یادگار زریران و رزمنامۀ کنیزک
1. مقدمه
یادگار زریران از آثار حماسی باارزش ایرانی است كه در اوستا (آبانیشت، بند109؛ گوشیشت، بندهای 29–31) اشارههایی گذرا به آن شده است. بنیاد شكلگیری این داستان به دوران اشكانی بازميگردد، اما نوشتار نهایی آن در روزگار ساسانی به زبان پهلوی (فارسی میانه) همراه با تأثیراتی از زبان پارتی شكل گرفته است. این متن به صورت نمایشنامه و با نثری آمیخته به شعر بوده است. متن پهلوی این داستان در متون پهلوی جاماسپ آسانا به چاپ رسیده، بارها به زبانهای اروپایی و فارسی ترجمه شدهاست.
داستان به شرح جنگ گشتاسپ، پادشاه ایران، با ارجاسپ، پادشاه خیونان، ميپردازد. هنگاميكه ارجاسپ از پذیرش دین زرتشت از سوی گشتاسپ آگاه ميشود، نامهای مينویسد و ویدرفش جادو و نامخواست هزاران را با دو بیور (دههزار) سپاه به ایران ميفرستد. آن دو به نزد گشتاسپ بار ميیابند. اَبَرسام، مهتر دبیران، نامه را با صدای بلند ميخواند. ارجاسپ در نامهاش از گشتاسپ ميخواهد دین ویژۀ مزداپرستی را رها كند و همكیش وی باشد، وگرنه آمادۀ جنگ شود. گشتاسپ با شنیدن نامه پریشان ميشود. زریر با اجازۀ گشتاسپ در پاسخ نامه مينویسد كه ما دین نو را فرو نميگذاریم و یك ماه دیگر شربت مرگ را به شما ميچشانیم، پس برای نبرد به دشت هامون بیایید. ابرسام نامه را مهر كرده و به پیكها ميدهد. گشتاسپ به برادرش زریر فرمان ميدهد بر فراز كوهها آتش برافروزد و مردم را از ده ساله تا هشتاد ساله به نبرد فرا بخواند. مردم دستهدسته به درگاه گشتاسپ ميآیند. كاروان سپاه ایران به راه ميافتد، آنگونه كه گرد و خاك سپاه خورشید و ماه و ستارگان را ميپوشاند و روز از شب پیدا نیست. در میانۀ راه، سپاه ایران اردو ميزند. گشتاسپ بر تخت مينشیند و آیندۀ جنگ را از جاماسپ ميپرسد. جاماسپ نیز آیندۀ جنگ و رویدادهای آن را برایش بازگو ميكند. روز بعد، گشتاسپ و جاماسپ هر یك بر سر كوهی به تماشای میدان جنگ مينشینند. زریر چون آتش در نیستان به میدان ميرود و خیونان بسیاری را ميكشد. ارجاسپ، با وعدۀ وزیری و دامادی، ویدرفش جادو را به میدان ميفرستد. ویدرفش از پشت زریر را با خنجر ميكشد. پس از آن بستور، كودك هفت ساله، برای كینخواهی پدرش، زریر، به میدان ميرود و ویدرفش را با تیر ميزند. با رشادتهای گراميكرد و اسفندیار در میدان همۀ خیونان كشته ميشوند. ارجاسپ گرفتار ميشود. اسفندیار یك دست، پا و گوش وی را ميبرد، یك چشمش را به آتش ميسوزاند و او را سوار بر خر دُمبریدهای به كشور خویش باز ميفرستد.
چكیدهای از این داستان در دینكرد، كتاب چهارم، كتاب پنجم و كتاب هفتم آمده است. در بندهش و زند بهمنیسن نیز به این نبردها اشاره شده است. تاریخ نگاران پس از اسلام نیز از جمله طبری، بلعمی و مسكویه رازی به این داستان اشاره كردهاند. این داستان را دقیقی به شعر درآورده و فردوسی آن را در شاهنامه آورده است. ثعالبی نیز به تفصیل و با كمی اختلاف از این داستان یاد ميكند. روایت ثعالبی در مقایسه با روایت شاهنامه از بسیاری نظرها به متن پهلوی و روایت فردوسی به روایت طبری نزدیكتر است. گذشته از این دو اثر، یادگار زریران بیشترین تأثیر را بر حماسههای زبان گورانی بهطور عام و “رزمنامۀ كنیزك” بهطور خاص گذاشته است.
رزمنامۀ كنیزك از داستانهای حماسی مشهور در غرب ایران به زبان گورانی است. این داستان با بنمایههای نمایشی نفوذ گستردهای در بین مردم داشته و روایتهای گفتاری و نوشتاری چندی از آن در بین مردم رایج است. كاملترین روایت از این داستان روایتی است منسوب به الفت كه در دستنویس هفتلشكر گورانی به تاریخ 1349ق/ 1309ش به كتابت “ملاعزیز ولد الفت از طایفۀ كلهر” آمده است. این منظومه از برگ 8 ب تا برگ 45 الف هفتلشكر را دربردارد؛ در ساختار مثنوی و وزن ده هجایی با یك تكیه در میان هجای پنجم و ششم و شامل 1124 بیت است كه آن را “روایت الف” نامیدهایم. روایت دیگری از این داستان وجود دارد كه داستان كنیزك و آغاز داستان برزونامه را در بر دارد كه آن را “روایت ب” مينامیم. ایزدپناه “روایت ب” را همراه با عكس نسخۀ دستنویس چاپ و نیمی از آن را آوانگاری و ترجمه كرده است. شریفی روایتی از این داستان (كتابت 1327ق) را معرفی كرده، لطفينیا خلاصهای از این داستان را آورده و چمنآرا نیز به روایتی از آن اشاره كرده است.
در متون اوستایی، پهلوی، فارسی زرتشتی و حماسههای ملی درحد بررسيهای من از این داستان سخنی به میان نیامده و همچنین در طومارهای نقالی (طومار نقالی شاهنامه 1135ق، هفتلشكر فارسی 1292ق و طومار شاهنامۀ فردوسی) و رستمنامهها (دستنویسهای 1245ق مجلس، 1245ق ملك، 1321ق مجلس) داستانی با نام “كنیزك” یا داستانی كه دربردارندۀ محتوای رزمنامۀ كنیزك باشد وجود ندارد. البته پیوند كمرنگی بین این داستان و آغاز داستان سیاوش پیداشدن مادر سیاوش در بیشه و همچنین رویدادهای پس از مرگ فرود كه در آن فریبرز از هومان شكست ميخورد، وجود دارد.
رزمنامۀ كنیزك با تاخت و تازهای افراسیاب با دو نُهصدهزار سپاهی به شهر ری و ورامین پس از به پادشاهی نشستن كیخسرو آغاز ميشود. افراسیاب پس از هجوم به ری و ویرانی آنجا و شكست دادن سپاهیان ایرانی، بسیاری از زنان و دختران را به اسیری ميبرد. یكی از این اسیران كنیز ویژۀ كیخسرو است كه از دست سربازان تورانی گریخته و در بیشهای به گریه و زاری نشسته است. در این گیرودار، فرامرز و جهانگیر و سام، فرزند فرامرز، به شكار ميآیند. سام و جهانگیر به دختری برخورد ميكنند كه در حال گریه و زاری است و از ویرانی ایران به دست افراسیاب و نبودن كیخسرو و رستم مينالد. كنیزك با دیدن سام و جهانگیر وحشت ميكند و گمان ميبرد كه سربازان تورانی هستند، اما سام و جهانگیر به مردانگی با وی رفتار ميكنند. كنیزك ماجرای هجوم افراسیاب به ایران را برای آنها بازگو ميكند. آنها كنیزك را به نزد فرامرز ميبرند و كنیزك همۀ ماجرا را برای وی بیان ميكند. جهانگیر، سام و فرامرز تصمیم ميگیرند برای رهایی اسیران ایرانی به اردوگاه افراسیاب هجوم برند. آنها یارانی فراهم ميكنند و هر یك به سهم خود تلاش ميكنند. جهانگیر به اردوگاه افراسیاب ميرود، صدای زاری و شیون اسیران و همچنین صدای شادی و بادهنوشی تورانیان را به گوش ميشنود. كرشیوز (گرسیوز) شبانه جهانگیر را ميبیند و گمان ميبرد كه او رستم است. این خبر به گوش افراسیاب ميرسد و مجلس شادی آنان را بر هم ميزند. افراسیاب برای مبارزه با جهانگیر، پلنگپوش را به میدان ميفرستد. پس از جنگهای شبانهای كه بین او و جهانگیر درميگیرد، جهانگیر پلنگپوش را به اسارت درآورده، به سام ميسپارد و سام او را ميكشد. سام و جهانگیر به تنهایی با سپاهیان افراسیاب مبارزه ميكنند تا اینكه فرامرز با سیصد نفر به یاری آنان ميشتابد. اما فرامرز از سپاه خود كه توانایی رویارویی با افراسیاب را ندارند، ميخواهد تا پای جان مقاومت كنند و نگریزند. اما در این نبردها تمامی سربازان ایرانی كشته ميشوند. در این بین كوزیب، پهلوان تورانی، به میدان ميآید و فرامرز سام نوجوان را به مبارزۀ با وی ميفرستد. در این نبرد، سام وی را در حضور افراسیاب و پیران ميكشد. خبر هجوم افراسیاب به ایران را پیكی برای كیخسرو ميآورد. كیخسرو خشمگین ميشود، اما زال از وی ميخواهد نامهای برای رستم در سیستان بفرستد و او را با سپاهیان، فرزندان و كودكان شش ساله تا مردان كهنسال فرابخواند. رستم به سوی ایران به راه ميافتد، به سپاه توران ميتازد و سپاه را در هم ميشكند، اما دیگر ایرانیان شكستهای سنگینی ميخورند. زال نامهای به كیخسرو مينویسد و او را از شكست آگاه ميكند. كیخسرو سپاهی فراهم ميكند و به جنگ افراسیاب ميآید. رستم همراه با فرامرز و جهانگیر به یاری زال ميشتابد. افراسیاب و پیران فرار ميكنند و بیژن افراسیاب را دنبال ميكند، اما او با قدرت جادویی خود ميگریزد. رزمنامۀ كنیزك با پادشاهی طوس بر تورانزمین، آزادی اسیران ایرانی، بازگشت فرزندان رستم به شهر خود، غارت توران به دست فرامرز، بازگشت كیخسرو به ایران و شهر ری و آمدن مردم به پیشواز وی به پایان ميرسد.
اكنون به بررسی همسانيهای یادگار زریران و حماسههای گورانی در دو بخش رزمنامۀ كنیزك و نمونههایی از دیگر حماسههای گورانی، به شیوۀ توصیفی ميپردازیم.
2. یادگار زریران و رزمنامۀ كنیزك
1. آمدن پیك و پاسخ شاه
2-1
یادگار زریران و رزمنامۀ كنیزك هردو با شمارۀ سپاهیان ارجاسپ و افراسیاب آغاز ميشوند:
u-šān wīdrafsh ī jādūg ud nāmxwāst ī hazārān abāg dō bēwar spāh ī wizīdag . . . (4).
پس ویدرفش جادو و نامخواست هزاران را با دو بیور سپاه گزیده . . .
دو نُهصد+ هزار، جَمآرا نه جَم (روایت الف، برگ 8 الف)
do: no:h-sad hazâr, ǰam-ârâ na ǰam
(افراسیاب) دو نهصد هزار (سپاهی) را در انجمنی گرد آورد.
2-2
pad bayaspānīh ō ērān šahr frēstīd (4).
. . . به رسالت به ایرانشهر فرستاد.
ژ كُو+ بشنوه، قاصد ژ ری
خبر برد پری، كَیانانِ كَی
نه كوی سابلان، خبر دان پیشان
روزِ قیامت، ظاهر بی ليشان (روایت الف، برگ 26 الف)
ža ku: bε-šnawa, qâsεda ža R̊ay
xabar bεrd pεr̊y, kayânan-e kay
na ko:y Sâbalân, xabar dân pe:-šân
r̊üz-e qe:âmat, zâhεr bi le:-šân
از آنجا بشنو كه قاصدی از شهر ری، برای كیانانِ كی خبری برد،
در كوی سبلان به آنان خبر داد (كه) روزِ رستاخیز بر آنان آشكار شده است.
2-3
گشتاسپشاه گفت: ایشان را به پیش اندرهلید.
wištāsp šāh guft kū-šān andar ō pēš hilēd (7)
بردشان و پای، درفشِ خسرو (روایت الف، برگ 26 الف)
bεrd-εšân wa pây, dεrafš-e Xusra:w
آنان قاصد را به پای درفش خسرو بردند،
2-4
ud andar šud hēnd ud ō wištāsp šāh namāz burd hēnd ud frawardag be dād hēnd (8).
آنان اندرشدند و به گشتاسپشاه نمازبردند و نامه بدادند.
ــــــــــــــــــــــــ
سجدۀ زمین برد، قاصد بو ادَو+
شاه فرما قاصد، ژ كو آمانی
بَواچه پریم، رازِ نهانی
ار داری نامه، برآور نه بر
معلوم كَر وَنِم، سرانسر خبر
قاصد عریضه، گردش نهروی دس
ــــــــــــــــــــــــــ (روایت الف، برگ 26 الف– ب)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
saǰda-y zame:n bεrd, qâsεd baw ada:w
šâh farmâ qâsεd, ža ku: âmâni
ba-wâča pεr̊y-m, r̊âz-e nahâni
ar dâri nâma, bar-âwar na barma’lüm kar wan-εm, sarânsar xabar
qâsεd ‘ari:za, gεrd-εš na r̊üy das
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
قاصد از روی ادب سجدۀ زمین كرد.
شاه فرمود: قاصد! از كجا آمدهای؟
راز نهانی را برایم بگو،
اگرنامهایداریازگریبانبیرونبیاور
(و) سراسر خبرها را برایم آشكار كن.
قاصد نامه را در روی دست گرفت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
2-5
abarsām ī dibīrān mahist abar ō pāy ēstad ud frawardag pad buland xwānd (9).
اَبَرسام مهتر دبیران به پای برایستاد و نامه را بلند بخواند
ـــــــــــــــــــــــــ
شاه طلب كردش، منشی كیومرس
مضمون نامه، وانا پری شاه
گوش دا وَنِش، شاهْ حشمتپناه (روایت الف، برگ 26 ب)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
šâh talab kεr̊d-εš, munši Kayu:mars
mazmün-e nâma, wânâ pεr̊y šâh
gu:š dâ wan-εš, šâh hεšmat-panâh
شاه، كیومرثِ منشی را فرا خواند.
(كیومرتِ منشی) مضمون نامه را برای شاه خواند (و) شاه شكوهمند به وی گوش داد،
2-6
pas wištāsp šāh ka-šān ān saxwan āšnud grān dušxwārīh būd (13).
گشتاسپشاه كه آن سخن شنود او را دشواری گران پدید آمد.
شاه چی و غضب (روایت الف، برگ 17 الف)
šâh či wa qazab
شاه (با شنیدن نامه) خشمگین شد.
2-7
ud pas ān tahm spāhbad ī nēw zarēr čiyōn-š dīd kū wištāsp šāh wišēg būd zūd andarōn šud (14).
سپاهبد تهمتن زریر دلاور چون كه گشتاسپشاه را آشفتهحال دید به پای برایستاد.
زال زر شنفت، پا نِیا و پیش (روایت الف، برگ 27 الف)
Zâl-e zar̊ šεnaft, pâ nɛyâ wa pe:š
زال زر شنید، پا درپیش گذاشت.
2-8
u-š ō wištāsp šāh guft kū agar ašmā bayān sahēd man ēn frawardag passox framāyēm kardan(15).
و گفت اگر شما بغان صلاح بینید من این نامه را پاسخ فرمایم كردن.
ـــــــــــــــــــــــــــــ/ عرض كرد: شهنشا! خاطر مكر ریش // بفرما . . . (روایت الف، برگ 27 الف)
ــــــــــــــــــــــــ / arz kεrd šahanšâh!, xâtεr ma-kar r̊e:š // bε-farmâ …
ــــــــــــــــــــــــ عرض كرد: ای شهنشاه! خاطر خود را آزرده مَكن، // فرمان بده . . . (نامهای بنویسند).
2-9
wištāsp šāh framān dād kū frawardag passox kun (16).
گشتاسپشاه فرمان داد كه نامه را پاسخ كن.
ساكه اید شنفت، شاهِ كیخسرو
طلب كرد و پیش، منشی و اَدَو+
شاه منشيْ وزیر، دردم طلب كرد
فرما بنویسه، گفتۀ زالِ مرد (روایت الف، برگ 27 ب)
sâ-kε e:d šεnaft, šâh-e Kay-xusra:w
talab kεrd wa pe:š, munši wa ada:w
šâh munši-waze:r, dar-dam talab kεrd
farmâ bε-nüysa, gufta-y Zâl-e zar̊
همین كه شاهكیخسرو این سخنان زال را شنید، (زال) مؤدبانه منشی را به پیش فرا خواند.
شاه وزیرْ منشی را در دم فرا خواند (و) فرمود: گفتۀ زال زر را بنویس،
2-10
در هر دو متن دشمنان ایران “دیو” خوانده ميشوند:
u-tān nimāyēm kū čiyōn zad bawēd dēw az dast ī yazdān (21).
و نمایيمتان كه چگونه زده بود دیو از دست یزدان.
نوبت كفت به دست، دیو كینهجو (روایت ب، ص 212)
na:wbat kaft ba dast, dēw-e kina-ǰu:
نوبت به دست دیو كینهجو افتاد.
2-11
پس از خواندهشدن نامۀ ارجاسپ، گشتاسپ به زریر فرمانی ميدهد. در رزمنامۀ كنیزك زال به كیخسرو پیشنهادی ميكند و كیخسرو پس از آن فرمانی ميدهد:
pas wištāsp šāh ō zarēr ī brād framān dād kū pad garān bašn kōf ī borz ātaxš framāy kardan(23).
پس گشتاسپشاه به زریر برادرش فرمان داد كه بر فراز كوهها آتش فرمای كردن.
پیشنهاد زال:
بفرما بَدَن، نه گبرَگه [و] ْكوس
بیو و پیشرو، سپهدارِ طوس
. . . بفرما سپاه، راهی بو و راه
بساط شكار، بِمانو و جاه
چپر بو راهی، پری سیسِتان
خبردار بكی، نبیرۀ دستان (روایت الف، برگ 27 الف)
bε-farmâ ba-dan, na gabraga w ku:s
ba-yo: wa pe:š-r̊a:w, sεpahdâr-e Tu:s
… bε-farmâ sεpâh, r̊âhi bu: wa r̊âh
basât-e šεkâr, bε-mâno: wa ǰâh
čapar bu: r̊âhi, pεr̊y Sisɛtân
xabar-dâr bε-kay, nabira-y Dastân
فرمان بده (تا) بر كوس بزرگ بزنند (و) طوسِ سپهدار پیشرو (سپاه) باشد،
. . . فرمان بده، سپاه راهی شود و به راه (بیفتد و) بساط شكار برجای بماند،
چاپار به سوی سیستان راهی شود (و) نبیرۀ دستان را خبردار كند،
نامۀ كیخسرو:
بو طور بو مضمون، فرمانِ شاهی
و نام یزدان، بَدَر گواهی
بنویسه و لای، تاجبخشِ شاهان
رواجنمايْ حكم، حشمتپناهان
بورِ سرافراز، سیسِتانزمین
دایم جویای رزم، شیر روی كمین (روایت الف، برگ 27 الف)
baw-to:r̊ bu: mazmün, farmân-e šâhi
wa nâm-e Yazdân, ba-dar guwâhi
bε-nüsa wa lây, taǰ-baxš-e šâhân
r̊awâǰ-namâ-y hukm, hεšmat-panâhân
bawr-e sarafrâz, Sisɛtân-zame:n
dâyεm ǰu:yâ-y r̊azm, še:r-e r̊üy kame:n
مضمون نامۀ شاهی آنگونه باشد (كه) به نام یزدان گواهی بدهد.
بهنزد تاجبخش شاهان، رواجدهندۀ فرمان شكوهمندان (نامهای) بنویس،
(به نزد آن) ببر سرافراز سیستانزمین، (آن) دایمْ جویای رزم و شیرِ عرصۀ كمین (= رستم).
2-12
šahr azd kun ud bayaspān azd kun kū bē moγmard kē āb u ātaxš ī wahrām yazēnd ud parhēzēnd ēnyā az dah sāl tā haštād sālag ēč mard pad xānag ī xwēš bē ma pāyēd (24).
شهر آگاه كن و پیكها آگاه كن كه به جز مغمردان كه آب و آتش بهرام ستایند و پاس دارند، از ده ساله تا هشتاد ساله هیچ مرد به خانۀ خویش بهمپاید.
پیشنهاد زال:
نبیرْ نبیران، اولاد دستان
یكتن نمانو، خسروپرستان
فارس بن دَ رات، هرچه هن دسترس
نمانو بهجا، یكتن و هیچكس (روایت الف، برگ 27 الف)
nabir̊-nabir̊ân, a:wlâd-e Dastân
yak tan na-mâno:, xusra:w-parastân
fârεs bεn da r̊â-t, har-čε han dast-r̊as
na-mâno: ba ǰâ , yak tan u hüyč kas
(از) نبیرۀ نبیرههای اولاد دستان، از خسروپرستان، یك تن برجای نماند،
سواری در راه بفرست (تا بگوید:) هرچه در دسترس است، برجای نماند، (حتی) یكتن و هیچكس.
هوریزان بیان، وادۀ نبردن
تورانی ایران، و غارت بردن
طفل ده ساله، سرحد كابل
نمانو و جا، شش سالۀ زابل (روایت ب، ص 233)
hure:zân bayân , wâda-y nabard-ɛn
Tu:râni E:rân, wa qârat bɛrdɛn
tɛfl-e dah-sâla-y, sar-hadd-e Kâbul
na-mâno: wa ǰâ, šaš-sâla-y Zâbul
به پا خیزید، هنگام نبرد است، تورانیان ایران را به غارت بردند،
كودك ده سالۀ مرز كابل و كودك شش سالۀ زابلی (هیچكس) برجای نماند.
نامۀ كیخسرو:
تورانی كردن، هفتاقلیم غارت
نيِن وقتِ بزم، عیش و بشارت
دِلیرانِ كار، سیسَتانزمین
نبیرْ نبیران، زالِ سهمَگین
یكتن نمانو، نه خاك زابُل
شش ساله باور، نه ملك كابُل (روایت الف، برگ 27 ب)
Tu:râni kεrdεn, haft-εqli:m qârat
niyεn waqt-e bazm, ‘ayš u bašârat
dεłe:rân-e kâr, Sisɛtân-zame:n
nabir̊-nabir̊ân, Zâl-e sahmage:n
yak tan na-mâno:, na xâk-e Zâbul
šaš-sâla bâwar, na mulk-e Kâbul
تورانیان هفتاقلیم را غارت كردند (و اكنون) وقت بزم و عیش و بشارت نیست،
دلیران كارزار سیستانزمین (و) نوادگان زال سهمگین،
یكتن در خاك زابل نماند (و) شش ساله را از سرزمین كابل بیاور.
ونت معلوم بو، ایران بی خراب
به مكر و افسون، شای افراسیاب
دلیران بور، سیستانزمین
دایم هر جویای، رزمن نه كمین
یكتن نمانو، نه خاك زابل
صغیر و كبیر، نه ملك كابل (روایت ب، ص 234)
wan-ɛt ma’lüm bu:, E:rân bi xɛrâb
ba makr u afsün, šâ-y Afrâsɛyâb
dɛłe:rân-e bawr, Sisɛtân-zame:n
dâyɛm har ǰuyâ-y, r̊azm-ɛn na kame:n
yaktan na-mâno:, na xâk-e Zâbul
saqi:r u kabi:r, na mɛlk-e kâbul
بر تو آشكار باد: ایران به مكر و افسون شاهافراسیاب ویران شد،
ببران دلیر سیستانزمین (كه) همیشه جویايِ رزم در كمیناند،
یكتن در خاك زابل (و همچنین) خُرد و بزرگ در سرزمین كابل نماند (= همه را بیاور).
2-13
ēdōn kunēd kū dudīgar māh ō dar ī wištāsp šāh āyēd ud agar nē ka āyēd ud ān abāg xwēš tan be nē āwarēd ānōh pad dār abar farmāyēm kardan (25).
چنین كند كه دیگر ماه به درگاه گشتاسپشاه آید؛ اگر نیاید و (؟) با خویشتن بهنیاورد همانجا كه هست او را بر دار فرمایم كردن.
نیبرگ نویسۀ پهلوی را gāl [g’l] خوانده و به “گله، رعایا، بندگان” معنی كرده است. مهرداد بهار با توجه به نظر صادق كیا آن را به “دار و دسته” معنی كرده است. تفضلی این واژه را dār [d’l] خوانده و به معنی “تیغ و شمشیر (= سلاح)” آورده است، ماهیار نوابی و آموزگار نیز به پیروی از تفضلی همین معنی را آوردهاند. غیبی به پیروی از نولدكه واژه را kâr خوانده و و یك afzâr نیز بدان افزوده و به “ابزار كار” معنی كردهاست. شاكری با توجه به معنی نیبرگ، بازتاب آن را در ترجمۀ دقیقی در واژۀ “مرزداران” ميبیند. بنونیست، هُرن، بویس و عریان این واژه را معنی نكردهاند یا همان “دار” را آوردهاند. گَل (گالgal / gâl) در زبانهای كردی و گورانی نیز به معنای دسته و ملت به كار ميرود. در زبان لری، گَل “به معنای گروههای كار است. این گروههای كار و یاری كه مركب از عدهای مرد و زن ميشوند (از كودك 6 ساله تا پیرزن و پیرمرد 90 ساله) به یاری برميخیزند. حتی در جنگهای طایفهای و كمكهای دیگر نیز این اتحاد و حمایت دیده ميشود.” معنی نیبرگ و بهار به روایت گورانی بسیار نزدیك است:
پیشنهاد زال:
و وعدۀ ده روز، “سپاه” نه كلات
تمام سرداران، شاه بدی خِلات
هركس نیاوُو+، او فتنه ساختن
ژ لای كیخسرو، سرِ ویش باختِن
ژ لای كیخسرو، مبو خطاكار
منمانو عتاب، نه روی روزگار (روایت الف، برگ 28 ب).
wa wa’da-y dah r̊üz, sεpâh na Kałât
tamâm sardârân, šâh ba-day xεlât
har-kas na-yâwo:, a:w fεtna sâxtε
ža lây Kay-xusra:w, sar-e we:š bâxtɛn
ža lây Kay-xusra:w, ma-bu: xatâ-kâr
ma-nmâno: ‘atâb, na r̊üy r̊üzɛgâr
به وعدۀ ده روزه، سپاه در كلات (باشد و) شاه به تمام سرداران خلعت بدهد،
هركس نیاید، او فتنهای ساخته (و) درپیش كیخسرو سرِ خود را باخته است،
(او) در پیش كیخسرو خطاكار ميشود و (كیخسرو) در همۀ روزگار بر او عتاب ميكند.
نامۀ كیخسرو:
اَژدَهادرفش، بكیشه پی رزم
شاه چی و كلات، ونت بیو جزم
دهروزه نوجا، اتراخِ شاهن
بخشش [و] انعام، حشمتْ پناهن
سام [و] جهانگیر، چنی فرامرز
بكیانه و جخت، پری زال زر (روایت الف، برگ 27 ب).
aždahâ-dεrafš, bε-kiša pe: r̊azm
šâh či wa Kałât, wan-εt ba-yo: ǰazm
dah r̊üz-a na:w ǰâ, o:trâx-e šâh-εn
baxšεš u an’âm, hεšmat-panâh-εn
Sâm u J̌ahângi:r, čani Fεrâmarz
bε-kyâna wa ǰaxt, pεr̊y Zâl-e zar̊
اژدهادرفش را برای رزم بكش، شاه به كلات رفته است، این نكته بر تو روشن باشد،
ده روز در آنجا اتراق شاهی است (و زمان) بخشش و انعام (شاه) شكوهمند است،
سام و فرامرز را به همراهی جهانگیر، به شتاب به سوی زال زر روانه كن.
2-14
pas har mardōm az bayaspān azd mad ud ō dar ī wištâsp šāh āmad hēnd pad ham-spāhīh ud tumbag zanēnd ud nāy pazdēnd ud gāwdumb wāng kunēd (26).
به همۀ مردم از پیكها خبر رسید و ایشان دستهدسته به درگاه گشتاسپشاه آمدند، تنبك زدند و نای دمیدند و بانگ گاودُم برآوردند.
نامه دا و دست، چپر بی راهی
ــــــــــــــــــــــــــــــ
شصتهزار نفر، نوجا بی حاضر
گشت صاحبمنصب، وزیر [و] ناظر
طوس نوذر بی، پیشرو و تعجیل
دبدبۀ دهول، دنگ رزازیل(؟)
گودرزی تمام، روان بی راهی
میلادی جوشا، و خاطرخواهی (روایت الف، برگ 27 ب– 28 الف)
nâma dâ wa dast, čapar bi r̊âhi
ــــــــــــــــــــــــــــــ
šast-hazâr nafar, na:w ǰâ bi hâzεr
gεšt sâhεb-mansab, waze:r u nâzεr
Tu:s-e Na:wzar bi, pe:š-r̊a:w wa ta’ǰi:l
dabdaba-y duhül, daŋ-e r̊azâzi:l (?)
Gu:darzi tamâm, r̊awân bi r̊âhi
Mi:lâdi ǰu:šâ, wa xâtεr-xwâhi
(كیخسرو) نامه را به دست چاپار داد و وی بهراه افتاد . . .
شصت هزار نفر، همگی صاحبمنصب، وزیر و ناظر، در آنجا حاضر شدند.
طوس نوذر پیشرو بود و به شتاب (به راه افتاد).ــ دبدبۀ دُهل و دنگ رزازیل (؟) (به پا خاست).ــ همۀ گودرزیان روان (شدند و) به راه افتادند، میلادیان به خاطرخواهی جوشان شدند.
II. به راه افتادن كاروان
2-15
سپس كاروان به راه افتاد.
u-š kārawān ēwarz kunēnd… (27)
راهی بی درفش، كیخسروشاهی (روایت الف، برگ 27 ب)
r̊âhi bi dεrafš, Kay-xusra:w šâhi
درفش كیخسروشاهی به راه افتاد.
2-16
ud kārawān ī ērān šahr ēdōn ēstēd ka wāng be ō asmān šawēd ud pattān be ō dušax šawēd (29).
كاروان ایرانشهر چنان راه می سپرد كه بانگش به آسمان می شد و طنین پای گرفتنش به دوزخ.
شرارۀ گرزش، نه موج میدان
شرر مكیشو، پری آسمان
وقتی مشانو، گاوَسر و قین
نالهاش میاوو، و پردۀ زمین (روایت الف، برگ 17 ب).
šarâra-y gurz-ɛš, na ma:wǰ-e maydân
šarar ma-kišu:, pɛr̊y âsɛmân
waqt-e: ma-šâno:, gâwasar wa qin
nâla-š ma-yâwo:, wa parda-y zame:n
(كه) شرارۀ گرزش از موج میدان به سوی آسمان شراره ميكشید،
وقتی گرز گاوسر را به كین ميكشید، نالهاش به پردۀ زمین ميآمد،
دیش صدای گرزن، هیاهوی نبرد
مویرو نه اوج، چرخ لاجورد (روایت الف، برگ 34 الف).
diš sεdâ-y gurz-εn, hayâ-hu:y nabard
ma-we:r̊o: na a:wǰ, čarx-e lâǰaward
دید صدای گرز (و) هیاهوی نبرد است (كه) از اوج چرخ لاجورد ميگذرد،
2-17
… murw-iz nišēm nē windēd bē ka ō aspān bašn ud nēzagān tēx ayāb ō kōf ī sar borz nišīnēd(31).
. . . مرغان نشیم نميیافتند. مگر بر یال اسبان و نوك نیزگان یا بر سر كوه بلند.
ملایك مَوات: حذر الحذر
عنقا هیچ نداشت، نَو دمدا گذر
نه هامون نَمند، نه وحش [و] نه طیر
نه غرندهشیر، نه ببر [و] نه جیر
رای گذر نداشت، نه روی بیشه [و] خاك
پرندۀ طیران، لوا نه افلاك (روایت الف، برگ 8 الف)
malâyεk ma-wât, hazar al-hazar
‘anqâ hüyč na-dâšt, naw dam-dâ guzar
na hâmün na-mand, na wahš u na te:r
na qur̊anda-še:r, na babr u na ǰe:r
r̊ây-guzar na-dâst, na r̊üy be:ša u xâk
par̊anda-y te:rân, lawâ na aflâk
فرشتگان ميگفتند: حذرالحذر! عنقا در آن دم هیچ راه گذری نداشت.
در هامون نماند، نه وحش و نه پرنده، نه غرنده شیر ، نه ببر و نه آهو.
پرندۀ پروازی در روی بیشه و خاك راه گذری نداشت (از این رو) به آسمانها رفت.
2-18
از گرد و دود شب و روز پیدا نبود.
…az gard ud dūd šab ud rōz nē paydāg (31)
انجم نابدید، نه غبار [و] تَم، (روایت الف، برگ 8 الف)
anǰum nâ-badid, na γubâr u tam
ستارگان از غبار و گرد و خاك ناپیدا بودند.
تراقۀ تروق، شقۀ شصتَچنگ
هوا نابدید، خورشید نَمندْ رنگ
طوس [و] مغربی، مداشان و هم
انجم نابدید، نه تارندهْ تم (روایت الف، برگ 40 الف)
tarâqa-y toru:q, šεqa-y šasta-čaŋ
hawâ nâ-badid, xwarše:d na-mand r̊aŋ
Tu:s u Maγrεbi, ma-dâšân wa ham
anǰum nâ-badid, na târ̊anda-tam
(صدای) تراقتروق و خروش شصتچنگ (بلند بود)، آسمان ناپدید (شد و برای) خورشید رنگی نماند. طوس و مغربی بر هم ميزدند (و) ستارگان از تارندهْ تم ناپدید بودند.
III. نبرد یكم (نبرد زریر و ویدرفش= نبرد جهانگیر و پلنگپوش)
2-19
. . . ارجاسپ خدای خیونها بر سر كوه نشست.
… arjāsp ī xyōnān xwadāy ō kōf sar nišīnēd (69
نی گفتگو بین، شاه چنی پیران
ناگاه رستاخیز، خیزا ژ میدان
. . . شاه فرما: پیران! ای غوغا چیشِن
پنم واچه راست، خاطرم ریشِن
فره خندیا، پیران پرهوش
واتش: شهنشاه! شنفتی و گوش؟ (روایت الف، برگ 17 الف).
ne: guftugu: bin, šâh čani Pirân
nâgâh r̊astâxe:z, xe:zâ ža me:dân
… šâh farmâ Pirân!, i qüqâ če:-š-εn
pan-εm wâča r̊âst, xâtεr-εm r̊e:š-εn
fεra xandεyâ, Pirân-e po:r̊-hu:š
wât-εš šahanšâh!, šεnafti wa gu:š
شاه و پیران در این گفتوگو بودند كه ناگاه از میدان، رستاخیزی به پا شد،
. . . شاه به پیران فرمود: این غوغا چیست؟ به من راست بگو كه آزردهخاطرم.
پیران پرهوش فراوان خندید و گفت: ای شهنشاه! به گوش (خود) شنیدی،
2-20
ud ān tahm spāhbed ī nēw zarēr kārzār ōwēn nēw kunēd … (70)
سپاهبد تهمتن زریر دلاور كارزار چنان دلیرانه ميكرد . . .
جهانگیر و جخت، در دم بی سُوار
یكصد ژ مردان، پری كارَزار
نه او جاگۀ بزم، پا نیا نه ور
جوشا خروشا، دست و گاوَسر (روایت الف، برگ 17 ب)
J̌ahângi:r wa ǰaxt, dar-dam bi su:wâr
yak-sad ža mardân, pεr̊y kârazâr
na a:w ǰâga-y bazm, pâ nɛyâ na war
ǰu:šâ xor̊u:šâ, dast wa gâwasar
جهانگیر در دم بهتندی سوار شد (و) یك صد تن از مردان را برای كارزار (با خود برد)،
جهانگیر در آن جایگاه بزم پا درپیش نهاد (و) دست به گاوسر، جوشان و خروشان بود،
2-21
ud pas arjāsp ī xayōnān az kōf sar nigāh kunēd… (71)
ارجاسپ خدای خیونها كه از سر كوه نگاه ميكرد . . .
چون افراسیاب، نظاره كردش
شاه كینهجو، ارواح سپردش (روایت ب، ص 218)
čo:n Afrâsɛyâb, nazâra kεrd-εš
šâh-e kina-ǰu:, arwâh sɛpɛrd-ɛš
هنگامی كه افراسیاب نظاره ميكرد، (گویی آن) شاه كینهجو جان ميسپرد،
2-22
… gōwēd kū az ašmā xayōnān kē šawēd abāg zarēr kōxšēd ān ī tahm spāhbed ī nēw zarēr…(71)
گفت: از شما خیونها كیست كه شود با زریر كوشد و او را كشد، آن سپاهبد تهمتن و دلاور را . . .
شايافراسیاب، پلنگ طلب كرد
در دم حاضر بی، سجده و شاه برد (روایت الف، برگ 18 الف)
šây-Afrâsεyâb, Palaŋ talab kεrd
dar-dam hâzεr bi, suǰda wa šâh bεrd
شايافراسیاب پلنگ را فرا خواند، او در دم حاضر شد و به شاه سجده برد.
2-23
… tā zarrstan ī man duxt pad zanīh awiš dahēm kē andar hamāg šahr ī xyōnān zan-ēw az ōy hučihrtar nēst (71) u-š andar hamāg šahr ī xyōnān bidaxš kunēm … (72).
تا زرستان دخترم را به زنی به او دهم كه در همۀ شهر خیونها زن از او خوبچهرتر نیست، او را در همۀ شهر خیونها بیدخش كنم.
فرماجهانگیر،باوریودست
مدروم نه پیت، توران هرچه هست (روایت الف، برگ 18 الف)
farmâ J̌ahângi:r, bâ-wari wa dast
ma-daru:m na pe:-t, Tu:rân har-čε hast
(افراسیاب) فرمود اگر جهانگیر را به دست بیاوری، هر چه را در توران هست به تو ميدهم.
2-24
pas ān ī widrafš ī jādūg abar ō pāy ēstēd ud gōwēd kū man rāy asp zēn sāzēd tā man šawēm (73).
پس ویدرفش جادو به پای برایستاد و گفت: مرا اسب زین سازید تا شوم.
عرض كرد: شهنشاه! بندۀ فرمانم
هرچه بفرمای، قوچِ قربانم (روایت الف، برگ 18 الف)
‘arz kεrd šahanšâh!, banda-y farmân-εm
har-čε bε-farmây, qu:č-e qurbân-εm
(پلنگ) عرض كرد: ای شهنشاه! بندۀ فرمانم، هر چه بفرمایی، من مانند قوچ قربانيام،
2-25
ud asp zēn sāzēnd u-š wīdrafš ī jādug abar nišīnēd … ud andar razm dwārēd … (74).
و اسب زین ساختند و ویدرفش جادو برنشست . . . و اندر رزمگاه شتافت . . .
سجود برد و شاه، رو نه میدان كرد
مابینِ میدان، بی و توز [و] گرد (روایت الف، برگ 18 الف)
suǰüd bεrd wa šâh, r̊ü na me:dân kεrd
mâ-bεyn-e me:dân, bi wa tu:z u gard
به شاه سجده برد و رو به میدان نهاد، میانۀ میدان را گرد و خاك فراگرفت.
در یادگار زریران، زریر به دست ویدرفش كه از پشت به او حمله ميكند كشته ميشود و در پایان ویدرفش به دست بستور كشته ميشود. صحنۀ نبرد زریر و بستور با ویدرفش در رزمنامۀ كنیزك دو بار تكرار ميشود: 1) جهانگیر، پلنگ (= ویدرفش) را گرفتار كرده، به سام نوجوان ميسپارد و سام او را ميكشد. 2) فرامرز از نبرد با كوزیب (= ویدرفش) درمانده ميشود، سام نوجوان به میدان ميرود و كوزیب را ميكشد. این نبرد به یادگار زریران نزدیكتر است.
IV. نبرد دوم (نبرد بستور و ویدرفش= نبرد سام و كوزیب)
2-26
pas bastwar asp frāz hilēd ud dušman zanēd tā ō pēš ī wištāsp šāh rasēd… (88)
پس بستور اسب براند و دشمن بكشت تا به پیش گشتاسپشاه رسید . . .
هورگیلا نه رزم، سپای كینهجُو+
و لای باب و عم، ویش آورد رُو+
سجده بو ادب، و پدر بردش
نوۀ پیلتن، آفرین كردش (روایت الف، برگ 25 ب).
hurgiłâ na r̊azm, sεpâ-y kina-ǰu:
wa lây bâb u ‘am, we:š âwεrd r̊ü
suǰda baw adab, wa pεdar bεrd-εš
nawa-y Pilatan, âfare:n kεrd-εš
(سام) از رزم سپاه كینهجو برگشت (و) به پیش پدر و عموی خود روی آورد،
نوۀ پیلتن از روی ادب به پدر سجده برد و آفرین كرد.
2-27
pas gōwēd Jâmâsp ī bidakš kū hilēd ēd rahig čē-š abar baxt ēstēd ud dušman ōzanēd (90).
جاماسپ بیدخش گفت: هلید این كودك را چه بخت با اوست و دشمن كشد.
فلك قاپی خیر، نه رویش شكاوا (روایت الف، برگ18الف)
falak qâp-e xe:r, na r̊ü-š šεkâwâ
فلك در خیر بر روی وی (= سام) گشوده است.
2-28
ud pas wištāsp šāh asp zēn framāyēd kardan u-š bastwar abar nišānēd… (91-2)
پس گشتاسپشاه اسب زین فرمود كردن و بستور را بر آن نشاند . . .
فرامرز واتش: من نوۀ زالم
پیرِ عاجزِم، افتادهحالِم
سامِ نورسِم، مكیانم پریت
بهبر پیشَكش، پری شاهِ ویت (روایت الف، برگ 25 الف).
Fεrâmarz wât-εš, mεn nawa-y Zâl-εm
pir-e ‘âǰez-εm, o:ftâda-hâl-εm
Sâm-e nu:-r̊as-εm, ma-kyânεm pεr̊y-t
ba-bar pe:ša-kaš, pεr̊y šâh-e we:t
فرامرز گفت: مننوۀزالم،پیرِناتوانودرماندهام،
(اما) سامِ نورسم را به سویت ميفرستم، (او را) برای شاه خودت پیشكش ببر.
2-29
pas bastwar asp frāz hilēd ud dušmen ōzanēd ud kārzār ōwōn nēw kunēd čiyōn zarēr ī ērān spāhbed kard (94)
پس بستور اسب براند و دشمن بكشت و كارزار چنان دلیرانه بكرد كه زریر سپاهبد ایران ميكرد.
سامِ یل شنفت، دست و گاوَسر
واتی بیستون، نوجا كرد گذر
كمند نه باهوش، چون گیوِ مهوش
دست برد پی كمند، سالار سركش (روایت الف، برگ 25 الف).
Sâm-e yal šεnaft, dast wa gâwasar
wâti Be:sεtün, na:w ǰâ kεrd guzar
Kamand na bâhu:-š, čo:n Giv-e mahwaš
dast bεrd pe: kamand, sâlâr-e sarkɛš
سام یل شنید (و بهراه افتاد) گرزِ گاوسر به دست، گویی (كوه) بیستون از آنجا گذر كرد،
چون گیو مهوش كمند در بازویش (بود و آن) سالار سركش به سوی كمند دست برد.
2-30
ارجاسپ خدای خیونها از سر كوه نگاه ميكرد
pas arjāsp ī xyōnān xwadāy az kōf sar nigāh kunēd (95)
شای افراسِیاب، نگا كرد ژ دور (روایت الف، برگ 25ب)
šây-Afrâsεyâb, nεgâh kεrd ža dür
شاهافراسیابازدورنگاهكرد،
2-31
از شما خیونها كیست كه شود و با این كودك كوشد و او را كشد . . .
az ašmā xyōnān kē ast kē šawēd abāg ān rahīg kōxšēd u-š ōzanēd… (97)
رو كرد نه سپای، كشانيْ فغفور (روایت الف، برگ 25 الف)
r̊u: kεrd na sεpâ-y, Kušâni Faγfür
به سپاه كشانی و فغفور نگاه كرد (و گفت):
2-32
. . . چه اگر این كودك تا شب زنده ماند دیری نگذرد كه از ما خیونها زنده هیچ باقی نگذارد.
… če agar tā šab zīndag rahīg ēg nē dagr-zamān bawēd ka az amā xyōnān ēč zīndag abāz be nē mānēd (98).
تا كی نشینی، دنیا بی خراب
ژ كردار سام، جرگم بی كباب (روایت الف، برگ 25 الف)
tâ kɛy nɛšini, dunyâ bi xεrâb
ža kεrdâr-e Sâm, ǰarg-εm bi kabâb
تا كی مينشینی؟ دنیا خراب شد، از كردار سام جگرم كباب شد.
2-33
پس ویدرفش جادو به پای برایستاد و گفت: مرا اسب زین سازید تا شوم.
pas widrafš ī jādūg abar ō pāy ēstād u-š guft kū man rāy asp zēn sāzēd tā man šawēm (99)
كوزیب خروشا، وینۀ نرهشیر (روایت الف، برگ 24 ب)
Ku:ze:b xor̊u:ša, we:na-y nar̊a-še:r
كوزیب همانند شیر نر خروشید.
2-34
bastwar nigāh kunēd ud gōwēd kū druwand ī jādūg frāz ō pēš awar čē man dārēm bārag azēr ī rān bē tāxtan nē dānēm ud man dārēm tigr andar kantigr bē wistan nē dānēm… (101)
بستور نگاهكرد و گفت: بدكیش جادو از پیش بیا، چه من بارۀ زریر زیر ران دارم، اما تاختن ندانم؛ تیر اندر تركش دارم، اما انداختن ندانم . . .
سام واتش: یارب! نورس سُوارم
و نازپرورده، روی كارَزارم
بیاوه و داد، نبوم خجالت
به فریادم رس، صاحبعدالت! (روایت الف، برگ 25 الف).
Sâm wât-εš yâ R̊ab!, nu:-r̊as su:wâr-εm
wa nâz-parwarda, r̊üy kârazâr-εm
bε-yâwa wa dâd, na-bu:m xεǰâlat
ba fεryâd-εm r̊as, sâhεb-‘adâlat!
سام گفت: یا رب! نُورَسْ سوارم (و) به نازپروردگی در عرصۀ كارزارم،
به داد من برس، شرمنده نشوم، به فریادم رس، ای صاحب عدالت!
2-35
ud bastwar fraš az dast be abganēd ud az kantir ī xwēš tigr-ēw tigt-ēw stānēd ud widrafš pad dil zanēd pad pušt be widārēd ud be ō zamīg abganēd (105).
بستور زوبین از دست بیفكند و از تركش خویش تیری ستاند و ویدرفش را چنان به دل بزد كه از پشتش بگذشت و به زمین فرودآمد.
سرنگون كردش، نه میدانِ كار
آفرین كردن، شاه و شهریار
داش به زمین دا، بو طور شیرِ مست
تا و كمرگاه، زمین كرد نشست
پیا بی نه زین، چون آذرگشسب
نه میدانِ كار، پا آورد نه پس
چون شیرِ شكار، دست بردش به سر
سرش كند ژ تن، ژ عرصۀ خطر (روایت الف، برگ 25 ب)
sarnεgün kεrd-εš, na me:dân-e kâr
âfare:n kεrdεn, šâh u šahrεyâr
dâš ba zame:n dâ, baw to:r še:r-e mast
tâ wa kamar-gâh, zame:n kεrd nεšast
pɛyâ bi na zin, čo:n Azar-gušasb
na me:dân-e kâr, pâ âwεrd na pas
čo:n še:r-e šεkâr, dast bεrd-εš ba sar
sar-εš kand ža tan, ža ‘arsa-y xatar
(سام، كوزیب) را در میدان كارزار سرنگون كرد، شاه و شهریار بر وی آفرین كردند.
بدانگونه شیر مست را بر زمین زد (كه) زمین تا كمرگاه فرونشست،
(سام) چون آذرگشسپ در میدان كارزار، از زین پیاده شد، (بر زمین نشست) و پا را بهپس كشید،
چون شیر شكاری دستش را به بالای سر برد (و) در میدان خطر، سرش را از تن (جدا) كرد،
در رزمنامۀ كنیزك، جهانگیر/ فرامرز و سام جایگزین زریر و بستور شدهاند. در رویكرد آیینی یادگار زریر، زریر به شهادت ميرسد، اما در رویكرد حماسی رزمنامۀ كنیزك، جهانگیر/ فرامرز زنده ميماند.
V. گریختن پادشاه دشمن
2-36
در پایان یادگار زریران، ارجاسپ در حالی كه اندامهایی از بدن وی بریده شده به كشور خودش بازگردانده ميشود، اما در رزمنامۀ كنیزك، اندامهای ارجاسپ به تاج افراسیاب دگرگون شده است:
ēg nē dagr zamān bawēd ka az awēšān xyōnān ēč zīndag abāz be nē mānēd bē ān ī ēk arjāsp ī xyōnān xwadāy (112) ud ōy yal spandyād gīrēd u-š dast-ēw ud pāy-ēw ud gōš-ēw brīnēd u-š pad brīdag dumb xar-ēw abāz ō šahr ī xwēš frēstēd (113).
دیری نگذشت كه از خیونها هیچكس زنده باقی نماند، مگر یكی ارجاسپ خدای آنها. او را اسفندیار یل گرفت، دستی و پایی و گوشياش را برید، چشمياش را به آتش سوخت، به خری بریدهدم به شهر خویش باز فرستاد.
شكست دان و بخت، شاهْ افراسیاب
پیران ویسه، گریزا بهتاب
ماچینی شكست، چینی بی فرار
تورانی تمام، كریا تار [و] مار
تور نه فراری، گریزا بهتاب
بیژن كفت نهشون، شايْ افراسیاب
هوا دا پریش، سرحلقۀ كمند
تاج [و] ژاژپَر، آوردش نه بند
برچی ژ دستش، و صد مكر [و] فن
تاجش من و جا، بور هنرمن (روایت الف، برگ 44 الف)
šεkast dân wa baxt, šâh-Afrâsεyâb
Pirân-e We:sa, gure:zâ ba-tâb
Mačini šɛkast, Čini bi fεrâr
Tu:râni tamâm, kεryâ târ u mâr
Tu:r na fεrâr bi, gure:zâ ba-tâb
Be:žan kaft na-šün, šây-Afrâsεyâh
hawâ dâ pεr̊y, sar-halqa-y kamand
tâǰ u žâža-par̊, âwεrd-εš na band
bar či ža dast-εš, wa sad makr u fan
šamsâ-y Maγrεbi, fεrâr bi fεrâr
شاهافراسیاب را به بخت شكست دادند (و) پیران ویسه بهتاب گریخت،
ماچینی شكست (خورد)، چینی فراری شد، تمام تورانیان تار و مار شدند،
تور (= افراسیاب) در فرار (بود و) بهتاب گریخت، بیژن در پی شاه افراسیاب افتاد،
سرِ حلقۀ كمند را برایش پرتاب كرد (و) تاج (و) ژاژپر را به بند آورد،
(افراسیاب) با صد نیرنگ و فن از دستش گریخت (اما) تاج آن ببرِ هنرمند برجای ماند.
3. یادگار زریران و چند نمونه از دیگر حماسههای گورانی
گذشته از همسانيهای یادگار زریران با رزمنامۀ كنیزك، همسانيهای مهم دیگری نیز بین یادگار زریران و دیگر داستانهای حماسی گورانی دیده ميشود كه به چند نمونۀ آنها اشاره ميكنیم:
VI. فراخواندن مردم برای جنگ (جارزدن زریر= جارزدن طوس)
3-1
ud pas wištāsp šāh ō zarēr ī brād framān dād kū pad garān bašn kōf ī borz ātaxš framāy kardan (23). šahr azd kun ud bayaspān azd kun kū bē moγmard kē āb u ataxš ī wahrām yazēnd ud parhēzēnd ēnyā az dah sāl tā haštād sālag ēč mard pad xānag ī xwēš bē ma pāyēd (24).
پس گشتاسپشاه به زریر برادرش فرمان داد كه بر فراز كوهها آتش فرمای كردن. شهر آگاه كن و پیكها آگاه كن كه جز مغمردان كه آب و آتش بهرام ستایند و پاس دارند، از ده ساله تا هشتاد ساله هیچ مرد به خانۀ خویش بهمپاید.
طوس فرما كسی، نمانو نه شار
ژ ایرانیـان، افتادۀ بیمار
منادی كردن، یك تن ایرانی
نمانو نه جا، نوۀ كیانی
كس نمند و شار، شور كینهجو
تمامی پی رزم، توران كردن رُو+
(جنگنامۀ رستم و زنون← هفتلشكر گورانی، برگ125 الف)
Tu:s farmâ, kas-e:, na-mâno: na šâr
ža E:rânɛyân, o:ftâda-y be:mâr
munâdi kɛrdɛn, yak tan E:râni
na-mâno: na ǰâ, nawa-y kayâni
kas na-mand wa šâr, šu:r-e kina-ǰu:
tamâmi pe: r̊azm, Tu:rân kɛrdɛn r̊ü
طوس فرمود: كسی از ایرانیان (حتی) افتادۀ بیمار در شهر نماند،
منادی كردند: یك تن ایرانی (و) نوۀ كیانی بر جای نماند.
كسی در شهر نماند، شور كینهجو (یی بر پا بود)، تمامی پی رزم توران روی كردند.
VII. از آمدن پیك تا فراخواندن مردم
3-2
روایت دیگری از بندهای 2–2 تا 2–14 در حماسۀ برزو و فولادوند گورانی در صفحات 152–153 آمده است. این بندها كه مهمترین قسمت رزمنامۀ كنیزك است، در بسیاری موارد مانند كاربرد معنایی واژگان و مضمونها دقیقاً با یادگار زریران همسان است. آمدن پیك، خشمگرفتن پادشاه، فراخوان و تهدید شاه و به راه افتادن سپاه مضامین یكسان رزمنامه و یادگار زریران هستند. این همسانی میان دو متن شگفتانگیز است. گویی این بندها از یادگار زریران دقیقاً در رزمنامه به زبان گورانی ترجمه شده است. نكتۀ مهم آن است كه این بندها از یادگار زریران با این جزئیات در روایتهای طبری، بلعمی، دقیقی و ثعالبی نیامده است كه خود نشاندهندۀ پیوند تنگاتنگ رزمنامه با یادگار است. بندهای 24–25 یادگار زریران كه با این بندها در رزمنامه و برزو و فولادوند برابر است، نشاندهندۀ انتقال ادبیات پارتی به ادبیات گورانی در غرب كشور است:
عریضۀ فرهاد، و شاه بی ظاهر
شاه كیخسرو، نه تخت گرد آگر
شاه چی و غضب، رو كردش و زال
چطور مبو ای كار، پیر پركمال
ويطور افراسیاو، ویران كردن
و یاد ناچود، تا روز مردن
اسیر بيحد، غارت بيشمار
ولات ایران، كردن نگونسار
نه دستْ شاه تور، هم روزگار
یقه كیانی، دری تا و خوار
زال وات فداد بام، هیچ مبو غمگین
گشت رضای ویشن، جهانآفرین
اینه گشت كردار، بازار ویشن
اندیش ندارود، پرواش و كیشن
قاصد روان كر، پی مازندران
خوردار بكن، تمام فرزندان
ساكه اید شنفت، شاهكیخسرو
طلبكرد و پیش، منشیان و دو
بنویسه رستم!، نوۀ زال سام!
باش بالادست، بگلران تمام!،
. . . باور چنی ویت، تمام فرزندان
و تاو و تعجیل، رو كر پی ایران
‘ari:za-y Farhâd, wa šâh bi zâhɛr
šâh-Kayxusra:w, na taxt gɛrd âgɛr
šâh či wa qazab, r̊ü kɛrdɛš wa Zâl
čɛto:r ma-bu: ī kâr, pir-e pɛr̊-kamâl
we:-to:r Afrâsyâw, we:rân kɛrdɛn
wa yâd nâ-ču:d, tâ r̊üz-e mɛrdɛn
asi:r-e be:-had, qârat be:-šɛmâr
wɛlât-e E:rân, kɛrdɛn nɛgünsâr
na dast šâh-e Tu:r, ham r̊üzɛgâr
yaqa-y kayâni, dɛr̊i tâ wa xwâr
Zâl wât fɛdâd bâm!, hüyč ma-bu: qamge:n
gɛšt r̊ɛzây we:š-ɛn, J̌ahân-âfare:n
e:na gɛšt kɛrdâr, bâzâr-e we:š-ɛn
ande:š na-dâru:d, parwâ-š wa kiš-ɛn
qâsɛd r̊awân kar, pe: Mâzɛndarân
xawar-dâr bɛ-kan, tamâm farzandân
sâ-kɛ e:d šɛnaft, šâh-Kayxusra:w
talab kɛrd wa pe:š, munšiyân wa da:w
bɛ-nüsa R̊ustam, nawa-y Zâl-e Sâm!
bâš-e bâlâ-dast, baglarân tamâm!
… bâwar čani we:t, tamām farzandān
wa tāw u ta’ǰi:l, r̊ü kar pe: E:rān
نامۀ فرهاد بر شاه آشكار شد، شاهكیخسرو در روی تخت آتش گرفت،
شاه خشمگین شد، به زال رویكرد: ای پیر پركمال! این كار چگونه ميشود،
اینگونه كه افراسیاب (ایران را) ویران كردند، تا روز مردن از یاد نميرود،
اسیر بياندازه، غارت بيشمار، شهرهای ایران را نگونسار كردند.
زال گفت: فدایت شوم! هیچ غمگین مشو، (اینها) همه رضای خود جهانآفرین است،
اینها (همه) كردار بازار خودش است، (از كسی) اندیشهای ندارد، پروایش از كیست؟
پیكی بهسوی مازندران روان كن (تا) تمام فرزندان را خبردار كند.
همینكه شاهكیخسرو شنید، بهتندی منشیان را بهپیش فرا خواند.
(گفت) بنویس: ای رستم! نوۀ زال سام! بهترینِ بالادستِ تمام بزرگان!
. . . تمام فرزندان را با خودت بیاور، بهتاب و تندی بهسوی ایران روی كن.
VIII. پیشگویی جاماسپ
3-3
pas gōwēd jāmāsp ī bidaxš kū ōy weh kē az mādar nē zād ayāb ka zād murd ayāb az rahī ō paymān nē mad (45) fradāg rōz ka pahikōbēnd nēw ud warāz pad warāz was mād abē puhr ud was <puhr> abē pid ud was pid abē puhr ud was brād abē brād ud was zan <ī> šōymand abē šōy bawēnd (46) was āyēnd bārag ī ērānagān kē wišād arwand rawēnd andar ān xyōnān xwadāy xwāhēnd ud nē windād (47) ōy weh kē nē wēnād ân widrafš ī jādūg kē āyēd ud razm tābēd ud wināh kunēd ud ōzanēd tahm spāhbed <ī nēw> zarēr ī tō brād u-š bārag bē barēnd ān syā ī āhanēn sumb ī zarēr bārag ud ōy <wēh kē nē wēnēd ān>nāmxwāst ī hazārān kē āyēd ud razm tābēd ud wināh kunēd ud ōzanēd ān pādhusraw ī ardā ī māzdsnān ī tō brād u-š bārag-iz bē barēnd ān zarrēn grī-kaft ōy <weh kē nē wēnēd ān> wīdrafš ī jādūg kē āyēd ud razm tābēd ud wināh kunēd ud ōzanēd ān frašāward ī tō pus ī tā zād pad nēm nēzag dra<h>nāy ud tō-iz abārīg frazandān dōsttar (48) ud az pus tā brād wīst ud sē murd bawēnd (49).
آنگاه جاماسپ بیدخش گفت: او بِهْ كه از مادر نزاد، یا كه چون زاد بمرد، یا از كودكی به بزرگی نرسید. فردا كه بكوبند نیوان به نیوان و گرازان به گرازان، بس مادر بيپسر و بس پسر بيپدر، بس برادر بيبرادر و بس زن شويمند بيشوی شوند. بس بارۀ ایرانیان سرگردان و پرشتاب آیند و روند، در میان خیونها خدایشان را خواهند و نیابند. او بِهْ كه نبیند آن ویدرفش جادو را، كه آید و رزم تابد و گناه كند، و كشد سپاهبد تهمتن زریر دلاور برادرت را؛ و بارهاش را ببرد آن سیاه آهنینسم را. او بِهْ كه نبیند آن نامخواست هزاران را، كه اید و رزم تابد و گناه كند، و كشد پادخسرو، مؤمن مزداپرستان را، كه توراست برادر؛ بارۀ او نیز برند آن زرینلگام را. او بِهْ كه نبیند آن نامخواست هزاران را، كه [دگرباره] آید و رزم تابد و گناه كند، و كشد فرشاورد پسرت را، كه تا زاد نیمنیزه قامتش بود، و تو راست از دیگر فرزندان دوستتر. از پسر تا برادر بیستوسه تن هلاك شوند.
جاماسپ در پادشاهی لهراسپِ هفتلشكر گورانی (برگ 358 ب– 359 الف) كه با نام منجم و رمال شناخته ميشود بارها پیشگویی ميكند، اما مهمترین پیشگویی او آن است كه از زبان فرامرز به همسرش بیان شده است:
اوسا ژو دما، فرامرز شیر
كردش نصیحت، بانوی بينظیر
واتش امانت، مدروم و تو
مكر فراموش، هر شو تا و رُو+
دُمای+ لهراسب، شاه نامدار
اوسا [گشتاسب]، میو نهروی كار
فرزندی ژ او، مبو آشكار
نامش منیرون، و اسفندیار
او چنی رستم، مكی داوای جنگ
اوقات رستم، ماورو به تنگ
آخر ژ گردش، گردان گردون
او اسفندیار، مكرو نگون
و حكم بيچون، بینای كردگار
رستم مكشوت، او اسفندیار
ایمه [و] كیانی، عداوت مبُو+
رستم فوت مبو، ژ دُنیا+ مچو
یكی بهمننام، ژ اسفندیار
ممانو ژ دون، دُنیای+ روزگار
چند مدت طفلن، ژ دور دُنیاه
آخر سرانجام، او مبوت به شاه
او چنی ایمه، جنگ مكی بيشو
داوا مكرو، پی هون بابو
داوا مكریم، چند مدت تمام
من كشته مكی، كه او بهمننام
ژ اولادمان، كس نمهمانو
بلی فرزندی، حق مدی و تو
نامش بنیره، و آذربرزین
روانش بكر، پی ایرانزمین
وی شمشیر ویم، داوا بنمانو
هر وی شمشیره، حقم بستانو
منجم واتن، و قول كتاو
او فرزند ژ تو، مبوت به حساو
او هم مستانو، حق من یكسر
امانتایدن،فراموشمكر
a:wsâ ža:w dumâ, Fɛrâmarz-e še:r
kɛrdɛš nase:hat, bânu:y be:-naze:r
wât-ɛš amânat, madaru:m wa to:
ma-kar farâmu:š, har ša:w tâ wa r̊u:
dumây Lo:hrâsb, šâh-e nâmadâr
a:wsâ Guštâsb, ma-bu: na r̊üy kâr
farzand-e: ža a:w, mabu: âšɛkâr
nâm-ɛš ma-ne:r̊u:n, wa Esfandɛyâr
a:w čani R̊ustam, ma-kay dâwây ǰaŋ
a:wqât-e R̊ustam, mâ-war̊u: ba taŋ
âxɛr ža gardɛš, gardân-e gardün
a:w Esfandɛyâr, ma-kar̊u: nɛgün
wa hukm be:-čo:n, binây kardagâr
R̊ustam ma-kušu:t, a:w Esfandɛyâr
ima w kayâni, ‘adâwat ma-bu:
R̊ustam fa:wt ma-bu:, ža dunyâ ma-ču:
yak-e: Bahman-nâm, ža Esfandɛyâr
ma-mâno: ža dün, dunyây r̊üzɛgâr
čand mudat tɛfl-ɛn, ža da:wr-e dunyâh
âxɛr saranǰâm, a:w ma-bu:t ba šâh
a:w čani ima, ǰaŋ ma-kay be-šu:
dâwâ ma-karu:, pe: hün-e bâbu:
dâwâ ma-karim, čand mudat tamâm
mɛn kušta ma-kay, kɛ a:w Bahman-nâm
ža a:wlâd-ɛmân, kas nɛ-ma-mânu:
bale: farzande:, Haq ma-day wa to:
nâm-ɛš bɛ-ne:ra, wa Âzarbarze:n
r̊awân-ɛš bɛ-kar, pe: E:rân-zame:n
we: šamše:r-e we:m, dâwâ bɛ-nmânu:
har we: šamše:r-a, haq-ɛm bɛ-stânu:
Munaǰɛm wâtɛn, wa qa:wl-e katâw
a:w farzand ža to:, ma-bu:t ba hasâw
a:w ham ma-stâno:, haq-e mɛn yak-sar
amânat e:d-ɛn, farâmu:š ma-kar
آنگاه پس از آن، فرامرزِ شیر، بانوی بينظیر را نصیحت كرد:
به او گفت: امانتی به تو ميسپارم، هر شب تا به روز (آن را) فراموش مكن.
پس از لهراسب، شاه نامدار، آنگاه گشتاسب بر روی كار ميآید،
فرزندی از وی آشكار ميشود، نامش را اسفندیار ميگذارند.
او با رستم خواهان جنگ ميشود، روزگار رستم را به تنگ ميآورد.
سرانجام از گردش گردان گردون، او اسفندیار را سرنگون ميكند،
به حكم كردگار بینای بيچون، رستم آن اسفندیار را ميكشد.
(بین) ما و كیانی دشمنی روی ميدهد، رستم فوت ميشود (و) از دنیا ميرود.
یكی بهمننام از اسفندیار، از دنیای دونِ روزگار، (بر جای) ميماند.
در دور دنیا چند مدتی كودك است، در پایان و سرانجام او شاه ميشود.
اوبامابیاندازهجنگميكند،پيِخونپدرشجنگميكند،
چند مدتی تمام جنگ ميكنیم، او كه بهمننام است، مرا ميكشد.
از فرزندانمان كسی نميماند، اما خداوند فرزندی به تو ميدهد،
نامش را آذربرزین بگذار، او را بهسوی ایرانزمین روانه كن،
با شمشیر خودم جنگ كند، با همین شمشیر حقم را بستاند.
منجم (= جاماسب) به نقل از كتاب گفتند: آن فرزند از تو (= فرامرز) به شمار ميآید،
او هم حق مرا به تمامی ميستاند، امانت این است، فراموش مكن.
بهروشنی آشكار است كه شخصیتهای گشتاسپی یادگار زریران در انتقال به حماسههای گورانی جای خود را به شخصیتهای خانوادۀ رستم دادهاند و در پیشگویی جاماسپ نیز این رویكرد دیده ميشود.
IV. افتادن پادشاه (گشتاسپ/ كیخسرو) از تخت
3-4-1
pas wištāsp šāh ka-š ān saxwan āšnud az parwāngāh ō zamīg ōbast (50) … pas ān yal ī spandyād kē šawēd ud gōwēd kū agar ašmā bayān sahēd az ēn xāk abar āxēzēd ud abāz ō kay gāh nišīnēd čē man fardāg rōz šawēm pad xwarrah ī ohrmazd bay ud dēn ī māzdēsnān ud gyān ī ašmā bayān sōgand xwarēm kū zīndag xyōn ēč be nē hilēm az ān razm (61) pas wištāsp šāh abar āxēzēd ud abāz ō kay gāh nišīnēd… (62).
گشتاسپشاه كه آن سخن شنود از تختگاه به زمین افتاد. پس آن یل نیواسفندیار نزدیك شد و گفت: اگر شما بغان صلاح بینید از این خاك برخیزید و باز به تخت كیان نشینید، چه من فردا شوم و به فر اورمزد و دین مزداپرستی و جان شما بغان سوگند خورم كه از آن رزم خیون زنده هیچ باقی نگذارم. پس گشتاسپشاه برخیزید و باز به تخت كیان نشست . . .
شاه كیخسرو، خور بی و كار
یقۀ كیانی، دری تا به وار
نه تخت شاهی، ویش وست و خوار
هریزا او رستم، او شیر شكار
گردش زیر بال، شای بلند اختر
دوباره نیاش، نه روی تخت زر
عرض كرد فدات بام، خسرو لالپوش
وی شین [و] زاری، ساعتی بدر گوش
انشاالله ویم چنی، شای كیوانشكو
سوار بوم نه پشت، رخش میدانجو
نه سپای دیوان، برآرم دمار
دیوان كم و بند، واتۀ روزگار
šâh Kay-xusra:w, xawar bi wa kâr
yaqa-y kayâni, dɛr̊i tâ ba wâr
na taxt-e šâhi, we:š wast wa xwâr
hure:zâ a:w R̊ustam, a:w še:r-e šɛkâr
gɛrdɛš ze:r-e bâl, šây buland-axtar
do:bâra nɛyâ-š, na r̊üy taxt-e zar̊
‘arz kɛrd fɛdât bâm!, Xusra:w-e lâł-pu:š
we: šin u zâri, sâ’at-e: badar gu:š
ɛnšâ-lâ we:m čani, šây Kaywân-šuku:
suwâr bu:m wa pɛšt, R̊axš-e me:dân-ǰu:
na sɛpây de:wân, bar-ârɛm damâr
de:wân kam wa band, wâta-y r̊üzɛgâr
شاهكیخسرو از رویدادها آگاهی یافت (و) گریبان كیانی را تا به پایین درید،
(و) از تخت شاهی خودش را به پایین انداخت. رستم،آنشیرشكاربرپایخاست،
زیر دست و بازوی شاه بلنداختر را گرفت (و) دوباره بر روی تخت زر گذاشت.
عرض كرد: فدایت شوم! خسرو لعلپوش! با این شیون و زاری، ساعتی (هم) گوش كنید،
انشاءالله خودم با شاه كیوانشكوه، در پشت رخش میدانجو سوار ميشوم،
دمار از سپاه دیوان برميآورم، دیوان را در بند ميكنم (و) داستانی (برای) روزگار (به یادگار ميگذارم).
در این بخش كیخسرو و رستم جایگزین گشتاسپ و اسفندیار شدهاند.
X. بخشیدن دختر
3-5
… duxt pad zanih awiš dahēm kē andar hamag šahr ī xayōnān zan-ēw az ōy hučihtar nēst (71)
. . . دخترم را به زنی به او دهم كه در همۀ شهر خیونها زن از او خوبچهرتر نیست.
یك دختر داروم، وینۀ قرص خور
مبخشوم و تو، ای شیر سرور
yak do:xtar dâru:m, wēna-y qors-e xwar
ma-baxšu:m wa to:, ɛy šēr-e sarwar
یك دختری همانند قُرص خورشید دارم، آن را به تو ميبخشم ای شیر سرور.
XI. به دندان كار برآوردن
3-6
…garāmīgkard ī jāmāsp pus drafš ī pērōzān pad dandān dārēd ud pad dō dast kārzār kunēd (106).
. . . گراميكرد پسر جاماسپ درفش پیروزان به دندان داشت و با دست كارزار ميكرد.
رستم وات یاران! سرم فداتان
نجات بدرین، بندی نه زندان
رستم رو نیا، چنی جهاندار
آما و نزدیك، بندیان تار
پیا بین چه زین، شیران پرزور
برین و همدا، زنجیر تیمور
جهاندار شیر، چون بور دمان
زنجیر بهرام، برّی و دندان
R̊ustam wât yârân!, sar-ɛm fɛdâ-tân
nɛǰât badarin, bandi na zɛndân
R̊ustam r̊ü nɛyâ, čani J̌ahândâr
âmâ wa nazde:k, bandɛyân-e târ
pɛyâ bin ča zin, še:rân-e pɛr̊-zu:r
bɛr̊in wa hamdâ, zanǰe:r-e Te:mu:r
J̌ahândâr-e še:r, čo:n bawr-e damân
zanǰe:r-e Bahrâm, bɛr̊i wa dɛndân
رستم گفت: یاران! سرم فدایتان! بندیان را از زندان نجات دهید.
رستم با جهاندار روی به راه نهاد (و) به نزدیك بندیان (زندان) تار نهاد.
شیران پرزور از اسب پیاده شدند (و) زنجیر تیمور را بهیكباره بریدند.
جهاندار شیر همانند ببر دمان زنجیر بهرام را با دندان بُرید.
4. دریافت
رزمنامۀ كنیزك بههمراه چند قطعه از حماسههای گورانی پس از بازشناسی و بازسازيهای جزیی، روایتی از یادگار زریران با دگردیسی نامهاست. ساختار نمایشی، چارچوب داستانی و سیر رویدادها، با اختلافات جزیی، در هر دو روایت پهلوی و گورانی یكسان است و در نام شخصیتهای داستان اختلاف وجود دارد؛ گشتاسپ به كیخسرو، ارجاسپ به افراسیاب، زریر به جهانگیر و فرامرز، بستور كودك به سام نوجوان، اسفندیار به رستم و خانواده گشتاسپ به خانوادۀ رستم دگرگونی یافتهاند. با این رویكرد خلاصۀ داستان در هر دو روایت چنین است:
ارجاسپ/ افراسیاب با دو دههزار/ دو نُهصدهزار سپاهی به ایران ميآید. گشتاسپ/ كیخسرو پیكی را كه نامهای آورده ميپذیرد. ابرسام دبیر/ كیومرث منشی نامه را برای شاه ميخواند. شاه با شنیدن مضمون نامه خشمگین ميشود. زریر/ زال با دیدن آشفتگی شاه پیشنهاد ميكند نامه را پاسخ دهد. شاه دستور ميدهد تا جار بزنند/ نامه بنویسند كه هیچكس حتی كودكان ده ساله/ شش و ده ساله تا مردان هشتاد ساله/ كهنسالان در خانه نمانند و با دار و دستۀ خود برای جنگ حاضر شوند؛ زیرا هركس كه نیاید به دار آویخته ميشود/ سرش را از دست ميدهد. مردم دستهدسته با صدای تنبك و نای/ دهل به درگاه ميآیند. كاروان به راه ميافتد، گرد و غبار آن ماه و خورشید را ميپوشاند و بانگ سپاه و هیاهوی میدان به آسمان و دوزخ/ پردۀ زمین ميرسد. جاماسپ آینده و مرگ فرزندان گشتاسپ/ رستم را پیشگویی ميكند. گشتاسپ/ كیخسرو با شنیدن رویدادهای جنگ از تخت بر زمین ميافتد. اسفندیار/ رستم، گشتاسپ/ كیخسرو را دوباره بر روی تخت بازميگرداند.
نبرد آغاز ميشود. ارجاسپ/ افراسیاب میدان نبرد را نظاره ميكند. زریر/ جهانگیر مردانه كارزار ميكند. ارجاسپ/ افراسیاب ميگوید: هركس زریر/ جهانگیر را بكشد دخترم و وزیری/ دخترم و هرچه را بخواهد به او ميدهم. ویدرفش/ پلنگ به میدان ميرود . . . بستور/ سام از پيِ پدر/ عمو به نبرد ميرود . . . بستور/ سام از میدان برميگردد. گشتاسپ/ فرامرز دوباره بستور كودك/ سام نوجوان را چون بر بخت است/ در خیر بر رویش گشوده شده، به میدان ميفرستد. بستور/ سام دلیرانه كارزار ميكند. ارجاسپ/ افراسیاب به رزمگاه مينگرد و رو به سپاه ميگوید: این كودك/ نوجوان ما را به تنگ آوردهاست. ویدرفش/ كوزیب بر پای خاسته و به میدان نبرد ميرود. بستور/ سام به ناآزمودگی خود در رزم اشاره ميكند، اما سرانجام ویدرفش/ كوزیب را ميكشد. اسفندیار و گراميكرد/ رستم و جهاندار نیز در حال نبرد هستند. گراميكرد/ جهاندار درفش شاهی/ زنجیر تیمور را با دندان برميدارد/ ميبُرد. و در پایان ارجاسپ/ افراسیاب با ستاندن یك دست و پایش/ تاجش توسط اسفندیار/ بیژن به كشور خویش بازميگردد.