سعید یوسف: شاعری همیشه در راه
نسیم خاکسار <Nasim Khaksar < n.khaksar@yahoo.com در دانشسرای تربیت معلم اصفهان و همدان تحصیل کرده است. تا اولین بازداشتش در 1346، در روستاهای آبادان و بویر احمدی آموزگار بود. فعالیتهای ادبیاش را در داستاننویسی از سال 1344 آغاز کرد. پس از انقلاب، مجبور به ترک وطن شد و در هلند اقامت گزید. در دهۀ 1990 برای چند سال در بنیادهای تئاتری در هلند و نیز دانشکدۀ زبانهای شرقی در اوترخت، با سمت نویسندۀ مهمان، کار و تدریس کرده است. از او در زمینه های گوناگون داستان کوتاه، رمان، نمایشنامه، شعر، ترجمه، سفرنامه و نقد ادبی حدود 31 جلد اثر منتشر شده است. دو مجموعه داستان بقال خرزویل و بین دو در و رمان بادنماها و شلاقها و یک مجموعه نمایشنامه با نام زیر سقف و سفرنامۀ سفر تاجیکستان و کتاب شعری از او با نام زیبا باش به زبان هلندی منتشر شدهاند. شماری از داستانها و مقالههای او به زبانهاي سوئدي، آلماني و انگليسي و فرانسوي در گزيدههاي داستاني و جنگهاي ادبي ترجمه و چاپ شدهاند. او تاکنون موفق به دریافت دو جایزۀ ادبی شده است: دیپلم افتخار بهترین کتاب برای نوجوانان (پراگ، 1980) و جایزۀ بینالمللی نویسندگان آزاده جهان از بنیاد لیلیان هلمن و دشیل همت (نیویورک، 1992).
اول
سعید یوسف جزو شاعرانی است که جدا از داشتن چند جلد کتاب شعر در کارنامۀ شعریاش، در عرصۀ نقد و ترجمۀ شعر نیز فعال بوده است. برای نمونه، نوعی از نقد بر نوعی از شعر کتابی در بررسی شعر سالهای دهۀ 1350، دوران سیاهکل و دوران غلبۀ شعرهای سیاسی با تکیۀ عمده بر شعر سعید سلطانپور است.[2] در عرصۀ ترجمۀ شعر، ترجمۀ اشعاری از برتولد برشت در کتابی با نام سرودهای ستایش و اشعار دیگر از کارهای اوست.[3] برای دورهای نیز در سالهای تبعیدش به مسئولیت و سردبیری او مجلۀ شعر در چند شماره منتشر شد که مجلهای بود تأملبرانگیز در عرصۀ کار مطبوعاتی اهل ادب در خارج از کشور. از ویژگیهای دیگر سعید یوسف باید بر این نکته نیز تأکید کرد که او از زمره شاعران نوسرایی است که به خوبی با جنبههای گوناگون شعر کلاسیک ایران آشناست و در سرودن شعر در اوزان عروضی نیز دستی توانا دارد. سعید یوسف به زبانهای انگلیسی و آلمانی مسلط است و در حال حاضر استاد زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه شیکاگو است. او هنوز پیگیر و کوشا شعر مینویسد و در شعرهایش با ما در گفتوگوست. منظور از ”ما“ آن مایی است که در این پرتابشدگی به بیرون یا به تبعید در موقعیتهای متفاوتی به سر میبریم. این موقعیتها در شعرهای سعید یوسف بازتاب پیدا کرده که با توجه به دورههای زمانی نوشتن شعرهایش به برخی از آنها نگاهی میاندازم.
سعید یوسف از نسل شاعران و نویسندگان این نسلی است که در دورهای از زندگیشان با اینکه از پنجرۀ هنر و ادبیات و شعر و داستان به جهان و سیاست نگاه میکردند، در قلمرو مبارزۀ سیاسی نیز فعال بودند. نسلی که از آن به نسل چریک یا نسل مبارزههای چریکی یاد میکنم. او در شعری بلند از روزهای مهر و دلبستگیاش به این نوع مبارزه تصویری آرمانی و روشن به دست میدهد:
سایهای میجنبد
کسی آنجا اعلامیه به دیواری میچسباند
پیشتر میروم و میگویم: خسته نباشید رفیق
وقت خوبی گویا آمدهاید
که هوا ابری و شب و تاریک است
چشمکی میزند و میگوید: حیف که سرد است،
بیایید رفیق
ناشتایی را با هم بخوریم
خانۀ تیمی ما نزدیک است.[4]
شاعران و نویسندگان این نسل به سبب همین نگاه و عملشان یا اعدام و تیر باران میشدند یا پایشان به زندان و تبعید کشیده میشد. سعید یوسف به تبعید پرتاب شد. او در یکی از شعرهایش دربارۀ هنگامی که از ایران گریخت تصویری از حال و احوال خود و پیرامونش در لحظۀ عبور از مرز عرضه میکند که ماندنی است.
قزل کند
اندکی مانده بدان تیغۀ کوه
رفته تا زانو در برف فرو
نیمچرخی بزن آنجا
زیر پایت را یک لحظه ببین
لکهای کوچک شاید بتوان دید آنجا، آن پایین
آن قزل کند است.
واپسین منزل در میهن دلبند است.
دود سرگین، بوی قورمه
شیهۀ اسب، صدای سگ
عکس ”آقا“ و ”امید امت“ بر دیوار
دو کلاشینکف در کُنج اتاق
برنویی کهنه نهان زیر تشک
پیشمرگی با یک چایی داغ
آن قزل کند است
واپسین منزل در میهن دلبند است.
پایت اما نشود سست، که زود
در چنان شیب مهیب
زیر پایت را شک خواهد روفت
اشک را واپس زن، گریه فروخور، ورنه
باد با پهنۀ شمشیرش بر گونۀ تو خواهد کوفت
پس قدم پیش نه و بالاتر گام بزن
با سری سوزان از یاد وطن:
آن قزل کند است
واپسین منزل در میهن دلبند است.[5]
این شعر را میتوان یکی از نمونههای شعری سعید یوسف از حیث تأکید بر زبان مستقل شعریاش در نظر گرفت: شعری عینیتگرا و جزئینگر و سرشار از تصویرهایی روشن از محیط بیرونی که میتوان چون تابلویی نقاشی آن را در برابر چشم دید و به تصور و خیال درآورد. زبان این شعر زبان راحتی است و از پیرایههای لفظی، که لفظ را به منظور ارسال پیام و معنا مطنطن کند، چنان که در شعر کلاسیک ما فراوان است، هیچ اثر و نشانهای در آن نیست. حتی وقتی به ضرورت حس فردی در حال ترک وطن شعر در یک لحظه با گفتن اینکه ”اشک را واپس زن، گریه فروخور،“ ممکن است بیانی رمانتیک و توضیحی بیابد، تصویری قوی در دنبالۀ آن میآید، ”ورنه، باد با پهنۀ شمشیرش بر گونه تو خواهد کوفت،“ و شعر را از آن حالت و زبان بیرون میآورد. نخست باد را در بیرون حس میکنیم که در لحظۀ فرار در کوهپایهها چون پهنۀ شمشیری آماده است که بر گونۀ ما بکوبد و بعد معنایی دیگر به آن میدهیم.
این شعر به علت ویژگیهایی زبانی چون عینیتگرایی، جزئینگری، سرشاری تخیل و تصویرهایی روشن از بیرون در شعر امروز، شعر مدرن و معاصر یا شعر نو جای دارد؛ مکتبی در ادبیات شعری ما که بیدرنگ نام نیما و اخوان و شاملو و فروغ را به یادمان میآورد. سعید یوسف بعدها در شعری با مایۀ طنز وضع و حالش را در پرتابشدگیاش به خارج چنین به کوتاهی شرح میدهد:
خارج
ــ چگونهای در خارج؟
ــ چطور بگویم؟
مثل قطاری از خط خارج شده
که سر به صحرا بگذارد.
ــ چه میکنی در خارج؟
ــ چطور بگویم؟
هر روز ساز خود را برمیدارم
و نمنمک خارج میزنم.
ــ چگونه میبینی خارج را؟
ــ چطور بگویم؟
چیزی است خارج از من، میفهمی؟
خارج از من.
ــ چگونه مییابی خود را؟
ــ خارجی
بیتردید خارجی. [6]
دوم
سعید یوسف را میتوان هم شاعری درونگرا دانست و هم برونگرا. میتوان هم به جنبههای طنز در کار او نظر داشت و هم به جنبههای جدی و سیاسی و اجتماعی آثارش. گاهی بسیار حسی و تا حدی رمانتیک است و گاهی کفۀ خردگرایی در شعرهای او سنگین است. او در هرحال نه فقط در یک قالب شعری، خواه نو و خواه کلاسیک، خانهای همیشگی برای خود نساخته و نمیسازد، بلکه در همان جنبههایی هم که برشمردم در یک جا نمانده و نمیماند. شعر برای او نوعی جستجو است؛ جستجو در کشف قالبهای شعری و انکشاف حسها و اندیشههای خود در هرکدام از این قالبها. او در یکی از کتابهای شعرش با نام از بوتۀ بوطیقا، که بنا بر عنوان کتاب پرداختن به ساختار شعر و قالبهای آن مورد نظر شاعر است، در چند رباعی با نام ”رستاخیز کلمات“ شمهای از نظرات خود نسبت به شعر را بیان میکند. در رباعی نخست، از برخورد متفاوت ”نظم“ و ”شعر“ با کلمه یا کلمات در ساختار هرکدام میگوید:
گر نظم گزینش و تمیز کلمهست
شعر آن لحظات رستخیز کلمهست
از مرکز آن یک ار گریز کلمهست
در مرکز این جان عزیز کلمهست[7]
در رباعی دوم به ”آن“ یا به ”لحظه“ای که شاعر در هنگام سرودن به آن دست مییابد اشاره دارد:
هر شعر شکار لحظهای پا به گریز
وز عاطفه، آشکار و پنهان، لبریز
وز برق و جلای تازۀ هر واژه
افتاده در آن غلغلۀ رستاخیز[8]
در رباعی سوم، بر این موضوع تأکید میکند که در شعر امروز هرگونه کلمهای اجازه ورود دارد:
از شعر نشان ز فکر والاش مجوی
وز لفظ خوش و خیال زیباش مجوی
این آجر و لنگه کفش و عینک شعرند
تنها تو به کوه و دریاش مجوی[9]
سعید یوسف همین نظر را با صراحتی بیشتر در متنی تکرار میکند که دربارۀ نقد و نظر دیگران از شعر اسماعیل خویی نوشته است: ”در جهان امروز، در شعر فرنگی، تقلید صدای قورباغه و سگ و شغال را هم میتوان شعر نامید و بیواهمه چاپ کرد. پس بگذارید مملکت شعر ما هم نه مرزی داشته باشد و نه مرزداری عبوس، نه ویزایی بخواهد و نه کسی را ’دیپورت‘ کند و به جرم داشتن رنگ و بوی متفاوت به کشورهای دیگر بفرستد.“ چند سطر پایینتر مینویسد: ”ما دیگر در شعر امروز، برخلاف شعر سنتی، نه کلمات شعری و غیرشعری داریم و نه مضامین شعری و غیرشعری. هر واژه و هر مضمونی در شعر امروز راه دارد؛ تنها باید به شکل درست به کار گرفته شود.“[10]
در رباعی آخر از چگونگی شعر خودش میگوید:
شعری است مرا تهی ز پیرایه و زیب
در جمع خودآراستگان مانده غریب
هیچش نه به هنجار و فرازش چو نشیب
وز خون دلی یافت وجودش ترکیب[11]
سوم
سعید یوسف اهل خراسان است. خراسانی بودن او را گاه از نظر توجه به زبان و اندیشه و دلبستگی به روایت به شعرهای ناصر خسرو، از شاعران کلاسیک، نزدیک کرده است و گاه به شاعران معاصر این خطه از جمله مهدی اخوان ثالث و اسماعیل خویی؛ شاعرانی تأثیرگذار بر شعر او. البته او در شعری خطاب به نیما یوشیج به طنز میگوید اندکی از ایرج میرزا هم در او هست:
فرق من با تو همین است که من
اندکی بانمکم نیما جان
چیزی از ایرج هم در من هست
(مثلاً قطر شکم نیما جان)
با این همه، او با توجه به آثار و نوع برخوردش با جهان و با شعر زبان و جهانی مستقل دارد. منظورم از زبان مستقل برخوردی خاص با دستور زبان فارسی و حذف کلمات و فعل و فاعل در شعر نیست، که اکنون رسم بسیاری از شاعران شده است، بلکه تأکید بر رفتاری در شعر است که سعید یوسف برای توسعۀ خیال و آشکارسازی اندیشۀ نهان در شعرش انتخاب میکند یا پیش میگیرد. برای مثال، با خواندن شعرهایی از شاعرانی چون سهراب سپهری و اخوان و شاملو و فروغ به راحتی میتوان با زبان و کلمات ویژهای که برگزیدهاند و نحوۀ نشاندن این کلمات در گزارههایی که حسها و اندیشهها و مفهومهایی متفاوت خلق میکنند، تفاوت جهان آنها را در شعر دید. سعید یوسف در شعری با نام ”سعید یوسف فرمودید؟“[12] ضمن بیان تأثیرپذیری خود از چند شاعر مانند نادرپور، اسماعیل خویی، احمد شاملو و فروغ و نیز عادی بودن این موضوع در بین شاعران، به طنز میگوید با همۀ این تأثیرپذیریها اهل لگدپرانی است و در هیچکدام از این دایرهها نمیگنجد:
نخیر، بنده الاغم،
یعنی نه به دست،
لگدی میاندازم
و گاه شعری میسازم
و میزنم خرغلتی در آن به عّر و تیز.[13]
سعید به سبب جهانبینی، مطالعات و اندیشهورزیهایش در خصوص شعر دیروز و امروز و باورش به حفظ وزن یا آهنگین بودن ترکیب کلمات در شعر، معمولاً جدالی آگاهانه و از روی فکر با مضمونهای متفاوت حسی و عاطفی یا آنات وجودی خود در شعر دارد. این مضمونها خواه اجتماعی و سیاسی باشند، خواه عاطفی و حسی، خواه حال و هوایی فلسفی و اندیشهورزانه به خود بگیرند یا در حال و هوای طنز باشند میتوان گفت تقریباً در همین دایره از جدال جا میگیرند. البته این حرف به این معنی نیست که شاعر به ”آن“ یا ”رستاخیز ناگهانی“ در وجودش بیتوجه است. ”آن“ در بسیاری از شعرهای او موتور یا نیروی اصلی حرکت است، اما شاعر تا آن جایی که بتواند مهارش را متعقلانه در دست گرفته و رهبریاش میکند. انگار میخواهد بگوید ما با جهانی نظاممند روبروییم که همهچیز آن نظاممند است: بدی، خوبی، بیعدالتیها و نیز شور و عشقهایش. حال که به چنین جهانی پرتاب شدهایم، او میخواهد برای نشان دادن وقایع و زمان و زمانهای که در آن لحظۀ شعری احساس و به آن اندیشه میکند با شعر ساعت دقیقی بسازد که چرخدندههایش خوب کار کند؛ زمان و زمانهای که فلسفه و شعر و تکنیکش به این حد رسیده است.
نمونۀ شاخص شعر سعید یوسف را میتوان در شعر ”رد پا“ دید:
رد پا
میتوان گاهی مردد شد.
رد پایی هست؛ شاید رد پاهایی؛
نیز، میدانیم،
رد پا را هست معنایی:
رد پا یعنی که از اینجا کسی رد شد
رد پا، ردی است از تنها یکی گام و همین، اما؛
بیخبر از گامهای دیگرست و آنچهها کاندر پیاش آید:
میرسد شاید به راهی، شاید اما پرتگاهی، حفرهای، چاهی.
اندکی آیا دچار شک نباید شد؟
ور کسی شک کرد، باید طرد کرد او را و باید گفت مرتد شد؟
رد پا یعنی که از اینجا کسی رد شد.
با تو از یک گام میگوید که لرزان بوده یا محکم؛
بوده از یک مرد یا زن؛ با تأنی یا شتابان یا تفرّجگر.
هست در هر رد پایی سمت و سویی نیز،
رنگ و بویی هم.
هست گاهی رد پایی از عزیزی، آشنایی، همرهی، یاری.
ما نمیدانیم، اما تا کجا رفته ست.
اندکی آن سوترک شاید که دیواری
راه بر او بست- یا با مانعی دیگر
راه او سد شد
وان سرود سرخوشی یک آه ممتد شد.
رد پا یعنی که از اینجا کسی رد شد.[14]
شعر زبان راحت و روشنی دارد و آرام آرام همچنان که پرسش میآفریند جلو میرود و حجم میگیرد. در پایان به همان لحظۀ نخست برمیگردد که ما را برابر رد پایی نگه داشته و وادار به اندیشیدن کرده بود. این که شعر از نظر مضمونی شعری از رابرت فراست را به یاد میآورد یا با گام به گام جلو رفتنش در پرسشی که برانگیخته یاد شعرهایی از برشت و نوع نگاه او در شعر و ادبیات نمایشی را زنده میکند یا گاه اخوان ثالث را در یکی دو سطری که حال و هوای زبانی او را به خود گرفته، همه ممکن است درست باشند و درست نباشند. آنچه هست مکثهای ویژۀ سعید یوسف در این شعر است، آمیخته با ویژگیهای شعری خودش و حفظ وزن و زنگ قافیههایی در آخر چند مصرع، مانند ”مردد شد “ و ”رد شد“ یا ”پاهایی“ و ”معنایی“ که چون هشداری برای فکر کردن بیشتر در این سفر ما را گام به گام با او همراه میکند.
چهارم
سعید یوسف شاعری است جستجوگر و به نقل از خودش در شعری با نام ”همیشه در راهم،“ شاعری است همیشه در راه. شاعری که همچنان پویان و ”جویان،“ در نقد و شعر، در کار آفرینش است و هر بار در شعری لبۀ کت یا دامن ما را میگیرد یا در کافهای کنارمان سر میز مینشیند و وادارمان میکند برای یک لحظه بایستیم تا به جهانی که او دیده یا پارهای از هستی خود و ما را در چشم به هم زدنی به تماشا نشسته و روی آن مکث کرده است، نگاه و تأمل کنیم:
همیشه در راهم
همیشه در راهم من- نمیرسم هرگز.
همیشه کوتاهم من-
و میوه بر شاخ است.
همیشه در جویم، جویانم.
روانتر از من پیدا نمیکنید.
به آب میمانم.
و جای خالی اگر هست، مینشینم
کنارتان سر میز
دو شعر میخوانم.[15]
ششم
شاعران و نویسندگان ایران بعد از سالی تلاش برای حفظ و زنده نگه داشتن کانون نویسندگان در سال 1373 بیانیهای با عنوان ”ما نویسندهایم“ منتشر کردند و خواستار آزادی اندیشه و بیان شدند. تأکید بر نویسنده بودن برای آنها به این معنا بود که تشکیلات سیاسی نیستند. شاید میاندیشیدند که این تأکید آنها را از بلای سانسور و بیداد حکومت مصون نگه میدارد، که چنین نشد. پس از انتشار این بیانیه، شماری از این نویسندگان به دست مأموران امنیتی رژیم به قتل رسیدند و برخی راهی تبعید شدند.
سعید یوسف پس از این قتلها در شعری با نام ”ما نویسنده نیستیم“ برای آنکه حکایت دردناک شاعر و نویسنده بودن و چگونه نوشتن را در جامعۀ استبدادزدۀ ما در زیر سایۀ تبر حکومت جمهوری اسلامی بیهیچ پیرایه و زیب و زیور لفظی نشان دهد، آگاهانه به این شعر ساختاری بیانیهای داده است. گریز شاعر از به کارگیری نمادهای تحمیلی سانسور در هنگام پروازهای حسی و عاطفی و اندیشناکی، وقتی شاعران در وطن معمولاً مجبورند از آنها چون پوششی برای مخفی نگه داشتن حرفهاشان استفاده کنند، جلوهای از شعر در تبعید را نشان میدهد.
ما نویسنده نیستیم
برای قربانیان قتلهای زنجیرهای
ما نویسنده نیستیم/ ما بشر نیستیم/ ما جنایت کردهایم/ ما زنا کردهایم/ ما زنا زادهایم/ ما به مردم خیانت کردهایم/ ما به میهن خیانت کردهایم/ ما به جاسوسی پرداختهایم/ ما به دام شیاطین افتادهایم/ ما به قران تف انداختهایم/ ما به زندان نرفتهایم/ چشممان را نبستهاند/ تازیانه نخوردهایم/ در دهانمان نشاشیدهاند/ ناخنهامان را نکشیدهاند/ دندههامان را نشکستهاند/ پهلومان را ندریدهاند/ تیر در مغزمان خالی نکردهاند/ لاشهمان را در خیابان نینداختهاند/ ما به مرگ طبیعی مردهایم/ ما به ضرب چاقوی یک ناشناس مردهایم/ ما به خاطر یک بسته اسکناس مردهایم/ ما هفته قبل مردهایم/ ما دیروز مردهایم/ ما ساعت پنج امروز مردهایم/ اصلاً ما نمردهایم/ اصلاً چه فرق میکند؟/ حالا مگر چقدر مهم است؟/ حالا مگر ما چه گُهی بودهایم؟/ ما شرف نداریم/ ما وطن نداریم/ ما نویسنده نیستیم.[16]
[1]این نوشته برگرفته از گفتاری است که در کنفرانس ”شعر تبعید در ایران در بعد از انقلاب 57“ در دانشگاه لیدن هلند در نوامبر 2019 ایراد شد.
[2]سعید یوسف، نوعی از نقد بر نوعی از شعر: بررسی شعر دوران سیاهکل و شعر سعید سلطانپور (آلمان، زاربروکن: انتشارات نوید، 1365).
[3]برتولد برشت، سرودهای ستایش و اشعار دیگر، ترجمۀسعید یوسف (پاریس: انتشارات خاوران، 1364).
[4]سعید یوسف، ”بمب،“ در ز آن ستارۀ سوختۀ دنبالهدار (آلمان، زاربروکن: انتشارات نوید، 1363)، 107.
[5]سعید یوسف، ”قزل کند،“ در ز آن ستارۀ سوختۀ دنبالهدار، 217.
[6]سعید یوسف، ”خارج،“ در تأملی در راه: گزینۀ اشعار 1346-1371 (تهران: انتشارات صدا، 1372)، 48-49.
[7]سعید یوسف، ”رستاخیز کلمات،“ در از بوتۀ بوطیقا: اشعار پوئتولوژیک (لندن: اچ. اس. مدیا، 1395)، 34.
[8]سعید یوسف، ”رستاخیز کلمات،“ 34.
[9]سعید یوسف، ”رستاخیز کلمات،“ 38.
[10]سعید یوسف، ”جدال با مدعی ثانی،“ در جان دل شعر: نگاهی چند به شعر اسماعیل خویی، گزینش و ویرایش صمصام کشفی (امریکا، جورجیا: انتشارات بنیاد اسماعیل خویی، 1381)، 275-276.
[11]سعید یوسف، ”رستاخیز کلمات،“ 36.
[12]سعید یوسف، ”سعید یوسف فرمودید؟“ در از بوتۀ بوطیقا: اشعار پوئتولوژیک، 63.
[13]سعید یوسف، ”سعید یوسف فرمودید؟“ 64.
[14]سعید یوسف، ”رد پا،“ در و من در چشم خرگوشم (امریکا، واشینگتن دی.سی.: نشر پرسا، 1396)، 13.
[15]سعید یوسف، ”همیشه در راهم،“ در از بوتۀ بوطیقا: اشعار پئتولوژیک، 3.
[16]سعید یوسف، ”ما نویسنده نیستیم،“ در و من در چشم خرگوشم، 37.