ويس و رامين: يادگار رسمي منسوخشده
ويس و رامين: يادگار رسمي منسوخشده
مصطفي سعادت
استاد زيستشناسي، دانشگاه شيراز
مقدمه
چکيدة داستان عاشقانة ويس و رامين چنين است که موبد منيکان، شاه مرو، در مجلس جشني شهرو، ملکة ماهآباد را ميبيند و از او خواستگاري ميکند. شهرو بهانه ميآورد و پاسخ منفي ميدهد. اما قول ميدهد که اگر صاحب فرزند دختري شد، او را به همسري موبد درآورد. پس از چندي، شهرو دختري ميزايد که او را ويس مينامد. دختر بزرگ ميشود و مادر که قول خود را فراموش کرده است، پيشنهاد ميکند که ويس با برادرش، ويرو، ازدواج کند. ويس و ويرو اين پيشنهاد را ميپذيرند. در همين هنگام پيکي از جانب موبد فراميرسد و شهرو را به وفاي به عهدي که با موبد بسته است فراميخواند. کار به جنگ و درگيري ميکشد و قارن، پدر ويس، در جنگ کشته ميشود. موبد شکست ميخورد، ولي با تطميع شهرو بر شهر تسلط مييابد و موفق ميشود که ويس را به دست آورد. رامين، برادر موبد، در هنگام بردن عروس، ويس را ميبيند و دلباختة او ميشود. ويس روي خوش به موبد نشان نميدهد. رامين که در طلب ويس است، دست به دامن داية ويس ميشود تا نظر ويس را نسبت به خود جلب کند. دايه پادرمياني ميکند و پس از تلاش بسيار موفق ميشود که ويس را راضي به ديدار رامين کند. ويس و رامين يکديگر را ميبينند و با هم پيمان ميبندند که براي هميشه دوستدار هم باشند. رابطة اين دو مدتي مخفيانه است، ولي بالاخره آشکار ميشود. موبد تمهيداتي ميانديشد تا اين دو را از هم جدا کند، ولي موفق نميشود. در پايان داستان و پس از کشته شدن موبد، رامين به شاهي ميرسد و ويس و رامين صاحب دو فرزند پسر ميشوند.
ويس دلدادهاي هرزه است يا بيگناه؟
ادب پارسي منظومههاي عاشقانه بسياري دارد. اما داشتن رابطة عاشقانة زني با برادر شوهرش و از اين گذشته آميزش جنسي دو دلداده با يکديگر فقط در منظومة ويس و رامين آمده است. در منظومه شخصيتپردازي و روال داستان به گونهاي است که خوانندة داستان در ارزيابي رفتارهاي ويس و رامين دچار سردرگمي و تناقض ميشود. اما روح داستان نميگذارد که خواننده ويس و رامين و مخصوصاً ويس را محکوم کند. اگر خواننده رفتارها را با اعتقادات امروزين نسنجد و به قضاوت ننشيند، در نهايت ويس را چنين قضاوت و ارزيابي ميکند: ”ويس، زن است، يک زن ناب که ميخواهد زندگي کند، از عمر خود بهره برگيرد، و جز اين هيچگونه ادعا و آرزويي ندارد. طبع ويس بر هرزگي يا حادثهجويي نيست.“[1] گفتهاند که در داستان تضاد و ناهماهنگي وجود دارد که زاييدة جامعة مردسالاري است که ويس در آن ميزيسته است.[2]
اين داستان را فخرالدين اسعد گرگاني (قرن پنجم هجري/يازدهم ميلادي) از پهلوي به فارسي ترجمه کرد. بيشک اين داستان براي مدتي طولاني نزد گوسانها و تودة مردم با انتقال سينه به سينه حفظ و نگهداري شده تا سرانجام مکتوب شده است. گفتهاند که داستان منشأ پارتي دارد.[3] فضاي حاکم بر ايران دورة اسلامي و پيش از آن روابط عاطفي و جنسي خارج از چارچوب خانواده را برنميتابيد. بنابراين، مشروعيت رابطة ويس و رامين سؤالبرانگيز است.
مادرتباري و چندشوهري
پس از اينکه انسان دورة زندگي بيطبقه را پشت سر گذاشت، وارد نظام نسبي مبتني بر رحم يعني خانوادة مادرتبار شد.[4] در اين جوامع، مادر سررشته و منشأ خانواده و ضامن پيوستگي و بقاي آن است. ارث صرفاً از طريق مادر انتقال مييابد و پدر نسبتي با فرزندانش ندارد و فرزندان به طايفة مادري تعلق دارند. در چنين نظامي، وارثان يک مرد فرزندان او نيستند، بلکه خواهرزادهها يا خاله زادههاي او هستند.[5]
در قبيلههايي با اقتصاد مبتني بر کشاورزي، زن عامل خويشاوندي افراد با يکديگر شناخته ميشده و علاوه بر آن عهدهدار انجام کارهاي مهم نيز بوده و بنابراين در اجتماع از موقعيت و قدرت ويژهاي برخوردار بوده است.[6] در اين جوامع، نيروهايي که با باروري و حاصلخيزي مرتبط بودند، ارج و احترام بيشتري داشتند. پيکرکهايي با جنسيت زنانه نماد الهه باروري بودند. الهههاي باروري در اغلب جوامع براي مدت طولاني پرستش ميشدهاند.[7] در اين جوامع، به علت اهميت زن و مادر، زنخدايان منزلت بيشتري داشتهاند.[8]
ابنبطوطه، جهانگرد مراکشي، در سفرنامهاش مينويسد که در ساحل ملابار، واقع در هند، حکومت از پدر به فرزندان به ارث نميرسد، بلکه خواهرزاده آن را از دايي خود به ارث ميبرد.[9] او همچنين گزارش ميدهد که در ميان مسوفيها که در ساحل شرقي افريقا زندگي ميکردند، انتساب به پدر معتبر نبود و نسبت افراد به دايي آنان داده ميشد، ارث نيز از پدر به فرزندان نميرسيد، بلکه به خواهرزادگان ميرسيد.[10] شايان ذکر است که ساکنان ملابار و مسوفين به ترتيب کافر و مسلمان معرفي شدهاند.[11] وي اضافه ميکند که ”زنان مسوفي از مردان احتراز ندارند و روي خويش نميپوشانند، اما نماز را هم ترک نميکنند.“[12] ابنبطوطه رسم عجيبي را در ميان مسوفيها مشاهده و روايت کرده است: ” زنان اين ناحيه دوستان و رفقايي از مردان بيگانه براي خود ميگيرند که هيچگونه رابطة خويشاوندي در ميانشان نيست. مردان آنجا هم از زنان اجنبي رفيقههايي برميگزينند و غالباً اتفاق ميافتد که کسي در خانه ميآيد و زن خود را با رفيق وي مييابد و اعتراضي نميکند.“[13] آنگاه دو نمونه را که خود ديده است روايت ميکند. امروزه در اکثر قريب به اتفاق جوامع مادرتباري منسوخ شده است، اما ميتوان مثالهايي از آن را يافت، مانند قبايلي که در قسمتي از جنگلهاي مالزي زندگي ميکنند.[14]
چندشوهري گونهاي ازدواج است که در آن يک زن همزمان با چند مرد (چند شوهر) تشکيل خانواده ميدهد. ازدواج چندشوهري داراي انواعي است.[15] در حال حاضر بيشترين شکل آن ازدواج همزمان يک زن با چند برادر است.[16] امروزه چندشوهري را ميتوان در شماري از قبايلي مشاهده کرد که در تبت، هند، نپال، اسکيموهاي امريکاي شمالي، استراليا و افريقا زندگي ميکنند. در حال حاضر، در اين جمعيتها علاوه بر چندشوهري ازدواج تکهمسري و چندزني نيز مشاهده ميشود.[17] در برخي از جمعيتهاي تبت، اين ازدواج در حدود 67 درصد از کل ازدواجها را شامل ميشود که فراواني بسيار بالايي است.[18] فرزندان حاصل از اين نوع ازدواج، همانند جوامع مادرتبار، نسب به مادر ميبرند و ارث مرد به فرزندان او نميرسد، بلکه به خواهرزادهها يا خاله زادههاي او ميرسد.
نميدانيم آرياييان چند سده يا چند هزاره پيش از ورود به فلات ايران جامعهاي مادرتبار داشتهاند، اما ميدانيم که نظام حاکم بر قبايل هندواروپايي پدرسالاري بوده است. در جمع خدايان اساطيري هندوايراني مادرخدايي که نيرومندتر از خدايان مذکر باشد نميتوان يافت.[19] در اساطير ايراني نشاني از خانوادة مادرتبار وجود ندارد.[20] در کاوشهاي باستانشناختي در مکانهاي باستاني متعلق به دورة ماقبل تاريخ فلات ايران پيکرههاي کوچک برهنة زنانهاي يافت شده است که احتمالاً الهههايي بودهاند که ستايش ميشدهاند.[21] تحت تأثير فرهنگهاي مادرسالار بومي هند و فلات ايران، در اساطير متأخر هندي و ايراني الههها و خدايان مادينه نيز اهميت مييابند.[22] پژوهشگران ردي از رسمها و آيينهاي جوامع مادرتبار را در برخي از ازدواجهايي گزارش کردهاند که در شاهنامه فردوسي آمده است.[23]
در تمدن ايلامي (عيلامي) ميتوان به سنتهايي دست يافت که نشاندهندة اهميت تبار مادري است، مانند انتساب به مادر،[24] و نوشته شدن نام مادر، خواهر و دختر پادشاه در اسناد.[25] هر فرمانرواي ايلامي وليعهدي داشت که پس از او به فرمانروايي ميرسيد و اين وليعهد برادر کوچکتر فرمانروا بود که يادآور رسم جوامع مادرتبار است. [26] شايان ذکر است که اين رسم رفتهرفته دستخوش تغيير شد و اهميت تبار مادري در جانشيني شاه جاي خود را به رابطة پدرـ پسري داد.
در بين گوتيها هم که در هزارة سوم و دوم پيش از ميلاد در غرب فلات ايران ميزيستند، يعني جايي که بعدها مادها در آن ساکن شدند، برخي از ويژگيهاي جوامع مادرتبار وجود داشته است، مانند رسيدن زنان به موقعيت ممتاز فرماندهي سپاه.[27] ساختار اجتماعي سارماتها که از نژاد هندواروپايي بودند و با مادها، پارسها و پارتها پيوستگي و نزديکي داشتند و زبانشان نيز وابسته به زبان اوستايي بود،[28] متکي بر نظام مادرسالاري بوده است.[29] ماساگتها که در آسياي مرکزي ميزيستند نيز داراي تشکيلاتي اجتماعي بودند که بر مادرسالاري استوار بود.[30]
در سنگنبشتهاي، اوروکاگينا، پادشاه دولتشهر سومري لاگاش در نيمة دوم هزارة سوم پيش از ميلاد، ازدواج چندشوهري را ممنوع اعلام ميکند و براي آن مجازات در نظر ميگيرد.[31] از اين قانون ميتوان استنباط کرد که در آن زمان و پيش از آن، اينگونه ازدواج در سومر وجود داشته است. نشان دادهاند که انواعي از ازدواج چندشوهري در يونان باستان سابقه داشته است.[32]
در ماهابهارات که اثر حماسي هندوان به زبان سانسکريت است، يک ازدواج چندشوهري گزارش شده است. خواستگاران دروپدي، دختر شاه پانچال، بايد در مسابقة تيراندازي شرکت کنند و با نگريستن به تصوير نشانهاي پران بر روي آب آن را هدف قرار دهند. دروپدي همسر پيروز مسابقه خواهد شد. از ميان خيل خواستگاران، پهلواني با نام ارجن در تيراندازي موفق ميشود و دروپدي همزمان به عقد ارجن و چهار برادر او درميآيد.[33]
از زمان ظهور زرتشت تاکنون، رابطة جنسي خارج از چارچوب ازدواج در ايران نه تنها پذيرفتني نبوده، که بسيار مذموم نيز ارزيابي ميشده است. بنابراين، رابطة ويس و رامين بايد غيرقانوني و غيراخلاقي ارزيابي شود. در حالي که اغلب خوانندگان پس از مطالعة داستان در قضاوت خود به گونهاي دچار دوگانگي ميشوند. از سويي به نظر ميرسد که ويس درگير رابطهاي غيرمتعارف و غيراخلاقي شده است و از سوي ديگر خواننده تمايل دارد و سعي ميکند تا دامن ويس را از آلودگي مبرا کند. حتي به نظر ميرسد که شاعر کار ويس را قابل سرزنش نميدانسته است. به همين سبب است که بزرگي ويس را يک زن ناب مينامد.[34] و بزرگي ديگر اين دوگانگي و تناقض را زاييدة جامعة مردسالاري ميداند که ويس در آن ميزيسته است.[35] چرا در ادبيات عاشقانة فارسي شمار چنين زنان نابي به شدت اندک است، به گونهاي که شايد بتوان ادعا کرد ظاهراً بيش از يک زن ناب نميشناسيم.
اگر پذيرفته شود که ويس در زماني ميزيسته که چندشوهري رايج و قانوني بوده است و او زني بوده با دو شوهر که نسبت برادري با هم داشتهاند، آنگاه داستان روايت زندگي پرتنش و پرماجراي ويس ميشود. تحقيقات در زمينة خانوادههاي چندشوهر کنوني نشان داده است که در چنين خانوادههايي، شوهران يک زن با يکديگر کشمکش دارند.[36]
يافتههايي به نفع وجود رسم چندشوهري در داستان
- خواستگاري از زن شوهردار
در جشني سالانه، موبد شهرو را ميبيند و از او خواستگاري ميکند. جواب شهرو چنين است:[37]
چو از شاه اين سخن بشنيد شهرو | به ناز او را جـوابـي داد نيکـو | |
بدو گفت: اي جهـان کامگاري | چـرا بر من همي افسوس داري | |
نه آنم من که يار و شوي جويم | کجـا من نه سزاي يار و شويـم | |
نگويي چون کنم با شوي پيوند | از آن پس کز من آمد چند فرزند | |
همه گردان و سالاران و شاهان | هنرمندان و دلخواهان و ماهان | |
از ايشان مهتـرين آزاده ويـرو | که بيش از پيل دارد سهم و نيرو | |
نديـدي تـو مـرا روز جوانـي | ميـان کام و ناز و شادمـانـي | |
سهي بر رسته همچون سرو آزاد | همـي برد از دو زلفم بويها باد | |
ز عمـر خويش بودم در بهـاران | چـو شاخ سرخ بيد از جويبـاران | |
همي گم کـرد از ديـدار من راه | به روز پاک خورشيد و به شب ماه | |
بسا رويا که از مـن رفـت آبش | بسا چشما که از من رفت خوابش | |
اگر بگذشتمي يک روز در کـوي | بدي آن کوي تا سالي سمنبوي | |
جمالم خسروان را بنده کـردي | نسيمم مـردگان را زنده کـردي | |
کنون عمرم به پاييزان رسيده است | بهار نيکـوي از من رميـده است | |
زمانه زردگل بر روي من ريخت | همان مشکم به کافور اندر آميخت | |
ز رويم آب خوبي را جـدا کـرد | بلـورين سرو قـدم را دوتا کـرد | |
هـر آن پيري که برنايـي نمايد | جهانش ننگ و رسوايـي فزايد | |
چـو کاري بيني از من ناسزاوار | به زشتي هم به چشم تو شوم خوار |
پاسخ شهرو به وضوح نشان ميدهد که مايل به ازدواج با موبد نبوده است و بهانههايي را مطرح ميکند تا نارضايتي خود را محترمانه اعلام کند. در صورتي که شهرو خيلي ساده ميتوانست تأهل خود را مطرح کند و درگير بهانهتراشي نشود. اعجاببرانگيز است که شهرو اشارهاي به تأهل خود نميکند. در ادامة داستان متوجه ميشويم که شهرو و موبد يکديگر را ميشناختهاند و بعيد به نظر ميرسد که موبد نميدانسته است که شهرو همسر دارد. از سوي ديگر، حتي اگر پذيرفته شود که موبد اطلاعي از تأهل شهرو نداشته است، عهدي که با هم ميبندند که اگر شهرو دختري زاييد، آن دختر را به همسري موبد درآورد نشان ميدهد که يا شهرو در آن زمان متأهل بوده است يا اينکه تصميم داشته تا ازدواج کند نه اينکه مجرد باقي بماند. از داستان چنين برميآيد که موبد کاري خلاف عرف انجام نداده است، چرا که در اين صورت ضرورت داشت از شهرو عذرخواهي کند يا در هنگام بگومگوهايي که موبد با خاندان ويس و بهويژه با خود ويس داشته است، ويس و ساير اعضاي خانواده او ميتوانستند به آن اشاره کنند.
- حضور پُررنگ زنان در داستان و مادرتباري
قارن، همسر شهرو، در جنگ با موبد کشته ميشود. ويس کشته شدن پدر را بهانه ميکند و تا مدتي به موبد روي خوش نشان نميدهد. قارن در داستان نقشي بر عهده ندارد. حضور قارن به حدي کمرنگ است که حتي حضور فيزيکي در عروسي دختر و پسرش ندارد. علاوه بر شهرو، داية ويس نيز حضوري پُررنگ در داستان و خلق حوادث دارد. در داستان، مادر موبد نيز در چند موقعيت ايفاي نقش ميکند. اما از پدر موبد نيز نام و نشاني نيست. حضور کمرنگ پدران سؤالبرانگيز است. زماني موبد نامهاي شماتتآميز به ويرو مينويسد و از او گلايه ميکند که چرا ويس را نزد خود نگه داشته است. موبد ويرو را چنين مورد نکوهش ميکند:[38]
نژاد خويشتن داني که چون است | به هنگام بلندي سرنگـون است | |
تو از گوهر همي مانـي به استر | که چون پرسند فخر آرد به مادر |
موبدشاه در داستان موبد منيکان نيز ناميده شده است.[39] گفتهاند که منيک تغيير شکل يافتة منيژه است،[40] و منظور از آن بيان رابطة فرزندـ مادري است، بدين معني که موبد فرزند منيژه است. در اينجا اهميتي ندارد که اين منيژه چه کسي بوده، بلکه مهم اين است که در زمان رخداد داستان، افراد را به مادر منتسب ميکردهاند که رسمي مخصوص جوامع مادرتبار است. بنابراين، احتمالاً جامعه جامعهاي مادرتبار بوده است.
- پيمان بستن ويس و رامين با يکديگر
دايه پيغام عاشقانة رامين را به ويس ميرساند، ولي ويس تمايلي به ديدار نشان نميدهد. دايه چند بار پيغام طرفين را منتقل ميکند و در تلاش است تا دل ويس را نسبت به رامين نرم کند. بالاخره موفق ميشود و آنان به ملاقات يکديگر ميروند و به هم علاقهمند ميشوند. سپس، ويس و رامين با هم ”پيمان“ ميبندند. اين پيمان جالب و حائز اهميت بسيار است:[41]
پس آنگه ويس و رامين هر دو با هم | ببستند از وفـا پيمـان محکـم | |
نخست آزادهرامين خورد سوگند | به يزدان کاوست گيتي را خداوند | |
به ماه روشن و تابندهخورشيد | به فـرخمشتـري و پاکناهيـد | |
به نان و با نمک با دين يزدان | به روشنآتش و جان سخندان | |
که تا بادي وزد بـر کوهساران | و يـا آبـي رود بـر رودبـاران | |
بمانـد با شب تيـره سياهـي | بپـوسد در درون جـوي ماهـي | |
روش دارد ستـاره آسمـان بـر | هميدون مهر دارد تن به جان بـر | |
نگـردد بر وفـا راميـن پشيمـان | نه هرگـز بشکنـد با دوست پيمان | |
نه جز بر روي ويسه مهـر بندد | نه کس را دوست گيرد نه پسندد | |
چو رامين بر وفا سوگندها خورد | به مهر و دوستي پيمانها کرد | |
پس آنگه ويس با وي خورد سوگند | که هرگز نشکند با دوست پيوند |
در داستان، هنگامي که رامين ميخواهد با دختري با نام گل ازدواج کند، مراسم عقد علني آنان چنين توصيف شده است:[42]
جهانافـروز رامين کـرد پيمان | به سوگندي که بود آيين ايشان | |
که تا جانـم بمانـد در تن مـن | گل خـورشيـدرخ باشد زن مـن |
چنين برميآيد که سوگندي که زن و مرد ياد ميکردهاند همان پيمان قانوني زناشويي بوده است. بنابراين، پيماني که رامين و ويس با هم بستند نيز علي القاعده بايد قانوني و مورد پذيرش جامعه بوده باشد. ادامة روايت شايان دقت فراوان است:[43]
چو زينسان هر دوان سوگند خوردند | به مهر و دوستي پيمان بکردند | |
گـوا کـردند يـزدان جهـان را | هميدون اختـران آسمـان را | |
وز آن پس هر دوان با هم بخفتند | گذشتهحالهـا با هم بگفتند |
اين رفتار نشان ميدهد که ويس و رامين رابطة خود را از نوع رابطههاي هوسآلود، زودگذر، غيرقانوني و خلاف اخلاق نميدانستند. گرگاني به صراحت ميگويد پس از اينکه آنان با هم پيمان وفاداري بستند و يزدان جهان و مقدسات را بر آن گواه گرفتند، مبادرت به برقراري رابطة جنسي کردند. آيا در روابط غيرقانوني، غيراخلاقي و نامتعارفي که بين مردان و زنان صورت ميگيرد، به مقدسات سوگند خورده ميشود و آنان را بر رفتارشان گواه ميگيرند؟ سراسر داستان پر است از تعلق خاطر ويس و رامين به هم، پس آنان يکديگر را دوست ميداشتند و پر واضح است که اين تعلق خاطر نميتواند دليلي منطقي بر غيرقانوني بودن رابطة آنان باشد. تمام خيرخواهان اميدوارند که همسران قانوني، عاشق و معشوق هم باشند.
نکتهاي در پايان داستان وجود دارد که توجه به آن براي تأييد يا رد فرضية پژوهش حاضر اهميت و ارزش بسيار وافري پيدا ميکند. در اواخر داستان، پس از اينکه موبد کشته ميشود، رامين به شاهي ميرسد و به مرو بازميگردد.[44]
چو بر رامين مقرر گشت شاهي | ز دادش گشت پر مه تا به ماهي | |
جهان در دست ويس سيمتن کرد | مر او را پادشاه خويشتن کـرد | |
دو فرزند آمدش ز آن ماهپيکر | چو مامک خوب و چون بابک دلاور |
پس از کشته شدن موبد، ويس و رامين نيازي نميبينند که با برگزاري مراسمي پيوند خويش را به اطلاع همگان برسانند؛ پس مثل گذشته با هم زندگي ميکنند و ثمرة آن دو فرزند پسر است. اگر رابطة آنان غيراخلاقي و غيرقانوني بود، چرا اين دو عاشق بيقرار پس از اينکه موبد ميميرد و از نظر اجتماعي به منزلت بالاتري دست يافته و ميتوانند بيدغدغه به وصال برسند و نگران شايعهها و بدگويي بدخواهان نباشد، رسماً با هم پيمان زناشويي نميبندند؟ آيا نميتوان نتيجه گرفت که حسب عرف رايج در جامعه آن دو زن و شوهر قانوني شناخته ميشدهاند. ويس زني با دو شوي قانوني بوده و منطقي است که مرگ يکي از شوهران خللي به صحت و قانوني بودن ارتباط او با شوي ديگر وارد نميساخته و نيازي به انجام عقد مجدد نبوده است.
- جفت ناميده شدن ويس و رامين
هنگامي که موبد شهرو را ميبيند به او سخناني ميگويد، از جمله:[45]
به گيتي کام راندن با تو نيکوست | تو بايي در برم يا جفت يا دوست |
شهرو نيز در پاسخ به موبد ميگويد که:[46]
نه آنم من که يار و شوي جويم | کجـا من نه سزاي يار و شويم |
مشخص ميشود که منظور از جفت همسر قانوني و منظور از دوست و يار رابطة خارج از ازدواج است. در ابتداي داستان نيز ويس خود را جفت ويرو مينامد.[47] ويس در چند جاي ديگر نيز ويرو را جفت خويش ميداند.[48] در داستان، ويس و موبد،[49] گل و رامين،[50] و نيز ويس و رامين جفت ناميده شدهاند.[51] همچنين، در چند جاي داستان از واژة جفت مطلقِ همسر قانوني و مورد تأييد عرف جامعه اراده شده است.[52] اگر رابطة ويس و رامين با هم رابطهاي غيرقانوني بود، سزاوار نبود که از يک واژه براي ناميدن دو رابطه استفاده شود که يکي قانوني و ديگري غيرقانوني و غيراخلاقي است.
- واکنش موبد به رابطة ويس و رامين
در داستان، زماني رامين قصد داشت که مدتي را به خارج از شهر برود. در هنگام عزيمت رامين، ويس نزد موبد بوده است. دايه نزد ويس ميآيد و به تصور اينکه موبد خوابيده است، به ويس ميگويد که اگر مايل است تا رامين را دم رفتن ببيند، به پشت بام برود. موبد که خواب نبوده، گفتة دايه را ميشنود، عصباني ميشود و دايه را آماج دشنامهاي خود قرار ميدهد.[53] پس از اين رخداد، موبد شخصي را پي ويرو ميفرستد تا شکايت خواهر را نزد برادر برده باشد. هنگامي که ويرو ميآيد، ويس ميگويد:[54]
مـر او را گفت: شاهـا! کامـکارا! | چـه ترسانـي به پادافـراه ما را | |
سخنها راست گفتي هر چه گفتي | نکـو کـردي که آهـو نانهفتـي | |
کنون خواهي بکش خواهي برانم | وگـر خواهـي بـرآور ديدگانـم | |
وگـر خواهـي به بند جاودان دار | وگر خواهـي برهنه کن به بازار | |
که رامينم گزين دو جهان است | تنم را جان و جانم را روان است | |
چـراغ چشم و آرام دلـم اوست | خداوند است و يار و دلبر و دوست | |
چه باشد گر به مهرش جان سپارم | که من خود جان براي مهر دارم | |
من از راميـن وفـا و مهـربانـي | نبُـرّم تا نبُـرّد زنـدگانـي | |
مرا آن رخ بر آن بالاي چون سرو | . . . | به دل بر خوشتر است از ماه و از مرو
|
بگفتـم راز پيشت آشـکارا | تو خواهي خشم کن خواهي مدارا | |
اگر خواهي بکش خواهي برآويز | نه کردم نه کنـم از رام پرهيـز |
ويس آشکارا از دلداگي خود به رامين سخن ميگويد، از اظهار آن ترس و شرمي ندارد و آن را ناپسند و خلاف قانون و عرف نميشمارد. ويس ميگويد که پذيراي هرگونه تنبيهي است؛ گفتة او ميرساند که اين تنبيه ظالمانه است. آيا واقعا ويس گستاخي را به بالاترين حدش رسانيده است که رابطة غيراخلاقي خود را نه فقط انکار نميکند که با آب و تاب فراوان روايت ميکند؟ چرا پس از اين گفتوگوي بسيار صريح، همانگونه که از جمعيتي مردسالار انتظار ميرود، حکم به تنبيه داده نميشود و موبد او را طلاق نميدهد تا از بدنامي رهايي يابد؟ گو اينکه قضيه رابطة نامشروع ويس با رامين نيست و موضوع چيز ديگري است. رابطة ويس و موبد بسيار سرد است و در آن نشانههايي از تنفر وجود دارد. ويس در توصيف همسر خود ميگويد:[55]
مبادا هيچ زن را رشکبر شوي | که شوي رشکبر باشد بلاجوي |
شايان ذکر است که موبد هنگامي که ويس و رامين از مرو به جايي نامعلوم رفتهاند، چون عاشقي شيدا به دنبال او ميگردد:[56]
بشد تنها به گيتي ويسجويان | ز درد دل زبانش ويسگويان | |
همـي روي زميـن آباد و ويـران | چه روم و هند چه ايران و تـوران | |
نشان ويسه هـر جايـي بپرسيد | . . . | نه خود ديد و نه از کس نيز بشنيد |
بدين سان پنج مه بر دشت و بر کوه | رفيقش راه بود و جفتش اندوه |
مشخص است کسي که پنج ماه را به دنبال شخصي بگردد خواهان اوست. جالب اينجاست که موبد در هنگامي که ويس از دلبستگي خود به رامين گفته است، او را زني هرجايي نمينامد و با خود ميگويد:[57]
چرا چون يار دلبر بود با من | شنيدم بيهده گفتار دشمن |
اين کار موبد و سخناني که با خود ميگويد دلالت بر اين دارد که ويس و رامين نزد موبد و جامعه افراد هرزهاي نيستند و رابطة آنان قانوني و مطابق با عرف جامعه بوده است. اما چرا همين رابطه موجب ناراحتي و عصبانيت موبد ميشده است؟ موبد از اينکه رامين در قلب ويس جاي دارد و او جايي ندارد به شدت عصباني است و به رامين به شدت حسادت ميورزد. عصبانيت موبد از اين است که چرا ويس او را دوست ندارد ولي به رامين اظهار محبت ميکند.
- نام شاهموبد
مينورسکي موبد را نام شاه مرو ميداند.[58] در گذشتههاي بسيار دور، بزرگ قبيله علاوه بر اينکه مسئوليت مديريت قبيله را بر عهده داشت، وظيفه داشت کارهاي روحاني قبيله را نيز انجام دهد. جالب است که شاعر در ابتداي داستان ميگويد:[59]
جهانش نام کرده شاهموبد | که هم موبد بُد و هم بخرد رد |
در داستان برخي موارد فقط از واژة شاه و در برخي ديگر از موارد از واژة موبد استفاده شده است. احتمالاً قدمت داستان باعث شده است که اندکاندک چنين پنداشته شود که موبد نام شاه مرو بوده است. در جوامع اوليه يگانگي عنوان شاهانه با وظيفة کهانت رايج بوده است.[60] اين دو در دورههاي بعد از هم جدا ميشوند. نام شاهموبد ميتواند دلالت بر اين کند که داستان مربوط به زماني است که هنوز دو نهاد مديريت جامعه و دين از هم تفکيک نشده بودند. در حماسة ملي ايران، جمشيد علاوه بر شاهي خود را موبد نيز مينامد.[61] اين نکته هرچند مستقيماً تأييدکنندة رسم چندشوهري نيست، اما ميتوان از آن استفاده کرد که داستان شرح ماجرايي عاشقانه است که در دوراني بس کهنتر از دورة پارتيان رخ داده است.
بررسي روابط دو برادر با يکديگر
در داستان دو نکتة بسيار برجسته به چشم ميخورد، يکي آميزش جنسي همزمان ويس با دو برادر و ديگر کشمکشهاي زياد بين اين دو برادر که با کشته شدن برادر بزرگتر پايان ميپذيرد. بررسي رابطة دو برادر و يافتن علت يا علل درگيري آنان با هم ميتواند در تأييد يا رد فرضيه مطرح در اين پژوهش بسيار مؤثر باشد. در اين خصوص توجه خوانندگان را به سه نکته به شرح زير جلب ميکنم.
- شخصيت رامين
هنگامي که رامين با زرد نبرد ميکند، زرد او را دشنام ميدهد:[62]
زبان بگشاد بر دشنام رامين | به زشتي برد نيکونامش از کين |
در اين بيت، شاعر به صراحت ميگويد که زرد از روي دشمني نام نيک رامين را به زشتي بر زبان جاري کرده است. اين گفته نشان ميدهد پنداري که ممکن است در ذهن برخي به وجود آيد که رابطة غيرمعمول رامين با ويس باعث بدنام شدن او شده، واقعيت نداشته است. علاوه بر اين، در اواخر داستان موبد نيز به خوشنامي و محبوبيت رامين نزد بزرگان کشور گواهي ميدهد.[63] موبد با خود ميگويد:
گهي گفتي که گر با وي بکوشم | ندانم چون دهد ياري سروشم | |
سپاه من همه با من به کيناند | به شاهي پاک رامين را گزينند | |
جوان است او و هم بختش جوان است | درخت دولتش تا آسمان است |
- اختلافات عميق دو برادر با يکديگر
موبد نزد مادر از برادر گلايه ميکند و ميگويد که قصد دارد رامين را بکشد. مادر فرزند را نهي ميکند و به موبد يادآور ميشود که فرزندي ندارد تا جانشين او شود. بنابراين، براي اينکه شاهي از خاندان آنان خارج نشود، نبايد به برادر آسيبي برساند.[64] هنگامي که ويس و رامين فرار ميکنند، پس از مدتي رامين نامهاي به مادر مينويسد و در آن از موبد گلايه ميکند:[65]
به نامه گفته بود اي نيکمـادر | مـرا بُبـريـد از گيتـي بـرادر | |
کجا او را به جان من ستيز است | به من بر سال و مه چون تيغ تيز است | |
هم از ويس است آزرده هم از من | همي جويد به ما بر کام دشمن |
در جايي ديگر، رامين از نگراني و کابوسهاي شبانة خود و از ترس سهمگيني که از نيرنگهاي موبد دارد با ويس سخن ميگويد:[66]
همي ترسم ز دلخواهان و ياران | چنان کز دشمنان و کينهداران | |
ز دست هر که گيرم شربتي آب | همي ترسم که آن زهري بود ناب | |
به خواب اندر همه شمشير بينم | پلنـگ و اژدهـا و شيـر بينـم | |
همي ترسم که شاهنشاه پنهان | به يک نيرنگ بستاند ز من جان |
شبي ويس نزد موبد بوده و همزمان رامين نيز در خانه حضور داشته است. ويس با استفاده از حيلهاي خود را به رامين ميرساند. موبد از خواب برميخيزد و شک ميکند که ويس نزدش خوابيده باشد و به همين سبب شروع ميکند به فرياد کشيدن. در همين هنگام رامين به ويس ميگويد:[67]
همي گويد درين ساعت مرا دل | که برکش پاي خود يکباره از گل | |
فـرو رو سرش را از تن بينـداز | جهـان را زين فـرومايه بپـرداز | |
به جان من که خـون اين برادر | ز خـون گربهاي بر من سبکتـر | |
جوابش داد ويس و گفت مشتاب | بر آتش ريز لختـي از خـرد آب |
موبد نيز از رامين احساس امنيت نميکند، يکبار او ميگويد:[68]
ز ديگـر سو کمين کـرده برادر | ز کين برجان من آهخته خنجر | |
نهـاده چشم تا کـي دست يابد | که چون دشمن به قتل من شتابد |
به راحتي ميتوان به عمق بسيار زياد اختلافات دو برادر پي برد که حتي ميتوانست به سوء قصد به جان يکديگر نيز برسد.
- جنگ قدرت بين دو برادر
پس از درگيري فيزيکي موبد و رامين در بزمي خانوادگي که ويس، موبد و رامين حضور دارند،[69] رامين به توصية بهگوي فرزانه مرو را ترک ميکند. شاه نيز براي اينکه رامين در مرو نباشد، به او حکومت ماهآباد ميدهد و او را بدان جانب گسيل ميکند. رامين به آن منطقه ميرود و امنيت را برقرار ميکند. در همين مأموريت، رامين نسبت به ويس بيوفايي ميکند و با دختري با نام گل ازدواج ميکند. پس از مدتي، رامين از کاري که کرده است پشيمان ميشود و به شوق ديدار ويس مخفيانه وارد مرو ميشود. پس از گفتوگوهاي بسيار، يکديگر را ملاقات و مخفيانه مدتي را با هم سپري ميکنند. پس از آن رامين نزد شاه ميرود.
پس از مدتي موبد و رامين از مرو خارج ميشوند. در اين هنگام، دايه سخناني به ويس ميگويد که از سنخ سخناني نيست که تا به حال اين دو به هم ميگفتند. دايه از اختلافات موبد با ويس، رامين و خودش ميگويد و همچنين ويس را از خشم موبد و احتمال اينکه موبد آنان را بکشد ميترساند. پس از آن به وضوح ميگويد که زمان آن فرارسيده است که ويس با هماهنگي رامين عليه موبد وارد عمل شود و با از ميان برداشتن شاه کاري کند که رامين به قدرت برسد.[70] ويس به رامين پيغام ميدهد، پيامي غيرعاشقانه و کاملاً سياسي. سخن از کودتايي است که در آستانة مرحلة عمليات نظامي قرار دارد. ويس از رامين ميخواهد که بازگردد. رامين نيز بازميگردد و کودتا وارد مرحلة عملياتي ميشود. رامين با چهل دلاور به شکل ناشناس وارد دژ زرد ميشود و پس از کشتن زرد، گنجينههاي آنجا را تصاحب ميکند و به ديلم ميبرد. اولين مرحلة کودتا با پيروزي به پايان ميرسد. رامين در ديلم خود را شاه ميخواند و طرفداراني مييابد. موبد پس از اطلاع از کار رامين، بهتزده، نميداند که چه بايد بکند.[71]
ندانست ايچگونه چـارة خويش | تو گفتي بسته شد راهش پس و پيش | |
گهي گفتي شوم سوي خـراسان | مه رامين باد و مه ويس و مه گرگان | |
گهي گفتي که گـر من بازگردم | به زشتي در جهـان آواز گـردم | |
مـرا گويند گشت از رام ترسان | وگـرنه نامـدي سوي خـراسان | |
گهي گفتي که گر با وي بکوشم | ندانم چـون دهد ياري سروشم | |
سپاه من همه با من به کيـناند | به شاهـي پاک رامين را گزينند | |
جوان است او و هم بختش جوان است | درخـت دولتش تا آسمان است | |
به دست آورد گنـج مـن سراسر | منم مفلس کنـون و او توانگـر |
بالاخره تصميم ميگيرد که رامين را تعقيب کند. گرازي وارد لشکرگاه ميشود و موبدشاه کشته ميشود.[72] با کشته شدن موبد، کودتا به موفقيت کامل ميرسد. رامين که قلباً از مردن موبد شاد گشته است، براي حفظ ظاهر به سوگ مينشيند و آنگاه از ميان دوستان خود فرمانداراني انتخاب ميکند و به مرو بازميگردد. آيا نميتوان بخش بزرگي از اختلافات دو برادر را نتيجة رقابت آنان براي رسيدن به قدرت و حسادت موبد نسبت به مقبوليت و محبوبيت رامين نزد ديگران دانست که ربطي به رابطة جنسي ويس با رامين ندارد؟
حذف و اضافه در داستان
چنان که آمد، در بخشي از داستان رامين مدتي را خارج از مرو به سر ميبرد و ديداري با ويس ندارد. در اين مدت، رامين عاشق دختري به نام گل ميشود و با او ازدواج ميکند. پس از مدتي رامين از گل جدا ميشود و نزد ويس بازميگردد و ويس او را پس از گفتوگوهاي طولاني ميپذيرد. اين قسمت داراي دو تناقض است: تناقض دروني و تناقض با ساير قسمتهاي داستان. گفته شد که در داستان رابطة ويس و رامين تا پيش از ازدواج ويس با گل رابطهاي ناسالم ناميده نشده است. اما گل ويس را جفت رامين نمينامد.[73] رامين نيز هنگامي که با گل به سر ميبرد، به دايه چنين ميگويد:[74]
برو با ويس گو از من چه خواهي | چرا سيـري نيابـي زين تباهـي | |
ز کام دل بـزه بسيـار کـردي | ز نام بـد بـلا بسيـار خـوردي | |
کنون گاه است اگر پوزش نمايي | پشيماني خوري، نيکـي فزايـي | |
جوانـي هـر دوان بر باد داديـم | دو گيتـي بر سر کامـي نهاديـم |
اين اولين باري است که رامين به صراحت رابطة خود با ويس را غيراخلاقي مينامد. البته تا هنگامي که نزد گل است، يکبار ديگر نيز از تعبير مشابهي استفاده ميکند.[75] ويس از دوري رامين در بستر بيماري ميافتد. در اين هنگام، از مردي دانا ميخواهد تا از زبان او نامهاي به رامين بنويسد. جالب اينکه ويس از او ميخواهد تا نامه را به گونهاي بنويسد تا ويس جوان فريب بخورد.[76]
تو خود داني سخن درهم سرشتن | به نامه هرچه به بايد نبشتن | |
اگـر بـازآوري او را به گفتـار | شوم تا مرگ در پيشت پرستار | |
تـو دانايـي و بـر گفتـار دانا | بـود آسان فـريب مـرد بـرنا |
در عرف، به تلاش براي بازگردانيدن همسري که بنا به هر دليلي زندگي مشترک را رها کرده و رفته است، هر تعبيري که به کار برده شود، قطعاً تعبير ”فريب دادن“ به کار برده نميشود. اين تعبير نشاندهندة رابطة غيرقانوني و غيراخلاقي ويس و رامين با يکديگر است. از اين گذشته، ويس در نامه اعتراف ميکند که:[77]
نگـر تا چنـد کار بـد بکـردي | که آب خويش و آب من ببردي | |
يکـي بفريفتي جفت کسان را | به ننگ آلوده کردي دودمان را |
”فريفتن جفت کسان“ اتهامي است که ويس به رامين وارد ميکند و به خوبي ميرساند که او رابطه با برادر شوهرش را نه تنها مايه ننگ خود که باعث ننگ خاندان ميداند. يکبار ديگر نيز ويس رابطه با رامين را مطابق با عرف جامعه نميشمارد.[78] رامين پس از مدتي از بيوفايي خود نسبت به ويس پشيمان ميشود و به سوي او بازميگردد. در گفتوگوهاي بسيار طولاني عاشق و معشوق از هم گلايه ميکنند. در اين ميانه ويس ميگويد:[79]
نگر تا تو به جاي من چه کردي | . . . | به زشتي نام خوبـم چند بردي
|
وگر چـاره نبود از مهـر کشتن | چه بايست آن چنان نامه نبشتن | |
ز ويس و دايه بيـزاري نمـودن | به رسوايـي و زشتي برفـزودن | |
چه بفزودت بدان زشتي که کردي | مرا چندين به زشتي برشمردي |
اين گفته ميرساند که ويس از رامين خشمگين است که چرا نسبت ناروا به او داده و نام او را به زشتي برده است. بنابراين، ويس معتقد است که او کاري نکرده تا سزاوار باشد که نامش به زشتي برده شود. در صورتيکه پيش از اين در نامهاش اظهار داشته بود که فريب رامين را خورده و رابطهاي ننگآلود داشتهاند. اين گفتهها تناقض آشکاري با هم دارند. چرا در اين مقطع نظري منفي نسبت به رابطة ويس و رامين وجود دارد و چرا ناهماهنگي و تناقض در سخنان قهرمان داستان ديده ميشود؟
شک نيست که داستان بسيار قديمي است و در طول زمان بارها دستخوش تغيير شده است.[80] بعيد نيست که بارها قسمتي حذف و قسمتي به آن اضافه شده باشد. با در دست داشتن يک روايت از داستان، بسيار مشکل و شايد غيرممکن باشد که بتوانيم حذف يا حذفهايي که در داستان رخ داده را مشخص کنيم. اما شايد تشخيص قسمتهاي اضافهشده بيشتر ميسر باشد.
گرگاني روايت ميکند که رامين پس از پشيماني از ازدواجش با گل و جفايي که در حق ويس روا داشته، تصميم ميگيرد تا از ويس دلجويي کند. او مخفيانه به محل زندگي ويس ميرود و تقاضاي ديدار ميکند. ناز و عشوة ويس شروع ميشود و از بيوفايي رامين شکايت ميکند. گفتوگوي آنان به درازا ميکشد. چندبار و هربار يکي از طرفين ناراحت ميشود و ديگري به دلجويي از او ميپردازد. اين گفتوگوها که سرشار از انتظارات عاشق و معشوق از يکديگر است، حدود 10 درصد از منظومه را شامل ميشود. اگر بخشهاي مربوط به ملاقات رامين با گل، ازدواج آنان با هم و نامهنگاريهاي ويس و رامين را نيز به آن اضافه کنيم، حجم آن به حدود 30 درصد از کل داستان ميرسد.
مطالب اين قسمت با سياق کلي داستان همخواني ندارد و همانگونه که گفته شد داراي تناقضات دروني و بيروني است. در اين قسمت، رابطة ويس با رامين غيراخلاقي ناميده شده، در صورتي که در ساير قسمتهاي داستان اين رابطه عاشقانه توصيف شده، ولي غيرقانوني توصيف نشده است. از سوي ديگر، حذف اين قسمت خللي به فهم و تسلسل منطقي داستان نيز وارد نميکند. احتمالاً اين قسمت به تازگي به داستان اضافه شده و هنوز با ساير بخشهاي داستان سازگاري چنداني پيدا نکرده است. اين قسمت فرصت مناسبي براي شاعر فراهم آورده است تا بتواند به بيان توقعات عاشق و معشوق از هم بپردازد.
در اوايل داستان، پس از اينکه ويس به سن ازدواج ميرسد، شهرو پيشنهاد ميکند تا با برادرش ويرو ازدواج کند. ازدواج با خويشاوندان درجه يک در داستانهاي حماسي ايران و ساير منابع آمده است که از آن جملهاند ازدواج بهمن با دخترش هماي،[81] پيشنهاد ازدواج سياوش با يکي از خواهران ناتنياش،[82] ازدواج گشتاسب کياني با خواهرش کتايون،[83] و ازدواج ارداويراف با هفت تن از خواهرانش.[84] در شماري از متون مذهبي زرتشتي اينگونه ازدواجها تأييد شده است.[85] ازدواج خويشاوندان درجه اول با يکديگر، نظير ازدواج خواهر با برادر يا والد با فرزند، در ايلام باستان[86] و در اسطورههاي غرب آسيا مانند ”ايزيس و اوزريس“ گزارش شده است.[87] در افسانههاي عاميانه ايراني نيز گزارشهايي از ازدواج پدر با دختر و ازدواج برادر با خواهر وجود دارد.[88]
ويرو و ويس هر دو از ازدواج با هم رضايت دارند و مراسم عقد نيز برگزار ميشود. در همين هنگام، پيامي از موبد ميرسد و داستان وارد مسير ديگري ميشود. در داستان به خوبي به دلآزردگي ويس پس از جدايي اجباري او از ويرو پرداخته شده و علت اصلي روي خوش نشان ندادن ويس به موبد نيز همين موضوع دانسته شده است. در دورة پارتيان و ساسانيان، جامعة ايران جامعهاي مردسالار بوده و در آن ازدواج چندشوهري نه فقط رخ نميداد که از ياد و خاطره جمعي ايرانيان نيز رفته بود و از نظر مذهبي نيز پذيرفته نبود. در چنين شرايطي گوسانها ميخواستند روايتگر داستاني باشند که در آن زني با دو برادر رابطة عاطفي و جنسي دارد. بديهي است که آنان بايد براي جذاب و منطقي شدن داستان تلاش ميکردند تا علتي منطقي براي تنفر ويس از موبد و تعلق خاطر او به رامين بتراشند. چون جامعة آن روز ازدواج خواهر با برادر را ميشناخته است، اين قسمت به داستان اضافه شده و بلافاصله شرايط به گونهاي تغيير داده ميشود که اين ازدواج از هم بپاشد تا خواننده بتواند عشق ويس به برادر شوهرش (رامين) را جانشين عشق ابترماندهاش به ويرو بداند.
جمع بندي
در داستان، شهرو و قارن به ترتيب حضوري پررنگ و کمرنگ دارند، دايه در خلق حوادث فعالانه نقش دارد، ويرو به تبارمادري خود افتخار ميکند، موبد را به مادرش منتسب ميکنند و شاهي از برادر بزرگتر به برادر کوچکتر ميرسد. اين ويژگيها مشابهت بسيار بالايي با ويژگيهاي جامعة مادرتبار دارد.
علني بودن روابط عاطفي و جنسي ويس با دو برادر (موبد و رامين)، عکسالعمل شديد نشان ندادن موبد پس از اينکه ويس صراحتاً ميگويد که دلبسته رامين است و از او نخواهد گسست، سوگند ويس و رامين به مقدسات براي پيوند زناشويي و آنگاه همخوابگي آنان، بدنام نبودن رامين نزد بزرگان قوم و تودة مردم و بالاخره انجام ندادن تشريفات مربوط به ازدواج ويس با رامين پس از به قدرت رسيدن رامين دلالت بر اين دارد که چندشوهري در جامعه پذيرفتني بوده است. پيشنهاد ازدواج موبد به شهرو نيز نشان ديگري از رسم چندشوهري در جامعه است، چرا که شاه از زني متأهل خواستگاري ميکند و او نيز نه به علت متأهل بودن، بلکه با توسل به چند بهانة ديگر آن پيشنهاد را رد ميکند.
با توجه به اين يافتهها ميتوان نتيجه گرفت که داستان در جامعهاي مادرتبار رخ داده که ازدواج چندشوهري نيز در آن قانوني بوده است، اما در زماني روايت ميشود که جامعه با تحولات بنيادين به جامعهاي پدرسالار تبديل شده است و نه فقط رسم چندشوهري منسوخ شده که به شدت ناپسند نيز شمرده ميشود. اين تغييرات براي روايت داستان مشکل جدي ايجاد کرده و باعث به وجود آمدن تضاد و ناهماهنگي در داستان شده است. علاوه بر اين، بايد اضافه کرد که راوي داستان نيز به اين تغييرات شگرف و بنيادين آگاهي نداشته است. اگر راوي آگاهي ميداشت به آن اشاره ميکرد و خواننده نيز دچار سردرگمي نميشد.
پژوهشها نشان داده است که مردان نسبت به زنان در خصوص مسائل جنسي همسرانشان حساسيت بيشتري نشان ميدهند.[89] اين نکته را بايد اضافه کرد که پژوهشهايي که در زمينة خانوادههاي چندشوهري صورت گرفته نشان ميدهد که اينگونه خانوادهها به دليل حساسيت جنسي مردان و حسادت آنان نسبت به يکديگر در مقايسه با خانوادههاي تکهمسري و حتي چندزني از نظر زناشويي پرتنشتر و ناپايدارترند.[90] در اين خانوادهها معمولاً همسراني که از نظر سني بزرگترند تلاش ميکنند تا شوهران جوانتر زن را محدود کنند. اين محدويت در دسترسي جنسي شوهران جوانتر به زن مشترکشان تأثير جدي خواهد داشت.[91] همين موضوع باعث ميشود تا ميان شوهران جوانتر نارضايتي جنسي بيشتري مشاهده شود و در صورتيکه بتوانند موقعيت مناسبتري پيدا کنند، خانواده را ترک ميکنند.[92]
دقت در داستان نشان ميدهد که موبد به رامين حساسيت پيدا کرده و نسبت به او حسادت ميکند و در تلاش است تا رامين نتواند از ويس، که همسر او نيز هست، کامجويي جنسي مناسبي داشته باشد. جالب است که شاعر منظومه بدون اينکه بداند خانوادة موبد، ويس و رامين خانوادهاي چندشوهري است، به خوبي مشکلاتي را توصيف کرده است که درون خانوادههاي چندشوهري وجود دارد. البته ويژگيهاي شخصيتي موبد نيز مزيد بر علت شده و لطمة جبرانناپذيري به رابطة عاطفي او با همسرش وارد کرده و به موازات آن بر شدت علاقه و رابطة عاطفي و جنسي ويس و رامين افزوده است. مطالعة خانوادههاي چندشوهري نشان داده که عدم تقارن روابط عاطفي و جنسي زن با شوهرانش سرچشمة بسياري از تنشها در خانواده است. اين تنشها هنگامي که اختلاف سني بين برادراني که شوهران يک زن هستند به 10 سال و بيشتر از آن ميرسد، بيشتر گزارش شده است.[93] شايان ذکر است که موبد با رامين نيز بيش ار 10 سال اختلاف سني دارند. شايد اين اختلاف سني نيز بيتأثير بر تشديد اختلافات دو برادر نبوده است.
علاوه بر حسادت و حساسيت جنسي مردانه موبد نسبت به رامين، جنگ قدرت بين دو برادر و حسدورزي موبد به رامين به اين سبب که رامين نزد ديگران محبوبيت بيشتري داشت هم از عواملي است که به شدت اختلافات دو برادر ميافزوده است. کشمکش بين دو برادر تا بدانجا ميرسد که رامين عليه موبد کودتا ميکند، کودتايي که با مرگ موبد و حمايت بزرگان قوم از رامين بسيار زود به نتيجه ميرسد.
داستان يا منشأ آريايي دارد يا منشأ غيرآريايي. در ميان اقوامي با پيشة اصلي کشاورزي، زن داراي موقعيت بالايي در اجتماع بوده، ولي در جمعيتهاي شباني مردان بر زنان برتري اجتماعي داشتهاند و بر خانواده و جامعه مسلط بودهاند.[94] اعتقاد بر اين است که بوميان فلات ايران، نه آرياييان مهاجر، داراي ويژگيهاي جمعيتهاي مادرتبار بودهاند.[95] يافت نشدن ايزدبانوان نيرومند در جمع خدايان اساطيري هندوايراني نشاني از حضور گستردة پدرسالاري در جامعة آريايي است.[96] پس از استقرار و اختلاط آرياييان با بوميان فلات ايران، برخي از اعتقادات فرهنگي نظير اهميت يافتن خدايان مادينه وارد فرهنگ ايراني شد.[97] با توجه به سابقة پدرسالاري در ميان آرياييها، اينکه داستان منشأ غيرآريايي داشته باشد پذيرفتنيتر است. محتمل است که هنگام ورود آرياييها به فلات ايران يا پيش از آن، در ميان برخي از بوميان فلات ايران چندشوهري وجود داشته و داستان متعلق به يکي از اين اقوام باشد.
شايد داستان اوليه چنين بوده است: در جامعهاي با رسم چندشوهري، ويس به ازدواج موبد درميآيد. بر اساس عرف آن جامعه، ويس پس از ازدواج با پسر بزرگتر خانواده، با پسر کوچکتر نيز ازدواج ميکند. ويژگيهاي شخصيتي موبد و رامين باعث ميشود که ويس از نظر عاطفي با رامين نزديکي بيشتري احساس کند و در مقابل از موبد گريزان شود. احتمالاً سن بالا، بداخلاقي، خست، و ناباروري يا ناتواني جنسي موبد ميتواند علت گريزاني و تنفر ويس از او باشد. از سوي ديگر، موبد که متوجه رابطة عاطفي و عميق ويس و رامين با هم ميشود، آتش حسادت در درونش شعله ميکشد و سعي ميکند تا هر چه بيشتر براي رامين و ويس محدوديت ايجاد کند تا مانع لذت بردن آن دو از هم شود. نتيجة قهري اين حسادت، فاصلة بيشتر ويس از موبد و همچنين فاصلة بيشتر موبد از برادرش ميشود. موبد از رامين متنفر ميشود، به حدي که در بزمي خانوادگي که هر سه حضور دارند، قصد جان برادر ميکند. موبد به رامين مشکوک شده و احتمال ميدهد که رامين با همدستي ويس در حال توطئه عليه اوست. پس تنگناها را بيشتر ميکند تا کار به جايي ميرسد که رامين و ويس راهي جز شورش عليه موبد نمييابند. موبد در اين شورش کشته ميشود و رامين به شاهي ميرسد. پس از آن، ويس و رامين به زندگي خود ادامه ميدهند.
اين داستان به ويژه از نظر چندشوهري براي ايرانيان باستان عجيب و در عين حال جالب بوده است. احتمالاً همين موضوع باعث ماندگاري داستان در جامعة ايراني شده که سابقهاي از چندشوهري نداشته يا اگر داشته خاطرة آن به کلي فراموش شده است. در طول زمان، جرح و تعديلهاي فراواني در داستان صورت گرفته است، اما چون در داستان اصلي رابطة ويس با دو شوهر خود قانوني بوده، عليرغم تمامي تغييراتي که در داستان رخ داده و خواننده را دچار سردرگمي ميکند، روح داستان نميگذارد که خواننده ويس و رامين و مخصوصاً ويس را محکوم کند.
[1]محمدعلي اسلاميندوشن، جام جهانبين (چاپ 4؛ تهران: توس، 1355)، 95.
[2]کتايون مزداپور، گناه ويس (تهران: اساطير، 1382)، 127.
[3]ولاديمير مينورسکي،”ويس و رامين: داستان عاشقانة پارتي،“ در هژده مقاله، ترجمة مصطفي مقربي (تهران: توس، 1375)، 114-173؛ نقل از 163.
[4]حشمتالله طبيبي، ”سير طبقات اجتماعي و ويژگيهاي خانواده در ايران قديم،“ بررسيهاي تاريخي، سال 6، شمارة 6 (1350)، 75-106؛ نقل از 75.
[5]جيمز جرج فريزر، شاخة زرين، ترجمة کاظم فيروزمند، (چاپ 11؛ تهران: آگاه، 1397)، 438.
[6]گوردن چايلد، سير تاريخ، ترجمة احمد بهمنش (چاپ 4؛ تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1369)، 59.
[7]صدرالدين طاهري و محمود طاووسي، ” خداي بانوان باروري در جهان باستان،“ دوفصلنامة مدرس هنر، دورة 2، شمارة 2 (1386)، 41-56؛ نقل از 41 و 50.
[8]فريزر، شاخة زرين، 439.
[9]ابي عبدالله محمد بن عبدالله طنجي، سفرنامة ابنبطوطه، ترجمة محمدعلي موحد (چاپ 2؛ تهران: نشر کارنامه، 1396)، 752.
[10]طنجي، سفرنامة ابنبطوطه، 873.
[11]طنجي، سفرنامة ابنبطوطه، 752 و 873.
[12]طنجي، سفرنامة ابنبطوطه، 873.
[13]طنجي، سفرنامة ابنبطوطه، 874.
[14]اوريانا فالاچي، جنس ضعيف، ترجمة ويدا مشفق (تهران: صفيعليشاه، 1357)، 70-79.
[15]G.D. Berreman, “Pahari Polyandry: A Comparison,” American Anthropologist, 64 (1962), 60-75; K.E. Starkweather and R. Hames, “A Survey of Non-Classical Polyandr,” Human Nature, 23 (2012),149-172; quote on 155.
[16]Starkweather and Hames, “A Survey of Non-Classical Polyandr,” 162.
[17]Berreman, “Pahari Polyandry: A Comparison,” 60-75; D. Damas, “Demographic Aspects of Central Eskimo Marriage Practices,” American Ethnologist, 2 (1975), 409-418; quote on 412-414; Starkweather and Hames, “A Survey of Non-Classical Polyandr,”157; M.C. Goldstein, “When Brothers Share a Wife,” Natural History, (1987), 39–48; M.A. Rong, Population and Society in Contemporary Tibet (Hong Kong: Hong Kong University Press, 2011), 241-272; quote on 241-253.
[18]Rong, Population and Society in Contemporary Tibet, 244.
[19]مزداپور، گناه ويس، 169.
[20]طبيبي،”سير طبقات اجتماعي و ويژگيهاي خانواده در ايران قديم، 76“.
[21]رومن گيرشمن، ايران از آغاز تا اسلام، ترجمة محمد معين (چاپ 10؛ تهران: انتشارات علمي و فرهنگي، 1372)، 30.
[22]ايرج مهرکي و آرش غفراني، ”ازدواج مقدس،“ پژوهشنامة ادب حماسي، سال 10، شمارة 18 (1393)، 95-114؛ نقل از 102.
[23]سجاد آيدنلو، ”چند بنمايه و آيين مهم ازدواج در ادب حماسي ايران،“ در حضرت سيمرغ (چاپ 2؛ تهران: انتشارات دکتر محمود افشار و سخن، 1396)، 63-65؛ کتايون مزداپور، ”نشانهاي زنسروري در چند ازدواج داستاني در شاهنامه،“ در داغ گل سرخ و چهارده گفتار ديگر دربارة اسطوره (تهران: اساطير، 1386)، 195-205.
[24]گيرشمن، ايران از آغاز تا اسلام، 31.
[25]جورج کامرون، ايران در سپيدهدم تاريخ، ترجمة حسن انوشه (چاپ 3؛ تهران: انتشارات علمي و فرهنگي، 1374)، 18.
[26]کامرون، ايران در سپيدهدم تاريخ، 18؛ يوسف مجيدزاده، ”تاريخ سياسي ايلام،“ در تاريخ جامع ايران، ويراستة حسن رضايي باغبيدي و محمود جعفري دهقي (تهران: انتشارات مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامي، 1393)، جلد 1، 240.
[27]گيرشمن، ايران از آغاز تا اسلام، 31؛ محمود جعفري دهقي، ”شهرياري در ايران باستان،“ در تاريخ جامع ايران، جلد 1، 138؛ رقيه بهزادي، قومهاي کهن در آسياي مرکزي و فلات ايران (تهران: مؤسسة چاپ و انتشارات وزارت خارجه، 1373)، 263-265.
[28]بهزادي، قومهاي کهن در آسياي مرکزي و فلات ايران، 105.
[29]بهزادي، قومهاي کهن در آسياي مرکزي و فلات ايران، 107 و 118.
[30]بهزادي، قومهاي کهن در آسياي مرکزي و فلات ايران، 93-94.
[31]M. Stol, Women in the Ancient Near East (Berlin: Walter De Gruyter Inc., 2016), 268.
[32]O. Zolotnikova, “Ancient Greek Polyandry as Reflected in the Mythic/Epic Tradition,” in Proceedings of the Danish Instiute at Athens, eds. Erik Hallager and Sine Riisager (Denmark: Narayana Press, 2009), vol. 6, 57-72.
[33]مهابهارت، ترجمة ميرغياثالدين علي قزويني مشهور به نقيبخان، تصحيح سيدمحمدرضا جلالي نائيني (تهران: انتشارات طهوري، 1358)، جلد 1، 183-195.
[34]اسلاميندوشن، جام جهانبين، 95.
[35]مزداپور، ”نشانهاي زنسروري در چند ازدواج داستاني در شاهنامه،“ 127.
[36]Goldstein, “When Brothers Share a Wife,” 223-233; N.E. Levine and J.B. Silk, “Why Polyandry Fails: Sources of Instability in Polyandrous Marriages,” Current Anthropology, 38 (1997), 375-398; K.E. Starkweather, “Exploration into Human Polyandry: An Evolutionary Examination of the Non-Classical Cases” (Dissertation Master of Arts, University of Nebraska, 2010), 23-25; Starkweather and Hames, “A Survey of Non-Classical Polyandr,” 164.
[37]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، تصحيح محمد روشن (چاپ 5؛ تهران: صداي معاصر، 1392)، 45-46.
[38]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 147.
[39]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 45، 46 و 62.
[40]مينورسکي، ”ويس و رامين: داستان عاشقانة پارتي،“ 158.
[41]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 128-129.
[42]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 242.
[43]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 129.
[44]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 368-369.
[45]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 45.
[46]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 45.
[47]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 58.
[48]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 70-71.
[49]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 196، 200، 206 و 227.
[50]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 246، 254 و292.
[51]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 183، 208، 234 و 259.
[52]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 239، 259، 290 و 370.
[53]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 131.
[54]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 132-133.
[55]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 175.
[56]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 158.
[57]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 159.
[58]مينورسکي،” ويس و رامين: داستان عاشقانة پارتي،“ 133.
[59]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 42.
[60]فريزر، شاخة زرين، 83.
[61]ابوالقاسم فردوسي، شاهنامه، تصحيح ژول مول (چاپ 3؛ تهران: اميرکبير، 1363)، جلد 1، 25.
[62]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 359.
[63]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 362.
[64]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 146.
[65]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 160.
[66]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 234.
[67]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 174.
[68]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 177.
[69]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 234.
[70]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 351-352.
[71]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 362.
[72]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 364.
[73]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 240.
[74]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 253.
[75]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 254.
[76]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 257.
[77]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 259.
[78]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 250.
[79]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 331.
[80]مري بويس،”گوسن پارتي و سنت نوازندگي در ايران،“ ترجمة مسعود رجبنيا، در مجموعة تحقيق و بررسي توس (تهران: توس، 1369))، 38.
[81]فردوسي، شاهنامه، جلد 5، 9.
[82]فردوسي، شاهنامه، جلد 2، 109-112.
[83]يادگار زريران، ترجمة ژاله آموزگار (تهران: معين، 1392)، 30.
[84]مهرداد بهار، پژوهشي در اساطير ايران (چاپ 9؛ تهران: نشر آگه، 1391)، 301.
[85]روايت پهلوي، ترجمة مهشيد ميرفخرايي (تهران: مؤسسة مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1367)، 4-10؛ بهار، پژوهشي در اساطير ايران، 305؛ رهام اشه و شهين سراج، آذرباد مهرسپندان (تهران: مؤسسة انتشاراتي فرهنگي فروهر، 1379)، 94.
[86]والتر هينتس، دنياي گمشدة عيلام، ترجمة فيروز فيروزنيا (تهران: انتشارات علمي و فرهنگي، 1371)، 107.
[87]دنا رزنبرگ، اسطورة ايزيس و اوزيريس، ترجمة ابوالقاسم اسماعيلپور (تهران: اسطوره، 1389)، 21-36.
[88]مصطفي سعادت، ” ازدواجهاي خويشاوندي در اوسنههاي عاميانة بندر خمير و بستک (هرمزگان)، “ پژوهشنامة فرهنگي هرمزگان، سال 6، شمارة 14 (1396)، 23-32؛ نقل از 25-28.
[89]D.M. Buss, R.J. Larsen, D. Westen and J. Semmelroth, “Sex Differences in Jealousy: Evolution, Physiology, and Psychology,” Psychological Science, 3 (1992), 251-255; M.W. Wiederman, E.R. Allgeier, “Gender Differences in Sexual Jealousy: Adaptionist or Social Learning Explanation?” Ethology and Sociobiology, 14:2 (1993), 115-140.
[90]Goldstein, “When Brothers Share a Wife,” 222-223; K.A. Haddix, “Leaving Your Wife and Your Brothers: When Polyandrous Marraiges Fall Apart,” Evolution and Human Behavior, 22 (2001), 47-60; Starkweather, “Exploration into Human Polyandry,” 25.
[91]Goldstein, “When Brothers Share a Wife,” 222-223; Starkweather, “Exploration into Human Polyandry,” 23-25; Starkweather and Hames, “A Survey of Non-Classical Polyandr,” 164.
[92]Starkweather and Hames, “A Survey of Non-Classical Polyandr,” 164.
[93]Goldstein, “When Brothers Share a Wife,” 222-223.
[94]چايلد، سير تاريخ، 59-60.
[95]گيرشمن، ايران از آغاز تا اسلام، 11.
[96]مزداپور، گناه ويس، 169.
[97]گيرشمن، ايران از آغاز تا اسلام، 11؛ مهرکي و غفراني،” ازدواج مقدس،“ 102.