باغ سالار جنگ و اسب خراس
gardenofthebraveinwar.recollectionsofiran byterenceodonnell .1988, universityofchicago : chicago . pp 126 memoriesofapersianchildhood : theblindfoldhorse byshushaguppy .1988, beaconpress : boston . pp 246
دو کتاب مورد نظر را یک هدف اصلی است:حفظ گذشتهای که نمیپاید.باغ سالار جنگ و اسب خراس حاوی خاطراتی از آداب و رسوم«اصیل»مردم ایران است و از اینروست که میتوان آنها را غم غربت نامه خواند.ترنس اودونل و شوشا گاپی(عصار) -هردو عاشق ایران اما مقیم غرب-دچار غم غربت شرق شدهاند و برای چارهء غم غربت خویش به خاطرات نویسی پرداختهاند.
کتاب اودونل مجموعهای است از خاطرات یک امریکایی که در اوایل دههء شصت (در حدود 1340)در دهی از دهات اطراف شیراز منزل کرد.در مورد انگیزهء نوشتن کتاب،اودونل مینویسد که به حکم زمان آداب و رسوم دیرینهء روستاهای ایران رو به نابودی است و گرچه نابودی بدیهای آداب و رسوم را بجا میداند،آنچه وی را می آزارد اینست که نوسازی ایران دارد تر و خشک را با هم میسوزاند:
isolationandthetraditionallifehavebunomeansdisappearedfromtheiranian buttheyareontheirway.inmanyrespectsthiswillbeforthebest.on , countryside therearecertainfeaturesofthetraditionallifeoftheiaaiansthati , theotherhand i , believegoodandthatihavelovedwithallmyheart.watchingthesethingspass supposeitseemedtomethattheonlywaytokeepthem-formyselfandperhpsfor – xi , pp ). others-wastogatherthemtogetherintoabookofreollectionsuchasthis .xii )
خاطرات نویسی درمان درد نگارنده است.وی با انتشار این خاطرات میتواند دست کم خاطرهء پارهای از زندگانی«سنتی»روستاییان فارس را حفظ کند.در باغ سالار جنگ روستاهای فارس حکم موزهء انسانشاسی را دارد که بازاریان،کشاورزان، ایلیاتیها و دستههای دیگر جامعهء روستایی ایران پشت شیشههای شفاف ویترینهای آن در مقابل هجومهای عصر ماشین،با لجاجی مستشرق پسند،زندگانی موروثی شرقی را ادامه میدهند.در نقش یکی از زایران این موزه،اودونل تا اندازهای به آن دسته از شرقشناسانی شباهت دارد که حلال آل احمد در غربزدگی به عیبجویی تند و تیز از آنها حضرت ثمین باغچهبان…یادداشتهایی دارد(چاپ نشده)دربارهء کنگرهء موسیقی فروردین 1340.در آنجا میفرماید:
«برای دانیهلو(نمایندهء فرانسه)چیزی جالبتر از این نیست که ما در عهد شاهان ساسانی بسر میبردیم و برای او که از قلب قرن بیستم آمده است قابل مطالعه میبودیم تا او با دستگاههای دقیق و ضبط صوتهای آخرین سیستم به دربار ساسانی راه مییافت و هنر نمایی باربد و نکیسا را ضبط میکرد و بعد از فرودگاهی که نزدیک پایتخت ساسانیها،مخصوص مستشرقان و کارشناسان شعر و نقاشی و موسیقی ساخته شده بود،با هواپیمای جت ارفرانس به سمت پاریس برمیگشت.»
(غربزدگی،چاپ 2،تهران:رواق،بدون تاریخ،ص 34)
اما اودونل،برخلاف مستشرق فرانسوی،پس از دمت کوتاهی به فرنگ برنگشته است.وی پانزده سال در ایران اقامت کرده است-نخست در اصفهان و بعد در باغ سالار جنگ.اودونل نه فقط تماشاچی بوده بلکه ماندگار و فعّال پشت ویترین رفته و شریک زندگی مردم شده است.
اقامت نسبة طولانی در ایران این فرصت را به نویسنده میدهد که خوبیها و بدیهای ایرانیان را از نزدیک و یادداشت کند.در مقدمهء کتاب مینویسد که بر اثر اخبار و گزارشهای روزنامهها و تلویزیون غربی راجع به ایران پس از انقلاب،در ذهن خوانندگان اخلاق ناپسند ایرانیان بر خلقیات دیگرشان میچربد.آن اخلاق،که در یادداشتها و تمثلات کتاب اودونل به خوبی نمایان است،عبارت است از:فردگرایی ( mdividualism )و سرسختی که مانع همکاری مداوم مردم میباشد؛تمایلی به کینه جویی و لذت بردن از آن؛بیثباتی و احساسات زودگذر؛و مکّاری و اعتقاد راسخی به این که همهء مردم نیز مکّارند.و اما دستهء دیگر خلقیات ایرانیان هست که به عقیدهء نویسنده،روزنامهها و برنامههای تلویزیون غرب از آنها حاکی نیست.این خلقیات خوشآیند در خاطرات اودونل نیز دیده میشود:رحمت و همدردی،نرمی، جوانمردی، و شوخ طبعی.
باغ سالار جنگ اصلا خانهای کهنه ساز و انارستان مردی مستوفی بوده که«اولین سیم تلفون رادر شهرستان فارس کشیده است»(ص 4).سالار جنگ اهل شعر،شکار و،شاید،شکنجه بوده و گویا آهنگهای مطربان یهودی و کفلهای فربه زنان شهرستان را خیلی دوست میداشته است.روزی یکی از ایلاتی که در سمت غرب باغ او ییلاق میکرد آن را اشغال و روزگار سالار جنگ را سیاه میکند.پس از وفات سالار جنگ، باغ به دو پسر«بد جنس»وارثش تحویل میگردد و در نتیجه بکلی ویران میگردد.با وجود سابقهء بدنامی و بد سرانجامی باغ و شاید هم به خاطر افتادگیش و ریشههای تاریخش،که به یک دورهء ناآرامی در گذشتهء ایران میپیوندد،اودونل مستأجر و ساکن آن میشود.
باغ اودونل راباغبانی است به نام ممدلی(محمد علی؛همهء نامهای اشخاص کتاب مستعار است).ممدلی نه فقط باغبان و نوکر اودونل است بلکه روستایی نمونهای نیز هست که رفتار و گفتار وی نمونهء بسیاری از خلقیات ایرانی است که اودونل به شرح آنها میپردازد.نویسنده دینداری و خداشناسی ایرانی را از ممدلی میآموزد و میبیند که باغبان بیست و پنج سالهاش جدا از طبیعت نمیزید بلکه،برخلاف بسیاری غریبان، خود را جزئی جداییناپذیر از آن میداند.ممدلی خوابهای اودونل را گزارش(تعبیر)میکند و با شوخیهای گوناگن سر وی را گرم نگه میدارد و مثلا،معجونی به نام «چای چوب پنبه»دم میکند و آن را به یکی بیخبر میخوراند تا وی را به باد شکم دچار گرداند.
خوانندگان کتاب باغ سالار جنگ با دوستان ایرانی نویسنده آشنا میشوند:آقای «دادگاه»که از اسم مستعارش کما بیش پیدا است که وکیل است و آقای بازرگان،که البته تاجر است.داستان به شکار رفتن«دادگاه»،«بازرگان»و اودونل در نخچیرگاههای اطراف نقش رستم،که نویسنده آن را به تقلید سبک رمان معروف باشگاه پیکویک( pickwichpapers )چارلز دیکنز نقل میکند،قصهای است خواندنی. اودونل نیز خوانندگان را به شخصی برجسته به نام شاهزاده علی معرفی میکند.این شخص گویا پسر یکی از شاهزادگان قاجار است که حاکم فارس بوده است.شاهزاده علی،که چشمهای سیاه و درشتاش را از نیاکانش به ارث برده،فرنگ دیده،تحصیل کردهء آکسفورد و با زبان انگلیسی و فرانسوی کاملا آشنا است و اما،در عین حال، شیرهای است و همجنسباز.به قول اودونل،شاهزاده علی دو شخصیتی است:«از طریق ایرانی تمام عیار است و از طرف دیگر فرنگی مآبترین ایرانی.»(ص 159).به نظر میآید که شاهزاده علی میتواند دو شخصیت ظاهرا ناجور را بدون هیچ نوع درگیری در یک جان بپروراند.به عبارت دیگر،در روحیهء این شاهزاده شرق و غرب به سازش حیرت انگیزی رسیدهاند.اودونل راز موفقیت دوست بزرگزادهء خود را اینطور توضیح میدهد:علی در محیط ایرانی یکسره«ایرانی»رفتار میکند و در محیط فرنگی یکسره مانند خارجیان. وی با رعیتها و«اوباش»روی کف اطاق پذیرایی بر و بچهها مینشیند و شیره میکشد و با خویش و قوم خود،که مانند شاهزاده علی فرنگ رفتهاند،و یا با خارجیها روی صندلی دستهدار،لیوان و دکا به دست.شاهزاده علی در سالن خانهء شهریاش مردی است متمدن،با سلیقهء اروپایی و اهل بحث در جزئیات فلسفهء ژان پل سارتر و پیمان سنتو و اما در دهات اربابی است فئودال،پدرمآب،و حاکم.
دوتسی با شاهزاده علی به صاحب باغ سالار جنگ این فرصت را میدهد که اسرار تعارف ایرانی را کشف کند.اودونل«نوکرت»و«چاکرت»گویی را از ندمای دربار کوچک دوستش یاد میگیرد و در فحش دادن به شیوهء ایرانی نیز دستی مییابد.
غم غربت شرق اودونل در اوایل دههء هفتاد آغاز میشود؛از روزی که مالک باغ سالار جنگ به عرض مستأجر خارجیش این مژده را میرساند که میخواهد«تمدن»را به باغ بیاورد و ویلاهای«قشنگ»با آخرین اسباب فرنگی در انارستان بسازد.اودونل ورود تمدن را به باغ سالار جنگ به فال بد میگیرد و با«دلی پر حسرت»ایران اصیل را ترک میکند.
خاطرات خانم شوشا گاپی(عصّار)،مانند یادهای اودونل،از علاقه نسبت به ایران گذشته سرشار است.اسب خراس نه فقط از اجداد و کانون خانوادگی و دورهء بچگی و جوانی نویسنده حکایت میکند بلکه از اخلاق و آداب و رسوم«اصیل ایرانی»- بویژه وضع زنان تهرانی-خبر میدهد.کتاب جنبههای مختلف زندگی زنانه را در بردارد: از شوهریابی و خواستگاری،عقد و عروسی،آبستنی و زایمان،تا صیغه شدن و هوو بودن. ریشهء اسم«عصار»به روزگار پدر جدّ نویسنده حاجی محمود برمیگردد که صاحب خراسی نزدیک بازار تهران بود.در زمان رضا شاه جدّ نویسنده،حاجی سید محمد،به یاد اجدادش،که روغن کرچک و کنجد میگرفتند،اسم عصار را گزید.پدر نویسنده، سید محمد کاظم،عارف،فیلسوف،مجتهد،استاد دانشگاه،واژهساز و از اعضای نخستین فرهنگستان ایران بود.اسم کتاب این را میرساند که رابطهء معنوی نویسنده با شغل اجدادیاش هنوز قطع نشده است.گویا میان بچهای که در تهران در خانهء کم و بیش کهنهای در«پشت مجلس»بزرگ شده و اسب خراسیکه راه زندگی را سرگشته و چشم بسته میپیماید یک نوع همگونی و شباهتی وجود دارد.در فصل اول کتاب، نویسنده توضیح میدهد که دیدن یک اسب خراس حقیقی از اولین یادهای وی بحساب میآید: .(2. p ) monsemblable , monfrere , myearliestmemory , theblindfoldhors خانم گاپی از دو سو نسب میبرد.مادرش دختر ارشد حاجی علی بابا از«علما»بود و پدرش سید محمد کاظم پسر حاجی سید محمد،«دوست و همکار آقا عبد الله بهبهانی»(ص 45).اخبار و کلمات قصار نیاکان روحانی نگارنده قسمتی از شرح حال خانوادهء وی را تشکیل میدهد و در سراسر کتاب نظر پردازیها و نتجهگیریهای کلی وی دربارهء روحانیت ایرانی منعکس است.در اسب خراس علما به دو دستهء ساده تقسیم میشوند.دستهء اول علمای اندیشمند،مدرن،روشن فکر،آزادی طلب و غیره.پدر نویسنده که به قول وی seekerandsage (ص 39)است در این دسته میگنجد.خانم گاپی دستهء دوم روحانیان را تاریک اندیش،متعصب و نادان مینامد و تعصبات رازآمیز آنها را به ویروس مرگبار تشبیه میکند(ص 37،124،177)و مینویسد که این ویروس در سال 1979 به عفونتی میهنگیر بدل شده است.نویسنده در مورد تاریک اندیشی این دستهء علما توضیح نمیدهد و شاید برای خوانندگان غیر ایرانی این موضوع روشن نباشد.کاش از نوشتههای صادق هدایت استفاده میکرد که در شحر تاریک اندیشی اهل کتاب بطور کلی استاد بود.در توپ مرواری(چاپ بینام و تاریخ،ص 18)مینویسد که علمای این دسته-
عوضی اینکه به مسائل فکری و فلسفی و هنری بپردازند کارشان این است که از صبح تا شام راجع به شک میان دو و سه و استحاضهء قلیله و کثیره و متوسطه بحث کنند…بعد هم علمای این دین مجبورند از صبح تا شام با زبان ساختگی عربی سر و کله بزنند و سجع و قافیههای بیمعنی و پر طمطراق برای اغفال مردم بسازند و یا تحویل هم بدهند.
«از نمایندگان این دسته دایی نگارنده حسین(هم به نام و هم به شغل از علما)است و در تاریک اندیشی و رمزگرایی بینظیر.»(ص 37).
عمهء نویسنده،اشرف،را با باغبان سالار جنگ از جهاتی میتوان مقایسه کرد.در اسب خراس بسیاری از امثال و حکم فارسی،خلقیات دیرینهء ایرانی و اخبار اجداد نویسنده از قول این عمهء به خانّ بابا مانده روایت میشود.داستانها و حکم فراوان اشرف،که در اسب خراس پیاپی نقل میشود،جنبهء زنانه و«اندرونی»کتاب را تأیید میکند.
نگارنده نیز دربارهء کار،زناشویی و حتی زنبارگی نابردار پدر خویش،عماد صار، صاحب روزنامهء آشفته،تفصیلاتی دارد که شاید در خور توجه دانشپژوهان تاریخ فرهنگ ایران معاصر باشد.
بر خلاف ایران اصیل کتاب باغ سالار جنگ،ایران اسب خراس ایرانی است بیشتر خیالی و رمانیک.نویسنده میگوید ایرانی که وی به یاد دارد«بیشتر با سرزمین گل و بلبل شباهت دارد تا با مملکت حزب الهیهای تهران و بیروت»(ص 51).ایرانیان ایراندوست مقیم فرنگ از تدابیر گوناگون بهره میبرند تا اطمینان داشته باشند که موطن اصلی آنها همیشه سرافراز بماند.بعضی از آنها،که اهل علم و تحقیقاند،با کمال وطندوستی کار انتشار دانشنامهها و مجلاتی را که اسم«ایران»جزو برجستهای از عنوانهای آنهاست به عهده گرفتهاند.بعضی ازآنها گلهایی«از خاک غربت» میچینند و به یاد«خود خود ایران»مرتکب مرقوم فرمودن نثر زیر میشوند:
مجزا از بعد ذهنی و عاطفی ایران«ایرانی»است که هستهء اصلی هستی ما و خلق و خوی ما مخلوق و پروردهء اوست.ایرانی هست که قومیت ما را مشخص میکند و قوم ایرانی را از دیگر اقوام ممتاز میسازد.
(لئوناردو عالیشان،«نقدی بر دایرة المعارف ایرانیکا»ایرانشناسی،سال اول،شمارهء 1، بهار،1368،ص 171).
خانم گاپی برای چاره کردن غم غربت شرق خاص خود به گل و بلبلستانی پناه برده است که با خاطرات وی سازگار است؛اما در مورد اینکه تا چه حد این گل و بلبلستان واقعیت دارد و یا تصویری کامل و وفادار از خود خود ایران از انقلاب است هنوز جای بحث دارد.اما آنچه به نظر این نگارنده مسلم است اینست که خانم گاپی مانند اسب خراس،بردار مجازی و شبه وی،در گردشهای خاطره انگیز خود چشم بند را از چشم برنداشته است.