شعر در ترجمه: شیموس هینی، آلن گینزبرگ، ایلما راکوزا، لئونارد شوارتز
احمد کریمی حکاک یکی از پیشگامان شناختهشدۀ ترجمۀ ادبی در ایران به شمار میآید. او فعالیتهای خود در عرصۀ ادبیات را با انتشار ترجمه در مجلاتی مثل آرش و چراغ آغاز کرد. برخی از آثاری که کریمی حکاک به فارسی برگردانده عبارتاند از گزیدۀ اشعار کارل سندبرگ، بلندیهای ماچوپیچو اثر پابلو نرودا و تامجونز اثر هنری فیلدینگ که قبل از انقلاب در ایران منتشر شدند. پس از مهاجرت به امریکا، کریمی حکاک ترجمههایی از اشعار اسماعیل خوئی، مهدی اخوان ثالث، فروغ فرخزاد، احمد شاملو، سیمین بهبهانی، عباس کیارستمی، یدالله رویایی و نصرت رحمانی را به انگلیسی منتشر کرد. کریمی حکاک از معدود روشنفکران دانشگاهی است که برای ترجمه به اندازۀ پژوهش و تحقیق ارج و احترام قائل است و آن را یکی از وظایف اصلی روشنفکران میشمرد. ترجمههایی که از پی میآید برای پاسداشت تلاشهای بیوقفۀ احمد کریمی حکاک در زمینۀ پیوند دادن ایران و جهان از پنجرۀ شعر تدوین شدهاند و برای اولینبار در ایران نامگ منتشر میشوند.
لئونارد شوارتز (Leonard Schwartz, b. 1963)، شاعر امریکایی معاصر، تحصیلات دانشگاهی خود را در رشتۀ نویسندگی خلاق در کالج بارد نیویورک آغاز کرد و از دانشگاه کلمبیای نیویورک در رشتۀ فلسفه کارشناسی ارشد گرفت. از او تاکنون مجموعه اشعار متعددی به چاپ رسیده است که از جملۀ مشهورترین آنها میباید به والایش (تصعید) سنگین، سمندر: رسالهای دربارۀ حیوانات، اگر، کتابخانۀ هفتخوانش، و نعمت عرفانی اشاره کرد. شعر شوارتز عمیقاً متأثر از تفکرات و خوانش فلسفیاش از مواجهۀ احساسات و ذهن با طبیعت و زیستبوم است. شعرهای کوتاه زیر از مجموعۀ سمندر: رسالهای دربارۀ حیوانات انتخاب شدهاند. نگاه متفاوت و زبان توصیفی ساده اما دیریاب شوارتز خواننده را به مسیری جدید در مواجهه با جهان و زبان میکشاند؛ ویژگیهایی که او را به شاعری جذاب و نوآور در میان نسل شاعر-فیلسوفان معاصر امریکایی تبدیل کرده است.
فاطمه شمس <Fatemeh Shams <fshams@sas.upenn.edu شاعر، مترجم و استادیار ادبیات معاصر دانشگاه پنسیلوانیای امریکا، دانشآموختۀ کارشناسی جامعهشناسی دانشگاه تهران و دکتری ایرانشناسی دانشگاه آکسفورد است. پس از اتمام دورۀ دکتری نیز مدتی به تدریس زبان و ادبیات فارسی در دانشگاههای آکسفورد و سواس (SOAS) مشغول بود. از شمس مقالاتی دربارۀ ایدئولوژی، سیاست، اجتماع و ادبیات و سه مجموعه شعر با نامهای ۸۸، نوشتن در مه، و مجموعۀ دوزبانۀ When They Broke Down the Door منتشر شدهاند. او برنده جایزۀ شعر ژاله اصفهانی در سال ۲۰۱۲ و برندۀ جایزۀ کتاب سال لطیفه یارشاطر در سال ۲۰۱۶ است. در سال ۲۰۱۹، به عنوان شاعر برگزیدۀ ایرانی در جشنوارۀ بینالمللی شعر آلمان به شعرخوانی پرداخت و سوزان باغستانی اشعاری از او را به آلمانی ترجمه و منتشر کرده است. پژوهش دانشگاهیاش، A Revolution in Rhyme: Poetic Co-option Under the Islamic Republic ، را نیز انتشارات دانشگاه آکسفورد در پاییز 2020 منتشر خواهد کرد. علاوه بر شعر و پژوهش دانشگاهی، ترجمههایی از او در شمارههای پیشین ایران نامگ و روزنامههای ایران نیز منتشر شده است.
گزیدهای از پیشگفتار و اشعار رسالهای دربارۀ حیوانات
لئونارد شوارتز
ترجمۀ فاطمه شمس
مقدمۀ مترجم: لئونارد شوارتز را اولینبار در دانشگاه پنسیلوانیای امریکا ملاقات کردم. او به دعوت خانۀ نویسندگان کِلی (Kelly Writers House) به فیلادلفیا آمده بود تا دربارۀ سومین مجموعۀ شعر من به همراه دو نفر از استادان دانشگاه پن در گفتوگویی با Al Filreis، رئیس خانۀ نویسندگان و استاد سرشناس ادبیات انگلیسی دانشگاه پن، شرکت کند. بعد از برنامه، مسافتی تقریباً طولانی را در غرب فیلادلفیا تا محل شعرخوانی پیاده رفتیم. باب دوستی و همکاری مشترک ما در ترجمه و خوانش شعر از همانجا آغاز شد. با او اشعاری را از فارسی به انگلیسی برگرداندیم که در مجلۀ World Literature Today چاپ شد. وقتی در فوریۀ ۲۰۲۰ به دعوت او برای سخنرانی راهی کالج اِوِرگرین (Evergreen) ایالت واشینگتن شدم، در مسیر راهپیماییهایمان در جنگل مسحورکنندۀ این ایالت، سخن از زیستبوم و حیاتوحش به میان آمد. عمق و وسعت دانش لئونارد و حساسیت و درک او از حیوانات و گیاهان مرا هیجانزده کرد. شب که از جنگلگردی به پناهگاه زیبای او در دل جنگل بازگشتیم، نسخهای از کتاب سمندر: رسالهای دربارۀ حیواناتاش را به من هدیه کرد. شعرها را که همه کوتاه و هایکووار بودند با هم خواندیم و دربارهشان حرف زدیم. همانجا ترجمۀ گزیدهای از این کتاب در ذهنم نقش بست. در جریان ویرایش این شماره که با همهگیری جهانی ویروس کرونا همزمان شد، با احمد کریمی حکاک دربارۀ حیوانات و بازنمایی آنها در سنت ادبی فارسی و جهانی گفتوگوهای مختصری داشتم. بحران همهگیری جهانی، بیش از هر وقت دیگری بحث چگونگی ادراک و رفتار انسانی با حیوانات و طبیعت را پُراهمیت کرده است. شاید بایستهترین وقت برای خواندن گزیدۀ اشعار شوارتز از مجموعۀ شعر اخیرش همین روزگاری باشد که انسان در چهارگوشۀ جهان اسیرِ رنج و آفتی شده است که خود دانسته بر زیستبوم حیوانات تحمیل کرده است. لازم به توضیح است طرحهای سیمون کار، نقاش امریکایی، که در این مجموعه شعر به چاپ رسیدهاند و وصفشان در پیشگفتار زیر رفته است در این شماره منتشر نشدهاند.
دو قورباغه در فنجان شیشهای شفاف قهوه گیر افتادند.
دخترم، کلئو، نُهتاشان را گرفت. من آن یکی دیگر را.
در جنگل پایتخت ایالت واشینگتن، درهای تنگ و عمیق و پر از قورباغه وجود دارد. حالا نُه تا از آن قورباغهها با ظاهری عبوس در قوری نشستهاند، و من برای شکل و شمایل و وضعیتشان جنبهای انسانی قائل شدهام.
گاهی در تلاش برای اینکه همه با هم همزمان بیرون بپرند، سرشان را به در نرم پلاستیکی قوری قهوه میکوبیدند.
بلافاصله بعد از اینکه از جنگل با قورباغهها به خانه برگشتیم جواب ایمیل سیمون کارِ نقاش را دادم و گذرا ماجرای ده قورباغه در قوری قهوه را برایش نوشتم. کمی بعدتر، من و کلئو قورباغهها را کنار نهری که از درهای نزدیکتر به خانهمان میگذشت رها کردیم. همان شب، کمی دیرتر، سیمون پاسخ ایمیلم را داد و گفت به خاطر آن قورباغهها در قوری قهوه باید رسالهای دربارۀ حیوانات با هم در بیاوریم. یا شاید اصلاً سیمون بود که پیشنهاد رسالۀ حیوانات را داد و بعد از آن بود که با کلئو برای آزاد کردن قورباغهها رفتیم؟
به یاد نمیآورم. ولی میدانم به خاطر قورباغهها در قوری قهوه بود که سیمون ایدۀ رسالۀ حیوانات را مطرح کرد و من درجا پذیرفتم. چون رابطۀ ما با حیوانات اغلب همراه است با به دام انداختن و حبس کردن، با جداسازی و کوری. البته که اگر پیشنهاد کتابی هم در کار نمیبود، برنامۀ من و دخترم از آغاز رها کردن قورباغهها بود، ولی در پی آن اتفاق، گفتوشنودی میان من و سیمون آغاز شد که دربارۀ اسیر کردن و رهاسازی بود، طوری که سیر اتفاقهایی که رخ داد نیز برایم سؤال شد. اما میدانم که من برای سیمون شعری میفرستادم و او طرحی میفرستاد، یکی دوبار هم برعکس.
ما خود به عنوان حیوانات همیشه سخت در تلاشیم که حیوان را تحت سلطه درآوریم: در باغوحشها، در آثار هنری، در هیئت مبدل، در کشتارگاهها، در قوریهای قهوه، در تعاریفمان از خودمان که [بخش] حیوان را از آن کنار میگذاریم. اما با سلطه یافتن بر حیوان، خطر کشتنش را هم قبول میکنیم، بلافاصله یا در بلندمدت. پس حیوانات گویی ظاهراً همیشه از چنگ ما میگریزند، فارغ از آنکه چقدر در آغوششان بگیریم، یا لمسشان کنیم یا در امورشان مداخله کنیم، فارغ از آنکه چقدر حضورشان را در امور خودمان پُررنگ جلوه دهیم یا انکار کنیم. اگر حیوان را آزاد کنیم، شباهتش [با ما] از دست میرود، و اگر محصورش کنیم، هویتی را بر او تحمیل کردهایم.
شعرهایی که به سیمون فرستادم به نظرش شبیه به حکاکی روی چوب بودند. طراحیهای او هم به نوعی مطالعاتی درباب آن حکاکیهای روی چوب بود.
تضادی که در برش چوب میان نور و تاریکی وجود دارد به ابهامات موجود میان حیوان و خلأ، محصورشونده و محصورکننده، اسارت و رهایی، بازشده و بستهشده، آگاه و ناآگاه، فرصت بازنمایی میدهد.
ما حقیقتاً در باب فاصلههای اسرارآمیز تأمل میکنیم.
آیا فیالواقع بر اساس یک چنین فاصلههایی است که یک حیوان میتواند دربند و رها، قابل فهم و مرموز، جسمانی و مجرد، هویت و انرژی باشد؟
بعدتر، به این نتیجه رسیدیم که قورباغه در سمندر به بهترین شکل نمود یافته است. به همان اندازه دوزیست، واجد نشانههایی پنهان در پیشینۀ قالب ادبی رسالۀ حیوانات، و در عین حال آماده و دمِ دست.
و چنین شد که رسیدیم به عنوان سمندر: رسالهای دربارۀ حیوانات.
قورباغه
اگر مثل قورباغه باشیم
احتمالاً در دردسر بزرگی افتادهایم
اولاً به این خاطر
که تمام تابستان را صرفِ
شکار قورباغهها کردیم
و ثانیاً
خب،
بقیهاش را خودتان میدانید.
(مردی که میشناسمش،
در وان حمامش به زانو درآمد
و با مسیح راز و نیاز کرد
و گمان نمیکنم پوست او حتی ذرهای
به اندازۀ پوست قورباغهها حساس باشد.)
زاغ
حیرتانگیز است
زاغی که به چشم میآید
در
مرزِ متلاطم
میانِ
غایت و ملال.
باران میکوبد
بر تن بیحرکت زاغ.
تنها آنهنگام که کلاغها میآیند
زاغ تکانکی میخورد.
کلاغ و گوی
کلاغی در گوی نگریست
و پزشکان را در گان جراحی دید
که دور میزی مشغول کارند.
با حس کردن کلاغ
یکی از پزشکان سر چرخاند.
پرنده غافلگیر شد.
خیال میکرد دیده نمیشود.
ماهی سیم
باری پیوند قلب به یک ماهی سیم را دیدم
جراحان گرمای ستارهای را در درونش جای دادند.
عنکبوت
از صدویازده عالم کنفوسیوسی
کمکی ساخته نیست تا بفهمم
بهروشنی
که آن عنکبوت
سرگرم چه کاریست،
دُرُست
همانجا.
مرغ مگسخوار
زورقی به بزرگی یک مرغ مگسخوار
به اقیانوس آرام میافتد
سیاه، همچون جوهر از قلمی خونچکان.
سمندر
هر سمندر
که میبینیم
اشارهایست به این امکان که
نه تنها کیمیاگری
که ما نیز بقا خواهیم یافت
فقط اگر بیاموزیم
چهسان برای زنده ماندن
در تمام لحظاتی که باید
پوستمان را به زهرآگینی پوست آنها کنیم
بیآنکه ذرهای از آن دفاع را به درون خویش راه بدهیم
(کار آسانی نیست
نیامیختن درون به سمومی که
به کار دفاع شخصی میآیند.)
شیموس هینی (Seamus Heaney, 1939-2013) شاعر و نویسندۀ ایرلندی و برندۀ جایزۀ نوبل ادبیات 1955 بود. پس از دانشآموختگی در دانشگاه کوئینز بلفاست، در آنجا درس میداد و نقش عمدهای در پرورش نسل جوان نویسندگان ایرلندی ایفا کرد. سپس، استاد شعر و شاعری در دانشگاه آکسفورد و استاد مقیم مرکز رالف والدو امرسون در دانشگاه هاروارد شد. بسیاری شعر او را مصداق شعر پسامدرن میدانند. توجه به زبان امروز انگلیسی از ویژگیهای شعر اوست.
علیرضا آبیز شاعر، مترجم، و پژوهشگر ادبی، دانشآموختۀ دکتری ادبیات خلاق در دانشگاه نیوکاسل انگلستان است. تاکنون پنج مجموعه شعر نگه دار باید پیاده شویم، اسپاگتی با سس مکزیکی، از میز من صدای درختی میآید، کوهسنگی، پلاک ۱۳ ممیز ۱، خط سیاه، متروی لندن [برندۀ جایزۀ شاملو] منتشر شده است و مجموعۀ دوزبانۀ بزچوش Desert Monitor)) از او زیر چاپ است. ترجمۀ مجموعهشعرهایی از درک والکات، راینر ماریا ریلکه، جک کرواک و شماری دیگر از شاعران نامدار انگلیسیزبان، هنر معاصر افریقا، اثر سیدنی لیتلفیلد کاسفیر [برندۀ جایزۀ کتاب فصل بهترین ترجمه در زمینۀ هنرهای تجسمی] و اثر پژوهشی Censorship of Literature in Post-Revolutionary Iran, Politics of Culture since 1979 از دیگر آثار اوست.
یک شعر
شیموس هینی
ترجمۀ علیرضا آبیز
شیموس هینی، شاعر نامدار ایرلندی را روز سهشنبه ۱۳ اکتبر ۲۰۰۹ در نیوکاسل انگلستان دیدم. برای شعرخوانی به آن شهر آمده بود. مردی سپیدموی و میانهقامت بود. سخنش را با گفتاری از یک شاعر چک شروع کرد: ”هنر در کالبد سیاسی مانند سیستم ایمنی در بدن عمل میکند. همیشه موفق نیست، اما همواره مشغول کار است.“ شعری با نام ”صدف“ را انتخاب کرد که بخواند. قبل از خواندن شعر گفت: ”هر زمان از چیزی شاد بودم یا لذت میبردم، همزمان احساس اندوه و حتی احساس خیانت میکردم. با خود فکر میکردم من در باغ عدن هستم، در حالی که بسیاری از مردم در دوزخ گرفتارند. وقتی در رستورانی با دوستان صدف سفارش دادم این احساس به سراغم آمد. به یاد آوردم که در کودکی روی مبل خانه ردیف مینشستیم و قطاربازی میکردیم. یک نفر نقش رئیس قطار را بازی میکرد و بلیطهای نامرئی را جمع میکرد. درست در همان زمان، همان روز و همان ساعت، قطارهایی واقعی در دنیای بیرون آن خانۀ روستایی مردمانی را به تبعید یا به کورۀ آدمسوزی میبردند. “لیوانی آب ریخت و گفت: ”شعر بعدی که قصد دارم بخوانم شعری است با نام ’نوشیدن آب. ‘وقتی نوجوان بودم، در همسایگی ما پیرزنی عجیب و غریب و رازآمیز زندگی میکرد. ما همیشه کنجکاو بودیم او و داخل خانۀ او را ببینیم. به همین دلیل، به بهانۀ تشنگی در میزدیم و آب میخواستیم. او در پیالهای مسی به ما آب میداد که بر لبهاش نوشته بود: ’بخشنده را به یاد آر.‘“
نوشیدن آب
هر صبح برای کشیدن آب میآمد
چون خفاشی پیر از میان مزرعه لنگلنگان میگذشت
سرفۀ پمپ، دنگدنگ سطل
و صدای آرام پر شدن از آب حضورش را اعلام میکرد.
پیشبند خاکستریاش را به خاطر میآورم
لعابِ پریدۀ سفیدرنگِ سطلِ لبریزِ آب را
و زنگِ زیرِ صدایش را مثل غژغژ دستۀ پمپ
در شبهایی که ماهِ تمام از برابر سهکنج خانهاش میگذشت
از پنجره به درون میتابید
و بر بساط آبخوری روی میز فرو میخفت
هرگاه دوباره لب به نوشیدن فروبرم،
به اخطار حکشده بر پیالهاش وفادارم
که لب آن را فرا میپوشد:
بخشنده را به یاد آر!
آلن گینزبرگ (Allen Ginsberg, 1926-1997) شاعر امریکایی و یکی از چهرههای شاخص نسل بیت است. شعر بلندش، زوزه (Howl)، نخستین کتابش بود که در ۱۹۵۶ منتشر شد و یکی از مهمترین آثار ادبی نسل بیت محسوب میشود. این شعر سوگسرودی برای جوانان پس از جنگ جهانی دوم بود. اعتیاد، همجنسخواهی، بودیسم و نفرت از مادیگرایی امریکایی موضوع این شعر است که ردپای رمانتیسم بوهمی والت ویتمن و ویژگیهای سبکی ویلیام کارلوس ویلیامز را میشود در آن دید. گینزبرگ در دهۀ ۱۹۶۰ یکی از شخصیتهای مؤثر بر جنبش جوانان ضدفرهنگِ مسلط بود و در فعالیتهای سیاسی چپگرایانه مشارکت داشت، ولی رفتهرفته گرایش به بودیسم بر او غلبه کرد. از دیگر آثار مهمش سوگسرودۀ کادیش است که آن را در سوگ مادرش نوشت.
یک شعر
آلن گینزبرگ
ترجمۀ علیرضا آبیز
۲۹ فوریه ۱۹۵۸
دیشب تی. اس. الیوت رو خواب دیدم
ورود منرو به سرزمین رؤیا خوشامد گفت
مبل، کاناپه، مِه در انگلستان
چای در خونهش، چلسی، رنگینکمانها
پردههای روی پنجرههاش، مه که نشت میکنه از دودکش بخاری
اما خونۀ قشنگ و گرمیست
و عجب الیوت نازنینی با دماغ عقابی
منرو دوس داشت، منرو جا داد،
یه کاناپه بِهم داد روش بخوابم،
با مهربونی باهام اختلاط کرد، منرو جدی گرفت
نظرمرو دربارۀ مایاکوفسکی جویا شد
من براش از شعرای کورسو، کریلی، کرواک خوندم
من خوندن کارای باروز رو بِهش توصیه کردم
و اولسون رو و هانتکه رو
بانوی ریشدار باغ وحش رو
پومای باهوش مکزیکوسیتی رو
شیش پسر عضو گروه کُر از زنگبار
که به زبون فرسودۀ سواحیلی آواز میخوندن،
و به وزنهای پُرفراز و فرود ما راینی و واشل لیندسی.
در جزیرۀ ملکه
گپ شامگاهی مفصلی زدیم
اونوقت اون منرو با لباسزیرِ دراز قرمزرنگم
چپوند زیر یک روانداز ابریشمی کنار آتیش روی کاناپه
به من چای داغ انگلیسی داد
و اندوهگین رفت بخوابه،
و همونطور که میرف گفت:
هی گینزبرگ! خوشحالم
که با جوون امریکاییِ نازی مثل تو آشنا میشم.
بالاخره بیدار شدم ، شرمنده از خودم.
آیا اون واقعاً اینقدر خوب و مهربونه؟ من تا این حد بزرگم؟
انگیزۀ من چیه که رحمت و عنایت اونرو خواب دیدم؟
این موضوع کدوم گروه ادبیات انگلیسی رو تحت تأثیر قرار خواهد داد؟
این رؤیا پیشبینی کدوم نقیصه است که باید جبران بشه؟
من مهربونی خودم نسبت به تی. اس. الیوت رو خواب میبینم
دلم میخواد یک شاعر تاریخی باشم
و در گنجینۀ صور خیال او شریک بشم –
رؤیای زیادی جاهطلبانۀ یک پسربچۀ عجیبغریب.
خدا نکنه رؤیاهای شیطانی من به تحقق بپیونده.
دیشب خواب آلن گینزبرگ رو دیدم.
تی. اس. الیوت اگر میدونست حتماً بابت من سرافکنده میشد.
ایلما راکوزا (Ilma Rakusa, b. 1946) شاعر، منتقد و مترجم سرشناس سویسی است. پدرش اسلونیایی و مادرش مجار بودند. سالهای آغازین کودکی را در بوداپست، لوبلیانا و تریست گذراند و در ۱۹۵۱، با خانواده به زوریخ کوچید. از ۱۹۶۵ تا ۱۹۷۱ در حوزۀ ادبیات اسلاوی و رومی در شهرهای زوریخ، پاریس و پترزبورگ تا مقطع دکتری تحصیل کرد. موضوع رسالۀ دکتریاش مطالعاتی در باب درونمایۀ تنهایی در ادبیات روسیزبان بود. در ۱۹۷۷ با نخستین کتاب شعرش، همچون زمستان، وارد عرصۀ ادبیات شد. از آن زمان، افزون بر ترجمۀ بیش از 20 اثر از آلکسی رمیزوف، میخائیل پریشون، مارینا تسهتایهوا و آنتون چخوف از روسی؛ دانیلو کیش از صربیکرواتی؛ اِمرِه کرتِچ و پتر ناداش از مجاری؛ مارگریت دوراس و لسلی کاپلان از فرانسوی؛ دوازده اثر دیگر در زمینۀ شعر، داستان، و جستار ادبی منتشر کرده است. راکوزا هماکنون در دانشگاه زوریخ ادبیات اسلاوی درس میدهد. به زبان آلمانی مینویسد و به زبانهای ایتالیایی، اسلوونیایی، روسی، فرانسوی، انگلیسی و صربیکرواتی تسلط دارد و از زبانهای روسی، صربیکرواتی، مجاری و فرانسوی به آلمانی ترجمه میکند. در مقام روزنامهنگار ادبی و فرهنگی در حوزۀ نقد و نظر نیز نامی آشناست و در مجلات و روزنامههای مهمی قلم میزند. از 1987 تا 2013، بورسیهها و جوایز فراوانی را از آن خود کرده و عضو آکادمی زبان و ادبیات آلمان نیز هست.
علی عبداللهی شاعر و مترجم ادبیات آلمانی به فارسی است. از او مجموعههای شعر هی راه میروم در تاریکی، این است که نمیآید، و درود بر نهنگ در ایران منتشر شده است. عبداللهی اشعاری را نیز از زبان فارسی به آلمانی منتشر کرده است. او چند سالی است که در مقام شاعر و مترجم با جشنوارۀ بینالمللی آلمان همکاری میکند و به عنوان شاعر ایرانی برگزیدۀ این جشنواره در سال ۲۰۲۰ شعرخوانی کرد.
راکوزا گزیدهنویس نخبهگرایی است که در آثارش موسیقی، دقت زبانی، تأمل و فشردگی کلامی حرف اول را میزند و به سبب آشنایی با زبانها و فرهنگهای گوناگون و زندگی در دل چند فرهنگ و زبان، نویسندهای است جامع و چندفرهنگه، با زبانی که بیانکنندۀ تجربههای زیستی و زبانی متفاوت و مهارت و چیرگی شگرف او بر زبان آلمانی است. راکوزا، به همآوایی میان حروف و کلمات، موسیقی و جادوی زبان و تأثیر عمیق آن بر خواننده التفات خاص دارد و جا به جا از امکان نقیضه، پارودی و کلمهسازی، از تواناییهای شگرف زبان آلمانی، به وفور بهره میبرد. به باور وی، ادبیات جهانی موازی پدید میآورد؛ جهانی برسازندۀ نوعی تناقض یا پارادوکس که قادر است بیگانهبودگی شاعر را به آشنایی و قربتی مأنوس بدل سازد. یگانه چیزی که این جهان از وی میطلبد، تیزگوشی زبانی است، درک موسیقی زبان، کاربرد هدفمند آن و در نهایت کار روی کلام. از نظر او، زبان زمانی خود را یکسره در اختیار شاعر میگذارد که شاعر از آن مراقبت و تیمارداری کند. این دغدغه و کار همیشگی تمامی ندارد و همواره جزو وظایف شاعر و نویسنده است. رهاورد تلاشهای خلاقهاش عبارتاند از همچون زمستان؛ جزیره؛ میرامار؛ زندگی؛ خطی از دل همهچیز؛ از میان برف؛ باغ، قطارها؛ دریا، دریا؛ جستارهایی در باب ادبیات روسیه؛ نگاههای گسسته: روزنگار برلین؛ تنهایی با ’ر ‘ غلتان؛ و چندین اثر دیگر در زمینههای گوناگون. کتاب حجیم دریا، دریا فرازهایی است از خاطراتش، از کودکی تا امروز. نویسنده از قضا در فصل ”در باب دلتنگی“ در اواخر کتاب به سفرش به ایران اشاره دارد. به گواه همان فصل و شعرها و نوشتههایش دربارۀ ایران، و روزنگار برلین-که در آن، از دیدار خود با اصغر فرهادی نوشته- شوقی بیبدیل به سینما، ادبیات و هنر ایران دارد و یکی از عاشقان و طرفداران پر و پاقرص هنر، فرهنگ و ادبیات ایرانی است. مترجم فارسی با او آشنایی نزدیک دارد. از وی کتاب مستقلی در ایران منتشر نشده، اما آثارش نخستینبار با همین قلم در سه گزینۀ شعر به خوانندگان فارسی معرفی شدهاند: ”در وقفۀ میان درختان، برف!“ و ”پرندگان دریایی دوصدایی میخوانند“ در صد سال شعر آلمانیزبان و ”دوباره، موهایت موج برمی دارد“و ”ایکاروس“ در عاشقانههای آلمانیزبان از قرون وسطا تاکنون. ایلما راکوزا دو بار به ایران سفر کرده است، یک بار در مقام گردشگر و بار دوم برای شعرخوانی به مناسبت نمایشگاه کتاب تهران. در سفر آخر به اتفاق او به خانۀ محمود دولتآبادی رفتیم. راکوزا شعر ”تهران“ را بعد از آن دیدار سرود و برایم با رایانامه فرستاد. این شعر هنوز به زبان اصلی منتشر نشده و ترجمۀ فارسیاش نخستینبار در اینجا منتشر میشود.
دو شعر
ایلما راکوزا
ترجمۀ علی عبداللهی
سرودهای ایرانی
چه کس چینها و ماهورها را پرداخته
و نقطۀ واحهها را تعبیه کردهست؟
از فراز دهکدۀ پارسی
مینگرم به مسیر خشکرود ِ دریاچۀ نمک
به زنجیرۀ زاگرس
و سیر نمیشوم از نگریستن.
بامهای کاهگلی قهوهای روشن
موج برداشته
همجوارشان چند گنبد مسجد
بر گرداگرد
آوای درون گوید:
سینهای ارزانیام کن
(به جای دهان)
بادام تلخ پسته به
انار پرتقال لیمو
خرمالو در ردیف سروها
رزها میموزها
باغ: بهشت.
در نقشمایههای قالی
پرندۀ کیلیکیلی[1]
جیغی رسا
از دلِ تاروپودها.
درویش کشکول به دست
پیرتر از پیر
در بازار شرقی
گامش اما خرامان
سبز است برق دیدگان.
ایران پس از غروب
گرمِ گلگشت
در جشن روزهواکنی
بر میدانها در بوستانها
گاهی که آسمان پیروزه
غروب میکند بر فرازشان.
راه شیری در ”زینالدین“
سپیدوار مانند پنبۀ رنگناخورده
کلافی از آن برای خود برچین
و در غبار اشتران بیاسا.
تهران[2]
برای محمود دولتآبادی
نبودم من چشم به راه باد
بادی که میچرخاند برگها را
چنگ میزد به کنج روسریها
فرامیدمید غبار خیابان را
گردبادی میپرداخت از آن
که میکاوید در بوتهها
به رقص میآورد
کیسههای پلاستیکی را
باد از هر سو
بیوقفه
باد
آن بالا، تفتهکوههای برفپوش
پایین، تیرگی صحرا
و گلوهای خشک
تو فرو میدهی
تو باد را فرو میدهی
تو باد را خوردهای
مزۀ غبار
بوی گرد نمد میدهد
میخزد درون بینی و در گوشهایت
در شنلت به دام میافتد
تو میگریی
نه از سر اندوه
تو باد را میگریی
که هیچ نامی ندارد
که هر چه بخواهد میکند.
[1]این نامآوا برساختۀ خود شاعر است و مرادش پرندههای اثیری روی قالیهای ایرانی است.
[2]برگرفته از
Ilma Rakusa, Ein Strich durch alles. 90 Neunzeiler (Zweit Ausgabe; Frankfurt: Suhrkamp, 2001).