اشکال ناسیونالیسم

امیر حسنپور Amir Hassanpour استاد مطالعات خاورمیانه دانشگاه تورنتو و پیش از آن، استاد مطالعات ارتباطی در دانشگاه‌های کنکوردیا و ویندزر بود. پژوهش‌ها و آثار او به انگلیسی، کردی و فارسی زمینه‌های گوناگونی، از جنبش‌های اجتماعی تا نظریه و روش شفاهی و نوشتاری، نظریۀ مارکسیستی، جامعه‌شناسی زبان و نسل‌کشی را در بر می‌گرفت.

خط ناسیونالیسم فئودالی

جنبش ملی و ناسیونالیسم، از نظر طبقاتی، حرکتی سیاسی و خط ایدئولوژیک-سیاسی طبقۀ بورژوازی است. اما در شرایط تاریخی معین و در بین بعضی از ملت‌های تحت ستم، طبقۀ فئودال علمدار وحدت ”ملی“ در مقابل دشمن یا رقیب خارجی یا بیگانه می‌شود و به این ترتیب، عملکرد و خط مشی آن بر عملکرد و خط مشی بورژوازی منطبق می‌شود یا با آن شباهت بسیار می‌یابد. این حرکت فئودالی روند تاریخی جهان‌شمولی نیست، بلکه پدیده‌ای استثنایی است و در شرایط بسیار مشخصی، مثلاً در گرجستان قبل از ۱۹۱۷، ویتنام قبل از قرن ۱۹ یا کردستان، دیده می‌شود. این خط مشی و عملکرد طبقۀ فئودال را ناسیونالیسم فئودال-پادشاهی نامیده‌اند.[2] کردستان بهترین نمونۀ ناسیونالیسم فئودالی را به دست داده است. این پدیدۀ سیاسی در قرن هفدهم بروز یافت و تا به امروز ادامه دارد و دو مرحلۀ متمایز داشته است: در قرن هفدهم محتوایی مترقی داشت و از اواخر قرن نوزدهم به بعد ابعاد سیاسی متفاوت داشته است.

ناسیونالیسم فئودالی قرون هفدهم و هجدهم

در قرون‌ پانزدهم و شانزدهم میلادی فرایند پیدایش امارات کرد شروع ‌شد و ادامه یافت، به قسمی که در قرن هفدهم قریب ۴۰ امارت کوچک و بزرگ فئودالی مستقر شده بود. این تحول اجتماعی-اقتصادی بر اثر ساکن شدن عشایر کرد و اشتغال روزافزون آنان به کشاورزی شکل گرفت. گاه نیز سلطۀ عشیرۀ کرد بر جمعیت کشاورز غیرکرد و از باب کُرد کردن آنان اعمال شده است. البته باید توجه کرد که کشاورزی و یکجانشینی اقتصاد دامداری عشیره‌ای را به کلی از میدان به در نکرد و همزیستی این دو حتی تا زمان ما ادامه داشته است.

امارت‌ها این خصوصیات را داشتند: ۱. حکومت موروثی بود و از پدر به پسر می‌رسید؛ ۲. هر امارت قلمرو مشخصی داشت که شامل تعداد معینی دهات بود و دهقانان و عشایر تابع امیر بودند؛ ۳. امارت‌ها حاکمیت سیاسی را به درجات متفاوت اعمال می‌کردند، بعضی‌ها مستقل، برخی نیمه‌مستقل و بعضی تابع امرا یا پادشاهان دیگر بودند؛ ۴. در هر امارت، امیر یا خان یا بگ یا آغا فئودال بزرگ و حاکم اصلی بود و فئودال‌ها و رؤسای عشایر کوچک‌تر از او تابع او بودند؛ ۵. هر امارت ارتش فئودالی خود را داشت که وظیفۀ آن حفظ حاکمیت امیر در مقابل تودۀ مردم دهقان، در مقابله با دشمن خارجی، و نیز تجاوز به سرزمین‌های اطراف و گسترش قلمرو فئودالی بود؛ ۶. امارت‌های بزرگ‌تر دارای پرچم و سکه بودند و خطبۀ جمعه به نام امیر خوانده می‌شد؛ و ۷. پراکندگی فئودالی در سراسر کردستان حاکم بود.

سیر محتمل تکامل اجتماعی-اقتصادی می‌توانست این باشد که امارت بزرگی بقیۀ امارت‌ها را تحت سلطۀ خود درآورد و دولت متمرکز فئودالی ایجاد شود. اما چنین نشد. در غرب و شرق کردستان دو قدرت بزرگ فئودالی، یعنی امپراتوری فئودالی صفوی و امپراتوری فئودالی عثمانی، سر بر آوردند. شاهان صفوی در اجرای سیاست تمرکز فئودالی استقلال امارت‌ها را تهدید کردند. آنها سرنگونی سلطۀ امارت‌ها و اعزام حکام از اصفهان را به اجرا درآوردند. امارت‌ها در مقابل سیاست تمرکز فئودالی صفوی به شدت مقاومت کردند. سلاطین عثمانی هم که خود همین سیاست تمرکز را دنبال می‌کردند، می‌کوشیدند از ستیزۀ امارت‌ها علیه رقیب صفوی خود استفاده کنند. عثمانی‌ها از طریق یکی از مأموران عالی‌رتبۀ خود، ادریس بتلیسی که کرد بود، به امارت‌ها قول دادند که در صورت پشتیبانی از عثمانی در جنگ با صفویه، عثمانی استقلالشان را به رسمیت بشناسند. شاهان صفوی بارها برای سرنگونی حکومت امارت‌ها لشکرکشی کردند و سراسر قرن هفدهم میلادی عرصۀ مبارزۀ امارت‌ها با امپراتوری صفوی و عثمانی شد.

در نتیجۀ این جنگ‌ها که بیش از یک قرن طول کشید، اولاً تکامل اجتماعی-اقتصادی جامعه سد شد. رشد امارت‌ها با رشد کشاورزی و پیدایش دهات و شهرهای فئودالی و حتی تجارت در محدودۀ اقتصاد فئودالی همراه بود. شرکت امارت‌ها در جنگ یکی از دو امپراتوری یا پرداختن آنها به جنگ‌های مقاومت تحت رهبری فئودال‌ها باعث اتلاف نیروهای مولده شد و نیروی انسانی در نتیجۀ قتل‌‌عام‌های وسیع، کوچ اجباری، قحطی و بیماری، از بین رفتن پل‌‌ها، آبادی‌ها، مزارع، باغ‌ها، قنوات و مانند اینها یا پرورش اسب و ابزار جنگی به جای دام و ابزار کشاورزی از بین رفت.[3]

نتیجۀ دوم این جنگ‌ها آن بود که اوضاع ناشی از جنگ باعث بیداری سیاسی در شرایط جامعۀ فئودالی شد که شکل مقاومت ”ملی“ در مقابل ”بیگانه“ را به خود گرفت. بیداری سیاسی در بین روشنفکران آن زمان (روحانیت، شعرا، امرای تحصیل کرده) و نیز در بین توده مردم در به‌یت‌ها (منظومه‌های عامیانه) به ظهور رسید: ۱. شرف‌الدین بدلیسی، از خانوادۀ امرای بدلیس، کتاب تاریخ کردستان شرفنامه (1596م) را تألیف کرد و در مقدمۀ آن گفت که علت نوشتن تاریخ این است که این ملت فراموش‌شده‌اند و با نوشتن شرفنامه می‌خواهد آنها را از بوته فراموشی درآورد. شرف‌الدین فصل‌های کتاب را برحسب درجۀ استقلال امارت‌ها تنظیم کرده است و از امرایی که ”عَلَم سلطنت برداشته‌اند“ شروع کرده و با امرایی که غیرمستقل‌اند به پایان می‌رساند. او معیارهای اعمال حاکمیت سیاسی یا استقلال را خواندن خطبۀ نماز جمعه به نام امیر و ضرب سکه ذکر کرده است. ۲. احمد ‌خانی، شاعر بزرگ، منظومۀ عامیانۀ (به‌یت) مه‌م ‌و زین را به شعر عروضی درآورد (۱۶۰۸م)[4] و در مقدمۀ آن تحلیل بسیار مهمی از شرایط زمان خود به دست داد. او کردها را با روم و عرب و عجم مقایسه می‌کند و آنها را در زمینه‌های مختلف (شجاعت، سخاوت، زبان و کتابت و هنر) از آنها برتر یا لااقل هم‌ردیف آنها ارزیابی می‌کند و می‌گوید که بدبختی این است که این قوم مورد تجاوز آنان قرار گرفته و کشتار و ویرانی ناشی از تجاوز آنها را از پای در می‌آورد و این تقصیر امرای کرد است که به علت نفاق و دشمنی نمی‌توانند متحدانه در مقابل دشمن بایستند. خانی در این مقدمه به صراحت می‌گوید تقصیر از شاعر و فقیران نیست، بلکه حکام و امرا مقصرند. در جای دیگر نیز می‌گوید اگرچه تابعیت این سه قوم عار است، ولی این عیب و عار از آنِ افراد نامدار است. او ”تمرد و شِقاق“ امرا را عامل اصلی زیردست ماندن و مغلوب بودن می‌داند و می‌گوید اگر متحد بشویم و ”پادشاهی“ داشته باشیم هر سه قوم را تحت اسارت خود در می‌آوریم. خانی در جای دیگر می‌گوید که خودش فرد بی‌کمالی ا‌ست، اما نه از لحاظ ”تعصب عشیری“ (تعصب ملی). می‌گوید با نوشتن کتاب زبان مادری، خود را حیات بخشیده است و از شعرای قدیمی که فراموش شده‌اند (حریری، جزیری) نام می‌برد و می‌گوید عَلَم‌ آنها را دوباره برخواهد افراشت. خانی از داستانی که در فولکلور بسیار رایج است برای بیان مقصودش استفاده می‌برد که نزدیکی او را به تودۀ مردم نشان می‌دهد. مه‌م (مرد) و دختری با نام زین عاشق همدیگرند، اما به علت نفاق‌افکنی شخصی با نام بَکر ابتدا مه‌م کشته می‌شود و سپس زین با شنیدن خبرِ مرگِ مه‌م خودکشی می‌کند. هر دو عاشقِ ناکام را در جوار هم دفن می‌کنند. مدتی بعد متوجه می‌شوند که کشته شدن هر دو عاشق در اثر نفا‌ق‌افکنی بَکر بوده است. می‌خواهند او را بکشند، ولی او به قبر مه‌م و زین پناه می‌برد، اما او را در همان‌جا به قتل می‌رسانند. از خون بکر (عامل نفاق و تفرقه) درخت خاری می‌روید که ریشه در خاک می‌دواند و حتی در قبر (در آن دنیا) نیز مانع یکی شدن دو عاشق می‌شود. با توجه به بحثی که خانی در ساقی‌نامۀ کتاب می‌کند واضح است که او مه‌م و زین را به دو بخش کردستان (بخش تحت سلطۀ صفوی و عثمانی) تشبیه می‌کند و نفاق‌افکنی بکر در واقع تفرقه و نفاق امرا و فئودال‌ها است. خانی علاوه بر مه‌م و زین اولین فرهنگ لغت کردی (عربی-کردی) را تألیف کرد و دربارۀ این فرهنگ هم می‌گوید که آن را برای مشاهیر و بزرگان تألیف نکرده، بلکه برای نوجوانانِ کرد تألیف کرده است. ۳. مهم‌ترین بیان آگاهی سیاسی تودۀ مردم را در فولکلور می‌توان پیدا کرد. به‌یت دمدم که مقاومت کردهای برادوست را در مقابل شاه عباس صفوی بیان می‌کند در سراسر کردستان و در مناطقی که این شکل فولکلوری (به‌یت) را دارند به لهجۀ شمال و جنوب هنوز خوانده می‌شود.

خط سیاسی رهبران فئودال قرن هفدهم درست همان بود که خانی توضیح داده است: ۱. دفاع از استقلال و حاکمیت امارات؛ ۲. متحد کردن تودۀ مردم تحت عنوان غزا یا جنگ بین کرد و عجم یا کرد و روم (عثمانی)؛ 3. اتکا به یکی از دو قدرت علیه قدرت دیگر و حمله به دیگر امارات به طرفداری از یکی از دو قدرت؛ 4. وحدت گذرا و گاه و بی‌گاه بین چند امارت. وحدت امارات علیه دو قدرت یا یکی از آنها امری استثنائی بود. روند کلی وابستگی به یکی از دو قدرت برای حفظ استقلال خود بود. احمد خانی به این جنبه از خط سیاسی امارات به شدت اعتراض کرده است. این خط مشی در ادامه‌دهندگان معاصر ناسیونالیسم فئودالی (رؤسای بارزان از ۱۹۶۳ به بعد، و حزب دموکرات کردستان (ح.د.ک.) ایران در سال‌های ۱۳۴۰ و نیز در ح.د.ک. کنگرۀ سوم) دیده می‌شود؛ 5. تضاد منافع بین تودۀ مردم (دهقانان) و رهبری فئودالی وجود داشت. احمد خانی علت شکست را تفرقه‌طلبی رهبران فئودال می‌داند که قبلاً به آن اشاره شد. رهبری فئودالی فقط دفاع از قلمرو امارت خود را در نظر داشته و برای حفظ آن به یکی از دشمنان متکی می‌شد و به دیگر متحدان خود (سایر امارات) تجاوز می‌کرد. این خط مشی در تضاد با منافع تودۀ دهقانی بود.

امارت‌ها نتوانستند کاری از پیش ببرند و بعد از ده‌ها سال جنگ، کردستان بین دو قدرت فئودالی تقسیم شد. کار سرکوب امارت‌ها تا اواسط قرن نوزدهم ادامه یافت و آخرین شورش‌های امارات در اواسط قرن نوزدهم صورت گرفت و به شکست انجامید. شورش محمد پاشای رواندز منطقۀ بسیار وسیعی را در بر گرفت. او نمونۀ بسیار خوبی از رهبری فئودالی بود و سعی داشت که همۀ امارات را با زور تحت لوای خود درآورد.[5] همچنین، مقاومت امارت بوتان و بدرخانی‌ها در اواسط قرن نوزدهم نشان داد که در این قرن و حتی پیش از آغاز عصر امپریالیسم، هنگامی که قلمروهای عثمانی و ایران عرصۀ کشمکش قدرت‌های استعماری اروپایی (انگلیس، فرانسه، روس، آلمان) شده بود، فئودال‌های کرد هم درگیر این کشمکش‌ها شدند.[6]

ناسیونالیسم فئودالی در عصر امپریالیسم

از دست رفتن استقلال سیاسی امارات به معنای از بین رفتن طبقۀ فئودال نبود. طبقۀ‌ فئودال از این پس بدون داشتن حاکمیت مستقل و قلمرو حکومتی مستقل یا نیمه‌مستقل همچنان نظام فئودالی را حفظ کرد و برای به دست آوردن حاکمیت مجدد تلاش خود را ادامه داد. با آغاز عصر امپریالیسم، این طبقه در سراسر جهانِ تحت سلطه (آسیا، افریقا، امریکای جنوبی) و از جمله در این منطقه به پایگاه اجتماعی امپریالیسم تبدیل شد. در امپراتوری عثمانی، سلطان عبدالحمید جیش ”حمیدیه“ را ساخت که عبارت بود از نیروی نظامی فئودال‌های کرد که برای سرکوب نهضت آزادی‌خواهانۀ خلق کرد، خلق ارمنی و نهضت‌های آزادی‌خواهانۀ ملل اروپای تحت سلطۀ عثمانی به کار گرفته می‌شد. فئودال‌های کرد در مقابل امتیازاتی چند به بخشی از ارتش فئودالی سلطان مرتجع و وابسته به امپریالیسم تبدیل شدند.[7] در حالی‌که بخشی از فئودال‌های کرد به بخشی از طبقۀ فئودال تحت رهبری رژیم عثمانی و قاجار و بعدها پهلوی و ملک فیصل تبدیل شدند، بخش دیگری از فئودال‌های کرد سعی کردند از طریق وابسته شدن به روس و انگلیس حکومت فئودالی کردستان را تأسیس کنند. شیخ طه در دهۀ ۱۹۱۰ به تزار روس چنین پیشنهادی کرد و شریف پاشا اندکی قبل از پایان جنگ اول، هنگامی‌ که انگلیس‌ها بر بین‌النهرین و بخش‌های جنوبی کردستان مسلط می‌شدند، طرحی به دولت انگلیس ارائه داد که به موجب آن یک کردستان مستقل تحت قیمومیت انگلستان به وجود آید. سرپرسی کاکس (Sir Percy Cox, 1854-1937)، مسئول سیاسی نیروهای امپریالیسم انگلیس در خاورمیانه (بین‌‌النهرین)، دربارۀ طرح شریف پاشا نوشته است که این طرح دقیقاً مشابه طرحی بود که خود دولت انگلیس برای ادارۀ متصرفات خود بعد از پایان جنگ تهیه دیده بود.[8] خط این بخش از فئودال‌های کرد ایجاد کردستان ”مستقل“ تحت‌الحمایۀ قدرت‌های امپریالیستی بود که در آن نظام فئودالی ادامۀ حیات بدهد و خودشان حاکمان وابسته باشند.

در آغاز قرن بیستم، به ویژه تحت تأثیر انقلاب بورژوادموکراتیک 1908، ترک‌های جوان در بخش عثمانی کردستان و نیز در استانبول که فئودال‌ها و سران تبعیدی عشایر کرد زندگی می‌کردند، محافل سیاسی و ادبی کرد تشکیل شد که دارای تشکیلاتی ظاهراً متفاوت از رهبری عشایری بودند. اما اکثریت مؤسسان و رهبران این محافل فئودال‌ها و رؤسای عشایر بودند و وجود عده‌ای عناصر ناسیونالیست (روشنفکران روحانی و طلاب و غیره) و نیز بورژوازی تجاری تغییری در ماهیت فئودالی این تشکیلات نمی‌داد، زیرا حرکت ناسیونالیسم فئودالی بر آن غلبه داشت. حتی تجمع بیشتر این محافل در تشکیلاتی با نام ”خویبون“ تغییری در ماهیت فئودالی رهبری به وجود نیاورد و در واقع، آن را عیان‌تر ساخت. خویبون نیز در خط ناسیونالیسم فئودالی بود، گرچه عناصر دموکراتیک و آزادی‌خواه نیز در آن جمع بودند. حرکت شیخ محمود و تشکیل دولت سلطنتی او بلافاصله بعد از جنگ اول نیز از چنین خصلتی برخوردار است: رهبری فئودالی و تحکیم نظام فئودالی با شرکت خرده‌بورژوازی شهر، مخصوصاً شهر سلیمانیه، و عناصر دموکرات و آزادی‌خواه این ”طبقه“ (خرده‌بورژوازی). مخالفت شیخ محمود با مقامات انگلیسی حاکم بر عراق تغییری در این جریان نمی‌داد، زیرا حرکت او در آغاز با تأیید انگلستان همراه و ماهیت سلطۀ او نیز فئودالی بود. مخالفت شیخ محمود با مقامات انگلیسی از موضع ضد امپریالیستی نبود. حرکت اسماعیل آغا سمکو نیز در همین خط بود.

ادامه‌دهندگان خط ناسیونالیسم فئودالی در دو دهۀ بعد رؤسای عشایر بارزانی (ملامصطفی، 1963-1975) و سپس به صورت ”قیاده موقت“ و نیز حزب دموکرات کردستان ایران (کنگرۀ دوم)، خط احمد توفیق و کنگرۀ سوم خط قاسملو-توده‌ای و کنگرۀ چهارم (هر دو خط قاسملو و توده‌‌ای) بودند. عملکرد خط ناسیونالیسم فئودالی دار و دستۀ ملا‌مصطفی چنین بود:

  1. تقویت و تحکیم سلطۀ طبقۀ فئودال از طریق سرکوب خواسته‌های دهقانان و انتظاراتی که از جنبش داشتند تحت عنوان جنبش ملی (”شۆرش،“ ”کوردایه‌تی“)، گماردن فئودال‌ها به پست‌های مهم نظامی و سیاسی به‌ویژه بعد از انشقاق 1964 و کنگرۀ ششم ”پارت دموکرات،“ تشدید استثمار فئودالی از طریق گرفتن پول نقد و جنس از دهقانان به بهانۀ ”کمک به جنبش.“
  1. تشدید استبداد فئودالی و سازماندهی و تشکیلات‌سازی برای این استبداد: منظور از استبداد فئودالی سلطۀ سیاسی طبقۀ فئودالی است که قبلاً در سطح ده یا دهات به دست مالک فئودال اعمال می‌شد و بعد از 1964 و به خصوص بعد از 1966 از طریق سلطۀ ”پارت دموکرات کردستان عراق“ و نیروی پیشمرگه شکل سازمانی و تشکیلاتی در سراسر مناطق به اصطلاح آزادشده پیدا کرد. این سازماندهی استبداد فئودالی در مناطق آزادشده بعدها به صورت بسیار منسجم درآمد و دارای دستگاه جاسوسی ”پاراستن“ بود که شعبه‌ای از ساواک بود و زندان داشت؛ مخالفت با هر نوع تحول دموکراتیک (ایجاد تشکلات دهقانی، تقسیم اراضی فئودال‌ها، تخفیف بهرۀ مالکانه، آزادی زنان، سوادآموزی، توسعه و ارتقای فرهنگ انقلابی و مانند اینها)؛ سرکوب آزادی‌های دموکراتیک و برقراری اختناق شدید بین مردم و در صفوف پیشمرگه و از جمله تعقیب پیشمرگه‌هایی که آثار انقلابی می‌خواندند، ممنوعیت مبادله و فروش این قبیل آثار در مناطق آزاد شده؛ مخالفت با هرگونه حرکت و فعالیت و تبلیغات و تشکیلات انقلابی با این بهانه که کرد کرد است و ملت کرد و کردستان به بیش از یک حزب احتیاج ندارد و ”پارت“ (ح.د.ک. کردستان عراق) یگانه حزب کردستان است (تز ”تاقه حیزب“) و این در حالی بود که تشکلات ارتجاعی چون ساواک و پان‌ایرانیست‌های پزشکپور و کاژیکی‌ها آزادی فعالیت داشتند؛ دار و دستۀ بارزانی و نوکرانش سامی عبدالرحمن و احمد توفیق مبارزینی چون سلیمان معینی، دکتر شوان و ده‌ها تن از رهبران حزبی مخالف خط ارتجاعی بارزانی را ترور کردند. بارزانی همیشه مخالف هر نوع تشکل حزبی بود، اما بعد از انشقاق 1964 نتوانست ”پارت دموکرات“ را منحل کند، زیرا وجود سال‌ها تشکل حزبی (هیوا و پارت و . . .) و نقشی که بعد از جنگ جهانی دوم در جنبش ایفا کردند و نیز به دلایل دیگر انحلال آن ”وجهۀ“ دار و دستۀ عشیره‌ای‌اش را از بین می‌برد. کاری که بارزانی کرد تبدیل ”پارت“ به ارگان اجرایی و تشکیلاتی رؤسای عشیرۀ بارزان و دیگر مرتجعان هم‌مسلک‌شان بود و این کار به خصوص در کنگرۀ ششم شکل رسمی به خود گرفت. بارزانی همیشه از دید ارتجاع فئودالی به رهبران حزبی که از اهالی شهر و از روشنفکران انقلابی و آزادی‌خواه بودند بدترین توهین‌ها را می‌کرد. سایر تشکلاتی که از قبل وجود داشت مانند سازمان زنان و جوانان و دانش‌آموزان همه جنبۀ تشریفاتی و یا اجرایی خط فئودالی را پیدا کردند؛ تبلیغ شوونیسم ملی و فرهنگ ارتجاعی فئودالی (تبلیغ دشمنی با خلق عرب و تحقیر کردن و توهین به عرب‌ها)، تبلیغ به نفع رژیم ارتجاعی شاهنشاهی و صهیونیسم، تبلیغ نژادپرستی (آریایی بودن کردها و سامی بودن عرب‌ها)، ترویج ادبیات ارتجاعی (اشعار و موسیقی و نمایش‌نامه و غیره از طریق ”رادیو کردستان“ و مطبوعات) به زبان کردی که نقش هه‌ژار در ترویج این نوع ادبیات ارتجاعی قابل توجه است، وقتی استفاده از زبان کردی برای بیان و تبلیغ انقلابی ممنوع بود؛ استقرار نظام قضایی عشیره‌ای و فئودالی براساس عرف فئودالی یا اصول شرع مخصوصاً اعمال قصاص؛ نیروی نظامی (پیشمرگه) از لحاظ مضمون و محتوا شکل ارتش فئودالی داشت. ”تقسیم زمین“ که در زمان بارزانی صورت گرفت عبارت بود از گرفتن زمین چند فئودال مخالف خودش و اعطای آن به فئودال‌های طرفدار خودش؛ تضاد بین فئودال‌ها همیشه وجود دارد.
  1. وابستگی کامل به امپریالیسم و رژیم صهیونیستی و ارتجاع پهلوی: عدم اتکا به تودۀ خلق کرد و انقلاب عراق، حتی نیروی سیاسی خلقی را نیز می‌توانست به بی‌راهۀ وابستگی به امپریالیسم بکشاند. در حالی که رهبری جنبش در کردستان عراق بعد از 1964 رهبری فئودالی بود و پایگاه اجتماعی امپریالیسم بود، بارزانی از سال 1964 کرنش به رژیم‌های ارتجاعی شاه و ترکیه را شروع کرد و کردهای ایران و عراق را از طریق خیانتکارانی چون احمد توفیق و با کشتار انقلابیونی چون معینی و شوان و غیره از مبارزه علیه این رژیم‌های ارتجاعی بر حذر داشت. در سال‌های 1970 و به‌ویژه بعد از توطئۀ کیسینجر-بارزانی کردستان عراق به پایگاه امپریالیسم امریکا و رژیم اشغالگر فلسطین و به پایگاهی علیه انقلاب عراق و ایران و دیگر خلق‌های خاورمیانه تبدیل شد. کردستان عراق با فداکاری تودۀ مردم و پیشمرگه‌ها از سلطۀ رژیم حاکم بر بغداد (ارتجاع بعث اول، دو عارف، بعث دوم) آزاد شد، اما تحت سلطۀ کامل ارتجاع شاهنشاهی و اربابان امپریالیستی و صهیونیستی او درآمد. بارزانی به صراحت به کیسینجر و نیز خبرنگاران مطبوعات امپریالیستی گفت که می‌خواهد کردستان را در اختیار امریکا بگذارد. این حرکت بارزانی درست ادامۀ حرکت شریف پاشا و شیخ طه بود که در اوایل قرن بیستم می‌خواستند دولت ”مستقل“ فئودالی تحت‌الحمایۀ قدرت‌های امپریالیستی ایجاد کنند. سرکوب جنبش ملی کردهای ایران به دست بارزانی (از طریق احمد توفیق) و سرکوب جنبش کردهای ترکیه (به دستور ارتجاع ایران و ترکیه و امریکا) نیز در خط امیران در قرن 17و 18 و 19 بود.

خط مشی و عملکرد ح.د.ک. ایران نیز مانند رهبری فئودالی بارزانی بود:

  1. تقویت و تحکیم سلطۀ طبقۀ فئودال: در شرایطی که فئودال‌ها به حملات مسلحانه و متشکل علیه دهقانان دست می‌زدند‌-مثلاً ترگور اوایل فروردین 1358-‌در حالی که ستون فقرات نظام فئودالی یعنی رژیم شاه (نمایندۀ فئودال‌ها و کمپرادورها) سرنگون شده و دهقانان به پا خاسته‌اند، ح.د.ک. تحت این عنوان که همه کُردند و کُرد در مقابل عجم قرار دارد، نه کرد در مقابل کرد و مسئلۀ دهقان و فئودال مطرح نیست؛ در چنین شرایطی، به جای تعمیق دستاوردهای انقلاب و تأمین دموکراسی واقعی (سرنگونی فئودالیسم) ح.د.ک. از این عملِ انقلابی دهقانان و سازمان‌های سیاسی انقلابی جلوگیری کرد و به جای اسلحه کشیدن علیه فئودال‌ها، علیه سازمان‌های سیاسی انقلابی و دهقانان اسلحه کشید و این چیزی جز پشتیبانی از یک طرف این جنگ (طرف فئودالی) نبود. از استدلال‌های عوام‌فریبانه و ناسیونالیستی ح.د.ک. این بود که مطرح کردن مسئلۀ فئودال‌ها و تقسیم زمین باعث می‌شود فئودال‌ها جاش شوند و تقسیم زمین یا درست کردن اتحادیۀ دهقانی یعنی جاش‌سازی. تجربه نشان داده است که فئودال‌ها به مثابۀ یک طبقۀ جاش هستند و در زمان جمهوری خودمختار مهاباد 1324-1325 فئودال‌ها حتی در قدرت دولتی جمهوری شرکت داده شدند (پست‌های وزارت و مقامات نظامی) و رهبری جمهوری نیز کاری به زمین‌هایشان نداشت، اما آنها جاش بودند و پنهانی با رژیم شاه و سفیر امریکا در تهران برای سرنگونی جمهوری مهاباد تماس داشتند. تجربۀ انقلابی نشان داده است که سرنگونی قدرت فئودالی آن هم به دست خود دهقانان مهم‌ترین عامل از بین برندۀ جاش است. ح.د.ک. در بهار 1358 و بعد از آن علناً دهقانان منطقۀ مُکریان را تهدید کرد که حق ندارند اتحادیۀ دهقانی درست کنند. ح.د.ک. به رهبری کریم حسامی به اوطمیش حمله کرد. او به دهقانان گفت که در کردستان فقط یک حزب است و آن ح.د.ک. است و هر کاری باید با تصویب آن صورت گیرد. ح.د.ک. به ”جمعیت راه‌ رهایی زحمت‌کشان“ اخطار کتبی داد که کار تقسیم زمین و تأسیس اتحادیۀ دهقانی را قطع کنند.
  1. استثمار فئودالی و اعمال قدرت استبدادی: ح.د.ک.، مانند دار و دستۀ بارزانی، از دهقانان بیگاری می‌کشید، آنها را به بهانه‌های مختلف جریمه می‌کرد، از دهقانان مالیات سرانه (هزار تومان از هر خانوار در بعضی مناطق سردشت در سال 1358، گرفتن بارانه به مبلغ زیاد و به زور در مناطق مرزی، گرفتن حق عبور از مرغ و بز و گوسفند و از لبنیات در جاده‌ها، استفاده از قاطر و اسب و الاغ دهقانان به رایگان و…) می‌گرفت. حتی اگر خرید محصولاتی از قبیل گندم، آرد و لبنیات مطرح بود، قیمت ناچیزی می‌پرداخت. ح.د.ک. ادعا می‌کرد که در کردستان ”قدرت اجرایی“ در دست اوست و هیچ کاری بدون رضایت آنها نباید انجام شود و مخالفت با ح.د.ک. ممنوع است. حتی فروش نشریه‌ای که از ح.د.ک. انتقاد می‌کرد ممنوع بود که نمونۀ آن حمله به مقر پیکار در بوکان به بهانۀ فروش نشریه بود. فئودال‌ها یا جاش‌هایی که به دست نیروی چپ و به درخواست دهقانان بازداشت می‌شدند با ارعاب و تهدید ح.د.ک. باید آزاد می‌شدند. بعد از 26 آبان 1358 که ح.د.ک. دوباره به شهرها برگشت، در مهاباد اعلامیه پخش کرد و به مردم دستور داد که برای حل اختلافات و مشکلات خود به ح.د.ک. مراجعه نکنند، زیرا ح.د.ک. ادارۀ دادگستری نیست و مردم باید برای حل اختلافات و مشکلات خود به ادارات دولتی مراجعه کنند، با این همه در همان زمان اعلامیه داد که ماهی‌گیری در دریاچۀ سد بدون اجازه ح.د.ک. ممنوع است و متخلف به شدت مجازات خواهد شد. در زمان حاکمیت ح.د.ک. در شهر تقسیم مواد کمیاب مانند نفت و بنزین عمدتاً برای رفع احتیاجات آنها انجام می‌شد. حمله به نیروهای چپ و ترورهایی مثل ترور کاک صلاح شمس برهان،[9] از جمله اقدامات عادی ح.د.ک. بود. مخالفت‌ها و مزاحمت‌های متعدد که ح.د.ک. علیه یه‌کیتی نیشتمانی به عمل می‌آورد و پشتیبانی قاطعانه و سرسختانه از قیاده موقت تا شهریور 1360، نشان‌دهندۀ هم‌مسلکی این دو جریان ارتجاعی بود. جزئیات این همکاری ارتجاعی با قیاده در شهریور 1360 بعد از حملۀ قیاده به اشنویه تا حدی در رادیوی ح.د.ک. بیان شد و اقرار کردند که در حالی که به دنبال انقلاب 1357 همۀ مردم کردستان و سازمان‌های سیاسی مترقی و انقلابی ایران خواستار اخراج رهبران قیاده از ایران بودند، ح.د.ک. با این کار مخالفت کرده است.
  1. رهبری فئودالی و وابسته: در این دوره رهبری ح.د.ک. در سال 1352 (زمان اوج‌گیری رقابت ارتجاع بعثی و شاهنشاهی) طبق برنامۀ دولت بعثی عراق و به وسیلۀ قاسملو و حزب توده به وجود آمد. نزدیکی ح.د.ک. کنگرۀ سوم به بعث واضح‌تر از آن است که نیازی به توضیح داشته باشد. ائتلاف قاسملو و حزب توده برای برپایی ح.د.ک. در زمان ”ماه عسل“ شوروی و بعث صورت گرفت و اندکی بعد از کنگرۀ 4 توده‌ای‌ها به عنوان جاش اخراج شدند. آنچه رهبری ح.د.ک. را فئودالی-عشیره‌ای می‌کرد، خط مشی سیاسی آنها بود، نه ترکیب اعضای آن. در سطح رهبری و مقامات حساس حزبی هم فئودال‌ها شرکت داشتند و هم عناصر خرده بورژوازی تحصیل‌کردۀ شهری. بی‌تردید عدۀ زیادی از اعضا و هواداران آن عناصر آزادی‌خواه و دموکرات بودند که در خط ناسیونالیسم خرده‌بورژوازی بودند. اما آنچه تعیین‌کنندۀ ماهیت هر حزب یا تشکل سیاسی است، خط‌‌ مشی رهبری و عملکرد آن است. خط مشی و عملکرد رهبری این حزب به نحوی بود که فئودال‌ها و عناصر بورژوازی شهر و حتی دهقانان ثروتمند در این حزب امیدی به حفظ منافع خود می‌دیدند. افسران و دیگر عناصر فراری ارتش شاهنشاهی نیز به این حزب امید بسته‌ بودند و به درون آن خزیدند.
  1. تبلیغ شوونیسم ملی: تبلیغ علیه ”عجم“ها و استفاده از اختلاف شیعه و سنی برای بسیج مردم که رکن اساسی تبلیغات بسیج‌گرانۀ ح.د.ک. بود و در نمونۀ بسیار ابتدایی اخطاریه‌های متعدد ح.د.ک. به مردم در دهات ترک‌نشین منطقۀ نقده و سلدوز آمده بود که در تابستان‌ 1360 از رادیو کردستان خوانده می‌شدند.
  1. وابستگی به امپریالیسم: رهبری ح.د.ک. کنگرۀ سوم (قاسملو-توده‌ای) وابستگی به سوسیال امپریالیسم روس و بعث را در دوران نزدیکی این دو آشکار ساخت. بعد از کنگرۀ چهارم و اخراج توده‌ای‌ها، قاسملو بارها وفاداری ح.د.ک. را به حامیان بین‌المللی‌اش یادآوری کرده است. ح.د.ک. اسلحه و مستشار از بعث می‌گرفت. مخالفت ظاهری، اما همکاری با جریانات ساواکی و سلطنت‌طلب چون کوری‌ره‌ش و شیخ عثمان و غیره نمونۀ دیگر بود. ح.د.ک همیشه این تز را بین مردم تبلیغ می‌کرد که ”بدون پشتیبانی یک قدرت خارجی ملت کرد نمی‌تواند موفق شود،“ ”ملت کرد همیشه تنها بوده است و حالا که بعث کمک می‌کند نباید این کمک را رد کرد.“ این استدلال‌ها دقیقاً همان بود که دار و دستۀ بارزانی برای توجیه وابستگی خود به امریکا و رژیم صهیونیستی در اسرائیل و رژیم شاهنشاهی به کار می‌برد. در قرن هفدهم و هجدهم امرای کرد وابستگی به یکی از دو دولت عثمانی یا ایران را پیشه خود ساختند، در عصر امپریالیسم فئودال‌های کرد وابستگی به یکی از قدرت‌های اروپایی را نیز برای حفظ منافع خود در پیش گرفتند. در سال‌های 1340 و 1350 فئودال‌های بارزان به امریکا-اسرائیل-شاه پناه بردند.

 

خط ناسیونالیسم بورژوایی

در بررسی ناسیونالیسم فئودالی دیده شد که قبل از اینکه بورژوازی کُرد به وجود آید و خط ناسیونالیستی خود را ارائه دهد، طبقۀ فئودال در کردستان ناسیونالیسم فئودال-پادشاهی را مطرح کرد. از ویژگی‌های مهم جنبش ملی کردستان انطباق مواضع سیاسی این دو طبقه و در عین حال تفاوت آنها بود. عواملی چند این انطباق یا هم‌سویی خط مشی دو طبقه را شدت و تداوم بخشید. یکی از این عوامل دیرپایی نظام فئودالی در کردستان و ضعف شدید بورژوازی و رودررو قرار گرفتن هر دو طبقه در مقابل دولت‌های مرکزی است. در نظر نداشتن وجود ناسیونالیسم فئودالی و ناسیونالیسم بورژوازی به طور هم‌زمان و سابقۀ طولانی‌تر ناسیونالیسم فئودالی باعث می‌شود که ح.د.ک. سال‌های 1320 و 1330 را با ح.د.ک. کنگرۀ 2 و 3 و 4 یکی بدانیم و اینها را هم در خط ناسیونالیسم بورژوازی قرار بدهیم.

بورژوازی کرد به شکل بورژوازی تجاری در بعضی از شهرهای بزرگ‌تر کردستان عثمانی و ایرانِ زمان قاجاریه پدید آمد. تجارت با روسیۀ تزاری و بعضی از مراکز بزرگ تجاری عثمانی از عوامل رشد این بورژوازی بود. این بورژوازی با سقوط رژیم تزاری و با تجزیه عثمانی ضربات سنگینی متحمل شد. اولین بار که موضع بورژوادموکراتیک از موضع فئودالی اندکی متمایز شد در اشعار حاجی قادر کویی (1815-1896) بود. اما این هنوز اولین طلایه بود. تا قبل از جنگ ضد فاشیستی و از سال 1941، در دوران جنگ امپریالیستی دوم، طبقۀ فئودال و بورژوازی تجاری هم از لحاظ سیاسی و هم از لحاظ تشکیلاتی وحدت داشتند؛ مثلاً در تشکیلات ”خویبون“. در آغاز سال‌های 1940، محافل و افراد بورژوادموکرات از نظر تشکیلاتی تا حد زیادی از جریان‌ها و تشکلات فئودالی جدا شدند. این جدایی به معنای جدایی همیشگی نبود و در سال‌های 1960 دوباره وحدت صورت گرفت: بارزانی به عراق برگشت و درخواست رهبران پارت برای قبول ریاست مطرح شد. در هر حال، جدایی این دو طبقه از یکدیگر از طریق تشکیلاتی چون حزب هیوا عراق و کوملۀ ژ.ک. ایران در 1332 صورت گرفت. ژ.ک. با گروهی از تجار و بازاریان و ملایان آزادی‌خواه و تحت تأثیر حرکت مشابه در عراق و با کمک این حرکت به وجود آمد. ژ.ک. مواضع ضد فئودالی داشت؛ مثلاً عدم قبول عضویت فئودال‌ها از اصول تشکیلاتی‌اش بود. آنها رؤسای عشایر و فئودال‌ها را عامل عقب‌ماندگی خلق می‌شناختند.[10] از شعارهای ژ.ک. ”زنده باد کرد و کردستان بزرگ“ بود که روی جلد مجلۀ نیشتمان چاپ می‌شد. تبدیل کومله ژ.ک. به حزب دموکرات کردستان در دو سال بعد با تغییراتی در رهبری و خط مشی صورت گرفت. شعار ”کرد و کردستان بزرگ“ حذف و فعالیت در چارچوب ایران مطرح شد، اما از نظر موضع ضدفئودالی ح.د.ک. نسبت به ژ.ک. عقب‌تر بود و در تأسیس دولت خودمختار به جای تکیه بر دهقانان و سرنگونی فئودالیسم که پایۀ اجتماعی امپریالیسم انگلو-‌امریکایی ‌و رژیم شاه بود، با فئودال‌ها سازش کرد و آنها را حتی در حکومت شرکت داد و به همین دلیل جمهوری خودمختار در محدودۀ شهرها باقی ماند، به خصوص در مهاباد و بوکان. نمونه‌ای از ستم فئودالی در دوران جمهوری در مجلۀ کوردستان شمارۀ اول و دوم سال 1325 ذکر شده است که مالک قریه لج در مهاباد گوش و بینی یکی از زارعین را برید. هم در ژ.ک. و هم در ح.د.ک. بیشتر اعضا از خرده‌بورژوازی شهر و تا حدی روستا بودند، اما مؤسسین عمدتاً از بورژوازی شهر بودند و خط حاکم بر هر دوی آنها خط دموکراسی بورژوایی طبقۀ بورژوازی منطقۀ مُکریان و عمدتاً مهاباد بود. قاضی محمد و خانواده (طایفه)‌اش مالک بودند، اما خود قاضی محمد مواضع دموکراتیک و آزادی‌خواهانۀ ژ.ک. را پذیرفت و نمایندۀ جریانی بورژوادموکراتیک شد. در تبدیل ژ.ک. به ح.د.ک. باید تأثیرات فرقۀ دموکرات آذربایجان و به ویژه حذف موضع کردستان بزرگ را در نظر گرفت. اما سازش با فئودالیسم را باید از تأثیرات حزب توده و موضع ناسیونالیستی فرقۀ دموکرات و خود ژ.ک. دانست. بعد از شکست جمهوری و از هم پاشیدگی ح.د.ک.، بار دیگر در سال‌های بعد سازماندهی حزبی صورت گرفت. در جریان لایحۀ بیست درصد تخفیف بهرۀ مالکانه مصدق، هنگامی که تودۀ دهقانان در منطقۀ مُکریان (محال چومی مجیدخان و بوکان) قیام کردند، حزب دوباره فعال شد. در دوران بعد از شکست جمهوری، پیوند ح.د.ک. و حزب توده بیشتر شد و در سال‌های 1330 بیشتر اعضای ح.د.ک. در عین حال عضو حزب توده هم بودند. در سال‌های 1340، خط احمد توفیق تحت تأثیر مواضع ارتجاعی بارزانی و سیاست‌های ارتجاعی او به صورت جریانی فئودالی تکوین یافت و منجر به انشعاب بعد از کنگرۀ 2 شد که یک ”کمیتۀ انقلابی“ از خط احمد توفیق جدا شد: سلیمان معینی و دیگران. احمد توفیق سیاست بارزانی را که پایان دادن به مبارزۀ کردهای ایران علیه رژیم شاه بود با جدیت در کردستان ایران پیاده کرد و در سرکوب جنبش ملی مسلحانۀ 1346-1347 به رهبری کمیتۀ انقلابی ح.د.ک. کردستان ایران نقش فعال داشت. این سرکوب در ایران به دست ارتش شاهنشاهی و ژاندارمری و فئودال‌های جاش و در مرز ایران-عراق به دست بارزانی و احمد توفیق صورت گرفت. ترور سلیمان معینی و دیگر مبارزان کرد ایرانی نیز با تأیید و اقدام دار و دستۀ احمد توفیق صورت گرفت. کار احمد توفیق وابسته کردن جنبش ملی کردستان در ایران به منافع فئودالیسم کرد عراق به رهبری بارزانی و نیز به منافع ارتجاع شاهنشاهی و امپریالیسم امریکا بود.

از آنچه گذشت می‌توان دید که ح.د.ک. در سال‌های 1320-1330 و ژ.ک. در خط ناسیونالیسم بورژوازی و ح.د.ک. احمد توفیق (کنگرۀ 2) و قاسملو-‌توده‌ای (کنگرۀ 3) و قاسملو (کنگرۀ 4 به بعد) در خط ناسیونالیسم فئودالی بودند.

خط دموکراتیسم انقلابی

منظور از دموکراتیسم انقلابی خط مشی انقلابی دهقانان تهیدست است که خواهان سرنگونی سلطۀ فئودالیسم هستند. تحقق این خط در جنبش ملی بسیار دیر صورت گرفت. دهقانان همیشه نیروی اصلی جنبش ملی کرد را تشکیل داده‌اند، اما خط سیاسی آنان (مبارزه برای سرنگونی فئودالیسم و استقرار دموکراسی دهقانی) به شکل خط سیاسی و تشکیلاتی تا اواسط سال‌های 1340 بروز نکرد. این مسئله به هیچ وجه به این معنا نیست که جنبش دهقانی ضد فئودالی وجود نداشته است. در واقع، به دنبال جریان لایحۀ بیست درصد تخفیف بهرۀ مالکانه دهقانان بسیاری از مناطق کردستان شورش کردند و فئودال‌ها را از دهات بیرون راندند، بدون اینکه مسئلۀ ملی مطرح شود.[11] منظور این است که سازمان سیاسی مشخصی با خط مشی دموکراتیسم انقلابی تا اواسط 1340 به وجود نیامد. جنبش دهقانی 1331 و اعتراضات دهقانی در زمان ”اصلاحات ارضی“ شاه‌-‌کندی (بهمن 1341) و سپس موج حرکت‌های دهقانی به دنبال سرنگونی رژیم شاه در سال 1357 همه حاکی از اهمیت جنبش دهقانی در کردستان است. حتی در قرن هفدهم هم احمد خانی به تضاد منافع دهقانان و فئودال‌ها اشاره کرده بود. در قرن نوزدهم، حاجی قادر کویی، شاعر ملی، نیز به فئودال‌ها و شیخ‌ها و ملاهای وابسته به آنان به عنوان منشأ بدبختی ملت تاخت. در قرن بیستم، تأثیرات انقلاب کمونیستی روسیه و اشاعۀ مارکسیسم-لنینیسم بین روشنفکران و فعالین سیاسی، عمدتاً بعد از جنگ جهانی دوم، توجه را به منافع زحمت‌کشان جلب کرد. بیشتر دموکرات‌هایی که به سوی مارکسیسم-لننیسم جلب شدند در داخل احزاب کمونیست این کشورها به فعالیت مشغول شدند.

جدایی جریان یا خط دموکراتیسم انقلابی از خط ناسیونالیسم فئودالی و ناسیونالیسم بورژوازی در سال‌های 1340 در جریان جنبش ملی کردستان عراق صورت گرفت. بعد از کشیده شدن بخشی از رهبری ح.د.ک. ایران به خط ناسیونالیسم فئودالی بارزانی (بخش احمد توفیق)، انشعابی از موضع دموکراتیسم انقلابی صورت گرفت و ”کمیتۀ انقلابی“ تشکیل شد. در پارت دموکرات کردستان عراق نیز بعد از برخورد مسلحانۀ 1964 ”انشقاق“ صورت گرفت و اعضای انقلابی ”مکتب سیاسی پارت “از بارزانی جدا شدند. مواضع و عملکرد ”کمیتۀ انقلابی“ بسیار انقلابی‌تر از مواضع ”انشقاقی‌“های کردستان عراق بود. در واقع، ”انشقاقی“‌ها یک بار دیگر با بارزانی سازش کردند، دوباره جدا شدند و سپس به حکومت بغداد پناهنده شدند و در جریان قرارداد ارتجاعی 11 مارس 1970 باز هم بارزانی را تأیید کردند و در جنگ 1974 نیز باز از بارزانی پشتیبانی کردند. در واقع، سال‌های 1959 تا 1975 سال‌های جنگ و سازش ”مکتب سیاسی“ با دار و دستۀ فئودالی بارزانی بوده است که تاکنون تحلیلی طبقاتی از این جریان صورت نگرفته است. از درون این مبارزات، وحدت و مبارزۀ بین جریان انقلابی و جریانات بورژوادموکراتیک و فئودالی در اواخر سال‌های 1340 و اوایل سال‌های 1350 در ایران و عراق دو سازمان به وجود آمدند: یکی ”کوملۀ مارکسی-لنینی کوردستان عراق،“ بعدها ”کومه‌لۀ ره‌نجده‌رانی کوردستان عیراق“ و دیگری ”کومه‌لۀ شورش‌گیری زه‌حمه‌تکیشانی کوردستانی ئیران.“ کومه‌لۀ ایران (از این پس ک.ا.) و کومه‌لۀ عراق (از این پس ک.ع.).

بعدها در سال 1360 هر دوی اینها خود را کمونیست و طرفدار مارکسیسم-لنینیسم اعلام کردند. اما روشنفکرانی که بنیاد‌گذار و رهبر اینها بودند، بدون آنکه خود دهقان باشند، خط مشی و افق و برنامه‌ای را پیش گذاشتند که در عمل دموکراتیسم انقلابی دهقانی بود و در چارچوب مسئلۀ ملی هرچه بیشتر به راه ناسیونالیسم کشیده شدند. خصلت قشر روشنفکر این است که می‌تواند سخنگوی سیاسی و بیان‌کنندۀ افق سیاسیِ طبقۀ اجتماعی‌ای بشوند که در عمل و واقعیت زندگی‌شان بسیار از آن فاصله دارد.[12] این مسئله دربارۀ کسانی هم که به جنبش کمونیستی وارد شدند درست است. یعنی می‌توان نیت کمونیست بودن را داشت، اما خط سیاسی و ایدئولوژیکی‌ای را در پیش گرفت که به علت محدود و پراگماتیستی و امپریسیستی بودن بر سیاست و حرکت طبقات بورژوا منطبق شود. می‌شود مدعی مارکسیسم بود، اما واقعیت مسئلۀ ملی و ارتباط آن با ساختارهای اقتصادی و اجتماعی و سیاسی فراتر از مکان و زمان فوری آن ملت تحت ستم را ندید و در نتیجه، سیاست‌هایی را در پیش گرفت که منطبق بر خط بورژوایی و تمایلات قشرهای مختلف بورژوازی بشود. بنابراین، وجود انواع مختلف ناسیونالیسم در میان روشنفکران ملل تحت ستم لزوماً به معنای آن نیست که خودشان همان خاستگاه طبقاتی را داشته‌اند.

ناسیونالیسم دموکراتهای انقلابی که می‌توان گفت بیان ناسیونالیسم دهقانی است: مهم‌ترین عاملی که هر دو سازمان را در زمرۀ ناسیونالیست‌ها قرار می‌دهد جدا کردن مسئلۀ ملی از مسئلۀ عام انقلاب است. استالین به درستی تأکید کرده است حل مسئلۀ ملی (جنبش ملی) مسئله‌ای مستقل و فی‌النفسه و قائم‌بالذات نیست، بلکه تابع انقلاب علیه وضع موجود و دولت حاکم است. حل مترقی یا ارتجاعی مسئلۀ ملی در پیوند با مسئلۀ عام انقلاب تعیین می‌شود، زیرا ستم ملی نهادی است در بطن یک دولت، از یک سیستم اقتصادی-اجتماعی و سیاسی مشخص. عمده کردن ویژگی‌های جنبش ملی کردستان و جدا کردن راه ‌حل رهایی خلق کرد از انقلاب دموکراتیک نوین و سوسیالیستی خواه‌ناخواه منطبق بر جهان‌بینی ناسیونالیستی است. برای‌ مثال، ک.ع. در شمارۀ اول نشریه خود به انواع و اقسام استدلال‌های غلط و نتیجه‌گیری‌های نادرست از واقعیت‌های مختلف متوسل شد تا ثابت کند که جنبش خلق کرد عراق هیچ‌گونه همگونی با جنبش خلق عرب ندارد و قانون‌مندی‌های متفاوتی دارد. ک.ع. تا آنجا عقب می‌رود و به دامان خط ناسیونالیسم بورژوایی می‌افتد که ایجاد حزب کمونیست کردستان عراق را مطرح می‌کند. چنین سیاستی به شکل عینی منطبق بر یکی از سیاست‌های بورژوازی است که همواره به دنبال تجزیۀ سیاسی و تشکیلاتی طبقۀ کارگر واحد است و در اینجا، با استفاده از وجود تمایزات ملی به آن جامۀ عمل می پوشاند و آن را موجه جلوه می‌دهد. این خط در ک.ا. نیز به همان شدت، اما به صورتی کمتر صریح، وجود داشت. ک.ا. برای جدا کردن راه ‌حل مسئلۀ ملی کرد از انقلاب سراسری، ستم ملی را مترادف با ستم مستعمراتی می‌کرد؛ یعنی مستعمره شدن کردستان به دست دولت مرکزی. چنین تحلیلی بازتاب واقعیت نهاد و ساختار ستم ملی نیست. شکل‌گیری دولت مدرن تمرکزگرا در ایران تکیه‌گاهی برای حاکمیت استعمار و امپریالیسم شامل به وجود آوردن سلسله‌مراتب ملی و ستم ملی بود. این فرایند مسئلۀ ستم ملی را هرچه عمیق‌تر در ساختار دولت ملاکان و سرمایه‌داران بزرگ وابسته به امپریالیسم در ایران نهادینه کرد. ستم ملی ویژگی و تضادهای مختص به خود را دارد، اما بخشی از یک بدنۀ بزرگ‌تری است. به این ترتیب، حل مسئلۀ ملی در چارچوب یک کشور به سرنگون کردن دولت حاکم گره می‌خورد. علاوه بر این، وابسته به حل مسئلۀ ملی بزرگ‌تری، یعنی استقلال از امپریالیسم، است.

ک.ا. تا مدت‌ها بعد از انقلاب 1357 معتقد بود که در ایران جنبش کمونیستی وجود ندارد. استدلال ک.ا. برای اثبات حکم خود این بود که سازمان‌های م.ل. در ایران جدا از توده و صرفاً عده‌ای روشنفکران تئوری‌پردازند که طبق دیدگاه ک.ا. ارزش چندانی نداشتند. این سازمان گسترش پایه و نفوذ توده‌ای‌اش در شرایط بسیار مساعد کردستان را نشانۀ درست بودن خط خود می‌دانست و در تلاش جریان‌های مختلف منتسب به جنبش نوین کمونیستی ایران برای رسیدن به وحدت خود را کاملاً دور نگه داشت. در کل، ک.ا. درک نادرستی از مبارزه علیه ستم ملی و رابطۀ آن با انقلاب سراسری، رابطۀ میان مبارزه علیه ستم ملی در چارچوب یک کشور، و مبارزه علیه امپریالیسم و استقلال از آن داشت و به مترادف کردن ستم ملی و ستم امپریالیستی گرایش داشت.

ستم ملی بر خلق کرد، بلوچ، ترک و غیره به دست رژیم‌های ارتجاعی اعمال می‌شود، در حالی که علاوه بر این ستم ملی، ستم امپریالیستی به دست قدرت‌های امپریالیستی و در دوران پس از جنگ جهانی دوم به ویژه بر همۀ خلق‌های ایران، منجمله خلق فارس، اعمال می‌شود. مبارزه علیه ستم ملی رژیم‌های ارتجاعی جزو مبارزات ملی-دموکراتیک است و مبارزه علیه ستم امپریالیستی برای استقلال نیز مبارزه‌ای ملی و دموکراتیک. اما هر خط و افقی که این مبارزات ملی و دموکراتیک را از فرایند انقلاب کمونیستی برای استقرار دولت سوسیالیستی جدا کند، حتماً در نهایت به خط‌های ناسیونالیستی بورژوایی و حتی ناسیونالیستی فئودالی و سازش با طبقات استثمارگر محلی، چه در سطح یک ملت تحت ستم یا در سطح کشوری،می‌رسد. تردیدی نیست که در عصر امپریالیسم این دو نوع ستم از هم جدا نیستند و جدا کردن آنها خطایی جدی است، اما یکی دانستن کامل آنها و هیچ نوع تفاوت قائل نشدن بین آنها نیز به گرایش و خط ناسیونالیستی پا می‌دهد. ک.ا. و ک.ع. هر دو درک نادرستی از سلطۀ امپریالیسم بر سه قاره و بر کشورهای منطقه و جایگاه کردستان در این میان داشتند. آنها مانند ناسیونالیست‌ها مرزهای کنونی کشورهای منطقه را قبول نداشتند و معتقد بودند چون این مرزها (عراق، ترکیه، سوریه) را امپریالیست‌ها در جنگ اول تحمیل کرده‌اند، پس خود این کشورها و مرزهای آنها اعتباری ندارند. با این موضع‌گیری این مسئله که پس کدام دولت طبقاتی و روابط اقتصادی-اجتماعی همراه با افکار مربوط به آنها باید سرنگون شود و به جای آن کدام دولت طبقاتی و روابط اقتصادی-اجتماعی و افکار مربوط به آن استقرار بیابد کنار می‌رود. یعنی موضوع انقلاب دموکراتیک نوین و سوسیالیستی در این کشورها نفی و مسئلۀ ایجاد کردستان بزرگ مطرح می‌شود.

اکونومیسم: واژه‌ای است که اولین بار لنین آن را در مقابله با خط مشی جناحی از سوسیال دموکرات‌های روسیه به کار برد.[13] منظور لنین از ”اکونومیسم“ محدود کردن جنبش کارگری به مبارزات فوریِ پیش پای کارگران و محدود کردن افق و آگاهی آنان به ”این لحظه و همین جا“ بود. لنین خط مشی آنان را در یک عبارت موجز و تیز بیان کرد: ”جنبش همه چیز، هدف هیچ چیز.“ لنین تأکید کرد که نقش ضروری یک کمونیست این نیست که ”منشی اتحادیۀ کارگری“ باشد بلکه این است که ”تریبون مردم“ باشد. یعنی کسی باشد که ریشه‌های روابط زیربناییِ همه  نوع ستم و بی‌عدالتی راکه در این جهان به قشرهای مختلف می‌شود به شکل علمی افشا ‌کند و از این طریق نیاز به انقلاب و برقراری یک جامعۀ سوسیالیستی نوین و در نهایت کمونیستی و نقش تعیین کنندۀ طبقۀ تحت استثمار در جامعۀ سرمایه داری فعلی، یعنی پرولتاریا، را در به ثمر رساندن این انقلاب نشان دهد. او کسی است که خصلت جهانی و انترناسیونالیستی این انقلاب را هم خودش می‌فهمد و هم می‌تواند فهمش را تبدیل به آگاهی ”مردمی“ بکند که از قشرهای مختلف تشکیل شده‌اند.

با این همه، اگر به تجربۀ جنبش کمونیستی بین‌المللی نگاه کنیم می‌بینیم که بیشتر مواقع کمونیست‌ها خط انحرافی ”دنباله‌روی“ از گرایش توده‌ها را تبدیل به خط مشی خود کرده‌اند و به جای مقابله با آگاهی خود‌به‌خودی توده‌ها، با گرایش‌های مسلط در بین توده‌ها، این آگاهی خود به خودی و گرایش‌های مسلط را ستایش و تئوریزه کرده‌اند. پایه‌های فلسفی خط اکونومیستی این است: مطلوب آن چیزی است که ممکن است و ممکن هم آن چیزی است که امروز حاکم است. خط اکونومیستی همیشه دربارۀ ”واقع‌گرایی“ موعظه می‌کند و امکان تغییر رادیکال وضع موجود را به هیچ ترتیبی نمی‌بیند.

طبعاً این خط اکونومیستی در چارچوب‌های متفاوت شکل‌های مختلف پیدا می‌کند. ک.ا. هم این خط اکونومیستی را در قبال جنبش دهقانی پیش گرفته بود که در دوره‌ای هم شکل افراطی هم به خود ‌گرفت.

بعضی از تبلورات این اکونومیسم افراطی و عریان عبارت‌اند از

  1. ک.ا . معتقد بود که توده‌ها باید رهبر سازمان سیاسی انقلابی باشند و سازمان سیاسی کوچک‌ترین نقشی در رهبری توده‌ها ندارد. سازمان سیاسی باید دنباله‌رو توده باشد. چون جامعه اساساً دهقانی است، پس سازمان مارکسیست-‌لنینیستی ک.ا. هم باید دهقانی باشد و کوچک‌ترین سخنی از هدف طبقۀ کارگر و انقلاب کمونیستی و ضرورت اتحاد دهقانان با این انقلاب به میان نیاید و آرم سازمان هم باید ابزار کشاورزی ”ملموس“ و ”عینی“ را نشان دهد؛ از چکش نباید خبری باشد، گرچه کلنگ کارگران ساختمانی که ابزار مشترک کارگر ساختمان و دهقان است اشکال ندارد و بسیاری نشانه‌های دیگر.
  1. ک.ا. معتقد بود که توده‌ها فقط در تجربۀ خود باید آگاهی پیدا کنند و تئوری بی‌ربط و بی‌ارزش است. در حالی که تئوری، در واقع، به معنی آن است که توده‌ها درک عمیقی از تجربۀ ستم و استثمار خود پیدا کنند، مسئله را در ابعاد تاریخی و جهانی‌اش ببینند، سنتز تجارب مبارزات انقلابی توده‌های کارگر و دهقان و زنان و خلق‌های تحت ستم در دیگر نقاط جهان را در اختیار داشته باشند، از ابر و ماه و کهکشان رمززدایی شود و توهمات مذهبی‌شان ضربه بخورد، معنا و علت روابط ستمگرانه‌ای را که در بین خود توده‌های تحت ستم هست -مانند ستم مرد بر زن، ستم فارس بر کرد و عرب و بلوچ- را درک کنند و آنها را نظم ابدی و امور ”عادی“ نبینند. دشمنی ک.ا. با تئوری انقلابی (یعنی م.ل.م.)[14] حالت خصمانه‌ای به خود گرفت. رهبران و اعضا ”آگاه“ ک.ا.، مانند معلمین بورژوازی، تئوری را در مقابل پراتیک قرار داده و تئوری را چیز بد و غیرحقیقی و بی‌ربط می‌دانستند. آنها در بحث‌ها و استدلالات خود تئوری انقلابی را معادل ”ترهات“ و ”لاطائلات“ به کار می‌‌بردند. البته ک.ا. در همه‌جا تئوری‌های خود را جانشین سوسیالیسم علمی می‌کرد و به کار می‌برد و این از بروزات امپیریسیسم (تجربه‌گرایی) افراطی ک.ا. بود که با ناسیونالیسم این سازمان رابطۀ نزدیک و محکمی داشت. برخلاف نظر ک.ا.، تئوری تجربۀ جنبش طبقۀ کارگر همۀ کشورها و انقلاب‌های جهانی در شکل عام و جهان‌شمول است و این حقیقت که ”بدون تئوری انقلابی جنبش انقلابی نیز نمی‌تواند وجود داشته باشد“ حقیقت بزرگی است که هر شکل از بی‌اعتنایی به آن کمونیست‌ها را در ورطۀ ویرانگر سیاست‌های پراگماتیستی می‌اندازد.

فعالیت ک.ا. کلاًدر خط اکونومیستی بوده است. چند مثال بسیار معمولی ممکن است این جنبه از خط این سازمان را روشن کند. بسیار تعجب‌برانگیز است سازمانی که ادعا می‌کرد از سال 1348 فعال بوده در سال 1357 تحلیلی از ماهیت سیاسی‌-‌‌طبقاتی ح.د.ک. کنگرۀ سوم نداشته باشد. واقعیت این است که مردم (تودۀ مردم) کردستان و حتی افراد فعال سابق و یا فعال غیرمتشکل در موقعیتی نبودند که ماهیت دارودستۀ قاسملو-توده‌ای را بشناسند و همین ناآگاهی باعث شد که آنان بتوانند هنگام مهاجرت این گروه از بغداد و اروپا به کردستان ایران در نیمۀ دوم سال 1357 نفوذ و پایۀ وسیعی در منطقه مُکریان پیدا کنند. اما بعد از سقوط رژیم ارتجاعی شاه و قدرت گرفتن ح.د.ک.، ماهیت ارتجاعی و وابستۀ این دار و دسته به سرعت آشکار شد. در بهار 1358 دیگر بارها ثابت شد که رهبری ح.د.ک. جریانی مشابه بارزانی است که نمونۀ آن لشکرکشی به دهاتی بود که در آنها اتحادیۀ دهقانی درست شده بود. دفاع از فئودال‌ها، غارت پادگان مهاباد در اردیبهشت 1358، تبلیغات و توطئه علیه ”جمعیت“‌ها و سازمان‌های انقلابی و غیره از نمونه‌های دیگر است. ک.ا. با افشاگری از ح.د.ک. به شدت مخالفت می‌کرد. این امتناع از یک طرف با ارزیابی طبقاتی ک.ا. از ح.د.ک. پیوند می‌خورد که اعتقاد داشت اینها مرتجع نیستند. اما رهبری حزب دموکرات به شدت تحت نفوذ سياست‌هاى ارتجاعی حزب توده بود، با فئودال‌ها متحد، و همیشه آمادۀ ساخت و معامله با دولت مرکزی بود. از طرف دیگر، ک.ا. در توجیه سیاست سکوت در خصوص سیاست‌ها و خط مشی ح.د.ک. معتقد بود که توده‌ها خودشان در تکامل تجربۀ خودشان باید بفهمند که حزب دموکرات چه اشکالی دارد. در حالی که افشای منافع و خصلت طبقاتی هر جریان سیاسی بخش مهمی از مبارزۀ طبقاتی است و توده‌های مردم نیاز دارند تا در این زمینه آگاهی پیدا کنند. توده‌ها بايد از همۀ مسائل سياسى مهم خبر داشته باشند و برنامه و خط هر حزبى را بدانند تا بتوانند آگاهانه انقلاب كنند. مردم خودبه‌خود نمی‌توانند از سطح مسایل به عمق بروند و به شکل همه‌جانبه از رخدادهای مهم و نیروهای سیاسی مختلف در صحنه شناخت به دست بیاورند. سياست انقلابى نوعی علم است. جامعه‌اى كه ديگر عشيره‌اى نيست، بلكه تمام سياست‌هاى جهانى و سراسرى در آن نقش بازى می‌كند، بسيار پيچيده است. مثلاً سياست‌هاى حزب دموكرات را چند عامل جهانى، محلى و ملى شكل می‌داد. هم تحت تأثير سياست‌هاى شوروى بود و هم تصور می‌کرد که می‌تواند با دولت مركزى بسازد و سهمى بگيرد و هم با طبقات فئودال كردستان اتحاد داشت. چطور ممكن است مردم به خودی خود از مسئله‌اى به اين پيچيدگى سر در بياورند. حزب سياسى وظيفه‌اش در قبال مردم چيست؟ وظيفه‌اش هدايت سياسى آنها است. يعنى باز كردن پيچيدگی‌هاى سياست، نشان دادن راه از بيراهه، نشان دادن منافع طبقاتی که پشت هر ادعای احزاب سیاسی گوناگون است و همۀ اینها در خدمت باز کردن راهی که منافع توده‌های کارگر و دهقان و زنان و خلق‌های ملت‌های تحت ستم را واقعاً تأمین کند.

در جریان غارت اوایل اردیبهشت 1358، ح.د.ک. با تبلیغات زیاد در چهارراه آزادی و خیابان‌های مهاباد ک.ا. را متهم می‌کرد که مردم را تحریک کرده است و شروع به توهین و تهدید برخی از افراد ک.ا. کرد. بر خانه فعالین ک.ا. -تا جایی که می‌شناختند- شعارهای تهدیدآمیز می‌نوشتند. در ”جمعیت راه رهایی زحمت‌کشان“[15] پیشنهاد شد که اعلامیه‌ای در افشای این اعمال منتشر شود. ک.ا. به شدت مخالفت و اعلام کرد که مردم خودشان باید در تجربۀ خود ح.د.ک. را بشناسند و این در شرایطی بود که جوی بسیار تهدیدآمیز به سبب تبلیغات ح.د.ک علیه ک.ا. و سازمان‌های چپ. ایجاد شده بود. اعلامیۀ مذکور به صورت دیگری انتشار یافت، اما ک.ا. حتی با آن هم مخالفت کرد. البته جز خط مشی اکونومیستی، ترس از قدرت نظامی ح.د.ک. هم عامل دیگری بود که آن هم بی‌ارتباط با عقب ماندن ک.ا. از توده‌ها و ناتوانی آنها در اتکا به تودۀ انقلابی زحمت‌کشان نبود. مردم ده و شهر حرکات ضدانقلابی ح.د.ک. را می‌دیدند، اما ک.ا. قادر نبود این تجارب را جمع‌بندی کرده، پایۀ طبقاتی ح.د.ک. را افشا کند و آگاهی مردم را نسبت به این جریان و صحنۀ پیچیده مبارزۀ طبقاتی در کردستان ارتقا دهد.

خط ک.ا. در اتحادیه‌های دهقانی اکونومیستی بود. به تقسیم زمین در جایی که خود دهقانان به این کار اقدام می‌کردند یا آمادۀ انجامش بودند یاری می‌رساند، اما همین و بس. کار اتحادیه‌های دهقانی عمدتاً حل مسائل اقتصادی خودشان است، از خودمختاری نیز گفت‌وگو می‌شود، اما همین و بس. از نظر آنان، حرکت خودبه‌خودی و اقتصادی توده‌ها صحیح است، اما مسائل اساسی انقلاب در کشور و شرکت در آن جایی در تفکرشان نداشت. به قول یکی از هواداران ک.ا.، در کردستان مبارزه علیه امپریالیسم امریکا معنی ندارد و کسی را جلب نمی‌کند و مسئلۀ عینی تودۀ مردم نیست: زیرا کردستان مانند خوزستان نیست که در آنجا مردم خودشان مستقیماً امپریالیست‌ها را در شرکت نفت می‌بینند! یکی از رهبران ک.ا. در بهمن 1359 این شیوۀ تفکر را چنین صورت‌بندی کرد که ”همیشه باید از خاص به عام رسید، نه برعکس.‌“‌[16]

خط مشی چریکی: در اینجا منظور از خط مشی چریکی خطی است که مبارزۀ مسلحانه را به منزلۀ ”جنبش روز“ پیش می‌برد و نه نوعی استراتژی ضروری؛ حرکتی هدفمند و دارای نقشه برای کسب قدرت سیاسی. خط مشی چریکی نیازی به سازماندهی آگاهانۀ توده‌ها در یک جنگ انقلابی نقشه‌مند با هدفی درازمدت ندارد. این خط مشی با وجود مسلحانه بودن شکل دیگری از اکونومیسم است؛ ”اکونومیسم مسلح.“ در شرایط کردستان، اکونومیسم دهقانی ک.ا. با اکونومیسم مسلح همراه شد. کمتر سازمانی را در جنبش چپ ایران می‌توان یافت که به اندازۀ ک.ا. تظاهر به خط مشی توده‌ای کرده باشد؛ خود را به زبان و ظاهر دهقانان درآوردن، تشکیل دادگاه‌های خلقی، و ده‌ها عمل مشابه. اما در پشت این حرکات به ظاهر توده‌ای، خط مشی جدا از توده پیاده شده است. این سازمان حاکمیت خود و نیروی نظامی خود را جانشین و نمایندۀ حاکمیت تودۀ مردم می‌کند. از آن جمله ایجاد مقر در شهر و ده و قرار دادن مقر به جای ارگان‌ها و تشکیلات اعمال‌کنندۀ حاکمیت مردم (شوراهای محله و شهر و ده) بود. به این ترتیب، حاکمیت ک.ا. و اعمال قدرت سیاسی این سازمان جایگزین اعمال قدرت سیاسی ارگان‌های توده‌ای ‌شد. بعد از 26 آبان 1358، ک.ا. نیروی عمدۀ سیاسی و نظامی در سنندج بود. با وجود نقش تعیین‌کننده مبارزات توده‌ای، به‌ویژه از مرداد تا آذر 1358،در مجموع مبارزۀ ک.ا. بعد از به دست گرفتن قدرت شهر البته همراه با سایر نیروها، با ایجاد تشکلات اعمال‌کنندۀ حاکمیت مردم مخالفت می‌کرد. دشمن با به راه انداختن دزدی و قتل می‌خواست ناامنی به وجود آورد و این نیروها را در ادارۀ شهر ناتوان جلوه دهد و مردم را علیه آنها بشوراند. در دی‌ماه، هنگامی که نیروهای دولتی عده‌ای از مردم را در یکی از میدان‌های شهر به رگبار بستند، مردم تمام دکان و بازار و ادارات بدون اطلاع هیچ‌یک از سازمان‌های سیاسی را تعطیل کردند و خواستار خروج پاسداران از شهر شدند. مردم با اعتصاب و تعطیل عمومی یک‌ماهه کاری را توانستند انجام دهند که ک.ا. با توسل به نیروی نظامی در آذرماه نتوانست انجام دهد. در این مبارزات، که مبارزه بر سر اعمال قدرت سیاسی مردم بود، ک.ا. با ایجاد شورای محلات و شورای شهر مخالفت کرد. بالاخره هنگامی که همین خط چریکی (اتکا به عده‌ای پیشمرگه و نه به تودۀ مردم و سازمان مسلح توده‌‌ایش) باعث از دست دادن کامیاران در بهمن‌ماه شد، تودۀ مردم در سنندج برای جلوگیری از تکرار این واقعه نگهبانی محلات شهر را در شب و روز به عهده گرفتند و سیستم بنکه‌ها را به وجود آوردند. حتی در اینجا نیز ک.ا. به پیاده کردن خط نادرست خود مشغول شد و سعی کرد به وسایل مختلف، از جمله اعزام اعضا و هوادارانش به بنکه‌ها و دادن اسلحه به آنها، بنکه‌ها را به خود وابسته کند. در این نوشته فقط به برخی جوانب خط مشی ک.ا. اشاره کرده و از جوانب دیگر از سیاست‌های ک.ا. گذشته‌ام، از جمله رویکرد انحصارگرایانۀ ک.ا. در رابطه با سازمان‌های سیاسی انقلابی جنبش نوین کمونیستی که در کردستان فعالیت می‌کردند به منزلۀ نشانۀ دیگری از گرایش ناسیونالیستی این جریان.

ک.ا. سازمان بسیار مهمی در چپ ایران بود. سال 1357 با نیروی کمی شروع کرد، ولی به نیروی عمده‌ای در کردستان تبدیل شد. وقتى در دهۀ 1960 میلادی مائوتسه دون و حزب كمونيست چين عليه رويزيونيست‌های شوروی در دنيا مبارزه راه انداختند، بسيارى از انقلابيون كُرد طرفدار انديشه مائو شدند، از جمله بنیاد‌گذاران ک.ع. و ک.ا. اما اینها از نظر ايدئولوژيك گرايشات ناسيوناليستى داشتند و ادراک و تفاسیر خودشان را از تئوری‌های مائو داشتند. اینها تئوری‌هاى مائو را به مفاهیمی مانند انقلاب دموكراتيك يا اهميت مسئلۀ ارضى در انقلاب دموکراتیک تقليل می‌دادند و حتى در خصوص این مسائل هم تئوری‌های مائو را به دلخواه تفسیر و تعبیر می‌کردند. مثلا تئورى مائو دربارۀ انقلاب دموکراتیک نوين این است که بدون رهبرى حزب كمونيست اين انقلاب به ثمر نمی‌رسد. يا اينكه يك مرحله در خود نيست، بلكه پيش‌درآمد گذر به سوسياليسم است. ک.ا. و ک.ع. با این مفاهیم بیگانه بودند. علاوه بر این، از مهم‌ترين تحلیل مائو كه در زمینۀ خصلت و تضادهای جامعۀ سوسیالیستی به منزلۀ یک جامعۀ ”در حال گذار“ بود هیچ درکی نداشتند. پس از رجعت سرمایه‌داری در شوروی سوسیالیستی و تبدیل آن به یک کشور سرمایه‌داری، مائو دست به تحلیلی عمیق و بی‌سابقه از خصلت متناقض جامعۀ سوسیالیستی زد و به این سؤال پاسخ داد که چرا در یک جامعۀ سوسیالیستی سرمایه‌داری می‌تواند رجعت کند و راه‌حل آن چیست. این خدمت مائو کمونیسم را نجات داد و به شدت مائوتسه دون و چین سوسیالیستی را در سطح جهان، از جمله در میان روشنفکران چپ کردستان، محبوب ساخت. اما روشنفکران چپ در کردستان نتوانستند خدمات مائوتسه دون به تئوری و پراتیک انقلاب کمونیستی را تبدیل به آگاهی خود کنند. در حالی که خدمت تئوریکی و پراتیکی مائو به کمونیسم بدل به مرز تعیین‌کننده‌ای بین مارکسیسم و رویزیونیسم شده بود.

در اینجا، بدون تلاش برای عرضۀ جمع‌بندی کاملی می‌توان روی چند جنبه از خط مشی ک.ا. انگشت گذاشت.

یکم، رهبران ک.ا. (و ک.ع.) هیچ اعتنایی به اینکه در جنبش بین‌المللی کمونیستی خط مرز مارکسیسم و رویزیونیسم چیست نداشتند و اصولاً ربطی میان آن و انقلاب نمی‌دیدند. دوم، خط مشی اکونومیستی ک.ا. بسیار پر رنگ بود. منظور از اكونوميسم، اقتصادگرایى نيست، بلكه به معنى این است که حرکات مبارزاتی کنونی رابطه‌ای با هدف ندارد و رسیدن به هدف به امر خود‌به‌خودی و آگاهی خود‌به‌خودی واگذار می‌شود. تحقیر تئوری انقلابی و ندیدن ضرورت حیاتی تعلیم توده‌ها با تئوری انقلابی جنبۀ مهمی از اکونومیسم است. در ک.ا. همیشه با اهمیت تئوری و مطالعه و بحث تئوریک مخالفت می‌شد؛ تحت این عنوان که ”پراتیک عمده است“ و تئوری یعنی حرافی روشنفکری. هيچ انقلابى بدون تئورى انقلابى ممکن نیست و فقر تئوريك همیشه موجب به انحراف رفتن نيروى انقلابى می‌شود. خط مشی ک.ا. ترکیبی بود از اکونومیسم و تجربه‌گرایی. ديد اين بود كه هر كسى در تجربۀ خودش بايد مسائل را درك كند. سوم، نداشتن سياست و نقشۀ كلى براى انقلاب سراسرى. کمونیست‌ها حتی زمانی که گروه کوچک و محلی هستند باید چشم‌انداز سراسری و نقشۀ سراسرى داشته باشند و این چشم‌انداز و نقشۀ سراسری باید حرکات و سیاست‌های ”محلی“ را هم تعیین کند. به همین علت، ک.ا. ضرورتی نمی‌دید برای ایجاد یک حزب کمونیست واحد بر مبنای خط سیاسی و ایدئولوژیک واحد و یک نقشۀ سراسری برای انقلاب پرولتری در ایران تلاش کند. چهارم، كومله به مبارزۀ مسلحانه در كردستان چنین نگاه نمی‌كرد كه هدف این مبارزه سرنگون كردن يك دولت و ايجاد يك قدرت سياسى نوين است. در زمينۀ پيشبرد جنگ در کردستان، سیاست تاکتیک-فرایند را داشت و این جنگ را نقشه‌دار و هدفمند پیش نمی‌برد. ک.ا. جنگ در کردستان را نوعی جنگ ملی می‌دید.

در نهایت می‌توان گفت که خط مشی ک.ا. از نظر طبقاتی بیان دموکراتیسم انقلابی قشرهای فقیر دهقانان بود. در بهار 1360، ک.ا. انتقاداتی به خود وارد ساخت و از پوپولیسم و اکونومیسم خود انتقاد کرد و نام و آرم سازمانش را تغییر داد. در این نوشته به این تغییرات توجه نکرده و تحلیل فوق بر اساس عملکرد ک.ا. قبل از این انتقادات است، اما با اطمینان می‌توان گفت که به جای مارکسیسم یک تئوری رویزیونیستی تحت عنوان ”مارکسیسم انقلابی“ اتخاذ کرد و خط مشی اکونومیستی را به شکل‌های جدید ادامه داد.

جنبش ملی کردستان از همان آغاز عرصۀ مبارزۀ طبقات مختلف بوده است. این مبارزات به‌ویژه در سال‌های 1340 و 1350 در درون جنبش ملی شدت بی‌سابقه‌ای یافت و به برخورد مسلحانه میان طبقات مختلف انجامید. کشتارهای وحشیانۀ دارودستۀ بارزانی و ”قیاده موقت“ از ”مکتب سیاسی“ و ”یه‌کیتی نیشتمانی“ و از آزادی‌خواهان کُرد ایران و ترکیه گوشه‌ای از این نبردهای طبقاتی است. در ایران، ح.د.ک. اتحادیه‌های دهقانی را علناً تهدید و به دهقانان اخطار کرد که حق ندارند اتحادیه درست کنند و حتی کار را به جایی رساند که نمایندۀ اتحادیۀ دهقانی را که فئودال جعفری را خلع سلاح کرده بودند در شهر مهاباد دستگیر کرد و فقط هنگامی که با اعتراض همۀ دهقانان رو‌به‌رو شد از ترس شورش دهقانان آنها را آزاد کرد. حملات ح.د.ک. به سازمان‌های چپ از ترور (کاک صلاح شمس برهان) گرفته تا کمین کردن و حمله به مقرهای ک.ا. و دیگر سازمان‌های چپ و کشتن افراد آنها و . . . نمونه‌هایی از این نبردهای طبقاتی است. با این جدال‌های خونین طبقاتی، جدایی کامل و نهایی خط دموکراتیسم انقلابی از ناسیونالیسم بورژوازی و حتی ناسیونالیسم فئودالی صورت نگرفته است. برخوردهای ”مکتب سیاسی“ و ”یه‌کیتی نیشمانی“ به ارتجاع کرد (بارزانی و بعدها جریاناتی چون دکتر محمود عثمان) و نیز برخوردهای ک.ا. به ح.د.ک. گواه این واقعیت است. ناسیونالیسم ورطه‌ای است که زمینۀ سازش و وحدت گاه و بی‌گاه هر سه جریان را فراهم می‌آورد. سازش‌های جریان ”مکتب سیاسی“ با ارتجاع فئودالی بارزانی – در 1959 وحدت، 1964 جدائی، 1965 سازش مجدد و جدائی به دنبال آن، مارس 1970 سازش، 1974 پشتیبانی مجدد، 1975 برخورد مسلحانه بین قیاده و یه‌کیتی، وحدت با جناحی از ارتجاع بارزانی تحت رهبری دکتر محمود عثمان نمونه‌ای از این واقعیت است. ستم ملی رژیم‌های ارتجاعی زمینۀ مساعدی برای این سازش‌های طبقاتی به وجود آورده است و ضعف نمایندگان سیاسی پرولتاریا (جنبش کمونیستی) و همچنین ضعف بورژوازی در مقابل فئودالیسم به ادامۀ این وضع کمک می‌کند. در چنین شرایطی بود که کردستان عراق که با فداکاری مردم و پیشمرگه از سلطۀ ارتجاع حاکم بر بغداد آزاد شده بود، در سال‌های 1970 و قبل از خیانت 1975 بارزانی، به پایگاه امپریالیسم امریکا و رژیم صهیونیستی و ارتجاع شاهنشاهی تبدیل شد. اهمیت این فاجعه هنوز برای جریانات چپ در کردستان و در منطقه معلوم نشده است و این بی‌تفاوتی و ناآگاهی را در کردستان ایران بعد از انقلاب 1357 نیز شاهد هستیم.

در نوشتۀ فعلی رئوس مطالب را برای بررسی خطوط سیاسی در جنبش ملی کردستان به اختصار آورده و مشخصات طبقات مختلف کرد (فئودال‌ها، بورژوازی، خرده‌بورژازی انقلابی روستا و شهر) را بررسی کرده ایم و مثال‌های پراکنده‌ای برای شاهد آورده‌ایم. بنابراین، این نوشته جز رئوس مطالب نیست و به هیچ‌وجه جانشین بررسی همه‌جانبه و تاریخی نمی‌شود. تحلیل طبقاتی از جنبش ملی کردستان در مراحل مقدماتی است و تاکنون جمع‌بندی مناسبی به عمل نیامده است. در تحلیل فعلی معیارهایی برای ارزیابی و تفکیک خطوط سیاسی جنبش ملی کردستان به کار گرفته شده که عبارت‌اند از:

  1. مسئلۀ ملی بخشی از مسئلۀ عام انقلاب است. به این معنی که انقلاب سراسری کل است و جنبش ملی جزء، باید راه را برای کل (یعنی انقلاب سراسری) باز کند. برای رهایی از ستم ملی-در اینجا در کردستان، در بلوچستان و غیره-باید دولتی استقرار پیدا کند که هدفش نابود کردن شکل‌های کهنۀ مالکیت و افکار کهنه‌ای است که با آن شکل می‌گیرد. تجربه نشان داده است که برای مدتی کوتاه و در شرایط بحرانی، ستم‌ها بر عده‌ای از مردم و در برخی نقاط می‌توانند تخفیف پیدا کنند که تجربۀ جمهوری دموکراتیک آذربایجان و کردستان در 1324-1325 از آن جمله بود، اما در نهایت حل قطعی مسئله فقط در چارچوب انقلاب کمونیستی ممکن است. هرگاه مبارزین کُرد برای انقلاب سراسری کشور درجۀ اول اهمیت قائل نشوند و جنبش مبارزه با ستم ملی را در خدمت پیروزی سراسری انقلاب قرار ندهند در موضع ناسیونالیستی قرار می‌گیرند و وحدت خلق‌های سراسر کشور و در درجۀ اول طبقۀ کارگر را نقض می‌کنند. در این خصوص،

الف. خط ناسیونالیستی دشمن اصلی خلق کرد را امپریالیسم و دولت حاکم بر کشور نمی‌داند، بلکه ”عجم،“ ”ترک“ و ”عرب“یا در بهترین حالت رژیم‌های هر چهار کشور (ایران، ترکیه، عراق و سوریه) را یک‌جا دشمن می‌انگارد. تشخیص ندادن صحیح دشمن اصلی باعث می‌شود که متحدان اصلی را هم درست تشخیص ندهد. متحد اصلی خلق کرد در ایران فی‌المثل خلق کرد در عراق و ترکیه و سوریه نیست، بلکه اکثریت مردم فارس، آذری، بلوچ و ترکمن و عرب و . . . در ایران است. کردهای ترکیه و سوریه و عراق همراه با دیگر ستمدیدگان و استثمارشدگان آن کشورها متحدان نزدیک انقلاب در ایران‌اند و در آن ذی‌نفع؛ این است موضع انترناسیونالیستی. مثلاً هنگامی که ک.ژ.ک. شعار کرد و کردستان بزرگ را مطرح می‌کرد، مبارزۀ مشترک خلق‌های ایران برای سرنگونی رژیم شاه را در نظر نداشت، زیرا این سرنگونی فقط با وحدت همۀ خلق‌های ایران میسر بود، نه با وحدت خلق کرد در چهار کشور. او وحدت با کردهای سوریه و ترکیه و عراق و جدایی هر چهار بخش کردستان را از انقلاب ترکیه، انقلاب ایران، انقلاب عراق و سوریه تبلیغ می‌کرد که به معنی مخالفت با ریشه‌کن کردن ارتجاع در هر چهار کشور بود، یعنی تضعیف مبارزات ضروری برای از بین بردن ستم ملی و دیگر ستم‌ها. این یعنی ایجاد تفرقه در وحدت پرولتاریای هر کشور و کشاندن طبقۀ کارگر به زیر پرچم بورژوازی. این چیزی جز عمده کردن جنبش ملی در برابر انقلاب نیست. از این دیدگاه است که ناسیونالیست‌ها تأسف می‌خورند که چرا پیمان سور (Sevres) عملی نشد که به دنبال جنگ امپریالیستی اول تأسیس کردستان و ارمنستان ”مستقل“ را اعلام کرده بود. این موضع با موضع فئودال‌ها که با کمک روس و انگلیس می‌خواستند کردستان ”مستقل“ برپا دارند همگون است، با این تفاوت که فئودال‌ها استمرار نظام فئودالی را در نظر داشتند و بورژوازی رؤیای بازار ملی کردستان را.

ب. نادیده گرفتن انقلاب کار را به رفرمیسم و سازش با ارتجاع می‌کشاند. هنگامی که در سال 1337 رژیم مرتجع پهلوی به دنبال تحولات عراق هفته‌نامۀ کوردستان را به زبان کردی در تهران چاپ کرد که هفت شمارۀ اول آن به روزنامه‌فروشی‌ها راه یافت و شماره‌های بعدی آن فقط برای معتمدین رژیم ارسال می‌شد، بسیاری از ناسیونالیست‌ها از آن استقبال کردند و ‌گفتند: ”اگر به زبان کردی فحشت هم بدهند باز خوب است.“ پشتیبانی جریان ”مکتب سیاسی“ از قرارداد ارتجاعی 11 مارس 1970 بین بارزانی و بعث نیز ناشی از ندیدن انقلاب عراق و دیدن این امکان بود که ارتجاع بعث ممکن بود خودمختاری بدهد.

  1. مسئلۀ ملی در همۀ دوران پس از جنگ جهانی دوم در ایران اساساً با مسئلۀ دهقانی عجین بود. جنبش ملی کردستان در اساس یک جنبش دهقانی بود، گرچه با جنبش دهقانی نقاط دیگر این تفاوت را داشت که ستم ملی هم در آن مطرح بود. ندیدن دو جنبۀ دهقانی و ملی انحراف بزرگی است. خط ناسیونالیستی جنبۀ دهقانی را نادیده می‌انگاشت و ستم ملی را عمده می‌کرد. مثال‌های فوق‌العاده گویا و بسیار متنوع و متعدد در ادبیات و مطبوعات کردی در این زمینه وجود دارد که از آن جمله رمانی است که در آن، یک دهقان کرد به خاطر ارباب کُردش فداکاری می‌کند. بورژوازی با عمده کردن جنبۀ ملی در مقابل دهقانی الف. اکثریت زحمت‌کشان کُرد، یعنی دهقانان، را زیر پرچم ملت و ملت‌گرایی می‌کشد و سعی می‌کند تضاد طبقاتی میان کارگر و سرمایه‌دار و ارباب و رعیت را خنثی کند. این کار را خط فئودالی نیز با تبلیغ شوونیسم ملی صورت می‌دهد؛ ب. مبارزه برای رهایی ملی را از مبارزه برای ریشه‌کن کردن فئودالیسم و رهایی از امپریالیسم جدا می‌کند. بورژوازی کُرد مانند بورژوازی همۀ ملل تحت سلطه امپریالیسم اصولاً فاقد ظرفیت و توان طبقاتی برای ریشه‌کن کردن فئودالیسم و رفع ستم ملی است. تصور اینکه قرارداد 11 مارس 1970 بین ارتجاع فئودالی کرد (بارزانی) و ارتجاع بعث می‌توانست به خودمختاری بیانجامد از اینجا ناشی می‌شد. تاریخ‌نگاری ناسیونالیستی رهبران فئودال چون اسماعیل آقاسمکو، شیخ محمود و میره کویره‌ی رواندز و دیگران را جزو رهبران ملی به حساب می‌آورد که اهدافی آزادی‌خواهانه داشتند و این تصورات چنان شایع است که حتی انقلابیون کُرد نیز کمتر در این خصوص تردیدی به خود راه می‌دهند. کردستان عراق تحت سلطۀ بارزانی (از 1964 تا 1975) بهترین مثال مشخص این واقعیت است که هرگاه مبارزه علیه ستم ملی و برای رهایی ملی هم‌زمان با مبارزه برای ریشه‌کن کردن فئودالیسم و استقلال از امپریالیسم نباشد، ستم ملی هم از بین نمی‌رود. دیدیم که با از بین رفتن سلطۀ رژیم بغداد بر روستاهای کردستان عراق، سلطۀ رژیم شاه و امپریالیسم امریکا برقرار شد و فرهنگ ملی کُرد نیز پیشرفتی نکرد، زیرا ارتجاع فئودالی کُرد اجازه نمی‌داد که نیروهای آزادی‌خواه فرهنگ انقلابی را اشاعه دهند.

موضع ناسیونالیسم بورژوازی به آسانی به موضع ناسیونالیسم فئودالی تبدیل می‌شود. از مثال‌های بسیار متعدد می‌توان سرنوشت زنده و گویای هه‌ژار، شاعر دموکرات و آزادی‌خواه جمهوری خودمختار کردستان 1324-1325، را ذکر کرد که در این سال‌ها اشعارش سرشار از احساسات ملی و دموکراتیک و آزادی‌خواهانه بود؛ تبلیغ دوستی خلق کرد و ترک، ولی در جریان ”انشقاق 1964“ جانب بارزانی را گرفت و به سخنگوی ادبی و سیاسی ارتجاع کُرد تبدیل شد و بعد از خیانت 1975 هم نقش خیانت‌آمیز خود را برای قیاده و اربابان او بازی کرد.

  1. حتی ناسیونالیسم انقلابی قادر به حل انقلابی مسئلۀ ملی نیست. مشکل بزرگ انواع ناسيوناليسم انقلابی اين است که مارکسيسم را با ناسيوناليسم مخلوط می‌کنند و همیشه این مسئلۀ مرکزی را مبهم و مخدوش می‌کنند که رهبری به دست کدام طبقه است و هدف و برنامۀ رهبران انقلاب منافع کدام طبقه را نمایندگی می‌کند و چه نوع جامعه‌ای متولد خواهد شد. طبقۀ پرولتارياوظيفۀرهایی ملی را به عهده می‌گيرد، چون که انقلاب پرولتری بدون مبارزه عليه همۀ اشکال سلطه و نابرابری به پيروزی نمی‌رسد. ولی هیچ‌وقت به این وظیفه به صورت هدفی در خود نگاه نمی‌کند. تجربه‌های تاريخی نشان می‌دهد آنها که هدفشان به رهایی ملی محدود می‌شود، اساساً از پس وظايف رهایی ملی نيز برنمی‌آيند. به همۀ جنبش‌های رهایی ملی که بعد از جنگ جهانی دوم در نقاط مختلف دنیا جریان یافتند و برخی به پیروزی رسیدند نگاه کنیم که در هیچ‌کجا نتوانستند جامعه‌ای رهایی‌بخش ایجاد یا جامعه‌هایی را که بر آنها حکومت می‌کردند از اسارت امپرياليسم جهانی آزاد کنند. بنابراين، پرولتاريا بايد وظيفه رهایی ملی را بر عهده گرفته و نگذارد رهبری آن به دست عناصر و احزاب بورژوا بيفتد و اقدامات لازم را صورت دهد تا توده‌های مردم درگير آن روند انقلابی شوند که به سوسياليسم و نهايتاً کمونيسم می‌انجامد.[17]
  1. با جهان‌بینی ناسیونالیستی نمی‌توان این حقیقت را درک کرد که بشریت تقسیم‌ناپذیر است. هر چند اين حقيقت اساسی قبل از مارکس و انگلس هم وجود داشت، اما آنها با درک عمیق این حقیقت کارگران همۀ کشورهای جهان را به اتحاد و مبارزه برای جهانی نوين فراخواندند.”يکی بودن“ بشريت به صورت قابل لمس‌تر از هميشه در قشرهای وسيع‌تری از توده‌های سراسر جهان حس می‌شود. ارتباطات مدرن، روش‌های توليد و سيل مهاجرت به اين معناست که مردم دور افتاده‌ترين نقاط جهان به هزار و يک شکل با يکديگر مرتبط شده‌اند.

[1]این متن دست‌نوشته‌ای از دکتر حسن‌پور است که به منزلۀ چارچوب تاریخی-‌تئوریک ساخت اقتصادی و اجتماعی جامعۀ کردستان و نقد احزاب سیاسی کرد نوشته شده است. در واقع، این نوشته را می‌توان نمونه‌ای از روش تاریخ‌نگاری مارکسیستی از ”اَشکال ناسیونالیسم“ دید که بر ماهیت طبقاتی این جنبش سیاسی تأکید دارد.

[2]استالین در اولین اثرش دربارۀ مسئلۀ ملی در سال ۱۹۰۴ این مفهوم را به کار برد. بنگرید به یوزف استالین، برداشت سوسیالدموکراسی از مسئلۀ ملی، ترجمۀ خزر (تهران: انتشارات شبگیر، بی‌تا). در خصوص ویتنام به فصل مربوط به سابقۀ مبارزات خلق ویتنام در دوران فئودالیسم در کتاب جیاپ، مسلح کردن توده‌ها، مراجعه کنید. البته جیاپ اصطلاح ناسیونالیسم فئودالی را به کار نمی‌برد. بنگرید به فونگوین جیاپ، مسلح کردن توده‌ها و تشکیل ارتش خلق (بی‌جا: سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران، 1358).

[3]برای کسب اطلاع از فرایند رشد امارت‌ها و نیروهای مولده به سیاحت‌نامه اولیا چلبی، سیاح ترک، رجوع کنید که در قرن هفدهم از بعضی امارات دیدن کرده بود. بنگرید به

Evliya Celebi, Evliya Celebi Seyahatnamesi (Istanbul: Ikdam Matbassi, 1896).

برای نمونه‌ای از قتل‌عام‌ها به کتاب تاریخ عالمآرای عباسی، مورخ رسمی شاه‌عباس، بنگرید که در آن فصلی به ”قتل عام طایفۀ اکراد مکری“ اختصاص یافته است. نمونۀ کوچ‌های اجباری، کوچ دادن قریب ۱۵هزار خانوار کردهای برادوست به شمال خراسان است. بنگرید به تاریخ‌های عصر صفوی از جمله اسکندر منشی، تاریخ عالم‌آرای عباسی، تصحیح ایرج افشار (تهران: امیرکبیر، 1382)؛ شرف‌خان بدلیسی، شرفنامه، تصحیح ولیامینوف زرنوف (سن‌پترزبورگ: بی‌نا، 1305). برای مثالی از شورش‌های امارات‌ می‌توان به شورش کردهای برادوست در قلعۀ دم‌دم در عالم‌آرای عباسی و نیز در فولکلور کردی (به‌بیتی دمدم) رجوع کرد. شرح شورش هنوز در منظومه‌های عامیانه (به‌یت‌‌ها، بیت) خوانده می‌شود.

[4]بنگرید به احمد خانی، مم و زین، تیكستا كریتك، ترجما و پیشنجر م. ب. رودنكو (مسكو: اینسیتوی ملتید آسیا، آكادمیا علمی یا تفاقا شوری، نشر خانا ادبیتا روژهلاتی، 1962).

[5]بنگرید به تاریخ میران سوران، تألیف حوزنی موکریانی، که بر اساس یک نسخۀ خطی تحت عنوان ”ملیخا“ نوشته شده و نیز منابع متعدد عثمانی و غربی دربارۀ این شورش: حسین حزنی موکریانی، میژووی میرانی سوران (بی‌جا: چاپخانۀ کوردستان، 1962).

[6]کتاب خالفین، نبرد به خاطر کردستان، که از اصل روسی به کردی هم ترجمه شده است، اوضاع قبل از پیدایش امپریالیسم را در عرصۀ جهان با استناد به آرشیوهای شوروی شرح داده است. بنگرید به

N.A. Khalfin, Bor’ba za Kurdistan: Kurdskii Vopors v Mezhdunarodnikh Otnoshenijakh XIX Veka (Moskva: Lzd. Vostochnoi Literaturi, 1963).

[7] برای اطلاع مختصر از جیش حمیدیه بنگرید به

Van. Bruinessen, Agha, Shaikh and State: The Social and Political Strucutres of Kurdistan (London: Zed Books, 1992).

[8]نقل قول اصلی در کتاب ویلسون و نیز در رسالۀ دکتری W. Jwaideh (دانشگاه سیراکیوز، 1960) ذکر شده است. بنگرید به

Arnold Talbot Wilson, Mesopotamia, 1917-1920, a Clash of Loyalities (Oxford: Oxford University Press, 1931); Wadie Jwaideh, The Kurdish National Movement: Its Origins and Development (Syracuse, New York: Syracuse University Press, 2006).

[9]صلاح شمس برهان از کادرهای اتحادیۀ کمونیست‌های ایران و تشکیلات پیشمرگه زحمتکشان، شاخۀ نظامی اتحادیۀ کمونیست‌ها در کردستان بود. تشکیلات پیشمرگه زحمتکشان در مهرماه 1358 اعلام موجودیت کرد. اول در مهاباد شکل گرفت و سپس، در آذرماه 1358، در سنندج نیز مقر خودش را تأسیس کرد. در بوکان و سقز و دیواندره نیرو داشت و نشریه‌ای با نام پیشمرگه منتشر می‌کرد. کاک صلاح شمس برهان در 12 تیر 1359 در مهاباد به دست یکی از پیشمرگان حزب دموکرات کردستان ترور شد. کمیته‌ای متشکل از نمایندگان سازمان‌های سیاسی موجود در کردستان در آن زمان برای بررسی این ترور تشکیل شد. من هم در این کمیته عضویت داشتم. این کمیته به نتیجۀ قطعی نرسید. جدا از اینکه پیشمرگه‌ای که کاک صلاح شمس برهان را ترور کرد از پیشمرگان حزب دموکرات کردستان بود، در خاطرات هاشمی رفسنجانی اشاره شده است که کیانوری همراه غنی بلوریان از رهبران ح.د.ک به دیدار وی رفته و از فعالیت های اتحادیۀ کمونیست‌ها در کردستان گزارشی دادند. این ملاقات نزدیک به دو هفته قبل از این ترور بود. در یادداشت روزانۀ دیگری در 12 مرداد 1360، باز هم رفسنجانی به گزارش‌های کیانوری و عمویی از فعالیت‌های اتحادیۀ کمونیست‌ها اشاره می‌کند.

[10]مثلاً در کتاب دیاری لاوان که مجموعه‌ای از اشعار ملی و مترقی از شعرای کرد بود این نکته منعکس است. بنگرید به غه‌فور میرزا کریم، یادگاری لاوان و دیاری لاوان (به‌غدا: چاپخانۀ کوری زانیاری کورو، 1978).

[11][افزودۀ ایران نامگ: در این زمینه، شورش دهقانان مُکریان در فَروَست کتاب ایران نامگ گزارش کاملی از این شورش به دست می‌دهد. بنگرید به امیر حسن‌پور، شورش دهقانان مُکریان ۱۳۳۱۱۳۳۲ش/۱۹۵۲-۱۹۵۳م (تهران: پردیس دانش، 1399).]

[12]مارکس در هجدهم برومر لویی بناپارت و همچنین در ایدئولوژی آلمانی مشاهده‌ای بسیار عمیق از رابطۀ فکری یا اشتراک خط و جهان‌بینی ”روشنفکر دموکرات“ و ”دکان‌دار“ -بخوانید خرده‌بورژوازی- به دست می‌دهد. می‌گوید هرچند این دو ممکن است در زندگی روزمره زمین تا آسمان با هم فرق داشته باشند، اما در زمینۀ فکری در یک چیز اساسی مشترک‌اند. یکی در عرصۀ تئوری و دیگری در عرصۀ عمل نمی‌توانند از افق ”حق بورژوایی“ که منطبق بر ”تولید و مبادلۀ کالایی“ است فراتر بروند. بنگرید به

Karl Marx, The Eighteenth Brumaire of Luis Bonaparte (New York: International, 1963); Karl Marx and Friedrich Engels, The German Ideology (New York. NY: Prometheus Books, 1998).

[13]لنین این مفهوم‌ را در اثر خود با نام چه باید کرد؟ (1902) صورت‌بندی کرد. نکتۀ مرکزی چه باید کرد؟ این است که آگاهی کمونیستی که شامل روش و رویکرد علمی هم هست نمی تواند ”خود به خودی“ در میان توده‌های کارگر و قشرهای دیگر مردم که از انواع ستم و استثمار در رنج هستند و علیه شرایط خود دست به مبارزه و مقاومت می‌زنند رشد کند و باید از بیرون از عرصۀ تجربۀ مستقیم و فوری‌شان به میان آنان برده شود و با گرایش‌های خود به خودی آنها مقابله شود. یکی از این گرایش‌های خود به خودی، به قول لنین، ”تقلای خود‌انگیخته برای رفتن زیر پر و بال بورژوازی“ است. توده‌های مردم غالباً مسئله را چنین می‌بینند که یافتن چنین پناهگاهی در ”زیر پر و بال بورژوازی“ می تواند برای ”درست کردن وضع“ مفید باشد که تجربۀ تاریخی و جهانی به اندازۀ کافی بی‌پایه و خطرناک بودن این توهمات را نشان داده است. اما کار اکونومیست‌ها همیشه این است که این توهمات خود به خودی توده‌های مردم را تئوریزه کنند و خردمندانه جلوه دهند و ستایش کنند. در حالی که وظیفۀ فعالین کمونیست این است که توده ها و جنبش های توده ای را از مسیری که بر پایۀ این آگاهی خود به خودی در پیش می‌گیرند، به قول لنین ”منحرف“ کنند و به جادۀ فعالیت سیاسی حقیقتاً رهایی‌بخش و هدفمند بکشند. لنین چرایی و چگونگی این واقعیت را تشریح و اعلام می‌کند که ”هیچ جنبش انقلابی نمی‌تواند بدون تئوری انقلابی به وجود آید.“ بدون تئوری انقلابی و رهبری انقلابی، توده‌های مردم همیشه قربانی توهمات خود می‌شوند و به راحتی به زیر رهبری سیاستمداران بورژوا می‌روند. به این علت و علل دیگر است که انقلاب کمونیستی باید از رهبری یک حزب پیشاهنگ سازمان‌یافته برخوردار باشد، حزبی متشکل از افرادی که از بخش‌های مختلف جامعه برخاسته‌ و دیدگاه کمونیستی را اتخاذ کرده‌اند.

See V.I. Lenin, “What is to be done?” in Collected Works (Moscow: Foreign Languages Publishing House, 1961), vol. 5.

[14]در آن زمان، مارکسیسم لنینیسم مائوئیسم پیشرفته‌ترین سطح تکامل تئوری کمونیسم انقلابی را نمایندگی می‌کرد. هرچند ک.ا. و ک.ع. تلویحاً خود را طرفدار اندیشه‌های مائوتسه دون می‌دانستند، اما هیچ وجه اشتراکی با اندیشه‌های مائوتسه دون نداشتند، به ویژه درکی از تئوری و پراتیک ”انقلاب دموکراتیک نوین“ مائوتسه دون و رهبری دهقانان حول برنامۀ انقلاب تحت رهبری پرولتاریا و در خدمت به استقرار سوسیالیسم در چین. آنان حداکثر جوانب فرعی اشتباه و غلطی را که در بدنۀ مفهوم‌پردازی‌های مائوتسه دون بود”انتخاب“ و به خط مشی خود تبدیل می‌کردند.

[15]در اوایل سال 1358، جمعيت راه رهایى زحمتكشان در مهاباد با ابتکار كاك صلاح شمس برهان به راه افتاد. به پيشنهاد او، چارچوب این جمعیت در برگیرندۀ گروه‌هاى چپ خط 3 بود. در همۀ شهرهاى كردستان این جمعیت‌ها در هر جا به اسمی تشکیل شدند.

[16]”خاص“ و ”عام“ مفاهیمی از فلسفۀ ماتریالیسم دیالکتیکی‌اند که مائوتسه دون در اثر فلسفی دربارۀ تضاد در زمینۀ سطوح مختلف مادۀ متحرک و رابطۀ آنها به کار می‌برد. فرایندها و پدیده‌های مختلف دارای سطوح و لایه‌های متمایزند. ”خاص“ در واقع به معنای سطحی از ماده است که دارای وجود متمایز و هویت مستقل نسبی است. این تمایز واقعی است، اما هیچ جدایی مطلقی میان سطوح مختلف ماده وجود ندارد. همۀ این سطوح با یکدیگر کنش متقابل دارند، هر سطح با سطح دیگری ادغام می‌شود، و همه بخشی از یک کلیت بزرگ‌تر یا عام هستند. رابطۀ ارگان‌های بدن با یکدیگر و با کلیت بدن مثال خوبی برای تصور کردن این رابطۀ چند لایۀ دیالکتیکی است. بنابراین، در شناخت پدیده‌ها هیچ اصل مطلقی که ”اول باید از خاص به عام حرکت کرد یا از عام به خاص“ وجود ندارد. هر پدیدۀ خاص هم دارای دینامیک‌های مستقل ”درونی“ است و هم سطحی از یک پدیدۀ بزرگ‌تر است و دینامیک درونی‌اش از طریق دینامیک‌های کلی‌تر (عام) شکل می‌گیرد. و هر ”عام“ در بستری بزرگ‌تر ”خاص“ است. بدون درک این روابط دیالکتیکی به شناخت واقعیت پدیدۀ خاص نمی‌توان دست یافت و راه تغییر آن را تشخیص داد. در جنبش چپ بین‌المللی، برای توجیه خط‌های اپورتونیستی راست، این مفاهیم فلسفی بیش از اندازه سوء تعبیر و از آنها سوء ‌استفاده شده است. خط‌های اپورتونیستی راست هر پدیدۀ خاص اجتماعی را از چارچوب وسیع‌تر و ارتباط دیالکتیکی و ارگانیکش با بستر بزرگ‌تر و تضادهای بزرگ‌تری که در شکل‌گیری آن پدیده تأثیر تعیین‌کننده دارند، منفصل می‌کنند. علاوه بر این، باید خاطرنشان کرد که خط‌های پراگماتیستی و امپریسیستی، مفهوم ”خاص“ را با سطح و ظاهر پدیده‌ها یا امور فوری مترادف قرار می‌دهند تا برای پراگماتیسم و تجربه‌گرایی خود استدلال فلسفی بیاورند. در حالی که ”خاص“ به معنای سطح معینی از یک پدیده است که دارای محدوده‌ها و مرزهای قابل تمیز دادن، اما بسیار نسبی، و در کنش دائم با سطوح خاص دیگرِ پدیده و کلیت پدیده است. بسیاری از کمونیست‌های سابق که امروزه در مرداب رویزیونیسم افتاده‌اند در بینش فلسفی ایدئولوژیکشان به شدت پراگماتیست و تجربه‌گرا هستند و این پراگماتیسم و تجربه‌گرایی گرایش‌های اکونومیستی را به‌ویژه در شکل ”جنبش همه‌ چیز هدف هیچ چیز“ و سیاست‌های هویتی و دموکراسی بورژوایی تقویت می‌کند. هر جا که چنین انحرافی اصلاح نشود، به سرعت به کنار گذاشتن کمونیسم می‌رسد.

[17]برای بحث بیشتر دربارۀ اهمیت جنبش های رهایی ملی و مسئله دهقانی و نقد آرای آنتونی نگری و مایکل هارت بنگرید به

K.J.A. “On Empire: Revolutionary Communism or ‘Communism’ without Revolution?,” A World To Win, 32 (2006), 66-88, at aworldtowin.org/current_issues/.