احمد اشرف و جامعه‌شناسی تاریخی توسعه‌نیافتگی ایران

ناصر صدقی Naser Sedghi <‌n_sedghi@tabrizu.ac.ir‌> دانش‌آموختۀ دکتری تاریخ دانشگاه تهران و دانشیار تاریخ دانشگاه تبریز است. علاوه بر مقالات متعدد در سیاست، اقتصاد و نظام دیوان‌سالاری دورۀ سلجوقی، تاریخ‌نگاری در ایران و اسلام و جامعه‌شناسی تاریخی، تاریخنگاری در ایران عصر سلجوقی، سلجوقیان در تاریخ ایران، رویکردهای تاریخی به مسئلۀ انحطاط و عقبماندگی تاریخی ایران و تاریخ و مشاهیر سرخاب و مقبرهالشعراء تبریز را منتشر کرده است.

مقدمه

در دهه‌‌های اخیر، رویکردهای تحلیلی متفاوتی در خصوص توضیح مسئلۀ انحطاط و توسعه‌نیافتگی تاریخی ایران مطرح شده است. محققان و نویسندگان جریان چپ، چون دیاکونوف، پطروشفسکی، فشاهی، نعمانی و طبری، بر اساس رویکرد مارکسیستی مسئلۀ توسعه‌نیافتگی تاریخی ایران را ناشی از تکامل ناقص و توقف شیوه‌های تولیدی در تاریخ ایران، چون برده‌داری، فئودالی و بورژوازیِ وابسته یا همان سرمایه‌داریِ استعماری دانسته‌اند. وضعیتی که در نهایت مانع از تکامل شیوه‌های تولیدی و گذار آن به شیوۀ تولید سرمایه‌داری و سوسیالیستی در تاریخ ایران شده است.[2] همچنان که طیف دیگری از اندیشمندان و محققان چون همایون کاتوزیان، احمد سیف، کاظم علمداری و پرویز پیران بر اساس الگوی تحلیلی موسوم به شیوة تولید آسیایی، رواج استبداد شرقی و غلبۀ مالکیت دولتی-جماعتی و ضعف مالکیت خصوصی را عامل توسعه‌نیافتگی تاریخی ایران دانسته‌اند.[3] در چنین فضای فکری دوقطبی در خصوص توضیح مسئلۀ توسعه‌نیافتگی تاریخی ایران، احمد اشرف (زاده 1313ش/1934م، تهران) دانش‌آموختۀ جامعه شناسی، از جمله محققان و اندیشمندانی است که با رویکردی میانه و متفاوت با جریان های مذکور در صدد توضیح و تبیین علل و زمینه‌های تاریخی توسعه‌نیافتگی ایران بر آمده است. رویکرد اشرف در خصوص توضیح مسئلۀ توسعه‌نیافتگی تاریخی ایران مبتنی بر شناخت جریان‌ها و ساختارها و نهادها و ویژگی‌های کلی ادوار مختلف تاریخی ایران است؛ رویکردی که آن را متعلق به عرصۀ جامعه‌شناسی تاریخی دانسته است. اشرف تحت تأثیر ادبیات و روش‌شناسی وبری، معرفت تاریخی را امری مفهومی و معقول و معطوف به واقعیات و تجربیات تاریخی دانسته و از مفاهیم جامعه‌شناختی برای فهم و تحلیل برخی از ویژگی‌های تاریخی ایران استفاده کرده است. وی در جامعه‌شناسی تاریخی اصالت و مبنا را به دوره‌های تاریخی داده و بعد از آن در صدد برآمده مفاهیم و نظریات جامعه‌شناختی بیان‌کنندۀ ویژگی‌های ساختاری و فرهنگی هر دورۀ تاریخی را به کار گیرد. هدف اشرف از مبنا قرار دادن دوره‌های تاریخی در جامعه‌شناسی تاریخی از یک سو تأکید بر اهمیت خصوصیات و واقعیت‌های تاریخی هر دوره و پرهیز از تحمیل نظریات و مفاهیم جامعه‌شناختی و از دیگر سو، نفی تفکر قائل به تکامل تک‌خطی مبتنی بر قانونمندی واحد در طول تاریخ است. همچنین، هدفش از تأکید بر ”تفهم“ پدیده‌های تاریخی، اجتناب از نگاه پوزیتیویستی و ساختارگرایانۀ صرف به تاریخ است. او بر اساس روش‌شناسی وبری با دو رویکرد ساختاری (نهادی و فرهنگی) اندیشه‌ای که مبتنی بر روش‌های دو گانۀ مفاهمه و تبیین علّی پدیده‌ای اجتماعی است، دیدگاه‌های خود دربارۀ تاریخ ایران را با محور قرار دادن مسئلۀ توسعه و موانع تاریخی فراروی آن مطرح ساخته است.

تاکنون در زمینۀ بررسی رویکردهای تحلیلی و اندیشه‌های اشرف دربارۀ تاریخ ایران پژوهشی مستقل صورت نگرفته است. فقط در پاره‌ای نوشته‌ها، دیدگاه‌های اشرف در خصوص نظریات عده‌ای از نمایندگان تاریخ‌نگاری نظری در ایران معاصر به شکلی گذرا مورد توجه قرار گرفته است. عباس ولی از جمله محققانی است که در اثر معروف خود، ایران پیش از سرمایهداری، بعد از مطرح ساختن پاره‌ای از مفروضات و رویکردهای تحلیلی و مفهومی اشرف دربارۀ تاریخ ایران، روش و رویکرد تحلیلی او را از چندین وجه نقد کرده است. به عقیدۀ عباس ولی، اشرف علی‌رغم به کارگیری همزمان رویکرد وبری و نظریات مارکس در بررسی تاریخ ایران، در نهایت ضمن نادیده گرفتن مبنای اقتصادی تحلیل‌های مارکس، رویکرد وبری را مبنای تحلیل‌های خود در مورد تاریخ ایران قرار داده است که معطوف به تحلیل نظام‌های سیاسی و ساختارهای اداری و نظامی است. عباس ولی به جهت اهمیت و اصالتی که به رویکردهای تحلیلی معطوف به شناخت و تبیین پدیده‌های اقتصادی و سازوکارهای عناصر اقتصادی در عرصۀ تاریخی قائل است، در نهایت به این نتیجه می‌رسد که رویکردهای تحلیلی اشرف قدرت تبیین سازوکارهای موانع تاریخی توسعۀ ایران را در دورۀ تاریخی پیش از مشروطه ندارد.[4] به نظر می‌رسد نقدهای عباس ولی نسبت به رویکرد تحلیلی اشرف بیش از آنکه مبنای تاریخی داشته باشد، مبنای معرفتی داشته و ناشی از اختلاف در نوع نگاه آنها نسبت به جایگاه و ویژگی‌های پدیده‌های تاریخی در ابعاد اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و اداری و نظامی و روش تحلیل مناسبات آنهاست. عباس ولی با رویکرد نومارکسیستی و با تحلیل مناسبات پدیده‌های اقتصادی و شیوه‌های تولیدی تاریخ ایران را بررسی می‌کند، در حالی که اشرف با رویکرد وبری و با بررسی نقش پدیده‌های سیاسی و نظام‌های اداری و اجتماعی به تاریخ ایران توجه کرده است.

دیگر تحقیقی که در آن اندیشه‌ها و رویکرد تحلیلی اشرف نسبت به تاریخ ایران مورد توجه قرار گرفته، مقاله‌ای است با عنوان ”بازنمایی مدرنیته و تاریخ بومی در نگاه اشرف و کاتوزیان.“[5] در این مقاله، دیدگاه‌های اشرف دربارۀ تاریخ ایران با نگاه توصیفی و تأییدی صرف و به لحاظ موضوعی بازخوانی شده است. همچنین، نویسندگان مقاله ساده‌انگارانه تصور کرده‌اند که رویکرد اشرف در بررسی تاریخ ایران تلاش برای ”بازگشت به تاریخ بومی ایران“ است. در حالی که اشرف، به لحاظ مبانی فکری و معرفتی، مطابق اصول حاکم در گفتمان ”شرق‌شناسی“ به تاریخ ایران نگریسته و ساختارها و مناسبات حاکم در تاریخ ایران را بیشتر از منظر اروپامحوری و اصالت دادن به تجربیات تاریخی جوامع توسعه‌یافتۀ اروپایی بررسی کرده است. در دو سال اخیر هم نشست‌ها و جلساتی در خصوص بررسی افکار و اندیشه‌های احمد اشرف برگزار شده است که در نوع خود اقدامی ارزشمند در بازخوانی کارنامۀ فکری این محقق بعد از پنج دهه غفلت است.[6]

 

روششناسی جامعهشناسی تاریخی اشرف

احمد اشرف از نخستین اندیشمندانی است که در دهۀ 1340 از اصطلاح جامعه‌شناسی تاریخی در برابر Historical Sociology استفاده کرده است. او جامعه‌شناسی تاریخی را دانشی دانسته که در صدد ”تفهّم“ و ”تبیین علّی“ ویژگی‌های خاص دوره‌های تاریخی بر اساس مفاهیم و نظریات جامعه‌شناختی است. اشرف با رویکرد ”جامعه‌شناسی تاریخی “ در صدد شناخت ”شالوده‌ها“ و ”ساختمان اجتماعی“[7] و جایگاه ”نیروهای عمده و نظام های وسیع‌تری“ بود ”که در تعیین مسیر تحولات اجتماعی“ در تاریخ ایران مؤثر بوده است. وی با نگاهی به تاریخ ”بیست‌و‌پنج قرنی“ ایران معتقد است ”تحلیل و تفهّم“ ”خصوصیات و مبانی اقتصادی و اجتماعی و ساختمان اجتماعات شهری و روستایی و ایلی“ جامعۀ ایرانی در چنین برهه‌ای طولانی فقط با جامعه‌شناسی تاریخی امکان‌پذیر است، نه با تاریخ‌نگاری جزئی‌نگر و تفریدی.[8] از نظر اشرف،

واحد اصلی تحقیقات جامعه‌شناسی تاریخی دوره‌های تاریخی است و از این رو امور جزئی و نظام اجتماعی را می‌باید در قالب دوره‌های معین تاریخی درک و فهم نمود. تعیین مشخصات و ویژگی‌های تاریخی ساختمان و نظام اجتماعی در هر دورۀ تاریخی از وظایف اصلی جامعه‌شناسی تاریخی است. به نظر ما، هر دورۀ تاریخی نه تنها دارای ساختمان مشخصی است، بلکه قوانین و عوامل تغییر اجتماعی در هر دورۀ تاریخی ویژه همان دوره می‌باشد. جامعه‌شناسی تاریخی تصورات و مفاهیم و آرمان‌های اجتماعی و مذهبی و سیاسی و فلسفی و علمی را نیز همچون ساخت اجتماعی ازلی و ابدی نمی‌داند. بلکه آنها را مقولاتی تاریخی در نظر می‌آورد که خاص دوره‌های تاریخی معین می‌باشند. و سرانجام آنکه به نظر ما جامعه‌شناسی تاریخی طبیعت و ماهیت انسان را نیز امری ثابت و لایتغیر نمی‌داند و آن را به عنوان یک مقولۀ تاریخی و اجتماعی در دوره‌های تاریخی و انواع اجتماعی متفاوت و طبقات اجتماعی متمایز در تغییر می‌بیند.[9]

اشرف در مقابل ”مستشرقان و ایران‌شناسان شوروی“ که ”جامعه‌شناسی تاریخی ایران“ را با رویکرد تکاملی و جزمی در خدمت اثبات نظریه و ایدئولوژی تاریخ‌نگاری تکاملی بررسی می‌کردند،[10] تلاش کرد مطابق روش‌شناسی وبری ضمن رد هرگونه دانش تاریخی جزمی و مدعی شناخت قانونمندی تاریخی، نظریه را در خدمت فهم تاریخ و دستیابی به دانش تاریخی نسبی و واقع‌گرایانه به کار گیرد.[11] به نوشتۀ اشرف،

به نظر ما جامعه‌شناسی تاریخی وجود قوانین عام و شامل و ورای تاریخی را که حاکم بر تکامل تک‌خطی تمام دوره‌های تاریخی باشد نمی‌پذیرد. چه تحولات تدریجی اجتماعی در هر دورۀ تاریخی خاص همان دوره بوده و قوانین تحول انقلابی از یک مرحلۀ تاریخی به مرحلۀ دیگر نیز دارای ویژگی‌های خود می‌باشد. و از آنجا که جامعه‌شناسی تاریخی جامعه و تاریخ را از فرآورده‌های انسانی دانسته و جریان تاریخ را برآیندی از رابطۀ انسان با فراورده‌های خود می‌داند، هیچ قانون کلی و عمومی را که حاکم بر سیر خلل‌ناپذیر تحولات اجتماعی و تکامل تک‌خطی جوامع بشری از مراحل معین و مشخص تاریخی باشد، نمی‌پذیرد.[12]

اشرف جدای از اینکه مخالف هرگونه دیدگاه قائل به تکامل‌گرایی تک‌خطی و وجود قوانین عام و جهان‌شمول تاریخی بود، تحت تأثیر رویکرد معرفتی و روش‌شناسی وبر، مخالف با تاریخ‌گرایی و تجلّی تمام واقعیت در شناخت و معرفت انسانی بود. به نظر وی، مفاهیم جامعه‌شناختی در زمینۀ تحلیل پدیده‌های تاریخی، نه در حکم واقعیت‌های صرف و حقایق مدعی عینیت تاریخی، بلکه همچون الگوهایی تحلیلی‌اند که مهم‌ترین کاربرد آنها ارائۀ فهمی منسجم و تعریف‌شده از پدیده‌های تاریخی در چارچوب ادوار تاریخی است.[13] اشرف واقعیت در معنای عام و واقعیت اجتماعی و تاریخی را در معنای خاص امری پیچیده و دشوار نامتناهی می‌داند که علم عینی هرگز نمی‌تواند انعکاس تمام واقعیت تجربه‌شدۀ محقق باشد. در نتیجه، دانش انسان نمی‌تواند انعکاس واقعیت باشد، بلکه محقق با انتخاب بخشی از جنبه‌های اساسی و باارزش واقعیت فهم خود از آن را عرضه می‌کند.[14]

مهم‌ترین وجه روش‌شناسی اشرف به کار گرفتن روش مفهومی موسوم به تیپ‌های ایدئال (Ideal Types) وبر است؛[15] اصطلاحی که خود برای اولین‌بار در ادبیات فارسی آن را به ”نمونه‌های متعالی“[16] و ”نمونه‌های اعلی“[17] ترجمه کرده است. اشرف به پیروی از وبر معتقد است که برای فهم و تبیین رویدادها و حوادث متعلق به ادوار تاریخی، می‌بایست از تصورات و مفاهیم کلی و انتزاعی موسوم به  ”نمونه‌های متعالی“ استفاده کرد. به عقیدۀ وی، با توجه به پیچیدگی و لایتنهاهی بودن عرصۀ واقعیت اجتماعی-تاریخی، شناخت اجتماعی و تاریخی از خلال مجموعه‌ای از گزاره‌های مفهومی حاصل می‌آید که ”تیپ‌های ایدئال“ وبر از مصادیق آن است.[18] به زعم اشرف، موضوع محوری روش موسوم به تیپ‌های ایدئال یا ”نمونه‌های آرمانی“ وبر فهم و تبیین ”عمل اجتماعی“[19] یا همان کنش اجتماعی و گونه‌های مختلف آن در عرصۀ اجتماع و تاریخ است.[20] اشرف بر اساس نظر وبر جایگاه تیپ‌های ایدئال یا نمونه‌های متعالی را در زمینۀ شناخت و تحلیل پدیده‌های تاریخی –اجتماعی چنین تعریف می‌کند:

تیپ‌های ایدئال انعکاس سادۀ واقعیت خارجی نمی‌باشند، بلکه ساخت ذهنی بشر برای ایجاد ارتباط میان وقایع تجربی، به منظور پدید آوردن یک هیئت معنی‌دار و قابل فهم انسانی، به شمار می‌آیند. بدین ترتیب است که ما پدیدارهای انسانی را به قلمرو نظام منطقی معینی وارد نموده و به ساخت منطقی آنها می‌پردازیم.[21]

در نوشته‌های اشرف چهار کارکرد برای استفاده از ”نمونه‌های متعالی“ به منزلۀ ”ابزاری تحلیلی “ برای فهم و تبیین پدیده‌های تاریخی قابل شناسایی است:[22] 1. سهولت فهم معنایی (Verstehen = Understanding) و تبیین علّی (Explanation) ویژگی‌های پدیده ها و ادوار تاریخی، 2. سنجش و بررسی میزان نزدیکی و انحراف فهم موجود با واقعیت ادوار و پدیده‌های تاریخی و اجتماعی، 3. بررسی تطبیقی و سنجش خصوصیات و ویژگی‌های دوره‌های تاریخی یک جامعه با یکدیگر، 4.  مقایسه و بررسی خصوصیات دوره‌های تاریخی یک جامعه با جوامع و تمدن‌های دیگر. اشرف برای فهم و تبیین ویژگی‌های ساختارهای اجتماعی در تاریخ ایران مصادیقی از نمونه‌های انتزاعی را برای توضیح ابعاد مسئلۀ توسعه‌نیافتگی تاریخی ایران به کار گرفته است که عبارت‌اند از ”نظام آسیایی،“ ”استبداد شرقی،“ ”نظام فئودالی،“ ”نظام پاتریمونیال“ یا ”شه‌پدری،“ ”نظام ملوک‌الطوایفی،“ ”اصناف شرقی،“ ”گیلدهای غربی،“ ”شهر شرقی،“ ”شهر غربی،“ ”بورژوازی،“ ”نظام سرمایه‌داری غربی،“ ”نظام سرمایه‌داری وابسته“ و ”نظام سرمایه‌داری ملی.“ او کوشیده از طریق استفاده از این مفاهیم، ضمن شناخت ویژگی‌های ادوار تاریخی ایران، خصوصیات هر دوره را با ادوار دیگری از تاریخ ایران مقایسه کند. همچنان که برای توضیح موانع تاریخی توسعۀ جامعۀ ایران، به مقایسۀ خصوصیات تاریخی جامعۀ ایرانی با جوامع غربی برآمده است.

دیگر وجه روش‌شناسی اشرف برای شناخت پدیدارهای تاریخی استفاده از رویکرد روش‌شناختی موسوم به ”فونکسیونالیسم دیالکتیک“ است. اشرف این روش را از طریق ادغام رویکرد کارکردگرایی و روش تحلیل دیالکتیکی مطرح در روش‌شناسی مارکس به کار گرفته است. با توجه به غیرتاریخی و حتی ضد تاریخی بودن روش تحلیل کارکردگرایی، اشرف با ادغام اصول روش تحلیل دیالکتیکی که مبتنی بر تحلیل پدیده‌های تاریخی بر اساس تضاد و تاریخ‌گرایی است، روش ”فونکسیونالیسم دیالکتیک“ را اساس بخش دیگری از روش‌شناسی خود به منظور تحلیل پدیده‌های تاریخی قرار داده است.[23] به نوشتۀ اشرف، جامعه‌شناسانی چون مارکس و ماکس وبر از روش مذکور در زمینۀ تحلیل پدیده‌‌های اجتماعی و تاریخی استفاده کرده‌اند. از نگاه اشرف، اصول روش ”فونکسیونالیسم دیالکتیک“ در زمینۀ شناخت و تحلیل پدیده‌های اجتماعی و تاریخی عبارت است از[24]

  1. واقعیت زندگی اجتماعی انسان برآیندی است از یک رابطۀ دیالکتیکی میان سازنده [عامل فردی] و ساخت‌های اجتماعی [عامل ساختاری] که فرآورده‌های کار وی هستند و در عین حال بر او تأثیر دارند.
  2. برای درک نظام‌های اجتماعی باید آنها را در دوره‌های تاریخی در نظر آورد و اصل ویژگی‌ تاریخی را به کار برد.
  3. نظام‌های اجتماعی کاملاً بسته و منسجم نیستند و ممکن است‌ یک نظام اجتماعی شامل چند نظام فرعی و متمایز و ناهمبسته باشد.
  4. تعادل پویا، در معنای وسیع آن و برای یک دورۀ بلند، وجود داشته و نظام‌های اجتماعی گرایشی بدان سوی‌ دارند.
  5. تبیین علّی پدیدارهای اجتماعی و تغییرات آنها غالباً چند جانبه‌اند و محتملاً به‌ خاطر اصل ویژگی تاریخی در هر دورۀ تاریخی، با شرایط ویژه‌ای، عاملی بیش از عوامل دیگر در تغییر و تحول مؤثر است. اصل ویژگی تاریخی با ساختن یک قانون کلی برای همۀ ادوار تاریخی مغایرت دارد و تنها می‌تواند برای توضیح پدیده‌ها و تحولات یک دورۀ تاریخی دارای کارایی و اعتبار باشد.
  6. ضرورت‌ها و مقتضیات فونکسیونی را باید با توجه به اصل ویژگی‌ تاریخی برای هر دورۀ تاریخی در نظر آورد و نه برای همۀ ساخت‌ها و نظام‌های اجتماعی در دوره‌های‌ متفاوت تاریخی.
  7. فونکسیونالیسم دیالکتیک هم تغییر و تحول تدریجی‌ و هم تغییر و تحول انقلابی را در نظر می‌آورد.
  8. فونکسیونالیسم دیالکتیک توافق جمعی‌ و توازن و تعادل را همراه با تضاد و تنازع از اصول مسلم زندگی اجتماعی انسان می‌داند و زندگی‌ انسان را برآیند دیالکتیکی روابط آنها می‌شناسد.

 

الگوهای مفهومی و نظری مطرح در جامعهشناسی تاریخی اشرف

احمد اشرف برای مارکس و مارکس وبر در عرصۀ جامعه‌شناسی به صورت عام و جامعه‌شناسی تاریخی به صورت خاص، قائل به نوعی مرجعیت بوده و آنها را از ”بنیان‌گذاران جامعه‌شناسی تاریخی“ دانسته است.[25] اشرف با ادغام پاره‌ای از مضامین نظام آسیایی و فئودالی مارکس و پاتریمونیالیسم و نظریۀ شهر وبر خصوصیات نظام سیاسی و اجتماعی جامعۀ ایرانی را در عرصۀ تاریخی، در مقابل خصوصیات تاریخی جوامع غربی، تعریف کرده است.[26] رویکرد اشرف در استفادۀ همزمان و به هم پیوسته از نظریات و مفاهیم مطرح در اندیشه‌های مارکس و ماکس وبر از طرف عباس ولی به اقدامی التقاطی و دارای تعارضات تحلیلی تعبیر شده است.[27] این اقدام اشرف از آنجا با اعجاب و انتقاد مواجه شده که مارکس با دیدگاهی جبری و تکامل‌گرایانه به تاریخ  پدیده‌های اجتماعی و تاریخی را بر اساس اصالت عنصر اقتصاد و شیوه‌های تولید تبیین کرده است.[28] در حالی که ماکس وبر اصالت عنصر اقتصادی را در کنار نقش عوامل فرهنگی و سیاسی کم‌رنگ‌تر کرده و در صدد به دست دادن شناختی غیرجزمی و غیرتکامل‌گرایانه از پدیده‌های تاریخی و اجتماعی برآمده است.[29] اشرف با علم به چنین تفاوت‌هایی بین نگرش و روش مارکس و ماکس وبر در زمینۀ شناخت و تحلیل پدیده‌های تاریخی، مطابق رویکرد معرفتی و روش‌شناسی خاص خود، فهم و قرائتی سازگار از دیدگاه‌ها و نظریات مارکس و ماکس وبر عرضه کرده و هر دو را برای شناخت ویژگی‌های تاریخی ایران به کار گرفته است.

فهم و قرائت اشرف از اندیشه‌ها و نظریات مارکس در خصوص سیر و جریان تاریخ و شناخت مراحل و موانع ترقی و پیشرفت جوامع بشری کاملاً متفاوت با قرائت جریان‌های مارکسیستی است. وی تلاش کرده است مارکس را اندیشمندی نسبی‌گرا با تفکراتی غیرتکامل‌گرایانه نشان دهد. اشرف بر اساس ”انسان‌شناسی فلسفی مارکس“ بر این مسئله تأکید کرده است که ”نمی‌‌توان نظریۀ وی [مارکس] را همچون آرای داروینیست‌های اجتماعی و سایر اصحاب نظریۀ تکامل و ترقی دانست. “ همچنان که معتقد است نمی‌توان نظریه مارکس را ”از باب آرای جبری دانست. چه جبر وی جبری انسانی است و مبانی نظریۀه وی دارای زمینه‌های اثباتی (تحصّلی) نمی‌باشد. “دیگر آنکه به نظر اشرف، با مطالعۀ دقیق در سوابق فکری و داده‌های عمیق تاریخی مطرح در آثار مارکس می‌توان به این نتیجه رسید که وی ”سیر خلل‌ناپذیر جوامع بشری را در یک خط مستقیم مورد تردید و تأمل قرار داده و دربارۀ امکان تحول چندخطی جوامع انسانی که با پیشرفت علوم انسانی در قرن حاضر به ثبوت رسیده، تأکید نموده است.“[30]

منظور اشرف در هر دو استدلال فوق معطوف به نقد و رد دیدگاه‌ها و ایدئولوژی ”احزاب کمونیست“ شوروی و ”احزاب سیاسی و شاگردان علوم اجتماعی در ایران“ بوده که به واسطۀ بیانیۀ لنینگراد در زمان استالین از یک سو نظریۀ شیوۀ تولید آسیایی را از آرا و نظریات مارکس کنار نهادند و از دیگر سو، به طرح قرائتی جزمی و تکامل‌گرایانه و جهان‌شمول از نظریات مارکس دربارۀ سیر تاریخی جوامع جهانی مباردت ورزیدند. اشرف در مقابل مارکسیست‌ها با عرضۀ قرائتی لیبرالیستی از پاره‌ای نظریات مارکس، چون ”شیوۀ تولید آسیایی“ یا ”نظام آسیایی“ و ”استبداد شرقی“ و ”فئودالیسم“[31] آن را به لحاظ معرفتی و روش‌شناختی وبری کرده است؛ بدین معنی که دیدگاه‌های جزمی و تکامل‌گرایانۀ تک‌خطی به تاریخ و اصالت عامل اقتصادی در تحلیل‌های مارکس را تحت‌الشعاع قرائت نسبی‌گرایانه و تکامل‌گرایی چندخطی و اهمیت عوامل سیاسی و نظامی قرار داده است. ویژگی شاخص دیدگاه‌های اشرف دربارۀ تاریخ ایران، مانند روش‌شناسی‌اش، ابتنای آن به نظریات و دیدگاه‌های وبر است. او همراه با استفادۀ مطلوب از دیدگاه‌ها و نظریات مارکس، چون نظام آسیایی و استبداد شرقی، نظام فئودالی و نظریۀ پیوستگی شهر و روستا و وحدت شیوۀ تولید کارگاهی و کشاورزی مارکس، نظریات وبر چون پاتریمونیالیسم یا نظام شه‌پدری و دیدگاه‌های او در خصوص تفاوت‌های شهر شرقی و غربی و اصناف شرقی و گیلدهای غربی را در زمینۀ توضیح مسئلۀ توسعه‌نیافتگی تاریخی ایران به کار گرفته است.[32]

اشرف برای توضیح موانع تاریخی توسعه‌یافتگی ایران، در عین استفاده از دیدگاه‌های مارکس و ماکس وبر، نظریات آنها را در توضیح همۀ تجربیات مرتبط با نظام سیاسی و اجتماعی در تاریخ ایران کافی ندانسته و مفهوم سومی را مطرح کرده که موسوم به نظام ”ملوک‌الطوایفی“ است. به عقیدۀ او، جامعۀ ایرانی به لحاظ ساختاری فقط به‌ شهر و روستا محدود نبوده و همواره دارای بعد سومی هم بوده که همان اجتماعات ایلی است‌. اهمیت اجتماعات ایلی در تاریخ ایران ناشی از آن بوده که اکثر سلسله‌هایی که حاکمیت را طی مدت‌های مدید در ایران در اختیار داشتند، از ایلات و قبایل کوچنده بوده‌اند. به عقیدۀ اشرف، ”ابعاد کلی جامعۀ ایرانی به اجتماعات شهری و روستایی محدود نبوده و همواره دارای بعد سومی که اجتماعات ایلی باشد بوده است. بنابراین، [لازم است] رابطۀ اساسی شهر و روستا در تحلیل مارکس به تفهم روابط شهر و ایل و روستا توسعه یابد و بعد سوم ساختمان جامعۀ ایرانی در هر تحلیلی که از آن به عمل می‌آید در نظر گرفته شود.“[33] تعریف اشرف از ”نظام ملوک‌الطوایفی“ متفاوت با ”نظام فئودالی“ است. به عقیدۀ وی، یکی از ”مشکلات تفسیر تاریخ ایران یکی دانستن نظام ملوک‌الطوایفی با فئودالیسم است. “ به باور وی، برخلاف نظام فئودالی، نظام ملوک‌الطوایفی قلمرو خود را به شکل ”پاتریمونیال“ اداره می‌کند. او پیدایش نظام ملوک‌الطوایفی در تاریخ ایران را ناشی از ”زوال حکومت مقتدر مرکزی“ و سلطۀ ایلات و خاندان‌های محلی بر عرصۀ سیاسی می‌داند؛ حکومتی غیرمتمرکز با ویژگی‌های پاتریمونیال یا آسیایی. به نظر اشرف، نظام ملوک‌الطوایفی در تاریخ ایران به لحاظ شکلی شبیه نظام پاتریمونیال غیرمتمرکز بوده و به لحاظ ماهوی ویژگی‌های پاتریمونیال داشته است.[34] اشرف با چنین دیدگاهی به این نتیجه می‌رسد که برای تحلیل‌ تحولات اجتماعی و سیاسی در ایران می‌باید از سه مدل نظام آسیایی، نظام فئودالی و نظام ملوک‌الطوایفی استفاده کرد. به عقیدۀ وی، جامعۀ ایران در طول تاریخ همواره میان این سه‌ نظام در نوسان بوده است. اشرف شبیه به وبر هر کدام از مفاهیم مذکور را در حکم ”نمونه‌های متعالی“ دانسته و نظر خود را چنین بیان کرده است: ”به نظر ما، جامعۀ ایرانی میان این سه نمونۀ متعالی نظام فئودالی و نظام آسیایی و نظام ملوک‌الطوایفی در نوسان بوده و در هر دوره‌ای به یکی از آنها بیشتر متمایل می‌شده است؛ بدون آنکه به‌طور مطلق یکی از این نمونه‌های متعالی عیناً در عمل مصداق پیدا کرده باشد.“[35]

رویکرد مفهومی اشرف در بازخوانی تاریخ ایران بر اساس مسئلۀ توسعه‌نیافتگی با چندین مشکل تحلیلی و ابهام اساسی مواجه است. نخست اینکه وجود فئودالیسم واقعی در تاریخ ایران را با توجه به ویژگی‌های چنین نظامی-که عموماً در تاریخ اروپا رواج داشته-چندان صادق ندانسته است.[36] به همین اعتبار، مشخص نیست که مفهوم یا ”نمونۀ متعالی“ فئودالیسم را برای چه دوره‌ای از تاریخ ایران به کار برده است. آن هم در شرایطی که معتقد است ”امکان تکامل فئودالی از درون نظام آسیایی از نظر بحث ما حائز نهایت اهمیت است. زیرا چنان‌که خواهیم دید، در تاریخ ایران می‌توان نوساناتی را مشاهده نمود که به‌طور مرتب میان نظام آسیایی و نظام فئودالی در جریان بوده است.“[37] اشرف در مدعای مذکور دقیقاً مشخص نمی‌کند که در کدام دوره‌های تاریخ ایران نظام آسیایی و در کدام‌یک نظام فئودالی حاکم بوده و نظام فئودالی بر اساس چه سازوکارهایی از درون نظام آسیایی شکل می‌گیرد؟ خصوصاً اینکه اشرف در یک گزارۀ تحلیلی دیگر مدعایی را مطرح می‌کند که حتی به نوعی نفی دیدگاه فوق است و آن اینکه تماماً قائل به حاکم بودن نظام آسیایی در تاریخ ایران شده و وجود فئودالیسم را منتفی می‌داند.

اساس و مبنای نظام اقتصادی-اجتماعی فئودالیسم غربی تضاد میان دو نظام متمایز و متفاوت شهر و روستاست. و همین تضاد است که امکان رشد و نمو مستقل اصناف غربی را در شهرها می‌دهد و سرانجام با رشد آنها نظام فئودالی از هم می‌پاشد. حال آنکه آشکار است که 40 قرن سابقۀ شهرنشینی در خاورمیانه و 25 قرن سابقۀ آن در تاریخ ایران فاقد چنین خصیصه‌ای بوده است. به بیان دیگر، شهر در نظام آسیایی فاقد استقلال شهرهای قرون وسطایی در غرب بوده است.[38]

اشرف در این نقل قول عملاً بر این مدعا صحه می‌گذارد که ایران در طول 25 قرن تاریخ خود مبتنی بر نظام آسیایی بوده و فئودالیسم در آن جایگاهی نداشته و در نتیجه، امکان‌های توسعۀ تاریخی به سمت سرمایه‌داری هم نمی‌توانست وجود داشته باشد.

دیگر ابهام در رویکرد تحلیلی اشرف دربارۀ تاریخ ایران این است که وی در کنار ”نمونه‌های متعالی“ سه‌گانۀ مذکور، از مفهومی دیگر برای بیان ویژگی‌های نظام سیاسی حاکم در تاریخ ایران استفاده کرده است که همان پاتریمونیالیسم یا نظام شه‌پدری مطرح در جامعه‌شناسی سیاسی وبر است.[39] اشرف در خصوص رابطه و نسبت نظام فئودالی با نظام پاتریمونیال و اینکه کدام‌یک از این دو نظام در تاریخ ایران حاکم بوده، همان دیدگاه و تحلیلی را مطرح می‌سازد که در نسبت دو نظام فئودالی و آسیایی مطرح کرده است اتخاذ چنین رویکردی عملاً آشفتگی و التقاطی بودن دیدگاه‌های اشرف و ”نمونه‌های متعالی“ او را در بیان خصوصیات دولت و جامعۀ ایران در عرصۀ تاریخی نشان می‌دهد. به نوشتۀ اشرف،

به‌طور کلی ویژگی‌های تاریخ ایران دورۀ اسلامی را نمی‌توان با ویژگی‌های نظام فئودالی یکی دانست. یکم آنکه شیوۀ اساسی حکومت در ایران شباهت بسیار با نظام پاتریمونیال داشته و از نظام فئودال متمایز بوده است. در ایران، فرمانروایان مطلق‌العنان بوده‌اند و آداب و رسوم فئودالی و طبقۀ نجیب‌زادگان فئودال در ایران مانند غرب وجود نداشته است. دوم آنکه اعطای اراضی از نوع بنفیس (Benefice) بوده است و نه از نوع فیف (Fief). اعطای اقطاع و تیول در ایران جنبۀ فئودالی فیف نداشته و دارای جنبۀ اداری بوده است. سوم آنکه در ایران، اجتماعات شهری و ایلی و روستایی در کنار هم وجود داشته است. چهارم آنکه در ایران، شهرنشینی رونق داشته و ساخت زندگی شهری با شهرهای فئودالی در مغرب‌زمین متفاوت و متمایز بوده است. اقتصاد و بازرگانی در ایران رواج داشته و اصناف و پیشه‌‌وران نیز همچون روستاییان تحت تسلط دستگاه اداری حکومت پاتریمونیال بوده‌اند.[40]

دیگر ابهام در تحلیل‌های اشرف این است که وی همزمان از دو مفهوم نظام پاتریمونیال و نظام آسیایی برای توضیح ویژگی‌های دولت و جامعه در تاریخ ایران استفاده می‌کند، بدون اینکه روشن کند که اولاً نظام پاتریمونیال/شه‌پدری چه نسبتی با نظام آسیایی و استبداد شرقی دارد و دیگر اینکه کدام ادوار تاریخی ایران ویژگی‌های نظام آسیایی داشته و کدام دوره‌ها مبتنی بر نظام شه‌‌پدری بوده است. از نوشته‌های پراکندۀ اشرف می‌توان استنباط کرد که وی پاتریمونیالیسم را دارای ”خصائص نظام آسیایی“ دانسته است.[41] در واقع، اشرف به لحاظ ماهوی نظام آسیایی مارکس و نظام پاتریمونیال وبر را با مسامحه ساختارهایی شبیه و همسان تلقی کرده و هر دو را با خصوصیات تاریخی دولت در ایران منطبق دانسته است.[42] به عقیدۀ وی، در نظام آسیایی و همچنین در نظام پاتریمونیال، اعطای بنفیس از طرف حاکم و شخص پادشاه به صاحب منصبان اداری و لشکری، که در قبال خدمات صورت می‌گرفت، همسان و شبیه هم بود. چرا که برخلاف فئودالیسم، اعطای زمین در هر دو نظام مذکور به صورت بنفیس بود و به مقام و منصب تعلق می‌گرفت، در حالی که در فئودالیسم، اعطای زمین به صورت فیف بود و به شخص صاحب منصب اختصاص می‌یافت، همچنان که در فئودالیسم واسال‌ها در مقابل ارباب دارای استقلال و ضمانت‌های حقوقی بودند. در حالی که در مقابلِ استبداد شرقی حاکم در نظام آسیایی و دولت پاتریمونیال حاکم در شرق، صاحب‌منصبان نظامی و اداری از امرا و سران کشوری دارای استقلال و اختیارات حقوقی نبودند. اشرف غیر از شباهت‌های ساختاری و ماهوی، از حیث فرجام هم قائل به شباهت بین نظام آسیایی و پاتریمونیال است، چنان‌که معتقد است هر دو نظام دارای امکان‌های تحول به سمت گونه‌ای ”فئودالیسم شرقی“ هستند، فئودالیسمی که مبتنی بر ”بنفیس“ بوده است، در حالی که فئودالیسم اصیل که در مغرب‌زمین رواج داشته مبتنی بر ”فیف“ بوده است.[43] می‌توان گفت اشرف هر دو نظام آسیایی و پاتریمونیال را نظام‌های شبیه به هم و همزمان در تاریخ ایران تصور کرده و به صورت خام و التقاطی هر دو را صادق دانسته و بعد در ادامه، انتظار داشته که هر دو نظام به گونه‌ای فئودالیسم-که همانا شکل متفاوتی از فئودالیسم غربی بود-متحول گردد. فئودالیسمی که چونان مبنای تحقق نظام سرمایه‌داری مطرح بود. اما چون نوع فئودالیسم برخاسته از تسلط دو نظام آسیایی و پاتریمونیال شباهتی به فئودالیسم اصیل اروپایی نداشته است، نظام سرمایه‌داری شکل‌گرفته در ایران معاصر هم شباهتی به سرمایه‌داری اصیل اروپایی نداشت. در نتیجه، به عقیدۀ اشرف، ایران در طول تاریخ خود تا دورۀ معاصر با مشکل تحول و دگرگونی به سمت فئودالیسم و سرمایه‌داری واقعی مواجه بوده است.

 

موانع تاریخی توسعۀه ایران در جامعهشناسی تاریخی اشرف

مسئلۀ اساسی مطرح در جامعه‌شناسی تاریخی اشرف تبیین موانع و محدودیت‌های تاریخی فراروی شکل‌گیری طبقات اجتماعی و مقدمات و پیش‌شرط‌های تحقق سرمایه‌داری در تاریخ ایران است. اگر الگوی‌های متفاوت مطرح در عرصۀ توسعه را لحاظ کنیم، می توان اشرف را یکی از نمایندگان گفتمان قائل به اصالت الگوی توسعۀ دموکراتیک و سرمایه‌‌داری بر اساس نقش‌آفرینی طبقۀ متوسط شهری یا بورژوازی دانست.[44] اشرف برای توضیح چنین مسئله‌ای ابتدا در صدد نشان دادن موانع فراروی شکل‌گیری نظام طبقاتی فئودالی به منزلۀ مبنا و پیش‌شرط سرمایه‌داری در تاریخ ایران برآمده و بعد از آن، به توضیح و تبیین موانع شکل‌گیری طبقۀ متوسط شهری یا بورژوازی در تاریخ ایران پرداخته است.

دیدگاه‌های اشرف دربارۀ مسئلۀ موانع تاریخی توسعۀ ایران به صورت عام و موانع شکل‌گیری نظام طبقاتی و سرمایه‌داری به صورت خاص در چندین سطح تحلیلی به‌هم‌پیوسته قابل توضیح است. در سطح نخست، که مربوط به ساختار و نظام اجتماعی ایران است، ”شیوۀ تولید عشایری و سلطۀ سیاسی و نظامی عشایر بر جامعۀ شهری و روستایی،“ پیوستگی‌های اجتماعات روستایی و شهری در شکل وحدت کشاورزی و صنایع دستی و پیشه‌وری و تفاوت اصناف شهری ایران با ”گیلدهای غربی “ بنیادی‌ترین موانع تاریخی تحقق فئودالیسم و در نتیجه رشد ”سرمایه‌داری ملی“ مطرح شده‌اند.[45] اشرف با استفاده از نظریۀ نظام آسیایی مارکس، که معطوف به توضیح ابعاد پیوستگی شهر و روستا و وحدت صنایع دستی پیشه‌وری و اقتصاد کشاورزی در جوامع آسیایی است، معتقد است که نظام اجتماعی و اقتصادی رایج در شهر و روستاهای ایران برخلاف فئودالیسم اروپایی، به جای توسعۀ تقسیم کار اجتماعی و تفکیک تولید و تمایز و تضاد اقتصاد کشاورزی و پیشه‌وری، به سمت پیوستگی و وحدت اجتماعی و اقتصادی و در نتیجه، عدم رشد تقسیم کار اجتماعی پیش رفته است. همچنان که رواج ”شیوۀ تولید عشایری “ به لحاظ اقتصادی منجر به ایجاد موانع جدی در مقابل رشد شیوه‌های تولید فئودالی و سرمایه‌داری و تقسیم کار در عرصه‌های اقتصادی شده و مانع رشد سرمایه‌داری در جامعۀ شهری شده است.[46]

در سطح دوم تحلیل‌های اشرف می‌توان عرصۀ ساختار و ماهیت نظامات سیاسی حاکم در تاریخ ایران را عنوان کرد که دیگر مانع اساسی در مقابل امکان‌های تحقق فئودالیسم و سرمایه‌داری بوده است. استبداد آسیایی، پاتریمونیالیسم، شبه‌فئودالیسم شرقی و ملوک‌الطوایفی از گونه‌های نظام‌های سیاسی است که اشرف در تاریخ ایران از آنها بحث کرده است. این نوع نظام‌های سیاسیِ همسان از حیث ماهیت و ساختار، به علت ویژگی‌های فردی و خودکامه و تمامیت‌خواهشان در عرصۀ سیاسی، از موانع جدی شکل‌گیری نظام‌‌های فئودالی و سرمایه‌داری در تاریخ ایران بوده‌اند. عدم شکل‌گیری اشرافیت موروثی و نظام طبقاتی فئودالی و سرمایه‌داری، عدم پیدایش اصناف مستقل در بازارهای شهری، محدودیت‏های قضایی و نبود نهادهای حقوقی مستقل در سطح جامعه، برابری همگانی و بی‏قدرتی عمومی در مقابل نظام سیاسی حاکم از پیامدهای حاکم بودن ”نظام آسیایی“ و ”نظام شه‌پدری“ در تاریخ ایران بوده است.[47] به نظر اشرف، جامعۀ ایرانی به لحاظ سیاسی میان شرایط دوگانۀ اقتدار و سلطۀ‏ حكومت مركزی و نظام خودكامۀ آسیایی و پاتریموینال از یك ‏سو و سلطۀ نظام ملوك‏الطوایفی و خان‌خانی با نظام شه‌پدری پراكنده از دیگر سو نوسان می‏كرده است. هنگام تسلط حكومت‌های مقتدر مركزی قدرت ملوك‏الطوایف تا حدی محدود می‏شد و هنگامی كه ملوك‏الطوایف و قدرت‌های محلی در برابر قدرت مركزی قد علم می‏كردند، اساس تولیدات كشاورزی و صنعتی و مبادلات بازرگانی به مخاطره می‏افتاد و سبب ضعف مادی و مالی بازاریان می‏شد.[48] به عقیدۀ اشرف، هر چند در طول تاریخ ایران با تسلط حكومت‌های مقتدر مركزی امنیت لازم برای رونق كشاورزی، مبادلۀ تجاری، رشد صنعت و گسترش شهرها حاصل می‏شد، اما این روند همراه با سلطۀ دستگاه دیوانی بر بخش کشاورزی و اصناف و بازرگانان شده و موجب شکل‌گیری و استمرار نظام ”زمین‌داری بوروکراتیک“ و ”سرمایه‌داری دولتی“ می‌شد؛ وضعیتی که در نهایت مانع ”تکامل شبه‌بورژوازی“ بود. شرایطی که تا دورۀ قاجار در تاریخ ایران استمرار داشت و با تسلیم دولت استبدادی به حاکمیت استعمار خارجی دامنه‌های آن گسترده‌تر نیز شد. به زعم اشرف، تا دورۀ مشروطه، سرمایه‏داری نوین، كه متضمن پیدایش طبقه‏ای متنفذ و مقتدر از تجار و كارگزاران صنایع جدید است، در تاریخ ایران با موانع اساسی روبه‌رو بوده است.

شکل 1. مدل تحلیلی اشرف برای بررسی موانع تاریخی توسعۀ ایران.

شکل 1. مدل تحلیلی اشرف برای بررسی موانع تاریخی توسعۀ ایران.

اشرف با آگاهی از نظریات الگوهای توسعه-چون گذار دموکراتیک با انقلاب طبقاتی بورژوازی، گذار از طریق انقلاب و اصلاحات از بالا در حکومت‌های فاشیستی و گذار از پایین با انقلابات دهقانی-هدف خود را مطالعۀ کیفیت و سازوکارهای گذار تاریخی جامعۀ ایرانی، از ساختارها و نهادهای پیشامدرن به مدرن، قرار داده است.[49] مسئلۀ محوری اشرف در پرداختن به تاریخ طولانی ایران همواره بررسی ”موانع تاریخی رشد سرمایه‌داری و شکوفایی جامعۀ مدنی و مالاً پیدایش مردم‌سالاری بورژوایی“ بوده است.[50] مطلوب و غایت تاریخی مورد انتظار اشرف در مسیر گذار تاریخی ایران رسیدن به ”دوران سرمایه‌داری شهری-صنعتی“ و ”مردم‌سالاری یا دموکراسی بورژوایی“ است. پدیده‌ای که به زعم اشرف مقدماتش در جریان انقلاب مشروطه تجربه شد، اما ناکام ماند. اشرف در نوعی ارزیابی کلی، علل این ناکامی را ناشی از دو مجموعه عوامل به‌هم‌پیوستۀ داخلی و خارجی می‌داند که دامنه‌های آن در دورۀ معاصر ایران را از رسیدن به ”سرمایه‌داری ملی“ بازداشته است. استبداد سیاسی و شیوۀ تولید ”نیمه‌‌فئودالی و شبه‌آسیایی“ مبتنی بر وحدت شهر روستا و جماعت‌های ایلی در ساختار درونی جامعۀ ایران به منزلۀ امر داخلی و تاریخی و ”استعمار خارجی“ مبتنی بر ”نیروهای استعمارگر غربی و اقتصاد نوپای غربی “ به منزلۀ عامل بیرونی ”مانع رشد سرمایه‌داری جدید و صنعتی و تحقق رسالت تاریخی سرمایه‌داری ملی در کشور ما گردید.“ اشرف مطابق روش مبتنی بر نمونه‌های آرمانی وبر با طرح سه نوع سرمایه‌داری در اشکال ”سرمایه‌داری ملی،“ ”سرمایه‌داری غربی“ و ”سرمایه‌داری وابسته“ معتقد است که جامعۀ ایرانی فقط از طریق ”سرمایه‌داری ملی“ مبتنی بر نقش‌آفرینی طبقۀ تجار و بازرگانان و بازاریان می‌‌تواند به مرحلۀ توسعه دست پیدا کند.[51]

نتیجه

با عنایت به مجموعۀ نوشتارها و تحلیل‌های احمد اشرف دربارۀ تاریخ ایران می‌توان نوعی سیر و منحنی فکری و اندیشه‌ای را در دیدگاه او نسبت به تاریخ ایران بر اساس توضیح مسئلۀ موانع تاریخی توسعۀ ایران نشان داد. پژوهش‌های اشرف در دهه‌های 1340 و 1350 شمسی تحت تأثیر وضعیت عمومی حاکم بر تحلیل‌های جامعه‌شناختی در این دوره عموماً مبتنی بر رویکردهای تحلیلی ساختاری و ساختارگرایانه است و در ضمن گونه‌ای گرایش‌های تحلیلی مبتنی بر جنبه‌های تکامل‌گرایی و اروپامحوری هم در آنها دیده می‌شود، اما نه به شدت و حدت دیدگاه‌ها و تحلیل‌های حاکم بر آثار طیف‌های مختلف مارکسیست. بعد از انقلاب فرهنگی و مذهبی سال 1357 و تحت تأثیر این رویداد عظیم در تاریخ ایران، تألیفات و تحلیل‌های اشرف طی دهه‌های 1360 و 1370 و بعد از آن به سمت تاریخ اجتماعی ایران و تحلیل‌های مبتنی بر رویکرد فرهنگی و اندیشه‌ای به تاریخ ایران بر اساس موضوعاتی چون دموکراسی، جامعۀ مدنی و مسائل هویتی سوق یافته است. در هر دو مقطع تاریخی مذکور، مسئلۀ اساسی پیش روی اشرف تبیین موانع تاریخی توسعۀ ایران بوده است. با این تفاوت که در مرحلۀ نخست با رویکردی ساختارگرایانه در صدد توضیح موانع اقتصادی و سیاسی تحقق نظام سرمایه‌داری از نوع بورژوازی بر اساس سلطۀ نظام آسیایی و پاتریمونیال و ضعف نظام طبقاتی با محوریت طبقۀ متوسط شهری در تاریخ ایران است، در حالی که در مقطع بعد از انقلاب رویکردش اجتماعی و فرهنگی است و به وجه دیگری از مسئلۀ موانع تحقق توسعه از نوع سرمایه‌داری را در شکل موانع تحقق دموکراسی و جامعۀ مدنی و نظام حزبی در تاریخ ایران توجه کرده است. دغدغۀ اشرف تلاش برای تبیین موانع و امکان‌های فرا روی تحقق توسعۀ سرمایه‌داری و همۀ وجوه اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی متعلق بدان در ایران معاصر است، به قسمی که کل تاریخ 25 قرنی ایران را بر اساس همین مسئلۀ معاصر از منظر جامعه‌شناختی بازخوانی کرده است.

[1]صورت دیگری از این مقاله پیش از این منتشر شده است. بنگرید به ناصر صدقی، ”رویکرد جامعه‌شناختی احمد اشرف به تاریخ ایران از خلال مسئلۀ توسعه نیافتگی،“ مطالعات میان‌رشته‌ای در علوم  انسانی، دورۀ ۱۰، پیاپی ۳۹ (تابستان ۱۳۹۷)، ۵۷-۷۷.

[2]ا. م. دیاکونوف، تاریخ ماد، ترجمۀ کریم کشاورز (تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1345)، 97، 98، 103 و 104؛ ای. پ. پطروشفسکی، کشاورزی و مناسبات ارضی در ایران عهد مغول، ترجمۀ کریم کشاورز (تهران: مؤسسۀ مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران، 1344)، جلد 2، 10، 11، 60، 62، 85، 86، 168؛ ک. ز. اشرافیان و م. ر. آرنوا، دولت نادرشاه افشار، ترجمۀ حمید امین، (چاپ 2؛ تهران: انتشارات شبگیر، 1356)، 129-131؛ ن. و. پیگولوسکایا، آ. ی. یاکوبوسکی و ا. پ. پطروشفسکی، تاریخ ایران از دوران باستان تا پایان سدۀ هجدهم میلادی، ترجمۀ کریم کشاورز (تهران: انتشارات پیام، 1353)، 249؛ فرهاد نعمانی، تکامل فئودالیسم در ایران (تهران: خوارزمی، 1358)، 248، 251 و 289.

[3]محمدعلی همایون کاتوزیان، اقتصاد سیاسی ایران: از مشروطیت تا پایان سلسلۀ پهلوی، ترجمۀ محمدرضا نفیسی و کامبیز عزیزی (چاپ 15؛ تهران: نشر مرکز، 1388)، 1-40؛ محمدعلی همایون کاتوزیان، تضاد دولت و ملت: نظریۀ تاریخ و سیاست در ایران، ترجمۀ مرتضی طیب (چاپ ؛ تهران، نشر نی، 1380)، 1-30؛ محمدعلی همایون کاتوزیان، دولت و جامعه در ایران: انقراض قاجاریه و استقرار پهلوی، ترجمۀ حسن افشار (چاپ 2؛ تهران: نشر مرکز، 1380)، 1-20؛ محمدعلی همایون کاتوزیان، نه مقاله دربارۀ جامعه‌شناسی تاریخی ایران: نفت و توسعۀ اقتصادی، ترجمۀ علیرضا طیب (تهران: نشر مرکز، 1377)، 65، 66 و 73؛ احمد سیف، استبداد، مسئلۀ مالکیت و انباشت سرمایه در ایران (تهران: نشر رسانش، 1380)، 141 و 142؛ کاظم علمداری، چرا غرب پیش رفت و ایران عقب ماند؟ (تهران: انتشارات توسعه، 1379)، 68، 69، 71 و 72.

[4]عباس ولي، ايران پيش ازسرمايهداري، ترجمۀ حسن شمس آوري (تهران: نشرمركز،1380)، 74-82.

[5]حسین دبیریان تهران و مریم مقیمی، ”بازنمایی مدرنیته و تاریخ بومی در نگاه اشرف و کاتوزیان،“ فصلنامۀ مطالعات فرهنگی و ارتباطات، شمارۀ 38 ( بهار 1394)، 230-237.

[6]‌‌سی‌و‌هفتمین نشست گروه جامعه‌شناسی تاریخی-که نخستین نشست از سلسله نشست‌های تاریخ نظریه‌ای/‌مفهومی و جامعه‌شناسی تاریخی ایران نیز بود-در روز شنبه 15 اردیبهشت‌ماه 1397 با حضور حمید عبداللهیان، داریوش رحمانیان، حمید احمدی، سهیلا ترابی فارسانی و مصطفی عبدی در سالن شریعتی دانشکدۀ علوم اجتماعی دانشگاه تهران برگزار شد. در این نشست که با همکاری و مشارکت مجلۀ مردمنامه، انجمن ایرانی تاریخ، انجمن علوم سیاسی، خانۀ اندیشمندان علوم انسانی و مؤسسۀ نگارستان اندیشه برگزار شد به آثار و فعالیت‌های احمد اشرف پرداخته شد.

[7]اشرف ساختمان اجتماعی را معادل با social structure به کار برده است؛ اصطلاحی که امروزه به ساختار اجتماعی ترجمه می‌شود. او ساخت اجتماعی را واحد تحلیل جامعه‌شناسی تاریخی در عرصۀ ادوار تاریخی دانسته و چنین تعریف می‌‌کند: ”ساخت اجتماعی مثل ساختمان یک خانه یا یک پل و یا ساختمان بدن موجود جاندار، دارای اجزائی است. یعنی از ترکیب تکه‌هایی شکل گرفته است. این تکه‌ها و اجزا شامل نهادها و گروه‌های اجتماعی و قواعد و دستور‌العمل‌های رفتار آدمی و ارزش‌ها و اعتقادات فرهنگی است. بنابراین، نهادهای اقتصادی و سیاسی و مذهبی و آداب و رسوم و سنن و قواعد رفتار گروه‌ها و طبقات اجتماعی و ارزش‌ها و اعتقادات و آرمان‌های مردم یک جامعه جملگی اجزای ساخت اجتماعی آن جامعه را تشکیل می‌دهند. “ بنگرید به احمد اشرف، ”مفهوم‌ها و مکتب‌ها: فونکسیونالیسم،“ نامۀ علوم اجتماعی، شمارۀ 1 (1347)، 9-34، نقل از 26.

[8]‌احمد اشرف، ”نظام فئودالی یا نظام آسیایی،“ جهان نو، دورۀ 22، شمارۀ 5 و 7 (1346)، 13-23 و 157-163، نقل از 13؛ احمد اشراف، موانع تاریخی رشد سرمایهداری در ایران دورۀ قاجاریه (تهران: نشر زمینه، 1359)، 8.

[9]‌اشرف، ”نظام فئودالی یا نظام آسیایی،“ 13 و 14.

[10]پطروشفسکی، کشاورزی و مناسبات ارضی، جلد1، 13-14؛ دیاکونوف، تاریخ ماد، 97-98 و 103-104؛ نعمانی، تکامل فئودالیسم در ایران، 149-151.

[11]احمد اشرف، ”نقد کتاب تاریخ ایران از از دوران باستان تا سدۀ هجده، تألیف ن. و. پیگولوسکایا و آ. یو. یاکوبسکی و ای. پ. پطروشفسکی،“ نامۀ علوم اجتماعی، شمارۀ 1 (1347)، 181-182.

[12]اشرف، ”نظام فئودالی یا نظام آسیایی،“ 14.

[13]احمد اشرف، ”ماکس وبر و علوم اجتماعی: در روش‌شناسی ماکس وبر،“ سخن، شمارۀ 6-7 (1346)، 603.

[14]اشرف، ”ماکس وبر و علوم اجتماعی،“ 599-604.

[15]یکی از اصول اساسی روش‌شناسی ماکس وبر طرح نمونه‌های انتزاعی و استفاده از آنها در مطالعات تاریخی و جامعه‌شناختی تطبیقی است. اصطلاح مذکور در روش‌شناسی وبر واژه‌ای اساسی است و به تبدیل برخی عناصر واقعیت به مفهومی دقیق و منطقی اشاره دارد. واژه Ideal در اصطلاح Ideal Type هیچ ارتباطی با قضاوت ارزشی و معنای آرمانی ندارد، بلکه به نظر وبر، نمونۀ انتزاعی در بررسی پدیده‌های تاریخی دارای ویژگی ‌های معقول و منطقی و فارغ از ارزش‌داوری بوده و حاصل استفاده از دو روش مفاهمه و تبیین علّی در بررسی پدیده‌های تاریخی است. نمونه‌های انتزاعی در مقام مفاهیم عام، ابزارهایی هستند که وبر به کمک آنها موارد و منابع توصیفی تاریخ جهان را برای تحلیل منطقی آماده می‌کند و متناسب با ویژگی و گسترۀ پدیده‌های تاریخی، از نظر دامنه و سطح تجرید متفاوت‌اند. به عقیدۀ وبر، استفاده از مفاهیم و الگوی‌های نظری تعریف‌شده-که نمونه‌های انتزاعی از مصادیق آن است-برای فهم و شناخت تاریخی دقیق ضروری است. بنگرید به ماکس وبر، روششناسی علوم اجتماعی، ترجمۀ حسن چاوشیان (تهران: نشر مرکز، 1382)، 143-144 و 152-153.

[16]‌اشرف، ”ماکس وبر و علوم اجتماعی: در روش‌شناسی ماکس وبر،“ 603 و 604.

[17]‌احمد اشرف، ”جامعه‌شناسی سیاسی ماکس وبر،“ سخن، شمارۀ 10 (دی 1346)، 1012.

[18]‌اشرف، ”ماکس وبر و علوم اجتماعی: در روش‌شناسی ماکس وبر،“ 599 و 604.

[19]اشرف اصطلاح ”عمل اجتماعی“ را معادل social action آورده است، عبارتی که ترجمۀ آن امروزه به کنش اجتماعی مشهور است. پدیده‌ای با دو وجه رفتاری (عینی) و معنایی (ذهنی) که در روش تیپ‌های ایدئال وبر دقیقاً معطوف به شناخت ابعاد آن است.

[20]احمد اشرف، ”ماکس وبر و علوم اجتماعی: جامعه‌شناسی عمومی ماکس وبر،“ سخن ، شمارۀ 8 (آبان 1346)، 804-805.

[21]اشرف، ”ماکس وبر و علوم اجتماعی: در روش‌شناسی ماکس وبر،“ 603 و 604.

[22]اشرف، ”ماکس وبر و علوم اجتماعی: در روش‌شناسی ماکس وبر،“ 604 و 605؛ اشرف، ”نظام فئودالی یا نظام آسیایی،“ 163.

[23]اشرف، ”مفهوم‌ها و مکتب‌ها: فونکسیونالیسم،“ 32 و 33.

[24]اشرف، ”مفهوم‌ها و مکتب‌ها: فونکسیونالیسم،“ 34.

[25]اشرف، ”جامعه‌شناسی سیاسی ماکس وبر،“ 1009؛ احمد اشرف، ”شهرنشینی از دیدگاه جامعه‌شناسی تاریخی،“ آرش، شمارۀ 25 (مرداد1360)، 94.

[26]احمد اشرف، ”ویژگی‌های تاریخی شهرنشینی در ایران دورۀ اسلامی،“ نامۀ علوم اجتماعی، شمارۀ 4 (1353)، 10-11 و 41-42؛ اشراف، موانع تاریخی رشد سرمایهداری در ایران دورۀ قاجاریه، 34-38 و 128-129؛ اشرف، ”شهرنشینی از دیدگاه جامعه‌شناسی تاریخی،“ 99-103.

[27]ولي، ايران پيش ازسرمايهداري، 75.

[28]E. Breisach, Historiography (Chicago: University of Chicago Press, 1983), 348-349.

[29]S.M. Miller, Max Weber (New York: Tomas Crowell Company, 1963), 7-8.

[30]اشرف، ”نقد کتاب تاریخ ایران،“ 183؛ اشرف، ”نظام فئودالی یا نظام آسیایی،“ 15.

[31]اشرف، ”نظام فئودالی یا نظام آسیایی،“ 15 و 22.

[32]اشراف، موانع تاریخی رشد سرمایهداری در ایران دورۀ قاجاریه، 34-38؛ اشرف، ”ویژگی‌های تاریخی شهرنشینی در ایران دورۀ اسلامی،“ 10، 11، 25، 28، 41 و 46؛ اشرف، ”شهرنشینی از دیدگاه جامعه‌شناسی تاریخی،“ 99-103؛ احمد اشرف، ”نظام صنفی، جامعۀ مدنی و دموکراسی در ایران،“ گفتگو، شمارۀ 14 (1375)، 25 و 26.

[33]اشرف، ”نظام فئودالی یا نظام آسیایی،“ 160.

[34]اشرف، ”نقد کتاب تاریخ ایران،“ 188.

[35]اشرف، ”نظام فئودالی یا نظام آسیایی،“ 163.

[36]اشرف، ”نظام فئودالی یا نظام آسیایی،“ 14.

[37]اشرف، ”نظام فئودالی یا نظام آسیایی،“ 19.

[38]اشرف، ”نظام فئودالی یا نظام آسیایی،“ 21.

[39]احمد اشرف، ”نگرشی در تحول شالوده‌های نظام طبقاتی از دورۀ ساسانی به دورۀ اسلامی،“ آرش، شمارۀ 24 (1360)، 85-86.

[40]اشرف، ”نقد کتاب تاریخ ایران،“ 189.

[41]اشرف، ”نظام فئودالی یا نظام آسیایی،“ 157 و 159.

[42]اشرف، ”ویژگی‌های تاریخی شهرنشینی در ایران دورۀ اسلامی،“ 10 و 11.

[43]اشرف، ”نظام فئودالی یا نظام آسیایی،“ 159؛ اشرف، ”جامعه‌شناسی سیاسی ماکس وبر،“ 1016 و 1017.

[44]برینگتن مور در اثر ارزشمند خود با عنوان ریشههای اجتماعی دیکتاتوری و دموکراسی بر اساس تجربیات تاریخی مربوط به توسعۀ کشورهای مختلف در عصر مدرن از چندین نوع الگوی نوسازی و توسعه بحث کرده است که عبارت‌اند از 1. راه نوسازی دموکراتیک و سرمایه‌داری مبتنی بر انقلاب بورژوازی بر اساس تجربیات کشورهایی چون فرانسه و انگلستان، 2. راه نوسازی فاشیستی مبتنی بر انقلاب از بالا بر اساس تجربیات کشورهایی چون آلمان و ژاپن، 3. راه نوسازی کمونیستی مبتنی بر انقلاب دهقانی بر اساس تجربیات کشورهایی چون شوروی و چین. بنگرید به برینگتن مور، ریشههای اجتماعی دیکتاتوری و دموکراسی، ترجمۀ حسین بشیریه (تهران: مرکز نشر دانشگاهی، 1369)، 7-40.

[45]اشراف، موانع تاریخی رشد سرمایهداری در ایران دورۀ قاجاریه، 33-38؛ اشرف، ”ویژگی‌های تاریخی شهرنشینی در ایران دورۀ اسلامی،“ 35، 38، 41 و 46؛ اشرف، ”نظام صنفی، جامعۀ مدنی و دموکراسی در ایران،“ 25-26.

[46]اشراف، موانع تاریخی رشد سرمایهداری در ایران دورۀ قاجاریه، 35-38 اشرف، ”ویژگی‌های تاریخی شهرنشینی در ایران دورۀ اسلامی،“ 41، 42، 44 و 46.

[47]اشرف، ”ویژگی‌های تاریخی شهرنشینی در ایران دورۀ اسلامی،“ 10، 11، 35 و 38.

[48]اشراف، موانع تاریخی رشد سرمایهداری در ایران دورۀ قاجاریه، 128 و 129.

[49]اشراف، موانع تاریخی رشد سرمایهداری در ایران دورۀ قاجاریه، 8.

[50]اشرف، ”نظام صنفی، جامعۀ مدنی و دموکراسی در ایران،“ 17.

[51]اشراف، موانع تاریخی رشد سرمایهداری در ایران دورۀ قاجاریه، 8-10.