از اسناد تاریخی دوران قاجاریه شیوهء اجرای عدالت در دوران پیش از مشروطیت

ظاهرا طرفداران«مشروعه»زمانی قدم به میدان گذاشتند که مشروطه‌طلبان در مبارزات خود پیروز شده بودند و کار تدوین و تصویب قانون اساسی بپایان رسیده بود.در این هنگام بود که مشروعه‌خواهان به پیشوایی شیخ فضل الله نوری‌روحانی نامدار آن‌ دوران،اقتباس قانون اساسی مشروطه را از قوانین اروپایی و طرح مسائلی نظیر آزادی و برابری افراد در برابر قانون و وضع قانون بتوسط نمایندگان ملت و…را متمسک قرار دادند و با حمایت محمد علی شاه که از دشمنان سرسخت مشروطه بود،از جمله اصل دوم‌ را بر متمم قانون اساسی افزودند که براساس آن کلیهء مصوبات مجلس باید از نظر پنج تن‌ مجتهد طراز اول بگذرد تا مغایرتی با قوانین اسلام نداشته باشد و…

از آن دروه ببعد،روحانیون مخالف مشروطه،همواره بر این موضوع تکیه کرده‌اند که‌ قوانین دورهء مشروطه چون با قوانین اسلامی مغایرت دارد،نه دارای ارزش قانونی است و نه لازم الاجراست.و بدین جهت تشکیلات نوین عدلیه و دادگستری که رهاورد دوران‌ مشروطیت است بیش از دیگر نهادهای این دوره مورد حملهء این روحانیون قرار گرفته‌ است.اعتراض ایشان به مشروطه و دادگستری از خلال عبارات زیر بخوبی آشکارست: «توطئه‌ای که دولت استعماری انگلیس در آغاز مشروطه کرد به دو منظور بود…و دیگری‌ همین‌که با آوردن قوانین غربی احکام اسلام را از میدان عمل و اجرا خارج کنند.»[1]، «دعوایی که آن وقتها قاضی شرع در ظرف دو سه روز حل و فصل می‌کرد حالا در بیست‌ سال هم تمام نمی‌شود.»[2]و در مخالفت ضمنی با اصل تفکیک قوای سه‌گانه که از ارکان مشروطیت است«رسول اکرم(ص)در رأس تشکیلات اجرایی و اداری جامعهء مسلمانان قرار داشت.علاوه بر ابلاغ وحی و بیان و تفسیر عقاید و احکام و نظامات اسلام‌ به اجرای احکام و برقراری نظامات اسلام همّت گماشته بود تا دولت اسلام را بوجود آورد.در آن زمان مثلا به بیان قانون جزا اکتفا نمی‌کرد بلکه در ضمن به اجرای آن‌ می‌پرداخت.دست می‌برید،حد می‌زد،رجم می‌کرد…»[3]،«کسی جز خدا حق‌ حکومت بر کسی ندارد و حق قانونگذاری نیز ندارد و خدا به حکم عقل باید خود برای‌ مردم حکومت تشکیل دهد و قانون وضع کند.اما قانون،همان قوانین اسلام است که‌ وضع کرده»[4]،«…به حکم خرد،غیر قانون خدایی قانون دیگر نمی‌تواند رسمی‌ باشد…وگرنه مطلب روشنتر از آن است که بر کسی پوشیده باشد که دین اسلام تمام‌ قانونهای عالم را که از مغزهای سفلیسی مشتی بیخرد درآمده باطل کرده و هیچ قانونی را در جهان قانون نمی‌داند و قانون اسلام را خداوند جهان برای همیشه فرستاد…»[5]و یا طرح این مطلب که هرکس برای احقاق حق خود به دادگستری مراجعه کند،ولو دستگاه‌ دادگستری هم از وی رفع ظلم کند،باز مرتکب فعل حرام شده است زیرا مسلمان برای‌ حل‌وفصل دعاوی خود باید منحصرا به«قضات شرع»که مأمور اجرای«قسط اسلامی» هستند مراجعه کنند.

بدیهی است کسانی که در سالهای اخیر این‌گونه مطالب را می‌خواندند،بسبب آن‌ که دوران پیش از مشروطیت را درک نکرده بودند،و از تاریخ یک‌صد و پنجاه سالهء اخیر ایران نیز بیخبر بودند،آنچه را که در این باب می‌شنیدند و می‌خواندند،بیچون‌وچرا می‌پذیرفتند و مشتاقانه چشم‌براه روزگاری بودند که خود ناظر اجرای«قسط اسلامی»در ایران باشند،و سرانجام خود به چشم خویشتن همه چیز را در این باب دیدند.بدین جهت‌ برای هموطنان ما و مردم جهان در شش سال اخیر دیگر نکته‌ای مبهم دربارهء شیوهء اجرای‌ عدالت اسلامی باقی نمانده است،ولی دربارهء این که نحوهء اجرای عدالت در ایران در دوران قبل از مشروطه،و پیش از ایجاد تشکیلات نوین دادگستری(یعنی روزگاری که‌ از قوانین غیر اسلامی در ایران اثری نبوده است)چگونه بوده است راهی جز این نیست که‌ به نوشته‌هایی که از آن دوران بر جای مانده،و در آنها دربارهء این موضوع سخن گفته شده‌ است مراجعه کرد.ما در این شمارهء«ایران‌نامه»به یکی از اسناد بی‌مانند بازمانده از دوران پیش از مشروطیت مراجعه کرده و بخشهایی بسیار کوتاه از آن را که با موضوع مورد بحث ما مرتبط است برای شما برگزیده‌ایم.این اسناد از کتابی بنام«وقایع اتفاقیه» (مجموعهء گزارشهای خفیه‌نویسان انگلیس در ولایات جنوبی ایران از سال 1291 تا 1322 ق،یعنی تا دو سال پیش از مشروطیت)[6]انتخاب شده است.این کتاب بکوشش سعیدی‌سیرجانی در 732 صفحه و با مقدمهء روشن و مستدل 32 صفحه‌ای وی و فهرستهایی در 63 صفحه بچاپ رسیده است.ذکر این موضوع در اینجا لازم است که این‌ کتاب مهم در فاصلهء دو سال دو بار در تهران تجدید چاپ شده و تعداد تیراژ آن در بار دوم‌ یازده‌هزار جلد بوده است.خدا را شکر که تعداد درس‌خواندگان و باسوادان ایران در دورهء پنجاه سال گذشته-برخلاف دوران مشروطیت-آنقدر زیاد شده است‌ که این روزها در ایران این‌گونه کتابها را چون ورق زر می‌برند و می‌خوانند و پس از مطالعه دربارهء آنها تأمل می‌کنند و آنگاه یقینا به ارزیابی شنیده‌ها و خوانده‌های خود در سالهای پیش می‌پردازند.

ما در اینجا نخست بخشهایی از مقدمهء این کتاب را که سعیدی‌سیرجانی دربارهء کتاب«وقایع اتفاقیه»و اهمیت آن نوشته است نقل می‌کنیم و سپس قسمتهایی بسیار بسیار مختصر از متن کتاب[7]را،دربارهء مجازاتهای مختلفی که در دوران پیش از مشروطیت در ولایات جنوبی ایران رایج بوده است،رفتار با اقلیتهای دینی،و روابط علما و فرمانروایان مستبد،ذکر می‌کنیم.

بخشهایی از مقدمهء کتاب

نویسندهء کتاب

«صد سال پیش از این در اواسط سلطنت جاافتادهء ناصر الدین شاه،و در جوش تسلط انگلیس بر شبه قارهء هند،اقلیم فارس در نظر دولت استعماری بریتانیا اهمیتی بیش از ولایات دیگر ایران داشت،که دروازهء هند بود.به همین مناسبت مرد هوشمند پخته‌کاری‌ از طرف دولت فخیمه،متصدی وکالت‌خانهء انگلیس در شیراز می‌شود که اصلا ایرانی‌ است،اما اجدادش به هند مهاجرت کرده‌اند و تبعهء دولت انگلیس شده‌اند و او هم به راه‌ نیاکان رفته و گذرنامهء انگلیسی گرفته و مأمور حفاظت منافع آن دولت شده است در جنوب ایران.با این همه نه زبان مادری خود را فراموش کرده است و نه با آداب و سنن‌ سرزمین اجدادی خود وداع گفته و نه دل از مهر وطن اصلی یکباره پرداخته.

مرد تبعهء انگلیس است و اخلاقا و قانونا موظف به رعایت منافع دولت متبوع خویش. در این شکی نیست،دفاعی هم لازم ندارد،اما به فیض تربیت درست و فرهنگ پیشرفته‌ از بسیاری ایرانیان تحصیل‌کردهء معاصر خود به سرنوشت این مملکت و پیشرفت این ملت و تحول اوضاع آن دلبسته‌تر و مشتاقترست.

یکی از وظایف اداری مرد این است که گزارشی از اوضاع عمومی اقلیم فارس و بطور کلی ولایات جنوبی ایران،با مدد مأموران و خفیه‌نویسانی که در خدمت دارد تهیه کند و هر هفته یک بار،یا هر ماهی یک بار،این گزارش را به سفارت انگلیس بفرستد تا بر اساس گزارشهای او،مردان نکته‌سنج صاحب فراستی که در وزارت خارجه انگلیس‌ مراقب اوضاع دروازهء هندند و پاسدار گوهر یکدانهء تاج امپراطوری،خط مشی سیاست‌ دولت خط را تعیین کنند و به مأموران خود در سرزمین ما تعلیمات لازم را بدهند و از این‌ طریق پاسدار امپراطوری استعماری قدرتمندی باشند که آفتاب در قلمرو تسلطش غروب‌ نمی‌کند.

مرد در تنظیم این گزارشها به حکم تربیت اروپایی یا توصیهء صاحبان توجهی خاص‌ دارد به زندگی مردم کوچه و بازار و جریاناتی که در جوامع مختلف اصناف مردم‌ می‌گذرد و خبرهایی که بعنوان شایعه دهان‌به‌دهان می‌گردد و برخوردهایی که رعیت و هیأت حاکمه در موارد گوناگون دارند،و به عبارت جامعتر،به همهء نکته‌هایی که غالب‌ مورخان ایرانی از آن همه غفلت کرده‌اند،ولی مأموران سیاسی انگلیس بضرورت و اهمیت آن آگاهند و می‌دانند با مدد مجموعهء این گزارشها می‌توانند نبض احساسات عوام‌ را در پنجهء استنباط خویش داشته باشند و در بزنگاه تاریخ حرکتی مخالف میل و پسند تودهء رعیت نکنند.»ص 6 مقدمه

«مأموری که وظیفه‌اش گردآوری و ارسال این گزارشها به مرکز بوده است،به سلیقهء خویش ابتکاری کرده و با این ابتکار خدمتی به نسل امروز و آیندهء ایران،و از بالاتر به تاریخ پرفرازونشیب این مملکت.و آن این که،ضمن تنظیم گزارشهای بدست آمده‌ و پاکنویس و ارسال آنها به مرکز،متن هر گزارش را هم در دفترچهء علی حده‌ای‌ مخصوص بایگانی شخصی خودش با خطی خوش ثبت کرده است،چه بسا بدین نیّت که‌ روزی و روزگاری هموطنان اجدادیش را بکار آید.

و این گنجینهء مغتنم به فیض عنایت ازلی پس از گذشت صد سال،به دست من‌ رسید،آن هم در روزگاری که چاپ و نشر آثاری از این قبیل وظیفهء ملی هر ایرانی‌ وطنخواه است.و من هم به وظیفه‌ام عمل کردم و مجموعهء یادداشتها را بی‌اندک تغییر و حک و اصلاحی به دست چاپ سپردم.

مجموعهء این گزارشهای سرّی ممکن است برای اهل تحقیق و متخصصان تاریخ، گنجینهء مغتنمی باشد و به تتبعات آنان کمکهای مؤثری نماید.ممکن است مجموعهء این‌ یادداشتها برای آنان‌که در مسائل مربوط به جامعه‌شناسی ایرانی مشغول تحقیق و تألیفند مأخذ بسیار ارزنده‌ای باشد.ممکن است برای نویسندگان رمانهای تاریخی هم بعض‌ وقایع حیرت‌انگیز این مجموعه مایه‌بخش الهامها گردد.ممکن است برای کسانی که د ر انساب و قبائل به جستجو پرداخته‌اند منبع مغتنمی بشمار آید.»ص 8 مقدمه

پیش از مشروطیت از اجرای عدالت در ایران خبری نبوده است

«می‌خواهید بدانید حال و روزگار اجدادمان در سالهای سلطنت ناصر الدین شاه و مظفر الدین شاه،یعنی سی سالهء آخرین استبداد قاجاری چگونه بوده است؟این‌ یادداشتها را بخوانید تا بدانید پیش از انقلاب مشروطه چه بر مردم این سرزمین می‌گذشته‌ است.بخوانید تا بدانید که شاه چگونه خود را مالک رعیت پنداشته و بهمان سهل و سادگی که شما می‌توانید شاخهء درختی از باغچهء منزلتان بشکنید،او هم حق خود می‌دانسته است که رعیت را یعنی امثال بنده و شما را،بزند،بفروشد و بکشد.و حکّام و زیردستانش نیز تأسی به قبلهء عالم می‌کرده‌اند و به شیوهء مختار ملوک روزگار،رفتار. بخوانید تا بدانید که چگونه تلقینات مدام چاپلوسان درباری از سویی و طبع بت‌پرست‌ مردم جاهل و بیخبر از سویی،شاه را وجودی ما فوق بشر مجسم کرده بود و برای او رابطهء خاصی با خدا قائل شده و با تأویل غلطی از«تعزّ من تشاء»قدرت او را نوعی قدرت الهی‌ پنداشته،و با این فردپرستیهایی که متاسفانه در خون ما شرقیان است ملتی را در اعماق‌ ظلم و تباهی و سیه‌روزگاری انداخته بود.بخوانید تا بدانید در آن روزگاران سیاه چه بسا دهات و آبادیها که به حکم هوس و طمع حاکمی ستمکار درهم کوبیده و با خاک‌ یکسان شده و چه فراوان زن و مردهایی که از خانمان جدا گشته و به اسارت رفته و به نام‌ غلام و کنیز به خرید و فروش رسیده‌اند

بخوانید تا بدانید در آن اختناق سنگین چه بر مردم می‌گذشته است که همولایتی از جان‌گذشتهء من،با فشار ماشه‌ای آتش خشم رعیت را بر سینهء بت اعظم می‌پاشد و در مجلس استنطاقی که غلامان خانه‌زاد آراسته‌اند،ادعانامهء بلیغ خود را علیه رژیم فساد و ستم صادرمی‌کند که:«سالهاست سیلاب ظلم بر عامهء رعیت جاری است…مگر این‌ مردم بیچاره و این یک مشت اهالی ایران ودایع خدا نیستند؟قدری پایتان را از خاک‌ ایران بیرون بگذارید،در عراق عرب و بلاد قفقاز و عشق‌آباد و اوایل خاک روسیه هزار هزار رعیت بیچارهء ایرانی ببینید که از وطن عزیز خود از دست تعدّی و ظلم فرار کرده‌ کثیف‌ترین کسب و شغل را از ناچاری پیش گرفته‌اند».در دوران بظاهر امن و آرام‌ ناصر الدین شاهی در کار مطالبهء مالیات چه ستمها می‌رفته است که رضای شاه شکار فریاد می‌زند«آخر این گله‌های گوسفند شما مرتع لازم دارند که چرا کنند،شیرشان‌ زیاد شود که هم به بچه‌های خود بدهند،هم شما بدوشید.نه این که متصل تا شیر دارند بدوشید،شیر که ندارند گوشت تنشان را بکلاشید».طرز انتخاب حکومتها بر چه پایه‌ای‌ بوده است که مرد از جان‌گذشته می‌گوید«صدهزار تومان از فلان بی‌مروت می‌گیرند، قبالهء ملکیت جان و مال و عرض و ناموس یک شهر و یا یک مملکتی به دست او می‌دهند».در ولایات دوردست و دهات نیمه‌ویرانهء مملکت حریصان مال و خون با عناوین حاکم و عامل و ضابط چه می‌کرده‌اند که اغلب انقلابیون آتش‌مزاج از این‌ مناطق دورافتاده برخاسته‌اند،و با نثار جان خود به قطع ریشهء استبداد همت‌ گماشته‌اند.»ص 9 و 10 مقدمه

«شاید با مطالعهء دوران حکومت فرهاد میرزا معتمد الدوله که اهل خشونت است و شدت عمل و می‌خواهد با ایجاد رعب و وحشت پایه‌های حکومت خود را مستحکم کند و در یک روز 16 نفر را گوش سوراخ می‌کند و چهار نفر را دست می‌برد و ده نفر را گچ‌ می‌گیرد و مستان و میخوارگان را چوب بسیاری می‌زند و لبهایشان را می‌دوزد و مهارشان‌ می‌کند و در کوچه و بازار می‌گرداند تا عبرة للنّاس باشد و سرهای بریده را چهل روز و پنجاه روز از حصار نارنج قلعه آویزان می‌کند و جماعت یهود را که استثناء مظلوم واقع‌ شده و مورد تعدی قرار گرفته و فریاد دادخواهی سر داده‌اند چوب می‌زند و جریمه‌ می‌کند و مقصران را حضورا طناب می‌اندازد و مباشر کوار را برای پانزده تومان باقی زیر چوب می‌کشد و حتی از شکنجهء بیگناهان پروایی ندارد و بیست نفر کازرونی را هر کدام پانصد تازیانه می‌زند که بلکه چیزی بروز کنند و چیزی وجود ندارد که بروز کنند و رعایای لشنی را می‌گیرد و گوشهایشان را می‌برد و روز بعد معلوم می‌شود که بیگناه‌ بوده‌اند،و سرانجام غرور مرد بجایی می‌رسد که حاضر به قبول و نصب صندوق عدالت‌ نمی‌شود و هشدار مستوفی پیر را که«با رعایا و محکومین خود بطور مدارا رفتار نمایید»به‌ هیچ می‌گیرد،و در پاسخ تلگراف شاه که او را با ریش‌سفیدان محل به تلگرافخانه‌ خواسته است صریحا جواب می‌دهد من حاکمم نه رئیس جمهور،و اهل قبول هیچ‌ ترتیبات و تنظیماتی نیست و ملاحظهء این تلگراف شاه که«همین قدر که نظم ولایت‌ فارس را می‌دهید و مالیات خود را بوقت و زود می‌رسانید و باقی ندارید ما را کفایت‌ است»و شنیدن این خبر حیرت‌انگیز که با فقر عمومی مردم و گرانی به میدان آمده و قحطی بر در ایستاده،حضرت والا پانصد تومان برای فقرای استانبول حواله می‌فرمایند و در پایان دوران این حکومت جبارو خونریز و بی‌اعتنا به حیثیت آدمیزادگی و حقوق بشر، خواندن این خبر بر حیرتتان بیفزاید که هنگام عزیمتش«جمیع اهالی فارس از اعلی و ادنی مشایعت نمودند،هرگز چنین مشایعتی به هیچ حاکمی تاکنون نشده بود»،با بسیاری همعقیده شوید که راه اداره کردن این ملت ایجاد وحشت است و شکم پاره‌ کردن و سر بریدن و لاشه از دیوار آویختن و این مردم نان بخور و نمیری می‌خواهند و امنیتی در حد گاوان و گوسفندان و در جامعه‌ای که سطح فهم و فرهنگ در این حد تنزل‌ است دم از آزادی و رفاه و مساوات زدن اگر بازی کردن با آتش نباشد،حد اقل آیینه‌داری‌ است در محلت کوران.»ص 18 و 19 مقدمه

«شاید شرح بیداد مأموران حکومت فشار خونتان را بالا برد و حیرت کنید که چگونه‌ در دیار اسلام و در حکومت شاه قدرتمندی چون ناصر الدین شاه،فلان عضو حقیر دیوانخانه‌ خود بتنهایی مسند مدعی و قاضی و دادستان و مأمور اجرا و جلاد حکومت را متکفل‌ می‌شود،و حاجی زارع آبرومندی را بجرم این که ضامن بدهکاری شده است و شخص‌ مدیون در موعد معین بدهی خود را نپرداخته است،دستگیر می‌نماید و به دولت‌سرای خود می‌برد و در محبس اختصاصی خانهء خویش زندانی می‌کند و شخصا در مقام مدعی اقامهء دعوا می‌نماید و در لباس دادستان به توپ‌وتشر متوسل می‌شود و سرانجام بر مسند قضاوت می‌نشیند و رأی صادرمی‌کند که«درست است چیزی به کسی بدهکار نیست، اما باید خدمتانه و تعارف مرا بپردازد».و با صدور این حکم در قالب اصلی خویش‌ درمی‌آید،یعنی فراش غلاظ و شداد حکومت.و در مقابل انکار حاجی که بدهکار نبوده‌ است تا خدمتانه و تعارفی تقدیم کند،طنابی به بیضهء پیرمرد می‌بندد و آنقدرمی‌کشد تا حاجی بینوا جان به جان‌آفرین تسلیم کند و از چنگ مأموری بدین سختگیری و سخت‌کشی رها گردد.و همهء این مسائل در مسیر عادی خود جریان می‌یابد،بی آن‌که‌ فریاد اعتراضی برخیزد که این چه عدالت است و چه حکومتی.»ص 16 مقدمه

«شاید با خواندن خبرهای متواتر و فراوان نظیری از این قبیل که سارق دست‌بریده‌ دوباره دزدی کرد،گوشش را هم بریدند،یا الواطی که یک دست و یک پایش را قبلا بجرم شرارت بریده بودند بار دیگر مست کرده و چهار نفر را زخم زده است،یا دزد بدام‌افتادهء دست‌بریده‌ای که باز هم به دزدی رفته است آن هم در خانهء فراشباشی‌ حکومت،یا قداره‌کش شروری که از مشاهیر الواط است و با این که سابق یک دست و پی‌های او را بریده‌اند و یک بار هم به گلوله‌اش بسته‌اند و زخمهایش بهبود یافته و از مرگ جسته است،بار دیگر در صحن شاه‌چراغ با الواط دیگر بجان هم افتاده‌اند و باز هم علاوه بر چند ضربهء کارد دو گلوله هم خورده است،و هنوز هم باکی ندارد و سر عربده‌جویی دارد،به تردید افتید که راه قطعی علاج دزدی و شرارت چیست؟شدت‌ عمل و مجازات فوری یا تربیت درست و بهنجار و هماهنگ؟»ص 15 مقدمه

سخنی با خوانندگان کتاب«وقایع اتفاقیه»

«امیدوارم این کتاب را بدقت بخوانید و تنها توصیه‌ام این که هنگام خواندن گزارشها به ظواهر خشک و خالی الفاظ قناعت نکنید و در پی‌جویی ریشهء واقعی حوادث به‌ جستجو برخیزید.البته در بسیاری موارد خفیه‌نویسان و شخصی که مأمور تنظیم و ارسال‌ گزارشها بوده است خو پرده‌دری کرده‌اند و ریشهء حوادث و تحولات را بی‌هیچ اغماضی‌ -و غالبا منصفانه و دور از غرض-مشخص کرده‌اند.اما یادتان باشد که شما از دیدگاه دیگری به این صحنه‌های گوناگون می‌نگرید.صد سال ازآن‌روزگار گذشته‌ است و گذشت روزگار صدها پرده را بالا زده و صدها قدم شما را با شناخت واقعیت‌ نزدیکتر کرده است.»ص 12 مقدمه

و اشاره‌ای به وضع نابسامان کتابخانهء مرکزی دانشگاه تهران و مرکز اسناد آن.

«و اما عکسهای این کتاب،داستان عبرت‌انگیزی دارد.می‌دانستم در کتابخانهء مرکزی دانشگاه از سالها پیش مشغول گردآوری عکسهای تاریخی بوده‌اند و در این‌ رهگذر توفیقی هم داشته‌اند.بقصد انتخاب تصاویر مورد نیاز،بدین مرکز فرهنگی‌ مملکت رفتم.فیشهای پراکنده هر جا بود،اما توفیق زیارت احدی از کارمندان متخصص‌ نصیبم نیفتاد،تا از تجارب ارزشمند ایشان در جستن و یافتن عکسها بهره گیرم.افراد البته صمیمی و البته صادقی که بجای رفتگان نشسته بودند،با حسن نیت رئیسشان واقعا می‌خواستند یاریم کنند،اما در امور تخصصی،حسن نیت و صدق و صفا اگر شرط لازم‌ باشد شرط کافی نیست.پس از ده روز سرگردانی و تصدیع دوستان،سرخورده و دست خالی بازآمدم و به سراغ کتابهای دیگران رفتم.چند قطعه عکس از روزنامهء خاطرات اعتماد السلطنه و یادداشتهای ظهیر الدوله و تاریخ بیداری ایرانیان بعاریت‌ گرفتم،که آنچه مربوط به کتابهای دیگران است در فهرست تصاویر مشخص شده‌ است،و برای یافتن تصاویر چاپ نشده و جالبتری سفری به شیراز کردم با همهء تلخیها و رنجهای سفر در روزگار ما.»ص 31 مقدمه از مجازاتهای بسیار رایج در ولایات فارس‌ در سالهای 1291 تا 1322 قمری

ما برای هر یگ از گونه‌های مجازات فقط چند مورد را برگزیده‌ایم،برای ملاحظهء تمامی آنها باید به خود کتاب مراجعه کرد.

خواب گرفتن(:مانع خواب کسی شدن)

«شب شنبه بیست و دویم ماه محرم در وقتی که باران بشدت می‌آمد هشت نفر از محبس دیوانی با زنجیر گریختند رفتند در شاه‌چراغ بست نشستند.از این هشت نفر یکی‌ برادر شریف‌خان ممسنی است و یکی از آنها فرار کرده از شهر رفته ما بقی در شاه‌چراغ‌ هستند.زنجیربان هم با اینها در شاه‌چراغ بست رفته،صبح که خبر به حکومت می‌رسد قراولهای محبس را تازیانهء زیادی می‌زنند.گریخته‌ها عریضه به حکومت کردند که ما از دست زنجیربان که شعبان نام دارد فرار کرده‌ایم چون‌که انواع اذیت را به ماها می‌کند بجهت این که از ماها اخاذی نماید،حکومت هم حکم کردند که شب خواب شعبان را بگیرند،در همان شاه‌چراف یک دهه فراش دارند که مبادا بگریزند.»ص 129

در زنجیر کردن

«دیگر آن‌که پس از رفتن سهراب خان در میانهء ایلات از قراری که معلوم می‌شود کسان او بنای هرزگی را داشته‌اند،مثل این که پنجعلی ابو الویردی بسته و نوکر سهراب خان است،آنچه نواب والا او را از سهراب خان خواستند با وجود توانایی او را بدست نداده‌اند.لهذا نواب والا باطنا حکمی به سهام الدوله مرقوم داشتند که‌ سهراب خان را گرفته مغلولا روانهء شیراز نمایند.معزی الیه هم شب بیستم شرح‌حال در بلوک بیضا او را سه ساعت از شب رفته که آمده بوده است به دیدن سهام الدوله در چادر خودش می‌گیرند و زنجیر می‌نمایند و اخبار به نواب والا دادند.حکم فرمودند که او را بیاورند به شیراز.دیگر آن‌که بنابر مصلحت و میل مشیر الملک نواب والا علی قلی خان‌ ایلبیگی را در شیراز گرفته در اطاق فراشباشی حبس نمودند.دیگر آن‌که نواب اویس‌ میرزا احتشام الدوله وارد شیراز گردیدند.»ص 15-14

سوار الاغ کردن و در کوچه و بازار گردانیدن

«دیگر آن‌که شخص سید کرمانی در ایام رمضان شراب خورده بود،زنش می‌رود به حکومت عارض می‌شود.حکومت فرستادند مشار الیه را گرفته آوردند چوب زیادی خورده و او را سوار الاغ نموده در کوچه و بازار محلات شهر شیراز گردانیدند.»ص 113

توسری زدن،تودهنی زدن،پای برهنه در کوچه کشانیدن

«دیگر آن‌که در راه که نواب مستطاب اشرف والا معتمد الدوله حکومت فارس‌ می‌آمدند بلوک بوانات را از میرزا سید باقر گرفته و ضابطی بلوک را به عالیجاه حاجی‌ نصر الله خان قشقایی واگذار نمودند،و عباس قلیخان بواناتی هم به حضور نواب‌ معظم الیه شرفیاب شده بواسطهء شکایت نمودن خلق بوانات از مشار الیه نواب مستطاب والا معتمد الدوله حکم نموده چند توسری به عباس قلیخان زده‌اند،او را گرفته همراه خود به‌ شیراز آورده‌اند.»ص 65-64

«دیگر آن‌که حسین قلیخان سعد الملک که از اجزای حکومتی جناب فرمانفرما بوده‌ در روز شنبه شانزدهم جمادی الثانیه بحکم جناب فرمانفرما چند نفر فراش با دو نفر خواجه‌ درب خانهء او رفته‌اند و خواجه‌ها او را از خانه بیرون آورده فراشان او را گرفته‌اند،پای‌ برهنه به حالت افتضاح با توسری کشان‌کشان او را از شهر به باغ نوبه حضور جناب‌ فرمانفرما برده‌اند،بعد از رسیدن بحضور فرمانفرما کمال تغیر و سیاست را به او نموده‌اند. از قراری که مسموع می‌شود مبلغ ده پانزده هزار تومان باقی بوشهر و یزد و اصفهان را جناب فرمانفرما از او می‌خواهند،و بالفعل او را حبس کرده‌اند تا بعد چه شود.»ص‌ 63-62

«دیگر آن‌که سید فضل الله روضه‌خوان در بالای منبر به اشخاص معتبر حرفهای‌ اراجیف زده بود.نواب مستطاب اشرف والا معتمد الدوله از این حرکت ناشایسته مطلع‌ می‌شوند و می‌فرستند او را می‌آورند،تغیر زیادی به او می‌کنند،و چند تودهنی گفتند به او زدند و ملتزم شد که دیگر در بالای منبر از هیچ کس چه اعلی و چه ادنی بدگویی‌ نکند.»ص 91

چوب زدن

«دیگر آن‌که میرزا محمد علی منشی محمد حسن خان که بواسطهء کاغذپرانی به اهل‌ دشتستان محبوس بود او را محبوسا به شیراز آوردند،چون در آن کاغذ از طایفهء قاجار بدگویی کرده بود نواب اشرف والا معتمد الدوله حکم کردند که اول جمیع قاجار و شاهزادگان که در شیراز هستند او را چوب زده،بعد فراشان حکومتی چوب بسیاری به او زدند.خواستند دست او را ببرند از جهت سیادت عفو کردند،ولی محبوس است.»ص 91

«دیگر آن‌که جناب فرمانفرما بازدید از امام جمعه و حاجی شیخ مهدی و حاجی آقا محمد نمودند از قرار مسموع حاجی آقا محمد درست ادب به جناب فرمانفرما نکرده بوده و نیز اجزای مجلس ایشان هم همه نشسته بودند در حضور جناب فرمانفرما.وقتی که‌ مراجعت می‌نمایند به مشیر الملک می‌فرمایند که حاجی آقا محمد خلاف ادب رفتار کرده‌ است.مشیر الملک برادرزاده و محرر حاجی آقا محمد را می‌فرستد می‌برند و هر دو را چوب بسیاری می‌زنند.از آن طرف شبانه می‌فرستد چند فراش و تفنگدار در خانهء حاجی آقا محمد که مالیات خود را تمام حکما بده.او هم جواب می‌دهد تا آخر سال باید بدهم.بنای هرزگی می‌نمایند،تا اینکه باز مشیر الملک ظاهرا وساطتی می‌نمایند و محصلین را از خانهء حاجی آقا محمد برمی‌دارد،و از قرار مسموع حکم می‌نمایند که از شهر برود.او هم می‌گوید حاضرم و می‌روم.تمام ملاهای شیراز باطنا فرستاده بودند نزد حاجی آقا محمد که همه جمعیت کنند و غوغایی بکنند.حاجی آقا محمد جواب داده بود که نمی‌خواهم از بابت خاطر من فتنه شود و می‌روم به مشهد.همه ساکت شدند.یک‌ روز بعد هم جناب فرمانفرما دستخطی التفات‌آمیز به حاجی آقا محمد مرقوم داشته‌ بودند.»ص 39

«دیگر آن‌که چونه امر هیزم و زغال بسیار مشکل شده بود که بدست احدی نمی‌آمد یک روز چند نفر زن خودشان رفته‌اند در یک فرسخی جلو هیزم و زغال و هریک یک دو بار زغال آورده بودند.این فقره را حکومت شنیده جویا شدند که سبب چیست که زنها می‌روند زغال و هیزم می‌آورند؟گفته بودند که سوار و سرباز دیوانی و خلق شهری‌ نمی‌گذارند که زغال و هیزم کسی ببرد.فورا چند نفر از شهری را طلبیدند حضورا چوب‌ زیادی زدند و دو سه نفر سوار دیوانی را آوردند درب مسجد وکیل حضور عامهء ناس چوب‌ زدند که عبرت دیگران شود.بعد از این مقدمه رجوع هیزم و زغال را کردند به نواب‌ حسنعلی میرزا ضابطه حومه،او هم قرار داده که هیزم و زغال را بار کرده بیاورند در میدان‌ پالان‌دوزها و هرکس می‌خواهد برود در میدان هیزم و زغال ببرد.»ص 468

بجای پرداخت مواجب عقب‌افتاده به سربازان،آنان را چوب می‌زنند

«دیگر آن‌که سربازهای فوج افشارکه سپرده به اردشیر خان سرتیپ است بجهت‌ مواجب نه ماههء آنها که نرسیده است شب‌هنگام درب منزل حکومت جمع شده بودند، دادوفریاد زیاد کرده بودند.حکومت سلاطین آنها را گرفت،دو سه نفر از آنها را چوب زیادی زدند و ما بقی را حبس نمودند.»ص 96

آنقدر چوب زدند که زیر چوب مرد

«دیگر آن‌که ایلخانی قشقایی یکی از نوکرهای خود را از بس که چوب زده زیر چوب مرده است،اقوام آن شخ به حکومت عارض شده‌اند،حکومت هم از جانب‌ حضرت والا ظلّ السلطان محصل فرستاده‌اند که ایلخانی را به شیراز بیاورند.»ص 235

«دیگر آن‌که مباشر بلوک کوار را بجهت پانزده تومان تفاوت مالیات،حکومت چوب‌ زیادی به او زده‌اند که قریب به موت است.»ص 99-98

«دیگر آن‌که مباشر کوار که حکومت او را چوب زده بود فوت گردید.»ص 99

گوش بریدن،سوراخ کردن گوش،کوبیدن گوش به دیوار

«دیگر آن‌که در سبزپوشان که دو سه فرسنگی شیراز واقع است چند نفر اشرار سردزکی مست کرده بودند و نزاعی باهم نموده بودند.حکومت فرستادند آنها را آوردند گوش بریدند.»ص 95

«یک نفر از دست‌پرورده‌های حکومت مست در بازار با سربازی نزاع کرده بودند و سرباز را زده.به حکومت عارض شد.فرستادند مشار الیه را گرفته آوردند چوب زیادی‌ زده دو گوشش را بریدند.»ص 113

«دیگر آن‌که اشخاصی که باعث غارت و خرابی طایفهء لشنی شده بودند از سوارهای‌ بهارلو بوده‌اند،حکومت آنها را گرفت هریک را چوب زیادی زدند و گوششان را بریدند.»ص 97

«دیگر آن‌که محصلی از حکومت و چند نفر سوار بهارلو و عرب بجهت گرفتن‌ فریدون خان لشنی که مقرب الخاقان قوام الملک تهمت دزدی به او زده بود و در نزدیکی‌ ارسنجان او را گرفته بودند و خانه و طایفهء او را غارت کرده بودند،مقرب الخاقان‌ محمد حسن خان که ضابط لشنی است به حکومت عارض می‌شود که بی‌اطلاع من او را گرفته‌اند و مبالغی از طایفهء فریدون به غارت برده‌اند.فرضا او دزد بوده حال که دزد نیست،مشغول رعیتی است،قوام الملک محض عداوتی که فیما بین بوده به حکومت به‌ ضد مشار الیه عرض کرده.چند نفر از لشنی سرطویلهء حکومت بست بودند.از قراری که‌ خبر رسید فریدون را رضا خان عرب و چند نفر از لشنی از دست محصلین گرفته و برده‌اند.تا خبر به حکومت می‌رسد این لشنی‌ها که در سرطویله بست بودند می‌آوردند جمیعا را نفری پانصد تازیانه می‌زنند و گوشهای آنها را می‌برند و محبوس می‌نمایند.به‌ محمد حسن خان هم نوشتند که کدخداهای لشنی را در هر کجا باشند بگیرند و محبوس‌ نمایند تا حکم ثانی برسد.»ص 96

«دیگر آن‌که جوهردزد با یازده نفر دیگر که آورده بودند،پس از تحقیق معلوم شد که‌ چندان تقصیری ندارند.جوهر را با یک نفر دیگر گوش بریدند و ما بقی را تازیانه زده‌ مرخص نمودند.»ص 99

«دیگر آن‌که چند نفر رفته بودند که گندم از خرمن سرقت نمایند،آنها را گرفته به‌ حکومت می‌برند حکومت بعضی را گوش بریدند و برخی را گوش سوراخ کردند.»ص‌ 112

«یک دو روز از بابت پول سیاه خبری نبود،باز بتحریک بیگلربیگی و اتباع‌ قوام الملک روز سلخ محرم پول سیاه بکلی پیدا نمی‌شد و در شهر نان عاید کسی‌ نمی‌گردید.حکومت حکم کرد بعضی از خبازان و یک دو نفر از صرافان را چوب زدند و گوش دو سه نفر کسبه را مقابل دکان خود به دیوار کوبیدند،حال پول سیاه پیدا می‌شود و مردم آرام گرفته‌اند،ولی چون‌که قوام الملک می‌خواهد شهر را اغتشاش کند که حکم‌ شود نرود هر روز اسباب اغتشاشی فراهم می‌آورد.»ص 569

بریدن انگشتان،بریدن دست،کوبیدن دست به دیوار،تراشیدن ریش

«دیگر آن‌که یک نفر دزد که دو سه شب دزدی کرده و بخشیده شده بود باز هم به‌ دزدی رفته او را گرفتند،حکومت چهار انگشت او را قطع کردند.»ص 138

«دیگر آن‌که این چند روز شهر قدری آرام است بواسطهء این چند نفری که کشته‌اند و دست بریده‌اند.»ص 419

«دیگر آن‌که یازده نفر از طایفهء عرب که در فارس گرفته بودند و می‌گفتند دزد هستند وارد شهر کردند.حکومت نه نفر از آنها را دست برید و دو نفر را در کوچه و بازار گردانیدند.از آن نه نفر دست‌بریده هیچ‌کدام نمرده‌اند.»ص 91

مرگ دزد بسبب بریدن دست

«دیگر آن‌که چهار نفر سارق در بازار میخ گرفته بودند،آنها را به شیراز آوردند، حکومت دستهای آنها را بریده‌اند،دو نفر از آنها مرده و دو نفر بحالت مردن هستند،ولی از این سیاستها فارس نظم نخواهد گرفت،چنان راهها مغشوش است که روزی نیست خبر دردی از اطراف نرسد،در حقیقت مردم فارس جری شده‌اند،سارقین و مرتکبین شرارتهایی که در هنگامهء قتل شاه شهید آن شرارتها و دزدیها را کرده‌اند هیچ‌کدام گرفتار نشده که سیاست و تنبیهی از آنها بشود،تمام به همان حال شرارت و دزدی باقی هستند و باکی هم از کسی ندارند این است که متصل راهها را مغشوش می‌کنند.»ص 533

با وجودی که دستش را بعلت دزدی بریده بودند با دست آهنی دزدی می‌کرد

«دیگر آن‌که در خانهء فراشباشی حکومت شب‌هنگام دزد رفته بود،بقدر شصت‌ هفتاد تومان نقدا جنسا برده بوده است.چون فراشباشی اشرفی سکهء کهنه در نقدینهء خود داشت به صرافان سپرده که اگر کسی اشرفی کهنه بیاورد بفروشد شماها بگیرید. بفاصلهء دو روز شخصی می‌رود در دکان صراف که از اشرافیهای فراشباشی خرد کند.آن‌ صراف می‌شناسد،او را به حرف می‌گیرد،می‌فرستد عقب فراشباشی که برود دزد خود را بگیرد.پس از آن‌که فراشباشی می‌رود که دزد را بگیرد،دزد را که می‌گیرد از آن‌ دست‌بریده‌های حکومتی که بجهت دست بریدهء خود دستی از آهن ساخته بود و به دزدی رفته بود.مسروقهء فراشباشی تماما از این دزد دریافت شد.»ص 93

«دیگر آن‌که امر نان در شیراز مشکل شده است،درب دکاکین خبازی روز و شب‌ ازدحام زیادی بجهت گرفتن نان می‌شود،حضرت والا شعاع السلطنه هم دیروز فرستادند چند نفر خباز را گرفته آوردند،بعد از تغیّر زیاد دو نفر از آنها را نسق کردند،یکی را دو دست او را به دیوار کوبیدند و دیگری را که ریش‌سفیدی داشت حکم کرده ریشهای او را تراشیده و در بازار گردش دادند،ولی این اوضاع هم دخلی به خبازان ندارد،جهتش‌ نبودن گندم است،هر کس جنسی داشته از ترس حکومت پنهان کرده در بیرونها جویک‌ من هشت عباسی و در شهر بکلی پیدا نمی‌شود.»ص 654

پی بریدن(:بریدن پی ستبر در بالای پاشنهء آدمی)

«دیگر آن‌که در دو ماه قبل مال التجاره‌ای از حضرات فارسی که در شیراز هستند سرقت می‌نمایند،به حکومت عارض می‌شوند،در تفحص بودند،الحال در کربال در طایفهء باصری پیدا شده است و سارقین را بدست آورده‌اند و حبس نمودند.دیگر آن‌که‌ یک نفر سارق که متصل دزدی می‌کرد گرفتار شده حکومت حکم کردند دو پی او را بریدند.»ص 235

«دیگر آن‌که سارق بهبهانی که قبل در شیراز دزدی کرده بود،حکومت او را با یکی‌ از اهل جهرم که او اهل سارق بود هر دو را پی بریدند و حکم کردند که هر دو را ببرند به بوشهر در جهاز سوار کرده از ایران خارج نمایند.»ص 112

دوختن دهان،مهار کردن و در کوچه و بازار گردانیدن

«دیگر آن‌که نواب مستطاب والا احتشام الدوله از جمله حکمی که در شهر شیراز فرموده‌اند این است که هرکس را در کوچه و بازار و بیرونها مست و شراب‌خورده ببینند گرفته بحضور نواب معظم الیه ببرند،و چنانچه تا حال چندین مرتبه قریب هفت هشت نفر را حسب الحکم گرفته به حضور برده‌اند،اول هریک را چوب بسیاری زده‌اند ثانی‌ دهنهای آنها را دوخته‌اند ثالث مهار کرده در کوچه و بازار گردانیده‌اند که عبرت للناس‌ باشد،با وجوده هر از یک روز دو روز یک نفر را می‌گیرند به حضور می‌برند به همین‌ نسق رفتار می‌شود.»ص 63

«دیگر آن‌که در روز ماه رمضان شخصی شرب کرده بود،حکومت او را گرفتند و دهنش را دوختند و مهار کرده در کوچه و بازار گردانیدند که عبرت دیگران شود.»ص‌ 97

اخته کردن

«دیگر آن‌که شخصی مسمی به غلامرضای غربالی دختر شخص آجیل‌فروشی را می‌برد از پدر و مادر پنهان دو سه روز او را نگاه می‌دارد،بعد از دو سه روز که پدر و مادر دختر خبردار می‌شوند و دختر را پیدا می‌کنند غلامرضا نام بکارت دختر را برداشته است.بستگان دختر به حکومت عارض می‌شوند،حکومت هم غلامرضا را گرفته‌ اول چوب زیادی می‌زنند و حبس می‌نمایند،بعد از چند روز او را اخته می‌نمایند. احتمال کلی می‌رود که از این نسق بمیرد.»ص 424

دم توپ گذاشتن

«دیگر آن‌که رحیم حنائی پدرزن رضا خان که از دزدها و اشرار معروف بود او را دم‌ توپ گذاردند،بنقد بیرونها تمام منظم شده است و ایلات خمسه خیلی منظم حرکت‌ کرده‌اند،تابحال به دهات مردم تعدی و خسارتی وارد نیاورده‌اند.»ص 438

گچ گرفتن(:فرو بر دن شخص در میان گچ تا بمیرد)

«دیگر آن‌که نواب والا بیست نفر از قطاع الطریق سرخی و غیره را حکم فرموده،سه نفر از آنها را مقابل سه دروازهء شیراز گچ گرفتند،هفت نفر از آنها را بردند در چنار راهدار دو فرسنگی شیراز گچ گرفتند و ده نفر از آنها را فرستادند سر گردنهء سیاخ که پنج فرسنگی‌ شیرازست گچ بگیرند که عبرت باقی اشرار بشود.»ص 21

«چند نفر از طایفهء نزدیکی بلوک کوار دزدی کرده بودند،حکومت حکم کردند به‌ عالیجاه قلیخان پسر مرحوم سهراب خان قشقایی که برود حضرات را بگیرد،اموالشان را غارت کند.قلیخان هم حسب الحکم حکومت به ماموریت خود عمل نمود.بیست و شش‌ نفر با رئیس سارقین را گرفت،رئیس آنها را در کوار میرغضب رفت گچ گرفت و بیست و شش نفر را آوردند به شهر.چون طایفهء نفر سپرده به مقرب الخاقان قوام الملک است و مشار الیه شهر نبود مقرب الخاقان محمد رضا خان بیگلربیگی وساطت خدمت حکومت‌ کرده و پانصد تومان پیشکش داد تا این که حکومت از سر کشتن بیست و شش نفر گذشت کردند و حکم کردند آنچه قلیخان از آنها بغارت برده مسترد نماید و این بیست و شش نفر را هریک پانصد تازیانه زدند و به محمد رضا خان سپردند.»ص 107

سر بریدن

«دیگر آن‌که یک نفر از پسرهای نصر الله خان بهارلو و دو نفر دیگر را که گرفته بودند در نوبندگان فسا میرغضب رفت و در همانجا سر سه نفررا برید.»ص 96-95

«دیگر آن‌که دو نفر از دهات دور شیراز باهم نزاع کرده بودند یکی از آن دو با چوب‌ یک نفر دیگر را کشته بوده،کسان مقتول عارض به نواب والا احتشام الدوله شده‌اند.قاتل‌ را گرفته در میدان توپخانه سر بریدند.»ص 64

«دیگر آن‌که شیر علی برادر پنجه علی ابو الوردی را قوام الملک گرفته همراه آورده‌ بودند،او را همین امروز سر بریدند،ولی به این چیزها فارس منظم نخواهد شد بلکه روز به روز معشوشتر می‌شود.»ص 523

«دیگر آن‌که دو نفر برادر از الواط محلهء سنگ‌سیاه را نواب والا حکم به گرفتن‌ فرموده،دو روز محبوس داشتند و بعد حکم به قتل هر دو دادند،و در میدان توپخانه هر دو را سر بریدند.»ص 10

«دیگر آن‌که یک نفر از آن سارقین که در آبادهء طشک سه نفر قشقایی را کشته بودند و پول آنها را بریده بودند بدست آمده،حکومت او را سر بریدند.دیگرآن‌که یک نفر قاتل‌ دیگر که در بیرونها آدم کشته بود او را هم به دست ورثهء مقتول دادند،ورثهء مقتول هم او را به دست میر غضب داده،سر برید.دیگر آن‌که دو نفر سارق دیگر که در بیرونهها دزدی کرده بودند در شهر گرفتار شدند،حکومت حکم کرد یک دست هریک از آنها را بریدند.»ص 324

«قدری اطراف دهات اغتشاش بهم رسیده است.چندی قبل شخصی از اهل قیرو کازرین گمان بد در حق مادر خود با مرد اجنبی برده بود،مرد اجنبی را با تفنگ‌ می‌کشد.مادرش از این مقدمه مطلع می‌شود،فرار کرده به خانه‌ای خود را پنهان‌ (می‌کند)،به هرطور بوده مادرش را پیدا کرده فورا مادرش را هم می‌کشد.این خبر به‌ تهران می‌رسد،حکم از اولیای دولت به حکومت شد که به هر قسم هست آن شخص را پیدا کرده قصاص نمایند.آن شخص را بدست آوردند و در میدان توپخانه سر بریدند.»ص 179

طناب انداختن(:خفه کردن با طناب و کمند)

«دیگر آن‌که روز بیست و نهم جمادی الاولی حیدر خان پسر محمد خان برازجانی و محمد طاهر خان گله‌داری را حضور نواب والا طناب انداختند،و بعد از کشته شدن جنازهء هر دو را به منارهء میدان طویله قریب هشت ساعت آویخته بودند که نظارهء خلق باشند.» ص 73-72

«دیگر آن‌که بلوط بیگ‌دهدهکی که سرکردهء سارقین بوده مدتهاست که حکومت در صدد گرفتن مشار الیه بودند،تفنگچیان فیروزآبادی او را گرفته به شهر آوردند.حکومت‌ فورا طناب انداختند،دو روز بر ستون میدان طویله آویختند که عبرت دیگران شود و یک‌ صد و هفتاد تومان به گیرنده و آورنده انعام دادند.»ص 97

شکم پاره کردن

«دیگر آن‌که از اصطهبانات خبر رسیده که اهل اصطهبانات آدم قوام الملک را کشته‌اند.نواب احمد میرزا که حاکم آنجاست دو نفر اشرار آنجا را گرفته،یکی را شکم‌ پاره کرده و یکی را طناب انداختند،حال محض رسیدگی این فقرات،فراشباشی نواب‌ والا جلال الدوله مامور شده که برود اصطهبانات،اشرار را بگیرد.در اصطهبانات زیاد مغشوش است.اهل آنجا دو فرقه شده‌اند،فرقه‌ای حاکم را می‌خواهند،فرقهء دیگر حاکم‌ را جواب می‌کنند.شب و روز نزاع است.تابحال چندین نفر کشته شده‌اند.»ص 262-261.

«هفده نفر دزد را که قبل از ورود نواب اشرف والا حسام السلطنه گرفته محبوس‌ بودند،پانزده نفر از آنها را نواب والا فرمودند سر بریده و شکم پا ره نمودند در میدان‌ توپخانه و دو نفر را دست بریدند.»ص 10

شرحه‌شرحه کردن

«دیگر آن‌که از قراری که افواها مذکور شد جناب قوام الملک حکم کرده به‌ سوارهای بهارلو که در جم بوده‌اند که قاتلین خوانین بهارلو را بگیرند و حبس نمایند تا حکم ثانی شود.پس از گرفتن قاتلین مجددا حکم کرده که تمام را بکشند.حسین خان‌ سرکردهء سوارهء بهارلو بقدر سی چهل نفر از اهل جم را گرفته بود دست‌بسته میان‌ سوارها می‌اندازد،تمام را شرحه‌شرحه کرده‌اند.»ص 203

کشتن و شقه کردن

«دیگر آن‌که کدخدای ده بزرگی که مسمی به علی غلامعلی شرو بود و قبل از ورود سرکار والا رکن الدوله خیلی اغتشاش و دزدی کرده بود و قبل از این هم تمام دزدی‌ اطراف شهر و خود شهر به دستیاری او بود،حکومت او را عقب کرده می‌خواستند،در خانهء آقا میرزا هدایت الله پیشنماز سه ماه بست نشسته بود.بیگلربیگی مشار الیه را به‌ تمهید و حیل از آنجا بیرون آورد حبس کرد.سرکار والا رکن الدوله حکم کردند سر او را بریدند و شقه‌اش کردند.آقا میرزا هدایت الله محض این که خاطر تغیّر و قهر کرده از شهر رفت به حافظیه که برود کربلا.حکومت ابدا اعتنائی به ایشان نکرد،گفتند هر جا می‌خواهد برود.بعد از دو سه روز امام جمعه و حاجی نصیر الملک رفتند او را از حافظیه‌ به شهر آوردند.این روزها خیلی علما کم‌شان شده‌اند و از طرف حکومت هیچ اعتنائی به‌ آنها نمی‌شود.فقرهء رفتن میرزا محمد علی در منزل حکومت و کتک خوردن خودش و پسرش و آدمش خیلی اسباب وهن علما شده است.حاجی سید علی اکبر با حکومت‌ متفق است.»ص 418

خراب کردن خانهء دزد و طرفدارانش،چپاول و غارت ده

«دیگر آن‌که شخص دزدی را قوام الملک فراش می‌فرستد بیاورد،چون آن دزد را بدست می‌گیرند و می‌بردند نزد قوام الملک،آن شخص دزد فریاد می‌زند و امداد از خویشان خود می‌طلبد،چند نفر به حمایت آن شخص بیرون آمده زخمی به سر فراش‌ قوام الملک می‌زند و آن دزد را از دست فراشها گرفته رها می‌نماید،خود آنها هم فرار می‌کنند.مراتب را قوام الملک معروض خدمت نواب والا می‌دارد،چون مقصرین فرار کرده بودند حکم به خراب کردن خانه‌های آنها فرموده،خانهء آنها را خراب کردند.»ص‌ 10

«دیگر آن‌که آدمی از جناب قوام الملک می‌رود در دهی از دهات عالیجاه‌ خان بابا خان که عموزادهء قوام الملک می‌باشد بجهت اخذ مالیات،اهل آن ده آدم‌ معزی الیه را اذیت می‌کنند و جواب می‌گویند.محصل مراجعت می‌کند و تفصیل را به‌ قوام الملک عرض می‌کند.مجددا قوام الملک چند نفر از غلامان خود را محصل و مأمور می‌نمایند که بروند مقصرین ده را گرفته بیاورند.مأمورین می‌روند آن ده را بکلی‌ چپاول و غارت می‌نمایند و اهل ده هم تفرقه می‌شوند.»ص 140

خراب کردن خانهء مالک بیگناه به جرم مستی مستأجر

«دیگر آن‌که یک نفر از گماشتگان جناب قوام الملک شب‌هنگام در کوچه مست‌ بوده،جناب مشار الیه او را ملاقات می‌کنند،به خودش هیچ نمی‌گویند ولی حکم‌ می‌کنند در خانه‌ای که نشسته و مال غیرست بروند آن خنه را بناحق خراب کنند.»ص‌ 167

برادر بیگناه بجای برادر گناهکار در زندان

«دیگر آن‌که چخماخ‌سازی را یک نفر از فراشان قوام الملک زخمی زده بود که بعد از چند روز فوت کرد.چون به عرض نواب والا رسانیدند مقصر پنهان گردید،برادر او را گرفته محبوس ساختند.»ص 14

روابط اهل علم با فرمانروایان

«دیگر آن‌که قوام الملک را از تهران حکما خواسته‌اند که بچاپاری برود.تابحال هر چه جناب نظام الملک توسط کرده‌اند که بلکه رفتنش را موقوف نماید قبول نشده، قوام الملک هم شهر و بیرونها را مغشوش کرده و محرک است که مردم شهر بلوا کنند، علما را تعارف و پول زیاد داده تلگراف کرده‌اند به حضرت اشرف صدر اعظم که وجود قوام الملک در شیراز لازم است،اگر به تهران بیاید اسباب اغتشاش ولایت خواهد شد.با این حالت باز قبول نشده است.حالا کم‌کم اغتشاش در شهر انداخته است،خصوصا از بابت پول سیاه که حکم شده شصت شاهی یک قران باشد،محرک تجار و کسبه شده‌ دکاکین و بازارها را بسته‌اند،بکلی دادوستد نمی‌شود.حال دو روزست که دکاکین‌ بسته شده،قوام الملک می‌خواهد کار را بر حکومت تنگ نماید.»ص 569

«دیگر آن‌که از جانب سنی الجوانب اعلیحضرت همایونی یک حلقه انگشتر الماس‌ خلعت بجهت جناب امام جمعه از تهران فرستاده‌اند و لباده هم از جانب حضرت والا رکن الدوله دام اقباله خلعت داده‌اند،امروز که روز پانزدهم شعبان است در منزل خود تمام بزرگان و اشراف فارس را دعوت کرده شیرینی و شربت دادند.»ص 425

«دیگر آن‌که روز عید مولود صاحب الامر جناب اجل فرمانفرما به سلام عام‌ نشستند و همان روز عبای ترمه به جناب حاجی آقا محمد مجتهد خلعت دادند،و چند روز هم قبل از خلعت دادن جناب مشیر الملک بواسطهء رنجش ایشان به منزل معزی الیه‌ تشریف بردند و تسلی دادند.ولی جناب حاجی آقا محمد از رنجش بیرون نیامده است و محکمهء خود را بسته،جمیع محررین محکمه را جواب داده است و هنوز قصد رفتن از این‌ شهر را دارند.»ص 39

«دیگر آن‌که جمعی از غلامان سیاه درب دروازهء اصفهان جمع شده بودند در این اثنا امام جمعه سوار کالسکه می‌خواسته از آن راه عبور کند،اطراف امام را می‌گیرند که‌ مشار الیه را از کالسکه بیرون بکشند و اذیت کنند،فحش زیادی می‌دهند،امام جمعه به‌ زبان چاپلوسی خود را از چنگ آنها خلاص می‌کند،به حکومت عارض می‌شود، می‌فرستند هرچه از آن غلامان سیاه دستگیر می‌شوند می‌آورند تنبیه می‌کنند.»ص‌ 139-138

«دیگر آن‌که از قراری که از هر جا خبر رسیده بیرونها خیلی شلوغ است،دزدی و غارت و کشته زیاد می‌شوند،در شهر هم خیلی شلوغ است،میرزا محمد علی پیشنماز بتحریک بعضی امروز که شنبه نهم ربیع الاول بود خیال بلوایی داشت طلبه و سایرین را همدست کرده و رفته بود در شاه‌چراغ و عقب حاجی سید علی اکبر فرستاده بود که بیاید. ایشان عذر آورده بودند،از این جهت امروز ظهر را موقوف کردند،خیال امشب را دارند،تا چه شود.»ص 414

بست و بست‌نشینی

«دیگر آن‌که در کوهمره‌جات در یکی از دهات آنجا که اسمش شکفت است‌ کدخدای قدیم که کدخدای جدید را با برادر او کشته است،خودش فرار کرده آمده در شاه‌چراغ بست نشسته است.»ص 571

«دیگر آن‌که جمعی از اهل نیریز بتحریک فتح علیخان حاکم قبل نیریز از دست‌ میرزا سید باقر حاکم جدید خود بکشایت سرطویلهء حکومتی به بست رفته‌اند،حکومت هم‌ حکم کرده است که باید همگی بروند دست میرزا سید باقر را ببوسند و بروند به نیریز.» ص 105

«دیگر آن‌که از بابت مطالبه کردن مستشار الملک باقی مالیات دیوان را از عمال و ارباب‌داران بشدت سختی،نواب شاهزاده جمال الدین میرزا و حاجی نصر الله خان‌ ایلخانی‌قشقایی هر دو رفتند در منزل امام جمعه بست نشستند.»ص 469

«دیگر آن‌که هذه السنه ایلخانی بلوک فیروزآباد را اجازه به پسرهای مرحوم حاجی‌ علی رضای فیروزآبادی داده در مبلغ هفت‌هزار و پانصد تومان،علاوهء تنخواه مذکور بنای‌ تعدی و بیحسابی را خواسته به آنها بگذارد،پسرهای مرحوم حاجی علی رضا هم فرارا به‌ شیراز آمده که در حضور نواب مستطاب والا حاجی معتمد الدوله حساب خود را با ایلخانی‌ بکنند،حضورا حساب خود را پرداخته‌اند،مبلغ یک‌هزار تومان از تنخواه ملزمی خود باقی‌دار بودند،عرض کردند در محل است.نواب مستطاب والا فرمودند باقی خود را در اینجا بدهید بروید از محل مأخوذ نمایید.بنابراین پسرهای حاجی علی رضا رفتند سر طویلهء نواب مستطاب والا بست گرفتند،به حکم حکومت آنها را از سرطویله بیرون‌ آوردند،چوب زیادی به آنها زدند،بعد از آن آنها را زنجیر کرده در محبس حکومتی‌ حبس نموده و هزار تومان باقی و پانصد تومان ترجمان از آنها می‌خواهند.»ص 107

«دیگر آن‌که روز دوشنبه بیست و ششم ماه شعبان جوانی مست لا یعقل در کوچه‌ می‌گذشته،از کثرت شرارت خود حاجی کاظم نام استاد خبازان را زخمی می‌زند. عقب او می‌کنند او را بگیرند.در هنگام گریختن سه نفر دیگر را هم زخم می‌زند،از آن‌ جمله یک نفر را دو زخم کاری زده است که هنوز نمرده است و لیکن از قراری که‌ می‌گویند مشکل است که جان سالم نماید.تا این که آن شخص می‌رود در طویلهء جناب حاجی شیخ مهدی مجتهد پناه می‌گیرد.مراتب را به سمع ایشان می‌رسانند. معظم الیه هم می‌گوید ببرید حضور بیگلربیگی که از حد شرعی گذشته است.او را می‌برند نزد میرزا احمد خان بیگلربیگی.همان دم بیگلربیگی هم روانهء خدمت جناب اجل فرمانفرما می‌نماید.محض رسیدن حضور آن شخص جناب اجل فرمانفرما حکم به‌ قتل وی نموده،فورا در میدان توپخانه آن شخص را سر بریدند.»ص 41

«اکبر و شیخک‌نام که هر دو از اشرار شیراز بودند و جناب نظام السلطنه آنها را می‌خواستند و مدتی است در شاه‌چراغ بست نشسته‌اند و در ضمن شرارت هم می‌کنند، جناب نظام السلطنه لا بد شده به ساعد السلطنه حکم کردند که در کمین باشند هر وقت از شاه‌چراغ خارج شدند آنها را یا بگیرند یا با گلوله بزنند،چند شب قبل فرصت کرده اکبر را دو گلوله زدند ولی تابحال نمرده است.شیخک را در شاه‌چراغ حبس نموده‌اند. متولی‌باشی و جناب امام جمعه توسط از شیخک کردند،قرار گذاردند که شیخک از خاک فارس خارج شود،تا از خاک(فارس)خارج شود در امان است،جای دیگر با دولت است.»ص 438

مجازات اهل علم

«دیگر آن‌که آقا میرزا هدایت الله پیشنماز در مجلس روضه‌خوانی حاضر بوده،ملا عبد الله روضه‌خوان د ر سر منبر بعضی گوشه و کنایه به ملاهای شهر می‌زند،فورا آقا میرزا هدایت الله می‌گوید مشار الیه را از منبر به زیر می‌کشند و توی‌سری زیاد می‌زنند.تمام‌ روضه‌خوانها اجماع کرده به حکومت عارض شدند که اگر چنین باشد ما نمی‌توانیم در جایی روضه بخوانیم.حکومت هم حضرات را می‌فرستد پیش امام جمعه که بفرستند آدمی که ملا عبد الله را به حکم آقا میرزا هدایت الله زده بیاورند در حضور حضرت‌ روضه‌خوان در منزل امام جمعه تنبیه نماید.امام جمعه هم می‌فرستد پیش آقا میرزا هدایت الله که«آدم خود را محض تسلی روضه‌خوانها تنبیه کن».جواب می‌دهد که«به‌ حکم من زده،من او را تنبیه نمی‌کنم».امام جمعه هم همان آدم را حاضر می‌کند در حضور روضه‌خوانها قدری تنبیه می‌نماید و قبایی به ملا عبد الله خلعت می‌دهد که دیگر مصالحه شده باشد.مع ذلک روضه‌خوانها دست برنداشتند،هنوز گفتگوی این فقره در میان است.»ص 205

«دیگر آن‌که دو نفر باهم بر سر تنخواهی گفتگو داشتند،دیوانخانه رجوعش را به‌ خانهء شرع نموده،مدعی رشوهء زیادی به حاجی امیر امیر دیوانخانه و حاجی ملاباشی که‌ از جانب حکومت در دیوانخانه نشسته است و به آن حاکم شرعی که رجوع کرده بودند داده بود.حکومت مطلع می‌شود مدعی را چوب زیادی می‌زنند و حاجی امیر را نگاه‌ داشتند،هرچه گرفتند پس گرفتند و محرر حاکم شرع را هم چند پشت‌گردنی زدند.» ص 99

«دیگر آن‌که شخص ملا اسماعیل نام سروستانی طلبه در مدرسهء خان،شغل او این‌ بوده که صیغه به مردم می‌داده است،در این اوقات روزی دو ضعیفه در حجرهء او بوده‌اند، نایب فراشخانهء نواب مستطاب والا احتشام الدوله در مدرسه می‌رود دو ضعیفه را در منزل‌ او می‌بیند،می‌فرسد چند فراش می‌آیند ملا اسماعیل را با آن دو زن می‌گیرند می‌برند. در راه یکی از آن دو زن معادل ده تومان تعارف می‌دهد به نایب فراشخانه و خود را مستخلص می‌نماید.ملا اسماعیل و یک زن دیگر را به حضور برده،نواب معظم الیه والا ملا اسماعیل را چوب زیاد می‌زند بعد از آن حکم می‌فرمایند که ملا اسماعیل را مهار بکنند در کوچه و بازار بگردانند،توسطی از او می‌نمایند،از مهار کردن می‌گذرند و لیکن عمامه‌ شال او را به گردن او می‌اندازند در کوچه و بازار می‌گردانند،و آن ضعیفه را هم‌ گلیم‌پیچ می‌کنند و بسیاری او را می‌زنند و رها می‌کنند.»ص 64

رفتار با اقلیتهای دینی

«دیگر آن‌که روز دوازدهم شهر حال یک نفر از اهل سروستان که تهمت بابیگری به‌ او می‌دادند دم توپ گذاشتند،ولی فارس به این چیزها دیگر نظم نخواهد گرفت تمام‌ کارهای داخله و خارجه معوق است.»ص 415

«بالنسبه بشورش و شلوغ در اصفهان از بابت حضرات بابی در اینجا هم این مطلب‌ سرایت کرده،جناب آقا میرزا ابراهیم مجتهد ورقه نوشته خطاب به مردم که هرکس‌ حضرات بابی را بدست بیاورد و بقتل برساند ثواب عظیم دارد.مردم هم بهیجان آمده‌ نزدیک بود شورش بشود،جناب علاء الدوله مخبر شده فرستادند پیش جناب آقا میرزا ابراهیم،قدری تندی به او کرده و او را ساکت نمودند،بعد چند نفر سرهء بابی‌ها را هم‌ گرفته به زبان خوش آنها را خرجی داده از شهر بیرون کردند.»ص 707

«دیگر آن‌که یکی از یهودیها در روز پانزدهم رمضان ظرف عرقی در دست داشته به‌ خانهء یکی از مسلمانان می‌برده،آقا سید علی اکبر فال اسیری که یکی از علمای‌ شیرازست در کوچه به آن شخص یهودی می‌رسد،ظرف او را می‌شکند و زلفهای یهودی‌ را می‌برد.شب‌هنگام کاغذی درب خانهء آقا سید علی اکبرمی‌چسبانند به این مضمون‌ «چرا منع شرابفروشی ما را می‌کنی،ملاهای خودتان را منع کنید که متصل از ما شراب‌ می‌خرند،اگر بخواهی بعد از این از این کارها بکنی ترا خواهیم کشت»،و فحش‌ زیادی در آن کاغذ نوشته بودند.آقا سید علی اکبر روز(بعد)در مسجد وکیل بالای منبر کاغذ را می‌خواند و می‌گوید موعد قتل یهود رسیده باید آنها را قتل کرد،بعد از قتل‌ رمضان کفن به گردن می‌اندازم و جمع یهود را قتل خواهم کرد.این خبر به حکومت‌ می‌رسد،حکومت حاجی امیر امیر دیوانخانه را می‌فرستند نزد مشار الیه که«این چه‌ حکمی است کرده‌ای مگر قتل یهود به دست توست این کار دولتی است می‌خواهی‌ فارس و مملکت ایران را بهم بزنی؟»و بعضی پیغامات دیگر.سید را ساکت می‌کنند، سید می‌گوید«باید شرابفروشی و مطربی را موقوف کنند حتی زلفهای خود را بتراشند و لباس فاخر نپوشند،اگر نکردند من آنچه باید بکنم خواهم کرد.»تمام یهود از ترس الواط درب خانه‌های خود را بسته‌اند و از کسب خود دست کشیده‌اند و اغلب از مطربها زلفهای‌ خود را تراشیده‌اند.چنان شورشی در محلهء یهود پیدا شده که تحریری نیست،جمیع‌ اسبابهای خود را در زیرزمین و خانه‌های مسلمانان پنهان کرده‌اند.»ص 140-139

«دیگر آن‌که مجددا عالیجناب آقا سید علی اکبر آدم فرستاده بود در محلهء یهود و خبر داده بود که روز اول شوال حکما می‌آیم و شماها را قتل خواهم کرد،منتظر باشید. حکومت مطلع می‌شود می‌فرستد علما را حاضر می‌کنند و آقا سید علی اکبر را هم‌ می‌آورند با او صحبت می‌دارند به نصایح و برهان مشار الیه را ساکت می‌نمایند.چون‌ حکومت میل نداشتند که جناب سید را مفتضح کنند به این قاعده او را آرام کردند،ولی‌ خیال حکومت این است که مشار الیه را از شیراز بیرون کند بعد از چند روز دیگر،بواسطهء این آشوبی که در یهودی افتاده الواط و اشرار شهر هر شب اطراف محلهء یهود را گرفته‌ دزدی از خانه‌ها می‌نمایند.»ص 140

«دیگر آن‌که آقا سید علی اکبر مجددا بالای منبر گفته است که از قتل یهود گذشتم‌ و آنها را بخشیدم.»ص 140

«پسر نجاری در روز شنبه خانهء یکی از یهودیها را از قراری که خود جماعت یهود بعرض حکومت رسانیدند،آتش زده بود.حکومت فرستادند آن پسره را پیدا کردند،تنبیه‌ نمودند.»ص 94

«یک نفر از اهل شهر با یک نفر گبر دوست بوده،آن گبرمی‌رود در خانهء آن‌ شخص،می‌فرستد دلاک می‌آورند که سر خود را بتراشد.ملا احمد نام پیشنماز که در مسجد علم‌دار پیشنمازی می‌کند محض این که اسمی بیرون کند یک‌مرتبه خودش با چند نفر از مقدسین می‌ریزند در آن خانه،صاحبخانه و گبر را کتک زیادی می‌زنند که‌ چرا گبر در خانهء مسلم آمده.حکومت خبردار می‌شود فورا فراشباشی خود را چندین‌ فراش و سرباز می‌فرستد ملا احمد را گرفته سوار الاغ می‌کنند با سوار می‌فرستد پیش جناب امام جمعه که در یک فرسخی شیراز بوده که از آنجا او را تحت الحفظ به بوشهر بفرستد.امام جمعه توسط کرده او را مراجعت به شیراز داده‌اند.»ص 582

مجازات زنان

تراشیدن موی سر،سر برهنه در بازار گردانیدن،گلیم‌پیچ کردن یا در جوال کردن و کتک‌ زدن

«دیگر آن‌که سه نفر زن را که می‌گفتند فاحشه می‌باشند نواب والا در باغ حکومتی‌ در ملاء عام حکم فرمودند سر تراشیدن و پس از آن این سه نفر زن را در بازار وکیل سر برهنه و بی‌حجاب به همراهی میر غضب گردانیدند.از این بابت مخلوق بازار زیاد برآشفتند و خیال غوغایی داشتند که این چه حرکت است در ولایت اسلام در تنبیه زن‌ اجرا می‌دارند.قوام الملک اخبار از این بابت شده تدارک منع مخلوق را می‌نماید.این‌ حرکت خیلی در انظار هرکس خاص و عام شنیع آمده است.»ص 73

«دیگر آن‌که دو ضعیفه با سربازی در کوچه حرف می‌زدند،در این بین خاصه تراش‌ نواب مستطاب والا حاجی معتمد الدوله رسیده سرباز را منع و نصیحت می‌کند،سرباز زخمی می‌زند به خاصه تراش نواب معظم الیه.خاصه تراش مراتب را به نواب مستطاب‌ والا عرض می‌کند.حکم می‌فرمایند آن دو ضعیفه را می‌گیرند و سر آنها را می‌تراشند و در کوچه و بازار می‌گردانند.»104

«دیگر آن‌که سوارهای چکنی شبانه در سربازخانه که منزل داشته‌اند چند زن خراب‌ به منزل خود برده بودند شرب می‌کردند.میرزا زکی خان سرتیپ فوج مشکین اردبیل‌ همان شبانه مراتب را اطلاع به نواب والا می‌دهد.نواب والا حکم می‌فرمایند فراشان بروند در سربازخانه زنهای خراب را بگیرند ببرند محبس و سوارها هم در قراول باشند که صبح آن‌ شب تنبیه شوند.چون فراشان حسب الامر می‌روند و می‌خواستند که زنهای خراب را بگیرند سوارهای چکنی فراشان را می‌زنند.چون مراتب رابه نواب والا اطلاع می‌دهند خود نواب والا با فراشان و سرباز تشریف برده بودند به سربازخانه،در حالتی که سواران‌ مشغول شب بودند وارد می‌شوند و تمام آنها را می‌گیرند و همان شبانه تمام آنها را تنبیه‌ می‌فرمایند که چند نفر از سواران دست و پای آنها شکسته است.زنهای خراب را هم‌ مقرر فرمودند می‌گیرند و حبس می‌نمایند.علی الصباح حکم فرمودند موی زنها را تراشیدند و رها نمودند.»ص 82

«دیگر آن‌که میرزا علی اکبر نام پیشخدمت نواب مستطاب والا معتمد الدوله در خانهء خود با زن اجنب نشسته بوده،نواب مستطاب والا مطلع می‌شوند می‌فرستند آن زن را می‌گیرند در جوال کرده کتک زیادی زده و سرش را می‌تراشند،میرزا علی اکبر را هم‌ اخراج بلد می‌کنند.»ص 385

«دیگر آن‌که شخص ملا اسماعیل نام سروستانی طلبه در مدرسهء خان،شغل او این‌ بوده که صیغه به مردم می‌داده است،در این اوقات روزی دو ضعیفه در حجرهء او بوده‌اند، نایب فراشخانهء نواب مستطاب والا احتشام الدوله در مدرسه می‌رود دو ضعیفه را در منزل‌ او می‌بیند،می‌فرستد چند فراش می‌آیند ملا اسماعیل را با آن دو زن می‌گیرند می‌برند. در راه یکی از آن دو زن معادل ده تومان تعارف می‌دهد به نایب فراشخنه و خود را مستخلص می‌نماید.ملا اسماعیل و یک زن دیگر را به حضور برده،نواب معظم الیه والا ملا اسماعیل را چوب زیاد می‌زند بعد از آن حکم می‌فرمایند که ملا اسماعیل را مهار بکنند در کوچه و بازار بگردانند،توسطی از او می‌نمایند،از مهار کردن می‌گذرند و لیکن عمامه‌ شال او را به گردن او می‌اندازند در کوچه و بازار می‌گردانند،و آن ضعیفه را هم‌ گلیم‌پیچ می‌کنند و بسیاری او را می‌زنند و رها می‌کنند.»ص 64

چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است!

«دیگر آن‌که در بیرون دروازهء سعدی سربازی با فاحشه‌ای را بهم گرفته بودند، می‌برند پیش حاجی سید علی اکبر،ایشان ضعیفه را حد شرعی می‌زنند و بعد از آن خود حاجی سید علی اکبر فاحشه را بجهت خود صیغهء تزویج خوانده نگاه داشته‌اند.»ص‌ 523

با این همه مجازات شیراز و فارس در آتش بی‌نظمی می‌سوزد

«دیگر آن‌که در چند شب قبل خانه‌ای را می‌برند،دزدهای آن از اهل کل کوه‌ بوده‌اند،چهار روز قبل چهار نفر دزد همان خانه را در قوام‌آباد گرفته دیروز به شهر آوردند. حکومت عزیز نام کل کوهی را که سرهء آن دزدها بود در حضور طناب انداختند و دو نفر دیگر را چوب زیادی زدند و رها نمودند و یکی را گوش بریدندو حبس نمودند.»ص 83

«دیگر آن‌که یک نفر از طایفهء قشقایی که قبل از این دزدی کرده بود حکومت او را گرفته سر بریدند.دیگر آن‌که چند نفر سارق بوده‌اند گوش بریدند و در کوچه و بازارها گردانیدند.دیگر آن‌که یک نفر از طایفهء عرب علی مراد نام که سابق بر این دزد معتبری بود مقرب الخاقان گرفته زنجیر کردند.دیگر آن‌که یکی از اقوام علیمراد که سارق بوده گرفته بودند در تخت‌جمشید گچ گرفتند.دیگر آن‌که‌ مقرب الخاقان درابخان ضابط گله‌دار روانه به محل مأموریت خود شد.»140

«دیگر آن‌که اغتشاش و بی‌نظمی حکومت به درجهء منتها رسیده،بیرونها و شبها در شهر شیراز دزدی زیاد می‌شود،چنانچه دزدان بنا گذارده‌اند که شبها بزور می‌ریزند در خانهء مردم،از جمله شب‌هنگامی ریخته بودند در خانهء شخص عطاردی،دو نفر دزد می‌نشینند روی رختخوابی که شخص عطار با عیال خود خوابیده بودند و دو سه نفر دیگر تنخواه و اسباب خانهء او را جمع‌آوری می‌کردند،وقتی که اسباب شخص عطار را از خانه‌ بیرون می‌برند دو نفر دزد از رختخواب او بلند می‌شوند شخص عطار بنای دادوفریاد را می‌گذارد،پیشتابی می‌گذارند در گوش او که او را بکشند،شخص عطار دست می‌برد که پیشتاب را رد کند،پیشتاب را خالی می‌کنند،پنجه‌های او را قطع می‌کنند.»ص‌ 468

«دیگر آن‌که تجار تماما رفته‌اند به حکومت عارض شده‌اند که مال التجارهء ما در بوشهر و اصفهان مانده است،قافله جرأت تردّد از ترس سارقین ندارد،تکلیف چیست؟ هیچ جواب تجار را نداده‌اند.هر شب در شهر در کوچه آدم برهنه می‌کنند،دو شب قبل‌ داروغه را اشرار گرفته برهنه کرده بودند.خیلی افتضاح سر او درآورده‌اند،گزمه‌ها می‌رسند که داروغه را نجات دهند،گزمه‌ها را هم می‌زنند.تمام این کارها از بستگان‌ قوام الملک است و نوکرهای آنان هستند.»ص 414

«دیگر آن‌که پسر شیخ محمد طاهر عرب شب چراغان در شاه‌چراغ بالای منبر به جناب‌ حاجی شیخ الرئیس لعن کرده است و نسبت بابیگری به ایشان داده.شب بعدش آدمها و اتباع حاجی شیخ الرئیس پسر محمد طاهر را در کوچهء قریب منزلش می‌گیرند،عرق‌ رویش می‌ریزند که مست است و او را به قدر واقع می‌زنند،با قمه زخمی به صورتش و چند نیش کارد هم به تن او می‌زنند.مشار الیه خود را به خانه می‌رساند.شیخ محمد طاهر فورا می‌رود منزل قوام الملک اطلاع می‌دهد.الواط محله مشار الیه هم که طایفهء بیات‌ باشند جمع می‌شوند که بریزند به خانهء شیخ الرئیس،قوام الملک مانع می‌شود.صبح آن‌ شب شیخ محمد طاهر و آقا میرزا هدایت الله مجتهد و حاجی سید علی اکبرمی‌روند در مسجد مرحوم حاجی نصیر الملک با اجماع طلاب و اهل محله در آنجا جمع می‌شوند، کاغذی می‌نویسند به جناب ناظم الدوله که یا شیخ الرئیس را از شهر بیرون کنید یا آن‌که‌ خودمان او را بیرون خواهیم کرد.جناب ناظم الدوئله به آنها قول داده است که ده روزه‌ شیخ الرئیس را از شیراز روانه کند ولی حال خود شیخ الرئیس درصدد اصلاح است.» ص 533

«دیگر آن‌که وضع حکومت روزبروز بدتر و اغتشاش شهر و بیرونها بیشترست.تمام‌ اهل فارس از وضع این حکومت و پیشرفت نداشتن در کارها حتی اتباع خود حکومت‌ شکایت کلی دارند.»ص 571

«دیگر آن‌که از قرار مذکور دو فوج فریدن اصفهان و گلپایگانی عریضه به نواب‌ مستطاب والا ظل السلطان دام اقباه العالی عرض کردند که«از روزی که وارد شیراز شدیم تاکنون از دو فوج هر فوجی نصف آن باقی نمانده و همه مستهلک و فوت شده‌اند، اگر یک ماه و دو ماه دیگر در اینجا باشیم دیگر اثری از ماها باقی نخواهد ماند».نواب‌ والا ظل السلطان آنها را احضار به اصفهان کرده‌اند که بروند و عوض آنها بیایند.»ص‌169

و سخنی دربارهء حافظ و مرد زردشتی و پیشنماز و علما

و اعظان کاین جلوه در محراب و منبرمی‌کنند…

«دیگر آن‌که خسرو گبر نذری کرده بود که روی قبر خواجه حافظ بقعه‌ای بسازد، بقدرصد تومانی هم به حاجی سید علی اکبر و میرزا هدایت الله پیشنماز و بعض از علما داده بود که مانع از ساختن نشوند.پس از آن‌که علما اجازه دادند از آهن و تخته بقعهء قشنگی می‌سازد،قریب به اتمام بوده که حاجی سید علی اکبر جمعیتی برمی‌دارد می‌رود در حافظیه،بقعه را خراب می‌کنند و اسباب بقعه را هم به مردم می‌گوید ببرید برای خودتان.با این که این حرکات را حاجی سید علی اکبر کرده،حکومت ابدا در صدد مواخذه برنیامده است،ولی مردم خیلی فحش و بد به حاجی سید علی اکبر می‌گویند.از قرار مذکور از تهران حکم شده که دوباره روی قبر خواجه حافظ را بقعه‌ بسازند.»ص 582

[1]. آیت الله خمینی،«ولایت فقیه(حکومت اسلامی)»،تهران 1357،ص 13.

[2]. همان کتاب،ص 14.

[3]. همان کتاب،ص 27-26.

[4]. آیت الله خمینی،«کشف اسرار»،قم،آزادی،ص 184

[5]. همان کتاب،ص 292-291.

[6]. چاپ دوم،انتشارات نوین،تهران 1362.چاپ اول این کتاب در سال 1361 منتشر گردیده است.

[7]. عنوانهایی که برای بخشهای مختلف در این مقاله انتخاب شده است،در متن کتاب نیست.