به یاد محمود صناعی

شادروان محمود صناعی که پس از یک بیماری کوتاه در تاریخ 21 شهریور 1364 در لندن چشم از جهان فرو بست،از جملهء معدود دانشمندان ایرانی بود که علاوه بر آشنایی با چند رشته از علوم جدید و تخصص در پسیکو آنالیز، با زبان و ادب فارسی و گذشتهء ایران و اسلام نیز آشنایی کافی داشت.به ایران و فرهنگ و هنر ایران و آثار درخشان ادبی و عرفانی و فلسفی ایران صمیمانه عشق‌ می‌ورزید.نثر فارسی را روان و دلنشین می‌نوشت و گهگاه از سر تفنن شعری هم‌ می‌سرود.وی در کنار موضوعهای تحقیقی علمی و ادبی،هرگز از مسائل و مشکلات‌ وطنش غافل نبود،و در این‌گونه موارد،تنها به برشمردن کاستیها و گفتن دردها بسنده‌ نمی‌کرد،بلکه از سر دلسوزی و بصیرت به ارائهء راههای درمان نیز می‌پرداخت و آنها را در مجله‌های معتبر ادبی و تحقیقی ایران منتشر می‌ساخت،و از همین طریق بود که‌ خوانندگان مقالاتش را با آراء تربیتی،اجتماعی و سیاسی او آشنا می‌شدند.این نکته‌ گفتنی است که سالهای دراز اقامت در خارج از ایران نیز نتوانست پیوند او را با ایران‌ قطع کند و او را از اندیشیدن به ایران و هموطنانش بازدارد،چنان‌که پس از تغییر رژیم‌ در ایران و برملا شدن ادعاهای توخالی دستگاه مذهبی در صف کسانی قرار گرفت که‌ معتقدند برای نجات ایران در شرایط موجود،هیچ مبارزه‌ای جدی‌تر و اساسی‌تر از مبارزهء فرهنگی نیست زیرا دشمن داخلی در صددست که با برخورداری از امکانات بسیاری که‌ به رایگان بچنگ آورده است،از نسل حاضر ایران مردمی بی‌فرهنگ و بیگانه با ایران و تاریخ ایران و ادب فارسی بسازد.همکاری او با ایران نامه از اعتقاد به این اصل سرچشمه‌ می‌گرفت.

محمود صناعی در سال 1298 در اراک دیده به جهان گشود.دوره‌های تحصیلی را بسرعت طی کرد.پس از تحصیلات مقدماتی،دورهء کالج آمریکایی تهران را بپایان رسانید و در هجده سالگی به تدریس فلسفه و روانشناسی و ادبیات فارسی در کالج‌ آمریکایی(دبیرستان البرز)پرداخت.او در ضمن تدریس،به گرفتن درجهء لیسانس در رشته‌های فلسفه و علوم تربیتی،زبان و ادبیات فارسی،زبان خارجه،و حقوق دانشگاه‌ تهران نائل آمد و سپس در سال 1324 راهی کشور انگلستان گردید و در دانشگاه لندن به‌ ادامهء تحصیل در رشته‌های فلسفه و روانشناسی و حقوق پرداخت و پس از اخذ درجهء فوق‌ لیسانس و دکتری از این دانشگاه به تحصیل پسیکو آنالیز روی آورد و در سال 1332 به‌ عضویت انجمن بین‌المللی این رشته برگزیده شد.او پس از بازگشت به ایران به استادی‌ دانشگاه تهران انتخاب گردید،در ضمن تدریس،ریاست دانشسرای عالی تهران، ریاست مؤسسهء روانشناسی دانشگاه تهران(که خود وی با همکاری چند تن از روانشناسان ایرانی آن را بنیان نهاده بود)،مدیریت آزمون‌شناسی،و معاونت وزارت‌ آموزش و پرورش را نیز بعهده داشت.مدتی نیز رایزنی سفارت ایران را در انگلستان‌ عهده‌دار بود چنان‌که تا پایان عمر،نمایندهء دولت ایران در board of editors «تاریخ‌ ایران»بود که بتوسط دانشگاه کمبریج بچاپ می‌رسد.ولی کار رسمی او در لندن‌ روانکاوی بود و برای پذیرفتن بیماران محکمه‌ای داشت.از افتخاراتی که در سالهای‌ زندگانی در لندن نصیب او گردید خدمت در مؤسسهء فروید بود که بتوسط دختر فروید بنیان‌ نهاده شده بود و صناعی در آن با عنوان consultant خدمت می‌کرد.بنا به اظهار یکی‌ از دوستان نزدیکش،صناعی به‌هرحال،در سال 1357 و پیش از انقلاب اسلامی، مصمم به بازگشت به ایران بود زیرا از زندگانی در خارج از ایران لذت نمی‌برد.ولی‌ انقلاب اسلامی که نخست در نظر او دریچه‌ای به سوی آزادی بود و شاید می‌پنداشت‌ رهبر مذهبی این انقلاب،گاندی دومی است که از افق ایران طلوع کرده است راه‌ بازگشت به ایران عزیر را به روی او بست.پس به اقامت در انگلستان تن در داد و سرانجام نیز در آن سرزمین به خاک سپرده شد.حقیقت آن است که او نه از زندگی در ایران راضی بود و نه از اقامت در انگلستان.

از آثار اوست:آزادی فرد و قدرت دولت،آزادی و تربیت،و ترجمهء کتابهای:پنج رسالهء افلاطون(شجاعت،دوستی،ایون،پروتاغوراس،و مهمانی)،چهار رسالهء افلاطون(منون، فدروس،ته‌تتوس،و هیپیاس)،در آزادی،اثر جان استوارت میل،فرد در اجتماع،اثر دیوید،کرچ و چند تن دیگر،اصول روانشناسی اثر نرمان ل.مان،روانشناسی آموختن، یادی از استاد،اثر هرلدلسکی. شادروان صنایی نه‌فقط در تحصیل جدی و کوشا بود،بلکه در کنار درسهای مدرسه، و به هنگامی که شاگرد دبیرستان بود،مطالعهء نوشته‌های خارجیان را آغاز کرد.در مقالهء«گاندی»که در همین شماره از نظرتان می‌گذرد،خود او به این موضوع تصریح‌ می‌کند که وقتی شاگرد دورهء دبیرستان بوده است از نویسنده‌ای فرانسوی کتابی دربارهء گاندی خوانده بوده است.استاد ذبیح الله صفا نیز در نامه‌ای که به نگارندهء این سطور نوشته‌اند این حقیقت را مورد تأکید قرار داده‌اند که«آقای دکتر صناعی نخستین‌ ترجمه‌هایش را با آثار اسکار وایلد در مجلهء مهر،سال ششم(ظاهرا)یعنی سال 1316- 1317 آغاز کرد و در آن هنگام که نشر مجلهء مذکور را برعهده داشتم او را که در آغاز جوانی و مظهری از ادب و انسانیت بود گاه زیارت می‌کردم.»(از نامهء مورخ 4 آذر 1364 استاد صفا).او پس از آن‌که در سال 1322 چاپ مجلهء سخن به مدیریت استاد ذبیح الله صفا و سر دبیری استاد پرویز ناتل خانلری در تهران آغاز گشت،همکاری خود را با آن مجله آغاز کرد و سه ترجمه در سال اول این مجله از او بچاپ رسید:ترجمهء قطعهء «ساحل دور»( dover beach )از ماثیو آرنولد،ترجمهء«زندگی خوب»(فصلی‌ از کتاب آنچه من باور دارم)اثر برتراند راسل،و «اصول مقدماتی آموزش و پرورش»اثر ثرندایک و گیتز. وی با مجله‌های مهر،سخن،و یغما و اخیرا با ایران نامه همکاری نزدیک داشت.در اینجا باید به مقالات متعدد وی در زمینهء تعلیم و تربیت و روانشناسی در مجله‌های تخصصی‌ اروپا نیز اشاره کنیم که به زبانهای انگلیسی و فرانسوی‌ بچاپ رسیده است

در مقالات او-اعم‌از نگارش یا ترجمه-که در پنجاه سال اخیردر مجله‌های معتبر به‌ زبان فارسی بچاپ رسیده است تنوع موضوعات نخستین مطلبی است که توجه هر خواننده‌ را به خود جلب می‌کند.او همکاری خود را با مجلات ایران با ترجمه آثار ادبی و فلسفی‌ آغاز کرد سپس در مقالاتی چند به معرفی چهره‌های در خشان دنیای غرب نظیر الدوس هاکسلی و هرلد لسکی و امثال ایشان پرداخت،و آنگاه به نگارش مقاله‌هایی‌ دربارهء مسائل تربیتی روی آورد و در آنها با موشکافی خاص خود،آموزش کودکان و نوجوانان و جوانان ایرانی را مورد بررسی و تجزیه و تحلیل قرار داد.ذکر بعضی از عنوانهای مقالات وی در این باب ما را از تفضیل بیشتر بی‌نیاز می‌سازد:استعداد افراد مهمترین ثروت ملی ما،تربیت و اجتماع،تبعید کودکان به فرهنگستان،مسؤولیت ما در تربیت جوانان،برنامه‌های تربیتی و برنامه‌های دیگر،از تربیت چه می‌خواهیم؟فکر و سخن قالبی یا اشتر توپی،نامه‌ای به دوستی در کشوری عقب مانده،حرص گسیخته بند، کار و قناعت،نامه‌ای به دوستی در تربیت فرزند،کهنه و نو،ساعت تصمیم،طبیعت‌ آدمی و حکومت قانون و…

دربارهء آراء اجتماعی و سیاسی شادروان صناعی این حقیقت را نباید ناگفته‌ گذاشت که وی مردی بود نازک طبع و بسیار آرمانگرا و ایده‌آلیست،و صادق و معتقد به‌ آنچه می‌گفت و می‌نوشت.او به آزادی و دموکراسی و حکومت ملی معتقد بود و بر این‌ اعتقاد خود پای می‌افشرد.شاید سالها اقامت در انگلستان،مهد دموکراسی مغرب زمین، بذر این اعتقاد را در ذهن او کاشته بود.او در باب آزادی از سطح گذشته بود و به عمق‌ رسیده بود چنان‌که معتقد بود تنها وجود یک قانون اساسی که فی المثل در آن به انفصال‌ قوا تأکید شده باشد راه را بر دشمنان آزادی نمی‌بندند.زیرا«جمهوری آلمان تا آمدن هیتلر در 1933 بر اصول دموکراسی بنا شده بود،و از طرف دیگر در کشوری مثل انگلستان که‌ قانون اساسی مدوّن ندارد و انفصال قوا هم…در آن کشور نیست از لحاظ آزادی افراد در صف اول ملل متمدن جای دارد.»*او می‌گفت«آنچه حافظ واقعی آزادی و حکومت‌ ملی است نخست آن است که مردمان بدانند آزادی چیست.دوم آن‌که از جان و دل‌ خواهان آن باشند،و سوم آن‌که همت و شجاعت داشته باشند تا به دفاع از آزادی و حفظ آن برخیزند.»و«از شرایط دیگر تحقق آزادی آن است که مردمان حاضر باشند بی‌آشوب و جدال،با بردباری و انصاف و بدون توسل به حربه‌های مادی از قبیل اسید و چاقو یا حربه‌های معنوی از قبیل دشنام و بهتان و افترا دور هم جمع شوند و سخنان یکدیگر را بشنوند و نیک‌وبد را از هم باز شناسند و آنچه اکثریت بدان توافق کنند بصورت قانون‌ مقدس و مقبول بپذیرند.»وی مقدمهء ایجاد چنین وضعی را«تربیت ملی»می‌دانست و می‌افزود که مقصودش از«تربیت ملی»صرف آموختن خواندن و نوشتن نیست،بلکه‌ مقصود آن،تربیت افرادست«برای همزیستی،برای شناختن و قدر دانستن آزادی،برای‌ پی بردن به حقوق خود،برای آموختن احترام به حقوق همسایه،برای تنفر از ظلم و چاپلوسی و عشق پیدا کردن به انصاف و عدالت»و معتقد بود که حکومت دموکراسی‌ بدون تربیت ملی به حکومت اراذل و اوباش مبدل می‌شود.او همچنان‌که ستمگری‌ اقلیت را بر اکثریت قبول نداشت،ستمگری اکثریت،را بر اقلیت نیز ناروا و وحشت‌ (*)عبارتهایی که در این نوشته در بین علامت نقل ذکر گردیده از کتاب آزادی و تربیت تألیف محمود صناعی‌ است.ص 14-21،180-182. انگیز می‌خواند و می‌گفت«فراموش نباید کرد عده‌ای که روح بشر را از زندان خرافات‌ رهایی بخشیده و تاریکی جهل را شکافته‌اند،در آغاز همیشه در اقلیت بوده‌اند.»

دربارهء زنان می‌نوشت«اگر زنان از لحاظ استعدادهای روانی از مردان کمتر نیستند- و در این امر شبهه نیست-به چه جرم باید آنان را از حق رای محروم کرد»به چه دلیل‌ باید قواعد و عادات مربوط به تسلط مرد بر زن را که یادگار دورهء قرون تاریک تمدن بشری‌ است حفظ کنیم،«بخشیدنی نیست،اگر ملتی که مجلس مقننه دارد و ادعای او این‌ است که به اقتضای روز قانون وضع می‌کند و قوانین نامناسب با وضع روز را منسوخ‌ می‌کند،اجازه دهد که آثار و بقایای تمدن دو هزار سال پیش فلان ملت یا فلان قبیله در قوانین موجود و مرسوم او بجا بماند.»و می‌افزود«آنان که از راه دین با حق رأی زنان‌ مخالفند،روح و اصل دین را از قشر و ظواهر آن تشخیص نداده‌اند.قوانین و مقرراتی که‌ حاکم بر روابط اجتماعی است طبیعة باید تابع اوضاع زمان و مکان باشد…در میان همهء ملل اسلام،اگر یک ملت باشد که سنّت او تعصب و قشر پرستی نبوده است،آن ملت، ماییم.برای ملتی که متفکر دینی او مولوی است که عالی‌ترین کاخ فکر دینی بشری‌ پرداختهء ذهن روشن اوست،سختگیری و تعصب خامی است-و تا جنین است کار خون‌ آشامی است.رسم عرب بادیه نشین که دختران خود را زنده به گور می‌گرد و چندین زن‌ را به اسارت یک مرد درمی‌آورد نه رسم دنیای جدیدست نه رسمی است شایستهء ایران و ایرانی.جای تعارف و مجامله نیست.در اصلاحات اجتماعی و سیاسی اگر دیگران‌ آهسته می‌روند سیصد سال آهسته رفته‌اند.ما که سیصد سال است در خواب گران‌ مانده‌ایم،باید بدویم و بجهیم و پرواز کنیم.قافله منتظر ما نخواهد شد.»و بدین ترتیب‌ برای جبران عقب‌ماندگیهای قرون و اعصار و بمنظور رسیدن به کاروان شتاب و سرعت را تجویز می‌کرد.

به نظر وی تاکنون دو گروه در سراسر جهان مانع آزادی افراد بوده‌اند:یکی کسانی‌ که به زور شمشیر مردمان را در بند کرده‌اند.دستهء دیگر کسانی که از وحشت مردمان از مجهول و آنچه پس از این جهان خواهد آمد استفاده کرده و کردار مردمان را به میل خود گردانیده‌اند.او ستم دستهء دوم را اساسی‌تر می‌دانست زیرا قدرت صاحب شمشیر گذرنده‌ است ولی قدرت دستهء دوم روح آدمی را در بند می‌کند.

وی بر این نکته نیز تأکید می‌کرد که«هیچ‌کس حق ندارد خود را قیم و سرپرست‌ افراد بالغ و عاقل دیگر بداند…آن‌که خود را بهتر و برتر از دیگران می‌داند،معلوم نیست از بسیاری جهات به کمک و رهبری و راهنمایی دیگران محتاج نباشد.»و می‌گفت«در بارهء بهترین نوع حکومت چیزهای بسیار گفته‌اند.چه خوب بود اگر خداوند خود از آسمان‌ فرو می‌آمد و به ادارهء مردمان می‌پرداخت،ولی چون چنین سعدتی بشر را میسر نیست، هیچ فردی حق ندارد خود را نایب خداوند در روی زمین بشمارد…»

گفتیم شادروان محمود صناعی گاه از سر تفنن نیز شعر می‌سرود.او اشعار خود را با امضای مستعار برای برخی از دوستان نزدیک خود می‌فرستاد.برای آن‌که خوانندگان با شعر وی نیز آشنا شوند دو بند از قطعه‌ای را که با عنوان«بده ای ساقی»سروده و با امضای بهروز برفینی،مورخ اسفند 1361 برای نگارندهء این سطور فرستاده است ذیلا نقل‌ می‌کنیم:

بده ای ساقی

بده ای ساقیِ عیسی دم امشب‌ مرا یک جرعه از پیمانهء عشق‌ بخوان ای دایه-تا خواب خوش آرد به چشم خسته‌ام-افسانهء عشق‌ به دانشمند مجلس گو بخواند حدیث دلکش جانانهءعشق‌ مبارک باد باغی کاندر آن باغ‌ نروید رُستنی جز دانهء عشق‌ طبیبا،مرهم دلهای خسته‌ طلب می‌کن ز رحمتخانهء عشق‌ نه در طومار جالینوس و بقراط که عیسی را نه قاروره‌ست و نشتر نشستم با فقیهان و ندیدم‌ بغیر نخوت و فکر محجَر برفتم با حکیمان و نخواندم‌ بجز بحث و جدال حرفی فراتر حقیقت در دل عشّاق جستم‌ در آنجا عالَمی دیدم منوّر نشاط انگیز چون لبخندِ کودک‌ روان‌پرور بسان مهر مادر حدیث عشق را در دل توان خواند نه در مکتب توان خواند و نه دفتر…

روانش شاد باد

ج.م.