ایام ایران در مصر: سفر مصدق به قاهره در ۱۹۵۱

مقدمه

در سال ۱۹۵۰، قراردادهای اعطای امتیاز نفت در سراسر جهان شکل جدیدی می‌گرفتند که در آنها، اشتراک در سود بین کشور میزبان و شرکت‌های خارجی مرسوم می‌شد. ونزوئلا موفق شد از طریق مذاکره به توافق پنجاه‌پنجاه با شِل برسد. مدت کوتاهی پس از ونزوئلا، شرکت نفت عراق، که در مالکیت ”شرکت نفت ایران و انگلیس“ بود، بهرۀ پرداختی به دولت عراق را افزایشی چشمگیر داد و سپس نوبت قرارداد معروف پنجاه‌پنجاه امریکا و عربستان سعودی در قالب شرکت آرامکو بود.[3]  ایران که خواهان برگشت به قرارداد ۱۹۳۳ با شرکت نفت ایران و انگلیس بود، با خودداری شدید بریتانیایی‌ها برای مذاکره دربارۀ هر یک از مفاد قرارداد مواجه شد. ائتلافی از سیاستمداران ایرانی درگیر مباحثه‌ای طولانی‌مدت و علنی شدند و طی آن درخواست قراردادی بهتر را به مجلس آوردند. جبهۀ ملی ایران و رهبرش، دکتر محمد مصدق، در صدر این مبارزه بودند. مصدق رئیس کمیتۀ نفت مجلس بود و لایحه‌ای برای ملی‌ کردن نفت به مجلس آورد تا جلوی سماجت بریتانیایی‌ها بایستد.

ماجرای امتیاز نفت در شرایط بی‌ثباتی سیاسی مطرح شده بود. نخست‌وزیر، علی رزم‌آرا، چند هفته قبل ترور شده بود. حسین علا، جانشین رزم‌آرا، در میان ناآرامی‌های عمومی و اعتراضات و بن‌بست سیاسی پس از شش هفته استعفا داده بود. در ۲۷ آوریل ۱۹۵۱، مجلس می‌باید نخست‌وزیر جدیدی انتخاب می‌کرد. مصدق در مقام رهبر مبارزه برای ملی‌ کردن نفت از محبوبیت عظیمی در ایران برخوردار بود و همین شد که نایب رئیس مجلس او را نامزد این سمت کرد. مصدق به یک شرط پذیرفت: مجلس هم‌زمان به نامزدی او و تصویب لایحۀ ملی‌ کردن رأی دهد. مجلس با اکثریت مطلق هر دو شرط را پذیرفت.[4]

پس از این پیروزی و انتصاب مصدق به نخست‌وزیری، بریتانیا دعوایی حقوقی علیه این ملی‌ کردن به راه انداخت. در ابتدا دیوان بین‌المللی دادگستری درخواست بریتانیا برای محاکمه را رد کرد و دفاع مصدق را پذیرفت که می‌گفت این دعوا تخاصمی بین یک کشور و یک شرکت تجاری است، نه بین دو کشور. بریتانیا پس از آن سراغ شورای امنیت سازمان ملل رفت، به این امید که تحریم‌هایی بر ایران وضع کند و در نتیجۀ آن، ایران مجبور به تغییر اعمال خود شود.

نخست‌وزیر ایران، دکتر محمد مصدق، در ۸ اکتبر ۱۹۵۱ به نیویورک رفت تا استدلال‌های ایران به نفع ملی‌ کردن نفت را در شورای امنیت سازمان ملل مطرح کند.[5]  مصدق در سفر خود به امریکا موفق شد از حق ایران برای سودبری از منابع طبیعی خود دفاع کند و صدای نوع جدیدی از مبارزۀ دیپلماتیک در جهان پسااستعماری شد.

دکتر محمد مصدق در دو سال زمامداری خود به دنبال ملی‌ کردن صنعت نفت ایران، لغو امتیاز شرکت نفت ایران و انگلیس و اخراج نیروهای بریتانیا از ایران بود. مصدق زمانی دست به این اقدامات زد که بریتانیایی‌ها خواستۀ او برای بازبینی شرایط امتیاز نفت و رسیدن به توافقی منصفانه‌تر را رد کردند. هدف او توافقی مشابه توافق با آرامکو بود که هدفش تشریک سود باشد و نه استثمار منابع.[6]

مصدق در نگاه مردم منطقۀ پرتلاطم خاورمیانه توانسته بود بر بزرگ‌ترین و نیرومندترین قدرت جهانی در خاورمیانه فائق آید، گرچه این پیروزی موقتی بود. مشخص‌تر آنکه او موفق شده بود نسبت به یکی از دارایی‌های حیاتی جهان ادعای مالکیت کند که بریتانیایی‌ها آن‌ را مال خود می‌دانستند. مصر از جمله کشورهایی بود که سفر مصدق به سازمان ملل را از نزدیک تعقیب می‌کرد و خود در آن هنگام درگیر مبارزه علیه امپریالیسم بریتانیا بود.

در ۲۰ نوامبر ۱۹۵۱، مصدق که از سازمان ملل به تهران بازمی‌گشت، چهار روز در مصر توقف کرد؛ کشوری که هنوز دنبال راهی برای سر کردن با حضور دیرین بریتانیایی‌ها و دخالتشان در مسائل ملی خود بود. در مصر از مصدق چونان رهبری پیروز استقبال شد که بی‌باکانه جلوی بریتانیا ایستاده بود و بریتانیایی‌های آزرده‌خاطر را از ایران بیرون کرده بود. در ۱۹۵۱، سیطرۀ بریتانیا بر کانال سوئز از موضوعات داغ مصر بود. یک ماه پیش از آن بود که دولت مصر، به رهبری مصطفی النحاس، معاهدۀ 1936 انگلیس و مصر را به علت نفرت روزافزون مصریان از بریتانیایی‌ها و طرفدارانشان در این کشور –به‌خصوص پادشاه و حزب وفد– لغو کرده بود.[7] در این فضا، شخصیت مصدق و جذابیت و موفقیت او رهبران مصر را که به اندازۀ کافی مقابله‌جو نبودند به سایه برده بود.

در این مقاله، دوران مصدق را در چارچوب مبارزۀ ضداستعماری مصر بررسی می‌کنم. مقبولیت او موجب شکل‌گیری مبازرۀ مشترک ایران و مصر و کشورهای همسایۀ آنها شد. این پژوهش به دانشوران امکان می‌دهد نفوذ مصدق را فرای آنچه تاکنون گمان می‌رفته بررسی کنند و مرزهای بحث اقتصاد سیاسی خاورمیانه در اوایل دهۀ ۱۹۵۰ را بگسترند.

Picture1

تصویر 1. ”مهمان امروز مصر: دکتر مصدق.“ برگرفته از الاهرام (20 نوامبر 1951)، 1.

Picture2

تصویر 2. نمایش سردیس مصدق در کالج سلطنتی هنرهای زیبا. برگرفته از الاهرام (27 نوامبر 1951)، 2.

دیدار مصدق به متفکران، دگراندیشان و فعالان سیاسی مصری امکان داد کارزار خود برای کانال سوئز را به کارزار مؤثرتر ایران در آبادان بپیوندند. می‌کوشم نشان دهم که عرصه‌های متفاوت جامعۀ مصر و از جمله گفتارهای روشنفکرانه، سیاسی و روزنامه‌نگارانه مصدق را بیش و پیش از هر چیز در پرتو همبستگی ضداستعماری می‌دیدند. مصدق، چنان که می‌نمود و در مبارزه‌ای که رهبر آن بود، نمایندۀ امید برای دستیابی به نوعی متفاوت از واقعیت بود: چشم‌انداز استقلال ملی و اقتصادی و موضع استقلال‌طلبانۀ قدرتمندانه در رویارویی با قدرت‌های امپریالیستی.

تاریخ شگرف رابطۀ ایران و مصر نشان از آگاهی عمیق مردم مصر از مسائل ایران می‌دهد و همین امر باعث می‌شود بررسی زمامداری مصدق از چشم‌انداز مصری شایسته باشد. در ۱۹۳۹، ولیعهد وقت ایران، محمدرضا پهلوی، در مراسمی مشهور و باشکوه با شاهدخت مصری، فوزیه، ازدواج کرد. روزنامۀ نیویورک تایمز این ازدواج را ”از مهم‌ترین اتحادهای سیاسی تاریخ اسلام“ خواند و مدعی بود که این ازدواج قرار است رابطۀ بین دو پادشاهی را تقویت کند و به آنها امکان دستیابی به قدرت سیاسی بیشتر در منطقه بدهد.[8] البته در این تیتر اغراق شده بود. ایران و مصر هر دو با چالش‌های شدید داخلی و بین‌المللی سر می‌کردند و روابط مشکل‌زایی با امپریالیسم بریتانیا داشتند. این ازدواج اما در ایران باعث کاهش خصومت فرهنگی نسبت به کشورهای عرب شد. در مصر، رسانه‌های عمومی گزارش‌های مفصل و گرمی از زندگی جدید زوج جوان عرضه کردند و احیای این دو فرهنگ باستانی را جشن گرفتند. عکس‌های مراسم تجملی ازدواج و جشن‌های آن صفحۀ اول خیلی از روزنامه‌ها را مزین ساخت. کمتر از ده سال بعد، در ۱۹۴۸، فوزیه، ملکۀ وقت ایران، از محمدرضاشاه طلاق گرفت و به مصر بازگشت. با این همه، کنجکاوی مردم مصر نسبت به ایران همچنان بسیار بود. در عین حال، شباهت سیاسی بسیار بین ایران و مصر در آن روزگار خبر از مسائل مشترک می‌دهد. هر دو قربانی استراتژی امپریالیستی اروپا برای غلبه بر منابعشان بودند و هر دو در وضع مشابهی در برابر استعمارزدایی و مبارزۀ ضداستعماری قرار داشتند. فرق اساسی بین دو دولت این بود که ایران تحت انقیاد حکومت امپریالیستی به معنای کلاسیک آن نبود، اما مصر از ۱۸۸۲ تحت حکومت غیرمستقیم بریتانیا بود. در اواسط قرن بیستم، هر دو دولت مثلاً مستقل بودند، اما بریتانیا از طریق پادشاهی‌های وفادار به خود غلبۀ سیاسی‌اش را حفظ کرده بود. دو دولت صاحب دارایی‌هایی ملی (نفت در ایران و کانال سوئز در مصر) بودند که در واقع تحت سیطرۀ بریتانیا بود. بریتانیا نه فقط مالک کانال سوئز بود که حضور نظامی گسترده‌ای در مصر داشت. در ضمن، همان زمان که بحران بریتانیا و ایران درگرفته بود (ژوئیه 1952)، افسران آزاد مشغول کودتای در مصر بودند و پس از آن، نظام جدید موضع کلاسیک ضداستعماری اتخاذ کرد. شیوۀ خوانش کل بحران مصدق در مصر از ۱۹۵۱ به این طرف در ضمن بر تصمیم‌گیری بریتانیایی‌ها در سراسر جهان مستعمراتی تأثیرگذار بود، زیرا در پی تجربۀ خود در ایران می‌ترسیدند مصر نیز قدم به راهی مشابه بگذارد.[9]

بازدید مصدق از مصر در نوامبر ۱۹۵۱ امکان دهد تأثیر او بر گفتمان سیاسی در مصر را بیشتر بررسی کنیم. در این سفر مهم، مصدق را به مثابه قهرمانی ملی بزرگ داشتند. مردم مصر با تظاهرات توده‌ای از رهبرانشان خواستند مسئولیت سرنوشت کشورشان را بپذیرند و مثل مصدق رویاروی قدرت‌های غربی بایستند، مصر را به حاکمیت ملی برسانند و هرگز نگذارند این کشور مثل ماجرای کاخ عابدین تحقیر شود.[10]

این پژوهش بر بنیان دو نوع منبع اولیه صورت گرفته است: اسناد ”آرشیو ملی بریتانیا“ و روزنامه‌ها و جراید مصری. مکاتبات سیاسی بین سفارت بریتانیا در قاهره و وزارت خارجه در لندن، بررسی‌های سفارت از رسانه‌های محلی و مصاحبه‌های دیپلمات‌های بریتانیا با چهره‌های عمومی مصر از جمله اسناد آرشیوی برای فهم بهتر اوضاع است. با استفاده از این منابع به بررسی اهمیت بحران مصدق در مصر، در زمان وقوع آن، نشسته‌ام. با نگاهی به سرمقاله‌ها و مقاله‌های جراید نشان می‌دهم که رسانه‌ها و شخصیت‌های مشهور مصر چگونه از مصدق و بازدید او استفاده کردند تا آرمان‌های سیاست‌های داخلی را تشویق کنند. در این مقاله کوشیده‌ام از طریق بررسی پوشش مطبوعاتی نشان دهم که مردم مصر مصدق را رهبری در منطقه و قهرمانی ضدامپریالیستی می‌دانستند.

 

بین آبادان و سوئز‌: ارتباط اولیه بین ایران و مصر

”اگر مصدق بتواند صنعت نفت را در ایران ملی‌ کند، آیا ناصر هم به وسوسۀ ملی‌ کردن شرکت کانال سوئز نمی‌افتد؟“[11] این سؤال ویلیام راجر لوئیسِ تاریخ‌دان خبر از نظر مقامات بریتانیا در آستانۀ تصمیم خود برای اجرای ”عملیات آژاکس“[12] می‌دهد. لوئیس می‌گفت شباهت‌های بین آبادان و سوئز همان‌قدر برای بریتانیا واضح است که برای مردم مصر و ایران. برای درک صحیح نقش نفوذ سیاسی مصدق در مصر باید بررسی مختصری از نظام سیاسی مصر و اوضاع آن درست پیش از ظهور مصدق صورت دهیم. تحلیلی عمومی از نقشۀ سیاسی مصر سه نیروی اصلی را نشان می‌دهد که با هم دست‌به گریبان بودند. اول، نهاد پادشاهی: پادشاه تا حد بسیار متکی به علاقۀ بریتانیا به حفظ تاج و تختش بود. در سال‌های پیش از رویدادهای مورد بحث در اینجا، مردم مصر شاه خود را نوکر بریتانیا می‌دانستند و اگر هم انحرافی از سیاست امپراتوری پیش می‌آمد، جزایش مجازاتِ بلافاصله با ”دیپلماسی ناو جنگیِ“ معروف بریتانیا بود.

در نتیجۀ تلاش متمرکز حزب وفد و چون مردم به درستی موضع پادشاهی در مقابل بریتانیا را زیادی سست می‌دانستند، جایگاه آن در انظار عموم به شدت متزلزل بود.[13] در آوریل ۱۹۵۱، درست پیش از آنکه مجلس ایران لایحۀ مصادره را تصویب کند و بحران ملی کردن نفت دربگیرد، ملک فاروق با سفیر بریتانیا در مصر،‌ رالف استیونسون، در کاخ سلطنتی دیدار کرد و به سبب تشدید اعتراضات مرتبط با کانال سوئز بر اثر نفوذ ایران عذرخواهی کرد. پادشاه از استیونسون پرسید که آیا دولت بریتانیا قدر تلاش‌های او برای حفظ وضع موجود را می‌داند یا نه و استیونسون جواب مثبت داد. پادشاه در ادامۀ صحبت گفت از بریتانیا در تخاصم ایران پشتیبانی می‌کند و امیدوار است غائله هر چه زودتر ختم شود.[14]

وفد دومین نیروی سیاسی عمدۀ مصر بود؛ حزبی ملی که در پی رویدادهای ۱۹۱۹ به قدرت و جایگاه رسیده بود و مخالف پادشاهی بود. این حزب به رهبری سعد زغلول در آغاز کار خود نماد مبارزۀ مصر برای استقلال و بسیار محبوب بود. در انتخابات ۱۹۵۰، مردم به شکل گسترده از حزب وفد حمایت کردند. اکثریت مردم به تغییرات جدیدی رأی دادند که رهبری وعده می‌داد. اما در آن برهه این حزب دیگر بخشی از ”نظم کهن“ به حساب می‌آمد. در واقع، در اواسط ۱۹۵۱، وفد را حزبی فاسد و تاریخ‌مصرف‌گذشته می‌دانستند که به اصول بنیادین خود پشت کرده بود.[15] با این همه، رهبران وفد به یاد داشتند که استقلال ملی همان هدفی بود که مردم برایشان تعیین کرده بودند و سعی کردند از این فرصت برای پیشروی به سمت آن استفاده کنند. در ضمن، وفد درگیر نبردی دائم با کاخ پادشاهی بود و جایگاه و اختیار پارلمان و پادشاه را به پرسش می‌گرفت.[16]

بریتانیایی‌ها را معمولاً عامل سوم در سیاست مصر می‌دانند، اما در اینجا می‌خواهم عامل چهارمی را پیشنهاد کنم که برای بررسی افکار عمومی در کشور ضروری است: مردم مصر یا، اگر مشخص‌تر بگوییم، سیاست شهری تازه سیاسی‌شدۀ دوران پس از جنگ جهانی دوم.[17] استدلالم این است که نفوذ بریتانیا در اوایل دهۀ ۱۹۵۰ کاهش یافته بود و افکار عمومی مصر دیگر عامل مهم‌تری بود. از یک سو، مردم پادشاهی ضعیف و تسلیم‌شده را می‌دیدند که بریتانیا سر کار آورده بود و بر تخت نگاه داشته بود و از سوی دیگر، حزبی ملی از درون خود مردم ظهور می‌کرد؛ حزبی که قبلاً پیشگام مبارزات ملی بود، اما مسیر خود را گم کرده بود. مردم می‌خواستند به استقلال سیاسی و اقتصادی برسانند، امپریالیسم بریتانیا را کنار بزنند و سرنوشت‌شان را خود رقم بزنند.[18] سازمان‌هایی که هنوز هم جنجال‌برانگیزند، از جمله ”اخوان المسلمین،“ به جای پشتیبانی از حزب وفدِ تضعیف‌شده شعار مبارزه علیه بریتانیا را سر دادند. جنبش اخوان المسلمین خود را اوج مبارزه علیه امپریالیسم بریتانیا می‌دانست و می‌خواست در راه تحقق چشم‌انداز خود سلطنت را واژگون کند. با این همه، دولت مصر هر روز محدودیت‌های بیشتری بر اعضای این جنبش تحمیل می‌کرد. این جنبش‌ها تازه در اول راهِ مدون ساختن چشم‌انداز مصری مستقل بودند که سیاست مصدق نسبت به بریتانیا مصریان را به شگفتی وا داشت: دولتمردی شرقی جرئت کرده بود یکی از نیرومندترین قدرت‌های جهان را به چالش بکشد. در آغاز این ماجرا، روزنامه‌های مصر اعمال مصدق را تا حدودی می‌ستودند، اما با تردید و اعلام این‌ باور که فعالیت‌های او پایدار نمی‌مانند. با این همه، در مدتی کوتاه دیدگاهی پیدا شد که اوضاع ایران و مصر را مشابه می‌دانست. در ۲۳ مارس ۱۹۵۱، در حالی که بحث ملی‌ کردن قریب‌الوقوع نفت در مجلس ایران در گرفته بود، روزنامۀ الاهرام مصر در صفحۀ اول خود از ستونی در مجلۀ نیو استیتسمن اند نیشن (New Statesman and Nation) بریتانیا گفت که از حق ایران برای ملی‌سازی نفت خود جانبداری کرده بود:

جریدۀ چپ‌گرای نیو استیتسمن و نیشن در آخرین شمارۀ خود که این هفته منتشر شد مقاله‌ای در دفاع از حق ایران برای ملی‌ کردن صنعت نفت منتشر کرده است. این مقاله در ضمن می‌گوید بریتانیا باید سیاستی رسمی در خاورمیانه اتخاذ کند و از زنجیرۀ تصمیمات بی‌هدفی که وزارت خارجه گرفته بگسلد.[19]

این روزنامه با بیان این فرض گفت که سایر دارایی‌های ملل در سایر نقاط خاورمیانه هم ملی می‌شوند. شواهد بسیاری نشان می‌دهد که ریشه‌های ”ناسیونالیسم اقتصادی“ پیش از زمان مصدق هم در گفتمان سیاسی مصر پدید آمده بود، اما مبارزۀ مصدق روحیۀ فعالان را بر آن متمرکز ساخت و به مبارزه شدت بخشید. با نگاهی به این منابع ناخودآگاه احساس می‌کنیم که هر وقت مصری‌ها ملی‌ کردن نفت ایران را گزارش می‌کنند، لاجرم بحثی از گفتمان داخلی مصر در کنار آن قرار می‌گیرد و این امر شاید نشان دادن مسیری بود که به رهبران مصر پیشنهاد می‌شد.

سفارت بریتانیا در قاهره در ۲۰ مارس ۱۹۵۱ طبق روند معمول خود نشریات مصر را بررسی کرد که به موجب آن توجه‌ها به چندین مقاله در البلاغ، نشریۀ نزدیک به حزب وفد، جلب شد. مقالات بررسی‌شده پیشنهاد می‌دادند مصر هم از الگوی ایران پیروی کند که طبق آن، ”بریتانیا هرگز یاد نمی‌گیرد چطور با مردمان خاورمیانه برخورد کند و خشم مردم ایران اکنون متوجه آن است و این جزایی جنایات بریتانیاست.“[20] در همین زمینه، سرمقاله‌ای در یکی از پرشمارگان‌ترین روزنامه‌های مصر، المصری که با حزب وفد مرتبط بود، اعلام کرد که ”بریتانیایی‌ها اکنون و در آینده دشمن ما هستند و دشمن عرب‌ها به‌طور کلی.“[21]  این گرایش می‌توانست به این معنی باشد که برخورد با اوضاع ایران به تقویت بحث کانال سوئز و حضور بریتانیا انجامیده بود. این مقایسه‌ها هم به همبستگی با قربانی دیگر استعمار انجامید و هم مایۀ الهام تشدید مبارزۀ ناسیونالیستی شد. حدود یک و نیم ماه بعد، در ۷ مه ۱۹۵۱، تیتری بزرگ در الاهرام ظاهر شد: ”حمایت ۹۹ نفر از ۱۰۲ نماینده از مصدق هنگام ارائۀ طرح دولتش به مجلس ایران.“[22] چنین تیتر شاخصی معمولاً مختص مسائل بسیار مهم بود و عمدتاً دربارۀ مسائل مصری و نه خارجی. بار دیگر، این توجه خبر از اهمیتی دارد که در مصر به مصدق و حرکاتش داده می‌شد. در همین گزارش می‌خوانیم که بریتانیا در مقابل سیاست‌های ایران چاره‌ای پیش رو ندارد. ”بریتانیا خواهان فراموش کردن ۶ مه خواهد بود“ و ”ایران به بریتانیا یاد داد که هیچ‌کس در مسائل داخلی‌اش دخالت نمی‌کند“ فقط دو نمونه از برخورد غرورمند دو رسانۀ شاخص مصری نسبت به اعمال مصدق است. این پوشش را نباید فقط گزارش صرف وقایع ایران دانست. برای مصری‌ها، خوانشی دقیق‌تر تلویحاً می‌گوید که بریتانیا شکست‌ناپذیر نیست.[23] برای مردمی که زیر یوغ امپریالیسم بریتانیا رنج می‌دیدند چنین پیغامی عواقبی چشمگیر داشت. حالا احساسی جدید و ملموس درمی‌گرفت که شاید بتوان این یوغ را در هم شکست. این تیترها احتمالاً مشوق اتخاذ موضعی فعالانه علیه بریتانیا بودند.

در ۲۶ سپتامبر ۱۹۵۱، همۀ روزنامه‌های اصلی مصر در تیترهایی بزرگ از مصوبۀ مجلس ایران برای اخراج تمامی نیروهای بریتانیا از سراسر کشور در ظرف نُه روز خبر دادند.[24] این رویداد باعث جلب توجه بسیار در مصر شد و بیشتر صفحات روزنامه‌های آن روز به تصمیم تهران ‌پرداختند. چهارم اکتبر ۱۹۵۱ به روز پُررونقی برای رسانه‌های مصر بدل شد: عکس‌های اخراج بریتانیایی‌ها از آبادان و تیترهایی که خبر از پیروزی ایران و خشم بریتانیا می‌داد. الاهرام‌ تصویری از پمپ‌های نفتی ازکارافتادۀ آبادان منتشر کرد و تصویری هوایی از پالایشگاه‌های متروکه. تصویر دیگری که در همۀ روزنامه‌ها منتشر و برای آیندگان ثبت شد، تصویر مصدق روی شانه‌های مردم سرمست ایران است.[25]

در اینجا بیشتر توجه خود را معطوف الاهرام کرده‌ام که یکی از پرشمارگان‌ترین روزنامه‌ها و صدای اصلی روزنامه‌نگاری مستقل در مصر بود.[26] این روزنامه گاه بلندگوی اهداف جنبش ضداستعمار بود. نمونۀ خوبی از این پشتیبانی به روز ۱۴ نوامبر ۱۹۵۱ برمی‌گردد که این روزنامه تظاهراتی توده‌ای در اعتراض به حضور بریتانیا سازمان داد. تظاهرکنندگان از ساختمان الاهرام به میدان خدیو اسماعیل و سپس کاخ سلطنتی رفتند.[27] در صفحۀ اول روزنامۀ در 15 نوامبر،‌ تیتر اصلی خبر از حضور ”بیش از یک میلیون نفر در بزرگ‌ترین تظاهرات تاریخ مصر“ داد و اشاره کرد که این تظاهرات آغاز مبارزه علیه امپریالیسم بریتانیا است. شعر احمد الساوی محمد، روشنفکر و روزنامه‌نگار مصری، که آن روز به صورت مقاله‌ای منتشر شد راه جدیدی را می‌ستود که مصر انتخاب کرده بود:

چه الگوی بزرگی، آه ای ملت عزیزم / در سادگی‌ات، وفایت، جلالت / چه بزرگی، ای وطنم، سکوت تو فصیح‌تر از تمام حرف‌ها و سکون تو چه بلندتر از تمام هیاهوها، از آن موقع که به بند افتادی تا آن‌گاه که تمام عناصرت متحد شدند . . . این موطن من است، ‌این موطن ماست / و انگلیسی‌ها در جرایدشان از رژۀ بی‌صدایمان می‌خوانند و از ادامۀ نبردمان به عشق وطن‌هایمان، علیه امپریالیسم.‌[28]

شاعر عامدانه از جمع مکسر واژۀ عربی ”وطن“ به صورت ”اوطن“ استفاده می‌کند. به نظر من، ارزش مبارزۀ مشترک علیه امپریالیسم در همین‌جا آمده است.[29] این زبان از مبارزه‌ای می‌گوید که در آن زمان در ایران به اوج خود رسیده بود و نیز نسبت به تحقق آن در مصر ابراز امیدواری می‌کند. علاقۀ روزافزون به مصدق و معانی متفاوت نام او در مصر سرآغاز تبدیل او به نماد بود. هر روز فضایی که گزارش‌های خبری، مقالات نظری و سرمقاله‌ها به مصدق اختصاص می‌دادند افزایش می‌یافت. در آن هنگام، نام او نزد مصری‌ها وزنی پیدا کرده بود و مبارزه علیه بریتانیا و غرور ملی را تداعی می‌کرد. سیاست مصدق دیگر مسئله‌ای دانسته نمی‌شد که فقط بر ایران تأثیر می‌گذاشت یا مربوط به بحران دوجانبۀ ایران و بریتانیا بود، بلکه ماجرایی با اهمیت عمومی در منطقه بود. مصری‌ها هم‌زمان رویدادهای ایران را دنبال می‌کردند و تأثیر مستقیم آن را بر خود می‌دیدند. در اوایل اکتبر ۱۹۵۱ بود که الاهرام مقاله‌ای با تیتر ”انقلاب مقالات بریتانیا در رابطه با مصر“ منتشر کرد.[30] بخشی از این مقاله از ارتباط بین رویدادهای آبادان و فعالیت‌های نوخیز در مصر می‌گوید. به گفتۀ این مقاله، نشریات بریتانیا این ارتباط را به علت احساسات ملی می‌دانستند که در این دو دولت خاص در حال رشد بود.[31] نمونۀ دیگر رابطۀ بین آبادان و سوئز را در مقاله‌ای با عنوان ”بریتانیا در نقش شیطان“ می‌بینیم که در ۱۷ اکتبر ۱۹۵۱ منتشر شد. نویسنده در آن مقاله سخنرانی هربرت موریسون، وزیر امور خارجه، را نقل می‌کند که به ایرانیان هشدار می‌داد در غائله آبادان دست به اقدامات ممنوعه نزنند. نویسندۀ مقاله می‌گوید: ”و وزیر محترم تأکید کرد که ناوگان جنگی آنها هفت اقیانوس و همچنین خلیج فارس را پوشش می‌دهد، اما بر فراز این ناوگان ابری سایه انداخته که از تمام هواپیماهایشان وحشتناک‌تر است.“[32] می‌توان حدس زد که این ابر مصدق است. نویسنده به دولت ایران هشدار می‌دهد که به بریتانیا برای خروج از تله‌ای که خود برای خود چال کرده کمک نکند، به هیچ تفاهم یا توافقی با او نرسد و در مقابل مخالفان در ایران تسلیم نشود. نویسنده در نصیحتی که به دولت ایران می‌کند از مصر هم می‌گوید: حضور نخبگانی که از بریتانیا مزایایی می‌گیرند و وابستۀ آن‌اند، گفتمان عمومی در پشتیبانی از مبارزه و چالش‌هایی که کل منطقه باید به آن‌ بپردازد. نویسنده در این مقالانه آزادانه بین دو عرصه (ایران و مصر) حرکت می‌کند و در واقع آنها را در چارچوبی واحد قرار می‌دهد.[33]

 

ایام ایران

مصدق در اکتبر ۱۹۵۱ برای سخنرانی در شورای امنیت سازمان ملل عازم امریکا شد. بحث در شورای امنیت پس از تقاضای قبلی بریتانیا در دیوان بین‌المللی دادگستری در لاهه بود. مصدق می‌گفت آن دادگاه صلاحیت رسیدگی به این پرونده را ندارد، چون دعوا بین دولتی مستقل و شرکتی خصوصی است. آزردگی بریتانیایی‌ها باعث شد بحث به شورای امنیت سازمان ملل بکشد، اما اشتباه محاسباتی چشمگیری کرده بودند. بریتانیا فکر نمی‌کرد مصدق به این خوبی موضع ایران را در مقابل شورا مطرح کند و بعضی اعضای شورا مثل هند و ترکیه از او پشتیبانی کنند و ترومن، رئیس‌جمهور امریکا، به نفع مصدق موضع بگیرد.[34] بریتانیا خواهان اعمال تحریم از سوی سازمان ملل بود، اما مصدق از حق ایران برای دستیابی به مزایای اقتصادی صنعت نفت خود دفاع کرد. او موفق به جلب پشتیبانی بین‌المللی گستردۀ کشورها شد. مصدق در راه بازگشت به تهران تصمیم به توقف در قاهره گرفت. این سفر بسیار موفق فراتر از مرزهای همکاری معمولی دولت‌ها بود و به بلندتر شدن صدای گرایش ضداستعماری در مصر کمک کرد.

رسانه‌های مصر در طول دوران فعالیت سیاسی مصدق طرف او را گرفته بودند، گرچه نه چندان با شور و شوق. به نظر می‌رسد فرض روزنامه‌نگاران مصر این بود که ماجرای مصدق به سرعت تمام می‌شود و نتیجۀ چندانی هم ندارد. اما بعد از اینکه مصدق با دفاع از موضع ایران در مقابل کل جهان در سازمان ملل مصمم بودن خود را نشان داد، مبارزه به عمل انجام‌شده بدل شد. به محض اینکه قصد مصدق برای بازدید از قاهره در راه بازگشت به ایران منتشر شد، تدارکات برای مراسمی شروع شد که بعدها ”روزهای ایران“ (ایام ایران) خوانده شد.[35] روز رسیدن مصدق با خوشامدگویی گرم روزنامه‌های مصری به دولتمرد ایرانی آغاز شد. تصویر چهرۀ مصدق زینت‌بخش صفحۀ اول همۀ روزنامه‌های کشور شد. روشنفکران شاخصی همچون سلامه موسی و کمال الشناوی به ستایش حرکات او و موضع قوی‌اش علیه امپریالیسم غربی دست زدند. رسیدنش به قاهره منجر به تظاهرات‌های توده‌ای از فرودگاه تا هتلش شد. تظاهرکنندگان پلاکاردهایی در پشتیبانی از مصدق و مبارزه‌اش بالا بردند و او را ”مصدق، عدو [دشمن] الاستعمار“ نامیدند.[36] ارجاعات متعدد چنین می‌نماید که این تظاهرات نظر بخش‌های بزرگی از مردم مصر را منعکس می‌کردند. سفیر بریتانیا در مصر طی گزارش خود به وزارت خارجه نوشت:

افتخار دارم گزارش دهم که نخست‌وزیر ایران به قاهره رسیده است . . . وزیر موقت امور خارجه و جمعیت پرشور و عظیمی در فرودگاه از او استقبال کرد . . . نخست‌وزیر [مصر] به دیدار دکتر مصدق در هتل او رفت و جمعیت قابل توجهی سازمان‌ داده شده بودند و پول گرفته بودند تا هردویشان را تشویق کنند . . . نشریات حداکثر توجه ممکن را به این عده کردند و در ضمن تیترهای اصلی به جنایاتی که نیروهای بریتانیا مرتکب شده‌اند اختصاص داده شده بود.[37]

لحن کلبی‌مسلکانه این گزارش پوششی بر نگرانی عظیمی است.[38] به نظر می‌رسد مسئلۀ پول گرفتن جمعیت ناشی از تخیل سفیر یا آرزوهای او باشد. هیچ مدرکی دال بر صحت ادعاهای سفیر نیست، اما واقعیات نشان می‌دهد که وقتی مصدق به مصر رسید، مردم او را رهبری از خاورمیانه می‌دانستند که درگیر مبارزه‌ای شریف علیه امپریالیسم بریتانیا است. او بریتانیا را از کشورش بیرون رانده و بحث حق دولت برای سیطره بر منابع خودش را دوباره زنده کرده بود.[39] باید اشاره کرد که گرچه نخست‌وزیر، مصطفی نحاس پاشا از حزب وفد، برای استقبال از مصدق و همراهانش به فرودگاه نرفت، معاون خود را فرستاده بود و دیداری با مصدق در هتل او ترتیب داد. نشریات مصر فردای آن روز این حرکت را به شدت محکوم کردند. روزنامه اپوزیسیونی آخر لحظه به نخست‌وزیر، نحاس پاشا، حمله کرد و روزنامۀ مستقل الاهرام هم که جایگاه اصلی ابراز انتقاد از مسائل ناسیونالیستی شده بود انتقاد خود را مطرح کرد. اما در کنار این حمله، اعلامیه‌ای از دولت منتشر شد که تأکید کرد قوانین رسمی حضور نخست‌وزیر در فرودگاه برای پذیرایی از مهمان خود را الزامی نمی‌داند.[40] به نظر من، حاضر نشدن نحاس در مراسم استقبال به علت ترسش از کل سفر بود. نحاس در آن هنگام بخش عمدۀ پشتیبانی مردم را از دست داده بود و در دوران افول زمامداری‌اش بود. او نمی‌خواست در صحنۀ عمومی زیر سایۀ مصدق افسانه‌وار قرار بگیرد.

صفحۀ اول الاهرام در روز دوم سفر به شرح مفصل روز قبل پرداخت و مصدق را ”قهرمان ایران و رهبر جنگ این کشور“ خواند. جا دارد نگاهی به القابی که مقاله به مصدق داده بود بیاندازیم:‌ ”رهبر بزرگ،“ ”مهمان بزرگ ایرانی“ و ”قهرمان ایران.“ چنین واژگانی، مثل محتوای خود مقاله، شامل انتقاد مستقیم و غیرمستقیم از دولت مصر به سبب ناآموختن از موفقیت مصدق بود. مقاله پس از اینکه با خشنودی از این می‌گوید که مصدق هر جا می‌رفت چه استقبالی از او می‌شد و با استفادۀ دست و دلبازانه از انواع و اقسام صفت‌های عالی می‌گوید: ”دیروز ’روز ایران در مصر‘ بود و نه روز ’ایران و مصر‘ . . . چرا که میزبان‌ هنوز به پای مهمان نرسیده و باید از رهبر مبارزان ایرانی بیاموزد که چطور باید پیشروی کرد و چطور با امپریالیسم جنگید.“[41] نویسنده مصدق را به منزلۀ الگو تحسین می‌کند و ایران را پیشگامی می‌داند که در صدر اردویی قرار گرفته که مصر هم باید به آن بپیوندد.

اگر تظاهرات توده‌ای در قاهره خبر از استقبال وسیع از مصدق و اهمیتش در نظر عموم مردم می‌دهد، نمونه زیر نشان از علاقۀ روشنفکران مصری به او دارد. سید قطب، معلم و منتقد ادبی مشهور، در سال ۱۹۵۱ به اخوان المسلمین پیوست و به ایدئولوگ جنبش و یکی از سخت‌ترین منتقدان حضور بریتانیا در مصر بدل شد.[42] قطب در روز سفر مصدق مقاله‌ای در الاهرام نوشت با عنوان ”درود بر مصدق:“

این شرق است، بگذار همه بدانند! / همچون شیری جهیده متحد شده / و مثل طوفان به پا خاسته / در غریو خون می‌تپد / در خشمی دوزخی می‌جوشد / شعله‌های سیاه پرتاب می‌کند / به سوی مجرمان و مستبدان / برای هر بی‌عدالتی در غار نمورشان / این شرق است که با درد به دنیا آمده / و همین است که از درد نمی‌ترسد / زخم‌هایش بی‌پایان‌اند و زبانش بلند / به او فریاد کن: به پیش! / یا در بالاترین قله‌ها می‌زییم / یا به ورطه پرتاب می‌شویم / که جهت زندگی به پستی نیست / که همیشه به سوی شرف و افتخار است / مصدق، اولادِ زندگی، ای مرد شریف / قهرمان شرق مسلمان / معتمد و محافظ هوشیار / در مقابل قدرت دزد مجرم / تو آن مشعل فتحی که خود برافروختی / با نفت و با قلب به وجدآمدۀ خودت / تو زیستی و نزد دزدان دریایی آنها، آتش شرق و نفت سوزانمان را آوردی.[43]

اهمیت این شعر نه فقط در انتقاد علنی آن از دولت‌های عرب و خاورمیانه و تحسینش از مصدق، که در این واقعیت است که متفکری محبوب آن ‌را نوشته و در کنار سرمقالۀ آن شماره منتشر شده. سرمقالۀ آن روز الاهرام هم از عباراتی استفاده کرد که معنای نمادین داشتند و در همین زمینه نوشته شده بودند. تیتر آن ”شقیقتنا، ایران“ (خواهر ما، ایران) بود. معنای کلمۀ ”شقیقه“ خواهر است و دولت‌های عرب معمولاً از آن برای توصیف دولت‌های همسایه‌ای استفاده می‌کنند که با آنها روابط دوستانه دارند. اینکه این تیتر با استفاده از این ارجاع فرهنگی بین دولت‌های عرب و غیرعرب فرقی نگذاشته به آن باری ایدئولوژیک می‌دهد. در سرمقاله می‌خوانیم:

دیروز در قاهره روز ایران بود و رهبر بزرگ آن، دکتر محمد مصدق، از راه رسید. با او پیر و جوان در این کشور فرصتی پیدا کردند که به تحسین او مشغول شوند و مسحور مردی شوند که نماد روحیۀ جهاد در دولت خواهر ما، ایران، است. مردی که هنگامی به کشورش آرامش داد که آشفته بود و روحش اسیر کابوسی که بیش از 150 سال طول کشید.[44]

شرح مصائب ایران در انقیاد حکومت امپریالیستی خبر از وضع عاطفی مردم مصر می‌داد که در آن زمان در انقیاد همان شرایطی بودند که پیش از دورۀ مصدق بر ایران حاکم بود.

مصدق در میان سایر جلسات و گفت‌وگوهای خود با دریه شفیق، فمینیست مشهور مصری و فعال پرنفوذ، هم دیدار کرد. شفیق هم مصدق را ”نماد روح ناسیونالیسم“ می‌دانست.[45] دریه شفیق گفت‌وگو با مصدق را این‌گونه به خاطر می‌آورد:

محو شیوۀ منطق باورنکردنی او، ایمان والایش به وظیفه و اعتماد عمیقش به ملتش شده بودم؛ ملتی که آن‌ را برتر از همۀ ملت‌ها نشانده بود. او واقعاً مرد شورش است. او نماد مبارزۀ کشورش علیه استثمار خارجی است و نمونه‌ای که باید در سراسر جهان دنبال شود.[46]

در طول این سفر موفق، فکری مطرح شد که باعث نگرانی بسیاری از مقامات دولت بریتانیا بود و در عین حال مایۀ امیدواری در محور خیزان مصر-ایران.[47] مصدق در گفت‌وگو با چندین سیاستمدار مصری پیشنهاد داد بلوکی از دولت‌های خاورمیانه به رهبری ایران و مصر تشکیل شود و سیاستی تحکیم شود که مردمان و منافع آنها را در صدر قرار می‌دهد. این فکر چندین روزنامه‌نگار را به وجد آورد و آن ‌را در مطبوعات پخش کردند. دکتر مصدق در یکی از روزهای سفر خود به قاهره با الاهرام مصاحبه کرد و گفت مصر دوستی خودش را با ایران ثابت کرده، این دو کشور دولت‌های خواهرند و ایران به مصر در راه دستیابی به خواست‌های ملی‌اش کمک می‌کند.[48] این فکر عملاً محقق نشد، اما صرف تلاش در راه آن هم نظرگیر است.

روزی که مصدق به ایران برگشت، الاهرام نامۀ سرگشادۀ او به مردم مصر را منتشر کرد: ”صبح فردا من از سرزمین گرانبهای شما می‌روم . . . روحم آکنده از عشق است . . . و قلبم پر از تحسین و قدردانی.“[49] مصدق در همین نامه از میزبانان رسمی خود و مردم مصر برای خوشامدگویی گرمی که هر جا رفت از او شد تشکر می‌کند. این نامه تأثیری عمیق بر نویسندگان مصری گذاشت و طه حسین، شخصیت پرنفوذ فرهنگی و ادبی در مصر، حتی مصدق را ”مفخره الشرق“ (افتخار شرق) نامید.[50] سرمقالۀ آن روز ”وثبت الشرق“ (رستاخیز شرق) نام داشت و از مصری‌ها، و به‌خصوص دولتشان، می‌خواست از سفر مصدق درس بگیرند:

امروز صبح زود، دکتر مصدق سوار بر هواپیمایی می‌شود که به امید خدا او را به وطنش بازمی‌گرداند. او برای آخرین‌بار نگاهی به سرزمین سبز زیر پایش می‌اندازد و کشوری را می‌بیند که گرم‌ترین استقبال را از او کرد و هر چه داشت خرج جشن حضور او کرد. او از هواپیمای خود نگاهی به هزاران زارع که زمینشان را کشت می‌کنند می‌اندازد؛ آنها می‌دانند که هواپیمای مصدق است که بر فرازشان پرواز می‌کند. در آن لحظه هر کاری را که دارند رها می‌کنند تا نگاهی به مردی بیاندازند که مثل هم‌وطن خودشان شده و به ایشان وعدۀ حیاتی سرشار از صلح در استقلال تمام و کمال داده، وعدۀ زندگی‌ای بی‌جنگ و محرومیت . . . این است نخست‌وزیر ایران، یکی از بزرگ‌ترین دولتمردان. رهبران حزبی به دیدار او آمدند و رهبران جوانان و کارگران. آنها آمدند تا با چشمان خود مردی را ببینند که بریتانیا را شکست داده بود! سرنوشت مصر وصل به سرنوشت ایران بوده . . . شرق گوش خود را به فراخوانی سپرده که غرب را غافلگیر کرد: از اندونزی تا ایران، تا مصر و سودان. دزدی و حقه، خشونت و ارعاب دیگر اهداف امپریالیسم را تأمین نمی‌کند . . . و همان‌طور که نفت آبادان حق خود ایران است، کانال سوئز هم حق مصر خواهد بود. این امر مرکز امید‌ آنهاست، به‌رغم محرومیت و دزدی و تهاجم . . . اکنون این امید، این التیام درد است که مصر و ایران را تا ابد به هم متصل می‌کند. این بود سخن دکتر مصدق.[51]

این دیدار بر مصدق نیز تأثیرگذار بود. او پس از بازگشت به ایران طی سخنانی در مجلس از دولت و مردم مصر قدردانی کرد:

باید عرض کنم که در طول سه روز اقامت ما در آن کشور تاریخی، لحظه‌ای نگذشت که مردم و دولت مصر به ما لطف ویژه و تحسین خود را نشان ندهند. انگار مدت‌ها بود که مردم خودشان را آمادۀ پذیرایی از ما کرده بودند. اعلیحضرت ملک فاروق، ولیعهد، عالیجناب نحاس پاشا، نخست‌وزیر محبوب مصر، اعضای محترم دولت، روحانیون شهیر، رهبران مذهبی و حزبی، نمایندگان جماعت‌ها، نویسندگان، سردبیران، اساتید دانشگاه و دانشجویان، تجار، صاحبان مشاغل و کارگران، خلاصه دولت و مردم مصر هر چه در توان داشتند خرج استقبال ما کردند و علاقۀ خود به مردم ایران را نشان دادند. امیدوارم خداوند به مردم ایران یاری برساند تا احساسات عمیق دوطرفه‌شان را به ملت در حال مبارزۀ مصر ابراز کنند و به مردم ایران و مصر در مبارزات مردانه‌شان کمک برساند تا این ملت‌های باستانی بتوانند شکوه و جلال روزهای کهن خود را احیا کنند.[52]

تا زمان کودتای افسران آزاد در ژوئیه ۱۹۵۲، تصویر مصدق نقشی اساسی در گفتمان مصری‌ها داشت و به او بسیار احترام می‌گذاشتند. همۀ مقالاتی که راجع به حضور بریتانیا در سوئز منتشر می‌شد، اوضاع مصر را به ایران وصل نمی‌کرد، اما پس از دیدار مصدق این ارتباط در گفتمان درونی مصر شاخص‌تر شد. این رویکرد متفاوت با مقالات پیش از مارس ۱۹۵۱ بود که در آنها مطبوعات مصر تقریباً هیچ‌وقت مسئلۀ سوئز را با صنعت نفت ایران مرتبط نمی‌دانستند. مصدق اکنون وارد گفتمان سیاسی عمومی در مصر شده بود و سیاستش در این کشور بازتاب یافته بود. زحمات او تقدیر می‌شد و به الگو بدل شده بود. مدت کوتاهی پس از سفر نخست‌وزیر ایران، مقاله‌ای در روز ۲۷ نوامبر ۱۹۵۱ راجع به مجسمه‌ای منتشر شد که داشتند به افتخارش در دانشکدۀ سلطنتی هنرهای زیبا می‌ساختند. این مقاله تصویری از مرحلۀ نهایی ساخت مجسمه و سازنده‌اش منتشر کرد.[53]

موفقیت سیاسی سفر مصدق به قاهره از این جهت غیرمنتظره بود که آغازی چندان امیدوارکننده نداشت. نخست‌وزیر، نحاس، در مراسم استقبال غایب بود و باعث خشم مصری‌ها و هیئت ایرانی شده بود.[54] شاید بازخوانی افکار عمومی بود که نحاس را وادار کرد رویکردش به این سفر را تغییر دهد و با مصدق توافقنامۀ همکاری جامع دو دولت را امضا کند.[55] این سفر در امضای تشریفاتی معاهدۀ همکاری به اوج خود رسید که با حضور دکتر محمد مصدق و مصطفی نحاس پاشا با نام ”مردمان برادر“ مصر و ایران صورت گرفت. این توافق دو دولتمرد را متعهد به ایجاد معاهده در مسائل اقتصادی و فرهنگی کرد و روابط دوجانبۀ بازرگانی‌شان را، به‌خصوص در زمینۀ نفت، افزایش داد. از جمله اصول معاهده گسترش همکاری فرهنگی و اقتصادی بود. در ضمیمۀ اقتصادی این سند، مصر مشتری اصلی تولید نفت ایران شد.[56] به علاوه، توافقنامه اعلام می‌کند که دو کشور باید بر جایگاه محوری خود در منطقه تأکید کنند و به غلبۀ بریتانیا که مزاحم هر دوی آنهاست اعتراض کنند.

الاهرام در اواخر نوامبر گزارش کرد که دولت حزب وفد قصد دارد توافق ۱۹۳۶ مصر و انگلیس را در خصوص حضور بریتانیایی‌ها در کانال سوئز ملغی کند. فرض مصری‌ها این بود که لغو این توافق و گرفتن موضعی مشابه موضع ایرانی‌ها منجر به تسلیم بریتانیا در مصر می‌شود، همان‌طور که در ایران چنین شده بود. به هر روی، چنان‌که بریتانیایی‌ها در ۱ دسامبر ۱۹۵۱ گزارش کردند، ملک فاروق در پی سفر مصدق و تأثیر آن بر سیاست داخلی در مصر خواهان سقوط دولت حزب وفد و انتصاب دولتی دیگر بود. بریتانیایی‌ها هم به نوبۀ خود خواهان حضور بدیلی برای قدرت وفد بودند و بر منافع مشترک خود با پادشاه تأکید داشتند.[57]

هر حرکتی که مصدق در ایران می‌کرد تیتر روزنامه‌های مصر می‌شد،  مخصوصاً ولی نه منحصر به الاهرام، و حرکات خاص تهاجمی به تفسیرهای مفصل‌تر می‌انجامید. مثلاً مصدق که ”خروج کامل“ نیروهای بریتانیا از ایران را اعلام کرد، نشریات مصر وسیعاً به آن پرداختند.[58] به‌خصوص باید به گفت‌وگویی توجه کنیم که با مصدق صورت گرفت و در صفحۀ اول الاهرام منتشر شد. مصدق می‌گفت دولتش حاضر نیست این تخاصم به خرج مردم ایران حل شود. همۀ مردم از جنبش ملی کردن پشتیبانی می‌کردند و این امر برای استقلال کامل ضروری بود.[59] هر مصری که این گفت‌وگو را می‌خواند، فکرش طبیعتاً متوجه سرزمین خودش و راه آن به سوی استقلال می‌شد.

در اوایل دسامبر ۱۹۵۱، کمیسیونی بریتانیایی تشکیل شد تا به بررسی مجدد اوضاع مصر بنشیند، مسلماً از چشم‌انداز بریتانیا. از جمله اعضای این کمیسیون مقامات ارشد دستگاه نظامی سلطنتی بریتانیا بودند، همچون سِر ویلیام اسلیم که چندین و چند مدال گرفته بود و لُرد بروس فریزر از نیروی دریایی که به پاس فرماندهی‌هایش در دوران جنگ جهانی دوم مدال گرفته بود. سِر اسلیم در گزارشی فوق‌محرمانه از مباحثات کمیسیون چنین گفت:

در اوضاع آن وقت، ما ابتکار عمل در مصر را از دست داده‌ بودیم و هیچ‌کس کاری علیه مصری‌ها نمی‌کرد. شباهت بسیار ناخوشایندی بین اوضاع کنونی در مصر و مضحکه‌ای که در ایران صورت گرفته بود داشت شکل می‌گرفت و علتش هم یکسان بود: ما ابتکار عمل را از دست داده بودیم.

او افزود:

شباهت ماجرا با مراحل اولیۀ آبادان نه فقط برای خود ما که برای مصری‌ها نیز بسیار واضح بود. آنان اکنون بدون شک به این نتیجه رسیده بودند که این مرحله نخستین مرحلۀ طبیعی در الگویی از رویدادها بود که نتیجه‌اش خروج کامل ما می‌بود.[60]

 

انقلاب افسران آزاد: گامی به سوی مصدقیسم؟

کودتای افسران آزاد در ژوئیه ۱۹۵۲ دولت را ساقط کرد و شاه و خانواده‌اش را به تبعید فرستاد. ماهیت شدیداً ضداستعماری گفتمانی که حول مصدق و ایران شکل گرفته بود شاید باعث شود انتظار داشته باشیم حکومت جدید از این پیغام به گرمی استقبال کند. اما به‌رغم انتظارات ”صدای ایران“ (یا صدای ملی و ضدبریتانیایی)‌ در گفتمان پساانقلابی مصر قوی‌تر نشد. در ضمن، سیاست رسمی مصر نسبت به ایران در خصوص اجرای معاهده‌ها و روابط استراتژیک تغییری نکرد. گفتمان مصری همچنان متضمن احترام و تحسین مصدق بود، اما میزان آن از زمان سفر او کاهش یافت. حکومت جدید سخت مشغول دستیابی به مشروعیت خود بود. با این همه، چند ماه بعد مصدق به صدر گفت‌وگوی عمومی مصر باز گشت. در ۱۹۵۳، تغییر دولت در امریکا و بریتانیا بر شکل‌گیری بحران تأثیر گذاشت و ایران همان‌قدر تیتر رسانه‌های مصری بود که رویدادهای خود مصر.

در اواخر مه ۱۹۵۳، مقاله‌ای طولانی در اخبار الیوم برای بزرگداشت دومین سالگرد انتخاب مصدق منتشر شد. این مقاله شامل گفت‌وگویی با مصدق بود که در آن از تلاش‌های عناصر خارجی برای خرابکاری در حکومتش می‌گفت و بر روابط دولتش با مصر تأکید کرد. این مقاله ضمناً از راه مشترک دو دولت و اهداف دوجانبه‌شان گفت.[61]

در ۱۳ مه ۱۹۵۳، اخبار الیوم با آیت‌الله ابوالقاسم کاشانی، یکی از اصلی‌ترین حامیان مصدق در ایران، گفت‌وگو کرد. این روحانی عالی‌رتبه و سیاستمدار خبره روحانیت ایران را متقاعد کرده بود تا طرف مصدق را بگیرند. کاشانی در این گفت‌وگو از مردم مصر خواست درس‌های مبارزۀ مصدق را فرا بگیرند و دست به مبارزه‌ای مشابه علیه بریتانیا بزنند و مدعی بود که راه آزادی شرق و ساقط کردن استعمار مبارزه است.[62] با توجه به موارد فوق‌الذکر، به نظر می‌رسد مصری‌ها مصدق را به عنوان رهبر مبارزۀ ضدامپریالیستی ”برگزیده“ باشند و در بعضی مواقع در پیشانی گفتمان مبارزۀ ملی مصر بود.

 

مصری‌ها سقوط مصدق را چگونه خواندند؟

در ۱۹ اوت ۱۹۵۳، بریتانیا و متحدان امریکایی‌اش کودتایی اجرا کردند که دولت مصدق را در تهران ساقط کرد. عملیات آژاکس موفق شد مصدق را سرنگون کند و محمدرضاه شاه را دوباره به تخت سلطنت بنشاند. شاه سپس نامزد مطلوب بریتانیا، ژنرال فضل‌الله زاهدی، را به عنوان نخست‌وزیر جدید منصوب کرد.[63] پس از دستگیری مصدق به دست مقامات ایران، نشریات مصر به دفاع عمومی از رهبر ساقط ایرانی دست زدند. تقریباً در همین زمان رویداد دیگری صورت گرفت که احساس بحران را عمیق‌تر کرد. نیروهای فرانسه در مراکش طی حرکتی غافلگیرکننده سلطان محمد پنجم را دستگیر کردند. آن قدرت استعماری محمد و دو پسرش را به تبعید اجباری فرستاد، ابتدا به جزیرۀ کورسیکای فرانسه و سپس به ماداگاسکار و علت آن تلاش‌هایش برای رهبری جنبش ملی بود.[64] اخباری که از شرق و غرب می‌رسید منجر به ایجاد این احساس عمومی انجامید که گویا تحت حمله‌ بودند.

سرمقاله‌ها و مقاله‌های آن زمان این دو رویداد اخیر را به یکدیگر مرتبط می‌ساختند و آنها را دو بخش مبارزۀ واحد ضدامپریالیستی می‌دانستند. روزنامه‌هایی همچون المصری و اخبار الیوم مفصلاً از بحران شرق می‌نوشتند. سلامه موسی، روشنفکر مشهور، مقاله‌ای با عنوان ”یک انقلاب برای ما بس نیست“ منتشر کرد و در آن از محو مرزهای مبارزه گفت و کوشید اهداف مبارزه را روشن‌تر تعریف کند. موسی اشاره کرد که نبردی که تازه آغاز شده بود فقط جنگی اقتصادی یا برای غلبۀ سیاسی نبود. موضوع این جنگ بیش از هر چیز نفوذ فرهنگی بود. او نوشت: ”این جنگ حیطه روشن و تعریف‌شده‌ای ندارد“ و اشاره کرد که می‌تواند ”سراسر منطقه را فرا بگیرد.“[65]

سرمقالۀ المصری حتی تلاشی بیشتر برای ارتباط این رویدادها صورت داد. این سرمقاله هدف این دو رویداد را مشابه می‌دانست: لطمه زدن به کشورهای عرب و مسلمان. این مقاله در ضمن پشتیبانی غرب از برپایی دولت اسرائیل در قلب خاورمیانۀ عرب را بخشی از سیاست امپریالیستی می‌داند. سرمقاله از کشورهای عرب و مسلمان خواست دست به عمل بزنند و از خود در مقابل ”خطر امپریالیستی دفاع کنند.“[66] دو روز بعد، سرمقالۀ المصری به اتحادیۀ عرب گفت با پاسخ مناسب به این واکنش‌ها وجود خود را توجیه کند. مقاله از اتحادیه عرب خواست علیه امپریالیسم بریتانیا و فرانسه و حتی ایتالیا اعلان جنگ دهد.[67]

یکی از نمونه‌های شاخص خشم مصری‌ها از کودتا را در شمارۀ ویژه‌ای از الخبار الیوم می‌بینیم که تقریباً تمام توجهش معطوف به اوضاع ایران بود. سرمقالۀ اخبار الیوم در ۲۲ اوت رویدادهای ایران و مراکش را دو نبرد در جنگ بزرگ‌تر غرب علیه شرق اعلام کرد:

آخرین فصل داستان شاه و مصدق را هنوز ننوشته‌اند. آگاهان می‌گویند روسیه هم نسبت به رویدادها بی‌تفاوت نمی‌ماند و ملت‌های عرب منتظرند ببینند دولت‌های عرب می‌خواهند چه کنند، چرا که تا به حال کاری جز اعتراض‌های معمول و توخالی‌ صورت نداده‌اند.[68]

این سرمقاله ضمن انتقاد از دولت‌های عرب خواهان واکنش مصر می‌شود. مقاله در پایان مسیر ماجرای ایران را پیش‌بینی می‌کند:

انگلیسی‌ها به غلط تصور می‌کنند اکنون بلیت رایگان بازگشت به آبادان را گرفته‌اند . . . این تلاش همین حالا هم زیادی پیش رفته. شعلۀ نفتی که در ایران روشن شد، اکنون گسترش می‌یابد. اگر دولت چرچیل سیاست استعماری خود در خاورمیانه را ادامه دهد، فاجعه گریزناپذیر است.[69]

این شماره که در ۲۲ اوت ۱۹۵۳ و سه روز بعد از کودتا منتشر شد، به‌خصوص جالب بود که چندین کاریکاتور سیاسی تند در بر داشت. یک کاریکاتور مهم بر این واقعیت تأکید می‌کند که رویکرد شرق نسبت به مصدق عیناً عکسِ رویکرد غرب است. چرچیل در این کاریکاتور لباس قصاب پوشیده و لبخند می‌زند و چاقوی بزرگ قصابی را به دست گرفته است. روی میز بره‌ای می‌بینیم که نماد ثبات در ایران است (”الاستقرار فی ایران“) و زیر آن نوشته: ”قصاب به عزای قربانی‌اش نشسته.“ مصدق دارد به چرچیل می‌گوید: ”تویی که داری آن‌ [ثبات]‌ را می‌کشی… نه من.“[70]  غرب فرض را بر این گرفته که بی‌ثباتی منطقه تقصیر مصدق است، اما این کاریکاتور می‌گوید در واقع این واکنش غرب به مصدق است که باعث بی‌ثباتی در ایران و خاورمیانه شد.

تصویر 3. مصدق، چرچیل و ثبات در ایران. ”مصدق: تویی که داری آن‌ [ثبات]‌ را می‌کشی… نه من.“ برگرفته از اخبار الیوم (22 اوت 1953)، 3.

تصویر 3. مصدق، چرچیل و ثبات در ایران. ”مصدق: تویی که داری آن‌ [ثبات]‌ را می‌کشی… نه من.“ برگرفته از اخبار الیوم (22 اوت 1953)، 3.

در صفحۀ دیگری از همین شماره مقاله‌ای از محمد حسنین هیکل می‌خوانیم که رویدادهای پیش‌زمینۀ کودتا را معرفی می‌کند و چهار نیروی ”نمایش ایران“ را تحلیل می‌کند: شاه، نظام سیاسی، ارتش ایران و مردم. هیکل بریتانیا را یکی از ”بازیگران“ نمی‌داند، اما آنها از طریق تحرکات گوناگون نفوذ خود را اعمال می‌کنند. منظور از استعارۀ نمایش در اینجا احتمالاً نمایش خیمه‌شب‌بازی است که در آن هم عروسک‌گردان هست و هم عروسک.[71]

تصویر 4. ”نمایش ایران.“ برگرفته از اخبار الیوم (22 اوت 1953)، 4.

تصویر 4. ”نمایش ایران.“ برگرفته از اخبار الیوم (22 اوت 1953)، 4.

تصویر شفاف و گویای دیگری از رویدادهای خاورمیانه را در کاریکاتور دیگری می‌بینیم که آن هم یک هفته پس از کودتا در اخبار الیوم چاپ شد. در این کاریکاتور، چرچیل فرشته‌ای است که با رضایت خاطر کف می‌زند و در ابرهای دورِ او نقش رویدادهایی را می‌بینیم که در آن درگیر بود: مصدق پشت میله‌های زندان در ایران، سربازی بریتانیایی در کانال سوئز، چوبۀ دار در کنیا در اشاره به شورش مائو مائو و استیضاح انتخابات در سودان. در زیرنویس می‌خوانیم: ”قدیس چرچیل و معجزه‌هایش.“[72] واضح است که در اذهان عمومی ارتباط نزدیکی بین رویدادهای ایران،‌ مراکش، سودان و کنیا برقرار بود؛ این تحولات عاقبت ناگزیر حضور امپریالیستی بریتانیا در خاورمیانه دانسته می‌شدند.

تصویر 5. ”قدیس چرچیل و معجزه‌هایش.“ برگرفته از اخبار الیوم (29 اوت 1953)، 3.

تصویر 5. ”قدیس چرچیل و معجزه‌هایش.“ برگرفته از اخبار الیوم (29 اوت 1953)، 3.

کاریکاتوری که در صفحات بعدی همان شماره آمده ”روایت ایران“ نام دارد و تصویر تئاتری را تکرار می‌کند. محمدرضاشاه را در صحنه می‌بینیم که دست به سینه زده و پشتش را صاف کرده و با چهره‌ای پیروزمند بر پیکر تحقیرشده و زخمی مصدق قدم می‌گذارد و در پس‌صحنه چاه‌های نفت و دودکش‌های فعال آبادان را می‌بینیم. مخاطب ”جهان“ است و یک ”افندی“ مصری.[73] ”جهان“ رو به مصری می‌کند و می‌پرسد: ”داستان تمام شد؟“ افندی دست می‌زند و به او پاسخ می‌دهد: ”نه، این پردۀ آخر نیست! شاید پردۀ دوم و سوم و چهارم هم باشد!“ این کاریکاتور افندی را به صورت چهره‌ای کمدی نشان می‌دهد و اشاره‌ای به این‌ دارد که شاه شاید در آخر کار به سزای خود برسد.

سایر مقاله‌ها هم خبر از افزایش روحیات ضداستعماری می‌دهند و به‌خصوص بر رویدادها در مصر و خروج ایران از مبارزه تحت حکومت جدید تأکید می‌کنند. بعضی از مقالات این زمان مصر را رهبر مبارزه علیه بریتانیا پس از ناکامی ایران می‌دانند. در اینجا شاهد تغییری هستیم. در آغاز مبارزه می‌دیدیم که مردم دولت را به مبارزه می‌کشاندند، اما در ۱۹۵۳ اهداف دولت و مردم به نظر یکسان بود.

مصدق در گفتمان غالب مصر همیشه نمایندۀ ناسیونالیسم مفتخر، شرقی و ضداستعماری بود، حتی پس از سرنگونی‌اش. هر وقت اسم مصدق می‌آمد، سروکلۀ ”مصدقیسم“ پیدا می‌شود و مخصوصاً در چند مورد شاخص چنین بود. در ۱۹۵۶ که کانال سوئز ملی شد، صلاح سالم، وزیر دولت انقلابی و یکی از شناخته‌شده‌ترین چهره‌های مصر،[74] در گفت‌وگویی مطبوعاتی اذعان داشت که مصدق روندی را آغاز کرد که پایانش ملی‌ کردن کانال بود. او ثابت کرد که مبارزه علیه قدرت‌های جهانی مشخصاً قابل دستیابی است و رؤیا و خیال‌بافی صرف نیست.[75] این گفت‌وگو در زمان ملی‌ کردن کانال سوئز صورت می‌گرفت که خود حرکتی با روحیۀ ”مصدقیسم“ بود و همین امر نشان می‌دهد که ماجرای مصدق و آبادان رویدادی تاریخی بود که در اذهان عمومی مصر حک شد.

سفارت بریتانیا در قاهره در هفتۀ ملی‌ کردن کانال خلاصه‌ای از مطبوعات تهیه کرده بود و در آن مقاله‌ای در اجیپشن گزت (Egyptian Gazette) می‌بینیم که به ناصر و حکومتش هشدار می‌دهد مواظب دسیسه‌های امپریالیستی در واکنش به این ملی‌سازی باشد.[76] مقاله این امر را با اقداماتی مقایسه می‌کند که برای سرنگونی حکومت مصدق پس از فعالیت‌های ضدامپریالیستی آن شکل گرفت.

پس از سخنرانی ناصر در آن برهۀ تاریخی، همۀ روزنامه‌ها به تحلیل ملی‌سازی و نتایج آن نشستند. روزنامۀ روض الیوسف در خطاب به غرب گفت که ناصر نمایندۀ کل ملت مصر است: ”در ایران زاهدی را پیدا کردید و با آن کمر مصدق را شکستید، در مصر زاهدی در کار نیست؛ ما همه ناصریم.“[77] محمد حسنین هیکل، مشاور نزدیک ناصر در آن زمان که از همان ابتدای کار صدایی نیمه‌رسمی بود، در این زمینه می‌گوید هنگامی که دولت تصمیماتش را می‌گرفت، روایت مصدق همواره در پس‌زمینه بود.[78] هیکل در کتاب خود راجع به مصر و روند ملی‌ کردن کانال سوئز می‌نویسد که در زمان مباحثات ملی‌ کردن، بیش از یک وزیر کابینه ماجرای مصدق را به ناصر یادآوری کرد. با این همه، ناصر با رد این مقایسه مدعی بود که او نمی‌گذارد مخالفانش کانال را چنان فلج کنند که مخالفان مصدق جلوی فروش نفت او را گرفتند.[79] به نظر می‌رسد ناصر هم این ماجرا را از بر کرده بود و همواره قویاً در ذهنش حک شده بود.[80] مقایسه بین این دو ناگزیر بود. همین بود که نشریات فرانسه هم در پوشش مطبوعات خارجی این دو موقعیت و این دو دولتمرد را مقایسه کردند. آنها پایداری و مصمم بودن ناصر را با همین ویژگی‌ها در مصدق مقایسه می‌کردند.[81]

محمد حسنین هیکل در گفت‌وگویی به سال ۱۹۹۶ با الاهرام، در چهلمین سالگرد ملی‌ شدن کانال سوئز می‌گوید:

سوئز (یعنی پیروزی مردم مصر در سوئز) با یک ضربۀ واحد جهان سوم را از آنچه می‌توانیم سندروم مصدق بدانیم رها کرد. مصدق هژمونی غرب بر ایران را به چالش کشیده بود و شکست خورده بود و شکست او این احساس جهان سوم را که قادر به مقابله با غلبه غرب نیست افزایش داده بود.[82]

گفته‌های هیکل تا حدودی میزان اهمیت مصدق و سیاست‌هایش برای جهان عرب و مخصوصاً برای ناسیونالیست‌های مصر در دهۀ ۱۹۵۰ را نشان می‌دهند.

 

نتیجه‌گیری

محمد فاضل در فیلم ناصر ۵۶ روزهای منتهی به ملی‌ شدن کانال سوئز را تصویر می‌کند. در صحنه‌ای می‌بینیم که یکی از مشاوران ناصر به او از شباهت خیره‌کنندۀ واکنش امریکا به تقاضای مصر برای دریافت بودجه برای پروژه سدسازی با نامۀ سه سال پیش آیزنهاور به مصدق می‌گوید. در این گفت‌وگو، دو نفر به این نتیجه می‌رسند که در ماجرای ایران این واکنش بهانه‌ای برای سرنگونی بود و اگر محتاطانه برخورد نشود، در مصر هم همین می‌شود. از آنجا که این فیلم در ۱۹۹۶ ساخته شده، این گفت‌وگو نشان می‌دهد که نفوذ مصدق ریشه‌های استوار خود را حفظ کرده است.[83]

در این مقاله داستان مصدق را به شیوه‌ای متفاوت نقل کردم. مبارزۀ ضدامپریالیستی در مصر مدت‌ها پیش از سفر نخست‌وزیر ایران به قاهره آغاز شده بود. اما پس از این سفر، این جنبش شکلی متفاوت گرفت و اشکال گوناگونی در آن مطرح شدند. مصدق نظمی جدید و آرمانی‌ را در خاورمیانه تصویر می‌کرد و بشارت می‌داد، نظمی که معادله‌ای را بر هم می‌زد که در زمان استعمار غرب و تقلای امپریالیست‌ها پایدار شده بود. مصری‌ها مثل ایرانی‌ها و سایر مردمان جهان سوم نوپا می‌خواستند در این آینده شریک شوند. این ماجرا در ضمن از تنش‌های نهفتۀ بین حکومت‌های خاورمیانه، نخبگان ناسیونالیست و ابرقدرت‌های جنگ سرد خبر می‌دهد که به مصدق امکان داد به نماد مبارزه بدل شود. آرمان‌هایی که او در دو سال زمامداری‌اش پیش برد از خیلی جهات سنگ بنای ”جنبش غیرمتعهدها“ شدند که چند سال بعد آغاز به کار کرد.

پایان زودهنگام مبارزۀ مصدق به دولت‌های پیشاانقلابی و پساانقلابی مصر امکان داد از خطاهای رهبر ایران بیاموزند و به احتیاط‌های لازم دست بزنند. مصدق در طول دورۀ خود نماد راه صحیح و حق هم برای ایران و هم مصر بود و مصریان سرنگونی‌اش را انتظار نمی‌کشیدند. اما همین سرنگونی باعث تقویت ارادۀ مصری‌ها برای تعقیب بیشتر پروژه ملی‌شان شد و این نشانی است از قدرت مصدقیسم.

تأثیر مصدق بر مردم درون و بیرون ایران تا حدود زیادی ریشه در شخصیت یگانۀ او دارد. او با سایر رهبران خاورمیانه تفاوت داشت. آموزش غربی و ارزش‌های سکولارش با تصویر محبوب از رهبران ضدغربی جور در نمی‌آمد. مصدق در ضمن حاضر به تغییر عادت‌های قدیمی‌اش برای کسب حمایت بیشتر از غرب نبود. عادت‌هایی همچون استقبال از مهمانان عالی‌رتبه با لباس خانگی و نشان دادن وضع بد سلامتش باعث می‌شد همتایان غربی‌اش او را به تمسخر بکشند، اما عشق و پشتیبانی مردم خودش از او بیشتر می‌شد. آنها دوست داشتند ببینند که او مصمم است هیچ‌کس (ژنرال، اشراف‌زاده یا غربی‌شده) جز خودش نباشد. او در ضمن برخلاف بعضی از رهبران قبلی و بعدی کشور نکوشید ایران را به ”اروپایی در قلب آسیا“ بدل کند. مصدق با دنبال کردن این راه بدیل رادیکال نظم موجود شد. اهمیت مصدق فرای مصر و ایران بود و مشخصۀ روحیۀ کل منطقه. چنان ‌که اوریت باشکین می‌گوید، استفاده از اصطلاح ”عجم“ در عراق در طول تاریخ باری منفی داشت، اما پس از مصدق ”[ناسیونالیست‌های عراقی] مصدق را الگویی برای اصلاحات اجتماعی، ملی کردن نفت و آمادگی برای مقابله علیه دخالت‌های امریکا و بریتانیا می‌دیدند.“[84] از سایر نمونه‌های نفوذ گسترده او می‌توان به کشورهایی مثل لبنان اشاره کرد که می‌ترسید به مصدق اجازۀ سفر بدهد. در کمال شگفتی می‌بینیم که این امر حتی شامل دولت اسرائیل هم می‌شد که مخالفتش با سیاست مصدق با اعتراض شدید جناح راست همراه بود.

مخالفت با امپریالیسم غربی و استعمار در مصر و ایران که سال‌ها ادامه داشت در سخنوری سیاسی قدرتمند بود و در عمل ضعیف. دو استثنای این سخن رویدادهای سال ۱۹۱۹ در مصر و اعتصاب کارگران نفت آبادان در ۱۹۴۹ بودند. مقامات بریتانیا توجهی به اعتراضات منظم و مطالبات رهبران حزب وفد برای تعیین برنامۀ خروج بریتانیا نداشتند و خود را متقاعد کرده بودند که مردم بریتانیا نمی‌توانند خروج بی‌دلیل از مصر را بپذیرند.[85]

در مصر، چهره‌های متفاوتی از مصدق ارائه می‌شد. قدرت‌های مختلف در زمان‌های گوناگون این تصاویر را عرضه می‌کردند. حزب وفد با همسان پنداشتن خود با مصدق توانست میزانی از پشتیبانی مردمی را که در سال‌های پیش از دست داده بود بازیابی کند. مخالفان وفد با اشاره به مصدق توانستند از این حزب انتقاد کنند که مبارزه برای استقلال را کنار گذاشته بود. بالاخره، ”افسران آزاد“ از مصدق استفاده کردند تا مبارزۀ‌ گسترده‌تر شرق علیه غرب را فراهم کنند.

در این مقاله از روشنفکران و مقامات شاخص مصری همچون طه حسین و سید قطب گفتم که علناً مصدق را می‌ستودند و پشتیبانی‌شان باعث شد که در عرصۀ عمومی مصر مشروعیت یابد. حتی پس از انقلاب افسران آزاد هم هر بار ملی‌ کردن شرکت کانال سوئز به معضله‌ای بدل می‌شد، سروکلۀ ماجرای مصدق پیدا می‌شد. پس از این ملی‌سازی بود که صالح سالم اعتراف کرد مصر بدهی ایدئولوژیک بزرگی به مصدق دارد.[86] این سخن تأکید مجددی بر نفوذ دیرپای مصدق در گسترۀ تاریخ خاورمیانه است.

 

[1]این جستار ترجمۀ آرش عزیزی است از

Lior Strenfeld, “Iran Days in Egypt: Mosaddeq’s Visit to Cairo in 1951,” British Journal of Middle Eastern Studies, 43:1 (September 2015), 1-20.

[2] از هاگای رام، رلی شختر، ژوئل گوردون، اوریت باشکین، لاله خلیلی و یوآو دی-کاپوآ برای راهنمایی‌ها و نظرات مفیدشان در خصوص این مقاله و نسخه‌های اولیۀ آن تشکر می‌کنم.

[3]Christopher De Bellaigue, Patriot of Persia: Muhammad Mossadegh and a Tragic Anglo-American Coup

(New York, NY: Harper, 2012), 149–150.

[4]De Bellaigue, Patriot of Persia, 154-156.

[5] برای روایت خوبی از سفر مصدق به سازمان ملل بنگرید به

Ervand Abrahamian, The Coup: 1953, the CIA, and the Roots of Modern US–Iranian Relations (New York, NY: The New Press, 2013), 123-130.

[6] در آن زمان، امریکا و عربستان معاهدۀ همکاری خود بر سر شرکت نفت آرامکو را امضا کردند که طبق آن، هر دو طرف سود را مشترکاً قسمت می‌کردند. این معاهده باعث ناآرامی در ایران و تحریک ارادۀ مبارزه برای توافقی جدید با بریتانیا شد. برای اطلاعات بیشتر راجع به این توافق بنگرید به

Daniel Yergin, The Prize: The Epic Quest for Oil, Money, & Power (New York: Free Press, 2009); Robert Vitalis,

America’s Kingdom: Mythmaking on the Saudi Oil Frontier (Stanford, CA: Stanford University Press, 2007).

[7]Robert L. Tignor, Egypt: A Short History (Princeton, NJ and Oxford: Princeton University Press, 2010), 250-255.

[8]Headliners, New York Times (19 March 1939), 131.

[9] دولت لبنان از ترس راه افتادن روحیات مشابه به مصدق اجازه ورود نداد. بنگرید به السیاسه (۲۱ ژانویه ۱۹۵۲)، 3.

[10] در ۴ فوریه ۱۹۴۲، پس از آنکه شاه به خواسته بریتانیا برای برکناری و تغییر کابینه رأی نداد، نیروهای نظامی بریتانیا به کاخ عابدین حمله کردند و خودروهای نظامی مسلح هم کاخ را محاصره کردند. این رویداد چون شرمی ملی در خاطرۀ مصر حک شده است.

Charles D. Smith, “4 February 1942: Its Causes and Its Influence on Egyptian Politics and  on the Future of Anglo-Egyptian Relations, 1937–1945,” International Journal of Middle East Studies, 10:4 (1 November 1979), 453–479.

[11]William Roger Louis, End of British Imperialism: The Scramble for Empire, Suez and Decolonialism: Collected Essays (London and New York: I.B. Tauris, 2006), 731.

[12] کودتای 28 مردا 1332 که مصدق را سرنگون کرد (مترجم).

[13]Tignor, Egypt, 254-255.

[14]FO 371/90131, Ralph Stevenson, Political Department: General Correspondence, 3 April 1951.

[15]Joel Gordon, “The False Hopes of 1950: The Wafd’s Last Hurrah and the Demise of Egypt’s Old Order,” International Journal of Middle East Studies, 21:2 (1 May 1989), 193-214.

[16] نمایندگان وفد در جلسات کاری خواسته‌های خود برای کاهش حضور بریتانیا در مصر را با بریتانیایی‌ها مطرح کردند، اما بریتانیایی‌ها این خواسته‌ها را نپذیرفتند. گزارش‌های بسیاری دربارۀ چنین جلساتی در دست است. برای مثال، بنگرید به

FO 371/90130, From Cairo to Foreign Office, 29 March 1951.

[17] منظورم از ”مردم“ بخش اصلی جامعۀ مصر است که دستورکاری عمومی را نمایندگی می‌کند که در نشریات عام ابراز می‌شود. قصد من اینجا کلی‌گویی یا بی‌توجهی به عناصر فراوان تشکیل‌دهندۀ مردم نیست. وقتی صحبت از درک عموم مردم از مصدق می‌کنیم، شاهد ترکیبی هستیم از توده‌هایی که برای تظاهرات به خیابان می‌آیند-و در نتیجه قدرت خیابانی–و در عین حال، نخبه‌های فکری و مالی. صفوف افندیه هم از طرقی دیگر بسیج شدند.

[18] جمال عبدالناصر، فلسفۀ انقلاب (قاهره: دارالمعارف، ۱۹۵۹).

[19] الاهرام (۲۳ مارس ۱۹۵۱).

[20]FO 371/90130.

[21] المصری (۲۷ مارس ۱۹۵۱).

[22] ‌”سرمقاله،“ الاهرام (۷ مه ۱۹۵۱).

[23] سرمقاله،“ الاهرام (6 مه ۱۹۵۱).

[24] المصری (۲۶ سپتامبر ۱۹۵۱)؛ الاهرام (۲۶ سپتامبر ۱۹۵۱).

[25] الاهرام (۴ اکتبر ۱۹۵۱)، تصویر صفحۀ ۶.

[26]Ami Ayalon, The Press in the Arab Middle East: A History (New York: Oxford University Press, 1995), 145-151.

[27] الاهرام (14 نوامبر 1951).

[28] الاهرام (15 نوامبر ۱۹۵۱). این شعر را از عربی ترجمه کرده‌ام (مترجم).

[29] تا پیش از مصرع نهایی شعر از واژۀ ”بلاد“ استفاده شده است که ترجیح دادم آن را به ”موطن“ و ”وطن“ ترجمه کنم (مترجم).

[30] کمال الشناوی، ”ثوره الصحوف البریطانی علی الامصر [انقلاب مطبوعات بریتانیا دربارۀ مصر]،“ الاهرام (۱۰ اکتبر ۱۹۵۱).

[31] الاهرام (۱۰ اکتبر ۱۹۵۱).

[32] کمال الشناوی، ”بریطانی یلعیب الشیطان [بریتانیا در نقش شیطان]،“ الاهرام (۱۷ اکتبر ۱۹۵۱).

[33] باید اشاره کرد که همۀ صداهایی که در مصر خواهان ایجاد ارتباط بین مبارزه در ایران با همتای مصری‌اش بودند از نیاز به وحدت نیروها نمی‌گفتند. بعضی‌ها این رابطه را کارکردی می‌دیدند، مثل استفاده از جبهه‌های پرشماری که بریتانیایی‌ها در آن درگیر بودند. مثلاً در ۱ نوامبر ۱۹۵۱، ستون‌نویسی در الاهرام نوشت که راه آزادی در مصر از جبهه‌های بریتانیا در هند، آبادان و ایرلند می‌گذرد. بنگرید به الاهرام (۱ نوامبر ۱۹۵۱).

[34] برای روایت‌هایی عالی از سفر مصدق به شورای امنیت سازمان ملل بنگرید به

De Bellaigue, Patriot of Persia, 175-185; Abrahamian, The Coup, 123-138.

[35] اصطلاح ”ایام ایران“ از مقاله‌ای در الاهرام وام گرفته شد که در پایان سفر مصدق منتشر شد و به این واقعیت اشاره مي‌کند که این سفر جشنی در روابط ایران و مصر بود. در آن زمان، از ایران به عنوان رهبر شرق در مبارزه‌اش علیه امپریالیسم بریتانیا تقدیر می‌شد.

[36] تظاهرات‌ها به قدری شورشی بودند که حتی مطبوعات خارجی هم پیام‌های تظاهرکنندگان را منتشر کردند. ”هزاران مصری به طرفداری از مصدق تظاهرات کردند: دشمن امپریالیسم،“ هاآرتص (۲۱ نوامبر ۱۹۵۱)؛ و ”مصدق در دیدار با نحاس پاشا،“ اورشلیم پست (۲۱ نوامبر ۱۹۵۱).

[37]FO 317/91474, Political Departments: General Correspondence, 3 December 1951.

[38] الاهرام در ضمن از گروهی که مصدق را از فرودگاه تا هتلش همراهی کردند نوشت. بنگرید به الاهرام (۲۱ نوامبر ۱۹۵۱). عنوان اصلی مقاله به عربی به علت مخدوش بودن نسخه مشخص نیست (مترجم).

[39]Editorial, “Man of the Year: Challenge of the East,” Time (7 January 1952).

[40]FO 371/91474.

[41] ‌”ایام ایران،“ الاهرام (۲۱ نوامبر ۱۹۵۱).

[42] برای درک بهتر ایدئولوژی سیاسی سید قطب بنگرید به

John Calvert, Sayyid Qutb and the Origins of Radical Islam (Oxford and New York: Oxford University Press, 2009); James Toth, Sayyid Qutb: The Life and Legacy of a Radical Islamic Intellectual (Oxford and New York: Oxford University Press, 2013).

[43] سید قطب، ”تحیه المصدق [درود بر مصدق]،“ الاهرام (۲۱ نوامبر ۱۹۵۱). با توجه به مخدوش بودن نسخۀ اصلی، از ترجمۀ انگلیسی نویسنده استفاده شد. یعنی ترجمۀ عربی به انگلیسی را نویسنده و ترجمۀ انگلیسی به فارسی را مترجم صورت داده‌اند (مترجم).

[44] ‌”شقیقتنا ایران [خواهر ما، ایران]،“ الاهرام (۲۱ نوامبر ۱۹۵۱).

[45] سینتیا نلسون، دریا شفیق، فمینیست مصری: زنی جداگونه (قاهره: نشر دانشگاه‌ امریکایی قاهره، ۱۹۹۶)، ۱۷۷.

[46] نلسون، دریا شفیق، 177.

[47]FO 371/91474.

[48] ‌”مصدق یقول،“ الاهرام (۲۲ نوامبر ۱۹۵۱).

[49] محمد مصدق، ”من مصدق الی الامه المصریه،“ الاهرام (۲۳ نوامبر ۱۹۵۱).

[50] طه حسین، ”مفخرات الشرق،“ الاهرام (۲۳ نوامبر ۱۹۵۱).

[51] ‌”مفخرات الشرق،“ الاهرام (۲۳ نوامبر ۱۹۵۱).

[52]FO 371/98609, Text of the report submitted by the Prime Minister, Dr. Mohammad Mossadegh, on Nov. 23 1951, upon his return from the United States of America and Egypt, 25 November 1951.

نویسنده متن این سخنرانی را از نسخه‌های موجود در آرشیو ملی بریتانیا برداشته و ترجمه نیز از متن انگلیسی صورت گرفته است (مترجم).

[53] در ضمن می‌تواند خبر از گروه‌های مشخصی بدهد که پشتیبان مصدق بودند، همچون هنرمندان، روشنفکران و افندیۀ طبقۀ متوسط. بنگرید به الاهرام (۲۷ نوامبر ۱۹۵۱).

[54] سفیر بریتانیا در گزارش خود از سفر مصدق به قاهره به واکنش‌های مصری‌ها و سفارت ایران به غیبت نحاس در مراسم خوشامدگویی اشاره می‌کند. غیبت شاه با انتقاد شدید روبه‌رو شد. سخت است ببینیم این سخن چیزی راجع به جایگاه شاه یا انتظارات از او را روشن می‌کند یا خیر. بنگرید به

FO 371/91474.

[55]FO 371/98609.

[56] این جنبۀ قرارداد به سبب سیطرۀ بریتانیا بر بودجۀ دولتی مصر اجرا نشد: بریتانیا آن‌را وتو کرد. بنگرید به الاهرام (۲۳ نوامبر ۱۹۵۱)؛

FO 371/90148, Measures to Maintain Our Position in Egypt, 26 November 1951.

[57] مقامات سفارت بریتانیا برای یافتن بدیلی در مقابل دولت وفد ”که هر روز رادیکال‌تر“ می‌شد، با چند رهبر سیاسی شاخص مصری همچون علی ماهر و نجیب الهلالی دیدار کردند. مثلاً ام. جی. کرسول در دیدار خود با ماهر می‌گوید دولت بریتانیا چاره‌ای ندارد و گزارش نشان می‌دهد که ماهر پذیرفته خواسته‌های نمایندۀ بریتانیا را برآورده کند. ”نیاز“ به حکومتی قوی‌تر نیز در طول این گفت‌وگو چند بار مطرح می‌شود. بنگرید به

FO 371/90148, From Creswell, Political Departments: General Correspondence, 23 November 1951.

[58] الاهرام (۲۶ نوامبر ۱۹۵۱).

[59] ‌”الدکتر مصدق یقول،“‌ الاهرام (۱۷ دسامبر ۱۹۵۱).

[60]FO 371/90148, Measures.

[61] آیت‌الله کاشانی رئیس مجلس و رهبر جناح مذهبی ”جبهه ملی“‌ بود. او ناسیونالیستی افراطی بود و دیدگاه‌هایش باعث شد چندین بار با حاکمیت ایران درگیر شود. در اواخر دهۀ ۱۹۴۰، به سبب انتقادهای تند و تیزی که از شاه و حضور بریتانیایی‌ها در ایران می‌کرد به لبنان تبعیدش کردند. بنگرید به ”صنعتین الحکومت مصدق فی ایران،“ اخبار الیوم (۳۰ مه ۱۹۵۳).

[62] اخبار الیوم (13 مه ۱۹۵۳)؛ در ضمن بنگرید به

FO 371/108579, Governor’s General Commission Khratoum. Eventually, Ayatollah Kashani was one of the people responsible for Mosaddeq’s downfall after the British convinced him to support his deposition and reinstate the monarchy, 26 February 1954.

[63] برای اطلاعات بیشتر دربارۀ ژنرال فضل‌الله زاهدی و نقش او در کودتا بنگرید به

De Bellaigue, Patriot of Persia, 209-211.

[64]C.R. Pennell, Morocco since 1830: A History (New York: New York University Press, 2000).

[65] سلامه موسی، ”ثوره وحیده لم توقفنا [یک انقلاب برای ما بس نیست]،“ اخبار الیوم (۲۲ اوت ۱۹۵۳).

[66] ‌”سرمقاله،“ المصری (۲۳ اوت ۱۹۵۱).

[67] اتحادیۀ عرب حملات را محکوم کرد، اما عملیاتی صورت نداد. بنگرید به ”سرمقاله،“ المصری (25 اوت ۱۹۵۱).

[68] ‌”احداث فی کل مکان،“ اخبار الیوم (۲۲ اوت ۱۹۵۳).

[69] ‌”احداث فی کل مکان،“ اخبار الیوم (۲۲ اوت ۱۹۵۳).

[70] اخبار الیوم (۲۲ اوت ۱۹۵۳).

[71] محمد حسنین هیکل، اخبار الیوم (۲۲ اوت ۱۹۵۳). عنوان اصلی مقاله به عربی به سبب مخدوش بودن نسخه معلوم نیست (مترجم).

[72] اخبار الیوم (29 اوت ۱۹۵۳).

[73] طبقۀ متوسط نوظهور در اوایل و اواسط قرن بیستم را در مصر چنین می‌نامیدند.

[74]Joel Gordon, “River Blindness: Black and White Identity in Early Nasserist Cinema,”  in  Narrating the Nile: Politics, Cultures, Identities, eds. I. Gershoni and Meir Hatina (Boulder, CO: Lynne Rienner Publishers, 2008), 152-153.

[75]FO 371/108349, Political Department: General Correspondence, 19 February 1954.

[76]FO 371/108579, Political Department: General Correspondence, 26 February 1954.

[77] ژنرال فضل‌الله زاهدی وزیر کابینۀ مصدق بود و پیش از آن ژنرالی در ارتش ایران. او را مقامات بریتانیا و امریکا برای جانشینی مصدق پس از کودتا برگزیدند. با حکم سلطنتی به نخست‌وزیری منصوب شد. بنگرید به

FO 371/119080, Political Department: General Correspondence, 30 July 1956.

[78]Joel Gordon, Nasser’s Blessed Movement: Egypt’s Free Officers and the July Revolution, Studies in Middle Eastern History (New York: Oxford University Press, 1992), 118-125.

[79] به گفتۀ هیکل، فرق بین آبادان و سوئز این واقعیت بود که این دارایی پس از ملی‌سازی فلج نشد و همچنان کار می‌کرد.

[80]Gordon, Nasser’s Blessed Movement.

[81]FO 371/119078, Political Department: General Correspondence, 28 July 1956.

[82] حسنی جیندی، ”لحظۀ‌ کشف: گفت‌وگویی با محمد حسنین هیکل،“ هفته‌نامۀ الاهرام (۱ تا ۷ نوامبر ۲۰۰۶ [اصل: ۲۵ تا ۳۱ ژوئیه ۱۹۹۶])، دسترس‌پذیر در

http://weekly.ahram.org.eg/2010/1000/sc91.htm/.

[83] چنان‌که گوردون در مقاله‌اش می‌گوید، این فیلم را به منزلۀ وسیله‌ای آموزشی برای مردم مصر ساخته بودند و داستان روزها و چهره‌های گذشته را می‌گفت. به سبب ماهیت این فیلم احتمال دارد که اشاره به سرنوشت مصدق عامدانه بوده باشد. بنگرید به

Joel Gordon, “Nasser 56/ Cairo 96: Reimaging Egypt’s Lost Community,” in Mass Mediations: New Approaches to Popular Culture in the Middle East and Beyond, ed. Walter Armbrust (Berkeley: University of California Press, 2000 [Egypt: Mohammad Fadel, 1996]), 161-181.

[84]Orit Bashkin, The Other Iraq: Pluralism and Culture in Hashemite Iraq (Stanford, CA: Stanford University Press, 2009), 164-165.

[85] از جمله بنگرید به گزارشی خبری در السیاسه (۲۱ ژانویه ۱۹۵۲) دربارۀ خودداری دولت لبنان از اجازه به مصدق برای ورود به آن کشور از ترس واکنش علیه پروژه‌های زیرساختی فرانسه و بلژیک در لبنان. برای مسئلۀ واکنش‌های اپوزیسیون اسرائيل به مصدق بنگرید به مقالۀ عبری یوسف نداوا، ”مصدق در نسل خود، همچون خشایارشا در نسل خود،“‌ هابوکر (12 اکتبر 1951). ترجمۀ این عنوان از عبری را مدیون دیدی تال هستم. عنوان اصلی از لفظ آخشورش استفاده می‌کند که نامی است که ”کتاب استر“ در عهد عتیق دربارۀ پادشاهی ایرانی به کار می‌برد و تاریخ‌دانان منظور از آن‌را خشایارشای هخامنشی می‌دانند (مترجم).

[86]FO 371/108349, Political Departments: General Correspondence, 1954–1956.