حضور شاهنامه فردوسی در متون تاریخی فارسی در عهد سلاجقة روم

فرشته محمدزاده <Fereshteh Mohamadzadeh <mohamadzade_fe@yahoo.com (دانش‌آموختۀ دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه فردوسی مشهد، 1396) در زمینۀ شاهنامه فردوسی و آموزش زبان فارسی به غیرفارسی‌زبانان پژوهش می‌کند. برخی از مقالات ایشان عبارت‌اند از ”تحلیل بینامتنی شاهنامه و راحهالصدور بر مبنای ترامتنیت ژرار ژنت،“ ”تحلیل چگونگی بازتاب گونه‌های بینامتنی با شاهنامه در تاریخ‌نوشته‌های سلسله‌ای بر مبنای ترامتنیت ژرار ژنت،“  ”بررسی بینامتنی شاهنامه و تاریخ‌نوشته‌های عمومی.“

مقدمه

ترکان سلجوقی در سال 464ق به رهبری سلطان آلب‌ارسلان‌بن طغرل سلجوقی به سرزمین‌های روم شرقی حمله کردند و در نبرد موسوم به ملازگرد (منازکرت) توانستند رومیان را شکست دهند. این‌گونه بود که نفوذ ترکان سلجوقی به آسیای صغیر شروع و حکومت سلاجقة روم در آنجا تشکیل شد. هم‌زمان با تشکیل حکومت سلاجقة روم، بسیاری از ایرانیان که با شروع حملات قوم مغول به ایران در وضعیت ناگواری به سر می‌بردند، در جستجوی پناهگاه امن به ممالک مجاور ایران و از جمله آسیای صغیر رفتند، زیرا آسیای صغیر پس از به قدرت رسیدن سلجوقیان به پایگاه قدرت، رفاه و امنیت تبدیل شده بود.[1] افزون بر این، آسیای صغیر و به‌ویژه آناتولی کم‌کم مرکز تحولات فرهنگی شد، زیرا حضور و فعالیت عناصر ایرانی در آنجا بسیار قابل توجه و چشمگیر بود. در حقیقت، پادشاهان سلجوقی آسیای صغیر که از سال 470ق، یعنی دورة سلیمان اول تا زمان علاءالدین کی‌قباد ثانی در سال 700ق حکومت کردند، موجب رواج زبان و ادبیات فارسی در قونیه و دیگر سرزمین‌های آسیای صغیر شدند و راه را برای حضور اندیشمندان ایرانی و فرهنگ و ادبیات ایران باز کردند.[2]

در میان اندیشمندان ایرانی که به آسیای صغیر رفتند، تاریخ‌نگارانی بودند که به منظور ثبت تاریخ سلاجقة عراق و روم، کتاب‌هایی را به زبان فارسی در آنجا نوشتند. آنچه در این متون به چشم خواننده
می‌آید، حضور و نقش‌آفرینی بسیار شاهنامه فردوسی در آنهاست. این حضور حاکی از وجود نوعی رابطة بینامتنی میان این دو نوع متن (شاهنامه و متون تاریخی نگارش‌یافته در آسیای صغیر) است. در تأکید و تأیید رابطه و پیوند میان متون همین بس که هر متني از همان آغاز توليد در قلمرو قدرتِ گفته‌ها و متون پيش از خود قرار می‌گیرد. به این ترتیب، عمل خوانش هر متن وابسته به مجموعه‌اي از روابط متني است و تفسير و کشف معناي آن متن نیز منوط به کشف همين روابط است.[3] این‌گونه است که متن‌ها از رهگذر پیوند و ارتباط با دیگر متون از یک معنای ثابت و بسته و به بیانی دیگر، تک‌معنایی رهایی می‌یابند و معناهای گوناگون را در خود می‌پذیرند. چنان که خواهید دید بین متون تاریخی مورد پژوهش و شاهنامه نیز ارتباط و پیوند بینامتنی وجود دارد و تاریخ‌نگاران پاره‌متن‌های شاهنامه را در هر بخش از متن تاریخی که لازم دیده‌اند، قرار داده‌اند.

تاکنون پژوهشی که مشخصاً به این سه متن تاریخی در آسیای صغیر پرداخته باشد و پژوهشگر بر آن باشد همۀ جنبه‌های حضور شاهنامه را در آنها بررسی و تحلیل کند، صورت نگرفته است. از این رو، در پژوهش حاضر برآنیم با تحلیل چگونگی رابطة بینامتنی شاهنامه و متون تاریخی مورد تحقیق، به
پرسش‌هایی از این دست پاسخ دهیم: 1. حضور شاهنامه در متون تاریخی نگارش‌یافته در آسیای صغیر از چه جنبه‌هایی است؟ و 2. چرا تاریخ‌نگاران ایرانی در آسیای صغیر پاره‌متن‌های شاهنامه را در تاریخ‌نوشته‌های خود گنجانده‌اند؟ در ادامة پژوهش، ابتدا به معرفی پیکرة مطالعاتی تحقیق می‌پردازیم تا با شناخت کافی از این متون و نویسندگان آنها، هرچه بهتر بتوانیم چگونگی حضور شاهنامه را در این متون تاریخی بررسی و تحلیل کنیم. 

معرفی پیکرة مطالعاتی

در فاصلة سال‌های 599 تا 723ق، سه متن تاریخی منثور دربارة ترکان سلجوقی به زبان فارسی در آسیای صغیر نوشته شد. یکی از آن متون راحهالصدور راوندی است. راحهالصدور کتابی در تاریخ سلجوقیان عراق است. مؤلّف این کتاب، نجم‌الدین ابوبکر محمدبن ‌علی‌بن ‌سلیمان راوندی، از مردم راوند کاشان است. او در سال 590ق و پس از آنکه آخرین پادشاه سلجوقی عراق، طغرل‌بن ارسلان، به دست خوارزمشاه کشته شد به آسیای صغیر رفت، زیرا روزگار خوش و پر از رفاه و آسایش عهد طغرل را از دست داده بود. او در آسیای صغیر به سلجوقیان روم پیوست و به دربار کی‌خسروبن قلج ارسلان (588-607ق)[4] راه یافت. در سال 599ق شروع به نوشتن راحهالصدور کرد و در سال 603ق نگارش آن را به پایان برد. سپس آن را به کی‌خسروبن قلج ارسلان سلجوقی تقدیم کرد.

دومین متن تاریخی الاوامر العلائیه فی الامور العلائیه یا اخبار سلاجقة روم است که آن را ابن‌بی‌بی ملقب به امیر ناصرالدین، نوشته است. او مالک دیوان طغرا یا امیر دیوان طغرا یعنی فرمان‌نویس و مُهردار سلطنتی دربار سلجوقیان روم بود و این کتاب را به خواست سلطان علاء‌الدین کی‌قباد[5] نوشته و به وی تقدیم کرده است.[6] این کتاب مفصل‌ترین کتاب تاریخی دربارة سلجوقیان روم است و رخدادهای تاریخی آسیای صغیر را از 588 تا 679ق شامل می‌شود.

سومین متن تاریخی مسامرهالاخبار و مسایرهالاخیار است. محمودبن‌ محمد آقسرایی از تاریخ‌نگاران فارسی‌نویس آسیای صغیر این کتاب را به نام امیر تیمورتاش نوین، پسر امیر چوپان که ابوسعید ایلخان او را به حکومت بر آسیای صغیر منصوب کرده بود، نوشت. آقسرایی از دیوانیان دستگاه حکومتی مغولان در آسیای صغیر بود.[7] بنابراین، ارتباط او با دربار سلاجقة روم در شیوة تاریخ‌نگاری وی مؤثر بوده است. در جدول زیر پیکرة مطالعاتی پژوهش آمده است:

جدول 1. معرفی متون تاریخی مورد پژوهش

عنوان کتابنویسندهتاریخ تألیف
راحهالصدورمحمدبن سلیمان راوندی599ق
الأوامرالعلائيه في الأمور العلائيهابن‌بی‌بی680ق
مسامرهالاخبار و مسایرهالاخیارمحمودبن‌محمد آقسرایی723ق

اندک تأملی در این کتاب‌های تاریخی ما را به این نکته می‌رساند که تاریخ‌نگاران از افراد وابسته به دربار سلجوقیان روم بودند. بنابراین، می‌توان در کل نتیجه گرفت که وزیران، دبیران و رجال دربار سلجوقیان روم بیشتر از ایرانیانی بودند که به تاریخ، فرهنگ و ادبیات فارسی علاقة بسیاری داشتند و برای پاسداری از آن بسیار می‌کوشیدند. به همین علت شاهنامه را، که جلوه‌گاه و جایگاه حضور تاریخ و فرهنگ ایرانی است، در متون تاریخی خود به کار می‌بردند تا هرچه بیشتر شاهان سلجوقی روم را با ایران، فرهنگ ایرانی و اندیشه‌های سیاسی و حکومت‌داری ایرانیان آشنا سازند.[8]

شاهنامه در متون تاریخی

با در نظر داشتن این نکته که کتاب‌ها مستقل و معنای موجود در آنها وابسته به خود متن نیست و اگر بخواهیم محتوای یک کتاب را خوب درک کنیم، باید آن را در ارتباط با دیگر کتاب‌ها ببینیم و بخوانیم،[9] ارتباط متون تاریخی آسیای صغیر را با شاهنامه در نظر می‌گیریم تا به معانی نهفته در این متون دست یابیم. تاریخ‌نگاران با در نظر گرفتن موقعيت و مقام خود، اوضاع اجتماعي، سياسي، فرهنگي، ايدئولوژي حاکم بر جامعه و خواست نهاد حاکم و گاه حامي تأليف، با شاهنامه رابطة بينامتني ايجاد کرده‌اند. بی‌ترديد آنها با اهداف و انگيزه‌هاي متعددي به پيوند متن خود با شاهنامه انديشيده‌اند و بر آن بودند به انتظارات خود از متن شاهنامه پاسخ گویند. تاریخ‌نگاران گاه صریح و آشکار و گاه ضمنی و پوشیده، نیات و اندیشه‌های خود را با بهره‌گیری از عناصر و پاره‌های ‌متن‌ شاهنامه بیان کرده‌اند.

نقل ابیات شاهنامه

نقل ‌قول و ارجاع آشکارترين جلوة یک رابطة بینامتنی است. با نقل‌قول و مخصوصاً نقل‌قول همراه با ارجاع، ميزان وابستگي بينامتني افزايش مي‌يابد و مؤلف متن خود را آشکارا تحت تأثير متن ديگري نشان مي‌دهد. در متون تاریخی مورد پژوهش، میزان نقل ابیات شاهنامه قابل توجه است، اما طبق سنت تاریخ‌نویسی آن زمان، نشانة گيومه براي تشخيص نقل ‌قول در متن تاريخي به ‌کار نرفته است، بلکه تاريخ‌نگار براي نشان‌دادن اين نوع رابطة بينامتني و جداکردن متن تاريخي از پاره‌متن نقل‌شده از شاهنامه، از واژه‌هايي مانند شعر، بيت و مصراع استفاده ‌کرده و گاه ابيات منقول از شاهنامه را بدون هيچ واژه‌اي بلافاصله بعد از متن تاريخي آورده است. در راحهالصدور بيش از 600 بيت از ابيات شاهنامه به صورت نقل قول آمده است.[10] تعداد ابیات شاهنامه در اوامرالعلائیه 3 بیت و در مسامرهالاخبار و مسایرهالاخیار 15 بیت است.

پيوند با شاهنامه با اهداف خاصی در این متون تاريخی صورت گرفته است و انگيزه‌ها و نيت تاريخ‌نگاران آنها را بدین دلالت مي‌کند که کدام پاره‌هاي متن شاهنامه را برگزينند و در متن تاريخي قرار دهند. این اهداف عبارت بوده‌اند از

  1. تاريخ‌نگاران برای ايجاد شباهت و همانندي ميان يک شخصيت تاريخي که عمدتاً حاکمان و پادشاهان سلجوقی روم در آناتولی بودند با شخصيت‌هاي شاهنامه به نقل ابيات آن پرداخته‌اند. اين انگيزه براي نقل قول از شاهنامه در واقع از نگرش‌ها، طرز تفکر و داوري‌هاي تاريخ‌نگار دربارة موضوعاتي حکایت می‌کند که برایش مهم بوده است.

کی‌خسروبن قلج ارسلان بیش از دیگر حاکمان سلجوقی روم مورد توجه تاریخ‌نگاران فارسی‌زبان بوده است. بنابراین، او و شیوة حکومت‌داری او را ستایش می‌کردند. یکی از راه‌های مدح کیخسروبن قلج ارسلان، تشبیه او به پادشاهان باستانی ایران بود که روزگار این پادشاهان روزگار آرمانی ایران بوده است. ابن‌بی‌بی در گزارش ”دخول سلطان غیاث‌الدین کی‌خسروبن قلج ارسلان در قونیه و جلوس بر سریر سلطنت،“ ابیاتی را از شاهنامه نقل می‌کند که فردوسی برای کی‌خسرو، شاه آرمانی ایران، سروده و می‌توان گفت ابن‌بی‌بی در پی کسب مشروعیت برای کی‌خسروبن قلج بوده است:

روز دیگر که شاه ستارگان طلوع کرد، پادشاه چون خورشید در زیر چتر سیاه که پشت و پناه جهانیان بود، در شهر قونیه که یک ساعت حیات در او خیرٌ مِن الف شهر است، در دیگر بلاد با جیوش چون دریای اخضر جوشان و حشمی چون اعداد امطار بی‌پایان درآمد و پای از رکاب زمین، آرام بر تخت آباء کرام نهاد و انواع افراح به ارواح خاص و عام رسید و اهواء لشکری و رعیت بر محبت و ولاء او التیام یافت:

چو تاج بزرگی به سر برنهاد

ازو شاد شد تاج و او نیز شاد

به هر جای ویرانی آباد کرد

دل غمگنان را ز غم شاد کرد[11]

محمود آقسرایی در کتاب مسامرهالاخبار و مسایرهالاخیار غازان خان، پادشاه عادل مغول را که در دوران حکومت او ایران شرایط خوبی داشت، می‌ستاید. مؤلف در بخشی از کتاب به ذکر خروج بایدو با انگیزة تصرف آذربایجان می‌پردازد. با حملة او اوضاع ایران و به‌ویژه آذربایجان آشفته می‌شود و ظلم و خرابی رواج می‌یابد. در این شرایط، غازان خان به قصد جنگ با بایدو و نابودی وی از خراسان عازم آذربایجان می‌شود و در نبردی بایدو را شکست می‌دهد. مؤلف با نقل دو بیت از شاهنامه که فردوسی آن را در مدح سلطان محمود و اردشیر آورده است، بر آن می‌شود که غازان خان را همانند سلطان محمود و اردشیر، پادشاه ایرانی، بداند و شجاعت و عدل‌گستری او را بستاید:

بر مقتضای فضل ربانی و تأیید لطف یزدانی در شب دیجور ضلالت و پریشانی، کوکبة صبح امانی از مشرق کامرانی طلوع کرد و از مهب رحمت، نسیم نصرت و شادمانی وزیدن گرفت و خاقان اعظم، غازان معظم سلطان محمود که آسمان به صدهزار دیده گوهرنگار مثل او پادشاهی عدل‌گستر تاجدار در هیچ عهدی از عهود روزگار ندیده بود و نه در انحاء و ارجاء جهان، گوش دوران زمان آن‌چنان خسرو صاحب‌قران شنیده، مثنوی:

ز یزدان بر آن شاه باد آفرین

که نازد بدو تاج و تخت و نگین

به بزم‌اندرون آسمان وفاست

به رزم‌اندرون تیزچنگ اژدهاست

خورشیدوار بر موکب سپهر جولان سوار شد و به دفع بایدو کمر مقاومت بر میان بست.[12]

  1. شاهنامه متني حماسي و پُرشور است. از اين‌ رو، پيوند بينامتني با آن می‌توانست يکي ديگر از انتظارات تاريخ‌نگاران را پاسخ گويد. تاريخ‌نگاران با نقل ابياتي از داستان‌هاي مشهور و پُرشور شاهنامه، متن تاريخي را از حالت يکنواخت خبري خارج ساخته و بدان لحني حماسي و پُرشور بخشيده‌‌اند. آقسرایی در گزارش رویداد تاریخی نبرد غازان‌خان با ملوک شام به فردوسی ارجاع می‌دهد. این کار او، چنان که خودش توضیح می‌دهد، در جهت اقتصاد بیانی و ایجاد هیجان و شور بیشتر در خواننده صورت گرفته است:

چنان‌که شرح آن مقابلت و اعراض و عزیمت انتفاض تطویلی تمام دارد، در ذکر آن فایده نیست. بر بیتی چند از ابیات فردوسی اقتصار کرد. فردوسی گوید:

ز تیغ و ز کوس و ز گرز و ز گَرد

سیه شد زمین، آسمان لاجورد

همی چشم روشن جهان را ندید

سپهر و ستاره سنان را ندید

به پرده درون شد خور تابناک

ز جوش سواران و از گرد خاک[13]

مؤلف در گزارش نبرد دیگری از غازان‌خان، باری دیگر به نقل ابیات پُرشور همراه با مبالغة شاهنامه می‌پردازد تا هر چه بیشتر بر بزرگی کار غازان‌خان و جلب توجه مخاطبان کتاب با ایجاد هیجان در آنها بیفزاید. آقسرایی ابتدا ‌مانند فردوسی چند جملۀ اغراق‌آمیز در توصیف میدان نبرد سپاه غازان‌خان با لشکر دیار شام می‌آورد. سپس، ابیات منتخب از شاهنامه را که مربوط به داستان‌ ”نبرد منوچهر با تور به انتقام خون ایرج“ است، در متن تاریخی می‌گنجاند:

دو بحر آتش به جوش آمدند، دو کوه از آهن بر هم افتادند، از رجوم سوار و هجوم غبار پنداشتی که جهان برگشت یا فلک بساط زمین درنوشت. از نهیب خنجر زمین ستمکار و از آسیب پیکان هوا بلابار شد. گفتی که مگر آسمان از دوران بازماند یا خود زمین چون آسمان در اضطراب افتاد،

تو گفتی که روی زمین ز آهن است

ز نیزه هوا نیز پرجوشن است

زمین شد به کردار کشتی بر آب

تو گفتی سوی جنگ دارد شتاب

بیابان چو دریای خون شد درست

تو گفتی که روی زمین لاله رست

ز گرد سواران هوا بست میغ

چو برق فروزنده پولاد تیغ[14]

  1. انگيزة ديگر تاريخ‌نگاران از نقل ابيات شاهنامه، بيان انديشه‌هاي حکيمانه به منظور آگاه‌سازي و تذکر به پادشاهان، حاکمان و ديگر مقامات عالي‌رتبة درباري آسیای صغیر و ایران بود. مهم‌ترين انتظارات تاريخ‌نگاران از پيوند بينامتني با شاهنامه، بيان انديشه‌هاي حکيمانه‌ای همچون زودگذر بودن و ناپايداري جهان و لزوم ‌گذاردن نام نيک، رعايت رعيت و اصلاح امور کشور بوده است.

راوندي به ‌منظور پند پادشاهان و در ستايش نيک‌نامي، ابياتي را از داستان‌هاي مختلف شاهنامه، اما همگي با مضمون زودگذر بودن جهان، ناپايداري و عدم جاودانگي انسان و حتي پادشاهان، از فريدون و هوشنگ و جم گرفته تا تمامي پادشاهان تاريخي، انتخاب مي‌کند و در تأييد سخن خود و تأکيد بيشتر، آن را به‌کار مي‌گيرد:

صدقة جاريه آن است که پادشاهان مدرسه‌ها سازند و وقف‌ها کنند . . . و همچنين مال بذل کنند تا شعرا قصايد در حقّ ايشان انشاد کنند، ديگران ياد گيرند و همچنان از براي خلفان ايشان شعرها گويند، همان صلت يابند، مکارم اخلاق پدران زنده ماند و جهانيان به کمال علم رسند و تا جهان بود بي‌کدخداي و جهانداري نبودست، شعر:

جهان را نمانند بي‌‌کدخداي
يکي بگذرد ديگر آيد به‌جاي

چو داني که ايدر نماني دراز

به تارک چرا برنهي تاج آز

. . .

کجا شد فريدون و هوشنگ و جم

ز باد آمده بازگردد به دم

برفتند و ما را سپردند جاي

نماند کس اندر سپنجي‌سراي[15]

 خود مؤلف در مقدمة کتاب راحهالصدور بیان می‌کند که هدفش از نوشتن تاریخ این بوده است که کی‌خسروبن قلج ارسلان آن را مطالعه کند و از اخبار گذشتگان آگاه باشد و با عبرت‌آموزی از آنها در ادارة حکومت بر پایة عدل بکوشد. او بدین منظور ابیاتی را از شاهنامه نقل می‌کند که مُهر تأییدی بر سخنش باشد:

دعاگوی دولت، ابوبکر محمدبن علی‌بن سلیمان الراوندی، تاریخ‌های دولت سلاطین آل‌سلجوق می‌نویسد بر سبیل اختصار . . . تا سلطان قاهر عظیم‌الدهر، کی‌خسرو خلّد الله دولته مطالعت فرماید و بداند که حلیت ملائکه تسبیح و تهلیل است و حلیت انبیا علم و عبادت و حلیت ملوک، عدل و سیاست،

تن خویش را شاه بیدادگر

جز از گور و نفرین نیارد به سر

اگر پیشه دارد دلت راستی

چنان دان که گیتی تو آراستی[16]

 آقسرایی در ذکر احوال تیمورتاش نوین که کتاب را به او تقدیم کرده است، به بیان خوبی‌ها و حکومت‌داری مبتنی بر عدل او می‌پردازد و سپس با نقل ابیاتی از شاهنامه، بر آن است که افزون بر پنددهی ضمنی، به او مشروعیت نیز بدهد:

آثار خیر و احسان و دفع ظلم و عدوان و قمع متعدیان و متمردان، امارت افعال و احوال مهدی به ظهور پیوست، شعر:

فریدون فرخ فرشته نبود

ز مشک و ز عنبر سرشته نبود

به داد و دهش یافت آن نیکویی

تو داد و دهش کن فریدون تویی[17]

 او همچنین زمانی که تغاچار در دیار روم طغیان می‌کند و در این راه جانش را از دست می‌دهد، عباراتی را به منظور پنددهی به دیگران و عبرت‌گیری از این ماجرا می‌آورد و ابیاتی از شاهنامه را با همین محتوا برمی‌گزیند تا سخنان خود را تأیید ‌کند:

گمان می‌برد که به حسن تدبیر خود را به ساحل راحت و توفیر می‌رساند. نمی‌دانست که به ملامتگاه جراحت می‌پیوندد. فردوسی گوید:

هژبر جهانسوز و نراژدها

ز دام قضا هم نیابد رها

بخواهد بُدن بی‌گمان بودنی

نکاهد به پرهیز افزودنی

ز گیتی چه سازی که خود ساخته است

جهاندار از این کار پرداخته است[18]

  1. يکي از مهم‌ترين انگيزه‌هاي برخي تاريخ‌نگاران از نقل ابیات شاهنامه، بيان افکار و انديشه‌هاي ايرانيان دربارۀ چگونگي حکومت و پادشاهي و طرح آن در متون تاريخي آسیای صغیر بوده است. شاهنامه به‌ مثابه متني که چارچوب اين انديشه در آن ترسيم شده و به‌ خوبي قابل فهم است، توجه مؤلفان متون تاريخي را به خود جلب کرده است، چنان‌که از طریق برقراري پيوند با این متن و نقل ابياتي از آن که دارای مضمون انديشة ايرانشهري است، به اين مهم دست يافته‌اند.

در ايران، هنگامي که عناصري همچون عدالت، دين‌ورزي، ‌خردمندي و هنر در کنار هم قرار مي‌گيرند، ايران سياسي و به عبارتي ديگر، انديشة سياسي ايرانشهري را تشکيل مي‌دهند. اين مؤلفه‌ها برای مشروعيت‌يابي پادشاهان و حاکمان بسيار ضروري مي‌نمود. افزون بر این، نيروي معنوي فرّه ايزدي يا خورنه نيز براي به دست ‌آوردن مشروعيت و مقبول ‌شدن حکومت لازم بوده است.  شاهنامه سرشار از مؤلفه‌هاي انديشة ايرانشهري است که فردوسي آنها را براي شاهان باستاني ايران برشمرده است. مؤلف راحهالصدور براي حاکمان سلجوقي آسیای صغیر و عراق همین مؤلفه‌ها را در نظر مي‌گيرد و با اين روش بر آن است که این حاکمان را تبديل به پادشاه آرماني کند و راه و رسم درست حکومت‌داري را غيرمستقيم به آنها بياموزد و گوشزد کند.

بدين‌ترتيب، در حيات فکري و انديشگاني آسیای صغیر نیز با جريان بازيابي انديشة ايرانشهري بر مبناي ارتباط بينامتني با شاهنامه روبه‌رو هستيم. محمد راوندي يک دهه پس از کشته‌ شدن طغرل به دست خوارزمشاه راحه‌‌الصدور را نوشت. از اين‌ رو، روزگار خوشِ گذشته در عهد طغرل سلجوقي را از دست داده بود و در زمانة پُرآشوبي به‌سر مي‌برد. به‌ سبب وجود شرايط نامناسب عراق عجم در دوران زوال و انحطاط عصر سلجوقي، مهم‌ترين آرزوي راوندي برقراري دوبارة ثبات سياسي و آرامش در جامعه با حکومت فردي عادل، قدرتمند و خردمند در مقام پادشاهي بود تا شايد بدين‌گونه باري ديگر امنيت و عدل به عراق عجم بازگردد. چنين شخصي از نظرگاه او ابوالفتح کي‌خسروبن ‌قلج ارسلان، پادشاه سلجوقي روم، بود. مؤلف آگاه به انديشة ايرانشهري اقدام به برساختن پادشاهي آرماني در قالب وي کرد و تمام آمال و آرزوهاي خود را براي داشتن شرايط بهتر اجتماعي، سياسي و فرهنگي در عراق عجم متوجه او ساخت. در آغاز کتابش در بخش ستايش کی‌خسروبن قلج ارسلان، عامدانه ابياتي را از شاهنامه انتخاب مي‌کند که مربوط به داستان پادشاهي کي‌خسرو است و فردوسي در آن، پس از طرح مؤلفه‌هاي شاه آرماني و با تشبیه کی‌خسرو به درخت، او را جامع اين مؤلّفه‌ها مي‌داند. مؤلف راحهالصدور نيز در واقع با بياني استعاري کي‌خسروبن قلج ارسلان را در جاي کي‌خسرو شاهنامه مي‌نشاند و او را هم به صورت شاهی آرماني ترسيم مي‌کند و هم در لفافه از او مي‌خواهد چنين باشد:

سلطان قاهر عظيم الدهر غياث الدنيا و الدين ابوالفتح کيخسرو ابن السلطان السعيد قلج ارسلان . . . شجرة سلجوق است، درختي که بيخش تقويت و تربيت دين و ثمره اش بناي خيرات از مدارس و خانقاه‌ها و مساجد . . . و آيين عدل را تازه گردانيدن و رسم سياست زنده داشتن، شعر:

به پاليز چون برکشد سرو شاخ

سر شاخ سبزش برآيد به کاخ

به بالاي او شاد باشد درخت

که بيندش بينا‌دل و نيک‌بخت

سزد گر گماني برد بر سه چيز

کزين سه گذشتي چه چيزست نيز

هنر با نژادست و با گوهرست

سه چيزست و هر سه به بند اندرست

هنر کي بود تا نباشد گوهر

نژاده بسي ديده‌اي بي‌هنر

گهر آنک از فرّ يزدان بود

نيارد به بد دست و بد نشنود

نژاد آنک باشد ز تخم پدر

سزد کآيد از تخم پاکيزه بر

ازين هر سه گوهر بود مايه‌دار

که زيبا بود خلقت کردگار

چو هر سه بيابي خرد بايدت

شناسندة نيک و بد بايدت

چو اين چار با يک تن آيد به هم

برآسايد از آز وز رنج و غم[19]

مؤلف با بررسي انتقادی ناکارآمدي ساختارها و عملکردها و رفتارهاي سياسي، اخلاقي، اجتماعي و فرهنگي صاحبان قدرت، اعم از سلطان و ساير عوامل حکومتي، بر آن بوده است تا از يک سو الگويي مطلوب براي بهبود اوضاع عرضه کند و از سوي ديگر، اعتراض و مخالفت خود را نسبت به اعمال ظالمانه و ويرانگر آنان نشان دهد و ثبت کند.[20] اين همان آسيب‌شناسي اوضاع نامساعد ناشی از حکومت‌داري نامناسب پادشاهان و حاکمان به دست تاریخ‌نگار است.

عدالت‌‌گستري از مهم‌ترين مؤلّفه‌هاي پادشاهي در تفکر ايرانشهري است. در واقع، تأکيد بر ضرورت رعيت‌پروري، رعايت انصاف و داد، همراهي پادشاهي و دين، راستي و درستي و برتري جهان‌داري بر جهان‌گيري اصول و مفاهيم مهم انديشة ايرانشهري است. در شاهنامه نيز به اين مفاهيم بسيار پرداخته شده است و در ميان ويژگي‌هاي شاه آرماني اصل دانسته شده است.

اصل عدل و داد در راحه‌‌الصدور بسيار ضروري نمايانده شده، تا آنجا که کتاب را با سخني در ستايش عدل آغاز کرده است: ”افتتاح به عدل کردم که سيرت پادشاه عادل غياث‌الدين است و در هر دوري، عمارت جهان و امن عالميان از عدل بوده است.“[21] راوندي در گزارش فراخي مملکت سنجر و نفوذ حکمش، او را بخشنده و عادل معرفي مي‌کند و با آوردن ابياتي از شاهنامه، بر نکته‌هاي مطلوب خود که نتایج دادگستري پادشاه است تأکيد مي‌کند:

سلطان سنجر ولايت مي‌بخشيد و عدل مي‌ورزيد، شعر:

به تخت مهي بر هر آن کس که داد

کند در دل او باشد از داد شاد

کند آفرين تاج بر شهريار

بُوَد تخت شاهي بدو پايدار

بنازد بدو تاج شاهي و تخت

بدانديش نوميد از او شاد، بخت[22]

و در نکوهش بیداد پادشاه و لزوم عدالت و دادگری در پادشاهی، به ماجرای ”غارت کردن خوارزمیان عراق را“ استناد می‌کند و پس از گزارش واقعه، ابیاتی از شاهنامه می‌آورد که در نکوهش بیدادگری است:

خوارزمیان راه ظلم و خرابی کردن بدیشان نمودند و هرجا که دیهی مانده بود، چهارپاش می‌راندند و روستایی گلیم زاری در دوش از پس می‌شد تا پیش او گاو می‌کشتند و کباب می‌کردند و روستایی جگر می‌خورد. شعر:

هر آن پادشاه کوست بیدادگر

جهان زو شود پاک زیر و زبر

برو بر پس از مرگ نفرین بود

همان نام او شاه بی‌دین بود

هر آن پادشاه کو به بد راه جست

ز نیکیش باید دل و دست شست[23]

فرّة ايزدي که از مفاهيم بنيادين انديشة سياسي ايرانشهري است در راحهالصدور با هدف مشروعيت‌بخشي به پادشاهي ابوالفتح کي‌خسرو بن قلج ارسلان به کار رفته است. مؤلف در ستايش او مي‌گويد:

زهي در حلّ و عقد پادشاهي

ترا فرّ ايزدي نصرت الهي

مرتّب داري از تأييد يزدان

همه مقصودها مالي و جاني

پناه دين و دولت درگه تست

که دين‌پرور شه و دولت‌پناهي[24]

ابن‌بی‌بی نیز بر آن است که سلطان علاءالدین کی‌قباد فرّ خدایی دارد و این مشخصه را در گزارش ”فتح قلعة علائیه به دست علاءالدین کی‌قباد“ بدین‌گونه بیان می‌کند: ”همان شب رای دزخدا را از ممانعت و ابا ندا بادید آمد و اعیان و معتبران خود را بخواند و گفت ما را با دستگاه سلطان پایداری نخواهد بود، اگرچه قلعة ما با شهاب هم‌زانو و با عقاب هم‌پهلوست، لکن از حکم قضا و قدر گذر کردن محال
می‌نماید. با پادشاهی کی فرّ خدایی دارد، بیگانگی را به آشنایی تبدیل باید کرد.“[25] بدین ترتیب، آشکار می‌شود که تاریخ‌نگارن ایرانی کوشیده‌اند مؤلفه‌های حاکم و حکومت آرمانی را که در شاهنامه فردوسی به‌ خوبی نمود یافته است، باری دیگر در آسیای صغیر یادآوری و احیا کنند.

 

اشاره به فردوسی، شاهنامه و شخصیتهای شاهنامه

بیان شهرت فردوسی و شاهنامه

 شناخت تاریخ‌نگاران و پادشاهان سلاجقة روم از شاهنامه و سرگذشت فردوسی تا آنجاست که در متون تاریخی مورد پژوهش ما نیز بازتابی از آن را می‌توانیم ببینیم. این امر حاکی از استمرار حیات شاهنامه، حتی در خارج از مرزهای ایران و در سرزمین‌های آسیای صغیر، است.

ابن‌بی‌بی شرحی از ادب‌پروری بهرامشاه سلجوقی آورده،[26] ضمن آن جوایزی را که آن امیر در مقابل تقدیم مخزنالاسرار به نظامی داده است برشمرده و می‌گوید که درباریان آن همه را اسراف شمردند و بهرامشاه در جواب آنها داستان قدرناشناسی محمود غزنوی را دربارة فردوسی یادآوری و نکوهش کرد. طبق سخن محمدامین ریاحی نوشتة ابن‌بی‌بی از کهن‌ترین روایات دربارة فردوسی و نیز نمونه‌ای از محبوب بودن او و شاهنامه‌اش در دیار روم و قدرشناسی بهرامشاه از فردوسی طوسی بوده است.[27] ابن‌بی‌بی در گزارش این اتفاق در دربار بهرامشاه سلجوقی چنین می‌نویسد:

بعضی از نوّاب و حجّاب جناب کریمش که مرتبة مکالمت و انبساط داشتند، در آن اتّحاف استسراف نمودند. فرمود که اگر میسر شدی دفاین و خزاین در قضیه عطیه فرمودمی، زیرا که نام من بدین کتاب منظوم چون لآلی مسدّد در جهان، مخلّد ماند و باقی فانی خواهد بود و مُردری ماند. مدح و هجو فضلا و شعرا را در ابقاء ذکر و احیاء اسم در این عالم ناپایدار و زمانة غدّار اصل و اعتبار عظیم است. اگر خدایگان سلاطین کلام و مالک رقاب عملة اقلام، غوّاص بحار حِکَم، پیشوای حکمای عرب و عجم، فردوسی طوسی-رضی الله عنه-نظم شاهنامه که در درج زمانه از آن نفیس‌تر دُرّی مکنون و مخزون نماند، اگرچه او از رنج خود گنجی نیافت و محمدت سلطان محمود بدان واسطه که دربارة او تقصیر پسندید در افواه عالمیان به مذمت بدل گشت و ابیات:

نبد شاه را بر سخن دستگاه

و گرنه مرا برنشاندی به گاه

چو اندر تبارش بزرگی نبود

نیارست نام بزرگان شنود

در بحر و بر سمر ماند، نفرمودمی از کیان روزگار و خسروان تاجدار و پهلوانان نامدار که یادآوردی و نامشان بر زبان که بردی؟ . . . جمله بر صدق گفتار و حسن کردار او اقرار کردند.[28]

راحهالصدور نیز در سرزمين روم و خارج از حوزة نفوذ و قدرت خلافت عباسي نوشته شده است.
مؤلف در اين متن تاريخي از فردوسي و شاهنامه به نيکي ياد و شاهنامه را چنين توصيف مي‌کند: ”نام نيک مطلوب جهانيان است و در شاهنامه که شاهِ نامه‌ها و سردفتر کتاب‌هاست، مگر بيش از هزار بيت مدح نيکونامي و دوستکامي هست.“[29] در جای دیگر، در ذکر سفرش به مازندران، باری دیگر همین‌گونه از شاهنامه یاد می‌کند: ”در شاهنامه که شاهِ نامه‌ها و سردفتر کتاب‌ها است، وصف مازندران خوانده بودم.“[30] این‌گونه نام بردن از شاهنامه و فردوسی حاکی از تلاش تاریخ‌نگاران ایرانی برای بر جای ماندن نام نیک شاهنامه در خارج از مرزهای ایران بوده است.

در بیان نفوذ و شهرت شاهنامه در آسیای صغیر ذکر این نکته نیز مفید است که در کاخ قبادآباد، پایتخت علاءالدین کی‌قباد که در صد کیلومتری قونیه واقع است و به ‌تازگی از زیر خاک بیرون آمده، دیوارهای تالارهای کاخ را با تصاویری از داستان‌های شاهنامه نقاشی کرده‌اند.[31] این تصاویر حاکی از آشنایی حاکمان و مردمان آسیای صغیر با شاهنامه و محبوبیت و تأثیرگذاری آن به منزلۀ نمایندة فرهنگ ایرانی بر ذهن، زندگی و اندیشه مردم در آن سرزمین بوده است.

 

اشاره به شخصیتهای شاهنامه

تاريخ‌نگاران بر آن بودند که نگرش‌ها، خواسته‌ها و برداشت‌هاي پادشاهان و کلاً نهاد قدرت را در متن تاريخي بازتاب دهند و آگاهانه برای کسب مشروعیت، میان شخصيت‌هاي تاريخي مورد نظر خود و شخصيت‌هاي شاهنامه همانندسازي کرده‌اند. يکي دیگر از راهکارهاي حفظ هويت ايراني يادآوري نام و زندگي پادشاهان و پهلوانان دوران اساطيري ايران است که به‌ خوبي در شاهنامه آمده است. متون تاريخي مورد پژوهش ما نیز عرصۀ هم‌حضوري شخصيت‌هاي شاهنامهاند.

دستگاه سلجوقیان روم محیطی کاملاً ایرانی بود. از یازده تن پادشاهان آن خاندان بعد از غیاث‌الدین کی‌خسرو اول، هفت تن نام ایرانی کیانی داشتند: 3 کی‌خسرو، 2 کی‌قباد، و 2 کی‌کاووس. شاهزادگان روم نیز نام‌هایی ایرانی همچون کی‌خسروشاه، جهانشاه، کی‌فریدون، فرامرز، سیاوش، بهرامشاه و کامیار داشتند.[32] این امر روشن می‌کند که پادشاهان سلاجقة روم با شاهنامه، حماسة ملی ایرانیان، آشنا بودند و بر اثر دلبستگی این خاندان به فرهنگ ایران و شاهنامه فردوسی، نام‌های ایرانی برای خود انتخاب می‌کردند.

تاریخ‌نگاران ایرانی همچنین می‌کوشیدند آیین و فرهنگ ایرانی را در دربار سلاجقة روم و در آسیای صغیر زنده نگه دارند و سلاطین رومی را با آداب و سنت‌های حکومت‌داری و پادشاهان و پهلوانان ایرانی آشنا سازند. از این رو، در متن تاریخ ابن‌‌بی‌بی حضور عناصر فرهنگی و هویتی ایرانیان‌ پُررنگ است. ابن‌بی‌بی با همین هدف، هنگامی که رسولان سلطان جلال‌الدین برای رساندن پیام وی به بارگاه سلطان علاءالدین کی‌قباد می‌روند، شیوة به تخت نشستن و تاج بر سر نهادن علاءالدین کی‌قباد را همچون پادشاهان باستانی ایران بیان می‌کند؛ گویی می‌خواهد او را نیز ایرانی بداند و برای حمایتش از ایرانیان و فرهنگ ایرانی از او قدردانی کند. تاریخ‌نگار ماجرا را چنین تعریف می‌کند: ”روز هشتم سلطان فرمود که بزم آراستند و حضور ایشان خواستند و بر تخت زرین گوهرنگار که جهت بار رسولان کبار صناعت کرده بودند، به آئین جمشید بنشست و تاج کی‌قبادی بر سر نهاد.“[33] او در جای دیگر از کتاب در گزارش ”عزیمت سلطان علاءالدین به طرف قونیه و ورود او به شهر“ به وصف سرهنگان و جاندارانی می‌پردازد که همراه او بودند. ابن‌بی‌بی آنها را به پهلوانان ایرانی شاهنامه مانند می‌کند و باری دیگر می‌کوشد جانبداری خود را از سلطان نشان دهد و در عین حال، به پهلوانان ایرانی افتخار کند. در متن تاریخ ابن‌ بی‌بی این‌گونه آمده است: ”پانصد سرهنگ از قزوینی و دیلمی و فرنگ، هر یکی از نازلة آسمانی بی‌آزرم‌تر و از مرگ ناگهانی بی‌شرم‌تر در رکاب مالک‌الرقاب دوان شد. صدوبیست نفر جاندار غضنفرفر گرگین‌کین گیوحفاظ شمشیرهای زرین چون قلادة جوزا حمایل کرده و بر یمین و یسار دست در فتراک سلطان زده.“[34]

ايجاد تشابه و همانندي ميان شخصيت‌هاي عصر سلجوقي در عراق و روم و شخصيت‌هاي شاهنامه از آشکارترین روش‌هايي است که مؤلف با هدف کسب مشروعيت براي حاکمان سلجوقي در راحه‌‌الصدور به کار برده است. وي در ميان پادشاهان و پهلوانان انبوه شاهنامه کيخسرو، فريدون، جمشيد، انوشيروان، بهرام و رستم را بدين منظور برگزيده است که از شخصیت‌های برجسته و مهم‌اند. راوندي بر اين باور است که سرزمين ايران به حق به ابوالفتح کي‌خسروبن قلج ارسلان به میراث رسيده است. او پادشاه آرماني خود را با لقب خسرو ايران می‌نامد که فرّ جمشيد، قدر بهرام، سيرت فريدون، عدل انوشروان و شجاعت و جنگاوري رستم را يک‌جا دارد.

بر تو که کي‌خسروي ماند به ميراث حق

ملک ز کسري و جم عدل ز نوشين‌روان

جنگ چو رستم که کرد چونکه کند کارزار

خسرو رستم صفت جنگ کند به از آن[35]

در جدول زیر دو سوی این همانندسازی‌ها بین شخصیت‌های تاریخی و شخصیت‌های شاهنامه در متون تاریخی مورد نظر در آسیای صغیر آمده است.

جدول 2. بازنمايي همانندسازی‌های تاریخ‌نگاران در متون تاریخی

عنوان کتابشخصيتهاي تاريخيشخصيتهاي شاهنامهبا وجوه شباهت
تاريخ ابنبيبي پهلوانان‌ سپاه کيخسروبن قلج ارسلان

رکن‌الدين قلج ارسلان

گرگين‌کين، گيوحفاظ، تهمتن‌تن، بيژن

رستم

راحهالصدور کيخسروبن قلج ارسلان

طغرل‌بن ‌ارسلان

جمشيدجنگ، جمشيدفر، بهرام‌قدرت، فريدون‌سير، رستم دستان

جمشيدفر، تهمتن‌تن، رستم دستان

مسامرهالاخبار بایدو

سلطان غیاث‌الدین مسعود

ضحاک

جمشید

 

اشاره به داستانهای شاهنامه

 بخش دوم رابطة بينامتني، اشاره به داستان‌هاي شاهنامه است. مؤلف راحهالصدور در گزارش برخي از رويدادهاي تاريخي، از فضاي حماسي و داستان‌هاي شاهنامه به ‌صورت ضمني کمک مي‌گيرد تا در اين پوشش، نيت و طرز فکر خود را نيز دربارة آن بيان کند و افزون بر آن، بر تأثير کلام خود بيفزايد و زيبايي آن را دوچندان سازد. يکي هنگامي است که در ستايش دلاوري‌ها و شجاعت‌هاي سلطان ابوالفتح کيخسروبن ‌قلج ارسلان، ابتدا با بهره‌گيري از واژگان حماسي همراه با اغراق بسيار، در مدح پادشاه خود مي‌کوشد و حتي پا را از اين فراتر مي‌گذارد و با اشاره به داستان نبردهاي رستم در توران با انگيزة انتقام‌گيري از مرگ سياوش در آن سرزمين، نبردهاي کيخسروبن ‌قلج ارسلان در روم را برای گرفتن کين دين از کافران، همچون آن و حتي برتر از آن می‌داند.

چون از بهر کين دين، ميان بستي و ران بر يکران گشادي، صرصر تازي در زين و شمشير هندي در دست تو، چون شير با شمشير و رمحت به‌سان اژدرها و از گرد سوارانت زمين با آسمان، يکسان و از نيزة غلامان، هوا مقابل ني استان، فغان و بانگ کوس غلغل در صحن زمين فکنده و خروش ناي رويين بر طاق سپهر رسيد و از خون فرعونان، دريا و جيحون براندي و چون موسي عمران خصمان را در دريا بماندي، به تيغ تيز . . . که حيدر در صفين و رستم در توران نکرد.[36]

آقسرایی نیز به منظور بیان ضمنی نیت خود در رویدادی تاریخی (خروج بایدو، حاکم مغول، به قصد تصرف آذربایجان) ترجیح می‌دهد که با بهره‌گیری از داستانی از شاهنامه (چیرگی ضحاک بر جمشید)، بایدو را به ضحاک تشبیه کند و بدین ترتیب، نوع اندیشة خود را دربارة بایدو و حرکت او نشان
دهد: ”چون به ‌ناگاه به تحریض امرا در طلب مملکت رغبت نمود و در آن سودا از جانب بغداد حرکت کرد و آوازة خروج او از جوانب منتشر گشت، سوداء استقلال امارت در دماغ هر ملک‌جویی جای گرفت . . . بایدو با لشکر انبوه به جانب آذربایجان نهضت نمود و چون ضحاک سفاک قصد جمشید پاک‌طینت کرد و چون بهرام به دفع ناهید میان دربست.“[37]  بنابراین، درمی‌یابیم که تاریخ‌نگاران با اشاره به داستان‌ها و شخصیت‌های شاهنامه در پی دستیابی به اهداف گاه پنهان خود از نگارش تاریخ بوده‌اند.

پیروی از شاهنامه در سرایش ابیاتی به وزن حماسی

ابن‌بی‌بی و راوندی هر دو هم مورخ و هم شاعر بودند. ابن‌بی‌بی خود شاهنامه‌ای داشت که به پیروی از شاهنامه فردوسی سرود بود و در جای‌جای شاهنامه‌اش ابیاتی را از شاهنامه فردوسی در ضمن شرح حال پادشاهان سلجوقی روم و جهان‌گیری‌های آنها آورده است. تعداد ابیاتی که ابن‌بی‌بی از شاهنامه‌اش آورده، از 1400 بیت بیشتر است.[38] راوندی نیز بسیار از شاهنامه تأثیر گرفته و ابیات فراوانی به پیروی از شاهنامه سروده و در خلال گزارش رویددهای تاریخی آورده است. ابیاتی که این دو در وزن شاهنامه سروده‌اند، مفاهیم گوناگونی دارد و گویی این تاریخ‌نگاران همچون فردوسی و به پیروی از او، ابیات را با مقاصد خود همراه کرده‌اند.

ابن‌بی‌بی در بخشی از کتاب که دربارة ”شروع جهانگیری سلطان علاءالدین کی‌قباد و فتح قلعة علائیه“ است، ابیاتی را که به پیروی از شاهنامه سروده می‌آورد:

شبی سلطان در خواب دید که شخصی خوب‌سیما با او بدین عبارات در تکلم آمدی:

که این تند دز را دگر یار نیست

کسی را برو دست پیکار نیست

ولکن جهان‌آفرین یار تست

چنین دز گرفتن هم از کار تست

سپاهت گر آهنگ گردون کنند

دماغ از سر مهر بیرون کنند

و گر سوی دریا بود رای جنگ

ز دریا به خشکی گریزد نهنگ

ولیکن چنین تختگاهی شگفت

به نیروی یزدان توانی گرفت[39]

 آخرین ابیاتی که ابن‌بی‌بی از شاهنامه‌اش برگزیده و در متن تاریخی آورده، در مدح خواجه شمس‌الدین محمد جوینی است که اباقا، ایلخان مغول، او را برای سر و سامان دادن به امور روم در آسیای صغیر به آنجا فرستاده بود. برخی از آن ابیات این است:

سپاه مغول همچو شیر دمان

فتادند در لشکر شامیان

برادر شده با مغل رومیان

برای مصالح ببسته میان

در ایام سلطان دین کیقباد

چنان ایمنی کس نمی‌داد یاد

که در عهد توقو و پروانه بود

کسی را به غم هیچ پروا نبود

ترا اعظم ایلخان اباقا

که صد قرن بادش به عالم بقا

چو تدبیر صاحب به پایان رسید

ز ناگاه پروانه آمد پدید

نشست از بر تخت سلطان روم

ز تدبیر و رای بد و بخت شوم

چو کرد او چنین اهل روم و عرب

نهادند نامش شه بی‌ادب

که این تُرک تَرک ادب کرده را

دهد داور عدل یزدان سزا

چنین گفت دستور کون و مکان

الغ شمس‌الدین صاحب کامران

یکی بحر مواج از دانش است

ز رایش زمانه پر از رامش است[40]

 سرودن ابیاتی به پیروی از شاهنامه با انگیزة اندرزدهی به پادشاهان و دیگر مقامات بلندمرتبة تاریخی در راحه‌‌الصدور نیز دیده می‌شود. مؤلف پس از ذکر ماجراي ”قتل ‌نمودن سلطان طغرل مخالفان خويش را،“ چند بيت به شيوة شاهنامه فردوسي به‌ منظور پند و اندرز به سلطان طغرل مي‌سرايد و این‌گونه بدين موضوع مي‌پردازد:

روزي سلطان به تماشاي قلعه بود و ايشان را زجري مي‌فرمود. قتلغ تشت‌دار را اجل شتاب کرد و سفاهت آغازيد و با سلطان مواجهۀ ناسزا گفتن پيش گرفت . . . سلطان گفت: تو را با پدرم چه بود که تو را بخريد و پادشاهي داد؟ او زبان برگشاد و گفت: به استصواب اتابک محمّد، ده‌هزار دينار سرخ به کينة خواهر که زن پدرت بود، به من داد تا شربت در حمام بردم و پدرت را دادم و با تو همين خواست رفتن. سلطان را از اين حال، غضبي عظيم مستولي شد و حالي جمله را کشتن فرمود و آن سرها همه بدين سخن بريده گشت. شعر:

کسي را که خون‌ريختن پيشه گشت

دل دشمن از وي پُرانديشه گشت

بريزند خونش بدان هم‌نشان

که او ريخت خون سر سرکشان

ميازار کس را که آزادمرد

سر اندر نيارد به آزار و درد

چو گيتي سه روز است چون بنگري

مکن از پي اين‌قدر داوري[41]

نتیجهگیری

در اين جستار، سه متن تاريخي فارسی را که در آسیای صغیر در دوران حکومت سلجوقیان روم نگارش یافته است، با هدف دستیابی به چگونگی و چرایی حضور شاهنامه در آنها، بررسي کرديم. حاصل پژوهش بر ما آشکار کرد که شاهنامه به منزلة نمایندة فرهنگ، تاریخ و تمدن ایران در آسیای صغیر حضور نمایانی داشته است. نمونه‌ای از این حضور را در متون تاریخی‌ای می‌بینیم که به زبان فارسی در این سرزمین نوشته شده‌اند. این تاريخ‌نوشته‌ها به شکل‌هاي گوناگون و متناسب با اهداف تاريخ‌نگاران با شاهنامه پيوند يافته و پاره‌‌هاي متن شاهنامه در دلالت‌پردازي‌هاي این متون تاريخي و دريافت معناهاي گاه پوشيدة اين متون تأثير بسياري داشته است. ابیات، شخصیت‌ها، داستان‌ها، مضامین و اندیشه‌های نمودیافته در شاهنامه، همگی برای پاسخگویی به اهداف و انتظارات تاریخ‌نگاران در این متون تاریخی به کاررفته است. همانندسازی شخصیت‌های تاریخی مورد نظر تاریخ‌نگار به پادشاهان و پهلوانان ایرانی شاهنامه، مشروعیت‌ و پنددهی به پادشاهان و بیان لزوم رعایت عدل و راستی و رعیت‌پروری از سوی آنها در قالب اندیشة ایرانشهری نمودیافته در شاهنامه، آراستن متن تاریخی و تأیید و تأکید سخنان تاریخ‌نگار و جانبداری پوشیده و گاه صریح از برخی شخصیت‌های هم‌عصر تاریخ‌نگار، گوشه‌هایی از نقش‌آفرینی‌ شاهنامه در متون تاریخی مورد پژوهش است.

در پایان باید گفت این‌گونه شهرت و حضور شاهنامه در میان طبقة حاکم و جامعة آسیای صغیر حاکی از استمرار و تداوم حیات شاهنامه و فرهنگ ایران در خارج از مرزهای ایران است و این رابطة بینامتنی باعث رابطة بینافرهنگی نیز شده است.

 

[1]ذبیح‌الله صفا، تاریخ ادبیات در ایران (تهران: امین، 1373)، جلد 3، 305؛ فاطمه تقوایی، ”ایرانیان در دیوان‌سالاری حکومت سلاجقۀ روم،“ رشد آموزش تاریخ، دورۀ 13، شمارۀ 1 (1390)، 38.

[2]رضا خسروشاهی، شعر و ادب فارسی در آسیای صغیر تا سدۀ دهم هجری (تهران: دانشسرای عالی، 1350)، 15.

[3]Graham Allen, Intertextuality (London and New York: Rotledge, 2000), 1.

4کی‌خسرو کوچک‌ترین فرزند قلج ارسلان، پادشاه سلاجقة روم و ولیعهد او بود. او در دارالملک قونیه سلطنت کرد و در رم به پادشاهی قدرتمند تبدیل شد. در دو دوره (588-599) و (601-607ق) بر روم حکومت کرد. از وقایع دوران حکومت او تصرف انطاکیه (آنتالیا در کنار دریای مدیترانه) بود. او پادشاهی شعردوست و حامی شاعران و دانشمندان بود. بنگرید به محمدامین ریاحی، زبان و ادب فارسی در قلمرو عثمانی (تهران: پاژنگ، 1369)، 45؛ ابوالقاسم فروزانی، سلجوقیان از آغاز تا فرجام (تهران: سمت، 1393)، 261.

5علا‌الدین کی‌قباد اول (616-634ه) بزرگ‌ترین و نام‌آورترین پادشاه سلجوقی روم است. او مدت 17 سال در آسیای صغیر پادشاهی کرد. دلاوری‌های کی‌قباد و امنیت و آسایشی که برای مردم در آسیای صغیر فراهم کرده بود و حمایتی که از علم و ادب و هنر می‌کرد، سبب شد همگان او را پادشاهی خوب و محبوب بدانند. بنگرید به ریاحی، زبان و ادب فارسی در قلمرو عثمانی، 57-58. همچنین، در دورة حکومت او به سبب فتوحاتی که صورت داد، ممالک آسیای صغیر بسیار پهناور شد.

[6]یحیی‌بن محمد ابن‌بی‌بی، اخبار سلاجقۀ روم، به اهتمام محمدجواد مشکور (تهران: کتاب‌فروشی تهران، 1350)، 11 و 19.

[7]کریم‌الدین محمود آقسرایی، مسامرهالاخبار و مسایرهالاخیار، به کوشش عثمان توران (تهران: اساطیر، 1362)، 110.

[8]فاطمه مدرسی، ”زبان و ادب فارسی در آسیای صغیر،“ نامۀ فرهنگستان، سال 7، شمارۀ 1 (1384)، 71.

[9]Jacques Poulin, Volswaagen Blues (Montreal: Lemeac, 1988), 189.

[10]جلال خالقی مطلق، سخنهای دیرینه، به کوشش علی دهباشی (تهران: افکار، 1381)، 297.

[11]ابن‌بی‌بی، اخبار سلاجقۀ روم،  28-29.

[12]آقسرایی، مسامرهالاخبار، 96-97.

[13]آقسرایی، مسامرهالاخبار، 277.

[14]آقسرایی، مسامرهالاخبار، 134-135.

[15]محمدبن علی‌بن سلیمان راوندی، راحهالصدور، تصحیح محمد اقبال (تهران: علمی، 1333)، 61.

[16]راوندی، راحهالصدور، 64-65.

[17]آقسرایی، مسامرهالاخبار، 157.

[18]آقسرایی، مسامرهالاخبار، 98.

[19]راوندی، راحهالصدور، 29.

[20]محبوبه شرفي، زندگي، زمانه و تاريخنگاري وصاف شيرازي (تهران: پژوهشکدة تاريخ اسلام، 1392)، 74.

[21]راوندی، راحهالصدور، 69.

[22]راوندی، راحهالصدور، 169.

[23]راوندی، راحهالصدور، 377.

[24]راوندی، راحهالصدور، 215.

[25]ابن‌بی‌بی، اخبار سلاجقۀ روم، 100-101.

24فخرالدین بهرامشاه در ارزنجان سلطنت می‌کرد. او پادشاهی بخشنده و ادب‌پرور و دانش‌دوست بود و به همین علت، دربارش محل حضور شاعران، نویسندگان و دانشمندان ایرانی بسیاری نیز بود. نظامی گنجوی مخزن الاسرار را به نام او نوشت و به او تقدیم کرد.

[27]ریاحی، زبان و ادب فارسی در قلمرو عثمانی، 34.

[28]ابن‌بی‌بی، اخبار سلاجقۀ روم، 71-72.

[29]راوندی، راحهالصدور، 59.

[30]راوندی، راحهالصدور، 357.

[31]ریاحی، زبان و ادب فارسی در قلمرو عثمانی، 38-39.

[32]ریاحی، زبان و ادب فارسی در قلمرو عثمانی، 38.

[33]ابن‌بی‌بی، اخبار سلاجقۀ روم، 160.

[34]ابن‌بی‌بی، اخبار سلاجقۀ روم، 90.

[35]راوندی، راحهالصدور، 273.

[36]راوندی، راحهالصدور، 25.

[37]آقسرایی، مسامرهالاخبار، 95.

[38]ابن‌بی‌بی، اخبار سلاجقۀ روم، بیست‌و‌چهار.

[39]ابن‌بی‌بی، اخبار سلاجقۀ روم، 100.

[40]ابن‌بی‌بی، اخبار سلاجقۀ روم، 671-679.

[41]راوندی، راحهالصدور، 352.