يادداشتهايي بر شرح جامع مثنوي معنوي از کريم زماني
يادداشتهايي بر شرح جامع مثنوي معنوي از کريم زماني
عبدالمجيد يوسفي نکو
پژوهشگر مستقل
شرح اين از سينه بيرون ميجهد
ليک ميترسم که نوميدي دهـد
از حدود 20 سال پيش تا امروز، هنگام خواندن شرح جامع مثنوي معنوي نوشتة کريم زماني،[1] گاه مطالبي را فقط براي استفادة خود در حواشي دفترهاي ششگانه مينگاشتم. تا آنکه بار ديگر در سال گذشته (1399ش) شش دفتر را به دقت خوانده و يادداشتها را بازبيني کردم. دريغم آمد چنين شرحي کاستيهايي داشته باشد و به همين سبب همة يادداشتهاي دفترهاي اول تا سوم را به واسطة شخص محترمي که از نزديکان وي بود در کمال احترام و ادب در اختيار ايشان نهادم. آن شخص محترم در پيامهايي بيان داشت: ”ارسال بفرماييد، اتفاقاً ويرايشها و تصحيحات استاد زماني در حال حاضر دست حروفچين است و ايشان دارند وارد متن ميکنند. الان موقع خوبي است تا قبل از چاپ به نظر استاد برسانيم.“ و بعد، ”استاد يک نظر کلي انداختند و فرمودند سر فرصت کنترل ميکنم. همچنين موارد تصحيح دفاتر بعدي را هم در آينده از خدمتتان ميگيريم“ و ”انشاءالله همه را به نظر استاد ميرسانم.“ سپس تشکر کرد و قرار شد که بعد از اعلام ايشان، يادداشتهاي دفترهاي ديگر را نيز به مرور در اختيار ايشان بگذارم. پس از گذشت نزديک به يک سال از ايشان دربارة سرنوشت آن مسوّدات پرسش کردم. اظهار داشت فرصتي براي خواندن آنها به دست نيامد. از اين روي ناگزير به چاپ آن يادداشتها شدم. نکتة مهم آنکه يادداشتها پيش از بازبيني کامل شرح وي و چاپ در اختيار ايشان قرار گرفت. اکنون اين متن بر اساس چاپ پنجاهوپنجم دفتر اول که در سال 1400 منتشر شده تدوين و بازبيني شده است، يعني نکاتي را که در اين چاپ از کتاب اصلاح شده حذف کردهام و فقط به ايراداتي که از چاپهاي قبل تا امروز باقي مانده اشاره شده است.
پيشدرآمد
مثنوي معنوي از عزيزترين کتابهاي پارسيزبانان و از روزگار مولانا تا امروز در کانون توجه و نگاه علاقهمندان بوده است. از آنجا که اين کتاب عظيم معارف گوناگوني را در خود جاي داده است، لاجرم به ساليان شارحاني به شرح و توضيح ابيات آن پرداختهاند. هر يک از اين شروح به جنبه يا جنبههايي از مثنوي توجه کردهاند. در ميان اين شرحها کمتر شرحي همة بيتهاي مثنوي راــ اعم از ساده يا دشوارــ تفسير و براي خوانندة کمتر آشنا به دنياي مثنوي خوشخوان کرده است. فضل تقدم چنين روشي در روزگار ما از آن موسي نثري است؛ گرچه نسخهاي از مثنوي که ايشان استفاده کرده است فاقد ويژگي نسخههاي تصحيحشدة امروزي است، ولي به حق، دقت وي در شرح بيتها ستودني است و در بيشتر مواضع گره از کار علاقهمند اين کتاب شريف ميگشايد. جاي بسي تأسف است که ارزش اين شرح چنان که بايد شناخته نيست. ديگر کتابي که به شرح يکايک ابيات مثنوي معنوي پرداخته است و درست به همين سبب با اقبال بيسابقهاي در ميان طيفهاي گوناگون خوانندگان روبهرو شده است، شرح جامع مثنوي معنوي از کريم زماني است.
از نگاه نگارندة اين سطور اهميت اين شرح نه به علت جامعيت آن، بلکه بيشتر از آن روست که تمامي بيتهاي شش دفتر مثنوي به نثر روان امروزي درآمده و با دستوري شدن و کنار هم قرار گرفتن ارکان جمله، خواننده را در يافتن مقصود شاعر کمک بسيار و ياري ميکند.
همراه ديگر شرحهايي که براي فهم نکات دشوار مثنوي پيوسته کنار دست داشتهام، شرح کريم زماني بوده است و در طول اين سالها بارها به اين شرح مراجعه و گاه نکاتي را در حواشي آن يادداشت کردهام. همانطور که در صدر نوشته ياد شد، به هيچوجه قرار بر نوشتن چنين مسوّدهاي نبود، اما شرايطي پيش آمد که ناگزير به چاپ آنها شدم. ضمن احترام به ايشان و سپاس از نوشتن چنين کتابي پرُ بار و برگ، اين يادداشتها فقط مربوط به دفتر اول مثنوي است و در چهار بخش زير دستهبندي شده و بر اساس چاپ پنجاهوپنجم کتاب تنظيم شده است:[2] بخش يکم: اصلاح معاني نارسا و گاه نادرست بيتها؛ بخش دوم: عرضة پيشنهاداتي براي درک و دريافت بهتر بيتها؛ بخش سوم: اشاره به آخرين تصحيحات نيکلسون يا ندرتاً بيان تصحيحات تازهتر؛ بخش چهارم: اصلاح اغلاط چاپي.
بخش يکم: اصلاح معاني نارسا و گاه نادرست بيتها
در مطاوي اين شرح، بهندرت بيتي ناتمام يا حتي نارسا و نادرست معني شده است. با اين همه، در اين بخش چنين مواردي بررسي شده است:[3]
1/156: | خر ز بهر دفع خار از سوز و درد | جفته ميانداخت صد جا زخم کرد |
اين بيت در چاپهاي پيشين کاملاً نادرست معني شده بود. در چاپ جديد هم با ترديد اصلاح شده و ميخوانيم: ”خر از شدت درد و سوزش براي دفع خار از بدنش جفتک مياندازد و صد جاي ديگر از بدنش را زخمي ميکند. يا جفتک مياندازد و کسي را که ميخواهد خار را از بدنش دفع کند، زخمي ميسازد.“ در حاليکه کاملاً روشن است که خر براي دفع خار و به سبب آنکه نميتواند خار را از تن خود بيرون آورد، از شدت درد و سوزش جفتک مياندازد و با کوبيدن دُم به بدن خود آسيب بيشتري به تن خود ميزند و آن را بيشتر زخم ميکند. نثري هم بر همين نظر است.[4]
1/192: | اسب تازي برنشست و شاد تاخت | خون بهاي خويش را خلعت شناخت |
در شرح بيت ميخوانيم: ”مرد زرگر بر اسبي عربي و نژاده نشست و شادمانه به سوي بارگاه شاه تاخت و خونبهاي خود را خلعت تصور کرد.“ از اين توضيح معناي روشني دستگير خواننده نميشود. معني درستتر چنين است: مرد زرگر سوار اسب شد . . . ولي نميدانست دريافت اين خلعت سبب مرگ او خواهد شد. در واقع، آن خلعت در حکم خونبهاي او شد. اين تعريف مطابق کلام امام علي(ع) است که ميفرمايند: ”رُبَّ سَاعٍ فِيمَا يَضُرُّهُ.“[5]
1/1115: | اسب خود را ياوه داند وز ستيز | ميدواند اسب خود در راه نيز |
آخرين کلمة اين بيت در چاپهاي پيشين و بر اساس تصحيح نيکلسون ”تيز“ بوده و اکنون به ”نيز“ تبديل شده است. با توجه به معنايي که شارح محترم براي اين بيت اراده کرده است، ”نيز“ اشتباه چاپي و صحيح آن همان ”تيز“ است. معناي بيت را بهتر است چنين بنويسيم: اسب خود را گمشده ميپندارد، ولي از روي ستيزهجويي اسب خود را به سرعت ميدواند.
1/1178: | بعد ازين زآن شير اين ره بسته شد | رشــته اَيمانِ مـا بگسسته شـد |
ايشان نوشته است: ”نخجيران ديگر نميتوانند به عهد تو وفا کنند.“ اين تعريف نارساست و مقصود از عهد تو عهدي است که با تو بستهاند. اگر به جاي آن ”عهد خود“ نوشته بود، ابهام بيت برطرف ميشدد.
1/1185: | ميشدند اين هر دو تا نزديک چاه | اينت خرگوشي چو آبي زير کاه |
شارح محترم ”آب زير کاه“ را بهدرستي معني کرده، اما در شرح مصرع دوم در چاپهاي قبلي و نيز همين چاپ دچار لغزش شده و نوشته است: ”شگفتا از خرگوش مکاري که شير را شکار ميکند،“ در حالي که تأکيد بر فريبکاري خرگوش است، نه ويژگي ديگري از او.
1/1301: | گفت پيش آ، زخمم او را قاهر است | تو ببين کآن شير در چه حاضرست؟ |
واژة ”زخم“ در متون کهن در معني ”زدن و ضربه زدن“[6] آمده، ولي شارح مثنوي در معناي جراحت به کار برده است. اين اشتباه را در دو بيت 1422 و 2340 از همين دفتر نيز تکرار کرده است که در چاپ جديد، بيت 1422 اصلاح شده، ولي ايراد بيت ديگر همچنان پا برجاست.
1/1687: | پيشهها و خُلقها همچون جِهيز | سوي خصم آيند روز رستخيز |
در اين چاپ صورت بيت برخلاف چاپهاي معتبر تغيير کرده و ”جهاز“ به شکل ”جهيز“ ثبت شده است. اگر ”جَهاز“ را در معناي ”جهيزيه و يا اسباب و لوازم“[7] بدانيم، به نظر بهتر است. در لغتنامه اين کلمه به کسر جيم در اين معني آمده است.[8]
1/1721: | سوختم من، سوخته خواهد کسي | تا ز من آتش زند اندر خسي |
با توجه به مصرع دوم و نيز بيت بعد، سوخته در اين بيت به معناي ”لته و کهنهاي خشک که براي ايجاد آتش در ميان دو قطعة آتشزنه قرار ميدادند“[9] صحيح است، نه در معناي ”عاشق آتشين.“
1/1856: | آتشش پنهان و ذوقش آشکار | دود او ظاهر شود پايان کار |
در چاپهاي پيشين، کلمة ”ذوق“ در معني بيت عيناً تکرار شده بود و اکنون ”لذت“ معني شده است. به نظر ميرسد اين کلمه در اينجا ”طعم و مزه“ معني ميدهد.
1/1906 و 1907: | ناز را رويي ببايد همچو ورد | چون نداري گرد بدخويي مگرد | |
زشت باشـد روي نازيبا و ناز | سخت باشد چشـم نابينا و درد |
شارح مثنوي اين دو بيت را ”مضموناً“ از سنايي دانسته و نوشته است: ”آنچه حکيم سنايي غزنوي فرموده مضموناً دو بيت ذيل است،“ حال آنکه اين دو بيت عيناً از غزليات حکيم سنايي است؛[10] و مولانا بدون کمترين تغييري در مثنوي درج کرده است. روشن است که ايشان به قافية بيت دوم مطلقاً توجهي نکرده است.
1/2142: | از عصا ماري و از استون حنين | پنج نوبت ميزنند از بهر دين |
در معني اين بيت ميخوانيم: ”از عصا ماري ستبر نمايان شد و از ستون ناله و فغان بيامد و از منارة مسجد پنج نوبت در هر روز اذان ميگويند تا مردم را به نيايش و پرستش خدا خوانند.“ ايشان عليرغم آنکه به توضيحات استاد فروزانفر اشاره کرده است، متوجه معني کنايي ”پنج نوبت زدن“ که اعلام سلطنت و استقلال است نشده و بيت را در تمام چاپها نادرست معني کرده است. معني درست بيت چنين است: [هر يک از معجزاتِ] مار شدن عصا و ناليدن ستون حنّانه دليلي است بر اعلام حقانيت دين [اسلام].
1/2521: | زآن تعلّق کرد با جسمي اله | تا که گردد جمله عالم را پناه |
معني اين بيت نيز در چاپ جديد تغييري نکرده و حتي ايراد نگارشي آن (اجسام) نيز رفع نگرديده است. بيت اينچنين معني شده است: ”آويزش جسم اوليا به حق تعالي براي اين است که اجسام (کذا) آنان پناهگاه همة جهان باشد.“ حال آنکه به نظر ميرسد اگر معني بيت را چنين مينوشت دقيقتر معنا شده بود: حضرت حق به اين دليل با جسمها تعلق و پيوستگي يافت تا حامي و پناهگاه همة عالم باشد. علاوه بر اينکه اين معني را شرح نثري هم تأييد ميکند،[11] نقل قول شارح محترم از اکبرآبادي در ادامة معناي بيتِ منظور نيز مؤيِّد همين معني است.
1/9-3888: | گـر نفرمـودي قِصاصي بر جناه | يا نگفتي فيِ الْقِصاص آمد حيوه | |
مر که را زهره بدي تا او ز خود | بــر اسير حکم حق تيغي زنـد؟ |
دو بيت بالا شرط و جزاي شرط هستند. بنابراين، معناي آنها بدون يکديگر ناقص است و بايد آن دو را موقوفالمعاني معني کرد. عليرغم اصلاحاتي که در چاپ اخير يعني نوبت پنجاهوپنجم اعمال شده است، اين دو بيت هنوز به همان شکل پيشين و اشتباه معني شده است. ايشان نوشته است: ”اگر براي جنايتکاران قصاصي مقرّر نميفرمود و يا نميگفت که در قصاص زندگي است هر کسي گستاخ ميشد و به روي مردم تيغ تيز ميکشيد و بنياد حق را ويران ميکرد.“ ”کيست که چنان دلير و گستاخ باشد که بر اسيرِ حکم و فرمان حق تيغي بزند.“ در حاليکه معني سرراست دو بيت را اينچنين ميتوان نوشت: اگر خداوند به قصاص دستور نداده و نفرموده بـود کـه در قصاص زندگي است، چه کسـي جرئت داشت کـه بـه ميل و خواست خـود بـر اسـير حکم الهي (= جنايتکار) شمشير بکِشد و او را بکُشد؟
1/3999: | بر همان بو ميخوري اين خشک را | بعد از آن کآميخت معني با ثري |
در معناي بيت آمده است: ”و اکنون نيز مانند گذشته و روي عادت به بوي پاکيزه آن اين کلمات و گفتار خشک را خار سبز ميپنداري و ميخوري؛ پس از آنکه معنا با خاک نمناک آميخته شد.“ بهتر است ”بو“ را ”آرزو و اميد“ معنا کنيم؛ يعني به اميد و آرزوي قبلي.
بخش دوم: ارائه پيشنهاداتي براي درک و دريافت بهتر بيتها
نخستين نکته دربارة اولين بيت مثنوي است. شايد بر اساس توضيحاتي که کريم زماني، شارح مثنوي، بر اين بيت نگاشته و در اين چاپ تکميل و علاوه شده است،[12] هر يادداشتي از نظر وي بيهوده و ياوه تلقي شود.
1/1: | بشنو اين ني چون حکايت ميکند | از جدايــيها شکـايت ميکنـد |
اين بيت در همة چاپهاي پيشين به صورت بالا ثبت شده است.[13] اگر در اين ضبط غفلتي صورت نگرفته باشد، نشان ميدهد شارح محترم کتاب در ترجيح يکي از ضبطها بر ديگري سخت دچار ترديد بوده و هر دو آنها در ذهن ايشان جولان ميداده است. تا جايي که نگارنده جستوجو کرد، تنها ضبط شبيه آن ضبط انقروي است.[14] در چاپ اخير به شکل زير دگرگون شده است:
بشنو از ني چـون حکايت ميکند | از جدايـــيها شکايت ميکند |
بر اساس آخرين تصحيح نيکلسون که حسن لاهوتي ترجمه و تصحيح کرده،[15] صحيحترين شکل بيت اينچنين ثبت شده است:
بشْـنَو اين نَي چون شکايت ميکند | از جدايـــيها حکايت ميکند |
علاوه بر نيکلسون، محمدعلي موحد،[16] بديعالزمان فروزانفر،[17] عبدالباقي گولپينارلي،[18] عبدالکريم سروش،[19] و محمد استعلامي[20] نيز اين ضبط را اساس نسخة مصَحَّح يا شرح خود قرار دادهاند. صورت اول را در شروح خوارزمي،[21] ظريفي،[22] جامي،[23] يعقوب چرخي،[24] خواجه ايوب،[25] اکبرآبادي،[26] بحرالعلوم،[27] تلمذ حسين،[28] سبزواري،[29] عماد اردبيلي[30] و محمدتقي جعفري[31] ميتوان ديد. شارح محترم در توضيح رجحان ضبط خود بر ضبط نيکلسون نکاتي آورده که از موازين علمي فرسنگها به دور است و پايههاي نسخهشناسي را به يکباره فروريخته است. ايشان نوشته است:
نيکلسون وقتي که به نسخههاي سدة هفتم (GHKN) دست يافت روايت قديمي و غير مشهور بيت اول مثنوي را نيز در شرح خود آورد. انصافاً ”بشنو از ني چون حکايت ميکند . . .“ مولاناوار است، ولي ”بشنو اين ني چون شکايت ميکند . . .“ اينگونه نيست. براي همين است که هرگز مقبول طبع عام و خاص نيفتاده و نميافتد! ولو آنکه کاتب آن نسخه يعني نسخة سال (677) مدعي است که آن را از روي نسخة اصلي کتابت کرده است. اولاً اين ادّعا قابل اثبات نيست و ثانياً نسخة قونيه وحي منزل نيست، چه بسا کاتب آن دچار لغزش شده باشد! در آواز نيز خواننده از نظر موسيقيايي صورت مشهور اين بيت را راحتتر ميخواند.
متأسفانه روشن نيست که با کدامين استدلال و دليلي ايشان به اين نتيجه رسيدهاند که ضبط غير مشهور مقبول طبع عام و خاص نشده است و از اين پس هم نخواهد شد؟ اين کشف و کرامت جاي تأمّل بسيار دارد. دليل ديگر ايشان خوانندگاناند که بيت را آسانتر به آواز ميخوانند. جلّ الخالق! ديگر استدلالات ايشان دربارة اين بيت نيز از همين گونه است. بگذريم، از مقصود اصلي خود دور افتاديم. مناسب اين بيت، توجه به بيتهاي زير نيز خالي از لطف نيست:
من ز جانِ جان شکايت ميکُنم | من نِيَم شاکي روايت ميکُنم[32] (1/1781) | ||
دَم کـه مـردِ نايي اندر ناي کرد | در خورِ نايَست نه در خوردِ مرد (2/1793) |
مقبلترين و نيکپي در برج زهره چيست؟ ني | زيرا نهد لب بر لبت تا از تـو آموزد نوا[33] |
1/8: | تن ز جان و جان ز تن مستور نيست | ليک کس را ديد جان دستور نيست |
اين بيت از مثنوي بيتي را از عطار نيشابوري فرا ياد ميآورد. ايشان در کتاب منطقالطير ميگويد:
اين جهان و آن جهان در جان گم است | تن ز جان و جان ز تن پنهان گم است[34] |
1/25: | جسم خاک از عشق بر افلاک شد | کـــــوه در رقص آمــد و چالاک شد |
با بيتهاي 867 و 868 همين دفتر مقايسه شود:
کوه طور از نور موسي شد به رقص | صوفي کامـل شد و رست او ز نقص | ||
چه عجب گـر کوه صوفي شد عزيز | جسـم موسي از کلوخـي بــود نيــز |
1/27: | با لب دمساز خــود گــر جفتمي | همچـو نــي مـن گفتنيها گفتمـي |
را ميتوان با بيتي از دیوان شمس مقايسه کرد:
با عقل خود گر جفتمي من گفتنيها گفتمي | خاموش کن تا نشنود اين قصه را باد هوا[35] |
1/36: | بود شاهـي در زمانـي پيش ازيـن | ملـک دنيـا بودش و هـم ملک ديـن |
اين داستان را ميتوان با داستاني از منطقالطير مقايسه کرد. [36] در آن داستان، دختر پادشاه عاشق غلام خود ميشود، ملازمانِ دختر غلام را در بيهوشي به نزدش ميبرند. دختر به وصال او ميرسد و غلام نيز دلباختة او ميشود. وقتي هشيار ميگردد، از ترس نميتواند شرح وصال دختر را براي اغيار بيان کند:
آنچه من ديـــدم نيارم گفت باز | زين عجايبتـر نيفتد هيچ راز |
1/40: | چون خريد او را و برخوردار شد | آن کنيـزک از قضا بيمار شد |
شارح محترم کتاب ”از قضا“ را ”اتفاقاً“ معني کرده است. به نظر ميرسد اگر به جاي ”اتفاقاً“ به سبب قضا و قَدَر بدانيم، با سياق مثنوي درستتر است. ايشان خود در بيت 53 از همين دفتر ”از قضا“ را به درستي “قضاي الهي“ معنا کرده است.
1/83 تا 87: | باز عيسي چون شفاعت کرد حق | خوان فرستاد و غنيمت بر طبـق | |
بـاز گسـتاخان ادب بگذاشـــتند | چــون گدايان زلّـهها برداشـتند | ||
لابه کرده عيسي ايشان را که اين | دائم است و کـم نگـردد از زمين | ||
بدگماني کـردن و حـرص آوري | کفـر باشـد پيش خـوان مهتري | ||
زآن گــدارويان ناديـــــده ز آز | آن در رحمت بر ايشان شد فراز |
اين بيتها از آيات 112 تا 115 سورة مبارکه مائده اقتباس شده است: إِذْ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ يَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ هَلْ يَسْتَطِيعُ رَبُّكَ أَنْ يُنَزِّلَ عَلَيْنَا مَائِدَةً مِنَ السَّمَاءِ قَالَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ ﴿112﴾ قَالُوا نُرِيدُ أَنْ نَأْكُلَ مِنْهَا وَتَطْمَئِنَّ قُلُوبُنَا وَنَعْلَمَ أَنْ قَدْ صَدَقْتَنَا وَنَكُونَ عَلَيْهَا مِنَ الشَّاهِدِينَ ﴿113﴾ قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ اللَّهُمَّ رَبَّنَا أَنْزِلْ عَلَيْنَا مَائِدَةً مِنَ السَّمَاءِ تَكُونُ لَنَا عِيدًا لِأَوَّلِنَا وَآخِرِنَا وَآيَةً مِنْكَ وَارْزُقْنَا وَأَنْتَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ ﴿114﴾ قَالَ اللَّهُ إِنِّي مُنَزِّلُهَا عَلَيْكُمْ فَمَنْ يَكْفُرْ بَعْدُ مِنْكُمْ فَإِنِّي أُعَذِّبُهُ عَذَابًا لَا أُعَذِّبُهُ أَحَدًا مِنَ الْعَالَمِينَ ﴿115﴾. البته ايشان خود به بيت 2591 دفتر 5 ارجاع داده که فقط به آية 112 اين سوره اشاره شده است.
1/181: | وعدة اهـل کــرم نقد روان | وعدة نااهـل شــد رنج روان |
معلوم نيست که چرا ايشان در هنگام معني بيت ”نقد روان“ را ”گنج قارون“ معني کرده است. اين دو معنايي متفاوت دارند. در فرهنگها ”نقد روان“ را ”زر و سيم رايج“[37] معني کردهاند. بنابراين، مصرع اول يعني چون کريم وعدهاي دهد، مانند ارزش وجه رايج در جامعه، فوراً به وعدة خود وفا ميکند که يادآور اين قول مشهور است: ”اَلْکَريمُ اِذا وَعَدَ وَفي.“
1/200: | شـه بدو بخشيد آن مَهـروي را | جفت کرد آن هر دو صحبتجوي را |
صحبتجو يعني مايل به همآغوشي و همبستري. در چاپ تازه گرچه تا حدي اصلاح شده، ولي در پانوشت همنشين و مصاحب و عاشق معني شده است.
1/240: | ميبلرزد عرش از مدح شقي | بدگمان گردد ز مدحش متقي |
استاد فروزانفر[38] و به تبع ايشان، کريم زماني اين بيت را با توجه به بيت پيشين معني کردهاند. به نظرم علاوه بر معاني يادشده، اين وجه هم بيوجه نباشد: عرش الهي از ستوده شدن ستمگر ميلرزد، زيرا ممکن است که از اين مدح انسان پرهيزگار هم فريب بخورد و آن ستايش را دربارة شقي باور، و او را فردي صالح تصور کند.
1/243: | گر نديدي سود او در قهر او | کي شدي آن لطف مطلق قهرجو |
به نظر ميرسد اين تعريف از بيت دقيقتر باشد: اگر پادشاه سود زرگر را در آن کار نميديد، هرگز چنين کار قهرآميزي نميکرد.
1/311: | کار بيچون را که کيفيت نهد | اين که گفتم هم ضرورت ميدهد |
کار بيچون يعني بلاکيف، کاري که توصيف آن غيرممکن است؛ بيچگونه. يعني چه کسي ميتواند امور بيچگونگي را توصيف کند، همين اندازه را هم از سر ناچاري بيان کردم.
1/324: | بود شاهي در جهودان ظلمساز | دشمن عيسي و نصرانيگداز |
در خصوص اين داستان و موضوع بيني بريدن يادآوري دو نکته ضروري است. نخست آنکه اين داستان در متون گذشته با شباهتهايي، پربسامد بوده است که از آن جمله ميتوان به تکرار آن در کتاب مجمل التواريخ والقصص اشاره کرد. [39] همچنين، توجه به باب بوف و زاغ کليله و دمنه[40] هم بيوجه نيست. دوم اينکه گويا بريدن گوش و بيني براي فريب دشمن درگذشته امري رايج و مرسوم بوده است. هرودوت نقل ميکند هنگامي که داريوش در نبرد بابل از فتح آن نااميد شده بود، يکي از ملازمانش با نام زوپيروس داوطلبانه گوش و بيني خود را بريد و موي خود را تراشيد و تن خود را با تازيانه به نشانة اينکه مکافات خائنان را ديده است، مجروح کرد و سپس به سپاه دشمن گريخت و وانمود کرد که از ستم داريوش به پناهندگي آمده است. بنماية اينگونه حکايات کهنتر از دورة هخامنشي است.[41]
1/352: | گفت: گفتِ تو چو در نان سوزن است | از دل تو تا دل من روزن است |
سالها عبارت ”نان در سوزن“ به خود مشغولم داشته بود. حدس ميزنم به نوعي با عبارت کنايي ”سير در لوزينه کردن“ (بيت 445 همين دفتر) مترادف باشد؛ يعني عملي فريبکارانه، امر نامطلوبي را با پوشش چيز ديگري مطلوب جلوه دادن. اين حدس با ديدن زندگي روستاييان از نزديک تقويت شد. در برخي روستاها براي از بين بردن حيوانات مزاحم در غذاي آنها سوزن مياندازند و حيوان با خوردن آن غذا کشته ميشود.
1/608: | ور بگيري کيت جستوجو کند | نقش با نقاش چـون نيرو کند |
گرچه اکنون شاهدي براي آن سراغ ندارم، به نظرم جستوجو را اگر ”بازجست و استنطاق“ معني کنيم، بهتر است. نيکلسون نيز همين معنا را در نظر داشته است.[42]
1/769: | آن جهود سگ ببين چه راي کرد | پهلوي آتش بتـي بـــر پاي کرد |
يکي ديگر از منابع اين داستان ”حکايت پادشاه جهود ديگر . . .“ تفسير طبري است.[43]
1/777: | صد سبو را بشکند يک پارهسنگ | و آب چشمه ميزهاند بيدرنگ |
با توجه به مصرع دوم و نيز بيت سپسين، ميتوان گفت: نفس اگر رها شود، مانند سنگ آدمي را نابود ميکند ولي اگر مهار شود مانند آب چشمه ميجوشد و رشد مييابد.
1/956: | زاد مردي چاشتگاهي در رسيد | در سرا عدل سليمان در دويد |
علاوه بر منابع ياد شده، اين داستان در الهينامه عطار نيز آمده است.[44]
1/1033: | زو پري و ديو ساحلها گرفت | هر يکي در جاي پنهان جا گرفت |
در کنار روايت و منبعي که شارح محترم در جديدترين چاپ کتاب نام برده است، اين بيت و بيت 2146 از همين دفتر ممکن است به باب چهارم مرزباننامه ”در داستان ديو گاوپاي و داناي نيکدين“ اشاره داشته باشد.[45]
1/1105: | از درمها نام شاهان بر کنند | نام احمد تا ابد بـر ميزنند |
”بر کنند“ معناي حک کردن نميدهد، چنانکه شارح محترم کتاب اشاره کرده است؛ ”برداشتن و برکندن“ معني ميدهد. مولانا ميگويد در هر حال نام شاهان را از سکهها برميدارند، ولي نام حضرت محمّد(ص) تا ابد بر روي سکهها زده خواهد شد. در چاپ جديد، شارح محترم همين وجه را خود با ترديد علاوه کرده، اما وجه پيشين را مرجح دانسته است.
1/1148: | اين درازي مدت از تيزي صنع | مينمايد سرعتانگيزي صنع |
محمد معين در جلد سوم و چهارم طرح دستور زبان فارسي: اضافه نکات راهگشا و ارزندهاي دربارة اين بيت آورده است.[46]
1/1547: | بود بازرگان و او را طوطياي | در قفص محبوس زيبا طوطياي |
پيش از مولانا، خاقاني هم از اين داستان در شعر خود بهره برده است:
به بند دهر چه ماندي، بمير تا برهي | که طوطي از پي اين مرگ شد ز بند رها[47] |
1/1731: | آن دمي کز آدمش کردم نهان | با تو گويم اي تو اسرار جهان |
دشواري اين بيت مربوط به شخصي بودن تجارب عرفاني است. حال عارف را کسي جز خود او يا کسي که تجربة زيستة او را تجربه کرده باشد درک نميکند. براي درک بهتر اين بيت ميتوان به کتاب ارزشمند در ساية آفتاب مراجعه کرد.[48]
1/1804: | حالتي ديگــر بود کآن نادرست | تو مشو منکر که حق بس قادرست |
به نظر ميرسد مصرع دوم با سهلانگاري معني شده است: ”تو اگر درک نميکني، دستکم اين حال را منکر نشو که خدا بس تواناست.“ اگر بعد از فعل ”نشو“ علامت نقطهويرگول (؛) بگذاريم و آنگاه ”که“ را تعليلي بخوانيم، معناي بيت بدون اشکال خواهد بود.
1/1823: | تا دَمِ آخــــر، دَمي آخِـر بُـوَد | که عنايت با تو صاحبْسِر بُـوَد |
بيت بالا گرچه در چاپ جديد بدين شکل مشکول شده است، ولي به نظر ميرسد شکل صحيح مصرع اول آن چنين باشد: ”تا دَمِ آخِـــر، دَمي آخَـر بُــوَد،“ يعني بالاخره تا آخرين لحظه احتمال عنايت الهي وجود دارد.
1/1946: | گفت: طُوبي مَنْ رَآني مُصطفا | وَاْلَّذي يُبْصِر لِمَنْ وَجْهي رَأي |
اگر معني اين بيت را با بيت بعدي در نظر بگيريم، فکر ميکنم مقصود از اين حديث و نيز حديث منقول در بيت 1951 همين دفتر مردِ عارفِ کامل باشد، يعني کسي که از نور پيامبر(ص) بهره برده و از آن نور به ديگران هم بهره ميرساند.
1/1966: | اشتر آمد اين وجود خارخوار | مصطفي زادي بر آن اشتر سوار |
آيا به احتمالي دور اين امکان وجود ندارد که ”مصطفي زاد“ را “کسي که زاد و توشهاش (غذاي روحش) را از وجود پيامبر اکرم(ص) به دست ميآورد“ در نظر بگيريم؟
1/2080: | اندروني کاندرونها مست ازوست | نيستي کين هستهامان هست ازوست |
شارح محترم نوشته است: ”از باطن اين عزيزان و مردان الهي، درون همة سالکان مست است و نيستي اين عزيزان نوعي است که هستيهاي ما از آن هستي يافته است.“ به نظرم مقصود از ”نيست“ در اين بيت حضرت حق باشد و نه اولياءالله. مويِّد اين ادعا ميتوان به اين بيت از مثنوي اشاره کرد:
آنکه هستَت مينمايد هست پوست | وآنکــه فاني مينُمايد اصلْ اوست[49] |
1/2087: | گفت: خــواهم از حق ابريشمبها | کــو بـه نيکويي پذيـــرد قلبها |
قلب در بيت بالا علاوه بر آنکه به معناي ”دل“ به کار رفته است، در معناي ايهاميِ ”ناسره و تقلبي“ نيز کاربرد دارد.
1/2196: | داد خود از کس نيابم جز مگر | ز آن که او از من به من نزديکتر |
اين بيت چنين معني شده است: ”داد خود را از کسي نمييابم مگر از آن خدايي که او نزديکتر از من به من است.“ در حالي که با توجه به بيت قبل و بيت 2197 در مصرع دوم مقصود از ”آن که به من نزديکتر است،“ “خودِ من“ ميتواند باشد.
1/2217: | پير دامن را ز گفتوگو فشاند | نيـمگفتــه در دهـان مـا بمـاند |
ايشان نوشته است: ”پير چنگي دامنش را از گفتوگو افشاند، يعني خود را از مرحلة گفتگو خلاص کرد و از وصف او نيمگفته در دهان ما ماند؛ يعني با زبان ما اندکي و يا مقداري از قصة او گفته شد.“ با توجه به بيت قبل، بهتر است چنين معني شود: پير با رسيدن به اين مرحله ديگر از سخن گفتن خودداري و صرف نظر کرد، به همين علت گفتار من دربارة او ناتمام ماند.
1/2349: | خواجه در عيب است غرقه تا به گوش | خواجه را مال است و مالش عيب پوش |
اين مضمون که عيوب ثروتمندان به خاطر مال آنها ديده نميشود، مضموني رايج و پُرتکرار در متون گوناگون است، از جمله ميتوان به کليله و دمنه اشاره کرد. براي مثال، در باب ”دوستي کبوتر و زاغ و موش و باخه و آهو“ مطالب جالب و قابل توجهي ديده ميشود.[50]
1/2411: | خـويِ شاهانة تــو را نشناختم | پيش تو گستاخ مرکب تاختم |
به نظر ميرسد با توجه به تحول معنايي کلمة ”گستاخ“ در دورههاي متفاوت، در اين بيت ميتوان گستاخ را چيزي در حدود صميمانه يا بيرودربايستي هم در نظر گرفت. شارح محترم ”مرکب تاختن“ را کنايه از ”گستاخي کردن” نوشته است، در لغتنامه چنين معنايي يافت نشد.
1/2518: | روح صالح قابــل آزار نيست | نور يــزدان سُغبة کُفّار نيست |
شارح محترم نوشته است: ”روح صالح هرگز قابليت آزار و گزند ندارد، زيرا . . .“ که از آن معناي روشني برداشت نميشود. اگر چنين بنويسيم شايد بهتر باشد: کافران نميتوانند به روح صالح گزندي برسانند.
1/2571: | اهـل نار و اهـل نــور آميخته | در ميانشان کــــوه قاف انگيخته |
بيت بالا را ميتوان اقتباس از آية 46 سورة مبارکه اعراف دانست.
1/2592: | سـالها بايـد کـه انــدر آفتاب | لعـل يابد رنگ و رخشاني و تاب |
يادآور اين بيت سنايي است:
سالها بايد که تا يک سنگ اصلي ز آفتاب | لعل گردد در بدخشان يا عقيق اندر يمن[51] |
2685: | نايب رحمان خليفة کردگار | شهر بغداد است از وي چون بهار |
براي کلمه ”بهار“ در بيت بالا ميتوان علاوه بر معناي معهود، معناي بتخانه را نيز، که در فرهنگها آمده است،[52] مناسب دانست. با توجه به اينکه در روزگار مولانا هنور خاطرة بوداييان بلخ در خاطرهها زنده بوده است، اين معني دور از انتظار نيست.
1/3045: | بز مرا، که بز ميانه است و وسط | روبـَها خـرگـوش بستان بيغلط |
در معني مصرع دوم ميخوانيم: ”اي روباه قسمت تو هم همين خرگوش است، آن را بگير بيآنکه خطايي مرتکب شوي.“ به نظـر ميرسد مقصودِ گـرگ از اين سخن آن است کـه اي روباه خرگوش را به عنوان غذا بگير، بدون آنکـه گمان خطايي در اين جيرهبندي و تقسيم ببري.
1/3102: | گرگ را برکند سر آن سرفراز | تا نماند دوسـري و امتيـاز |
شارح مثنوي نوشته است: ”سر گرگ را برکند تا دو رئيس و دو امتياز وجود نداشته باشد.“ امتياز در اين بيت معنايي جز تفاوت و جدايي و بيگانگي ندارد و به آساني ميتوان نوشت: به خاطر آنکه دو رئيس و بيگانگي و اختلافي نيز در ميان نباشد.
1/3264: | پس بگـويد آفتاب اي نارشـيد | چونکه من غارب شوم، آيد پديد |
شارح محترم نارشيد را در چاپهاي گذشته ”ياوهگو“ و در چاپ تازه ”رشدنايافته“ معني کرده است؛ حال آنکه بر مبناي متون قديمي، بهويژه تفسيرهاي قرآن کـريم از آية 78 سوره مبارکة هود، ميتوان نارشيد را ”گمراه“ معني کرد.[53]
1/3327: | تيشه را ز انبـوهي شـاخ درخت | کي هراس آيد؟ ببرّد لختلخت |
بيت با سهلانگاري نادرست معني شده است و در چاپ تازه نير اصلاح نشده است. ايشان نوشته است: ”تيشه از انبوهي شاخههاي درخت چه بيم و هراسي دارد؟ در حالي که شاخههاي درخت را ميبُرد و تکهتکه ميکند.“ معني درست بيت چنين است: تيشه از انبوهي شاخهها هراسي ندارد، زيرا شاخهها را اندکاندک ميبُرد.
1/3338: | گفت: المعني هــو الله شيخ دين | بحـــر معنـيهاي ربّ العالمين |
چنانکه شارح محترم مثنوي اشاره کرده است اينکه مقصود از شيخ دين کيست، روشن نيست و شارحان مثنوي در اين خصوص سرگردان و بلاتکليفاند. در اين ميان توضيحات عبدالباقي گولپينارلي تا حد زيادي راهگشا و روشنگر است.[54]
1/3426: | بشـنو الفـاظ حکيم پــردهاي | سر همآنجا نه که باده خوردهاي |
شارح مثنوي ”سر“ را ”سِرّ“ خوانده و آن را ”راز“ معني کرده است که البته نادرست نيست، ولي با قرائني روشن اين کلمه را ميتوان ”سَــر“ خواند و آن را با کلمات ديگر مصرع ترکيبي کنايي به معناي ”خوابيدن“ در نظر گرفت. قرينة نخست آنکه در سياستنامه خواجه نظامالملک حکايتي به اين مضمون آمده است که سلطان محمود همهشب با خاصگيان و نديمان خويش شراب خورده بود. علي نوشتگين و . . . همة شب بيدار بودند با محمود شراب خورده. چون روز به چاشتگاه رسيد، دستوري خواست تا به خانة خويش رود. محمود گفت صواب نيست روز روشن بدين حال چنين مست بروي. هماينجا در حجرهاي بياساي تا نماز ديگر، آنگاه به هشياري برو.[55] او ميرود و در راه گرفتار محتسب ميشود و به ناچار حدّ شرعي بر او جاري ميشود. اين حکايت نشان ميدهد که ميخواران شب را در همانجايي که مي مينوشيدهاند، به سر ميبردهاند. شاهد ديگر آنکه در آخرين تصحيح نيکلسون اين کلمه بدين شکل (سَــر) مشکول شده است. اين بيت مأخوذ از اين بيت سنايي است:
بــرمدار از مقام مستي پـي | سر همانجا بنه که خوردي مي[56] |
1/3467: | چينيان گفتند ما نقاشتـــر | روميان گفتند ما را کـرّ و فـــرّ |
انوري ابيوردي هم در قطعهاي به مطلع زير:
صُفّهاي را نقش ميکردند نقاشان چين | بشنو اين معني کزين خوشتر حديثي نشنوي |
داستان نقاشان را به تصوير کشيده است.[57]
1/3500: | گفت پيغمبر صباحي زيد را: | کَيْفَ اَصْبَحْتَ اي صحابي باصفا |
در چاپ تازة شرح مثنوي به نقل از استاد فروزانفر الْلُمَع نيز به مآخذ اين داستان اضافه شده است. يادآوري اين نکته لازم است که اين داستان چهار مرتبه در مواضع مختلفي از اين کتاب تکرار شده است.[58]
1/3585: | ميفرستـاد او غلامان را به باغ | تا که ميوه آيدش بهر فراغ |
براي معني بيت بالا، به نظر ميرسد که ميتوان چنين گفت: خواجه غلامان را به باغ ميفرستاد تا بـراي اوقات فراغت (= آسايش) او ميوه بچينند.
1/3639: | پس به غيبت نيمذرّه حفظ کار | به که اندر حاضري ز آن صدهزار |
معناي سرراست بيت را چنين در نظــر ميگيريم: مقدار کمي کـار و خدمت در غيبت شاه و دوري از او از صدهـزار کـاري کـه عامل در حضور او انجام دهد بهتـر است؛ آن از سـر وفاداري است و اين شايد از سـر چاپلوسي باشد.
1/3721: | از علـي آمـوز اِخـلاصِ عمـل | شيرِ حق را دان مُطهّر از دغل |
از جمله مآخذ اين داستان يعني ”خدو انداختن خصم در روي اميرالمؤمنين علي“ ميتوان به معارف سيد برهانالدين محقق ترمذي اشاره کرد.[59]
1/3883: | گر تو آن را بشکني گويد بيا | تو درستش کن نداري دست و پا |
به نظر ميرسد فهم اين بيت و بيتهاي قبل و بعدش با شناخت قاعدة کلامي ”بداء“ بهتر صورت پذيرد. در کنار مفاهيم گوناگون بداء، يکي از مفاهيم آن اين است که خداوند تعالي مطلقاً آزاد است و هر چه را بخواهد انجام ميدهد. براي آشنايي بيشتر با اين مفهوم ميتوان به کلام در کلام مولوي مراجعه کرد.[60]
بخش سوم: يادآوري آخرين تصحيح نيکلسون يا بيان تصحيحات تازهتر
چنانکه در بخش قبل و توضيح بيت اول يادآوري شد، با توجه به نگرش شارح محترم کتاب، هر توضيحي در خصوص ضبط معتبرترين نسخ بيهوده و بيارزش است؛ چون ايشان گويا چندان به ارزش نسخهها اعتقادي ندارد و در شرح بيتها ضبط موافق ميل خود را برميگزيند. در هر حال، در مواردي نيز برخي بيتها بر اساس آخرين تصحيح نيکلسون صورت ديگري دارد که صورت تازه در خواندن بيت کمک بسياري ميکند. بيتهاي زير از آن جملهاند:
بيت 2246 دفتر اول، در چاپ هاي پيشين اين شرح به شکل زير درج شده بود:
بحر و کان از بخشش صاف آمده | دادِ او از قاف تا قاف آمده |
در جديدترين چاپ به شکل ”بحرِ گوهر، بخششاش صاف آمده“ اصلاح شده است. ضبط نيکلسون چنين است:
بحرِ گوهر بخششِ صـاف آمـده | دادِ او از قاف تـا قاف آمـده |
1/2722: | کين چنين اندر همه آفاق نيست | جز رحيق و ماية اذواق نيست |
اين بيت در همة چاپهاي اين شرح به همين صورت نقل شده، در حاليکه در نسخة نيکلسون چنين ضبط شده است:
کين چنين اندر همه آفاق نيست | هيچ آبي اين چنين راواق نيست |
1/3600: | چـون سُقُوا ماءً حميمـاً قُطِّعَتْ | جُملـهُ الْـاَستـارِ مِمّا اَفْظَعَـتْ |
محمدعلي موحد در مقدمة تصحيحي که از متن کامل شش دفتر مثنوي صورت داده است، با قرائن نسخهشناسي شکل آخرين کلمة بيت را ”اُفظعت“ دانسته و ضبطهاي ديگر را نادرست خوانده است.[61]
1/3757: | راز بگشـا اي علـيِّ مـرتضـي | اي پسِ سُوءالقضا، حُسْنُ القضا |
بيت بالا به صورت زير بايد اصلاح شود:
رازْ بگشا اي علـيِّ مـرتضـي | اي پسِ سُوءالقضا حُسْن الفضا |
علاوه بر آخرين تصحيح نسخة نيکلسون،[62] در نسخة مصحَّحِ موحد هم بدين شکل آمده است.[63] نيکلسون در شرح مثنوي نيز به درستي اين ضبط اشاره کرده است[64] و آن را ملهم از کلام ”اذا جاء القضا ضاق الفضا“ دانسته است.
بخش چهارم: اصلاح اغلاط چاپي
در اين کتاب تعداد کمي اشتباهات چاپي ديده ميشود. مواردي که در چاپ پنجاهوپنجم کتاب اصلاح شده، در اينجا حذف شدهاند و فقط به مواردي که همچنان در اين چاپ باقي مانده اشاره ميشود.
1/2597: بر اساس بيت ”نکتهاي ديگر تو بشنو اي رفيق / همچو جان، او سخت پيدا و دقيق“ و معناي آن که اي رفيق نکتة ديگري را بشنو که آن نکته مانند جان نهان و بسيار دقيق است؛ به جاي ”نهان،“ کلمة درست ”پيدا“ است که در اصلاح آن غفلت شده است. در ضمن، به نظر ميرسد وجه ديگري هم براي معناي اين بيت متصور است: اي رفيق نکتهاي ديگر بشنو؛ نکتهاي که مانند جان است و آن نکته بسيار آشکار و دقيق است.
1/2733و 2734: در دو بيت زير:
گرچه شُويم آگه است و پُر فَن است | قطرهاي زين است کاصلِ گوهر است | ||
خود چه باشد گوهر؟ آبِ کوثر است | ليک گوهــر را هزاران دشمن است |
شارح محترم به اختلاف قافيه توجه نکرده و مصرع دوم هر دو بيت را جابهجا نوشته است. شکل درست اين دو بيت بر اساس نسخة نيکلسون چنين است:
گرچه شُويَم آگهست و پُـر فَنست | ليک گوهـر را هــزاران دشمنست | ||
خود چه باشد گوهر آبِ کَـوْثـَرست | قطرهاي زينست کاصْل گوهر است |
[1]کريم زماني، شرح جامع مثنوي معنوي (چاپ 6؛ تهران: انتشارات اطلاعات، 1378)، دفتر اول.
[2]کريم زماني، شرح جامع مثنوي معنوي (چاپ 55؛ تهران: انتشارات اطلاعات، 1400)، دفتر اول.
[3]اعداد سمت راست نشاندهندة شمارة دفتر و عدد سمت چپ شمارة بيت است.
[4]موسي نثري، نثر و شرح مثنوي (تهران: محمد رمضاني کلاله خاور، بيتا)، دفتر اول، 15.
[5]عليبن ابيطالب(ع)، نهجالبلاغه، ترجمة دکتر سيدجعفر شهيدي (چاپ 14؛ تهران: علمي و فرهنگي، 1378)، 305.
[6]مثلاً در اين باره بنگريد به عبدالحسين نوشين، واژهنامک (چاپ 2؛ تهران: معين، 1386)، 274.
[7]حسن انوري، فرهنگ بزرگ سخن (چاپ2؛ تهران: سخن، 1382)، جلد 3، ذيل جهاز.
[8]علياکبر دهخدا، لغتنامه (چاپ 2 از دورة جديد؛ تهران: مؤسسة چاپ و انتشارات دانشگاه تهران، 1377)، جلد 5، ذيل جهاز.
[9]انوري، فرهنگ بزرگ سخن، ذيل سوخته.
[10]سنايي غزنوي، غزليات حکيم سنايي غزنوي، تصحيح يدالله جلالي پندري (تهران: علمي و فرهنگي، 1386)، 117.
[11]نثري، نثر و شرح مثنوي، 172.
[12]مثلاً توضيحات ايشان دربارة اين بيت در چاپ 53 (1398) شرح دفتر اول کوتاهتر و معتدلتر است.
[13]زماني، شرح جامع مثنوي، چاپ 53 (1398).
[14]اسماعيل انقروي، شرح کبير بر مثنوي معنوي مولوي، ترجمة عصمت ستّارزاده (تهران: نگارستان کتاب، 1388)، جلد 1، 1.
[15]جلالالدين محمد بلخي، مثنوي معنوي، آخرين تصحيح رينولد. ا. نيکلسون، تصحيح مجدد و ترجمة حسن لاهوتي(تهران: ميراث مکتوب، 1393)، جلد 1، 37.
[16]جلالالدين محمد بلخي، مثنوي معنوي، محمدعلي موحد (چاپ 2؛ تهران: هرمس و فرهنگستان زبان و ادب فارسي، 1396)، جلد 1، 3.
[17]بديعالزمان فروزانفر، گزيدة مثنوي: دفتر اول و دوم (چاپ 8؛ تهران: جامي، 1389)،15.
[18]عبدالباقي گولپينارلي، نثر و شرح مثنوي شريف، ترجمه و توضيح توفيق هـ. سبحاني (چاپ 4؛ تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد، 1384)، جلد1، 66.
[19]جلالالدين محمد بلخي، مثنوي معنوي، تصحيح عبدالکريم سروش (چاپ 2؛ تهران: علمي و فرهنگي، 1376)، جلد 1، 5.
[20]محمد استعلامي، متن و شرح مثنوي مولانا (چاپ8؛ تهران: سخن، 1387) جلد 1، 95.
[21]کمالالدين حسينبن حسن خوارزمي، جواهرالاسرار و زواهرالانوار، تصحيح محمدجواد شريعت (تهران: اساطير، 1384)، جلد 2، 351.
[22]حسن ظريفي چلبي، کاشف الاسرار و مطلعالانوار، تصحيح عليرضا قوجهزاده (تهران: شرکت چاپ و نشر بينالملل، 1389)، 26.
[23]نورالدين عبدالرحمان جامي، رساله النائيه، تصحيح خليلالله خليلي، به اهتمام عفت مستشارنيا (تهران: عرفان، 1386)، 187.
[24]يعقوب چرخي، نينامه، تصحيح خليلالله خليلي، به اهتمام عفت مستشارنيا (تهران: عرفان، 1386)، 127.
[25]خواجه ايوب، اسرارالغيوب، تصحيح محمدجواد شريعت (تهران: اساطير: 1377)، جلد 1، 11.
[26]وليمحمد اکبرآبادي، شرح مثنوي مولوي، نجيب مايل هروي (چاپ 2؛ تهران: قطره، 1386)، جلد 1، 7 و 8.
[27]محمدبن محمد بحرالعلوم، تفسير عرفاني مثنوي معنوي، زير نظر فرشيد اقبال (چاپ 2؛ تهران: انتشارات ايران ياران، 1390)، جلد 1، 1.
[28]تلمذ حسين، مرآةالمثنوي، تصحيح بهاءالدين خرمشاهي با همکاري ساميه بصير مژدهي (تهران: قطره، 1390)، 83.
[29]حاج ملا هادي سبزواري، شرح مثنوي، به کوشش مصطفي بروجردي (تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد، بیتا)، جلد 1، 17.
[30]عماد اردبيلي، اشارات ولوي شرح مثنوي معنوي، به اهتمام احمد خوشنويس (تهران: روزنه، 1377)، 13.
[31]محمدتقي جعفري، تفسير و نقد و تحليل مثنوي (چاپ 12؛ تهران: انتشارات اسلامي، 1373)، جلد 1، 5.
[32]شماره بيتهايي که در سمت چپ بيتها يادداشت شده است، از روي آخرين تصحيح نيکلسون است که پيشتر معرفي شد.
[33]جلالالدين محمد مشهور به مولوي، کليات شمس يا ديوان کبير، تصحيح بديعالزمان فروزانفر (چاپ 4؛ تهران: اميرکبير، 1378)، جلد 1، 9.
[34] فريدالدين عطار نيشابوري، منطقالطير، تصحيح محمدرضا شفيعي کدکني ((ويرايش 2؛ تهران: سخن، 1384)، 394.
[35]مولوي، کليات شمس يا ديوان کبير، 9.
[36]عطار نيشابوري، منطقالطير، 408.
[37]دهخدا، لغتنامه، ذيل نقد.
[38]بديعالزمان فروزانفر، شرح مثنوي شريف (چاپ11؛ تهران: علمي و فرهنگي، 1382)، جلد 1، 123.
[39]مجملالتواريخ والقصص، تصحيح ملکالشعراي بهار (تهران: محمد رمضاني کلالة خاور، 1318)، 121 و 158.
[40]ابوالمعالي نصرالله منشي، کليله و دمنه، تصحيح مجتبي مينوي طهراني (چاپ 14؛ تهران: اميرکبير، 1375)، 191.
[41]ژاله آموزگار، زبان، فرهنگ، اسطوره (چاپ 3؛ تهران: انتشارات معين، 1390)، 193و 194.
[42]رينولد الين نيکلسون، شرح مثنوي معنوي، ترجمه و تعليق حسن لاهوتي (چاپ 2؛ تهران: علمي و فرهنگي، 1378)، جلد 1، 115.
[43]ترجمة تفسير طبري، تصحيح حبيب يغمايي (چاپ 3؛ تهران: توس، 1367)، جلد1، 225.
[44]فريدالدين عطار نيشابوري، الهينامه، تصحيح محمدرضا شفيعي کدکني(چاپ 3؛ تهران: سخن، 1387)، 188.
[45]سعدالدين وراويني، مرزباننامه، تصحيح محمد روشن (تهران: بنياد فرهنگ ايران، 2535)، 147-192.
[46]محمد معين، طرح دستور زبان فارسي: اضافه (چاپ 4؛ تهران: امير کبير، 1363)، جلد 3 و 4، 37.
[47]افضلالدين خاقاني شرواني، ديوان، تصحيح سيدضياءالدين سجادي (چاپ 5؛ تهران: زوّار، 1374)، 12.
[48]تقي پورنامداريان، در ساية آفتاب (چاپ 2؛ تهران: سخن، 1384)، 361 به بعد.
[49]مولوي، مثنوي، تصحيح نيکلسون، جلد2، 876.
[50]نصرالله منشي، کليله و دمنه، 175.
[51]حکيم ابوالمجد مجدودبن آدم سنايي غزنوي، ديوان، تصحيح محمدتقي مدرس رضوي (تهران: کتابخانة ابنسينا، 1341)، 485.
[52]مثلاً بنگريد به علياکبر دهخدا، لغتنامه، ذيل بهار.
[53]مثلاً بنگريد به امام ابوحفص نجمالدين عمربن محمد نسفي، تفسير نسفي، تصحيح عزيزالله جويني (تهران: سروش، 1376)، جلد 1،432.
[54]عبدالباقي گولپينارلي، مولانا جلالالدين: زندگاني، فلسفه، آثار و گزيدهاي از آنها، ترجمه و توضيحات توفيق هاشمپور سبحاني ((چاپ 4؛ تهران: پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، 1384)، 105.
[55]خواجه نظامالملک، سياستنامه، به اهتمام هيوبرت دارک (چاپ 4؛ تهران: علمي و فرهنگي، 1378)، 60-61.
[56]حکيم ابوالمجد مجدودبن آدم سنايي غزنوي، حديقةالحقيقه و شريعةالطريقة، تصحيح و تحشية محمدتقي مدرس رضوي (تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1377)، 114.
[57]اوحدالدبن انوري ابيوردي، ديوان، محمدتقي مدرس رضوي (تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1337)، جلد 2، 759.
[58]ابونصر سرّاج طوسي، اللمع في التصوف، تصحيح ر. ا. نيکلسون، ترجمة مهدي محبتي (چاپ 2؛ تهران: اساطير 1388)، 73، 149، 368 و 445.
[59]سيد برهانالدين محقّق ترمذي، معارف، تصحيحات و حواشي بديعالزمان فروزانفر (چاپ 2؛ تهران: مرکز نشر دانشگاهي، 1377)، 2.
[60]جليل مشيّدي، کلام در کلام مولوي (اراک: دانشگاه اراک، 1379)، 205 به بعد.
[61]مولوي، مثنوي معنوي، تصحيح محمدعلي موحد، مقدمه، صدوچهلوسه.
[62]مولوي، مثنوي معنوي، تصحبح نيکلسون، 255.
[63]مولوي، مثنوي معنوي، تصحيح محمدعلي موحد، 244.
[64]نيکلسون، شرح مثنوي معنوي مولوي، جلد 1، 497.