بحران هويّت ملّي و قومي در ايران

‌ هویّت ملّی و قومی از انواع هویّت‌ جمعی‌ و بـه‌معنای‌ احـساس هـمبستگی عاطفی با اجتماع بزرگ ملّی و قومی و احساس وفاداری به آنست.هویّت ملّی و قومی‌ در کشاکش تـصوّر”ما”از”دیگران‌”شکل می‌گیرد:ایران در برابر انیران،عجم‌ در برابر عرب،ایران‌ در‌ برابر تـوران،تاجیک در برابر ترک.بـا آنـ‌که هویّت قومی‌ سابقهء تاریخی دارد امّا”هویّت ملّی‌”زادهء عصر جدید است که ابتدا در اروپا سر برآورد و آنگاه از اواخر قرن نوزدهم‌ به مشرق زمین و سرزمین‌های دیگر راه‌ یافت.اما،در واژگان علوم اجتماعی هـویّت ملّی از ساخته‌های نیمهء دوم قرن‌ کنونی است،که به جای‌”خلق و خوی ملّی‌”(کاراکتر ملّی)،که از‌ مفاهیم‌ عصر تفکّر رومنتیک بود،رواج گرفت.

(*)استاد جامعه‌شناسی در دانشگاه پنسیلوانیا و از ویراستاران دانشنامهء ایرانیکا.آخرین اثر احـمد اشـرف با عنوان‌” Charisma,Theorcracy and Men of Power in Postrevolutionry lran‌ “در‌ کتاب زیر منتشر شده است:

M.Weiner and A.Banuazi,The Politics of Social Transformation in Afghanistan,lran,and Pakistan, . Syracuse:Syracuse University Press,1994

بررسی عینی و آفاقی هویّت ملّی و قومی‌،به‌گونه‌ای‌ که بری از تعلّقات ذهنی‌ و انفسی باشد کاری دشوار است،چه هویّت ملّی هم یک پدیدهء پیـچیدهء اجـتماعی‌ است و هم بار عاطفی سنگینی دارد.

در این‌جا توجّه به چند‌ نکتهء‌ اساسی‌ ضروری است.یکی این‌که ملّت‌ و هویّت‌ ملّی‌ و قومی،همچون دیگر پدیده‌های اجتماعی،مقوله‌ای تاریخی است که‌ در سیر حـوادث تـاریخی پدیدار می‌کند.از این‌رو از عوامل گوناگون ملّیت‌ مانندنژاد‌، سرزمین‌،دولت و تابعیت،زبان،سنن مشترک فرهنگی و ریشه‌های تاریخی‌،دین‌ و اقتصاد هیچ کدام یا هیچ مجموعهء مشخصی از آنها را نمی‌توان به‌عنوان ملاک‌ عام بـرای تـعریف و تـمیز ملّت و هویّت‌ ملّی‌ به‌ کـار بـرد.در مـورد هر قوم یا ملّت‌ در هردوره‌ای‌ مجموعه‌یی از چند عامل اهمیت می‌یابد و سیر حوادث و مشی‌ وقایع تاریخی آن را دگرگون می‌کند.هویّت ملّی امری‌ طـبیعی‌ و ثـابت‌ نـیست که‌ پایه‌های مشخّص عینی و آفاقی داشته باشد،بـلکه پدیـداری است‌ انفسی‌ که ریشه‌ در تجربه‌ها و تصورّات جمعی مردم دارد،در دورهء تاریخی معیّنی ابداع می‌شود، قبالهء تاریخی‌ برای‌ آن‌ تنظیم مـی‌گردد،خـاطرات تـاریخی برای آن ساخته می‌شود و در سالگردها و سالروزها زنده‌ می‌ماند‌.

این‌که‌ می‌گویند«ابـتدا تصوّر ملّت پیدا می‌شود و آنگاه خود ملّت پدید می‌آید»در مورد غالب‌ کشورهای‌ امروزی‌ جهان مصداق دارد.در دههء پایانی‌ قـرن کـنونی نـیز ما شاهد هیجان ملّی اقوام‌ بسیاری‌ هستیم که می‌خواهند از بهم بـستن عـوامل قومی و زبانی دولت ملّی و ملّیت مستقلی‌ برای‌ خود‌ ایجاد کنند. تنها از فروپاشی شوروی و یوگوسلاوی و چکسلواکی هجده دولت مـلّی تـازه‌ سـر برآورده‌اند‌ و هنوز‌ در بسیاری از مناطق جهان گروه‌های قومی و زبانی‌ در تب و تاب استقلال و تـشکیل‌ دولتـ‌ مـلّی‌ برای خود هستند.در بیشتر موارد این آرزوها پایه و سابقهء تاریخی ندارند،چنان‌که‌”کروات‌ها”تـنها‌ هـنگامی‌‌ بـه فکر هویّت ملّی برای خود افتادند که دولت یوگسلاوی با سلطهء‌ صرب‌ها‌ تشکیل‌ شد.

هـویّت مـلّی،که بر پایهء رویارویی‌”ما”با”دیگران‌”بنیاد می‌گیرد،هم می‌تواند نیرویی‌ سـازنده‌ بـاشد‌ و هـم می‌تواند به نیروی ویرانگر بدل شود.احساس هویّت‌ ملّی اگر درحد‌ معقول‌ و معتدل قـرار گـیرد می‌تواند نیرویی برای همیاری و اعتلای فرهنگی باشد و اگر به قلمرو تعصّبات ملّی و قـومی‌ و نـژادی‌ وارد شـود و یا به بهانهء چالش با تعصّبات قومی به نفی و انکار‌ و تمسخر‌ میراث فرهنگی خویش بـنشیند نـیرویی ویرانگر خواهد‌ شد‌،زایندهء‌ دشمنی و ستیزه‌جویی.این‌ روزها که بازار گفتگو‌ دربـارهء‌ هـویّت مـلّی گرم است برخی از روشنفکران‌ ایرانی بدون توجّه به نو بنیادی‌ مفهوم‌ ملّت و معنای هویّت مـلّی و بـه‌ دور‌ از نـگرش‌ تاریخی‌ و تطبیقی‌،با ساده انگاری چنین می‌پندارند که‌‌”هویّت‌ ملّی‌ ایرانی‌”در مـعنای امـروزی کلام سابقه‌ای چند هزار ساله دارد،چنان‌که‌ گوئی‌‌ از ابتدای آفرینش و یا از آغاز‌ فرمانروایی ایرج(نخستین پادشاه‌ افـسانه‌ای‌ کـه‌ تأسیس کشور ایران در‌ داستان‌های‌ اساطیری بدو منسوب است)تا به امروز هـمهء مـردم ایران زمین از هر‌ قوم‌ و قبیله و طایفه‌ای،از شـهری و روسـتایی‌ و ایـلی‌ و از‌ عارف و عامی به‌ آن‌ آگاهی داشته و خـود را‌ در‌ قـالب آن می‌شناخته‌اند.از سوی دیگر،گروهی از روشنفکران که از عواقب تعصّب ملّی‌ و قومی‌‌ بیمناک‌اند ناخودآگاه در دام تـعصّب ضـد‌ ملّی‌ افتاده و با‌ نگاهی‌ شـتاب‌ زدهـ‌ به مـباحث هـویّت‌ مـلّی در آثار پژوهشگران غربی و بدون تأمّل و ژرف بـینی‌ در تـاریخ ایران چنین پنداشته‌اند که‌ هویّت‌ ایرانی‌”همچون هویّت بسیاری از ملل‌ امروز‌ جـهان‌ از‌ ابـداعات‌ قرن حاضر و یا‌ از‌ ساخته‌های استعارگران و شـرق شناسان است.[1]بی شـبهه مـفهوم سیاسی ملّت و هویّت ملّی را دولتـ‌ها ایـجاد می‌کنند‌ و برای‌ آن‌ قبالهء تاریخی تدارک می‌بینند و به گفتهء اریک‌ هابسبام‌‌ Eric‌ Hobsbawm‌ مورّخ‌ مـترقّی‌ و صـاحب‌نظر انگلیسی،دست به‌”ابداع‌ سـنّت‌ها”مـی‌زنند.ایـران نیز از این قـاعدهء کـلّی مستثنی نبوده است.امـّا هـمانطور که هابسام معترف است و جرالد نولی نشان داده است‌ در مورد ایران‌ این کار را ساسانیان بـه انـجام رساندند و همگام با تأسیس نوعی دولت مـلّی‌ یـک سلسله اسـاطیر و پادشـاهان افـسانه‌ای نیز برای تأکید بـر قدمت آن‌ آفریدند.[2]

بجاست نقل‌ قولی‌ از هابسبام بیاوریم که از منتقدان برجستهء ناسیونالیزم و تعصّبات ملّی اسـت و اعـتقاد دارد که هویّت ملّی بسیاری از ملل و اقـوام امـروزی پایـه و اسـاس تـاریخی ندارد و چند صـباحی از سـاختن‌ قبالهء‌ ملّی‌ برای آنان نمی‌گذرد.وی می‌گوید جز کشورهای چین،کره،ویتنام،ایران و مصر،که دارای موجودیّت سـیاسی بـالنسبه دایـمی و قدیمی بوده‌اند-و اگر در‌ اروپا‌ واقع می‌شدند آن‌ها را بـه‌عنوان‌‌”مـلل‌ تـاریخی‌”مـی‌شناختند-بـسیاری از مـلل‌ دیگر،که عمرشان هنگام استقلال از چند دهه فراتر نمی‌رفته است،یا زئیدهء فتوحات امپراطوری‌های غربی و یا نمایندهء مناطق‌‌”مذهبی‌-فرهنگی‌”بوده‌اند و موجودیتی نداشته‌اند‌ که‌ با معیارهای نـوین ملّیت بتوان بر آن‌ها نام ملّت نهاد.[3]

در دههء پایانی قرن کنونی،که اقوام بسیار برای دستیابی به هویّت ملّی به‌ مبارزه برخاسته‌اند،بازار بحث و گفتگو دربارهء‌ هویّت‌ ملّی و قومی در مـیان‌ ایـرانیان نیز گرم است.روشنفکران ما آن را در محافل خود به بحث می‌گذراند، سمینارهایی برای گفتگو دربارهء آن تشکیل می‌دهند،ویژنامه‌هایی برای بررسی‌ آن منتشر‌ می‌کنند‌،و غالبا بر‌ سر آن به ستیز و جدل می‌نشینند.

گـرمی بـازار هویّت ملّی و اختلاف آراء و بحث‌های تند دربارهء آن نشان‌ از بحران هویّت ملّی و قومی در ایران دارد.4این بحران از‌ یکسو‌ و تفرقهء‌ درون مرزی‌ سوی دیگر با مسئلهء وحدت بـرون مـرزی فارسی زبانان ارتباط پیدا مـی‌کند.امـّا کانون دیگر ‌‌این‌ بحران،اختلاف‌نظرهای سیاسی و عقیدتی در مفهوم حاکمیت‌ ملّی و ماهیت هویّت ایرانی است که‌ آراء‌ گوناگون‌ و گاه متضادی را به میدان‌ می‌آورد؛آرائی که غالبا”هـویّت مـلّی‌”و”هویّت قومی‌”را با‌ مـسئله‌”شـهروندی‌”و “تابعیت‌”درهم می‌آمیزد.

بحران هویّت ملّی و قومی و پیچیدگی مفهومی و نظری آن‌ نیاز به بررسی این‌‌ پدیده‌ و برخورد عقاید و آراء دربارهء آن را آشکار می‌کند.در این نوشته ابتدا مفهوم هویّت ملّی و قومی و سپس تـحول تـاریخی هویّت ایرانی‌”را بررسی می‌کنیم‌ و آنگاه می‌پردازیم به بحران کنونی‌”هویّت ملّی‌ و قومی‌”در ایران.

1.مفهوم هویّت ملّی و قومی

هویّت ملّی هنگامی پدید آمد که ملّت‌”به‌معنای امروزی آن شکل گرفت.در دوران قدیم کـه مـردم در اجتماعات کـوچک محلی بسر می‌بردند،رابطهء‌ ایلی‌‌ و طایفه‌ای اساس روابط اجتماعی بود و جامعهء بزرگتر،اگر پدید می‌آمد، در حدّ دنـیای وسیع ادیان جهانی مثل اسلام و مسیحیّت بود.چنان‌که لفظ ملّت‌ در سـرزمین‌های اسـلامی بـه‌معنای دین و آیین و شریعت‌ بود‌:ملل و نحل‌ اسلامی،ملل متنوعهء یهود و نصاری و زرتشتی،رؤسای ملّت یا مجتهدان.

در زبـان‌های ‌ ‌اروپائی واژهـء ملّت( nation )از واژهء لاتینی( natio )مشتق شده است که‌ دلالت دارد بر‌ مردمانی‌ که از ولادت با یکدیگر نـسبت دارنـد و از یـک قوم و قبیله‌اند.امّا در جریان شکل‌گیری دولت‌های ملّی در عصر جدید گاهی سیر حوادث تاریخی مردمانی را کـه از اقوام‌ گوناگون‌ بوده‌اند‌ گردهم آورده و از آن‌ها یک‌ ملّت‌ به‌ وجود آورده است.ملّت‌هایی که آمـیخته‌ای از اقوام و طوایف‌ همگونند؛گـاه هـمزبانند و گاه ناهمزبان؛گاه همدینند و گاه ناهمدین.و تازه آنان که‌ همخونند‌ و یا‌ همزبان گاه در سرزمینی به هم پیوسته زندگی‌ می‌کنند‌ و زمانی در جاهای پراکنده،و آنان که پراکنده‌اند خود را از یک ملّت‌ می‌دانند و گاه بـه چند ملّت تعلّق دارند‌.این‌ دشواری‌ و ابهام در تعریف ملّت‌ سبب پیچیدگی تعریف هویّت ملّی،ملیّت‌،ملّی گرایی،آگاهی ملّی،خصائل‌ ملّی،ارادهء ملّی،و حاکمیت ملّی است که جملگی از مفهوم ملّت نـشأت‌ گـرفته‌اند‌.

در‌ علوم‌ اجتماعی و انسانی نظر غالب آنست که ملّت‌”نه‌نژاد مشترک است‌ و نه‌ دولت‌ مشترک،بلکه عوامل و عناصر اصلی ملّت و ملّیت زبان مشترک، دین مشترک،و سرزمین مشترک است بدون آن‌که‌ هـیچ‌ کـدام‌ از عوامل سه‌گانه‌ به تنهایی شاخص ملّت و ملّیت باشد.برخی از رشته‌ها‌،مثل‌ علوم‌ سیاسی، ملّت را از مفاهیم اساسی نمی‌دانند و به جای آن از مفاهیمی چون دولت‌ و اقتدار‌ سیاسی‌ و جامعه‌ی مدنی استفاده می‌کنند.در جـغرافیا سـرزمین مشترک را عامل‌ اصلی پیوندهای ملّی می‌دانند‌ و در‌ فلسفه وحدت فرهنگی و تاریخ مشترک را در این میان انسان شناسان و جامعه شناسان‌ و روانشناسان‌ اجتماعی‌ بیشتر به‌ مفهوم هویّت ما”و”احساسات مشترک‌”و”آگاهی جمعی‌”تـوجّه دارنـد کـه شالودهء هویّت‌ ملّی‌ و قومی بـه شـمار مـی‌آید.

هویّت ملّی ریشه در احساس تعلّق به طایفه و تیره‌ و قبیله‌ و ایل‌ و قوم دارد.

اعضای یک طایفه که‌نیا و آداب و رسوم و رهبران مشترک دارند،در سرزمینی‌ مـعیّن زیـست‌ مـی‌کنند‌،همزبانند،و با یکدیگر در زمینه‌های اقتصادی همکاری‌ دارند،و بـرای دفـاع از منافع‌ طایفه‌ می‌جنگند‌،معمولا دارای نام معین و هویّت‌ جمعی هستند.در واقع این احساس بسیار قدیمی قومیت و ایلیت‌ را‌ می‌توان‌ از ریشه‌های اصـلی مـلّیت‌گرایی(نـاسیونالیزم)امروزی دانست.به اعتباری می‌توان‌ ایلیت را‌ به‌ نوعی ناسیونالیزم ابـتدایی تعبیر کرد،که در جریان تحولات تاریخی‌ ابتدا خود را با جریان‌های سیاسی‌ و فرهنگی‌ فراقومی(فرا ایلی و فرا طایفه‌ای) هـمساز کـرده،آنـگاه با هویّت سیاسی امپراطوری‌ و یا‌ با هویّت یک دین جهانی، هـمچون اسـلام‌ و مسیحیت‌،درهم‌ آمیخته و سپس در دوران جدید با پیدایش‌‌ دولت‌های‌ ملّی به‌گونه‌ای تازه در قلمرو آن‌ها احیاء شده اسـت.

نـخستین عـامل در پیدایش‌ واحدهای‌ فراقومی تأسیس نهاد سیاسی امپراطوری‌‌ بود‌.امپراطوری‌های عهد‌ باستان‌ هـخامنشی‌ و مـصری و رومـی از اجتماع اقوام و طوایف‌ گوناگون‌ با مذاهب و زبان‌ها و رسوم متفاوت تشکیل می‌شدند و یک‌ واحد سـیاسی و نـظامی و اقـتصادی‌ را‌ با هویّت سیاسی مشترک تشکیل می‌دادند‌.

هر امپراطوری حاصل پیروزی‌های‌ نظامی‌ یک قوم بـر اقـوام دیگر‌ بود‌ و رهبری‌ آن غالبا در اختیار یکی از دودمان‌های قوم پیروز قرار داشت.

دومین‌ عـامل‌ در پیـدایش واحـدهای اجتماعی بزرگ‌ فراقومی‌ ادیان‌ جهانی‌ بودند،به‌ خصوص‌ مسیحیّت و اسلام،که از‌ یک‌ قوم و قـبیله بـه اقوام و قبایل‌ دیگر سرایت کردند و واحدهای بزرگ دینی را پدید آوردند‌ و عامل‌ هویّت جـمعی‌ تـازه‌ای شـدند.

سومین عامل‌ زبان‌ و ادبیات مشترک‌ میان‌ اقوام‌ و طوایف مختلف بود که‌ حامل‌ فرهنگ مشترک مـی‌شد.زبـان عربی در کشورهای اسلامی عوامل زبانی و دینی را درهم می‌آمیخت‌ و اقوام‌ گوناگون را بهم پیـوند مـی‌داد.از‌ هـمین‌روست‌ که‌ بسیاری‌‌ از‌ اندیشمندان ایرانی که‌ آثار‌ علمی خود را به زبان عربی می‌نوشتند،مانند ابن سـینا و بـیرونی و فـارابی خود را در قلمرو‌ فرهنگ‌ اسلامی‌ می‌دیدند و هستی‌ خود را بدین‌گونه شناسایی می‌کردند‌.امّا‌ در‌ کـنار‌ آنـ‌ به‌ عرب نبودن و ترک و تاتار نبودن و ایرانی بودن خویش نیز آگاهی داشتند.زبان فارسی هم،بـعدها کـه‌ پربار و حامل آثار بزرگ ادبی و علمی شد،در سه امپراطوری بزرگ‌ اسلامی، یـعنی امـپراطوری صفوی،امپراطوری عثمانی و امپراطوری گورکانیان هند،هـمان‌ نـقش زبـان عربی در سده‌های میانه‌ی اسلامی را داشت و عامل هـویّت مـشترک‌ فرهنگی بود.برای شاعران پارسی‌گوی تفاوت نمی‌کرد که‌ زینت‌ المجالس کدام‌ دربار یـا امـپراطور باشند؛آنان به قلمرو وسـیع فـرهنگ ایران اسـلامی و زبـان پارسـی‌ تعلّق داشتند و در این سرزمین پهناور جـولان مـی‌دادند.زبان لاتین و دین مسیح‌ نیز که‌ در‌ قرون وسطی زبان و دین مشترک هـمه‌ی اروپائیـان بود،واحدهای محلی‌ را،که از اقوام گـوناگون با زبان‌ها و لهجه‌های مـتفاوت بـودند،به هم پیوند‌ می‌داد‌ و هـویّت جـمعی دینی و زبانی و فرهنگی‌ واحدی‌ بنام جهان مسیحیت‌ اروپائی به آنان اهداء می‌کرد.[4]

گذشته از ادیـان جـهانی و امپراطوری‌ها و زبان و ادبیات فراگیر،عـوامل‌ دیـگری نـیز در جریان رشد اقـتصادی و اجـتماعی‌-به‌ خصوص با پیـدایش و تـکامل‌ شهرها‌-سبب رشد هویّت‌های جمعی تازه‌ای شد.از جملهء این عوامل،در ایران،باید از اصناف شـهری،دارودسـته‌های جوانان،دراویش و فرق صوفیه، فرق مـذهبی و مـحلات شهری نـام بـرد.تـحّول عمده در‌ شهرها‌ آن بود کـه عضویت‌ در این گروه‌ها افرادی را که متعلّق به طوایف گوناگون بودند در یک واحد جمعی جدیدی گـرد مـی‌آورد و هویّت جمعی تازه‌ای به آنان مـی‌داد.مـثلا هـر‌ مـحلّه‌ی‌ شـهری برای‌ خود تـکیه و دسـته‌ی سینه‌زنی داشت که در مراسم عاشورا غالبا با دسته‌های دیگر زد و خورد می‌کردند.چه‌ بسا که در این هـنگامه‌ها دو بـرادر،کـه در محلّه‌های متخاصم‌ زندگی‌ می‌کردند‌،هویّت محلّی‌شان بـر هـویّت‌ خـانوادگی‌شان مـی‌چربید و در مـیدان درگـیری‌های محلّی با یکدیگر به ستیز بر می‌خاستند.در ‌‌مواردی‌ نیز که در شهرها مذاهب گوناگون فعال بودند و هرکدام محله‌های جداگانه و مسجد جامع‌ و رهبران‌ دینی‌ خود را داشتند(مثلا مذاهب شـافعی و حنبلی و جعفری در شهر ری در سده‌ی پنجم هجری‌)پیروان‌ هر مذهبی باهم مذهبان روستائی خود در جبهه بندی‌های مذهبی و محلّی شرکت‌‌ می‌جستند.

نخستین گام بزرگ‌ در‌ راه پیدایش ملّت در اروپا تحوّل از همبستگی خونی به‌ همبستگی فـراطایفه‌ای در اجـتماعات شهری قرون وسطائی بود.از همین جا بود که شهروندی و حقوق و تکالیف آن پدید آمد و هسته‌ی اصلی‌ جامعهء مدنی و ملّت در معنای تازهء آن شد.حضور اصناف خودفرمان و نوعی مرد سالاری در شهرهای قـرون وسـطائی اروپا به این تطوّر مدد رساند.امّا هنوز وفاداری مردم یا به لردها‌ و شاهان‌ فئودال بود و یا به اجتماعات نیمه خودفرمان شهری.وفاداری‌ بـه کـشور و یا ملّت در کار نبود.بـا تـشکیل دولت ملّی بود که ملّت به‌معنای‌ امروزی آن وارد صحنه‌ی تاریخ شد‌.تشکیل‌ دولت‌های ملّی در اروپا به چهار تحوّل دیگر نیازمند بود.جایگزینی کلیساهای محلی به جای کـلیسای مـشترک‌ قرون وسطائی،رشد زبـان و ادب مـحلی و نشستن آن به جای زبان و ادب‌ لاتین‌؛ رشد سرمایه‌داری و ایجاد بازارهای ملّی و بین‌المللی و پیدایش طبقه‌ی جدید بورژوا-که با تسلّط بر بازارهای ملّی،ملّت را متعلّق به خود می‌دانست و نه به‌ شـاه و یـا به کلیسا-و سرانجام‌ ایجاد‌ دولت‌ ملّی و ارتش ملّی.آنچه موجب‌ شد‌ تا‌ این تحولات دولت و ملّت را وارد صحنه‌ی تاریخ کند و آن را به همه‌جا به پراکند دو انقلاب بزرگ در انگلستان و فرانسه‌ بود‌.

انقلاب‌های‌ انگلستان در قـرن هـفدهم برای نـخستین بار عوامل‌ ناشی‌ از زبان‌ مشترک،کلیسای مشترک،اقتصاد مشترک و حکومت واحد در سرزمین واحد را به هم پیوند داد و از مـجموعهء‌ این‌ عناصر‌ واحد اجتماعی بزرگ بنام ملّت پدید آورد.امّا حادثهء بـزرگ‌ انـقلاب فـرانسه بود که نظام پادشاهی را فرو پاشید و ایدهء آزادی،برابری،و برادری برای همهء شهروندان را به‌ ارمغان‌ آورد‌ و وفاداری به‌ سـلطنت ‌ ‌و کـلیسا را به وفاداری به دولت ملّی و ملّت‌ و کشور‌ سوق داد و آن را ابتدا در اروپا و آنگاه در سراسر جهان پراکند.بـدینسان پیـدایش مـلّت و احساس‌ ملّی‌ و هویّت‌ ملّی همگام با رشد لیبرالیزم سیاسی و اقتصادی و فکری بود.جامعهء مدنی و حـقوق‌ بشر‌،آزادی‌ بیان و مطبوعات و اجتماعات و دین‌ و تضمین حقوق انسانی از راه قانون اساسی و قدرت پارلمـانی و آراء‌ عمومی‌‌ و گسترش‌ حقوق فـردی بـه حقوق جمعی یعنی به ملّت و به جامعهء مدنی، اساس مفهوم تازهء‌ ملّت‌ بود؛ملّت به‌معنای اجتماع‌”شهروندان‌” citizens با حقوق و تکالیف معیّن و حقّ حاکمیّت مردم‌ و نه‌ اتباع‌ و رعایای پادشاه و سران‌ کلیسا.

رشـد شهرها و صنایع و پیدایش واحدهای بزرگ ملّی بافت جوامع انسانی‌ را‌ دگرگون کرد و وفاداری و هویّت جمعی را از سلسله‌های پادشاهی و لردهای‌ فئودال و کلیسا و گروههای‌ صنفی‌ و اجتماعات‌ محلی به سوی واحد بزرگتری به‌ نام ملّت هـدایت کـرد.احساس وطن پرستی،که غالبا‌ به‌معنای‌ عشق به سرزمین‌ آباء و اجدادی همچون ده،محله و شهر بود،در این‌ دوران‌ معطوف‌ به ملّت شد. پیدایش ملّت و هویّت ملّی سبب پیدایش گرایش ملّی شـد کـه به صور‌ گوناگون‌‌ متجلّی‌ گردید.این گرایش،به‌عنوان نمونه،در سال‌های 1815 تا 1871 در آلمان‌ و ایتالیا‌ به صورت عامل یک پارچگی ملّی نمودار شد،در سال‌های 1871 تا 1900،در امپراطوری‌های عثمانی‌ و اطریش‌-مجارستان به صـورت نـیروی‌ متلاشی کنندهء آن امپراطوری‌های عمل کرد،در سال‌های‌ 1900‌ تا 1918 به‌ صورت نیرویی مهاجم و جنگ‌ افروز‌ میان‌ دولت‌هایی که سودای سلطهء امپریالیستی بر جهان‌ داشتند‌ سر برآورد؛در سال‌های 1918 تا 1939 انگیزه‌ی‌ نازیسم و فـاشیسم در آلمـان و ایـتالیا‌ شد‌،و سرانجام،در سال‌های بعد از‌ جـنگ‌‌ دوم جـهانی‌ بـه‌ شکل‌ نهضت‌های رهایی بخش ملّی در کشورهای‌ آسیایی‌ و آفریقایی ظاهر گردید.همین گرایش است که در دههء پایانی قرن بیستم‌ و در‌ آستانهء سال 2000 انـگیزهء مـلّت‌گرایی اقـوام‌ گوناگون در اروپا(بریتانیای‌ کبیر‌، چکوسلواکی سابق،یوگسلاوی سابق)و در‌ اتـحاد‌ جـماهیر شوروی سابق و آفریقا و خاورمیانه شده است.بنابراین هویّت ملّی نه تنها با‌ دولت‌های‌ موجود بلکه با دولت‌هایی ارتباط‌ پیـدا‌ مـی‌کند‌ کـه تنها در‌ خاطرهء‌ تاریخی و یا در انتظارات‌‌ مردمی‌ که با آن‌ها احـساس همبستگی می‌کنند وجود دارد،مثل دولت فلسطین و دولت کردستان.

بدین‌گونه‌ ملّت‌گرایی‌ و پای‌بندی به هویّت ملّی و قومی و فرهنگی‌ نه‌ بالنفسه‌ بد‌ اسـت‌ و نـه‌ خـوب،بلکه پدیده‌ای است‌ که چهره‌های گوناگون دارد،می‌تواند نیرویی فتنه انگیز و مـخرّب و ارتـجاعی باشد و یا نیرویی برای تفاهم‌ و یگانگی‌‌ ملّی و احیای مواریث شایستهء فرهنگی و استقرار‌ آزادی‌ و استقلال‌ و دموکراسی‌ و یـا‌ عـاملّی بـرای تأسیس‌ واحدهای‌ بزرگ ملّی.

تا نیمه‌ی قرن حاضر مفهوم خلق و خوی مـلّی(کـاراکتر مـلّی)برای تصویر سجایای ملل‌ و هویّت‌ ملّی‌ آنان به کار می‌رفت.خلق و خوی ملّی‌ مـجموعهء‌ یـک‌ پارچـه‌ای‌ از‌ منافع‌ ملّی،سنن ملّی و آرزوها و آرمان‌های ملّی در نظر می‌آمد، که به سبب اهمیّت خـاصی کـه در زندگی ملّت‌ها داشت،تصوّر هر ملّت از خود را(هم در‌ ذهن افراد آن ملّت و هم در ذهـن مـلل دیـگر)شکل می‌داد.امّا در این‌ که اصولا چیزی به نام خلق و خوی ملّی وجود دارد یـا نـه میان متفکّران اجتماعی‌ اختلاف‌نظر‌ است‌.متفکرّان عصر رومانتیک بر این باور بودند کـه هـر مـلّت‌ دارای خلق و خوی مشخّصی است که می‌توان آن را در تاریخ آن ملّت یافت.این‌ نظریه در قرن‌های هجدهم‌ و نوزدهم‌ و اوایـل قـرن کنونی هواداران زیادی میان‌ مورّخان و ادبا و فلاسفه‌ی اجتماعی داشت.

امّا از نیمهء ایـن قـرن انـتقادات تندی بر این نظریه وارد شد‌ و هواداران‌ آن متهّم‌ به نژادپرستی و اعتقاد‌ به‌ نقش‌های متحجّر( stereotype )درباره‌ی مـلل و اقـوام‌ گـوناگون شدند،همانند اعتقاد به زیرکی و توطئه چینی و سنّت پرستی انگلیسی، رشادت و تـعصّب تـرک،تروریست بودن فلسطینی و عرب‌ و لبنانی‌ و ایرانی، خسّت اسکاتلندی،جنگجویی‌ آلمانی‌،عاشق‌پیشگی فرانسوی،خونسردی سوئدی و ساده لوحـی و پرخـاشجویی آمریکائی.حال آن‌که خصائل ملّی پایدار نیست و در جریان حوادث تاریخی دگرگون مـی‌شود.مـثلا قوم یهود و مردم فلسطین‌ در تاریخ خود هـرگز جـنگجو‌ و خـشن‌ نبوده‌اند حال آن‌که در جریان تشکیل‌ دولت اسرائیل و سـازمان رهـایی بخش فلسطین به جنگجوترین اقوام بدل‌ شده‌اند.یا شیعیان لبنان که تا دهـهء 1970 مـردمانی صبور و آرام و سر بزیر بودند‌ در‌ رشـادت و پیـکارجویی‌ از فلسطینی‌ها و اسـرائیلی‌ها پیـشی گـرفتند. انگلیس‌ها که زمانی مشهور به آشـوبگری و پرخـاشگری بودند به مردمانی‌ محافظه‌کار و خونسرد‌ معروف شدند و آلمانی‌ها که مردمانی اهل صـلح و عـاشق‌ هنر و ادبیات و موسیقی‌ و فلسفه‌ بودند‌ بـه ملّتی جنگاور شهرت یـافتند و فـرانسوی‌های سلطنت طلب و عاشق پیشه،لوئی شـانزدهم و مـاری آنتوانت‌ را به گیوتین ‌‌سپردند‌ و ایرانیان شاعر پیشه و راحت طلب و اهل بزم در صحنه‌های‌ نـبرد و عـملیات تروریستی ظاهر‌ شدند‌ و دست‌ هـمه را از پشـت بـستند.اعتقاد به‌ تـغییرناپذیری خـلق و خوی ملّی و آمیختگی آن بـا بـاورهای‌نژاد‌ پرستانه سبب‌ جایگزینی مفهوم هویّت ملّی به جای آن بوده است.[5]

2.تحوّل تاریخی‌‌”هویّت ایـرانی‌”

کـاربرد مفهوم‌‌”هویّت‌ ملّی‌”در مورد ایران مـشکل دیـگری دارد که بـدون تـوجه‌ بـه آن ممکن است به نـتیجه گیری‌های نادرست برسیم و آن وجوه تشابه و تمایز میان مفهوم تاریخی‌”هویّت ایرانی‌”و مفهوم تازهء”هویّت‌ مـلّی ایـرانی‌”است. مفهوم تاریخی هویّت ایرانی،کـه در دوران سـاسانیان ابـداع شـده بـود،در دوران‌ اسلامی بـا نـشیب و فرازهایی پایدار ماند،در عصر صفوی تولّدی دیگر یافت و در عصر جدید‌ به‌ صورت‌”هویّت ملّی ایرانی‌”مـتجلّی گـردید.پس اگـر گفته‌ شود که هویّت ملّی امروزی ایـرانی سـابقه‌ی مـثلا سـه هـزار یـا دو هزار و پانصد و یا دو هزار ساله دارد سخنی به‌ گزاف‌ است.چرا که این تصوّر از هویّت ملّی‌ مقوله‌ای کاملا تاریخی و متعلّق به عصر جدید است و به این معنا سـابقهء تاریخی‌ در دوران‌های دیگر ندارد.امّا در مقابل اگر‌ گفته‌ شود که چون مفهوم‌”هویّت‌ ملّی ایرانی‌”در عصر جدید پدید آمده پس مفهوم‌”هویّت ایرانی‌”نیز امری‌ تازه و تقلیدی از غرب و یا از شگردهای اسـتعمار اسـت این نیز‌ سخنی‌ نادرست‌ و خلاف واقع است.بنابراین اگر‌ به‌ جای‌ مفهوم‌”هویّت ملّی‌”،که مفهومی‌ پیچیده و پا در هواست و هرکسی به ظن خود به آن می‌اندیشد،از مفهوم‌”هویّت‌ ایرانی‌”و تحوّلات‌ تـاریخی‌ آنـ‌ از زمان ساسانیان تا عصر مشروطه و از پیدایش‌‌”هویّت‌ ملّی‌”و تحوّل آن در قرن حاضر سخن بگوئیم مناسب تر به نظر می‌آید.[6]

مفهوم‌”هویّت ایرانی‌”در معنای یـک‌ پارچـهء‌ سیاسی‌ و قومی و دینی و زبانی و زمـانی و مـکانی آن‌که شباهت‌هایی به مفهوم هویّت‌ ملّی در عصر جدید دارد، در قرن سوم میلادی از سوی پادشاهان ساسانی وارد تاریخ ایران می‌شود. استقرار‌ پادشاهی‌ ساسانی‌ و دین زرتشتی،به‌عنوان آیـین رسـمی کشوری،همراه با رسـمیت یـافتن اسطوره‌های‌ دینی‌ و قومی درباره‌ی آفرینش و تاریخ و جایگاه‌ جغرافیایی ایران پایه‌های اصلی هویّت اقوام ایرانی را،که در ایرانشهر‌ زندگی‌‌ می‌کنند‌،شکل می‌دهد.این مفهوم یک پارچه‌ی هویّت ایرانی با افول ساسانیان‌ فـرو‌ مـی‌پاشد‌.حکومت‌ جهانی اسلام جای حکومت ایرانی را می‌گیرد و دین‌ جهانی اسلام در طول دو تا‌ سه‌ قرن‌ به جای دین ایرانی زرتشتی می‌نشیند.امّا خاطرات پراکنده‌ی تاریخی و اسطوره‌های قومی در آگاهی‌ جمعی‌ اقوام ایـرانی،کـه‌ با هـویّت گروهی عجم در برابر عرب در سرزمین‌های اسلامی‌ شناسایی‌ می‌شوند‌، بر جای می‌ماند و به خصوص با شکوفایی زبان دری و خـلق آثار بزرگ ادبی و علمی‌زنده‌ می‌ماند‌.تصوّر اسطوره‌ای زمان و مکان با اسـطوره‌های اسـلامی‌ درهـم می‌آمیزد،متفکّران ایرانی بزرگ‌ترین سهم‌ را‌ در‌ تأسیس فرهنگ و تمدن‌ اسلامی به دست می‌آورند،اسلام نیز در فرهنگ ایرانی اثـر ‌ ‌مـی‌گذارد و در‌ مقابل‌‌ شیوه‌های تفکّر اسلامی از فرهنگ پربار ایرانی سیراب می‌شود.تشیّع تا بدان‌‌ حـد‌ از‌ فـرهنگ ایـرانی اثر می‌پذیرد که برخی از سنّیان متعصّب از سر طعن‌ شیعیان را«مجوس‌ اهل‌ امّت‌»می‌نامند.

با آنـ‌که زبان فارسی و تداوم اسطوره‌های قومی هویّت فرهنگی ایران را‌ زنده‌‌ نگاه می‌دارد،امّا یـک دوران فترت نه قرنی در هـویّت یـک پارچهء ایرانی پدید می‌آید پیش‌ از‌ آن‌که این هویّت،در تمامیت سیاسی و دینی و فرهنگی‌اش،دوباره‌ به همّت پادشاهان‌ صفوی‌ و به یاری مذهب شیعی و با شمشیر قبایل‌ جنگاور‌ ترکمان‌ از نو احیا شود.با انـقلاب مشروطه‌ و تأسیس‌ نوعی دولت ملّی،در معنای‌ امروزی آن،ایرانیت احیاء شده در عصر صفوی‌ به‌ صورت هویّت ملّی در عصر‌ جدید‌ ظاهر می‌شود‌.امّا‌ تصوّر‌ زمان در اسطوره‌های ایرانی،که با‌ پیدایش‌‌ نخستین انسان و نخستین پادشـاه و سـلسله‌های اساطیری پیشدادی و کیانی همراه‌ بود،براساس تحقیقات‌ جدید‌ باستانشناسی و تاریخی،تنها به سلسله‌های تاریخی‌‌ ماد و هخامنشی باز می‌گردد‌.سلسله‌هایی‌ که دو هزار سال از‌ خاطرهء‌ تاریخی‌ ایرانیان محو شده بود در قرن کـنونی دوبـاره زنده می‌شود و تاریخ به‌ جای‌ اسطوره‌ می‌نشیند.امّا با برآمدن‌ هویّت‌ ملّی‌ در معنای امروزی‌ آن‌،از یکسو،انواع آرمانی‌‌ ملّت‌ گرایی و هویّت ملّی پدید می‌آید که در برابر هم می‌ایستند(هـمچون‌ مـلّی گرایی لیبرال‌،ملّی‌ گرایی فرهنگی و زبانی،ملّی گرایی شیعی‌،ملّی‌ گرایی‌ شاهنشاهی‌،ملّی‌ گرایی‌ نژادی و ملّی گرایی چپ‌)،و از سوی دیگر،برخی اقوام‌ ایرانی مانند آذری‌ها،کردها و بلوچ‌ها،به آرمـان هـویّت قـومی و ملّی‌ خویش‌ دل‌ می‌بندند و سودای اسـتقلال در سـر‌ مـی‌پرورانند‌ و سرانجام‌ میان‌ هویّت‌ ملّی ایرانی‌ و هویّت‌ فراگیر‌ اسلامی و میان هردو با هویّت انسان متجدّد امروزی درگیری‌های‌ عمیق پدیدار می‌شود.این بـرخوردها و درگـیری‌های سـیاسی‌ و فرهنگی‌ بحرانی‌‌ بزرگ در هویّت ملّی و دلهره‌ای ژرف در‌ آگاهی‌ جـمعی‌ ایـرانیان‌ پدید‌ می‌آورد‌.و اینک روایتی از این رویداد.

ابداع هویّت ایرانی در عصر ساسانی

با آن‌که هویّت ملّی،به‌معنای امروزی آن،پدیداری تـازه اسـت و هـویّت ملّی‌ امروزی ایرانیان نیز از‌ دوران مشروطیت و به خصوص در دوران پهلوی شکل گـرفته است ولی نوعی هویّت جمعی با”تصوّر ایرانی بودن‌”در معنای یک پارچهء سیاسی و قومی و دینی و زبانی و زمانی و مکانی آن در‌ دورانـ‌ سـاسانیان سـاخته‌ و پرداخته می‌شود.پادشاهان ساسانی به یاری مؤبدان زرتشتی از مواد و مصالح‌ مـناسب یـعنی اقوام همخون ایرانی،که فرهنگ مشترک و دین مشترک و زبان‌ مشترک دارند و بیش از یک‌ هزاره‌ در سرزمین ایـران زنـدگی مـی‌کنند،دولتی‌ واحد با نظام سیاسی و دینی واحد پدید می‌آورند.آنان با هـدف یـک پارچـگی‌ سیاسی ایران،و بر انگیختن‌ غرور‌ ملّی برای دفاع از آن‌ در‌ برابر مهاجمان بیگانه، افسانه‌های آفـرینش نـخستین انـسان و نخستین پادشاه و سلسله‌های اساطیری‌ پیشدادی و کیانی و پیدایش ایران را،که ریشه‌های اوستائی داشت و در شرق‌ ایـران شـایع‌ بود‌،به سلسله‌های تاریخی اشکانی‌ و ساسانی‌ پیوند می‌زنند و قبالهء تاریخی برای دولت ساسانی پدیـد مـی‌آورند.

ایـن روایت از تاریخ ایران،که در آن سلسله‌های تاریخی ماد و هخامنشی‌ حذف شده و به جای آنان سـلسله‌های اسـطوره‌ای پیشدادی و کیانی‌ را‌ نشانده‌اند، از راه خداینامه‌های عهد ساسانی و تاریخ شفاهی آن دوران به دورهء اسلامی راه‌ مـی‌یابد و مـبنای خـلق حماسهء ملّی ایران در شاهنامهء فردوسی می‌شود.این افسانه‌ها که در دو قرن‌ آخر‌ اشکانیان رواج‌ پیدا مـی‌کند،در عـهد ساسانیان اساس حکومت‌ متمرکز سیاسی و دینی می‌شود.هم در این زمان است کـه‌ واژهـء”ایـران‌”به‌عنوان‌ یک مفهوم سیاسی به کار برده می‌شود و مفهوم‌‌”فرّ‌ شاهی‌ ایران‌”و”ایرانشهر” یا قـلمرو پادشـاهی ایـران،همراه با القاب مقامات اداری و نظامی شایع می‌شود، همانند”ایران دبیربد‌”‌‌یا‌”ایـران آرتـشتار”.در واقع ابداع لقب‌”شاهنشاه ایران و انیران‌”از سوی اردشیر،آغاز‌ پیدایش‌ مفهوم‌ ایران به‌عنوان یک مقولهء هـمبستهء سـیاسی و دینی و فرهنگی و جغرافیایی تازه است.در این زمان است‌ که مفهوم‌ قومی و فـرهنگی ایـران بار سیاسی هم پیدا می‌کند.[7]

در این روایـت‌ از پیـدایش ایـران و تکامل‌ آن‌،کیومرث،پدر اسطوره‌ای اقوام‌ ایرانی،نـخستین انـسانی است که اهور مزدا می‌آفریند.[8]هوشنگ از سلالهء او و نخستین پادشاه و آفرینندهء قانون و داد در جهان اسـت.آنـگاه پادشاهی به جمشید می‌رسد.او نـظام‌ اجـتماعی و طبقات را در جـهان بـنیان مـی‌گذارد،اما در پایان‌ غرّه می‌شود و در نتیجه‌”فـرّ ایـزدی‌”از او می‌گسلد و جهان آشفته و پر از گفتگوی می‌گردد و ضحّاک«از دشت سواران نیزه گذار‌»سر‌ بـرمی‌آورد و پادشـاهی را می‌رباید و یک هزاره بیداد می‌کند تـا آن‌که فریدون،از تخمهء شـاهان‌ بـه دنیا می‌آید و”فرّ”بر او مـی‌تابد و بـه یاری کاوه به پادشاهی می‌رسد و نیم هزاره جهانبانی‌ می‌کند‌.

فریدون در آخر عمر بـر آن مـی‌شود تا جهان را به سر بـهر کـند و پادشـاهی‌ هر بهر را بـه یـکی از پسران خود واگذارد.بـرای آنـ‌که هر بخش از‌ جهان‌ را به‌ فرزند شایسته‌ای همان مردمان واگذارد به‌گونهء اژدهایی بر آنان ظـاهر مـی‌شود تا هنرهای هریک را بیازماید.پسر مـهتر کـه پرمایه و تـاجور و هـوشمند اسـت‌ با خود می‌اندیشد کـه‌ مرد‌ باخرد‌ با اژدها در نمی‌افتد و بی‌درنگ‌ می‌گریزد‌. پدر‌ خردمندی او را می‌ستاید و روم و مغرب زمین را بدو می‌بخشد.پسر دوّمـ‌ چـون اژدها را می‌بیند با خود می‌گوید بـه هـنگام‌ جـنگ‌«چـه‌ شـیر درنده چه جـنگی‌ سـوار»و بی‌درنگ کمان را‌ به‌ زه می‌گذارد و اندر می‌کشد تا اژدها را از پای‌ درآورد.پدر او را شایسته‌ی فرمانروایی ترکان می‌یابد و او را‌ تور‌ می‌نامد‌ و مـشرق زمـین را بـدو می‌بخشد و او را به سالاری توران‌ و چین برمی‌گزیند. امـّا پسـر کـهتر بـر اژدهـا خـروش می‌آورد که:«

کز پیش ما باز شو پلنگی تو بر‌ راه‌‌ شیران‌ مرو

»،و«

گرت نام شاه آفریدون بگوش‌ رسیده است با ما بدینسان‌‌ مکوش‌».

پدر بر او آفرین مـی‌خواند و او را شایسته‌ی پادشاهی ایران زمین‌ می‌یابد:«

هر آن‌که بد هوش‌ و فرهنگ‌ و رأی‌‌ مر آن را همی خواند ایران خدای

.»پس با ایرج است که‌ ایران‌ در‌ میانهء جهان‌زاده می‌شود و از دو بخس دیگر جهان‌ متمایز می‌گردد.سـجایای ایـرج مظهر کامل‌ ایرانی‌ و بن‌ مایهء هویّت قومی ایرانیان‌ است.

امّا کار که بدین جا می‌رسد سلم و تور بر‌ ایرج‌ حسادت می‌ورزند و «نخستین توطئه‌ی بزرگ تاریخی علیه ایران»با هـمدستی غـرب و توران پدید‌ می‌آید‌.سلم‌ و تور پدر را در تنگنا می‌گذارند که ایرج را از پادشاهی ایران‌ برکنار کند‌.ایرج‌ بی اعتنا به بدنهادی سلم و تور با پیام صـلح نـزد آنان می‌رود. امّا‌ آنان‌ سـر‌ او را بـرای پدر می‌فرستند.منوچهر،دختر زادهء ایرج،به جای او به شاهی می‌نشیند‌ و به‌ خونخواهی نیای خود به توران و روم لشکر می‌کشد،سلم‌ و تور را از‌ میان‌ برمی‌دارد‌ و دمار از روزگـار تـوران و روم برمی‌آورد.این آغاز کـینه‌توزی مـیان سه بخش جهان،یعنی ایران‌ و روم‌ و توران‌ است.

بدین‌گونه بخش نخستین شاهنامه«اصل و بیخ هویّت ایرانی»را در اساطیر‌، یعنی‌ در ژرفای آگاهی جمعی اقوام ایرانی،نشان می‌دهد.اهورا مزدا نخستین‌ انسان و نـخستین پادشـاه و نخستین جامعه‌ی‌ انسانی‌ را در ایران زمین،که در میانهء جهان جا دارد،می‌آفریند.آنگاه‌ پر‌ و بال و شاخ و برگ انسان را از میانهء‌ جهان‌‌ بر‌ شرق و غرب می‌گستراند.سپس زمان جدایی فرا‌ می‌رسد‌ و جهان به سه کـشور بـخش می‌شود:در مـیانه‌ی آن ایران زمین و دو سوی‌ آن‌ غرب(یونان و روم)و شرق(توران‌ و چین‌)جا می‌گیرند‌.از‌ این‌ زمان هویّت ایرانی با پادشـاهی ایرج‌‌ در‌ برابر هویّت قومی شرق و غرب بنیاد نهاده می‌شود.سلم،پادشـاه غـرب،مـظهر‌ خردمندی‌ و درنگ و بردباری است،تور،پادشاه توران‌ زمین،مظهر شتاب و تعصب‌ و دلیری‌ است،ایرج،نخستین پادشاه ایـران‌ ‌ ‌زمـین‌،مظهر میانه‌روی است‌ یعنی جامع شتاب و درنگ است.هم هوشمند است و هم دلیـر‌.امـّا‌ عـنصر اصلی‌ در شکل‌گیری هویّت‌ قومی‌ تنها‌ در نسبت دادن‌ سجایای‌ اخلاقی به خودی و بیگانه‌ نیست‌،بلکه در دشـمنی میان آنها است.دشمنان ایران با آن‌که گروهی‌ دلیر و جنگاورند و گروهی‌ خرد‌ ورز و انـدیشمند هردو با نیروهای اهـریمنی‌‌ پیـوند‌ دارند و در‌ کار‌ توطئه‌ بزرگ و ابدی بر علیه‌ سرزمین اهورائی ایرانند. “ایران‌”همزمان با”انیران‌”زاده می‌شود و از همان‌روز هدف توطئهء بیگانگان‌ قرار‌ می‌گیرد‌.توهّم توطئهء بیگانگان بر علیه ایران‌ از‌ همان‌ آغاز‌ پیدایش‌ ایـران‌ زمین در‌ ژرفای‌ تفکّر ایرانی جا می‌گیرد.

ایران همواره دو همزاد بدخواه و توطئه‌گرزاده می‌شود سرگذشت ایران، داستان دشمنی‌ها و کینه‌ توزی‌ها‌ و تطئه‌ چینی‌های بی امان و پی‌گیر این‌ همزادان است‌.در‌ زمان‌ پیشدادیان‌ دشمن‌ اصلی‌ تـوران اسـت.پس از پیشدادیان‌ نوبت به کیانیان می‌رسد و در دوران آنان جنگ میان سه بخش جهان،به‌ خصوص میان ایران و توران،شدّت می‌گیرد تا آن‌که اسکندر‌ ملعون از غرب بر ایران می‌تازد و سلسلهء کیانی را برمی‌اندازد و بـه راهـنمایی ارسطو«دومین توطئهء بزرگ تاریخی»را بر علیه ایران تدارک می‌بیند و ملوک طوایف را بر ایران زمین‌ چیره‌ می‌گرداند‌.اگر اولّین توطئهء اساطیری بدست توران و به یاری غرب است، این تـوطئه یـک راست از غرب برمی‌آید تا روم در امان بماند:

سکندر سگالید از آن رای‌ که تا‌ روم‌آباد‌ ماند بجای

در این اسطوره‌ها،که ساسانیان پرداخته‌اند،ملوک طوایف سهمی ناچیز دارند. از یک سو دوران واقعی آنان کـه بـا سـلوکیه نزدیک‌ به‌ نیم هزاره اسـت بـه دو‌ سـده‌‌ کاهش می‌یابد و از دیگرسوی تنها فصل کوچکی سهم آنان است.امّا اشکانیان، که در آغاز دوستدار فرهنگ یونانی بودند،در دورهء آخر فرمانروائی خـود‌ سـهم‌‌ بـزرگی در راندن یونانیان‌ از‌ ایران و تداوم و قوام خودآگاهی ایرانیان پیـدا مـی‌کنند.

سرانجام اردشیر بابکان،که خود را از تخمهء کیانیان می‌داند در اوایل قرن‌ سومّ میلادی ظهور می‌کند.ملوک طوایف را برمی‌اندازد و برای نـخستین‌ بـار‌ پسـ‌ از برآمدن اسکندر،شهنشاه ایران زمین می‌شود.در عهد اردشیر شهریاری و دیـنیاری به هم می‌پیوندند.

در این تصوّر اسطوره‌ای از آفرینش،عنصر اصلی و پا برجا ایران زمین و ایرانشهر و فرّ‌ شاهی‌ ایران است‌.یـعنی سـرزمین اقـوام ایرانی و قلمرو پادشاهی‌ ایران.گفتیم تصوّر جغرافیایی در فکر ایرانی نیز هـمراه اسـطوره‌های آفرینش‌ پدید آمده است.در این تصوّر،ایران یا میانه‌ی سه بخش‌ جهان‌ است‌ و یا میانه‌ی هـفت‌ کـشور:

زمـین هفت بخش است بر سبیل دایره،یکی در میان و شش در حوالی‌،‌‌چهارم‌ کـه وسـطست‌ کـشور ایران زمین است.[9]

این تصوّرات اساطیری از زمان و مکان که‌ ریشه‌ در‌ اندیشه‌های اوستائی دارد،و بیشتر در سـرزمین‌های شـرقی ایـران و در مناطق هم‌مرز با اقوام مهاجم رواج‌‌ داشته است،در دوران ساسانی ساخته و پرداخته می‌شود و اساس ایـرانی بـودن و تقویت غرور‌ ملّی می‌گردد.احسان یارشاطر‌ سبب‌ آن را لزوم تشویق مردمان شرق‌ ایران به مـقاومت در بـرابر هـجوم قبایل تازه نفس یعنی هیالطه و سپس اقوام‌ ترک می‌داند.[10]به هر تقدیر،در این زمـان بـا همدستی مؤبدان‌ زرتشتی و خاندان‌ شاهی مفهوم سیاسی-دینی ایران پا می‌گیرد و شناسنامهء تاریخی در اسـطوره‌های‌ شـرق ایـران پیدا می‌کند و بن مایهء احساس ایرانی بودن برای ایرانیان می‌شود.

مفهوم‌”ایران‌”در دورهء اسلامی

حـمله‌ی‌ اعـراب‌ به ایران و فروپاشی ساسانیان و برآمدن اسلام پایه‌های همبستهء سیاسی و دینی هویّت ایـرانی را سـست مـی‌کند و یک پارچگی آن را بر هم می‌زند. حکومت جهانی اسلام جای حکومت ایرانی را می‌گیرد‌ و دین‌ جهانی اسـلام، در طـول سـه قرن جایگزین دین ایرانی زرتشتی می‌شود.ایرانشهر با قلمرو پادشاهی ایران نـیز فـرو می‌ریزد.کشور ایران حدود نه قرن،یعنی تا زمان فراز آمدن‌ صفویه‌،از وحدت سیاسی و قومی مـحروم مـی‌ماند.در دو قرن نخستین‌ اسلامی سرزمین ایران زیر فرمان خلافت بزرگ اسلامی است و والیـان و حـکّام آن‌ از مدینه و کوفه و دمشق و بغداد منصوب مـی‌شوند‌.پسـ‌ از‌ تـجزیهء خلافت عباسی از قرن‌ سوم‌ نیز‌ حکّام مـستقل مـحلّی سر برمی‌آوردند که ربطی به دولت سراسری‌ ندارند.

استقرار دولت‌های بزرگ سلجوقی و ایلخانان مـغول و تـیموریان و ترکمانان‌ آق قویوئلو‌ نیز‌ حاکی‌ از تـسلّط سـیاسی آن طوایف بـر سـرزمین ایـران‌ است‌ ونه دالّ‌ بر تأسیس حکومت فـراگیر و وحـدت سرزمین ایران.با این همه،در این دوران‌ فترت سیاسی و ملّی چند‌ چـیز‌ بـر‌ جای می‌ماند.یکی اقوام ایرانی اسـت که‌ به‌عنوان عجم در‌ بـرابر عـرب و تاجیک در برابر ترک شناسائی مـی‌شود و هـویّت‌ خاصی برای ایرانیان معین می‌کند،دیگر سرزمین ایران است‌ که‌ در‌ مفهوم‌ جغرافیائی آن بـه‌عنوان مـیانه‌ی جهان تداوم پیدا می‌کند.سـه دیـگر‌ اسـطوره‌های‌‌ آفرینش انسان و پیـدایش اقـوام ایرانی است که بـا افـسانه‌های اسلامی درهم می‌آمیزد و پایدار می‌ماند و بر تداوم‌ هویّت‌ ایرانی‌ مدد می‌رساند،و از همه بالاتر و درخـشان تـر شکوفائی زبان دری است که‌ حامل‌ و نـگاهبان‌ فـرهنگ پربار و هـویّت‌ ایـرانی مـی‌شود.

ایلغار اعراب بدوی بـر تمدّن بزرگ ساسانی کشتارها و دربدری‌ها‌ و ویرانی‌های‌ بزرگ‌ در پی دارد،امّا تحولاتی که صورت می‌گیرد خالی از فایده‌ نـیست.نـخست آن‌که‌،جامعه‌ی‌ بسته‌ی ساسانی و نظام طـبقاتی مـتحجّر آن را سـخت تـکان مـی‌دهد.دو دیگر این‌که‌،خـط‌ و زبـان‌ و اندیشه را از قیدوبند طبقه‌ی حاکم و مؤبدان مرتجع زرتشتی رها می‌کند.سه دیگر این‌که‌ ایرانیان‌ را به چالشی عـظیم مـی‌خواند و آنـان را در تنگنا می‌گذارد تا استعدادهای نهفتهء‌ خود‌ را‌ شـکوفا کـنند و پر و بـال دهـند و،بـه گـفتهء ابن خلدون،بزرگ‌ترین سهم‌ را در خلق فرهنگ‌ و تمدّن‌ بزرگ اسلامی به دست آورند.

انقلاب عبّاسیان و ایرانی شدن خلافت اسلامی همراه‌ با‌ رشد‌ شهرها و رونق‌ تجارت و توسعهء بازارها سـبب برآمدن اهل قلم و صاحبان فکر و اندیشه و برخورد عقاید و آراء‌ و تساهل‌ فکری‌ و شکوفائی علم و هنر و ادب و فلسفه و تاریخ‌نگاری در قرن‌های سوم و چهارم و پنجم هجری‌ می‌گردد‌.یکی از عناصر اصلی این رشد فرهنگی تحوّل و تکامل زبـان دری اسـت که از زبان محاوره‌ فراتر‌ می‌رود.اشاعهء خط جدید نیز به گسترش زبان و سواد مدد می‌رساند.زبان‌‌ فارسی‌ دری که زبان علمی و ادبی و دیوانی می‌شود‌ با‌ خلق‌ آثار ارزندهء فراوان‌ مـهم‌ترین عـنصر هویّت ایرانی‌ می‌گردد‌.در این زمان عناصر ایرانی و غیر ایرانی‌ باهم ترکیب می‌شوند که از آن‌ جمله‌ آمیختن زبان فارسی با واژگان‌ عربی‌ و آمیختن ایـرانیان‌،بـه‌ خصوص‌ طبقهء خواص،با اعـراب و سـپس با‌ ترکان‌ است.اهل قلم که بیشتر ایرانی هستند،حفظ و انتقال میراث فرهنگی را‌ برعهده‌ می‌گیرند و اهل شمشیر که بیشتر از‌ ترکان هستند،حراست میراث‌ سـیاسی‌ را.در ایـن‌ زمان اساطیر‌ ایرانی‌ و اسـلامی دربـاره زمان و مکان درهم می‌آمیزد.چنان‌که‌ طبری می‌گوید:

و پارسیان که گفته‌اند کیومرث‌ همان‌ حضرت آدم بود و هوشنگ پیشداد‌ که‌ جانشین‌ کیومرث‌ پدر بزرگ‌ خویش‌ بود نخست کس بود‌ که‌ پادشاهی هفت اقلیم داشـت.بـعضی‌ها پنداشته‌اند که این اوشهنگ پسر تنی آدم و زادهء حوّا‌ است‌.[11]

در تصوّر جغرافیائی نیز این‌ آمیزش‌ پدید می‌آید‌ و مفهوم‌ جغرافیائی‌ ایران تا زادگاه اسلام‌ گسترده می‌شود.چنان‌که فردوسی در آغاز پیدایش ایرانشهر در عـهد پادشـاهی فریدون قـلمرو پادشاهی ایرج‌ را‌«هم ایران و هم دشت‌ نیزه‌وران»می‌داند‌،و گردیزی‌ در‌ این‌باره‌ می‌گوید‌:

و باز مردمان متفاوت‌ آفرید‌ چنان‌که مـیان جهان را،چون مکه و مدینه و حجاز و یمن و عراق‌ و خراسان و نیمروز و بعضی از شـام و ایـن‌ را‌ بـه‌ زبان پارسی ایران خوانند…این تربت را‌ ایزد‌ تبارک‌ و تعالی‌ بر‌ همهء‌ جهان فضل نهاد.اندر ابتداء عـالم ‌ ‌تـا بدین غایت این دیار و اهل او محترم بوده‌اند و سید همهء اطراف بوده‌اند و از این دیـار بـجای دیـگر برده نبرده‌اند…و این‌‌ بدان سبب است که اهل این میانه جهان به خرد داناترند و بـه عقل تمامتر و به مردی شجاع‌تر و ممتازتر و دوربین‌تر و سخی‌تر و اهل اطراف به همه چـیز از این طبقه کمترند.[12]

نـه‌ تـنها در شاهنامه،بلکه در کتب تاریخ و جغرافیا نام ایران و ایرانی پابرجا می‌ماند و همان تصوّر جغرافیائی از ایران در میانهء هفت اقلیم مورد تأیید جغرافیای اسلامی نیز قرار می‌گیرد‌ و این‌ روایت‌ها به صور گوناگون تکرار مـی‌شود.[13]در این میان،آنچه را که نباید از نظر دور داشت رواج مفاهیم‌ اساطیری ایران در‌ فرهنگ‌ عامه و تداوم بسیاری از اعتقادات‌ و آداب‌ و رسوم‌ عهد ساسانی در این دوران و رواج بسیاری از داستان‌های شاهنامه در میان عوام‌ است.امّا با این‌که مفهوم ایـران و احـساس ایرانی بودن پابرجا‌ می‌ماند‌،مفهوم‌ سیاسی ایران،در‌ معنای‌ سرزمین یک پارچه و حکومت واحد،تنها در دوران‌ صفویه است که دوباره احیاء می‌شود.

هویّت ایرانی در عصر صفوی

در دوران صفویه،با استقرار دولت مرکزی،مـفهوم ایـران،پس از‌ نهصد‌ سال‌ فترت،تعیّن و تشخّص سیاسی و دینی پیدا می‌کند و شالودهء تحوّل و تکامل هویّت‌ ملّی در عصر جدید می‌شود.در این‌جا ذکر این نکته ضروری است که‌ (برخلاف تصور برخی از روشنفکران‌ مـا‌ کـه سهمی‌ برای ادیان جهان در پیدایش‌ هویّت ملّی قائل نیستند)در غالب کشورهای اروپائی،کلیساهای محلّی سهم بزرگی‌‌ در ابداع هویّت ملّی داشته‌اند و نقش عمده‌ای در حفظ احساسات ملّی‌ هنگام‌‌ بحران‌های‌ سیاسی و اجتماعی بـازی کـرده‌اند.

هـابسبام می‌گوید با این‌که مذهب قـاعدتا رقـیب نـاسیونالیزم در جلب‌ وفاداری اقوام گوناگون ‌‌است‌ ولی در مواردی به‌عنوان ملاطی شگفت انگیز در پیدایش ناسیونالیزم بدوی و به خصوص‌ ناسیونالیزم‌ نوین‌ به کارآمده است.از مـواردی کـه هـابسبام ذکر می‌کند ناسیونالیزم بدوی در ایران زرتشتی در‌ عصر سـاسانی و نـاسیونالیزم بدوی در ایران شیعی از عصر صفوی تا به امروز‌ است. از موارد دیگر‌ هویّت‌ قومی-مذهبی،هویّت ایرلندی‌های کاتولیک در برابر انـگلیس‌های پرتـستان و هـویّت قومی-مذهبی کروات‌های کاتولیک و هویّت‌ قومی-مذهبی صرب‌های ارتدکس،و یـا هویّت قومی-مذهبی مسلمانان بسنیایی‌ است،اگرچه هر سه به یک‌ زبان و یک فرهنگ و یک فرهنگ و یک‌نژاد تـعلق دارنـد.تـشیّع‌ صفوی،که به دست پایه گذاران سلسلهء صفوی به صورت دیـن رسـمی دولتی‌ درآمد،نقش بزرگ تاریخی در حفظ هویّت ایرانی و جمع‌ و جور‌ کردن اجزاء پراکندهء کشور و همبسته کـردن آنـ‌ها و ایـجاد یک پارچگی سیاسی در ایران زمین‌ داشته است.

در دوران صفویه،پادشاهان صفوی هم خـود را«کـلب آسـتان علی» می‌نامند و هم عنوان‌‌”شاهنشاهی‌ ایران‌”را زیب هویّت خویش می‌سازند.البته‌ باید توجه داشـت کـه عـنوان پادشاهی ایران و تفاخر به شاهان اسطوره‌ای(فریدون‌ و جمشید و کیکاووس)از دوران پادشاهان آق قوینلو-که پایه گـذار‌ وحـدت‌ ملّی‌ ایران بودند و حکومت صفوی دنبالهء طبیعی پادشاهی آنان بود-به کار بـرده‌ مـی‌شود و حـتّی سلاطین عثمانی در مکاتبات خود بر این هویّت ایرانی تأکید می‌ورزند و پادشاهان آق قوینلو‌ را‌”ملک‌ المـلوک الایـرانیه‌”و”سلطان سلاطین‌ ایرانیه‌‌”و یا‌”شاهنشاه‌ ایران خدیو عجم‌”و”جمشید شوکت و فریدون رایت و دارا درایـت‌”خـطاب مـی‌کنند،و شاه اسماعیل را با عناوین«ملک ممالک العجم و جمشید دوران‌ و کیخسرو‌ زمان‌».در زمان شاه عبّاس ایـن تـحول کامل می‌شود‌ و کشور‌ شیعی ایران در برابر امپراطوری عثمانی در غرب و حکومت ازبکان‌ در شـرق،کـه هـردو پرو تسنّن بودند،تشخّص سیاسی‌ و دینی‌ پیدا‌ می‌کند.[14]دکتر علی شریعتی نقل می‌کند که در زمان‌ شـاه عـبّاس:

روز عـاشورا با نوروز یکی می‌شود و ملّیت و مذهب با یکدیگر تناقض پیدا می‌کنند…چـه‌ بـاید کرد؟اگر آل‌ بویه‌ بود‌ عزا می‌گرفت و دغدغه‌ای هم نداشت.همچنین اگر نهضت ملّی‌ ایران بود‌(صفاّریان‌ و…)این روز را جـشن مـی‌گرفت.امّا این نهضت ایرانی شیعی روز عاشورا را عاشورا و روز بعد‌(یازدهم‌ محرم‌)را نوروز گـرفتند.ایـن امر نشان می‌دهد که این‌ نهضت نـمی‌خواهد هـیچ‌یک‌(مـلّیت‌ و مذهب‌)را فدای دیگری کند[15]

بدین‌گونه در دوران صفوی نـوعی دولت مـلّی در ایران‌ پدید‌ می‌آید‌ امّا این دولت‌ ملّی با دولت ملّی در عصر جدید،که خـاستگاه آن اروپا‌ بـود‌،هم شباهت دارد و هم تفاوت‌های اسـاسی.از جـمله این‌که ایـن دولت مـلّی از‌ بـالا‌ و با‌ زور بازوی قبایل‌ ترکمان برپا مـی‌شود و مـلّت و جامعهء مدنی در پیدایی آن نقشی ندارد‌.گذشته‌‌ از آن،ملاک تعیین هویّت توده‌های مردم،اسـلام و تـشیّع و اجتماعات کوچک‌ محلی و طایفه‌ای‌ است‌.

ایـن‌گونه‌ هویّت حتی تا بـه امـروز هم در میان قبایل و روستاهای دورافـتاده و بـه خصوص در میان‌ سالمندان‌ آنان رواج دارد.امّا مفهوم ایران و دولت ایران و کشور ایران یا ممالک‌ مـحروسهء‌ ایـران‌ برای دیوانیان و اهل قلم و شـمشیر و دانـشوران روشـن است.در این‌جا هـم بـاز باید به این‌ نـکتهء‌ اسـاسی‌ توجّه داشت که‌ حتّی در مغرب زمین هم که مفهوم ملّیت با‌ بروز‌ انقلاب‌های مـلّی پدیـد آمده‌ است،موضوع ملّیت و هویّت مـلّی از اشـتغالات ذهنی سـرآمدن سـیاسی و روشـنفکران و طبقهء‌ متوسّط‌ جدید اسـت.توده‌های مردم و روستائیان در آن‌ کشورها نیز کمتر به این‌گونه‌ مباحث‌ و مسائل تعلّق خاطر دارند.در ایـران نـیز‌ بطور‌ طبیعی‌ اهل قلم و اهل شـمشیر از حـاملان اصـلی‌ مـفهوم‌ ایـران بوده‌اند. اهل قـلم از نـظر فکری و انتقال مواریث فرهنگی و ادبی و راه و رسم‌ کشورداری‌ و اهل شمشیر از نظر سیاسی‌ و نظامی‌ به ایران‌ و تداوم‌ آنـ‌ خـدمت کـرده‌اند. گذشته از آن،در‌ ایران‌،به سبب سنّت نقّالی و شـاهنامه خـوانی و رواج داسـتان‌های‌ اسـاطیری و تـداوم آداب و رسـوم‌ قدیم‌ ایرانی،توده‌های مردم نیز نوعی آگاهی‌ به‌ رگ و ریشه و اصل‌ و نسب‌ اساطیری خویش داشته‌اند که شاید‌ در‌ میان سایر ملل کم نظیر باشد.

3.بحران هویّت

در عصر جدید کـه دولت‌های‌ ملّی‌ ابتدا در اروپا و آنگاه در‌ امریکا‌ و آسیا‌ و آفریقا سر برآوردند‌ و مفاهیم‌ جدید ملّت و دولت ملّی‌‌”رونق‌ پیدا کرد،در ایران‌ نیز مفهوم تازهء”وطن و ملّت‌”وارد کلام سیاسی روشنفکران عصر‌ روشنگری‌‌ ایران شد و در انـقلاب مـشروطه و پس‌ از‌ آن رواج‌ پیدا‌ کرد‌.امّا درست در همان‌‌ زمان که هویّت ایرانی‌”،به‌عنوان نوعی ناسیونالیزم ابتدایی،به مفهوم‌”هویّت ملّی‌ ایرانی‌”در معنای‌ امروزین‌ آن تکامل پیدا کرد،نطفهء”بحران‌ هویّت‌‌”در‌ مـیان‌ اقـوام‌‌ ایرانی بسته شد‌ و به‌ مرور زمان به‌گونهء بیماری مزمن درآمد.بحران هویّت در این دوران با دو بعد متفاوت نمایان‌ می‌شود‌.یکی‌ مسئلهء پیدایش‌”هویت قـومی‌” اسـت همراه با‌ گرایش‌ به‌ خـودمختاری‌‌”مـلّی‌‌”میان‌ آن دسته از اقوام ایرانی که‌ بخشی از آنان در بیرون از مرزهای ایران زندگی می‌کنند،یعنی آذری‌ها،کردها، بلوچ‌ها،ترکمن‌ها،و اعراب سواحل خلیج‌فارس.دوّم پیدایش مفاهیم‌ گوناگون از “هـویّت مـلّی‌”است برمبنای برداشت‌های مـتفاوت از”دولت مـلّی‌”،و”جامعهء مدنی‌”،و”گروههای قومی‌”و رابطهء”ملّیت و مذهب.”

پیدایش هویّت‌”قومی-زبانی‌”

گرایش‌های استقلال طلبانهء”قومی-زبانی‌”در میان اقوام‌ ایرانی‌،همچون دیگر مناطق جهان،به صورت عکس العملّی در برابر تشکیل‌”دولت مـلّی‌”از اوایـل قرن‌ کنونی پیدا شد.تا اواخر قاجاریه،که دولت مرکزی به شیوهء امپراطوری اداره‌‌ می‌شد‌ و دخالت چندانی در امور داخلی ایالات و ولایات نداشت،همان هویّت‌ سنتّی ایرانی در میان اقوام ایرانی،به خـصوص در مـیان آذری‌ها امـری پذیرفته‌ بود‌ و هیچ‌یک از اقوام در فکر‌ استقلال‌ ملّی و یا خودمختاری قومی نبودند.در بیشتر مناطق شمار اندکی از ماموران دولت مـرکزی سر کار بودند و بیشتر امور محلی را منتقدین هر محل‌ اداره‌ مـی‌کردند.زبـان فـارسی هم‌ به‌عنوان‌ زبان اداری‌ و ادبی و هنری به‌طور طبیعی پذیرفته بود،همچنان‌که در امپراطوری عثمانی و شبه قارهء هند هـم ‌ ‌تـا قرن نوزدهم چنین بود.

با پیدایش دولت مقتدر مرکزی و قوام گرفتن‌”هویّت ملّی‌ ایـرانی‌‌”وضـع تـازه‌ای‌ پدید آمد که از مقتضیات سیاسی عصر جدید بود و ربطی به فرد خاص و یا دولت به خـصوصی نداشت.وضع جدید خواه ناخواه توازن و تعادل دیرپای‌ سنتّی میان‌”گروه‌های‌ قومی‌-زبـانی‌”را‌ بر هم می‌زد.ایـن امـر به خصوص در

مورد آذری‌ها مصداق داشت.تا اواخر قاجاریه،خاندان سلطنت‌ و اهل شمشیر و غالب والیان و حکّام و طبقهء حاکم به آذری‌ها اختصاص داشت‌،در‌ حالی‌ که‌ فارس‌ها،که به زبان آذری هم سخن مـی‌گفتند،اهل قلم بودند.آموختن زبان‌ فارسی نیز برای ‌‌آذری‌ها‌ امری طبیعی و سنّتی بود و قشرهای با سواد دیوانی و روحانی و تجّار با میل و رغبت‌ به‌ آن‌ روی می‌آوردند.آنان بی‌شبهه به هویّت‌ ایرانی‌”خـود افـتخار می‌کردند و هیچ مسئله‌ای در این باب‌ نداشتند.حتی رعایا هم چون خود را رعایای پادشاه ایران می‌دانستند به‌”هویّت‌ ایرانی‌”خویش آگاهی‌ داشتند‌.دربارهء‌”هویّت ایرانی‌”آذری‌های دوسوی رود ارس،سید حسن تقی‌ زاده شـرح گـویایی دارد:

در آن زمان در همهء ولایات مسلمان نشین قفقاز تعلیم و تربیت مردم بیشتر دست آخوندها بود در عینا‌ مثل ولایات آذربایجان با سوادها فارسی و شرعیات یاد می‌گرفتند و مکاتبات به فارسی‌ بود…و مردم آن نـواحی…خـود را مثل ایرانی می‌شمردند و در واقع پیرمردان کهن آنجا در عهدی متولد شده بودند‌ که‌ آن ولایات جزو ایران بوده است.پدر من…خود را ایرانی‌ کامل می‌شمرد.[16]

آنگاه تقی‌زاده داستانی نقل می‌کند از پیرمردان دهـی بـه نـام‌”یاجی‌”در آن سوی‌ رود ارس‌ که‌ در مـیدان ده نـهال‌های چـنار کاشته و هرروز آن‌ها را مراقبت و آبیاری می‌کنند و در پاسخ این‌که:

این چنارها سال‌ها می‌خواهد که درخت تناور و سایه دار شود و شما با این سـن‌ و سـال‌ رشـد و بزرگی آن‌ها را نمی‌بینید،پیرمردها گریه‌[می‌کنند و می‌گویند]ما از خدا هـمین قـدر عمر می‌خواهیم که این چنارها بلند و تناور شوند و این جاها باز ملک ایران گردد و مامورین‌ مالیاتی ایران‌ این‌جا‌ بـرای‌ جـمع مـالیات بیایند و ما قادر‌ به‌ ادای‌ دین مالیاتی خود نباشیم و آنـ‌ مامورها پاهای ما را به این چنارها بسته شلاق بزنند.[17]

در قرن بیستم تحوّلی درونی‌ در‌ ایران‌ و دو تحوّل در آذربایجان روسیه و امـپراطوری عـثمانی دگـرگونی‌های‌ ژرف‌ در هویّت قومی آذری‌ها پدید آورد. تحوّل درونی از هنگامی آغاز شد کـه بـا برافتادن قاجاریه و تأسیس آرتش نوین‌‌ در‌ ایران‌ آذری‌ها موقعیت ممتاز خود را از دست دادند و در ردیف‌‌”فارس‌ها” قرار گـرفتند.البـتّه در دوران جـدید نه تنها کوچکترین تبعیض قومی در نظام مراتب اجتماعی و جابجائی طبقات‌ و دستیابی‌ بـه‌ مـقامات عـالیه و مواهب‌ مادی بر علیه آذری‌ها وجود نداشته است،بلکه‌ آذری‌ها‌ بیش از سهم خود از نـظر تـناسب جـمعیّت در میان احساسی که‌”فارس‌ها”بر آن‌ها تفوق‌ یافته‌اند‌ و به‌ سبب تأسیس دولت ملّی جدید بـرنامهء هـمسان کردن فرهنگی و زبانی را دنبال‌ می‌کنند‌ و در‌ عصری که گروه بزرگی از جمعیت در سنین تحصیلات‌ دبـستانی و دبـیرستانی بـاید به مدارس‌ فارسی‌ زبان‌ بروند از عوامل اصلی‌ نارضایی آنها شده است.

امّا نیروی مـحرّکهء عـمدهء این نارضایی‌ تحوّلاتی‌ بود که در جهت رشد ناسیونالیزم آذری در آذربایجان روسیه و در جهت ناسیونالیزم‌ تـرک‌‌ در‌ امـپراطوری عـثمانی پدید آمد و موجب تشدید و تقویت ناسیونالیزم‌ آذری‌های ایران در این قرن گردید‌.ناسیونالیزم‌ قومی در آذربایجان روسـیه بـه‌ سبب رشد سریع‌تر منطقه و تکامل دولت ملّی و ناسیونالیزم‌ روسی‌-مسیحی‌‌ زودتر از پیدایش هـویّت قـومی در آذربـایجان ایران پدید آمد.امّا ناسیونایزم‌ ترک،که امپراطوران‌ عثمانی‌ کاملا بدان اعتنا بودند-و حتّی آن را تـحقیر مـی‌کردند-از اواخـر قرن‌ گذشته‌ و اوایل‌ قرن حاضر در میان ترکان جوان‌ رشد کرد و مالا بـه تـأسیس‌”دولت ملّی ترکیه‌”بر‌ ویرانهء‌ امپراطوری‌ عثمانی و گسترش آرمان‌های پان تورکیسم انجامید.از همین دوران بود که زبان‌ فارسی‌‌ نـیز مـوقعیت خود را به‌عنوان زبان ادبی و دیوانی در امپراطوری عثمانی از دست‌ داد و زبان ترکی‌ اسلامبولی‌ در هـمهء زمـینه‌ها جای آن را گرفت.بدینسان، تحوّلات داخلی از یکسو‌ و بـرآمدن‌ نـاسیونالیزم در آذربـایجان روسیه و پان تورکیسم‌ در‌ ترکیه‌،از‌ سوی دیگر،به احـساس هـویّت قومی با‌ گرایش‌های‌‌”ملّی‌”در میان‌ آذری‌های ایران دامن زد و با انقلاب اسلامی در ایران و اسـتقلال‌ آذربـایجان‌‌ شوروی و تحریکات پان تورکیستها تنش‌های‌‌”مـلّی‌-قـومی‌”در‌ آذربایجان‌ بـه‌ اوجـ‌ خـود رسید.

ناسیونالیزم قومی در‌ کردستان‌ نیز از پدیـده‌های اوایـل قرن حاضر و از پیامدهای استقرار”دولت‌های ملّی‌”در‌ ایران‌ و ترکیه و عراق است.با ایـن‌که‌ ایـن‌ هر سه دولت کردهای‌ سرزمین‌ خود را سـرکوب می‌کنند امّا‌ هرکدام‌‌ سـیاست خـاصی در برابر مسئله کردستان دارند.تـرک‌ها اسـاسا کردهای ترکیه‌ را”ترکان‌ کوهی‌‌”می‌شناسند و هویّت قومی مستقلّی به‌عنوان‌‌”قوم‌ کرد‌”برای‌ آنـان قـایل‌ نیستند‌ و هر نوع جنبش اسـتقلال‌ طـلبانه‌ای‌ را بـه شدت سرکوب مـی‌کنند.عـراقی‌ها نیز نشان داده‌اند کـه اگـر دستشان آزاد باشد‌ به‌ هیچ‌ ملاحظه‌ای پای بند نیستند و تا‌ حد‌ امهاء قبایل‌ کرد‌ پیش‌ خـواهند رفـت.امّا در‌ ایران وضع کردان در مقایسه نـسبتا بـهتر است.زیـرا هـم مـردم ایران نسبت به‌ کـردان‌ احساس‌ علاقهء خویشاوندی دارند،هم زبان کردی‌ با‌ زبان‌ فارسی‌ از‌ تنهء یک درختند‌ و هم‌ بـه‌طور نـسبی رفتار دولت ایران نسبت به کردان در مـقایسه بـا رفـتار دو هـمسایهء دیـگر معتدل‌تر‌ بوده‌ اسـت‌.بـا این همه،نارضایی کردان اهل‌ سنّت‌ از‌ سیاست‌های‌ مذهبی‌ رژیم‌ ایران‌،و ترور رهبران برجستهء کرد و ادامهء تـنش مـیان نـیروهای دولتی و نیروهای محلّی از آغاز انقلاب-که بـه اسـتمرار نـوعی‌ جـنگ و گـریز داخـلی در این منطقه انجامیده-از یکسو‌،و تأسیس دولت‌ خودمختار کردستان در عراق،از سوی دیگر،کردستان ایران را کانون اصلی‌ بحران قومی در ایران کرده است.

از کانون‌های دیگر بحران روابط قومی بلوچستان اسـت که مقدّمات‌ آن‌‌ به خصوص از نیمهء قرن کنونی فراهم آمده و با انقلاب اسلامی و خصومت‌های‌ میان بلوچ‌های سنّی و دولت شیعی شدت گرفته است.قبایل ترکمن نیز با فروپاشی رژیم پیشین و ایجاد مـراکز‌ مـتعدّد‌ قدرت در اوایل انقلاب،به ابتکار سازمان‌های چریکی چپ(فدائیان خلق)سر به شورش و خودمختاری گذاشتند. اما شورش آنان با سرکوب خونین تنی‌ چند‌ از رهبران چریک‌ها در ترکمن‌‌ صحرا‌ به پایـان رسـید.اعراب خوزستان و سواحل شمالی خلیج‌فارس نیز که از راه رادیوها و تلویزن‌های عربی متأثر از فرهنگ عرب هستند،با پیدایش و استقرار ناسیونالیزم‌ ایرانی‌ و دولت‌های ملّی در منطقه‌ عـلاقمنداند‌ کـه هویّت‌ مستقلی برای خود داشـته بـاشند.

مفاهیم متفاوت‌”هویّت ملّی ایرانی‌”

روشنفکران عهد مشروطه در جستجوی مفاهیم تازهء سیاسی به تفسیر همان‌ مفهوم قدیمی‌”ایران‌”و هویّت چند هزار سالهء‌ ایرانی‌ دسـت مـی‌زنند و می‌کوشند تا تحوّلی انـقلابی در مـفهوم ملّت و ملّیت و هویّت ملّی پدید آوردند.به جای این‌که‌ هویّت ایرانی را در شاهنشاهی ایران و یا قلمرو پادشاهی ایران و ملّت را”اتباع‌ و رعایای‌‌”پادشاه ببینند‌ آن را در ملّت چند هزار ساله‌ای می‌بینند که ناگهان از حـالت تـبعه و رعیّت(که چون گلهء‌ گوسفند مطیع و منقاد پادشاه است)به‌ شهروندان آزاد که در جامعهء‌ مدنی‌ متشکّل‌ شده‌اند،استحاله پیدا کرده و بر اعمال و رفتار پادشاه و کارگزاران حکومت نظارت می‌کند.این آرزوی جوانان عـهد روشـنگری ‌‌در‌ یک قـرن پیش به جایی نرسید و امروز،در آستانهء سال‌ 2000،نیز چندان‌ خبری‌ و اثری‌ از جامعهء مدنی و شهروندان آزاد در ایران‌ نیست.امـّا انقلاب مشروطه،فکر آزادی و دمکراسی را‌ وارد جامعهء روشنفکری‌ ایران کرد و جناحی بالنسبه نـیرومند پدیـد آورد کـه در جریان‌های‌ گوناگون‌ سیاسی و اجتماعی منشأ‌ اثر‌ بوده است.این جناح از روشنفکران ایران هویّت‌ ملّی را هویّت شهروندان آزاد ایـرانی ‌ ‌مـی‌دانند و برآنند تا حقّ حاکمیت ملّت را، که دستگاههای حاکم در یک قرن اخیر غصب کـرده‌اند،بـه‌ صـاحبان اصلی آن‌ یعنی به جامعهء مدنی بازگردانند.[18]

از سوی دیگر در دوران پهلوی مفهوم دیگری از هویّت ملّی بـه‌عنوان ایدئولوژی‌ رسمی دستگاه پادشاهی ساخته و پرداخته و تبلیغ شد.در این‌ کلام‌ هویّت ملّی‌ هـمان مفهوم کهن‌”ایرانشهر”اسـت کـه حافظ و نگاهبان آن نظام شاهنشاهی است. در واقع،همان ایدهء باستانی‌”قلمرو پادشاهی ایران‌”و مفهوم‌”فرّ ایزدی پادشاه‌ ایران‌”در دورهء ساسانی‌ است‌ که محور هویّت جمعی می‌شود.به سخن دیگر، هویّت ملّی بـا نظام پادشاهی تعیّن پیدا می‌کند و نه بر پایهء آزادی شهروند.از سوی دیگر،گروهی با این تصوّر از‌ هویّت‌ ملّی چنان راه افراط پیش می‌گیرند که‌ ازنژاد پاک آریایی سخن می‌گویند و هویّت ایرانی را بانژاد مشخّص مـی‌سازند. حـال آن‌که اقوام ایرانی در چند هزاره با نژادهای گوناگون درهم‌ آمیخته‌اند‌ و سخن‌ گفتن ازنژاد آریایی سخنی به‌ گراف‌ است‌.در این‌جا توجّه به دو نکته‌ اساسی ضرورت دارد.یکی این‌که در دوران پهلوی نه تنها گـونه‌ای دولت مـلّی‌ در ایران‌ ساخته‌ و پرداخته‌ شده است بلکه بر اثر گسترش سواد و مخابرات‌ و ارتباطات‌ و رشد شهرنشینی و تحرّک جغرافیایی جمعیت و پیدایش قشر وسیع‌ روشنفکران و طبقهء متوسط،آگاهی ملّی و احساس تعلّق به یـک واحـد بزرگ‌ ملّی‌‌ تا‌ حد زیاد توسعه یافته است.امّا غالب روشنفکران این دوران‌ نه تنها تعلّق‌ خاطری به مفهوم پادشاهی هویّت ملّی پیدا نکردند بلکه به مفاهیمی عنایت داشـته‌ انـد کـه‌ در‌ برابر‌ آن پدید آمده است.یـکی از شـایع‌ترین ایـن باورها همان اعتقاد‌ به‌ هویّت ملّی شهروندان آزاد است که بدان اشاره کردیم و دیگری اعتقاد به‌ هویّت خلق‌ها و مردم ایران‌ است‌ کـه‌ سـازمان‌های چـپ ایرانی آن را تبلیغ می‌کنند. از همین‌روست که هواداران حقّ‌ حـاکمیّت‌ مـردم‌ بر سلطنت طلبان خرده می‌گیرند که چرا هویّت ملّی ایرانیان را با تداوم تاریخی‌ نظام‌ شاهنشاهی‌ معیّن می‌کنند. یکی از تـضادهای عـمدهء عـصر پهلوی آن بود که از یکسو رشد‌ شهرنشینی‌ و گسترش آموزش و پرورش و رسانه‌های هـمگانی و اشاعهء افکار نو،فشار فزاینده ای برای احزار‌ شهروندی‌ در‌ میان قشرهای نوپای جامعه پدید آورده بود و از سوی دیگر پاسخ پادشـاهان پهـلوی بـه‌ خواست‌های‌ آنان همان پاسخ پادشاهان‌ پیشین به اتباع حکومت بود.[19]

سـومین دیـدگاه از‌ هویّت‌ ملّی‌ به گروههای چپ تعلّق دارد که به جای‌”ملّت‌ ایران‌”از مفهوم‌”خلق‌های ایران‌”استفاده‌ مـی‌کنند‌ و ایـران را کـشوری کثیر الملّه‌ می‌دانند و مسئلهء”ملّیت‌ها”را پیش می‌کشند و بر‌ خودمختاری‌ خلق‌ها‌ پا می‌فشارند.ایـن گـروه‌ها در جـریان انقلاب بی‌درنگ در ترکمن صحرا علم‌ استقلال خلق ترکمن‌ را‌ برافراشتند‌ و آنگاه بیشتر سازمان‌های چپ دفـتری یـا پایـگاهی در کردستان بر پا کردند‌ و در‌ صحنهء جنگ‌های کردستان فعّالانه شرکت‌ جستند.برخی از این گروه‌ها تا بـه امـروز در منطقه حضور‌ دارند‌.[20]

چهارمین گونهء هویّت ایرانی تلفیق هویّت ملّی با هویّت دیـنی اسـت‌.عـلی‌‌ شریعتی و مهندس مهدی بازرگان و تا حدّی آیت‌ اللّه‌ مرتضی‌ مطهری پیام آوران‌ هویّت ایـرانی-اسـلامی هستند‌.علی‌ شریعتی ملّت و ملّیت را براساس فرهنگ‌ مشترک ملّی تعریف می‌کند و از این‌رو آنـ‌ را‌ در رابـطه‌ای تـنگاتنگ با دین‌ و آئین‌ می‌بیند:

در‌ طی‌ 14‌ قرن همراهی تاریخ ایران و اسلام،فرهنگی‌ غنی‌ و گسترده پدید آمـده اسـت که‌ در آن،هیچ‌یک را نمی‌توان از دیگری‌ بازشناخت‌.فرهنگ ایرانی بدون اسلام جستن،به‌‌ هـمان انـدازه مـحال است‌ و غیرقابل‌ تصور،که فرهنگ اسلامی را‌ بدون‌ ایران دیدن.[21]

شریعتی هویّت ایرانی را بر این دو پایـه اسـتوار مـی‌بیند‌ و رهایش‌ از «با خود بیگانگی ملّی‌ و فرهنگی‌»را‌ در پناه جستن‌ به‌ ملّت ایران و تـشیّع ایـرانی‌‌ می‌یابد‌.مهندس بازرگان نیز همین فکر را دنبال می‌کند و مثلا در مقالهء «نهضت ضد ایران‌»می‌کوید‌:

ملّی گـرایی و حـتی ملّی بودن و ملّیت‌ در‌ ردیف ضد‌ انقلاب‌ و ضد‌ اسلام درآمده…چنین‌ تبلیغ‌ شـده کـه علاقمندی به ایران و دفاع از حقوق و حیثیت مـلّت ایـران و از اسـتقلال و اعتلای‌ مملکت‌ که‌ همان ملّی بودن اسـت مـخالفت با‌ خدا‌ پرستی‌ دارد‌ و منافی‌ با جنبه جهانی‌ عام‌‌ اسلام است…دفاع از خاک وطـن و از هـموطنان نه تنها گناه نیست بـلکه بـه خاطر آنـ‌ جـهاد‌ واجـب‌ شده است…پس نباید ملّت پروری و ایران‌ دوسـتی‌ را‌ از‌ مـسلمانی‌ جدا‌ کنیم و اسلام‌ را ضد ایران دانسته خود ویرانگری نماییم.انکار ملّیت و تـکفیر ایـراندوستی جزء دیگری از نهضت ضد ایران و بـرنامهء خود ویرانگری و ضد انـقلاب اسـت.[22] این‌ دیدگاه از هویّت ملّی در اصـل بـا دیدگاه نخست از هویّت ملّی(دیدگاه‌ آزادیخواه ملّی)خویشی دارد.چرا که هم شریعتی و هـم بـازرگان هوادار رشد جامعهء مدنی و حـقّ حـاکمیّت مـردم‌اند‌.

پنجمین‌ دیدگاه،کـه بـعد از انقلاب تبلور یافته،هـویّت مـلّی را در هویّت امّت‌ اسلامی ایران می‌بیند.در این دیدگاه همهء انواع عمدهء حکومت‌های انسانی فاقد مـشروعیت و عـاجز از حل‌ و عقد‌ مسائل انسانی است.از حـکومت الیـگارشی و سلطنتی و حـکومت اسـتبدادی گـرفته تا مردمسالاری.در برابر حـکومت‌های‌ انسانی،حکومت الهی جا دارد که در آن‌ ملّت‌ و هویّت ملّی معنایی ندارد و ملّت‌‌ به‌عنوان‌ امّت در نـظر مـی‌آید که کارگزاران آن مجتهدان و فقها هستند.ایـن امـّت‌ دارای حـقّ حـاکمیّت نـیست بلکه نیازمند راهـنمائی و رهـبری و ولایت است. در این‌ جاست‌ که تعارض میان حقّ‌ حاکمیّت‌ مردم یا حقّ الناّس در معنای امروزین‌ آن و حـاکمیت فـقیه بـه نیابت ولی عصر یا حقّ اللّه ظاهر می‌شود.ایـن دیـدگاه از هـویّت مـلّی بـا هـر چهار دیدگاه پیشین در‌ ستیز‌ است.امّا دو مطلب را از نظر نباید دور داشت.یکی این‌که،گروهی از هواداران این نظر ولایت فقیه را امری‌ تاریخی و قبایی برازندهء قامت آیت اله خمینی می‌دانند و پسـ‌ از‌ او بر‌ حقّ‌ حاکمیت دموکراتیک اسلامی ایران،که همان ملّت ایران است،پای می‌فشارند و از مفاهیمی چون رشد و توسعهء‌ دینی سخن می‌گویند.این نظر هم مورد حمایت‌ جمعیت دفاع از‌ آزادی‌ و حاکمیّت‌ ملّت ایـران اسـت و هم مورد حمایت جناح‌ رادیکال رژیم،که در جریان تشکیل مجلس چهارم آن را ‌‌به‌ حاشیه رانده‌اند. حکومت با پذیرش اصل مصلحت نظام در امر قانونگذاری،به‌گونه‌ای فراینده‌‌ گرایش‌های‌ دنیوی‌ پیدا کرده و نـاچار اسـت که در چارچوب دولت ملّی عمل کند و جهان وطنی اسلامی را‌ تا زمان نامعلوم نادیده بگیرد.به خصوص آن‌که‌ خصومت و رقابت کشورهای اسلامی عرب‌ و ترک بـا جـمهوری اسلامی‌.رهبران‌ آن‌ را بیش از پیـش از فـکر اتّحاد امّت اسلام به فکر تمامیّت ارضی کشور سوق‌ می‌دهد.

درگیری بنیانی دیگر چگونگی همسازی هویّت ایرانی با هویّت انسان امروزی‌ است.هواداران هـریک‌ از انـواع هویتّ ملّی به‌گونه‌ای بـا ایـن مشکل درگیر می‌شوند.هواداران چهار گروه اول بدون آن‌که با ناسازگاری شالوده‌ای میان آن‌ دو بیندیشند هرکدام به نوعی تلفیق میان آن‌ها دل می‌بندند‌.هواداران‌‌ سنّت‌های اسلامی نیز یا با ضربهء تکفیر بـا پدیـده‌ای که بنام«تهاجم فرهنگی‌ غرب»خوانده می‌شود روبرو می‌شوند و یا با مدد گرفتن از اندیشهء فلاسفهء سنّت پرست غربی،همچون مارتین‌ هایدگر‌،به نقد و ردّ مدرنینه و پایه‌های‌ انسانمدارانهء آن می‌پردازند.بدین‌گونه ردّ و نفی غـرب بـا ردّ و نفی دمـوکراسی‌ و حقوق بشر و همهء دانش‌های اجتماعی و فرهنگی غربی و در کنار آن‌ شرق‌شناسی و ایران‌شناسی نیز‌ همراه‌ می‌شود.بدیهی است کـه در برابر نفی‌ مظاهر فرهنگ غربی پذیرش دستاوردهای علمی و فرهنگی غرب نـیز در مـیان‌ مـتفکّران اسلامی هوادارانی پیدا می‌کند و برخورد عقاید و آراء در این زمینه‌‌ بسیار‌ گرم‌ و با اهمیّت می‌شود.

بدین‌گونه ما‌ با‌ انـواع‌ ‌ ‌گـوناگون و متضاد از مفهوم ملّیت و هویّت ملّی و قومی روبرو هستیم که از سوی گروه‌های سیاسی و اجـتماعی گـوناگون‌ تـبلیغ می‌شود و این در‌ حالی‌ است‌ که در آستانهء سال 2000 ایران با بحران‌ بزرگ‌‌ تجزیه روبروست.در این‌جا ایـن سؤال پیش می‌آید که آیا هیچ‌وجه مشترکی میان‌ این گرایش‌های متضاد از مفهوم مـلّت‌ و هویّت‌ ایرانی‌ وجود دارد؟و اگـر پاسـخ به‌ این سؤال مثبت است آیا برخورد‌ عقاید و آراء می‌تواند به روشن کردن مواضع‌ هریک و وجوه اختلاف و موارد اتّفاق میان میان دیدگاههای گوناگون مدد کند؟و اگر‌ این‌ کار‌ صورت پذیرد آیا امکان حـداقلی از تفاهم بر سر مسائل مشترک‌‌ وجود‌ دارد؟

آنچه در بادی امر به نظر می‌رسد آنست که هواداران همهء این گرایش‌ها،به‌ تفاریق،خود‌ را‌ ایرانی‌ می‌دانند و با این نام خود را می‌شناسند و به هویّت‌ ایـرانی خـود مباهات‌ می‌کنند‌ و به‌ فرهنگ ایرانی و زبان فارسی مهر می‌ورزند. گرچه اینان هرکدام بر گوشه‌ای و جنبه‌ای از هویّت‌ ایرانی‌ بیشتر‌ پای می‌فشارند ولی وجوه اشتراک این دیدگاهها را نباید دست کم گرفت،باید آن‌ها‌ را‌ بـاز شـناخت و بر آن ابعاد مشترک پای فشرد و بر سر آن‌ها و هنگام مطرح‌ شدن‌‌ آن‌ها‌ از دشمنی چشم پوشید و با سعهء صدر و تساهل و مدارای فرهنگی و سیاسی به بحث و گفتگو‌ نشست‌ و از برخورد عقاید و آراء سود جـست.

[1]. براساس نظریه‌ای دور از ذهن،هویّت‌ ایرانی‌«حاصل‌ یک بحث آکادمیک قرن هجدهم اروپاست که‌ برخی از مستشرقینی که در خدمت استعمار بودند‌ در‌ دو سه قرن پیش مطرح کردند».ن.ک.به: پانویس صفحات 233-236،ایران‌شناسی‌،سـال‌ 4،شـماره‌ 2،تـابستان 1371.

[2]. ن.ک.به:کتاب با ارزش جرالدو نـولی دربـارهء ایـدهء ایران.

Gheraldo Gnoli,The ldea‌ of‌ lran‌:An Eassay on lts Origin,Roma,lnstituto Peril Medio ed . Estremo Oriente‌,1989‌

گزیده‌ای از این اثر در همین شمارهء ایران نامه آمده است.

[3]. برای بررسی پیدایش مفهوم ملّت‌ و ملّیت‌ در دوران معاصر همچنین ن.ک.به:آثار زیـر:

Eric Hobsbawm,Nations and Nationalism‌ Since‌ 1780,Cambridge University Press,1998,p.137; B.Anderson‌,lmagined‌ Commuities‌,London,1992ŪA.smith,Theories of Nationalism,London‌, . . 1983‌ŪE.GeIlner,Nations and Nationalism,Oxford,1983

[4]. ن.ک.بـه آراء 43 تـن از روشنفکران ایرانی‌ مقیم‌ اروپا و امریکا دربارهء هویّت ایرانی‌،زیـر‌ عـنوان‌ «کیستیم‌ و از‌ کجائیم؟»در‌ مجلهء مهاجر،چاپ دانمارک،سال 8،شماره‌ 71‌-72،فروردین 1371، صص 17-35.نیز ن.ک.به:5 مقاله درباره«زبان و هویّت‌ ملّی‌»از نجف دریابندری،نـادر نـادرپور، مـحمد‌ علی سپانلو،احمد کریمی‌ حکّاک‌ و داریوش آشوری در کتاب نیما‌،لوسـ‌ آنجلس،شماره 3،پائیز 1369،صص 3-72؛جلال خالقی مطلق و جلال متینی،«ایران درگذشت‌ روزگاران‌،»ایران‌شناسی، سال 4،شماره 2،تابستان 1371‌،صص‌ 333‌-268؛چـنگیزپهلوان،«کـالبد‌ شـکافی‌ یک‌ بزرگداشت»،ایران نامه‌،سال‌ 10،شمارهء 2،بهار1371،صص 223-297.همچنین ن.ک.به:شـمارهء ویـژهء فصلنامهء گفتگو دربارهء‌«ایرانی‌ بودن»،فروردین 1373،شماره 3.

[5]. برای بحث‌ جالبی‌ درباره‌ی پیدایش‌ و تحوّل‌ هویّت‌ قومی در تـاریخ مـلل‌ مـسیحی و کشورهای‌ اسلامی که اشاره‌هایی نیز به هویّت ایرانی دارد.ن.ک.به:

John A.Armstrong,Nations before‌ Nationalism‌,Chapel Hill:The Universit of North‌ Califomia‌ . Press‌,1982‌

[6]. ن.ک.به‌:مجموعهء مـقالات زیـر‌ کـه‌ حاوی نظریات و برخورد عقاید و آراء تنی چند از محقّقان اروپایی و آمریکایی در زمینهء هویّت ملّی است‌ و کـتابشناسی‌ سـودمندی‌ نـیز به دست می‌دهد:

Peter Boener,ed‌,Concepts‌ of‌ National‌ Identily‌:An‌ Interdisciplinary Dialogue,Baden-Baden, . Nomos,Verlagsgesellschaft1986

همچنین ن.ک.به:

. Louis L.Snyder,Encyclopedia of Nationalism,New York,Paragon House,1990

این دانشنامه مباحث و عناوین گوناگون دربارهء ملّت و ملّیت و مـلّیت‌ گـرایی،و انواع جنبش‌های ملّی‌ و شخصیت‌های ملّی و صاحب‌نظران مبحث ملّیت را معرفی کرده و برای آشنایی بـه ایـن‌گونه‌ مـباحث بسیار سودمند است.در تدوین بخش اول این مقاله از عناوین مختلف این‌ دانشنامه‌ دربارهء ملّت و مـلّیت و کـاراکتر ملّی،و ناسیونالیسم ایلی استفاده شده است.برای بحث جالبی دربارهء رابطهء هویّت قـومی بـا هـویّت ملّی ن.ک.به:

. Paul R.rass,Ethnicity and Nalionalism:Theory and Comparison‌,London‌,Sage Publicatlons,1991

[7]. ن.ک.به کتاب نولی و به:و.بارتلد،«دربارهء تاریخ حماسه،ملّی ایران»)ترجمهء کیکاوس‌ جـهانداری،در هـفتاد مقاله:ارمغان فرهنگی به دکتر‌ غلامحسین‌ صدیقی،گرد آورنده یحیی مهدوی‌ و ایـرج‌‌ افـشار،تـهران،انتشارات اساطیر،1369،صص 23-60.

[8]. در اوستا نخستین انسان کیومرث است،امّا در شاهنامه کیومرث به‌عنوان نخستین پادشاه‌ مـعرفی شـده اسـت‌.آنچه‌ در این بخش درباره‌ پیدایش‌ ایران و انیران از شاهنامه آمده است به نـقل از ابـو القاسم فردوسی،شاهنامه،به کوشش جلال خالقی مطلق،با مقدمهء احسان یار شاطر،دفتر یکم، نـیویورک 1366،صـص 104-155‌ است‌.

[9]. ن.ک.به:حمد اللّه مستوفی،نزههء القلوب،به کوشش محمد دبیر سیاقی،تـهران،1336،صـص‌ 19-20،که شرحی دربارهء نظریه‌های ایرانی و یونانی و هـندی و عـربی دربـارهء وضع جغرافیایی ایران‌ دارد.نیز‌ ن.ک.به‌:. G.Gnoli,”Avestan‌ Geography”,in Encyclopedia Iranian,11,pp,44-47ن.ک.به:حمد اللّه مستوفی،نزههء القلوب،به کوشش محمد دبیر سیاقی،تـهران،1336،صـص‌ 19-20،که شرحی دربارهء نظریه‌های ایرانی و یونانی و هـندی و عـربی دربـارهء وضع جغرافیایی ایران‌ دارد.نیز‌ ن.ک.به‌:. G.Gnoli,”Avestan‌ Geography”,in Encyclopedia Iranian,11,pp,44-47

[10]. احسان یـار شـاطر،«چرا در شاهنامه از پادشاهان‌ ماد و هخامنشی ذکری نیست؟،»ایران نامه، سال 3،شماره 2،زمستان 1363،صص 191‌-213‌.

[11]. مـحمد بـن جریر طبری،تاریخ طبری،تـرجمهء ابـو القاسم پایـنده،ج 1،تـهران،1352،ص 99.

[12]. گـردیزی،زین الخبار‌،‌‌به‌ کوشش عبد الحـی حـبیبی،تهران،بنیاد فرهنگ ایران،1347،ص‌ 255.

[13]. برای‌ برخی‌ از‌ شواهد ن.ک.به:سید علی مـؤید ثـابتی،اسناد و نامه‌های تاریخی از اوائل دوره‌های‌ اسلامی تـا اواخر‌ عهد شاه اسـماعیل صـفوی،تهران،کتابخانه طهوری،1366،صص 193،274،315، 330‌،322،392،422،430‌.نـیز‌ ن.ک.بـه:سید علی مؤید ثابتی،اسناد و نامه‌های تاریخی از اوائل دوره‌های‌ اسلامی تا اواخر عهد شـاه اسـماعیل صفوی،تهران،کتابخانه طهوری،1366،صـص 193،274،315، 330،322،392،422،430‌.نـیز ن.ک.بـه:عبد الحسین نـوائی،اسـناد و مکاتبات تاریخی ایران،تـهران، بـنگاه ترجمه و نشر کتاب،2536،صص 578،656،702-701،707.برای بحث جالبی دربارهء پیدایش دولت ملّی در ایران از‌ زمان‌ ترکمانان آق قـویونلو ن.ک.بـه:والتر هیتس،تشکیل دولت ملّی‌ در ایران:حـکومت آق قـویونلو و ظهور دولت صـفوی،تـرجمهء کـیکاوس جهانداری تهران،انتشارات خـوارزمی، 1362.

[14].

[15]. علی شریعتی،بازشناسی هویّت ایرانی‌-اسلامی‌،تهران،زمستان 1361،صص 72،73.

[16]. سید حسن تقی‌زاده،زندگی طوفانی،بـه کـوشش ایرج افشار،تهران،1372،ص 147.

[17]. همان،ص 16.

[18]. از جمله ن.ک.بـه:پاسـخ عـلی اصـغر‌ حـاج‌ سید جوادی بـه سـؤال مجله‌ی مهاجر،سال 8، شمارهء 72-71،فروردین 1371،صص 21-22.

نیز ن.ک.به:امیر پیشداد و محمد علی همایون کاتوزیان،ملّی کـیست و نـهضت مـلّی چیست؟دیماه‌ 1359؛و نهضت‌ ملّی‌ ایران‌ و دشمنان آن،خرداد1360.

[19]. برای‌ تـفصیل‌ ایـن طـرز تـفکر ن.ک.بـه:اسـد الّه علم،یادداشتهای علم،ج 1،ویرایش‌ علیننقی عالیخانی،واشنگتن،کتابفروشی ایران،1371.به خصوص ن.ک.به مقدّمهء مشروح‌‌ عالیخانی‌

[20]. برای بررسی انتقادی ارزندای از نظریهء مارکسیستی و به‌ خصوص‌ لنینی دربارهء”مسئلهء مـلّی‌”و نیز”مسئلهء ملّی در ایران‌”ن.ک.به سلسله مقالاتی که بابک امیر خسروی در مجلهء راه‌ آزادی‌، شماره‌های‌ 20 تا 26(فروردین تا بهمن 1371)منتشر کرده است‌.

[21]. ن.ک.به:علی شریعتی،همان،ص 146.

[22]. مهندس مهدی بازرگان،«نـهضت ضـد ایران،»کیهان،23 شهریور 1359،به‌ نقل‌ از‌ دکتر محمود افشار،«وحدت ملّی و تمامیت ارضی،»آینده،سال 6،شمارهء 9-12‌،آذر‌-اسفند 1359،ص‌ مکرر 655.