ایدئولوژی و انقلاب اسلامی
که در اواخر عمر،آل احمد برای یافتن راه رهائی از دردهـای فـرهنگی ایـران معاصر به اسلام روی آورد و آن را وسیلهء نجات از غربزدگی شناخت.
سازندهء دوم ایدئولوژی اسلامی علی شریعتی است.او هم مـانند آل احمد روشنفکری بود از خانوادهء مذهبی و مانند آل احمد و بلکه بیشتر از او تحت نفوذ مارکسیسم و بـه خصوص مارکسیسم جهان سـوّمی فـانون(Franz Fanon). در چهارچوبهء اینگونه مارکسیسم،که زائیده دورهء استقلال مستعمرات آسیائی و افریقائی بود،شریعتی اسلام را وسیلهء بیداری خلق مستضعف ایران و رهائی آنان از سلطهء امپریالیسم دانست.دباشی،با ذکر شواهد بسیار،تأکید میکند کـه اساس فکر شریعتی کاملا مبتنی بر مارکسیسم بوده است.اگر چنین باشد یکی از آخرین آثار او انسان،مارکسیسم،اسلام را(که تحت عنوان: On Marxism and orther Western Fallacies به انگلیسی ترجمه شده)باید اتوکریتیک او شمرد و در بازنگری اندیشهء او مـورد نـظر قرار داد.
سه چهرهء بعدی که در این اثر به عنوان سازندگان ایدئولژی اسلامی معرفی میشوند هرسه از روحانیون هستند.دباشی ابتدا مرتضی مطهّری،و جنگ او را برضد مادیگری،در مقابل شریعتی قرار میدهد و سپس مـیپردازد بـه ارائهء افکار سید محمود طالقانی و علاّمهء طباطبائی که یک نسل نسبت به مطهّری ارشدیت داشتند.جالب است که مطهّری در فلسفه از شاگردان علاّمهء طباطبائی و آیة اللّه خمینی بوده است.او،همراه بـا آیـة اللّه منتظری و سید محمد بهشتی، ابن سینا را نزد علاّمه طباطبائی خواند و اسغار اربعه ملاصدرا را،همراه با منتظری و حاج آقا مهدی حائری،نزد آیة اللّه خمینی.توجّه این گروه به فـلسفه در اولویـت بـه فقه و تکیه بر آن برای مـقابله بـا مـادیگری بعد مهمی از نهضت اسلامی را نمایان میکند(البته جا داشت که در این بخش اطلاعات بیشتری در بارهء آیة اللّه منتظری به خواننده داده شـود).دو فـصل بـعدی کتاب به ترتیب دربارهء بازرگان و بنی صدر و فـصل آخـر آن دربارهء آیة اللّه روح اللّه خمینی و به ثمر رسیدن فکر انقلابی اسلامی است.
شرح آثار و عقاید این هشت چـهرهء مـنتخب در ایـن کتاب جامع به نظر میرسد و در آن هم وجود مشترک و هم اخـتلاف بین نظریات آنان به چشم میخورد.دباشی اقتصاد اسلامی طالقانی و بنی صدر را متأثر از مارکسیسم میداند.در مالکیت در اسلام،طـالقانی تـرمینولوژی مـارکسیسم را رنگ اسلامی داد(ص 225)و بنی صدر به نوبهء خود مفاهیم مارکسیستی را به اقـتصاد تـوحیدی تبدیل کرد(ص 387).شرح سیستم سازی خشک ولی خنده آور بنی صدر،همراه با شماری از موازنههای مثبت و منفی و اعـتقاد او بـه لزومـ وجود امام به عنوان نماینده اجرائی خدا،در سیستم روابط خدا-جامعه-فـرد، بـرای تـعیین حد بین مالکیت خصوصی و عمومی و به خصوص برای رهبری انقلاب یا قیامت دایمی بـرای بـرقرار نـمودن اقتصاد توحیدی(صص 6-385)از جالبترین قسمتهای این کتاب است.البته این ادعا که بنی صـدر اولیـن کسی است که آیة اللّه خمینی را”امام”خطاب نمود(ص 385)صحیح نیست.نگارنده این سـطور مـواردی قـدیمیتری از اطلاق لفظ”امام”به آیة اللّه خمینی و قبل از او به آیة اللّه خالصیزاده در عراق را ارائه نموده است.[1]
بـهطور کـلی باید گفت چهارچوبهء صرفا ایرانی دباشی در مورد اهمیت اقامت روحانیون و طلاّب در عراق و تـماس آنـان بـا جریانات فکری جهان مسلمان نارساست و جا دارد در تأثیر تفکّر اخوان المسلیمن و به خصوص نوشتههای محمد بـاقر صـدر بر روحانیانی چون مطهّری و بهشتی مطالعه و مداقه شود. در تاریخ زندگی سیاسی شـخصیتهای مـنتخب نـیز نارسائیهائی به چشم میخورد.به عنوان نمونه،دربارهء فعّالیّتهای خمینی در زمان آیة اللّه بروجردی بحثی نـمیشود و فـعالیتها و مـشاغل مهم سیاسی بازرگان در دوران نخستوزیری دکتر مصدق و ملی شدن نفت،به خـصوص ریـاست وی در هیئت مدیرهء موقت شرکت جدید التأسیس ملی نفت ایران(که بازرگان آن را بعد از استخاره در مسجد هـدایت طـالقانی قبول کرد.)[2]نیز از قلم افتادهاند.در عوض،شرح آراء و فعالیتهای خمنین بعد از تبعید بـه عـراق نکات جالبی را در بردارد،منجمله اختیار دادن به مـطهّری بـرای صـرف سهم امام برای کمک به زندانیان سـیاسی در سـال 1350 و برای چاپ نشریات سیاسی اسلامی در 1354(صص 454 و 471)،تعبیر انقلابی خمینی از جهاد اکبر و عصمت و بـعضی دیـگر از مفاهیم مذهبی شیعه(صص 6-463)و اسـتفادهء دقـیق از فرائض مـذهبی بـه عـنوان وسیلهای برای برانداختن رژیم سلطنتی مـانند تـحریم حزب رستاخیز در اسفندماه 1353 به عنوان نهی از منکر(469).
وقوع انقلاب اسلامی به خـودی خـود تجانس هشت چهرهء منتخب را اثبات نـمیکند.در انقلابی بودن بازرگان و ایـدئولوگ بـودن خمینی جای تأمل است. حـتی فـکر سیاسی شخصیتهای روحانی مورد نظر یک دست نیست و اختلافات اساسی دارد.دکتر دباشی بـا یـک بررسی دقیق در:بحثی دربارهء مـرجعیت و روحـانیت(1341)ایـن اختلاف را به خـوی نـشان میدهد.نظریهء سیاسی طـالقانی در آنـ مجموعه علیه مرجعیت بود(ص 265)،حال آنکه مطهّری پیشنهاد تجزیه مرجعیت را ارائه کرد و امور سیاسی را یـکی از حـوزههای تخصّصی آن دانست.در کتاب ولاء و لایتها مطهّری امـانت داریـ را وظیفهء اصـلی حـاکم شـمرد و ظاهرا از ولایت فقیه خـمینی کاملا بیخبر بود (صص 182 و 192).پیشنهاد ولایت فقیه در مقالهء”ولایت و زعامت”علاّمه طباطبائی در آن مجموعه با تـفسیر خـود او از آیة اولو الامر(النسائـ-59)متناقض است.(صـص 12-311 و 321).
در خـاتمه بـرگردیم بـه نـظریهء اساسی دکتر دبـاشی کـه ایدئولوژی اسلامی عکس العمل دو نسل متفکرین مسلمان ایرانی بود در مقابل غرب.او در تأیید این نظریه تأثیر غـربزدگی آل احـمد را بـر خمینی نشان میدهد(ص 431)و همیچنین مینویسد که بـرای بـنی صـدر و دیـگر سـازندگان ایـدئولوژی اسلامی غرب از بزرگترین”توهّمات”بود؛توهّمی که باعث شد خود را انقلابی تعریف کنند و در تلهء تصوّر انقلابی اسلامی همانقدر مسحور غرب بودهاند که شریعتی و بنی صدر جای تـأمّل است.به خاطر دارم یکی دو سالی قبل از انقلاب اسلامی در صحبتی از مرحوم مطهّری در مورد تأثیر غرب در اندیشهء روحانیون معاصر سؤال کردم.بعد از مدّتی تأمّل جواب داد«آنچه به اصطلاح شما[روشنفکرها] تأثیر غرب اسـت…»ولی صـرفنظر از نیّات و سلیقه و روحیهء رهبران روحانی نهضت اسلامی مشارکت آنان در ساختن ایدئولوژی باعث شد خواهناخواه در روندی بیفتند که جهت آن در مقابلهء با غرب معین شد.از این جهت آنچه صادق است.در واقـع بـاید گفت که سرانجام«ایدئولوژی اسلامی عمیقترین و مؤثرترین شکل غربزدگی»از آب درآمد(ص 75)
[1]. .ن.ک.به: Hamid Dabashi,”Ideological Revolution in Shi”ism.”in Authority and Political Culture in Shi”ism, SUNY press.1988 .
[2]. در این مورد ن.ک.به:
H.E.Chehabi,Iranian Politics and Religious Modemism,Comell University press,1990,p126 .