تأملی واژه‏شناسانه در تاریخ بیهقی

فاطمه جهان‌پور <Fatemeh Jahanpour <fjahanpour@gmail.com کارشناس ارشد فرهنگ و زبان‌های باستانی ایران، پژوهشگر و مدرس زبان‌ها، خطوط و ادیان ایران باستان و حوزۀ سکه‌شناسی است. چاپ وندیداد آستان قدس از جمله آثار اوست.‌

تاریخ بیهقی از جمله متون تاریخی-ادبی به زبان فارسی است که هر کس به فراخور حال و رای و دانش و ذوق و سلیقه با آن همراه شده و نه فقط حاصل آن لذت وقت، خوشی حال و حظِ خاطر است که از زوایا و مراتب آن می‏توان خوشه‏چین معرفت و دانش بسیار شد. این کتاب فارغ از قابل اعتماد و مستند بودن در نقل وقایع و زیبایی‏های کلامی و بیان دلکش، از نظر کاربرد واژگان و ترکیبات بدیع و خوش‏آوا نیز از اهمیت فراوانی برخوردار است. در واقع، یکی از عواملی که این کتاب مستطاب را به نمونه‏ای درخشان از نثر دوران آغازین زبان فارسی بدل کرده است، کاربرد واژگان و اصطلاحات ناب و زیبای برجای مانده از دورۀ باستان و میانۀ زبان‏های ایرانی است که به‌رغم از سر گذراندن تحولات آوایی و گاه معنایی و نیز گستردگی زبان عربی و برتری و اولویت آن در قرون نخستین اسلامی، باز هم در تقلای زنده ماندن سر از متونی همچون تاریخ بیهقی درآورده است. از این منظر، تاریخ بیهقی یکی از حلقه‏های واسط میان زبان فارسی دورۀ میانه و جدید است که در آن می‏توان شاهد روند تحولی زبان بود.

با توجه به این ویژگی‌ها، در مقالۀ پیش رو به دو واژۀ آن توجه کرده‌ایم: برای یکی قرائت جدیدی را پیشنهاد کرده و در خصوص دیگری به ریشه‎شناسی واژه پرداخته و برای آن پیشینه‏ای پیشنهاد شده است.

شکار پَره

از جمله واژگان قابل بحث در تاریخ بیهقی که مصححان و پژوهشگران از گذشته تا به امروز بدان توجه و در آن مداقه کرده‌اند، واژۀ ”پَره“ در ترکیب ”شکار پَره“ است. گویا در اغلب نسخ تاریخ بیهقی به جای واژۀ ”پَره“ لغت ”ژه“ آمده که برای مصححان کلمه‏ای نامأنوس بوده است و البته تعداد اندکی از نسخه‏ها نیز از کنار آن رد شده و آن را نادیده گرفته‏اند. در نخستین تصحیح فیاض از کتاب مذکور، لغت ”ژه“ در این ترکیب نام‏جای انگاشته شده که در آن ناحیه به شکار می‏پرداختند.[1] بر این اساس، در ترجمۀ عربی که بر مبنای همان تصحیح از تاریخ بیهقی صورت گرفته، مترجمان واژۀ ”ژه“ را به صورت ”زه“ به صورت نام سرزمین و مکان آورده‏اند: سوف نذهب للصید فی ارض زه.[2] به تبعیت از فیاض، دهخدا نیز ذیل واژۀ ”ژه“ آن را شکارگاهی در نزدیکی غزنین دانسته و استناداتش همه به تاریخ بیهقی است.[3] این ایراد در دومین چاپ از کتاب مذکور رفع شده و به جای ”شکار ژه“ ”شکار پَره“ آمده است و در زیرنویس قید شده که در همۀ نسخه‏ها به جای ”پَره“ لغت ”ژه“ نوشته شده است.[4]

با بررسی واژه‏نامه‏های فارسی به نظر می‏رسد برخلاف کلمۀ مبهم ”ژه،“ واژۀ ”پَره“ برای لغت‏نامه‏نویسان کلمه‏ای ناآشنا نبوده و در اغلب واژه‏نامه‏ها مدخلی بدان اختصاص یافته و معنی حلقه زدن لشکر سواره و پیاده به منظور شکار[5] یا دایره‏ای که به گرد چیزی کنند،[6] حلقه، و دایره[7] را برای آن آورده‏اند. بر اساس این معنی، می‏توان گفت ”شکار پَره“ شیوه‏ای از شکار بوده که در آن تعدادی حیوان شکاری را در فضایی محدود و محصور جمع کرده و سپس، شکارچیان آنان ‏را شکار می‏کنند. در تعلیقات تاریخ بیهقی چاپ 1388، به نقل از ادیب پیشاوری چنین توضیح داده است: ”و طریق این حشر چنان است که گروهی از مردم سوار و پیاده به نخجیرگاه گرد آیند و نخجیران را برانند و بر گریزگاه‏ها و رخنه‏ها پَره بندند و نگذارند که نخجیر بدان سو رود و به همان راهی که خواهند انزعاجشان دهند تا جایی که کمان‏داران کمین دارند فراهم آیند دست به تیرانداختن بگشایند و برای زبان‏بستگان قیامتی راست کنند.‌“[8] با عطف توجه به این معنی می‏توان دید که بیهقی ترکیب ”شکار پَره“ را دقیقاً در جایگاه درست آن به کار برده است: ”روز شنبه شانزدهم شعبان، امیر رضی‏الله ‏عنه به شکار پَره رفت و پیش به یک هفته کسان رفته بودند فراز آوردن حشر را از بهر نخجیر راندن و رانده بودند و بسیار نخجیر آمده و شکاری سخت نیکو برفت.“[9] یا

نزدیک نماز پیشین که همۀ لشکر پَره داشتند و از ددگان و نخجیر برانده بودند و اندازه نیست نخجیر آن نواحی را، چون پَره تنگ شد نخجیر را در باغی راندند که در پیش کوشک است و افزون بر پانصد و ششصد بود که به باغ رسید و به صحرا گرفته بودند به یوزان و سگان و امیر بر خضرا بنشست و تیر می‏انداخت و غلامان در باغ می‏دویدند و می‏گرفتند و سخت نیکو شکاری رفت.[10]

دربارۀ ریشه‏شناسی واژه ”پَره“ با توجه به معنا و کاربرد آن در متون، تاکنون نظری داده نشده است. این واژه بدین شکل در متون نوشتاری پیش از اسلام به کار نرفته، اما کلمات و افعالی نزدیک بدین معنی و قریب به این آوا را می‏توان در دایرۀ لغات باستانی ایرانی جست.

در زبان‎های ایرانی باستان، مصدر parwastan  به معنی احاطه کردن، دور چیزی را گرفتن، در میان گرفتن، در بر داشتن، از ترکیب پیشوند pari و ریشۀ band به معنی بستن تشکیل شده است که بر روی هم به معنی احاطه کردن باشد. در فارسی میانۀ جنوبی، واژۀ parwast و parwand معنای حصار، محوطه، جای محصور، پروند، فراگیری دارد[11]. برای نمونه، در متن پهلوی کارنامۀ اردشیر بابکان آمده است: ”سوارانِ اردشیر را آگاهی نبود، به بُن دژ گولار آمدند و دژ را بپروستند [= محاصره کردند].‌“[12]یا در دینکرد ششم می‏خوانیم: ”برخی نیکان پرسیدند که پَروَند [= حصار] تن چه و پَروَند روان چه و پَروَند دست چه؟“[13] خوشبختانه این واژه با اندک تغییراتی در نگارش و آوا، ولی با همین معنا، در زبان و گویش‏های دورۀ جدید زبان‏های ایرانی به کار رفته است. در تاریخ سیستان، واژۀ پَرَن به معنی حصار و سدهای خاکی آمده است که در معبر رودها می‏بندند. بهار در توضیح این واژه می‏نویسد که هنوز در زبان مردمان سیستان این واژه به کار رفته و در میان اهالی خراسان به صورت پَل و در برخی نواحی دیگر به صورت پَرَند تلفظ می‏شود.[14] این واژه در زبان مردم راور به صورت پَروَند به معنی باغ بزرگ و در گویش یزد به صورت parvan kerdan یعنی حصار کشیدن، هنوز زنده است.[15] از این ریشه، واژۀ پرونده به معنی بسته‏ای از قماش و اسباب یا مجموعه‏ای از اسناد و یادداشت‏ها دربارۀ یک موضوع ساخته شده و در زبان امروزی رواج دارد.‌[16]

از دیگر واژگانی که در این حوزۀ آوایی و معنایی می‏ قرار می‌گیرد، واژه ”پردیس“ است که در فرهنگ لغات ایرانی باستان به باغ و بوستان محصور اطلاق می‏شود. این کلمه در فارسی باستان به صورت paradaidam[17] که ترکیبی از para (ماورا، دور، فرا) و didā (دیوار) و به معنی آنچه پشت دیوار قرار دارد آمده است. در زبان مادی paridaiza، و در زبان اوستایی pairidaēza از دو بخش پیشوند pairi به معنی پیرامون، اطراف، حدود،[18] و فعل dais/ dis به معنی ساختن و شکل دادن[19] تشکیل شده و روی هم رفته به معنی مکان‏های محصور، فضاهایی که با دیوارها محدود شده‏اند و زمین‏های حصاردار به کار رفته است.[20]

جز متن اوستا که واژۀ ”پردیس“ را فقط یک‏بار در کاررفتی دینی به معنی مکانی کاملاً محصور با دیوارهای جداکننده از فضای بیرونی معرفی کرده که جایگاه گناهکارانی است که به جرم حمل پیکر مرده به تنهایی باید تمام عمر خویش را، دور از آب و آتش و مردمان، در آن بسر برند.[21] در دایرۀ فرهنگ واژگان ایران باستان، معنایی گسترده‏تر یافته و به باغ یا بوستان‏های تفریحی محصوری اطلاق شده که در آنها علاوه بر پرورش انواع گیاهان و گل‏ها و درختان، گونه‏های متنوعی از حیوانات شکاری و پرندگان زیبا نگهداری می‏شد تا به هنگام نخجیر آنان را دنبال کرده و شکار کنند. این باغ‏ها و پردیس‏ها عموماً از ملحقات کاخ‏های سلطنتی و در نزدیکی سرای باشکوه پادشاهان ایرانی قرار داشت.

گویا سنت توجه به باغ‏ها و ساخت چنین پردیس‏هایی در دوران مادها شایع بوده و آنان خود را عاشقان باغ خوانده‏اند.[22] هخامنشیان نیز به این سنت وفادار مانده و در معماری این دوره، ساخت و اجرای پردیس‏های سرسبز و زیبای رسمی رایج بوده است. از آن جمله در پاسارگاد، اقامتگاه سلطنتی کوروش، پردیسی به دستور کوروش ساخته شد که در آن کانال‏های آب‌گذر سنگی و حوض‏هایی از جنس سنگ آهک تراشیده تعبیه شده و درختان بسیار و بوته‏هایی از گل‏های متنوع را در ردیف‏هایی مجزا کاشته شده بودند.[23]  یا پردیس بیستون که در دامنۀ کوه بیستون و در مسیر جاده شاهی قرار داشت و کتزیاس به نقل از دیودور سیسیلی آن را شرح داده است.[24] اردشیر دوم هخامنشی نیز در ساخت و سازهای شهر شوش ساخت پردیسی در مجموعۀ کاخ‏هایش را فراموش نکرده و در کتیبۀ خود به این خلوتگاه محصور اشاره می‏کند و از ایزدان بزرگی همچون اورمزد، مهر و ناهید می‏خواهد آنچه را که او ساخته از بلایا در امان دارند.[25]

این پردیس‏ها بهترین مکان برای استراحت و سرگرمی و شکار بود و مورد اقبال و توجه ایرانیان قرار داشت.[26] بسیاری از مورخان به این پردیس‏ها و علاقۀ پادشاهان ایرانی به شکار و اختصاص‏ نواحی گسترده از قلمرو حکومتی به شکارگاه‏های محصور اشاره کرده‏اند. در وقت شکار، صدها حیوان بارکش تورهای شکار را حمل کرده و شکاررانان شکار را به این پردیس‏ها می‏راندند و سپس مراسم شکار با جنب‌و‌جوش فراوانی آغاز می‏شد.

گزنفون از پردیس بزرگی متعلق به کوروش جوان در شهر سِلِن آسیای صغیر یاد می‏کند که در آن حیوانات بسیاری زندگی می‏کردند که کوروش خود در شکارها به چنگ آورده بود.[27] یا در شرح احوال اردشیر دوم هخامنشی آمده است که سپاه ایران در بازگشت از جنگ با کادوسیان، مدتی را در یکی از پردیس‏های شاهانه اقامت کرده و چون دچار کمبود چوب برای سوخت شده بودند، به فرمان پادشاه برای تهیۀ هیزم درختان پردیس را بریدند.[28] هنر بافت تورهای شکار برای به دام انداختن و هدایت حیوانات شکاری به پردیس‏ها از اهمیت بسیار برخوردار بود. استرابو در توصیف شیوۀ تربیت ایرانیان می‏نویسد که آموختن شکار به جوانان ایرانی واجب بود و آنان هنر بافتن تور برای شکار را فرا می‏گرفتند.[29] یونانیان پس از ورود به ایران، با این شیوه از شکار آشنا شدند، چنان‏که فیلارخ یادآوری می‏کند که همراهان نزدیک اسکندر در هنگام شکار توری به درازای صد استادیون داشتند تا جانوران را نخست در چنبر آورده و سپس شکار کنند.[30] گویا این شیوه از شکار را ایرانیان در جنگ‏ها نیز به کار می‏بردند. هرودوت می‏نویسد که پارسیان به همان روشی که در شکار داشتند، توانستند مقاومت ایونی‏ها را در هم شکنند: ”هر بار که بربرها جزیره‏ای را تسخیر می‏کردند، بلافاصله بعد از تسخیر، ساکنان آن را مانند ماهی‏هایی که در تور گرفتار شوند اسیر می‏کردند.“ بعد منظورش را چنین شرح می‏دهد: ”آنان دست در دست یکدیگر می‏گذارند و خط زنجیری به وجود می‏آورند که از شمال جزیره تا جنوب آن ادامه می‏یافت. آن‌گاه به این ترتیب از یک سوی جزیره تا به سوی دیگر آن می‏رفتند و ساکنان آن را مانند صید تعاقب می‏کردند. آنان شهرهای ایونی را به همین سهولت تسخیر کردند.‌“[31]

در دورۀ ساسانیان نیز سنت وجود پردیس‏ها همچنان ادامه داشت. تصویر چنین پردیسی را می‏توان در نقش‌برجستۀ طاق بستان دید که خسرو پرویز در شکارگاهی محصورشده به همراه تعداد زیادی از رامشگران و نوازندگان و همراهان به شکار حیوانات می‏پردازد. در این شکارگاه‏ها، انواع پرندگان و جانوران همچون تذرو و طاووس و شترمرغ و شیر و غزال و گورخر و پلنگ و جز اینها وجود داشت.[32]

واژۀ پردیس با همین معنا نه فقط در زبان‏های ایرانی نو به کار رفته است، بلکه وارد زبان‏های دیگری همچون یونانی، انگلیسی، فرانسه، عبری و عربی نیز شده و کاربرد دارد.

با توجه به این توضیحات دربارۀ فعل parwastan که به عمل احاطه کردن و حصار گرفتن اطلاق شده و واژۀ pardis، که هم بر مکان شکار و هم بر شیوه‏ای‏ از شکار تعلق دارد و تداوم این مفهوم در دوران اسلامی، شاید بتوان واژه ”پَره“ را در ترکیب ”شکار پَره“ برگرفته از ریشۀ parwastan و کوتاه‌شدۀ لغت ایرانی ”پردیس“ (pairidaēza) دانست که جزء دوم آن حذف شده و بخش پیشوندی آن به صورت ”پَره“ (para) باقی مانده است.

به نظر می‏رسد کاربرد این لغت تا سده‏های پنجم و ششم هجری به‌ویژه در شعر شاعران ایرانی ادامه داشت، اما پس از آن لغاتی همچون جرگه، شکار، نخجیر از اقبال بیشتری برخوردار شدند و کم‌و‌بیش واژۀ ”پَره“ از خاطره‏ها محو و برای گوش‏ها غریبه شد، چنان که اغلب نسّاخان دست‏نویس‏های فارسی و مصححان این متون در طول زمان این واژه را نشناختند و در استنساخ کتاب‏ها این واژه را به شکل درست ضبط و ثبت نکردند.

 

یک اسبان

در صفحۀ 548 از جلد نخست چاپ اول تاریخ بیهقی، آنجا که حاجب سُباشی ماجرای شکست خود و سپاهش از ترکمانان را شرح می‏دهد، آمده است به واسطۀ جراحتی که به حاجب وارد شد، ناگزیر با دو اسب و بیست غلام و تعدادی دیگر به سوی هرات عقب‏نشینی کرد و همۀ اموالش به‌توسط ترکمانان به غارت رفت. او این خبر را از یک ‏اسبانی که از پی او می‏آمدند شنیده است: ”و هر چه مرا و آن ناجوانمردان را [منظور سپاهش که او را در جنگ تنها گذاشتند] بوده است، به دست خصمان افتاد. چنان ‏که شنیدم از یک ‏اسبان که بر اثر می‏رسیدند.‌“[33] آنچه در اینجا مورد توجه قرار می‏گیرد واژۀ ترکیبی ”یک ‏اسبان“ است. این لغت چنان که در زیرنویس همین صفحه از تاریخ بیهقی آمده، گویا در نسخ متعدد خوانش‏های متفاوتی داشته است: نسخۀ N و A و فیاض با حک و اصلاح آن را ”نیک ‏اسبان“ خوانده‏اند، نسخۀ S آن را ”یکه ‏اسبان“ و نسخه‏های L و B ”پیک اسبان“ آورده‏اند. مصححان این کتاب با این توضیح که ”یک ‏اسبان“ سوارانی بودند که فقط یک اسب داشتند و در نتیجه به هنگام گریز کندتر از دو اسبه‏ها حرکت می‏کردند و بنابراین دیرتر از سُباشی به مقصد رسیده‏اند،[34] ترکیب ”یک اسبان“ را بر سایر قرائت‏ها ارجح شمرده و آن را در تصحیح خود آورده‏اند. بر این اساس، ”یک اسبان“  که اندکی پس از فرماندۀ خود، سُباشی، شتابان خود را به او رسانده بودند، اخبار ناگوار تاراج اموال را به او گزارش کردند. اما اختلاف در خوانش این واژه در نسخ متفاوت و نیز فعلی که ایشان انجام داده‏اند، یعنی دادن گزارش دربارۀ تاراج اموال، زمینه را برای طرح پیشنهادی تازه در قرائت این ترکیب فراهم می‏کند.

گمان می‏رود شاید بتوان این لغت را ”بیسپان (بی‏اسپان) “ یا ”بَگَسبان“ نیز خواند. واژۀ ”بی‏اسپان“ (bayaspān/ biaspān) لغتی پهلوی است و ریشه در واژگان ایرانی باستان دارد. این واژه در فرهنگ لغات پهلوی دارای دو معنی است. یک معنی آن مشخصاً وجهی حقوقی و فقهی دارد که در اینجا مورد نظر نیست. اما معانی دیگر آن که در این نوشته مراد است همچون پیک، پیام‏آور، فرستاده، رسول و قاصد است که در ترکیباتی همچون bayaspān به معنی پیام‏آور، فرستاده؛ bayaspānīh به معنی سفارت، مأموریت، سفیری؛ bayaspānīg به معنی اسب چاپار؛ baϒ-dēspānīk به معنی پیک شاهی به کار رفته است.[35]

این واژه در ایرانی باستان به صورت dvaya-aspa به معنای ”دارندۀ دو اسب“ آمده است. جزء نخست در فارسی باستان duvitīya[36] و در اوستایی bitya [37] به معنی ”دو“ است که bi وbay  هم صورت دیگر آن ‏است. جزء دوم aspa همان ”اسب“ است. این واژه را در فارسی میانۀ جنوبی به صورت bayaspān وbagaspān می‏توان خواند که معنی لغوی آن دارندۀ ”دو اسب“ و معنی استنباطی آن پیک، سفیر، خبررسان و پیک شاهی است. بنونیست و پالیارو این کلمه را به صورت baϒ-dēspānīh آورده‏اند.[38] این واژه با همین معانی در زبان ارمنی به صورت despan[39] و در زبان عربی به صورت دُسفان و دِسفان[40]  وارد شده است.

در کتب پهلوی، واژۀ فوق و ترکیبات آن بارها به کار رفته است. در متن یادگار زریران، آنجا که از سفارت و پیام‏رسانی دو تن از سرداران سپاه ارجاسپ سخن می‏گوید، این واژه معادل پیک و سفارت آمده است: ”از سوی ایشان بیدرفش جادوگر و نامخواست هزاران، با دو بیور سپاه گزیده به بَیَسپانی (سفارت) به ایرانشهر آمد.‌“[41]در جایی دیگر نیز چنین می‏خوانیم: ”بَیَسپان (جارچیان، پیام‏آوران) آگاهی دهند.‌“[42]

در متن روایت پهلوی نیز واژه ”بَیَسپان“ را به صورت جمع و به معنی پیک و قاصد آورده است: ”این نیز پیداست که همچنان که آمدن پیک‏ها [= بی‏اسپان‏ها] به ستاره ونند است، آمدن ایزدان نیز به مان آتش بهرام است.‌“[43]

در متنی دیگر با نام خسرو قبادان و ریدکی، در معرفی انواع اسب‏ها، واژۀ bayaspānīg به معنی ”اسب چاپار، اسب برید“ آمده است.[44]

چنان که پیش‏تر پیشنهاد شد، شاید بتوان واژۀ مورد بحث ”یک اسبان“ را که در نسخ متفاوت به صورت نیک اسبان، پیک اسبان و یکه اسبان خوانده شده، به صورت ”بَیَسپان“ یا ”بَگَسپان“ نیز خواند. از آنجا که در نگارش خط پهلوی، برخی نویسه‏ها بر چندین واج دلالت دارند، در واژۀ مورد نظر حرف y را به صورت g هم می‏توان خواند؛ یعنی هم می‏توان ”بَیَسپان“ خواند و هم ”بَگَسپان.“ بر این اساس، شاید بتوان سیر تغییر لغت ”یک اسبان“ را در طول زمان و در روند نسخه‌برداری‏ها چنین تصور کرد؛ با علم بر اینکه در تحولات آوایی معمولاً حروف پ و ب، گ و ک قابل ابدال‌اند:

بَگَسپان ¬ پَکسپان ¬ پیکسبان ¬ پیک اسبان

بَگَسپان ¬ پَکسپان ¬ پیکسبان ¬ نیکسبان¬ نیک اسبان

بَگَسپان ¬ یَکسپان¬ یکسبان¬ یک اسبان

بَگَسپان ¬ یکسپان¬ یکسبان¬ یکه اسبان

با توجه به تحولات فوق در رونویسی از واژۀ مورد نظر و نیز عنایت به معنی لغت بَیَسپان/ بَگَسپان از یک طرف و نقشی که”یک اسبان“ در این جمله ایفا کرده‏اند و آن رساندن خبر تاراج اموال سپاهیان به فرمانده‏شان سُباشی است، چه بسا بتوان کلمۀ فوق را بَیَسپان و یا بَیَسبان (بَی‏اسبان) خواند. در این صورت، نه فقط جمله از معنا نمی‏افتد، بلکه به غرض نویسنده نیز نزدیک‏تر می‏شود. از آنجا که این واژه در گذر روزگار مهجور و فراموش شده و برای ناسخان قابل فهم و معنا نبوده، آن را به کلماتی شناخته‌شده همچون نیک اسبان، یک اسبان، یکه اسبان، پیک اسبان تبدیل و ضبط کرده‏اند. اما آنچه نباید مغفول بماند آن است که در این تحولات آوایی و نوشتاری و تبدیل واژۀ بَیَسپان به یک اسپان، پیشوند bi به معنی ”دو“ به پیشوند ”یک“ تغییر یافته و معنی کلمه از دو اسبه به یک اسبه تغییر ماهیت داده است.

از آن طرف، با فراموش شدن واژۀ بَیَسپان، لغت ترکیبی ”دواسبه“ جایگزین آن شد که در نزدیک‏ترین معنا یعنی دارندۀ دو اسب یا دارندۀ دو اسب شتابنده و در معنی کنایی به مفهوم تعجیل و شتاب، سرعت، چالاکی، پیک و قاصد[45] است. با توجه به ترکیب فوق، به نظر می‏رسد واژۀ ترکیبی ”دواسبه“ بازماندۀ همان واژۀ باستانی dvaya-aspa باشد که تا دورۀ اسلامی دوام یافته و صورت فارسی میانۀ جنوبی آن که همان bayaspān باشد، رفته‌رفته مهجور و متروک شده است.

در صورتی‏که بتوان پیشنهاد واژۀ ”بی‏اسبان“ را به جای قرائت‏های دیگر مصححان پذیرفت، شاید بتوان  ادعا کرد که تاریخ بیهقی یگانه کتاب یا از معدود کتب فارسی دورۀ اسلامی است که این لغت را به کار برده و پس از این می‌توان جای خالی این واژه را در کتاب‏های فرهنگ‏ لغات فارسی پر کرد.

[1]ابوالفضل محمد‌بن حسین بیهقی، تاریخ بیهقی، به اهتمام قاسم غنی و علی‏اکبر فیاض (تهران: چاپخانۀ بانک ملی ایران، 1324)، 259.

[2]‌ابوالفضل البیهقی، تاریخ البیهقی، ترجمه یحیی الخشاب و صادق نشات (مصر: مکتبه الانجلو المصریه، بی‏تا)، 282.

[3]علی‏اکبر دهخدا، لغت‏نامه (تهران: دانشگاه تهران، 1377)، 13167 .

[4]‌ابوالفضل محمد‌بن حسین بیهقی، تاریخ بیهقی، تصحیح علی‏اکبر فیاض (مشهد: دانشگاه فردوسی مشهد، 1356)، 339.

[5]محمد حسین‌بن خلف تبریزی، برهان قاطع (تهران: نیما، 1380)، 199-200؛ میرجمال‌الدین حسین‌بن فخرالدین حسن انجو شیرازی، فرهنگ جهانگیری، ویراستۀ رحیم عفیفی (مشهد: دانشگاه مشهد، 1359)، جلد 1، 899؛ محمدجان شکوری و دیگران، فرهنگ فارسی-تاجیکی، برگردان محسن شجاعی (تهران: فرهنگ معاصر، 1385)، جلد 1، 394؛ دهخدا، لغت‏نامه، 5578.

[6]‌بدرالدین ابراهیم،  فرهنگنامۀ زفان گویا و جهان پویا: فرهنگ لغات فرس، به کوشش حبیب‏الله طالبی (تهران: پازینه، 1381)، 54.

[7] موبد رستم شهزادی، واژه‏نامۀ پازند (تهران: فروهر، 1386)، 115.

[8]‌ابوالفضل محمد‌بن حسین بیهقی،  تاریخ بیهقی، تصحیح محمدجعفر یاحقی و مهدی سیدی (تهران: سخن، 1388)، جلد 2، 1038.

[9]بیهقی، تاریخ بیهقی، تصحیح یاحقی و سیدی، جلد 1، 404.

[10]بیهقی، تاریخ بیهقی، تصحیح یاحقی و سیدی، جلد 1، 502.

[11]د.ن. مکنزی، د. ن.، فرهنگ کوچک زبان پهلوی، ترجمۀ مهشید میرفخرایی (تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1373)، 121؛ بهرام فره‏وشی، فرهنگ فارسی به پهلوی (تهران: دانشگاه تهران، 1381)، 189؛ یدالله منصوری،  بررسی ریشه‏شناختی فعل‏های زبان پهلوی (تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی، 1384)، 317.

[12]کارنامۀ اردشیر بابکان، فصل 6، بند 9، گزارش بهرام فره‏وشی (تهران: دانشگاه تهران ، 1378)، 59.

[13]بررسی دینکرد ششم، بند 109، گزارش مهشید میرفخرایی (تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1392)، 173-174.

[14]تاریخ سیستان، تصحیح ملک‏الشعرای بهار(تهران: معین، 1381)، 73؛ فاطمه جهان‏پور، ”دو نامه از ملک‏الشعراء بهار دربارۀ کتاب تاریخ سیستان،“ سروش پیر مغان، به کوشش کتایون مزداپور (تهران: ثریا، 1381)، 507.

[15]محمد حسن‌دوست،  فرهنگ ریشه‏شناختی زبان فارسی (تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی، 1393)،  جلد 2، 679.

[16]خلف تبریزی، برهان قاطع، 199؛ دهخدا، لغتنامه، ذیل واژۀ  ”پرونده. “

[17]‌Ronald G. Kent, Old Persian (New Haven, Connecticut: American Oriental Society, 1953), 195.

[18]محمد مهرجویی، پیشوند افعال فارسی از دیدگاه تاریخی (تهران: آوای خاور، 1397)، 28.

[19]منصوری، بررسی ریشه‏شناختی فعل‏های زبان پهلوی، 124-125.

[20]Christian Bartholomae, Altiranisches Worterbuch (Strassburg; Karl J. Trubner, 1904), 865; Hans Reichelt, Avesta Reader (Strassburg; Karl J. Trubner, 1911), 239.

[21] اوستا، وندیداد، فرگرد سوم، بندهای 18 و 19، گزارش و پژوهش جلیل دوستخواه (تهران: مروارید، 1370) جلد 2، 679.

[22]والتر هینتس،  داریوش و پارس‏ها، ترجمۀ عبدالرحمان صدریه (تهران: امیرکبیر ، 1388)، 254.

[23]رمی بوشارلا، ‌”ایران،“ در باستان‏شناسی امپراتوری هخامنشی، زیر نظر پی‏یر بریان و رمی بوشارلا، ترجمۀ محمود بهفروزی (تهران: کتاب پارسه ، 1392)، 425؛ دیوید استروناخ، ”شکل‏گیری باغ سلطنتی پاسارگاد و تأثیر آن در باغ‏سازی ایران،“ ترجمۀ کامیار عبدی، اثر، شمارۀ 22-23 (1366)، 59.

[24]پی‏یر بریان، تاریخ امپراتوری هخامنشیان، ترجمۀ مهدی سمسار (تهران: زریاب ، 1382)، جلد 1، 298.

[25]Kent, Old Persian, 154-155.

[26]مانوئل کوک، شاهنشاهی هخامنشی، ترجمۀ مرتضی ثاقب‏فر (تهران: ققنوس، 1383)، 253.

[27]گزنفون،  بازگشت ده هزار یونانی، ترجمۀ حسین‏قلی میرزا سالور، به اهتمام مسعود سالور (تهران: اساطیر، 1384)، کتاب اول، فصل دوم، 25.

[28]پلوتارک، حیات مردان نامی، ترجمۀ رضا مشایخی (تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1338)، جلد 4، 513.

[29]استرابو، جغرافیای استرابو، ترجمۀ همایون صنعتی‏زاده (تهران: بنیاد موقوفات افشار، 1382)، 326.

[30]آتنایوس ناوکراتیس، ایرانیات در بزم فرزانگان، ترجمۀ جلال خالقی مطلق (تهران: مرکز دائر‌ه‌المعارف  بزرگ اسلامی، 1386)، 50.

[31] هرودوت، تاریخ هرودوت، ترجمۀ هادی هدایتی (تهران: دانشگاه تهران، 1384)، 126.

[32]‌آرتورکریسین‏سن، ایران در زمان ساسانیان، ترجمۀ رشید یاسمی (تهران: دنیای کتاب، 1370)، 610-619.

[33]‌بیهقی، تاریخ بیهقی، تصحیح یاحقی و سیدی، جلد 1، 548.

[34]‌ابوالفضل محمدبن حسین بیهقی، دیبای دیداری: متن کامل تاریخ بیهقی، تصحیح محمدجعفر یاحقی و مهدی سیدی (تهران: سخن، 1390)، 585.

[35]مکنزی، فرهنگ کوچک زبان پهلوی، 51؛ فره‏وشی، فرهنگ فارسی به پهلوی، 126؛

 Henrik Samuel Nyberg, A Manual of Pahlavi (Wiesbaden: E.J. Brill, 1974), vol. 2, 46.

[36] Kent, Old Persian, 192.

[37]Bartholomae, Altiranisches Worterbuch, 963-964

[38]یادگار زریران،  برگردان ماهیار نوابی (تهران: اساطیر، 1374)، 82.

[39]Heinrich Hübschmann, Armenische Grammatik (Leipzig: Breitkopf und Härtel, 1897), 140.

[40]جهانگیرمعصومی گیوی، جمع مکسر فرهنگ عربی به فارسی (تهران: فرهنگ انقلاب اسلامی، 1362)، 103.

[41]یادگار زریران، برگردان نوابی، بند 4، 45؛ یادگار زریران، برگردان ژاله آموزگار (تهران: معین، 1392)، بند 4، 14-15.

[42] یادگار زریران، برگردان نوابی، بند 24، 51؛ یادگار زریران، برگردان آموزگار، بند 24، 19.

[43]روایت پهلوی،  گزارش مهشید میرفخرایی (تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1390)، فصل 18، بند ب1، 254.

[44]خسرو قبادان و ریدکی، در متون پهلوی، گردآوردۀ جاماسب جی دستور منوچهر جی جاماسب آسانا، گزارش سعید عریان (تهران: کتابخانۀ ملی، 1371)، بند 102، 79.

[45]خلف تبریزی، برهان قاطع، 398؛ دهخدا، لغتنامه، ذیل واژۀ ”دواسبه. “