نقدها و تحلیلهای کریم امامی بر پدیدههای فرهنگ و ادب و هنر امروز ایران
نقدها و تحلیلهای کریم امامی بر پدیدههای فرهنگ و ادب و هنر امروز ایران[1]
محمد استعلامی
استاد پیشین دانشگاه در رشتۀ زبان و ادب فارسی
Mohammad Estelami
mestelami@yahoo.com
محمد استعلامی دانشآموختۀ دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران بوده و علاوه بر ایران، در دانشگاههای مکگیل، مطالعات خارجی توکیو و برکلی نیز تدریس کرده است. از آثار عمدۀ ایشان تصحیح تذکرهالاولیاء، شرح و تصحیح مثنوی (7 جلد)، درس حافظ: نقد و شرح غزلهای خواجه شمسالدین محمد حافظ (2 جلد) و نقد و شرح قصاید خاقانی است. وی اکنون در مونترئال تألیف فرهنگنامۀ تصوف و عرفان را در دست دارد.
خاطرههای ما از زندگی خودمان و دیگران گاه چنان زنده است که فکر میکنیم تا آخرین دم، شادی آن یا غم آن را با خود داریم. اما یکی از پیامدهای گذشت زمان فراموشی است که گاه داغترین خاطرهها را هم چنان از خاطر میرباید که انگار هرگز در ذهن ما یا پیش چشم ما نبوده است. داوری دربارۀ سرآمدان فرهنگ و هنر این روزگار را، اگر با معیار درس و مدرسه بسنجیم و نمرۀ صد را به بالاترین مرتبۀ آن بدهیم، شاید هیچ یک از آنها نمرۀ صد نگیرد. چرا؟ که هر کاری میتواند نارسایی یا عیب و نقصی داشته باشد. کسانی هم هستند که محبت دوستان نمرۀ بالاتری یا حسد روزگار نمرۀ پایینتری به آنها میدهد و باز همان غبار فراموشی بر آنها هم مینشیند و از یادشان میبرد.اما گاه نسیم حقشناسی پردۀ این غبار را کنار میزند و نور ملایمی بر سیمای یکی از عزیزان درگذشته میافکند و به یادمان میآورد که جای او سخت تهی مانده است.
تابستان سال پیش، در ماه اوت 2014م، دهمین کنفرانس انجمن بینالمللی ایرانشناسی با حضور نزدیک به 400 تن از استادان و پژوهندگان تاریخ و فرهنگ و هنر ایران در این شهر مونترئال سه چهار روزِ استثنایی در زندگی صاحب این قلم پدید آورده بود که در آن، همزمان با دیدار دوستان و همکارانی که بیشترشان را سالها ندیده بودم، حضور صدها پژوهندۀ جوان و جویا این امید را در دل ما سالخوردگان استوارتر میکرد که ارزشهای ماندگار فرهنگ و تمدن ایرانی فراموش نمیشود و آیندگان ما از آن بیخبر نمیمانند. در یکی از دیدارهای جمعی کنگره هم تصویر شماری از دوستان دیرین را دیدم که درگذشتهاند و گویی به گفتۀ مولانا جلالالدین ”از کوی عشق با دست اشارت میکردند که عزم سوی ما کن!“[2] عصر یک روز بهیادماندنی هم در محضر استاد یارشاطر با یاد کریم امامی گذشت و عرضۀ کتابی که در این نوشته باید از آن سخن بگویم. من بخت دوستی نزدیک با کریم امامی را نداشتم و خاصه در این سی چهل سال که بیشتر دور از ایران بودهام، دیدار بسیاری از دوستان قدیم را هم از دست دادهام. اما میدانستم که امامی یکی از کسانی بود که به کار مثبت و خدمت به فرهنگ ایران میاندیشید و در پی اسم و آوازه نبود. آنچه را آموخته و دریافته بود از آن مردمی میدانست که خود صمیمانه یکی از آنها بود. بیآنکه بر کرسی استادی تکیه زند، مصداق اعلای واژۀ معلم بود و هرچه را میدانست میخواست به دیگران هم بیاموزد. من او را دو بار در سالهایی که مسئولیتی در دانشکدۀ علوم ارتباطات اجتماعی داشتم، و همان سالهایی بود که او با کیهان اینترنشنال همکاری داشت، در روزنامۀ کیهان دیدم که یک بار آن در دفتر دکتر مصباحزاده بود و فرصت گفتوگویی کوتاه و آشنایی بیشتر با آنچه دکتر مصباحزاده دربارۀ هریک از ما به دیگری گفت. دو بار هم در مؤسسۀ انتشارات فرانکلین یکدیگر را دیدیم که اتفاقی و دوستانه بود، اما نه برای کار خاصی. در این سالهای غربت هم یک بار که به غربت سابقم برگشته بودم، یکی از عزیزان به من گفت که ”کریم امامی در چهارراه حسابی کتابفروشی زمینه را راه انداخته است“ و من یک روز عصر از فرمانیه تا پایین مقصودبک پیاده رفتم و فرصت دیداری و گفتوگویی بود دربارۀ مشکلات تازۀ کار نشر، دیداری دوستانهتر از همیشه، و آخرین دیدار ما.
این مجموعۀ نقد و تحلیل که امامی دربارۀ سینمای ایران، نویسندگان و شاعران معاصر، هنرهای تجسمی و هنرمندان ایرانی آن و دربارۀ هنر نمایش و نمایشنامهنویسان در بیش از 80 شمارۀ کیهان اینترنشنال (Keyhan International) نوشته، کاری است که میبایست با این نشر تازه دوباره به یاد آید و شاید قدر آن شناخته شود. آن سالها که او این نقدها را مینوشت، بیشتر تحصیلکردهها روزنامه نمیخواندند، خاصه روزنامۀ غیرفارسی را. من و همکاران؟ چه عرض کنم؟ بیشتر درگیر مشغلههای اداری و دانشگاهی بودیم و فرصت کافی برای خواندن نداشتیم و باید اعتراف کنیم که زندگی را به گفتۀ خیام در ”یک چند به کودکی به استاد شدن و یک چند به استادی خود شاد شدن“ خلاصه کرده بودیم. روزنامه نمیخواندیم یا کم میخواندیم و از آفرینشهای تازۀ هنر و ادبیات هم خیلی وقتها بیخبر میماندیم. امروز که من این مجموعۀ بیش از 80 نقد و تحلیل و مصاحبه را پیش چشم دارم، از خود میپرسم که چرا به همۀ نمایشگاههای آثار تناولی و سپهری نرفته بودم؟ چرا کارهای استثنایی ساعدی را فقط دو بار دیده بودم و فریدون رهنما، که پس از جراحی تومور مغز در خانۀ پدر در باغ دوقلو تنهایی را گزیده بود و هزار سخن گفتنی و ناگفته داشت، چرا با او دیدارهای بیشتری نداشتم و بیشتر نجوشیدم؟ و در دانشکدۀ علوم ارتباطات اجتماعی، که درس ادبیات معاصر را در برنامه گذاشته بودیم و شماری از نامداران ادب معاصر را به کلاس درس بردیم و با دانشجویان روبهرو کردیم، چرا از این نوشتههای کریم امامی خبر نداشتم تا دانشجویان را و خودم را از او بهرهمند سازم؟ باور کنید شرمندهام!
روشن است که در فضای محدود معرفی یک کتاب از یکیک این نوشتهها نمیتوانم با شما حرف بزنم و جان سخن این است که فقط به شما بگویم بروید و خودتان مقالهها را بخوانید و پیش از آن دیباچۀ شائول بخاش را. در این مختصر، من تنها با چند اشاره میتوانم شما عزیزان را به دهههای 1340 و 1350ش/1960 و 1970م برگردانم و عزیزان جوان را هم آگاه کنم که در آن سالها چه شوری و چه خلاقیتی در زمینههای گوناگون فرهنگ و هنر ایران جریان داشته است و اگر گاه قیچی سانسور سنگهایی هم بر سر راه آفرینندگان میانداخت، باز آفرینش در همۀ زمینهها به موفقیتهای درخشانی رسیده بود. برای نوشتن چنین نقد و تحلیلی به قلم کریم امامی هم زیربنای مساعدی وجود داشت و آن گسترش آشنایی ما با دنیای غرب و آموختن از آنها در همۀ این زمینهها بود. گفتم که امامی مصداق اعلای واژۀ معلم بود و معلمی که عاشق کارش بود و میخواست خوانندۀ مقالهاش را با تحول دنیای پیشرفته در آفرینش ادب و هنر آشنا کند و به خوانندگانی هم که ایرانی نبودند و در ایران میزیستند بگوید که ما درنماندهایم و با تحول دنیای پیشرفته همراهیم. آن روزها، به گفتۀ حافظ ”خامان رَهنرفته“ صاحب اختیار اهل قلم نبودند تا واقعیت تحول در همۀ شئون کشور را که پس از سال 1300ش رخ داده بود انکار کنند و دانشگاههایی را که به سطح قابل قبول جهانی رسیده بود ببندند و بگویند ما اصلاً دانشگاه نداشتهایم! پیش از آنکه امامی نوشتن این مقالهها را آغاز کند، آتلیههایی که درهای آنها به روی مشتاقان باز باشد وجود نداشت، تالارهایی برای نمایش آثار نقاشان و مجسمهسازان نبود و موزۀ هنرهای معاصر ایجاد نشده بود. در دهههای 1340 و 1350ش شاهد برپایی نمایشگاههای بسیاری شدیم که در آنها با ضوابط قابل قبول دنیای امروز، سهراب سپهری چند روز از غربت یا خلوت کاشان بیرون میآمد، کارهایش را به نمایش میگذاشت و با حضور خود چشمها را با ظرایف کارش آشنا میکرد. نمایشگاه شاهکارهای مجسمهسازی پرویز تناولی روزنۀ تازهای به دقایق این هنر میگشود و گزارش آن در کیهان اینترنشنال برای ایران اعتبار فرهنگی پدید میآورد. امامی یکی از کسانی بود که در آن سالها ضرورت تأسیس موزۀ هنرهای معاصر را دریافته و گفته بود که کارهای ممتاز هنرمندان به منزلۀ سرمایۀ فرهنگی کشور باید خریده و نگهداری شود و با پرداخت بهای معقول به هنرمندان، به ملت ایران تعلق گیرد و بماند و در این مجموعۀ مورد بحث 41 مقاله از 81 مقاله دربارۀ انواع هنرهای تجسمی و شاهکارها و نمایشگاههای آفرینندگان آن آثار است. 18 مقالۀ این مجموعه هم دربارۀ سینما و فیلم، گاه دربارۀ کارهایی است که اعتبار و آبرویی دارد و گاه دربارۀ فیلمهایی که در تاریخ سینمای ایران اگر نبود بهتر بود. در این قسمت، قدر کسانی مانند ابراهیم گلستان، که در همۀ زمینههای هنر و ادبیات، خلاق و صاحبنظر است شناخته می شود، و کسانی مانند فریدون رهنما و فرخ غفاری، که در دنیای غرب با هنر سینما آشنایی گسترده یافته بودند، نیز در جای مناسب خود قرار میگیرد. گاه آدم احساس میکند که امامی همزمان با نوشتن این تحلیلها یک دانشجوی دایم هم بوده و آموختههای همان روز خود را با دیگران در میان میگذاشته است. او گاه به سراغ فیلمهای مشهور سرزمینهای دیگر رفته، پرندگان آلفرد هیچکاک یا هیروشیما عشق من، هم از چشم او دور نمانده است. اگر امامی، به فرض محال، وزیر فرهنگ و هنر آن روزگار میبود، شاید استعداد و آگاهی و خلاقیت کسانی چون ابراهیم گلستان، فریدون رهنما، فرخ غفاری و هژیر داریوش به آفرینش یک یا چند فیلم محدود نمیماند.
ناگفته نگذارم که کریم امامی فقط همین نقدنویس کیهان اینترنشنال نبود. در همان سالهای قلم زدن در کیهان و سالیانی در پی آن، گتسبی بزرگ، شاهکار مشهور اسکات فیتزجرالد؛ گراهام گرین، اثر دیوید لاج؛ تاریخچۀ نقاشی مُدرن، از هربرت رید؛ چهار جلد ماجراهای شرلوک هولمز؛ و کتاب قابل تأمل ایرانیان در میان انگلیسها، اثر سِر دنیس رایت به قلم او به فارسی درآمد. همچنین، شماری از آثار جلال آلاحمد، سهراب سپهری و فروغ فرخزاد از فارسی به انگلیسی برگردانده شد و ترجمۀ دقیقی از رباعیات خیام یا منسوب به خیام به زبان انگلیسی در کتاب شراب نیشابور همراه با طرحها و خوشنویسیهای شاهرخ گلستان منتشر شد که یکی از شاهکارهای نشر کتاب بود. خاطرات و گفتوشنودهای او از سالهای کار در کیهان و بنگاه فرانکلین و تأسیس نشر سروش در سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران و تجربههای او در اثری مانند از پست و بلند ترجمه را هم باید تصویری از همان مصداق اعلای معلم شمرد که بیشتر آموختهها و دریافتههای خود را برای آیندگان باقی گذاشت و رفت. این هم ناگفته نماند که اگر در مرز و بوم ما حقشناسی از عزیزان، و خاصه عزیزان ازدسترفته، کمتر سامان میگیرد و گاه آسان هم نیست، در این سالها علی دهباشی، عاشق از خود گذشتۀ ایران، برای رفتگان هم بزرگداشت بر پا میکند و در یکی از شمارههای پُربار مجلۀ بخارا، دهباشی به دوستان و دوستاران کریم امامی فرصت داده است تا دربارۀ او سنگ تمام بگذارند و حق انکارناپذیر او را بر فرهنگ و ادب ایران ادا کنند و سپاس از دهباشی همامروز باید حُسن ختام این نوشته باشد.
[1]Karim Emami, On Modern Iranian Culture, Literature & Art, ed. Houra Yavari, compiled by Goli Emami (New York: Persian Heritage Foundation,, 2014).