزدیک مانده باشد.چنین است که در فارسی یـهودیان و در زبان‌ قرآن‌ قدس‌ بسیاری از واژه‌هایی که دیگر در فارسی‌ ادبی نوین به چشم‌ نـمی‌خورند‌.

از‌ سوی دیگر گویش شـمالی گـویشی کاملا تازه در آن خطّه بود:گویشی که‌ در دوران‌ ساسانی‌ از‌ محل پیدایش خود در جنوب نخست به قلمرو زبان دیگری، که پارتی‌ باشد‌ و آنگاه،در دوران اسلامی،به شرق و ماوراء النهر راه یافته بود. این زبان بـه‌تدریج،دستکم در‌ خراسان‌،جانشین پارتی و سپس در ماوراء النهر جانشین زبان سغدی شد.بنابراین،شگفت‌ نیست‌ که این زبان،در دوران‌ گسترش چشمگیر‌ قلمروش‌،در‌ دستور و واژگانی خود دچار دگرگونی‌های مهم‌ گردیده‌ باشد‌.می‌دانیم کـه گـویش شمالی بسیاری از واژگان پارتی را وام‌ گرفت.ایرانشناس آلمانی‌،ولفگانگ‌ لنتز( wolfgang lentz )،در دههء‌ 1920‌ میلادی در‌ نوشتهء‌ خود‌ فهرستی بلند از واژگانی شمالی،یعنی‌ پارتی‌،را که در فارسی جدید یافت می‌شود آورده است.پژوهشگران دیگری چون‌ و.ب.هـنینگ‌‌ ( w.b.henning )و و.الف.لیـوشیتنر( v.a.livshits )به واژگانی‌ سغدی در این‌ زبان‌ برخورده‌اندو‌ واژگان وام گرفته شدهء دیگری‌ نیز‌ ممکن است از این پس‌ یافت شوند.

از یک قطعهء شعر مانوی که‌ هنینگ‌ سی سال پیش منتشر کرد‌ بـه‌ دامـنهء‌ ورود واژگان غیر‌ فارسی‌ و به فارسی نوین می‌توان‌ پی‌برد‌.این شعر به دو زبان، یکی به فارسی میانه و دیگری پارتی،به ما رسیده‌ است‌.از لحاظ ساختار دستوری شعری که‌ به‌ زبـان فـارسی‌ مـیانه‌ آمده‌ به ساختار متداول در‌ فـارسی نـوین‌ شـباهت بسیار دارد و،از سوی دیگر،شعری که به زبان پارتی است تنها‌ از‌ نظر واژگانی به فارسی نوین می‌ماند‌.برای‌ نمونه‌،در‌ این‌ شعر واژهـ‌هائی چـون‌‌ “وزرگـ‌‌”[بزرگ‌]،”راشن‌”[روشن‌]و”درود ابرتو”دیده می‌شوند.امّا شـعری‌ کـه به زبان فارسی میانه آمده دارای‌ واژگانی‌ است‌ که به گوش فارسی‌زبانان‌ امروزی بیگانه می‌آید‌.از‌ این‌رو‌،چنین‌ نتیجه‌ مـی‌توان‌ گـرفت کـه در گویش‌ شمالی ایران و سپس در فارسی ادبی نوین،بسیاری از واژگان زبـان فارسی باستان جای خود را به واژگانی پارتی و یا دیگر گویش‌های محلی‌ شمال ایران‌ دادند.

*** به این ترتیب،سـیر تـحوّل زبـان فارسی را در سده‌های نخست دوران اسلامی‌ به‌گونهء زیر می‌توان خلاصه کرد.اگر گـویش‌های غـیر فارسی،چون پارتی،را که‌ در‌ گوشه‌های‌ گوناگون ایران وجود داشتند،به کنار گذاریم،تنها با دو گویش‌ اصـلی از زبـان گـفتاری آن دوره،یعنی فارسی،برمی‌خوریم.یکی گویش شمال‌ ایران،که هم از لحاظ دستوری‌ و هـم‌ واژگـانی،بـا فارسی میانه متفاوت بود،و دیگری گویش جنوبی که با فارسی میانه همانندی قابل تـوجهی داشـت.در مـورد زبان‌های ادبی و نوشتاری،از‌ عربی‌ که بگذریم،از نیمهء سدهء‌ نهم‌ میلادی به بعد، در خاور ایـران شـاعران به سرایندگی به زبان مادری خود،که گویش شمالی‌ فارسی بود،مشغول شـدند.در جـنوب،زرتـشتیان دیرگاهی‌ همچنان‌ زبان ادبی‌ سنّتی،یعنی‌ فارسی‌ میانه را-که برای سده‌ها زبان نوشتاری-آنـان بـود-به کار می‌بردند.چه‌بسا در سده‌های نخستین دوران اسلام زرتشتیان فارسی میانه را چندان از زبان گـفتاری خـود دور نـمی‌دانستند.

در‌ این‌ مورد خاص نیز،که رابطهء جامعه‌شناختی فارسی ادبی میانه با فارسی‌ گفتاری باشد،قـرآن قـدس روشنگر است.در پیش اشاره کردم که پازند خط فارسی ادبی میانه اسـت دارای بـرخی‌ واژهـ‌های‌ غریب از‌ ریشه‌های ناشناخته است. به‌عنوان نمونه از”بهود”به‌معنای‌”بود”یاد کردم.همین شکل‌ها بارها در قـرآن قـدس‌ آمـده‌اند.برای نمونه:

-آیهء هفتم از سورهء هشتم:

«می دوست دارید‌ که‌ جد‌ خـداوندان سـلاح بهود شما را»[و شما دوست دارید که قومی بی‌سلاح از برای شما باشد].

-آیهء ‌‌سی‌ و پنجم از سورهء نـوزدهم:

«زمـان قضا کند کاری گوهد آنرا بباش‌ ببهود»[هنگامی‌ به‌ کاری‌ اراده کند مـی‌گوید “بـباش‌”و خواهد بود].

واژگانی ناآشنای دیگری را نیز کـه هـم در پازنـد‌ و هم در قرآن قدس می‌بینیم‌ در جای دیگری نـمی‌یابیم.دلیـل چیست؟

زرتشتیان هند که‌ فارسی میانه را ره‌ پازند‌ می‌نوشتند به‌یقین همان تلفّظ و اعرابی را بـه کـار می‌بردند که از پیشینیان خود-کـه از جـنوب ایران بـه هـند کـوچیده بودند-به یاد داشتند و به ارث بـرده بـودند.بنابراین پازند معرّف‌ شیوهء تلفظ زرتشتیان در آغاز دوران اسلام است.حضور واژگانی نـامأنوس در پازنـد، چون‌”بهود”،که به زبان گـفتاری جنوب ایران تعلق دارنـد،زیـرا در قرآن قدس‌ نیز آمده‌اند،گـواه آنـ‌ است‌ که زرتشتیان جنوب ایران در آن دوران فارسی ادبی‌ میانه(پهلوی)را همانند زبان گفتاری خـود تـلفّظ می‌کردند.این خود به ایـن‌ مـعنا اسـت که برای آنـان زبـان پهلوی زبانی‌ بیگانه‌،مـانند زبـان لاتین برای‌ اروپائیان،نبود،بلکه زبان نوشتاری اندکی پیچیدهء همان زبانی بود که روزانـه‌ بـدان سخن می‌گفتند.این نکته بیشتر از ایـن‌رو اثـبات شدنی مـی‌نماید کـه زبـان‌‌ گفتاری‌ زرتشتیان،یعنی گـویش فارسی جنوب ایران،چندان از زبانی که‌ زبانشناسان امروزی آن را فارسی میانه می‌دانند دور نبود.

در این‌جا است کـه مـی‌توانیم به گفتهء ابن مقفّع باز‌ گـردیم‌ و مـتوجّه‌ شـویم کـه‌ چـرا وی معتقد‌ است‌ فـارسی‌ هـم زبان مؤبدان و دانشمندان بود و هم زبان ایابت‌ فارس.زبان مؤبدان و دانشمندان فارسی میانهء ادبی بود و زبـان مـردم فـارس زبان‌ فارسی‌ گفتاری‌ که‌ آشکارا،در پایان دورهـء سـاسانی،چـندان تـفاوتی بـا‌ زبـان‌‌ سده‌های نهم و دهم میلادی ایران نداشت.اگر زرتشتیان در دورهء اسلامی‌ فارسی میانهء ادبی را زبان نوشتاری و رسمی زبان‌ گفتاری‌ خود‌ می‌دانستند، به‌یقین همین امر در سده‌های پیش‌تر این دوره نـیز‌ حاکم بوده است.این همان‌ زبانی بود که پارسی نام داشت که نوع نوشتاری آن زبان رسمی،اداری‌،مذهبی‌ و ادبی‌ سراسر امپراطوری بود.

در این بحث جای”دری‌”کجا است؟پاسخ به‌گمان من‌ روشـن‌ اسـت.پاسخ‌ در آن‌چه که دربارهء قرآن قدس گفته‌ام نهفته است و در پیوند زبانی قرآن با‌ فارسی‌ یهودیان‌ و یا پازند زرتشتیان و در اختلافی که میان آن و فارسی نوین‌ وجود دارد‌،و در‌ تقسیم‌ زبان فارسی گفتاری بـه دو گـویش اصلی.فارسی جنوبی‌ میراث مستقیم زبان قوم‌های ایرانی‌ بود‌ که‌ در دوران باستان در نواحی جنوب‌ باختری ایران،به میان عیلامی‌ها آمدند و به‌تدریج زندگی‌ را‌ بر زبـان آنـان‌ تنگ کردند و سرانجام آن را از میان بـردند.هـمین زبان‌ بود‌ که‌،در دورانی و با شرایطی که از کم‌وکیف آن چندان آگاهی نیست،به شرق سیستان‌ راه‌‌ برد.گویش شمالی پی‌آمد ورود زبان فارسی به قلمرو زبـانی پارتـی در دوران‌‌ ساسانیان‌ بود‌.در ایـن دوره ایـن زبان متمایز از زبان‌های محلی،و به‌ویژه زبان‌ پارتی،شد،بسیاری از‌ واژگان‌ اصلی خود را از دست داد و در عوض واژگانی‌ تازه از زبان‌های‌ روبه‌ زوال‌ محلی وام گرفت و بدینسان از زبان فارسی جنوبی فاصله‌ای محسوس یافت.بدون تردید،در پایـان‌ دورانـ‌ ساسانی‌ محقّقان به‌ تفاوت‌هایی که در نقاط مختلف ایران در زبان فارسی وجود‌ داشت‌ آگاه بودند. کافی است به یاد آوریم که‌[شمس الدّین ابو عبد الله‌]مقدسی در اثر خود به‌‌ دقّت‌ به ویـژگی‌های هـر شهری کـه مورد توصیف قرار می‌دهد اشاره می‌کند، هرقدرهم‌ که‌ این ویژگی‌ها اندک باشند.

امّا سخن ابن‌ مقفّع‌ دربـارهء‌ دری چیست؟به به گفتهء او دری زبان شهرهای‌ مدائن‌‌ و زبان درباریان بو و در معنا به حـضور در دربـار اشـاره دارد.همانگونه که‌ در‌ آغاز اشاره کردیم،دری مشتق‌ از‌”در”و”دربار‌”است‌.چنین‌ بنظر می‌آید که‌ دری تنها زبان‌ گفتاری‌ بوده اسـت،‌ ‌آن هـم در دربار شاهان و در پایتخت آنان. دری جز‌ گویش‌ شمالی فارسی چه می‌توانست باشد؟پیش از سلسلهء‌ ساسانیان‌ مـدائن پایـتخت پادشـاهان‌ اشکانی‌ بود.ظاهرا پارتی زبان شاه‌ و درباریان‌ و مردم‌ پایتخت بوده است.هنگامی که مدائن پایـتخت پادشاهان ساسانی شد فارسی زبان‌‌ دربار‌ و تا حدّی زبان مردم شهر‌ شد‌.

بـدینسان‌،در تیسفون،همانگونه‌ که‌ در شـمال ایـران،زبان‌ مشترک‌ گفتاری زبان‌ فارسی بود.دری چیزی جز گویش شمالی فارسی نیست ولی از آن‌جا‌ که‌‌ در پایان دورهء ساسانی اختلاف میان‌ این‌ گویش و گویش‌ جنوب‌ ایران‌ آشکار شد نام دری‌ یا پارسی دری-پارسـی درباری در برابر پارسی معمولی-به خود گرفت.

همچنین می‌دانیم که‌ در‌ خراسان و شرق و بلخ پارسی دری یکسره‌ جای‌‌ زبان‌های‌ محلّی‌ پیشین‌ را،چه پارتی‌ و چه‌ بلخی،گرفته بود.از آنچه ابن مقفّع‌ می‌گوید چنین بـرمی‌آید کـه به اعتقاد او دری تنها‌ زبان‌ این‌ نواحی بوده است‌ زیرا شیوهء سخن گفتن‌ مردم‌ بلخ‌ را‌ بهترین‌ شیوهء‌ سخن گویی در خاور ایران‌ می‌شمرد.مقدسی نیز این گفته را تایید می‌کند و می‌گوید که زبـان مـردم‌ بلخ،به‌ویژه برای نامه‌نویسی،بهترین زبان است.

در این میان‌ جای شمال باختری ایران،ماد قدیم،یا آن‌چه که امروز تهران، اصفهان،همدان و تبریز در آن قرار دارند کجا است؟آگاهی چندانی در این‌باره‌ کـه فـارسی به‌عنوان زبان گفتاری تا چه حد‌ در‌ این ناحیه از ایران به کار می‌رفت‌ در دست نیست.به گفتهء ابن مقفّع پهلوی یا پارتی زبان مردم این ناحیه بوده‌ است.درستی ایـن گـفتهء ابـن مقفّع،باتوجه‌ به‌ این‌که بـسیاری از گـویش‌های‌ امـروزی روستاهای این بخش از ایران بی‌شباهت به پارتی نیست،مسلّم به‌نظر می‌رسد.امّا به احتمال زیاد پارسی دری‌ ره‌ این ناحیه نـیز راهـ‌یافته بـوده‌ است‌. در این مورد ابن مقفّع سخنی نمی‌گوید شـاید بـه این سبب که علاقمند بود هرزبانی را که نام می‌برد با بخشی از ایران مشخص‌ کند‌:پارسی در فارس، پهلوی‌ در‌ ماد،و دری در پایـتخت و خـاور ایـران.

از آن‌جا که دری به فارسی شمال ایران اطلاق می‌شود،طبیعی بـود فارسی‌ ادبی نوین نیز،که ریشه در گویش‌های شمالی و شمال خاوری ایران‌ داشت‌،دری‌ نامیده شود،به‌ویژه در دورانی کـه فـارسی ادبـی میانه یکسره از رواج نیفتاده بود، چرا زرتشتیان در سدهء نهم هنوز کتاب‌های خـود را بـه این زبان می‌نوشتند و نویسندگان عرب‌ به‌‌”کتاب‌های پارسی‌‌”،یعنی کتاب‌هایی که به فارسی ادبی‌ میانه نـوشته شـده اسـت،اشاده می‌کردند.افزون براین،می‌دانیم که در‌ سده‌های‌ دهم و یازدهم بسیاری از مردم ایـران هـنوز بـه ادبیات پهلوی‌ دلبسته‌ بوده‌اند‌، چنان‌که فخر الدین گرگانی مؤلّف ویس و رامین می‌گوید:

در این اقـلیم آن دفـتر بـخوانند بدان تا پهلوی ‌‌از‌ وی بدانند کجا مردم در این اقلیم هموار بوند آن لفظ شیرین را‌ خریدار‌

نـویسندگاه‌ دیـگری نیز به محبوبیّت ادبیات پهلوی،دستکم تا سدهء یازدهم،گواهی‌ داده‌اند.از همین‌رو،آنـان‌ کـه بـه زبان ادبی نوین یعنی به فارسی می‌نوشتند، تأکید می‌کردند که زبان‌ آن‌ها نه زبـان فـارسی‌ ادبی‌ باستان بلکه فارسی از نوع‌ دیگری است که دری نام دارد و به حروف عربی نـوشته مـی‌شود.ایـن زبان هم‌ پارسی بود امّا پارسی ویژه‌ای،پارسی دری.ز آن پس،هنگامی که پهلوی‌ ادبی‌ عملا به فـراموشی سـپرده شد،مگر در میان زرتشتیان،به کار بردن صفت‌ “دری‌”دیگر ضرورتی نـداشت و از ایـن‌رو زبـان جدید تنها فارسی یا پارسی‌ نامیده شد.

از آنچه رفت‌ می‌توان‌ نتیجه گرفت که پیدایش و اسـتقرار یـک زبـان ملّی‌ همواره و همه‌جا امری پیچیده و مستلزم آن است که گویشی اصلی برگزیده شـود و آنـگاه از دیگر گویش‌ها واژگانی به وام گرفته شوند و اغلب‌ از‌ زبانی که به‌ نظر از اعتبار و وزن بیشتری برخوردار است تـقلید شـود.گاه در این میان‌ ضروری است که زبان تازه یا زبان محلی هـمروزگار خـود نیز به ستیز‌ برخیزد‌.

داستان ریشه‌ها و مـبانی زبـان فـارسی ادبی داستانی است که،همانند تاریخ ایـران فـرازونشیب و پیچ‌وخم‌های بسیار دارد.این زبان در تمدّن کهن و درخشان ایران ریشه گرفته و حامل میراثی گـونه‌گون و ارزنـده‌ است‌.زبانی‌ است‌ که بـه زبـان باستان‌ دورانـ‌ هـخامنشی‌ در جـنوب باختری و سپس به زبان رسمی‌ سـاسانیان بـاز می‌گردد.زبانی است که به یاری دیگر گویش‌های ایرانی،به‌ویژه‌ پارتی،بـارور‌ گـردیده‌.بدینسان‌،زبان فارسی میراث‌بر شاخه‌های اصـلی زبان‌ های ایرانی‌ اسـت‌،هـمانگونه که ادبیات شکوهمند ایران نـیز مـیراث‌بر خرد زبان‌ فارسی میانه و شعر پارتی است.

این نوشته ترجمهء سخنرانی پروفسور‌ ژیـلبر‌ لازار‌ بـه زبان انگلیسی است که در 17 مـارس 1993،در‌ بـرنامهء سـخنرانی‌های نوروزی استادان مـمتاز ایـرانشناسی-که هرسال به دعـوت مـشترک بنیاد مطالعات ایران و دانشگاه جورج واشنگتن آمریکا‌ در‌ این‌ دانشگاه برگزار می‌شود-ایراد شد.