بازخوانی یک کتاب: اندرز به شهریار

بازخوانی یک کتاب: اندرز به شهریار[1]

علیرضا شمالی[2]

‌گروه علم سیاست، دانشگاه ویتن )ماساچوست)

این نوشتار در بر دارندۀ دو بخش است. در بهر نخست، نویسنده دیدگاه خود دربارۀ سبک ادبی‌ و رویکرد سیاسی اندرزنامه­ها را با خواننده در میان می­نهد و آن­گاه، در بهر دوم همان دیدگاه را در ارزیابی کتاب اندرز به شهریار به کار می­برد.

یک

شاه با دلقک همی شطرنج باخت

مات کردش زود، خشم شه بتاخت

گفت ”شه شه“ و آن شه کبرآورش

یک­یک از شطرنج می­زد بر سرش

که ”بگیر اینک شهت ای قلتبان“

صبر کرد آن دلقک و گفت: ”الامان“

دست دیگر باختن فرمود میر

او چنان لرزان که عور از زمهریر

باخت دست دیگر و شه مات شد

وقت شه شه گفتن و میقات شد

برجهید آن دلقک و در کنج رفت

شش نمد بر خود فکند از بیم تفت

زیر بالش­ها و زیر شش نمد

خفت پنهان تا ز خشم شه رهد

گفت شه: ”هی هی چه کردی؟ چیست این؟“

گفت:‌”شه شه، شه شه، ای شاه گزین

کی توان حق گفت جز زیر لحاف

با تو ای خشم­آور آتش­سجاف

ای تو مات و من ز زخم شاه مات

می­زنم شه شه به زیر رختهات“[3]

ای بسا که بتوان داستان شطرنج باختن شاه و دلقک را نمایانگر افق گسترده­ای از اندیشه دانست، در پس آن به درک ویژه­ای از سبک ادبی اندرزنامه­ها رسید و آن­گاه، به فهمی‌ تازه از کارکرد سیاسی آنها در جامعه­های خاورمیانۀ پیشامدرن راهی‌ گشود. ای بسا که گفتار و رفتار دلقک داستان مولوی بازنمای دغدغۀ راستین هر دولتمرد اندیشوری است که گرچه شاید به دورۀ عمرش، همچون برخی‌ وزیران، گاه رساله­ای نیز در اندرز شهریار بنگارد، اما بی‌­گمان باید در بزنگاه­های سیاست، پیوسته راهکارهای کارآمد و رایزنی­های بخردانه در میان آورد و پندی کارگشا پیش پای پادشاه نهد.  در  کنار این دولتمرد اندیشمند،  هر شهروند نیز که در سر خیال  نقد و خرده­گیری از شاه خودکامه بپزد  یا رو در روی بیشترینۀ مردمان بایستد و زبان به نقد رفتار و گفتار و پندار توده بگشاید،  می­بایست با همان پرسش دلقک نگون­بخت دست و گریبان بوده باشد: ” کی‌ توان حق گفت جز زیر لحاف؟“

به راستی جنس این ”لحاف/پرده،“­ که شاید سپر آن وزیر دانشمند و این شهروند ناقد می­توانست شد، از چه بود و چه پیوستگی­ای میان آن و سبک ادبی‌ و گفتمانی اندرزنامه­ها می­توان جست ؟ از اندیشه در این نکته پرسش­های دیگری نیز سر بر می­کشند:  به راستی شیوه­های گفتمانی کارآمد برای در میان گذاشتن نقد، خرده­گیری و اندرز با پادشاه خودکامه کدام­اند؟ آیا اندرزنامه­ها نیز می­بایست زبان نقد سیاسی به کار می­گرفتند و به خدمتی چون پیش نهادن راهکارهای عملی‌ در تصمیم­گیری­های سیاسی می­پرداختند؟ گرفتیم کار و بار سیاست­ورزی هم محال­اندیشانه می­توانست کتاب راهنما و دستورنامه­ای داشته باشد، آن­گاه، آیا به راستی‌ اندرزنامه­ها نیز می­بایست در شیوۀ گفتمانی و هدف خویش چیزی همچون دستورنامۀ سیاست­ورزی می­بودند؟ و مانند هر آیین­نامه­ای، هم آیینه­وار پیچیدگی­های بزنگاه­های عمل و تصمیم سیاسی را یک­به­یک وانموده و هم با دستورهای گام­به­گام شاه را به برساختن بهترین تصمیم رهنمون می­شدند؟

بی‌­گمان قدرت میان شاه و دلقک -یعنی‌ حقیقت­گوی سپرگرفته زیر پرده ها- فاصلۀ بزرگی افکنده است. نیز دلقک از دلیری بی‌­بهره است و بدین­ رو، پیامد سترگ آزردن شاه  خشم­آور و آتش­سجاف را تاب نمی­تواند آورد.  چنین است که دلقک به ریز شش نمد می­خزد، از پس پرده سخن می­گوید  و حق را بی‌­پرده  گفتن نمی‌تواند.  به گواهی تاریخ، شاه سده­های میانه، چه در ایران و چه در جاهای دیگر، کمابیش خودکامه بوده است و چه بسیار که خشم او جان و مال وزیر و شهروند هر دو را بر باد داده باشد.  کژی و کاستی چنین شاه را بی­پرده بر آفتاب افکندن و تمامیِ‌ حقیقتِ همواره تلخ را رک و راست و بدون لاپوشانی و تهی از آرایه­های ادبی‌ و مجازها و مجیز­گویی­های دلنشین در پیش روی او نهادن، زهرۀ شیران و دلیری بیکران، یعنی‌ همان فضیلت سیاسی ناب،[4] می­طلبد.  نقد بی‌­نقاب  باورها و رفتارهای مردم زمانه نیز در گرو همین دلیری ناب و نایاب است و کسی‌ چون سقراط  بر آن بود که بهای بی‌­پروایی خویش در کاربست گفتمان نقد بی‌­نقاب را با جان دلیر خویش بپردازد.

بدین روی، می­توان چنین اندیشید که چه بسا ساختار ویژۀ اجتماعی‌، یعنی‌ نبود شیوۀ دموکراتیک چینش قدرت در کنش و واکنش میان نویسندۀ اندرزنامه و شاه،[5]   نقش خویش را بر زمینۀ پدیداری و نیز بر سبک و زبان ادبی‌ اندرزنامه­ها نهاده باشد. ای بسا که چینش استبدادی ساختار قدرت نویسندۀ اندرزنامه را واداشته که سخن حق را در ” پرده“  بگوید تا شاید از خشم شاه، که خود نیز بی‌­بهره از دلیری شنیدن و تاب آوردن حقیقت بی­پرده و نقد بی‌­پرواست، در امان ماند. پس آنچه” پرده“  را می­سازد، همانا سبک نویسندگی و شیوۀ سخن­گویی اندرزنامه­هاست  .به دیگر سخن، سبک ادبی‌ خطابی  (rhetorical modality)در سنت اندرزنامه­نویسی است که برهنه حرف نمی‌گوید و حقیقت را در پرده می­پوشاند، اما در همان آن، پاره­ای از حقیقت را در  تشریف مجاز و کنایه و در اطلس آرایه­های سخنوری و شگردهای روایی­ای همچون داستان­های تمثیلی، نکته­گویی­های فرازمانی و فرامکانی و قصه‌های پندآموزی که  از پذیرش معناها و تفسیرهای نهایی  تن میزنند،[6] در پیش چشم شاه می­نشاند  .بدین قرار، در اندرزنامه­ها پاره­های درخوری از حکمت نظری و عملی‌[7] زمانه هم نهفته و هم پدیدار می­شوند؛  هم سبک و هم الگوی گفتمانی و هم هدف نهایی اندرزنامه­های سده­های میانه  بر حکمت عملی‌ و  دو اندیشۀ کانونی آن، یعنی‌ کا آمدی و عدالت­جویی،‌ استوارند.  نیز به همین رو است که نمی­باید شیوۀ گفتمانی و سبک ادبی‌ اندرزنامه­ها را با Parrhesia،  یعنی‌ گفتمان بیان بی­پروا و بی­پردۀ سخن حق، یکی‌ دانست.

شاید در کنار ساختار استبدادی چینش قدرت میان وزیر نویسنده و شاه -که برهنه سخن گفتن با شاه را با بیم جان می­آمیزد-  یک شیوۀ نگرش فلسفی‌ و تاریخی‌ نیز نویسندگان را ناچار به کاربست گفتمان خطابی و سبک ویژۀ ادبی‌ اندرزنامه­ها کرده باشد.  از دیدگاه فیلسوفان باستان و سده­های میانه،  در روان شاهان و سیاست­پیشگان و قدرت و چیرگی­جویان، نفس غضبیه (Thumos) که بازنما یا در بر دارندۀ خشم، بلندپروازی و  شور و غرور روان آدمی‌ است،  بر دو پارۀ دیگر روان یعنی‌ عقل(nous) و شهوت (eros) چیره است  و هر دو را زیر فرمان خویش دارد. به دیگر سخن، ساختار درونی‌ روان پادشاه او را از فیلسوف جدا می‌کند.  آنکه با فلسفه می­زید، در سیر زندگانی فلسفی‌ و سلوک خویش روان خود را از ساختار سه­پارۀ نفس غضبی، نفس شهوی و نفس عقلانی می­رهاند و با کشتن نفس غضبی،  نفس شهوی را به زیر لگام نفس عقلانی می­کشد.  بدین رو، ساختار روان او ساختار دوپاره­ای است که  درو ”هم­آمیزی عقل (nous) و شهوت (eros)،  افق  وحدت نفس“­ را بر فیلسوف می­گشاید.[8] در روان پادشاه چیرگی­خواه اما،  نفس  غضبی و نفس شهوی از یکدیگر جدا نمی­شوند و نفس عقلانی،  ناتوان از مهار این در­هم­جوش غضب و شهوت،  خود همچون ابزاری در کف نفس غضبی می­افتد و خدمتگزار ارادۀ قدرت­جو و سروری­طلب نفس غضبی می­شود.  زیر فرمان نفس غضبی، شهوت شاه هماره به سوی از آن خود کردن، برتری­طلبی و خشونت­ورزی میل می‌کند. از این رو، چنین نفسی‌ نمی‌تواند به کمال عدالت دست یابد. جایی‌ که در روان مبدل­شدۀ فیلسوف و در زیر فرمان نفس عقلانی او، شهوت نفس فیلسوف در پی چیزی کمتر از حقیقت جهانشمول نمی­افتد،  در  روان شاه سروری­طلب، شهوت نفس جز جویای قدرت و برتری بر دیگران نیست.  چنین است که زیر فرمان نفس غضبی،  روان  آتش­سجاف شاه نه دغدغه و میلی به حقیقت جهانشمول دربارۀ چیستی عدالت و ایدۀ کلی‌ امر نیک دارد و نه نفس عقلانی زیردست و زبونش می­تواند پذیرای هیچ درک برهانی و فهم فلسفی‌ در زبانی غیرخطابی و غیرمجازی از کلی عدالت و امر نیک شود.  وزیر دانشور  یا فیلسوفی که اندرزنامه می­نگارد، هم از حکمت و هم از تجربه آموخته است که بی­میلی شاه به رفتار بر مبنای عدالت و نیز ناآموختگی شاه از چیستی عدالت،  هم کشور و هم دولت را بر باد خواهد داد. به نیکی‌ فرمانروایی کردن در گرو دلبستگی شاه به رفتار بر مبنای عدالت و نیز آگاهی او از چیستی و سازوکار زندگی‌ نیک (virtuous/noble life) و چهار پایۀ آن،    یعنی‌ عدالت،  حلم (prudence) ،  دلیری  و مهار نفس (moderation) است.  به هر روی، در چشم افلاطون و چه بسیار پیروانش در سده­های میانه، ­”تا آن زمان که جایگاه فرمانفرمایان (یعنی‌ مقام قدرت) و جایگاه فیلسوفان (یعنی‌ رتبۀ حکمت( یکی نشوند،  و تا آن زمان که فلسفه و قدرت سیاسی به تمامی‌ در هم نیامیزند  و تا آنان که اکنون با پیگیری  یکی‌  از این دو (یعنی‌ فلسفه یا قدرت سیاسی) از پرداختن به دیگری  وامانده­ا‌ند از این­گونه رفتار بازنگردند،  شهرها روی آسودگی‌ از شرها نخواهند دید . . . و نژاد بشری نیز همچنین.“[9]

وزیر/ فیلسوف به نیکی‌ می­داند که زمانۀ او چندان بیگانه از روزگار افلاطون نیست و هنوز سازوکار قدرت سیاسی با زندگی‌ فلسفی،  یعنی‌ زیستن فردی و اجتماعی‌ بر مبنای خرد، نه در هم آمیخته­ا‌ند و نه یکی‌ شده­ا‌ند. پس اینک که نفس عقلانی شاه زبون و زیردست نفس غضبی است،  چاره آن است که فیلسوف/وزیر دانشور نقش ”عقل منفصل“­ ”بیرون “ از نفس  و روان پادشاه را به دوش گیرد  و به زبان امروزیان، بازنمای خرد دولت (raison d’État )  در دربار پادشاه شود  تا شاید بتواند دستگاه­های سیاسی-اداری (politeia) و نظام قانون (nomos) را با حکم خرد (logos) همساز کند. [10] بدین قرار،  وزیر دانشور باید الف) آموزش شاه را در پیش گیرد و به هر شیوه که بتواند بهره­ای از حقیقت کلی‌ عدالت و امر نیک را  به شاه بیاموزاند و نهال فضیلت اخلاقی‌ را در روان پادشاه بنشاند و ب)  در مهمات روزمرۀ سیاست و کشورداری رای کارآمد و راه­گشا در میان آورد.[11] از این گذشته،  چون شاه از فضیلت مهار نفس بی‌­بهره است و نفس عقلانی زبون او نمی­تواند به نفس غضبی و شهوی حکم  راند،  چنین ناتوانی‌ و زبونی عقلانی شاه موجب می­شود  فیلسوف/وزیر دانشور ردای سخنوران و قصه­گویان بر تن کند و خطابه و شعر و جدل و حتی سفسطه (یعنی‌ هر چهار صنعت سخن، جز استدلال منطقی‌ برهانی­) را در کار کند تا شاید بتواند آموزش شاه را به کمال بپردازد. در نقش عقل منفصل و در گیر و دار چنین خدمتی (آموزش شاه) است که بسا فیلسوف/وزیر دانشور دست به نگارش اندرزنامه می­گشاید.

کارسازی رایزنی سیاسی با شاه در کاروبار کشورداری اما از وزیر رفتار و گفتاری به­کلی دیگرگون می­طلبد. در اینجا و بسان رایزن سیاسی،  وزیر دانشور باید به دلیری  زبانی بی­پرده،  سرراست، راست­گفتار، واقع­نما و واقع­گرا در چرخش آورد.

 برخلاف شیوۀ برهان و استدلال منطقی‌ که تنها خرد هم­سخنان  را طرف گفت­وگو دارد،  هدف نخست در کاربرد صنعت خطابه برانگیختن احساس مخاطب است.  فن خطابه به داد و ستد کلی­­های عقلانی  و تجریدی در جامۀ مفهوم­های برهانی  و فلسفی‌ نمی­پردازد.  در کاربست خطابه چنان نیست که سخنور به­راستی‌ خواهان آزادی فکری شنوندۀ خویش باشد، چرا که خطیب در پی چیرگی بر روان مخاطب است. نیز چنان نیست که سخنور در کاربرد سبک­هایی چون خطابه و جدل و شعر و سفسطه در پی وانمایی آیینه­گون واقعیت باشد.  به­راستی کاربرد صنعت خطابه شیوۀ کاربست قدرت است که در آن نوعی ”رابطۀ محدودکننده و گره­زننده، یعنی‌ نوعی رابطۀ قدرت، میان آنچه گفته می­شود و آنکه آن گفته­ها بر او گفته می­شود“ پدید می­آورد.[12] بسان عقل منفصل،  نویسندۀ اندرزنامه بر آن است یا وظیفۀ خویش چنان می­داند که به یاری صنعت خطابه و با زبان داستان و شعر، اندک بهره­ای از ایدۀ کلی‌ عدل را به پادشاه بیاموزد  و احساس و روان او را برانگیزاند، بدان امید که چنان انگیزشی به پا گرفتن فضیلت اخلاقی‌ در نهاد شاه یاری رساند.  به هر روی،  در نگاه فیلسوفان ایرانی‌ سده­های میانه،  آبادانی و زندگانی پسندیدۀ شهر و شهروندان  و نیز سعادت خود پادشاه در گرو چیرگی عقل بر نفس غضبی و نفس شهوی شاه است  و اگر نفس عقلانی خود پادشاه زبون و زیردست افتاده است، همانا وظیفۀ اخلاقی‌ وزیر بسان عقل منفصل او را فرامی­خواند که مهار نفس پادشاه و هواهای ملوکانۀ او را در دستور کار وزارت قرار دهد.

اینک باید پرسید که به راستی اندرزنامه­ها  شاه را به چه سمت و سویی رهنمون می­شدند؟ آن رابطۀ قدرت گره­زننده  که اندرزنامه­ها به یاری فن خطابه کارسازی می­کنند چگونه آنچه را گفته می­شود با آنکه آن گفته­ها بر او گفته می­شود، یعنی‌ شاه، پیوند می­دهند و این امر  به چه پیامدی می­انجامید ؟ مفهومی‌ که میشل فوکو بر آن نام ”قرار داد رک­گویی“ (Parrhesiastic Pact) می­نهد،[13] به کار پاسخ­گویی به این پرسش­ها می­آید.  به باور من، گفتمان خطابی اندرزنامه­ها در پی بر انگیختن شاه به پذیرش قرار داد رک­گویی با وزیر است و بی­گمان چنین پذیرشی وزیر را بر هرچه بهتر پرداختن رایزنی شاه تواناتر می­سازد. پس چنان که پیش­تر گفته آمد،  اندرزنامه را نمی‌توان با رایزنی سیاسی در کاروبار هر روزۀ سیاست یکی‌ دانست، زیرا رایزنی سیاسی درخور و راستین نیازمند رک­گویی وزیر و پیش نهادن راهکار­های ویژه به فراخور زمان و زمینۀ تصمیم­گیری سیاسی است؛  در گرو نقد بی­پروا و بی­پردۀ رای و رفتار شاهانه است؛  تقاضای گفتن همۀ حرف حق،  برهنه و بدون پرده­پوشی و با پرهیز از خوشامدگویی و مجیز و مجاز و قصه و شعرسرایی دارد؛  و در کنار همۀ اینها،  رایزنی سیاسی راستین در گرو پذیرش خطر مرگ و خریدن خشم شاه است و دلیری گفتن همۀ حقیقت و پنهان نکردن پاره­ای از آن می­طلبد.

رایزنی سیاسی ­”گفتمان برهنه­گویی“ (Parrhesiastic Discourse) است، در حالی که اندرزنامه راهبردی برای بر انگیختن شاه  یا صنعت و فنی برای کارسازی قرار داد رک­گویی به شمار می­رود. هدف قرارداد رک­گویی افزایش ایمنی وزیر- فیلسوف- شهروند در گفتمان­های برهنه­گویی آینده است.  باشد که در آنها وزیر- فیلسوف- شهروند بی‌­محابا زبان برگشایند و همۀ آنچه را که حق می­دانند و همۀ آنچه در نقد پادشاه و سیاست و رفتارش در خاطر دارند، بی‌­هراس و به زبان واقع­نما، و نه خطابی/استعاری،  با پادشاه در میان نهند. قرارداد رک­گویی، چنان که گفتیم،  در پی آن است که هزینۀ راست و رک­گویی را کاهش دهد و بدین روی، به گشایش افق ایمنی برای پدیداری حقیقت در کاروبار سیاست یاری رساند. در نبود نهادها و چینش­های دموکراتیک قدرت در جامعه­های پیشامدرن و استبدادی،  ایمنی چنان افقی هماره به هوا و ارادۀ پیوسته در دگرگونی پادشاه بسته است و در بهترین حالت، بر تعهد اخلاقی‌ دو سوی قرار داد رک­گویی (شاه و وزیر) استوار است.[14]

در اینجاست که نقش و خدمت سیاسی و نیز ارزش اندیشگی گفتمان اندرزنامه­ها آشکار می­شود.  چون از جامعۀ دموکراتیک نام و نشانی‌ نیست  و چون پادشاه خودکامه است و نفس عقلانی­اش زبون و زیردست نفس غضبی اوست که زمام عقل و هوا هر دو را به کف دارد، ارزش اخلاقی‌ اندرزنامه در آن است  که بتواند پادشاه، یعنی‌ مخاطب اصلی خود، را برانگیزد که دست­کم مجالی برای دغدغۀ حقیقت در قلب خویش بگشاید؛ گرچه برای دمی،  دلنگران عدالتمندی فرمانفرمایی­اش شود  و اراده­ای هرچند گذرا برای خویشتن­داری و نیک­صفتی و دلیری در خود بپرورد تا شاید به یاری آن اراده،  قرارداد رک­گویی را محترم دارد و وزیر و شهروند و فیلسوف حقگو را به آتش خشم  نسوزاند. به راستی زبان نرم و افسون لطیف اندرزنامه­ها چه بسیار داستان­ها،  ستایشگری­ها و خوشامدگویی­ها،  شعرها،  حدیث و آیه­ها و حکایت­های دینی،  افسانه­های تاریخی‌ و . . .  را در هم می‌­آمیزد و چه بسیار صنعت­ها در عبارت می‌کند تا چنان دغدغۀ حقیقت و عدالتی را بیدار کند و بدین روی، با خواندن شاه به کاربست بخردانۀ قدرت، به بهی‌ و نیکی‌ روزگار شهروندان مددی رساند. قرارداد رک­گویی میان وزیر رایزن و پادشاه  وزیر را می­خواند که دلیری پیشه کند و حق و نقد را به وقت رایزنی بی­پرده آشکار کند.  در برابر این،  شاه نیز باید دلیری پیشه کند و پذیرای حرف حق و نقد بی­نقاب و رایزنی بخردانه باشد.  چنین است که دلیری،  بسان یکی‌ از چهار ارکان فضیلت شهر،  از هر دو سوی قرارداد خواسته می­شود. در جامعه­های دموکراتیک نوین،  قرارداد رک­گویی در نهادهای قانونی و سیاسی- اجتماعی‌ شهر و در چینش قدرت بر اساس قانون اساسی‌ پدیدار شده است.  از این رو، هستی‌ سپهرهای نهادینۀ دموکراتیک، که داد و ستد گفتمان برهنه­گویی میان شهروندان و سیاست­پیشگان را سامان می­دهند، نیاز به اندرزنامه­ها و توان برانگیزانندگی آنها را فرو کاسته است. به سخن دیگر،  در شهر دموکراتیک راستین،  حکمت­ورزی و حکومتگری بسان دو شیوۀ زیست انسانی‌ در سپهر همگانی در هم می‌­آمیزند و در پدیدار سیاست­ورزی بخردانه یکی‌ می­شوند. در جامعه­های پیشامدرن و دستگاه­های خودکامه اما، شهروندان از قرارداد رک­گویی احتمالی‌ میان شاه و وزیر بر کنار‌ند.

در پایان،  می‌توان افزود که از دیدگاه روش­شناختی، ‌ ایدۀ قرارداد رک­گویی با مفهوم­هایی چون قرارداد اجتماعی (Social Contract)‌ و جهان سرشت  (State of Nature) پهلو می­زند، از این رو که هر سه ابزار تحلیلی و راهیابی­ا‌ند (heuristic device). نزد اندیشمندان دبستان قرارداد اجتماعی، ‌ این قرارداد میان آدمیان در وضع و حالی‌ خیالین و در جایی‌ مانند عالم هورقلیا بسته می­شود. با این همه، ‌ ایدۀ قرارداد بسان نوعی ابزار راهیابی‌ این اندیشمندان را یاری می‌کند تا از چیستی قدرت قانونگذار سیاسی (Sorereign) نشانی‌ بجویند و از راز پیوند میان شهروندان پرده برگیرند.  به همین شیوه،  ایدۀ قرار داد رک­گویی به وضع و حالی‌ خیالین بازمی­گردد که در آن، پیوند و گره میان پادشاه  پیشامدرن  و وزیر رایزن استوار می­شود. افزون  بر این،  ایدۀ قرار داد رک­گویی، چنان که در این نوشتار آمد،  به فهم بهتر سرشت و کنش سیاسی گفتمان اندرزنامه­ها یاری می‌رساند.[15] چکیدۀ سخن آنکه در سده­های میانه،  سبک و ساختار خطابی اندرزنامه­ها پیامدهای انگیزشی و احساسی‌ ویژه­ای  در پی داشت و به این راه و روش نقش سیاسی ارزشمند خویش، یعنی‌ گشایش سپهری برای خرد دولت، می­بخشید تا با شاه و راه و رسم تصمیم­گیری­های سیاسی او درآمیزد. در سده­های میانه، اندرزنامه­های پارسی، تازی و ترکی‌ دستاورد حکمت نظری زمانه دربارۀ کلی‌ عدالت و زیست سعادتمند را در سبک و صنعت خطابه با شاه در میان می­نهادند. این خدمت سیاسی اندرزنامه­ها بازنمای عقل عملی‌ فیلسوفان  و وزیران اندیشوری است که به کار نوشتن سیاست­نامه­ها و اندرزنامه­ها پرداخته­ا‌ند. به راستی‌ در آیینۀ این اندرزنامه­ها چهره­ای از عقل نظری و نشانی‌ از تکاپوی  عقل عملی‌ برای ساماندهی سیاست بخردانه نمایان است.

دو

نگین یاوری در اندرز به شهریار  از حکمت نظری و پاره­ای از کلی­های عقلانی نشان می­گیرد که همچون مغز در پوستۀ خطابی و قصه­ها و مجاز و مجیزهای اندرزنامه­ها پیچیده شده­اند.  نام فرعی کتاب، نداهای  قدسی  و سیاست عرفی در میان مسلمانان سده­های میانه،  به غرض اصلی   مؤلف  اشاره می‌کند:  به ریزرویۀ هموار آن همه تصویرپردازی­های مذهبی‌، افسانه­های تاریخی،‌ داستان­ها، تمثیل­ها، نکته­گویی­ها، شعرها و خوشامد­گویی­ها که الگوی روایتی و تکرار­شوندۀ  بسیاری از اندرزنامه­ها را به پیش چشم می­کشند؛ جریانی از خردورزی ناب (reason alone) در چند و چون زندگانی‌ نیک و چیستی عدالت و دولتمداری استوار به عدل که در هنر برساختن شهروندان نیک و فضیلتمند روان است.  زبان اندرزنامۀ شگرفی چون سیاست­نامه خواجه نظام­الملک خطابی و سرشار از صورت­بندی­های مجازی و کنایی (rhetorical) است. در حالی که خرد ناب یا عقل منفصل یا به زبان امروزیان خرد عرفی(secular)،[16] زیرساختی  را فراهم می­آورند که صورت­بسته­های مجازی بر آن نشسته­ا‌ند  و بدین رو، تأویل­داری و معنادهی‌ آن روساخت­ها را ممکن می‌کند.

 صد البته که در نگاه  فیلسوف/وزیر دانشور،  پادشاه خودکامه و نفس عقلانی زبونش نمی­تواند یا نمی­باید به این نکته راه برد. چنان پادشاهی همان بهتر که گفتمان اندرزنامه­ها را به تمامی در معناهای ظاهری­اش  بفهمد، آن را  زبان  و آیینۀ چهره­نمای واقعیت بداند و هیچ در خیالش نگذرد که این چهل­تکۀ افسانه­ها و شعرها و تمثیل­ها که در اندرزنامه­ها به هم پیوسته­ا‌ند، بسا که خیال­پرورد نویسندگان و راویان­ا‌ند و ”پیایندی قهرمانان و رخدادهاشان با واقعیت تاریخ نمی­خواند.“[17] به دیگر سخن، دوراندیشی  سیاسی فیلسوف/وزیر دانشور به او آموخته است که شهریار می­باید اندرز­نامه را آیینه­ای بداند که واقعیت را به دقت و همان­گونه که هست بازتابانده است:  شاه باید زبان اندرزنامه را زبان اخبار، و نه مجاز، بشمارد. اگر جز این شود، اندرزنامه از خدمت سیاسی خویش باز خواهد ماند. پادشاه خودکامه است؛ نفس غضبی­اش چیره و عقلش زبون است  و از این رو نمی‌تواند عدالت را در مفهوم فلسفی‌ مجردش درک کند. کافی است چنین شهریاری گمان برد که روایت­های تاریخی و داستان­های اندرزنامه جز مشتی قصۀ پیرزنان نیستند و بنیادی در واقعیت ندارند. آن زمان است که آخرین بند از پای نفس غضبی سرکش او می­گسلد و لگام از ارادۀ قدرت­پرست او برگرفته می­شود. در چشم فیلسوف/ وزیر دانشور،  فرجام چنین رخدادی جز فرمانفرمایی مهارگسیختۀ پادشاه و آن­گاه،  زوال سیاسی کشور نخواهد بود. چنین   است که یاوری خوانندۀ   خویش را فرامی­خواند تا بر کارکرد ویژۀ زبان خطابی اندرزنامه­ها دیده بگشاید و منطق عملی‌ پس پشت آن را نادیده نگذارد؛ به خطا زبان خطابی اندرزنامه را سهل نگیرد و این نکته را که اندرزنامه­ها کتاب­های واقعیت­نمای تاریخی نیستند و تحلیل­هایی علمی‌ و فلسفی‌ از سیاست در میان نمی‌­آورند نشان کاستی و بی­ارزشی آنها نداند.  بی‌­شک اندرزنامه­های سده­های میانه نه رساله­هایی فلسفی‌ دربارۀ کشورداری­ا‌ند و نه آیین­نامۀ تصمیم­گیری سیاسی­ا‌ند که به کار رایزنی در بزنگاه سیاسی بیایند. نباید به خطا گفتمان­های فلسفی‌ یا رایزنی سیاسی را با گفتمان خطابی یکی‌ گرفت یا از یکی‌ چشم خدمتی داشت که تنها از دست دیگری برمی­آید.

چنان که پیش­تر گفته آمد، اندرز به شهریار به خوانش و ارزیابی شمار درخوری از سیاست­نامه­ها می‌پردازد و به حکمت پسِ پشت آنها راه می­جوید. در نگاه یاوری، اصلی­ترین حقیقت­های فلسفی‌ که در بسیاری اندرزنامه­ها هم دیدار نموده و هم پرهیز کرده­اند این است  که عقل و حقیقت هر دو فراتر از پادشاه و خواست و ارادۀ اویند. نیز اینکه اگر پادشاه مهار نفس غضبی و شهوی خویش از کف دهد، یعنی‌ اگر خرد بر روان پادشاه فرمان نراند، دولتمردی او با عدل قرین نخواهد شد.[18]  به همین  شیوه می­توان گفت که آن خردورزی ناب که زیرساخت  معنایی  و تأویلی گفتمان  خطابی اندرزنامه­ها را سامان می­دهد، دربردارندۀ این نکتۀ حکمت است که  سعادتمندی   آدمیان در گرو ”کردار نیک،  ایمان نیک [یعنی دین درخور و پسندیده] و فرمانروایی نیک“ است و این سعادت جز با پیروی از خرد ناب در کردار و در ایمان و در فرمانروایی  به دست نمی­آید.[19] این خرد است که باید بر روان شهریار و بر شهر و بر دین شهروندان حکم راند. در اندرز­نامه­های ایران پیشااسلام همچون   دینکرت  و عهد اردشیر اصل فلسفی‌ فرمانفرمایی بدون شرط خرد بر روان شاه و سیاست شهر و به­ویژه بر دین در زبان مجاز و در استعارۀ ”برادری میان دین و دولتداری“ با شاه در میان گذاشته شده و از آن پس این شیوۀ صورت­بندی در  ”نزدیک به تمامی اندرزنامه­های  سده­های میانه“[20] در ایران و در دیگر کشورهای خاورمیانه تکرار شده است.[21] استعارۀ ”برادری“ به شاه می­آموزد که پاسداری از دین شهروندان و پیشبرد عدالت هر دو بر دوش اوست.[22]  شاه نمی­باید بگذارد که هیچ­کس دیگری سررشتۀ کار دین و دینداری مردمان را به دست گیرد،  مبادا که فاسدان مردمان را بددین کنند:  ”دینداری شهروندان همچون پی و بنیاد و شاهی‌  شهریار  همچون   ستونی   است   که   فرمانفرمایی    بر  آن  هر دو بنا می­شود: پادشاهی  که بر پی و بنیاد چیره باشد، بی­گمان بنای دولتمداری را استوار ساخته است.“[23]  پس شاه می­باید سررشتۀ ”کاروبار دین در کف نگه دارد و از آن رو که دل­های توده­ها“ بیش از هر چیز از شعارها و سخنان دینی اثر می‌پذیرد، ”پادشاه نباید به هیچ کس، حتی به روحانیان دینی،“ اجازه دهد که ”برای خود قلمرو قدرت مستقلی“ فراهم آورند و در آن بر باورهای دینی توده­ها و امید و هراس­های روحی‌ و روانی­شان اثر بنهند.[24]

 این نکته­ها در سیاست­نامه­های ایران باستان و سده­های میانه یادآور آموزۀ نیکولو ماکیاولی، فیلسوف سیاست در پایان سده­های میانه، است که بنا کردن دین پیش­شرط بنیاد نهادن دولت است.[25] ماکیاولی  آشکارا  شهریار را می­خواند که دلنگران نقش چهرۀ خویش در چشمان شهروندان بوده و پیوسته در کار مهار و شکل­دهی به تفکر و روان توده­ها باشد، چرا که فرمانفرمایی تمام و کمال (hegemonic sovereignty) تنها از دست پیامبری برمی­آید که چیره بر روان توده­ها، شمشیر شاهان را نیز به کف گیرد یا شاهی‌ که هم شمشیر آخته دارد و هم سررشتۀ دین و دینداری توده­ها را به دست می‌گیرد و دل­های مردمان شکار خویش می­سازد. تنها بدین قرار است که قدرت چنان فرمانفرمایی هم بر روان شهروندان و هم بر تن ایشان روان خواهد شد.[26]

اندرزنامه­های پارسی و ترکی و تازی اما  به هیچ­رو چنین بی­پرده و پروا این  نگاه عملگرایانه و واقع­نگرانه (realist) به دین و کارکرد سیاسی­اش را آشکار نمی­کنند. به­ویژه در سیاست­نامه­هایی با زمینۀ فرهنگی‌ و اجتماعی‌ ایرانی، ‌ اندرزنامه  بازنمای ”برابری و همپایگی شاهان و پیامبران“  است و ”پیوسته  از  هم­رتبگی شاه و پیامبر در دستگاه جهانی‌ آفرینش“ سخن می­گوید.[27] اما در همان حال،  گفتمان اندرزنامه­ها دربردارندۀ نوعی گرایش موازی در نسبت­سنجی شاه و پیامبر نیز هستند.  در این گرایش موازی، شاهی‌ و پیامبری دو مقام و پایۀ (status) متفاوت­ا‌ند. چنین است که اندرزنامه هماره ترس از خدا و امید به نام نیک در خاطر مردمان و پاداش آن جهانی‌ را گوشزد پادشاه می‌کنند.[28] برای نمونه،  در سیاست­نامه خواجه نظام­الملک آمده است که شاه باید در دینداری گوی سبقت از همگان برباید،  دستورهای دین به کار بندد و برابر آنها امر و نهی روا دارد.  فرمان­های خداوند به جای آرد و  روحانیان  را قدر نهد تا در این جهان بهره­ور از نام نیک شود و در جهان دیگر پاداش بیند و شاهد رستگاری در آغوش گیرد.[29] از دیگر سو  و در گرایش موازی با آن،  سیاست­نامه­ها از ”نزدیکی‌ و یگانگی“ شاهی و پیامبری و از ”خدمت مکمل و ناچارِ هر یک به دیگری“ سخن می‌گویند.[30]

پس از سویی  اندرزنامه­ها بازنمای  واقع­گرایی (realism)‌ در  فلسفۀ سیاسی  فیلسوف/وزیر دانشور‌ند و  بسا که  بتوان نمونۀ برتر چنین فلسفه­ای را نزد روزبه دادویه ( ابن­مقفع) یافت،  آنجا که در اندرزنامۀ خویش از ”فرمانفرمایی دولت بر دین“ سخن به میان می‌­آورد.[31]  از سوی دیگر،  همین اندرزنامه­ها راست­کیشانه­ترین (orthodox­) نگاه به چیستی دین و دینداری را در خود می­پرورند و شاهان را به  پیروی مو­به­مو از دستورهای دین فرا­می­خوانند،  وی را از آتش دوزخ می­ترسانند و امید لذت­های بهشتی‌  می­دهند.[32]  از سویی، شکوفایی  دین در گرو پیروی­اش از حکمت و خرد ناب دانسته می­شود،[33] مفهوم دین بیش از هر چیز بر اساس نقش و خدمت سیاسی­اش فهمیده می­شود  که برساختن کلیت اجتماع با کنار هم نشاندن مؤمنان بسان شهروندان است،[34] و آن­گاه،  ارتداد دینی و سرپیچی از قانون شریعت همچون آسیبی به اساس درکنارهم­بودگی مؤمنان/ شهروندان دانسته شده و مجازات می­بیند.[35]  از دیگر سو،  بارها و بارها به شاه اندرز داده می­شود که از ”سرپرستی و بازبینی‌ کار­و­بار دین و دینداران“ بازنماند،[36] خرد دولت را یگانه راهنمای فرمانفرمایی خویش بداند و به یاری آن دربارۀ ارزشمندی فهم­های گوناگون از دین داوری کند.[37] بارها و بارها خرد ناب، نه خدای دین و نه دلبستگی­های دینی شاه،[38] راهنمای فرمانفرمایی نیک شمرده می­شود و آن­گاه، فرمانبری  مؤمنان/شهروندان از چنان پادشاه نیکی‌ همانا دستور دین دانسته می­شود.[39]  به زبان دیگر،  اندرزنامه­ها آشکارا پیروی از دستور شاه را همان گوهر قانون و دستور خدایی بر مؤمنان/شهروندان به شمار می‌­آورند: شاه را خداوند برمی­گزیند و از این رو،  پادشاهی­اش در گرو عدالت­پیشگی و رایزنی با خردمندان  است و نه برخاسته از تأیید روحانیان دین.[40] با این همه، خرد ناب پیوسته برادر دین و نه فرمانروا یا داور دین نیز خوانده می­شود.  به راستی  چگونه   باید این دو گرایش ناهمسو و ناهمخوان در اندرزنامه­ها را فهمید؟

یک پاسخ شتاب­زده این است که این ناسازگاری­ها و ناهمخوانی­ها بی­ارزشی و فقر اندیشگی اندرزنامه­ها را بر آفتاب می­افکنند.   یاوری  در چهار بهرۀ نخست کتاب و نیز در برگ­های  91 و 92 نادرستی‌ چنین پاسخی را آشکار می‌کند.  بی­گمان سازگاری فلسفی‌ و منطقی، ‌ همچنان که دقت علمی‌ در شرح پدیدارها،  شرط لازم در ساختار گفتمان­ها­ی فلسفی‌ و علمی‌ است. معنا­داری و کارکرد سیاسی پسندیدۀ نوشتاری به سبک خطابی اما به هیچ­رو وابسته به سازگاری منطقی‌ پاره­های سازندۀ آن متن نیست. این هنر و فن و نیز دوراندیشی‌ عملی‌ و سیاسی  فیلسوف  یا وزیر دانشور، آن­گاه که صنعت خطابه به کار می­بندد و اندرزنامه می­نگارد، زمینه­ای فراهم می­سازد که  چگونه کلی­های  تجریدی عقلانی­ای چون فرمانفرمایی تمام و کمال خرد ناب را در مجازها و استعاره­ها بگنجاند، چگونه در یک پارۀ نوشتار زبان کمابیش سرراست­تری به کار گیرد و نکتۀ فرمانفرمایی تمام و کمال  خرد بر کارو­بار سیاست و دین را آشکارتر بیان کند  و چگونه  در پارۀ دیگر،  همان نکته را زیر لحاف استعاره­ها  پنهان کند یا در پرده­ای چون زبان دینی راست­کیشانه درپیچد.  هم پیش­تر گفتیم که فیلسوف­/­وزیر دانشور، به نمایندگی‌ عقل منفصل، می­داند که شاه ”از سر طبع  و ساختار روان خود اهل خردورزی نیست.“[41] هم سرسپردگی کورکورانۀ چنان شاهی‌ به یک دین ویژه و باورها و قانون­هایش و هم سویۀ مخالف آن، یعنی‌ بی‌­باوری شاه به جهان دیگر و به پاداش و پادافرۀ آن جهانی،‌ هر دو می­توانند به یکسان به زیان کشور و شهروندان باشد.  جایی‌ که عقل زبون شاه نمی‌تواند نکتۀ تجریدی فرمانفرمایی تمام و کمال خرد ناب را درک کند، بسا که استعارۀ برادری بتواند به قوۀ خیال (بنطاسیا) شاه، و نه به عقل زبون زیردستش، نقش خیالین (image) الگوگرفته از آن حقیقت تجریدی و کمابیش بازنمای آن را هدیه کند و بدین قرار، دست­کم قوۀ خیال شاه  را با شکلکی از حقیقت آشنا کند.

چنین است که به نظر من،  فیلسوف  یا وزیر دانشوری  که نامۀ اندرز می­نگارد،‌ به  زیرکی  و از سر دوراندیشی‌ عملی‌ و سیاسی می­داند که باید گرایش­های ناهمخوان پیش­گفته را در نوشتار بگنجاند تا از این پس‌ و به هنگام رایزنی در بزنگاه­های سیاست بتواند از آشنایی شاه با آن گرایش­ها، هر چند نه بر مبنایی فلسفی و‌ بلکه خیالین، بهره گیرد. بسا که در یک بزنگاه سیاست،‌ آشنایی شاه با گرایش راست­کیشانه به کار وزیر دانشور آید تا به یاری آن بر ارادۀ سرکش معطوف به قدرت و برتری­جویی ‌شهریار  لگام زند و بسا که در بزنگاهی دیگر،‌ گرایش دیگری که به فرمانفرمایی شاه و دولت بر دین تأکید می‌کند، به کار پاسداری  از قدرت  تمام و کمال (hegemonic) و فرارَوی از ظاهر شریعت و باورهای  ایدئولوژیک  و قانون­های شرع آید  و بدین ترتیب، تخت شاهی‌ را در کشاکش قدرت و منبر روحانیان استوار نگاه دارد.

 نکتۀ فلسفی‌ دیگری که به زبان خطابی اندرزنامه­های سده­های  میانه بیان شده، به نسبت میان کنشگری سیاسی و گردش چرخ فلک یا ناپایداری احوال جهان می‌پردازد. چه بسا ماکیاولی را نخستین اندیشمند به راستی مدرن باز­شناخته­ا‌ند که با رد نگاه دینی و سنتی به وضع زمانه، در قالب تقدیر خداوندی، آنچه را که به راستی‌ گوهر جهان­بینی‌ مدرن است در نماد شهریار خویش به نمایش آورده است: شهریار ماکیاولی کنشگر سیاسی مدرنی‌ است که رضا به دادۀ قضا نمی­دهد، تکاپوی سیاسی (virtu) را با بخت زمانه (fortuna) در­می­آمیزد و بدین روی، دولت- ملت مدرن را بنیاد می­نهد.[42]­ در اندیشۀ ماکیاولی،  virtu نام کنش اندیشیده­ای است که ”وضع طبیعی“ روزگار و زمانه و زمینه را،  که ای بسا همچون جرقۀ بخت به ناگهان پدیدار می­شود، به حال خویش نمی­گذارد، بلکه در آن دست می­برد و به دگرگون ساختنش بر­می­خیزد. در سحرگاه مدرنیته، رضا و تسلیم مؤمنانه به روزگار و احوال زمانه را  پیامد خواست و ارادۀ طبیعت یا خداوند دیدن جای خود را به چاره­اندیشی‌ کنشگر مدرن و درگیری­اش با زمانه و زمینۀ تاریخی‌ می­پرداخت. از آن پس و از نگاه مدرن، دگرگونی سیاسی نه پیامد چرخش بخت­آلود و بی­حساب و کتاب روزگار، که برآیند درگیری کنشگرانۀ سیاسی با روزگار و بخت­های چهره­نمون آن است:

حدیث بی‌­خبران است ”با زمانه بساز“

زمانه با تو نسازد، تو با زمانه ستیز!

 یاوری در بهرۀ پنجم کتاب، عرفی (سکولار) بودن یک اندیشۀ سیاسی را با همین باور سرکش به دیالکتیک virtu و fortuna  همبسته می­داند و به­­درستی‌ بر این نکته انگشت می­نهد که اندرزنامه­ها­ی سده­های میانۀ ایران و خاورمیانه به راستی‌ دورنمایی‌ از کنشگری و درگیری با روزگار و بخت و زمانه در پیش چشم شاه می کشند و از نیاز به واکنش اندیشیده و سختۀ سیاستمداران به گردش گردون سخن می­رانند.[43]  اندرز­نامه­هایی‌ چون سیاست­نامه خواجه نظام­الملک و کلیله و دمنه شاه را نه به تسلیم،  که به دور­اندیشی‌ و چاره­جویی‌ بخردانه در واکنش به نهاد بخت­آلود روزگار و چرخ فلک فرا­می­خوانند.[44] آن­گاه که سخن از تکاپوی فضیلتمند سیاسی  می‌گویند، برای چنان کنشگری وصف­هایی‌ چون حلم، عدالت­ورزی، پایمردی و مهارنفس بر­می­شمارند. این وصف­ها که نمایندۀ حکمت عملی‌­ا‌ند، به­روشنی از وصف­هایی‌ چون پرهیزگاری، امید به پاداش نیکو­کاری و ایمان -که وصف­ها­ی کنشگری فضیلتمند دینی­ا‌ند-  جدا می­شوند.  به زبان دیگر، در حالی که چهار فضیلت دینداران با پذیرش سرسپارانه به وضع جهان در مقام تقدیر خداوندی همخوان است،  فضیلت­های کنشگری سیاسی سیاستمدار را به در­گیری بخردانه  با واقعیت زمانه می­خواند و دگرگون ساختن سنجیدۀ آن واقعیت را کار­سازی می‌کند.

این نکته را گفتمان اندرزنامه­ها در کالبد گفت­وگو از شطرنج و نرد با شاه در میان نهاده­اند. شطرنج و نرد هر یک  بسان استعاره و تمثیلی دوگانگی و دیالکتیک میان  کنش سیاسی و اصل چرخش روزگار و ناپایداری زمانه را آشکار می­کنند. از سویی، آموختن شطرنج، که سازوکارش با قاعده و حسابگرانه است، پیوسته به شهریار سفارش شده است، چرا که شطرنج و قانون­های عقلانی­اش تسلیم بخت و تصادف نمی­شوند. اندرز­نامه­ها خسرو پرویز، شاهنشاه ایرانی،‌ را به سبب چیرگی­اش در شطرنج می­ستایند، زیرا او از همانندی شطرنج با سیاست­ورزی بخردانه آگاه است و چنین می­گوید: ”مردمان جهان از من چارۀ گرفتاری­هایشان می­جویند و من چگونه می­توانم از دو تکه استخوان بی‌­جان راه چاره بجویم­؟“ خسرو با دو تکه استخوان بی­جان به تاس اشاره می‌کند و آن را نمادی از بخت در کارو­بار جهان می­شمارد. از سوی دیگر، اندرزنامه­ها بزرگمهر، وزیر دانشور خسرو انوشیروان، را می­ستایند که نرد را با شطرنج در­آمیخت و بدین رو، نماد کارآمدتری از چیستی کار سیاست و کنش دیالکتیکی سیاست­ورزان با روزگار پدیدآورد.[45]

پایان سخن آنکه اندرز به شهریار  دربردارندۀ پژوهشی درخور دربارۀ اندرز­نامه­ها­ی پارسی‌ و ترکی‌ و تازی در خاورمیانۀ سده­های میانه است. از خشک و استخوانی و غیر­دیالیکتیکی دیدن دو­گانۀ سیاست بخردانۀ عرفی و سیاست دینی آگاهانه پرهیز می کند و از اندیشه­های فلسفی‌ نظری و عملی‌ و خرد­ورزی عرفی­ای که در کالبد گفتمان خطابی و در زبان مجاز و استعاره و حدیث و روایت­های دینی اندرزنامه­ها پرده برمی­گیرد که به­راستی‌ در چند و چون سیاست­ورزی این دوران و این پاره از جهان سهمی داشته­ا‌ند.‌ پژوهشگران و دانشجویان تاریخ اندیشه­ها اندرز به شهریار را بهره­ور از ارزش بالای تحلیلی خواهند یافت.

[1] Neguin Yavari, Advice for the Sultan: Prophetic Voices and Secular Politics in Medieval Islam (Oxford: Oxford University Press, 2014).

[2]این نوشته پیش از این به زبان انگلیسی منتشر شده است. بنگرید به

Alireza Shomali, “Review of Advice for the Sultan: Prophetic Voices and Secular Politics in Medieval Islam,” SCTIW Review (June 2015), at http://sctiw.org/sctiwreviewarchives/archives/637/.

[3] جلال­الدین محمد مولوی، مثنوی معنوی، به کوشش رینولد. ا. نیکلسون (تهران: امیرکبیر، 1360)، ۱۰۰۲.

[4] Hannah Arendt, The Human Condition (Chicago: The University of Chicago Press, 1998), 36.

[5] گذشته از وزیران و امیران و  منشیان دیوان، قاضیان،  متکلمان، فقیهان، صوفیان و فیلسوفان و دیگر مردان اهل قلم نیز به نوشتن اندرزنامه پرداخته­ا‌ند.

[6] See Louise Marlow, “Advice and Advice Literature” in Encyclopaedia of Islam, vol. 3, ed. Kate Fleet et al. (2015) at http://referenceworks.brillonline.com/entries/encyclopaedia-of-islam-3/advice-and-literature-COM_0026/.

[7] Neguin Yavari, “Mirrors for princes or a Hall of Mirrors? Nizam al-Mulk’s Siyar al-muluk Reconsidered,” Al-Masaq, 20:1 (2008), 47 and 52; see also Yavari, Advice for the Sultan, 89-90.

[8] See Paul W. Ludwig, “Eros in the Republic,” in The Cambridge Companion to Plato’s Republic, ed. G. R. F. Ferrari (Cambridge: Cambridge University Press, 2007), 202-231, esp. 227-228.

[9] Plato, Republic in Plato: Complete Works, ed. John M. Cooper (Indianapolis: Hackett Publishing Company, 1997(, 1100.

[10] در نگاه فیلسوفان مشایی، عقل­های منفصل ده­گانه و به­ویژه عقل دهم، کلی­های تجریدی را در صورت مفهوم­های فلسفی‌ و برهانی بر فیلسوف می­تابانند. گاه نیز برای مردمانی با نفس عقلانی ناتوان­تر از آن فیلسوفان، عقل دهم صورت‌های محسوس و خیالین کلی­های تجریدی را بر قوۀ خیال ایشان نقش می­زند. به همین قرار، فیلسوف و وزیر دانشوری چون خواجه نصیرالدین  طوسی، که هم به نوشتن اندرزنامه پرداخته و هم به وزارت و رایزنی خودکامه­ای چون هلاکوخان در حمله به بغداد و سرنگونی خلیفۀ عباسی  برخاسته، با نام عقل یازدهم نیز خوانده می­شود. باید افزود که من اینجا مفهوم خرد دولت را در چارچوب اندیشۀ  سیاسی مسلمانان در دوران پیشامدرن به کار می­برم و از این رو، این مفهوم پیش­فرض مدرن جدایی وضع واقع از ارزش و نیز همبستۀ سیاسی­اش،   یعنی‌ RealPolitik،  را به همراه ندارد.

[11] افزون بر این هر دو،  وزیر دانشور به خدمت­هایی‌ چون آموزش رسم­های درباری،  سازوکارهای اداری و دیوانی و دیگر سویه­های عملی‌ فرمانروایی که بسا در آموزش شاه گنجانیده شده هم می­پردازد. بنگرید به

Marlow, “Advice and advice literature.”

 آنچه در اینجا بسیار اهمیت دارد این نکته­هاست که خدمت­های الف و ب در نگاه تحلیلی دو کار جدا از هم­اند، اما در مقام عمل سیاسی در هم تنیده­ا‌ند.  نیز اینکه کار اساسی‌ وزیر/فیلسوف در مقام نگارندۀ اندرزنامه و به هنگام پرداختن خدمت الف همانا بازپردازی و برگردان کلی‌­های تجریدی به زبان خطابی‌ و مجازهای اندرزنامه است.

[12] Michel Foucault, The Government of Self and Others: Lectures at the College de France 1982-1983, ed. F. Gros and trans. G. Burchell (London: Palgrave-Macmillan Press, 2008), 14.

[13] Foucault, The Government of Self and Others, 203. Also see Michel Foucault, The Courage of Truth: Lectures at the College de France 1983-1984, ed. F. Gros and trans. G. Burchell (London: Palgrave-Macmillan Press, 2011), 12, 142-143.

[14] سرگذشت بسیار وزیران دانشور و پرشوکتی که در آتش خشم شاه جان باخته­ا‌ند در بسیاری نوشته­های تاریخی‌ سده­های میانه آمده است. این سرگذشت­ها به روشنی نشان می­دهند که نویسندۀ اندرزنامه­ها به دست همان که اندرزها روی سخن با او دارند، یعنی‌ شاه، کشته می­شوند.

[15] Foucault, The Courage of Truth, 59.

[16] Yavari, Advice for the Sultan, 83.

[17] Yavari, Advice for the Sultan, 75.

[18] Yavari, Advice for the Sultan, 22-23.

[19] Yavari, Advice for the Sultan, 75.

[20] Yavari, Advice for the Sultan, 37.

[21] Shaul Shaked, “From Iran to Islam: Notes on Some Themes in Transmission,” Jerusalem Studies in Arabic and Islam, 4 (1984), 75-91.

[22] Yavari, Advice for the Sultan, 32.

[23] Yavari, Advice for the Sultan, 33.

[24] Yavari, Advice for the Sultan, 33 and 77.

[25] Ronald Beiner, “Machiavelli, Hobbes, and Rousseau on Civil Religion,” The Review of Politics, 55:4 (1993), 622.

[26] Niccolo Machiavelli, The Prince, trans. H. C. Mansfield (Chicago: University of Chicago Press, 2010), 24.

[27] Louise Marlow, “Kings, Prophets and the ‘Ulama’ in Medieval Islamic Advice Literature,” Studia Islamica, 81(1995), 106.

[28] Marlow, “Kings, Prophets and the ‘Ulama,’” 114.

[29] Yavari, Advice for the Sultan, 24.

[30] Marlow, “Kings, Prophets and the ‘Ulama,’” 107 and 108.

[31] See S. D. Goitein, “A Turning Point in the History of the Muslim State,” in Studies in Islamic History and Institutions (Leiden: E. J. Brill, 1968), 163-164; and Said Amir Arjomand, “Abd Allah Ibn Al-Muqaffa’ and the ‘Abbasid Revolution,” Iranian Studies, 27:1-4 (1994), 15 and 32.

[32] Yavari, Advice for the Sultan, 76.

[33] Yavari, Advice for the Sultan, 36 and 85.

[34] Yavari, Advice for the Sultan, 70 and 71.

[35] Yavari, Advice for the Sultan, 137.

[36] Yavari, Advice for the Sultan, 35.

[37] Yavari, Advice for the Sultan, 45.

[38] Yavari, Advice for the Sultan, 52.

[39] Yavari, Advice for the Sultan, 50.

[40] Yavari, Advice for the Sultan, 77.

[41] Yavari, Advice for the Sultan, 75.

[42] Eric Voegelin, “Machiavelli’s Prince: Background and Formation,” The Review of Politics 13, 2 (1951), 142.

[43] Yavari, Advice for the Sultan, 93.

[44] Yavari, Advice for the Sultan, 82 and 83.

[45] Yavari, Advice for the Sultan, 74 and 75.