ترس و لرز

ترس و لرز
نوشتهء غلامحسین ساعدی
ترجمهء:مینو ساتگیت
Gholam-Hossein Sa”edi:
Fear and Trembling
Translated by Minoo Southgate
Three Continents Press,1984
محمد علی سپانلو در کتاب جدیدش نام نویسندگان پیشرو ایران(ص 117، تهران 1362)دربارهء ساعدی می‌نویسد:
«آثار غلامحسین ساعدی تماشا و تشریح فقرست.فقر بیرون و فقر درون.از نمایشنامه‌هایش که بگذریم،قصه‌های او در سه زمینهء اساسی می‌گذرد.اول‌ بندرهای جنوب کشور،اقلیمی خشک و فقیر با بیماریهای بومی و خرافات.دوم‌ روستاهای آذربایجان،برخورد منافع دسته‌های کوچک ده،واحدهای اقتصادی‌ کوچک و علیل،اذهان گرفتار موهومات و علتها.سوم شهر بزرگ با روشنفکرانش،با بیمارستانهایش با کارگران و بیکارانش.هوای مشترکی که در این سه زمینه مستولی‌ است،فقر و جنون و جهل است در میان اقشار گوناگون.رئالیسم ساعدی با طعمی از وهم و هراس آمیخته است.»
در ترس و لرز ساعدی به نقاشی زندگی ده‌نشینان بنادر جنوب،بیماریها و خرافات آنها می‌پردازد،و طی شش قصه بهم پیوسته ترس و لرزی را که در دل و جان مردم این سامان ریشه‌دوانیده شرح می‌دهد.ساعدی سفرهای متعددی در اکثر نقاط ایران کرده و مشاهدات خود را بصورت دقیق و از نقطه نظر جامعه‌شناسی‌ یادداشت و مدوّن کرده است.بسیاری از این یادداشتها هنگامی که ساعدی در زندان‌ بسرمی‌برد از میان رفت،ولی خوشبختانه سه کتاب از این میان بصورت تک‌نگاری‌ قبلا بچاپ رسیده بودند.یکی از اینها اهل هوا(1345)می‌باشد.این کتاب‌ تحلیلی است از دیدگاه جامعه‌شناسی از اعتقادات مردم بنادر جنوب،اعتقاد آنها به‌ بادها یا زار و طریقه«مداوای»کسانی که دچار زار می‌شوند.این اعتقادات بطور غریبی شبیه مراسم وودو (Vodoo) در افریقا و جزائر کارائیب است،و نشان‌ می‌دهد که بی‌شک آنها را بردگان یا بازرگانانی که از افریقا و مخصوصا از سواحل‌ سومالی و زنگبار به سواحل جنوب ایران می‌آمدند(یا آورده می‌شدند)آوردند. موسیقی،رقص و اعتقادات مردم سواحل جنوب از بسیاری لحاظ حکایت از این‌ میراث افریقایی می‌کند.ساعدی در کتاب اهل هوا حساسیت یک داستان‌نویس‌ را با مهارت یک روانشناس و جامعه‌شناس درهم می‌آمیزد و محیطی زنده و گویا از مردم و فرهنگ ساحل‌نشینان جنوب تصویر می‌نماید.
مانند اهل هوا در ترس و لرز نیز ساحل‌نشینان خلیج فارس دایما خود را در معرض هجوم بادها یا ارواح خبیثه احساس می‌کنند.وقتی که کسی گرفتار باد بشود حالتهایی به او دست می‌دهد که می‌گویند از زار یا نوبان است و باید یک نفر سیاه موسوم به بابا زار او را علاج کند و باد را از«مرکبش»پایین آورد.داستان اول و سوم کتاب نشان می‌دهد که در سواحل خشک و خالی جنوب چگونه این اعتقادات‌ دمار از روزگار مردم برمی‌آورد و آنها را گرفتار مشقات واقعی یا خیالی می‌سازد. ساعدی با مهارت زیادی طرز فکر روستاییان آن نواحی را نشان می‌دهد و از دیدگاه‌ آنها صحرا،دریا،آفتاب،ماه،آسمان و خلاصه همه‌چیز حکایت از فال بد می‌کند و گویی ترس و لرز را پایانی نیست.
در داستان اول سالم احمد متوجه می‌شود که بیگانه‌ای داخل خانه او شده است‌ و بلافاصله به این نتیجه می‌رسد که او یکی از بادهاست،و بقدری این اعتقاد قوی‌ است که دیری نمی‌گذرد که هوایی می‌شود و باید روستاییان او را زنجیر کنند.در این ضمن پیرمرد شلی از فرط گرسنگی روی به ده آنها می‌آورد و به تصور این که‌ او همان«باد»است نمی‌گذارند حرفی بزند و سنگسارش می‌کنند.جالب این که‌ تلی که پیرمرد بدبخت زیر آن مدفون شده به اعتقاد روستاییان حالت شفابخشی بخود می‌گیرد و چون سالم احمد را آنجا می‌برند شفا پیدا می‌کند.
در داستانهای دیگر نیز عدهء معدودی شخصیتها که همه از یک ده می‌باشند ظاهر می‌شوند و رشته تمام شش داستان از طریق اینها بهم پیوسته است.در همه داستانها یک عامل خارجی باعث فاجعه‌ای می‌شود که روستاییان آماده مقابله با آن نیستند. مثلا در یک داستان ملای دوره‌گردی خواهر زکریا را بزنی می‌گیرد و بزودی از ده‌ می‌رود.زن آبستن می‌شود و بچهء ناقص الخلقه‌ای می‌زاید و هم‌مادر و هم‌بچه‌ بزودی می‌میرند.
ولی تأثیر فرنگیانی که با یک کشتی مجلل به ساحل می‌آیند و مرتب به‌ روستاییان غذا و وسایل مختلف می‌دهند بعنوان عاملان خارجی از همه بیشترست. ترس و لرز مانند اغلب داستانها و نمایشنامه‌های ساعدی جنبهء سمبلیک مهمی دارد و حکایت از وضع اجتماعی یا سیاسی ایران در روزگار شاه می‌کند.در آخرین داستان‌ ترس و لرز فرنگیانی که با کشتی مجلل آمده‌اند آن‌قدر غذای مجانی و وسایل‌ مختلف به اهالی می‌دهند که از طرفی آنها را از کار و فعالیت بازمی‌دارد و از سوی دیگر با ایجاد ولع و حرص به وسایل مادی تخم نفاق و دشمنی را در میان آنها می‌پاشند.پیداست که هدف ساعدی انتقاد از نحوهء استفاده از منافع نفت در اواخر دوران شاه و بنانهادن تمامی اقتصاد مملکت برپایه آن می‌باشد بطوری که دیگر کسی کار نمی‌کند و همه منتظرند که فرنگیان غذا بیاورند و آنها بخورند.محیطی بوجود آمده است که در آن دوستیها از میان رفته و همه به ذخیره‌کردن وسایل‌ بی‌حاصل خانگی مشغولند،و هرکس از همسایه‌اش می‌ترسد و نسبت به او سوءظن‌ دارد.همه از همدیگر می‌دزدند و هرکس دنبال مال دیگری است.داستان چنین‌ پایان می‌یابد که زکریا دشنه‌ای در دست به صالح کمزاری که برای بردن«یه مشت‌ خرت و پرت»وارد خانه‌اش شده حمله می‌کند،و کدخدا،عبد الجواد را در خانهء خود می‌یابد که غذاهای او را می‌خورد.پایان داستان نشان می‌دهد که چگونه مردم‌ ده مسخ شده‌اند:
عبد الجواد از زیر پنجه‌های کدخدا فرار کرد و آمد توی کوچه و کدخدا با نعره پشت سر او آمد بیرون.همه بهم ریخته بودند،نعره می‌کشیدند، فحش می‌دادند…زکریا دشنه بدست دور خانه‌اش می‌دوید و فریاد های بلند می‌کشید:«هرکی بیاد این طرف شکمشو پاره می‌کنم…» و محمد حاجی مصطفی که آمده بود زیر سایه‌بان مسجد با فریاد جواب‌ داد:«هی زکریا انباری من خالی شده،من می‌دانم این کار کیه‌ [فردا]حسابشو می‌رسم.»
و پسر کدخدا درحالی‌که تبر کهنه‌ای بدست داشت از حاشیهء دیوارها پاورچین‌پاورچنی به طرف محمد حاجی مصطفی نزدیک می‌شد. شب تیره و دیرپایی بود و ماه،بالای برکهء ایوب سوخته و تمام شده بود.
خانم مینو ساتگیت که قبلا نیز یک داستان از داستانهای ساعدی را در مجموعهء Modern Persian Short Stories,(1980) ترجمه کرده بود بخوبی از عهدهء ترجمه‌ کتاب برآمده است،و حواشی خوب و بجایی بر آن افزوده است.ترجمهء تحت اللفظی‌ و دقیق است و در بعضی موارد بیش از حد وسواس بخرج داده شده است.مثلا در داستان چهارم بیگانه‌ای که وارد ده می‌شود یک بچه است و چون در فارسی«او» هم برای مؤنث و هم برای مذکر بکار می‌رود تا آخر جنسیت بچه معلوم نمی‌شود و خانم ساتگیت بناچار از ضمیر ẓitẒ که البته بکاربردن آن برای شخص غیرعادی‌ است،استفاده می‌کند،ولی این مطلب را در حاشیه توضیح می‌دهد.
باید اضافه کرد که تحلیل خانم ساتگیت از کتاب ترس و لرز بسیار خوب و فاضلانه‌ است و کمک مؤثری در فهم و درک داستان برای خوانندهء غیرایرانی می‌تواند باشد. بعلاوه کتابنامه خوبی از کارهای ساعدی در فارسی و انگلیسی در آخر مقدمه داده است که باستثناء ذکر ترجمه یکی دو اثر خیلی جدید ساعدی کامل است.
این دومین کتابی است که از ساعدی به انگلیسی ترجمه می‌شود و امیدست که‌ این کتاب بیشتر از اولین ترجمهء داستانهای ساعدی که تحت عنوان Dandil:Stories from Iranian Life,Random House,1981 از طرف نگارنده و دو نفر از دوستان در سال 1980 چاپ شد،مورد اقبال خوانندگان انگلیسی‌زبان واقع شود.
جلال متینی