مطالبات اجتماعی و فرهنگی زنان در دورۀ سلطنت رضاشاه

مطالبات اجتماعی و فرهنگی زنان در دورۀ سلطنت رضاشاه

حسین آبادیان

Hossein Abadian

hoabadian@yahoo.com

پژوهشگر تاریخ معاصر ایران و استاد تاریخ دانشگاه بین­المللی قزوین

 

 

حسین آبادیان دانش­ آموختۀ دکتری تاریخ دانشگاه شهید بهشتی و استاد تاریخ دانشگاه قزوین است. علاوه بر شرکت در کنفرانس­های بین­المللی بسیار، بیش از چهل مقاله نوشته است. علاقۀ اصلی او تاریخ معاصر ایران است، هرچند برای تألیفاتش از فلسفه و منطق و فقه و اصول نیز بهره می­برد. برخی از آثار او عبارت­اند از مبانی نظری حکومت مشروطه و مشروعه، مفاهیم قدیم و اندیشۀ جدید، بحران آگاهی و تکوین روشنفکری در ایران و تقدیر تاریخی اندیشه در ایران دورۀ قاجار.

 

مقدمه

در دورۀ قاجار، آنچه برای تحصیلات دختران وجود داشت همان بود که برای پسران هم موجود بود، یعنی مکتبخانه. لیکن طبق عرف و عادت و سنن غلط که هیچ ریشه­ای در فرهنگ ایرانی و اسلامی نداشت، خانواده­ها از فرستادن دختران به مکتبخانه­ها خودداری می­کردند. به همین علت هم تعداد دختران تحصیل­کرده نسبت به پسران بسیار کمتر بود. با اینکه شرعاً و عرفاً زنان از حقوقی مشخص در برابر مردان برخوردار بودند، عملاً این حقوق نادیده گرفته می­شدند. تا پیش از نهضت مشروطه دو مدرسه برای تحصیل دختران تأسیس شد، یکی از آنها را طوبی رشدیه در 1282ش دایر کرد و دیگری را بی­بی­خانم وزیراُف سه سال بعد، در 1285ش. البته هر دو این مدارس تعطیل شدند. به واقع، با نهضت مشروطه بود که مطالبات حقوقی، اجتماعی و شرعی زنان با جدیت مطرح شد. در این دوره، زنان مطبوعات خاص خود را تأسیس کردند و حتی انجمن­هایی تشکیل دادند و در کنفرانس­های معتبر خارجی و داخلی شرکت جستند تا خواسته­های خود را مطرح و برای آنها راه حل قانونی پیدا کنند. واقعیت امر این است که تقاضاهای بانوان ایرانی در دورۀ بعد از مشروطه و تا مقطع تشکیل کانون بانوان به سال 1314ش صرفاً اجتماعی و فرهنگی بودند و به عبارتی، مطالبات سیاسی چندانی نداشتند. آنان بر این باور بودند که اگر سطح آگاهی زنان ارتقا پیدا نکند، خواسته­های سیاسی هیچ مشکلی از آنها بر طرف نخواهد کرد. پرسش اصلی مقالۀ حاضر این است که مطالبات زنان در دورۀ بعد از کودتای سوم اسفند چه بود و نسبت این مطالبات با فرهنگ مسلط که تحت تأثیر احکام شرع بود، چگونه ارزیابی می­شد؟ هدف این مقاله بررسی نسبت خواسته­های زنان با فرهنگ مسلط زمان است که مأخوذ از گفتار رسمی مبتنی بر شرع بود. فرضیۀ مقاله این است که برخی تصمیم­های رضاشاه در دورۀ دوم سلطنتش در خصوص حقوق زنان چندان ربطی به مطالبات آنها نداشت و خود زنان هم بر این باور بودند که باید بر اساس شرایط زمان خواسته­های مشخص اجتماعی را مطرح و از تندروی پرهیز کرد. روش تحقیق این مقاله تحلیل محتوای مطالب نشریات و انجمن­های بانوان برای فهم گفتار آنها در این مقطع زمانی است و منابع اصلی مقاله هم نشریات بانوان در همین دوره است. اهمیت این نگاه در آن است که نشان می­دهد رضاشاه با اقداماتی مثل تشکیل کانون بانوان و کشف حجاب اجباری به واقع خواسته­های اجتماعی و مشروع بانوان را به سمتی دیگر هدایت کرد و با تندروی­هایی که صورت گرفت، اصل موضوع ضرورت احقاق حقوق بانوان تحت الشعاع کارهای او قرار گرفت و باعث شد زنان نتوانند به خواسته­های ملموس خود جامۀ عمل بپوشانند.

مطبوعات و مطالبات اجتماعی زنان

بعد از جنبش مشروطه، نخستین انجمن­ها و روزنامه­های بانوان شکل گرفتند، روزنامه­ها بیشتر به مسایل خانه­داری، تربیت اطفال، آداب همسرداری و البته ضرورت تحصیل زنان می­پرداختند و نسبت به مسایل سیاسی تعلق خاطر چندانی نشان نمی­دادند.[1] به واقع، چهارسالی بعد از وقوع مشروطه بود که نخستین نشریۀ زنان با عنوان دانش منتشر شد. دوسال بعد و به سال 1291ش، روزنامۀ شکوفه هم منتشر شد. مطالب روزنامۀ شکوفه درست مثل روزنامۀ دانش مصروف مسایل ویژۀ بهداشتی زنان در کنار تربیت ادبی و اخلاقی آنان می­شد.[2] مهم­تر اینکه روزنامۀ شکوفه از حجاب بانوان حمایت و بر آن تأکید می­کرد.[3] فعال­ترین زنی که در امر حقوق بانوان فعال بود، صدیقه دولت­آبادی نام داشت. از بحبوحۀ مشروطه تا سالیانی بعد از کودتای سوم اسفندماه 1299، دولت آبادی در اصفهان اقامت داشت. او در 1297 ”شرکت خواتین اصفهان“ را تشکیل داد و دو سال بعد ”شرکت آزمایش بانوان“ را در تهران راه­اندازی کرد. این تشکیلات ترویج کالاهای وطنی و ایجاد دبستانی که دختران بتوانند نصف روز را در آن تحصیل کنند و نصف دیگر روز را به کاری مشغول باشند، در دستور کار خود قرار داده بود. اعضای اولیۀ آن غیر از دولت­آبادی، افسرالملوک آریانی، همسر حسین صبا مدیر روزنامۀ ستارۀ ایران که بانو صبا خوانده می­شد، زهرا اسکندری بیات، بانو درخشنده و بانو عزیزی بودند. فعالیت این شرکت تا سال 1303 بیشتر نپایید.[4] اندیشۀ راه­اندازی کارگاه و کارخانه برای کارکردن زنان منحصر به این عده نبود، بلکه کسانی مثل شهناز آزاد، همسر ابوالقاسم آزاد مراغی، هم به این مهم توجه داشتند. انگیزۀ عمدۀ بانوان بیش از آنکه اقتصادی باشد، اجتماعی بود. اینان معتقد بودند زنان بی­بضاعت یا کسانی که طلاق گرفته­اند یا به هر صورتی بی­شوهر زندگی می­کنند، باید برای مصون ماندن از آسیب­های اجتماعی شغلی می­داشتند. یکی از این معضلات وجود نابسامانی­های اخلاقی ناشی از زنان تن­­فروش بود. نوشته می­شد: ”مسئلۀ کثرت فواحش به وخیم­ ترین درجات خود رسیده است، از آن جمله است امراض تناسلیۀ مزمنه مانند سفلیس و سوزاک که به اتفاق تمام اطباء امروز صدی نودونُه نفر از ایرانیان گرفتارندو این قضیه مسئلۀ نژاد و توالد را چنان تهدید می­نماید که تصورش تن علاقه­مندان به سعادت بشر را می­لرزاند.“[5] راه حل این بود که برای زنانی از این نوع شغل پیدا و مثلاً آنها را وادار به کار کردن در کارخانه ها کنند و برای ایشان مجازاتی در نظر بگیرند.

صدیقه دولت­آبادی پنج سالی بعد از مشروطه نخستین مدرسۀ دخترانۀ اصفهان را تأسیس و به سال 1299ش نشریۀ زبان زنان را راه­اندازی کرد. علت راه­اندازی این نشریه به روایت دولت آبادی چنین بود: ”مقصود ما آگاهی و بیداری زنان و تشویق ایشان به علم و ادب و تربیت کردن مادران خوب برای اطفال ایران است و از این نیت مقدس به یاری خدا منصرف نمی­شویم.“[6] زبان زنان با تکیه بر حدیثی از پیامبر اسلام که ”طلب العلم فریضه علی کل مسلم و مسلمه،“ می­نوشت بر همۀ ایرانیان لازم است در تربیت اطفال خود، خواه دختر و خواه پسر، بکوشند و به این شکل سایۀ شوم بدبختی را از سر کشور دور نمایند.[7] تأکید عمدۀ زبان زنان مثل سایر نشریات بانوان و تشکل­های ایشان مبتنی بر ضرورت گسترش آموزش و پرورش بین دختران بود.

دولت­آبادی که متولد 1262ش بود، در آستانۀ چهل سالگی، یعنی در 1301ش، برای ادامۀ تحصیل به پاریس رفت. در همین دوره، از سوی جمعیت نسوان وطن­خواه به عنوان نمایندۀ زنان ایرانی در تشکل­های زنان پاریس معرفی شد. او اجازه داشت هرگونه فعالیتی به نیابت از سوی جمعیت صورت دهد، به استثنای فعالیت سیاسی:

سرکار علیه عالیه صدیقه دولت­آبادی که سال­ها خدمات و زحمات عدیده برای معارف و بیداری و هوشیاری نسوان ایران متحمل شده­اند و این اواخر که کنگرۀ مهمی از نسوان ایرانی به نام جمعیت نسوان وطن­خواه تشکیل گردیده، مشارالیها یکی از اعضای مبرز و معتمد جمعیت است. اینک که در اروپا توقف دارند، بنا به حسن ظن و اعتمادی که جمعیت نسوان وطن­خواه ایران دربارۀ ایشان دارد، اختیار می­دهد که معظم­الیها از طرف این جمعیت در سوسیته­های نسوان اروپا وارد شده و هرگونه مذاکرات به استثنای مذاکرات سیاسی نموده و روابط ودادیۀ لازمه را اعمال نمایند.[8]

او پنج سال بعد به کشور بازگشت و در کنار منصب دولتی ریاست بازرسی مدارس دخترانه، همچنان به فعالیت­های اجتماعی خویش در زمینۀ حقوق زنان ادامه داد. دولت­آبادی خود 16 ساله بود که با مردی 60 ساله و به اجبار ازدواج کرد. همین امر تأثیر مخربی در روحیه او باقی گذاشت و عمدۀ فعالیت­های اجتماعی او را باید واکنشی به این موضوع تلقی کرد.[9] کمااینکه ازدواج دختران کم­سن­وسال با مردان مسن را عامل عمدۀ پیری زودرس زنان تلقی می­کرد.[10] مسئله از نظر او به حدی اهمیت داشت که می­نوشت: ”اصول زندگانی در ایران غلط است، اصول ازدواج غلط است، تا اصول زندگانی و ازدواج اصلاح نشود، ایرانی پا به دایرۀ تمدن حقیقی نخواهد گذاشت.“[11]

مشروطه و خواسته­های اجتماعی بانوان

نهضت مشروطه سرآغاز شکل­گیری انجمن­های بانوان بود. از جمله یک سالی بعد از مشروطه و در 1286ش، ”اتحادیۀ غیبی نسوان“[12]­ تشکیل و سه سال بعد از مشروطه ”انجمن مخدرات وطن“[13] تأسیس شد. تأسیس مدارس دخترانه هم رواج پیدا کرد، هرچند نخستین مدارس دخترانه را اقلیت­های مذهبی یعنی زرتشتیان، مسیحیان، کلیمیان و بهائیان تأسیس کرده بودند. موضوع هرچه بود، در این واقعیت تردیدی نیست که برخی خانواده­های مسلمان هم مخالفتی با فرستادن دختران خود به مدارس جدید نشان نمی­دادند و حتی ایشان را به مدارسی می­فرستادند که مخصوص اقلیت­های مذهبی بود.

با این وصف، واقعیت دیگر این است که حتی بعد از مشروطه هم چندان تفاوتی در وضعیت زنان پیدا نشد. مثلاً به موجب مادۀ سوم و پنجم نظامنامۀ انتخابات مجلس شورای ملی، زنان در کنار اتباع بیگانه، سارقین و قاتلین و متجاهرین به فسق از حق انتخاب کردن و انتخاب شدن محروم بودند.[14] عده­ای از زنان هم در اعتراض، نامه­هایی خطاب به نمایندگان مجلس شورای ملی نوشتند. بخشی از نامۀ یکی از زنان قزوین خطاب به نمایندگان مجلس به این شرح است:

برادران عدالت­دوست و مواسات­خواه ما به حکم مادۀ مخصوص در نظامنامۀ مزبور توهین و تخفیف عموم زنان ایرانیه را نموده و آنان را در شمار مجانین و ضعفا محسوب دارند و حال آنکه می­توان مدلل داشت که زنان قدمی از مردان عقب نیستند و بلکه اگر همه اسباب و آلاتی که برای تحصیل و اسفار و ترقی مردان فراهم است، زنان هم داشته [باشند]، نتایج بهتر جلوه می­دادند.

این زنان ادامه دادند که مردان در نظامنامۀ مزبور زنان را ”به کلی از حقوق بشریت و حس انسانیت عاری و بیکار داشته­اند.“[15]صدیقه دولت­آبادی هم در همین خصوص نوشت:

ما خیلی افسوس داریم که برادران ما وقتی [نظامنامۀ] انتخابات مجلس و انجمن­های ایالتی و ولایتی و بلدیه را می­نوشتند، برای اینکه ما زنان حق رأی نداشته باشیم و شرکت نجوییم، ما را در ردیف قاتل­ها، مجانین و ورشکستگان نوشتند. اگر اندکی به دقت نظر می­کردند گمان می­رود که تصدیق می­کردند که ما زنان بی­حق هرگز مانند آن برادران باحق در انتخابات پارلمان و غیره مستبدین [و] ملاکین را برای ترقی و سعادت ملت رنجبر، کارگران و پیشرفت آزادی انتخاب نمی­کردیم.»[16]

لیکن عده­ای دیگر از زنان معتقد بودند:

ما را عقیده بر آن است که عوض آنکه همّ خود را صرف سیاست بی­معنی نماییم، بهتر است که سیاه­روزگاری خود را اصلاح کنیم و به هر نحوی که ممکن است در صدد ترویج علوم، ایجاد مؤسسات علمی و تشکیل محافل و مجالس اخلاقی و ادبی برای رفع نواقص نسوان، تحصیل حقوق و امتیازات آنان، تحصیل آزادی برای تعلیم و تربیت آنان برآییم تا شاید بشود خوشبختی برای نسوان بدبخت این سرزمین فراهم سازیم.[17]

در عین حال، مطالبی در عالم نسوان منتشر می­شد که در واکنش به زیرپانهادن حقوق زنان نوعی مردستیزی را ترویج می­کرد.[18]در این نشریه قید می­شد علت اینکه مردان زن را موجود درجۀ دوم محسوب می­کنند و مثل اثاثیۀ خانه به او می­نگرند این است که زنان به موهومات و خرافات مشغول­اند و این در اثر نادانی و جهل ایشان است؛ امری که باعث شده ”به نظر یک آلت و مبل خانه به ما نگریسته، پیوسته پست­ترین جایگاه و مقام و حقیرترین موقع را در معیشت فردی و اجتماعی خویش نصیب ما می­سازند.“[19] بنابراین، نشریات ویژۀ زنان هم مثل نشریات کاوه و ایرانشهر و نامۀ فرنگستان و شفق سرخ و امثال اینها بر گسترش فرهنگ عمومی تأکید می­کردند و شرط رهایی از وضعیتی را که در آن به سر می­بردند، آشنایی بانوان با حقوق خود می­دانستند.

در همین زمان، به مرور خانواده­های اشرافی و روشنفکران، به­ویژه در شهرهای بزرگی مثل تهران و اصفهان و شیراز، دختران خود را برای ادامۀ تحصیل به خارج از کشور اعزام کردند و آنها هم بعد از بازگشت به کشور مدارس دخترانه را بنیاد نهادند. تعداد مدارس سال­به­سال افزایش می­یافت، لیکن معلم کافی برای تدریس در مدارس دخترانه نبود. برای زنانی که به علت علاقه یا نیاز مالی باید کار می­کردند دو راه حل وجود داشت: معلمی یا کلفتی در خانه­ها. جالب است که این معضل فقط در جوامع شهری وجود داشت، زیرا زنان عشایر و روستایی پابه­پای مردان در بین عشیره یا روستای خود کار می­کردند. اگر توجه کنیم که حدود 90 درصد جمعیت ایران در این دوره در روستاها زندگی می­کردند یا کوچ نشین بودند، آن­گاه درخواهیم یافت که میزان جمعیت زنان شاغل در روستاها چه مقدار زیاد بوده است. بعدها، به­ویژه در دورۀ سلطنت رضاشاه، شغلی جدید هم شکل گرفت که عبارت بود از مامایی. دقیق­تر اینکه در این دوره مامایی نوعی تحصیل عالیه به شمار آمد، از حالت سنتی گذشته خود خارج شد و عنوان تحقیرآمیز قابلگی به مامایی تغییر یافت. نکته مهم اینکه عمدۀ فارغ­التحصیلان مدرسۀ مامایی عمدتاً از اقلیت­های مذهبی بودند.[20] در مشاغل جدیدی مثل هنرپیشگی تئاتر هم عمدتاً زنان ارمنی، مثل لورتا هایرپتیان[21] و وارتو تاریان، فعالیت می­کردند. بنابراین، بحث اشتغال زنان یکی از مهم­ترین معضلات ایران آن دوره بود، به طوری که صدیقه دولت­آبادی معتقد بود باید تحصیلات را برای دختران اجباری کرد، نه فقط برای اینکه همۀ آنها هندسه یا زبان خارجی یاد بگیرند، بلکه برای این منظور که صرفاً خواندن و نوشتن فارسی بیاموزند و بعد از آن به مدارس فنی بروند و صنایع دستی مثل جوراب­بافی یاد بگیرند.[22] این راه حلی بود برای اینکه برخی زنان برای گذران معاش راه حلی آبرومندانه برای زندگی پیدا کنند و به فحشا تن ندهند. بنابراین، کمتر کسی تردیدی داشت که زنان، که نیمی از جمعیت کشور بودند، باید تحصیل کنند و در صورت ضرورت به کاری مشغول شوند که ناچار نباشند تن به هر کاری دهند. این معضل البته خاص جوامع شهری بود و در روستاها یا چنین مشکلی نبود یا معضلی اساسی به شمار نمی­آمد؛ هم به این علت که اهالی روستا و ایل و عشیره همدیگر را می­شناختند و دوم اینکه مسئلۀ بحران کار و تأمین معیشت مطرح نبود.

مجامع بانوان و مطالبات اجتماعی

نهضت مشروطه گرچه باعث شد زنان تا حدی نسبت به حقوق اجتماعی خود واقف شوند، لیکن عرف و عادات و سننی که هیچ ربطی به مسایل دینی نداشت، مانع عمده­ای برای احقاق حقوق آنان به شمار می­آمد. از این جمله بود وادارساختن دختران خردسال به ازدواج اجباری با کسانی که سال­ها از آنها بزرگ­تر بودند. شیوع امراض مقاربتی از مردان به زنان، بدون اینکه آگاهی بهداشتی و اجتماعی وجود داشته باشد، هم یکی از دلمشغولی­های عمدۀ نشریات بانوان بود. مثلاً نشریۀ عالم نسوان بارها و بارها دربارۀ مضرات ازدواج دختران در سنین کودکی هشدار می­داد: ”چرا متفقاً بر ضد این عمل زشت اقدام نمی­نمایید؟ برای چه یک قانون ازدواج از دولت تقاضا نمی­کنید که از عروسی کردن دختر کوچک­تر از شانزده یا هفده ساله جلوگیری نماید؟“[23] پدیدۀ چندهمسری، بدون اینکه مرد استطاعت ادارۀ خانواده را داشته باشد، و بی­سوادی و جهل مطلق نسبت به حقوق شرعی و عرفی خود از دیگر معضلات اجتماعی زنان بود. نشریاتی مثل نامۀ بانوان ضمن اینکه نسبت به پایمال شدن حقوق زنان به دست مردان اعتراض داشتند، علت امر را ناآگاهی زنان از حقوق شرعی خود می­دانستند و حتی از زبان برخی مردان خطاب به زنان می­نوشتند:

ای خانم­های بی­مربی، بدانید و آگاه باشید در شریعت اسلام مرد به غیر از حق مضاجعت ابداً و مطلقاً هیچ حق دیگری به زن ندارد، حتی زن اگر بخواهد اولاد خود را شیر ندهد یا اجرت شیردادن از شوهر مطالبه کند، حق دارد. چون زن و اولاد هردو واجب­النفقۀ مرد هستند و زن ملزم نیست مجاناً و بلاعوض شیر به فرزند که واجب­النفقۀ مادر خود نیست بدهد. وجهاً من الوجوه، مرد حق فرمان دادن به زن و به زحمت او را واداشتن حتی اداره کردن خانه و آب و جاروب کردن و گوشت پختن و لباس شستن و چای طبخ کردن و سایر کارهای دیگر خانه را هم ندارد تا چه رسد به تحکم کردن یا توسری زدن یا اذیت کردن او.[24]

خواسته­های اولیه زنان هم عمدتاً اجتماعی بودند که به نوعی مبنای شرعی داشتند، مثلاً مایل بودند درس بخوانند، در انتخاب همسر نظر آنها را هم جویا شوند، از ازدواج­های اجباری ممانعت به عمل آید و مانع ازدواج دختران در سنین طفولیت شوند. نگاهی به مطبوعات دورۀ مشروطه به بعد نشان می­دهد عمده­ترین بیماری­های مقاربتی، که هم زنان و هم مردان را تهدید می­کرد، سوزاک و سیفلیس بود. بی­تردید این بیماری­ها قبل از آن هم وجود داشت، لیکن حضور مطبوعات در جامعه بود که افکار عمومی را نسبت به این پدیده آگاه کرد. موضوع مهم این بود که برخی بانوان متشخص متعلق به خانواده­های محترم در همان شب اول ازدواج مبتلا به این بیماری­ها می­شدند، یعنی بیماری از مرد به زن منتقل می­شد. دلیل امر این بود که اخذ گواهی سلامتی جسمانی از بهداری وجود نداشت و همین موضوع یکی از علل اعتراضات زنان جامعه به وضعیت موجود بود:

والدین من باعث بدبختی من شدند و مرا مثل یک برده به کسی شوهر دادند که هرگز ندیده بودم و نامش را هم نمی­دانستم. آنها می­دانستند که من مخالف این ازدواجم، اما موافقت و یا مخالفت من برایشان اهمیتی نداشت . . . من دختر جوان، تیره­روز و قربانی­شده­ای بودم. دختر هجده­ساله­ای با قلبی پر از امید که تنها پشتیبانان من یعنی پدر و مادرم مرا قربانی کردند . . . اولین شب تحقیر شدنم، یعنی شب عروسی­ام، گذشت و ظرف پانزده روز سفلیس گرفتم.[25]

همچنین، از خانوادۀ تک­همسری حمایت می­شد؛ خانواده­ای که مبتنی بر رضایت طرفین و علاقۀ متقابل زن و شوهر بود. هما محمودی، که از حقوق زنان دفاع می­کرد، می­نوشت دختران هنگام ازدواج باید توجه داشته باشند داماد از خانواده­ای محترم و آبرومند بوده و شخص او فردی بدذات نباشد. دیگر اینکه از نظر آزمایش­های پزشکی سالم باشد و به بیماری مقاربتی مبتلا نباشد. همچنین، پیشنهاد می­کرد مهریۀ زن معادل نیمی از دارایی داماد باشد و داماد از حق خود برای ازدواج دوم چشم­پوشی کند.[26] این همان چیزی است که از نظر شرعی تراضی طرفین خوانده می­شود و یکی از شروط صحت عقود و معاملات است.

از سال 1301ش به بعد، در اغلب شهرهای بزرگ و مهم ایران مثل تهران، اصفهان، رشت، شیراز و سایر نقاط کشور نشریات مخصوص بانوان راه­اندازی شد. در رشت، روشنک نوع­دوست که فقط 24 سال داشت، ”جمعیت پیک سعادت نسوان“ را بنیاد نهاد. نوع­دوست فرزند یک پزشک مشهور شهر رشت بود و به زبان­های عربی و فرانسه تسلط داشت. او در 20 سالگی یک مدرسه بنیاد نهاد که فقط سه کلاس داشت، انجمن او از سال 1306 مجوز انتشار نشریه­ای با نام پیک سعادت نسوان را گرفت که دوماه یک­بار منتشر می­شد.[27] نوع­دوست برای نخستین­بار روز هشتم مارس/ هفدهم اسفندماه را جشن گرفت که از سوی کنگرۀ بین­المللی زنان سوسیالیست در کپنهاگ به سال 1910م/1288ش روز بین­المللی زن نامیده شد. ظاهراً جمعیتی که روشنک نوع­دوست دایر کرده بود تمایلات سوسیالیستی داشت و به همین سبب در سال 1310ش و در قالب قانون منع فعالیت­های اشتراکی تعطیل شد.

از دیگر نشریات مخصوص زنان عالم نسوان بود. این نشریه 14 سال، از 1299 تا 1313ش، منتشر شد و در قیاس با نشریات مشابه دیگر عمری طولانی داشت. این نشریه را مجمع فارغ­التحصیلان مدرسۀ دخترانه امریکایی بتیل (Bethele) منتشر می­کرد و صاحب امتیاز آن نوابه صفوی بود. عالم نسوان هم هدف خویش را ترقی و تعالی بانوان و تشویق ایشان به خدمت به وطن و حسن ادارۀ امور خانواده بیان کرده بود. این مجله هر دوماه یک شماره منتشر می­شد و صریحاً عنوان می­کرد که ”ابداً قصد انتشار اخبار سیاسی که در روزنامه­های یومیه خوانده می­شود نداشته، فقط مطالبی را که برای زنان ایران نهایت لزوم اهمیت را دارد مورد بحث قرار خواهد داد.“[28] در این نشریه کسانی مثل امیر اعلم، همسر میرزارضاخان افشار، فرخنده سمیعی و عده­ای دیگر مقاله می­نوشتند یا مقالاتی مرتبط با زنان را از زبان­های بیگانه به فارسی ترجمه می­کردند.

در شیراز، زندخت شیرازی که زنی شاعره بود، گروهی با عنوان ”جمعیت نهضت نسوان“ تشکیل داد. زندخت را در 10 سالگی شوهر داده بودند و سرانجام هم متارکه کرد. به همین سبب، بارها و بارها در مقالاتی که می­نوشت با نکاح دختران کم­ سن و سال مخالفت می­کرد.[29] این تشکیلات به سال 1306ش بنیاد گذاشته شد. شخص او همیشه لباس­های تولید ایران می­پوشید، به زنان توصیه می­کرد برای شکوفایی اقتصادی کشور از البسۀ وطنی استفاده کنند و اغلب اوقات اشعار میهنی می­سرود. او برای جمعیت خود مرامنامه­ای تدوین کرد و طبق بند دو، سعی و کوشش برای تهذیب اخلاق و صفات پسندیده و نیز پوشش ساده را از اهداف خود شمرد. ترویج معارف، به­ویژه بین زنان، از اهداف او شمرده شد و بالاخره اینکه ”کوشش در ترقی نسوان و طرفداری از حقوق نسویت [زنانه]، مجاهدت در تأسیس قرائتخانه­های مخصوص زنان، ایجاد مدارس ابتدایی مجانی و مدارس متوسطه و عالیه به­خصوص طب و دایگی و پرستاری اطفال و مؤسسات صنعتی یدی مخصوص زنان و مؤسسات لازمۀ دیگر از قبیل مریضخانه­های مخصوص زنان، تبلیغ در تشکیل شرکت­ها برای وارد نمودن کارخانجات لازم“ در زمرۀ مهم­ترین برنامه­های جمعیت نهضت نسوان عنوان گردید.

در بندهای دیگر اهداف این جمعیت صرفاً امور خیریه و ترویج بهداشت عمومی و کمک به نیازمندان عنوان شد و مهم­تر اینکه ”تبلیغ به پوشیدن منسوجات و امتعۀ وطنی و ترک استعمال امتعۀ خارجی به­خصوص زینت­ها و تجملات غیرضروری و فراهم نمودن وسایل تشویق مؤسسین و تجار و فروشندگان و سازندگان امتعه و پارچه های وطنی“ از اهداف برجستۀ این جمعیت شمرده شد. آگاه کردن مادران در زمینۀ تربیت فرزندان و جلوگیری از اذیت و آزار اطفال و حتی ممانعت از ”ترساندن­بچه ها با کلمات موهومه و اجسام مکروهه و حیوانات در تاریکی“ یکی از رسالت­های جمعیت دانسته شد. مبارزه علیه خرافات و ”پشت پا زدن به عادات مذمومه“ در زمرۀ مرامنامۀ جمعیت نهضت نسوان بود. در مادۀ یازدهم، ”مقدس شمردن اصول و فروع دین حنیف اسلام“ پذیرفته شده و ”تبلیغات شفاهی و کتبی در مضرات شراب، مسکرات و استعمال دخانیات در توده، مخصوصاً زنان که برای آنها بیشتر مضر است،“ از اصول اولیۀ پذیرفته­شدۀ جمعیت شناخته شد. ضرورت مبارزه با مسکرات منحصر به این گروه نبود، بلکه اغلب جراید و مجامع مربوط به زنان در این امر اتفاق نظر داشتند.[30] طبق مواد سیزدهم و چهاردهم، دولت و مجلس باید تلاش می­کردند کاری برای زنان پیدا کنند ”تا بیکاری و بیچارگی آنان را به رذالت و دنائت واندارد.“ نیز، ”جلوگیری از فحشا در مملکت“ در زمرۀ اهداف جمعیت شمرده شد. جمعیت با ازدواج­هایی که فاصلۀ سنی زن و مرد خیلی زیاد بود مخالفت می­کرد، تبلیغ برای ازدواج به موقع را در زمرۀ برنامه­های خود می­دانست و توصیه می­کرد جوانان در مراسم ازدواج از مخارج غیرلازم اجتناب کنند و ادارات هم استخدام جوانان متأهل را بر مجرد ترجیح دهند. رعایت بهداشت و عادت به ورزش بانوان از توصیه­های دیگر جمعیت بود. به علاوه، ضرورت تشکیل اجتماعات برای بانوان به منظور بحث در مسایل مرتبط با ایشان از مواردی بود که جمعیت به آن توصیه می­کرد.[31] ارگان جمعیت نهضت نسوان نشریه­ای با نام دختران ایران بود، اما این نشریه نتوانست بیش از 9 ماه فعالیت کند و به دستور دولت مخبرالسلطنه هدایت که تمایلات مذهبی سنتی داشت، تعطیل شد.[32]

نشریۀ دیگری در حوزۀ زنان نیز با نام دختران ایران در 1310ش منتشر شد. ویژگی نشریۀ یادشده که در تهران منتشر می­شد این بود که عده­ای از روشنفکران مهم آن زمان مثل حسین کاظم­زاده ایرانشهر، غلامرضا رشیدیاسمی، سعید نفیسی و صدیقه دولت­آبادی در زمرۀ نویسندگان مقالات آن بودند. محترم اسکندری که به اقشار اعیانی کشور تعلق داشت، از دیگر فعالان حقوق زنان به شمار می­رفت که به سال 1302ش، در 28 سالگی، ”جمعیت نسوان وطن­خواه“ را بنیاد گذاشت. پدرش، محمدعلی­میرزا اسکندری، از اعضای جامع آدمیت دورۀ مظفرالدین­شاه بود. نشریۀ حقوق، ارگان انجمن، به واقع در زمرۀ نخستین نشریاتی بود که دربارۀ زنان و حقوق آنان مطالبی منتشر می­کرد. معلولیت محترم اسکندری مانعی بر سر فعالیت او نبود؛ به زبان فرانسه تسلط داشت و تاریخ و ادبیات فارسی را به نیکویی می­دانست. در تشکیلاتی که او بنیاد نهاده بود، هم زنانی مثل مستوره افشار، فخرآفاق پارسا، فخرعظمی ارغون، همسر عباس خلیلی مدیر روزنامۀ اقدام، و هم عده­ای از خانوادۀ خود او با نام­های مهرانگیز، ملوک و صفیه اسکندری عضویت داشتند و هم مردانی مثل رضازاده شفق، میرزاده عشقی، ابراهیم خواجه­نوری و سعید نفیسی.[33]

برای اینکه احساسات مذهبی توده­های مردم علیه ایشان برانگیخته نشود، در مادۀ دوم مرامنامۀ جمعیت آمده بود که هدف حفظ، رعایت و اجرای قوانین اسلامی و جلوگیری از هرگونه نوشته­های خلاف اخلاق و دیانت است. در مادۀ چهارم، ”تهذیب اخلاق و تربیت بنات وطن و ترغیب آنان به تکلیف اسلامیت و ملیت“ ذکر شده بود و در ماده شش از ”افتتاح مدارس نسوان اسلام و تکثیر آن و تأسیس مدارس شبانه­روزی برای نگهداری دختران یتیم و بی­بضاعت“ یاد شده بود. اعضای جمعیت عمدتاً مسلمان بودند، اما در مادۀ پانزدهم آمده بود که ”نسوان غیرمسلمه با شرط تابعیت دولت علّیه ایران می­توانند عضویت این جمعیت را قبول نموده، حوزه و شعبات جداگانه­ای تأسیس نمایند.“ در مادۀ هجدهم قید شده بود که ”جمعیت نسوان وطن­خواه از دخالت در امور سیاسی و سیاست مملکت قطعاً اجتناب خواهد نمود. فقط در اموری که مربوط به وظایف مصرحه این جمعیت و موکول به مساعدت دولت باشد و می­تواند مستقیماً یا به وسایل مقالات و لوایح و غیره در جلب توجه مساعدت اولیای امور اقدام نمایند.“[34] به عبارتی، وظایف و تکالیفی که انجمن برای خود تعریف کرده بود عمدتاً اجتماعی بودند، مثل تشویق زنان به کسب سوادآموزی، بهداشت عمومی و نگهداری اطفال، تأسیس مریضخانه برای زنان فقیر و تشویق زنان به مطالعه و کتابخوانی. جمعیت برای نخستین­بار مدرسۀ اکابر زنان را در ایران راه­اندازی و در عین حال مطالبات خویش را به مجلس شورای ملی عرضه کرد. بر اساس این مطالبات، مردان و زنان باید قبل از ازدواج آزمایش پزشکی می­دادند، تقاضا می­شد تعدادی از زنان ایرانی برای آموزش حرفۀ مامایی به بیروت یا مصر فرستاده شوند و طبق مادۀ سوم ”ترویج و تعمیم البسۀ وطنی در کلیۀ مدارس و توحید شکل و رنگ آن در صورت امکان“ تقاضا شده بود.[35] محترم اسکندری یک سالی پیش از تغییر سلطنت از قاجار به پهلوی درگذشت. او معلولیت جسمی داشت و مرگش در 29 سالگی بر اثر عمل جراحی واقع شد. بعد از او جمعیت نسوان وطن­خواه دچار انشعاب شد و به سال 1305ش، گروهی تحت عنوان ”انجمن بیداری زنان“ تشکیل شد. جمعیت اصلی هم تا سال 1311ش فعال بود و در این سال در کنار سایر تشکل­های اجتماعی و سیاسی به دستور دولت وقت از فعالیت بازماند.

نگاهی به مطالبات حقوقی زنان

ارگان جمعیت نسوان وطن­خواه مجله­ای با همین نام بود. هدف اصلی این نشریه هم بسط و گسترش سوادآموزی و به قول آن زمان معارف در بین زنان بود. در این زمینه به احادیث اتکا می­کردند و از دلایل ”عقلی و شرعی“ در لزوم تربیت بانوان سخن می­گفتند. لیکن ”جای تعجب است که هنوز در ایران توجهی به این مسئله ننموده و در عوض مجاهدت بر تعلیم و انتظام تدریس و تنویر افکار آنان را دلایلی بی­خردانه بر نقص عقل و لیاقت آنها اقامه می­نمایند که قطعاً با اصل و مدعا مناسبتی ندارد.“[36] زنان تلاش می­کردند خواسته­های خویش را منطبق با موازین شرعی قلمداد کنند، پس می­گفتند ”طبق شرع و منطق و بر اساس مقتضای زمان، زنان“ باید اجازۀ تعلیم و تربیت پیدا می­کردند. تأکید می­شد که ”آشپزی مطبخ و جاروب کردن حیاط و شستن لباس و اغلب امور شاقه“ وظیفۀ زنان نیست و ”تکلیف کردن به زن در شریعت حقۀ اسلامیه حرام و با اصول و فروع شریعت غرای محمدی قویاً مخالف است.“ این وضعیت زنان در شهر بود. در روستاها، ”هرگاه مردان صحرانشین و ایلات هستند مردهای ظالم که حقوق اسلام را از کسی نشنیده­اند خودشان در قهوه­خانه با رفقا نشسته یا چای می­خورند یا وافور می­کشند،“ اما زنان از صبح تا غروب به وظایف خانه­داری مشغول­اند. در این شرایط، ”نه زن و نه شوهر مسایل دینی خود را ندانسته و کسی به آنها نگفته است که در دین مبین اسلام هیچ مردی غیر از حق مضاجعت [نزدیکی کردن] حق دیگری به زن ندارد و نمی­تواند به زن آزاد خود“ دستور بدهد.[37] البته اینکه آیا همان ”یگانه“ حقی که مرد بر زن داشت، از منظر حقوق نوین چه معیارهایی می­توانست داشته باشد جای بحث دارد، لیکن نکته اینکه در مقالاتی از این دست تلاش می­شد از متن و بطن سنت تفاسیر نوینی از حقوق زنان عرضه شود. شاید اگر این تلاش­ها ادامه می­یافت، بانوان ایرانی بهتر و بیشتر می­توانستند حقوق پایمال­شدۀ خود را به دست آورند.

فخرآفاق پارسا نیز نشریه­ای ویژۀ زنان منتشر ­کرد. نشریۀ او که جهان زنان نام داشت، در 1299ش منتشر شد و فقط 5 شماره دوام یافت. فخرآفاق در خانواده­ای به دنیا آمد که حتی یک باسواد نداشت. در 6 سالگی و به دور از چشم پدر به مدرسۀ دوشیزگان وطن رفت. 10 سال بعد با فرخ­دین پارسای، مدیر داخلی روزنامۀ ارشاد، ازدواج کرد. او که در مشهد زندگی می­کرد، ضمن تدریس در دبستان فروغ امتیاز مجلۀ جهان زنان را هم به دست آورد. 4 شمارۀ این نشریه در مشهد و شمارۀ پنجم در تهران منتشر شد. بعد از انتشار آخرین شماره، فخرآفاق پارسا و همسرش به قم تبعید شدند. بازگشت فخرآفاق و شوهرش از قم زمانی صورت گرفت که رضاشاه به سلطنت رسید. بازگشت آنان به تقاضاهای مکرر فخرآفاق صورت گرفت که بالاخره هم با آن موافقت شد. اما نشریۀ جهان زنان دیگر هرگز منتشر نشد.[38] فخرآفاق در زمرۀ اعضای جمعیت نسوان وطن­خواه بود. علت تعطیلی جهان زنان درج مقاله­ای از مریم رفعت­زاده بود که در آن به گونه­ای حجاب را از موهومات خوانده بود.[39] با این وصف، شخص فخرآفاق پارسا فرهنگ مسلط مذهبی را از نظر دور نمی­داشت و تلاش می­کرد به مطالبات خود صبغه­ای شرعی بدهد. از این روی در نخستین مقاله­ای که در نشریه­اش منتشر کرد، نوشت چیزی جز اجرای احکام شرع را برای زنان مطالبه نمی­کند:

منویات ما عفت قلم، عفت زبان، عفت فکر و عفت جسم است. افکار ما تربیت خود، تعلیم نوع خود، ثبوت والامقامی خود، اثبات لزوم پیروی از شرایع نبوی به اسرع مایمکن و بالاخره تذکار روش زندگانی و سلوک با سرپرستان و شوهر، که هم تأمین دنیای ما را کرده، مظلوم­وار در زیر لگد و مشت شوهر جان نداده با طناب قساوت آنان مصلوب نشویم و هم به اجر اخروی و مواعید پیغمبر نایل گردیم . . . عمل و امل ما تنها از روی شرایع نبوی و دین حقۀ اسلام است و آنچه میخواهیم از همان اوامر حق طلب می­کنیم.[40]

لیکن در شماره پنجم نوشته بود باید تدبیری اندیشید تا نظام حقوق زنان جدی گرفته شود و البته این جملات او باعث بروز سوءتفاهم­های فراوانی شد:

برای همان ایام و برای همان روزها ما باید طرز سلوک خودمان را با مردان و مردان چگونگی روش خود را با ما بدانند. این آتیه خیلی نزدیک است . . . بلی، پس از ده روز دیگر دست معاونت­طلبی مردان به سوی ما دراز می­شود و تا ده روز دیگر ما باید با مردان خود در هر حال همراه باشیم. در کوچه و بازار و در مغازه و حجره، در اداره و کارخانه، در صحرا و بیابان، در مزارع و مراتع، در مواقع پرخطر و هولناک، در هنگام آسایش و فراغت و بالاخره در میدان قتال و خونریزی ما باید با آنها و آنها باید با ما باشند . . . از حالا باید بفهمیم و بفهمانیم که طرز روش آنها با ما چگونه و احترامات طرفین چه قسم باید مرعی شود. باید نظاماتی تدوین نموده و از امروز به نظر آقایان طرفداران حقوق و آزادی زنان رسانید.[41]

این دعوت به برابری حقوق زنان و مردان بود که واکنش­هایی را علیه او برانگیخت.

کنگرۀ نسوان شرق و حقوق اجتماعی زنان

در 1311ش، دومین کنگرۀ نسوان شرق به دعوت جمعیت نسوان وطن­خواه و با حضور نمایندگان کشورهای ایران، ژاپن، ترکیه، هندوستان، سوریه و مصر از 6 تا 11 آذرماه در تالار وزارت فرهنگ برگزار شد.[42] اولین کنگره سال پیش از آن در دمشق برگزار شده بود. موضوع کنگره دوم حجب و حیا و اخلاق بانوان، خانه­داری، بهداشت بانوان، منع مسکرات و قمار و ضرورت روابط مشروع زناشویی بین زنان و مردان بود. به علاوه، در زمینۀ تعلیم و تربیت و نحوۀ حضور زنان در جامعه هم مطالبی ایراد شد.[43]در آن زمان ریاست جمعیت با مستوره افشار بود. او پیشنهاد کرد همان­گونه که پسران را برای تحصیلات دانشگاهی به خارج از کشور اعزام می­کنند، ”سالی پنجاه نفر دختر بی­بضاعت را مثل پسران با مصارف دولت به خارجه اعزام دارند.“[44] صدیقه دولت­آبادی هم معتقد بود باید برنامه­های درسی دختران با پسران تفاوت داشته باشد و در کلاس­های درسی دختران دروسی مثل خیاطی، خانه­داری و بچه­داری گنجانیده شود.[45] در این کنگره اذعان شد که بخش عمدۀ مشکلات بانوان ایرانی معضلی فرهنگی است، مثلاً اگر خواستگاری صورت گیرد و دختر یا پسر یکدیگر را نپسندند، انواع و اقسام عیب و ایراد به دختر وارد می­کنند و باعث می­شوند حیثیت او خدشه­دار شود. این سخن از طیبه میردامادی بود، لیکن مهرتاج سپاهی پاسخ داد نباید منتظر ماند تا سطح فرهنگ مردان ارتقا پیدا کند، باید اقدامات لازم برای احقاق حقوق زنان در نظر گرفته شود. موضوع بحث در این باره بود که دختر و پسر پیش از ازدواج بتوانند با هم صحبت کنند تا میزان سنخیت خویش با یکدیگر را دریابند. بالاخره هم در قطعنامۀ پایانی کنگره تصویب شد که ”زن و مرد قبل از عقد ازدواج یکدیگر را بشناسند، ولی این شناسایی در حضور شخص ثالثی که از محارم زن باشد“ صورت گیرد. برای تشویق جوانان به ازدواج تصویب شد مهریۀ زنان و نیز جهیزیه کم و مناسب باشد تا رغبت به تشکیل خانواده در بین جوانان بیشتر شود.[46] بنابراین، نقل قول هدایت از پیامدهای این کنگره برای زنان را نباید موجه دانست: ”پس از تشکیل کنگرۀ نسوان شرق، متأسفانه خانم­ها پردۀ کنگره را دریدند و سراسیمه در میدان هوا و هوس دویدند، مسکری نماند که نخوردند و منکری نماند که نکردند.“[47]

برخی از زنان که قایل به ضرورت آشنایی دختر و پسر قبل از ازدواج و معتقد بودند باید طرفین شرایط یکدیگر را فهیمده و از روی بصیرت ازدواج کنند، گاهی اوقات عملاً راه حل­هایی می­دادند که نه با شرایط فرهنگی و اجتماعی ایران قابل انطباق بود و نه جز توهین و تحقیر بیشتر زنان نتیجه­ای داشت. مثلاً نامۀ بانوان برای نخستین­بار آگهی­هایی چاپ می­کرد و از دختران می­خواست برای ازدواج با پسری که مشخصات او را در مجله آورده بود، اعلام آمادگی کنند:

لازم است یک دختر منورالفکر تربیت و تعلیم یافته که قبول ازدواج نماید با یک جوان 25 ساله که در یکی از شعبات بانک شاهنشاهی صفحات جنوب مملکت ایران مستخدم و ماهی هفتاد تومان مواجب دارد. جوانی است خوش­سیما و تندرست و تعلیم­یافته در ایران و خارجه که طالب شرافت خانواده و کمال دختر است، نه مال و جمال او. البته زشت هم نباید باشد. طالبین به ادارۀ نامۀ بانوان رجوع نمایند و هر که یک چنین دختر باکمالی را به ادارۀ ما معرفی کند و عمل بگذرد، مبلغ بیست­و­پنج تومان حق­الزحمه داده خواهد شد.[48]

البته نامۀ بانوان نمی­توانست درک کند معیار ”مال و جمال“ بین مردان تفاوت دارد و معلوم نبود معیار جوان مورد بحث چیست؟ دختران جوان باید به دفتر نامۀ بانوان مراجعه می­کردند و صف می­کشیدند تا جوان تحصیل­کرده ”در ایران و خارجه“ یکی­یکی آنها را تماشا کند و یکی را برگزیند. این روش البته در ایران آن زمان نه متداول بود و نه جز توهین و تحقیر دختران نتیجه­ای داشت، زیرا باز هم پسران نمی­توانستند نسبت به شرایط و روحیات همسر آیندۀ خود اطلاعاتی به دست آورند و صرف ظواهر بر هر معیاری غلبه می­کرد.

نامۀ بانوان می­نوشت زوجین باید قبل از ازدواج نسبت به روحیات و احساسات همدیگر اطلاع داشته باشند، حال آنکه ”تنها تمجید و تعریف خاله­جان­ها، خاله­قزی­ها و عمه­قزی­ها و پدر و مادرها یا دلاله­ها و وصاله­های محبت که هریک از نقطه­نظر شخصی خود صحبت کرده یا نفع و بهرۀ مخصوصی برای خود انتظار می­برند کافی است که احساسات ما را به خود جلب نموده و زمینۀ ثابتی برای اجرای شرایط عقد و آیین نکاح حاضر کند.“[49] معلوم نبود تفاوت ”دلاله“ و ”وصاله“ در الگوی نامۀ بانوان چیست؟ اگر بنا به سنت، یک پسر فقط قادر بود با یک دختر صحبت کند، در الگوی مطلوب این نشریه، پسر باید از بین تعدادی دختر یکی را انتخاب می­کرد. انتخاب به هر صورتی که انجام می­شد، توهینی به سایر دختران به حساب می­آمد. به عبارتی، در الگوی شهناز آزاد، مدیر نشریه، باز هم دختران از حق انتخاب محروم بودند و باید به صف می­ایستادند تا پسران آنها را برگزینند. دیگر اینکه اگر به گرفتن پول در ازای معرفی یک دختر مناسب برای ازدواج انتقادی وجود داشت، روش نامۀ بانوان زشت­تر بود، زیرا هرکس فرد ”باکمال“ مورد نظر پسر را به ادارۀ این نشریه معرفی می­کرد، ”مبلغ بیست و پنج تومان،“ یعنی حدود یک­سوم حقوق ماهیانۀ داماد را ”حق­الزحمه“ دریافت می­کرد.

در زمان برگزاری همین کنگره، تعدادی از زنان در منزل هایده افشار، خواهر مستوره افشار، جمع شدند. هایده افشار همسر احمد مقبل، یکی از رجال دورۀ سلطنت پهلوی، بود. در این جلسۀ زنانه، یکی از حضار بیان داشت باید حق طلاق برای زنان در نظر گرفته شود تا در این زمینه زنان و مردان به برابری دست یابند. یکی دیگر از زنان گفت ”این گفتۀ شما برخلاف قانون اسلام و مذهب می­باشد.“ بعد از اندکی بحث در این زمینه، فردی دیگری از جمع گفت ”چیزهایی که برخلاف است مطرح نکنید.“[50] خلاصه اینکه اغلب زنان تحصیل­کردۀ ایرانی برای خود حقوقی غیر از آنچه در فرهنگ مسلط مقرر شده بود، قائل نبودند یا سعی می­کردند آنها را مطرح نکنند تا شرایط لازم مهیا شود. اما بودند زنانی که حقوقی مشابه آنچه در کشورهای اروپایی وجود داشت تقاضا می­کردند. برای مثال، هما محمودی بر این باور بود که علاوه بر اطمینان از نجابت فامیلی، داشتن اخلاق حسنه و اصالت فطری و داشتن تصدیق­نامه از پزشک شناخته­شده که گواهی کرده باشد پسر از ”هرگونه امراض“ مبراست، باید دو شرط دیگر را هم اضافه کرد: ”به مهریه نمودن اقلاً نصف مایملک خود، . . .، متعهد شدن به آنکه حق ازدواج دیگری به هیچ عنوان نداشته و هرگاه برخلاف آن رفتار نماید، زن وکیل است خود را مطلقه نماید.“[51] بدیهی است هما محمودی در شرایطی فرهنگی سخن می­گفت که حتی اکثریت قریب به اتفاق بانوان ایرانی هم برای خود چنین حقی قائل نبودند. اگرچه زنان در خصوص ظلم و ستمی که بر ایشان می­رفت محق بودند، پیش از همه باید مبانی حقوقی استدلالات خویش را از درون همان سنت مرسوم جامعه استخراج و تلاش می­کردند آن سنت را با موازین عصر منطبق سازند. برخی از زنان ایرانی به تحولات ترکیه با نظری تحسین­آمیز می­نگریستند که از آن جمله بود حق طلاق برابر برای زن و مرد. از اینکه در ترکیه دیگر حق طلاق مخصوص مردان نبود و مطابق قوانین سویس، زمامداران ترکیه ”مرد را از حق اولیه و مطلق­العنانی ساقط کرده است“ تمجید می­کردند: ”قانون جدید زن و مرد را مساوی دانسته و در حقوق انسانیت به هر دو یکسان نگاه می­کنند. زن را در مقابل مرد و مرد را در مقابل زن تفاوتی ننهاده، نمی­گذارد تمایلات مرد نصف جامعه را ضایع و بیکار به بار بیاورد.“[52] نشریات دیگر هم مثل نامۀ بانوان ضمن اینکه با مسئلۀ تعدد زوجات مخالف بودند، آن را مغایر با شریعت اسلام می­دانستند، زیرا گرچه داشتن چهار همسر شرعاً ایرادی ندارد، لیکن شرط اصلی رعایت عدالت است که تأمین چنین شرطی از سوی مردان غیرممکن است:

ملتی که زن­ها را مانند کفش و جوراب بداند و به مجرد اینکه اندکی کهنه گردید، تجدیدش را لازم شمارد، حق ندارد که توقع امینی و درستی از زن­ها داشته باشد. زنی که نمی­داند چند مدت در خانۀ شوهر مانده بعد او را مانند زبیل [زباله] خانه به دور خواهند انداخت، مشکل بتواند که آن خانه و شوهر را از خود دانسته خیانت ننماید.[53]

البته اینها سخنان بی­باکانه­ای بود که نه تنها سودی برای حقوق بانوان نداشت، بلکه مشکلی بر مشکلات آنها می­افزود. به هر روی، عمدۀ سخنرانی­های کنگرۀ نسوان شرق دربارۀ مسایل اخلاقی، بهداشتی و اجتماعی زنان بود و فاطمه انصاری، منشی جمعیت نسوان وطن­خواه که در عین حال قایل به حفظ حجاب اسلامی بود، در زمینۀ امکان مشارکت زنان در مسایل سیاسی گفت باید شرایطی فراهم شود که یک زن تحصیل­کرده به اندازۀ یک مرد بی­سواد از آزادی و حقوق گوناگون سیاسی و اجتماعی خویش بهره­مند شود. نور حماده، رئیس کنگره که تبعه لبنان بود، ابتدا وضعیت بانوان ایرانی را در قیاس با کشورهای اروپایی و ترکیه بررسی کرد و نتیجه گرفت ”لزومی ندارد که هم امروز خانم­ها حقوق عالیه بطلبند و حق انتخاب بخواهند. چرا؟ زیرا زن حق ندارد وارد انتخاب شود مگر اینکه عالم و دانشمند و مملو از فضایل اخلاقی و آگاه به امور سیاست باشد.“ بالاخره هم تصویب شد ”خانم­ها می­توانند وقتی که استعداد و کفایت پیدا کردند و اکثریت امر در زنان فاضله و عالمه و تربیت­شده حاصل شد، حق انتخاب کردن و انتخاب شدن را از دولت تقاضا کنند.“[54]

نتیجه

خواسته­های اجتماعی زنان در مقطع زمانی کودتای سوم اسفند به بعد تعارضی با مبانی و احکام شرع نداشت. همچنین، عمدۀ این خواسته­ها ربطی به مسایل سیاسی نداشت، زیرا تلاش می­شد تقاضاها با فرهنگ مسلط توجیه شود. درست است که برخی زنان نسبت به محروم بودن خود از انتخاب کردن و انتخاب شدن شکایت داشتند، اما اکثریت قریب به اتفاق ایشان استدلال می­کردند تا زمانی که زنان به حقوق اولیۀ خود واقف نشوند و نتوانند از منظر اجتماعی به سطح مشخصی از بالندگی برسند، طرح تقاضاهای سیاسی مشکلی از مشکلات آنها حل نخواهد کرد. مطالبات آنها بیشتر معطوف به بیدار کردن وجدان خفتۀ عموم مردم بود و تلاش داشتند اثبات کنند آنچه بر زنان می­رود، اعم از تبعیض آموزشی، محرومیت از اشتغال، عدم امکان شناخت همسر پیش از ازدواج و عقب­ماندگی بهداشتی، نه با شرع نسبتی دارد و نه با عرف و تحقق این مطالبات نافی معیارهای پذیرفته­شدۀ اجتماعی بین عموم مردم نیست. نظر به اینکه گفتار مسلط جامعه برگرفته از احکام شرع بود و به عبارتی این قدرت شرع بود که فرمان می­راند، زنان سعی می­کردند خواسته­های خود را به گونه­ای مطرح کنند که نه فقط منافاتی با شریعت نداشته باشد، بلکه اجرای آنها به مثابه اجرای اصول فراموش­شدۀ شرع به نظر آید. زنان خود هیچ­گاه به مقوله­هایی مثل کشف حجاب اجباری راضی نبودند، نه فقط به این سبب که آن را با گفتار مسلط مغایر می­دیدند، بلکه به این علت که طرح آن را انحرافی از خواسته­های اصیل خود به شمار می­آوردند و البته اجبار در نوع پوشش را به هر شکلی مغایر اصل حق آزاد انتخاب زنان می­دانستند. بعدها هم با همۀ تلاش­هایی که در نیمۀ دوم سلطنت رضاشاه صورت گرفت، باز هم واقعیت این است که احکام و قوانین مدنی یعنی موضوع­هایی مثل نکاح، طلاق، ارث و مالکیت عمدتاً برگرفته از متون فقهی مثل شرایع و لمعۀ دمشقیه بود. بع عبارت دیگر، حتی دیوان­سالاران آن زمان که بعضی تحصیل­کردۀ کشورهای اروپایی بودند، به­رغم میل قلبی خویش نمی­توانستند نسبت به فرهنگ مسلط بی­اعتنا باشند. با همۀ این احوال، تندروی­هایی باعث شد تا هم صدای نشریات و انجمن­های مستقل زنان به مثابه نهادهایی مدنی خاموش شود و همۀ آنها ناچار شوند تا در تشکیلاتی دولتی با نام کانون بانوان گرد آیند و هم تندروی­ها باعث شد خواسته­های مشروع و عقلانی زنان هم نادیده گرفته شوند، به قسمی که مردان حتی آزمایش خون در دورۀ پیش از ازدواج را توهینی به خود تلقی می­کردند و حاضر نبودند به آزمایشگاه بروند. انحلال انجمن­ها و نشریات مستقل زنان منجر به این شد که خواسته­های آنها در مسیری دیگر قرار گیرد و مراحل تدریجی احقاق حقوق بانوان قربانی اقداماتی شود که نه برای زنان و نه برای جامعه سودی در بر نداشت. حال آنکه اگر نهادهای غیردولتی بانوان حفظ و تقویت می­شدند و اجازه داده می­شد زنان خود دربارۀ حقوق خود سخن گویند و آن را اجرایی کنند، شاید وضعیت به گونه­ای دیگر صورت می­بست.

[1]دانش، سال 1، شمارۀ 1 (10 رمضان 1328ق)، 2.

[2]محمد صدرهاشمی، تاریخ جراید و مطبوعات ایران (اصفهان: کمال، 1363)، جلد 2، 10-81.

[3]شکوفه، سال 2، شمارۀ 24 (2 ربیع­الاول 1332ق)، 3.

[4]منوچهر خدایار محبی، شریک مرد (تهران: تابان، 1325)، 91-92.

[5]­”یک پیشنهاد مهم به هیئت محترم دولت،“ نامۀ بانوان، سال 1، شمارۀ 11 (22 فروردین­ماه 1300ش)، 1.

[6]­”زنده­باد قلم،“ زبان زنان، سال 1، شمارۀ 5 (24 ذیحجه 1337ق)، 1-2.

[7] ”مکتوب مهرتاج رخشان از گیلان،“ زبان زنان، سال 4، شمارۀ 3 (خرداد 1301)، 21.

[8] نهضت نسوان شرق، به کوشش غلامرضا سلامی و افسانه نجم­آبادی (تهران: شیرازه، 1384)، 329.

[9] دربارۀ زندگی او بنگرید به شمس­الملوک جواهرکلام، زنان نامی اسلام و ایران (تهران: بی­نا، 1338)، 40-42.

[10]­”ازدواج در سن پنج سالگی،“ زبان زنان، سال 2، شمارۀ 13 (2 شوال 1338ق)، 4.

[11]­”در فرایض مربیان حقیقی مردان یعنی نسوان،“ زبان زنان، سال 4، شمارۀ 2 (اردیبهشت 1301ش)، 4.

[12]دربارۀ این انجمن بنگرید به ژانت آفاری، انجمن­های نیمه­سری زنان در نهضت مشروطه، ترجمل جواد یوسفیان (تهران، بی­نا، 1377)، 21 به بعد.

[13]بدرالملوک بامداد، زن ایرانی از انقلاب مشروطیت تا انقلاب سفید (تهران: ابن­سینا، 1347)، جلد 1، 15.

[14]بنگرید به مشروح مذاکرات مجلس شورای ملی، دورۀ 2، جلسۀ 25 شوال 1329ق.

[15]­”نامۀ یکی از مجللات قزوین،“ حبل­المتین، سال 14، شمارۀ 17 (16 شوال 1324ق)، 7.

[16]­”قلم در دست مردان بود،“ زبان زنان، سال 2، شمارۀ 20 (20 رجب 1338ق)، 2.

[17]عالم نسوان، سال 4، شمارۀ 1 (شهریورماه 1302ش)، 1-2.

[18]هما محمودی، ”ما چرا ترقی نکردیم؟“ زبان زنان، سال 1، شمارۀ 4 (اسفند 1299ش)، 30.

[19]­”تجدد، خلاصی از موهومات،“ زبان زنان، سال 4، شمارۀ 6 (شهریور 1303ش)، 25-27.

[20] سالنامۀ پارس (سال 1309ش)، 101.

[21] دربارۀ فعالیت­های لورتا بنگرید به محمدتقی مینا، ”بانو لورتا هایرپتیان،“ چیستا، شمارۀ 150 (خردادماه 1377)، 74-77.

[22]صدیقه دولت­آبادی، ­”پیشرفت زنان،“ عالم نسوان، سال 2، شمارۀ 3 (دی­ماه 1301ش)، 27.

[23]­”مضرات مزاوجت در عهد صباوت،“ عالم نسوان، سال 3، شمارۀ 6 (تیرماه 1302ش)، 5-7.

[24]صادق بروجردی، ­”دوستداران معارف بدانند،“ نامۀ بانوان، سال 2، شمارۀ 13، 7-8.

[25] حمیده نیکو، ”اولین لحظۀ بدبختی یا شب عروسی من،“ عالم نسوان، شمارۀ 2 (آبان­ماه 1302ش)، 34-35.

[26] هما محمودی، ”ازدواج جدید،“ عالم نسوان، شمارۀ 2 (آبان­ماه 1302ش)، 25-28.

[27]صدرهاشمی، تاریخ جراید و مطبوعات ایران، جلد 2، 92-93.

[28]­”مرام عالم نسوان،“ عالم نسوان، سال 1، شمارۀ 1 (مهرماه 1299ش)، 2.

[29]­”خطاب به دختران ایران،“ دختران ایران، سال 2، شمارۀ 3 (خردادماه 1311ش)، 30.

[30]از جمله بنگرید به ”منافع قدغن مسکرات،“ عالم نسوان، سال 1، شمارۀ 6 (تیرماه 1300ش)؛ ”نسوان و قیام بر ضد مسکرات،“ عالم نسوان، سال 5، شمارۀ 3 (اردیبهشت 1304ش)، 1-3.

[31]طلعت بصاری، زندخت پیشاهنگ نهضت آزادی بانوان ایران (تهران: طهوری، 1346)، 18.

[32]پری شیخ­الاسلامی، زنان روزنامه­نگار و اندیشمند ایران (تهران: مازگرافیک، 1351)، 177.

[33]الیز ساناساریان، جنبش حقوق زنان در ایران، ترجمۀ نوشین احمدی خراسانی (تهران: اختران، 1384)، 63.

[34]نورالهدی منگنه، سرگذشت یک زن ایرانی یا شمه­ای از خاطرات من (بی­جا: بی­نا، 1344)، 38-39.

[35]مستوره افشار، ”پیشنهاد جمعیت نسوان وطن­خواه به مقام مقدس مجلس شورای ملی،“ جمعیت نسوان وطن­خواه، سال 2، شمارۀ 18 (تیرماه 1304ش)، 2-3.

[36]نورالهدی منگنه، ”لزوم تربیت نسوان،“ جمعیت نسوان وطن­خواه، سال 1، شمارۀ 2 (1303ش)، 6.

[37]جمعیت نسوان وطن­خواه، سال 1، شمارۀ 7 و 8 (1303ش)، 32-33.

[38]صدرهاشمی، تاریخ جراید و مطبوعات ایران، جلد 2، 185.

[39]مریم رفعت­زاده، ”لزوم تعلیم زنان،“ جهان زنان، سال 1، شمارۀ 5 (مهرماه 1300ش)، 93-96.

[40]­”عمل و امل،“ جهان زنان، سال 1، شمارۀ 1 (15 بهمن ماه 1299ش)، 1-2.

[41]فخرآفاق پارسای، ”از حالا،“ جهان زنان، ، سال 1، شمارۀ 5 (مهرماه 1300ش)، 4.

[42]عیسی صدیق، یادگار عمر (تهران: طهوری، 1352)، جلد 2، 305.

[43]نهضت نسوان شرق، 32.

[44] نهضت نسوان شرق، 66.

[45] نهضت نسوان شرق، 171.

[46] نهضت نسوان شرق، 119.

[47]مهدیقلی هدایت، خاطرات و خطرات (تهران: زوار، 1344)، 511.

[48]­”اعلان،“ نامۀ بانوان، سال 1، شمارۀ 11 (22 فروردین 1300ش)، 8.

[49]فخرالتاج، ”تشکیل خانواده،“ نامۀ بانوان، سال2، شمارۀ 11 (22 فروردین 1300ش)، 2-3.

[50]منگنه، سرگذشت یک زن ایرانی، 80.

[51]­ ”ازدواج تازه،“ عالم نسوان، سال 3، شمارۀ 2 (آبان­ماه 1301ش)، 25-28.

[52]­ ”تعدد زوجات در ترکیه خاتمه یافت،“ عالم نسوان، سال 6، شمارۀ 6 (آبان­ماه 1305ش)، 25-26.

[53] ”از واردات اداری،“ نامۀ بانوان، سال 1، شمارۀ 6 (14 آبان­ماه 1299ش)، 4-5.

[54] نهضت نسوان شرق، 111.