خط فارسی و خُلق‌و‌خوى ايرانى

Hamid Sahebjami, “The Persian Script and Iranian Temperament,” Iran Namag, Volume 3, Number 3 (Fall 2018), 45-61.

حمید صاحبجمعی <Hamid Sahebjami <hsahebjami@fuse.net (دانش‌آموختۀ فوق‌تخصص پزشکی دانشگاه جورج واشنگتن، 1973) در 1973 به هیئت علمی کالج پزشکی دانشگاه سین‌سناتی پیوست و تاکنون به تدریس و فعالیت‌های پزشکی، علمی و اداری در این دانشگاه ادامه داده است. در 1987 به مقام استادی رسید و در 2002 استاد ممتاز شناخته شد. بیش از 50 مقاله در حوزه‌های پزشکی و فیزیولوژی از او به چاپ رسیده است. او همچنین در زمینه‌های زبان، فلسفه و نقد ادبی به پژوهش پرداخته و آثاری در این حوزه‌ها منتشر ساخته است که از آن جمله‌‌اند وداع با تجدد: فراز و فروپاشی جهانبینی مدرنیته، خانۀ هستی: زبان، اندیشه و خرد و عشق در گلستان: ساختشکنی رویکرد سعدی با مفهوم عشق.

پيشگفتار

پيش از گسترش درون‌مايه‌ی اين نوشته، اشارۀ كوتاهى به چند اصل اساسی كه در بررسى مفاهيم سودمندند لازم به نظر مى‌رسد. خواننده چه اين اصول را بپذيرد يا وازند، غرض از ذكر آنها آشكار كردن موضع فكرى نويسنده و رفع هرگونه ابهام در اين زمينه است.

اول اينكه زبان‌نگاره[2] صرفاً مجموعه‌اى از نشانه‌ها و نمادهاى قراردادى است؛ ابزارى در خدمت انتقال زبان/انديشه از نويسنده به خواننده، همين و بس. هيچ موجبى براى خشك‌انديشى‌هاى ناسيوناليستى يا افتخارات فرهنگى و ميهنى در خصوص زبان‌نگاره نيست و هرگونه ادعا در اين زمينه پوچ و بى‌معنى است. به فرض، اگر سنت حاكم بر زبان‌نگاره‌ی فارسى حكم مى‌داد كه به ‌جاى ”سيب“ مى‌نوشتيم ”صيب“ يا ”ثيب،“ در هويت و ذاتى كه اين واژه به آن بازبُرد دارد—آنچه امانوئل كانت ”شىء-در-ذاتِ خود“ (thing-in-itself) مى‌خواند— كوچك‌ترين تأثيرى نمى‌داشت. همان‌گونه كه apple، apfel، manzana و pomme نیز نشانه‌هایی قراردادى‌اند، فاقد هرگونه ارزشِ نهادى. البته شك نيست كه همانند همه‌ی پديده‌هاى زبانى و فرهنگى‌ی ديگر، خاستگاه برگزينش سبك و صورت هر زبان‌نگاره ساختار ذهنى جمعى مردمى است كه در قالب آن زبان‌نگاره مى‌نويسند و ساختار ذهنى خود حاصل تأثيرات متقابل عناصر بسيارى است كه شرح آن بيرون از حوصله‌ی اين نوشته است.[3] این توضيح، به هر حال، با اصل قراردادى بودن نشانه‌ها و نمادهاى زبان‌نگاره‌اى ناسازگار نيست.

دوم اينكه حاصل منطقى‌ی پذيرش اصل اول، و در واقع پيروى از عقل سليم، اين است كه پس

در خصوص هر زبان‌نگاره‌ی فرضى هرچه نشانه‌هاى قراردادى ساده‌تر، گوياتر، و در عين حال از جنبه‌ی  تلفظ انعطاف‌پذيرتر باشند، انتقال زبان/انديشه آسان‌تر و كاراتر خواهد بود. الزام كاربرد نشانه‌هاى اضافه‌ی متعدد و گوناگون به قصد كمك به خوانش درستِ جمله‌ها نتيجه‌ی منفى به بار خواهد آورد، زيرا زبان‌نگاره را ناگزير زينتى و پيچيده و پُرتكلّف جلوه خواهد داد. برای نمونه، درست است كه با توجه دقيق و مدام به انبوه نشانه‌هاى اضافه (فتحه، كسره، ضمّه، تشديد، تنوين، . . .) زبان‌نگاره‌ی عربى را مى‌توان درست خواند و تلفظ كرد، اما اين زبان‌نگاره چنان پيچيده و زينتى و تشريفاتى‌ست كه گويى انسان در پيچ‌و‌خم مهره‌هاى يك ماشين زبانى‌ی مصنوعى گير كرده باشد: ”السيفُ اَصْدَقُ اِنباءً مِنَ الكُتُبِ،“ ”لِلّه مُرتَقِبٍ فى اللهِ مُرتَغِبِ.[4]“‌ چنين زبان‌نگاره‌اى، كه زبان‌نگاره‌ی فارسى از آن ريشه گرفته است، در واقع ضدنظريه‌اى بر اصل دومِ ياد شده است.

همچنين، سنت رايجِ پيوسته نوشتن واژه‌ها در زبان فارسى (خجستهبادا، مدامميگفت، اشغالميكنند، آخرينلحظه، کتابخانههايى، . . .) نيز كه با گذشت زمان  تا حد زيادى وانهاده شده است نمونه‌ی ديگرى از زبان‌نگاره‌ی پيچيده و پُرتكلّف است كه با اصل  لزوم سادگى‌ی زبان‌نگاره در خدمت انتقال معنى ناسازگار است (نمونه‌هاى يادشده از نويسندگان معاصر است).

دشوارىها

به‌راستى موجب شگفتى است كه هرگز زبان‌نگاره‌ی فارسى‌ی رسمى، تثبيت‌شده، فراگير و همه‌پسندى وجود نداشته است. اشاره‌ی من به زبان‌نگاره‌هاى ميخى و اوستايى و پهلوى و مانند آنها نيست. سخن درباره‌ی زبان‌نگاره‌ی عربى-فارسى در درازناى چندين سده‌ی گذشته است. حاصل اجتناب‌ناپذير چنين واقعيتى آشفتگى در شيوه‌ی نگارش آثار مكتوب به زبان فارسى بوده است، به قسمی كه هر كس برحسب سليقه و اختيار به هر شيوه كه در لحظه‌هاى خاص نگارش ميلش كشيده نوشته است. آنچه البته مطرح نبوده، يكدستى و همسانى در شيوه‌ی نگارش بوده است. جز موارد استثنايى، هر نشريه‌اى را كه حتا امروز در دست مى‌گيرى، به زبان‌نگاره‌هاى متفاوت در مقاله‌هاى گوناگون برمى‌خورى. رسواتر اينكه گاهى در محدوده‌ی يك مقاله يا در فصل‌هاى متفاوت يك كتاب، و چه بسا در محدوده‌ی يك فصل و گاهى يك صفحه، نويسنده به زبان‌نگاره‌هاى متفاوتى نوشته است. و اين پديده منحصر به تازه‌كاران و ناآزمودگان نيست؛ در آثار استادان زبان و ادب فارسى نيز اين‌گونه خطاكارى‌ها به چشم مى‌خورد. در نوشته‌هاى ديگر به اين پدیده‌ی نامطلوب به تفصيل اشاره كرده‌ام. در اينجا به ذكر دو نمونه بسنده مى‌كنم.

يكى از زبان‌شناسان سرشناس در محدوده‌ی بخشى از يك كتاب كه به ”روش نگارش و خط فارسى“ اختصاص داده شده است، و در بخش‌هاى ديگر همان كتاب،[5] به نحوى متناوب بارها ”است“ و ”ست“ را به دنبال واژه‌هايى كه به ”ى“ ختم مى‌شوند مى‌آورد: ضرورى است، خطﻲ است، گرايشﻲ است، زبانﻲ است. اما، زبانﻲ‌ست، بزرگى‌ست، كارﻲ‌ست، كسانﻲ‌ست، نگارشى‌ست (شيوه‌ی نگارش مطابق اصل است.) از اين گذشته، او كه به درستى در باب پرهيز از پيچيدگى و تكلّف در زبان‌نگاره و در فضايل ساده‌نويسى سخن مى‌گويد، خود نشانه‌هاى جمعِ ”ها“ را همه‌جا به واژه‌هاى مربوطه متصل مى‌كند (ذوقها، تركيبها، مرزشكنيها، نارساييها، مفهومها، و نمونه‌هاى بسيار ديگر). نشانه‌هاى صفت‌هاى تفضيلى‌ی ”تر“ و عالى‌ی ”ترين“ را به اسم‌ها مى‌چسباند (كهنترين، كاملتر، آسانتر، كليتر، . . .) و همه‌جا پيوسته مى‌نويسد (تاريخيمان، هيچيك، جهتگيرى، همينگونه، اينچنين، همچنانكه، تكنفره، و نمونه‌هاى ديگر).

در دو كتاب پُرحجم، كه هر دو را به تفصيل نقد و بررسى كرده‌ام،[6] يكى از استادان زبان و ادب فارسى نيز هر دو اصل بنيادين در شيوه‌ی نگارش را به تكرار ناديده مى‌گيرد: پرهيز از پيچيدگى و سرِ هم چسباندن واژه‌ها، و مراعات يكدستى در كاربرد زبان‌نگاره. جز در يكى دو موردِ نادر، همه‌جا در اين دو كتاب ”ها“ى جمع به واژه‌هاى مربوطه متصل است. از جنبه‌ی صورت، اين سرِهم‌بندى گاهى زشت و نامأنوس به نظر مى‌رسد: تداعيها، مشابهتها، صف‌آراييها، قانونمنديها، و نمونه‌هاى ديگر. در خصوص ”مقاماتها،“ نه فقط از جنبه‌ی صورى بلكه از نظر صوتى هم اين شكل نوشتارى غريب و غيرعادى است. مگر ”مقامات“ جمع ”مقامه“ نيست؟ اگر چنين است، ”ها“ى جمع به چه معنى است؟ به احتمال زياد پاسخ استاد به من اين خواهد بود كه مقامات به نام كتابى‌(هايى) كه به آثار عارفان اختصاص دارد اطلاق مى‌شود. پس در اشاره به جمعى از اين كتاب‌ها بايد ”مقاماتها“ را به كار برد. احتراماً بايد گفت كه كاربرد دو نشانه‌ی جمع، يكى ”اتِ“ عربى و ديگرى ”ها“ى فارسى، آن هم چسبيده به هم، از جنبه‌ی جمال‌شناختى—كه بنياد گفتمان‌ها در اين دو كتاب است—سخت پايش مى‌لنگد. اگر استاد نوشته بود مقامات(ها؟)، اشاره‌اى مى‌بود به خواننده كه ايشان نيز از غرابت اين واژه‌ی تركيبى‌ی بدصوت و بدصورت آگاه است. افسوس كه بسيارى از استادان سنت‌گراى برجسته و صاحب‌نام، با ظرافت‌هاى عناصر سبك ((elements of style و شگردهاى زبان‌آورى كه مشروط به شرط آگاهى‌ی عميق از شيوه‌هاى نگارش، به‌ويژه كاربرد نشانه‌هاى نقطه‌گذارى—تلاشى اغلب بى‌حاصل در ميان اين‌گونه استادان—است، به‌كلى بيگانه‌اند.[7]

سرِهم‌نويسى‌ی واژه‌ها و بدين ترتيب نقض اصل پرهيز از پيچيدگى‌ی بى‌مورد در شيوه‌ی نگارش،  به صورت‌هاى گوناگون و در بسيارى موارد همراه با عدم رعايت يكدستى، در اين دو كتاب به چشم مى‌خورد: هم‌چنين و همچنين، هم‌چنان و همچنان، درينجا و همينجا، معانيى، روحيى و روحى‌يى، همكارييى، تاريخييى، ماندييى. اما: نقاشى‌اى، ساختارى‌اى، هستى‌شناسى‌اى، مفهومى‌اى. ”ماست“ (ما است)، اما ”حرفها است“ (حرفهاست) و ”كتابها است“ (كتابهاست).

مى‌بينيم كه اين دو استاد زبان و ادب فارسى، و بسيارى ديگر، در هزارتوى آشفتگى‌ی زبان‌نگاره‌ی فارسى به‌كلى حيران و سرگردان‌اند و برحسب سليقه و اختيار در هر لحظه‌ی خاص، زبان‌نگاره‌ی گزينشى آنها، بدون ملاحظه‌ی يكدستى و يكپارچگى‌ی صورتِ متن، تغيير شكل مى‌دهد. اشاره‌ی من به اين دو نويسنده صرفاً به سبب آشنايى با آثار آنهاست. هر خواننده‌اى مى‌تواند به‌راحتى نمونه‌هاى بسيار ديگرى در اثبات آنچه گفته شد شاهد بياورد.

نامعقول نيست اگر چشمداشت خواننده‌ی آگاه و هوشمند از نويسنده اين باشد كه در كاربرد  زبان‌نگاره—رسا يا نارسا، درست يا نادرست—حداقل امر يكدستى و يكپارچگى را رعايت كند. چه بسيار هم‌ميهنانى كه رويكردشان بانكته‌اى كه ياد شد اين‌گونه باشد: ”اى آقا! نبايد اين‌قدر سخت گرفت. به فرض كه اشتباهاتى هم در كار اين استادان ديده شود، كه چى؟ ما همه خطاكاريم! بى‌عيب فقط خدا و پيغمبرند.“ يا اينكه، ”اى بابا! شما هم كه داريد متّه به خشخاش مى‌گذاريد! اين استاد عمرش را فداى زبان و ادب فارسى كرده است، اشتباهاتش را بايد ناديده گرفت“ و بيهوده‌گويى‌هاى ديگرى از اين نوع. اگر بخواهيم يكى از سبب‌هاى بنيادين واپس‌گرايى‌ها و نابسندگى‌هاى فرهنگى و اجتماعى و سياسى و کلاً تاريخى‌مان در چندين سده‌ی گذشته را در چند كلمه خلاصه كنيم، همين ”اى آقا“ها و ”اى بابا“ها حق مطلب را ادا مى‌كنند، به توضيح ديگرى نياز نيست. گويى آنچه البته در ذهنیات ما مطرح نبوده و نيست، مسئله‌ی كمال و آرمانيّت در همه‌ی زمينه‌هاى هستى‌ی ما بوده است و ”زبان خانه‌ی هستى ست.“‌[8] از آنجا كه زبان و انديشه جدايى‌ناپذيرند، نارسايى‌ها و نابسندگى‌هاى زبان ما بازتاب نارسايى‌ها و نابسندگى‌هاى انديشه‌ی ماست يا برعكس، كه به نوبه‌ی خود واپس‌گرايى‌هاى تاريخى ما را توجيه مى‌كند. و زبان در زبان‌نگاره متجسّم و متبلور است. از زبان‌نگاره‌ی آشفته جز زبانى نامفهوم انتظار نمى‌رود و از زبانى نامفهوم انديشه‌اى والا نمى‌تراود. حاصل اجتناب‌ناپذير فلسفه‌ی  ”اى بابا“ و ”اى آقا“ در همۀ جنبه‌هاى هستى‌ی آدمى چيزى جز پذيرش راه‌حل‌هاى نسبى و ناپايدار، دلخوشى‌هاى واهى به تحولات ناآزموده و نسنجيده، و خوشبينى‌هاى نارس و شتابزده نيست: توهّم فرارسيدن فصلى نو و بهار آزادى(!) به خاطر برقرارى آزادى‌هاى نسبى و مردم‌فريب؛ تصور باطل عقب‌نشينى دستگاه حاكمه و پيروزى ملت(!) به خاطر فرضاً نزول قيمت تخم‌مرغ از هزار تومان به ششصد تومان، و نمونه‌هاى بسيار ديگر. (اى آقا! بايد شكرگزار بود كه وضع ما از افغانستان و سوريه و يمن بهتر است!)

درست است كه هم‌زمان با شرايط تاريخى درهر دوران، زبان و زبان‌نگاره نيز مانند همه‌ی پديده‌هاى انسانى‌ی ديگر تحت تأثير فرايندهاى تكاملى دگرگون مى‌شوند—برای نمونه، زبان‌نگاره در عصر ديجيتال و رسانه‌هاى الكترونيكى—اما اين دگرگونى‌ها محدود به واسطه(هاى) ويژه‌ی خودند، نه در واسطه‌هاى مكتوب مانند كتاب‌ها و مجله‌ها و روزنامه‌ها. اگر در رسانه‌هاى الكترونيكى به جاى for you  مى‌نويسند 4U، هرگز در يك واسطه‌ی مكتوب چنين كارى مجاز نيست. تا آنجا كه باخبرم، در قلمرو زبان‌هاى شاخه‌گرفته از لاتين اصول ساختارى‌ی حاكم بر زبان‌نگاره‌ها برحسب سليقه‌ی نويسندگان دگرسان نمى‌شوند. نشانه‌اى از هرج‌و‌مرج فراگير چيره بر زبان نگاره‌ی فارسى هرگز در اين زبان‌ها وجود نداشته است. از اين رو، نيازى به بحث و جدل درباره‌ی نابسندگى‌هاى زبان‌نگاره در كار نبوده است. زمزمه‌هاى گه‌گاه در اين زمينه‌ها نيز غالباً به‌منظور سازگارى با نيازهاى زبانى‌ی زمانه بوده است كه چون بنياد زبان‌نگاره استوار و آسيب‌ناپذير است، بدون جنگ و جدال صورت مى‌پذيرد. از جمله، هر چند سال يك‌بار Oxford English Dictionary واژه‌هاى نو و شيوه‌ی  نگارش و كاربرد آنها را اعلام مى‌كند و انگليسى‌زبانان مى‌پذيرند. و ما همچنان در امر كاربرد كسره‌ی اضافه و لزوم نشانه‌ی تشديد و ياى كامل يا شكسته، و . . . سرگردانيم و سمينار و ميزگرد راه مى‌اندازيم. بايد يادآورشوم كه در خصوص زبان‌نگاره‌هاى به اصطلاح شرقى (Oriental)—ژاپنى، چينى، تايلندى، ويتنامى، و مانند اينها—حرفى براى گفتن ندارم، زيرا با اين زبان‌ها آشنا نيستم.

شايد بتوان به‌درستى ادعا كرد كه اساسى‌ترين مشكل ساختارى، و از اين رو مهم‌ترين سبب آشفتگى‌ی تاريخى، در شيوه‌ی نگارش زبان فارسى نبود كليد تلفظ در خودِ زبان‌نگاره است. پيامد اجتناب‌ناپذير چنين كمبودى ايجاد آشفتگى در خوانش آسان و درست واژه‌ها و پيوند زنجيره‌اى مابين آنها در ساخت جمله‌هاست، كه صرفاً از طريق كاربرد نشانه‌هاى اضافه جبران‌پذير است. به عبارت ديگر، نمادهاى قراردادى‌ی تلفظِ واژه‌ها و پيوند آنها با واژه‌هاى ديگر، در بسيارى موارد، در خود زبان‌نگاره يافت نمى‌شوند. برای نمونه، جو(joe)، جوُ (joo)، و جوّ (jav) را صرفاً از طريق كاربرد نشانه‌هاى اضافه مى‌توان درست تلفظ كرد. همين‌گونه، دَر و دُرّ، ابْر و اَبَر، مِلك و مُلك و مَلِك، و . . . از همه آزاردهنده‌تر نياز اجبارى به كاربرد مكرر كسره‌ی اضافه در خوانش درست جمله‌هاست. در نبود اين نشانه، گاهى بايد جمله‌ها را چند بار خواند تا معنى پيدا كنند.

بايد يادآور شد كه كاربرد نشانه‌هاى اضافه منحصر به زبان‌نگاره‌ی فارسى-عربى نيست. در زبان‌نگاره‌های اروپاى غربى، اسلاوى (Slavic) در اروپاى شرقى و روسيه، و زبان‌نگاره‌هاى اروپاى شمالى(Nordic) نيز نشانه‌هاى اضافه به كار برده مى‌شوند، اما نه هرگز آن‌گونه مكرر و مزاحم كه در زبان‌نگاره‌ی فارسى-عربى. یگانه استثنا در اين زمينه زبان انگليسى است. جز در مواردى كه واژه‌ها از زبان‌هاى اروپايى ديگر وام گرفته شده‌اند—café، ‌résumé،  entréeو مانند اينها—مى‌توان حكم داد كه كاربرد نشانه‌ی اضافه صرفاً به يك منظور در زبان‌نگاره‌ی انگليسى به چشم مى‌خورد: هنگامى كه دو مصوت (حرف با صدا يا vowel) بايد جدا از هم تلفظ شوند، نه به يك صدا. در اين‌گونه موارد، نشانه‌ی اضافه‌ی دو نقطه‌ی متوالى (٠٠) روى مصوت دوم گذاشته مى‌شود (reeẍamination، preëxistent، coöperation و مانند اينها). در خصوص مصوت‌هاى ee وoo، به جاى دو نقطه‌ی متوالى روى e وo دوم، از طريق كاربرد خط تيره‌ی كوتاه (hyphen) مى‌توان بدين مقصود رسيد: re-examination ، pre-existent، co-operation. در قياس با زبان‌نگاره‌ی فارسى-عربى كه نشانه‌هاى اضافه عناصر سازنده و جدايى‌ناپذير در شيوه‌ی نگارش و خوانش آنها به شمار مى‌آيند، ممكن است چندين جلد كتاب پانصد صفحه‌اى به زبان انگليسى خواند و به ندرت به نشانه‌ی يادشده برخورد.

امتياز بزرگ زبان‌نگاره‌هاى ريشه‌گرفته از لاتين در قياس با فارسى-عربى بى‌نيازى از كاربرد كسره‌ی اضافه است. در نبود اين نشانه‌ی مزاحم در زبان‌نگاره‌ی فارسى-عربى، پيوند صوتى مابين  عناصر ساختارى‌ی بسيارى از جمله‌ها از هم گسيخته است و در نتيجه، خوانش و فهم درست آنها دشوار خواهد بود. در زبان‌هاى اروپايى كليد اين پيوند در خودِ زبان‌نگاره است و نيازى به كاربرد نشانه‌ی اضافه نيست. برای نمونه، جمله‌ی ”پيچيدگىِ شيوۀ نگارشِ فارسى گرفتارىِ بزرگى است“ را به انگليسى اين‌گونه مى‌توان نوشت: The complexity in Farsi handwriting is a major problem. مى‌بينيم كه برخلاف جمله‌ی فارسى كه وجود نشانه‌هاى اضافه‌ی كسره و ياى شكسته به خوانش آن كمك مى‌كنند، در برگردان انگليسى كليد خوانشِ درست پيوند واژه‌ها در خودِ زبان‌نگاره است.

مشكلات اساسى در زبان‌نگاره‌ی فارسى را خلاصه مى‌كنم: ١) نبود زبان‌نگاره‌ی رسمى و پذيرفته‌شده و فراگير؛ ٢) آشفتگى‌ی چيره در كاربرد زبان‌نگاره در همه‌ی اشكال مكتوب، برحسب سليقه‌ی شخصى‌ی نويسنده در لحظه‌هاى خاص نوشتن؛ ٣) نبود كليد تلفظ در بسيارى از واژه‌ها و در پيوندهاى واژگانى؛ و ٤) نياز مُبرم و مكرر به كاربرد نشانه‌هاى اضافه، به‌ويژه كسره‌ی اضافه.

چارهجويى

نه فقط هرگز مدعى يافتن چاره‌ی معجزه‌آسايى براى رفع دشوارى‌هاى گريبانگير زبان‌نگاره‌ی فارسى نيستم، در مقاله‌ها و رساله‌ها و گفت‌و‌شنودهاى بسيارى در اين زمينه كه طى پنجاه سال گذشته خوانده و شنيده‌ام نيز هيچ‌كس راه‌حل قاطع و همه‌پسندى ارائه نداده است، گرچه برخى از به اصطلاح صاحب‌نظران با يقين و قاطعيت از نظريه‌هاى خود دفاع كرده‌اند. در ادامه‌ی  سخن، به چند نكته‌ی ساده اشاره خواهم کرد كه در نوشته‌هاى خود آزموده‌ام و از جنبه‌ی كمك به آسان‌خوانى‌ی جمله‌ها و پرهيز از كاربرد برخى نشانه‌هاى اضافه آنها را سودمند يافته‌ام، بدون پافشارى بر اعتبار يا همه‌پسندى‌ی آنها. ديگران نيز اين نكته‌ها را در نوشته‌هاى خود به كار برده‌اند، نه اينكه من مدعى نوآورى و پراكنش آنها باشم.

طيف نظريه‌پردازى‌ها در زمينه‌ی بهسازى زبان‌نگاره‌ی فارسى، از تغيير شكل آن در قالب الفباى لاتين در يك انتها تا كاربرد هرچه بيشتر نشانه‌هاى عربى-فارسى‌ی موجود و نوآور در انتهاى ديگر، گسترده است. بهانه‌ی اساسى‌ی پافشارى هواداران تغيير زبان‌نگاره از فارسى به لاتين اين است كه آموختن زبان فارسى به علاقه‌مندانى را كه زبان مادرى  آنها از ريشه‌ی لاتين است آسان مى‌كند و همچنين، براى جوانان نسل دوم و سوم مهاجران ايرانى نيز كارسازتر خواهد بود. تصور كنيد كه به خاطر شمار بسيار اندكى دانشجويان غربى و شمار اندك‌ترى جوانان نسل دوم و سوم مهاجران ايرانى كه به اصرار والدين هفته‌اى يك‌بار در كلاس‌هاى زبان فارسى شركت مى‌كنند—غالباً برای اينكه با زبانى الكن چند كلمه با پدربزرگ و مادربزرگِ ميهمان يا مقيم خوش‌وبِش كنند، غافل از اين واقعيت كه پس از تشرّف والدين به ديار واپسين همان چند كلمه‌ی فارسى را نيز فراموش خواهند كرد. چند جوان ايرانى نسل دومى و سومى را مى‌شناسيد كه فارسى‌خوان و فارسى‌نويس از آب درآمده باشند؟—زبان‌نگاره‌ی هزار و اندى ساله و همه‌ی ميراث مكتوبى را كه در قالب آن به جاى مانده دور بياندازيم و مثلاً بنويسيم:

Saalhaa del talabeh jaameh jam az maa meekard

Aancheh khod daasht ze beegaaneh tamannaa meekard

تصور صحنه‌ی كلاس درس ديكته و انشای فارسى به زبان‌نگاره‌ی لاتين در دبستان‌ها و دبيرستان‌هاى ايران در واقع صحنه‌ی نمايش نمونه‌هاى تئاتر پوچِ ژان ژُنه و ساموئل بِكِت و هارولد پينتر و . . . خواهد بود.

اين نظريه‌پردازان ظاهراً فراموش كرده‌اند دانشجويى كه در طلب كسب درجات آكادميك در زبان فارسى است بايد اهل تلاش و پشتكار باشد، وگرنه بيهوده دعوى تحصيلات عالى را در سر مى‌پروراند. مگر آموختن زبان‌هاى ريشه‌گرفته از لاتين در حد درجات آكادميك بسان راحت‌الحلقوم است كه نجويده مى‌توان بلعيد؟ شايد هواداران تغيير زبان‌نگاره به لاتين بر اين تصور واهى‌اند كه همه‌ی ايرانيانِ مدعى‌ی آشنايى با اين زبان‌ها در واقع به نحوى روان و سليس در قالب آنها مى‌نويسند و مى‌خوانند يا توانمندى فهم آنچه در آنها گفته و نوشته شده را دارند. من شخصاً شمار بسيارى را از نزديك مى‌شناسم كه بيش از چهل سال در تراز دكتر و مهندس و دانش‌آموخته‌هاى ديگر در امريكا سرگرم كار و چه بسا تدريس بوده‌اند و نه تنها يك پاراگرافِ درست—در واقع، يك جمله‌ی درست—به زبان انگليسى نمى‌توانند بنويسند كه از فهم يك پاراگراف ادبى و فلسفى و منطقى و تحليلى به اين زبان به‌كلى عاجزند. به عبارت ديگر، آسان‌خوانى‌ی يك زبان‌نگاره هرگز درست‌فهمى‌ی آنچه را كه در آن آمده تضمين نمى‌كند.

در انتهاى ديگرِ طيفِ نظريه‌پردازى‌ها در زمينه‌ی زبان‌نگاره‌ی فارسى، نظريه‌ی نگاهداشت زبان‌نگاره‌ی سنتى است كه به قصد آسان‌خوانى با نشانه‌هاى اضافى‌ی موجود و نوساخته تزيين شده باشد. از جمله هواداران راسخ اين نظريه داريوش آشورى است كه درباره‌ی زبان و زبان‌نگاره‌ی فارسى به تفصيل نوشته و خدمات شايسته‌اى در اين زمينه كرده است، به‌گونه‌اى كه مشكل مى‌توان بدون بازبُرد به انديشه‌هاى او در زمينه‌ی اين مقوله‌ها به گفت‌و‌گو پرداخت. فرهنگ علوم انسانى او، با همه‌ی كمبودها، خدمت پُرارزشى بوده است. من شخصاً سال‌هاست مدام به آن بازبُرد داشته‌ام. آشوری در بازانديشىِ زبانِ فارسى يك بخش را به ”چند پيشنهاد دربارۀ روشِ نگارش و خطِ فارسى“ اختصاص داده است. او در اين بخش گرفتارى‌هاى گريبانگير زبان و زبان‌نگارۀ فارسى را به‌درستى برمى‌شمرد و آنها را در متن تاريخ بررسى مى‌كند. اِشكال كلى‌ی بخش يادشده زبان دشوار و تخصصى آن است كه حتا بردبارى  خواننده‌ی اهل زبان را به چالش مى‌طلبد، چه رسد به خواننده‌ی نااهل(!) كه به احتمال زياد پس از خواندن يكى دو صفحه از ادامه‌ی  كار دست مى‌كشد: اشاره به مصوت‌هاى كوتاه و بلند، و آغازين و پايانى، صامت‌ها، ياى نكره و وحده، نشانه‌هاى آشنا و ناآشنايى چون  “v”و ”-“ زير و ”-“ زبَر، ”~“ و كاربرد بجا و نابجاى كسره‌ی اضافه در حد افراط.

دليل‌تراشى‌هاى نامعقولى كه در مورد هواداران تغييرخط در قالب لاتين به آنها اشاره رفت—بهانه‌ی آسان‌سازى آموزش فارسى به خارجى‌ها—در پيشنهادهاى آشورى در قالب توجيه ديگرى چهره‌ی  ناسنجيده‌ی خود را نمايان مى‌كند: بسيارى از نشانه‌هاى اضافه‌ی پيشنهادى آشورى صرفاً برای كمك به تلفظ درست واژه‌هاى ريشه‌گرفته از لاتين است. بدين قرار، هوادارى از تغيير زبان‌نگاره به بهانه‌ی آسان‌سازى آموزش فارسى به غربى‌ها در يك انتهاى طيف نظريه‌پردازى‌ها، در قالب بهانه‌ی آسان‌سازى تلفظ واژه‌هاى ريشه‌گرفته از لاتين در انتهاى متضاد آن طيف تغيير شكل مى‌دهد. به عبارت ديگر، دو نظريه‌ی به‌كلى واگرا (divergent)، از يك نظر همگرايى (convergence) پيدا مى‌كنند. آشورى پيشنهاد مى‌كند كه نام‌هاى زير را بايد اين‌گونه نوشت: بارتوˇ لوˇ مئوˇ، فوˇتوˇكوˇپى، كوˇموˇدوˇر، مو῀زه، بو῀لوار، روˇموˇلو῀س، پو῀رهو῀س، كِنتو῀روس، شو῀پنهو῀ر، و بسيارى ديگر؛ غافل از اينكه وظيفه‌ی هر نويسنده‌ی مسئول و متعهد اين است كه پس از ذكر اين نام‌ها به هرگونه زبان‌نگاره‌ی فارسى، معادل لاتين آنها را درون پرانتزها بياورد. در اين صورت، شكل آنها به فارسى در واقع بى‌تفاوت خواهد بود. از اينها گذشته، چند بار تاكنون خواننده‌ی اين نوشته كومودور و رومولوس و پورهوس و كنتوروس و . . . را در طول عمر خود جايى خوانده يا نوشته است كه به بهانه‌ی تلفظ درست آنها بايد به كاربرد مكرر نشانه‌هاى اضافه‌ی ناآشنا و نامتعارف متوسل بشود؟

پيشنهادهاى آشورى منحصر به نام‌ها و اصطلاحات لاتين نيست، به نظر ايشان بايد نوشت: فردوسى، روغن، موج، نوبت، اوج، اوضاع، . . . چه لزومى به كاربرد نشانه‌هاى اضافه‌ی من‌درآوردى براى تلفظ اين واژه‌هاى بسيار رايج مى‌توان تصور كرد؟ مگر فردوسى و روغن و موج و نوبت و . . . را به نحو معنى‌دار ديگرى نيز مى‌توان تلفظ كرد؟ به نظر من، پيشنهادهاى آشورى در اين زمينه به‌منزله‌ی نوعى ”نوعربى‌نما كردنِ“ زبان‌نگاره‌ی فارسى ست؛ البته اگر اين‌گونه تركيب‌بندى‌ی واژه‌ها را بتوان اصولاً روا دانست: Neo-Arabization. اين پيشنهادها در حكم ضدنظريه‌هايى‌اند بر تلاش روشنفكران ايرانى در پالايش زبان و زبان‌نگاره‌ی فارسى و رهايى از چيرگى زبان عربى. علي‌رغم مخالفت شديد من با تغيير خط، اگر پاى گزينش پيش بيايد، زبان‌نگاره‌ی  برگرفته از لاتين را كه در اكثر موارد بى‌نياز از كاربرد نشانه‌هاى اضافه است بى‌تأمل به زبان‌نگاره‌ی پُرتكلّف و سرگيجه‌آور عربى ترجيح مى‌دهم، به‌ويژه كه مسئله‌ی تلفظ پورهوس و كنتوروس و رمولوس را نيز حل مى‌كند و اين‌گونه نگرانى‌ها نيز برطرف مى‌شوند! به احتمال زياد، نوعربى‌نما كردنِ زبان‌نگاره‌ی فارسى را صرفاً استادان سنت‌گرايى مى‌پسندند كه از مكتبخانه تا دانشگاه زبان عربى آموخته‌اند و با نوعى دلبستگى‌ی عاطفى و حرفه‌اى به اين زبان وابسته‌اند.

مشكل ديگر پيشنهادهاى آشورى كاربرد افراطى كسره‌ی اضافه است كه در برخى نمونه‌هايى كه شاهد مى‌آورد ناضرور به نظر مى‌رسند: زيباىِ شهر، موىِ بلند، خانه‌ىِ هوشنگ، نسخه‌هاىِ خطى، متن‌هاىِ قديمى، سده‌هاىِ ميانه، سفرهاىِ كوتاه. در اين نمونه‌ها و نمونه‌هاى مشابه، وجود كسره‌ی اضافه به‌كلى ناضرور است، به اين علت بسيار ساده كه اين تركيب‌ها را جور ديگرى نمى‌توان خواند. مگر علت وجودى كسره‌ی اضافه چيزى جز كمك به آسان‌خوانى‌ی پيوند زنجيره‌اى واژه‌هاست؟ يا اينكه غرض از كاربرد آنها آرايش و تزيين زبان‌نگاره است؟ پيشنهادهاى آشورى در زمينه‌ی كاربرد خط تيره‌ی كوتاه (hyphen) نيز—كه در واقع ازنشانه‌هاى نقطه‌گذارى ست، نه نشانه‌ی اضافه—در برخى موارد ناضرور به نظر مى‌رسند. در نمونه‌هاى ”ذره-ذره، قطره-قطره، دير-دير، تند-تند“ و مانند اينها كاربرد هايفن نابجاست، بگذريم كه اين تركيب‌ها را جور ديگرى نمى‌توان خواند كه به كاربرد هايفن براى درست‌خوانى آنها نيازى باشد. در نمونه‌هايى چون ”از-راه-رسيده“ يا ”از-آب-گذشته“ وجود هايفن بجاست، زيرا اين واژه‌هاى تركيبى در حكم صفت‌اند، اما نه در موارد ”آمد-و-شد“ و ”نشست-و-برخاست.“ به نظر مى‌رسد آشورى با اين نكته‌ی ظريف، اما مهم، در خصوص كاربرد هايفن بيگانه است. اگر بنويسيم ”گفت-و-شنودى“ (dialogical) كاربرد هايفن بجاست، زيرا اين تركيب نقش صفت را دارد (”رهيافت گفت–و-شنودى در شناخت حقيقت“)، اما در مورد ”گفت‌و‌شنود“ (dialogue) نيازى به كاربرد هايفن نيست، زيرا اين تركيب در حكم اسم است (”گفت‌و‌شنود ما ساعت‌ها به درازا كشيد“).

بدين قرار، مى‌بينيم كه طيف چاره‌جويى‌ها به قصد بهبود زبان‌نگاره‌ی فارسى مابين دو قطب افراطى—تغيير خط به لاتين، و نوعربى‌نما كردنِ آن—گسترده است. در عين حال، هر كس به سبك و سليقه‌ی خود—از جمله نويسنده‌ی اين مقاله—در گستره‌ی مابين اين دو قطب و بى‌اعتنا به دو انتهاى آن، زبان‌نگاره‌ی مورد پسند خود را به كار مى‌برد. و پيكر نزار و رنجور زبان‌نگاره‌ی فارسى در توهّم معجزه‌ی ”دستى از غيب مگر آيد و كارى بكند“ همچنان انتظار مى‌كشد.

فرض را بر اين بگذاريم كه پيشنهادهاى منطقى، پذيرفتنى و كارآمدى براى بهبود قاطع زبان‌نگاره‌ی فارسى ارائه شوند. ببينيم چگونه مى‌توان اين پيشنهادها را در متن كل زبان فارسى و در جمع فارسى‌زبانان برقرار كرد و گسترش داد. چنين امر خطيرى نيازمند رهبر(ان) آگاه و متعهدى است كه ابتدا تأييد اين پيشنهادها را به فرهنگستانى متشكل از نخبگان زبان و ادب واگذار كند. پس از تأييد وتأمين هزينه، وزارت آموزش‌و‌پرورش بايد همه‌ی كتاب‌هاى درسى، از كودكستان تا دانشگاه، را تصحيح و تجديد چاپ كند. سپس، همه‌ی آموزگاران و استادان بايد بازآموزش ببینند. همه‌ی قوانين و مكتوبات ادارى و همه‌ی رسانه‌هاى خبرى و تفريحى بايد بر اساس زبان نگاره‌ی نو تغيير پيدا كنند. از همه دشوارتر، توده‌هاى فارسى‌زبان بايد آن را بياموزند و به كار گيرند. به فرض محال اگر همه‌ی اين طرح‌ها، مرحله به مرحله، به نحو احسن انجام بگيرند، فعليت بخشيدن آنها امرى خواهد بود شاق و توانفرسا كه شكيبايى و پايدارى دو سه نسل را به چالش خواهد طلبيد. سخن درست بگوييم: اين بختِ خوش كه بهبود قاطع زبان‌نگاره‌ی فارسى صورت بپذيرد به همان اندازه بى‌پايه و بى‌مايه است كه تصور كسب تجربه‌ی رنسانس، روشنگرى، مدرنيته، و، عاقبت، تجربه‌ی ليبرال‌دموكراسى در ايران‌زمين به يُمن برنامه‌ريزى‌هاى ده ساله و بيست ساله!

بدون ادعاى دستيابى به راه‌حل قاطعى در بهبود زبان‌نگاره‌ی فارسى يا هرگونه پافشارى در ترويج پيشنهادها، به چند اصل ساده در شيوه‌ی نگارش كه سال‌هاست در نوشته‌هايم رعايت كرده‌ام اشاره مى‌كنم. (استثنائات مواردى بوده است كه برخى نشريه‌ها، از جمله ايران نامگ، متن را بر اساس زبان‌نگاره‌ی تجويزى ويژه‌ی خود چاپ مى‌كرده‌اند.) اين اصل‌ها منحصر به نوشته‌هاى من نبوده‌اند، ديگران نيز به تكرار، و چه بسا پيش از من، از آنها پيروى كرده‌اند. انگيزه‌ی من در كاربرد اين اصول همان بوده است كه در ابتداى اين نوشته به آنها اشاره رفت: پرهيز از كاربرد نشانه‌هاى اضافه در حد امكان، و گزينش سبكى هرچه نزديك‌تر به شيوه‌ی تلفظ و آسان‌خوانى‌ی پيوند زنجيره‌اى جمله‌ها.

به جاى كاربرد ”ياى شكسته‌ی همزه‌مانند“ بالاى ”ه“ —خانۀ، گفتۀ، نوشتۀ، . . .— كه در گفتار ”ى“ خوانده مى‌شود، مى‌توان نوشت: خانه‌ى، گفته‌ى، نوشته‌ى، . . . بدين ترتيب، نه فقط از كاربرد نشانه‌ی اضافه‌ی ياى شكسته پرهيز شده است، خوانش اين واژه‌ها نيز همان‌گونه خواهد بود كه تلفظ مى‌شوند. من از هيچ  منطق زبانى/زبان‌نگاره‌اى در توجيه برترى يا امتياز ياى شكسته بر ياى كامل آگاه نيستم. هر چه هست، وابستگى نوستالژيك به ادامه‌ی سنتى است كه در وهله‌ی اول موجب آشفتگى زبان‌نگاره‌ی فارسى بوده است. و گفته‌اند سنت چيزى جز توهّم ثبات و تداوم نيست.

در زبان گفتارى و براساس نحوه‌ی تلفظ، ”است“ پس از واژه‌هايى كه به ”ى“ ختم مى‌شوند همواره ”ست“ خوانده مى‌شود: گفتارى‌ست، هستى‌ست، موسيقايى‌ست، . . . ما هرگز اين واژه‌هاى تركيبى را ”گفتارى است، هستى است، موسيقايى است“ تلفظ نمى‌كنيم. در زبان‌نگاره‌ی زشت و  پيچيده‌ی سنتى كه هنوز هم نمونه‌هايى از آن گاهى به چشم مى‌خورد، ”ست“ را به واژه‌هاى مربوطه مى‌چسبانند: گفتاريست، هستيست، موسيقاييست، . . . لازم به تأكيد نيست كه اين‌گونه شيوه‌ی نگارش ناپسند و مردود است. باز هم بايد اشاره كرد كه هيچ دليل منطقى و موجهى بر ضد آوردن ”ست“ پس از اين واژه‌ها نمى‌توان تصور كرد. نكته‌ی جالب و در عين حال اميدبخش اينكه برخى از استادان سنت‌گرا كه سال‌ها با اين‌گونه سركشى‌هاى ماجراجويانه (!) در امر زبان‌نگاره‌ی فارسى مخالف بودند، عاقبت نه تنها آنها را پذيرفتند، بلكه در نوشته‌هاى خود از آن پيروى كردند. نمونه‌ی اين تحول نويدبخش را در شماره‌هاى سال‌هاى پايانى‌ی فصلنامه‌ی ايرانشناسى مى‌توان شاهد بود.

مسئله‌ی كسره‌ی اضافه پيچيده‌تر وفراگير تر از آن است كه راه چاره‌ی كارا و بنيادينى براى آن بتوان يافت. در بسيارى موارد، چاره‌اى جز كاربرد آن  وجود ندارد، وگرنه خوانش و فهم جمله‌ها مشكل خواهد بود. یگانه استثنا در واژه‌هايى است كه به ”ى“ ختم مى شوند. برای نمونه، به جاى ”هستىِ، فلسفىِ، دينىِ، علمىِ، . . .“ مى‌توان نوشت: ”هستى‌ى، فلسفى‌ى، دينى‌ى، علمى‌ى.“ بدين ترتيب، نه فقط كاربرد كسره‌ی اضافه ديگر لزومى نخواهد داشت، به عبارتى پيوند زنجيره‌اى واژه‌ها همچنان برقرار باقى مى‌ماند، شكاف مابين شيوه‌ی نگارش و نحوه‌ی تلفظ نيز از ميان مى‌رود. تأکید می‌کنم که کاربرد ”ی“ باید صرفاً محدود به مواردی باشد که به خوانش جمله‌ها کمک می‌کند، نه در مواردی که جمله‌ها را جور دیگری نمی‌توان خواند.

با پيروى از اين سه اصلِ ساده، جمله‌اى مانند، ”مهربانىِ بى‌ريا نشانۀ دوستى است“ را مى‌توان اين‌گونه از نو نوشت: ”مهربانى‌ى بى‌ريا نشانه‌ى دوستى‌ست.“ مى‌بينيم كه در صورت دوم نه تنها ضرورتى به كاربرد دو نشانه‌ی اضافۀ ”ياى شكسته و كسره‌ی اضافه” در كار نبوده است، خوانش جمله نيز به خاطر ”ست“ به جاى ”است“ به زبان گفتارى نزديك‌تر شده است.

نكته‌ی آخر اينكه جز پيروى‌ی بى‌دليل از سنت فرسوده‌ی عربى-فارسى در شيوه‌ی نگارش، بهانه‌ی موجهى براى گزينش ”حتّى“ به جاى ”حتّا“ و نمونه‌هاى اينچنانى ديگر، وجود ندارد (طهران، ايطاليا، اطريش به جاى تهران، ايتاليا، اتريش، و بسيارى ديگر.) اگر اميدى به بهبود نسبى زبان‌نگاره‌ی فارسى وجود داشته باشد، صرفاً از طريق سنت‌گريزى و توسل به نوگرايى خواهد بود.

پىگفتار

آيا ماهيت و ويژگى زبان‌نگاره‌ی فارسى دريچه‌اى است به روى شناخت خُلق‌و‌خوى ايرانى؟ گرچه در ابتداى اين نوشته تأكيد شد كه زبان‌نگاره صرفاً مجموعه‌اى از نشانه‌ها و نمادهاى قراردادى است، بدون هيچ‌گونه ارزش و اعتبار نهادى، به قصد انتقال انديشه از نويسنده به خواننده، اما به هر حال برگزينش اين نشانه‌هاى قراردادى فرآورده‌ی ذهنيت جمعى مردمى است كه قالب صورى  خاصى را به قصد بيان انديشه برگزيده‌اند. و ذهنيت به نوبه‌ی خود حاصل برايند تأثيرات متقابل بسيارى است كه در نوشته‌ی ديگرى به تفصيل بررسى كرده‌ام.[9] همين‌قدر بايد بگويم كه ذهن آدمى در متن دو عامل سبب‌سازِ كلى شكل مى‌گيرد: عامل ”توارث“ كه بيرون از مهار آدمى است–بگذريم كه در آينده‌اى نه چندان دور، حداقل برخى از ساخت‌هاى توارثى نيز از طريق روش‌ها و دستكارى‌هاى مولكولى مهار خواهند شد–و عامل ”فرهنگ“ كه خود ناشى از عوامل ثانوى بسيارى است مانند نژاد، محيط زيست، خانواده، آموزش‌و‌پرورش، زبان، دين، وضع مالى، تاريخ سياسى و اجتماعى، و بسيارى ديگر. برای نمونه، زبان‌نگاره‌ی آلمانى يا انگليسى نماينده‌ی ذهنيتى است متمايز از ذهنيتى كه زبان‌نگاره‌ی فارسى يا عربى در متن آن شكل گرفته است. مسئله‌ی سرورى يا فرودستى اين يا آن ذهنيت در اينجا به هيچ‌وجه مطرح نيست. تأكيد در اين است كه بى‌ترديد صورت و ساختِ زبان‌نگاره‌ها و به‌طور كلى ماهيت زبان در اين دو گروهِ فرضى نماينده‌ی نظام ذهنى‌ای است كه در متن دو گروه فرهنگى‌ی به‌كلّى متفاوت سازمان يافته است. تصور نمى‌كنم پذيرش اين واقعيت بحث‌انگيز باشد. بدين قرار، زبان‌نگاره را نيز از جمله شاخص‌هاى شناخت خُلق‌و‌خوى جمعى‌ی جوامعِ انسانى مى‌توان به شمار آورد.

اگر سال‌هاى ميانه‌ی قرن نوزدهم در ايران را آغاز عصر روزنامه‌نگارى، و به دنبال آن رواج تدريجى نشر مجله‌ها و كتاب‌ها و به‌طور كلى رسانه‌ها به شمار بياوريم، از آن دوران تا زمان حاضر هرج‌و‌مرج كامل بر شيوه‌ی كاربرد زبان‌نگاره‌ی فارسى حاكم بوده است. در پيش اشاره شد كه نه فقط در رسانه‌هاى متفاوت، بلكه در مقاله‌ها و فصل‌هاى هر رسانه، به نحوى ولنگار و  برحسب ميل و سليقه‌ی نويسنده در هر لحظه‌ی نوشتن و بى‌اعتنا به هرگونه قانون و قرار شخصى يا قراردادى، شيوه‌هاى كاربرد زبان‌نگاره دگرگون بوده است. حتّا گاهى در محدوده‌ی يك صفحه، نويسنده به زبان‌نگاره‌هاى متفاوتى نوشته است! گويى هيچ‌گونه سخت‌كوشى، همت يا احساس مسئولیتى در كار نبوده است كه نويسنده يك بار نوشته‌ی خود را مرور كند و به اشتباه فاحش خود  پى ببرد. شگفت آنكه اين‌گونه بى‌نظمى‌ی ذهنى و اخلاقى منحصر به نويسندگان به اصطلاح بازارى نيست، از اهل زبان و ادب نيز به تكرار سر زده است. جاى ديگر در اين نوشته، و در نوشته‌هاى ديگر، به نمونه‌هايى از آنچه گفته شد اشاره كرده‌ام. تا آنجا كه من باخبرم، و بر اساس آشنايى ديرينه با زبان انگليسى، اينچنين آشفتگى در كاربرد زبان‌نگاره در قلمرو زبان انگليسى و به احتمال قريب به يقين در قلمرو زبان‌هاى ديگرِ ريشه‌گرفته از لاتين هرگز وجود نداشته است؛ اينكه نويسندگان برحسب ميل و سليقه‌ی خود، و بدون اعتنا به هر گونه رسم و قانون، به زبان‌نگاره‌ی مورد پسند خود بنويسند.

پرسشى كه در اين مقطع از گفتمان‌ها ناگزير بايد مطرح شود اين است: آيا ويژگى‌هاى تكروى و خود‌مدارى (self-centeredness) در خُلق‌و‌خوى جامعه‌ی ايرانى سبب بنيادين آشفتگى‌ها در زبان‌نگاره‌ی فارسى است، يا نبود تاريخى‌ی سنت مقرر و همه‌پسندى در شيوه‌ی كاربرد  زبان‌نگاره‌ی  فارسى موجب بى‌اعتنايى و ولنگارى آنان در اين زمينه بوده است؟ مى‌بينيم كه در اين حلقه‌ی معيوب، شناخت رابطه‌ی علت و معلولى بسيار مشكل است، زيرا در محدوده‌ی رابطه‌ی حلقوى (circular)، برخلاف رابطه‌ی خطى (linear)، هر نقطه‌اى در حلقه مى‌تواند به‌منزلۀ آغاز يا پايان به شمار بيايد.[10] به عبارت ديگر، خُلق‌و‌خوى ايرانى و آشفتگى‌ زبان‌نگاره هر دو مى‌توانند در اين رابطه‌ی معيوب هم علت و هم معلول به حساب بيايند. اما اگر لحظه‌اى نيك بنگريم، عقل و استدلال حكم مى‌كنند در نظر بگيريم كه ويژگى‌هاى تك‌روى و خودمدارى در جامعه‌ی ما منحصر به مسئله‌ی زبان‌نگاره نيست؛ بسيارى از ويژگى‌هاى فرهنگى و سنتى و اجتماعى ما ناشى از اين‌گونه خُلق‌و‌خوست. اهل انديشه از آنچه گفته شد به خوبى آگاه‌اند؛ شرح مبسوط آن بيرون از حوصله‌ی اين نوشته است. همين‌قدر بايد اشاره كرد كه از جنبه‌ی پيروى از منطق و رعايت انضباط در انديشه و عمل، قرن‌هاست كه ما را موجوداتی ”اجتماعى،“ در ناب‌ترين و فراگيرترين معنى‌ی اين مفهوم، نمى‌توان به شمار آورد. آشكار است كه روى سخن در اين زمينه با ذات‌هاى ناب و استثنايى كه ما همه از بخت خوشِ روبه‌رويى با آنها گه‌گاه برخوردار بوده‌ايم نيست. روى سخن در اين گزاره با ويژگى‌هاى رفتارى جمعى شهروندان يك جامعه است. تاريخ فرهنگى و اجتماعى و سياسى‌ی ما در درازناى قرون شاهد زنده‌ی آنچه گفته شد است. بايد با تأكيد يادآور شوم كه ويژگى‌هاى رفتارى‌ی  تك‌روى و خودمدارى را هرگز نبايد به اشتباه با مفهوم بسيار مهم ”فرديت“ كه از اصول بنيادين در تحقق‌پذيرى جنبش مدرنيته و در ساخت تمدن انسانى است يكسان انگاشت. اگر بپذيريم كه تمايل ذهنى جمعى‌ی ما به تك‌روى و خودمدارى، همراه با بى‌اعتنايى يا ناتوانى در بهره‌گيرى از منطق و انضباط در انديشه و عمل، نه فقط در زمينه‌ی زبان‌نگاره‌ی فارسى، بلكه در همه‌ی جنبه‌هاى حيات تاريخى ما سخت اثرگذار بوده است، در اين صورت رابطه‌ی حلقوى مابين خُلق‌و‌خوى ايرانى و زبان‌نگاره‌ی فارسى به رابطه‌ی خطی‌ی جهت‌دار، به عبارتى عِلّى (causal)، تبديل مى‌شود: بدين معنى كه سبب اصلى آشفتگى در زبان‌نگاره‌ی فارسى خُلق‌و‌خوى ايرانى بوده است. از سوى ديگر، آشفتگى‌ی حاكم بر زبان‌نگاره‌ی فارسى نيز به نوبه‌ی خود تشديد تظاهرات اخلاقى را در ما موجب شده است: حالا كه همه‌چيز آشفته و نابسامان است، من هم هر جور ميلم بكشد عمل خواهم كرد! به عبارت ديگر، نتايج حاصل از بى‌نظمى و هرج‌و‌مرج به نوبه‌ی خود موجب تشديد بى‌نظمى و هرج‌و‌مرج است. بدين قرار، حتّا اگر تصور كنيم كه آغازگرِ آشفتگى در زبان‌نگاره‌ی فارسى خُلق‌و‌خوى ايرانى بوده است، يعنى اينكه رابطه‌ی خطى/عِلّى بر اين فرايند حكم مى‌رانده است، با گذشت زمان تأثيرات متقابل اين دو عامل در محدوده‌ی يك رابطه‌ی حلقوى/غيرعِلّى (non-causal) دگرسان شده است به طورى كه در اين فرايند ديگر نمى‌توان علت و معلول را از هم باز شناخت. و چنين است ويژگى‌ی حلقه‌ی معيوب: زنجيره‌ی تأثيرات متقابل دو يا چند عامل كه موجب تشديد اين تأثيرات در يكديگرند و به نحوى بى‌امان به وخامتِ نتايج حاصل از آنها مى‌انجامد. تا زمانى كه در نتيجه‌ی دخالت يك عامل بيرونى/خارجى اين حلقه گسسته نشود، همچنان با شتاب ادامه خواهد داشت.

حاصل لحظه‌اى درنگ و درانديشى در آنچه گفته شد اين رازگشايى است كه حيات تاريخى‌ی ما در درازناى قرون گويى در واقع عبارت از مجموعه‌اى از حلقه‌هاى معيوب بوده است كه در متن چرخش بى‌امانِ آنها شناخت رابطه‌ی علت و معلولى ديگر امكان‌پذير نيست. بيهوده نيست كه تلاش‌هاى روشنفكرانه‌ی جامعه‌شناسان و تاريخ‌دانان و فيلسوفان ما در توجيه و تفسير علل زير بناى نابسامانى‌هاى فرهنگى و اجتماعى و تاريخى‌ی ما، چه آگاه يا ناآگاه از سرگشتگى درچرخشِ بى‌امانِ حلقه‌هاى معيوب، همه بى‌حاصل بوده‌اند. در هر مقطع از حيات تاريخى‌ی ما، مشكل مى‌توان بيرون از محدوده‌ی تأثيرات متقابلِ عواملى كه بر محور حلقه‌هاى معيوب عمل مى‌كنند به بررسى پرداخت: ناخشنودى از يك نظام سياسى و حكومتى موجب سرنگونى‌ی آن و برقرارى نسنجيده و ناآزموده‌ی نظام سياسى و حكومتى‌ی ديگرى است كه حاصل آن تشديد ناخوشنودى‌هاست؛ بى‌دقّتى و ابهام در كاربرد زبان/زبان‌نگاره موجب سوء تفاهم و خاموشى‌ی ”چراغ‌هاى رابطه“ است كه به نوبه‌ی خود در قالب زبان بيان مى‌شود و موجب تشديد بدفهمى‌ها و آشفتگى در رابطه‌هاست؛ حرف مفت‌گويى در قالب تعارف و مبالغه واكنش‌هاى مشابهى به وجود مى‌آورد كه موجب تشديد حرف مفت‌گويى‌هاى دو سويه است،[11] و نمونه‌هاى بسيار ديگر.

و ما همچنان در انتظار عنصر بيرونى‌ی رهابخشى كه طلسم چرخش بى‌امان ما در حلقه‌هاى معيوبِ حيات تاريخى‌مان را بشكند، حيرت‌زده چشم به راه به جا مانده‌ايم.

[1] در این مقاله، به سبب ماهیت آن، زبان‌نگاره‌ی نویسنده به کار بسته شده است.

[2]واژه‌ی رسا و دقيق ”زبان‌نگاره“ را داريوش آشورى به جاى ”خط/رسم‌الخط“ پيشنهاد كرده است كه بر معنى انحصارى‌ی دقيقى كه مورد نظر ماست دلالت دارد. رسم‌الخط اصطلاح عربى بدصوت و بدصورتى است كه باید از زبان فارسى‌ی امروز پاكسازى شود.

[3]حميد صاحب‌جمعى، ”اختيار، جبر يا تقدير: به كدامين حكم بايد باور داشت؟“ ايراننامه، سال 28، شمارۀ 3 (پاييز ١٣٩٢)، ١٠٣-١٢٧.

[4] محمدرضا شفیعی کدکنی، رستاخیز کلمات: درسگفتارهایی دربارۀ نظریۀ ادبی صورتگرایان روس (تهران: سخن، 1391)، 101-102، پانوشت 4.

[5]داريوش آشورى، بازانديشى زبان فارسى: ده مقاله (چاپ 4؛ تهران: نشر مركز، ١٣٨٦)، ١٣١-١٤٦.

[6]حميد صاحب‌جمعى، ”ناسازگارى عقل و عشق: بررسى زبان شعر در نثر صوفيه،“ ايراننامه، سال 29، شمارۀ 1 (بهار ١٣٩٣)، ١٦٢-١٩٦؛ حميد صاحب‌جمعى، ”در ستايش صورت و نكوهش معنى: بررسى و نقد رستاخيز كلمات،“ ايران نامگ، سال 2، شمارۀ 4 (زمستان ١٣٩٦)، ١٠٣-١٢٧.

[7]اشاره به كتاب آموزنده و بى‌همتايى است به قلم استاد متوفى دانشگاه كُرنل، ویلیام استرانک (پسر)، كه خواندنش براى هر كس كه به زبان انگليسى مى‌نويسد واجب است. بسيارى از نكته‌ها در مقولۀ بلاغت در اين كتاب در همه‌ی زبان‌ها كاربرد دارد. بنگرید به

William Strunk Jr., The Elements of Style (New York: Harcourt, Brace and Company, 1920).

[8]گفته‌ی معروف مارتين هايدگر، فيلسوف آلمانى معاصر.

[9] صاحب‌جمعى، ”اختيار، جبر يا تقدير.“

[10]حميد صاحب‌جمعى، ”انسان و زمان: خاستگاه و هويت زمان از ديدگاه‌هاى دينى، فلسفى، و علمى،“ بررسى كتاب (ضمیمه)، سال 22، شمارۀ 70 (تابستان ١٣٩١).

[11]حميد صاحب‌جمعى، ”در باب حرف مفت،“ بررسى كتاب (ضمیمه)، سال 16، شمارۀ 48 (پاييز ١٣٨٥)؛ حميد صاحب‌جمعى، ”نگاهى دوباره به حرف مفت،“ بررسى كتاب (ضمیمه)، سال 18، شمارۀ 55 (پاييز ١٣٨٧).