استاد نیکی کدی

نیکی کدی و آثارش

 آثار نیکی کدی شامل 9 کتاب به قلم خودش و 10 کتاب تألیفی با همکاری دیگران و بیش از 100 مقاله است که اغلب آنها دربارۀ ایران و دنیای اسلام است. علاوه بر نوشته‌های آکادمیک در مجلات و کتب تخصصی، برخی مقالاتش در روزنامه­هایی چون لوموند، لوس­آنجلس تایمز، گاردین و هرالد تریبون به چاپ رسیده است. کدی پایه­گذار و سردبیر مجلۀ Contention بودکه از 1991 تا 1996 منتشر می­شد و به درج مباحث و مناظرات نظری مرتبط با جامعه، فرهنگ و علوم می­پرداخت. او در عکاسی، تهیۀ اسناد تاریخ شفاهی و ضبط صدا و تصویر نیز تبحر دارد. بخش­هایی از عکس­های او از یمن و عشایر قشقایی ایران به نمایشگاه­ها راه یافته است. چند مقاله از او همراه با عکس­هایش از آثار تاریخی اصفهان و پرسپولیس و نیز دربارۀ فرش و صنایع دستی ایران در کیهان اینترنشنال چاپ ایران در 1974م/1352ش به چاپ رسیده است.

تاکنون 3 کتاب از آثار نیکی کدی به فارسی ترجمه شده و در ایران به چاپ رسیده­اند که عبارت­اند از مذهب و شورش در ایران: نهضت تنباکو 1891-1892، که در واقع اولین کتاب اوست که در 1966 در اروپا و امریکا به چاپ رسید؛[1] ریشه­های انقلاب: تاریخ تفسیری ایران مدرن که در سال 1981ش در امریکا منتشر شد؛[2] و ایران دورۀ قاجار و برآمدن رضاخان: 1175-1304 چاپ 1999 امریکا.[3] از اصیل ترین کارهای کدی دو کتاب او دربارۀ سیدجمال­الدین افغانی (اسدآبادی) است. کدی از نادر دانشمندان برجسته و شناخته‌شدۀ دانشگاهی است که ضمن اشتهار در زمینه­های تاریخ عمومی و اجتماعی و سیاسی خاورمیانه، در زمینۀ تاریخ زنان جوامع مسلمان نیز نوشته­های متعدد و باارزشی دارد که کمتر به فارسی ترجمه شده­اند. چهار مجموعۀ مهم در زمینۀ زنان و مسایل جنسیتی که تنظیم، تدوین و ویرایش کرده است عبارت­اند از زنان در دنیای مسلمان، با همکاری لوئیس بک (1978)؛ زنان در تاریخ خاورمیانه، با همکاری بت بارُن (1992)؛ مناظره در اطراف جنسیت و جنس (1996)؛ و زنان در خاورمیانه: گذشته و حال (2007).

این نوشته را براساس منابعی تهیه کرده­ام که خود پروفسور کدی در اختیارم گذارده است. از آن جمله است مصاحبه­ای که دو تن از همکاران گرامی­ام، فرزانۀ میلانی از دانشگاه ویرجینیا و نانسی گلیگر از دانشگاه کالیفرنیا در سانتاباربارا، چند سال پیش به زبان انگلیسی با او صورت دادند که بخش­هایی از آن را نقل می کنم.[4] طرح نظرات کدی لزوماً به معنای پذیرش یا موافقت با همۀ دیدگاه­های او نیست، بلکه هدف اصلی کمک به شناخت چگونگی شکل­گیری، عملکرد، نگرش به خود و چالش­ها، موانع و امکاناتی است که یک زن فرهیخته در جامعۀ امریکا تجربه کرده است . جنبۀ جالب دیگر این معرفی، شناخت برداشت­های یک زن پژوهشگر امریکایی از ایران و نظر به یافته­های او در طول پژوهش­هایش دربارۀ ایران است. در کنار طرح نکات باارزش علمی و دانشگاهی، سخنان کدی حاوی درس­های جالب و نکات ظریفی از چالش­ها و تجربیات یک زن غربی در مقابله با جنسیت­گرایی و تبعیضات مردسالارانه در دهه­های نه چندان دور در جامعۀ مدرن امریکاست؛ زنی که هم نسبت به بی­عدالتی­ها و حق­کشی­های جامعۀ خود منتقد و معترض است و هم نسبت به مردسالاری و حق­کشی در جوامع موضوع پژوهشش و به­ویژه ایران.

نیکی کدی، تجربه­ها و دیدگاه­هایش

نیکی کدی در 1930 در بروکلین نیویورک و در خانواده­ای نسبتاً مرفه، فرهنگ­دوست، روشنفکر و سیاسی متولد شد و پرورش یافت. پدرش مدیر کارگاه نساجی و اهل مطالعه بود. مادرش در 20 سالگی از مولداوی به امریکا مهاجرت کرده بود. کدی می­گوید:

مادرم به دانشگاه ویسکانسین رفت تا مهندسی بخواند، اما در آن زمان در امریکا زنان حق نداشتند مهندس شوند. در حالی که در روسیه، حتی پیش از انقلاب بلشویکی، زن­ها می­توانستند مهندسی بخوانند. مادرم به ناچار در رشتۀ ریاضیات فارغ­التحصیل شد، ولی از آن رشته استفادۀ حرفه­ای نکرد. گه­گاه بیرون از خانه کار می­کرد و معمولاً به مترجمی از روسی به انگلیسی می پرداخت. او اولین جلد تاریخ مهم واسیلیف را دربارۀ امپراتوری بیزانس ترجمه کرد . . . پدر و مادرم هرگز برای درس و مطالعۀ من پافشاری نمی­کردند. من از دوران کودکی­ام بیشتر رفتن به تئاتر، خواندن کتاب­های کمدی، گوش دادن به رادیو و خوردن بستنی و شیرکاکائو را به یاد دارم و این شاید نشانۀ آن باشد که اگر کودک در محیط فکری و فرهنگی غنی پرورش یابد، خود­به­خود به آموزش و درس گرایش پیدا می­کند و نیاز به هیچ نوع فشاری احساس نمی شود . . . از سال­های اول دبیرستان بود که مطالعۀ شعر و داستان را آغاز کردم و سپس شدیداً به ادبیات روسی علاقه­مند شدم. به یاد دارم وقتی 11 ساله بودم، تصمیم گرفتم برای تکلیف مدرسه گزارشی تهیه کنم دربارۀ نقطۀ دیگری از دنیا که غیر از غرب و اروپا باشد. در آن هنگام مغول­ها را انتخاب و از یگانه کتاب موجود در کتابخانۀ مدرسه دربارۀ مغول­ها و چنگیزخان استفاده کردم. از همان زمان به آشنایی با دنیای بیرون از غرب و کنکاش دربارۀ آن علاقمند شدم.

نیکی کدی پایۀ استوار و نیرومند تحصیلات خود را مدیون نظام آموزشی دبستان و دبیرستان خیلی خوبی می­داند که در آنها تحصیل کرد و نیز معلمانی که به روش یادگیری فعال دانش­آموزان اعتقاد داشتند. دانش­آموزان بیشتر دروس را از طریق پروژه­های عملی و گاه حتی با اجرای نمایشنامه یاد می­گرفتند. کدی و برادرش -که سه سال از او بزرگ­تر بود- در چند نمایشنامه دربارۀ تاریخ قدیم و حوادث تاریخی ایفای نقش کرده بودند و این بازی­ها باعث شده بود که این حوادث تاریخی در ذهن و حافظۀ آنان ثبت شود.

در حادثۀ طغیان دهقانان انگلیس، من نقش پادشاه ریچارد دوم را بازی کردم. برادرم در نمایش دیگری نقش نهرو را بازی کرد. همکلاسانم نمایشنامه­ای دربارۀ چین اجرا کردند و ماجراهای جنگ جهانی دوم . . . باری، آموزگار از این طریق ما را نه فقط با تاریخ و سیاست آشنا می­ساخت، بلکه توجه ما را به مناطق بیرون از غرب جلب کرد.

کدی در 1947 وارد کالج رادکلیف شد. این کالج وابسته به دانشگاه هاروارد و در آغاز برای زنان ایجاد شده بود، اما در زمان تحصیل کدی دیگر بسیاری از کلاس­هایش مختلط بودند و دانشجویان دختر و پسر در کنار یکدیگر درس می­خواندند. با این همه، هنوز هویت این کالج مستقل از دانشگاه هاروارد شناخته می شد.کدی کارشناسی خود را در رشتۀ ادبیات و تاریخ گرفت و پایان­نامه­اش را دربارۀ حزب سوسیالیست ایتالیا نوشت. او از دورۀ دبیرستان و بعدها هم در دانشگاه هاروارد در فعالیت­های سیاسی دانشجویی شرکت داشت و به گفتۀ خودش، الگوی او در این زمینه­ها مادرش بود.

اگر دوران ابتدایی تحصیلاتم با بستنی و رادیو گوش دادن همراه بود، دورۀ دانشگاه مملو بود از فعالیت­های سیاسی در جبهۀ چپ. در آن زمان، چپ­ها پیشرو طرح مسایلی بودند که چندین سال بعد به مسایل و گفتمان ملی و جهانی دهۀ 1960 بدل شد. ما برای استخدام تعداد بیشتری دانشجو و استاد سیاه­پوست در دانشگاه­ها و بهبود شرایط کاری و شغلی آنها و احقاق حقوق زنان مبارزه می­کردیم. گرچه بعدها جبهۀ چپ بسیار سرزنش شد، اما بسیاری از فعالیت­ها و اهداف ما ربطی به شوروی یا حمایت از آن نداشت. بیشتر تلاش­های ما در راه صلح، حقوق مدنی و شهروندی و حقوق زنان بود.

برای مثال، کدی از مبارزات خود و همکلاسانش و نیز نقش رهبری­اش در گشودن درهای کتابخانۀ لامونت دانشگاه هاروارد به روی دانشجویان دختر سخن می­گوید. جالب است که در بزرگ­ترین و قدیمی­ترین مرکز علمی و دانشگاهی امریکا، 65 سال پیش، چنین تبعیض­های آشکار جنسی علیه زنان وجود داشته است. مدت­ها طول کشید که دانشگاه درهای خود را به روی دانشجویان زن گشود و بعدها درهای بستۀ دیگر نیز بر اثر مبارزه و مقاومت یک­به­یک گشوده شدند. استفادۀ دانشجویان زن و مرد از کتابخانۀ­ بزرگ و قدیمی­تر هاروارد، وایدنر، آزاد بود، ولی کتابخانۀ جدید لامونت که به دورۀ کارشناسی اختصاص داشت و بیشتر مشتمل بر گنجینۀ کتاب­های درسی برای استفادۀ روزمرۀ دانشجویان بود، به روی دانشجویان دختر بسته بود. ”بهانۀ آنها این بود که وقتی دانشجوی زن و مرد در کتابخانه هستند، سر و صدا تولید می­کنند یا دست به کارهای ناجور می­زنند.“ چند سال بعد از دورۀ کدی این مبارزات به سرانجامی موفق رسید.

کدی در 19 سالگی، در همان سال­های دانشجویی، ازدواج می کند و با همسرش که کاری در زمینۀ تدریس در دانشگاه استنفورد گرفته بود، به کالیفرنیا می­رود و دورۀ کارشناسی ارشد خود را در همان دانشگاه می­گذراند.

از استنفورد خوشم نیامد. البته حالا وضع آکادمیک بسیار متفاوت و بهتری دارد، اما در آن موقع تاریخدانان و مسئولان آنجا مرا چون دانشجویی درجه دوم تلقی می­کردند که توان گذراندن سطوح عالی تحصیلی را ندارم. آنها هیچ نوع بورس و کمک­هزینه هم به من اختصاص ندادند، زیرا همسرم در آنجا تدریس می­کرد. همسرم فقط 3200 دلار در سال حقوق می­گرفت! از این رو، به دانشگاه برکلی رفتم، زیرا به سبب کار همسرم که در استنفورد تاریخ تمدن غرب تدریس می­کرد، نمی­توانستم کالیفرنیا را ترک کنم. به علاوه، برکلی را خیلی می­پسندیدم، اگرچه فردی را که متخصص رشتۀ مورد علاقۀ من باشد نداشتند. تنها مراکزی که رشتۀ مورد علاقۀ من (مطالعات خاورمیانه) را تدریس می­کردند دانشگاه­های پرینستون و میشیگان بودند که البته پرینستون در آن زمان به زنان پذیرش نمی­داد.

ادامۀ تحصیلات عالی و گرفتن دکترا برای کدی، همچون بسیاری از زنان دانشگاهی دیگر، با تناقضات و تضادهایی با علایق و عواطف شخصی و خانوادگی همراه بود. او برای ادامۀ تحصیل باید هر روز چهار ساعت وقت صرف رفت­و­آمد با ماشین، اتوبوس و قطار می­کرد. برخی کلاس­ها که بعدازظهر برگزار می­شد فرصت بازگشت شبانه به خانه را نمی­داد و لذا ناچار بود که چند روز از هفته را دور از همسر و خانه در شهر برکلی بماند.

اگرچه شوهرم با ادامۀ تحصیلات من در برکلی موافق بود، اما این فاصله­ها و نیز مسایل دیگر ما را از هم دور کرد و ازدواجمان را به جدایی کشاند. پس از جدایی، من دیگر در برکلی مستقر و بلافاصله با مرد دیگری آشنا شدم که به یک ازدواج عجولانه منجر شد؛ ازدواجی جبرانی. هنگامی که انسان بسیار جوان است، عموماً تحت تاثیر عواطف، هیجانات و هورمون­هایش قدرت تشخیص درست را از دست می­دهد . . . من تا سال 1957 در برکلی ماندم و دکترای خودم را خیلی زود، یعنی در 25 سالگی، گرفتم.

وقتی از کدی می­پرسند که به چه علت به ایران و ایران­شناسی علاقه­مند شده است، چنین پاسخ می­گوید:

من هیچ ارتباط و وابستگی قبلی با ایران نداشتم که خوب، به نظر همه عجیب می­رسد. در آن زمان، ایران دوران مصدق را از سر می­گذراند که بسیار دورۀ جالبی بود. ایران برای من به مثابه کشوری با تمدن و تاریخ کهن، مانند ایتالیا، و بسیار جذاب بود. دستاوردهای باستانی، هنری و ادبی و نیز اوضاع جالب سیاسی آن مرا به سوی خود جذب کرد . . . نکتۀ غیرعادی و عجیب دیگر آنکه در آن موقع هیچ استادی در برکلی نبود که در زمینۀ ایران کار کرده باشد. بنابراین، من بیشتر با مرحوم جوزف لونسون، که متخصص تاریخ چین بود، کار می­کردم . . . دانشمندان مهم و متعددی دربارۀ تاریخ چین و ژاپن کار می­کردند. متوجه شدم که بیشتر افراد لایق و باهوش دربارۀ آن کشورها کار می­کنند و اگر من هم در آن زمینه کار می­کردم، به­ویژه با توجه به زن بودنم، شانس کمی برای رقابت در بازار کار می­داشتم. در ثانی یاد گرفتن زبان چینی برایم مشکل­تر بود.

کدی دربارۀ انتخاب موضوع پایان­نامۀ دکتری­اش نکات جالبی را مطرح می­کند که میزان تحول شرایط ایران­شناسی در امریکا را نشان می­دهد:

حتی اگر زبان فارسی را در آن موقع به خوبی می­دانستم، امکان نوشتن یک تک­نگاری را نداشتم، زیرا منابع بسیار بسیار محدودی به زبان فارسی در دسترس ما بود. مثلاً من کتاب تاریخ مشروطه کسروی را از رمضانی قرض گرفتم. در ثانی، من ممنوع­الخروج بودم و دولت امریکا به دلایل سیاسی به من گذرنامه نمی­داد. از این رو، یک موضوع خیلی کلی، یعنی ’تاثیر غرب بر روی تاریخ اجتماعی ایران مدرن،‘ را برگزیدم. مطمئنم که اگر حالا آن را بخوانم خجالت خواهم کشید. البته هنوز برخی از آن استفاده می­کنند. می­دانستم که آن پایان­نامه به کتاب خوبی تبدیل نخواهد شد، اما در پس ذهنم این فکر بود که 25 سال بعد می­توانم از بسیاری از اطلاعات و نکات مندرج در آن برای نوشتن یک کتاب عمومی سود جویم و همین­طور هم شد. یکی از دلایلی که توانستم به سرعت  در 1982 کتاب ریشه­های انقلاب ایران را بنویسم، همین پشتوانۀ کاری در دوران دکتری­ام بود.

موانع و چالش­ها ناشی از زن بودن

نیکی کدی پس از اخذ دکترا کلاس­های فشردۀ زبان عربی و فارسی را گذراند و در سفر به ایران نیز معلم خصوصی داشت. در نتیجه، علاوه بر انگلیسی و فرانسه، زبان عربی و فارسی را نیز آموخته است. اما هوش و استعداد فوق­العاده، تحصیلات عالی، مدرک دکترا و دانستن چند زبان نتوانستند به راحتی درهای دانشگاه­های بزرگ را برای تدریس به روی او بگشایند. الزامات خانوادگی نیز به محدودیت­های شغلی او می­افزود. پس از پایان دورۀ دکتری، به خاطر همسر دومش که شغلی در نزدیکی برکلی داشت، در همان شهر ماند و دورۀ آموزش تربیت معلم را گذراند و در دبیرستان نیز به تدریس علوم اجتماعی و ادبیات پرداخت. مدت کوتاهی منشی یک دفتر بنگاه معاملاتی شد و مدتی نیز همراه همسرش مدیریت آشپزی اردوی تابستانی پارک معروف یوسمتی (Yosemite) را به عهده گرفت و چنان که خود می گوید، در آشپزی نیز مهارت زیادی از خود نشان داد. تا اینکه شوهرش به دنبال جراحت بدنی در حین کار راضی شد برکلی را ترک گفته، به شهر توسان در ایالت آریزونا بروند تا در شرکت پدرش کاری مناسب با وضع بدنی­اش پیدا کند. درآمد شوهر اما مکفی نبود و لذا کدی در جستجوی کار برآمد. مناسب­ترین کار موجود در آنجا کار نیمه­وقت منشیگری رئیس دانشکده در بخش کارشناسی ارشد دانشگاه آریزونا بود. در آن سال­ها به ندرت اتفاق می­افتاد که محل زندگی و سکونت یک زوج بر اساس شغل و توانایی­های حرفه­ای زن تعیین شود، زیرا مبنای تعیین محل سکونت همچنان اولویت­ها و امکانات شغلی شوهر بود.

سرانجام تصادف نیکی کدی را در جایگاه شغلی­ای قرار داد که سزاوار آن بود. یکی از اساتید تاریخ دانشکده­ای که کدی منشی­اش بود، ناگهان بر اثر سکتۀ قلبی درگذشت. نیاز فوری به استادی بود که کلاس­های ناتمام آن ترم را اداره کند و به اتمام برساند. نیکی کدی این جای خالی را پر کرد و 12 ساعت در هفته تدریس کلاس­های تاریخ اروپا و علوم سیاسی را به عهده گرفت.

این گشایش بزرگی در سرنوشت شغلی من بود. در آن روزها مرتب به دانشگاه­های مختلف درخواست­نامه برای کار می­فرستادم . . . 75 نامه فرستاده بودم. اما آن زمان باید استادان، به­خصوص استاد راهنمای تز دکترا، با نوشتن توصیه­نامه برای فرد کار پیدا می­کرد، زیرا هنوز رسم آگهی کردن کرسی استادی در روزنامه باب نشده بود . . . حال که کار موقتی تدریس را به دست آورده بودم، شانس بیشتری برای ادامۀ این کار یافتم. سرانجام، چهار پیشنهاد کار به من شد که سه تای آنها را استادانی که مرا می­شناختند پیشنهاد کرده بودند. کاری را که در کالج اسکریپس در کلرمونت پیشنهاد شد پذیرفتم. به­خصوص که همسرم نیز به فکر ادامۀ تحصیل و گرفتن درجۀ دکترای خود در اقتصاد افتاده بود و توانست در کلرمونت به این هدف نایل شود. لذا در پاییز 1957 به کالیفرنیا و کلرمونت رفتیم.

کدی در مدت تدریس در این کالج چند مقالۀ تحقیقی دربارۀ ”مسایل کارگران در پاکستان“ و نیز در زمینۀ ”گرایش­های متفاوت روشنفکری در آسیا“ منتشر کرد که دومی در مجلۀ یونسکو به چاپ رسید. در این زمان، به دنبال تصویب قانونی در دادگاه عالی امریکا در سال 1958، دولت امریکا دیگر نمی­توانست به علل سیاسی به کسی گذرنامه ندهد. از این رو کدی از فرصت پیش­آمده استفاده کرد و در سال 1959، همراه همسرش، به ایران سفر کرد.

طی سال­های 1959-1960، جز چند باستان­شناس، هیچ پژوهشگر دیگر امریکایی را در ایران نیافتیم که در مقایسه با دهۀ 1970 به طرز عجیبی فرق می­کرد، زیرا در آن زمان بسیاری از محققان امریکایی در همه­جای ایران مشغول به کار بودند.

کدی می­گوید که هدف اولیۀ او از سفر به ایران تحقیق دربارۀ تاریخ جنبش مشروطیت بود، اما از آنجا که دامنۀ این موضوع بسیار وسیع و لازمه­اش کار تحقیقی چندین ساله بود، کار خود را به تدریج از مطالعۀ جنبش تنباکو آغاز کرد و اولین کتابش را نیز در همین زمینه نوشت.

خیلی جالب و ماجراجویانه بود که در آن سال­ها به ایران سفر کنی. من و همسرم جزو گروه کوچکی بودیم که به ’امریکایی­های بی­امتیاز‘ معروف شده بودیم، زیرا تقریباً همۀ امریکایی­های دیگر حق آوردن کالاها و مواد مصرفی معاف از تعرفه را از اروپا داشتند. ما پول اندکی داشتیم و بسیار سخت بود که با عادات امریکایی به امکانات بازار داخلی ایران تکیه کنیم، زیرا در آن سال­ها غذای کنسروشده و مواد خوراکی تمیز و آماده بسیار نایاب بود. گوشت سالم، حتی پس از پختن، کمتر وجود داشت. نمی­توانم بگویم که زنی جوان و امریکایی بودن در ایران سخت­تر بود یا در امریکا، زیرا در هر دو جامعه به سختی مرا جدی می­گرفتند. هنگامی که در ایران کارت ویزیت خود را به کسی می­دادم، از آنجا که بر روی آن نوشته شده بود استادیار (Assistant Professor) دائماً تصور می­کردند من دستیار استادی هستم و می­پرسیدند که ’شما دستیار کدام استاد هستید؟‘ باید عنوان خود را بر روی کارت استاد دانشگاه ذکر می­کردم. چندین ماه طول کشید تا مرحوم سید­حسن تقی­زاده حاضر شد با من ملاقات کند. اما وقتی مرا دید پذیرایم شد و مصاحبه­های خوبی با او صورت دادم. در واقع، تقی­زاده بود که به من فهماند بسیاری از روشنفکران ایرانی که تظاهر به مذهبی بودن می­کنند، در واقع مذهبی نیستند. او اطلاعات زیادی دربارۀ شخصیت­های درگیر در نهضت مشروطه در اختیار من گذاشت. زن بودن من البته کار را قدری دشوارتر می­کرد، اما این وضع در امریکا هم چندان بهتر نبود. مثلاً وقتی در تابستان 1958 در هاروارد بودم، به من توصیه می­کردند که باید مرد پژوهشگری را که چند سال از من بزرگ­تر بود ببینم، زیرا او مدتی در ایران بوده است. من که درجه دکترایم را داشتم و چند مقاله هم منتشر کرده بودم، وقتی به او گفتم می­خواهم برای بورس شورای تحقیقات علوم اجتماعی (SSRC­) اقدام و درخواست کنم، با ذکر این مطلب که این بورس فقط به افراد مهم تعلق می­گیرد مرا هراسان کرد، در حالی که خود از آن بورس استفاده کرده بود. فقط استادان و پژوهشگران واقعاً بزرگ و جاافتاده، نظیر وان گرانباوم در دانشگاه کالیفرنیا، گیپ در هاروارد، ولادیمیر مینورسکی، ماکسیم رودنسون، کلاد کاهن، آلبرت هورانی و برنارد لوئیس که من از 1959 به بعد با آنها آشنا و دوست شدم، مرا جدی می­گرفتند. آنان که فقط چند سالی از من بزرگ­تر بودند یا از نظر علمی جایگاه محکم و امنی نیافته بودند، با من رفتار خوبی نداشتند. در ایران هم افرادی چون تقی­زاده ابتدا مرا جدی نگرفتند، ولی به­تدریج همه با من به خوبی رفتار کردند، جز یک مرد پیر که طرز لباس پوشیدن مرا مورد شماتت قرار داد. وقتی در دسامبر 1959م/دی 1337ش وارد تهران شدیم، زنان متعددی را می­دیدم که با موهای میزامپلی و لانه­زنبوری دامن­های کوتاه بالای زانو و کفش­های بسیار پاشنه­بلند پوشیده­اند که برایم غیرمنتظره بود. در واقع، اولین­بار بود که چنان دامن­های کوتاهی می­دیدم و تصور کردم که رسم محلی است، اما بعد متوجه شدم نوعی الگوبرداری از طرح­های یک طراح مشهور فرانسوی بود که به محض ارائه در پاریس، هفتۀ بعد همان مدل در تهران مشاهده می­شد. اما من که دامن بسیار بلند پوشیده بودم، به صرف پوشیدن بلوز بدون آستین که در تابستان تهران معمول بود، مورد شماتت واقع شدم . . . اوایل ورود از ایران خوشم نیامد، اما به­تدریج واقعاً به این کشور علاقمند شدم. بخشی به سبب عجیب بودن و در نتیجه جالب بودن ایران بود.

”مطمئنم که زندگی خیلی­ها به شانس بستگی دارد و احتمالاً این امر در خصوص زنان بیشتر صادق است.“ شانس دوم آشنایی کدی با پرفسور گوستاو وان گرانباوم (Gustave E. von Grunebaum, 1909-1972)، استاد مشهور خاورمیانه و پایه­گذار این رشته و نیز مرکز مطالعات خاورنزدیک در یوسی­ال­اِی، بود که برای ایراد سخنرانی به کلرمونت آمده بود.

گرانباوم انسان فوق­العاده­ای بود و در تشخیص افراد و قابلیت­های آنها مهارت داشت. او قضاوت خود را بر مبنای رنگ پوست، ملیت و جنسیت فرد نمی گذاشت . . . در روز سخنرانی­اش با او صحبت کردم. او قبلاً مقاله­ای را از من در مجلۀ مطالعات تطبیقی جامعه و تاریخ، که سردبیرش بود، به چاپ رسانده بود . . . اگر او مرا به کار در  یوسی­ال­اِی دعوت نمی­کرد، شانس یافتن کار در دانشگاهی بزرگ برای من بسیار کم بود، زیرا من کسی را در رشتۀ مطالعاتخاورمیانه نداشتم که برایم توصیه­نامه بنویسد . . . درست در زمانی که در کالج اسکریپس خاتمۀ خدمتم را به من ابلاغ کردند و دچار بحران شغلی شدم، پرفسور گرانباوم زنگ زد و کار یک­ساله­ای در دانشگاه لوس­آنجلس به من پیشنهاد کرد. چنین تصادف و هم­زمانی کمتر برای آدمی رخ می­دهد، اما گاه یک بدشانسی با یک خوش­شانسی جبران می­شود. پیش از من یک استاد دیگر زن نیز با نام مری بویس در دپارتمان تاریخ دانشگاه لوس­آنجلس کار می­کرد. با این همه، عده­ای از استادان جداً مخالف حضور استاد زن در این دپارتمان بودند، عده­ای آشکارا و عده­ای پنهان. مثلاً انجمنی با نام ’انجمن تاریخ‘ وجود داشت که همۀ تاریخدانان و تاریخ­نگاران جنوب کالیفرنیا عضو آن بودند. زنان اجازه نداشتند عضو این انجمن شوند تا اینکه دکتر مری بویس درخواست عضویت کرد و پس از کلی مباحثه و جدل، انجمن سیاست خود را تغییر داد و در را به روی زنان گشود. من نیز، که هنوز در کلرمونت بودم، کارت دعوت برای شرکت در انجمن را دریافت کردم. وقتی در جلسه­ای شرکت کردم که در کلرمونت تشکیل شده بود و به یکی از استادان یوسی­ال­اِی که در آن جلسه حضور داشت اطلاع دادم قرار است به زودی مشغول تدریس در دپارتمان آنجا شوم، به من گفت: ’فکر نمی­کنم جای زنان در آکادمی باشد. آنها فقط می­توانند در مهمانی­های ما شرکت کنند. من از زمانی که این انجمن اجازه داده است زنان نیز عضو آن باشند، آن را ترک گفته‌ام و حالا دارم دوباره به جلسات آن می­آیم تا ببینم چه می­توان کرد.‘ باری، در محیط دانشگاهی وقتی تعداد زنان زیاد نباشد، زنان شاغل تا حدی منزوی می­شوند. اما از طرف دیگر، من با تعداد فراوانی تاریخدان آشنا شده بودم؛ عمدتاً به این سبب که در کنفرانس­های بین­المللی شرکت می­کردم و چون تعداد زنان کم بود، مردم بیشتر متوجه حضور من می­شدند. 

دغدغه­های پژوهشی

حاصل سفر اول کدی به ایران کتاب مذهب و شورش در ایران، دربارۀ تاریخ نهضت تنباکو، بود که بیشتر شیوۀ نقلی و توصیفی داشت. بعدها در کتابی که دربارۀ سیدجمال­الدین افغانی نوشت، روشی تحلیلی­تر به کار برد و بیشتر کتب و مقالاتش هم حاوی تحلیل­های اجتماعی دربارۀ سلطۀ غرب در مقابل ارزش­های غربی، مذهب و لامذهبی در ناسیونالیسم اولیۀ ایران و نماد و اخلاص در اسلام است و کمتر به توصیف و نقل پرداخته است. او می­گوید در بیشتر نوشته­هایش به دنبال یافتن پاسخ به پرسش­های نظری مهم تاریخی، مانند رابطۀ اسلام و سیاست، است.

من یکی از نخستین کسانی بودم که پرسیدم چرا طبقۀ مذهبی ایران، یعنی علما و روحانیون، برخلاف نقاط دیگر دنیا خود را در کنار مخالفین شاهان و حاکمان قرار دادند و فعالانه در انقلابی بر ضد حکومت شرکت کردند؟ البته من دربارۀ وضعیت کنونی صحبت نمی­کنم، بلکه منظورم دورۀ مشروطه و سال­های قبل از 1913م است. این امر پدیده­ای بی­نظیر بود. در مقالۀ ”ریشه­های قدرت علما در ایران مدرن،“ دلایلی را برای موقعیت ویژۀ روحانیان ایران پیشنهاد کرده­ام. به سبب طرح چنین پرسش­هایی بود که چهره­هایی چون سیدجمال­الدین افغانی را مطالعه کردم و در تلاش برای توضیح نقش و موقعیت چنین چهره­هایی به این واقعیت پی بردم که بسیاری از افراد درگیر در نهضت­های رادیکال، علی­رغم شهرتشان به مذهبی و اسلامی بودن، در واقع چندان مذهبی نبودند.

نه فقط سیدجمال­الدین افغانی، بلکه یکی دو تن از فعالان شاخۀ رادیکال نهضت بابی هم به احتمالی آزاداندیش بودند، ولی خود را در کنار مخالفان مذهبی قرار داده بودند. افغانی خودش چهرۀ بسیارپیچیده­ای است. مسلماً او مذهبی سنتی نبود. شاید نوعی خداباور طبیعی (deist) و عقلانی بود. فلسفۀ ارسطویی یا فلسفۀ متأثر از افلاطون و ارسطو در ایران بسیار دیرتر از نقاط دیگر خاورمیانه اهمیت یافت. افغانی در چنین سنت و فضایی بزرگ شده بود و متأثر از چند نهضت رادیکال مذهبی در ایران بود. این نهضت­ها زمینۀ نوعی سنتز و تلفیق جدید را فراهم آورد که میان دین و عقاید خردگرایانه پیوند ایجاد می­کرد و حاصل آن را با مبارزات سیاسی در هم می­آمیخت. باید بگویم افغانی و افرادی از نوع او که بعدها در چهره­هایی چون علی شریعتی ظاهر شدند که از این سنت و زمینه فکری برخاستند. از سوی دیگر، سعی کرده­ام عوامل اقتصادی و نیروهای اجتماعی را که به این چهره­ها شکل داده­اند از نظر دور ندارم. شیوه و رویکرد من به افغانی قبلاً در کارهای پژوهشگرانی چون آلبرت هورانی، الی کدوری و هما پاکدامن [ناطق] طرح شده بود، اما کار من گسترده­تر بود و با ایده­هایی جدید همراه شد . . . من سعی کرده­ام روش­های جدید تاریخ­نویسی را در تاریخ­شناسی ایران به کار بندم و از روش­های سنتی نسخه­شناسی یا نقل و توصیف صرف دوری گزینم. مثلاً هدف من فقط تلخیص گفتۀ روشنفکران گوناگون یا عوامل مؤثر بر اندیشۀ آنان نیست. بلکه سعی کرده­ام فرد را در زمینه و بستر تاریخی و سیاسی او بشناسم و بشناسانم. افغانی را به این روش از 1963 تا 1971 بررسی کردم تا توانستم کتابی دربارۀ او منتشر کنم . . . یکی از مهارت­های اصلی من تألیف و ویرایش مجموعه مقالات است و . . . بخش عمده‌ایی از کار من بررسی تاریخ اجتماعی است که با گروه­های اجتماعی متفاوتی مانند کارگران، دهقانان، عشایر، روحانیان، زنان و گروه­های قومی سر و کار دارد. به زندگی ایلات وعشایر و تأثیرات متقابل میان عشایر و سایر گروه­های اجتماعی هم بسیار دقت کرده­ام. عشایر یکی از ویژگی­های تاریخی خاورمیانه محسوب می­شوند که بسیاری از تاریخ­نگاران علاقه ندارند دربارۀ آنها بنویسند، زیرا پروا دارند تاریخ­شناسی آنها با تاریخ­شناسی غربی متفاوت باشد و کم­اهمیت­تر به نظر برسد. در حالی که معتقدم حضور و وجود عشایر، ایل و قبایل مخصوصاً از قرن یازدهم میلادی از اهمیت بسیاری برخوردار است. فکر می­کنم حتی پیش از قرن یازدهم میلادی و هجوم قبایل تُرک، خاک سرزمین­های آنان در نتیجۀ خشکی، کم­آبی، فرسایش و شور شدن حاصلخیری خود را تقریباً از دست داده بود. این امر یکی از دلایل از رونق افتادن کشاورزی و کاهش تعداد کشاورزان ساکن بود که در نتیجه، تسخیر و تصرف زمین­های خالی از کشاورزان را برای دودمان­های مهاجم ساده­تر گرداند.

معتقدم نمی­توان بدون در نظر گرفتن عامل ایلات و عشایر و عوامل جغرافیایی و اقلیمی، نظیر کاهش میزان حاصلخیزی خاک، به این پرسش بزرگ پاسخ گفت که چرا در این منطقه رشد اقتصادی صورت نگرفت یا چرا افت و افول اقتصادی پدید آمد. در مقاله­ای متذکر شده­ام که در مطالعات خاورمیانه به نقش جغرافیا و تکنولوژی توجه لازم نشده است. تاریخ­نویسان و پژوهشگران دنیا در کل و به­ویژه در خصوص خاورمیانه گرایش دارند  به‌مسایلی توجه کنند که با آنها در زندگی شخصی خود آشنایی دارند، مانند روشنفکران و سیاستمداران. اخیراً مسایلی نظیر قومیت و زنان هم به اینها افزوده شده است. از این رو، اهمیت تکنولوژی، بوم­شناسی و جغرافیا کمتر حس می­شود. در حالی که همین عوامل توضیح­دهندۀ این واقعیت تاریخی­اند که چرا خاورمیانه مرکز و خاستگاه تمدن­های اولیه بوده است. تمدن بین­النهرین (میان­رودان) و تمدن مصر در سایۀ رودخانه­ها و دره­ها و سهولت نسبی کشاورزی پدید آمد. در دوره­های بعدی، وقتی اروپای شمالی به گاوآهن و خیش پیشرفته دست یافت و جنگل­ها را با وسایل آهنی صاف کرد، در زمینۀ کشاورزی و تولید بسیار پیش افتاد.

کدی در پاسخ به این پرسش که آیا تحت تأثیر مارکسیسم بوده است و این تأثیر در نوشته­هایش چگونه انعکاس یافته می­گوید:

مارکسیسم، که البته برداشت­ها و تعابیر متفاوتی از آن شده است، شیوه­ای تحلیلی پیش می­نهد که هم در بر گیرندۀ عوامل ساختاری و هم عوامل تاریخی است و بر توضیح چرایی تحولات و تغییرات تاکید می­گذارد. اینها همه جنبه­های محل توجه و علاقۀ تاریخدانان است. همچنین، مارکسیسم در اصل جهانشمول، غیرنژادپرستانه و غیرجنسیت­گرا است، گرچه خود مارکس و بسیاری از طرفدارانش اغلب هم نژادگرا و هم جنسیت­گرا بودند. اما مارکسیسم بر نقش شرایط و عوامل محیطی تأکید می­گذارد و نه بر برتری­های فطری یا فروتری­های ذاتی. از این رو، پیشرفت گروه­های اجتماعی یا ملل پیشرفته را نه ناشی از برتری ذاتی و نژادی آنها، بلکه ناشی از عوامل اقتصادی می­داند. همین رویکرد مارکسیسم را در دید بسیاری از روشنفکران جهان سوم جذاب کرده بود: مارکسیست­ها در واقع به دست­کم گرفتن تفاوت­ها در میان جوامع و فرهنگ­ها گرایش دارند که یکی از دلایل چرخش روشنفکران بسیاری به سوی دیدگاه­های ظریف­تر و فرهنگ­مدارتر است. بسیاری دیگر نیز با مشاهدۀ شکست­های سیاسی یا جنایات بعضی رژیم­های مدعی مارکسیسم، از این مکتب دلسرد و ناامید شدند. با این همه، ایدۀ اصلی مارکسیسم، یعنی اهمیت رابطۀ متقابل گروهه­ای مردم با محیط و تکنولوژی و ایدئولوژی­های در حال تغییر و توسعه، همچنان برای درک تاریخ مهم است.

بسیاری از افکار و برداشت­های خود من متأثر از آموخته­های فراوانی است که از سفر و زندگی در نقاط مختلف دنیا کسب کرده­ام. علاوه بر مجموعاً سه سال زندگی در ایران و چندین ماه در کشورهای مسلمان دیگر، مدت زیادی را نیز در اروپا گذرانده­ام. مخصوصاً لندن را جای بسیار مناسبی برای تحقیق یافته­ام. مدتی استاد مدعو دانشگاه سوربن و پاریس 3 بودم. با ایران­شناسان مهم فرانسوی در تماس بوده­ام و بسیاری از دانشمندان عرب­شناس و دوستان عرب و پاکستانی فراوانی نظیر عصما جیلانی، رهبر تریبون حرکت زنان پاکستان، و عایده حسین، که سفیر پاکستان در امریکا شد، و بسیاری دوستان ایرانی را که بسیاری از آنها اکنون در امریکا هستند، می­شناسم.

از نیکی کدی پرسیده شد که از چه زمانی و چرا به تاریخ زنان علاقه­مند شده است. او می­گوید:

در سال­های 1969 و 1970، وقتی مقالات مرتبط با کتاب حکما، قدیسین و صوفیان را جمع­آوری می­کردم، یک­باره متوجه شدم که در کل کتاب حتی یک مقاله دربارۀ زنان نیست. بلافاصله با الیزابت فرنیا (Elizabeth W. Fernea, 1927-2008) تماس گرفتم و از او خواستم که مقاله­ای در زمینۀ تاریخ زنان بنویسد و او پذیرفت همراه همسرش مقاله­ای بنویسد.[5] علاقه و توجه من در آن زمان انعکاسی از فضای حاکم بر زمانه بود. در آن سال­ها، کتاب مادران رابرت بریفالت (Robert S. Briffault, 1876-1948) دربارۀ مادرسالاری را خوانده بودم که دیگر کسی این روزها آن را نمی­خواند و احتمالاً غالب مطالب آن نادرست است. همچنین، جنس دوم سیمون دوبوار را خوانده بودم و نیز از کتاب راز و رمز زنانه بتی فریدن (Betty Friedan, 1921-2006) خوشم آمده بود. با وجود این همه خواندن، هنوز بحث­های مرتبط با زنان را به نوشته­ها و کارهایم وارد نکرده بودم تا اینکه دیگران نیز به این مباحث علاقه­مند شدند، زیرا من نیز چون بسیاری زنان پژوهشگر دیگر احساس می­کردم اگر زنی دربارۀ زنان بنویسد، به دانشمند درجه دوم تبدیل می­شود. برای مثال، یکی از استادانی که در برکلی می­شناختم تصور کرده بود که من تز دکترای خود را دربارۀ مسایل زنان خواهم نوشت و من از این حرف او خیلی برآشفته شدم. البته برآشفتگی من کاملاً بیهوده و بی­جهت نبود. واقعیت این بود که نوشتن دربارۀ زنان و تاریخ­شناسی زنان کاری درجه دوم محسوب می­شد که قاعدتاً باید فقط پژوهشگران درجه دو صورت می­دادند. در کنفرانسی، وقتی نکته­ای دربارۀ زنان طرح کردم، مردی گفت: ’اوه می­توانم بفهمم چرا شما این موضوع را مطرح کردید.‘ لذا خیلی­ها از وارد شدن به موضوع زنان خودداری می­کردند تا اینکه تعداد علاقه­مندان زیاد شد و گروهی به میان آمدند که حاضر بودند علیه موانع فشار بیاورند و بر این امر پافشاری کنند که ’زنان مهم­اند.‘ خوب، البته تعداد زنان تاریخدان زیاد نبود. در چنین فضایی در اوایل دهۀ 1970 بود که متقاعد شدم باید به موضوع زنان توجه کرد. به دنبال مشاهدۀ اینکه چه مقالات خوبی در کنفرانس­ها -مثلاً کنفرانس­های سالانۀ انجمن مطالعات خاورمیانه- ارائه می­شود، دریافتم که زمان آن فرا رسیده است که مجموعه­ای دربارۀ تاریخ زنان در جوامع مسلمان تألیف و تدوین کنم. لوئیس بک هم همین ایده را داشت. برای همین، با هم اولین مجموعه را جمع­آوری، ویرایش و منتشر کردیم. من مدت­هاست که به موضوع خاورمیانه علاقه­مند شده و به آن پرداخته­ام، ولی هیچ­گاه تحقیقی سترگ و بنیادی دربارۀ آن صورت نداده­ام. بیشتر از مهارت اصلی خودم، که تألیف و ویرایش است، استفاده کرده­ام و مطالب کلی و ایده­های عمومی را در این زمینه طرح کرده­ام که خیلی­ها آن را سودمند یافته­اند.

کدی در پاسخ به این پرسش که آیا خیزش جنبش­های اسلام­گرا بر کار او تأثیر گذاشته است، می­گوید:

در یکی از مقالات اولیه­ام، یعنی ”ریشه­های قدرت علما در ایران مدرن،“ پیش­بینی کرده بودم که قدرت علما رو به کاهش است. این پیش­بینی خلق­الساعه نبود. تقریباً از اولین مقاله­هایم به سیاست و دین پرداخته­ام و لذا، سابقه و زمینه و آمادگی تحلیل عوامل اجتماعی، سیاسی و روان­شناختی منجر به ظهور جنبش­های جدید اسلامی را داشته­ام . . . در یکی از پروژه­های اخیر به مقایسۀ تاریخی نهضت­های اسلام­گرا از قرن هجدهم تاکنون پرداخته­ام و برای این کار سفرهای متعددی به اقصا نقاط جهان اسلام، از سنگال تا سوماترا، کرده­ام. کتابی نیز با عنوان چرا ایران انقلابی شد در دست تهیه دارم.

کدی دربارۀ مباحث و مجادلات شرق­شناسی نیز نکات درخور توجهی طرح می­کند:

فکر می­کنم شرق­شناسی ادوارد سعید کتاب مهمی بود که محور مباحث مهمی قرار گرفت و مناظره­هایی را پیش آورد که مردم را دربارۀ مسایل و اشکالات موجود در رویکرد و شیوۀ برخورد غربی­ها نسبت به خاورمیانه به فکر واداشت. حائز اهمیت است که گفته شود بسیاری از پژوهشگران غربی که از کشورهای استعمارگر برخاسته بودند، گرایش به برخوردهای تعصب­آمیز، مغرضانه یا سوگیرانه نسبت به شرقی­ها و بسیاری ملل دیگر جهان داشتند. کتاب سعید در این زمینه بسیار خوب نوشته شده است. اما این کتاب چند عارضۀ ناخوشایند نیز در پی داشته است و آن پیدایش گرایشی است در رشتۀ مطالعات خاورمیانه که کلمۀ شرق­شناسی را به یک معنای تعمیم­یافتۀ دشنام­گونه به کار می­گیرد و هر کسی را که در هر زمینه­ای موضع غلط دارد شرق­شناس می­نامند، اعم از آنها که طرف نامطلوبی را در جنگ اعراب و اسرائیل می­گیرند تا آنها که خیلی محافظه­کار به شمار می­آیند. در نتیجه، با برچسب شرق­شناس، فرصت هر نوع بحث و غور در آن زمینه را از بین می­برند که برای رشد تفکر زیان‌آور است و فکر نمی کنم خود سعید چنین منظور و استفادۀ شعارگونه­ای از این مفهوم را بپذیرد.

نکته دیگر نقد جالبی است که بعضی منتقدان چپ عرب، مانند صادق جلال­العظم و دیگران، از کتاب ادوارد سعید کرده­اند و آن اینکه سعید از شرق­شناسی غرب موجودی یکپارچه، همگون و ایستا ساخته است که گویی به شکل ذات­گرایانه­ای هرگز تخلفی از آن دیده نشده است. این منتقدان می­گویند سعید در عین حال که به درستی کلیشه­سازی­ها و تصویرپردازی­های ذات­گرایانۀ شرق­شناسان غربی را نسبت به مردم شرق نقد می­کند، خود با شرق­شناسی غربی برخوردی ذات­گرایانه دارد. گویی از دوران یونانی­ها تاکنون یک نوع شرق­شناسی وجود داشته است. فکر می­کنم این نقد مهم است. کتاب سعید بسیار مهم و آگاهی­بخش و مثبت است، اما می­توان آن را به صورت مضر و خطرناکی نیز به کار برد. می­تواند عده­ای را تشویق کند که بگویند شما غربی­ها نمی­توانید تاریخ ما را به درستی مطالعه کنید، شما نباید تاریخ و جوامع ما را مطالعه کنید، چرا که ما یگانه کسانی هستیم که می­توانیم تاریخ خود را به درستی بشناسیم. اگرچه سعید خود چنین موضعی نمی­گیرد، اما این گرایش در بین روشنفکران خاورمیانه وجود دارد. کتاب سعید تأثیر بیشتری در میان سایر ملل آسیایی داشته است. آنها از مسایل مطرح در کتاب سعید بیشتر به هیجان می­آیند. شاید به این سبب که مسایلی چون تضاد اعراب و اسرائیل، که باعث جناح­بندی و قطب­بندی در خاورمیانه است، برای سایر ملل آسیایی مطرح نیست.

در اینجا نوشته را با پرسشی که خود پس از خاتمۀ کنفرانسی در  یوسی­ال­اِی از نیکی کدی پرسیدم، به پایان می­رسانم. از او پرسیدم: وضعیت زنان ایران و تلاش­های حق­خواهانه و آزادی­طلبانآ آنان را در سال­های اخیر چگونه ارزیابی می­کنید؟

اخیراً مقاله­ای با نام ”زنان ایران از 1979 تاکنون“ نوشته­ام که در اواخر تابستان سال 2000 در مجلۀ علمی تحقیقات اجتماعی (شمارۀ ویژه ایران) منتشر شد. در این مقاله، به تغییراتی که در وضعیت ناخوشایند و موقعیت فروتر سال­های 1979 تا 1983 زنان صورت گرفته است اشاره کرده­ام و به نقش بسیار مؤثر مطبوعات زنان در این راه پرداخته­ام؛ نقشی که در تاریخ جهان کم­نظیر است. اگرچه هنوز باید تغییرات بسیاری صورت پذیرد تا زنان در قوانین، در عمل و واقعیت به برابری با مردان برسند، اما چند اصلاح قابل توجه صورت گرفته است که حاصل اعتراضات و کوشش­های آموزشی و آگاهی­بخش بوده است. از آن جمله است تغییراتی در زمینۀ شروط ضمن عقد برای طلاق، موقعیت زنان در عرصۀ قضاوت و دادگستری و کار در سازمان­های دولتی. من به اهمیت ورود زنان به بسیاری حرفه­های جدید و نیز به سازمان­های غیردولتی (NGOs) مرتبط با سازمان ملل اشاره کرده­ام که به­تدریج با معیارهای بین­المللی هماهنگ شده­اند. همچنین، آثار مثبت برخی برنامه­های دولتی بر شرایط زنان را یادآور شده­ام. از آن جمله است توسعۀ سریع سوادآموزی، به­خصوص کلاس­های سودآموزی برای زنان و نیز برنامه­های مهم و مؤثر کنترل موالید که اگرچه به انگیزۀ بهبود وضع زنان پایه­ریزی نشده بود، اما به هر حال به بهبود موقعیت زنان کمک می­کند. علاوه بر این، عوامل دیگری نیز به بهبود نسبی موقعیت زنان کمک کرده و خواهد کرد، مانند گسترش سریع شهرنشینی و ورود تعداد بیشتری از زنان به بازار کار که بیش از آن است آمار رسمی نشان می­دهد. از دیگر عوامل، قدرت و ظرفیتی است که زنان در مبارزات انتخاباتی اخیر و انتخاب اصلاح­طلبان نشان داده­اند. اگرچه هنوز مشکلات و موانع جدی بسیاری وجود دارد، اصلاحات خیلی کند پیش می­رود و علیه مطبوعات زنان و مطبوعات و فعالان اصلاح­طلب حملاتی صورت می­گیرد، اما مجموعۀ عوامل و دستاوردهای کنونی نوید آیندۀ بهتری می­دهند.

[1] نیکی کدی، تحریم تنباکو در ایران، ترجمۀ شاهرخ قائم­مقامی (تهران: امیرکبیر، 1356).

[2] نیکی کدی، ریشه­های انقلاب ایران، ترجمۀ عبدالرحیم گواهی (تهران: قلم 1369).

[3] نیکی کدی، ایران دورۀ قاجار و برآمدن رضاخان: 1175-1304، ترجمۀ مهدی حقیقت­خواه (تهران: ققنوس، 1381).

[4] برای متن کامل مصاحبه بنگرید به

Nancy Gallagher (ed.), Approaches to the History of the Middle East: Interviews with Leading Middle East Historians (UK: Ithaca Press, 1994).

[5] الیزابت و رابرت فرنیا (Robert Fernea) زوج انسان­شناس و متخصص خاورمیانه در دانشگاه تگزاس بودند.