استاد نیکی کدی
نیکی کدی و آثارش
آثار نیکی کدی شامل 9 کتاب به قلم خودش و 10 کتاب تألیفی با همکاری دیگران و بیش از 100 مقاله است که اغلب آنها دربارۀ ایران و دنیای اسلام است. علاوه بر نوشتههای آکادمیک در مجلات و کتب تخصصی، برخی مقالاتش در روزنامههایی چون لوموند، لوسآنجلس تایمز، گاردین و هرالد تریبون به چاپ رسیده است. کدی پایهگذار و سردبیر مجلۀ Contention بودکه از 1991 تا 1996 منتشر میشد و به درج مباحث و مناظرات نظری مرتبط با جامعه، فرهنگ و علوم میپرداخت. او در عکاسی، تهیۀ اسناد تاریخ شفاهی و ضبط صدا و تصویر نیز تبحر دارد. بخشهایی از عکسهای او از یمن و عشایر قشقایی ایران به نمایشگاهها راه یافته است. چند مقاله از او همراه با عکسهایش از آثار تاریخی اصفهان و پرسپولیس و نیز دربارۀ فرش و صنایع دستی ایران در کیهان اینترنشنال چاپ ایران در 1974م/1352ش به چاپ رسیده است.
تاکنون 3 کتاب از آثار نیکی کدی به فارسی ترجمه شده و در ایران به چاپ رسیدهاند که عبارتاند از مذهب و شورش در ایران: نهضت تنباکو 1891-1892، که در واقع اولین کتاب اوست که در 1966 در اروپا و امریکا به چاپ رسید؛[1] ریشههای انقلاب: تاریخ تفسیری ایران مدرن که در سال 1981ش در امریکا منتشر شد؛[2] و ایران دورۀ قاجار و برآمدن رضاخان: 1175-1304 چاپ 1999 امریکا.[3] از اصیل ترین کارهای کدی دو کتاب او دربارۀ سیدجمالالدین افغانی (اسدآبادی) است. کدی از نادر دانشمندان برجسته و شناختهشدۀ دانشگاهی است که ضمن اشتهار در زمینههای تاریخ عمومی و اجتماعی و سیاسی خاورمیانه، در زمینۀ تاریخ زنان جوامع مسلمان نیز نوشتههای متعدد و باارزشی دارد که کمتر به فارسی ترجمه شدهاند. چهار مجموعۀ مهم در زمینۀ زنان و مسایل جنسیتی که تنظیم، تدوین و ویرایش کرده است عبارتاند از زنان در دنیای مسلمان، با همکاری لوئیس بک (1978)؛ زنان در تاریخ خاورمیانه، با همکاری بت بارُن (1992)؛ مناظره در اطراف جنسیت و جنس (1996)؛ و زنان در خاورمیانه: گذشته و حال (2007).
این نوشته را براساس منابعی تهیه کردهام که خود پروفسور کدی در اختیارم گذارده است. از آن جمله است مصاحبهای که دو تن از همکاران گرامیام، فرزانۀ میلانی از دانشگاه ویرجینیا و نانسی گلیگر از دانشگاه کالیفرنیا در سانتاباربارا، چند سال پیش به زبان انگلیسی با او صورت دادند که بخشهایی از آن را نقل می کنم.[4] طرح نظرات کدی لزوماً به معنای پذیرش یا موافقت با همۀ دیدگاههای او نیست، بلکه هدف اصلی کمک به شناخت چگونگی شکلگیری، عملکرد، نگرش به خود و چالشها، موانع و امکاناتی است که یک زن فرهیخته در جامعۀ امریکا تجربه کرده است . جنبۀ جالب دیگر این معرفی، شناخت برداشتهای یک زن پژوهشگر امریکایی از ایران و نظر به یافتههای او در طول پژوهشهایش دربارۀ ایران است. در کنار طرح نکات باارزش علمی و دانشگاهی، سخنان کدی حاوی درسهای جالب و نکات ظریفی از چالشها و تجربیات یک زن غربی در مقابله با جنسیتگرایی و تبعیضات مردسالارانه در دهههای نه چندان دور در جامعۀ مدرن امریکاست؛ زنی که هم نسبت به بیعدالتیها و حقکشیهای جامعۀ خود منتقد و معترض است و هم نسبت به مردسالاری و حقکشی در جوامع موضوع پژوهشش و بهویژه ایران.
نیکی کدی، تجربهها و دیدگاههایش
نیکی کدی در 1930 در بروکلین نیویورک و در خانوادهای نسبتاً مرفه، فرهنگدوست، روشنفکر و سیاسی متولد شد و پرورش یافت. پدرش مدیر کارگاه نساجی و اهل مطالعه بود. مادرش در 20 سالگی از مولداوی به امریکا مهاجرت کرده بود. کدی میگوید:
مادرم به دانشگاه ویسکانسین رفت تا مهندسی بخواند، اما در آن زمان در امریکا زنان حق نداشتند مهندس شوند. در حالی که در روسیه، حتی پیش از انقلاب بلشویکی، زنها میتوانستند مهندسی بخوانند. مادرم به ناچار در رشتۀ ریاضیات فارغالتحصیل شد، ولی از آن رشته استفادۀ حرفهای نکرد. گهگاه بیرون از خانه کار میکرد و معمولاً به مترجمی از روسی به انگلیسی می پرداخت. او اولین جلد تاریخ مهم واسیلیف را دربارۀ امپراتوری بیزانس ترجمه کرد . . . پدر و مادرم هرگز برای درس و مطالعۀ من پافشاری نمیکردند. من از دوران کودکیام بیشتر رفتن به تئاتر، خواندن کتابهای کمدی، گوش دادن به رادیو و خوردن بستنی و شیرکاکائو را به یاد دارم و این شاید نشانۀ آن باشد که اگر کودک در محیط فکری و فرهنگی غنی پرورش یابد، خودبهخود به آموزش و درس گرایش پیدا میکند و نیاز به هیچ نوع فشاری احساس نمی شود . . . از سالهای اول دبیرستان بود که مطالعۀ شعر و داستان را آغاز کردم و سپس شدیداً به ادبیات روسی علاقهمند شدم. به یاد دارم وقتی 11 ساله بودم، تصمیم گرفتم برای تکلیف مدرسه گزارشی تهیه کنم دربارۀ نقطۀ دیگری از دنیا که غیر از غرب و اروپا باشد. در آن هنگام مغولها را انتخاب و از یگانه کتاب موجود در کتابخانۀ مدرسه دربارۀ مغولها و چنگیزخان استفاده کردم. از همان زمان به آشنایی با دنیای بیرون از غرب و کنکاش دربارۀ آن علاقمند شدم.
نیکی کدی پایۀ استوار و نیرومند تحصیلات خود را مدیون نظام آموزشی دبستان و دبیرستان خیلی خوبی میداند که در آنها تحصیل کرد و نیز معلمانی که به روش یادگیری فعال دانشآموزان اعتقاد داشتند. دانشآموزان بیشتر دروس را از طریق پروژههای عملی و گاه حتی با اجرای نمایشنامه یاد میگرفتند. کدی و برادرش -که سه سال از او بزرگتر بود- در چند نمایشنامه دربارۀ تاریخ قدیم و حوادث تاریخی ایفای نقش کرده بودند و این بازیها باعث شده بود که این حوادث تاریخی در ذهن و حافظۀ آنان ثبت شود.
در حادثۀ طغیان دهقانان انگلیس، من نقش پادشاه ریچارد دوم را بازی کردم. برادرم در نمایش دیگری نقش نهرو را بازی کرد. همکلاسانم نمایشنامهای دربارۀ چین اجرا کردند و ماجراهای جنگ جهانی دوم . . . باری، آموزگار از این طریق ما را نه فقط با تاریخ و سیاست آشنا میساخت، بلکه توجه ما را به مناطق بیرون از غرب جلب کرد.
کدی در 1947 وارد کالج رادکلیف شد. این کالج وابسته به دانشگاه هاروارد و در آغاز برای زنان ایجاد شده بود، اما در زمان تحصیل کدی دیگر بسیاری از کلاسهایش مختلط بودند و دانشجویان دختر و پسر در کنار یکدیگر درس میخواندند. با این همه، هنوز هویت این کالج مستقل از دانشگاه هاروارد شناخته می شد.کدی کارشناسی خود را در رشتۀ ادبیات و تاریخ گرفت و پایاننامهاش را دربارۀ حزب سوسیالیست ایتالیا نوشت. او از دورۀ دبیرستان و بعدها هم در دانشگاه هاروارد در فعالیتهای سیاسی دانشجویی شرکت داشت و به گفتۀ خودش، الگوی او در این زمینهها مادرش بود.
اگر دوران ابتدایی تحصیلاتم با بستنی و رادیو گوش دادن همراه بود، دورۀ دانشگاه مملو بود از فعالیتهای سیاسی در جبهۀ چپ. در آن زمان، چپها پیشرو طرح مسایلی بودند که چندین سال بعد به مسایل و گفتمان ملی و جهانی دهۀ 1960 بدل شد. ما برای استخدام تعداد بیشتری دانشجو و استاد سیاهپوست در دانشگاهها و بهبود شرایط کاری و شغلی آنها و احقاق حقوق زنان مبارزه میکردیم. گرچه بعدها جبهۀ چپ بسیار سرزنش شد، اما بسیاری از فعالیتها و اهداف ما ربطی به شوروی یا حمایت از آن نداشت. بیشتر تلاشهای ما در راه صلح، حقوق مدنی و شهروندی و حقوق زنان بود.
برای مثال، کدی از مبارزات خود و همکلاسانش و نیز نقش رهبریاش در گشودن درهای کتابخانۀ لامونت دانشگاه هاروارد به روی دانشجویان دختر سخن میگوید. جالب است که در بزرگترین و قدیمیترین مرکز علمی و دانشگاهی امریکا، 65 سال پیش، چنین تبعیضهای آشکار جنسی علیه زنان وجود داشته است. مدتها طول کشید که دانشگاه درهای خود را به روی دانشجویان زن گشود و بعدها درهای بستۀ دیگر نیز بر اثر مبارزه و مقاومت یکبهیک گشوده شدند. استفادۀ دانشجویان زن و مرد از کتابخانۀ بزرگ و قدیمیتر هاروارد، وایدنر، آزاد بود، ولی کتابخانۀ جدید لامونت که به دورۀ کارشناسی اختصاص داشت و بیشتر مشتمل بر گنجینۀ کتابهای درسی برای استفادۀ روزمرۀ دانشجویان بود، به روی دانشجویان دختر بسته بود. ”بهانۀ آنها این بود که وقتی دانشجوی زن و مرد در کتابخانه هستند، سر و صدا تولید میکنند یا دست به کارهای ناجور میزنند.“ چند سال بعد از دورۀ کدی این مبارزات به سرانجامی موفق رسید.
کدی در 19 سالگی، در همان سالهای دانشجویی، ازدواج می کند و با همسرش که کاری در زمینۀ تدریس در دانشگاه استنفورد گرفته بود، به کالیفرنیا میرود و دورۀ کارشناسی ارشد خود را در همان دانشگاه میگذراند.
از استنفورد خوشم نیامد. البته حالا وضع آکادمیک بسیار متفاوت و بهتری دارد، اما در آن موقع تاریخدانان و مسئولان آنجا مرا چون دانشجویی درجه دوم تلقی میکردند که توان گذراندن سطوح عالی تحصیلی را ندارم. آنها هیچ نوع بورس و کمکهزینه هم به من اختصاص ندادند، زیرا همسرم در آنجا تدریس میکرد. همسرم فقط 3200 دلار در سال حقوق میگرفت! از این رو، به دانشگاه برکلی رفتم، زیرا به سبب کار همسرم که در استنفورد تاریخ تمدن غرب تدریس میکرد، نمیتوانستم کالیفرنیا را ترک کنم. به علاوه، برکلی را خیلی میپسندیدم، اگرچه فردی را که متخصص رشتۀ مورد علاقۀ من باشد نداشتند. تنها مراکزی که رشتۀ مورد علاقۀ من (مطالعات خاورمیانه) را تدریس میکردند دانشگاههای پرینستون و میشیگان بودند که البته پرینستون در آن زمان به زنان پذیرش نمیداد.
ادامۀ تحصیلات عالی و گرفتن دکترا برای کدی، همچون بسیاری از زنان دانشگاهی دیگر، با تناقضات و تضادهایی با علایق و عواطف شخصی و خانوادگی همراه بود. او برای ادامۀ تحصیل باید هر روز چهار ساعت وقت صرف رفتوآمد با ماشین، اتوبوس و قطار میکرد. برخی کلاسها که بعدازظهر برگزار میشد فرصت بازگشت شبانه به خانه را نمیداد و لذا ناچار بود که چند روز از هفته را دور از همسر و خانه در شهر برکلی بماند.
اگرچه شوهرم با ادامۀ تحصیلات من در برکلی موافق بود، اما این فاصلهها و نیز مسایل دیگر ما را از هم دور کرد و ازدواجمان را به جدایی کشاند. پس از جدایی، من دیگر در برکلی مستقر و بلافاصله با مرد دیگری آشنا شدم که به یک ازدواج عجولانه منجر شد؛ ازدواجی جبرانی. هنگامی که انسان بسیار جوان است، عموماً تحت تاثیر عواطف، هیجانات و هورمونهایش قدرت تشخیص درست را از دست میدهد . . . من تا سال 1957 در برکلی ماندم و دکترای خودم را خیلی زود، یعنی در 25 سالگی، گرفتم.
وقتی از کدی میپرسند که به چه علت به ایران و ایرانشناسی علاقهمند شده است، چنین پاسخ میگوید:
من هیچ ارتباط و وابستگی قبلی با ایران نداشتم که خوب، به نظر همه عجیب میرسد. در آن زمان، ایران دوران مصدق را از سر میگذراند که بسیار دورۀ جالبی بود. ایران برای من به مثابه کشوری با تمدن و تاریخ کهن، مانند ایتالیا، و بسیار جذاب بود. دستاوردهای باستانی، هنری و ادبی و نیز اوضاع جالب سیاسی آن مرا به سوی خود جذب کرد . . . نکتۀ غیرعادی و عجیب دیگر آنکه در آن موقع هیچ استادی در برکلی نبود که در زمینۀ ایران کار کرده باشد. بنابراین، من بیشتر با مرحوم جوزف لونسون، که متخصص تاریخ چین بود، کار میکردم . . . دانشمندان مهم و متعددی دربارۀ تاریخ چین و ژاپن کار میکردند. متوجه شدم که بیشتر افراد لایق و باهوش دربارۀ آن کشورها کار میکنند و اگر من هم در آن زمینه کار میکردم، بهویژه با توجه به زن بودنم، شانس کمی برای رقابت در بازار کار میداشتم. در ثانی یاد گرفتن زبان چینی برایم مشکلتر بود.
کدی دربارۀ انتخاب موضوع پایاننامۀ دکتریاش نکات جالبی را مطرح میکند که میزان تحول شرایط ایرانشناسی در امریکا را نشان میدهد:
حتی اگر زبان فارسی را در آن موقع به خوبی میدانستم، امکان نوشتن یک تکنگاری را نداشتم، زیرا منابع بسیار بسیار محدودی به زبان فارسی در دسترس ما بود. مثلاً من کتاب تاریخ مشروطه کسروی را از رمضانی قرض گرفتم. در ثانی، من ممنوعالخروج بودم و دولت امریکا به دلایل سیاسی به من گذرنامه نمیداد. از این رو، یک موضوع خیلی کلی، یعنی ’تاثیر غرب بر روی تاریخ اجتماعی ایران مدرن،‘ را برگزیدم. مطمئنم که اگر حالا آن را بخوانم خجالت خواهم کشید. البته هنوز برخی از آن استفاده میکنند. میدانستم که آن پایاننامه به کتاب خوبی تبدیل نخواهد شد، اما در پس ذهنم این فکر بود که 25 سال بعد میتوانم از بسیاری از اطلاعات و نکات مندرج در آن برای نوشتن یک کتاب عمومی سود جویم و همینطور هم شد. یکی از دلایلی که توانستم به سرعت در 1982 کتاب ریشههای انقلاب ایران را بنویسم، همین پشتوانۀ کاری در دوران دکتریام بود.
موانع و چالشها ناشی از زن بودن
نیکی کدی پس از اخذ دکترا کلاسهای فشردۀ زبان عربی و فارسی را گذراند و در سفر به ایران نیز معلم خصوصی داشت. در نتیجه، علاوه بر انگلیسی و فرانسه، زبان عربی و فارسی را نیز آموخته است. اما هوش و استعداد فوقالعاده، تحصیلات عالی، مدرک دکترا و دانستن چند زبان نتوانستند به راحتی درهای دانشگاههای بزرگ را برای تدریس به روی او بگشایند. الزامات خانوادگی نیز به محدودیتهای شغلی او میافزود. پس از پایان دورۀ دکتری، به خاطر همسر دومش که شغلی در نزدیکی برکلی داشت، در همان شهر ماند و دورۀ آموزش تربیت معلم را گذراند و در دبیرستان نیز به تدریس علوم اجتماعی و ادبیات پرداخت. مدت کوتاهی منشی یک دفتر بنگاه معاملاتی شد و مدتی نیز همراه همسرش مدیریت آشپزی اردوی تابستانی پارک معروف یوسمتی (Yosemite) را به عهده گرفت و چنان که خود می گوید، در آشپزی نیز مهارت زیادی از خود نشان داد. تا اینکه شوهرش به دنبال جراحت بدنی در حین کار راضی شد برکلی را ترک گفته، به شهر توسان در ایالت آریزونا بروند تا در شرکت پدرش کاری مناسب با وضع بدنیاش پیدا کند. درآمد شوهر اما مکفی نبود و لذا کدی در جستجوی کار برآمد. مناسبترین کار موجود در آنجا کار نیمهوقت منشیگری رئیس دانشکده در بخش کارشناسی ارشد دانشگاه آریزونا بود. در آن سالها به ندرت اتفاق میافتاد که محل زندگی و سکونت یک زوج بر اساس شغل و تواناییهای حرفهای زن تعیین شود، زیرا مبنای تعیین محل سکونت همچنان اولویتها و امکانات شغلی شوهر بود.
سرانجام تصادف نیکی کدی را در جایگاه شغلیای قرار داد که سزاوار آن بود. یکی از اساتید تاریخ دانشکدهای که کدی منشیاش بود، ناگهان بر اثر سکتۀ قلبی درگذشت. نیاز فوری به استادی بود که کلاسهای ناتمام آن ترم را اداره کند و به اتمام برساند. نیکی کدی این جای خالی را پر کرد و 12 ساعت در هفته تدریس کلاسهای تاریخ اروپا و علوم سیاسی را به عهده گرفت.
این گشایش بزرگی در سرنوشت شغلی من بود. در آن روزها مرتب به دانشگاههای مختلف درخواستنامه برای کار میفرستادم . . . 75 نامه فرستاده بودم. اما آن زمان باید استادان، بهخصوص استاد راهنمای تز دکترا، با نوشتن توصیهنامه برای فرد کار پیدا میکرد، زیرا هنوز رسم آگهی کردن کرسی استادی در روزنامه باب نشده بود . . . حال که کار موقتی تدریس را به دست آورده بودم، شانس بیشتری برای ادامۀ این کار یافتم. سرانجام، چهار پیشنهاد کار به من شد که سه تای آنها را استادانی که مرا میشناختند پیشنهاد کرده بودند. کاری را که در کالج اسکریپس در کلرمونت پیشنهاد شد پذیرفتم. بهخصوص که همسرم نیز به فکر ادامۀ تحصیل و گرفتن درجۀ دکترای خود در اقتصاد افتاده بود و توانست در کلرمونت به این هدف نایل شود. لذا در پاییز 1957 به کالیفرنیا و کلرمونت رفتیم.
کدی در مدت تدریس در این کالج چند مقالۀ تحقیقی دربارۀ ”مسایل کارگران در پاکستان“ و نیز در زمینۀ ”گرایشهای متفاوت روشنفکری در آسیا“ منتشر کرد که دومی در مجلۀ یونسکو به چاپ رسید. در این زمان، به دنبال تصویب قانونی در دادگاه عالی امریکا در سال 1958، دولت امریکا دیگر نمیتوانست به علل سیاسی به کسی گذرنامه ندهد. از این رو کدی از فرصت پیشآمده استفاده کرد و در سال 1959، همراه همسرش، به ایران سفر کرد.
طی سالهای 1959-1960، جز چند باستانشناس، هیچ پژوهشگر دیگر امریکایی را در ایران نیافتیم که در مقایسه با دهۀ 1970 به طرز عجیبی فرق میکرد، زیرا در آن زمان بسیاری از محققان امریکایی در همهجای ایران مشغول به کار بودند.
کدی میگوید که هدف اولیۀ او از سفر به ایران تحقیق دربارۀ تاریخ جنبش مشروطیت بود، اما از آنجا که دامنۀ این موضوع بسیار وسیع و لازمهاش کار تحقیقی چندین ساله بود، کار خود را به تدریج از مطالعۀ جنبش تنباکو آغاز کرد و اولین کتابش را نیز در همین زمینه نوشت.
خیلی جالب و ماجراجویانه بود که در آن سالها به ایران سفر کنی. من و همسرم جزو گروه کوچکی بودیم که به ’امریکاییهای بیامتیاز‘ معروف شده بودیم، زیرا تقریباً همۀ امریکاییهای دیگر حق آوردن کالاها و مواد مصرفی معاف از تعرفه را از اروپا داشتند. ما پول اندکی داشتیم و بسیار سخت بود که با عادات امریکایی به امکانات بازار داخلی ایران تکیه کنیم، زیرا در آن سالها غذای کنسروشده و مواد خوراکی تمیز و آماده بسیار نایاب بود. گوشت سالم، حتی پس از پختن، کمتر وجود داشت. نمیتوانم بگویم که زنی جوان و امریکایی بودن در ایران سختتر بود یا در امریکا، زیرا در هر دو جامعه به سختی مرا جدی میگرفتند. هنگامی که در ایران کارت ویزیت خود را به کسی میدادم، از آنجا که بر روی آن نوشته شده بود استادیار (Assistant Professor) دائماً تصور میکردند من دستیار استادی هستم و میپرسیدند که ’شما دستیار کدام استاد هستید؟‘ باید عنوان خود را بر روی کارت استاد دانشگاه ذکر میکردم. چندین ماه طول کشید تا مرحوم سیدحسن تقیزاده حاضر شد با من ملاقات کند. اما وقتی مرا دید پذیرایم شد و مصاحبههای خوبی با او صورت دادم. در واقع، تقیزاده بود که به من فهماند بسیاری از روشنفکران ایرانی که تظاهر به مذهبی بودن میکنند، در واقع مذهبی نیستند. او اطلاعات زیادی دربارۀ شخصیتهای درگیر در نهضت مشروطه در اختیار من گذاشت. زن بودن من البته کار را قدری دشوارتر میکرد، اما این وضع در امریکا هم چندان بهتر نبود. مثلاً وقتی در تابستان 1958 در هاروارد بودم، به من توصیه میکردند که باید مرد پژوهشگری را که چند سال از من بزرگتر بود ببینم، زیرا او مدتی در ایران بوده است. من که درجه دکترایم را داشتم و چند مقاله هم منتشر کرده بودم، وقتی به او گفتم میخواهم برای بورس شورای تحقیقات علوم اجتماعی (SSRC) اقدام و درخواست کنم، با ذکر این مطلب که این بورس فقط به افراد مهم تعلق میگیرد مرا هراسان کرد، در حالی که خود از آن بورس استفاده کرده بود. فقط استادان و پژوهشگران واقعاً بزرگ و جاافتاده، نظیر وان گرانباوم در دانشگاه کالیفرنیا، گیپ در هاروارد، ولادیمیر مینورسکی، ماکسیم رودنسون، کلاد کاهن، آلبرت هورانی و برنارد لوئیس که من از 1959 به بعد با آنها آشنا و دوست شدم، مرا جدی میگرفتند. آنان که فقط چند سالی از من بزرگتر بودند یا از نظر علمی جایگاه محکم و امنی نیافته بودند، با من رفتار خوبی نداشتند. در ایران هم افرادی چون تقیزاده ابتدا مرا جدی نگرفتند، ولی بهتدریج همه با من به خوبی رفتار کردند، جز یک مرد پیر که طرز لباس پوشیدن مرا مورد شماتت قرار داد. وقتی در دسامبر 1959م/دی 1337ش وارد تهران شدیم، زنان متعددی را میدیدم که با موهای میزامپلی و لانهزنبوری دامنهای کوتاه بالای زانو و کفشهای بسیار پاشنهبلند پوشیدهاند که برایم غیرمنتظره بود. در واقع، اولینبار بود که چنان دامنهای کوتاهی میدیدم و تصور کردم که رسم محلی است، اما بعد متوجه شدم نوعی الگوبرداری از طرحهای یک طراح مشهور فرانسوی بود که به محض ارائه در پاریس، هفتۀ بعد همان مدل در تهران مشاهده میشد. اما من که دامن بسیار بلند پوشیده بودم، به صرف پوشیدن بلوز بدون آستین که در تابستان تهران معمول بود، مورد شماتت واقع شدم . . . اوایل ورود از ایران خوشم نیامد، اما بهتدریج واقعاً به این کشور علاقمند شدم. بخشی به سبب عجیب بودن و در نتیجه جالب بودن ایران بود.
”مطمئنم که زندگی خیلیها به شانس بستگی دارد و احتمالاً این امر در خصوص زنان بیشتر صادق است.“ شانس دوم آشنایی کدی با پرفسور گوستاو وان گرانباوم (Gustave E. von Grunebaum, 1909-1972)، استاد مشهور خاورمیانه و پایهگذار این رشته و نیز مرکز مطالعات خاورنزدیک در یوسیالاِی، بود که برای ایراد سخنرانی به کلرمونت آمده بود.
گرانباوم انسان فوقالعادهای بود و در تشخیص افراد و قابلیتهای آنها مهارت داشت. او قضاوت خود را بر مبنای رنگ پوست، ملیت و جنسیت فرد نمی گذاشت . . . در روز سخنرانیاش با او صحبت کردم. او قبلاً مقالهای را از من در مجلۀ مطالعات تطبیقی جامعه و تاریخ، که سردبیرش بود، به چاپ رسانده بود . . . اگر او مرا به کار در یوسیالاِی دعوت نمیکرد، شانس یافتن کار در دانشگاهی بزرگ برای من بسیار کم بود، زیرا من کسی را در رشتۀ مطالعاتخاورمیانه نداشتم که برایم توصیهنامه بنویسد . . . درست در زمانی که در کالج اسکریپس خاتمۀ خدمتم را به من ابلاغ کردند و دچار بحران شغلی شدم، پرفسور گرانباوم زنگ زد و کار یکسالهای در دانشگاه لوسآنجلس به من پیشنهاد کرد. چنین تصادف و همزمانی کمتر برای آدمی رخ میدهد، اما گاه یک بدشانسی با یک خوششانسی جبران میشود. پیش از من یک استاد دیگر زن نیز با نام مری بویس در دپارتمان تاریخ دانشگاه لوسآنجلس کار میکرد. با این همه، عدهای از استادان جداً مخالف حضور استاد زن در این دپارتمان بودند، عدهای آشکارا و عدهای پنهان. مثلاً انجمنی با نام ’انجمن تاریخ‘ وجود داشت که همۀ تاریخدانان و تاریخنگاران جنوب کالیفرنیا عضو آن بودند. زنان اجازه نداشتند عضو این انجمن شوند تا اینکه دکتر مری بویس درخواست عضویت کرد و پس از کلی مباحثه و جدل، انجمن سیاست خود را تغییر داد و در را به روی زنان گشود. من نیز، که هنوز در کلرمونت بودم، کارت دعوت برای شرکت در انجمن را دریافت کردم. وقتی در جلسهای شرکت کردم که در کلرمونت تشکیل شده بود و به یکی از استادان یوسیالاِی که در آن جلسه حضور داشت اطلاع دادم قرار است به زودی مشغول تدریس در دپارتمان آنجا شوم، به من گفت: ’فکر نمیکنم جای زنان در آکادمی باشد. آنها فقط میتوانند در مهمانیهای ما شرکت کنند. من از زمانی که این انجمن اجازه داده است زنان نیز عضو آن باشند، آن را ترک گفتهام و حالا دارم دوباره به جلسات آن میآیم تا ببینم چه میتوان کرد.‘ باری، در محیط دانشگاهی وقتی تعداد زنان زیاد نباشد، زنان شاغل تا حدی منزوی میشوند. اما از طرف دیگر، من با تعداد فراوانی تاریخدان آشنا شده بودم؛ عمدتاً به این سبب که در کنفرانسهای بینالمللی شرکت میکردم و چون تعداد زنان کم بود، مردم بیشتر متوجه حضور من میشدند.
دغدغههای پژوهشی
حاصل سفر اول کدی به ایران کتاب مذهب و شورش در ایران، دربارۀ تاریخ نهضت تنباکو، بود که بیشتر شیوۀ نقلی و توصیفی داشت. بعدها در کتابی که دربارۀ سیدجمالالدین افغانی نوشت، روشی تحلیلیتر به کار برد و بیشتر کتب و مقالاتش هم حاوی تحلیلهای اجتماعی دربارۀ سلطۀ غرب در مقابل ارزشهای غربی، مذهب و لامذهبی در ناسیونالیسم اولیۀ ایران و نماد و اخلاص در اسلام است و کمتر به توصیف و نقل پرداخته است. او میگوید در بیشتر نوشتههایش به دنبال یافتن پاسخ به پرسشهای نظری مهم تاریخی، مانند رابطۀ اسلام و سیاست، است.
من یکی از نخستین کسانی بودم که پرسیدم چرا طبقۀ مذهبی ایران، یعنی علما و روحانیون، برخلاف نقاط دیگر دنیا خود را در کنار مخالفین شاهان و حاکمان قرار دادند و فعالانه در انقلابی بر ضد حکومت شرکت کردند؟ البته من دربارۀ وضعیت کنونی صحبت نمیکنم، بلکه منظورم دورۀ مشروطه و سالهای قبل از 1913م است. این امر پدیدهای بینظیر بود. در مقالۀ ”ریشههای قدرت علما در ایران مدرن،“ دلایلی را برای موقعیت ویژۀ روحانیان ایران پیشنهاد کردهام. به سبب طرح چنین پرسشهایی بود که چهرههایی چون سیدجمالالدین افغانی را مطالعه کردم و در تلاش برای توضیح نقش و موقعیت چنین چهرههایی به این واقعیت پی بردم که بسیاری از افراد درگیر در نهضتهای رادیکال، علیرغم شهرتشان به مذهبی و اسلامی بودن، در واقع چندان مذهبی نبودند.
نه فقط سیدجمالالدین افغانی، بلکه یکی دو تن از فعالان شاخۀ رادیکال نهضت بابی هم به احتمالی آزاداندیش بودند، ولی خود را در کنار مخالفان مذهبی قرار داده بودند. افغانی خودش چهرۀ بسیارپیچیدهای است. مسلماً او مذهبی سنتی نبود. شاید نوعی خداباور طبیعی (deist) و عقلانی بود. فلسفۀ ارسطویی یا فلسفۀ متأثر از افلاطون و ارسطو در ایران بسیار دیرتر از نقاط دیگر خاورمیانه اهمیت یافت. افغانی در چنین سنت و فضایی بزرگ شده بود و متأثر از چند نهضت رادیکال مذهبی در ایران بود. این نهضتها زمینۀ نوعی سنتز و تلفیق جدید را فراهم آورد که میان دین و عقاید خردگرایانه پیوند ایجاد میکرد و حاصل آن را با مبارزات سیاسی در هم میآمیخت. باید بگویم افغانی و افرادی از نوع او که بعدها در چهرههایی چون علی شریعتی ظاهر شدند که از این سنت و زمینه فکری برخاستند. از سوی دیگر، سعی کردهام عوامل اقتصادی و نیروهای اجتماعی را که به این چهرهها شکل دادهاند از نظر دور ندارم. شیوه و رویکرد من به افغانی قبلاً در کارهای پژوهشگرانی چون آلبرت هورانی، الی کدوری و هما پاکدامن [ناطق] طرح شده بود، اما کار من گستردهتر بود و با ایدههایی جدید همراه شد . . . من سعی کردهام روشهای جدید تاریخنویسی را در تاریخشناسی ایران به کار بندم و از روشهای سنتی نسخهشناسی یا نقل و توصیف صرف دوری گزینم. مثلاً هدف من فقط تلخیص گفتۀ روشنفکران گوناگون یا عوامل مؤثر بر اندیشۀ آنان نیست. بلکه سعی کردهام فرد را در زمینه و بستر تاریخی و سیاسی او بشناسم و بشناسانم. افغانی را به این روش از 1963 تا 1971 بررسی کردم تا توانستم کتابی دربارۀ او منتشر کنم . . . یکی از مهارتهای اصلی من تألیف و ویرایش مجموعه مقالات است و . . . بخش عمدهایی از کار من بررسی تاریخ اجتماعی است که با گروههای اجتماعی متفاوتی مانند کارگران، دهقانان، عشایر، روحانیان، زنان و گروههای قومی سر و کار دارد. به زندگی ایلات وعشایر و تأثیرات متقابل میان عشایر و سایر گروههای اجتماعی هم بسیار دقت کردهام. عشایر یکی از ویژگیهای تاریخی خاورمیانه محسوب میشوند که بسیاری از تاریخنگاران علاقه ندارند دربارۀ آنها بنویسند، زیرا پروا دارند تاریخشناسی آنها با تاریخشناسی غربی متفاوت باشد و کماهمیتتر به نظر برسد. در حالی که معتقدم حضور و وجود عشایر، ایل و قبایل مخصوصاً از قرن یازدهم میلادی از اهمیت بسیاری برخوردار است. فکر میکنم حتی پیش از قرن یازدهم میلادی و هجوم قبایل تُرک، خاک سرزمینهای آنان در نتیجۀ خشکی، کمآبی، فرسایش و شور شدن حاصلخیری خود را تقریباً از دست داده بود. این امر یکی از دلایل از رونق افتادن کشاورزی و کاهش تعداد کشاورزان ساکن بود که در نتیجه، تسخیر و تصرف زمینهای خالی از کشاورزان را برای دودمانهای مهاجم سادهتر گرداند.
معتقدم نمیتوان بدون در نظر گرفتن عامل ایلات و عشایر و عوامل جغرافیایی و اقلیمی، نظیر کاهش میزان حاصلخیزی خاک، به این پرسش بزرگ پاسخ گفت که چرا در این منطقه رشد اقتصادی صورت نگرفت یا چرا افت و افول اقتصادی پدید آمد. در مقالهای متذکر شدهام که در مطالعات خاورمیانه به نقش جغرافیا و تکنولوژی توجه لازم نشده است. تاریخنویسان و پژوهشگران دنیا در کل و بهویژه در خصوص خاورمیانه گرایش دارند بهمسایلی توجه کنند که با آنها در زندگی شخصی خود آشنایی دارند، مانند روشنفکران و سیاستمداران. اخیراً مسایلی نظیر قومیت و زنان هم به اینها افزوده شده است. از این رو، اهمیت تکنولوژی، بومشناسی و جغرافیا کمتر حس میشود. در حالی که همین عوامل توضیحدهندۀ این واقعیت تاریخیاند که چرا خاورمیانه مرکز و خاستگاه تمدنهای اولیه بوده است. تمدن بینالنهرین (میانرودان) و تمدن مصر در سایۀ رودخانهها و درهها و سهولت نسبی کشاورزی پدید آمد. در دورههای بعدی، وقتی اروپای شمالی به گاوآهن و خیش پیشرفته دست یافت و جنگلها را با وسایل آهنی صاف کرد، در زمینۀ کشاورزی و تولید بسیار پیش افتاد.
کدی در پاسخ به این پرسش که آیا تحت تأثیر مارکسیسم بوده است و این تأثیر در نوشتههایش چگونه انعکاس یافته میگوید:
مارکسیسم، که البته برداشتها و تعابیر متفاوتی از آن شده است، شیوهای تحلیلی پیش مینهد که هم در بر گیرندۀ عوامل ساختاری و هم عوامل تاریخی است و بر توضیح چرایی تحولات و تغییرات تاکید میگذارد. اینها همه جنبههای محل توجه و علاقۀ تاریخدانان است. همچنین، مارکسیسم در اصل جهانشمول، غیرنژادپرستانه و غیرجنسیتگرا است، گرچه خود مارکس و بسیاری از طرفدارانش اغلب هم نژادگرا و هم جنسیتگرا بودند. اما مارکسیسم بر نقش شرایط و عوامل محیطی تأکید میگذارد و نه بر برتریهای فطری یا فروتریهای ذاتی. از این رو، پیشرفت گروههای اجتماعی یا ملل پیشرفته را نه ناشی از برتری ذاتی و نژادی آنها، بلکه ناشی از عوامل اقتصادی میداند. همین رویکرد مارکسیسم را در دید بسیاری از روشنفکران جهان سوم جذاب کرده بود: مارکسیستها در واقع به دستکم گرفتن تفاوتها در میان جوامع و فرهنگها گرایش دارند که یکی از دلایل چرخش روشنفکران بسیاری به سوی دیدگاههای ظریفتر و فرهنگمدارتر است. بسیاری دیگر نیز با مشاهدۀ شکستهای سیاسی یا جنایات بعضی رژیمهای مدعی مارکسیسم، از این مکتب دلسرد و ناامید شدند. با این همه، ایدۀ اصلی مارکسیسم، یعنی اهمیت رابطۀ متقابل گروههای مردم با محیط و تکنولوژی و ایدئولوژیهای در حال تغییر و توسعه، همچنان برای درک تاریخ مهم است.
بسیاری از افکار و برداشتهای خود من متأثر از آموختههای فراوانی است که از سفر و زندگی در نقاط مختلف دنیا کسب کردهام. علاوه بر مجموعاً سه سال زندگی در ایران و چندین ماه در کشورهای مسلمان دیگر، مدت زیادی را نیز در اروپا گذراندهام. مخصوصاً لندن را جای بسیار مناسبی برای تحقیق یافتهام. مدتی استاد مدعو دانشگاه سوربن و پاریس 3 بودم. با ایرانشناسان مهم فرانسوی در تماس بودهام و بسیاری از دانشمندان عربشناس و دوستان عرب و پاکستانی فراوانی نظیر عصما جیلانی، رهبر تریبون حرکت زنان پاکستان، و عایده حسین، که سفیر پاکستان در امریکا شد، و بسیاری دوستان ایرانی را که بسیاری از آنها اکنون در امریکا هستند، میشناسم.
از نیکی کدی پرسیده شد که از چه زمانی و چرا به تاریخ زنان علاقهمند شده است. او میگوید:
در سالهای 1969 و 1970، وقتی مقالات مرتبط با کتاب حکما، قدیسین و صوفیان را جمعآوری میکردم، یکباره متوجه شدم که در کل کتاب حتی یک مقاله دربارۀ زنان نیست. بلافاصله با الیزابت فرنیا (Elizabeth W. Fernea, 1927-2008) تماس گرفتم و از او خواستم که مقالهای در زمینۀ تاریخ زنان بنویسد و او پذیرفت همراه همسرش مقالهای بنویسد.[5] علاقه و توجه من در آن زمان انعکاسی از فضای حاکم بر زمانه بود. در آن سالها، کتاب مادران رابرت بریفالت (Robert S. Briffault, 1876-1948) دربارۀ مادرسالاری را خوانده بودم که دیگر کسی این روزها آن را نمیخواند و احتمالاً غالب مطالب آن نادرست است. همچنین، جنس دوم سیمون دوبوار را خوانده بودم و نیز از کتاب راز و رمز زنانه بتی فریدن (Betty Friedan, 1921-2006) خوشم آمده بود. با وجود این همه خواندن، هنوز بحثهای مرتبط با زنان را به نوشتهها و کارهایم وارد نکرده بودم تا اینکه دیگران نیز به این مباحث علاقهمند شدند، زیرا من نیز چون بسیاری زنان پژوهشگر دیگر احساس میکردم اگر زنی دربارۀ زنان بنویسد، به دانشمند درجه دوم تبدیل میشود. برای مثال، یکی از استادانی که در برکلی میشناختم تصور کرده بود که من تز دکترای خود را دربارۀ مسایل زنان خواهم نوشت و من از این حرف او خیلی برآشفته شدم. البته برآشفتگی من کاملاً بیهوده و بیجهت نبود. واقعیت این بود که نوشتن دربارۀ زنان و تاریخشناسی زنان کاری درجه دوم محسوب میشد که قاعدتاً باید فقط پژوهشگران درجه دو صورت میدادند. در کنفرانسی، وقتی نکتهای دربارۀ زنان طرح کردم، مردی گفت: ’اوه میتوانم بفهمم چرا شما این موضوع را مطرح کردید.‘ لذا خیلیها از وارد شدن به موضوع زنان خودداری میکردند تا اینکه تعداد علاقهمندان زیاد شد و گروهی به میان آمدند که حاضر بودند علیه موانع فشار بیاورند و بر این امر پافشاری کنند که ’زنان مهماند.‘ خوب، البته تعداد زنان تاریخدان زیاد نبود. در چنین فضایی در اوایل دهۀ 1970 بود که متقاعد شدم باید به موضوع زنان توجه کرد. به دنبال مشاهدۀ اینکه چه مقالات خوبی در کنفرانسها -مثلاً کنفرانسهای سالانۀ انجمن مطالعات خاورمیانه- ارائه میشود، دریافتم که زمان آن فرا رسیده است که مجموعهای دربارۀ تاریخ زنان در جوامع مسلمان تألیف و تدوین کنم. لوئیس بک هم همین ایده را داشت. برای همین، با هم اولین مجموعه را جمعآوری، ویرایش و منتشر کردیم. من مدتهاست که به موضوع خاورمیانه علاقهمند شده و به آن پرداختهام، ولی هیچگاه تحقیقی سترگ و بنیادی دربارۀ آن صورت ندادهام. بیشتر از مهارت اصلی خودم، که تألیف و ویرایش است، استفاده کردهام و مطالب کلی و ایدههای عمومی را در این زمینه طرح کردهام که خیلیها آن را سودمند یافتهاند.
کدی در پاسخ به این پرسش که آیا خیزش جنبشهای اسلامگرا بر کار او تأثیر گذاشته است، میگوید:
در یکی از مقالات اولیهام، یعنی ”ریشههای قدرت علما در ایران مدرن،“ پیشبینی کرده بودم که قدرت علما رو به کاهش است. این پیشبینی خلقالساعه نبود. تقریباً از اولین مقالههایم به سیاست و دین پرداختهام و لذا، سابقه و زمینه و آمادگی تحلیل عوامل اجتماعی، سیاسی و روانشناختی منجر به ظهور جنبشهای جدید اسلامی را داشتهام . . . در یکی از پروژههای اخیر به مقایسۀ تاریخی نهضتهای اسلامگرا از قرن هجدهم تاکنون پرداختهام و برای این کار سفرهای متعددی به اقصا نقاط جهان اسلام، از سنگال تا سوماترا، کردهام. کتابی نیز با عنوان چرا ایران انقلابی شد در دست تهیه دارم.
کدی دربارۀ مباحث و مجادلات شرقشناسی نیز نکات درخور توجهی طرح میکند:
فکر میکنم شرقشناسی ادوارد سعید کتاب مهمی بود که محور مباحث مهمی قرار گرفت و مناظرههایی را پیش آورد که مردم را دربارۀ مسایل و اشکالات موجود در رویکرد و شیوۀ برخورد غربیها نسبت به خاورمیانه به فکر واداشت. حائز اهمیت است که گفته شود بسیاری از پژوهشگران غربی که از کشورهای استعمارگر برخاسته بودند، گرایش به برخوردهای تعصبآمیز، مغرضانه یا سوگیرانه نسبت به شرقیها و بسیاری ملل دیگر جهان داشتند. کتاب سعید در این زمینه بسیار خوب نوشته شده است. اما این کتاب چند عارضۀ ناخوشایند نیز در پی داشته است و آن پیدایش گرایشی است در رشتۀ مطالعات خاورمیانه که کلمۀ شرقشناسی را به یک معنای تعمیمیافتۀ دشنامگونه به کار میگیرد و هر کسی را که در هر زمینهای موضع غلط دارد شرقشناس مینامند، اعم از آنها که طرف نامطلوبی را در جنگ اعراب و اسرائیل میگیرند تا آنها که خیلی محافظهکار به شمار میآیند. در نتیجه، با برچسب شرقشناس، فرصت هر نوع بحث و غور در آن زمینه را از بین میبرند که برای رشد تفکر زیانآور است و فکر نمی کنم خود سعید چنین منظور و استفادۀ شعارگونهای از این مفهوم را بپذیرد.
نکته دیگر نقد جالبی است که بعضی منتقدان چپ عرب، مانند صادق جلالالعظم و دیگران، از کتاب ادوارد سعید کردهاند و آن اینکه سعید از شرقشناسی غرب موجودی یکپارچه، همگون و ایستا ساخته است که گویی به شکل ذاتگرایانهای هرگز تخلفی از آن دیده نشده است. این منتقدان میگویند سعید در عین حال که به درستی کلیشهسازیها و تصویرپردازیهای ذاتگرایانۀ شرقشناسان غربی را نسبت به مردم شرق نقد میکند، خود با شرقشناسی غربی برخوردی ذاتگرایانه دارد. گویی از دوران یونانیها تاکنون یک نوع شرقشناسی وجود داشته است. فکر میکنم این نقد مهم است. کتاب سعید بسیار مهم و آگاهیبخش و مثبت است، اما میتوان آن را به صورت مضر و خطرناکی نیز به کار برد. میتواند عدهای را تشویق کند که بگویند شما غربیها نمیتوانید تاریخ ما را به درستی مطالعه کنید، شما نباید تاریخ و جوامع ما را مطالعه کنید، چرا که ما یگانه کسانی هستیم که میتوانیم تاریخ خود را به درستی بشناسیم. اگرچه سعید خود چنین موضعی نمیگیرد، اما این گرایش در بین روشنفکران خاورمیانه وجود دارد. کتاب سعید تأثیر بیشتری در میان سایر ملل آسیایی داشته است. آنها از مسایل مطرح در کتاب سعید بیشتر به هیجان میآیند. شاید به این سبب که مسایلی چون تضاد اعراب و اسرائیل، که باعث جناحبندی و قطببندی در خاورمیانه است، برای سایر ملل آسیایی مطرح نیست.
در اینجا نوشته را با پرسشی که خود پس از خاتمۀ کنفرانسی در یوسیالاِی از نیکی کدی پرسیدم، به پایان میرسانم. از او پرسیدم: وضعیت زنان ایران و تلاشهای حقخواهانه و آزادیطلبانآ آنان را در سالهای اخیر چگونه ارزیابی میکنید؟
اخیراً مقالهای با نام ”زنان ایران از 1979 تاکنون“ نوشتهام که در اواخر تابستان سال 2000 در مجلۀ علمی تحقیقات اجتماعی (شمارۀ ویژه ایران) منتشر شد. در این مقاله، به تغییراتی که در وضعیت ناخوشایند و موقعیت فروتر سالهای 1979 تا 1983 زنان صورت گرفته است اشاره کردهام و به نقش بسیار مؤثر مطبوعات زنان در این راه پرداختهام؛ نقشی که در تاریخ جهان کمنظیر است. اگرچه هنوز باید تغییرات بسیاری صورت پذیرد تا زنان در قوانین، در عمل و واقعیت به برابری با مردان برسند، اما چند اصلاح قابل توجه صورت گرفته است که حاصل اعتراضات و کوششهای آموزشی و آگاهیبخش بوده است. از آن جمله است تغییراتی در زمینۀ شروط ضمن عقد برای طلاق، موقعیت زنان در عرصۀ قضاوت و دادگستری و کار در سازمانهای دولتی. من به اهمیت ورود زنان به بسیاری حرفههای جدید و نیز به سازمانهای غیردولتی (NGOs) مرتبط با سازمان ملل اشاره کردهام که بهتدریج با معیارهای بینالمللی هماهنگ شدهاند. همچنین، آثار مثبت برخی برنامههای دولتی بر شرایط زنان را یادآور شدهام. از آن جمله است توسعۀ سریع سوادآموزی، بهخصوص کلاسهای سودآموزی برای زنان و نیز برنامههای مهم و مؤثر کنترل موالید که اگرچه به انگیزۀ بهبود وضع زنان پایهریزی نشده بود، اما به هر حال به بهبود موقعیت زنان کمک میکند. علاوه بر این، عوامل دیگری نیز به بهبود نسبی موقعیت زنان کمک کرده و خواهد کرد، مانند گسترش سریع شهرنشینی و ورود تعداد بیشتری از زنان به بازار کار که بیش از آن است آمار رسمی نشان میدهد. از دیگر عوامل، قدرت و ظرفیتی است که زنان در مبارزات انتخاباتی اخیر و انتخاب اصلاحطلبان نشان دادهاند. اگرچه هنوز مشکلات و موانع جدی بسیاری وجود دارد، اصلاحات خیلی کند پیش میرود و علیه مطبوعات زنان و مطبوعات و فعالان اصلاحطلب حملاتی صورت میگیرد، اما مجموعۀ عوامل و دستاوردهای کنونی نوید آیندۀ بهتری میدهند.
[1] نیکی کدی، تحریم تنباکو در ایران، ترجمۀ شاهرخ قائممقامی (تهران: امیرکبیر، 1356).
[2] نیکی کدی، ریشههای انقلاب ایران، ترجمۀ عبدالرحیم گواهی (تهران: قلم 1369).
[3] نیکی کدی، ایران دورۀ قاجار و برآمدن رضاخان: 1175-1304، ترجمۀ مهدی حقیقتخواه (تهران: ققنوس، 1381).
[4] برای متن کامل مصاحبه بنگرید به
Nancy Gallagher (ed.), Approaches to the History of the Middle East: Interviews with Leading Middle East Historians (UK: Ithaca Press, 1994).
[5] الیزابت و رابرت فرنیا (Robert Fernea) زوج انسانشناس و متخصص خاورمیانه در دانشگاه تگزاس بودند.