ويس و رامين: يادگار رسمي منسوخ‌‌شده

 

ويس و رامين: يادگار رسمي منسوخ‌‌شده

مصطفي سعادت

استاد زيست‌‌شناسي، دانشگاه شيراز

 

مقدمه

چکيدة داستان عاشقانة ويس و رامين چنين است که موبد منيکان، شاه مرو، در مجلس جشني شهرو، ملکة ماه‌‌آباد را مي‏‌بيند و از او خواستگاري مي‏کند. شهرو بهانه‏ مي‏آورد و پاسخ منفي مي‌‏‌دهد. اما قول مي‏دهد که اگر صاحب فرزند دختري شد، او را به همسري موبد درآورد. پس از چندي، شهرو دختري مي‏‌زايد که او را ويس مي‏‌نامد. دختر بزرگ مي‏شود و مادر که قول خود را فراموش کرده است، پيشنهاد مي‌‏کند که ويس با برادرش، ويرو، ازدواج کند. ويس و ويرو اين پيشنهاد را مي‌‏پذيرند. در همين هنگام پيکي از جانب موبد فرا‌مي‏‌رسد و شهرو را به وفاي به عهدي که با موبد بسته است فرامي‏‌خواند. کار به جنگ و درگيري مي‏‌کشد و قارن، پدر ويس، در جنگ کشته مي‌شود. موبد شکست مي‏‌خورد، ولي با تطميع شهرو بر شهر تسلط مي‏‌يابد و موفق مي‌‏شود که ويس را به دست آورد. رامين، برادر موبد، در هنگام بردن عروس، ويس را مي‌‏بيند و دل‏باختة او مي‌‏شود. ويس روي خوش به موبد نشان نمي‌‏دهد. رامين که در طلب ويس است، دست به دامن داية ويس مي‌‏شود تا نظر ويس را نسبت به خود جلب کند. دايه پادرمياني مي‏کند و پس از تلاش بسيار موفق مي‌شود که ويس را راضي به ديدار رامين کند. ويس و رامين يکديگر را مي‌‏بينند و با هم پيمان مي‌‏بندند که براي هميشه دوستدار هم باشند. رابطة اين دو مدتي مخفيانه است، ولي بالاخره آشکار مي‏شود. موبد تمهيداتي مي‏‌انديشد تا اين دو را از هم جدا کند، ولي موفق نمي‌‏شود. در پايان داستان و پس از کشته شدن موبد، رامين به شاهي مي‏‌رسد و ويس و رامين صاحب دو فرزند پسر مي‏‌شوند.

ويس دلداده‌‌اي هرزه است يا بي‌گناه؟

ادب پارسي منظومه‌‏هاي عاشقانه بسياري دارد. اما داشتن رابطة عاشقانة زني با برادر شوهرش و از اين گذشته آميزش جنسي دو دلداده با يکديگر فقط در منظومة ويس و رامين آمده است. در منظومه شخصيت‌‏پردازي و روال داستان به گونه‌‏اي است که خوانندة داستان در ارزيابي رفتارهاي ويس و رامين دچار سردرگمي و تناقض مي‌‏شود. اما روح داستان نمي‌‏گذارد که خواننده ويس و رامين و مخصوصاً ويس را محکوم ‏کند. اگر خواننده رفتارها را با اعتقادات امروزين نسنجد و به قضاوت ننشيند، در نهايت ويس را چنين قضاوت و ارزيابي مي‌‏کند: ”ويس، زن است، يک زن ناب که مي‌‏خواهد زندگي کند، از عمر خود بهره برگيرد، و جز اين هيچ‌‏گونه ادعا و آرزويي ندارد. طبع ويس بر هرزگي يا حادثه‏‌جويي نيست.‌‌“[1] گفته‌‌اند که در داستان تضاد و ناهماهنگي وجود دارد که زاييدة جامعة مردسالاري است که ويس در آن مي‌‏زيسته است.[2]

اين داستان را فخرالدين اسعد گرگاني (قرن پنجم هجري/يازدهم ميلادي) از پهلوي به فارسي ترجمه کرد. بي‏‌شک اين داستان براي مدتي طولاني نزد گوسان‏ها و تودة مردم با انتقال سينه به سينه حفظ و نگهداري شده تا سرانجام مکتوب شده است. گفته‌‌اند‏ که داستان منشأ پارتي دارد.[3] فضاي حاکم بر ايران دورة اسلامي و پيش از آن روابط عاطفي و جنسي خارج از چارچوب خانواده را برنمي‏‌تابيد. بنابراين، مشروعيت رابطة ويس و رامين سؤال‌‌برانگيز است.

مادرتباري و چندشوهري

پس از اينکه انسان دورة زندگي بي‌‌طبقه را پشت سر گذاشت، وارد نظام نسبي مبتني بر رحم يعني خانوادة مادرتبار شد.[4] در اين جوامع، مادر سررشته و منشأ خانواده و ضامن پيوستگي و بقاي آن است. ارث صرفاً از طريق مادر انتقال مي‏يابد و پدر نسبتي با فرزندانش ندارد و فرزندان به طايفة مادري تعلق دارند. در چنين نظامي، وارثان يک مرد فرزندان او نيستند، بلکه خواهرزاده‌‏ها يا خاله ‏زاده‏‌هاي او هستند.[5]

در قبيله‌‏هايي با اقتصاد مبتني بر کشاورزي، زن عامل خويشاوندي افراد با يکديگر شناخته مي‌‏شده و علاوه بر آن عهده‏دار انجام کارهاي مهم نيز بوده و بنابراين در اجتماع از موقعيت و قدرت ويژه‌‏اي برخوردار بوده است.[6] در اين جوامع، نيروهايي که با باروري و حاصلخيزي مرتبط بودند، ارج و احترام بيشتري داشتند. پيکرک‌‏هايي با جنسيت زنانه نماد الهه باروري بودند. الهه‏‌هاي باروري در اغلب جوامع براي مدت طولاني پرستش مي‏‌شده‏اند.[7] در اين جوامع، به علت اهميت زن و مادر، زن‌‌خدايان منزلت بيشتري داشته‌‏اند.[8]

ابن‌‏بطوطه، جهانگرد مراکشي، در سفرنامه‌‏اش مي‏نويسد که در ساحل ملابار، واقع در هند، حکومت از پدر به فرزندان به ارث نمي‌‏رسد، بلکه خواهرزاده آن را از دايي خود به ارث مي‌‏برد.[9] او همچنين گزارش مي‌‏دهد که در ميان مسوفي‌‏ها که در ساحل شرقي افريقا زندگي مي‏‌کردند، انتساب به پدر معتبر نبود و نسبت افراد به دايي آنان داده مي‌‏شد، ارث نيز از پدر به فرزندان نمي‌‏رسيد، بلکه به خواهرزادگان مي‏‌رسيد.[10] شايان ذکر است که ساکنان ملابار و مسوفين به ترتيب کافر و مسلمان معرفي شده‌‏اند.[11] وي اضافه مي‌‏کند که ”زنان مسوفي از مردان احتراز ندارند و روي خويش نمي‏‌پوشانند، اما نماز را هم ترک نمي‏‌کنند.‌‌“[12] ابن‌بطوطه رسم عجيبي را در ميان مسوفي‌‏ها مشاهده و روايت کرده است: ” زنان اين ناحيه دوستان و رفقايي از مردان بيگانه براي خود مي‌گيرند که هيچ‏‌گونه رابطة خويشاوندي در ميانشان نيست. مردان آنجا هم از زنان اجنبي رفيقه‌‏هايي برمي‌گزينند و غالباً اتفاق مي‏‌افتد که کسي در خانه مي‌آيد و زن خود را با رفيق وي مي‌يابد و اعتراضي نمي‏کند.‌‌“[13] آن‌‌گاه دو نمونه را که خود ديده است روايت مي‌‏کند. امروزه در اکثر قريب به اتفاق جوامع مادرتباري منسوخ شده است، اما مي‌توان مثال‌هايي از آن را يافت، مانند قبايلي که در قسمتي از جنگل‌‏هاي مالزي زندگي مي‌‏کنند.[14]

چندشوهري گونه‏‌اي ازدواج است که در آن يک زن همزمان با چند مرد (چند شوهر) تشکيل خانواده مي‌‏دهد. ازدواج چندشوهري داراي انواعي است.[15] در حال حاضر بيشترين شکل آن ازدواج همزمان يک زن با چند برادر است.[16] امروزه چندشوهري را مي‌‏توان در شماري از قبايلي مشاهده کرد که در تبت، هند، نپال، اسکيموهاي امريکاي شمالي، استراليا و افريقا زندگي مي‌‏کنند. در حال حاضر، در اين جمعيت‌ها علاوه بر چندشوهري ازدواج تک‌‌همسري و چندزني نيز مشاهده مي‌‏شود.[17] در برخي از جمعيت‌‏هاي تبت، اين ازدواج در حدود 67 درصد از کل ازدواج‌ها را شامل مي‌‏شود که فراواني بسيار بالايي است.[18] فرزندان حاصل از اين نوع ازدواج، همانند جوامع مادرتبار، نسب به مادر مي‌‏برند و ارث مرد به فرزندان او نمي‌‏رسد، بلکه به خواهرزاده‌‏ها يا خاله‏ زاده‌هاي او مي‌‏رسد.

نمي‌‏دانيم آرياييان چند سده يا چند هزاره پيش از ورود به فلات ايران جامعه‌‏اي مادرتبار داشته‌‏اند، اما مي‌‏دانيم که نظام حاکم بر قبايل هندواروپايي پدرسالاري بوده است. در جمع خدايان اساطيري هندوايراني مادرخدايي که نيرومندتر از خدايان مذکر باشد نمي‏‌توان يافت.[19] در اساطير ايراني نشاني از خانوادة مادرتبار وجود ندارد.[20] در کاوش‌هاي باستان‌‏شناختي در مکان‌‏هاي باستاني متعلق به دورة ماقبل تاريخ فلات ايران پيکره‌‏هاي کوچک برهنة‏ زنانه‌‏اي يافت شده است که احتمالاً الهه‏‌هايي بوده‏اند که ستايش مي‌‏شده‏اند.[21] تحت تأثير فرهنگ‏‌هاي مادرسالار بومي هند و فلات ايران، در اساطير متأخر هندي و ايراني الهه‌‏ها و خدايان مادينه نيز اهميت مي‌‏يابند.[22] پژوهشگران ردي از رسم‏‌ها و آيين‏‌هاي جوامع مادرتبار را در برخي از ازدواج‌هايي گزارش کرده‌‌اند که در شاهنامه فردوسي آمده است.[23]

در تمدن ايلامي (عيلامي) مي‏‌توان به سنت‌‏هايي دست يافت که نشان‌‌دهندة اهميت تبار مادري است، مانند انتساب به مادر،[24] و نوشته شدن نام مادر، خواهر و دختر پادشاه در اسناد.[25] هر فرمانرواي ايلامي وليعهدي داشت که پس از او به فرمانروايي مي‌رسيد و اين وليعهد برادر کوچک‌‌تر فرمانروا بود که يادآور رسم جوامع مادرتبار است. [26] شايان ذکر است که اين رسم رفته‌‌رفته دستخوش تغيير ‏شد و اهميت تبار مادري در جانشيني شاه جاي خود را به رابطة پدرـ   پسري داد.

در بين گوتي‌‏ها هم که در هزارة سوم و دوم پيش از ميلاد در غرب فلات ايران مي‌زيستند، يعني جايي که بعدها مادها در آن ساکن شدند، برخي از ويژگي‌‏هاي جوامع مادرتبار وجود داشته است، مانند رسيدن زنان به موقعيت ممتاز فرماندهي سپاه.[27] ساختار اجتماعي سارمات‌‏ها که از نژاد هندواروپايي بودند و با مادها، پارس‌‏ها و پارت‌‏ها پيوستگي و نزديکي داشتند و زبانشان نيز وابسته به زبان اوستايي بود،[28] متکي بر نظام مادرسالاري بوده است.[29] ماساگت‌‏ها که در آسياي مرکزي مي‌‏زيستند نيز داراي تشکيلاتي اجتماعي بودند که بر مادرسالاري استوار بود.[30]

در سنگ‌‌نبشته‏اي، اوروکاگينا، پادشاه دولت‏شهر سومري لاگاش در نيمة دوم هزارة سوم پيش از ميلاد، ازدواج چندشوهري را ممنوع اعلام مي‏‌کند و براي آن مجازات در نظر مي‏‌گيرد.[31] از اين قانون مي‌‏توان استنباط کرد که در آن زمان و پيش از آن، اين‌‏گونه ازدواج در سومر وجود داشته است. نشان داده‌‌اند که انواعي از ازدواج چندشوهري در يونان باستان سابقه داشته است.[32]

در ماهابهارات که اثر حماسي هندوان به زبان سانسکريت است، يک ازدواج چندشوهري گزارش شده است. خواستگاران دروپدي، دختر شاه پانچال، بايد در مسابقة تيراندازي شرکت کنند و با نگريستن به تصوير نشان‏هاي پران بر روي آب آن را هدف قرار دهند. دروپدي همسر پيروز مسابقه خواهد شد. از ميان خيل خواستگاران، پهلواني با نام ارجن در تيراندازي موفق مي‌‏شود و دروپدي همزمان به عقد ارجن و چهار برادر او درمي‌‏آيد.[33]

از زمان ظهور زرتشت تاکنون، رابطة جنسي خارج از چارچوب ازدواج در ايران نه تنها پذيرفتني نبوده، که بسيار مذموم نيز ارزيابي مي‏‌شده است. بنابراين، رابطة ويس و رامين بايد غيرقانوني و غيراخلاقي ارزيابي شود. در حالي ‏که اغلب خوانندگان پس از مطالعة داستان در قضاوت خود به گونه‌‏اي دچار دوگانگي مي‏‌شوند. از سويي به نظر مي‌‏رسد که ويس درگير رابطه‌‏اي غيرمتعارف و غيراخلاقي شده است و از سوي ديگر خواننده تمايل دارد و سعي مي‌‏کند تا دامن ويس را از آلودگي مبرا کند. حتي به نظر مي‌‏رسد که شاعر کار ويس را قابل سرزنش نمي‌‏دانسته است. به همين سبب است که بزرگي ويس را يک زن ناب مي‌‏نامد.[34] و بزرگي ديگر اين دوگانگي و تناقض را زاييدة جامعة مردسالاري مي‌‏داند که ويس در آن مي‌‏زيسته است.[35] چرا در ادبيات عاشقانة فارسي شمار چنين زنان نابي به شدت اندک است، به گونه‌‏اي که شايد بتوان ادعا کرد ظاهراً بيش از يک زن ناب نمي‌‏شناسيم.

اگر پذيرفته شود که ويس در زماني مي‏‌زيسته که چندشوهري رايج و قانوني بوده است و او زني بوده با دو شوهر که نسبت برادري با هم داشته‌اند، آن‌‌گاه داستان روايت زندگي پرتنش و پرماجراي ويس مي‏‌شود. تحقيقات در زمينة خانواده‌‏هاي چندشوهر کنوني نشان داده است که در چنين خانواده‏‌هايي، شوهران يک زن با يکديگر کشمکش دارند.[36]

يافته‏‌هايي به نفع وجود رسم چندشوهري در داستان

  1. خواستگاري از زن شوهردار

در جشني سالانه‏، موبد شهرو را مي‌‏بيند و از او خواستگاري مي‌‏کند. جواب شهرو چنين است:[37]

چو از شاه اين سخن بشنيد شهروبه ناز او را جـوابـي داد نيکـو
بدو گفت: اي جهـان کامگاريچـرا بر من همي افسوس داري
نه آنم من که يار و شوي جويمکجـا من نه سزاي يار و شويـم
نگويي چون کنم با شوي پيونداز آن پس کز من آمد چند فرزند
همه گردان و سالاران و شاهانهنرمندان و دلخواهان و ماهان
از ايشان مهتـرين آزاده ويـروکه بيش از پيل دارد سهم و نيرو
نديـدي تـو مـرا روز جوانـيميـان کام و ناز و شادمـانـي
سهي بر رسته همچون سرو آزادهمـي برد از دو زلفم بوي‌‌ها باد
ز عمـر خويش بودم در بهـارانچـو شاخ سرخ بيد از جويبـاران
همي گم کـرد از ديـدار من راهبه روز پاک خورشيد و به شب ماه
بسا رويا که از مـن رفـت آبشبسا چشما که از من رفت خوابش
اگر بگذشتمي يک روز در کـويبدي آن کوي تا سالي سمن‏بوي
جمالم خسروان را بنده کـردينسيمم مـردگان را زنده کـردي
کنون عمرم به پاييزان رسيده استبهار نيکـوي از من رميـده است
زمانه زردگل بر روي من ريختهمان مشکم به کافور اندر آميخت
ز رويم آب خوبي را جـدا کـردبلـورين سرو قـدم را دوتا کـرد
هـر آن پيري که برنايـي نمايدجهانش ننگ و رسوايـي فزايد
چـو کاري بيني از من ناسزاواربه زشتي هم به چشم تو شوم خوار

 

پاسخ شهرو به وضوح نشان مي‌‌دهد که مايل به ازدواج با موبد نبوده است و بهانه‌‏هايي را مطرح مي‏کند تا نارضايتي خود را محترمانه اعلام کند. در صورتي که شهرو خيلي ساده مي‌‏توانست تأهل خود را مطرح کند و درگير بهانه‏تراشي نشود. اعجاب‌‌برانگيز است که شهرو اشاره‏اي به تأهل خود نمي‏‌کند. در ادامة داستان متوجه مي‏‌شويم که شهرو و موبد يکديگر را مي‏‌شناخته‌‏اند و بعيد به نظر مي‌‏رسد که موبد نمي‏‌دانسته است که شهرو همسر دارد. از سوي ديگر، حتي اگر پذيرفته شود که موبد اطلاعي از تأهل شهرو نداشته است، عهدي که با هم مي‌‏بندند که اگر شهرو دختري زاييد، آن دختر را به همسري موبد درآورد نشان مي‌‏دهد که يا شهرو در آن زمان متأهل بوده است يا اينکه تصميم داشته تا ازدواج کند نه اينکه مجرد باقي ‏بماند. از داستان چنين برمي‌‏آيد که موبد کاري خلاف عرف انجام نداده است، چرا که در اين صورت ضرورت داشت از شهرو عذرخواهي کند يا در هنگام بگومگوهايي که موبد با خاندان ويس و به‌‌ويژه با خود ويس داشته است، ويس و ساير اعضاي خانواده او مي‌توانستند به آن اشاره کنند.

  1. حضور پُررنگ زنان در داستان و مادرتباري

قارن، همسر شهرو، در جنگ با موبد کشته مي‏‌شود. ويس کشته شدن پدر را بهانه مي‏کند و تا مدتي به موبد روي خوش نشان نمي‏‌دهد. قارن در داستان نقشي بر عهده ندارد. حضور قارن به حدي کم‏رنگ است که حتي حضور فيزيکي در عروسي دختر و پسرش ندارد. علاوه بر شهرو، داية ويس نيز حضوري پُررنگ در داستان و خلق حوادث دارد. در داستان، مادر موبد نيز در چند موقعيت ايفاي نقش مي‏‌کند. اما از پدر موبد نيز نام و نشاني نيست. حضور کم‏‌رنگ پدران سؤال‌‌برانگيز است. زماني موبد نامه‏‌اي شماتت‏‌آميز به ويرو مي‏‌نويسد و از او گلايه مي‏کند که چرا ويس را نزد خود نگه داشته است. موبد ويرو را چنين مورد نکوهش مي‌‌کند:[38]

نژاد خويشتن داني که چون استبه هنگام بلندي سرنگـون است
تو از گوهر همي مانـي به استرکه چون پرسند فخر آرد به مادر

 

موبدشاه در داستان موبد منيکان نيز ناميده شده است.[39] گفته‌‌اند که منيک تغيير شکل يافتة منيژه است،[40] و منظور از آن بيان رابطة فرزندـ    مادري است، بدين معني که موبد فرزند منيژه است. در اينجا اهميتي ندارد که اين منيژه چه کسي بوده، بلکه مهم اين است که در زمان رخداد داستان، افراد را به مادر منتسب مي‌‏کرده‏اند که رسمي مخصوص جوامع مادرتبار است. بنابراين، احتمالاً جامعه جامعه‌‏اي مادرتبار بوده است.

  1. پيمان بستن ويس و رامين با يکديگر

دايه پيغام عاشقانة رامين را به ويس مي‌‏رساند، ولي ويس تمايلي به ديدار نشان نمي‏‌دهد. دايه چند بار پيغام طرفين را منتقل مي‌‏کند و در تلاش است تا دل ويس را نسبت به رامين نرم کند. بالاخره موفق مي‏شود و آنان به ملاقات يکديگر مي‌‏روند و به هم علاقه‏مند مي‌‏شوند. سپس، ويس و رامين با هم ”پيمان“ مي‏‌بندند. اين پيمان جالب و حائز اهميت بسيار است:[41]

پس آ‌‌ن‌‌گه ويس و رامين هر دو با همببستند از وفـا پيمـان محکـم
نخست آزاده‌‌رامين خورد سوگندبه يزدان کاوست گيتي را خداوند
به ماه روشن و تابنده‌‌خورشيدبه فـرخ‌‌مشتـري و پاک‌‌ناهيـد
به نان و با نمک با دين يزدانبه روشن‌‌آتش و جان سخن‌‌دان
که تا بادي وزد بـر کوهسارانو يـا آبـي رود بـر رودبـاران
بمانـد با شب تيـره سياهـيبپـوسد در درون جـوي ماهـي
روش دارد ستـاره آسمـان بـرهميدون مهر دارد تن به جان بـر
نگـردد بر وفـا راميـن پشيمـاننه هرگـز بشکنـد با دوست پيمان
نه جز بر روي ويسه مهـر بنددنه کس را دوست گيرد نه پسندد
چو رامين بر وفا سوگندها خوردبه مهر و دوستي پيمان‌‌ها کرد
پس آن‌‌گه ويس با وي خورد سوگندکه هرگز نشکند با دوست پيوند

 

در داستان، هنگامي که رامين مي‏‌خواهد با دختري با نام گل ازدواج کند، مراسم عقد علني آنان چنين توصيف شده است:[42]

جهان‌‌افـروز رامين کـرد پيمانبه سوگندي که بود آيين ايشان
که تا جانـم بمانـد در تن مـنگل خـورشيـد‌‌رخ باشد زن مـن

 

چنين برمي‌‏آيد که سوگندي که زن و مرد ياد مي‌‏کرده‌‏اند همان پيمان قانوني زناشويي بوده است. بنابراين، پيماني که رامين و ويس با هم بستند نيز علي‏ القاعده بايد قانوني و مورد پذيرش جامعه بوده باشد. ادامة روايت شايان دقت فراوان است:[43]

چو زين‌‌سان هر دوان سوگند خوردندبه مهر و دوستي پيمان بکردند
گـوا کـردند يـزدان جهـان راهميدون اختـران آسمـان را
وز آن پس هر دوان با هم بخفتندگذشته‌‌حال‌‌هـا با هم بگفتند

 

اين رفتار نشان مي‏‌دهد که ويس و رامين رابطة خود را از نوع رابطه‌‏هاي هوس‏آلود، زودگذر، غيرقانوني و خلاف اخلاق نمي‏‌دانستند. گرگاني به صراحت مي‌‏گويد پس از اينکه آنان با هم پيمان وفاداري بستند و يزدان جهان و مقدسات را بر آن گواه گرفتند، مبادرت به برقراري رابطة جنسي کردند. آيا در روابط غيرقانوني، غيراخلاقي و نامتعارفي که بين مردان و زنان صورت مي‌‏گيرد، به مقدسات سوگند خورده مي‌‏شود و آنان را بر رفتارشان گواه مي‏‌گيرند؟ سراسر داستان پر است از تعلق خاطر ويس و رامين به هم، پس آنان يکديگر را دوست مي‌‏داشتند و پر واضح است که اين تعلق خاطر نمي‌‏تواند دليلي منطقي بر غيرقانوني بودن رابطة آنان باشد. تمام خيرخواهان اميدوارند که همسران قانوني، عاشق و معشوق هم باشند.

نکته‏اي در پايان داستان وجود دارد که توجه به آن براي تأييد يا رد فرضية پژوهش حاضر اهميت و ارزش بسيار وافري پيدا مي‌‏کند. در اواخر داستان، پس از اينکه موبد کشته مي‏‌شود، رامين به شاهي مي‌‏رسد و به مرو بازمي‏‌گردد.[44]

چو بر رامين مقرر گشت شاهيز دادش گشت پر مه تا به ماهي
جهان در دست ويس سيمتن کردمر او را پادشاه خويشتن کـرد
دو فرزند آمدش ز آن ماه‌‌پيکرچو مامک خوب و چون بابک دلاور

 

پس از کشته شدن موبد، ويس و رامين نيازي نمي‌‏بينند که با برگزاري مراسمي پيوند خويش را به اطلاع همگان برسانند؛ پس مثل گذشته با هم زندگي مي‌‏کنند و ثمرة آن دو فرزند پسر است. اگر رابطة آنان غيراخلاقي و غيرقانوني بود، چرا اين دو عاشق بي‏‌قرار پس از اينکه موبد مي‏‌ميرد و از نظر اجتماعي به منزلت بالاتري دست يافته‏ و مي‏‌توانند بي‌‌دغدغه به وصال برسند و نگران شايعه‏‌ها و بدگويي بدخواهان نباشد، رسماً با هم پيمان زناشويي نمي‌‏بندند؟ آيا نمي‌‏توان نتيجه گرفت که حسب عرف رايج در جامعه آن دو زن و شوهر قانوني شناخته مي‏‌شده‏‌اند. ويس زني با دو شوي قانوني بوده و منطقي است که مرگ يکي از شوهران خللي به صحت و قانوني بودن ارتباط او با شوي ديگر وارد نمي‌‏ساخته و نيازي به انجام عقد مجدد نبوده است.

  1. جفت ناميده شدن ويس و رامين

هنگامي که موبد شهرو را مي‌‏بيند به او سخناني مي‌‏گويد، از جمله:[45]

به گيتي کام راندن با تو نيکوستتو بايي در برم يا جفت يا دوست

 

شهرو نيز در پاسخ به موبد مي‏‌گويد که:[46]

نه آنم من که يار و شوي جويمکجـا من نه سزاي يار و شويم

 

مشخص مي‌‏شود که منظور از جفت همسر قانوني و منظور از دوست و يار رابطة خارج از ازدواج است. در ابتداي داستان نيز ويس خود را جفت ويرو مي‌‏نامد.[47] ويس در چند جاي ديگر نيز ويرو را جفت خويش مي‌‏داند.[48] در داستان، ويس و موبد،[49] گل و رامين،[50] و نيز ويس و رامين جفت ناميده شده‌‏اند.[51] همچنين، در چند جاي داستان از واژة جفت مطلقِ همسر قانوني و مورد تأييد عرف جامعه اراده شده است.[52] اگر رابطة ويس و رامين با هم رابطه‌‏اي غيرقانوني بود، سزاوار نبود که از يک واژه براي ناميدن دو رابطه استفاده شود که يکي قانوني و ديگري غيرقانوني و غيراخلاقي است.

  1. واکنش موبد به رابطة ويس و رامين

در داستان، زماني رامين قصد داشت که مدتي را به خارج از شهر برود. در هنگام عزيمت رامين، ويس نزد موبد بوده است. دايه نزد ويس مي‌‏آيد و به تصور اينکه موبد خوابيده است، به ويس مي‏‌گويد که اگر مايل است تا رامين را دم رفتن ببيند، به پشت بام برود. موبد که خواب نبوده، گفتة دايه را مي‏شنود، عصباني مي‌‏شود و دايه را آماج دشنام‏‌هاي خود قرار مي‏دهد.[53] پس از اين رخداد، موبد شخصي را پي ويرو مي‏فرستد تا شکايت خواهر را نزد برادر برده باشد. هنگامي که ويرو مي‌آيد، ويس مي‌‏گويد:[54]

مـر او را گفت: شاهـا! کامـکارا!چـه ترسانـي به پادافـراه ما را
سخن‏ها راست گفتي هر چه گفتينکـو کـردي که آهـو نانهفتـي
کنون خواهي بکش خواهي برانموگـر خواهـي بـرآور ديدگانـم
وگـر خواهـي به بند جاودان داروگر خواهـي برهنه کن به بازار
که رامينم گزين دو جهان استتنم را جان و جانم را روان است
چـراغ چشم و آرام دلـم اوستخداوند است و يار و دلبر و دوست
چه باشد گر به مهرش جان سپارمکه من خود جان براي مهر دارم
من از راميـن وفـا و مهـربانـينبُـرّم تا نبُـرّد زنـدگانـي
مرا آن رخ بر آن بالاي چون سرو. . .به دل‏ بر خوش‌‌تر است از ماه و از مرو

 

بگفتـم راز پيشت آشـکاراتو خواهي خشم کن خواهي مدارا
اگر خواهي بکش خواهي برآويزنه کردم نه کنـم از رام پرهيـز

 

ويس آشکارا از دلداگي خود به رامين سخن مي‌‏گويد، از اظهار آن ترس و شرمي ندارد و آن را ناپسند و خلاف قانون و عرف نمي‏‌شمارد. ويس مي‏‌گويد که پذيراي هرگونه تنبيهي است؛ گفتة او مي‏‌رساند که اين تنبيه ظالمانه است. آيا واقعا ويس گستاخي را به بالاترين حدش رسانيده است که رابطة غيراخلاقي خود را نه فقط انکار نمي‏‌کند که با آب و تاب فراوان روايت مي‏‌کند؟ چرا پس از اين گفت‌‌وگوي بسيار صريح، همان‌‏گونه که از جمعيتي مردسالار انتظار مي‌‏رود، حکم به تنبيه داده نمي‌شود و موبد او را طلاق نمي‏‌دهد تا از بدنامي رهايي يابد؟ گو اينکه قضيه رابطة نامشروع ويس با رامين نيست و موضوع چيز ديگري است. رابطة ويس و موبد بسيار سرد است و در آن نشانه‌‏هايي از تنفر وجود دارد. ويس در توصيف همسر خود مي‌‏گويد:[55]

مبادا هيچ زن را رشک‏بر شويکه شوي رشک‏بر باشد بلاجوي

 

شايان ذکر است که موبد هنگامي که ويس و رامين از مرو به جايي نامعلوم رفته‌‏اند، چون عاشقي شيدا به دنبال او مي‌‏گردد:[56]

بشد تنها به گيتي ويس‌‌جويانز درد دل زبانش ويس‌‌گويان
همـي روي زميـن آباد و ويـرانچه روم و هند چه ايران و تـوران
نشان ويسه هـر جايـي بپرسيد. . .نه خود ديد و نه از کس نيز بشنيد
بدين سان پنج مه بر دشت و بر کوهرفيقش راه بود و جفتش اندوه

 

مشخص است کسي که پنج ماه را به دنبال شخصي بگردد خواهان اوست. جالب اينجاست که موبد در هنگامي که ويس از دل‌‏بستگي خود به رامين گفته است، او را زني هرجايي نمي‌‏نامد و با خود مي‏‌گويد:[57]

چرا چون يار دلبر بود با منشنيدم بيهده گفتار دشمن

 

اين کار موبد و سخناني‏ که با خود مي‌‏گويد دلالت بر اين دارد که ويس و رامين نزد موبد و جامعه افراد هرزه‌‏اي نيستند و رابطة آنان قانوني و مطابق با عرف جامعه بوده است. اما چرا همين رابطه موجب ناراحتي و عصبانيت موبد مي‌‏شده است؟ موبد از اينکه رامين در قلب ويس جاي دارد و او جايي ندارد به شدت عصباني است و به رامين به شدت حسادت مي‏‌ورزد. عصبانيت موبد از اين است که چرا ويس او را دوست ندارد ولي به رامين اظهار محبت مي‌‏کند.

  1. نام شاه‌‌موبد

مينورسکي موبد را نام شاه مرو مي‏داند.[58] در گذشته‌هاي بسيار دور، بزرگ قبيله علاوه بر اينکه مسئوليت مديريت قبيله را بر عهده داشت، وظيفه داشت کارهاي روحاني قبيله را نيز انجام دهد. جالب است که شاعر در ابتداي داستان مي‌‏گويد:[59]

جهانش نام کرده شاه‌‌موبدکه هم موبد بُد و هم بخرد رد

 

در داستان برخي موارد فقط از واژة شاه و در برخي ديگر از موارد از واژة موبد استفاده شده است. احتمالاً قدمت داستان باعث شده است که اندک‌‌اندک چنين پنداشته شود که موبد نام شاه مرو بوده است. در جوامع اوليه يگانگي عنوان شاهانه با وظيفة کهانت رايج بوده است.[60] اين دو در دوره‏‌هاي بعد از هم جدا مي‌‏شوند. نام شاه‌‌موبد مي‌‏تواند دلالت بر اين کند که داستان مربوط به زماني است که هنوز دو نهاد مديريت جامعه و دين از هم تفکيک نشده‏ بودند. در حماسة ملي ايران، جمشيد علاوه بر شاهي خود را موبد نيز مي‌نامد.[61] اين نکته هرچند مستقيماً تأييدکنندة رسم چندشوهري نيست، اما مي‏توان از آن استفاده کرد که داستان شرح ماجرايي عاشقانه است که در دوراني بس کهن‏‌تر از دورة پارتيان رخ داده است.

بررسي روابط دو برادر با يکديگر

در داستان دو نکتة بسيار برجسته به چشم مي‏‌خورد، يکي آميزش جنسي همزمان ويس با دو برادر و ديگر کشمکش‏‌هاي زياد بين اين دو برادر که با کشته شدن برادر بزرگ‌‌تر پايان مي‏پذيرد. بررسي رابطة دو برادر و يافتن علت يا علل درگيري آنان با هم مي‌‏تواند در تأييد يا رد فرضيه مطرح در اين پژوهش بسيار مؤثر باشد. در اين خصوص توجه خوانندگان را به سه نکته به شرح زير جلب مي‌‏کنم.

  1. شخصيت رامين

هنگامي که رامين با زرد نبرد مي‌‏کند، زرد او را دشنام مي‌‏دهد:[62]

زبان بگشاد بر دشنام رامينبه زشتي برد نيکونامش از کين

 

در اين بيت، شاعر به صراحت مي‌‏گويد که زرد از روي دشمني نام نيک رامين را به زشتي بر زبان جاري کرده است. اين گفته نشان مي‌‏دهد پنداري که ممکن است در ذهن برخي به وجود آيد که رابطة غيرمعمول رامين با ويس باعث بدنام شدن او شده، واقعيت نداشته است. علاوه بر اين، در اواخر داستان موبد نيز به خوشنامي و محبوبيت رامين نزد بزرگان کشور گواهي مي‏‌دهد.[63] موبد با خود مي‌‏گويد:

گهي گفتي که گر با وي بکوشمندانم چون دهد ياري سروشم
سپاه من همه با من به کين‌‌اندبه شاهي پاک رامين را گزينند
جوان است او و هم بختش جوان استدرخت دولتش تا آسمان است

 

  1. اختلافات عميق دو برادر با يکديگر

موبد نزد مادر از برادر گلايه مي‏کند و مي‏‌گويد که قصد دارد رامين را بکشد. مادر فرزند را نهي مي‌‏کند و به موبد يادآور مي‌‏شود که فرزندي ندارد تا جانشين او شود. بنابراين، براي اينکه شاهي از خاندان آنان خارج نشود، نبايد به برادر آسيبي برساند.[64] هنگامي که ويس و رامين فرار مي‌‏کنند، پس از مدتي رامين نامه‏اي به مادر مي‌‏نويسد و در آن از موبد گلايه مي‏‌کند:[65]

به نامه گفته بود اي نيک‏مـادرمـرا بُبـريـد از گيتـي بـرادر
کجا او را به جان من ستيز استبه من بر سال و مه چون تيغ تيز است
هم از ويس است آزرده هم از منهمي جويد به ما بر کام دشمن

 

در جايي ديگر، رامين از نگراني و کابوس‏‌هاي شبانة‏ خود و از ترس سهمگيني که از نيرنگ‌‏هاي موبد دارد با ويس سخن مي‌‏گويد:[66]

همي ترسم ز دلخواهان و يارانچنان کز دشمنان و کينه‏داران
ز دست هر که گيرم شربتي آبهمي ترسم که آن زهري بود ناب
به خواب اندر همه شمشير بينمپلنـگ و اژدهـا و شيـر بينـم
همي ترسم که شاهنشاه پنهانبه يک نيرنگ بستاند ز من جان

 

شبي ويس نزد موبد بوده و همزمان رامين نيز در خانه حضور داشته است. ويس با استفاده از حيله‏اي خود را به رامين مي‏رساند. موبد از خواب برمي‏‌خيزد و شک مي‌‏کند که ويس نزدش خوابيده باشد و به همين سبب شروع مي‌‏کند به فرياد کشيدن. در همين هنگام رامين به ويس مي‏‌گويد:[67]

همي گويد درين ساعت مرا دلکه برکش پاي خود يک‌‌باره از گل
فـرو رو سرش را از تن بينـدازجهـان را زين فـرومايه بپـرداز
به جان من که خـون اين برادرز خـون گربه‏اي بر من سبک‌‌تـر
جوابش داد ويس و گفت مشتاببر آتش ريز لختـي از خـرد آب

 

موبد نيز از رامين احساس امنيت نمي‌‏کند، يک‏بار او مي‌‏گويد:[68]

ز ديگـر سو کمين کـرده برادرز کين برجان من آهخته خنجر
نهـاده چشم تا کـي دست يابدکه چون دشمن به قتل من شتابد

 

به راحتي مي‌‏توان به عمق بسيار زياد اختلافات دو برادر پي ‏برد که حتي مي‌‏توانست به سوء قصد به جان يکديگر نيز برسد.

  1. جنگ قدرت بين دو برادر

پس از درگيري فيزيکي موبد و رامين در بزمي خانوادگي که ويس، موبد و رامين حضور دارند،[69] رامين به توصية به‏گوي فرزانه مرو را ترک مي‏‌کند. شاه نيز براي اينکه رامين در مرو نباشد، به او حکومت ماه‌‌آباد مي‏‌دهد و او را بدان جانب گسيل مي‌‏کند. رامين به آن منطقه مي‌‏رود و امنيت را برقرار مي‌‏کند. در همين مأموريت، رامين نسبت به ويس بي‏وفايي مي‏‌کند و با دختري با نام گل ازدواج مي‌‏کند. پس از مدتي، رامين از کاري که کرده است پشيمان مي‏‌شود و به شوق ديدار ويس مخفيانه وارد مرو مي‌شود. پس از گفت‌‌وگوهاي بسيار، يکديگر را ملاقات و مخفيانه مدتي را با هم سپري مي‌‏کنند. پس از آن رامين نزد شاه مي‌رود.

پس از مدتي موبد و رامين از مرو خارج مي‌‏شوند. در اين هنگام، دايه سخناني به ويس مي‏‌گويد که از سنخ سخناني نيست که تا به حال اين دو به هم مي‌‏گفتند. دايه از اختلافات موبد با ويس، رامين و خودش مي‏‌گويد و همچنين ويس را از خشم موبد و احتمال اينکه موبد آنان را بکشد مي‌‏ترساند. پس از آن به وضوح مي‌‏گويد که زمان آن فرارسيده است که ويس با هماهنگي رامين عليه موبد وارد عمل شود و با از ميان برداشتن شاه کاري کند که رامين به قدرت برسد.[70] ويس به رامين پيغام مي‌‏دهد، پيامي غيرعاشقانه و کاملاً سياسي. سخن از کودتايي است که در آستانة مرحلة عمليات نظامي قرار دارد. ويس از رامين مي‌‏خواهد که بازگردد. رامين نيز بازمي‌‏گردد و کودتا وارد مرحلة عملياتي مي‌‏شود. رامين با چهل دلاور به شکل ناشناس وارد دژ زرد مي‌‏شود و پس از کشتن زرد، گنجينه‏‌هاي آنجا را تصاحب مي‌‏کند و به ديلم مي‌‏برد. اولين مرحلة کودتا با پيروزي به پايان مي‌‏رسد. رامين در ديلم خود را شاه مي‏‌خواند و طرفداراني مي‏‌يابد. موبد پس از اطلاع از کار رامين، بهت‌‏زده، نمي‌‏داند که چه بايد بکند.[71]

ندانست ايچ‌‌گونه چـارة خويشتو گفتي بسته شد راهش پس و پيش
گهي گفتي شوم سوي خـراسانمه رامين باد و مه ويس و مه گرگان
گهي گفتي که گـر من بازگردمبه زشتي در جهـان آواز گـردم
مـرا گويند گشت از رام ترسانوگـرنه نامـدي سوي خـراسان
گهي گفتي که گر با وي بکوشمندانم چـون دهد ياري سروشم
سپاه من همه با من به کيـن‌‌اندبه شاهـي پاک رامين را گزينند
جوان است او و هم بختش جوان استدرخـت دولتش تا آسمان است
به دست آورد گنـج مـن سراسرمنم مفلس کنـون و او توانگـر

 

بالاخره تصميم مي‏‌گيرد که رامين را تعقيب ‏کند. گرازي وارد لشکرگاه مي‌شود و موبدشاه کشته مي‏‌شود.[72] با کشته شدن موبد، کودتا به موفقيت کامل مي‏‌رسد. رامين که قلباً از مردن موبد شاد گشته است، براي حفظ ظاهر به سوگ مي‌‏نشيند و آن‌‌گاه از ميان دوستان خود فرمانداراني انتخاب مي‌‏کند و به مرو بازمي‌‏گردد. آيا نمي‌‏توان بخش بزرگي از اختلافات دو برادر را نتيجة رقابت آنان براي رسيدن به قدرت و حسادت موبد نسبت به مقبوليت و محبوبيت رامين نزد ديگران دانست که ربطي به رابطة جنسي ويس با رامين ندارد؟

حذف و اضافه در داستان

چنان که آمد، در بخشي از داستان رامين مدتي را خارج از مرو به سر مي‌‏برد و ديداري با ويس ندارد. در اين مدت، رامين عاشق دختري به نام گل مي‌‏شود و با او ازدواج مي‌‏کند. پس از مدتي رامين از گل جدا مي‌شود و نزد ويس بازمي‏‌گردد و ويس او را پس از گفت‌‌وگوهاي طولاني مي‌پذيرد. اين قسمت داراي دو تناقض است: تناقض دروني و تناقض با ساير قسمت‌هاي داستان. گفته شد که در داستان رابطة ويس و رامين تا پيش از ازدواج ويس با گل رابطه‌اي ناسالم ناميده نشده است. اما گل ويس را جفت رامين نمي‌‏نامد.[73] رامين نيز هنگامي که با گل به سر مي‌‏برد، به دايه چنين مي‏‌گويد:[74]

برو با ويس گو از من چه خواهيچرا سيـري نيابـي زين تباهـي
ز کام دل بـزه بسيـار کـرديز نام بـد بـلا بسيـار خـوردي
کنون گاه است اگر پوزش نماييپشيماني خوري، نيکـي فزايـي
جوانـي هـر دوان بر باد داديـمدو گيتـي بر سر کامـي نهاديـم

 

اين اولين باري است که رامين به صراحت رابطة خود با ويس را غيراخلاقي مي‏‌نامد. البته تا هنگامي که نزد گل است، يک‏بار ديگر نيز از تعبير مشابهي استفاده مي‏‌کند.[75] ويس از دوري رامين در بستر بيماري مي‌‏افتد. در اين هنگام، از مردي دانا مي‏‌خواهد تا از زبان او نامه‌‏اي به رامين بنويسد. جالب اينکه ويس از او مي‌‏خواهد تا نامه را به گونه‌‏اي بنويسد تا ويس جوان فريب بخورد.[76]

تو خود داني سخن درهم سرشتنبه نامه هرچه به بايد نبشتن
اگـر بـازآوري او را به گفتـارشوم تا مرگ در پيشت پرستار
تـو دانايـي و بـر گفتـار دانابـود آسان فـريب مـرد بـرنا

 

در عرف، به تلاش براي بازگردانيدن همسري که بنا به هر دليلي زندگي مشترک را رها کرده و رفته است، هر تعبيري که به کار برده شود، قطعاً تعبير ”فريب دادن“ به کار برده نمي‌شود. اين تعبير نشان‌‌دهندة رابطة غيرقانوني و غيراخلاقي ويس و رامين با يکديگر است. از اين گذشته، ويس در نامه اعتراف مي‌کند که:[77]

نگـر تا چنـد کار بـد بکـرديکه آب خويش و آب من ببردي
يکـي بفريفتي جفت کسان رابه ننگ آلوده کردي دودمان را

 

”فريفتن جفت کسان“ اتهامي است که ويس به رامين وارد مي‌‏کند و به خوبي مي‌‏رساند که او رابطه با برادر شوهرش را نه تنها مايه ننگ خود که باعث ننگ خاندان مي‌‏داند. يک‌‏بار ديگر نيز ويس رابطه با رامين را مطابق با عرف جامعه نمي‌‏شمارد.[78] رامين پس از مدتي از بي‏وفايي خود نسبت به ويس پشيمان مي‌‏شود و به سوي او بازمي‌‏گردد. در گفت‌‌وگوهاي بسيار طولاني عاشق و معشوق از هم گلايه مي‌‏کنند. در اين ميانه ويس مي‏‌گويد:[79]

نگر تا تو به جاي من چه کردي. . .به زشتي نام خوبـم چند بردي

 

وگر چـاره نبود از مهـر کشتنچه بايست آن چنان نامه نبشتن
ز ويس و دايه بيـزاري نمـودنبه رسوايـي و زشتي برفـزودن
چه بفزودت بدان زشتي که کرديمرا چندين به زشتي برشمردي

 

اين گفته مي‌‏رساند که ويس از رامين خشمگين است که چرا نسبت ناروا به او داده و نام او را به زشتي برده است. بنابراين، ويس معتقد است که او کاري نکرده تا سزاوار باشد که نامش به زشتي برده شود. در صورتي‏که پيش از اين در نامه‌‏اش اظهار داشته بود که فريب رامين را خورده و رابطه‌اي ننگ‌‏آلود داشته‏اند. اين گفته‌‏ها تناقض آشکاري با هم دارند. چرا در اين مقطع نظري منفي نسبت به رابطة ويس و رامين وجود دارد و چرا ناهماهنگي و تناقض در سخنان قهرمان داستان ديده مي‌‌شود؟

شک نيست که داستان بسيار قديمي است و در طول زمان بارها دستخوش تغيير شده است.[80] بعيد نيست که بارها قسمتي حذف و قسمتي به آن اضافه شده باشد. با در دست داشتن يک روايت از داستان، بسيار مشکل و شايد غيرممکن باشد که بتوانيم حذف يا حذف‌‏هايي که در داستان رخ داده را مشخص کنيم. اما شايد تشخيص قسمت‌‏هاي اضافه‌‌شده بيشتر ميسر باشد.

گرگاني روايت مي‏‌کند که رامين پس از پشيماني از ازدواجش با گل و جفايي که در حق ويس روا داشته، تصميم مي‌‏گيرد تا از ويس دلجويي کند. او مخفيانه به محل زندگي ويس مي‏رود و تقاضاي ديدار مي‌‏کند. ناز و عشوة ويس شروع مي‏‌شود و از بي‌‏وفايي رامين شکايت مي‏‌کند. گفت‌‌وگوي آنان به درازا مي‌‏کشد. چندبار و هربار يکي از طرفين ناراحت مي‌‏شود و ديگري به دلجويي از او مي‌‏پردازد. اين گفت‌‌وگوها که سرشار از انتظارات عاشق و معشوق از يکديگر است، حدود 10 درصد از منظومه را شامل مي‏‌شود. اگر بخش‌‏هاي مربوط به ملاقات رامين با گل، ازدواج آنان با هم و نامه‌‏نگاري‏‌هاي ويس و رامين را نيز به آن اضافه کنيم، حجم آن به حدود 30 درصد از کل داستان مي‌‏رسد.

مطالب اين قسمت با سياق کلي داستان همخواني ندارد و همان‌‏گونه که گفته شد داراي تناقضات دروني و بيروني است. در اين قسمت، رابطة ويس با رامين غيراخلاقي ‏ناميده شده، در صورتي‏ که در ساير قسمت‌‏هاي داستان اين رابطه عاشقانه توصيف شده، ولي غيرقانوني توصيف نشده است. از سوي ديگر، حذف اين قسمت خللي به فهم و تسلسل منطقي داستان نيز وارد نمي‌‏کند. احتمالاً اين قسمت به تازگي به داستان اضافه شده و هنوز با ساير بخش‌‏هاي داستان سازگاري چنداني پيدا نکرده است. اين قسمت فرصت مناسبي براي شاعر فراهم آورده است تا بتواند به بيان توقعات عاشق و معشوق از هم بپردازد.

در اوايل داستان، پس از اينکه ويس به سن ازدواج مي‌‏رسد، شهرو پيشنهاد مي‏‌کند تا با برادرش ويرو ازدواج کند. ازدواج با خويشاوندان درجه يک در داستان‏هاي حماسي ايران و ساير منابع آمده است که از آن جمله‌‌اند ازدواج بهمن با دخترش هماي،[81] پيشنهاد ازدواج سياوش با يکي از خواهران ناتني‌‏اش،[82] ازدواج گشتاسب کياني با خواهرش کتايون،[83] و ازدواج ارداويراف با هفت تن از خواهرانش.[84] در شماري از متون مذهبي زرتشتي اين‌‏گونه ازدواج‌‏ها تأييد شده است.[85] ازدواج خويشاوندان درجه اول با يکديگر، نظير ازدواج خواهر با برادر يا والد با فرزند، در ايلام باستان[86] و در اسطوره‏هاي غرب آسيا مانند ”ايزيس و اوزريس“  گزارش شده است.[87] در افسانه‌‏هاي عاميانه ايراني نيز گزارش‏هايي از ازدواج پدر با دختر و ازدواج برادر با خواهر وجود دارد.[88]

ويرو و ويس هر دو از ازدواج با هم رضايت دارند و مراسم عقد نيز برگزار مي‌‏شود. در همين هنگام، پيامي از موبد مي‌‏رسد و داستان وارد مسير ديگري مي‌‏شود. در داستان به خوبي به دل‌‏آزردگي ويس پس از جدايي اجباري او از ويرو پرداخته شده و علت اصلي روي خوش نشان ندادن ويس به موبد نيز همين موضوع دانسته شده است. در دورة پارتيان و ساسانيان، جامعة ايران جامعه‌‏اي مردسالار بوده و در آن ازدواج چندشوهري نه فقط رخ نمي‌‏داد که از ياد و خاطره جمعي ايرانيان نيز رفته بود و از نظر مذهبي نيز پذيرفته نبود. در چنين شرايطي گوسان‌ها مي‌‏خواستند روايتگر داستاني باشند که در آن زني با دو برادر رابطة عاطفي و جنسي دارد. بديهي است که آنان بايد براي جذاب و منطقي شدن داستان تلاش مي‏‌کردند تا علتي منطقي براي تنفر ويس از موبد و تعلق خاطر او به رامين بتراشند. چون جامعة آن روز ازدواج خواهر با برادر را مي‌‏شناخته است، اين قسمت به داستان اضافه شده و بلافاصله شرايط به گونه‌‏اي تغيير داده مي‌‏شود که اين ازدواج از هم بپاشد تا خواننده بتواند عشق ويس به برادر شوهرش (رامين) را جانشين عشق ابترمانده‏اش به ويرو بداند.

جمع‏ بندي

در داستان، شهرو و قارن به ترتيب حضوري پررنگ و کم‏رنگ دارند، دايه در خلق حوادث فعالانه نقش دارد، ويرو به تبارمادري خود افتخار مي‏‌کند، موبد را به مادرش منتسب مي‌‏کنند و شاهي از برادر بزرگ‌‌تر به برادر کوچک‌‌تر مي‏رسد. اين ويژگي‏‌ها مشابهت بسيار بالايي با ويژگي‏هاي جامعة‏ مادرتبار دارد.

علني بودن روابط عاطفي و جنسي ويس با دو برادر (موبد و رامين)، عکس‌‏العمل شديد نشان ندادن موبد پس از اينکه ويس صراحتاً مي‌‏گويد که دلبسته رامين است و از او نخواهد گسست، سوگند ويس و رامين به مقدسات براي پيوند زناشويي و آن‌‌گاه هم‏‌خوابگي آنان، بدنام نبودن رامين نزد بزرگان قوم و تودة مردم و بالاخره انجام ندادن تشريفات مربوط به ازدواج ويس با رامين پس از به قدرت رسيدن رامين دلالت بر اين دارد که چندشوهري در جامعه پذيرفتني بوده است. پيشنهاد ازدواج موبد به شهرو نيز نشان ديگري از رسم چندشوهري در جامعه است، ‏چرا که شاه از زني متأهل خواستگاري مي‏‌کند و او نيز نه به علت متأهل بودن، بلکه با توسل به چند بهانة ديگر آن پيشنهاد را رد مي‌‏کند.

با توجه به اين يافته‌‏ها مي‏توان نتيجه گرفت که داستان در جامعه‌‏اي مادرتبار رخ داده که ازدواج چندشوهري نيز در آن قانوني بوده است، اما در زماني روايت مي‏‌شود که جامعه با تحولات بنيادين به جامعه‏‌اي پدرسالار تبديل شده است و نه فقط رسم چندشوهري منسوخ شده که به شدت ناپسند نيز شمرده مي‌‏شود. اين تغييرات براي روايت داستان مشکل جدي ايجاد کرده و باعث به وجود آمدن تضاد و ناهماهنگي در داستان شده است. علاوه بر اين، بايد اضافه کرد که راوي داستان نيز به اين تغييرات شگرف و بنيادين آگاهي نداشته است. اگر راوي آگاهي مي‏‌داشت به آن اشاره مي‌‏کرد و خواننده نيز دچار سردرگمي نمي‌شد.

پژوهش‌ها نشان داده است که مردان نسبت به زنان در خصوص مسائل جنسي همسرانشان حساسيت بيشتري نشان مي‏‌دهند.[89] اين نکته را بايد اضافه کرد که پژوهش‌هايي که در زمينة خانواده‏‌هاي چندشوهري صورت گرفته نشان مي‌‏دهد که اين‏‌گونه خانواده‏‌ها به دليل حساسيت جنسي مردان و حسادت آنان نسبت به يکديگر در مقايسه با خانواده‌‏هاي تک‌‌همسري و حتي چندزني از نظر زناشويي پرتنش‏تر و ناپايدارترند.[90] در اين خانواده‌‏ها معمولاً همسراني که از نظر سني بزرگ‌‏ترند تلاش مي‏‌کنند تا شوهران جوان‏‌تر زن را محدود کنند. اين محدويت در دسترسي جنسي شوهران جوان‌‏تر به زن مشترکشان تأثير جدي خواهد داشت.[91] همين موضوع باعث مي‏شود تا ميان شوهران جوان‌‏تر نارضايتي جنسي بيشتري مشاهده شود و در صورتي‏که بتوانند موقعيت مناسب‌‏تري پيدا کنند، خانواده را ترک مي‏‌کنند.[92]

دقت در داستان نشان مي‌‏دهد که موبد به رامين حساسيت پيدا کرده و نسبت به او حسادت مي‌‏کند و در تلاش است تا رامين نتواند از ويس، که همسر او نيز هست، کام‏‌جويي جنسي مناسبي داشته باشد. جالب است که شاعر منظومه بدون اينکه بداند خانوادة موبد، ويس و رامين خانواده‏‌اي چندشوهري است، به خوبي مشکلاتي را توصيف کرده است که درون خانواده‏هاي چندشوهري وجود دارد. البته ويژگي‌‏هاي شخصيتي موبد نيز مزيد بر علت شده و لطمة جبران‌‌ناپذيري به رابطة عاطفي او با همسرش وارد کرده و به موازات آن بر شدت علاقه و رابطة عاطفي و جنسي ويس و رامين افزوده است. مطالعة خانواده‏‌هاي چندشوهري نشان داده که عدم تقارن روابط عاطفي و جنسي زن با شوهرانش سرچشمة بسياري از تنش‌‏ها در خانواده‏ است. اين تنش‏‌ها هنگامي که اختلاف سني بين برادراني که شوهران يک زن هستند به 10 سال و بيشتر از آن مي‏‌رسد، بيشتر گزارش شده است.[93] شايان ذکر است که موبد با رامين نيز بيش ار 10 سال اختلاف سني دارند. شايد اين اختلاف سني نيز بي‌‏تأثير بر تشديد اختلافات دو برادر نبوده است.

علاوه بر حسادت و حساسيت جنسي مردانه موبد نسبت به رامين، جنگ قدرت بين دو برادر و حسدورزي موبد به رامين به اين سبب که رامين نزد ديگران محبوبيت بيشتري داشت هم از عواملي است که به شدت اختلافات دو برادر مي‌‏افزوده است. کشمکش بين دو برادر تا بدان‌‌جا مي‌‏رسد که رامين عليه موبد کودتا مي‏‌کند، کودتايي که با مرگ موبد و حمايت بزرگان قوم از رامين بسيار زود به نتيجه مي‌‏رسد.

داستان يا منشأ آريايي دارد يا منشأ غيرآريايي. در ميان اقوامي با پيشة اصلي کشاورزي، زن داراي موقعيت بالايي در اجتماع بوده، ولي در جمعيت‌‏هاي شباني مردان بر زنان برتري اجتماعي داشته‌‏اند و بر خانواده و جامعه مسلط بوده‏‌اند.[94] اعتقاد بر اين است که بوميان فلات ايران، نه آرياييان مهاجر، داراي ويژگي‌‏هاي جمعيت‌‏هاي مادرتبار بوده‏‌اند.[95] يافت نشدن ايزدبانوان نيرومند در جمع خدايان اساطيري هندوايراني نشاني از حضور گستردة پدرسالاري در جامعة آريايي است.[96] پس از استقرار و اختلاط آرياييان با بوميان فلات ايران، برخي از اعتقادات فرهنگي نظير اهميت يافتن خدايان مادينه وارد فرهنگ ايراني شد.[97] با توجه به سابقة پدرسالاري در ميان آريايي‏‌ها، اينکه داستان منشأ غيرآريايي داشته باشد پذيرفتني‌‏تر است. محتمل است که هنگام ورود آريايي‌‏ها به فلات ايران يا پيش از آن، در ميان برخي از بوميان فلات ايران چندشوهري وجود داشته و داستان متعلق به يکي از اين اقوام باشد.

شايد داستان اوليه چنين بوده است: در جامعه‌‏اي با رسم چندشوهري، ويس به ازدواج موبد درمي‌آيد. بر اساس عرف آن جامعه، ويس پس از ازدواج با پسر بزرگ‌‌تر خانواده، با پسر کوچک‌‏تر نيز ازدواج مي‏کند. ويژگي‏‌هاي شخصيتي موبد و رامين باعث مي‌‏شود که ويس از نظر عاطفي با رامين نزديکي بيشتري احساس کند و در مقابل از موبد گريزان شود. احتمالاً سن بالا، بداخلاقي، خست، و ناباروري يا ناتواني جنسي موبد مي‌‏تواند علت گريزاني و تنفر ويس از او باشد. از سوي ديگر، موبد که متوجه رابطة عاطفي و عميق ويس و رامين با هم مي‌‏شود، آتش حسادت در درونش شعله مي‏‌کشد و سعي مي‌‏کند تا هر چه بيشتر براي رامين و ويس محدوديت ايجاد کند تا مانع لذت بردن آن دو از هم شود. نتيجة قهري اين حسادت، فاصلة بيشتر ويس از موبد و همچنين فاصلة بيشتر موبد از برادرش مي‌‏شود. موبد از رامين متنفر مي‏‌شود، به حدي که در بزمي خانوادگي که هر سه حضور دارند، قصد جان برادر مي‌‏کند. موبد به رامين مشکوک شده و احتمال مي‏‌دهد که رامين با همدستي ويس در حال توطئه عليه اوست. پس تنگناها را بيشتر مي‏‌کند تا کار به جايي مي‌‏رسد که رامين و ويس راهي جز شورش عليه موبد نمي‌‏يابند. موبد در اين شورش کشته مي‌‏شود و رامين به شاهي مي‌‏رسد. پس از آن‏‏، ويس و رامين به زندگي خود ادامه مي‌‏دهند.

اين داستان به ويژه از نظر چندشوهري براي ايرانيان باستان عجيب و در عين حال جالب بوده است. احتمالاً همين موضوع باعث ماندگاري داستان در جامعة ايراني شده که سابقه‌‏اي از چندشوهري نداشته يا اگر داشته خاطرة آن به کلي فراموش شده است. در طول زمان، جرح و تعديل‏‌هاي فراواني در داستان صورت گرفته است، اما چون در داستان اصلي رابطة ويس با دو شوهر خود قانوني بوده، علي‏‌رغم تمامي تغييراتي که در داستان رخ داده و خواننده را دچار سردرگمي مي‌‏کند، روح داستان نمي‏‌گذارد که خواننده ويس و رامين و مخصوصاً ويس را محکوم ‏کند.

 

 

 

[1]محمدعلي اسلامي‏ندوشن، جام جهان‌‌بين  (چاپ 4؛  تهران:  توس، 1355)، 95.

[2]کتايون مزداپور، گناه ويس (تهران: اساطير، 1382)، 127.

[3]ولاديمير مينورسکي،”ويس و رامين: داستان عاشقانة پارتي،“ در هژده مقاله، ترجمة مصطفي مقربي (تهران: توس، 1375)، 114-173؛ نقل از 163.

[4]حشمت‌‌الله طبيبي، ”سير طبقات اجتماعي و ويژگي‌‌هاي خانواده در ايران قديم،“ بررسي‌‌هاي تاريخي، سال 6، شمارة 6 (1350)، 75-106؛ نقل از 75.

[5]جيمز جرج فريزر، شاخة زرين، ترجمة کاظم فيروزمند، (چاپ 11؛ تهران: آگاه، 1397)، 438.

[6]گوردن چايلد، سير تاريخ، ترجمة احمد بهمنش (چاپ 4؛ تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1369)، 59.

[7]صدرالدين طاهري و محمود طاووسي، ” خداي بانوان باروري در جهان باستان،“ دوفصلنامة مدرس هنر، دورة 2، شمارة 2 (1386)، 41-56؛ نقل از 41 و 50.

[8]فريزر، شاخة زرين، 439.

[9]ابي عبدالله محمد بن عبدالله طنجي، سفرنامة ابن‌‌بطوطه، ترجمة محمدعلي موحد (چاپ 2؛ تهران: نشر کارنامه، 1396)، 752.

[10]طنجي، سفرنامة ابن‌‌بطوطه، 873.

[11]طنجي، سفرنامة ابن‌‌بطوطه، 752 و 873.

[12]طنجي، سفرنامة ابن‌‌بطوطه، 873.

[13]طنجي، سفرنامة ابن‌‌بطوطه، 874.

[14]اوريانا فالاچي، جنس ضعيف، ترجمة ويدا مشفق (تهران: صفي‌‌عليشاه، 1357)، 70-79.

[15]G.D. Berreman, “Pahari Polyandry: A Comparison,” American Anthropologist, 64 (1962), 60-75; K.E. Starkweather and R. Hames, “A Survey of Non-Classical Polyandr,” Human Nature, 23 (2012),149-172; quote on 155.

[16]Starkweather and Hames, “A Survey of Non-Classical Polyandr,” 162.

[17]Berreman, “Pahari Polyandry: A Comparison,” 60-75; D. Damas, “Demographic Aspects of Central Eskimo Marriage Practices,” American Ethnologist, 2 (1975), 409-418; quote on 412-414; Starkweather and Hames, “A Survey of Non-Classical Polyandr,”157; M.C. Goldstein, “When Brothers Share a Wife,” Natural History, (1987), 39–48; M.A. Rong, Population and Society in Contemporary Tibet (Hong Kong:  Hong Kong University Press, 2011), 241-272; quote on 241-253.

[18]Rong, Population and Society in Contemporary Tibet, 244.

[19]مزداپور، گناه ويس، 169.

[20]طبيبي،”سير طبقات اجتماعي و ويژگي‌‌هاي خانواده در ايران قديم، 76“.

[21]رومن گيرشمن، ايران از آغاز تا اسلام، ترجمة محمد معين (چاپ 10؛ تهران: انتشارات علمي و فرهنگي، 1372)، 30.

[22]ايرج مهرکي و آرش غفراني، ”ازدواج مقدس،“ پژوهشنامة ادب حماسي، سال 10، شمارة 18 (1393)، 95-114؛ نقل از 102.

[23]سجاد آيدنلو، ”چند بن‌‌مايه و آيين مهم ازدواج در ادب حماسي ايران،“  در حضرت سيمرغ (چاپ 2؛ تهران: انتشارات دکتر محمود افشار و سخن، 1396)، 63-65؛ کتايون مزداپور، ”نشان‌‌هاي زن‏سروري در چند ازدواج داستاني در شاهنامه،“ در داغ گل سرخ و چهارده گفتار ديگر دربارة اسطوره (تهران: اساطير، 1386)، 195-205.

[24]گيرشمن، ايران از آغاز تا اسلام، 31.

[25]جورج کامرون، ايران در سپيده‌‌دم تاريخ، ترجمة حسن انوشه (چاپ 3؛ تهران: انتشارات علمي و فرهنگي، 1374)، 18.

[26]کامرون، ايران در سپيده‌‌دم تاريخ، 18؛ يوسف مجيدزاده، ”تاريخ سياسي ايلام،“ در تاريخ جامع ايران، ويراستة حسن رضايي باغ‏بيدي و محمود جعفري دهقي (تهران: انتشارات مرکز دائرة‌‌المعارف بزرگ اسلامي، 1393)، جلد 1، 240.

[27]گيرشمن، ايران از آغاز تا اسلام، 31؛ محمود جعفري دهقي، ”شهرياري در ايران باستان،“ در تاريخ جامع ايران، جلد 1، 138؛ رقيه بهزادي، قوم‏هاي کهن در آسياي مرکزي و فلات ايران (تهران: مؤسسة چاپ و انتشارات وزارت خارجه، 1373)، 263-265.

[28]بهزادي، قوم‏هاي کهن در آسياي مرکزي و فلات ايران، 105.

[29]بهزادي، قوم‏هاي کهن در آسياي مرکزي و فلات ايران، 107 و 118.

[30]بهزادي، قوم‏هاي کهن در آسياي مرکزي و فلات ايران، 93-94.

[31]‌‌M. Stol, Women in the Ancient Near East (Berlin: Walter De Gruyter Inc., 2016), 268.

[32]O. Zolotnikova, “Ancient Greek Polyandry as Reflected in the Mythic/Epic Tradition,” in Proceedings of the Danish Instiute at Athens, eds. Erik Hallager and Sine Riisager (Denmark: Narayana Press, 2009), vol. 6, 57-72.

[33]مهابهارت، ترجمة ميرغياث‏الدين علي قزويني مشهور به نقيب‏خان، تصحيح سيدمحمدرضا جلالي نائيني (تهران: انتشارات طهوري، 1358)، جلد 1، 183-195.

[34]اسلامي‏ندوشن، جام جهان‌‌بين، 95.

[35]مزداپور، ”نشان‌‌هاي زن‏سروري در چند ازدواج داستاني در شاهنامه،“ 127.

[36]‌‌Goldstein, “When Brothers Share a Wife,” 223-233; N.E. Levine and J.B. Silk, “Why Polyandry Fails: Sources of Instability in Polyandrous Marriages,” Current Anthropology, 38 (1997), 375-398; K.E. Starkweather, “Exploration into Human Polyandry: An Evolutionary Examination of the Non-Classical Cases” (Dissertation Master of Arts, University of Nebraska, 2010), 23-25; Starkweather and Hames, “A Survey of Non-Classical Polyandr,” 164.

[37]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، تصحيح محمد روشن (چاپ 5؛ تهران: صداي معاصر، 1392)، 45-46.

[38]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 147.

[39]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 45، 46 و 62.

[40]مينورسکي، ”ويس و رامين: داستان عاشقانة پارتي،“ 158.

[41]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 128-129.

[42]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 242.

[43]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 129.

[44]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 368-369.

[45]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 45.

[46]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 45.

[47]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 58.

[48]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 70-71.

[49]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 196، 200، 206 و 227.

[50]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 246، 254 و292.

[51]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 183، 208، 234 و 259.

[52]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 239، 259، 290 و 370.

[53]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 131.

[54]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 132-133.

[55]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 175.

[56]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 158.

[57]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 159.

[58]مينورسکي،” ويس و رامين: داستان عاشقانة پارتي،“ 133.

[59]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 42.

[60]فريزر، شاخة زرين، 83.

[61]ابوالقاسم فردوسي، شاهنامه، تصحيح ژول مول (چاپ 3؛ تهران: اميرکبير، 1363)، جلد 1، 25.

[62]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 359.

[63]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 362.

[64]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 146.

[65]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 160.

[66]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 234.

[67]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 174.

[68]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 177.

[69]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 234.

[70]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 351-352.

[71]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 362.

[72]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 364.

[73]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 240.

[74]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 253.

[75]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 254.

[76]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 257.

[77]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 259.

[78]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 250.

[79]فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و رامين، 331.

[80]مري بويس،”گوسن پارتي و سنت نوازندگي در ايران،“ ترجمة مسعود رجب‏نيا، در مجموعة تحقيق و بررسي توس (تهران: توس، 1369))، 38.

[81]فردوسي، شاهنامه، جلد 5، 9.

[82]فردوسي، شاهنامه، جلد 2، 109-112.

[83]يادگار زريران، ترجمة ژاله آموزگار (تهران: معين، 1392)، 30.

[84]مهرداد بهار، پژوهشي در اساطير ايران (چاپ 9؛ تهران: نشر آگه، 1391)، 301.

[85]روايت پهلوي، ترجمة مهشيد ميرفخرايي (تهران: مؤسسة مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1367)، 4-10؛ بهار، پژوهشي در اساطير ايران، 305؛ رهام اشه و شهين سراج، آذرباد مهرسپندان (تهران: مؤسسة انتشاراتي فرهنگي فروهر، 1379)، 94.

[86]والتر هينتس، دنياي گمشدة عيلام، ترجمة فيروز فيروزنيا (تهران: انتشارات علمي و فرهنگي، 1371)، 107.

[87]دنا رزنبرگ، اسطورة ايزيس و اوزيريس، ترجمة ابوالقاسم اسماعيل‏پور (تهران: اسطوره، 1389)، 21-36.

[88]مصطفي سعادت،‌ ” ازدواج‏هاي خويشاوندي در اوسنه‏هاي عاميانة بندر خمير و بستک (هرمزگان)، “ پژوهش‏نامة فرهنگي هرمزگان، سال 6، شمارة 14 (1396)، 23-32؛ نقل از 25-28.

[89]D.M. Buss, R.J. Larsen, D. Westen and J. Semmelroth, “Sex Differences in Jealousy: Evolution, Physiology, and Psychology,” Psychological Science, 3 (1992), 251-255; M.W. Wiederman, E.R. Allgeier, “Gender Differences in Sexual Jealousy: Adaptionist or Social Learning Explanation?” Ethology and Sociobiology, 14:2 (1993), 115-140.

[90]‌‌Goldstein, “When Brothers Share a Wife,” 222-223; K.A. Haddix, “Leaving Your Wife and Your Brothers: When Polyandrous Marraiges Fall Apart,” Evolution and Human Behavior, 22 (2001), 47-60; Starkweather, “Exploration into Human Polyandry,” 25.

[91]‌‌Goldstein, “When Brothers Share a Wife,” 222-223; Starkweather, “Exploration into Human Polyandry,” 23-25; Starkweather and Hames, “A Survey of Non-Classical Polyandr,” 164.

[92]Starkweather and Hames, “A Survey of Non-Classical Polyandr,” 164.

[93]‌‌‌‌Goldstein, “When Brothers Share a Wife,” 222-223.

[94]چايلد، سير تاريخ،  59-60.

[95]گيرشمن، ايران از آغاز تا اسلام، 11.

[96]مزداپور، گناه ويس، 169.

[97]گيرشمن، ايران از آغاز تا اسلام، 11؛ مهرکي و غفراني،” ازدواج مقدس،“ 102.