اساطیر در کاخ اژدها

 اعظم نیک‌خواه فاردقی <Azam Nikkhah-Fardaqi <azam_nikkhah@yahoo.com دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه فردوسی مشهد، مدرس گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه فردوسی، مدرس از راه دور دانشگاه استراسبورگ، مدرس مرکز آموزش زبان فارسی به غیرفارسی‌زبانان دانشگاه فردوسی و ویراستار نشریه‌های علمی‌پژوهشی، کتب فارسی و انتشارات به‌نشر است. مقاله‌های ”رستم‌کُشی یا سهراب‌کُشی؟ بررسی تطبیقی رمان موقرمز و داستان رستم و سهراب،“ ”پلئاس و ملیزاند: داستانی متأثر از زال و رودابه،“ ”فراخوانی حماسه‌ها و اسطوره‌ها در رمان فارسی: نمونه موردی رمان سین مثل سودابه کاوه میرعباسی“ و ”تراژدی ثروت: بررسی تطبیقی رمان لمیزرع و داستان رستم و سهراب،“ از او منتشر شده است.

 

مقدمه

حماسه‌ها و اسطوره‌ها، به سبب ظرفیتی که دارند، زمینه‌ای مناسب برای توجه به دغدغه‌های جهان معاصرند. شاهنامه فردوسی گنجینه‌ای سرشار از حماسه‌ها و اسطوره‌هاست. تأویل‌پذیری و تفسیرپذیری این منبع ارزشمند توجه شاعران و نویسندگان معاصر را نیز جلب کرده است، به‌گونه‌ای که در حال حاضر پشتوانه و بن‌مایۀ اصلی برخی داستان‌های معاصر را این مضامین تشکیل می‌دهند. در این نوع رمان‌ها نام‌ها یا کنش‌های شخصیت‌ها یادآور کنش‌های شخصیت‌های حماسی/ اسطوره‌ای است. پارسیان و من اثری سه‌گانه نوشتۀ آرمان آرین است که سه داستان کاخ اژدها، راز کوه پرنده و رستاخیز فرامی‌رسد را شامل می‌شود.[1] این اثر تاکنون جوایز فراوانی را در ایران به خود اختصاص داده است که از جمله می‌توان به جایزۀ کتاب سال 1384 و مهرگان ادب 1385 اشاره کرد. در پژوهش حاضر به بررسی شخصیت‌پردازی در نخستین رمان این مجموعه، کاخ اژدها، می‌پردازیم.

خلاصۀ داستان

اردشیر نوجوانی است که از جهان معاصر در زمان سفر می‌کند و به روزگار ضحاک ماردوش (آژی‌دهاک) قدم می‌گذارد. او در کنار شخصیت‌های حماسی/ اسطوره‌ای چون کاوه، فریدون، اسفندیار، ایرج و … در برابر ظلم (ضحاک) می‌جنگد تا با کمک این شخصیت‌ها نیروهای اهریمنی را نابود کند. همچنین او و پدرش مهرداد در این داستان تلاش می‌کنند تا سرنوشت برخی از شخصیت‌های اسطوره‌ای را دگرگون کنند و مانع وقوع برخی رخدادها ازجمله مرگ ایرج شوند.

 

شخصیت‌پردازی در رمان کاخ اژدها

اردشیر

اردشیر یکی از شخصیت‌های اصلی این داستان و در واقع راوی داستان است که شخصیت‌ها را از نگاه او می‌بینیم. به‌رغم اینکه راوی داستان نامی شاهنامه‌ای و اسطوره‌ای دارد، شخصیتی کاملاً متفاوت با اردشیر شاهنامه است. او پسری نوجوان است که پدر و مادرش را در دنیای معاصر از دست می‌دهد و وارد جهان حماسه‌ها و اسطوره‌ها می‌شود و شخصیت‌های حماسی/ اسطوره‌ای را در نبرد علیه اهریمن همراهی می‌کند.

کاوه

یکی دیگر از شخصیت‌های این داستان کاوه است که او را در نبردها همراه فریدون و راوی می‌بینیم. نکته‌ای که دربارۀ کاوه قابل ذکر است اینکه کاوه در این داستان تا پایان حضور دارد و نکتۀ دیگر حذف کنش اصلی کاوه است. فردوسی در شاهنامه شخصیت کاوه را به زیبایی پرداخته است. کنش اصلی کاوه و سبب پُررنگ‌ شدن این شخصیت در شاهنامه این است که او به حالت اعتراض وارد قصر ضحاک می‌شود و از او می‌خواهد پسرش را آزاد کند. ضحاک دستور می‌دهد پسر او را آزاد کنند، اما در مقابل از او می‌خواهد که استشهادنامه‌ای را امضا کند و با امضای آن نیکوکاری و نکوکرداری ضحاک را تأیید کند. او نه تنها با شجاعت تمام آن استشهادنامه را پاره و پایمال می‌کند، بلکه

از آن چرم کآهنگران پشت پای

بپوشند هنگام زخم درای

همان کاوه آن بر سر نیزه کرد

همان‌گه ز بازار برخاست گرد

خروشان همی‌رفت نیزه به دست

که ای نامداران یزدان‌پرست

کسی کو هوای فریدون کند

سر از بند ضحاک بیرون کند

بپویید کین مهتر آهرمن است

جهان‌آفرین را به دل دشمن است[2]

متأسفانه آرین این کنش‌های زیبا و قهرمانانۀ کاوه را از داستانش حذف کرده است. البته او کاوۀ آهنگر را به گونه‌ای دیگر آورده است. در این داستان، همانند شاهنامه، پسر کاوه که پسر آخر او نیز هست، به دست سربازان ضحاک اسیر می‌شود تا مغز سر او نصیب ماران شانه‌های ضحاک شود. کاوه برای نجات فرزندش-که در این داستان اسفندیار نام دارد-می‌شتابد و سربازان ضحاک او را دستگیر کرده و نزد رئیسشان آپساخوموگ می‌برند که حاکم دشت پارسه و سرباز ضحاک است. در این قسمت داستان، کاوه در مقابل ضحاک به اعتراض برنمی‌خیزد، بلکه به آپساخوموگ سرباز ضحاک اعتراض می‌کند:

کاوه زمزمه کرد: ”پسرم اسفندیار را امروز وقتی که گوسفندان را می‌چرانده سربازان تو به جای مالیات امسال من از بیشۀ پشت ده دزدیده‌اند. گوسفندان را به جای نیمی از مالیات و اسفندیار را به جای نیمی دیگر برداشته‌اند. آیا در سرزمین تو بهای آدمی به اندازۀ چند گوسفند است؟“[3]

آپساخوموگ آزادی اسفندیار را مشروط به جنگیدن کاوه و پیروزی او بر گرگ‌های خشمگین می‌کند: ”تو و پسرت سالم از این دژ بیرون خواهید رفت به دو شرط! یکی از شما باید نبری کوتاه بکند با چند تن از دوستان من.‌“[4] آرین یکی از کنش‌های قهرمانانه و حماسی و در عین حال متفاوت کاوۀ این داستان با شاهنامه را در این قسمت آورده است:

کاوه کف گودال ایستاده بود و پنج گرگ خاکستری با دندان‌های تیز و پنجۀ بُرّان به سویش پیش می‌رفتند. اسفندیار فریاد زد: ”پشتت را به دیوار بده . . . از پشت حمله می‌کنند.“ . . . کاوه شمشیر را در مشتش فشرد. گرگ‌ها قدم‌به‌قدم جلو می‌رفتند. یکی از گرگ‌ها از کنار به سوی او حمله کرد. کاوه بازوان پرتوان پولادی‌اش را بالا برد و با یک ضربه گرگ را به دو نیم کرد. گرگی از پشت سر به او هجوم آورد و بازوی کاوه را به دندان کشید. کاوه به حرکتی سریع بازویش را از دهان گرگ بیرون آورد و با قبضۀ شمشیر به سرش کوبید. گرگ زوزه‌ای کشید و به دیوارۀ سنگی گودال چسبید. ناگهان سه گرگ با هم حمله‌ور شدند. کاوه سپرش را بالا گرفت و صدای گوش‌خراش برخورد پنجه‌ها با سپر شنیده شد. کاوه بر زمین افتاد . . . کاوه با حرکتی گرگ‌ها را به چند سو پرت کرد و به‌سرعت از دیوار صخره‌ای ناصاف گودال بالا پرید. تمام بدنش غرق در خون خود و تف گرگ‌ها بود. گرگ‌ها با جست‌وخیز بر پاهای کاوه پنجه می‌کشیدند تا دوباره به چنگش بیاورند.[5]

 

ایرج

ایرج پسر فریدون و یکی از شخصیت‌های قربانی و در عین‌ حال پُررنگ شاهنامه است که در همان ابتدای داستان قربانی ظلم و ستم برادران خود شده، به دست آنها کشته می‌شود. اما در این داستان شاهد گشتارهایی در شخصیت‌پردازی ایرج هستیم و در واقع با ایرجی متفاوت روبه‌رو می‌شویم. ایرج داستان کاخ اژدها پسری نوجوان است که از پدر و برادرانش جدا و نزد کاوه زندگی می‌کند. راوی او را به این صورت توصیف می کند: ”پسری هم‌سن‌و‌سال من با موهای مشکی به طرف ما دوید، لباسی روستایی به تن داشت.‌“[6]

ایرج در این داستان به صورت ناشناس نزد کاوه زندگی می‌کند. فریدون برای حفظ جانش او را به کاوه سپرده است. ایرج هم‌سن راوی است که همراه با راوی دست به ماجراجویی‌هایی می‌زند و پیروزی‌هایی نیز به دست می‌آورد. دو برادر ایرج، سلم و تور که در شاهنامه دشمنان ایرج هستند و ایرج را می‌کشند، در این داستان در قلعه‌ای به دست ضحاک اسیرند. ایرج و پدرش فریدون می‌کوشند آنها را نجات دهند. در این داستان چندان به تقابل بین برادران پرداخته نشده است. فقط در بخش‌هایی از داستان از زبان راوی و به نقل از ایرج خلاصۀ این تقابل را می‌شنویم:

و به‌طور مفصل برای چندمین بار دربارۀ دو برادر ناتنی‌اش سلم و تورج توضیح داد که آنها در قلعۀ ایشتاتو کنار رود بالیخ زندانی آژی‌دهاک هستند و البته خیلی هم چشم دیدن ایرج را ندارند، چرا که پدرشان، آفریدون، در میان سه پسرش او را از همه بیشتر دوست دارد.[7]

در بخشی دیگر از داستان نیز مهرداد، پدر راوی، به سرنوشت ایرج و کشته ‌شدن او به دست برادرانش اشاره می‌کند و می‌گوید این اتفاق در آینده رخ خواهد دارد، اما قصد دارد مانع آن شود. گویی آرین زمان داستان را به عقب برده است: زمانی که ایرج هنوز نوجوان است و مرگ او به دست برادرانش هنوز اتفاق نیفتاده است.

اسفندیار

در کاخ اژدها، اسفندیار پسر هجدهم کاوه است که در کنار پدر و دیگر مبارزان علیه ظلم می‌جنگد، اما نسبت به اسفندیار شاهنامه شخصیتی کم‌رنگ دارد، هرچند در طول داستان کنش‌هایی قابل توجه از او می‌بینیم. برای نمونه در بخشی از داستان که کاوه با پنج گرگ می‌جنگد و مجروح می‌شود، اسفندیار به ‌سرعت بندهای خود را باز کرده، به چند سرباز حمله می‌کند و آنها را می‌کشد و پس از آن، شمشیر را بر گلوی آپساخوموگ می‌فشارد و سربازان او را تهدید می‌کند که پدرش را از صحنۀ نبرد با گرگ‌ها بیرون بکشند و نزد او بیاورند، در غیر این صورت رئیسشان را خواهد کشت. کنش این شخصیت کاملاً با اسفندیار رویین‌تن شاهنامه متفاوت است. همچنان که پدرانشان نیز یکی نیست. گویا آرین در شخصیت‌پردازی برخی شخصیت‌های داستانش فقط به ذکر نام آنها اکتفا کرده و کنش آنها را تغییر داده است و در برخی دیگر به کنش شخصیت‌های حماسی/ اسطوره‌ای هم توجه داشته است.

اسفندیار مشتی به صورت سرباز کنارمان کوبید و درحالی‌که آکیناک آب‌‌دیدۀ سرباز توی مشتش می‌درخشید، با جسارت از روی لبۀ گودال جستی زد و بر روی آپساخوموگ پرید. همۀ اینها در آنی اتفاق افتاد . . . اسفندیار روی گردن آپساخوموگ پریده بود و آکیناک برّنده‌اش را بر گلوی چاق او فشار می‌داد.[8]

مرگ اسفندیارِ این داستان نیز زمانی رخ می‌دهد که به همراه سپاهیان فریدون در مقابل ضحاک و سربازانش قرار می‌گیرد و با آنها مبارزه می‌کند. او را یکی از روزبانان ضحاک می‌کشد. مرگ اسفندیار را نویسنده کاملاً عادی و کم‌رنگ تصویر کرده است: ”اسفندیار کمی آن سوتر بر زمین جان داده بود.‌“[9]

 

ضحاک

ضحاک شخصیت منفی اسطوره‌ای شاهنامه و دیگر متون است و در این داستان دگرگونی‌هایی در کنش و شخصیت‌پردازی این شخصیت نسبت به ضحاک اسطوره‌ای می‌بینیم. ورود ضحاک یا آژی‌دهاک به داستان تفاوت چندانی با نسخه‌های اصلی داستان ضحاک و از جمله شاهنامه ندارد:

تا اینکه یک شاهزادۀ جادوگر تازی در سرزمین‌های گرم و دوردست جنوبی پدرش مرداس‌شاه را کشت و خودش به شاهی آن منطقه رسید. نام او بیوراسپ بود. او با نیرنگ و رشوه نگهبانان و درباریان کاخ جمشیدشاه را با خودش همدست کرد و سرانجام شبی در خواب پادشاه را اسیر نمود و کت‌بسته به البرزکوه فرستاد تا در غاری بر فراز قلۀ دماوند به زنجیر کشیده شود. شاهزادۀ جادوگر با طلسم‌های اهریمنی خود جمشیدشاه را در بند و زنجیر زنده نگاه داشت که زجر بکشد و نمیرد.[10]

در شاهنامه نیز در برخی ابیات دربارۀ ضحاک می‌خوانیم:

یکی مرد بود اندر آن روزگار

ز دشت سواران نیزه‌گزار

گرانمایه هم شاه و هم نیکمرد

ز ترس جهاندار با باد سرد

که مرداس نام گرانمایه بود

به داد و دهش برترین پایه بود

پسر بُد مر این پاک‌دین را یکی

که از مهر بهره‌ش نبود اندکی

جهانجوی را نام ضحاک بود

دلیر و سبکسار و ناپاک بود

کجا بیوراسپش همی‌خواندند

چنین نام بر پهلوی راندند

چنان بد که ابلیس روزی پگاه

بیامد بسان یکی نیکخواه

دل مهتر از راه نیکی ببرد

جوان گوش گفتار او را سپرد

بدو گفت جز تو کسی کدخدای

چه باید همی با تو اندر سرای؟

چه باید پدر کش پسر چون تو بود؟

یکی پندت از من بباید شنود

چنان بدگهر شوخ فرزند اوی

نجست از ره شرم پیوند اوی

به خون پدر گشت همداستان

ز دانا شنیده‌ستم این داستان

که فرزند بد گر شود نره‌شیر

به خون پدر هم نباشد دلیر[11]

ضحاک در اساطیر و شاهنامه کاملاً منفی و سیاه است، اما در این داستان شخصیتی متفاوت دارد. به‌رغم کنش‌های منفی فراوانی که راوی از ضحاک بیان می‌کند، ضحاک این داستان خاکستری است، به‌گونه‌ای که گاه مخاطب با او در زمینۀ تنهایی‌اش همدردی می‌کند و نسبت به او حس ترحم دارد:

آژی‌دهاک از زیر نقاب سیاهش زمزمه کرد: ”راحت باش و به من بگو آن بیرون چه خبر است؟ از آن بیرون، مردم و آنچه دربارۀ من فکر می‌کنند و می‌گویند‌ برایم بگو . . . بگو آنها به چه می‌اندیشند؟“ . . . بی‌پرده زمزمه کردم: ”همه معتقدند که شما خونخوار و ظالم و خدمتگزار اهریمن هستید . . . که مغز مردان را بیرون می‌کشید و زنان و کودکان را به فلاکت می‌کشانید و به همین دلیل سراسر این سرزمین از نفرت شما انباشته است! “. . . اما در کمال تعجب آژی‌دهاک آهی کشید و زمزمه کرد: ”سال‌ها بود که هیچ کودکی را ندیده بودم! “خودم را جمع‌وجور کردم و گفتم: ”ولی در باغ این قصر کودکان بسیاری از اشراف‌زادگان هستند که بازی می‌کنند. “ پادشاه پاسخ داد: ”آنها بچه نیستند! تو نخستین کودکی هستی که من پس از سال‌ها می‌بینم، چراکه اولین شرط کودکی راستگویی است. آنها که در باغ بازی می‌کنند، فقط سن و قامتشان کوچک است، اما درست به اندازۀ پدرانشان نیرنگ‌باز و دروغگویند. درست مانند من! “. . . لحظه‌ای در سکوت فرورفت و بعد زمزمه کرد: ”نمی‌دانم چرا به تو می‌گویم، شاید احساس می‌کنم همان‌طور که حقیقت بیرون را برای من گفتی، حقیقت مرا نیز برای آنان که بیرون زندگی می‌کنند، بازخواهی گفت. حقیقتی را که تلخ است و از ابتدا تا به ابد در تاریکی و نابودی، جاودانه خواهد ماند و من گرفتار همۀ تیرگی‌اش شده‌ام.‌“[12]

 

جمشید

یکی دیگر از شخصیت‌های اساطیری و شاهنامه‌ای داستان آرمان آرین جمشید است. پادشاه جمشیدی که راوی این داستان توصیف می‌کند، همان جمشید اساطیری است که مغرور و در نهایت نیز مغلوب ضحاک شده و به دستش کشته می‌شود. تفاوتی که در کنش شخصیت جمشید در این رمان با جمشید اساطیری می‌بینیم در زمان مرگ اوست. در این داستان، سربازان ضحاک جمشید را به میان مردم می‌آورند و جلوِ چشم آنها دستانش را به دو تیرک چوبی می‌بندند و در نهایت او را جلوِ چشم مردم به دو نیم می‌کنند:

همه چیز خیلی سریع اتفاق می‌افتاد. دو تیرک چوبی آوردند و دست جمشید را گشودند و به‌ زور به آنها بستند، طوری که صلیب‌وار رو به مردم ایستاد. اگرچه از ضعف بسیار نمی‌توانست بر پاهای لاغر و نحیفش درست بایستد . . . دو سرباز آمدند و دو سر ارّه را در برابر جمشید گرفتند. لبۀ ارّه را بر کمر او نهادند و جمشیدشاه نگاه از من برگرفت و چشم فروبست. زمانی که جسد تمام انقلابیون و جمشید را که از میان به دو نیم شده بود در حوض وسط میدان انداختند، سربازان به دور حوض حلقه زدند تا مبادا مردم دوباره شورش کنند و بخواهند جسد عزیزانشان را باز پس بگیرند.[13]

این در حالی است که مرگ جمشید در شاهنامه به این صورت آمده است:

چو جمشید را بخت شد کندرو

به تنگ اندرآمد سپهدار نو

برفت و بدو داد تخت و کلاه

بزرگی و دیهیم و گنج و سپاه

نهان گشت و گیتی بر او شد سیاه

سپردش به ضحاک تخت و کلاه

چو صد سالش اندر جهان کس ندید

بر او نام شاهی و او ناپدید

صدم سال روزی به دریای چین

پدید آمد آن شاه ناپاک دین

نهان بود چند از بد اژدها

نیامد به فرجام هم زو رها

چو ضحاکش آورد ناگه به چنگ

یکایک ندادش سخن را درنگ

بداره‌ش سراسر به دو نیم کرد

جهان را از او پاک پربیم کرد[14]

فریدون

فریدون یکی از شخصیت‌های اصلی شاهنامه است که علیه ضحاک قیام می‌کند. او که پدرش یکی از قربانیان ستم ضحاک است، با جمع‌آوری سپاه به جنگ ضحاک می‌رود و ضحاک را شکست می‌دهد. پس از آن، حکومتی جدید را ایجاد و سرزمینش را بین پسرانش تقسیم می‌کند که در این میان، پسر کوچکش ایرج مورد حسادت دو پسر دیگرش واقع شده، به دست آنها کشته می‌شود. در شاهنامه، پس از پیروز شدن فریدون بر ضحاک سه پسر فریدون و کشته‌ شدن ایرج را می‌بینیم. اما در داستان آرین، ایرج قبل از جنگ فریدون با ضحاک در داستان حضور دارد و حتی او را در صحنۀ تقابل فریدون و ضحاک می‌بینیم. نکتۀ دیگر اینکه به‌رغم شخصیت‌ اساطیری فریدون و پررنگ بودن شخصیت او در شاهنامه ، نویسندۀ داستان کارخ اژدها شخصیت‌پردازی کامل و موفقی از این شخصیت به دست نداده است. این در حالی است که فریدون اساطیری یکی از شخصیت‌هایی است که امکان مناسبی برای شخصیت‌پردازی‌های موفق و پررنگ در رمان فراهم می‌آورد.

 

ارنواز و شهرناز

ازنواز و شهرناز در شاهنامه دختران جمشید و همسران ضحاک‌اند. آنان پس از مغلوب ‌شدن پدرشان به ‌اجبار به همسری ضحاک درمی‌آیند. نقش این دو در شاهنامه نقشی منفعل است و کنش قابل توجهی از این دو نمی‌بینیم. در ‌نهایت هم فریدون نجاتشان می‌دهد. در این داستان نیز ارنواز و شهرناز دختران جمشید و همسران ضحاک‌اند و همچون در شاهنامه کنشی قابل توجه ندارند، هرچند نقش و حضور این دو را قبل از تقابل فریدون و ضحاک می‌بینیم و حتی در جایی راوی داستان می‌گوید که ارنواز شیفته و عاشق فریدون است و منتظر است تا فریدون روزی بر ضحاک پیروز شود و او و خواهرش را نجات دهد. حتی در جایی راوی داستان اشاره می‌کند که ارنواز با فریدون مکاتبه دارد.

 

نتیجه‌گیری

آرمان آرین از جمله رمان‌نویسان اسطوره‌پژوه است که بهره‌گیری از حماسه‌ها و اسطوره‌ها بن‌مایۀ اصلی داستان‌های او را تشکیل می‌دهد. آرین گاهی در داستان‌هایش به بازخوانی حماسه‌ها و اسطوره‌ها می‌پردازد و گاهی نیز با خلاقیت خود شخصیت‌های حماسی و اسطوره‌ای را با کنش‌هایی متفاوت به داستان‌هایش فرامی‌خواند. در کاخ اژدها، آرین گاه به بازخوانی صرف برخی شخصیت‌ها ازجمله ارنواز و شهرناز می‌پردازد و گاهی نیز شخصیت‌های حماسی/ اساطیری را در کنش‌هایی متفاوت ظاهر می‌کند، از آن جمله‌اند کاوه، ضحاک و ایرج. گاهی نیز شخصیت‌های داستان او منفعل‌تر و ناموفق‌تر از شخصیت‌های حماسه‌ها و اسطوره‌هایند، از جمله فریدون و اسفندیار.

[1]آرمان آرین، پارسیان و من (چاپ 5؛ تهران: نشر موج، 1385).

[2]ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه (تهران: سخن، 1394)، جلد 1، 38.

[3]آرین، پارسیان و من، 86.

[4]آرین، پارسیان و من، 88.

[5]آرین، پارسیان و من، 90.

[6]آرین، پارسیان و من، 25.

[7]آرین، پارسیان و من، 80.

[8]آرین، پارسیان و من، 90.

[9]آرین، پارسیان و من، 216.

[10]آرین، پارسیان و من، 38.

[11]فردوسی، شاهنامه، جلد 1، 24-25.

[12]آرین، پارسیان و من، 201-203.

[13]آرین، پارسیان و من، 160-161.

[14]فردوسی، شاهنامه، جلد 1، 28.